گيلانی ها در کشور افغانستان و پاکستان

گيلانی ها در کشور افغانستان و پاکستان
 
آيا دارنده گان نام گيلانی در پاکستان وافغانستان ، ريشه از ديار گيلان ايران دارند .؟ لاهيجانیها و گيلانيان و تأثير آنها در شبه قاره و اين شايد شروعی باشد برای تحقيقی گسترده از سوی دوستان محقق لاهيجی و گيلانی در اين زمينه ...

از چندین سال پيش شنيدن عناوين برجستگان سياسی دو کشور پاکستان و افغانستان با اسماء گيلانی برایم هر چند جالب ولی ديگر عادی شده است . اخيراً نيز حتماً شنيده ايد که سيد یوسف رضا گيلانی به عنوان بيست و سومين نخست وزير کشور پاکستان انتخاب شده است .سید رضا گيلانی پیش از کسب این عنوان مقام ، ریاست مجلس این کشور را نيز برعهده داشت. گیلانی از طرف حزب مردم پاکستان کاندیدای کسب این عنوان بود .وی هم اکنون رهبری یک دولت ائتلافی را در اين کشور بر عهده دارد

گيلانی ها اما در افغانستان گويا تعددی بيشتر دارند . از شخصيتهای برجسته ی اين خاندان که از قوم پشتون هستند ، پير سيد اسحق گيلانی - سيد حامد گيلانی - پير سيد احمد گيلانی - فاطمه گيلانی و ... ميتوان ياد کرد .ارتباط نزديک خاندان گيلانی های افغانستان که از قوم پشتون هستند، با پاکستان و سازمان "آی اس آی" اين کشور ،که نقش مهمی در تحولات افغانستان دارد ، در شرایط فعلی اين خانواده را در موضع انفعالی با دولت کرزای قرار داده است . مخالفين اين خاندان بزرگ در افغانستان ، تأکيد بسيار بر مهاجر بودنشان از پاکستان دارند و اين را به عنوان يک پوئن منفی برای آنها و دليلی بر اثبات تهمت جاسوسی ِ سيداسحق گيلانی برای پاکستان ياد ميکنند


پيشنوندها ی پير ، سيد و نام گرامی فاطمه ، اثبات بر شيعه بودن خانواده ی بزرگ گيلانی ها در پاکستان و افغانستان دارد .نخست وزير فعلی پاکستان ، سيد یوسف رضا ، متعلق به يكي از خانوادهاي معروف جنوب پنجاب معروف به گيلاني است كه نسب آن به صوفي معروف قرن شانزدهم موسي پاك شهيد مي‌رسد. اجداد رضا گيلاني به سيد عبدالقادر گيلاني موسس سلسله صوفيان قادريه مي‌رسد كه در قرن ‪ ۱۶‬ميلادي از بغداد به پاکستان مهاجرت كرده و ساكن مولتان شدند. افغانها هم قوياً اعتقاد دارند گه گيلانی های اين کشور مهاجرانی از پاکستان هستند و پاکستان نيز بريده ائی از هند بزرگ است .در افغانستان اما خانواده گيلانی ها از سده ی نوزد هم وارد صحنه ی سياسی و مذهبی اين کشور شدند . خانواده گیلانی ها مشهور به پیر افندی ، یکی از خانواده های مشهور مذهبی است که در سده نوزدهم تعداد شان بیشتر ازچند نفر نبود ولی حالااین خانواده ، چنان بزرگ و گسترده و پُر نفوذ در افغانستان شده است که يک نويسنده ی افغان ميترسد که نکند آنها جای ساکنان اصلی ممکلتشان را بگیرند(!). او معتقد است که گسترش خانواده گيلانی در افغانستان سياست استعمار انگليس است که بخاطر نفوذ در جامعه سر بسته قبایلی،با استفاده از مذهب بحیث پیر و روحانی در میان مردم خصوصاً پشتون ها بنام، ملا، سید، حضرت بسیار بهره بردند

اما اکنون پرسش اينجاست که آيا دارنده گان نام گيلانی در پاکستان وافغانستان ، ريشه از ديار گيلان ايران دارند .؟ پاسخ اين پرسش از نظرم ، "آری" ست و من در ادامه به وسع خود پلی خواهم زد به تاريخ شيعه خواهی شيعه گستری لاهيجانیها و گيلانيان و تأثير آنها در شبه قاره و اين شايد شروعی باشد برای تحقيقی گسترده از سوی دوستان محقق لاهيجی و گيلانی در اين زمينه و من به سهم خود شروعی اينگونه دارم 

پيشينه شيعه خواهی و شيعه گستری مردمان گيلان و لاهيجان و ديلمان برميگردد به قرن دوم هجری آن هنگام که سپاه تازيان و عرب هاي مسلمان بر تقريیاً تمامی سرزمين ايران به جز گيلان فائق آمده بودند . اعراب در دروازه های قزوين با بزرگترين مشکل خود روبرو بودند . مردان غيور ديلمی . اکنون دوره ی خلافت هارون الرشيد است . سپاه عرب از سد مردان مرد گيلانی و خصوصاً سرپيشنانی آنان دیلمانيان قيور يارای گذر ندارند . سپاه عرب متوقف شده است . هارون الرشيد مجبور به جعل حديثی ميشود به اين مضمون از پيامر که " هرکسی که در دروازه های قزوين به شهادت برسد با شهدای جنگ احد محشور ميشود " اما اين نيز کارساز نيست . اوج اختلاف و اختناق حکام اموی خصوصاً بر عليه علويان است . آنگاه گيلان غير مسلمان با مردمان آزاده اش ميشود مأمن علويانی عربی که از دست هم کيشان اموی خود در حال گريزند و به ايشان پناه آورده اند . علويان از هر دری خود را به گيلان ميرسانند . گيلان مأمن سادات علوی شده است و گيلانيان تنها قوم ايرانی هستند که نه با زور سپاه عرب بلکه با دل و جان ايمان مياورند به اسلام آن هم به دست سادات علوی و خاندان حضرت علی (ع). اسلام عزيز در دل وجان مردمان ديارمان نفوذ کرده است . اکنون سال 290 هجری قمری است . مردم گيلان و ديلم ، كم كم به مذهب علويان روي آورده اند و در گسترش آن نيز بسيار کوشا هستند و پس از سالها ، سلسلة ديلميان در دوران فرمانروايي خود به بغداد لشگر كشيدند و برای اولين بار خليفة عباسي را شكست دادند

شيخ زاهد گيلانی تا پايان عمر خويش در گيلان زيست و طريقتش از طريق سلسله مراتب رهبران صوفيگری که شامل افرادی چون ابونجيب سهروردی و حسن بصری بود به امام علی و محمد پيامبر. او در گسترش مذهب شيعه و ارادتمندی بيشتر مردمان اين ديار به اين مذهب گرانمايه نقش داشت و بعدها تأثير بی شائبه و بدون انکارش بر شيخ صفی الدين اردبيلی (داما شيخ زاهد ) اين موضوع به اردبيل و آذربايجان نيز کشانده شد .لاهيجانيهای دل داده به مکتب علوی در سال 705 ه.ق شهر خويش را به دست اولجايتو فتح شده ديدنه و امير تيمور به آن لشكر كشيد. پس از تيمور، سيد امير بيك و اعقاب وي - از سادات كياني - بر شهرلاهيجان حكومت كردند . خاندان کيا در گيلان ، بنيانگذار اولين حکومت شيعی در ايران بودند و سالها در مناطق شمالی ايران حکومت کردند . حاکمان کيائی معروف به کارکيا از مذهب شيعه ی زيده بودند . شاه اسماعيل از شيراز به لاهيجان آمد و با حمايت امير علی کياء لاهيجانی توانست بنيانگذار حکومت صفويه در ايران و متعاقب آن رسمی شدن مذهب شيعه در ايران باشد . و امروز با جرأت ميتوان ادعا کرد که گسترش شيعه در ايران و جهان به نوعی وامدار مردم لاهيجان است .

شاه اسماعيل از سال 899 هجري به بعد به مدت شش سال و نيم تحت حضانت کارکيا ميرزا علي، حاکم وقت لاهيجان که خود را از اعقاب امام علي(ع) مي دانست وشيعه بود، به سر برد. او شمس الدين لاهيجي يکي از علماي ديني سرزمين خود را به تربيت اسماعیل برگماشت. قاضي شمس الدين محمد گيلاني از علماي لاهيجان در قرن دهم هجري، متکفل تعاليم مذهبي اسماعيل به هنگام اقامت وي در لاهيجان بوده است. از او با عنوان قاضي ، معلم و صدر شاه اسماعيل ياد شده و در انتساب به مولدش به وي لاهيجي و گيلاني نيز اطلاق گرديده است. اهل تاريخ همگان وقوف دارند که تأثير شمس الدين لاهيجی بر او باعث گرديدکه اسماعيل در همین سالهاى خردسالى در دستگاه کارکیا ، به تدریج از اعتقاد غلط که وى را مظهر الهى تلقى مى‏کردند فاصله گرفت در اين مدت تحت نظر و مراقبت كاركيا ميرزا علي با خواندن و نوشتن و تعليم قرآن و فنون سواري و تير اندازي آشنا شد افزون بر این، زیر نظر هفت تن از اعیان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت اما. با در نظر گرفتن استقبال مردم از دعوت نوربخش و انديشه ظهور مهدي(عج) و فساد اوضاع که اذهان را انباشته بود. جنبش اسماعيل پس از کوششهاي گذشتگانش به مثابه حرکت نهايي شيعيان رخ داد و چنان توفيق بارزي يافت که تمامي شرق اسلامي را تکان داد. شاه اسماعيل توانست تمام ايران را زير پرچم خود در آورد و نزديک بود حتي آسياي صغير را ضميمه متصرفات خود سازد. اين جنبش بيشتر سياسي بود تا مذهبي و صوفيانه، وليکن نمونه جالبي بود از بهترين روش دست يافتن به قدرت به شيوه ايراني، که به عنوان يک نمونه بارز بيانگر کليه جنبشهاي ايراني بر ضد تازيان و بيگانگان ديگر است و به روشني نشان ميدهد که داعيه داران ايراني فقط از طريق تصوف و ولايت ميتوانستند اذهان مردم را متوجه خود سازند.


اينها همه از نقش گيلانيان و خصوصا لاهيجانيها درايران بود و اکنون حضور گيلانيان شيعه گستر در شبه قاره ی هند که مطالعه تاريخ زندگی حزين لاهيجی کاملا روشن کننده ی سابقه ی حضور لاهيجانيها و گيلانيان در شبه قاره ی هند است . شاعر بيت ِمعروف " ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/ در دام مانده باشد صیاد رفته باشد" محمدعلی بن ابوطالب متخلص به حَزین و معروف به شیخ علی حزين از نوادگان شيخ زاهد گيلانی است.حزين لاهیجی در سال ۱۱۴۶ق به هند رفت و در سال ۱۱۸۱ق در حدود هفتاد و هشت سالگی در بنارس درگذشت و در همان شهر دفن شد.حزين لاهیجی از ترس نادرشاه که دشمنی عجيبی با شيعيان داشت به هندوستان رفت و تا پایان عمر در هند زندگی کرد. سکونت محمدعلی حزين لاهیجی در نوزده سال آخر زندگی خود در بنارس که تحت حکومت نواب شيعه بود جالب است .تشکيل اولین حکومت شیعی بر مبنای ولایت فقیه در جنوب هند و با پیشوایی امیر مومن استرآبادی و با پادشاهی سلطان محمد قلی قدف شاه به رسمیت و مشروعیت دست یافت . حضورحزين و درسهای او در ترویج و اشاعة تشیع در آن سامان نقش بسیار مهمی داشت

لاهيجان و گيلان و ديلمان به لطف شيخ زاهد گيلانی و شجاعت مردمان گيل و ديلم پيشگام شيعه گستری و شيعه خواهی ايرانيان در جهان است و به نوعی ميتوان گسترش مذهب شيعه در ايران و جهان را از مديون تلاشهای تاريخ اين مردمان بزرگ تازيخ ساز دانست . اکنون شيعه در شبه قاره هند به نام گيلانيان شناخته ميشود و گيلانی های پاکستان و سپس مهاجرين شان به افغانستان بازمانده گان آن قوم بزرگ شيعه گستر گيلانیند که به نظر ميرسد از ريشه ی اصلی خود گيلان ايران جدا مانده اند و شايد بسياری از آنها خبری از گيلان ما نداشته باشند .

اکنون بر مقامات فرهنگی و سياسی استان است تا حداقل با تشکيل گروهی از محققين استان به اين موضوع بپردازند و با تحقيق بيشتر به نتايج عملی و علمی دقيق در اين زمينه دست يابيم و حداقل در سفر قريب الوقوع نخست وزير پاکستان به ايران به همين مناسبت دعوتی از او به گيلان نيز بعمل آيد . منبع سايت لاهيجانيان/ مرتضی پيله ور جاويد

 استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .

مردم گيلان و مازندران ازچه قومي هستند؟

مردم گيلان و مازندران ازچه قومي هستند؟

دكتر عيسي بهنام

بنابر آخرين تحقيقات باستان شناسي، گذشته از تپه سرآب كه شرح آن گذشت قدمت آثار مكشوفه در حسنلو به 6000 سال پيش از ميلاد مسيح ميرسد. قدمت آثار تپه سيلك نزديك كاشان تا 5500 سال پيش از ميلاد بالا ميرود. قديمترين آثار مكشوف در «ري» از 5000 سال پيش از ميلاد است . آثار اسمعيل آباد، نزديك قزوين، و «تورنك تپه» در گرگان، و تپه «ژيان» نزديك نهاوند، و شوش، و «تل بكون» ، نزديك تخت جمشيد با آثار مكشوف در تپه هاي مذكور در بالا تقريباً همدوره است وبه 5000 سال پيش از ميلاد تعلق دارد. آثار مكشوف در تل ابليس، نزديك كرمان تقريباً پانصد سال جوان تر است و با آثار تپه حصار، نزديك دامغان همزمان است. در بمپور نيز اخيراً آثاري بدست آمده كه نشان ميدهد اين ناحيه در حدود 2500 سال پيش از ميلاد مسكون بوده است. آثار مكشوف در «خوروين» نزديك قزوين خيلي نزديك به ماست، و احتمالاً متعلق به حدود 1250 سال پيش از ميلاد، يعني زماني است كه فكر ميكنندآريايي ها وارد اين سرزمين شده اند، و در تمام جلگه هاي حاصلخيز كنار «كوير» از «ري» تا كاشان مستقر گرديده اند. در تپه سيلك كاشان نيز آثاري از آنها بدست آمده است. بعضي ها معتقدند كه آريايي ها از مكان ديگري به اين سرزمين نيامده اند واز ابتدا درين سرزمين بوده اند، ولي مطالعة آثار متعلق به حدود 1250 سال پيش از ميلاد در تمام سرزمين ايران، اعم از سواحل درياي خزر و جلگه هاي كنار كوير، و دره هاي آباد مغرب ايران، و حتي نواحي جنوبي ايران، مانند شهداد و لوچستان، نشان ميدهد كه در اواخر هزارة دوم پيش از ميلاد تحولات فوق العاده اي در طرز بخاك سپردن مردگان، و شكل ظروف گلي و نقوش آن، بوقوع پيوسته كه در طبقات زيرين، يعني لايه هاي قديم تر از آن وجود نداشت. مثلاً در نقش ظروفي كه در لايه هاي قديم تر پيدا شده تصوير اسب ديده نميشد، در حالي كه روي ظروف گلي منقوش در اواخر هزارة دوم پيش از ميلاد تصوير اسب بيش از هر چيز روي ظروف سفالين ظاهر ميگردد. دانشمندان باستان شناس اعتقاد دارند كه يكي از دلايل برتري آريايي ها بر مردمي كه پيش از آنها در اين سرزمينها زندگي مي كردند آشنايي به فنون اسب سواري بوده است. شايد به همين دليل باشد كه بيشتر پادشاهان داستاني ما، مانند لهراسب و كشتاسب و بيوراسب و غيره، نامشان با كلمة اسب تركيب شده است. بعلاوه در يشت هاي مخلتف اوستا، خصوصاً در يشت 17 كه مربوط به «ميترا» ست بارها از اسب هاي خوب و سركش نام برده ميشود. درايوش اول نيز چندين بار از «كشورش كه مردان و اسبان خوب دارد» ياد كرده است. پيش از اين تاريخ نشانه اي از وجود اسب در اين سرزمين ها به چشم نمي خورد . مثلاً در كتبيه هاي ميخي متعلق به اوايل همين هزاره كه در شوش پيدا شده صحبت از «خركوهستاني » است، و معلوم ميشود كه مردم اين نواحي تازه آشنايي به وجود اسب پيدا كرده بودند، و با مقايسه خر ، كه در ميان آنها خوب شناخته شده بود، آنرا «خر كوهستاني» ناميدند، زيرا از طرف نواحي كوهستاي واقع در مشرق بين النهرين، يعني ناحية جبال زاگرس، به آن نواحي رسوخ پيدا كرده بود. (در اوايل هزارة اول پيش از ميلاد مسيح، يعني در حدود 3000 سال پيش، مردمي كه بين سفيدرود و جلگه هاي مرتقع عمارلو و اشكور مسكن داشتند به آن درجه از تمدن و هنر رسيده بودند كه مجسمة خوك وحشي را كه در جنگل هايشان زياد ديده ميشد با گل قرمز كه در دسترسشان بود بصورت تصنعي طوري مجسم نموده اند كه امروز به آساني ميتواند در كنار جديدترين شاهكارهاي هنر مجسمه سازي در بزرگترين موزه هاي دنيا قرار گيرد و با كار هنرمندان عصر حاضر رقابت نمايد. اين مجسمة خوك وحشي يا گراز امروز در يكي از مجموعه هاي خصوصي در تهران حفظ ميشود واز ناحية فوق بدست آمده است. آهن هم در همين تاريخ، يعني در اواخر هزارة دوم پيش از ميلاد ، كه به اعتقاد ما مقارن با برتري آريايي هاست، در طبقات پيش از تاريخي ظاهر ميگردد. نه اينكه پيش از آن مردم به وجود آهن آگاهي نداشتند، ولي بقدري استفاده از آن ناچيز بود كه بصورت فلزي قيمتي در ميان آنها معمول بود و از آن فقط گوشواره و انگشتري يا جواهر ديگري از همين نوع ميساختند، ولي در اواخر هزارة دوم يعني در حدود 1200 سال پيش از ميلاد استفاده از آهن بقدري زياد شد كه خنجرها و سرنيزه ها و شمشيرها را از آهن ساختند. پيش از آن سلاح هاي مردم از برنز ساخته ميشد. سلاح هاي آهنين سبك تر و مؤثرتر از سلاح هاي برنزي بود و ساختن آن راحت تر بود، و همين امر سبب برتري اقوام آرايي بر ديگران شد. اگر عموميت يافتن استفاده از اسب و آهن را از خصوصيات تمدن مردم آريايي نژاد بدانيم كه در اواخر هزارة دوم پيش از ميلاد وارد اين سرزمين شدند، بايد اعتقاد به اين مطلب پيدا كنيم كه ورود آريايي ها مقدمات ايجاد شاهنشاهي بزرگي را كه روي پايه و اساس مساوات بين تمام ملل قرار داشت فراهم ساخته است. بعضي ها ميگويند: چرا ميگوييد آريايي ها به ايران آمدند، شايد از ابتداي خلقت بشر در همين سرزمين بوده اند. من كوشش مي كنم بنابر آنچه كه در اعتقاد من است جواب اين سوآل را بدهم. دليل مهمي كه ميتوانيم در اين مورد بياوريم اين است كه مردمي كه اين شاهنشاهي را بوجود آوردند به زبان آريايي تكلم ميكردند، واين زبان در ميان تعدادي از ملل مانند «هيت ها» و «ميتاني ها» از اوايل هزارة دوم معمول بود واز اواخر همين دوره بين تمام مللي كه اروپا و شبه جزيرة آناتولي و فلات ايران و هندوستان را مسكون كردند معمول گرديد. بنابراين طبيعي است فرض كنيم كه تمام اين قبايل در ابتدا با يكديگر همسايه بودند و در اوايل هزارة دوم به سبب تحولات اقتصادي و اجتماعي و كم بودن مراتع، به سرزمينهاي مزبور مهاجرت كردند. مثلاً زبان انگليسي امروز در تمام امريكاي شمالي و استراليا، زبان مادري مردم است، و ما ميدانيم كه ساكنان اين نواحي از انگلستان به آن نقاط مهاجرت كرده اند. البته اين سوآل پيش ميآيد كه آن مكاني كه در ابتدا اين اقوام آريايي با هم همسايه بوده اند كدام نقطه از جهان بوده است. ما اين مطلب را فقط از نقطة نظر باستان شناسي مطالعه ميكنيم، چون از ديدگاههاي ديگري نيز مي توان آنرا بررسي نمود. در صورتي كه بپذيريم نقطه اي كه مورد نظر ماست در خارج از سرزمين ايران قرار داشته است بايد بهر حال اين فرض را قبول كنيم كه اين مهاجرت ها از شمال سرزمين ايران بطرف جنوب انجام گرفته است. (در حدود 5000 سال پيش در ناحيه اي كه امروز تحت عنوان چغاميشن شناخته ميشود و در خوزستان قرار دارد، مردمي مسكن داشتند كه به رموز شهرنشيني آشنايي داشتند. روي يكي از مُهرهاي استوانه اي شكل كه بوسيلة آقاي «دلوگاز» باستان شناس معروف امريكايي ، درچغاميشن كشف گرديده، نقش بالا در روي آن، مانند مُهرهاي امروزي، كنده شده، در طرف راست يك بانوي خانه دار روي سكويي نشسته مشغول ريسيدن پشم ميباشد. در برابرش سگي نشسته. معلوم ميشود در آن زمان سگ اهلي شده بود و گله داري معمول بود. در طرف چپ بانوي ديگري با تكان دادن «دوشان» هايي كه از گل پخته كه هنوز هم در بسياري از نقاط ايران معمول است، مشغول گرفتن كره از شير ميباشد. مردم خوزستان در آن زمان سابقة درازي در راه شهر نشيني طي كرده بودند. اين مطالب از نظر باستان شناسي بسيار روشن است، زيرا آثار بسيار كهني كه در بسياري از نقاط جنوبي ايران بدست آمده خصوصياتي را كه در بالا ذكر كرديم شامل نيست، و بيشتر با تمدن مردمي مطابقت ميكند كه شايد از ده هزار سال پيش در تمام سرزمين ايران و شبه جزيرة آناتولي و جلگة بين النهرين پراكنده بوده اند و هيچوقت نتوانسته اند حكومت مقتدري بوجود آورند كه مركزيتي داشته باشد و شامل تمام اين نواحي گردد. مثلاً ما نميدانيم كه اين اقوام به چه زباني تكلم ميكرده اند، چون خطي از خود بيادگار نگذاشته اند. خطوطي كه در بين النهرين كشف شده نشان ميدهد كه مردم آن نواحي تا اوايل هزاره اول پيش از ميلاد منحصراً به زبان سامي تكلم ميكرده اند ولي از زباني كه بين ساكنان فلات ايران معمول بوده هيچ اطلاعي نداريم . فقط اين مطلب روشن شده است كه نام بسياري از سركردگان مردمي كه در هزارة دوم پيش از ميلاد، يا كمي پيش از آن، در دره هاي جبال «زاگرس» به گله باني مشغول بوده اند آريايي است. آقاي «كارلووسكي» باستان شناس جوان امريكائي در جنوب ايران در ناحيه اي بنام «تپه يحيي» آثاري از خط معمول بين مردم آن نواحي را بدست آورد، ولي اين آثار بسيار ناچيز است و فقط شمارش اعداد را نشان ميدهد. اين طور گفته شده است كه اين خطوط از 3500 سال پيش از ميلاد است، و تجزيه بوسيلة روش كاربن 14 نيز اين مطلب را تأييد كرده است. سابقاً باستان شناسان اعتقاد داشتند كه براي اولين بار خط در ناحية شوش بوسيلة سامي نژاد ها در حدود سه هزار سال پيش از ميلاد اختراع شد، و در عرض مدت دو هزار سال تحولات متعدد در آن رخ داد تا منجر به ايجاد خط ميخي بابلي و آشوري گرديد. خط بابلي و زبان بابلي و ايلامي حتي درزمان هخامنشي ها معمول بود و بهمين سبب است كه شاهنشاهان هخامنشي كتيبه هاي خود را علاوه بر زبان فارسي باستان به زبان وخط بابلي وايلامي نيز مينوشتند. ظاهراً داريوش اول خط فارسي باستان راكه بصورت ميخي است از خط بابلي اقتباس نموده و در ايران معمول كرده است. اگر خطوط مكشوف در «تپه يحيي» به 3500 سال پيش ازميلاد برسد عقايد پيشين راجع به آغاز ايجاد خط در مشرق زمين بهم ميخورد. هنوز از آن نتيجة قطعي در اين مورد بگيريم، و بهرحال اين مطلب نيز در پيش است كه كتيبه هاي ميخي كه ممكن است در «تپه يحيي» بدست آيد بزبان سامي خواهد بود يا بزبان ديگر؟ به عبارت ديگر سوال اصلي اين است كه آيا آريايي ها پيش از آغاز تشكيل شاهنشاهي هخامنشي از خطي استفاد ميكرده اند يا خير. بنابر شرحي كه در بالا داده شد معلوم شد كه از حدود 6000 سال پيش از ميلاد تا حدود 1200، مردمي كه هنوز معلوم نشده از چه نژاد، يا لااقل از چه دسته انسان هايي بوده اند، در تمام سرزمين ايران تمدن هاي پيشرفته اي بوجود آورده اند و با مردم آتاتولي و بين‌النهرين مبادلات بازرگاني و فرهنگي داشته اند. در حدود 1200 پيش از ميلاد آثار دسته هايي از اقوام آريايي، خصوصاً در مغرب و شمال و جنوب غربي ايران ظاهر ميشود، و تقريباً 500 سال ميگذرد تا نخستين شاهنشاهي از قوم آريايي در سرزمين ايران بوجود ميآيد. اين مطلب ما را وادار ميكند كه باز راجع به آمدن يا نيامدن آريايي ها از نقطة ديگري به سرزمين ايران گفتگو كنيم. اينك كوشش مي كنيم يكي از نواحي فلات ايران، ناحية ساحلي درياي خزر را از اين جهت مورد بررسي قرار دهيم: كاوش ها و بررسي هاي باستان شناسي كه تا اين تاريخ در سواحل درياي خزر بعمل آمده نشان ميدهد كه در حدود 1500 سال پيش از ميلاد چند قوم كه با يكديگر همزبان بوده اند، در تمام سواحل جنوبي درياي خزر مستقر گرديده اند. تمدن غار «هوتو» و غار «كمربند» كه از حدود ده هزار سال پيش در مازندران آغاز شده بود احتمالاً دنباله پيدا نكرد. بررسي هايي كه تا اين تاريخ در نواحي ساحلي درياي خزر بعمل آمده اينطور نشان ميدهد كه از اواسط هزارة دوم مهاجرت هاي ديگري در اين نواحي انجام نگرفته است. اينطور بنظر ميرسد كه اقوامي كه از كلاردشت تا نواحي واقع در جنوب «املش» و «تماجان» و «اُمام» و «سُمام» و «اِشكور» و «عَمارلو» و رودبار مسكن اختيار كردند مورد تجاوز همسايگانشان قرار نگرفتند، زيرا عبور از راههايي كه به آن نواحي پايان مي يافت آسان نبود. ناحية «مارليك» و «كلورز» و نقاط ديگري كه در كنار سفيد رود قرار داشتند بيشتر از ديگر نواحي با همسايگان خود نزديك شدند. احتمال دارد كه از راه طبيعي و آساني كه اين رودخانه در رشته جبال البرز باز كرده بود رابطة نزديكي بني نواحي شمالي ايران وكشورهاي مقتدر آشور و ماد و «مانّايي» و حتي «سكايي» برقرار شده باشد. بهرحال در حدود قرن نهم پيش از ميلاد در دو طرف سفيد رود در حدود رستم آباد امارت نشين هاي متعددي بوجود آمده بود كه مردم آن در ساختن كوزه هاي سفالين گلي و مجسمه هاي گاو و جام هاي زرين و زينت آلات و غيره سليقة بخصوصي نشان داده اند و آثارشان نشان ميدهد كه تمدن وهنر آنها بسيار پيشرفته بود. اين امارت نشين ها در حدود قرن هفتم پيش از ميلاد احتمالاً بوسيلة مادها يا آشوري ها يا كشورهاي مقتدر ديگري كه همساية آنها بودند منهدم گرديدند. ناحية ساحلي جنوب درياي خزر در همين زمان و حتي مدت ها پيش از آن معبر آساني براي عبور اقوام شمالي بسوي دره هاي حاصلخيز و مراتع كوهستانهاي مغرب ايران بود. از آن راه اقوام مزبور ميتوانستند به آساني به شهرهاي پرثروت بين النهرين دست يابند. بعلاوه سواحل مغرب درياي خزر براه طبيعي قفقاز برميخورد، و اين ناحيه در ميان درياي خزر مانند «هيت ها» و «ميتاني ها» و «كاسي ها» و شايد مادها و پارس ها و بعد از آنها «سكايي ها» و «كيمري ها» از آن براي ورود به شبه جزيرة آناتولي و فلات ايران وكلية جلگة بين النهرين استفاده ميكردند. (هنرمندان نواحي واقع در ارتفاعات جنوب درياي خزر معمولاً با شكل حيوانات بازي ميكردند و آنها را بصورت مصنوعي در ميآوردند، همانطوري كه هنرمندان امروزي ميكنند، ولي گاهي نيز از روي طبيعت تقليد مي كردند و يكي از بهترين نمونه هاي اين نوع كار مجسمة كوچك گراز و حيوان شكاري ديگري است كه در اينجا عكس آن ديده ميشود و در آن حركات اين دو حيوان خوب نشان داده شده است. اين دو مجسمة گلي نيز در يكي از مجموعه هاي خصوصي در تهران حفظ ميشود و در املش نزديك رودسر خريده شده. احتمالاً از يكي از قبرهاي واقع در عمارلو يا در اشكور كشف گرديده است. اگر قرابت زبان و عادات و رسوم مردم سواحل جنوبي درياي خزر، يعني «گيل ها» و «ديلم ها» و «تَپوري ها» و «آماردها» را با طالش ها در نظر بگيريم اينطور بنظر ميرسد كه تمام اين اقوام از راه گردنه هاي قفقاز و سواحل طالش به طرف گيلان و تپورستان آمده باشند، و چون سواحل درياي خزر براي زندگي مناسب نبو به ارتفاعات واقع در كنار جنگل ها رفته به گله داري در مراتع سبز جلكه هاي مرتفع البرز مشغول شدند. امروز در تمام اين نواحي قبرهاي متعدد از آنان وجود دارد، ولي تا اين تاريخ هيچ اثر ساختماني از منازل آنها بدست نيامده است. امروز در همين واحي پاية خانه ها را از قلوه سنگ وقسمت بالايش را از چوب ميسازند. شايد هم هنوز كاوش هاي دقيق براي پيدا كردن آثار مسكوني آنها بعمل نيامده است. بهرحال تعداد قبرهايي كه در جلگه هاي مرتفع واقع در كنار جنگل هاي گيلان ومازندران قرار دارد بقدري زياد است كه بايد تصور كرد كه احتمالاً اجتماعاتي در آن نواحي مسكن داشته اند و آثار خانه هايشان ازميان رفته است. در ناحية مارليك و كلورز از قبرها آثار بسيار زيبايي بدست آمده كه هر كدام شاهكاري از هنراند. بنابر گفته هاي بالا ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم كه مردمان سواحل جنوبي و غربي درياي خزر جزو اقوامي هستند كه بزبان آريايي صحبت ميكنند و در حدود 1500 سال پيش از ميلاد مسيح احتمالاً از راه قفقاز و طالش به اين نواحي مهاجرت كرده اند و در ارتفاعات كنار دريا به گله داري و زراعت مشغول شده اند و تا اين تاريخ با هيچ قوم ديگري مخلوط نشده ومهاجمات متعددي كه در سرزمين ايران به وقوع پيوسته نتوانسته است آنها را تحت تأثير قرار دهد. (مردمي كه در ارتفاعات البرز يه گله داري مشغول بودند مانند اقوام ديگر آريايي با استفاده از اسب آشنايي داشتند و براي اينكه در دنياي ديگر نيز بتوانند از وجود آن استفاده كنند، مجسمة كوچك گلي آنرا در قبرشان ميگذاشتند. در ايام قديم تر خود اسب را مي كشتند و در گور قرار ميدادند. اين مجسمة كوچك از گل پخته در ارتفاعات واقع در جنوب املش كشف گرديده وامروز در يكي از مجموعه هاي خصوصي حفظ ميشود. (هنر ومردم،دوره 10، ش 115 (ارديبهشت 51): 2-7 )