اقدام تروریستی با «ايليچ راميرز سانچز» معروف به كارلوس؛

اقدام تروریستی با «ايليچ راميرز سانچز» معروف به كارلوس؛

گروگانگیری در اوپك

كارلوس در 1339 به جبهه خلق براي آزادي فلسطين پيوست. در آذر 1354 در يورش به مقر اوپك در وين، تمامي وزراي نفت كشورهاي عضو اين سازمان را پس از يك درگيري مسلحانه با محافظين اجلاس، به گروگان گرفت. در جريان اين گروگانگيري سه پليس اتريشي و پس از پايان گروگانگيري 2 مأمور سازمان ضدجاسوسي فرانسه به دست افراد كارلوس كشته شدند...

ايليچ راميرز سانچز

«تروريست بين‌المللي»

«ايليچ راميرز سانچز» معروف به «كارلوس» مشهورترين چريك تحت تعقيب دولتهاي جهان كه منابع غربي از وي به عنوان «تروريست بين‌المللي» ياد مي‌كنند در 1328 ش. در ونزوئلا به دنيا آمد. او كه در دهه هفتاد ميلادي در بسياري از اقدامات ضدصهيونيستي از جمله كشتار ورزشكاران اسرائيلي در المپيك مونيخ نقش مستقيم داشت، حداقل در 20 سال از عمر خود به عنوان يك چهره شناخته شده و تحت تعقيب، مطرح بوده است.
كارلوس در 1339 به جبهه خلق براي آزادي فلسطين پيوست. در آذر 1354 در يورش به مقر اوپك در وين، تمامي وزراي نفت كشورهاي عضو اين سازمان را پس از يك درگيري مسلحانه با محافظين اجلاس، به گروگان گرفت. در جريان اين گروگانگيري سه پليس اتريشي و پس از پايان گروگانگيري 2 مأمور سازمان ضدجاسوسي فرانسه به دست افراد كارلوس كشته شدند. پس از اين حوادث كارلوس غياباً در فرانسه محاكمه و به حبس ابد محكوم شد. مع‌الوصف وي در دهه 1360 در چندين رشته بمب‌گذاري در فرانسه، آلمان و ايتاليا نيز دست داشت. كارلوس سرانجام در مرداد 1373در سودان شناسائي و دستگير شد و به مقامات فرانسه تحويل گرديد. وي در پاريس محاكمه شد و به حبس ابد محكوم گرديد. منابع خبري فرانسه هيچ گزارشي راجع به اين محاكمه و اظهارات كارلوس در دادگاه منتشر نكردند.
لقب شغال از سوی رسانه‌ها به او داده شده بود. این لقب از کتاب معروف فردریک فورسایت، روز شغال (۱۹۷۱) با موضوع ترور نافرجام شارل دو گل گرفته شده بود. در سال ۱۹۷۳ از این کتاب فیلم معروفی هم به همین نام ساخته شد.
گروگانگيري وزيران اوپك

در كارنامه اقدامات كارلوس، حادثه حمله به مقر اجلاس اوپك در وين به دليل آنكه 12 دولت را ـ با احتساب دولت ميزبان ـ به چالش كشيده بود به عنوان يكي از حوادث مهم قرن به ثبت رسيده است.

حادثه در ساعت 11 و 40 دقيقه روز 30 آذر سال 1354 آغاز شد. كارلوس همراه با 5 مرد مسلح و يك زن بدون جلب توجه روزنامه‌نگاران منتظر، از يكي از دربهاي پشت سالن كنفرانس كه قبلاً شناسائي كرده بودند، در هيأت خدمتكار وارد شده ابتدا ارتباط تلفني ساختمان اوپك را قطع كردند و سپس محافظان مبادي ورودي و افراد مسلح داخل ساختمان را خلع سلاح كردند و با تيراندازي هوائي وارد بخش اصلي كنفرانس شدند. هدف‌ آنها به گروگان گرفتن وزيران نفت اوپك بود. افراد همراه كارلوس به محض ورود به سالن، در برابر چشمان وحشت‌زده و مبهوت شركت‌كنندگان، در تمام زواياي سالن ديناميت كار گذاشتند. پس از آن، كارلوس گروگان‌ها را به چهار گروه تقسيم كرد:
گروه اول شامل الجزايري‌ها، عراقي‌ها و ليبيايي‌ها بود كه گروه دوست خوانده مي‌شدند. گروه دوم را به نام گروه بي‌طرف، نيجريه‌‌اي‌ها، كويتي‌ها، اكوادوري‌ها، ونزوئلايي‌ها و گابوني‌ها تشكيل مي‌دادند. كارمندان دبيرخانه اوپك اعضاي گروه سوم بودند و اتباع ايراني، عربستاني سعودي، امارات متحده عربي و قطر عضو گروه دشمن بودند. كارلوس دستور داده بود در ميان افراد گروه دشمن نيز ديناميت كار بگذارند. پليس وين پس از اطلاع از گروگان‌گيري، ساختمان محل كنفرانس را به محاصره درآورد و با مهاجمان وارد مذاكره شد. كارلوس كه خود و افرادش را اعضاي شبكه «بازوي انقلاب عرب» ناميده بود، هدف از اين آدم‌ربائي را فاش نكرد و فقط از مقامات اتريش خواست هواپيمايي در اختيار وي قرار دهند تا گروگان‌هايش را به هر نقطه كه مي‌خواهد، ببرد. او تهديد كرد اگر خواسته‌اش برآورده نشود، نخست معاونين وزيران نفت ايران و عربستان را خواهد كشت و چنانچه باز هم به تقاضايش ترتيب اثر ندهند، تمام مقر اوپك را منفجر خواهد كرد.
ساعت 5 و 20 دقيقه بعدازظهر دولت وين كه چانه‌زني با گروگان‌گيرها را بي‌حاصل ديد، موافقت خود را با درخواست آنان اعلام كرد و ساعت 7 صبح روز بعد، آن‌‌ها به همراه 40 گروگان، با اتوبوس مخصوص اداره پست، به طرف فرودگاه حركت كردند تا هواپيماي «دي سي ـ 9» آن‌ها را به الجزاير ببرد.
كارلوس پيش از پرواز، اعضاي هيأت نمايندگي ونزوئلا را آزاد كرده بود. او هنگام آزادسازي هموطنانش نامه‌‌اي به «هرناندز آكوستا» وزير نفت و رييس هيأت نمايندگي ونزوئلا داده بود تا به مادرش در كاراكاس برساند. كارلوس به وزير نفت كشورش اخطار كرده بود كه بهتر است نامه را شخصاً به مادرش تحويل دهد وگرنه او نيز تنبيه خواهد شد.

مقامات پس از چند ساعات مذاکره بی‌حاصل به خواسته گروگان‌گیران تن دادند و تروریست‌ها به همراه دریافت بین پنج تا پنجاه میلیون دلار آمریکا همراه با گروگان‌هایشان با اتوبوس به سمت فرودگاه و سپس با هواپیما به سمت الجزایر حرکت کردند.

در الجزيره كارلوس تا عصر به مذاكره با مقامات الجزاير پرداخت و در پايان همه گروگان‌هاي غيرعرب، به جز آموزگار رئيس هيأت نمايندگي ايران را آغاز كرد. هواپيما ساعت 5 بعدازظهر همراه با 20 گروگان به سوي ليبي به پرواز در‌ آمد. دو ساعت بعد هواپيما در طرابلس به زمين نشست. مسافران تا نيمه‌هاي شب منتظر آماده شدن هواپيمايي بودند كه مي‌بايست آن‌ها را به عراق ببرد. اما هواپيما در اختيار مهاجمان قرار نگرفت و كارلوس با آزاد كردن 10 گروگان، به خلبان دستور داد تا بار ديگر به سوي الجزاير پرواز كند. در ميان راه كارلوس تغيير عقيده داد و تصميم گرفت به تونس برود. ولي تونسي‌ها به هواپيما اجازه فرود ندادند و آن‌ها ناچار به الجزاير باز گشتند.
در فرودگاه الجزاير، كارلوس پس از مذاكره با مقامات الجزايري، اعلام كرد كه تا ظهر همه گروگان‌ها را آزاد خواهد كرد. ولي واقعيت اين بود كه مهاجمان تصميم داشتند يماني و آموزگار را به قتل برسانند. الجزايري‌ها كه از تصميم آ‌ن‌ها آگاه شده بودند، به كارلوس هشدار دادند كه در صورت كشته‌ شدن يماني، هيچ يك از مهاجمان را زنده نخواهند گذاشت. با اين اولتيماتوم، كارلوس كه چاره‌اي جز آزاد كردن همه گروگان‌ها نداشت، در مقابل يماني و آموزگار قرار گرفت و ضمن انتقاد از سياست‌هاي دولت‌هاي ايران و عربستان، گفت: «شما اين بار از مرگ مي‌گريزيد، اما بدانيد كه در آينده حتماً شما را خواهيم كشت! »
پس از اين اظهارات خشم‌‌آلود، كارلوس و همراهانش از هواپيما خارج شدند. گروگان‌ها نيز پس از دقايقي تأمل، از هواپيما بيرون آمدند. در فرودگاه وزير خارجه الجزاير منتظرشان بود تا همه را به يكي از سالن‌هاي انتظار ببرد. گروگان‌ها در سالن انتظار فرودگاه با تعجب متوجه شدند كه كارلوس و ديگر مهاجمان در سالن مجاور نشسته‌اند.
سرانجام پس از 44 ساعت، ماجراي گروگان‌گيري وزيران نفت اوپك پايان گرفت در حالي كه تنها يك ديوار شيشه‌اي گروگان‌ها را از مهاجمان جدا مي‌كرد و كسي دقيقاً نمي‌دانست كه انگيزه اين كار چه بود و تروريست‌ها از اين ماجرا چه هدفي را در نظر داشتند و چه دست‌‌هايي در پشت پرده، اين ماجراي مبهم را هدايت مي‌كرد. اما علي‌رغم اين كه انگيزه گروگان‌گيري هيچ گاه فاش نشد، شايع شده بود كه كارلوس مبلغ 20 ميليون دلار بابت رها كردن گروگان‌‌ها دريافت داشته است.

تأثیر این حادثه چنان بود که اپک تا ۲۵ سال اجلاسی در این حد و اندازه برگزار نکرد.

كارلوس، اين شخصيت پر راز و رمز كه محافلي حتي وجود او را غيرواقعي و چنين شخصي را زاييده زد و بند‌‌هاي پشت پرده و عمليات تروريستي باندهاي مافيايي سياسي و اقتصادي، جهت انحراف افكار جهانيان مي‌دانستند، سرانجام در سال 1373 در سودان دستگير و پس از سه سال انتظار و محاكمه به حبس ابد محكوم شد. او اكنون در زندان پاريس دوران حكومت خود را مي‌گذراند.
او خود را مبارزی خونسرد می‌خواند. هیچ اتهام تروریستی را قبول ندارد و معتقد است که قربانیان عملیات او در موقع نامناسب در جای نامناسب بوده‌اند!

منابع: موسسه مطالعات  و پژوهش های سیاسی،دیپلماسی ایرانی

آبانماه آغاز حکومت پهلوی؛  آیا انقراض قاجار به خواست مردم بود؟

آبانماه آغاز حکومت پهلوی؛

آیا انقراض قاجار به خواست مردم بود؟

آمد و رفت دودمان قاجار به پهلوی شور و شوق چندانی را به صورت خودجوش در میان اذهان عمومی مردم پدید نیاورد و بیشتر از اینکه این تغییرات نشأت گرفته از خواست و اراده عمومی مردم باشد، ناشی از خواست نخبگان سیاسی، روشنفکران و طبقات صاحب نفوذ کشور و همچنین قدرتهای خارجی به خصوص بریتانیا بود، که تمایل داشتند با تغییر حکومت قاجار به دست یک نظامی مقتدر، امنیت منافع خود را بهتر تامین کنند.

رضاخان

اواخر حکومت قاجار با بی‌نظمی و هرج و مرج در کشور همراه بود و این مسئله به رضاخان میرپنج این فرصت را داد تا با همراهی انگلستان و برخی نیروهای داخلی، تهران را تصرف کرده و به‌تدریج تمامی قدرت سیاسی در ایران را به قبضه خود درآورد. وی در مدت چهار سال اوضاع مملکت را از بی‌نظمی و هرج و مرج خارج کرد و به شدت با هرگونه مخالفی برخورد کرده و برخی نیروهای گریز از مرکز  و همچنین جنبشها را سرکوب نمود. رضاخان پس از تصرف تهران و بعد از مدتی وزیر جنگ و نخست وزیر شد، اما این مناصب طبع قدرت طلبی وی را ارضاء نکرده و به دنبال کسب سریر سلطنت برآمد.

حمایت انگلستان، اقدامات وی برای بازگرداندن نظم و امنیت به جامعه تشنه امنیت و ثبات آن زمان ایران و سرکوب مخالفین باعث شد تا وی بتواند به هدف خود نائل شده و سلطنت قاجار را از بین برده و ایران را وارد دوران سلطنت خاندان پهلوی نماید.

اقدامات رضاخان در ایجاد امنیت و ثبات در کشور و تبلیغات اطرافیان و طرفداران وی در روزنامه‌ها و محافل عمومی باعث شد تا نامه‌ها و تلگرافهایی از برخی استانها و شهرستانها برای تغییر سلطنت قاجار به مرکز ارسال گردد. در این میان تبلیغات رضاخان و اطرافیان وی در زیاد و مهم جلوه دادن این نامه‌ها بی‌تاثیر نبوده است و هر روز روزنامه‌های کثیرالانتشار آن زمان مقالات و مطالب بسیاری در مدح رضاشاه و نکوهش خاندان قاجار منتشر می کردند. به همین دلیل مجلس پنجم در تاریخ هفتم آبان ماه تشکیل جلسه داد و موضوع نامه‌های دریافتی از استانها و شهرستانها در باب انقراض قاجاریه و حمایت از رضاخان را مورد بررسی قرار داد.
در آبان ماه سال 1304 مجلس شورای ملی ایران، به خلع احمدشاه قاجار از سلطنت رای داد و در ادامه در روز 21 آذرماه 1304 مجلس موسسان با رای اکثریت، سلطنت را به خاندان پهلوی تفویض کرد. در این میان مورخان  تاریخی در ارتباط با عوامل و حامیان انقراض سلسله قاجار و روی کار آمدن سلطنت پهلوی، سه منبع اصلی که رضاخان با اتکای به آنها به سلطنت رسید را نام می‌برند. یعنی ترکیبی از نیروهای اجتماعی و مردمی، طبقه اشراف و نخبگان سیاسی داخلی و در انتها قدرتهای خارجی، که در کنار یکدیگر پشتیبانان ساختار قدرت پهلوی در دستیابی به سلطنت بودند. حال در این نوشتار قصد داریم، یک به یک به بررسی هر سه منبع یاد شده حامی رضاخان در تاریخ بپردازیم و ببینیم که کدام یک از عوامل بیشترین نقش و کدام یک کمترین نقش را در انقراض سلسله قاجاریه داشته‌اند.

1. نقش مردم در انقراض سلسله قاجاریه

برخی بر این اعتقاد هستند که رضاخان در داخل کشور مورد حمایت طیف متنوعی از طبقه‌ها و گرو‌ه‌های مردمی جامعه بوده و تصمیم بر انقراض قاجار مورد حمایت اکثریت آحاد مردم بوده است. دانستن این که وسعت حمایت از این تصمیم در میان مردم عادی در آن زمان چقدر بوده دشوار می‌نماید، ولی می‌شود صحت یا نادرستی این فرضیه را در نتایج انتخابات مجلس ششم و طیف و جناح انتخاب شده از سوی مردم برای نمایندگی مشاهده کرد. آن‌طور که در منابع و اسناد تاریخی ذکر شده است، در انتخابات مجلس ششم که در خرداد 1305 برگزار شد، تنها انتخابات تهران آزاد بود و از میان نمایندگانی که به تغییر سلطنت در مجلس پنجم رای داده بودند، حتی یک نفر هم انتخاب نشد، حتی سلیمان میرزا، که محبوبیت دیرینه‌ای در حوزه انتخابیه تهران داشت. 

مردم کسانی چون مدرس، مصدق و تقی‌زاده را، که رسماً در مجلس پنجم با روی کارآمدن رضاخان و انقراض سلسله قاجاریه مخالفت کرده بودند، و دیگرانی چون مستوفی الممالک، مشیرالدوله و مؤتمن الملک را، که در جامعه معروف به مخالفت با این تصمیم شناخته شده بودند، انتخاب کردند.


بدین ترتیب با توجه به فساد و ضعف سلسله قاجار، جای شگفتی نیست که نسبت به انقراض حکومت قاجار و روی کار آمدن دولت جدید، نه شوق و اشتیاق چندانی از طرف جامعه وجود داشت و نه ناراحتی شدیدی که قابل بیان باشد. این بدان معناست که مردم نه حامی و پشتیبان دولت رضاخان بودند و نه انقراض سلسله قاجار مورد خواست و حمایت آنان بود و همانند موقعیتهای مشابه در هر جای دیگر جهان، این طبقات و گروه‌های صاحب نفوذ جامعه و همچنین حمایتهای خارجی برخی کشورها در راستای منافع ملی خودشان بوده است که بیش‌ترین اهمیت را در انقراض سلسله قاجار داشته است.

2. نقش نخبگان سیاسی در انقراض سلسله قاجاریه

احمدشاه که در زمان نخست وزیری رضاخان به اروپا سفر کرده بود، طی تلگرامی به مجلس چهارم، به سبب بی‌اعتمادی به رضاخان، خواستار  عزل او شد. بر همین اساس رضاخان استعفا کرد و به یکی از املاکش در نزدیکی دماوند نقل مکان کرد. در چنین شرایطی، نمایندگان حزب تجدد در مجلس چهارم به رهبری سید محمد تدین، که شامل روشنفکران و خارج رفتگان و طرفداران یک حکومت مقتدر در ایران بودند، بیانیه شدیداللحنی در ضدیت با سلسله قاجار و حمایت از رضاخان منتشر کردند، مبنی بر این که بدون رضاخان کشور از دست می‌رود. در ادامه روزنامه‌های تحت حمایت رضاخان، که شامل اکثر جراید کشور می‌شد نیز در این بحبوحه دست به حمایت و طرفداری از او در برابر شاه کشور زدند، به عنوان مثال علی دشتی در مقاله‌ای با عنوان «پدر مملکت رفته است» متنی در حمایت از رضاخان و ضعف احمدشاه قاجار نوشت.
مجلس پنجم که در سال 1303 و پس از این بحران گشایش یافت از اصلی‌ترین ارکان دستیابی رضاخان به قدرت بود. چرا که در انتخابات استانها و عشایر تقلب شد و افراد مورد نظر رضاخان، توسط استانداران نظامی او از صندوق سر برآوردند. موضع رضاخان این بود که «مرد موفق هر ناحیه و محل کسی خواهد بود که از خانواده‌های سرشناس باشد و از سیاستهای او حمایت کند». 
در چنین شرایطی که رضاخان حمایت مستقیم اکثریت مجلس پنجم و نخبگان سیاسی و صاحب نفوذ را در اخیار داشت، او در راه شاه شدن می‌توانست بر تمام مخالفان خودش و طرفداران سلسله قاجار پیروز شود، چرا که این بار اکثریت پارلمان محکمتر از مجلس چهارم بود و امکان تفرقه و دسته بندی در کار نبود. هیئت رئیسه مجلس نیز یاران رضاخان بودند و انتظار هیچ گرفتاری و مزاحمت نمی‌رفت. 

به عنوان نمونه در مجلس پنجم، بیش از 270 نماینده و بسیاری از نخبگان سیاسی کهنه‌کار هوادار رضاخان در مجلس حضور داشتند، از جمله معروف‌ترین آنان شامل: داور، تیمورتاش، رفیع، تدین، سید یعقوب، رهنما و تجدد بودند.


 این حمایت یکدست به گونه‌ای بود که رضاخان هیچ‌گاه پیش یا پس از آن نتوانست از چنین پشتیبانی گسترده‌ای در میان نخبگان گوناگون و پر نفوذ کشور برخوردار شود. به همین دلیل بود که در برابر به قدرت رسیدن رضاشاه مقاومت چندانی صورت نگرفت و برخی از شاهزادگان قدیمی و حامی سلسله قاجار راه تسلیم را در پیش گرفتند. در انتها تنها چهار نفر از نمایندگان علناً با طرح انقراض سلسله قاجار مخالفت و دست به سخنرانی در ضدیت با آن در مجلس زدند که شامل افرادی همچون سید حسن تقی‌زاده، مصدق، حسین علاء و یحی دولت‌ابادی بودند.

3. نقش قدرتهای خارجی در انقراض سلسله قاجاریه

در آن شرایط زمانی، سه قدرت بزرگ بریتانیا، شوروی و همچنین آمریکا تازه ظهور کرده،  بر سر منافع خود در منطقه خاورمیانه رقابت می‌کردند. در میان این قدرتها انگلیسیها بیشتر از بقیه راضی به انقراض سلسله ضعیف قاجار و روی کار آمدن یک دولت مرکزی قوی در ایران بودند تا هم بتوانند نظم جدیدی را در ایران برقرار کند و به واسطه آن همچنان منافع نفت آنها در ایران محفوظ بماند و هم بتواند جلو تهدید بلشویکیها را بگیرد. بر همین اساس آنان رضاخان را مرد قدرتمندی می‌دیدند که می‌توانست بسیار بهتر از احمدشاه و دولت قاجار منافع بریتانیا را تامین کند. از همین رو حمایت از رضاخان در دستور کار دولت بریتانیا قرار گرفت. به عنوان مثال آیرونساید فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران، در خاطراتش می‌نویسد: «یک دیکتاتوری نظامی می‌تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا می‌کنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم». بنابراین برای منافع بریتانیا انقراض قاجار مناسب‌ترین تصمیمی بود که می‌توانست گرفته شود.‌ در این اثنا شورویها دست به گریبان مشکلات مبرم و شدید داخلی بودند و ترجیح دادند از دولت غیر انقلابی ایران، که یک عامل ثبات به حساب می‌آمد و امنیت مرزهای جنوبی آنها را از جانب ایران تضمین و جلو مداخله غرب را می‌گرفت، حمایت کنند. ایالات متحده آمریکا نیز تمایل به روی کار آمدن رضاخان داشت چرا که به اعتقاد آنان رضاخان تنها فردی بود که می‌توانست نظم را برقرار سازد و قدرت و عظمت آمریکا را بشناساند و به سرعت در منطقه نفوذ کند. بدین ترتیب انقراض قاجار و روی کار آمدن حکومت پهلوی مورد حمایت قدرتهای جهان سرمایه‌داری و سوسیالیستی بود.


منابع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،ایران بین دو انقلاب:یرواند آبراهامیان، روزشمار تاریخ ایران: از مشروطه تا انقلاب اسلامی

تاجبخش‌های فتنه‌گر

تاجبخش‌های فتنه‌گر

اللهیارخان پسر بزرگ رکن‌الدوله میرزا محمدخان از قبیله‌ی دوقلو قاجار، مشهور به تاجبخش بود. علت اعطای لقب تاجبخش به وی به این دلیل بود که در زمان جنبش‌های سلطنت‌خواهی قاجاریان، بسیاری از بزرگان ایل قاجار او را برای پادشاهی سزاوارتر از آقامحمدخان می‌دانستند.

قاجار

سالار خان نوه ی فتحعلی شاه بود که خودش را برتر از بزرگان حکومتی عصر ناصر الدین میرزا و پدرش محمدشاه می دانست و در سر داشت یا حکومت کند یا خطه ی خراسان را مانند افغانستان از ایران جدا کند ، اما سیاست های امیرکبیر مانع از انجام این کار شد...

فتنه ای در دوران ناصری

فتنه ی سالار ، در آغاز فرمانروایی ناصرالدین شاه روی داد و رفع آن برای استقرار سلطنت وی که معرض تهدید بود سرعت عمل را الزام می کرد. حسن خان معروف به سالار پسر اللهیارخان آصف الدوله دولو، پسر دایی محمدشاه بود که در اواخر عمر محمد شاه در خراسان داعیه ی قدرت طلبی یافت(1263) خود وی در آن ایام متولی آستان رضوی بود و برادرش محمدخان نیابت حکومت و بیگلربیگی خراسان را بر عهده داشت. پدرش آصف که محرک شورش پسران بود با وجود دوری از خراسان عنوان حکومت خراسان را عهده دار بود و در طول مدت حکومت خود در خراسان که نزدیک دوازده سال ادامه داشت به علت جاه طلبی ها و ناخرسندی هایی که ناشی از عدم کامیابی به صدارت محمدشاه بود، تدریجا سعی در تهیه ی اسبابی کرده بود که شاید آن بخش از ایران را هم مانند افغانستان از ایران مجزا نماید

آشنایی با سالار و پدرانش

اللهیارخان پسر بزرگ رکن‌الدوله میرزا محمدخان از قبیله ی دولو قاجار، مشهور به تاجبخش بود. علت اعطای لقب تاجبخش به وی به این دلیل بود که در زمان جنبش‌های سلطنت‌خواهی قاجاریان، بسیاری از بزرگان ایل قاجار او را برای پادشاهی سزاوارتر از آقا محمدخان می‌دانستند.  اما اللهیارخان به سود آقا محمدخان از سلطنت کناره‌گیری کرد و از سران ایل و بزرگان استرآباد و مازندران برای بنیان‌گذاری سلطنت قاجار قول مساعدت گرفت. روی این اصل، بعضی از اعقاب او نام تاجبخش را برای خود انتخاب کردند. 

 حسن خان معروف به سالار پدرش آصف که محرک شورش پسران بود با وجود دوری از خراسان عنوان حکومت خراسان را عهده دار بود،تدریجا سعی در تهیه‌ی اسبابی کرده بود که شاید آن بخش از ایران را هم مانند افغانستان از ایران مجزا نماید.


به خاطر همین گذشت میرزا محمدخان مورد احترام آقا محمدخان و سایر بزرگان ایل قاجار بود. و چون به هنگام لشکرکشی و مسافرت به خارج از تهران، آقا محمدخان حکومت تهران را به میرزا محمدخان می‌سپرد، ملقب به بیگلربیگی شد. میرزا محمدخان پس از قتل آقا محمدخان، وفاداری خود را به فتحعلی شاه حفظ کرد. به هنگام قتل آقا محمدخان، حاج ابراهیم‌خان کلانتر به سمت تهران حرکت نمود، لیکن میرزا محمدخان و میرزا شفیع تا رسیدن فتحعلی شاه به پایتخت، مانع ورود حاج ابراهیم‌خان کلانتر به داخل شهر شدند و چون فتحعلی شاه به تهران آمد. میرزا محمدخان از وی به گرمی استقبال نمود و همین امر موجب احترام بیشتر نسبت به میرزا محمدخان و فرزندان وی، توسط فتحعلی شاه گردید. فتحعلی شاه جهت ابراز قدردانی از زحمات او و همچنین به منظور تحقق بخشیدن به خواسته‌های آقا محمدخان مبنی بر نزدیکی هرچه بیشتر طوایف قاجار، یکی از دختران خود را به عقد رستم‌خان، پسر میرزا محمدخان درآورد، ولی چون رستم‌خان هفت ماه بعد از این ازدواج فوت نمود، فتحعلی شاه فورا پس از گذشت چند روز دختر خود را به عقد اللهیارخان، برادر رستم‌خان درآورد و خود خواهر اللهیارخان را به زنی گرفت. از این زمان به بعد مقام و منزلت اللهیارخان در دربار فتحعلی شاه رو به فزونی نهاد و عهده‌دار سمت‌های مهمی در دربار گردید.

سمت‌های اللهیارخان قبل از صدارت در دربار فتحعلی شاه

اللهیارخان قبل از انتخاب به صدراعظمی، سمت خوانسالاری (ناظر) فتحعلی شاه را بر عهده داشت و در فعالیت‌هایی که جهت سرکوب مخالفان فتحعلی شاه صورت می‌گرفت شرکت می نمود، از جمله سال 1228هـ.ق، که تراکمه به همراه یوسف‌ خواجه کاشغری زحماتی برای دولت به وجود آوردند، اللهیارخان با عده‌ای از سرکردگان، مأمور مقابله با ترکمانان شد و آنان را پراکنده نمود. همچنین در سال 1237هـ.ق به هنگام جنگ بین ایران و عثمانی، فتحعلی شاه اللهیارخان را با ده ‌هزار سوار و پیاده به یاری عباس میرزا به آذربایجان فرستاد. اللهیارخان همچنین مدتی نیز، حکومت شهرهایی در گیلان و مازندران و بروجرد را برعهده داشت. از آنجا که وی فردی جاه‌طلب و سرکش بود همیشه تلاش می‌نمود تا مقامات عالیه را به دست داشته و راه را برای اجرای نقشه‌های خود که از حمایت انگلیسی‌ها نیز برخوردار بود، هموار سازد.
اللهیارخان یکی از دشمنان سرسخت عبدالله‌خان امین‌الدوله صدراعظم بود. و همواره به دنبال بدگویی از او نزد فتحعلی شاه بود تا جایی که سرانجام نقشه‌های او در این زمینه با عزیمت شاه به اصفهان و گوشمالی خانواده هاشم‌خان که از منسوبان امین‌الدوله بود، به مرحله‌ی اجرا درآمد. ، فتحعلی شاه عبدالله‌خان امین‌الدوله را از صدارت معزول و اللهیارخان را به‌عنوان صدراعظم تعیین و او را به آصف‌الدوله ملقب فرمود و حسن‌خان پسر او را که دخترزاده پادشاه بود، امیریار فرمود و سالاریار لقب داد که باعث نفوذ هرچه بیشتر خانواده‌ی آصف‌الدوله در دستگاه حکومتی گردید. آصف‌الدوله اولین فرد از خاندان قاجاریه است که به صدارت انتخاب گردید .

فتنه ی امیریار!

فتنه ی سالار ، در آغاز فرمانروایی ناصرالدین شاه روی داد و رفع آن برای استقرار سلطنت وی که معرض تهدید بود سرعت عمل را الزام می کرد. حسن خان معروف به سالار پدرش آصف که محرک شورش پسران بود با وجود دوری از خراسان عنوان حکومت خراسان را عهده دار بود و در طول مدت حکومت خود در خراسان که نزدیک دوازده سال ادامه داشت به علت جاه طلبی ها و ناخرسندی هایی که ناشی از عدم کامیابی به صدارت محمدشاه بود، تدریجا سعی در تهیه ی اسبابی کرده بود که شاید آن بخش از ایران را هم مانند افغانستان از ایران مجزا نماید.
الزام پسرش _حسن خان به این قیام هم از جانب او مبنی بر همین طرح بود _  ظاهرا انگلیسی ها نیز به خاطر تامین سرحدهای هند وجود یک چنین دولت پوشالی را با مصالح خود بیشتر موافق می یافتند. چون شورش سالار که از جانب بعضی حکام و امرای محلی خراسان هم پشتیبانی می شد، در این ایام شدت یافت و مذاکراتی که برای حل مسالمت آمیز آن انجام می شد به جایی نرسید به پیشنهاد امیر نظام و فرمان شاه، افواج آذربایجان با تجهیزات کامل به سرکردگی سلطان مراد میرزا عموی شاه که سرداری لایق و با کفایت بود به دفع آن فتنه نامزد گشت.

مشهد در دست فتنه گران سالار

مشهد به وسیله ی این نیرو محاصره شد و سرانجام سالار و سرانجام سالار و برادر و پسرش تسلیم شدند . بلافاصله هم برخلاف انتظار اعدام شدند (1266) . وساطت کلنل شیل وزیر مختارنظامی انگلیس در ایران که همان وساطت حاکی از مداخله ی پنهانی آنها در اصل فتنه بود نیز به جایی نرسید . سلطان مراد میرزا فاتح خراسان تشویق شد و حکمران خراسان گشت.
پی نوشت :
کتاب روزگاران
عبدالحسین زرین کوب، کتاب صدراعظم‌های سلسله قاجاریه 
پرویز فشاری 

نهانخانه‌ی قاجاریه  حرمسرای شاهان قاجار

نهانخانه‌ی قاجاریه

حرمسرای شاهان قاجار

سلطان احمد میرزا، شاهزاده قاجار و پسر چهل و نهم فتحعلی‌شاه قاجار در کتاب خود(تاریخ عضدی) از خشونت‌های سخت آقامحمدخان به زنان خود می‌گوید: در دوران سی و هشت ساله فتحعلی شاه زنان زیادی را در حرمسرای خود جمع کرد.

زنان قاجار

در زمان قاجار مردان در گرفتن زنان از نظر تعداد هیچ محدودیتی نداشتند و تعداد زنان به توانایی مالی آنها بستگی داشت، بنابراین شاهان قاجار که از لحاظ مالی از همه داراتر بودند زنان بیشتری در حرمسرای خود جای می‌دادند. زنان حرمسرا هم تا حدی بی خبر از همه جا، بخشی از تاریخ قاجار را تحت تاثیر وجودشان قرار دادند. آنها به بهانه‌های مختلف راهی حرمسراها می‌شدند. 
زنان اسیر و فروخته شده در جنگ ها

گروهی از زنان حرمسرا شامل دختران یا زنانی بودند که از طریق جنگ‌ها و یا دزدیده شدن و یا تجارت برده، اسیر و فروخته می‌شدند و تحت عنوان کنیز در خدمت شاهان قاجار قرار می گرفتند.

زنانی با اهداف سیاسی

عده‌ای از زنان به دلایل سیاسی منتخبین حضور در حرمسرا بودند. ازدواج آقامحمدخان با گلبخت خانم دختر یکی از سران قبایل ترکمن برای اتحاد با این قبیله بود. این دست ازدواج‌های مصلحتی در زمان قاجار رواج زیادی داشت. آنها با سران ایل‌ها و طایفه‌ها وصلت می‌کردند. گاهی این حکام بودند که برای روابط با شاه پیش دستی می‌کردند، مثلا الله یارخان حاکم عصیانگر سبزوار به خاطر عذرخواهی از شاه، و ابراز پشیمانی، دختر خود را روانه دربار فتحعلی شاه کرد. همچنین محمدشاه با دختر قاسم خان یکی از سران طایفه قاجار که در تاریخ به نام مهدعلیا مشهور است ازدواج کرد. مهد علیا مادر ناصرالدین شاه بود.

زنان حرمسرا یکی از موضوعات ثابت نقل خاطرات از دوران قاجار است.

کلنل ماساگوفسكي فرمانده بريگاد قزاق روسيه تزاري در ايران زمان قاجار در کتاب خاطرات خود می نویسد: «حرمسرای ناصرالدین شاه متشکل از چندصد زن می شد که اکثرا از میان منتفذترین طبقات جامعه گرفته شده بود. نه فقط با اعیان و اشراف ایران که در راس امور قرار گرفته و در خود تهران می زیستند بلکه حتی با دور افتاده ترین گوشه و کنار ایران، نزدیکترین وابستگی خویشاوندی داشتند. در زمان ناصرالدین شاه هیچ استان، هیچ شهرستان مهم، هیچ ایل و طایفه، هیچ ملاک با نفوذی نبود که شهره‌ترین زیبا رویان آنها نماینده‌ای در تهران نداشته باشد.»
رواج حرم سرا از زمان کدام پادشاه بود؟

رواج حرمسراهای قجری که نماد برجسته ای از هر حاکم ایرانی در آن زمان بود از زمان آقامحمدخان شروع شد. آقامحمدخان اولین پادشاه سلسله قاجاری با اینکه مقطوع‌النسل بود اما برای بستن دهان اطرافیان ابتدا با بیوه برادر خود ازدواج کرد و سپس زنان زیادی را وارد حرمسرای خود کرد. زنان که هیچ ارزشی از نظر شاه نداشتند اما به حرمسرا آمده بودند تا قدرت و اعتبار او را زیاد کنند.
میرزا ابراهیم آشتیانی از رجال دوره قاجار معتقد است:« از بدو ایجاد عالم تا حال، احدی از نسل آدم به کثرت اولاد و احفاد او نبود، و عدت اهل حرمسرای آن حضرت تخمینا پانصد نفر می شوند که علی الدوام با آنان به عیش مشغول بوده.» 

در نوع و انتخاب زنان فتحعلی شاه هم نقل‌های تاریخی وجود دارد. تاج الدوله از همسران مشهور او رقاصه‌ای بیش نبود. سنبل خانم از دیگر زنانش از اسرای کرمان بود. اوج امیال فتحعلی شاه با قتل برادرش و تصاحب همسر او نمود می‌کند. مادر محمد علی خان از پسران فتحعلی شاه یک زن گرجی اسیر بود که شاه به علت زیبایی اش او را خریداری می‌کند.
 اما ناصرالدین شاه در حکومت پنجاه ساله خود حرمسرای خود را گسترش داد. او از لحاظ تفنن طلبی در گزینش زنان، در راس شاهان قاجار است. ماجراهای زیادی از نوع انتخاب‌های ناصرالدین شاه، وجود دارد که به داستان می‌ماند اما واقعیت این است که بارها اتفاق افتاده بود که شاه به گشت و گذار می‌رفت، در بین راه دختری دیده و می‌پسندید و دختر وارد حرمسرای شاه می شد.
امینه اقدس یکی از زنان قدرتمند شاه، در سفر به نواحی کردستان، به عنوان کنیز خریداری شده و بعد از آن به عنوان یکی از زنان قدر حرمسرا شناخته می‌شود. در سفر شاه به مازندران در مسیر دختری به نام فخری مورد پسند شاه قرار می گیرد و روانه حرمسرا می شود. مادر ظل السلطان بزرگترین پسر ناصرالدین شاه دختر آسیابانی بود که شاه در جوانی شیفته او شده بود. ناصرالدین شاه تعدادی از همسرانش را در مهمانی های که برای او برگزار می‌شد انتخاب می‌کرد.
راه دیگر ورود زنان به حرمسرای قاجاری، از طریق زنان حرمسرا بود. بعضی از زنان برای اینکه شاه را فریفته خیرخواهی خود کنند سعی در آشنایی شاه با کنیزان و خدمتکاران خود داشتند. زنان جا افتاده حرم تلاش می‌کردند که در اطراف خود خدمتکاران زیبا و خوش رو و تربیت شده داشته باشند. مثلا مادر شاهزاده ملک قاسم میرزا جهت جلب رضایت فتحعلی شاه چند نفر از خدمتکاران خود را تقدیم شاه کرد. 
نوع انتخاب زنان بر وضعیتشان در حرمسرا تاثیر می‌گذاشت. به همین دلیل تفاوتی که در اصل و نسب زنان وجود داشت از عوامل مهم کشمکش‌های بی پایان حرمسرا بود. زنانی که دارای ریشه خانوادگی سلطنتی بودند از دیگران متمایز می‌شدند.

از آنجایی که فرصت کافی برای سرکشی به همه زنان حرمسرا به ویژه در عهد فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه فراهم نبود محدودیت‌های خاصی برای تماس با شاه وجود داشت. مراسم سلام در اندرون انجام می‌شد. زنان حرمسرا براساس القاب و مناصب خود به ترتیب در صف سلام می ایستادند. در این مراسم دو زن حق نشستن داشتند و مابقی موظف بودند تا آخر مراسم سلام سرپا بایستند. همچنین برخورد شاه با زنان بزرگ زاده و معتبر با حفظ احترام کامل بود. سلطان احمد میرزا می‌گوید: «این زنان روزی یک ساعت حق حضور داشتند و در هنگام مراسم تشریفات در صفی جدا از سایر زنان می ایستادند و در هنگام دیدار و ملاقات شاه با آنان دیگران مطلقا حق حضور و تشرف نداشتند.»

حرمسرا

زنان فتحعلی شاه

اوژن فلاندن در سفرنامه خود می نویسد: «منوچهرخان در گرجستان در عنفوان شباب به جنگ ایرانیان آمد و به دست ایشان زندانی گشت. او را نزد فتحعلی شاه آوردند. همین که از هوش و فعالیتش باخبر شد خواست در دربار کاری به دستش بدهد. به اندک زمانی به حدی شاه از او مطمئن گشت که به حرم بی اجازه رفت و آمد می کرد و در بین 600 زن سلطان آمد و شد می نمود.»
اعلیحضرت فتحعلی شاه زوجات متعدده داشتند: 300 زن
دکتر فووریه نیز می نویسد: «مشهور است که این پادشاه از ششصد زن خود ششصد فرزند داشت و پنجاه تن از آنان در یک سال به دنیا آمده بودند.»
ناسخ التواریخ می نویسد که او حدود 1000 همسر داشت و از 158 تن آن ها نام می برد.
در تاریخ عضدی نیز آمده است که «زوجات خاقان جنت مکان چند نمره بودند. نمره اول از خانواده سلطنت و سایر شعب قاجاریه و بزرگ زادگان معتبر ایران بودند که عدد آن ها قریب چهل بلکه زیاده».

لیدی شیل نیز در خاطرات خود آورده است که «تعداد پسران فتحعلی شاه بیش از هشتاد نفر و عده دخترانش آن قدر زیاد بود که به حساب نمی آمد. البته دلیل کثرت دختر در این فامیل قابل توجه نیست ولی در میان ایرانیان عقیده ای رایج است که تعداد زن ها همیشه بیشتر از مردهاست و آن ها همین موضوع را دلیلی بر اثبات نظریه خود دائر بر این که یک مرد می تواند چندین همسر داشته باشد می دانند.»
لرد کرزن در کتاب ایران و مسئله ایران می نویسد: «حرمسرای فتحعلی شاه دستگاه پر عرض و طول و تجمل آن در تاریخ شرق شهرت دارد. کلنل دارویل که در سال 1228/ 1813 م به ایران آمده عده زنان فتحعلی شاه را 7000 و تعداد فرزندانش را 64 پسر و 125 دختر ضبط کرده است. کلنل استوارت که سه سال بعد از ایران دیدن نموده است می گوید فتحعلی شاه 1000 زن و 150 پسر و دختر دارد. مستر پی نینگ می گوید در سال 1250/ 1834 م که فتحعلی شاه درگذشت 179 دختر و 130 پسر و 500 نوه و 800 زن از خود به یادگار گذاشت. مادام دیولافوا تعداد زن ها را 700 و شماره فرزندان و نوادگان او را هنگام مرگ 5600 نفر نوشته است.»
پولاک درباره رواج تعدد زوجات می نویسد: «فتحعلی شاه چندصد زن داشت و چون همه برایش فرزندانی آورده اند تعداد عقبه و اولاد او در زمان حال پس از هشتاد سال (در زمان ناصرالدین شاه) به پنج هزار تن بالغ شده است و به همین دلیل هم به وی آدم ثانی لقب داده اند و البته فقط تعداد معدودی از این شاهزادگان توانستند با پدر همچشمی کنند ولی به هر حال بسیاری از آنان فقط حدود چهل زن داشتند. این را هم باید گفت که این مورد در شمار مستثنیات است.»
تعلقات خانوادگی زنان فتحعلی شاه را تعداد زیر گزارش کرده اند که در مجموع عدد 158 حاصل می شود که این ازدواج ها به علت جلوگیری از آشوب های نظامی و سیاست سازش و آرامش یعنی دلایل سیاسی انجام گرفته اند.


پی نوشت:
1- حرمسرای شاهان قاجار چگونه پر از زن می‌شد، مشرق نیوز
2- قدس نیوز

نحوه گزینش دانشجو در دوره پهلوی

نحوه گزینش دانشجو در دوره پهلوی

 

برای اینکه اختلاط بین دخترها و پسرها در دانشگاه ها بیشتر شود. برای ورود دانشجویان دختر به دانشگاه‌ها امتیازات خاصی قائل شدند.


 تلاش برای حذف کنکور در ایران گرچه ۴۴ ساله شده، اما پیش از انقلاب اسلامی ایران نتوانست حتی به تصویب قانون منتهی شود، و پس از انقلاب هم وقتی در سال ۱۳۸۶ تبدیل به قانون شد، آنچنان در اجرا دچار تشتت و تغییرات مداوم در نهادهای اجرایی و همچنین مجلس شورای اسلامی شد، که جز سردرگمی حاصلی نداشته و هنوز سال دقیق پایان کنکور مشخص نیست.

دانشگاه

18 تیرماه ۱۳۴۹، روزنامه اطلاعات، خبری منتشر کرد که بر اساس آن، محمدرضا پهلوی با لغو کنکور موافقت کرده و اجازه داده بود امتحانات ششم متوسطه با ایجاد تغییراتی جایگزین کنکور سراسری شود. به این ترتیب، اولین تلاش برای حذف کنکور انجام شد.
روزنامه اطلاعات همچنین اعلام کرده بود وزارت علوم در پی تایید شاه، مشغول مطالعه و بررسی این طرح است تا نواقص موجود در آن رفع شود و در همین حال وعده داده شده بود که از ابتدای سال تحصیلی ۱۳۵۰، دانش‌آموزان ششم متوسطه به موازات تحصیلات عادی درباره شیوه امتحانات نهایی جایگزین کنکور، آموزش خواهند دید همچنین برای اینکه اختلاط بین دخترها و پسرها در دانشگاه ها بیشتر شود. برای ورود دانشجویان دختر به دانشگاه‌ها امتیازات خاصی قائل شدند.
مثلا نمره دانشجویان دختر را در 2/1 (یک و دو دهم ) و 3/1  ضرب می‌کردند. در همین زمان بود که اتفاق جالبی رخ داد؛ آقایی به نام منصور که امتحان داده بود، اینها فکر کردند که او دختر است، بنابر‌این امتیازش را با امتیاز خانم ها سنجیدند و اعلام کردند که شما قبول هستید و می توانید برای ثبت نام به دانشگاه بیایید.
دانشگاه فرح در سال 1350 ایجاد شد. برای اینکه ببینند کدام یک از دخترها  با حجاب می آیند، در این دانشگاه مصاحبه حضوری گذاشته بودند.
همه این برنامه ها در حقیقت یک نوع برنامه ریزی دقیق و علمی بود برای مبارزه با مظاهر دین و دینداری. خانم بنده در سال 1356 به دانشگاه الزهرا ( فرح آن زمان) برای استخدام مراجعه کردند. قبلا اعلام کرده بودند که یک نفر با مدرک لیسانس یا فوق لیسانس استخدام می‌کنند.
چون تازه می‌خواستند کادر تربیت کنند و بورسیه دکترا در خارج می‌دادند. اعلام کرده بودند اشخاصی که فوق لیسانس دارند، در اولویت قرار دارند و کسانی که زبان انگلیسی بلد باشند و یا سابقه کارهای آموزشی داشته باشند هم اولویت دارند. ایشان همه شرایط را داشت: هم فوق لیسانس داشت و هم تحصیلکرده دانشگاه آمریکایی و به زبان انگلیسی مسلط بود و سابقه آموزش چندین ساله در داخل و خارج از کشور را داشت.
اما صریحا به او گفتند : شما همه اولویت ها را دارید، ولی به علت حجاب از استخدام شما معذوریم. اگر حجابتان را کنار بگذارید همین الان به شما بورس می‌دهیم تا بروید و به تحصیلاتتان ادامه بدهید " یعنی یک نوع برنامه‌ریزی بسیار دقیق برای مبارزه با تمام مظاهر دین و دینداری کرده بودند. بخشنامه‌هایی هم به دانشگاه ها و مدارس فرستاده بودند مبنی بر اینکه مثلا دختران با حجاب را نپذیرید.

اول مهر ماه ۱۳۴۸، همزمان با بازگشایی مدارس و دانشگاه‌ها در سراسر کشور، دانشجویان دانشگاه شیراز با بخشنامه‌ای مواجه شدند که پوشیدن چادر را برای دختران ممنوع می‌کرد. در سال ۱۳۵۲ نیز وزیر آموزش و پرورش در برابر پوشیدن چادر از سوی دختران دبیرستانی ایستاد.

از مسابقات ورودی دانشگاه‌ها تا کنکور
از اوایل دهه ۱۳۴۰ شمسی، دانشگاه‌هایی از جمله صنعتی آریامهر (شریف)، پلی‌تکنیک (امیرکبیر)، ملی،‌ فردوسی و جندی‌شاپور ساخته شدند و تا اوایل دهه ۱۳۵۰، بیش از ۱۴ دانشگاه در ایران تاسیس شد.
تا آغاز سال تحصیلی ۱۳۴۲، هر دانشگاه با گرفتن امتحان ورودی خاص، اقدام به پذیرش دانشجو می‌کرد اما سنجش و پذیرش دانشجویان برای سال تحصیلی ۱۳۴۲ بر عهده «هیئت مسابقات ورودی دانشگاه‌ها» گذاشته شد. «مسابقه»‌ای که بعدها «کنکور» نام گرفت و هنوز هم می‌توان علاوه بر ایران، در کشورهایی مانند چین، ترکیه، ژاپن و افغانستان شاهد برگزاری آن بود.
به مرور زمان، حجم متقاضیان ورود به دانشگاه‌ها رو به فزونی گذاشت و در سال ۱۳۴۷ وزارت علوم و مرکز آزمون‌شناسی راه‌اندازی شد و آزمون سراسری به صورت متمرکز برگزار شد. در نخستین آزمون ورودی دانشگاه‌ها پس از تاسیس وزارت علوم، رقابت بر سر ۱۲ دانشگاه با ۳۰ رشته تحصیلی صورت پذیرفت. این آزمون با حضور ۴۷ هزار و ۷۰۳ داوطلب برگزار شد و سوال‌ها به صورت «کوتاه‌جواب» طرح شده بود.
طرحی که برای همیشه مسکوت ماند
با این حال اولین طرح لغو کنکور در ایران، که با تایید شاه وارد مراحل مطالعاتی و برنامه‌ریزی در وزارت علوم وقت شده بود، هیچ‌گاه به نتیجه نرسید و جز آن‌چه در روزنامه اطلاعات ۱۸ تیر ۱۳۴۹ منتشر شد، گزارشی از روند پیشرفت یا اجرایی شدن این طرح در دست نیست. علاوه بر این، سازمان سنجش آموزش کشور در سال ۱۳۵۴ تشکیل شد و جایگاه کنکور در نظام آموزشی ایران حتی جدی‌تر و سازمان‌یافته‌تر از پیش شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، نخستین آزمون سراسری ورود به دانشگاه‌ها در سال ۱۳۵۸ با تغییراتی نسبت به پیش از انقلاب برگزار شد. تا پیش از انقلاب، علاوه بر نتایج کنکور، معدل امتحانات نهایی ششم متوسطه و ضوابطی از جمله نوع مدرک، سهمیه منطقه‌ای، جنسیت و وضعیت نظام وظیفه در قبولی داوطلبان تاثیر داشت. اما قبولی در اولین کنکور پس از انقلاب اسلامی، تنها بر اساس نتایج کنکور بود. 
با اجرای انقلاب فرهنگی و تعطیلی ۳ ساله دانشگاه‌ها، این‌بار کنکور در سال ۱۳۶۱ تنها برای رشته‌های پزشکی، فنی و مهندسی، کشاورزی، الهیات و معارف اسلامی برگزار شد.
پوشیدن چادر در این دانشگاه ممنوع شد
اول مهر ماه ۱۳۴۸، همزمان با بازگشایی مدارس و دانشگاه‌ها در سراسر کشور، دانشجویان دانشگاه شیراز با بخشنامه‌ای مواجه شدند که پوشیدن چادر را برای دختران ممنوع می‌کرد. در سال ۱۳۵۲ نیز وزیر آموزش و پرورش در برابر پوشیدن چادر از سوی دختران دبیرستانی ایستاد. همچنین نمونه‌های فراوان مشابهی از اینگونه حرکت‌ها می‌توان در دوره پهلوی دوم یافت.
محمدرضا شاه نتوانست و یا شاید نخواست سیاست‌های پدرش رضاشاه را درباره منع حجاب و چادر پی بگیرد، اما با روشی متفاوت به دنبال حذف چادر و پوشش اسلامی از جامعه بود. رضاشاه گرچه توانسته بود با سیاست‌های ظالمانه و به زور سرنیزه، حجاب بخشی از زنان جامعه را بردارد و زنان بسیاری را ناچار به ماندن در خانه‌ها کند، اما برکناری و تبعید او به جزیره موریس، بخش مهمی از کوشش‌های ۱۵ ساله او را بر باد داد.
مخالفان منع حجاب در دوره رضاشاه به سختی زیر فشار و تهدید بودند و چاره‌ای جز سکوت نداشتند. اعتراضاتی همچون قیام مسجد گوهرشاد هم با تهاجم وحشیانه مزدوران روبرو شد و بسیاری از مردم مسلمان در کنار حرم امام رضا علیه‌السلام به خاک و خون کشیده شدند. با این حال پایان دوران رضاخان دوباره مخالفان منع حجاب را به جنب و جوش انداخت و نامه‌نگاری به شاه جوان و ضعیف آغاز شد.

 فراوری : طاهره شیدی

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

سفر شاه به آلمان

سفر شاه به آلمان

 
گزارشی که اشپیگل۵۰ سال قبل درباره تظاهرات دانشجویان ایرانی نوشت : ماموران پلیس، ایستگاه مرکزی راه‌آهن شهر آوگسبورگ را تخلیه کردند، همه ایستگاه‌های خارج از شهر را بسته و همه پل‌ها را به محاصره خود درآوردند...

سفر شاه به آلمان

آغاز با کمدی، پایان با تراژدی

ماموران پلیس، ایستگاه مرکزی راه‌آهن شهر آوگسبورگ را تخلیه کردند، همه ایستگاه‌های خارج از شهر را بسته و همه پل‌ها را به محاصره خود درآوردند. گشتی‌های پلیس با سلاح‌های خودکار و مسلسل‌های سنگین در زیر پل‌های راه‌آهن مستقر شدند. سه فروند هلی‌کوپتر بر فراز ساختمان‌های راه‌آهن چرخ می‌زدند و یک پزشک ارشد خود را برای یک عمل جراحی اورژانسی آماده می‌کرد.

کوتاه‌ زمانی پیش از ورود قطار ویژه‌ای که همه این عملیات‌ها برای حفاظت از آن بود، چندین قطار خالی بر روی خطوط آهن کناری مستقر شدند تا بدین ترتیب از خط اصلی محافظت شود. سپس راس ساعت ۱۶:۱۸ بود که قطار وارد شد، از ایستگاه گذشت و به راه خود ادامه داد.

محمدرضا پهلوی، شاهنشاه آریامهر، ۴۷ ساله و حاکم ایران که همراه با شهبانویش فرح دیبای ۲۸ ساله برای دیداری هشت و نیم روزه به جمهوری فدرال آلمان آمد و به گفته یکی از شهروندان ساکن مونیخ: «چند روز رنگ‌های سبز و آبی از جلوی چشم ما رژه رفتند.»

این لشکرکشی پیشگیرانه در آوگسبورگ که روز چهارشنبه گذشته شاهد آن بودیم در واقع بر اساس اقدامات حفاظتی توافق‌شده میان دولت فدرال و دولت ایالتی انجام می‌گرفت. همه این توافق‌های حفاظتی و امنیتی برای دیدار رسمی میهمانی از مشرق‌زمین بود؛ یعنی محمدرضا پهلوی!

منظور از رنگ‌های سبز و آبی در واقع رنگ لباس‌های ماموران آلمانی است؛ زیرا در این مدت ۳۰ هزار پلیس آلمانی، حفاظت از جان شاه را بر عهده داشتند و این در حالی است که در سراسر ایران این تعداد ژاندارم وجود نداشت. آلمانی‌ها ماموریت داشتند که به گفته سخنگوی وزارت کشور، حتی در توالت نیز از جان شاه محافظت کنند و تا پشت در توالت همراه او باشند! حتی اگر این حفاظت به قیمت جان یک انسان در برلین تمام شود.

«شاه شاهان» به مانند همیشه کفش‌هایی ورنی به پا داشت و در همان حال مسئولان امنیتی آژیر خطر را کشیدند. اتوبان‌ها و همه قسمت‌های شهر مسدود و قرق شدند به مانند همان اتفاقی که چند روز پیش در دویسبورگ و مرکز مونیخ شاهد بودیم. مالکان خودروهای گرفتار در ترافیک قفل‌شده، به خانه‌هایشان رفتند و پلیس به هزینه مالکان، همه ماشین‌ها را به نقاطی دیگر بکسل کرد. تعداد خودروهایی که در مقابل ساختمان راه‌آهن رها شده بودند به ۶۰ دستگاه می‌رسید که همه آن‌ها توسط پلیس و البته به هزینه صاحبانشان از محل دور شدند.

حریم هوایی مقر صدراعظم تا ارتفاع ۲۵۰۰ متری محدوده پرواز ممنوع اعلام شد و افزون بر آن بر روی زمین نیز به شعاع ۶۰۰ متر قرق شده بود. غواصان نیروهای ویژه در پاسگاه‌های کنار رود راین مستقر شده و بسیاری از کشتی‌ها را برای اطمینان از عدم وجود مواد منفجره بازرسی می‌کردند. مسیری که شاه با قطار سفر می‌کرد، شاهد حضور مردانی بود که هر لحظه این آمادگی را داشتند که بمب‌های کار گذاشته شده احتمالی توسط تروریست‌ها را کشف و خنثی کنند.

وضعیت عجیبی بود و میزبانان به شدت هیجان‌زده بودند، به طوری که «ورنر فیگن» وزیر کار (از حزب سوسیال‌دموکرات) که کوتاه‌ زمانی پیش از ورود شاه با یک هواپیمای مسافربری به فرودگاه کلن وارد شده بود، به همراه دیگر مسافران به اتاقی دربسته هدایت و حتی راننده‌اش توسط یک پلیس مسلح مورد بدرفتاری قرار گرفت.

در کاخ برول واقع در شهر بن، یعنی همان جایی که ارکستر مخصوص قطعاتی از باخ را برای پادشاه اهل آن سرزمین خشک می‌نواخت، هر لحظه صدای بوق دستگاه‌های بی‌سیم ماموران فراک‌پوشیده پلیس به گوش می‌رسید و قبل از آنکه شاه در سوئیت ۴۶۱ هتل «آیزن هوت» واقع در روتن‌بورگ و در زیر یک نقاشی اثر پادوآ بخوابد، فرمانده پلیس بن فرمان بازگشت ماموران پلیس از خیابان‌های پایتخت را صادر کرده بود.

دیدار شاه از آلمان یک دیدار کامل و تمام‌عیار به حساب می‌آمد. به گزارش روزنامه «زود دویچه» شاه که خود گرداننده یک حکومت پلیسی است، از مدت‌ها قبل برای این سفر برنامه‌ریزی کرده بود. در آغاز ماه می، فرماندهی پلیس آلمان و کارشناسان ایرانی نیز نشست‌های مشترکی در محل وزارت کشور دولت فدرال برگزار کرده بودند.

بیش از همه نگرانی‌ها بر سر یک «خطر مستقیم» بود اما این خطر به دلیل «ذهنیت کاملا بیگانه حمله‌کنندگان بالقوه» پیچیده‌تر می‌شد؛ زیرا نزدیک به ده هزار کارآموز و دانشجوی ایرانی در آلمان زندگی می‌کنند که بر اساس اعلامیه منتشره توسط سازمان موسوم به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور «رژیم دیکتاتوری شاه را محکوم می‌کنند.» به دلیل همین نگرانی‌ها، اداره اتباع خارجه شهر مونیخ اعلام کرد: «در راستای منافع جمهوری فدرال آلمان و برای پرهیز از به وجود آمدن هرگونه خدشه‌ای در روابط سیاسی و دیپلماسی کشور تصمیم بر این گرفته شد که اپوزیسیون ایرانی در قرنطینه قرار بگیرد.» [منظور از قرنطینه، اعمال محدودیت در فعالیت‌های سیاسی و برگزاری مراسم در اماکن غالبا سرپوشیده و محافظت‌شده بود.]

از قرار معلوم ایده‌آل‌ترین قرنطینه برای اپوزیسیون ایرانی ساختمان‌هایی در سواحل دریای شمال بود که البته بعدا هتلی در زاورلند برای این کار در نظر گرفته شد؛ اما آلمانی‌ها به این محدودیت‌ها نیز اکتفا نکرده و اعلام کردند که ایرانی‌های مقیم آلمان در طول بازدید شاه از این کشور، حق ورود و خروج از آلمان را نداشته و افزون بر آن هرگونه فعالیت سیاسی را برای این گروه طی این مدت ممنوع اعلام کردند. از سوی دیگر پلیس اعلام کرد که همه ایرانی‌های مقیم آلمان در طی مدت اقامت شاه هر روزه بین ساعت ۱۰ تا ۱۶ به ادارات پلیس محلی مراجعه کنند، در غیر این صورت پیامدهایی از جمله اخراج از آلمان در انتظار آنان خواهد بود. در برخی موارد ماموران پلیس برای اجرای این دستور خودسرانه عمل کرده و شخصا تصمیم گرفتند؛ به عنوان مثال در یک مورد با تشخیص خودشان سراغ چند پزشک متخصص ایرانی رفته و آن‌ها را از اتاق عمل و بخش رادیولوژی بیرون کشیده و اقدام به بازجویی از آنان کردند.

دوستان و عشاق ایرانی‌ اخراجی

در سراسر ایالت بایرن ۱۰۷ ایرانی از نزدیک به ۲۰۰۰ ایرانی مقیم مونیخ طی محاکمه‌هایی کوتاه حکم خروج از ایالت را گرفته و به آنان اخطار داده شد که طی سفر شاه به هیچ عنوان به ایالت بایرن بازنگردند: «این حکم قطعی و غیرقابل تجدیدنظر است.»

سپس نوبت به دوستان و عشاق ایرانی‌های اخراجی رسید که با نوشتن نامه‌هایی سرگشاده خطاب به مقامات رسمی نسبت به اخراج و ایجاد محدودیت برای این گروه اعتراض کنند: «... ما از سال‌ها پیش با این افراد دوستانی صمیمی هستیم. با آن‌ها خندیده و همراه با آن‌ها گریسته‌ایم.» اما هفته پیش موردی برای خنده و خوشحالی برای آن‌ها وجود نداشت. سفر اخیر شاه به آلمان نیز هیچ شباهتی به سفر قبلی‌اش به این کشور نداشت. شاه در سفر سال ۱۹۵۵ همراه با همسر سابقش ثریا به آلمان آمده و بدون تشریفات به بارهای آبجوفروشی و سینماها سر زد و فیلم «علی‌بابا و چهل دزد بغداد» را در مونیخ تماشا کرد، اما این بار هیچ تماسی با مردم عادی نداشت.

بدین‌ترتیب اصولا امکانی برای ایجاد مزاحمت علیه شاه وجود نداشت و در هر نقطه‌ای چنانچه دانشجویان دست به تظاهرات می‌زدند با خشونت شدید پلیس روبه‌رو شده و پراکنده می‌شدند. در روتن‌بورگ دو مامور پلیس به مردی که شعار «مرگ بر شاه» می‌داد حمله برده و در نهایت به کمک مامور سوم او را با خشونت بازداشت کردند. در شهر بن نیز یک تظاهرکننده دیگر که ظاهرا قصد تحریک ماموران پلیس را داشت بازداشت شد.

بر اساس پروتکل در نظر گرفته شده قرار بر این بود که یک اجرای اختصاصی از اپرای «فلوت سحرآمیز» در سالن اپرای برلین، تنها برای شاه و شهبانو به اجرا درآید؛ اما از آنجایی که ۵۷۹ مشتری آبونه و دائمی اپرا حاضر نشدند که سالن را تخلیه کنند، هزینه خرید بلیت‌ها از سوی مجلس آلمان تامین شد و در صندلی‌های خالی اپرا نیروهای امنیتی و پلیس‌مخفی‌ها به همراه همسرانشان جای گرفتند.

با این حال و به دلیل بی‌کفایتی مقام‌های مسئول بود که ترافیک امنیتی برلین با یک کمدی آغاز و با یک تراژدی پایان یافت. طی آن جنگ و جدال بین موافقان و مخالفان شاه و تخم‌مرغ و گوجه‌پرانی‌های آن‌ها در برابر سالن اپرا، یک انسان جان خود را از دست داد و قربانی شد. این قربانی جوان «بننو اونه زورگ» دانشجوی ۲۶ ساله رشته زبان و ادبیات آلمانی دانشگاه آزاد برلین بود. اونه زورگ که متاهل و پدر یک فرزند بود، جمعه‌شب ساعت ۲۳:۲۱ از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و تلاش‌ها برای نجات جان وی ناکام ماند.


منبع: تاریخ ایرانی( مجله اشپیگل/ ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی )

رئیس جمهور امریکا،که ترور شد

 
درست پنج روز پس از پایان جنگهای انفصال آمریكا، آبراهام لینكلن رییس جمهوری ایالات متحده در لژ تئاتر فورد در شهر واشنگتن هدف گلوله قرار گرفت و ساعاتی بعد جان سپرد

قاتل به نام جان ویلكس بوث از فاصله بسیار نزدیك و از پشت سر فقط یك گلوله به جمجمه لینكلن شلیك كرد.

او پس از تیراندازی به سوی آبراهام لینكلن كه در كنار همسرش نشسته و نمایش را تماشا می كرد، فریاد زد: جنوب انتقامش را گرفت.

جان ویلكس بوث یك بازیگر 26 ساله تئاتر و از هواداران كنفدراسیون جنوب آمریكا بود كه در جنگ های انفصال از ایالت های شمال و در واقع نیروهای دولت مركزی شكست خورده بود.

قاتل لینكلن موفق شد از پنجره فرار كند و با اسبی كه  همدستش از قبل زیر پنجره آماده كرده بود از محل دور شود. دولت آمریكا برای دستگیری بوث مبلغ هنگفت 100 هزار دلار را به عنوان جایزه تعیین كرد.

بوث كه به  ناحیه پورت رویال ایالت ویرجینیا فرار كرده بود كمتر از دو هفته بعد از قتل لینكلن در درگیری با سواره نظام ارتش دولتی كه در تعقیب او بود، كشته شد و همدستش دستگیر گردید.

به این ترتیب در شب 14 آوریل سال 1865 میلادی آبراهام لینكلن ، رییس جمهور ایالات متحده در حالی كه همراه همسرش در لژ تئاتر فورد شهر واشنگتن یك نمایش را تماشا می كرد، هدف گلوله یكی از طرفداران كنفدراسیون جنوب  قرار گرفت و ساعاتی بعد جان سپرد

پس از كشته شدن آبراهام لینكلن كه دومین دوره ریاست جمهوری خود را آغاز كرده بود، معاون ریاست جمهوری آندرو جانسون جانشین او شد.

آبراهام لینکلن

 

به این ترتیب در شب 14 آوریل سال 1865 میلادی آبراهام لینكلن ، رییس جمهور ایالات متحده در حالی كه همراه همسرش در لژ تئاتر فورد شهر واشنگتن یك نمایش را تماشا می كرد، هدف گلوله یكی از طرفداران كنفدراسیون جنوب  قرار گرفت و ساعاتی بعد جان سپرد.

آبراهام لینكلن در دوره نخست ریاست جمهوری اش فرمان لغو بردگی كه در ایالت های جنوبی رایج بود را صادر كرد و این مساله موجب آغاز جنگ های چهار ساله انفصال آمریكا شد. این جنگ داخلی سرانجام با شكست و اضمحلال كنفدراسیون جنوب خاتمه یافت.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

رضا شمس آبادی»  سربازی که در اوج نامداری ناکام ماند!

رضا شمس آبادی»

سربازی که در اوج نامداری ناکام ماند!

رضا سربازی است مسلمان و با ایمان که در روستای نوش آباد درسال1319 به دنیا آمد...

رضا شمس آبادی

رضا شمس آبادی در ۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ در قلعه شمس‌آباد نوش‌آباد به دنیا آمد. پدر وی علی اکبر که از شهرستان آران و بیدگل بود و مادرش سیده منور نام داشت.
رضا سربازی است مسلمان و با ایمان که در روستای نوش آباد درسال1319 به دنیا آمد.وی دوران کودکی خود را در شمس آباد ومحله ورقاده نوش آباد شهرستان کاشان گذراند.شهید شمس آبادی از یک خانواده فقیر بود.وی درکودکی به مادرش در دروچینی وخوشه جمع کنی کمک می کرد.بعد از مدتی به صورت شبانه مشغول تحصیل شد.درسن 14سالگی پدر خود را از دست داد.
شمس‌آبادی در سن ۲۳ سالگی پس از اینکه چند بار معافی موقت گرفت به سربازی اعزام شد. وی تلاش زیادی کرد تا در گارد جاویدان شاه استخدام شود ولی به عنوان سرباز لشکر گارد شاهنشاهی در انجام وظیفه مشغول شددرسال 1339زمانی که دکتر امینی عامل امپریالیسم به کاشان می آیدتصمیم می گیرد او را ترور کندلذا با تهیه یک شیشه اسید نقشه خود را عملی می کند اما متاسفانه شیشه اسید به اتومبیل دکتر امینی اصابت می کند.

شمس آبادی درقیام15 خرداد شرکت داشت واین قیام تاثیر فراونی بر وی داشت. اودر سن23 سالگی پس از اینکه چند بار معافی موقت گرفت به سربازی اعزام شد ودر طول خدمت به نگهبانی کاخ مرمر منصوب شد. رضا با دیدن جنایتهای محمدرضاشاه تصمیم به اعدام انقلابی وی گرفت. بدین منظوررضا شمس آبادی درصبح21 فروردین سال1344 پست خود را ترک می کند ودر مقابل در ورودی کاخ قرار می گیرد ولی با تاخیر چند دقیقه ای شاه نقشه او درست در نمی آید ولی او هنوز مصمم است.استوار بابایی که در پشت درختی پنهان شده او را مورد هدف قرار می دهد ولی شهید شمس آبادی با استقامت تیرها را به جان می خرد وموفق به کشتن بابایی می شود. ولی دوباره با استوار ایت لشگری روبه رو میگردد وپس از جنگ تن به تن موفق به نابودی او می شود. در این موقع شاه خائن به سمت دفتر کار خود می گریزد واز تیررس خارج می شود. 
خانواده شمس آبادی، روستاییانی تنگدست بودند که از راه کشاورزی معیشتی روزگار می‌گذراندند این پایگاه اجتماعی و اقتصادی، و بی‌عدالتیهایی که با بروز اصلاحات ارضی نه تنها کاهش نیافت، بلکه گسترده تر نیز شد، در کنار دغدغه‌های مذهبی او می‌تواند زمینه ساز چنین تصمیمی باشد.
عزیمت او از کاشان به تهران ــ شهری بی در و پیکر و درگیر مدرنیزاسیون غربگرایانه شاه ــ در اوایل دهه 1340 نیز نوعی کنده شدن از پایگاه پیشین و بی ثباتی در پایگاه جدید را به همراه داشت. چنین وضعیتی در کنار خاطره سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد 1342 و شکست تلخ بیست‌وهشتم مرداد 1332، دست به دست هم داد تا او چنین اقدامی را انجام دهد.
شمس آبادی فردی مذهبی بود که با پایبندی به عبادات شناخته می‌شد و در اجتماعات مذهبی حضور فعالانه داشت؛ همچنین او در قیام 15 خرداد نیز در پخش اعلامیه‌های امام خمینی در کاشان مشارکت کرده بود محل دفن پیکر او هیچ گاه معلوم نشد، اما هم اکنون سنگ یادبود او در «ام‍‍ام‍زاده م‍ح‍م‍د ب‍ن زی‍د» نوش آباد و نیز گلزار شهدای کاشان نصب شده است.
دولت در پی حادثه کاخ مرمر، 14 نفر از جمله نیکخواه و دوستانش را بازداشت و محاکمه کرد در جریان محاکمه،  دخالت مستقیم این افراد در جریان ترور ثابت نشد، امّا مشخص شد که «متهمین در جلساتی که با هم داشته‌اند و یکی از آنها در هتل پالاس تهران بوده، شاه و رژیم را محکوم کرده‌اند. میانگین سن دستگیرشدگان 27 سال بود. همگی به خانواده‌های متوسط تعلق داشتند. نیمی از آنها یا معلم یا دانشجو بودند و بیشتر از مکتب مارکسیسم لنینیسم هواخواهی می‌کردند».
جدا از ابهامات زندگی و عملکرد شمس آبادی، سرنوشت نیکخواه نیز قابل توجه و تأمل بود. او پس از سه سال با درخواست شخصی و حضوری عفو از شاه، توانست حکم خود را از حبس ابد به 10 سال کاهش دهد؛ پس از آن نیز با مصاحبه‌های مکتوب و حضوری در زندان و اعلام ندامت از اقدامات گذشته و طرد حرکات چپ گرایانه و خشونت‌آمیز آزاد گردید.
فضای بسته سیاسی پس از این دو واقعه که امکان هرگونه مشارکت مسالمت آمیز را از اقشار مختلف جامعه می‌گرفت نیز در تشدید این وضعیت موثر بود؛ اقدامی که اگر چه با جان سالم به در بردن شاه از مهلکه همراه بود امّا به انسداد بیشتر و امنیتی شدن فضای سیاسی کشور منجر شد و سرانجام در بهمن 1357 به انفجار انقلاب انجامید.

پی نوشت: 
1- خبرگزاری فارس
2- سایت بسیج دانشجویی دانشگاه کاشان

رضا شمس آبادی»  سربازی که در اوج نامداری ناکام ماند!

رضا شمس آبادی»

سربازی که در اوج نامداری ناکام ماند!

رضا سربازی است مسلمان و با ایمان که در روستای نوش آباد درسال1319 به دنیا آمد...

رضا شمس آبادی

رضا شمس آبادی در ۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ در قلعه شمس‌آباد نوش‌آباد به دنیا آمد. پدر وی علی اکبر که از شهرستان آران و بیدگل بود و مادرش سیده منور نام داشت.
رضا سربازی است مسلمان و با ایمان که در روستای نوش آباد درسال1319 به دنیا آمد.وی دوران کودکی خود را در شمس آباد ومحله ورقاده نوش آباد شهرستان کاشان گذراند.شهید شمس آبادی از یک خانواده فقیر بود.وی درکودکی به مادرش در دروچینی وخوشه جمع کنی کمک می کرد.بعد از مدتی به صورت شبانه مشغول تحصیل شد.درسن 14سالگی پدر خود را از دست داد.
شمس‌آبادی در سن ۲۳ سالگی پس از اینکه چند بار معافی موقت گرفت به سربازی اعزام شد. وی تلاش زیادی کرد تا در گارد جاویدان شاه استخدام شود ولی به عنوان سرباز لشکر گارد شاهنشاهی در انجام وظیفه مشغول شددرسال 1339زمانی که دکتر امینی عامل امپریالیسم به کاشان می آیدتصمیم می گیرد او را ترور کندلذا با تهیه یک شیشه اسید نقشه خود را عملی می کند اما متاسفانه شیشه اسید به اتومبیل دکتر امینی اصابت می کند.

شمس آبادی درقیام15 خرداد شرکت داشت واین قیام تاثیر فراونی بر وی داشت. اودر سن23 سالگی پس از اینکه چند بار معافی موقت گرفت به سربازی اعزام شد ودر طول خدمت به نگهبانی کاخ مرمر منصوب شد. رضا با دیدن جنایتهای محمدرضاشاه تصمیم به اعدام انقلابی وی گرفت. بدین منظوررضا شمس آبادی درصبح21 فروردین سال1344 پست خود را ترک می کند ودر مقابل در ورودی کاخ قرار می گیرد ولی با تاخیر چند دقیقه ای شاه نقشه او درست در نمی آید ولی او هنوز مصمم است.استوار بابایی که در پشت درختی پنهان شده او را مورد هدف قرار می دهد ولی شهید شمس آبادی با استقامت تیرها را به جان می خرد وموفق به کشتن بابایی می شود. ولی دوباره با استوار ایت لشگری روبه رو میگردد وپس از جنگ تن به تن موفق به نابودی او می شود. در این موقع شاه خائن به سمت دفتر کار خود می گریزد واز تیررس خارج می شود. 
خانواده شمس آبادی، روستاییانی تنگدست بودند که از راه کشاورزی معیشتی روزگار می‌گذراندند این پایگاه اجتماعی و اقتصادی، و بی‌عدالتیهایی که با بروز اصلاحات ارضی نه تنها کاهش نیافت، بلکه گسترده تر نیز شد، در کنار دغدغه‌های مذهبی او می‌تواند زمینه ساز چنین تصمیمی باشد.
عزیمت او از کاشان به تهران ــ شهری بی در و پیکر و درگیر مدرنیزاسیون غربگرایانه شاه ــ در اوایل دهه 1340 نیز نوعی کنده شدن از پایگاه پیشین و بی ثباتی در پایگاه جدید را به همراه داشت. چنین وضعیتی در کنار خاطره سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد 1342 و شکست تلخ بیست‌وهشتم مرداد 1332، دست به دست هم داد تا او چنین اقدامی را انجام دهد.
شمس آبادی فردی مذهبی بود که با پایبندی به عبادات شناخته می‌شد و در اجتماعات مذهبی حضور فعالانه داشت؛ همچنین او در قیام 15 خرداد نیز در پخش اعلامیه‌های امام خمینی در کاشان مشارکت کرده بود محل دفن پیکر او هیچ گاه معلوم نشد، اما هم اکنون سنگ یادبود او در «ام‍‍ام‍زاده م‍ح‍م‍د ب‍ن زی‍د» نوش آباد و نیز گلزار شهدای کاشان نصب شده است.
دولت در پی حادثه کاخ مرمر، 14 نفر از جمله نیکخواه و دوستانش را بازداشت و محاکمه کرد در جریان محاکمه،  دخالت مستقیم این افراد در جریان ترور ثابت نشد، امّا مشخص شد که «متهمین در جلساتی که با هم داشته‌اند و یکی از آنها در هتل پالاس تهران بوده، شاه و رژیم را محکوم کرده‌اند. میانگین سن دستگیرشدگان 27 سال بود. همگی به خانواده‌های متوسط تعلق داشتند. نیمی از آنها یا معلم یا دانشجو بودند و بیشتر از مکتب مارکسیسم لنینیسم هواخواهی می‌کردند».
جدا از ابهامات زندگی و عملکرد شمس آبادی، سرنوشت نیکخواه نیز قابل توجه و تأمل بود. او پس از سه سال با درخواست شخصی و حضوری عفو از شاه، توانست حکم خود را از حبس ابد به 10 سال کاهش دهد؛ پس از آن نیز با مصاحبه‌های مکتوب و حضوری در زندان و اعلام ندامت از اقدامات گذشته و طرد حرکات چپ گرایانه و خشونت‌آمیز آزاد گردید.
فضای بسته سیاسی پس از این دو واقعه که امکان هرگونه مشارکت مسالمت آمیز را از اقشار مختلف جامعه می‌گرفت نیز در تشدید این وضعیت موثر بود؛ اقدامی که اگر چه با جان سالم به در بردن شاه از مهلکه همراه بود امّا به انسداد بیشتر و امنیتی شدن فضای سیاسی کشور منجر شد و سرانجام در بهمن 1357 به انفجار انقلاب انجامید.

پی نوشت: 
1- خبرگزاری فارس
2- سایت بسیج دانشجویی دانشگاه کاشان

رضا شمس آبادی»  سربازی که در اوج نامداری ناکام ماند!

رضا شمس آبادی»

سربازی که در اوج نامداری ناکام ماند!

رضا سربازی است مسلمان و با ایمان که در روستای نوش آباد درسال1319 به دنیا آمد...

رضا شمس آبادی

رضا شمس آبادی در ۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ در قلعه شمس‌آباد نوش‌آباد به دنیا آمد. پدر وی علی اکبر که از شهرستان آران و بیدگل بود و مادرش سیده منور نام داشت.
رضا سربازی است مسلمان و با ایمان که در روستای نوش آباد درسال1319 به دنیا آمد.وی دوران کودکی خود را در شمس آباد ومحله ورقاده نوش آباد شهرستان کاشان گذراند.شهید شمس آبادی از یک خانواده فقیر بود.وی درکودکی به مادرش در دروچینی وخوشه جمع کنی کمک می کرد.بعد از مدتی به صورت شبانه مشغول تحصیل شد.درسن 14سالگی پدر خود را از دست داد.
شمس‌آبادی در سن ۲۳ سالگی پس از اینکه چند بار معافی موقت گرفت به سربازی اعزام شد. وی تلاش زیادی کرد تا در گارد جاویدان شاه استخدام شود ولی به عنوان سرباز لشکر گارد شاهنشاهی در انجام وظیفه مشغول شددرسال 1339زمانی که دکتر امینی عامل امپریالیسم به کاشان می آیدتصمیم می گیرد او را ترور کندلذا با تهیه یک شیشه اسید نقشه خود را عملی می کند اما متاسفانه شیشه اسید به اتومبیل دکتر امینی اصابت می کند.

شمس آبادی درقیام15 خرداد شرکت داشت واین قیام تاثیر فراونی بر وی داشت. اودر سن23 سالگی پس از اینکه چند بار معافی موقت گرفت به سربازی اعزام شد ودر طول خدمت به نگهبانی کاخ مرمر منصوب شد. رضا با دیدن جنایتهای محمدرضاشاه تصمیم به اعدام انقلابی وی گرفت. بدین منظوررضا شمس آبادی درصبح21 فروردین سال1344 پست خود را ترک می کند ودر مقابل در ورودی کاخ قرار می گیرد ولی با تاخیر چند دقیقه ای شاه نقشه او درست در نمی آید ولی او هنوز مصمم است.استوار بابایی که در پشت درختی پنهان شده او را مورد هدف قرار می دهد ولی شهید شمس آبادی با استقامت تیرها را به جان می خرد وموفق به کشتن بابایی می شود. ولی دوباره با استوار ایت لشگری روبه رو میگردد وپس از جنگ تن به تن موفق به نابودی او می شود. در این موقع شاه خائن به سمت دفتر کار خود می گریزد واز تیررس خارج می شود. 
خانواده شمس آبادی، روستاییانی تنگدست بودند که از راه کشاورزی معیشتی روزگار می‌گذراندند این پایگاه اجتماعی و اقتصادی، و بی‌عدالتیهایی که با بروز اصلاحات ارضی نه تنها کاهش نیافت، بلکه گسترده تر نیز شد، در کنار دغدغه‌های مذهبی او می‌تواند زمینه ساز چنین تصمیمی باشد.
عزیمت او از کاشان به تهران ــ شهری بی در و پیکر و درگیر مدرنیزاسیون غربگرایانه شاه ــ در اوایل دهه 1340 نیز نوعی کنده شدن از پایگاه پیشین و بی ثباتی در پایگاه جدید را به همراه داشت. چنین وضعیتی در کنار خاطره سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد 1342 و شکست تلخ بیست‌وهشتم مرداد 1332، دست به دست هم داد تا او چنین اقدامی را انجام دهد.
شمس آبادی فردی مذهبی بود که با پایبندی به عبادات شناخته می‌شد و در اجتماعات مذهبی حضور فعالانه داشت؛ همچنین او در قیام 15 خرداد نیز در پخش اعلامیه‌های امام خمینی در کاشان مشارکت کرده بود محل دفن پیکر او هیچ گاه معلوم نشد، اما هم اکنون سنگ یادبود او در «ام‍‍ام‍زاده م‍ح‍م‍د ب‍ن زی‍د» نوش آباد و نیز گلزار شهدای کاشان نصب شده است.
دولت در پی حادثه کاخ مرمر، 14 نفر از جمله نیکخواه و دوستانش را بازداشت و محاکمه کرد در جریان محاکمه،  دخالت مستقیم این افراد در جریان ترور ثابت نشد، امّا مشخص شد که «متهمین در جلساتی که با هم داشته‌اند و یکی از آنها در هتل پالاس تهران بوده، شاه و رژیم را محکوم کرده‌اند. میانگین سن دستگیرشدگان 27 سال بود. همگی به خانواده‌های متوسط تعلق داشتند. نیمی از آنها یا معلم یا دانشجو بودند و بیشتر از مکتب مارکسیسم لنینیسم هواخواهی می‌کردند».
جدا از ابهامات زندگی و عملکرد شمس آبادی، سرنوشت نیکخواه نیز قابل توجه و تأمل بود. او پس از سه سال با درخواست شخصی و حضوری عفو از شاه، توانست حکم خود را از حبس ابد به 10 سال کاهش دهد؛ پس از آن نیز با مصاحبه‌های مکتوب و حضوری در زندان و اعلام ندامت از اقدامات گذشته و طرد حرکات چپ گرایانه و خشونت‌آمیز آزاد گردید.
فضای بسته سیاسی پس از این دو واقعه که امکان هرگونه مشارکت مسالمت آمیز را از اقشار مختلف جامعه می‌گرفت نیز در تشدید این وضعیت موثر بود؛ اقدامی که اگر چه با جان سالم به در بردن شاه از مهلکه همراه بود امّا به انسداد بیشتر و امنیتی شدن فضای سیاسی کشور منجر شد و سرانجام در بهمن 1357 به انفجار انقلاب انجامید.

پی نوشت: 
1- خبرگزاری فارس
2- سایت بسیج دانشجویی دانشگاه کاشان

مروری بر حرمسراهای تاریخی پایتخت

مروری بر حرمسراهای تاریخی پایتخت

کشورهای اروپایی خواجه نداشته اند
وی ادامه داد: خواجه در کشورهای اروپایی وجود نداشته است. مثلا در رم و یونان کلمه خواجه را پیدا نکردم زیرا در یونان حرمسرا نبوده است و در رم هم هر مردی می توانست زنان متعددی را برای خودش بخرد یا در خانه خودش نگهداری کند. مثلا کراسوس و ژول سزار یکی از اینها بوده است. ژول سزار با کلئوپاترا ملکه بطلمیوسی ازدواج کرده است ولی زنان دیگری هم داشته است.
این مورخ با تاکید بر اینکه به غیر از اروپا در جاهای دیگر هم خواجه بوده است و بیشتر در حرمسرای شرقی وجود داشته است، گفت: در تاریخ دربار هخامنشیان نام تعدادی از خواجه ها آمده است که در خدمت خانم ها بودند و قدرت زیادی داشتند. مثلا بروتشات مادر اردشیر دوم زن شروری بود و دستور مسموم کردن عروسش استاتیرا را می دهد، به دلیل اینکه مورد توجه اردشیر دوم بوده است.

ماجرای مسموم شدن زنان حرمسرا توسط یکدیگر
وی تصریح کرد: مسموم کردن در تاریخ همیشه بوده است. دکتر پولاک اتریشی که در زمان ناصرالدین شاه به مدت ۲۰ سال در ایران بود مقاله ای نوشته است راجع به سم هایی که زنان حرمسرا برای مسموم کردن همدیگر استفاده می کردند.
این تاریخدان به تاریخ طولانی حرمسرا در ایران اشاره کرد و افزود: به عنوان مثال، داریوش از مصر که باز می گشت شاهزاده خانم مصری را با خودش می آورد که باعث عصبانی شدن همسرش می شود. هرودوت نقل می کند که آتوسا به شدت از شوهر خود ایراد می گیرد. در اواخر ساسانیان هم یکی از چیزهایی که مورد نفرت مردم بود این بود که بزرگان یا اسپهبدان مانند شاه زنان متعددی می گرفتند.

پادشاهانی که از هر دین یک زن داشتند!
معتضد یادآور شد: مذهب برای این افراد زیاد مهم نبود. مثلا یزدگرد اول زن یهودی داشت یا خسرو پرویز یک زن مسیحی تابع کلیسای رم و یک زن مسیحی آشوری داشت. با توجه به اینکه ازدواج تا چهار زن در اسلام اجازه داده شده است، بعد از اسلام قضیه گرفتن زنان متعدد و حرمسرا زیاد شد، به ویژه میان خلفای اموی.

زنی که با گیر کردن انگور در گلویش، باعث خودکشی خلیفه وقت شد
وی کتاب «الاغانی» ابوالفرج اصفهانی را معرفی کرد که درباره حرمسرا و دو زن به نام حبابه و سلامه نوشته شده است. در این کتاب آمده است که در گلوی یکی از این زنان انگور گیر کرد و مرد و باعث شد خلیفه وقت حالش بد شود و گریه و زاری کند و در نهایت خودکشی کند.
معتضد بیان کرد: خلفای بنی امیه، امویان که در واقع شاخه مروانیان خلافت اموی هستند، آدم های بسیار عیاش و لاقیدی بودند. در میان اینها عمر ابن عبدالعزیز پرهیزگار بوده که سعدی هم از او تعریف کرده است. دوره عباسی هم از مهتدی شروع می شود. عبدالله سفاح آدم خونریز و جدی و دنبال کشورگشائی بود که سردارش ابومسلم خراسانی بود و اهل داشتن حرمسرا نبود.
وی ادامه داد: منصور هم آدم جدی بود ولی مهتدی شروع به زن گرفتن می کند که یکی از زن هایش دختر استازیس سردار ایرانی است و پسرش هارون الرشید از این زن است. علت دفن هارون الرشید در مشهد مقدس هم به همین دلیل که ایران وطن مادری اش محسوب می شده، بوده است. او به وزرای ایرانی هم اهمیت می داد، مثل جعفر برمکی که ماجرایش مفصل است.
معتضد با بیان اینکه مادر معتصم ترک، مادر امین عرب و مادر ماموم مرجان ایرانی بوده است، تاکید کرد: از زمان هارون الرشید زنان زیاد می شوند. خواجگان هم بوده اند که اینها را بیشتر از آفریقا و بعد از قسمت های مختلف آسیا می آوردند. خواجه دو گونه بوده است، خواجه سفید و خواجه سیاه. دربار عثمانی سرآمد این کارها بوده است.

فیلمهایی که درباره حرمسراهای عثمانی می سازند افسانه و برای جذب توریست به ترکیه است!
وی افزود: نویسنده ای در سال های پیش کتابی به نام «جوهرآقا» نوشته است که تمام جزئیات حرمسرای عثمانی و جنایاتی را که مرتکب می شدند در این کتاب آورده است. در حرمسراهای عثمانی زنان را می کشتند، غرق می کردند. فیلم هایی که از این دوره می سازند افسانه است، زیرا چنین لباس هایی نمی پوشیدند و چنین آرایش و رفاهی نداشتند. اینگونه نمایش دادن برای جذب توریست است که به ترکیه بیایند.
معتضد به زنان بسیار دربار صفویه هم اشاره کرد و گفت: نقاشی هایی از زنان دوره صفوی موجود است که اکثر این زنان گرجی، چرکس و ارمنی بودند. این نقاشی ها در زمان صفویه و توسط نقاشان ایرانی و خارجی کشیده شده اند. در تصاویری که زن ها در حال رقص هستند آنها گرجی هستند زیرا زنان ایرانی حق رقصیدن نداشتند.

شاهی با سه هزار زن که باعث انقراض یک سلسله شد!
وی ادامه داد: وقتی شاه عباس به گرجستان لشکرکشی می کند، کتوان ملکه را اسیر می کند و به شیراز می آورد و با بچه هایش متمتع می کند. شاه عباس برای اینکه بتواند گرجستان را در مقابل دولت عثمانی حفظ کند به دروغ ادعا می کند که می خواهد با ملکه کتوان یا کتایون ازدواج کند. شاه سلطان حسین هم سه هزار زنه داشت و آدم عیاش و بی فکری بود و باعث انقراض سلسله صفویان شد.
معتضد به نقاشی های زنان صفوی که از ایران برده شده و در موزهای خارجی نگهداری می شود اشاره کرد و گفت: قیمت هر کدام از اینها مثلا در موزه این وان لی در لندن ممکن است یک یا دو میلیون دلار باشد. یکی از این تصاویر مربوط به رابرت شرلی مشاور نظامی شاه عباس است که نقاش هلندی آن را کشیده است.

سلطانی با ۱۰۲ فرزند پسر
وی از یکی دیگر از سلاطین ایرانی به نام باباخان یاد کرد که حدود هزار زن داشته است و ۱۰۲ پسر در زمان حیاتش از او به دنیا آمده اند و یادآور شد: اسامی تمام زنان فتحعلی شاه هم را هم پسرش برای تاریخ نوشته است است که آرزو خانم، آسیه خانم، آسیه خانم دوم، آقابیگم، آقابیگم دوم، آقابیگم سوم، آلاگوس خانم، آهو خانم، بدری جهان خانم از جمله آنهاست.

ناصرالدین شاه دخترهایش را به زور شوهر می داد!
معتضد ادامه داد: در زمان ناصرالدین شاه، یعنی بیست سال بعد از مرگ فتحعلی شاه، تعداد نوه ها و نبیره های فتحعلی شاه را حساب کردند که به بیست هزار نفر رسیده بود. ایل قاجار کوچک بود و اینها می خواستند افزایش فرزند داشته باشند. آنقدر دختر داشت که به زور شوهرشان می داد. مثلا فلان وزیر را صدا می کرد و می گفت باید فلان دختر ما را بگیری.
وی به عکس هایی از شاهزاده خانم های اوایل قاجار اشاره کرد که چندان چاق نبودند و قیافه هایشان معمولی بوده است و گفت: در طول تاریخ، مخصوصا زمان ناصرالدین شاه می گفتند که زنان چاق سالم تر هستند و به همین دلیل اینها اینطور فربه شدند. در اروپا هم همینطور بود.

زنی که گرچه فربه شد اما علی رغم باور آن دوران سالم نبود و در جوانی مرد
معتضد اظهار داشت: یکی از زنانی که فربه شد و زود مرد خانم انیس الدوله است که اهل عمامه از اطراف میگون است که خانمی دهاتی بود و شاه او را از بچگی پسندید. این زن از ده دوازده سالگی به دربار آمد و در چهل و دو سالگی بر اثر بیماری یرقان یا هپاتیت ب می میرد. قاجاری ها می گویند این زن از غصه ترور شاه مرد که این مطلب درست نیست.
معتضد با تاکید بر اینکه این ازدواج ها فقط جنبه هوی و هوس نداشت، گفت: شاه می خواست در اقصی نقاط مملکت یکسری طرفدار داشته باشد و بهترین کار هم این وصلت های ایلیاتی بود. فتحعلی شاه هم به وسیله این ازدواج ها با دختران خوانین از تمام حوادث مملکت باخبر می شد. بنابراین این ازدواج ها مقداری جنبه سیاسی و ارتباط و استفاده از ایل سالاران داشت. کما اینکه محمدرضا شاه هم در سال ۱۳۲۹ بعد از حدود پنج سال که از فوزیه جدا شده بود به سفارش جرج آلن سفیر آمریکا تصمیم گرفت دختری از ایل بختیاری اختیار کند تا از او حمایت و محافظت کنند.

ماجرای زنی که با جدا شدن از احمدشاه، همسر یک آهنگساز شد
وی به ماجرای احمدشاه آخرین پادشاهی که حرمسرا داشت پرداخت که ۹ همسر داشت و به محمدحسن میرزا اشاره کرد که وقتی از ایران رفت همه زنانش را به دلیل وضعیت بد مالی اش طلاق داد. یکی از این زن ها با سرتیپ رکن الدین مختاری رئیس شهربانی مخوف رضاشاه و آهنگساز ازدواج کرد. آهنگ های او الان هم گاهی با نام رکن الدین خان پخش می شود.
معتضد در پایان این قسمت از «تاریخ تماشایی» که در سایت اشتراک گذاری ویدئو تماشا پخش می شود، بر تاریخ طولانی ازدواج های متعدد در ایران تاکید کرد و گفت: اغلب کسانی که دستشان به دهانشان می رسید دو سه تا زن می گرفتند و بعد برایشان مشکلاتی ایجاد می شد. اسلام شرط شدید کرده است که عدالت باید ایجاد شود و رفتار متساوی باشد و برایشان خانه بگیرند که در دنیای امروز این مسائل اصلا انجام پذیر نیست.

جانشینی پسر به جای پدر

جانشینی پسر به جای پدر

شاه باید برود، رضا پهلوی بر تخت بنشیند و علی امینی نخست‌وزیر شود؛ این چکیده طرحی بود که سپهبد خلیل بخشی‌آذر، رئیس اداره پنجم ستاد ارتش، دو ماه قبل از پیروزی انقلاب به ژنرال "گست"، رئیس هیات مستشاران نظامی آمریکا داد.

ولیعهد

در دو سندی که اخیرا سایت ویکی لیکس منتشر کرده، شرح دیدار فعالان اپوزیسیون شاه با نمایندگان سفارت ایالات متحده در تهران آمده است. در ۲۲ اکتبر ۱۹۷۸ (۳۰ مهر ۱۳۵۷) یک روز پس از سفر هیات ایرانی به پاریس برای دیدار با امام خمینی، ویلیام سالیوان سفیر آمریکا در تهران در تلگرامی مواضع نهضت آزادی و جبهه ملی ایران دربارۀ برگزاری انتخابات آزاد را شرح داده است. در تلگرام روز ۱۳ نوامبر ۱۹۷۸ (۲۲ آبان ۱۳۷۷)، پیشنهاد اپوزیسیون برای کناره‌گیری محمدرضا شاه پهلوی مطرح شده است، با این اطمینان سالیوان که شاه این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت. 
در ۲۱ اکتبر یک هیات مشترک ایران را به مقصد پاریس ترک کرد تا با آیت‌الله خمینی دیدار کند. سخنگوی جبهه ملی تاکید کرد که احتمال ائتلاف وجود دارد، او حکومت ایران را فاسد خواند و از یک دولت «بی‌طرف» خواست تا بر انتخابات نظارت کند.
۱. روزنامه‌های صبح ۲۲ اکتبر از سفر مهندس مهدی بازرگان و ناصر میناچی به پاریس «به قصد مذاکره دربارۀ مسائل مهم» با آیت‌الله خمینی خبر دادند. بازرگان جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر (CDHRF) و همچنین نهضت آزادی است، میناچی نیز خزانه‌دار جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر و همچنین از دوستان نزدیک آیت‌الله شریعتمداری است؛ به نظر می‌رسد که این دو به دنبال مصالحۀ سیاسی باشند. عضو هیات مدیره در صبح ۲۲ اکتبر به استمپل، مامور سفارت گفته است که جبهه ملی به طور دائم با [آیت‌الله] خمینی در تماس بوده و متوجه شده است که او در چند هفتۀ اخیر از مواضعش کوتاه آمده است. منابع آگاه در جبهه ملی می‌گویند که حملات هفته گذشتۀ [آیت‌الله] خمینی در پاریس به حزب توده تغییرات اساسی نسبت به مواضع پیشینش داشته است. [آیت‌الله] خمینی مواضعش نسبت به «حکومت اسلامی» را نیز تغییر داده و اکنون از حکومتی بر مبنای «عدالت اسلامی» یا «اصول اسلامی» سخن می‌گوید. منبع آگاه می‌گوید اگر این تغییر مواضع تایید شوند راه برای میناچی و بازرگان هموار می‌شود تا نوعی از همکاری میان [آیت‌الله] خمینی و رهبران مذهبی داخل ایران شکل بدهند. منبع آگاه عقیده داشت که این تیم می‌بایست موافقت ضمنی آیت‌الله خمینی را به دست بیاورد تا به آیت‌الله شریعتمداری اجازه داده شود که با حکومت ایران همکاری کند.
۲. توضیح: میناچی پیشتر به مامور سفارت گفته بود که این هیات تنها زمانی عازم پاریس خواهد شد که گروه شریعتمداری احساس کنند چیزی برای ارائه دارند. این، به اضافۀ مباحثی که نمایندۀ نهضت آزادی در ۲۰ اکتبر مطرح کرده بود نشان می‌دهد که باید توافقات اولیه‌ای صورت پذیرفته باشد. اما از سوی دیگر از مصاحبه‌هایی که از [آیت‌الله] خمینی در پاریس منتشر می‌شود این‌طور به نظر نمی‌آید که او مایل به همکاری با رهبران داخلی باشد. از هرگونه گزارشی دربارۀ موضع‌گیری‌های [آیت‌الله] خمینی در پاریس استقبال می‌شود.
۳. در ملاقات اخیر نمایندۀ نهضت آزادی با نمایندۀ سفارت در ۲۰ اکتبر، در مورد شورش‌های اخیر در کرمان (به گفتۀ نمایندۀ نهضت آزادی، طی این شورش ۲۰ نفر کشته و ۵۰ نفر زخمی شدند) و شهرهایی که در آن‌ها حکومت نظامی اعلام نشده است و همچنین نحوۀ برخورد ایالات متحده بحث کوتاهی درگرفت. 

علی امینی تنها فردی است که می‌تواند یک دولت غیرنظامی تشکیل دهد. او تنها کسی است که از حمایت،هوش و توانایی کافی در زمینه‌های اجرایی برخوردار است تا بتواند یک کابینهٔ متشکل از غیرنظامیان را به پیش براند.


 به نظر می‌رسید که دیدگاه نمایندۀ نهضت آزادی در مورد امکان برگزاری انتخابات، کمتر از گذشته منفی است و زمانی که مامور سفارت بر این موضوع پافشاری کرد که چرا نهضت آزادی از انتخابات استقبال نمی‌کند نماینده گفت که نهضت آزادی «شاید این امکان را در نظر بگیرد» تا «آزادی» انتخابات را تضمین کند. نمایندۀ نهضت آزادی گفت که ادامۀ شورش‌ها واکنش نظامی به همراه خواهد داشت. مامور سفارت به اطلاع او رساند که سیاست ایالات متحده از اساس بر ضد حکومت‌های نظامی است و بر این موضوع تاکید کرد که اگر شرایطی فراهم شود تا حکومت به گزینۀ نظامی احتیاج پیدا نکند، اهداف نهضت آزادی و دیگر اپوزیسیون‌ها نیز تضمین می‌شود. نمایندۀ نهضت آزادی اعلام کرد که مایل است در ۳۱ اکتبر ملاقات دیگری داشته باشند. (اما به سفر بازرگان به پاریس اشاره‌ای نکرد.) نمایندۀ نهضت آزادی ابراز خوشحالی کرد که ایالات متحده همچنان بر انتخابات اصرار دارد و پس از آنکه طبق معمول دلایل ناکفایتی دولت شریف امامی را بر شمرد، این پیشنهاد را مطرح کرد که نهضت آزادی مایل است که یک دولت «بی‌طرف» بر انتخابات نظارت کند. (توضیح: ممکن است که در دیدار ۲۰ اکتبر، نمایندۀ نهضت آزادی از سفر بازرگان به پاریس اطلاعی نداشته باشد ولی نگرش مثبت او نسبت به اشکال دیگری از فعالیت‌های سیاسی - به غیر از تظاهرات - نشان از انعطاف‌پذیری نهضت آزادی دارد.)
۴. در چند روز گذشته بیانیه‌های مختلفی با موضوعات یکسان توسط رهبران نهضت آزادی اعلام شدند: 
یک. حکومت می‌باید به خطاهای گذشتۀ خود اعتراف کند. 
دو. انتخابات باید توسط کسانی برگزار شود که در فساد دوران گذشته نقشی نداشته‌اند. 
سه. حکومت نظامی در ایران حاصلی جز فاجعه در بر نخواهد داشت.
 بختیار به نمایندۀ سفارت گفت فاکتور اصلی برای پیوستن جبهه ملی به انتخابات این است که کسانی که در گذشتۀ نزدیک بر سر قدرت بوده‌اند در روند انتخابات نظارت نداشته باشند. دیگر مشکلات اساسی ایران متوقف کردن اعتصابات و ریشه‌کن ساختن فساد است. شاه می‌باید در مقابل مجلس حضور بیابد و به اشتباهات گذشته‌اش اعتراف کند و قسم یاد کند که به قانون اساسی پایبند خواهد بود و سلطنت مشروطه را بپذیرد. بختیار اذعان داشت که چنین کاری برای شاه بسیار مشکل است ولی گفت که سخنرانی شاه در مجلس در ۱۹ اکتبر که در آن از مقدمات تغییر و انتقال قدرت سخن گفت نشان می‌دهد که او تا چه حد در مقابل آنچه که اپوزیسیون لجاجت در پذیرفتن قانون اساسی می‌داند، عقب‌نشینی کرده است. به نظر بختیار بزرگترین مانع بر سر انتخابات آزاد، تضمین حضور آزادانه اپوزیسیون است. او گزینه‌ای را پیشنهاد کرد که طبق آن یک ماه پیش از انتخابات دولت انتقالی به ریاست یک قاضی معتبر تشکیل شود.
۵. توضیح سفارت: بررسی فعالیت‌های اپوزیسیون در چند روز گذشته حاکی از آن است که گزینۀ «همکاری» میان حکومت ایران و نیروهای مرتبط با جبهه ملی هر روز جدی‌تر می‌شود. اگرچه پذیرفتن این همکاری برای دیگر رهبران اپوزیسیون مشکل است ولی همه با یکدیگر هم‌عقیده‌اند که اعتصاب مداوم و خشونت به سود کشور نیست. هم جبهه ملی و هم نهضت آزادی تاکید دارند که در شرایط حاضر موقعیت برای حضور کمونیست‌ها نیز فراهم است. هر دو ادعا می‌کنند که شواهدی در دست دارند که نشان می‌دهد هواداران حزب توده در دانشگاه‌ها و دیگر جاها - به خصوص در جبهه‌های کارگری - در پشت صحنه مشغول به کارند. هر اعتصابی در میان درخواست‌های اقتصادی، یک یا دو خواستۀ «سیاسی» نیز دارد. اگر در نتیجۀ دیدارهای پاریس [آیت‌الله] خمینی و رهبران اپوزیسیون، همکاری میان حکومت ایران و رهبران مذهبی صورت بگیرد، روند کاهش تنش آغاز می‌شود.

 بدگمانی و تردید ارتش در مورد شرایط کنونی ایران

در روز ۳ دسامبر سپهبد بخشی‌آذر رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ ارتشتاران در دیدار با ژنرال گست، رئیس هیات مستشاران نظامی آمریکا در ارتش ایران، برای نخستین بار اعلام کرد که به نظر او شاه باید برود. نکتهٔ اصلی گفت‌وگو با گست این بود که اوضاع وخیم است و زمان آن رسیده که برای چگونگی دولت جدید پس از خروج شاه تصمیم‌گیری شود.

سلطنت رضا پهلوی، نخست‌وزیری امینی پیشنهاداتی که فرماندهان نظامی ایران به آمریکایی‌ها دادند

بخشی‌آذر گفت که با بر سر کار آمدن دولت جدید، شاه باید تلاش کند تا پیش از ترک مملکت پسر خود را بر تخت سلطنت نشانده و ارتش را از نو سازماندهی کند. گزینهٔ دیگر این است که شاه به یک «تعطیلات» ۵-۴ ماهه برود ولی به هر ترتیب باید ارتش را سازماندهی کند.
نیروهای مسلح ایران رهبری لازم برای مقابله با این مشکلات را ندارند، به خصوص اینکه مسئولیت «جانبی» ارتشبد ازهاری یعنی نخست‌وزیری او را مشغول کرده است.
سپهبد گفت که به عقیدهٔ او علی امینی تنها فردی است که می‌تواند یک دولت غیرنظامی تشکیل دهد. او تنها کسی است که از حمایت،هوش و توانایی کافی در زمینه‌های اجرایی برخوردار است تا بتواند یک کابینهٔ متشکل از غیرنظامیان را به پیش براند.
بخشی‌آذر گفت که بازگشت ازهاری به ارتش ضروری است. افسران جوانتر از نارضایتی‌شان سخن می‌گویند که موضوع تازه‌ای نیست اما «آزادانه» سخن گفتن از نارضایتی‌شان بی‌سابقه است. بسیاری نزد او و دیگر افسران عالی‌رتبه ارتش از نحوهٔ ادارهٔ امور شکایت می‌برند.
بیشترین ترس سپهبد از این بود که ناآرامی‌ها سرتاسر کشور را فرا بگیرد. به عقیدهٔ او تبریز اکنون آمادهٔ نبرد خونین است. (او به گست اطلاع داد که ظرف چند روز آینده یک گردان مسلح به این شهر اعزام خواهد شد.) ارتش به وضوح آمادگی مقابله با تبعات یک شورش فراگیر کشوری را ندارد. چنین مقابله‌ای به برنامه‌ریزی و زمینه‌سازی نیاز دارد که تاکنون انجام نگرفته است.
در پایان گفت‌وگو، بخشی آذر به این حقیقت اعتراف کرد که به نظر او شورای سلطنت بهترین راه‌حل پیش روست. (توضیح: برای جانشینی شاه) موضوعی که چندین روز پیش لندن تایمز (در ایران، از طریق سرویس فارسی بی‌بی‌سی) نیز به آن پرداخته بود. به عقیدهٔ گست، بخشی‌آذر یکی از باهوش‌ترین افسران ایران است که در گذشته به طور مستقیم در خدمت شاه بوده و همواره به شخص شاه و سلطنت وفادار مانده است. به همین دلیل دیدگاه‌های او به نسبت باقی نظامیان ارشد ارجحیت دارد.
در روز ۴ دسامبر سه نفر از فرماندهان گروهان حامی نیروی هوایی ارتش ایران (ADSG) در کرمانشاه نزد مستشار نیروی هوایی آمریکا رفتند. این سه نفر دو موضوع را به اطلاع او رساندند: ۱) آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که شاه نمی‌تواند بر سر کار بماند و آمریکایی‌ها باید از این موضوع اطلاع بیابند؛ ۲) برای ایران بسیار مهم است که ارتش به عنوان بخشی از برنامه‌ای که در ایران پس از شاه اجرا خواهد شد باقی بماند.
توضیح سفارت: مورد آخر نمونه‌ای است از «فکر کردن به آنچه که پیشتر غیرممکن بود»، مسئله‌ای که در گوشه و کنار ارتش به چشم می‌خورد. اگرچه به نظر ما این دیدگاه کل ارتش نیست، اما همین واقعیت کافیست که چنین دیدگاه‌هایی وجود دارند و افسران ناگزیر شده‌اند که بدگمانی‌شان را به اطلاع فرماندهان آمریکایی برسانند


منابع: تاریخ ایرانی،اخبار ویکی لیکس

حرمسرای شاهان قاجار

حرمسرای شاهان قاجار

سلطان احمد میرزا، شاهزاده قاجار و پسر چهل و نهم فتحعلی‌شاه قاجار در کتاب خود(تاریخ عضدی) از خشونت‌های سخت آقامحمدخان به زنان خود می‌گوید: در دوران سی و هشت ساله فتحعلی شاه زنان زیادی را در حرمسرای خود جمع کرد.

زنان قاجار

در زمان قاجار مردان در گرفتن زنان از نظر تعداد هیچ محدودیتی نداشتند و تعداد زنان به توانایی مالی آنها بستگی داشت، بنابراین شاهان قاجار که از لحاظ مالی از همه داراتر بودند زنان بیشتری در حرمسرای خود جای می‌دادند. زنان حرمسرا هم تا حدی بی خبر از همه جا، بخشی از تاریخ قاجار را تحت تاثیر وجودشان قرار دادند. آنها به بهانه‌های مختلف راهی حرمسراها می‌شدند. 
زنان اسیر و فروخته شده در جنگ ها

گروهی از زنان حرمسرا شامل دختران یا زنانی بودند که از طریق جنگ‌ها و یا دزدیده شدن و یا تجارت برده، اسیر و فروخته می‌شدند و تحت عنوان کنیز در خدمت شاهان قاجار قرار می گرفتند.

زنانی با اهداف سیاسی

عده‌ای از زنان به دلایل سیاسی منتخبین حضور در حرمسرا بودند. ازدواج آقامحمدخان با گلبخت خانم دختر یکی از سران قبایل ترکمن برای اتحاد با این قبیله بود. این دست ازدواج‌های مصلحتی در زمان قاجار رواج زیادی داشت. آنها با سران ایل‌ها و طایفه‌ها وصلت می‌کردند. گاهی این حکام بودند که برای روابط با شاه پیش دستی می‌کردند، مثلا الله یارخان حاکم عصیانگر سبزوار به خاطر عذرخواهی از شاه، و ابراز پشیمانی، دختر خود را روانه دربار فتحعلی شاه کرد. همچنین محمدشاه با دختر قاسم خان یکی از سران طایفه قاجار که در تاریخ به نام مهدعلیا مشهور است ازدواج کرد. مهد علیا مادر ناصرالدین شاه بود.

زنان حرمسرا یکی از موضوعات ثابت نقل خاطرات از دوران قاجار است.

کلنل ماساگوفسكي فرمانده بريگاد قزاق روسيه تزاري در ايران زمان قاجار در کتاب خاطرات خود می نویسد: «حرمسرای ناصرالدین شاه متشکل از چندصد زن می شد که اکثرا از میان منتفذترین طبقات جامعه گرفته شده بود. نه فقط با اعیان و اشراف ایران که در راس امور قرار گرفته و در خود تهران می زیستند بلکه حتی با دور افتاده ترین گوشه و کنار ایران، نزدیکترین وابستگی خویشاوندی داشتند. در زمان ناصرالدین شاه هیچ استان، هیچ شهرستان مهم، هیچ ایل و طایفه، هیچ ملاک با نفوذی نبود که شهره‌ترین زیبا رویان آنها نماینده‌ای در تهران نداشته باشد.»
رواج حرم سرا از زمان کدام پادشاه بود؟رواج حرمسراهای قجری که نماد برجسته ای از هر حاکم ایرانی در آن زمان بود از زمان آقامحمدخان شروع شد. آقامحمدخان اولین پادشاه سلسله قاجاری با اینکه مقطوع‌النسل بود اما برای بستن دهان اطرافیان ابتدا با بیوه برادر خود ازدواج کرد و سپس زنان زیادی را وارد حرمسرای خود کرد. زنان که هیچ ارزشی از نظر شاه نداشتند اما به حرمسرا آمده بودند تا قدرت و اعتبار او را زیاد کنند.

میرزا ابراهیم آشتیانی از رجال دوره قاجار معتقد است:« از بدو ایجاد عالم تا حال، احدی از نسل آدم به کثرت اولاد و احفاد او نبود، و عدت اهل حرمسرای آن حضرت تخمینا پانصد نفر می شوند که علی الدوام با آنان به عیش مشغول بوده.» 
در نوع و انتخاب زنان فتحعلی شاه هم نقل‌های تاریخی وجود دارد. تاج الدوله از همسران مشهور او رقاصه‌ای بیش نبود. سنبل خانم از دیگر زنانش از اسرای کرمان بود. اوج امیال فتحعلی شاه با قتل برادرش و تصاحب همسر او نمود می‌کند. مادر محمد علی خان از پسران فتحعلی شاه یک زن گرجی اسیر بود که شاه به علت زیبایی اش او را خریداری می‌کند.
 اما ناصرالدین شاه در حکومت پنجاه ساله خود حرمسرای خود را گسترش داد. او از لحاظ تفنن طلبی در گزینش زنان، در راس شاهان قاجار است. ماجراهای زیادی از نوع انتخاب‌های ناصرالدین شاه، وجود دارد که به داستان می‌ماند اما واقعیت این است که بارها اتفاق افتاده بود که شاه به گشت و گذار می‌رفت، در بین راه دختری دیده و می‌پسندید و دختر وارد حرمسرای شاه می شد.
امینه اقدس یکی از زنان قدرتمند شاه، در سفر به نواحی کردستان، به عنوان کنیز خریداری شده و بعد از آن به عنوان یکی از زنان قدر حرمسرا شناخته می‌شود. در سفر شاه به مازندران در مسیر دختری به نام فخری مورد پسند شاه قرار می گیرد و روانه حرمسرا می شود. مادر ظل السلطان بزرگترین پسر ناصرالدین شاه دختر آسیابانی بود که شاه در جوانی شیفته او شده بود. ناصرالدین شاه تعدادی از همسرانش را در مهمانی های که برای او برگزار می‌شد انتخاب می‌کرد.

راه دیگر ورود زنان به حرمسرای قاجاری، از طریق زنان حرمسرا بود. بعضی از زنان برای اینکه شاه را فریفته خیرخواهی خود کنند سعی در آشنایی شاه با کنیزان و خدمتکاران خود داشتند. زنان جا افتاده حرم تلاش می‌کردند که در اطراف خود خدمتکاران زیبا و خوش رو و تربیت شده داشته باشند. مثلا مادر شاهزاده ملک قاسم میرزا جهت جلب رضایت فتحعلی شاه چند نفر از خدمتکاران خود را تقدیم شاه کرد. 
نوع انتخاب زنان بر وضعیتشان در حرمسرا تاثیر می‌گذاشت. به همین دلیل تفاوتی که در اصل و نسب زنان وجود داشت از عوامل مهم کشمکش‌های بی پایان حرمسرا بود. زنانی که دارای ریشه خانوادگی سلطنتی بودند از دیگران متمایز می‌شدند.

از آنجایی که فرصت کافی برای سرکشی به همه زنان حرمسرا به ویژه در عهد فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه فراهم نبود محدودیت‌های خاصی برای تماس با شاه وجود داشت. مراسم سلام در اندرون انجام می‌شد. زنان حرمسرا براساس القاب و مناصب خود به ترتیب در صف سلام می ایستادند. در این مراسم دو زن حق نشستن داشتند و مابقی موظف بودند تا آخر مراسم سلام سرپا بایستند. همچنین برخورد شاه با زنان بزرگ زاده و معتبر با حفظ احترام کامل بود. سلطان احمد میرزا می‌گوید: «این زنان روزی یک ساعت حق حضور داشتند و در هنگام مراسم تشریفات در صفی جدا از سایر زنان می ایستادند و در هنگام دیدار و ملاقات شاه با آنان دیگران مطلقا حق حضور و تشرف نداشتند.»

حرمسرا

زنان فتحعلی شاه

اوژن فلاندن در سفرنامه خود می نویسد: «منوچهرخان در گرجستان در عنفوان شباب به جنگ ایرانیان آمد و به دست ایشان زندانی گشت. او را نزد فتحعلی شاه آوردند. همین که از هوش و فعالیتش باخبر شد خواست در دربار کاری به دستش بدهد. به اندک زمانی به حدی شاه از او مطمئن گشت که به حرم بی اجازه رفت و آمد می کرد و در بین 600 زن سلطان آمد و شد می نمود.»
اعلیحضرت فتحعلی شاه زوجات متعدده داشتند: 300 زن
دکتر فووریه نیز می نویسد: «مشهور است که این پادشاه از ششصد زن خود ششصد فرزند داشت و پنجاه تن از آنان در یک سال به دنیا آمده بودند.»
ناسخ التواریخ می نویسد که او حدود 1000 همسر داشت و از 158 تن آن ها نام می برد.
در تاریخ عضدی نیز آمده است که «زوجات خاقان جنت مکان چند نمره بودند. نمره اول از خانواده سلطنت و سایر شعب قاجاریه و بزرگ زادگان معتبر ایران بودند که عدد آن ها قریب چهل بلکه زیاده».
لیدی شیل نیز در خاطرات خود آورده است که «تعداد پسران فتحعلی شاه بیش از هشتاد نفر و عده دخترانش آن قدر زیاد بود که به حساب نمی آمد. البته دلیل کثرت دختر در این فامیل قابل توجه نیست ولی در میان ایرانیان عقیده ای رایج است که تعداد زن ها همیشه بیشتر از مردهاست و آن ها همین موضوع را دلیلی بر اثبات نظریه خود دائر بر این که یک مرد می تواند چندین همسر داشته باشد می دانند.»
لرد کرزن در کتاب ایران و مسئله ایران می نویسد: «حرمسرای فتحعلی شاه دستگاه پر عرض و طول و تجمل آن در تاریخ شرق شهرت دارد. کلنل دارویل که در سال 1228/ 1813 م به ایران آمده عده زنان فتحعلی شاه را 7000 و تعداد فرزندانش را 64 پسر و 125 دختر ضبط کرده است. کلنل استوارت که سه سال بعد از ایران دیدن نموده است می گوید فتحعلی شاه 1000 زن و 150 پسر و دختر دارد. مستر پی نینگ می گوید در سال 1250/ 1834 م که فتحعلی شاه درگذشت 179 دختر و 130 پسر و 500 نوه و 800 زن از خود به یادگار گذاشت. مادام دیولافوا تعداد زن ها را 700 و شماره فرزندان و نوادگان او را هنگام مرگ 5600 نفر نوشته است.»

پولاک درباره رواج تعدد زوجات می نویسد: «فتحعلی شاه چندصد زن داشت و چون همه برایش فرزندانی آورده اند تعداد عقبه و اولاد او در زمان حال پس از هشتاد سال (در زمان ناصرالدین شاه) به پنج هزار تن بالغ شده است و به همین دلیل هم به وی آدم ثانی لقب داده اند و البته فقط تعداد معدودی از این شاهزادگان توانستند با پدر همچشمی کنند ولی به هر حال بسیاری از آنان فقط حدود چهل زن داشتند. این را هم باید گفت که این مورد در شمار مستثنیات است.»
تعلقات خانوادگی زنان فتحعلی شاه را تعداد زیر گزارش کرده اند که در مجموع عدد 158 حاصل می شود که این ازدواج ها به علت جلوگیری از آشوب های نظامی و سیاست سازش و آرامش یعنی دلایل سیاسی انجام گرفته اند.


پی نوشت:
1- حرمسرای شاهان قاجار چگونه پر از زن می‌شد، مشرق نیوز
2- قدس نیوز

حزب دموکرات ایران

حزب دموکرات ایران

حزب دموکرات، این حزب توسط بازماندگان مشروطه خواه در جریان انتخابات مجلس دوم مشروطه تأسیس شد.

مشروطه


حزب دموکرات عامیون از احزاب سیاسی دوره مشروطهٔ ایران بود که به دست مشروطه‌خواهان تأسیس شد. این حزب توسط بازماندگان مشروطه خواه در جریان انتخابات مجلس دوم مشروطه تأسیس شد. در جریان این انتخابات احزاب جدید دیگری نیز پا گرفتند. حزب دموکرات برنامه کار سوسیال دموکراتی داشت و درمقابل حزب اعتدالیون که محافظه کار به‌شمار می‌رفت قرار داشت.

افکار و عقاید حزب دموکرات برگرفته از افکار سیاسی حزب سوسیال دموکرات قفقاز بود. سید جلیل اردبیلی، سید حسن تقی‌زاده، ابراهیم حکیمی، محمدتقی بهار، حسینقلی خان نواب، سلیمان‌میرزا اسکندری، وحید الملک، و سید محمدرضا مساوات و شیخ محمد خیابانی رؤسای حزب دموکرات بودند.

مرام حزب دموکرات:
انفکاک کامل قوای سیاسی از روحانیون.
ایجاد نظام اجباری.
تقسیم املاک بین رعایا.
قانون منع احتکار و تعلیم اجباری و بانک فلاحتی.
ترجیح مالیات مستقیم بر غیرمستقیم.
مخالفت با مجلس اعیان (مجلس سنا) بود.

دموكرات ها در مجلس دوم
مجلس به دليل صغير بودن احمدشاه قاجار، عضد الملك از بزرگان خاندان قاجار را به نيابت سلطنت برگزيدند. انتخابات مجلس دوم آغاز شد و دموكرات ها توانستند ۲۸ كرسى نمايندگى مجلس دوم را از آن خود كنند. آنها هرچند حزب اكثريت مجلس نام نگرفتند اما برخى از چهره هاى شاخص دموكرات ها وارد مجلس شدند كه از آن جمله مى توان به سيدحسن تقى زاده، حسينقلى خان نواب، سليمان ميرزا اسكندرى، وحيدالملك و سيدمحمدرضا مساوات اشاره كرد.

رهبرى شاخه پارلمانى حزب را سيدحسن تقى زاده برعهده داشت.

 مرگ عضدالملك در ۱۳۲۸ ه.ق، ۱۹۱۰م در زمان حيات مجلس دوم، رقابت احزاب را دامن زد. مجلس به دنبال مرگ نايب السلطنه بر آن شد جانشينى براى وى انتخاب كند. از سوى دموكرات ها ميرزاحسن خان مستوفى الممالك و از جانب اعتداليون ناصرالملك براى جانشينى عضدالملك پيشنهاد شدند. سردار اسعد هم به صورت مستقل كانديد نيابت سلطنت شد. انتخاب جانشين عضدالملك به ضرر دموكرات ها تمام شد. چرا كه با حمايت برخى از شاهزادگان متنفذ هوادار اعتداليون نظير فرمانفرما و عين الدوله، ناصرالملك به عنوان نايب سلطنت احمد شاه انتخاب شد. وى كه از هواداران اعتداليون بود با دموكرات ها رفتار خشونت آميزى داشت.

قتل بهبهانى و فرار تقى زاده

بين دموكرات ها و اعتداليون درگيرى هاى فراوانى در مجلس روى مى داد. اين درگيرى ها كه از آغاز فتح تهران آغاز شده بود تا آنجا ادامه يافت كه سيد عبدالله بهبهانى از علماى بزرگ مشروطه خواه و از هواداران اعتداليون به قتل رسيد.

نتيجه اين شد كه تقى زاده از سوى مرحوم آخوند خراسانى به فساد مسلك سياسى متهم شد. همين محكوميت به فرار ليدر دموكرات ها براى دومين مرتبه از خاك ايران انجاميد. وى تا زمان حكومت پهلوى ديگر به ايران باز نگشت. تقى زاده پيش از اين نيز در زمان به توپ بستن مجلس به سفارت انگليس پناهنده شده و در نهايت به لندن گريخته بود. 

در پى اين واقعه شايعه شد كه مجاهدين وابسته به دموكرات ها عامل اين قتل بودند. عده اى از علما هم عليه تقى زاده كه رياست كميته پارلمانى دموكرات ها را برعهده داشت، نامه اى نوشتند.   

پس از تقى زاده، سليمان ميرزا اسكندرى رهبرى شاخه پارلمانى حزب را برعهده گرفت. اما تصميم مجلس در ۱۲ صفر ۱۳۲۸ ۲، فوريه ۱۹۱۱مبنى بر گماردن مورگان شوستر آمريكايى به عنوان خزانه دار كل كه با حمايت مستقيم دموكرات ها انجام شد در نهايت به تعطيلى مجلس انجاميد. مجلس شوستر را مامور اصلاح امور ماليه ايران كرد. شوستر با ناديده انگاشتن قرارداد ۱۹۰۷ روس _ انگليس كه ايران را به دو نيمه تحت نفوذ ايشان درمى آورد، اوضاع ناآرام گذشته را بدتر از پيش كرد. گفته مى شود وى اين كار را با حمايت دموكرات ها انجام داده بود.

روس ها سپس با دادن اولتيماتوم به دولت خواستار عزل شوستر شدند. آنها تاكيد كردند كه در غير اين صورت تهران را به اشغال خود درخواهند آورد.مجلس در نتيجه اين اولتيماتوم تشنجى سخت به خود گرفت. دموكرات هاى به شدت ملى گرا در ائتلافى با ساير نمايندگان حائز اكثريت آرا و كاملاً مخالف اجراى درخواست روس ها بودند. 

مخالفت مجلس با درخواست روس ها منجر به تعطيلى مجلس در ۳محرم ۱۳۳۰ ، ۲۴دسامبر ۱۹۱۱ توسط ناصرالملك شد و شوستر هم از ايران اخراج گرديد. انتخابات مجلس هم تا زمانى كه وى در راس قدرت بود برگزار نشد.به دنبال تعطيلى مجلس، روساى حزب دموكرات به قم تبعيد شدند. روزنامه هاى دموكرات ها در ايالات به دستور روس ها به محاق توقيف رفتند و مديران آنها به تهران و ساير شهرها تبعيد شدند.

پی نوشت:
1- محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی
2- موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

اولین سفر شاه به امریکا

 اولین سفر شاه به امریکا

 پس از آنکه با فشار امریکا ارتش شوروی در سال 1325 خاک ایران را ترک کرد هراس از نفوذ این کشور در ایران باعث شد امریکا سعی کند بیشتر به شاه نزدیک شود.
هم‌زمان با گسترش روابط شاه و امریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم در ۳۰ خرداد ۱۳۲۶ یک قرارداد ۱۰ میلیون دلاری فروش سلاح به ایران به امضا رسید. 
 در ادامه شاه جوان که سفر دوره ای خود به چند کشور اروپائی را در سال 1327 انجام داده بود به دعوت هری ترومن رئیس جمهور وقت امریکا در آبان 1328 برای 45 روز به این کشور سفر کرد.
 این سفر در حالی انجام می گرفت که در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ هژیر وزیر دربار ترور و ابراهیم حکیمی به سمت نخست‌وزیر برگزیده شده بود.
 محمدرضاشاه ۲۴ آبان از تهران رهسپار امریکا شد و ۲۵ آبان با استقبال ترومن سفر خود به ینگه دنیا را آغاز کرد؛ گفته می شود شاه برای جذب کمک های امریکا برای تداوم برنامه های خود در کشور به این سفر رفت و در جریان آن با بسیاری از مقامات امريکايي دیدار و از کارخانه‌ها و امکانات این کشور بازدید کرد.
 در پایان این سفر رسمی، شاه و ترومن در اعلامیه مشترکی اعلام کردند، امریکا برای بازسازی ایران پس از ویرانی‌های جنگ جهانی در چهارچوب برنامه موسوم به "اصل چهار" کمک‌های مالی و فنی در اختیار ایران قرار می دهد.
 تعدادی از عکس های سفر شاه پهلوی به امریکا در میان عکس های دوران ریاست جمهوری ترومن در موزه "هری ترومن" در کاخ سفید نگهداری می‌شود و در سایت آن قابل دسترسی است.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

30 برگ از یک پرونده؛  دستور ویژه شاه به گمرک درباره حضور زنان خارجی در ایران

گرچه فساد مالی و اخلاقی خاندان پهلوی به خصوص پهلوی دوم بر آشنایان با تاریخ این دوره پوشیده نیست، اما نوشته حاضر دست کم 30 برگ از پرونده حاکمیت 50 ساله دودمان پهلوی را در برابر ذهن تاریخ پژوهان و محققان قرار می‌دهد.

به گزارش گروه تاریخ مشرق - خاندان پهلوی رکوردار مفاسد مالی و اخلاقی در طول دوران تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی ایران بوده است. شاید بتوان ادعا کرد که یکی از مهمترین عوامل انحطاط و فروپاشی سلطنت پهلوی، فساد و گسترش مفاسد اجتماعی، فحشا و گسترش مراکز گناه از سوی خاندان پهلوی بود. گرچه فساد مالی و اخلاقی خاندان پهلوی به خصوص پهلوی دوم بر آشنایان با تاریخ این دوره پوشیده نیست، اما نوشته حاضر دست کم 30 برگ از پرونده حاکمیت 50 سالهدودمان پهلوی را در برابر ذهن تاریخ پژوهان و محققان قرار می دهد:


*2500 بطری شراب درجه یک فرانسه

در جریان جشن های 2500 ساله تعداد 2500 بطری شراب درجه یک فرانسه که قیمت هر بطری به 100 دلار می‌رسید، به 165 میهمان عرضه شد. مشروب در دربار محمدرضا مصرف روزانه داشت و وزارت دربار شاهنشاهی شراب مصرفی را از کشورهایی چون فرانسه، سوئیس و تجارتخانه‌های دوبی تامین می کرد. طی نامه ابوالفتح آتابای به سفیرکبیر شاه در برن درخواست شده بود: «در مورد شراب قرمز فرانسه دقت شود که زیاد گران نباشد؛ چون شراب‌های گران قیمت زیاد موجود داریم. فقط به مقداری شراب قرمز در حدود هر بطری 40 الی 50 فرانک فرانسه که به درد مصرف معمولی کاخ بخورد، احتیاج است». اعضای خانواده پهلوی، نه تنها به خرید و مصرف شراب و مشروبات الکلی مشغول بودند، بلکه در ایجاد شراب فروشی و کاباره ها و سایر مراکز عرضه مشروبات الکلی در سطح کشور و حتی کار قاچاق و واردات آن سابقه طولانی داشتند که در این میان نیز حمیدرضا، محمودرضا، اشرف و اسدالله علم رکورد دار بودند. (به نقل از :باشگاه اندیشه، http://www.bashgah.net/fa/content/print_version)

*باخت شاه در برابر دوستان قمارباز اشرف

در زمینه مالی کارهای عجیب اشرف دست کمی از مسائل جنسی او نداشت. او قمار بازهای حرفه‌ای را جمع می‌کرد و وارد محفل خصوصی محمدرضا می‌نمود. از جمله فردی به نام اسکندری را پیدا کرده  بود. اسکندری توانسته بود با زور و کلک اراضی فرودگاه مهرآباد را که دولتی بود به نام خود ثبت کند و سپس مجدداً با قیمت کلان به دولت بفروشد و میلیاردر شود. اشرف؛ محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت می‌کرد و سپس او را تشویق و تحریک می‌کرد که در پوکر نمی‌تواند از پس اسکندری برآید. محمدرضا هم از روی غرور، لج می‌کرد که من او را داغون می‌کنم و فلان می‌کنم و به بازی می‌پرداخت.

یکی دیگر از اعضای باند قمار اشرف، فردی به نام حاجبی بود. او از قماربازها و حقه‌بازهای درجه یک روزگار بود. در این بازی‌ها اشرف چنان رفتار می‌کرد که در مجموع در یک شب محمدرضا حتما 40- 50 میلیون را می‌باخت.(به ارزش این پول در سالهای قبل از انقلاب توجه شود!) پس از بازی، اشرف دسته چک محمدرضا را می‌آورد و به دستش می‌داد و او نیز چک می‌کشید و امضا می‌کرد. از این پول‌ها، اشرف قسمت عمده را خودش برمی‌‌داشت و به حاجبی و اسکندری هم چند میلیونی می‌داد. (سایت تبیان به نقل از كتاب خاطرات من و فرح پهلوی؛ ج1؛ ص 468)

*باد

«مرده باد» و «زنده باد» رايج‌ترين شعار زمان شاه بود كه در مبارزات سياسي رونق و كاربرد فراوان داشت. زنده‌بادها را معمولاً عوامل و طرفداران رژيم نعره مي‌كشيدند و «مرده باد» را مخالفان شاه، فرياد مي‌زدند. پس از ماجراي ترور شاه در دانشگاه تهران كه مستمسكي براي سركوب حزب توده شد، عوامل رژيم با ايجاد جو اختناق شديد، به قلع و قمع مرده بادگوها پرداختند كه بگير و ببندها، طيف‌هاي مختلف سياسي و روشنفكران مخالف رژيم را دربر مي‌گرفت.

از آن پس مخالفان رژيم براي بيان چنين شعاري به جاي حنجره‌ها، قلم‌ها را به كار بردند. هر روز صبح مردم تهران هنگام گذر از خيابان‌ها، سينه ديوارها را مي‌ديدند كه پر بود از شعار مرده‌ باد... و شب‌نامه‌هايي در مخالفت با رژيم كه در كوچه‌ها و خيابانها فروريخته بودند. مأموران شهرباني هم در شهر پراكنده مي‌شدند تا پخش‌كنندگان شب‌‌نامه‌ها و شعارنويس‌ها را به جرم مخالفت با رژيم دستگير كنند.

در تهران، يك مكانيك براي رونق كارش، براي نخستين بار دست به ابتكاري زده و با خط درشت روي ديوار بغل دكانش نوشته بود: «باد» كه رانندگان را به خود جلب كند.

يكي از پاسبان‌هاي كم‌سواد محل كه به فكر بهانه‌اي براي آزار و اذيت اين مكانيك بود، يك روز هنگام گذر از مقابل دكان پنچرگيري چشمش به كلمه «باد» افتاد. دستهايش را به كمر چسباند و مكانيك را صدا زد:

- مرد حسابي، اين چيه نوشتي روي ديوار؟
مكانيك تعجب كرد و گفت: خب نوشتم «باد»، مگه چه عيبي داره؟
پاسبان با نگاهي سرشار از تحقير و سوءظن، سراپاي روغني و سياه او را ورانداز كرد و گفت: خر خودتي، حتماً از نوشتن «باد» منظوري داشتي. منظورت يا زنده‌باد بود يا مرده باد. «زنده باد» كه به ريخت و قيافه‌ات نمياد. حتماً منظورت «مرده باد» هست. زودباش راه بيفت بريم شهرباني...
(به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتي ، نشر آبي، سيدفريد قاسمي، 1383، ص 298)

*بزنيد تا من برگردم

يكي از نظاميان عصر پهلوي اول كه مردي ظالم و ستمگر بود، جان‌محمدخان سرتيپ است كه ملك‌الشعراي بهار در كتاب خود «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» درباره ستمگري‌هاي او به مردم مطالب بسيار نوشته است. در يكي از داستانهاي بهار درباره جان‌محمدخان سرتيپ مي‌خوانيم:

«درباره جناب سرتيپ روايات فراواني موجود است. از جمله، روزي يك تن نظامي تيره‌بخت مورد خشم سرتيپ قرار مي‌گيرد. سرتيپ امر مي‌كند او را ببندند و چوب بزنند. در اين حين او را پاي تلفن مي‌خواهند. وي به مباشر ضرب كه صفرعلي‌خان نامي بود مي‌گويد: «بزنيد تا من برگردم». و خود مي‌رود و از پاي تلفن او را به تلگرافخانه براي مخابرة حضوري مي‌خواهند و او به عجله به تلگرافخانه مي‌رود. از تلگرافخانه پس از يكي دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه مي‌رود و ناهار مي‌خورد و مي‌خواهد استراحت كند. تلفن مي‌كنند، مي‌رود پاي تلفن، مي‌پرسد: چه خبر است؟

صفرعلي‌خان مي‌گويد: حسب‌الامر نظامي را شلاق مي‌زنند. چه امر مي‌فرماييد؟ باز هم بزنند يا نزنند؟
سرتيپ مي‌پرسد: كدام نظامي؟
صفرعلي‌خان مي‌گويد: قربان، همان نظامي كه صبح فرموديد شلاق بزنند تا من بيايم. چون تشريف نياورديد هنوز شلاق مي‌زنند.
سرتيپ مي‌پرسد؟ حالا نظامي در چه حال است؟
صفرعلي‌خان جواب مي‌‌دهد: قربان، او مدتي است مرده است؛ ما به جسدش شلاق مي‌زنيم.
سرتيپ گفت: بس است، پدرسوخته‌ها!»
(به نقل از :ملك‌الشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 2، انتشارات اميركبير، تهران – 1363، ص 243.)

*تاج شاهی و فلاکت عمومی!

.... بازگشتم به ایران در سال 1967 مصادف بود با جشنی که به مناسبت تاجگذاری شاه در ایران برگزار می شد. موقعی که قصد عزیمت از سوئیس داشتم روزنامه های آن کشور پر بود از گزارشهای انتقاد آمیز در مورد جریان تاجگذاری شاه. در یکی از آنها خواندم که معمولی ترین وسیله مورد استفاده شاه و ملکه در این مراسم شنل‌هایی است که با قطعات الماس و یاقوت و زمرد تزیین شده است.
طبق نوشته روزنامه‌های سوئیس شاه در حالی قصد داشت به عنوان فرمانروای یک ملت فقر و عقب افتاده تاجگذاری کند که جواهرات تاج مورد استفاده او را 3380 الماس، 388 مروارید، 5 زمرد و 2 یاقوت درشت تشکیل می‌دادند و روی تاج ملکه نیز که از طلا و پلاتین ساخته شده بود 1469 الماس، 105 مروارید، 36 زمرد و 36 یاقوت داشت.

در زمانی که تبلیغات گوناگون پیرامون واقعه تاجگذاری شاه از همه سو جریان داشت بسیاری از منابع مطلع در سوئیس به وجود فقر گسترده در ایران اشاره می کردند و بخصوص فیلمهایی از تلویزیون سوئیس پخش می‌شد که وضع اسفناک زندگی هموطنانم را به معرض تماشا می گذاشت. این فیلم‌ها که مسلما به صورت محرمانه دور از چشم ساواک و بدون گذر از صافی سانسور رژیم توسط خبرنگاران خارجی از مناظر تاثر انگیز کشورم تهیه شده بود واقعیت‌های موجود در ایران را مجسم می‌کرد و پرده خوش آب و رنگی را کنار می‌زد که رژیم شاه آن را برای پوشاندن حقایق تلخ و ناگوار بر سراسر ایران گسترده بود.

من در فیلم هایی که زندگی مردم ایران را در خانه های گلی بدون برق و آب و بهداشت نشان می‌داد با مشاهده کودکانی که با پای برهنه در کوچه‌های تنگ انباشته از زباله بازی می‌کردند واقعا متاثر می شدم و از خود می‌پرسیدم با وجود چنین شرایط اسفناکی در ایران، شاه چگونه توانسته تصمیم به تاجگذاری بگیرد و خود را شاه شاهان بنامد؟....
(به نقل از :مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 45 و 46)

*ترياك كشي سلطنتي


اکثر اعضای خاندان پهلوی به نحوی در امر مصرف یا قاچاق مواد مخدر دخیل بودند. پروین غفاری درباره ضیافت‌های شاه می‌گوید: بزم ها و ضیافت ها هم چنان برقرار است و جام ها با سلامتی ما تهی می شود… محمدرضا بعضی شب‌ها بساط تریاک پهن می‌کند. من هم گاهی بستی می‌زنم». پرویز راجی به هنگام صحبت از شاه می‌گوید: «شایع است شاه هفته‌ای سه بار بعدازظهرها به منزل یکی از دوستان نزدیک خود می رود و تریاک می کشد».

نقش اشرف در قاچاق داخلی و بیرونی و بین المللی مواد مخدر، بسیار برجسته و وسیع بوده است. اکثر صاحب منصبان و شاهدانی که خاطرات خود را انتشار داده اند، اشرف را سلطان مواد مخدر ایران معرفی کرده اند.

برادران محمدرضاشاه نیز سوابقی در رابطه با مواد مخدر داشتند؛ محمودرضا برادر شاه در زمین های مرغوب زراعی خود خشخاش می کاشت و بزرگ ترین تولیدکننده تریاک در ایران بود. او اجازه کشت تریاک را به دست آورده محصول خود را به دولت می فروخت و قسمتی از تریاک را نیز در بازار آزاد به قیمت بالا به فروش می رساند.
غلامرضا برادر شاه برای خود دارو دسته ترتیب داده بود و با حمایت از قاچاقچیان، مبادرت به وارد کردن هروئین و تریاک می کرد. حمیدرضا برادر شاه باندهای متعدد قاچاق در کلیه مناطق مرزی ایران ترتیب داده بود و فعالیت گسترده ای داشت.

هما همسرحمیدرضا نیز علاوه بر بدنامی و فحشاء، معتاد به هروئین بود و پسرش بهزاد نیز معتاد به تزریق هروئین و مصرف تریاک و حشیش بود و زندگی بسیار بدی داشت. همچنین ملکه مادر و برخی از مقام های اطلاعاتی و امنیتی کشور هم چون سرلشکر تیمور بختیار و ارتشبد هدایت که از قاچاقچیان ماهانه مقدار زیادی تریاک و هروئین را رایگان دریافت می کردند.
(به نقل از : http://pahlaviha.pchi.ir/show.php?page=contents&id=3568)

*تهديدات داماد سوگلي خانم مصدق!

آقاي دكتر شمس الدين اميرعلايي كه در زمان دكتر محمد مصدق با سمت استاندار خوزستان انجام وظيفه مي‌كرد در خاطرات خود مي‌نويسد:

روز سه شنبه 9 مهر‌ماه 1330ساعت چهار بعدازظهر به دعوت آقای دكتر مصدق برای مذاكره در باب مقدمات مسافرت، به منزل ایشان رفتم. ضمن شور درباره افرادی كه باید در این سفر همراه باشند آقای دكتر مصدق گفت: متین دفتری به علت كسالت از سنا تقاضای مرخصی می‌كند و عازم آمریكاست. چطور است او را هم جزء هیأت به حساب بیاوریم؟

با توجه به سوابق آن شخص و اسنادی كه سه ماه پیش، خودم به آقای دكتر مصدق ارائه داده بودم از این پیشنهاد يكه خوردم و اظهار مخالفت كردم. آقای دكتر مصدق بر طبق رویه همیشگی موضوع صحبت را تغییر داد و به مسائل دیگر پرداختیم. هنگامی‌ كه در خصوص بودجه مسافرت مطالعه می‌كردیم مجددا گفت: دكتر متین دفتری با خرج خودش به آمریكا می‌آید و اگر او را جزء هیات ببریم خرج یك نفر صرفه‌جویی می‌شود.

گفتم: «اگر بخواهید اینطور صرفه‌جویی كنید یقینا افراد زیادی هستند كه برای تبرئه خود و داشتن افتخار عضویت این هیأت حاضرند مخارج تمام هیأت را بپردازند». باز هم موضوع صحبت تغییر كرد و پس از مدتی دوباره عضویت آقای دكتر متین دفتری مطرح شد.

گفتم:« آخر مردم در این باره چه خواهند گفت؟» جواب داد: «مردم چكار به این كارها دارند؟» و اضافه كرد: «آقای دكتر شما گرفتاری‌های مرا نمی‌دانید. متین داماد سوگلی خانم است و خانم دوپا را توی یك كفش كرده كه او جزء هیأت باشد و اگر او را نبرم خانم این چند تا شوید باقی مانده را (اشاره به موهای سر خود) می‌كند».
(به نقل از:سيد جلال‌الدين مدني ، تاريخ سياسي معاصر ايران ، دفتر انتشارات اسلامي ، ج اول ، تابستان 1387 ، ص 421)

*دستور اعليحضرت به اداره گمرك!

سابقه فساد اخلاقی محمدرضا پهلوی، به دوران تحصیل در مدرسه «له روژه» فرانسه برمی‌گردد. محمدرضا در این مدرسه با یکی از دختران خدمتکار رابطه داشت که مجبور شد به عنوان حق السکوت 5000 فرانک به این خدمتکار پرداخت کند. پس از بازگشت محمدرضا به ایران، به دستور رضاخان، فیروزه که در دربار همه او را زیباترین زن تهران می‌شناختند، به عمارت محمدرضا منتقل شد و ارتباط او با محمدرضا تا زمان ازدواج با فوزیه ادامه داشت.

محمدرضا پس از ازدواج با فوزیه نیز این اخلاق زشت (زن بازی) را کنار نگذاشت؛ به طوری که یکی از دلایل جدایی فوزیه از وی پس از تولد دخترش، بی بند و باری محمدرضا و ناپایبندی او به قوانین زندگی مشترک بود. محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با دختری به نام دیوانسالار هم رابطه داشت و در لوس آنجلس خانه ای وسیع و زیبا با امکانات مدرن در اختیار او گذاشته بود.

اما ماجرای فرار فوزیه از ایران به مصر نیز شنیدنی است؛ ماجرای فرار فوزیه، زیر سر اشرف و ارنست پرون بود که گزارش رابطه فوزیه با شخصی با نام امامی را به شاه دادند. فوزیه پس از کشف این رابطه به مصر رفت و دیگر حاضر به بازگشت نشد. فرار فوزیه باعث شد تا محمدرضا با آزادی بیشتری با زنان ارتباط داشته باشد و به بی بند و باری خود ادامه دهد.
اشخاصی همچون فردوست، شمس، علم، اشرف، عبدالرضا و هوشنگ دولو ماموریت داشتند که زنانی که خوش تیپ و به سبک اروپایی بودند به شاه معرفی کرده و آپارتمان هایی در تهران برای آنها دست و پا کنند تا شاه بتواند با زنان جوان خلوت کند.
محمدرضا تا قبل از ازدواج با ثریا با پروین غفاری که به پری مشهور بود، ارتباط داشت اما بعد از ازدواج با ثریا، از سوی همسر جدیدش تهدید شد که اگر روابط نامشروع خود را متوقف نکند، کار آنها به طلاق خواهد کشید.
محمدرضا شاه در خلال مسافرت به کشورهای خارجی، نیز دست از عادت زشت خود بر نمی داشت و مدتی را در مصاحبت با دختران معرفی شده از سوی دوستان خود می گذراند و به آنها هدایای گران قیمت از جمله انگشتر الماس می داد. علم که محرم محمدرضا بود، در خارج و داخل، با هزینه های گزاف ماموریت داشت که زنان و دختران جوان را برای مصاحبت با شاه معرفی کند.
رفتار زشت و بی بندو باری محمدرضا شاه گاهی برای او گران تمام می شد؛ مثلاً در یک سفر رسمی به آمریکا، هانری بایرود- مدیر کل وقت وزارت خارجه آمریکا- در یک ضیافت از ثریا تقاضای رقص می کند و در ضمن رقص از ثریا درخواست قرار ملاقات می‌کند. زن بارگی محمدرضا باعث شد تا از دومین همسر خود (ثریا) نیز جدا شود اما پس از ازدواج با فرح نیز شاه همچنان رفتار زشت خود را ادامه داد. در دوران زندگی با فرح، شایعات زیادی از دخترانی بر سر زبان‌ها بود که شاه را عاشق دل خسته خود معرفی می‌کردند. این شایعات گاه شاه را مجبور به تهدید آنها می‌کرد.
روزنامه «ناسیونال استار» آمریکا در 8 جولای (17/4/1354) در مقاله ای به عادت زشت «زن بارگی» شاه پرداخت و نوشت: «شاه به مسئولین گمرک دستور داده است که هر گاه یک زن زیبا در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده شد، ایشان را مطلع نمایند. به دنبال آن نیز امکان دارد به کاخ دعوت شود».

ملاقات محمدرضا با این زنان به قیمت بسیار گران تمام می شد و شاه مجبور بود که هدایایی گرانبهایی که بیشتر آنها جواهر بودند به این زنان اهدا کند؛ مثلاً در یکی از این ملاقات ها شاه هدیه ای به یک بازیگر تئاتر به نام «گریس کلی» آمریکایی می بخشد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشته است. محمدرضا شاه تا آخرین لحظات عمرش که بیماری به سراغش آمده بود، روحیه «زن بازی» خود را حفظ کرد و معروف است که در پاناما، نوریه گا در مقام رئیس سازمان امنیت پاناما که مسئول محافظت از جان شاه بود، چنین موقعیت هایی را فراهم می کرد و برای او زن می آورد.
(به نقل از :http://www.mehrnews.com/news/2232446/)

*سهم شاه در سقوط رژيم سلطنتي

در اين مساله هرگز نمي توان ترديد داشت كه شاه در سرنگون ساختن سلطنتش نقش پرداز اصلي بوده است. با قبول اين حقيقت چنانچه بخواهيم باز هم عوامل خارجي را در سقوط شاه موثر بدانيم چاره اي نيست جز آنكه باور كنيم تمام حركات و سكنات شاه توسط خارجي ها از راه دور هدايت مي‌شده است.
ولي از مقولات شايعات و مسموعات گذشته وقوع انقلاب در ايران واقعا اجتناب ناپذير بود. چون شاه در طول دو ساله آخر سلطنتش به قدري نسبت به قوانين و ضوابط اجتماع و نيز در مورد عادت و رسوم و سنن مردم سهل انگار شده بود كه گاهي حتي آنها را به مسخره نيز مي گرفت.

شاه گرچه مي توانست ادعا كند كه در فاصله سال هاي 1965تا1977 دستاوردهاي محسوسي داشته است ولي طبقه مردم پايين هرگز نمي توانستند براي اقدامات رژيمي ارزش قائل باشند كه در راس آن شاه دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمينان خاطر كليه امور تجارتي كشور را به خود اختصاص دهند و صرفا به فكر پر كردن جيب هايشان باشند.
در اين مورد حتي طبقات مرفه نيز اكثرا از رفتار شاه و مواضع سياسي وي آشكارا انتقاد مي كردند و روي هم رفته وضع به جايي رسيده بود كه با گسترش سايه ديكتاتوري بر تمام شئون جامعه هر مساله نامطلوبي در هرجا به چشم مي خورد همگي آن را به شاه نسبت مي دادند و همين نكته است كه مي تواند علت اصلي نفرت عمومي ايرانيان را از شاه در سال1978 به خوبي آشكار سازد.
به نقل از :(فريدون هويدا، سقوط شاه، انتشارات اطلاعات، ص 221 و 222)

*سگ بي تربيت آقاي سفير!

پرويز راجي آخرين سفير رژيم شاه در لندن در خاطرات مربوط به روز جمعه 12 اسفند 1356 خود مي‌نويسد : .... امروز سگي را كه حدود يك هفته قبل خريده بودم پس دادم. گرچه اين كار را با دلي شكسته و با كمال بي ميلي انجام دادم ولي چاره‌اي جز آن نداشتم. چون اين سگ جز من از هيچكس اطاعت نمي‌كرد و علاوه بر اينكه يك بار دست سرايدار سفارت را گاز گرفته بود از ادرار كردن روي فرشهاي گرانبهاي سفارتخانه نيز ابايي نداشت. من با وجودي كه طي اين مدت خيلي به او علاقه‌مند شده بودم ولي چون فرصت چنداني براي رسيدگي و به گردش بردنش را نداشتم ناگزير از پس دادنش شدم....
به نقل از :پرويز راجي ، خدمتگزار تخت طاووس ، انتشارات اطلاعات ، 1370 ، ص 157

*هلمز: سفراي آمريكا و انگليس مشاورين شاه هستند

ريچارد هلمز سفير قبلي آمريكا در ايران و رئيس سابق سازمان سيا مي‌گويد: چون آنتوني پارسونز سفير انگليس در تهران ذاتا يك آدم سوسياليست مسلك است هرگز علاقه‌اي به شاه ندارد. شيلا همسر پارسونز نيز كه از شوهرش چپ رو تر است نسبت به خانواده سلطنتي ايران حالت انزجار دارد. در حالي كه ويليام سوليوان سفير آمريكا در تهران سعي دارد هرچه بيشتر با اعضاي هيات حاكمه نشست و برخاست كند. حالا اين دو نفر جزء مشاورين شاه هستند و شاه از راهنمايي‌هاي آنها استفاده مي‌كند تا ببيند چطور مي توان در مقابل امواج انقلاب ايران سدي به وجود آورد.
به نقل از :پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 320 و 321

*شاه: دزدی‌ها لطمه‌ای به دارایی‌های مملکت نمی‌زند !

... ارتشبد فردوست رئیس بازرسی شاهنشاهی بود و وظیفه داشت به جستجوی موارد فساد، بی‌لیاقتی و نافرمانی در میان مقامات مسئول کشور بپردازد. گاهی اوقات او با اکیپ بازرسی خود ماه‌ها 
و گاه بیش از یک سال زحمت می‌کشید و از یک اداره دولتی ارتش بازرسی می‌کرد و اسناد مربوط به دزدی و اختلاس وزراء و مسئولان طراز اول را بیرون می‌آورد و به شاه می‌داد؛ اما محمدرضا دستور می‌داد این گزارش‌ها بایگانی شوند.

شاه می‌گفت: مملکت پول زیادی دارد و این قبیل دزدی‌ها لطمه‌ای به دارایی‌های مملکت نمی‌زند. وقتی ما به مصر یک میلیارد دلار، به اسرائیل یک میلیارد دلار، به سازمان آب لندن نیم میلیارد دلار و به سایر ممالک میلیاردها دلار وام می‌دهیم چه اشکالی دارد یک عده از مدیران مملکت ما هم به نوایی برسند و چاق شوند....
به نقل از :کتاب (دخترم فرح)، خاطرات فریده دیبا، صفحه 282

*شكنجه در رژيم شاه

هفته نامه آلماني زبان « اشترن» در روز 20 خرداد 1356 در گزارشي نوشت: سيستم هاي جديد شكنجه از جمله استفاده از داروها، امكانات جديدي به شكنجه گران مي‌دهد. به همين جهت نيز شاه ايران مي‌تواند بگويد«ما نيز از همان متد شكنجه استفاده مي‌كنيم كه در برخي كشورهاي پيشرفته معمول است»
به نقل از :روزشمار انقلاب اسلامي ، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ، ج 1 صفحه 234

*علامت ضربدر!

مطلب ترجمه شده‌اي همراه با عكس‌هاي متعدد كه از مجله «لايف» چاپ آمريكا بريده شده بود، به دفتر اميد ايران رسيد. مترجم اين مطالب مهندس عبدالرحيم گواهي بود كه از اداره پتروشيمي شيراز آن را به نشاني مجله پست كرده بود، او را نمي‌شناختيم و بار اول بود كه با اميد ايران همكاري مي‌كرد. مطلب را خوانديم كه بسيار جالب بود و از فساد و آلودگي جامعه آمريكا پرده برمي‌داشت. شرح عكسها را هم ترجمه كرده بود.

عيب مطلب اين بود كه ناقص و مترجم در نامه خود نوشته بود كه دنباله مطلب را موقعي مي‌فرستند كه قسمت اول آن در مجله چاپ شود ـ درست به خاطر ندارم ـ يا به علت مشغله زياد نتوانسته همه را يك جا ترجمه كند و نوشته بود كه بعداً ترجمه ميكند و مي‌فرستد. مطلب را در مجله چاپ كرديم و قسمت بعدي آن هم رسيد و چاپ شد.
پس از چاپ اين مطلب مأموران سانسور و عوامل ساواك به دفتر مجله و چاپخانه ريختند و به دنبال پيدا كردن عامل جرم، مدير و كاركنان مجله را به «ساواك» بردند. تا اينجا كسي از علت بگير و ببندها اطلاعي نداشت.

در «ساواك» با اشاره به مجله‌اي كه در دست داشتند مي‌گفتند چرا عكس شاه را در باشگاه همجنس‌بازان آمريكا چاپ كرده‌ايد!؟ سئوال آنها اين مفهوم را مي‌رساند كه واقعاً شاه در سفر آمريكا به باشگاه همجنس‌بازان رفته و با آنها عكس گرفته و اميد ايران چنين عكسي را چاپ كرده.
مدير، هر چه مجله را ورق مي‌زد، عكسي از شاه نمي‌ديد و به آنها اعتراض مي‌كرد: عكس كو؟! آنها صفحه‌اي از صفحاتي را كه مطلب همجنس‌بازان چاپ شده بود نشان دادند و گفتند: اين جاست!
مدير در عكس دقيق شد. تابلويي بود كه بر ديوار سالن همجنس‌بازان آويخته بودند كه چهره حدود دوازده نفري در آن نقاشي شده بود و چهره يكي از آنها با علامت ضربدر (×) كه بالاي سرش ديده مي‌شد، شبيه شاه بود. شرح عكس تابلو هم به اين مضمون بود: «در اين تابلو، چهره جمعي از همجنس‌بازان مشهور جهاني ديده مي‌شود».
مدير هر چه بيشتر به اين تابلو چاپ شده در مجله‌اش نگاه مي‌كرد، بيشتر مطمئن مي‌شد كه خودش است!!! يعني شاه است و جاي انكار نداشت. تعجب مدير بيشتر در اين بود كه علامت (×) در آنجا چه مي‌كند؟!
به دفتر مجله تلفن زد تا اصل مطلب و عكس‌هايي را كه عبدالرحيم گواهي فرستاد بود، به «ساواك» ببريم تا بدانند قضيه از چه قرار است. خيلي خونسرد و آرام به چاپخانه رفتيم و همه مطالب و عكس‌هاي مربوطه را به دفتر مجله برديم و از آنجا به ساواك برده تحويل مدير داديم. بازجوها اطراف ميز حلقه زدند و به تماشاي عكس موردنظر پرداختند.
معلوم شد علامت (×) كذايي نه روي عكس، بلكه پشت عكس در پايان پاراگرافي كه مترجم تا آنجا ترجمه كرده بود قرارگرفته و چون كاغذ مجله «لايف» نازك بود، انعكاس (×) در روي عكس درست بالاي سر كسي قرار گرفته كه آنها فكر مي‌كردند شاه است – شايد هم بود! –
مدير، آنها را شيرفهم كرد كه اين مطلب مجله لايف در دو نوبت ترجمه شده و مترجم آن براي اين كه بداند تا كجاي آن را ترجمه كرده و براي مجله فرستاده و از كجاي آن بايد ترجمه كند، آن (×) را در پايان آن پاراگراف گذاشته كه به خاطر نازكي كاغذ، در پشت صفحه، نقش بسته كه قانع نشدند و با دستگيري مترجم و تأييد نظر ما از طرف او ـ و اين كه اگر قضيه را كشدار كنند، گندِ بيشتري زده‌اند ـ بي سر و صدا قال قضيه را خواباندند ـ چون اين را مي‌دانستند كه اگر قضيه را دنبال مي‌كردند انعكاس آن بين مردم بيشتر مي‌شد و رسوايي ـ اين شباهت ناگزير ـ يا واقعيت پنهاني بيشتر آشكار مي‌گرديد. به هر حال از پايان ماجرا و كم و كيف آن چيزي به ياد ندارم.
به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتي، نشر آبي، سيدفريد قاسمي، 1383،ص 538

*فحاش

در ابتداي سلطنت رضاشاه؛ سيدمحمد تدين رئيس مجلس بود كه روزنامه‌ها مرتباً و شديداً به وي فحش مي‌دادند اتفاقاً روزنامه‌اي جديد و تازه كار شروع به انتشار كرد و از همان شماره اول فحش‌هاي آبدار نثار تدين ‌كرد. تدين مي‌گفت هر چه فكر كردم كه با اين آقا از كجا خورده حساب به هم زدم اصولاً همچه اسمي به يادم نمي‌آمد تا اين كه در يك مجلس ميهماني اتفاقاً بر حسب تصادف با مدير آن روزنامه آشنا شدم، يعني يكي از دوستان بدون آنكه مرا معرفي نمايد او را به من معرفي كرد.
من بدون سابقه پرسيدم راستي شما با تدين رئيس مجلس چه خصومتي داريد كه او را اين قدر از شماره اول فحش‌كاري كرديد؟ آن مرد با اعتقاد خاصي گفت: آقا نمي‌دانيد اين مرد از آن پدرسوخته‌هاست.
پرسيدم: آخر شما از كجا خيانت و پدرسوختگي او را درك كرديد، آن شخص سر را جلوتر آورده و در گوشي گفت: آقا راستش را بخواهيد من مي‌خواستم روزنامه منتشر كنم، ديدم روزنامه‌ها براي تيراژ خود دسته‌جمعي به اين مرد فحش مي‌دهند من هم شروع كردم از همان شماره اول به فحش دادن... والا من اصلاً اين آقا را نمي‌شناسم كه كيست! تدين گفت اين حرف را چون شنيدم از كوره در رفتم و گفتم مرديكه پدرسوخته خودتي، فهميدي؟ من تدين هستم.
به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتي، نشر آبي، سيدفريد قاسمي، 1383،ص 336

*گزارش يكي از شب نشيني‌هاي شاه در لندن ...

در مورد هوس‌رانی و شهوت‌پرستی شاه و خاندان سلطنت و به طور کلی هیأت حاکمه بسیار نوشته و گفته‌اند. پرویز راجی آخرين سفير رژيم شاه در لندن در خاطرات خود ذيل تاريخ دوشنبه 12 ژوئن 1978 (22 خرداد 1357) چنين می‌نویسد:

«امشب حدود ده نفر را به شام در سفارتخانه میهمان کرده بودم که بین آنها لرد دادلی و همسر جذابش «مورین» نیز حضور داشتند. بعد از صرف شام موقعی که به اتفاق میهمانان در سالن پذیرایی نشسته بودیم لرد دادلی گفت: «همسرم مورین اولین بار نیست که در سالن پذیرایی سفارت ایران به عنوان میهمان نشسته است».

خود مورین به توصیف ماجرا پرداخت و گفت: «دقیقاً یادم نیست سال 1959 بود یا 1960 در آن موقع که هنوز با همسر فعلیم ازدواج نکرده بودم و تنها به عنوان دوست‌دخترش با او معاشرت داشتم یک شب به من تلفن شد که آیا حاضرم شام میهمان شاه ایران باشم یا نه؟ و بعد هم یک اتومبیل لیموزین به دنبالم آمد تا مرا برای شرکت در میهمانی شام به سفارت ایران ببرد.

موقعی که وارد سفارت‌خانه شدم دیدم که حدود 20 نفر مرد در همین سالن حضور دارند و هنوز چندی نگذشته بود که شاه هم وارد شد. او که به نظر من مرد جذابی نمی‌آمد یکی دو بار با بی‌اعتنایی نگاهی به من انداخت و بعد که در همین اطاق شام خوردیم میهمانان شروع به بازی کاردینال یا چیزی شبیه آن کردند به این شکل که هر کدام می‌بایست یک لیوان مملو از ویسکی را یک نفس بنوشد و به دنبال آن بعضی حرکات پرپیچ و تاب را انجام دهند.
بعد از مدتی میهمانان یکی یکی سالن را ترک کردند و موقعی که دیگر هیچ‌کس دیگر غیر از من و شاه در سالن نماند، شاه به طرفم آمد و در حالی که این بار به نظرم مردی باوقار و جذاب و دوست‌داشتنی می‌رسید ابتدا یک صفحه موزیک تانگو روی گرامافون گذاشت و بعد از من تقاضای رقص کرد که البته از پذیرفتن درخواست او سر باز زدم. ضمناً هم باید بگویم صرفنظر از حرفهایی که دیگران ممکن است پشت سرم بزنند من آن شب واقعاً دست از پا خطا نکردم و همچنین هر آنچه را که در مورد روابطم با ملک‌حسین هم می‌گویند تکذیب می‌کنم...»
به نقل از: پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370 ، ص 200

*ليموترش

سيدضياءالدين طباطبايي اولين نخست‌وزير عصر حاكميت پهلوي پس از احراز مقام نخست‌وزيري موجي از بازداشتهاي گسترده را عليه حاكمان قاجار و شخصيت‌هاي ذي‌نفوذ آن زمان كه به عقيده وي باعث فلاكت و بي‌ثباتي و فقر در كشور شده بودند به راه انداخت. هر كس به هر روشي متوسل مي‌شد تا از گزند بازداشتها نجات يابد.
مي‌گويند هنگامي كه سيدضياءالدين عده‌اي از رجال را توقيف كرده بود يكي از كساني كه با انگليسي‌ها در تهران روابطي داشت براي استخلاص يكي دو نفر از رفقاي خود به ملاقات وزيرمختار انگليس رفته بود هنگامي كه چاي با ليموترش براي ميزبان و ميهمان آورده بودند موضوع توقيف رجال ايران مطرح بود شخص مزبور به وزيرمختار انگليس مي‌گويد كه نصرت‌الدوله و فلاني كه فعلاً در توقيف هستند اينها از دوستان انگلستان و مدتها به سياست آن كشور خدمت كرده‌اند با چنين سوابقي حقاً نبايستي توقيف شوند.
وزيرمختار انگليس در حاليكه گيلاس چاي را براي نوشيدن برداشته بود و با يك دست ليموترش را در دست خود گرفته فشار مي‌داد، آب ليمو را در چاي ريخته سپس گفت: «ما نسبت به اشخاص مانند همين ليموترش رفتار مي‌كنيم مادام كه براي ما قابل استفاده باشند نگه مي‌داريم و همين كه استفاده خود را دادند مثل همين ليموي بي‌آب پرتاب مي‌كنيم» و پوست ليموترش را پرتاب كرد.

حالا نتيجه‌اي كه از اين حكايت گرفته مي‌شود اين است كه به طور قطع سردارسپه سياست انگلستان را در ايران بيش از ساير رجال ايران براي آنها تأمين مي‌نموده به همين مناسبت هم او را كاملاً تقويت نمودند تا بالاخره او را به سلطنت ايران رسانيدند و پس از آنكه ديگر فايده‌اي براي انگليس نداشت و سياست عمومي آن كشور اقتضا نمود كه وي را از صحنه سياست خارج نمايند او را مانند ليموترش مصرف شده دور انداخته و با يك حمله ناگهاني وي را كنار گذاردند.
به نقل از :کتاب تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، ج 2، صص 362 و 363

*هديه شاه و ژاكلين به يكديگر!

.... در سفر محمدرضا پهلوي به آمریکا و در یک مجلس شام خصوصی، محمدرضا یک دست جواهرهای فوق العاده نفیس و منحصر به فرد شامل: «گردبند برلیان، گل سینه الماس، دستبند جواهرنشان، انگشتر الماس و گوشواره های برلیان» را به ژاکلین کندی [همسر جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا] هدیه داد و در برابر سخاوتمندی بزرگ و بی نظیر شاه، کندی یک نقاشی آبرنگ به فرح هدیه داد و مدعی شد که این نقاشی از کارهای خود او در زمان تحصیلش است. ژاکلین هم که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود یک کراوات رنگ و رو رفته به محمدرضا هدیه داد و ادعا کرد که این کروات متعلق به جورج واشنگتن [اولین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا] بوده است! هدایای رئیس جمهور آمریکا و همسرش حتی یک دلار ارزش نداشت! در حالی که من می دانستم محمدرضا برای خرید جواهرهای عتیقه صدها هزار دلار هزینه کرده است....
به نقل از :کتاب (دخترم فرح)، خاطرات فریده دیبا، صفحه 158

*يك مدرك خواندني

در نظام اداري و اجتماعي حكومت پهلوي، فساد، دزدي، رشوه‌خواري، اختلاس و خيانت به حقوق مردم، پديده‌اي رايج شده بود. سند زير يكي از هزاران شاهد اين مدعاست. با هم بخوانيم.

***

به: 341 شماره: 12030/10 ه‍
از: 10 هي‍ 3 تاريخ: 22/8/57
موضوع: تشكيل جلسه كلوپ روتاري
در ساعت 13:00 روز فوق [27/7/57] جلسه هفتگي كلوپ روتاري اصفهان در هتل كورش با حضور 21 نفر از اعضا تشكيل گرديد. در اين جلسه آقاي اسحاق‌نژاد كارمند بازنشسته گمرك ميهمان آقاي علي تبريزي‌زاده بود. آقاي اسحاق‌نژاد اظهار داشت كه امروز مي‌خواهم يك قسمت از برخوردهايي را كه در مدت خدمتم رخ داده براي شما شرح دهم و ادامه داد كه حدود چهار سال قبل مسئول گمرك شاهپور بودم. روزي يك كشتي حامل گوشت يخ‌زده در بندر پهلو گرفت و نماينده آنهايي كه سفارش داده بودند با يك وكيل دادگستري نزد من آمدند كه گوشت را بلافاصله ترخيص كنند و حدود 20 كاميون يخچال‌دار هم با خود به بندر آورده بودند.

ما يك نفر دامپزشك داشتيم كه ارمني بود و مرد بسيار درست و ضمناً كارشناس گمرك نيز بود به او دستور داده شد كه طبق قانون از لحاظ بهداشتي گوشتها را آزمايش كند او ابتدا 6 رأس لاشه را آزمايش كرد و نوشت كه اين گوسفندها قبل از ذبح مسموم بوده‌اند لذا طبق قانون و دستور، ما بايستي آنها را معدوم كنيم.
وكيل مدافع آنان اعتراض نمود مجدداً 6 لاشه ديگر آزمايش شد و مجدداً نظريه قبلي خود را كه لاشه‌ها قبل از ذبح مسموم بوده‌اند، تكرار نمود. به دكتر اعتراض شد كه او چيزي نمي‌فهمد.
با تهران تماس گرفته شد، گفتند كه گوشتها را به تهران حمل كنيد تا آنها را معاينه كنيم و بعد از چند روز كه نتيجه را از تهران خواستيم گفتند فقط بيست عدد از لاشه‌ها خراب بود و بعداً معلوم شد كه اين گوشتها را كه بايد معدوم مي‌كردند و يا به مصرف صابون‌پزي برسد به قيمت ارزان خريده بودند كه در ايران به قيمت گوشت خوب عرضه كنند و دست چند نفر متنفذ در اين كار بود كه همه دستگاهها را در اختيار داشتند.
سپس گفت مدتي قبل نيز در گمرك مهرآباد بودم در حدود 80 صندوق به گمرك رسيد و در اظهارنامه گفته شد كه در اين صندوقها اوراقي است كه مربوط به سازمان امنيت مي‌باشد و چون ما به منظور صحت موضوع يكي از صندوقها را باز كرديم تمام صندوق از اشياء لوكس پر بود و چون خبر را به همه جا اطلاع داديم يك مرتبه سر و كله يك صد سرباز پيدا شد و اطراف صندوقها را گرفتند و بار كاميون كردند و بدون تشريفات گمركي به نام سازمان امنيت بردند.
شخصي كه اين كار را كرده در صندوق را باز نمود داماد سپهبد وثوق بود كه از كار بركنار كردند و بعداً كه سپهبد وثوق توضيح خواسته بود به او گفتند چون ايشان اوراق مربوط به سازمان را باز كرده است و چون گفتند اين صندوقها همه اشياء لوكس در آن بوده و اوراق نبوده جواب دادند كه ما در هر صندوقي چند جنس شكستني گذارده بوديم تا چنان كه معلوم شود اگر صندوقها باز شده موضوع را پيگيري كنيم.
نظريه شنبه: نظري ندارد.
نظريه يكشنبه: تشكيل جلسه مورد تأييد است.
نظريه چهارشنبه: تشكيل جلسه و طرح مسائل فوق مورد تأييد است.
نظريه جمعه: نظريه چهارشنبه مورد تأييد است.
به نقل از :بدون شرح به روايت اسناد ساواك ، مركز بررسي اسناد تاريخي، ص 460

*تحريف در شاهنامه فردوسي توسط خاندان پهلوي

خاندان سر تا پا فاسد پهلوي بار ديگر خيانتي را در تاريخ كشورمان انجام دادند و اين بار نوبت خيانت ادبي بود. اين خاندان كه همه نوع خيانتي را در پرونده خود داشت اين بار خيانتي را مرتكب شد كه لكه ننگي در تاريخ ادبيات كشور مان باقي گذاشت وآن تحريف در شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي است.
آنان با برگزاري جشن هزاره فردوسي قصد داشتند تا به وسيله اين كتاب، كتاب شاهنامه را به كتاب مقدس ايدئولو‍ِژي شاهنشاهي تبديل كنند. هر چند برگزاري اين جشن به ظاهر براي فرهنگ ملي بود . اما در اصل انان مي خواستند بدين وسيله اين فرهنگ ملي (‌شاهنامه فردوسي را) به فرهنگ شاهنشاهي تبديل و ابزاري براي طرد فرهنگ اسلامي تبديل كند.
هر چند كه به طور حتم فردوسي بزرگ مذهب تشيع داشته اما به كدام فرقه بوده است اختلاف است. با اين حال اين دغلان سعي داشتند با تحريف اشعار وي هم سلطنت خود را مشروع بدانند و هم ان را در برابر اسلام قرار دهند كه دست به تحريف اشعار وي زدند... در اين زمينه فروغي نقش بسزايي داشته است . او يك جهودي فراماسونر است كه با اهداف باستان گرايي دروغين سعي داشته حكومت دو پهلوي را مشروع جلوه دهد. استفاده جهت دار از فردوسي و اشعار او،كاربرد متملقانه ان و تحريف فردوسي و جعل ابيات به چنان ابتذالي كشيده شده كه مرحوم ملك الشعراي بهار را به اعتراض وا داشت.
«اشعار بي پدر و مادر را پهلوي هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشتند.بنده وقتي مي گوييم اين شعر مال فردوسي نيست، مي گوييند تو وطن پرست نيستي ..... آقا اين وضع زندگي نيست... افرادي مي خواهند احساسات وطن پرستي مردم ار بدين وسيله تحريك كنند و بالا بياورند. هر چه دلشان خواست در آن مي گنجايند و هر چه در آن گنجانده شده، قبول مي كنند و مي گويند اين شاهنامه ملت ايران است»
به نقل از :فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صفحه 42 و 43

*وصيت‌نامه‌اي كه پس از مرگ تهيه شد!

هنگام ترك نيويورك به لندن و پس از آنكه به قاهره رسيدم مترصد بودم كه ببينم وصيت‌نامه‌اي در كار هست يا نه، و عجبا كه فهميدم وصيت‌نامه‌اي در كار نيست. به همين علت هم فرح دست به كار شده بود كه متني به نام وصيتنامه سياسي شاه تهيه شود و مأموريت و انجام كار را به عهده دكتر منتصري يكي از اشخاص مورد اعتماد و علاقه فرح سپرده بودند. جواد معين‌زاده و چند نفر ديگر هم همكاري مي‌كردند و دست‌اندركار بودند.
حاصل كار آن‌ها هم متني است كه امروز به عنوان وصيت‌نامه سياسي شاه معروف شده و البته بعد از مرگ او به وسيله اشخاص ياد شده تهيه گرديده است. اين متن كه بيشتر احساساتي و عاطفي است تا سياسي، فاقد رهنمودهايي است كه معمولاً وصيت‌نامه يك رهبر سياسي را از وصيتنامه ديگران متمايز مي‌كند. در آن تنها به مسئله جانشيني وليعهد اشاره شده است والا از چه بايد كردها و توصيه‌هاي سياسي سخني به ميان نمي‌آيد.
به نقل از: پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي/ خاطرات احمد علي‌مسعود انصاري، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385

*تعابير وزیرمختار آمریکا از رضاشاه

چارلز کامر هارت، وزیرمختار وقت آمریکا در پايان اولين ملاقات خود با رضاشاه در خاطرات خود چنين مي‌نويسد: از نزد رضا شاه که برگشتم، ایمان داشتم مردی که ملاقات کرده بودم چند قدم بیشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اینکه با نوعی تیزهوشی حیوانی و نبوغ بدوی بر ارتش تسلط یافته و از همین طریق به مقام سلطنت رسیده است. او همه اینها را برای اهداف شخصی‌اش به کار گرفته است، که باید بگویم چندان هم به نفع ایران و یا مردمش نیست؛ بلکه فقط برای تقدس و عظمت بخشیدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و کبکبه شاهنشاهی‌، و املاک نامحدودی که خریداری یا مصادره کرده، تأییدی بر این ادعاست.
به نقل از :دكتر محمدقلي مجد، رضاشاه و بريتانيا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 58 و 59

*نيمه راهزن ...

جک کالمر، روزنامه‌نگار واشنگتن پست، در 1939 در مقاله‌ای که درباره «سر ادموند آیرون‌ساید» ژنرال انگلیسی، در این روزنامه به چاپ رساند، رضا شاه را اینگونه معرفی ‌کرد: « رضاخان دهاتیِ نیمه قزاق و نیمه راهزن، تخت طاووس ایران را که با خلع احمد شاه خالی مانده بود، غصب کرد.» ولی پس از اعتراض شدید وزارت امور خارجه آمریکا، روزنامه واشنگتن پست سریعاً حرفش را پس گرفت و عذرخواهی کرد.
به نقل از : دكتر محمدقلي مجد ، رضاشاه و بريتانيا ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 45

*مصون‌سازی به روش پهلوی‌

جان گونترنويسنده آمريكايي در کتابش با عنوان «در درون آسیا»که در سال 1939 منتشر ساخت، فصلی را هم به رضا شاه اختصاص داده است. گونتر درباره زندانیان سیاسی عصر رضاشاه می‌نویسد: 

«نه محاکمه‌ای وجود دارد، و نه حُکم دادگاهی. خصم باید از میان برداشته شود، و اگر مرگش بنا به مصلحت ضرورت یابد، نه با تبر میرغضب و گلوله تفنگ جوخه اعدام که با روش ملودرام‌تر خوراندن سَم به سراغش می‌آید. آنهایی که روش فوق را نمی‌پسندند با ملالِ خاطر آن را مصون‌سازی به روش پهلوی‌ می‌نامند. یک روزِ خوب و دلپذیر حبّی در چای ناشتایی می‌اندازند و فاتحه. احتمالاً هم اعلام می‌کنند که بخت ‌برگشته بر اثر سکته مغزی مرده است.»

گونتر فاش می‌کند که حتی سگ‌ها هم از قساوت اعلیحضرت بی‌نصیب نمی‌ماندند: «وقتی شاه در سفر است (که البته بی‌وقفه در سفر است)، در هر روستا و قریه‌ای که شب را منزل می‌کند سگ‌ها را می‌کشند، زیرا ایشان خواب سبکی دارند، و هر صدایی خوابشان را پریشان می‌کند.»
گونتر همچنین اشاره می‌کند که: «می‌گویند شاه بزرگترین ملّاک آسیاست، البته احتمالاً بعد از امپراتور ژاپن. در سرتاسر ایران املاک وسيعي دارد که عمدتاً از صاحبان یاغی سابق‌شان مصادره کرده است. ...از عجایب اینکه اعلیحضرت همایونی تنها پادشاه این عالم هستند که به هتل‌داری اشتغال دارند. امور سیر و سیاحت در ایران در انحصار دولت است؛ و اکثر هتل‌ها، علی‌الخصوص هتل‌های حاشیه دریای خزر، به شخص شاه تعلق دارد.»
به نقل از:دكتر محمدقلي مجد، رضاشاه و بريتانيا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 45 و 46

*مخالفت صريح شاه با چادر

امير اسدالله علم وزير دربار در خاطرات روز 31 ارديبهشت 1356 خود از قول شاه نوشت «با روسري سر كردن دختران در مدارس يا دانشگاههاي كشور مخالفتي ندارم اما چادر اصلاً امكان ندارد. به دفتر مخصوص نيز بگوييد كه اين موضوع را به دولت ابلاغ كند»
به نقل از : روزشمار انقلاب اسلامي ، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ، ج 1 صفحه 179

*ارتباط مستمر!

یکی از مسایل مهمي كه هنگام اقامت شاه در مكزيك پيش آمد و فوق‌العاده موجب تكدر و افسردگي وي شد، ماجراي روابط فرح و جوادي بود كه از پرده بيرون افتاد و به گوش شاه رسيد.
حقيقت اين است كه از سال‌ها پيش درباره روابط عاطفي اين دو گفتگوهايي در بين بود و من مخصوصاً نسبت به اين مساله حساسيت زياد داشتم، در همين نوشته‌ها يك بار توضيح دادم كه حتي جريان را با تلخي به خانم ديبا گفتم و بر سر همين مساله هم روابط من با فرح شكرآب شد و شكرآب ماند. در مكزيك هم باز اين مساله اسباب ناراحتي من بود. فرح هم اين نكته را مي‌دانست و مراقب بودكه وقتي من و پهلوي شاه در خانه آنها هستيم سر و كله جوادي آن طرف‌ها پيدا نشود.

درباره اين رابطه يك بار تيمسار «ع...»، كه زماني از فرماندهان گارد بود، براي خود من حكايت كرد كه در شكارگاه خجير يكي از سربازان گارد فرح و جوادي را در حال نامناسبي ديده بود و ظاهراً چون آدم متعصبي بوده طاقت نمي‌آورد و نزد تيمسار مزبور مي‌آيد و ضمن بازگفتن ماجرا مي‌گويد: ما خيال مي‌كرديم كه از يك زن عفيفه نگهباني مي‌كنيم و نمي‌دانستيم كه اين‌طور مسايلي هم در ميان هست.
در آن موقع البته كسي جرأت آفتابي كردن قضيه را نداشت ولاجرم سرباز گارد را هم تهديد مي‌كنند و هم تحبيب. به اين معني كه مي‌گويند اگر موضوع درز كند سر خود را به باد مي‌دهد. ضمناً چون نامحرم هم تشخيص داده شده بود او را از گارد اخراج مي‌كنند. سرمايه‌اي هم به او مي‌دهند و برايش يك دهنه مغازه مي‌خرند كه به كسب و كار مشغول باشد و صدايش هم در نيايد.

در مكزيك اما وضع به‌گونه‌اي ديگر درآمده بود و نزديكان شاه و مخصوصاً خدمه شخصي‌اش طاقت نمي‌آورند. يك روز الياسي پيشخدمت مخصوص و ماساژور او مي‌رود پيش شاه و به او مي‌گويد: 

اعليحضرت اين درست است كه شهبانو دوست پسر داشته باشد. شاه هم طبق معمول سرخ مي‌شود و چيزي نمي‌گويد. اما جريان را با فرح در ميان مي‌گذارد و فرح هم الياسي را بيرون مي‌كند.
آفتابي شدن اين جريان تأثيرش را بر روحيه شاه باقي گذاشت و مخصوصاً غرور او را در آن شرايط روحي ناشي از سقوط و غربت بيش از پيش جريحه‌دار كرد. احتمالاً اين مساله در تشديد بيماري او كه منجر به سفر نيويورك شده بي‌تأثير نبود.
در مورد اين رابطه بايد اين را هم بگويم كه اطلاع شاه از جريان باعث قطع آن نگرديد و تا زمان مرگ شاه ادامه يافت (و بعد از آن والله اعلم). به طوري كه بعدها از شخص موثقي شنيدم، در همان ايامي كه شاه در بيمارستان معادي قاهره بستري و در حال مرگ بود، جوادي و فرح شب‌ها در اتاق انتظار خصوصي بيمارستان باهم به سر مي‌بردند، بدين ترتيب كه اطاق انتظار دو قسمت داشت اطاق خواب كه فرح در آن مي‌خوابيد با بستن در اين اطاق كوچك در شب‌ها آن دو تنها در آن فضا مي‌ماندند.
به نقل از: پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي/ خاطرات احمد علي‌مسعود انصاري ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 166 و 167


*بحرين را شوهر داديم!

در 24 ارديبهشت1349 دولت در گزارشي به مجلس شوراي ملي، گزارش دبيركل سازمان ملل متحده درباره بحرين را تأييد كرد و از نمايندگان خواست آن را تصويب نمايند به رغم مخالفت نمايندگان حزب پان ايرانيست در مجلس با گزارش دولت و چگونگي اجراي همه‌پرسي، گزارش با 187 رأي موافق و چهار رأي مخالف از تصويب نمايندگان مجلس شوراي ملي گذشت. سناتورها نيز جملگي و بدون هيچ‌گونه اعتراضي گزارش دولت را در سنا تصويب كردند.
احزاب و جمعيتهاي سياسي آشكارا يا مخفيانه از طريق انتشار اعلاميه و شب‌نامه‌ها مخالفت خود را با پذيرش استقلال و جدايي بحرين توسط رژيم ابراز داشتند و آن را خيانتي جبران‌ناپذير و نابخشودني به كشور برشمردند و اشخاصي نظير داريوش فروهر در نتيجه اين مخالفت به زندان افتادند.
در خرداد 1349 هيئت حسن‌نيت ايران به رياست معاون سياسي وزارت امورخارجه به منامه رفت و با شيخ عيسي در رأس هيئتي به تهران آمد و با شاه ملاقات كرد. متعاقب آن اردشير زاهدي وزير امورخارجه راهي بحرين شد و مقدمات برقراري روابط سياسي ميان دو كشور را فراهم آورد. بدين‌گونه پس از يك قرن و نيم مجادله، موجوديت بحرين به‌عنوان يك واحد سياسي مستقل شناسايي گرديده و رسميت يافت.
عكس‌العمل نخست‌وزير و وزير امورخارجه وقت ايران درخصوص حل و فصل ماجراي بحرين شنيدني و جالب‌ توجه است. اميرعباس هويدا در جلسه خصوصي و محرمانه كنگره حزب ايران نوين به تاريخ 16 ارديبهشت 1350 در پاسخ به پرسشي درباره بحرين گفت: «صحيح است ما قدرت داشتيم و نيروي دريايي و هوايي ما قوي بود، ولي ما طالب صلح هستيم و ساده‌تر بگويم بحرين دختر ما است، دختر بزرگ مي‌شود به خانه شوهر مي‌رود، ولي به هر حال دختر ما است، نور چشم ما است و فعلاً به خانه شوهر رفته است. ضمناً ديديم در 150 سال گذشته كه ديگران در آن دخالت داشته‌اند وضعي به وجود آورده‌اند و چون ما قصد نداشتيم به آنها بگوييم برويد، كار را به آن صورت كه گفتيم حل كرديم. بايد بگويم كه كشورهاي ديگر قدرت دخالت در كشور ما را ندارند، ما رهبري خردمند داريم.
به نقل از : فصلنامه مطالعات تاريخي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 5، ص 97

*حساب‌هاي بانكي رضاشاه ده برابر بودجه دولت ايران!

متأسفانه منابع تحقيقاتي دولتي ايران از دوره رضاشاه بسيار كم است. حقيقت آن است كه اكثريت قابل توجه اسنادي كه در طول سال‌هاي 1921 تا 41 جرائم دولت ايران را نشان مي‌دهد در فاصله سال‌هاي 1941 تا 1978 يعني 37 سال حكومت محمدرضا‌، پسر و جانشين رضاشاه نابود شد. اسناد كمي كه باقي ماند يا به گونه‌اي متفاوت تفسير و يا مخفي شد.
به عنوان مثال مجموعه اسناد دوره رضاشاه كه از سازمان اسناد ملي ايران در سال 1998 استخراج شد مطالب مهم خيلي كمي را در بر داشت. مثلاً فقط چهار سند در مورد حساب‌هاي بانكي خارجي رضاشاه وجود داشت: دو سپرده 150000 دلاري در بانك وست مينستر در سال 1931 و دو سپرده در دو بانك اروپايي ديگر.
در تحقيق ديگري به بررسي اين اسناد پرداخته‌ام. اما به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجه آمريكا مي‌دانيم كه بدون احتساب حساب‌هاي نيويورك و سوئيس يا 50 ميليون دلار موجود در تهران در سال 1941، فقط موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه در لندن حداقل 100 تا 150 ميليون دلار بوده است.
اين موضوع به تفصيل در تحقيقي ديگر با ذكر دقيق اسناد آمده است. موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه حداقل 200 ميليون دلار بوده است؛ يعني ده برابر بودجه دولت ايران در سال 1925! اما هنوز در كل آرشيو‌هاي موجود در ايران فقط چهار سند مهم در مورد حساب‌هاي بانكي خارجي رضاشاه وجود دارد و بقيه به دست پسر و جانشين او نابود شده است. به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجة آمريكا ما مي‌دانيم كه دو سوم درآمد نفت ايران در سال‌هاي 1927 تا 1941 به حساب‌هاي بانكي رضاشاه در اروپا و آمريكا واريز شده است.
به نقل از : دكتر محمدقلي مجد، تاراج بزرگ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 50 و 51

*دليل متاركه

حاج كريم‌بخش سعيدي، عضو فراكسيون پارلماني حزب مردم در يك صحبت خصوصي درباره علت جدايي آقاي هويدا و همسرش اظهار داشت:
«در مسافرتي كه نخست‌وزير به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود، در آنجا با زن بانفوذي به نام لقاءالدوله كه فاميل هويدا نيز هست، ملاقات و به انجام امور مملكتي مي‌پردازد. پس از ورود و اتمام تشريفات دولتي، هويدا به خانم ليلا (همسرش) مي‌گويد: تو در منزل لقاءالدوله بمان، چون من بايد با مقامات محلي ملاقات كنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابيدن نزد شما خواهم آمد.
پاسي از شب گذشته، از آمدن آقاي هويدا خبري نمي‌شود و خانم هويدا به بهانه گردش در شهر از خانه لقاءالدوله خارج و به خانه فرماندار شاهرود مي‌رود، چون مأمورين گارد او را مي‌شناخته‌اند، طبعاً مانع نمي‌شوند و خانم هويدا سر زده وارد اطاقي كه نخست‌وزير در آنجا استراحت مي‌كرده است، مي‌شود ولي با كمال تعجب مشاهده مي‌كند كه هويدا با يك پسر بچه كه از قرار معلوم به وسيله فرماندار براي او آورده شده، مشغول لواط مي‌باشد. مشاهده اين منظره باعث ناراحتي شديدي براي خانم هويدا مي‌شود و بلافاصله منزل را ترك و در تهران از هويدا تقاضاي طلاق مي‌كند. »
به نقل از :ابراهيم ذوالفقاري، قصه هويدا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سال 1386، ص 341 و 342.

*مبنای تاريخ 2500 ساله شاهنشاهي

ابداع تاريخ 2500 ساله شاهنشاهي، از جعليات رژيم پهلوي و فاقد هرگونه ارزش تاريخي است. اگر پيدايش «دولت» را مهم‌ترين نمود يك تمدن باستاني بدانيم، پيشينه «دولت» در ايران به هزاره سوم قبل از ميلاد و به تمدنهاي عيلامي و اقوام زاگرس‌نشين مي‌رسد. كشفيات اخير در «شهر سوخته» (سيستان) نيز وجود يك كانون مهم تمدن در شرق ايران با سطح چشمگير رشد شهرنشيني را در واپسين سالهاي هزاره سوم به اثبات رسانيده است.
بنابراين، تمدن ايراني حداقل داراي چهار هزار سال قدمت است. ظاهراٌ انديشه پردازان رژيم پهلوي مبناي محاسبه خود را بر آغاز حكومت‌هاي آريايي در ايران گذارده‌اند، ولي معلوم نيست چرا دولت ماد را از اين محاسبه خارج كرده و مبدأ «تاريخ شاهنشاهي» را آغاز دولت هخامنشي گرفته‌اند. به نظر مي‌رسد كه در اين تاريخ سازي نيت آن بوده كه با تعيين يك سال قراردادي به عنوان سرآغاز حكومت كورش (559 ق. م) چنان تصويري پرداخت شود كه 2500مين سالگشت حكومت كورش باسال 1320 شمسي، آغاز سلطنت محمد رضا پهلوي، انطباق يابد!

منبع:بخشی از مقدمه « سقوط »، احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

30 برگ از یک پرونده؛  دستور ویژه شاه به گمرک درباره حضور زنان خارجی در ایران

گرچه فساد مالی و اخلاقی خاندان پهلوی به خصوص پهلوی دوم بر آشنایان با تاریخ این دوره پوشیده نیست، اما نوشته حاضر دست کم 30 برگ از پرونده حاکمیت 50 ساله دودمان پهلوی را در برابر ذهن تاریخ پژوهان و محققان قرار می‌دهد.

به گزارش گروه تاریخ مشرق - خاندان پهلوی رکوردار مفاسد مالی و اخلاقی در طول دوران تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی ایران بوده است. شاید بتوان ادعا کرد که یکی از مهمترین عوامل انحطاط و فروپاشی سلطنت پهلوی، فساد و گسترش مفاسد اجتماعی، فحشا و گسترش مراکز گناه از سوی خاندان پهلوی بود. گرچه فساد مالی و اخلاقی خاندان پهلوی به خصوص پهلوی دوم بر آشنایان با تاریخ این دوره پوشیده نیست، اما نوشته حاضر دست کم 30 برگ از پرونده حاکمیت 50 سالهدودمان پهلوی را در برابر ذهن تاریخ پژوهان و محققان قرار می دهد:


*2500 بطری شراب درجه یک فرانسه

در جریان جشن های 2500 ساله تعداد 2500 بطری شراب درجه یک فرانسه که قیمت هر بطری به 100 دلار می‌رسید، به 165 میهمان عرضه شد. مشروب در دربار محمدرضا مصرف روزانه داشت و وزارت دربار شاهنشاهی شراب مصرفی را از کشورهایی چون فرانسه، سوئیس و تجارتخانه‌های دوبی تامین می کرد. طی نامه ابوالفتح آتابای به سفیرکبیر شاه در برن درخواست شده بود: «در مورد شراب قرمز فرانسه دقت شود که زیاد گران نباشد؛ چون شراب‌های گران قیمت زیاد موجود داریم. فقط به مقداری شراب قرمز در حدود هر بطری 40 الی 50 فرانک فرانسه که به درد مصرف معمولی کاخ بخورد، احتیاج است». اعضای خانواده پهلوی، نه تنها به خرید و مصرف شراب و مشروبات الکلی مشغول بودند، بلکه در ایجاد شراب فروشی و کاباره ها و سایر مراکز عرضه مشروبات الکلی در سطح کشور و حتی کار قاچاق و واردات آن سابقه طولانی داشتند که در این میان نیز حمیدرضا، محمودرضا، اشرف و اسدالله علم رکورد دار بودند. (به نقل از :باشگاه اندیشه، http://www.bashgah.net/fa/content/print_version)

*باخت شاه در برابر دوستان قمارباز اشرف

در زمینه مالی کارهای عجیب اشرف دست کمی از مسائل جنسی او نداشت. او قمار بازهای حرفه‌ای را جمع می‌کرد و وارد محفل خصوصی محمدرضا می‌نمود. از جمله فردی به نام اسکندری را پیدا کرده  بود. اسکندری توانسته بود با زور و کلک اراضی فرودگاه مهرآباد را که دولتی بود به نام خود ثبت کند و سپس مجدداً با قیمت کلان به دولت بفروشد و میلیاردر شود. اشرف؛ محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت می‌کرد و سپس او را تشویق و تحریک می‌کرد که در پوکر نمی‌تواند از پس اسکندری برآید. محمدرضا هم از روی غرور، لج می‌کرد که من او را داغون می‌کنم و فلان می‌کنم و به بازی می‌پرداخت.

یکی دیگر از اعضای باند قمار اشرف، فردی به نام حاجبی بود. او از قماربازها و حقه‌بازهای درجه یک روزگار بود. در این بازی‌ها اشرف چنان رفتار می‌کرد که در مجموع در یک شب محمدرضا حتما 40- 50 میلیون را می‌باخت.(به ارزش این پول در سالهای قبل از انقلاب توجه شود!) پس از بازی، اشرف دسته چک محمدرضا را می‌آورد و به دستش می‌داد و او نیز چک می‌کشید و امضا می‌کرد. از این پول‌ها، اشرف قسمت عمده را خودش برمی‌‌داشت و به حاجبی و اسکندری هم چند میلیونی می‌داد. (سایت تبیان به نقل از كتاب خاطرات من و فرح پهلوی؛ ج1؛ ص 468)

*باد

«مرده باد» و «زنده باد» رايج‌ترين شعار زمان شاه بود كه در مبارزات سياسي رونق و كاربرد فراوان داشت. زنده‌بادها را معمولاً عوامل و طرفداران رژيم نعره مي‌كشيدند و «مرده باد» را مخالفان شاه، فرياد مي‌زدند. پس از ماجراي ترور شاه در دانشگاه تهران كه مستمسكي براي سركوب حزب توده شد، عوامل رژيم با ايجاد جو اختناق شديد، به قلع و قمع مرده بادگوها پرداختند كه بگير و ببندها، طيف‌هاي مختلف سياسي و روشنفكران مخالف رژيم را دربر مي‌گرفت.

از آن پس مخالفان رژيم براي بيان چنين شعاري به جاي حنجره‌ها، قلم‌ها را به كار بردند. هر روز صبح مردم تهران هنگام گذر از خيابان‌ها، سينه ديوارها را مي‌ديدند كه پر بود از شعار مرده‌ باد... و شب‌نامه‌هايي در مخالفت با رژيم كه در كوچه‌ها و خيابانها فروريخته بودند. مأموران شهرباني هم در شهر پراكنده مي‌شدند تا پخش‌كنندگان شب‌‌نامه‌ها و شعارنويس‌ها را به جرم مخالفت با رژيم دستگير كنند.

در تهران، يك مكانيك براي رونق كارش، براي نخستين بار دست به ابتكاري زده و با خط درشت روي ديوار بغل دكانش نوشته بود: «باد» كه رانندگان را به خود جلب كند.

يكي از پاسبان‌هاي كم‌سواد محل كه به فكر بهانه‌اي براي آزار و اذيت اين مكانيك بود، يك روز هنگام گذر از مقابل دكان پنچرگيري چشمش به كلمه «باد» افتاد. دستهايش را به كمر چسباند و مكانيك را صدا زد:

- مرد حسابي، اين چيه نوشتي روي ديوار؟
مكانيك تعجب كرد و گفت: خب نوشتم «باد»، مگه چه عيبي داره؟
پاسبان با نگاهي سرشار از تحقير و سوءظن، سراپاي روغني و سياه او را ورانداز كرد و گفت: خر خودتي، حتماً از نوشتن «باد» منظوري داشتي. منظورت يا زنده‌باد بود يا مرده باد. «زنده باد» كه به ريخت و قيافه‌ات نمياد. حتماً منظورت «مرده باد» هست. زودباش راه بيفت بريم شهرباني...
(به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتي ، نشر آبي، سيدفريد قاسمي، 1383، ص 298)

*بزنيد تا من برگردم

يكي از نظاميان عصر پهلوي اول كه مردي ظالم و ستمگر بود، جان‌محمدخان سرتيپ است كه ملك‌الشعراي بهار در كتاب خود «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» درباره ستمگري‌هاي او به مردم مطالب بسيار نوشته است. در يكي از داستانهاي بهار درباره جان‌محمدخان سرتيپ مي‌خوانيم:

«درباره جناب سرتيپ روايات فراواني موجود است. از جمله، روزي يك تن نظامي تيره‌بخت مورد خشم سرتيپ قرار مي‌گيرد. سرتيپ امر مي‌كند او را ببندند و چوب بزنند. در اين حين او را پاي تلفن مي‌خواهند. وي به مباشر ضرب كه صفرعلي‌خان نامي بود مي‌گويد: «بزنيد تا من برگردم». و خود مي‌رود و از پاي تلفن او را به تلگرافخانه براي مخابرة حضوري مي‌خواهند و او به عجله به تلگرافخانه مي‌رود. از تلگرافخانه پس از يكي دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه مي‌رود و ناهار مي‌خورد و مي‌خواهد استراحت كند. تلفن مي‌كنند، مي‌رود پاي تلفن، مي‌پرسد: چه خبر است؟

صفرعلي‌خان مي‌گويد: حسب‌الامر نظامي را شلاق مي‌زنند. چه امر مي‌فرماييد؟ باز هم بزنند يا نزنند؟
سرتيپ مي‌پرسد: كدام نظامي؟
صفرعلي‌خان مي‌گويد: قربان، همان نظامي كه صبح فرموديد شلاق بزنند تا من بيايم. چون تشريف نياورديد هنوز شلاق مي‌زنند.
سرتيپ مي‌پرسد؟ حالا نظامي در چه حال است؟
صفرعلي‌خان جواب مي‌‌دهد: قربان، او مدتي است مرده است؛ ما به جسدش شلاق مي‌زنيم.
سرتيپ گفت: بس است، پدرسوخته‌ها!»
(به نقل از :ملك‌الشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 2، انتشارات اميركبير، تهران – 1363، ص 243.)

*تاج شاهی و فلاکت عمومی!

.... بازگشتم به ایران در سال 1967 مصادف بود با جشنی که به مناسبت تاجگذاری شاه در ایران برگزار می شد. موقعی که قصد عزیمت از سوئیس داشتم روزنامه های آن کشور پر بود از گزارشهای انتقاد آمیز در مورد جریان تاجگذاری شاه. در یکی از آنها خواندم که معمولی ترین وسیله مورد استفاده شاه و ملکه در این مراسم شنل‌هایی است که با قطعات الماس و یاقوت و زمرد تزیین شده است.
طبق نوشته روزنامه‌های سوئیس شاه در حالی قصد داشت به عنوان فرمانروای یک ملت فقر و عقب افتاده تاجگذاری کند که جواهرات تاج مورد استفاده او را 3380 الماس، 388 مروارید، 5 زمرد و 2 یاقوت درشت تشکیل می‌دادند و روی تاج ملکه نیز که از طلا و پلاتین ساخته شده بود 1469 الماس، 105 مروارید، 36 زمرد و 36 یاقوت داشت.

در زمانی که تبلیغات گوناگون پیرامون واقعه تاجگذاری شاه از همه سو جریان داشت بسیاری از منابع مطلع در سوئیس به وجود فقر گسترده در ایران اشاره می کردند و بخصوص فیلمهایی از تلویزیون سوئیس پخش می‌شد که وضع اسفناک زندگی هموطنانم را به معرض تماشا می گذاشت. این فیلم‌ها که مسلما به صورت محرمانه دور از چشم ساواک و بدون گذر از صافی سانسور رژیم توسط خبرنگاران خارجی از مناظر تاثر انگیز کشورم تهیه شده بود واقعیت‌های موجود در ایران را مجسم می‌کرد و پرده خوش آب و رنگی را کنار می‌زد که رژیم شاه آن را برای پوشاندن حقایق تلخ و ناگوار بر سراسر ایران گسترده بود.

من در فیلم هایی که زندگی مردم ایران را در خانه های گلی بدون برق و آب و بهداشت نشان می‌داد با مشاهده کودکانی که با پای برهنه در کوچه‌های تنگ انباشته از زباله بازی می‌کردند واقعا متاثر می شدم و از خود می‌پرسیدم با وجود چنین شرایط اسفناکی در ایران، شاه چگونه توانسته تصمیم به تاجگذاری بگیرد و خود را شاه شاهان بنامد؟....
(به نقل از :مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 45 و 46)

*ترياك كشي سلطنتي


اکثر اعضای خاندان پهلوی به نحوی در امر مصرف یا قاچاق مواد مخدر دخیل بودند. پروین غفاری درباره ضیافت‌های شاه می‌گوید: بزم ها و ضیافت ها هم چنان برقرار است و جام ها با سلامتی ما تهی می شود… محمدرضا بعضی شب‌ها بساط تریاک پهن می‌کند. من هم گاهی بستی می‌زنم». پرویز راجی به هنگام صحبت از شاه می‌گوید: «شایع است شاه هفته‌ای سه بار بعدازظهرها به منزل یکی از دوستان نزدیک خود می رود و تریاک می کشد».

نقش اشرف در قاچاق داخلی و بیرونی و بین المللی مواد مخدر، بسیار برجسته و وسیع بوده است. اکثر صاحب منصبان و شاهدانی که خاطرات خود را انتشار داده اند، اشرف را سلطان مواد مخدر ایران معرفی کرده اند.

برادران محمدرضاشاه نیز سوابقی در رابطه با مواد مخدر داشتند؛ محمودرضا برادر شاه در زمین های مرغوب زراعی خود خشخاش می کاشت و بزرگ ترین تولیدکننده تریاک در ایران بود. او اجازه کشت تریاک را به دست آورده محصول خود را به دولت می فروخت و قسمتی از تریاک را نیز در بازار آزاد به قیمت بالا به فروش می رساند.
غلامرضا برادر شاه برای خود دارو دسته ترتیب داده بود و با حمایت از قاچاقچیان، مبادرت به وارد کردن هروئین و تریاک می کرد. حمیدرضا برادر شاه باندهای متعدد قاچاق در کلیه مناطق مرزی ایران ترتیب داده بود و فعالیت گسترده ای داشت.

هما همسرحمیدرضا نیز علاوه بر بدنامی و فحشاء، معتاد به هروئین بود و پسرش بهزاد نیز معتاد به تزریق هروئین و مصرف تریاک و حشیش بود و زندگی بسیار بدی داشت. همچنین ملکه مادر و برخی از مقام های اطلاعاتی و امنیتی کشور هم چون سرلشکر تیمور بختیار و ارتشبد هدایت که از قاچاقچیان ماهانه مقدار زیادی تریاک و هروئین را رایگان دریافت می کردند.
(به نقل از : http://pahlaviha.pchi.ir/show.php?page=contents&id=3568)

*تهديدات داماد سوگلي خانم مصدق!

آقاي دكتر شمس الدين اميرعلايي كه در زمان دكتر محمد مصدق با سمت استاندار خوزستان انجام وظيفه مي‌كرد در خاطرات خود مي‌نويسد:

روز سه شنبه 9 مهر‌ماه 1330ساعت چهار بعدازظهر به دعوت آقای دكتر مصدق برای مذاكره در باب مقدمات مسافرت، به منزل ایشان رفتم. ضمن شور درباره افرادی كه باید در این سفر همراه باشند آقای دكتر مصدق گفت: متین دفتری به علت كسالت از سنا تقاضای مرخصی می‌كند و عازم آمریكاست. چطور است او را هم جزء هیأت به حساب بیاوریم؟

با توجه به سوابق آن شخص و اسنادی كه سه ماه پیش، خودم به آقای دكتر مصدق ارائه داده بودم از این پیشنهاد يكه خوردم و اظهار مخالفت كردم. آقای دكتر مصدق بر طبق رویه همیشگی موضوع صحبت را تغییر داد و به مسائل دیگر پرداختیم. هنگامی‌ كه در خصوص بودجه مسافرت مطالعه می‌كردیم مجددا گفت: دكتر متین دفتری با خرج خودش به آمریكا می‌آید و اگر او را جزء هیات ببریم خرج یك نفر صرفه‌جویی می‌شود.

گفتم: «اگر بخواهید اینطور صرفه‌جویی كنید یقینا افراد زیادی هستند كه برای تبرئه خود و داشتن افتخار عضویت این هیأت حاضرند مخارج تمام هیأت را بپردازند». باز هم موضوع صحبت تغییر كرد و پس از مدتی دوباره عضویت آقای دكتر متین دفتری مطرح شد.

گفتم:« آخر مردم در این باره چه خواهند گفت؟» جواب داد: «مردم چكار به این كارها دارند؟» و اضافه كرد: «آقای دكتر شما گرفتاری‌های مرا نمی‌دانید. متین داماد سوگلی خانم است و خانم دوپا را توی یك كفش كرده كه او جزء هیأت باشد و اگر او را نبرم خانم این چند تا شوید باقی مانده را (اشاره به موهای سر خود) می‌كند».
(به نقل از:سيد جلال‌الدين مدني ، تاريخ سياسي معاصر ايران ، دفتر انتشارات اسلامي ، ج اول ، تابستان 1387 ، ص 421)

*دستور اعليحضرت به اداره گمرك!

سابقه فساد اخلاقی محمدرضا پهلوی، به دوران تحصیل در مدرسه «له روژه» فرانسه برمی‌گردد. محمدرضا در این مدرسه با یکی از دختران خدمتکار رابطه داشت که مجبور شد به عنوان حق السکوت 5000 فرانک به این خدمتکار پرداخت کند. پس از بازگشت محمدرضا به ایران، به دستور رضاخان، فیروزه که در دربار همه او را زیباترین زن تهران می‌شناختند، به عمارت محمدرضا منتقل شد و ارتباط او با محمدرضا تا زمان ازدواج با فوزیه ادامه داشت.

محمدرضا پس از ازدواج با فوزیه نیز این اخلاق زشت (زن بازی) را کنار نگذاشت؛ به طوری که یکی از دلایل جدایی فوزیه از وی پس از تولد دخترش، بی بند و باری محمدرضا و ناپایبندی او به قوانین زندگی مشترک بود. محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با دختری به نام دیوانسالار هم رابطه داشت و در لوس آنجلس خانه ای وسیع و زیبا با امکانات مدرن در اختیار او گذاشته بود.

اما ماجرای فرار فوزیه از ایران به مصر نیز شنیدنی است؛ ماجرای فرار فوزیه، زیر سر اشرف و ارنست پرون بود که گزارش رابطه فوزیه با شخصی با نام امامی را به شاه دادند. فوزیه پس از کشف این رابطه به مصر رفت و دیگر حاضر به بازگشت نشد. فرار فوزیه باعث شد تا محمدرضا با آزادی بیشتری با زنان ارتباط داشته باشد و به بی بند و باری خود ادامه دهد.
اشخاصی همچون فردوست، شمس، علم، اشرف، عبدالرضا و هوشنگ دولو ماموریت داشتند که زنانی که خوش تیپ و به سبک اروپایی بودند به شاه معرفی کرده و آپارتمان هایی در تهران برای آنها دست و پا کنند تا شاه بتواند با زنان جوان خلوت کند.
محمدرضا تا قبل از ازدواج با ثریا با پروین غفاری که به پری مشهور بود، ارتباط داشت اما بعد از ازدواج با ثریا، از سوی همسر جدیدش تهدید شد که اگر روابط نامشروع خود را متوقف نکند، کار آنها به طلاق خواهد کشید.
محمدرضا شاه در خلال مسافرت به کشورهای خارجی، نیز دست از عادت زشت خود بر نمی داشت و مدتی را در مصاحبت با دختران معرفی شده از سوی دوستان خود می گذراند و به آنها هدایای گران قیمت از جمله انگشتر الماس می داد. علم که محرم محمدرضا بود، در خارج و داخل، با هزینه های گزاف ماموریت داشت که زنان و دختران جوان را برای مصاحبت با شاه معرفی کند.
رفتار زشت و بی بندو باری محمدرضا شاه گاهی برای او گران تمام می شد؛ مثلاً در یک سفر رسمی به آمریکا، هانری بایرود- مدیر کل وقت وزارت خارجه آمریکا- در یک ضیافت از ثریا تقاضای رقص می کند و در ضمن رقص از ثریا درخواست قرار ملاقات می‌کند. زن بارگی محمدرضا باعث شد تا از دومین همسر خود (ثریا) نیز جدا شود اما پس از ازدواج با فرح نیز شاه همچنان رفتار زشت خود را ادامه داد. در دوران زندگی با فرح، شایعات زیادی از دخترانی بر سر زبان‌ها بود که شاه را عاشق دل خسته خود معرفی می‌کردند. این شایعات گاه شاه را مجبور به تهدید آنها می‌کرد.
روزنامه «ناسیونال استار» آمریکا در 8 جولای (17/4/1354) در مقاله ای به عادت زشت «زن بارگی» شاه پرداخت و نوشت: «شاه به مسئولین گمرک دستور داده است که هر گاه یک زن زیبا در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده شد، ایشان را مطلع نمایند. به دنبال آن نیز امکان دارد به کاخ دعوت شود».

ملاقات محمدرضا با این زنان به قیمت بسیار گران تمام می شد و شاه مجبور بود که هدایایی گرانبهایی که بیشتر آنها جواهر بودند به این زنان اهدا کند؛ مثلاً در یکی از این ملاقات ها شاه هدیه ای به یک بازیگر تئاتر به نام «گریس کلی» آمریکایی می بخشد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشته است. محمدرضا شاه تا آخرین لحظات عمرش که بیماری به سراغش آمده بود، روحیه «زن بازی» خود را حفظ کرد و معروف است که در پاناما، نوریه گا در مقام رئیس سازمان امنیت پاناما که مسئول محافظت از جان شاه بود، چنین موقعیت هایی را فراهم می کرد و برای او زن می آورد.
(به نقل از :http://www.mehrnews.com/news/2232446/)

*سهم شاه در سقوط رژيم سلطنتي

در اين مساله هرگز نمي توان ترديد داشت كه شاه در سرنگون ساختن سلطنتش نقش پرداز اصلي بوده است. با قبول اين حقيقت چنانچه بخواهيم باز هم عوامل خارجي را در سقوط شاه موثر بدانيم چاره اي نيست جز آنكه باور كنيم تمام حركات و سكنات شاه توسط خارجي ها از راه دور هدايت مي‌شده است.
ولي از مقولات شايعات و مسموعات گذشته وقوع انقلاب در ايران واقعا اجتناب ناپذير بود. چون شاه در طول دو ساله آخر سلطنتش به قدري نسبت به قوانين و ضوابط اجتماع و نيز در مورد عادت و رسوم و سنن مردم سهل انگار شده بود كه گاهي حتي آنها را به مسخره نيز مي گرفت.

شاه گرچه مي توانست ادعا كند كه در فاصله سال هاي 1965تا1977 دستاوردهاي محسوسي داشته است ولي طبقه مردم پايين هرگز نمي توانستند براي اقدامات رژيمي ارزش قائل باشند كه در راس آن شاه دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمينان خاطر كليه امور تجارتي كشور را به خود اختصاص دهند و صرفا به فكر پر كردن جيب هايشان باشند.
در اين مورد حتي طبقات مرفه نيز اكثرا از رفتار شاه و مواضع سياسي وي آشكارا انتقاد مي كردند و روي هم رفته وضع به جايي رسيده بود كه با گسترش سايه ديكتاتوري بر تمام شئون جامعه هر مساله نامطلوبي در هرجا به چشم مي خورد همگي آن را به شاه نسبت مي دادند و همين نكته است كه مي تواند علت اصلي نفرت عمومي ايرانيان را از شاه در سال1978 به خوبي آشكار سازد.
به نقل از :(فريدون هويدا، سقوط شاه، انتشارات اطلاعات، ص 221 و 222)

*سگ بي تربيت آقاي سفير!

پرويز راجي آخرين سفير رژيم شاه در لندن در خاطرات مربوط به روز جمعه 12 اسفند 1356 خود مي‌نويسد : .... امروز سگي را كه حدود يك هفته قبل خريده بودم پس دادم. گرچه اين كار را با دلي شكسته و با كمال بي ميلي انجام دادم ولي چاره‌اي جز آن نداشتم. چون اين سگ جز من از هيچكس اطاعت نمي‌كرد و علاوه بر اينكه يك بار دست سرايدار سفارت را گاز گرفته بود از ادرار كردن روي فرشهاي گرانبهاي سفارتخانه نيز ابايي نداشت. من با وجودي كه طي اين مدت خيلي به او علاقه‌مند شده بودم ولي چون فرصت چنداني براي رسيدگي و به گردش بردنش را نداشتم ناگزير از پس دادنش شدم....
به نقل از :پرويز راجي ، خدمتگزار تخت طاووس ، انتشارات اطلاعات ، 1370 ، ص 157

*هلمز: سفراي آمريكا و انگليس مشاورين شاه هستند

ريچارد هلمز سفير قبلي آمريكا در ايران و رئيس سابق سازمان سيا مي‌گويد: چون آنتوني پارسونز سفير انگليس در تهران ذاتا يك آدم سوسياليست مسلك است هرگز علاقه‌اي به شاه ندارد. شيلا همسر پارسونز نيز كه از شوهرش چپ رو تر است نسبت به خانواده سلطنتي ايران حالت انزجار دارد. در حالي كه ويليام سوليوان سفير آمريكا در تهران سعي دارد هرچه بيشتر با اعضاي هيات حاكمه نشست و برخاست كند. حالا اين دو نفر جزء مشاورين شاه هستند و شاه از راهنمايي‌هاي آنها استفاده مي‌كند تا ببيند چطور مي توان در مقابل امواج انقلاب ايران سدي به وجود آورد.
به نقل از :پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 320 و 321

*شاه: دزدی‌ها لطمه‌ای به دارایی‌های مملکت نمی‌زند !

... ارتشبد فردوست رئیس بازرسی شاهنشاهی بود و وظیفه داشت به جستجوی موارد فساد، بی‌لیاقتی و نافرمانی در میان مقامات مسئول کشور بپردازد. گاهی اوقات او با اکیپ بازرسی خود ماه‌ها 
و گاه بیش از یک سال زحمت می‌کشید و از یک اداره دولتی ارتش بازرسی می‌کرد و اسناد مربوط به دزدی و اختلاس وزراء و مسئولان طراز اول را بیرون می‌آورد و به شاه می‌داد؛ اما محمدرضا دستور می‌داد این گزارش‌ها بایگانی شوند.

شاه می‌گفت: مملکت پول زیادی دارد و این قبیل دزدی‌ها لطمه‌ای به دارایی‌های مملکت نمی‌زند. وقتی ما به مصر یک میلیارد دلار، به اسرائیل یک میلیارد دلار، به سازمان آب لندن نیم میلیارد دلار و به سایر ممالک میلیاردها دلار وام می‌دهیم چه اشکالی دارد یک عده از مدیران مملکت ما هم به نوایی برسند و چاق شوند....
به نقل از :کتاب (دخترم فرح)، خاطرات فریده دیبا، صفحه 282

*شكنجه در رژيم شاه

هفته نامه آلماني زبان « اشترن» در روز 20 خرداد 1356 در گزارشي نوشت: سيستم هاي جديد شكنجه از جمله استفاده از داروها، امكانات جديدي به شكنجه گران مي‌دهد. به همين جهت نيز شاه ايران مي‌تواند بگويد«ما نيز از همان متد شكنجه استفاده مي‌كنيم كه در برخي كشورهاي پيشرفته معمول است»
به نقل از :روزشمار انقلاب اسلامي ، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ، ج 1 صفحه 234

*علامت ضربدر!

مطلب ترجمه شده‌اي همراه با عكس‌هاي متعدد كه از مجله «لايف» چاپ آمريكا بريده شده بود، به دفتر اميد ايران رسيد. مترجم اين مطالب مهندس عبدالرحيم گواهي بود كه از اداره پتروشيمي شيراز آن را به نشاني مجله پست كرده بود، او را نمي‌شناختيم و بار اول بود كه با اميد ايران همكاري مي‌كرد. مطلب را خوانديم كه بسيار جالب بود و از فساد و آلودگي جامعه آمريكا پرده برمي‌داشت. شرح عكسها را هم ترجمه كرده بود.

عيب مطلب اين بود كه ناقص و مترجم در نامه خود نوشته بود كه دنباله مطلب را موقعي مي‌فرستند كه قسمت اول آن در مجله چاپ شود ـ درست به خاطر ندارم ـ يا به علت مشغله زياد نتوانسته همه را يك جا ترجمه كند و نوشته بود كه بعداً ترجمه ميكند و مي‌فرستد. مطلب را در مجله چاپ كرديم و قسمت بعدي آن هم رسيد و چاپ شد.
پس از چاپ اين مطلب مأموران سانسور و عوامل ساواك به دفتر مجله و چاپخانه ريختند و به دنبال پيدا كردن عامل جرم، مدير و كاركنان مجله را به «ساواك» بردند. تا اينجا كسي از علت بگير و ببندها اطلاعي نداشت.

در «ساواك» با اشاره به مجله‌اي كه در دست داشتند مي‌گفتند چرا عكس شاه را در باشگاه همجنس‌بازان آمريكا چاپ كرده‌ايد!؟ سئوال آنها اين مفهوم را مي‌رساند كه واقعاً شاه در سفر آمريكا به باشگاه همجنس‌بازان رفته و با آنها عكس گرفته و اميد ايران چنين عكسي را چاپ كرده.
مدير، هر چه مجله را ورق مي‌زد، عكسي از شاه نمي‌ديد و به آنها اعتراض مي‌كرد: عكس كو؟! آنها صفحه‌اي از صفحاتي را كه مطلب همجنس‌بازان چاپ شده بود نشان دادند و گفتند: اين جاست!
مدير در عكس دقيق شد. تابلويي بود كه بر ديوار سالن همجنس‌بازان آويخته بودند كه چهره حدود دوازده نفري در آن نقاشي شده بود و چهره يكي از آنها با علامت ضربدر (×) كه بالاي سرش ديده مي‌شد، شبيه شاه بود. شرح عكس تابلو هم به اين مضمون بود: «در اين تابلو، چهره جمعي از همجنس‌بازان مشهور جهاني ديده مي‌شود».
مدير هر چه بيشتر به اين تابلو چاپ شده در مجله‌اش نگاه مي‌كرد، بيشتر مطمئن مي‌شد كه خودش است!!! يعني شاه است و جاي انكار نداشت. تعجب مدير بيشتر در اين بود كه علامت (×) در آنجا چه مي‌كند؟!
به دفتر مجله تلفن زد تا اصل مطلب و عكس‌هايي را كه عبدالرحيم گواهي فرستاد بود، به «ساواك» ببريم تا بدانند قضيه از چه قرار است. خيلي خونسرد و آرام به چاپخانه رفتيم و همه مطالب و عكس‌هاي مربوطه را به دفتر مجله برديم و از آنجا به ساواك برده تحويل مدير داديم. بازجوها اطراف ميز حلقه زدند و به تماشاي عكس موردنظر پرداختند.
معلوم شد علامت (×) كذايي نه روي عكس، بلكه پشت عكس در پايان پاراگرافي كه مترجم تا آنجا ترجمه كرده بود قرارگرفته و چون كاغذ مجله «لايف» نازك بود، انعكاس (×) در روي عكس درست بالاي سر كسي قرار گرفته كه آنها فكر مي‌كردند شاه است – شايد هم بود! –
مدير، آنها را شيرفهم كرد كه اين مطلب مجله لايف در دو نوبت ترجمه شده و مترجم آن براي اين كه بداند تا كجاي آن را ترجمه كرده و براي مجله فرستاده و از كجاي آن بايد ترجمه كند، آن (×) را در پايان آن پاراگراف گذاشته كه به خاطر نازكي كاغذ، در پشت صفحه، نقش بسته كه قانع نشدند و با دستگيري مترجم و تأييد نظر ما از طرف او ـ و اين كه اگر قضيه را كشدار كنند، گندِ بيشتري زده‌اند ـ بي سر و صدا قال قضيه را خواباندند ـ چون اين را مي‌دانستند كه اگر قضيه را دنبال مي‌كردند انعكاس آن بين مردم بيشتر مي‌شد و رسوايي ـ اين شباهت ناگزير ـ يا واقعيت پنهاني بيشتر آشكار مي‌گرديد. به هر حال از پايان ماجرا و كم و كيف آن چيزي به ياد ندارم.
به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتي، نشر آبي، سيدفريد قاسمي، 1383،ص 538

*فحاش

در ابتداي سلطنت رضاشاه؛ سيدمحمد تدين رئيس مجلس بود كه روزنامه‌ها مرتباً و شديداً به وي فحش مي‌دادند اتفاقاً روزنامه‌اي جديد و تازه كار شروع به انتشار كرد و از همان شماره اول فحش‌هاي آبدار نثار تدين ‌كرد. تدين مي‌گفت هر چه فكر كردم كه با اين آقا از كجا خورده حساب به هم زدم اصولاً همچه اسمي به يادم نمي‌آمد تا اين كه در يك مجلس ميهماني اتفاقاً بر حسب تصادف با مدير آن روزنامه آشنا شدم، يعني يكي از دوستان بدون آنكه مرا معرفي نمايد او را به من معرفي كرد.
من بدون سابقه پرسيدم راستي شما با تدين رئيس مجلس چه خصومتي داريد كه او را اين قدر از شماره اول فحش‌كاري كرديد؟ آن مرد با اعتقاد خاصي گفت: آقا نمي‌دانيد اين مرد از آن پدرسوخته‌هاست.
پرسيدم: آخر شما از كجا خيانت و پدرسوختگي او را درك كرديد، آن شخص سر را جلوتر آورده و در گوشي گفت: آقا راستش را بخواهيد من مي‌خواستم روزنامه منتشر كنم، ديدم روزنامه‌ها براي تيراژ خود دسته‌جمعي به اين مرد فحش مي‌دهند من هم شروع كردم از همان شماره اول به فحش دادن... والا من اصلاً اين آقا را نمي‌شناسم كه كيست! تدين گفت اين حرف را چون شنيدم از كوره در رفتم و گفتم مرديكه پدرسوخته خودتي، فهميدي؟ من تدين هستم.
به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتي، نشر آبي، سيدفريد قاسمي، 1383،ص 336

*گزارش يكي از شب نشيني‌هاي شاه در لندن ...

در مورد هوس‌رانی و شهوت‌پرستی شاه و خاندان سلطنت و به طور کلی هیأت حاکمه بسیار نوشته و گفته‌اند. پرویز راجی آخرين سفير رژيم شاه در لندن در خاطرات خود ذيل تاريخ دوشنبه 12 ژوئن 1978 (22 خرداد 1357) چنين می‌نویسد:

«امشب حدود ده نفر را به شام در سفارتخانه میهمان کرده بودم که بین آنها لرد دادلی و همسر جذابش «مورین» نیز حضور داشتند. بعد از صرف شام موقعی که به اتفاق میهمانان در سالن پذیرایی نشسته بودیم لرد دادلی گفت: «همسرم مورین اولین بار نیست که در سالن پذیرایی سفارت ایران به عنوان میهمان نشسته است».

خود مورین به توصیف ماجرا پرداخت و گفت: «دقیقاً یادم نیست سال 1959 بود یا 1960 در آن موقع که هنوز با همسر فعلیم ازدواج نکرده بودم و تنها به عنوان دوست‌دخترش با او معاشرت داشتم یک شب به من تلفن شد که آیا حاضرم شام میهمان شاه ایران باشم یا نه؟ و بعد هم یک اتومبیل لیموزین به دنبالم آمد تا مرا برای شرکت در میهمانی شام به سفارت ایران ببرد.

موقعی که وارد سفارت‌خانه شدم دیدم که حدود 20 نفر مرد در همین سالن حضور دارند و هنوز چندی نگذشته بود که شاه هم وارد شد. او که به نظر من مرد جذابی نمی‌آمد یکی دو بار با بی‌اعتنایی نگاهی به من انداخت و بعد که در همین اطاق شام خوردیم میهمانان شروع به بازی کاردینال یا چیزی شبیه آن کردند به این شکل که هر کدام می‌بایست یک لیوان مملو از ویسکی را یک نفس بنوشد و به دنبال آن بعضی حرکات پرپیچ و تاب را انجام دهند.
بعد از مدتی میهمانان یکی یکی سالن را ترک کردند و موقعی که دیگر هیچ‌کس دیگر غیر از من و شاه در سالن نماند، شاه به طرفم آمد و در حالی که این بار به نظرم مردی باوقار و جذاب و دوست‌داشتنی می‌رسید ابتدا یک صفحه موزیک تانگو روی گرامافون گذاشت و بعد از من تقاضای رقص کرد که البته از پذیرفتن درخواست او سر باز زدم. ضمناً هم باید بگویم صرفنظر از حرفهایی که دیگران ممکن است پشت سرم بزنند من آن شب واقعاً دست از پا خطا نکردم و همچنین هر آنچه را که در مورد روابطم با ملک‌حسین هم می‌گویند تکذیب می‌کنم...»
به نقل از: پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370 ، ص 200

*ليموترش

سيدضياءالدين طباطبايي اولين نخست‌وزير عصر حاكميت پهلوي پس از احراز مقام نخست‌وزيري موجي از بازداشتهاي گسترده را عليه حاكمان قاجار و شخصيت‌هاي ذي‌نفوذ آن زمان كه به عقيده وي باعث فلاكت و بي‌ثباتي و فقر در كشور شده بودند به راه انداخت. هر كس به هر روشي متوسل مي‌شد تا از گزند بازداشتها نجات يابد.
مي‌گويند هنگامي كه سيدضياءالدين عده‌اي از رجال را توقيف كرده بود يكي از كساني كه با انگليسي‌ها در تهران روابطي داشت براي استخلاص يكي دو نفر از رفقاي خود به ملاقات وزيرمختار انگليس رفته بود هنگامي كه چاي با ليموترش براي ميزبان و ميهمان آورده بودند موضوع توقيف رجال ايران مطرح بود شخص مزبور به وزيرمختار انگليس مي‌گويد كه نصرت‌الدوله و فلاني كه فعلاً در توقيف هستند اينها از دوستان انگلستان و مدتها به سياست آن كشور خدمت كرده‌اند با چنين سوابقي حقاً نبايستي توقيف شوند.
وزيرمختار انگليس در حاليكه گيلاس چاي را براي نوشيدن برداشته بود و با يك دست ليموترش را در دست خود گرفته فشار مي‌داد، آب ليمو را در چاي ريخته سپس گفت: «ما نسبت به اشخاص مانند همين ليموترش رفتار مي‌كنيم مادام كه براي ما قابل استفاده باشند نگه مي‌داريم و همين كه استفاده خود را دادند مثل همين ليموي بي‌آب پرتاب مي‌كنيم» و پوست ليموترش را پرتاب كرد.

حالا نتيجه‌اي كه از اين حكايت گرفته مي‌شود اين است كه به طور قطع سردارسپه سياست انگلستان را در ايران بيش از ساير رجال ايران براي آنها تأمين مي‌نموده به همين مناسبت هم او را كاملاً تقويت نمودند تا بالاخره او را به سلطنت ايران رسانيدند و پس از آنكه ديگر فايده‌اي براي انگليس نداشت و سياست عمومي آن كشور اقتضا نمود كه وي را از صحنه سياست خارج نمايند او را مانند ليموترش مصرف شده دور انداخته و با يك حمله ناگهاني وي را كنار گذاردند.
به نقل از :کتاب تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، ج 2، صص 362 و 363

*هديه شاه و ژاكلين به يكديگر!

.... در سفر محمدرضا پهلوي به آمریکا و در یک مجلس شام خصوصی، محمدرضا یک دست جواهرهای فوق العاده نفیس و منحصر به فرد شامل: «گردبند برلیان، گل سینه الماس، دستبند جواهرنشان، انگشتر الماس و گوشواره های برلیان» را به ژاکلین کندی [همسر جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا] هدیه داد و در برابر سخاوتمندی بزرگ و بی نظیر شاه، کندی یک نقاشی آبرنگ به فرح هدیه داد و مدعی شد که این نقاشی از کارهای خود او در زمان تحصیلش است. ژاکلین هم که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود یک کراوات رنگ و رو رفته به محمدرضا هدیه داد و ادعا کرد که این کروات متعلق به جورج واشنگتن [اولین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا] بوده است! هدایای رئیس جمهور آمریکا و همسرش حتی یک دلار ارزش نداشت! در حالی که من می دانستم محمدرضا برای خرید جواهرهای عتیقه صدها هزار دلار هزینه کرده است....
به نقل از :کتاب (دخترم فرح)، خاطرات فریده دیبا، صفحه 158

*يك مدرك خواندني

در نظام اداري و اجتماعي حكومت پهلوي، فساد، دزدي، رشوه‌خواري، اختلاس و خيانت به حقوق مردم، پديده‌اي رايج شده بود. سند زير يكي از هزاران شاهد اين مدعاست. با هم بخوانيم.

***

به: 341 شماره: 12030/10 ه‍
از: 10 هي‍ 3 تاريخ: 22/8/57
موضوع: تشكيل جلسه كلوپ روتاري
در ساعت 13:00 روز فوق [27/7/57] جلسه هفتگي كلوپ روتاري اصفهان در هتل كورش با حضور 21 نفر از اعضا تشكيل گرديد. در اين جلسه آقاي اسحاق‌نژاد كارمند بازنشسته گمرك ميهمان آقاي علي تبريزي‌زاده بود. آقاي اسحاق‌نژاد اظهار داشت كه امروز مي‌خواهم يك قسمت از برخوردهايي را كه در مدت خدمتم رخ داده براي شما شرح دهم و ادامه داد كه حدود چهار سال قبل مسئول گمرك شاهپور بودم. روزي يك كشتي حامل گوشت يخ‌زده در بندر پهلو گرفت و نماينده آنهايي كه سفارش داده بودند با يك وكيل دادگستري نزد من آمدند كه گوشت را بلافاصله ترخيص كنند و حدود 20 كاميون يخچال‌دار هم با خود به بندر آورده بودند.

ما يك نفر دامپزشك داشتيم كه ارمني بود و مرد بسيار درست و ضمناً كارشناس گمرك نيز بود به او دستور داده شد كه طبق قانون از لحاظ بهداشتي گوشتها را آزمايش كند او ابتدا 6 رأس لاشه را آزمايش كرد و نوشت كه اين گوسفندها قبل از ذبح مسموم بوده‌اند لذا طبق قانون و دستور، ما بايستي آنها را معدوم كنيم.
وكيل مدافع آنان اعتراض نمود مجدداً 6 لاشه ديگر آزمايش شد و مجدداً نظريه قبلي خود را كه لاشه‌ها قبل از ذبح مسموم بوده‌اند، تكرار نمود. به دكتر اعتراض شد كه او چيزي نمي‌فهمد.
با تهران تماس گرفته شد، گفتند كه گوشتها را به تهران حمل كنيد تا آنها را معاينه كنيم و بعد از چند روز كه نتيجه را از تهران خواستيم گفتند فقط بيست عدد از لاشه‌ها خراب بود و بعداً معلوم شد كه اين گوشتها را كه بايد معدوم مي‌كردند و يا به مصرف صابون‌پزي برسد به قيمت ارزان خريده بودند كه در ايران به قيمت گوشت خوب عرضه كنند و دست چند نفر متنفذ در اين كار بود كه همه دستگاهها را در اختيار داشتند.
سپس گفت مدتي قبل نيز در گمرك مهرآباد بودم در حدود 80 صندوق به گمرك رسيد و در اظهارنامه گفته شد كه در اين صندوقها اوراقي است كه مربوط به سازمان امنيت مي‌باشد و چون ما به منظور صحت موضوع يكي از صندوقها را باز كرديم تمام صندوق از اشياء لوكس پر بود و چون خبر را به همه جا اطلاع داديم يك مرتبه سر و كله يك صد سرباز پيدا شد و اطراف صندوقها را گرفتند و بار كاميون كردند و بدون تشريفات گمركي به نام سازمان امنيت بردند.
شخصي كه اين كار را كرده در صندوق را باز نمود داماد سپهبد وثوق بود كه از كار بركنار كردند و بعداً كه سپهبد وثوق توضيح خواسته بود به او گفتند چون ايشان اوراق مربوط به سازمان را باز كرده است و چون گفتند اين صندوقها همه اشياء لوكس در آن بوده و اوراق نبوده جواب دادند كه ما در هر صندوقي چند جنس شكستني گذارده بوديم تا چنان كه معلوم شود اگر صندوقها باز شده موضوع را پيگيري كنيم.
نظريه شنبه: نظري ندارد.
نظريه يكشنبه: تشكيل جلسه مورد تأييد است.
نظريه چهارشنبه: تشكيل جلسه و طرح مسائل فوق مورد تأييد است.
نظريه جمعه: نظريه چهارشنبه مورد تأييد است.
به نقل از :بدون شرح به روايت اسناد ساواك ، مركز بررسي اسناد تاريخي، ص 460

*تحريف در شاهنامه فردوسي توسط خاندان پهلوي

خاندان سر تا پا فاسد پهلوي بار ديگر خيانتي را در تاريخ كشورمان انجام دادند و اين بار نوبت خيانت ادبي بود. اين خاندان كه همه نوع خيانتي را در پرونده خود داشت اين بار خيانتي را مرتكب شد كه لكه ننگي در تاريخ ادبيات كشور مان باقي گذاشت وآن تحريف در شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي است.
آنان با برگزاري جشن هزاره فردوسي قصد داشتند تا به وسيله اين كتاب، كتاب شاهنامه را به كتاب مقدس ايدئولو‍ِژي شاهنشاهي تبديل كنند. هر چند برگزاري اين جشن به ظاهر براي فرهنگ ملي بود . اما در اصل انان مي خواستند بدين وسيله اين فرهنگ ملي (‌شاهنامه فردوسي را) به فرهنگ شاهنشاهي تبديل و ابزاري براي طرد فرهنگ اسلامي تبديل كند.
هر چند كه به طور حتم فردوسي بزرگ مذهب تشيع داشته اما به كدام فرقه بوده است اختلاف است. با اين حال اين دغلان سعي داشتند با تحريف اشعار وي هم سلطنت خود را مشروع بدانند و هم ان را در برابر اسلام قرار دهند كه دست به تحريف اشعار وي زدند... در اين زمينه فروغي نقش بسزايي داشته است . او يك جهودي فراماسونر است كه با اهداف باستان گرايي دروغين سعي داشته حكومت دو پهلوي را مشروع جلوه دهد. استفاده جهت دار از فردوسي و اشعار او،كاربرد متملقانه ان و تحريف فردوسي و جعل ابيات به چنان ابتذالي كشيده شده كه مرحوم ملك الشعراي بهار را به اعتراض وا داشت.
«اشعار بي پدر و مادر را پهلوي هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشتند.بنده وقتي مي گوييم اين شعر مال فردوسي نيست، مي گوييند تو وطن پرست نيستي ..... آقا اين وضع زندگي نيست... افرادي مي خواهند احساسات وطن پرستي مردم ار بدين وسيله تحريك كنند و بالا بياورند. هر چه دلشان خواست در آن مي گنجايند و هر چه در آن گنجانده شده، قبول مي كنند و مي گويند اين شاهنامه ملت ايران است»
به نقل از :فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صفحه 42 و 43

*وصيت‌نامه‌اي كه پس از مرگ تهيه شد!

هنگام ترك نيويورك به لندن و پس از آنكه به قاهره رسيدم مترصد بودم كه ببينم وصيت‌نامه‌اي در كار هست يا نه، و عجبا كه فهميدم وصيت‌نامه‌اي در كار نيست. به همين علت هم فرح دست به كار شده بود كه متني به نام وصيتنامه سياسي شاه تهيه شود و مأموريت و انجام كار را به عهده دكتر منتصري يكي از اشخاص مورد اعتماد و علاقه فرح سپرده بودند. جواد معين‌زاده و چند نفر ديگر هم همكاري مي‌كردند و دست‌اندركار بودند.
حاصل كار آن‌ها هم متني است كه امروز به عنوان وصيت‌نامه سياسي شاه معروف شده و البته بعد از مرگ او به وسيله اشخاص ياد شده تهيه گرديده است. اين متن كه بيشتر احساساتي و عاطفي است تا سياسي، فاقد رهنمودهايي است كه معمولاً وصيت‌نامه يك رهبر سياسي را از وصيتنامه ديگران متمايز مي‌كند. در آن تنها به مسئله جانشيني وليعهد اشاره شده است والا از چه بايد كردها و توصيه‌هاي سياسي سخني به ميان نمي‌آيد.
به نقل از: پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي/ خاطرات احمد علي‌مسعود انصاري، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385

*تعابير وزیرمختار آمریکا از رضاشاه

چارلز کامر هارت، وزیرمختار وقت آمریکا در پايان اولين ملاقات خود با رضاشاه در خاطرات خود چنين مي‌نويسد: از نزد رضا شاه که برگشتم، ایمان داشتم مردی که ملاقات کرده بودم چند قدم بیشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اینکه با نوعی تیزهوشی حیوانی و نبوغ بدوی بر ارتش تسلط یافته و از همین طریق به مقام سلطنت رسیده است. او همه اینها را برای اهداف شخصی‌اش به کار گرفته است، که باید بگویم چندان هم به نفع ایران و یا مردمش نیست؛ بلکه فقط برای تقدس و عظمت بخشیدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و کبکبه شاهنشاهی‌، و املاک نامحدودی که خریداری یا مصادره کرده، تأییدی بر این ادعاست.
به نقل از :دكتر محمدقلي مجد، رضاشاه و بريتانيا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 58 و 59

*نيمه راهزن ...

جک کالمر، روزنامه‌نگار واشنگتن پست، در 1939 در مقاله‌ای که درباره «سر ادموند آیرون‌ساید» ژنرال انگلیسی، در این روزنامه به چاپ رساند، رضا شاه را اینگونه معرفی ‌کرد: « رضاخان دهاتیِ نیمه قزاق و نیمه راهزن، تخت طاووس ایران را که با خلع احمد شاه خالی مانده بود، غصب کرد.» ولی پس از اعتراض شدید وزارت امور خارجه آمریکا، روزنامه واشنگتن پست سریعاً حرفش را پس گرفت و عذرخواهی کرد.
به نقل از : دكتر محمدقلي مجد ، رضاشاه و بريتانيا ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 45

*مصون‌سازی به روش پهلوی‌

جان گونترنويسنده آمريكايي در کتابش با عنوان «در درون آسیا»که در سال 1939 منتشر ساخت، فصلی را هم به رضا شاه اختصاص داده است. گونتر درباره زندانیان سیاسی عصر رضاشاه می‌نویسد: 

«نه محاکمه‌ای وجود دارد، و نه حُکم دادگاهی. خصم باید از میان برداشته شود، و اگر مرگش بنا به مصلحت ضرورت یابد، نه با تبر میرغضب و گلوله تفنگ جوخه اعدام که با روش ملودرام‌تر خوراندن سَم به سراغش می‌آید. آنهایی که روش فوق را نمی‌پسندند با ملالِ خاطر آن را مصون‌سازی به روش پهلوی‌ می‌نامند. یک روزِ خوب و دلپذیر حبّی در چای ناشتایی می‌اندازند و فاتحه. احتمالاً هم اعلام می‌کنند که بخت ‌برگشته بر اثر سکته مغزی مرده است.»

گونتر فاش می‌کند که حتی سگ‌ها هم از قساوت اعلیحضرت بی‌نصیب نمی‌ماندند: «وقتی شاه در سفر است (که البته بی‌وقفه در سفر است)، در هر روستا و قریه‌ای که شب را منزل می‌کند سگ‌ها را می‌کشند، زیرا ایشان خواب سبکی دارند، و هر صدایی خوابشان را پریشان می‌کند.»
گونتر همچنین اشاره می‌کند که: «می‌گویند شاه بزرگترین ملّاک آسیاست، البته احتمالاً بعد از امپراتور ژاپن. در سرتاسر ایران املاک وسيعي دارد که عمدتاً از صاحبان یاغی سابق‌شان مصادره کرده است. ...از عجایب اینکه اعلیحضرت همایونی تنها پادشاه این عالم هستند که به هتل‌داری اشتغال دارند. امور سیر و سیاحت در ایران در انحصار دولت است؛ و اکثر هتل‌ها، علی‌الخصوص هتل‌های حاشیه دریای خزر، به شخص شاه تعلق دارد.»
به نقل از:دكتر محمدقلي مجد، رضاشاه و بريتانيا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 45 و 46

*مخالفت صريح شاه با چادر

امير اسدالله علم وزير دربار در خاطرات روز 31 ارديبهشت 1356 خود از قول شاه نوشت «با روسري سر كردن دختران در مدارس يا دانشگاههاي كشور مخالفتي ندارم اما چادر اصلاً امكان ندارد. به دفتر مخصوص نيز بگوييد كه اين موضوع را به دولت ابلاغ كند»
به نقل از : روزشمار انقلاب اسلامي ، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ، ج 1 صفحه 179

*ارتباط مستمر!

یکی از مسایل مهمي كه هنگام اقامت شاه در مكزيك پيش آمد و فوق‌العاده موجب تكدر و افسردگي وي شد، ماجراي روابط فرح و جوادي بود كه از پرده بيرون افتاد و به گوش شاه رسيد.
حقيقت اين است كه از سال‌ها پيش درباره روابط عاطفي اين دو گفتگوهايي در بين بود و من مخصوصاً نسبت به اين مساله حساسيت زياد داشتم، در همين نوشته‌ها يك بار توضيح دادم كه حتي جريان را با تلخي به خانم ديبا گفتم و بر سر همين مساله هم روابط من با فرح شكرآب شد و شكرآب ماند. در مكزيك هم باز اين مساله اسباب ناراحتي من بود. فرح هم اين نكته را مي‌دانست و مراقب بودكه وقتي من و پهلوي شاه در خانه آنها هستيم سر و كله جوادي آن طرف‌ها پيدا نشود.

درباره اين رابطه يك بار تيمسار «ع...»، كه زماني از فرماندهان گارد بود، براي خود من حكايت كرد كه در شكارگاه خجير يكي از سربازان گارد فرح و جوادي را در حال نامناسبي ديده بود و ظاهراً چون آدم متعصبي بوده طاقت نمي‌آورد و نزد تيمسار مزبور مي‌آيد و ضمن بازگفتن ماجرا مي‌گويد: ما خيال مي‌كرديم كه از يك زن عفيفه نگهباني مي‌كنيم و نمي‌دانستيم كه اين‌طور مسايلي هم در ميان هست.
در آن موقع البته كسي جرأت آفتابي كردن قضيه را نداشت ولاجرم سرباز گارد را هم تهديد مي‌كنند و هم تحبيب. به اين معني كه مي‌گويند اگر موضوع درز كند سر خود را به باد مي‌دهد. ضمناً چون نامحرم هم تشخيص داده شده بود او را از گارد اخراج مي‌كنند. سرمايه‌اي هم به او مي‌دهند و برايش يك دهنه مغازه مي‌خرند كه به كسب و كار مشغول باشد و صدايش هم در نيايد.

در مكزيك اما وضع به‌گونه‌اي ديگر درآمده بود و نزديكان شاه و مخصوصاً خدمه شخصي‌اش طاقت نمي‌آورند. يك روز الياسي پيشخدمت مخصوص و ماساژور او مي‌رود پيش شاه و به او مي‌گويد: 

اعليحضرت اين درست است كه شهبانو دوست پسر داشته باشد. شاه هم طبق معمول سرخ مي‌شود و چيزي نمي‌گويد. اما جريان را با فرح در ميان مي‌گذارد و فرح هم الياسي را بيرون مي‌كند.
آفتابي شدن اين جريان تأثيرش را بر روحيه شاه باقي گذاشت و مخصوصاً غرور او را در آن شرايط روحي ناشي از سقوط و غربت بيش از پيش جريحه‌دار كرد. احتمالاً اين مساله در تشديد بيماري او كه منجر به سفر نيويورك شده بي‌تأثير نبود.
در مورد اين رابطه بايد اين را هم بگويم كه اطلاع شاه از جريان باعث قطع آن نگرديد و تا زمان مرگ شاه ادامه يافت (و بعد از آن والله اعلم). به طوري كه بعدها از شخص موثقي شنيدم، در همان ايامي كه شاه در بيمارستان معادي قاهره بستري و در حال مرگ بود، جوادي و فرح شب‌ها در اتاق انتظار خصوصي بيمارستان باهم به سر مي‌بردند، بدين ترتيب كه اطاق انتظار دو قسمت داشت اطاق خواب كه فرح در آن مي‌خوابيد با بستن در اين اطاق كوچك در شب‌ها آن دو تنها در آن فضا مي‌ماندند.
به نقل از: پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي/ خاطرات احمد علي‌مسعود انصاري ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 166 و 167


*بحرين را شوهر داديم!

در 24 ارديبهشت1349 دولت در گزارشي به مجلس شوراي ملي، گزارش دبيركل سازمان ملل متحده درباره بحرين را تأييد كرد و از نمايندگان خواست آن را تصويب نمايند به رغم مخالفت نمايندگان حزب پان ايرانيست در مجلس با گزارش دولت و چگونگي اجراي همه‌پرسي، گزارش با 187 رأي موافق و چهار رأي مخالف از تصويب نمايندگان مجلس شوراي ملي گذشت. سناتورها نيز جملگي و بدون هيچ‌گونه اعتراضي گزارش دولت را در سنا تصويب كردند.
احزاب و جمعيتهاي سياسي آشكارا يا مخفيانه از طريق انتشار اعلاميه و شب‌نامه‌ها مخالفت خود را با پذيرش استقلال و جدايي بحرين توسط رژيم ابراز داشتند و آن را خيانتي جبران‌ناپذير و نابخشودني به كشور برشمردند و اشخاصي نظير داريوش فروهر در نتيجه اين مخالفت به زندان افتادند.
در خرداد 1349 هيئت حسن‌نيت ايران به رياست معاون سياسي وزارت امورخارجه به منامه رفت و با شيخ عيسي در رأس هيئتي به تهران آمد و با شاه ملاقات كرد. متعاقب آن اردشير زاهدي وزير امورخارجه راهي بحرين شد و مقدمات برقراري روابط سياسي ميان دو كشور را فراهم آورد. بدين‌گونه پس از يك قرن و نيم مجادله، موجوديت بحرين به‌عنوان يك واحد سياسي مستقل شناسايي گرديده و رسميت يافت.
عكس‌العمل نخست‌وزير و وزير امورخارجه وقت ايران درخصوص حل و فصل ماجراي بحرين شنيدني و جالب‌ توجه است. اميرعباس هويدا در جلسه خصوصي و محرمانه كنگره حزب ايران نوين به تاريخ 16 ارديبهشت 1350 در پاسخ به پرسشي درباره بحرين گفت: «صحيح است ما قدرت داشتيم و نيروي دريايي و هوايي ما قوي بود، ولي ما طالب صلح هستيم و ساده‌تر بگويم بحرين دختر ما است، دختر بزرگ مي‌شود به خانه شوهر مي‌رود، ولي به هر حال دختر ما است، نور چشم ما است و فعلاً به خانه شوهر رفته است. ضمناً ديديم در 150 سال گذشته كه ديگران در آن دخالت داشته‌اند وضعي به وجود آورده‌اند و چون ما قصد نداشتيم به آنها بگوييم برويد، كار را به آن صورت كه گفتيم حل كرديم. بايد بگويم كه كشورهاي ديگر قدرت دخالت در كشور ما را ندارند، ما رهبري خردمند داريم.
به نقل از : فصلنامه مطالعات تاريخي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 5، ص 97

*حساب‌هاي بانكي رضاشاه ده برابر بودجه دولت ايران!

متأسفانه منابع تحقيقاتي دولتي ايران از دوره رضاشاه بسيار كم است. حقيقت آن است كه اكثريت قابل توجه اسنادي كه در طول سال‌هاي 1921 تا 41 جرائم دولت ايران را نشان مي‌دهد در فاصله سال‌هاي 1941 تا 1978 يعني 37 سال حكومت محمدرضا‌، پسر و جانشين رضاشاه نابود شد. اسناد كمي كه باقي ماند يا به گونه‌اي متفاوت تفسير و يا مخفي شد.
به عنوان مثال مجموعه اسناد دوره رضاشاه كه از سازمان اسناد ملي ايران در سال 1998 استخراج شد مطالب مهم خيلي كمي را در بر داشت. مثلاً فقط چهار سند در مورد حساب‌هاي بانكي خارجي رضاشاه وجود داشت: دو سپرده 150000 دلاري در بانك وست مينستر در سال 1931 و دو سپرده در دو بانك اروپايي ديگر.
در تحقيق ديگري به بررسي اين اسناد پرداخته‌ام. اما به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجه آمريكا مي‌دانيم كه بدون احتساب حساب‌هاي نيويورك و سوئيس يا 50 ميليون دلار موجود در تهران در سال 1941، فقط موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه در لندن حداقل 100 تا 150 ميليون دلار بوده است.
اين موضوع به تفصيل در تحقيقي ديگر با ذكر دقيق اسناد آمده است. موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه حداقل 200 ميليون دلار بوده است؛ يعني ده برابر بودجه دولت ايران در سال 1925! اما هنوز در كل آرشيو‌هاي موجود در ايران فقط چهار سند مهم در مورد حساب‌هاي بانكي خارجي رضاشاه وجود دارد و بقيه به دست پسر و جانشين او نابود شده است. به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجة آمريكا ما مي‌دانيم كه دو سوم درآمد نفت ايران در سال‌هاي 1927 تا 1941 به حساب‌هاي بانكي رضاشاه در اروپا و آمريكا واريز شده است.
به نقل از : دكتر محمدقلي مجد، تاراج بزرگ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 50 و 51

*دليل متاركه

حاج كريم‌بخش سعيدي، عضو فراكسيون پارلماني حزب مردم در يك صحبت خصوصي درباره علت جدايي آقاي هويدا و همسرش اظهار داشت:
«در مسافرتي كه نخست‌وزير به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود، در آنجا با زن بانفوذي به نام لقاءالدوله كه فاميل هويدا نيز هست، ملاقات و به انجام امور مملكتي مي‌پردازد. پس از ورود و اتمام تشريفات دولتي، هويدا به خانم ليلا (همسرش) مي‌گويد: تو در منزل لقاءالدوله بمان، چون من بايد با مقامات محلي ملاقات كنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابيدن نزد شما خواهم آمد.
پاسي از شب گذشته، از آمدن آقاي هويدا خبري نمي‌شود و خانم هويدا به بهانه گردش در شهر از خانه لقاءالدوله خارج و به خانه فرماندار شاهرود مي‌رود، چون مأمورين گارد او را مي‌شناخته‌اند، طبعاً مانع نمي‌شوند و خانم هويدا سر زده وارد اطاقي كه نخست‌وزير در آنجا استراحت مي‌كرده است، مي‌شود ولي با كمال تعجب مشاهده مي‌كند كه هويدا با يك پسر بچه كه از قرار معلوم به وسيله فرماندار براي او آورده شده، مشغول لواط مي‌باشد. مشاهده اين منظره باعث ناراحتي شديدي براي خانم هويدا مي‌شود و بلافاصله منزل را ترك و در تهران از هويدا تقاضاي طلاق مي‌كند. »
به نقل از :ابراهيم ذوالفقاري، قصه هويدا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سال 1386، ص 341 و 342.

*مبنای تاريخ 2500 ساله شاهنشاهي

ابداع تاريخ 2500 ساله شاهنشاهي، از جعليات رژيم پهلوي و فاقد هرگونه ارزش تاريخي است. اگر پيدايش «دولت» را مهم‌ترين نمود يك تمدن باستاني بدانيم، پيشينه «دولت» در ايران به هزاره سوم قبل از ميلاد و به تمدنهاي عيلامي و اقوام زاگرس‌نشين مي‌رسد. كشفيات اخير در «شهر سوخته» (سيستان) نيز وجود يك كانون مهم تمدن در شرق ايران با سطح چشمگير رشد شهرنشيني را در واپسين سالهاي هزاره سوم به اثبات رسانيده است.
بنابراين، تمدن ايراني حداقل داراي چهار هزار سال قدمت است. ظاهراٌ انديشه پردازان رژيم پهلوي مبناي محاسبه خود را بر آغاز حكومت‌هاي آريايي در ايران گذارده‌اند، ولي معلوم نيست چرا دولت ماد را از اين محاسبه خارج كرده و مبدأ «تاريخ شاهنشاهي» را آغاز دولت هخامنشي گرفته‌اند. به نظر مي‌رسد كه در اين تاريخ سازي نيت آن بوده كه با تعيين يك سال قراردادي به عنوان سرآغاز حكومت كورش (559 ق. م) چنان تصويري پرداخت شود كه 2500مين سالگشت حكومت كورش باسال 1320 شمسي، آغاز سلطنت محمد رضا پهلوي، انطباق يابد!

منبع:بخشی از مقدمه « سقوط »، احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

همسر رهبر کره شمالی کیست؟

همسر رهبر کره شمالی کیست؟

به دلیل محرمانه بودن زندگی رهبر کره شمالی کیم جونگ اون بانوی اول این کشور نیز یکی دیگر از شخصیت های مرموز و محرمانه این کشور است که کسی اطلاعات چندانی از او ندارد.

وب سایت بدونیم: به دلیل محرمانه بودن زندگی رهبر کره شمالی کیم جونگ اون بانوی اول این کشور نیز یکی دیگر از شخصیت های مرموز و محرمانه این کشور است که کسی اطلاعات چندانی از او ندارد. ری سل جو همسر کیم جونگ اون همانند همسران رهبران سیاسی دربولتن های خبری ظاهر نمی شود و حتی کسی اطلاعاتی درباره سن و سال او نیز ندارد اما اطلاعات کمی درباره زندگی این زن مرموز به دست آمده است و بدونیم شما را با اطلاعات جالبی درباره این همسر دیکتاتور کره ای آشنا می کند.

ری سل جو دختر یک خانواده روشنفکر کره ای است

همسر رهبر محرمانه ترین کشور دنیا چه کسی است؟

او در شهر چونگ چینگ در خانواده یک دکتر و یک مهندس به دنیا آمده است. سال تولد او بین ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ تخمین زده شده است و این یعنی بین ۲۸ الی ۳۳ سال سن دارد.

او در جوانی رهبر تشویقی گروه بوده است

همسر رهبر محرمانه ترین کشور دنیا چه کسی است؟

او قبل از ازدواج با کیم جونگ اون در بزرگ ترین دانشگاه کره شمالی درس خوانده است و در سال ۲۰۰۵ به عنوان عضو گروه حمایت از هیئت کره شمالی در مسابقات قهرمانی ورزشکاران آسیایی به کره جنوبی رفته است.

او در گذشته خواننده بوده است

همسر رهبر محرمانه ترین کشور دنیا چه کسی است؟

ری سل جو در گذشته خواننده بوده است و قبل از این که همسرش او را در نمایش گروه ارکست Unhasu Orchestra ملاقات کند در چین رشته آواز می خواند.

ری سل جو مادر ۳ فرزند است

همسر رهبر محرمانه ترین کشور دنیا چه کسی است؟

او در سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۳ صاحب دو دختر و در سال ۲۰۱۷ صاحب فرزند پسر شده است. طبق اطلاعاتی که به دست آمده است فرزند سوم ناخواسته بوده و به دلیل نیاز کشور به یک وارث به دنیا آمده است.

همسر رهبر کره یشمالی ک قانون شکن است

همسر رهبر محرمانه ترین کشور دنیا چه کسی است؟

ری سل جو تنها زن در کره شمالی است که سبک لباس پوشیدن و مدل موهای خود را تغییر داده است. تمام همسران رهبران گذشته موهای بلند داشتند اما مدل موهای او کوتاه است. او علاقه زیادی به برندهای غربی مثل شنل و دیور دارد و علیرغم زنان سیاسی دیگر این کشور به خودش اجازه استفاده از گل سینه های قیمتی می دهد.

او همسرش را به آزادی بیشتر زنان ترغیب می کند

 

گذری بر تاریخچه کُردهای خلخال

گذری بر تاریخچه کُردهای خلخال

مهمترین محدوده کُردنشین در حال حاضر ، در شمال خلخال قراردارد. هسته مرکزی آن مجموعه ای از 16آبادی می باشند که همگی از دو طایفه شاطرانلو و خالتانلو هستند.کردها

 ،شاه عباس با قانع کردن سران ایل کرمانج که شاخه ای از ایلات بزرگ شکاک در مرز بین ایران وعثمانی بودند ، گروهی از آنان را در 1007 ه.ق از آذربایجان ومهاباد به اطراف ری ، یعنی دشت ورامین وخوار کوچاند .در این کوچ بزرگ و تاریخی حدود 50هزار خانوار شرکت داشتند. کردها پس از دوسال اقامت در جنوب ری ، ماموریت یافتند تا برای مقابله با ازبکان به خراسان رفته وبا توجه به موقعیت حساس خراسان در این منطقه اسکان یابند. سرانجام درسال 1010 ه.ق حدود 45هزار خانوار کرد وارد خراسان شدند ودر مناطق شمالی آن اسکان یافتند .

 روند جابجایی ایلات وعشایر و اسکان آنان در میان اقوام دیگر دردوره نادر شاه شدت گرفت .بطوریکه وی طی شش سال ( 1736-1730) توانست 50 تا 60 هزار خانوار از ایلات آذربایجان ، عراق عجم ، فارس و13 هزار خانوار از عشایر هفت لنگ وچهار لنگ بختیاری و 6 هزار خانوار از طوایف گرجی را به خراسان کوچ دهد.

 در قالب این سیاست بود که وی تعدادی از کردهای ایل شکاک را قبلاً در آنجا اسکان داده شده بودند وبه زعفرانلو معروف بودند به گیلان ومازندران کوچاند .کردهایی که ازقوچان به خلخال ونواحی کوهستانی تالش کوچانده شدند از هفت طایفه بنامهای شا طرانلو ، خالتانلو ، کلوکشانلو ، هو یر انلو ، مونتانلو ، نصر انلو ( اصلان لو) ودلیکانلو تشکیل می شدند .کردها در ابتدای ورود به منطقه خلخال ، در زمین باریکی در 115کیلومتر ی شمال قزل اوزن که در حدود 15کیلومتر از شهر گیوی در جهت شرق بسوی ارتفاعات تالش امتداد دارد .سکنی گزیدند .به گفته هنری فیلد زمانی از حدود اصلی خود خارج شده ودر چهار ناحیه خلخال درشمال قزل اوزن پخش شدند .مارسل بازن محقق فرانسوی نیز با استناد به فرهنگ جغرافیایی ایران درسال 1328گفته هنری فیلد را تایید کرده ودر روستاهای اقباش ، آغچه قشلاق واسفر جان از وجود زبان کردی خبر می دهد وساکنان روستاهای بنیاد آباد ،‌گزور ، لنگ دشت ،‌ابلی ، زاویه کرد ، النکش ،‌ایلوانق واناویز در شمال خلخال را جزئی از قلمرو قبایل کرد معرفی می کند.

 این طوایف در گذشته زندگی ییلاقی وقشلاقی داشتند که از سال 1300تا 1320ه.ش .بی آنکه فرهنگ قومی وحتی لزوما وابستگی های عشیره ای خود را ازدست دهند .تخته قاپو شده اند .تنها در روستاهای پراکنده در دره آرپاچای گروهی از آنان هنوز نیز زندگی ییلاقی و قشلاقی دارند.

 مهمترین محدوده کردنشین در حال حاضر ، در شمال خلخال قراردارد. هسته مرکزی آن مجموعه ای از 16آبادی می باشند که همگی از دو طایفه شاطرانلو و خالتانلو هستند. دومین محدوده کرد زبان در چند روستا واقع در انتهای جنوبی خلخال خلاصه می شود که بین روستاهای ترک ویا در اصل تات زبان قرار دارند وعبارتند از : جعفرآباد وسجهرود در دوطرف تنگه شاهرود سفلی وسه آبادی شیخ علی لو ، احمد آباد وچملوگبین در یک دره کوچک شرقی تر.

تالشان از دیرباز مردمانی دامدار بوده اند که درکنار آن به زراعت وزنبورداری نیز توجهی داشته اند وبعدها با فرود آمدن از کوهستان واسکان در نقاط جلگه ای ، برنجکاری را هم از گیلکها آموختند .از اینرو تالشان به دو گروه جلگه نشین برنجکار وکوه نشین دامدار تقسیم شدند که ارتباطات اجتماعی واقتصادی آنها میان جلگه وکوهستان انجام می گرفت ، علیرغم کوه نشینان که کمتر به جلگه می رفتند ، جلگه نشینان جهت شخم زمینهای کشت برنج خود مجبور بودند که با کوه نشینان در ارتباط باشند .از اینرو گاو کوه نشینان را به امانت می گرفتند ودر مقابل به آنان برنج می دادند .همچنین وجود مالاریا در فصول گرما در جلگه ، که تا حدود نیم قرن پیش بشدت رواج داشت جلگه نشینان را وادار به کوچ در ارتفاعات وییلاقات می کرد . تاحدی که در آغاز دوره گرما کودکان را جهت دوره نگهداشتن بلایا درجلگه بهنقاط کوهستانی می فرستادند .بعدها صعود آنها به کوهستان همره با دامداری انجام گرفت .بنابراین ارتباطات در تالش بین جلگه وکوهستان انجام می گرفت وآنها با صعود به ارتفاعات با همسایگان خود در دامنه غربی ( کردها ) در تماس بودند وجهت خرید مایحتاج خود کمتر اتفاق می افتاد که از ارتفاعات یا وسط جنگل به نقاط پایین یا جلگه بروند .بخصوص ویژگی مزاجی کوه نشینان اسکان یافته به پرورش در آب وهوای سالم وکوهستان به گونه ای بود که تحمل آب وهوای جلگه ای را نداشتند .از اینرو با توجه به مکمل بودن اقتصاد آنها با نزدیکترین همسایگان خود ( کردها ) معامله کردند واز آنجا بود که ارتباط بین آنها برقرار شد.

 کردها که ابتدا به کشت و زرع می پرداختند ، زندگی شبانی را از تالشان آموختند .اما در آمد حاصله از این فعالیتها برای تامین معاش آنان کافی نبود .از اینرو برای تهیه در آمد مکمل که برای معاش آنها الزامی بود ، به نقاط کشور از جمله تالش سفر می کردند .آنان مقدار مازاد انواع حبوبات ، غلات ومحصولات درختی خود را به تالش حمل وبا برنج وسایر لوازم زندگی مبادله وبه این ترتیب قسمتی از معاش خودشان را تامین می کردند .از طرفی مشغله های زیادی مانند جنگل تراشی وآماده نمودن برنجزارها ، مرمت شبکه ها ی آبیاری ، بریدن چوب ساختمانی وصید ماهی بطور سنتی در نواحی جلگه ای با آب وهوای ملایمتری در زمستان ، برای کردها وجود داشت .رابینو می نویسد : کردها هنگامیکه می خواهند از کوهستانها به جلگه ها سرازیر شوند تمام وسایل خود را بصورت بسته ای در می آورند وآنرا به انتهای چوبی بسته ، روی شانه خود آویزان می کنند ومی روند .

 

 از آن زمان به بعد دامنه انواع فعالیتها وسیع تر شده وبا توسعه باغهای چای ومرکبات در گیلان ومازندران غربی ورشد شهر نشینی در چند دهه اخیر ، به تمامی سال بسط یافته است که این روند مناسبات فرهنگی واجتماعی میان کردها وسایر همسایگان را نیز گسترش داده است.

دامنه غربی کوههای تالش در اواخر استیلای مغولان تحت سلطه ایل سعد لو در آمده که تا اوایل سلطنت شاه قاجار نیز مالک این منطقه بوده اند .همزمان با ورود کردها به منطقه خلخال ، محمد خان سعد لو حکمران کل منطقه بود با گذشت زماناز قدرت خوانین سعد لو کاسته شده واکثر نواحی غربی کوهها ی تالش از زیر نفوذ آنان خارج شد وهرو آباد مرکز شهرستان خلخال که تحت مالکیت سعد لوها بود ، توسط تجار واهالی آنجا به مبلغ هفتصد تومان از خوانین مزبور خریداری شد .در اوایل دوره قاجار اختلاف بین تالشان وشاهسونها مهمترین مسئله روز بوده که فتحعلیشاه باانتقال گروهی از کردهای خلخال به نقاط شمالی تر ، بعنوان حایل بین تالشان وشاهسونها به اختلاف آنان پایان بخشید.

در زمان ناصر الدین شاه نصرت الله خان ( سردار امجد ) حاکم کرگانرود بود .وی علاوه بر تالش درهمجواری ییلاق اکراد شاطر انلوی خلخال نیز باغ واملاک داشت که آنرا به پسرش فتح الله خان سپرده بود .فتح الله خان وکسانش در روز 17ذیحجه 1307ه.ق به عزم شکار ازمنزل حرکت کرده وبه ییلاق کلستان می روند .با درگیری که بین همراهان وی واهالی کلستان روی می دهد ( غفاری ، 1361 ، ص 357) ، زمینه اختلافات تالشان وکردها فراهم می شود .این حادثه را باید نقطه شروع اختلاف بین تالشان واکراد شاطر انلو وزمینه اولین شورش وسرکشی علیه دولت مرکزی در نظر گرفت.

در اواخر سلطنت محمد علیشاه که رشته امنیت در کشور بهم خورده ودر اغلب نقاط ، ملوک الطوایفی رواج پیدا کرد بود ، خوانین شاطر انلو هم به سرکردگی امیر عشایر ازهرج ومرج استفاده کرده وبیست سال تمام خلخال را زیر نفوذ خود قرار دادند .همکاری آنان با میرزا کوچک خان در انقلاب جنگل از افتخارات طایفه ای اکراد بشمار می رود .بعد ز وقایع جنگل ، رضا شاه درنظر داشت قوایی مجهز جهت خلع سلاح عمومی وبرقراری امنیت درتالش به آنجا گسیل نماید که سر کردگان وخوانین اکراد که همجوار با تالش بودند ، از این تصمیم دولت ناراضی شده وبرعلیه دولت قیام کردند ( آقاجانی ، 1378، ص 750) .از جمله آن قیام ها ، شورش محمد تقی خان امیر احمدی (ممیش خان ) بود .وی در واقعه شهریور 1320 با دسته های گل از قشون روس استقبال می کند وافسر سیاسی روس تصمیم می گیرد که با کمک او منطقه خلخال واردبیل را ضمیمه خاک روسیه کند .ممیش خان در آبان 1320با تهیه اسلحه از جانب روسیان وبا پشتوانه قشون روسی علیه دولت پهلوی قیام نموده ودر 4آذر 1320 هرو آباد را تصرف می کند .تا اینکه در سال 1322ه-.ش امنیت در منطقه برقرار گردید وخوانین شاطرانلو پس از یک سلسله جنگ وزد وخورد با قوای دولتی قلع وقمع شدند.

کردها طی نزدیک به سه قرن سکونت در منطقه خلخال تحت تاثیر عوامل مختلف تحولات زیادی از نظر فرهنگی واجتماعی بخود دیده که از مهمترین آن ، تغییرمذهب وگرایش به زبان ترکی است .با توجه به تاریخ کردهای منطقه ،‌که شاخه ای از ایل شکاک وسنی می باشند ، بدنبال کوچ به خراسان نیز سنی باقی مانده تا اینکه در نهایت به خلخال کوچانده می شوند .سرپرستی اکراد درورود به خلخال را شخصی به نام ((عجم آقا )) بعهده داشته که سالها پ ساز اطراق در منطقه تحت عوامل نامشخصی ، آنها را به مذهب شیعه فرا می خواند .فرهنگ جغرافیایی ایران در سال 1328در دو روستای گستان وپیرانلو از سنی ها نام می بردکه باید گفت روستای مذکور بعلت قرارگیری در ارتفاع وشرایط سخت طبیعی دیرتر از سایر آبادیهای کرد نشین پذیرای مذهب شیعه بوده اند .در حال حاضر تمامی اکراد شمال خلخال شیعه مذهب می باشند وتنها دو روستای جعفر آباد وسجهرود در جنوب خلخال ، پیرو مذهب شافعی هستند.

زبان کردی نیز که یکی از زبانهای هند و اروپایی و شاخه ای از زبانهای شمالغربی ایران است ، از بقایای زبان مادی می باشد که دارای گویشها ولهجه ها ی متعددی است . از گویشهای مهم کردی ، گویش کرمانجی است که خود گونه های متفاوتی از قبیل : بوتانی ، بایزدی ، قوچانی و… دارد وبا توجه به پیشینه ورود کردها به خلخال – مهاجرانی از کردهای قوچان – آنها نیز بااین گویش ( کرمانج ) تکلم می کنند ودر منطقه به ((کرد کرمانج))معروفند.

 رشید یاسمی مورخ ایرانی ، لهجه کرمانجی را شیرین ترین ومقبولترین لهج های کردی دانسته وروانی وعدم اختلاط با زبانهای بیگانه را از مشخصات برجسته این زبانعنوان کرده است.

اما کردهای منطقه خلخال دیگر آن ویژگی بودن را ندارند .زبان ترکی همچون سیلی سالهاست که در آذربایجان به راه افتاده وآنچه از زبان ونیمزبان ولهجه درسر راه خود دارد ، می شوید ومی برد .این نتیجه تحقیقی است که از پیشینه ورود کردها به منطقه وخاطرات بزرگان حاصل شده ، همچنین نتیجه مشاهده عینی است که نگارنده در عرض چند سال سکونت در منطقه بدست آورده است .تا بیست سال پیش که کودک یبیش نبودم ، بخاط ر دارم که بچه های منطقه ترکی نمی دانستند ، اما امروزه تقریباً هیچ کدام از آنها نیست که ترکی نداند .این وضعیت در چهار آبادی پیرانلو ، چلنبر، اوجغازونواشنق بعلت قرار گیری در نزدیکی جاده خلخال – اردبیل وهمچنین مهاجرت بیش از حد ساکنین آنها به مرکز شهرستان ( هروآباد ) ودیگر نقاط ترک زبان شدیدتر است .نفوذ زبان ترکی در این آبادیها بحدی است که تنها بزرگان محل به زبان کردی آشنایی دارند وفقط در مواقع ضروری ( در معاشرت بادیگر اکراد منطقه ) به آن زبان تکلم می کنند.

 دیگر روستاهای کرد نشین بعلت قرار گیری در دره ها که توسط ارتفاعات کوهها ی تالش محصور گشته ، کمتر دستخوش تحولات شده اند .اما آنها نیز که گروه اقلیت درر میان اکثریت ترک زبان منطقه را تشکیل می دهند ، جهت داد وستد روزمره وانجام کارهای ادار یبه نقاط مرکزی شهرستان تردد بیشتری دارند .که علاوه بر بزرگسالان ، جوانان وحتی نوجوانان با زبان ترکی آشنایی دارند .ازطرفی بعلت نزدیکی این آبادیها به دیار تالش ، بسیاری از اکراد به سرزمین تالش مهاجرت نموده اند .شهر تالش ، شهری نسبتاً نوبنیاد است .رشد سریع آن بیشتر در اثر مهاجرت آذریهابوده است .مارسل بازن نیمی از ساکنان اولیه آ ن را از شهرستان خلخال وبخصوص از روستاهای کردنشین شمال هروآباد یعنی لمبر ، کلستان ، اوجغاز ومیل آغاردان عنوان کرده است .کثرت مهاجرت کردها به این شهر باعث ایجاد بازار کرد محله در تالش شد .از زمان تاسیس شهرداری تالش درسال 1330 ،‌این محله همواره محله ای نسبتاً همگن در این شهر وجزو قدیمی ترین محله ای آنست که حدود 3000 نفر کرد خلخال در این شهر ساکن هستند.

 

از سوی دیگر درحال حاضر ، رواج تکلم به زبان فارسی نیز در میان کردها معمول شده است .چرا که مهاجرت آنها به پایتخت وشهرهای شمالی کشور ، بویژه در چند سال اخیر شدت یافته وهمچنین وضعیت شغلی آنان ( دوره گردی ) نیز ایجاب می کند که حداقل شش تا هشت ماه از سال را مهاجرت کنند .این امر که بیشتر کرده و این آشنایی بهحدی در آنها موثر بوده که در انتخاب زبان فرزندان خود ، فارسی را برزبان مادری خود ( کردی ) ترجیح می دهند .از اینرو احتمال اینکه کردی در منطقه تا چند نسل آینده به کلی از بین رفته وبه دست فراموشی سپرده شود ، خیلی زیاد است.

این گروه قومی قسمتی از ایل بزرگ شکاک و از ساکنان بومی ناحیه مرزی ایران و ترکیه می باشند که به آذربایجان وارد شده ودولت صفوی بدنبال تاخت وتاز ازبکها در خراسان آنها را به این سرزمین پهناور کوچ داده است .انسجام وسرگشی آنان برای دولت مرکزی مزاحمتهایی را بدنبال داشته است ، تا اینکه نادر شاه بدنبال سیاست آرامسازی وایجاد شکاف بین ایلات گروهی از آنان را به این منطقه کوچ داد.

 جغرافیای سیاسی خلخال با توجه به طبیعت آن در دامنه خشک کوهها ی تالش چه به دلیل موقعیت نظامی وچه محصور بودن در کوهستان وقرار گیری بر سر راه ابریشم دارای ویژ گیهای خاص خود است .آنان بیشترین حدود ومرز مشترک در شمال خلخال را با قوم تالش دارند واز ابتدای ورود به منطقه بعلت نزدیکی با دامنه مرطوب ،‌بیشترین رابطه اقتصادی واجتماعی را با تالشان داشته اند ودوستی ومراوده خوانین آنها درخور توجه بوده است.

 با گذشت زمان برقدرت نفوذی اکراد در منطقه افزوده شده تا جاییکه در مقابل حکومت پهلوی شورش وسرکشی کرده وحدود 20 سال برخلخال حکومت کردند.

 سرکوب آنان باعث کاهش منزلت اجتماعی و اقتصادی کردها شده وآنان ناگزیر به مناطق اطراف ، از جمله تالش مهاجرت نمودند .معیشت یکجا نشینی در شهرهای تالش و سایر نقاط کشور فرهنگ وشیوه زندگی کردها را دگرگون کرد . بطوریکه از شیوه های زندگی گذشته آنان دیگر نشانه های چندانی برجای نمانده است .باقیمانده کردها در نواحی روستایی منطقه نیز دلایل تنگناهای معیشتی بتدریج در آستانه مهاجرت قرار دارند .لیکن تجربه نشان داده که کردهای منطقه با قبول وضعیت جدید بسرعت خود را تطبیق داده ومی روند که دوره جدیدی از زندگی را از سر گیرند.

حفاظت از عمارت ۱۱۰ ساله بندر انزلی

حفاظت از عمارت ۱۱۰ ساله بندر انزلی

IMG_6113

سپید و پر شکوه سال‌هاست که به تماشای شهر ایستاده است. ساختمان‌خوان گستر سرشار از عطر زندگی و خاطره برای مردم آشنا و غریبه‌ای است که روزی گذرشان به آن جا افتاده است…

از ورودی بزرگ ساختمان که بر سر درش «دندان سازی نیکان» نقش بسته، عبور می‌کنم. از در قدیمی بزرگ که سال‌ها پیش اینجا بود اثری نمانده. پله‌ها را که پشت سر می‌گذارم، به راهرویی می‌رسم که در آن اتاق‌های تو در تو ردیف شده‌اند. گلدان‌ها همه جا هستند با برگ‌های سبز و پیچک‌هایی که طراوت و سرزندگی را در هوا می‌پراکنند. 

«حسین خوان گستر» زندگی‌اش را در این ساختمان سپری می‌کند، نیمی از آن محل کارش است و نیمی دیگر محل سکونتش. او در اتاق‌هایی که لبریزند از خاطرات آدم‌های بسیار شب و روزش را پشت سر می‌گذارد و عاشقانه مراقب خشت خشت بنایی است که بخشی از هویت او و شهرش است.

ساختمانی که از یاد نمی رود 

خوان گستر اظهار می‌کند: این ساختمان را پدرم مرحوم «حاج محمد‌خوان گستر» سال ۱۳۵۱ از شخصی به نام «آقاجان مارکاریان» خرید. آقاجان که از بزرگان ارامنه شهر بود، خود این ساختمان را از یک ارمنی دیگر به نام «باباییان» خریده بود. البته پدرم پیش از خرید ساختمان، آن را حدود سال ۱۳۳۶ از آقاجان اجاره کرده بود. 

کافه بزرگ و روشن خوان گستر از یاد رفتنی نیست و خاطره‌ای مشترک برای مردم شهر است. اهالی شهر و گردش گران بسیاری هنگام بازگشت از بلوار و یا پس از تماشای فیلم در سینماهای ایران و هلال‌احمر ساعتی در آن می‌نشستند و دهانشان را شیرین می‌کردند و از ورای شیشه‌های بزرگ آن شهر را به تماشا می‌نشستند. حسین خوان گستر درباره طبقه همکف ساختمان اظهار می‌کند: سال ۱۳۳۶ طبقه همکف این بنا رستوران و طبقه اولش پانسیون بود که با مدیریت پدرم اداره می‌شد.   

پانسیون از سال ۴۵ به مسافرخانه تبدیل شد اما باز بر سر درش نام پانسیون شمشاد باقی بود و به همین نام شناخته می‌شد. این ساختمان تا سال ۶۹ مهمان‌پذیر شمشاد بود، اما زمانی که طبقه اول آن به‌عنوان میراث پدری به من رسید، این طبقه را به دو قسمت تقسیم کردم و پنج اتاق را برای منزل مسکونی و پنج اتاق دیگر را برای کلینیک دندانسازی مورد استفاده قرار دادم. 

وی یادآور می‌شود: طبقه همکف هم همیشه مغازه بود. ابتدا یک رستوران و یک فروشگاه صنایع‌دستی، عکاسی نوید، و خشکبار نوید در این جا مشغول به فعالیت بودند. عکاسی نوید تا سال ۵۶ دایر بود. رستوران هم تا سال ۷۰ مشغول به کار بود اما از آن پس تبدیل به بستنی‌فروشی شد. بستنی‌فروشی که مدیریتش را برادرم برعهده داشت تا دو سال پیش فعال بود اما برادرم که بیمار شد، بستنی فروشی تعطیل و مکانش به چرم مشهد اجاره داده شد. 

وی درباره ساختمان‌خوان گستر به همشهری می‌گوید: این بنا با مساحت ۳۵۰‌‌مترمربع در زمینی به وسعت  ۴۵۰‌‌ مترمربع به‌صورت یک طبقه روی همکف ساخته شده است. در کل ساختمان اصلا فلز به کار نرفته و ستون‌های آجری با ابعاد یک‌متر در یک متر، اسکلت آن را تشکیل داده‌اند. به جای سیمان ازنوعی ماده خاص استفاده شده و دیوارهای ساختمان از چوب و کاه گل ساخته و سپس با گچ روکش شده است. کف اتاق‌ها چوبی است. معمار این بنا مشخص نیست اما می‌دانیم که از سوی روس‌ها بنا شده و سبک معماری‌اش شبیه ساختمان‌های قدیمی شهر مثل دادگستری، عمارت قندچیان و هتل مرمر است. بر اساس برآوردهایی که انجام دادیم، قدمت این بنا حدود ۱۱۰سال است. 

دستان نوازش گر 

خوان گستر در همه سال‌هایی که مالک این ساختمان بوده، به دقت از آن مراقبت کرده است. وی می‌گوید: از تصمیمم برای حفظ این بنا و کار و زندگی در آن بسیار راضی هستم. همسر و فرزندانم نیز همیشه راضی بوده‌اند

وی با بیان این که دخترم ازدواج کرده و راهی خانه خود شده و پسرم هم در هند مشغول تحصیل در رشته دندان پزشکی است، اظهار می‌کند: تا زمانی که زنده هستم این ساختمان را حفظ می‌کنم. تاکنون برای بازسازی ساختمان متحمل هزینه بسیار شده‌ام تا فرم قدیمی آن حفظ شود و در عین حال از مصالح پر دوام استفاده کنم. بازسازی اصلی را از سال ۷۵ به مرور شروع کردم. دیوارها را چندین بار رنگ‌آمیزی کردم و از روش‌های دیگری چون کنیتکس استفاده کردم اما چون جواب نداد سرانجام دیوارها را کمپارس کردم. بیشتر درها را عوض کردم زیرا چارچوبشان تغییر شکل داده و کج شده بود. کف چوبی بنا را نیز با کفپوش‌های رولی استخوانی با طرح چوب پوشاندم.

انگیزه حفظ بنا 

وقتی از انگیزه‌اش برای حفظ بنایی قدیمی در بهترین نقطه شهر می‌پرسم، پاسخ می‌دهد: به ۵۰ کشور جهان مسافرت کرده‌ام. سال‌هایی از عمر را در آمریکا مشغول تحصیل در رشته دندانسازی بودم و تجربه زندگی در ژاپن و حتی آفریقا را هم داشته‌ام. اما آنچه در همه این سفرها برایم از همه جالب‌تر بود، تعصب فرانسوی‌ها نسبت به ساختمان‌های قدیمی‌شان بوده که آن را بخشی از هویت خود می‌دانند.

من در سفرم به پاریس از تماشای عمارت‌های قدیمی و معماری آن شگفت‌زده شدم و همان وقت تصمیم به حفظ ساختمان پدری خویش گرفتم.  

وی ادامه می‌دهد: بعد از فوت مرحوم پدرم، پیشنهادهای بسیاری برای کوبیدن این ساختمان و ساخت یک بنای جدید بلند مرتبه داشتیم. راستش من تا سال ۱۳۸۴ به این مساله چندان بی‌میل نبودم اما در اولین سفرم به پاریس ساختمان‌هایی را دیدم که نمایی قدیمی و رنگ‌باخته داشتند اما وقتی وارد ساختمان می‌شدم غرق زیبایی‌های آنها که اکثرا به روز هم بود می‌شدم. البته شاهد همین صحنه‌ها در ونیز هم بودم. نکته قابل توجه دیگر این که در پاریس بر سر در همه ساختمان‌ها سال بنای آنها نقش بسته بود. 

عمارت خاطره ها 

حسین خوان گستر خاطرات بسیاری از این بنا دارد. وی می‌گوید: من از ۱۵ سالگی در این جا به‌عنوان اتاق‌دار مسافرخانه مستقر بودم و زندگی می‌کردم. در واقع ۴۰ سال است که زیر سقف این بنا روزگار سپری کرده‌ام. امروز هم به واسطه شغلم به نوعی دیگر با مردم در ارتباط هستم و خاطراتی دیگر برایم شکل گرفته‌اند. در طول این سال‌ها رویدادهای بسیار دیده‌ام و تاریخ را به تماشا نشسته‌ام و بسیاری از تجارب زندگی را همین‌جا کسب کرده‌ام. این فضا برایم آرامش بخش است.

وی همچنین به نام خانوادگی‌اش اشاره و بیان می‌کند: پدربزرگم آشپز بود و نام خانوادگی ما به همین دلیل «خوان گستر» انتخاب شده بود. مشتریان ما اغلب از طبقه متوسط جامعه بودند. پدرم در زمان پهلوی که رستوران داشتیم، اجازه سرو مشروبات الکلی را در این رستوران نمی‌داد. تابلویی هم با این مضمون در آن نصب کرده بود. از این‌رو خانواده‌ها با احساس امنیت به این مکان می‌آمدند و چلو کبابی شمشاد از شهرت و محبوبیتی خاص برخوردار بود.  

میراث ارزشمند 

حرف هایش که به پایان می‌رسد، بالکن ساختمان را نشانم می‌دهد. ساختمان قدیمی شهرداری و محوطه آن پیش چشم‌هایم قرار می‌گیرد، سر که می‌چرخانم بلوار را هم می‌توانم ببینم. 

نمی دانم در طول همه این سال‌ها چندین و چند نفر‌گذارشان به این بنا و اتاق‌هایش افتاده اما همت این مرد را تحسین می‌کنم که برای حفظ میراثی که بخشی از هویت شهر است تلاش می‌کند آن هم در زمانه‌ای که ساختمان‌های کهن و ارزشمند بندر انزلی پیش چشم‌های همگان رو به ویرانی است. 

گزارش از: مریم ساحلی، روزنامه همشهری

 

محمدرضا پهلوی در چه جایی زندگی می‌کرد؟

محمدرضا پهلوی در چه جایی زندگی می‌کرد؟
کاخ نیاوران محل زندگی خانواده پهلوی
 

تضاد طبقاتی همیشه یکی از دلایل انقلاب در جهان بوده و اگر دلیل اصلی آن نباشد، حتماً جرقه‌ای بزرگ برای آتش زدن خشم سرکوب‌شده مردم بوده است؛ بنابراین قصروعمارت شاهان همیشه یکی از مصداق‌های بارز تضاد طبقاتی در حکومت‌ها هستند. کاخ نیاوران یکی از همین‌هاست؛ کاخی که آخرین عمارت گاه خانواده پهلوی بود که به دستور محمدرضا در سال ۳۶ ساخت آن آغاز شد. این کاخ در ابتدا قرار بود محلی برای پذیرایی از مهمانان خارجی و مقامات عالی‌رتبه باشد؛ اما درنهایت به خانه اصلی این خانواده تبدیل می‌شود و به دلیل همین تغییر کاربری ساخت آن تا ده سال طول می‌کشد. این عمارت خوش آب‌وهوا از سال ۴۶ تا ۵۷ محل زندگی خانواده محمدرضا شاه بود محلی که شاید آخرین روزهای حضور خانواده سلطنت را به خودش دیده است. نمای این ساختمان ساده است و با معماری‌های هنری قاجار تفاوت زیادی دارد؛ اما در عین حال ضدگلوله، ضد توپ و ضد زلزله است. در یکی از روزهای سرد بهمن‌ماه سراغ این کاخ رفتیم. «زینب نصیری» راهنمای کاخ، کسی بود که از همان ابتدا با ما همراه شد و ما را در جریان ریزودرشت خانه سابق پهلوی‌ها قرارداد.

سرسرای کاخ؛ سالنی با سقف متحرک و سالن سینمای اختصاصی

در را که باز کنید، اول‌ازهمه سقف و ستون‌های بلند ساختمان چشمتان را می‌گیرد و اگر سرتان را کمی بالاتر بگیرید، سقف متحرک آلومینیوم یا سان روف خانه را می‌بینید که باز و بسته می شود. برای همین می‌توان با باز کردنش روزها نور را به سطح خانه پاشید و شب‌ها هم ستاره‌ها را تماشا کرد و حتی می‌توان با روشن کردن نورافکن‌ها نور را به آسمان انداخت و از تماشای آن لذت برد. کاخ دو طبقه و یک نیم‌طبقه دارد. معمار ساختمان یک مهندس ایرانی به نام «محسن فروغی» است. همان کسی که طراح سعدیه شیراز است. دکوراسیون داخلی خانه هم کار یک تیم فرانسوی است. کمی که جلوتر بیایید و دو سه پله را رد کنید به سرسرای کاخ می‌رسید که دورتادور آن را فرش‌های راوند کرمان و مبل‌های فرانسوی پر کرده‌اند. در یکی از فرش‌ها تصاویر ۱۰۹ پادشاه ایرانی دورتادور آن نقش بسته و در ترنجش ۵۶ نفر از افراد مشهور دنیا مثل کنفوسیوس، حضرت سلیمان (ع)، حضرت موسی (ع) و ... جا خوش کرده‌اند و به‌حق نامش «فرش مشاهیر» شده است. دست چپتان هم فرشی دیگر شبیه همین می‌بینید با این تفاوت که ۷۲ پادشاه افسانه‌ای شاهنامه درون آن دیده می‌شوند و برای همین نام این‌یکی هم می‌شود، «فرش سلاطین».

تالار آبی و میزبانی از کارتر!

در سمت چپ سرسرا تالار آبی برای مهمانی‌های ویژه وجود دارد که چون از پرده تا درودیوار آن آبی‌رنگ است، به این نام معروف شده است. فعلا در این تالار بسته است و بازدید از آن ممکن نیست. آخرین جشنی که در این تالار برگزار شد، به یک سال قبل از انقلاب برمی‌گردد؛ وقتی شاه، اول سال میلادی را جشن می‌گیرد و کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا مهمان ویژه اوست. اندکی قبل از انقلاب دکوراسیون قدیم تالار عوض می‌شود و وسایل جدید از خارج از کشور سفارش داده می‌شوند؛ اما عمر این کاخ مجال تغییر دکوراسیون را به صاحبانش نمی‌دهد و وسایل جدید به گمرک ایران نمی رسند و به خاطر همین‌الان تالار آبی خالی است و هرازچندگاهی در آن نمایشگاه برگزار می‌شود!

 اگر راهرو را تا انتهای سالن ادامه دهید، به اتاق نشیمن می‌رسید. اتاقی با مبل‌های مشکی‌رنگ فرانسوی که چرم اصل هستند و ویترین‌هایی که با ظروف سفالی تمدن آمریکای جنوبی پر شده‌اند. پشت این اتاق هم سالن سینمای اختصاصی با جایگاه ویژه شاه و ولیعهد وجود دارد. دو طرف ورودی سینمای اختصاصی ظروف قرن ۱۸ میلادی وجود دارند. البته مقابل در سینما هم یک ظرف طلاکاری دیده می‌شود که هنگام رفتن به سالن سینما مواظب باشید که این هدیه نیکسون، رئیس‌جمهور آمریکا به زمین نیفتد و نشکند! از اتاق نشیمن که بیرون بیایید، دقیقاً سمت راست کاخ و نرسیده به اتاق غذاخوری می‌توانید ظروف چینی چک و فرانسه منقش به آرمیتاژ پهلوی را مشاهده کنید. در ضمن در میان این مشاهدات، حواستان به تابلوهای روی دیوار و گلدان‌های فرانسوی هم باشد.

اتاق نشیمن

اتاق غذاخوری و پذیرایی؛ ظروف نقره با روکش طلا

در همین راهرو اگر به سمت چپ بچرخید سالن غذاخوری ملوکانه را می‌بینید که با ظروف نقره با پوشش طلا و شمعدان‌های فرانسوی پر شده است. در ضمن تمام مبلمان و تخت و کلا وسایل چوبی خانه و البته پارچه‌کشی‌ها و پرده‌ها فرانسوی هستند؛ پس دیگر از تکرار آن پرهیز می‌کنیم! در گوشه اتاق غذاخوری سماور قاجاری عتیقه را می‌توانید ببینید. درست پشت این اتاق و سماور یک دالان و فضای کوچک وجود دارد که از یک‌طرف به زیرزمین و مطبخ و از طرفی دیگر به راه‌پله‌ها راه دارد. خدمه در همین فضا غذا را تزیین و آماده ورود و سرو می‌کنند. تقریباً تمام ظروف شاهنشاهی آب‌طلا هستند.

اتاق غذاخوری

از اتاق غذاخوری که بیرون بیایید، در طرف سمت راست با یکی از درهای اتاق پذیرایی مواجه می‌شوید. اتاقی بزرگ با پنجره‌های ضدگلوله و آفتابی که تا وسط‌های اتاق ردپایش دیده می‌شود. در این پذیرایی می‌توانید چند دست مبل و عکس محمدرضا و فرح را در دو طرف اتاق ببینید. درون ویترین‌ها هم وسایل تزیینی پر کرده‌اند که جزو کلکسیون فرح به شمار می‌آیند و البته به خاطر عتیقه بودنشان بیشتر آن را شبیه یک موزه کرده‌اند که در آن از مفرغ‌های لرستان تا تندیس‌های گِلی املشی دیده می‌شوند. در کنار آن‌ها نقاشی‌های لاکی یا همان گل و مرغ قاجاری هم به چشم می‌خورند.

اتاق پذیرایی

راه‌پله شاه از خدمه جداست!

برای رسیدن به طبقه دوم چند راه وجود دارد. اول‌ازهمه آسانسوری است که سال‌ها بی‌استفاده مانده است. دومین راه بالا رفتن از پله‌هاست. در چهار طرف کاخ راه‌پله وجود دارد که سه تا از آن‌ها مخصوص خدمه است و اما یکی که پله‌هایی با عرض بیشتر و ارتفاع کمتر دارد، تنها مختص شاه است که اصطلاحاً به آن‌ «شاه‌رو» گفته می‌شود. از راه‌پله‌ها که بالا بروید قبل از رسیدن به طبقه دوم با دو اتاق مواجه می‌شویم که یکی رختکن لباس نظامی و دیگری اتاق معاینات پزشکی اوست که در خفا پزشک او را معاینه می‌کرده و سعی در کنترل روند بیماری سرطان غدد لنفاوی‌اش را داشته است و اما طبقه دوم!

رختکن لباس نظامی محمدرضا پهلوی

در طبقه دوم یک راهروی چهارگوش را می‌بینیم که سمت چپش را اتاق بچه‌ها به خود اختصاص داده است. اول اتاق علیرضا را می‌بینیم که اتاق مطالعه و خواب و حمام و دست‌شویی و آشپزخانه جداگانه دارد. اتاق خواب و مطالعه او جداست و با یک راهرو به هم وصل می شوند. همه بچه‌ها در این کاخ حمام و آشپزخانه و ندیمه جداگانه داشته‌اند. هنوز برنامه درسی علیرضا روی دیوار اتاق مطالعه‌اش دست‌نخورده مانده و برچسب‌های میکی‌موسش به درودیوار حمام اختصاصی‌اش دیده می‌شود. علیرضا در دوران انقلاب حدود هشت سال داشته است. سرنوشت پسر کوچک پهلوی خیلی شیرین نبوده و در سال ۸۹ با یک گلوله و خودکشی به پایان می‌رسد.

اتاق مطالعه علیرضا

کمی آن‌طرف‌تر اتاق فرحناز دختر بزرگ فرح و محمدرضاست که او هم مانند برادرش حمام و رختکن اختصاصی و ندیمه مخصوص داشته است. بین اتاق این دو فرزند شاه اتاق ندیمان آن‌ها قرار دارد که به‌صورت شیفتی در این اتاق زندگی می‌کردند. اتاق فرحناز با عروسک‌های چوبی مجارستانی و مجسمه‌های اسپانیایی تزیین‌شده است. همه بچه‌ها در اتاق‌هایشان یک پیانوی اختصاصی داشته اند.

اتاق خواب فرحناز

اتاق‌های فرح

تقریباً تمام اتاق‌های کاخ تودرتو هستند به هم راه دارند و این قضیه درباره اتاق‌های شاه و فرح بیشتر صدق می‌کند. فرح پهلوی، یک اتاق آرایش دارد که با لوازم‌آرایش آمریکایی و لوسترهای کریستال چک و برنز پر شده است. این اتاق از طرف چپ به اتاق موزیک و ورزش او می‌رسد و از طرف راست به اتاق‌خواب مشترکش با محمدرضا راه پیدا می‌کند. فرح به‌غیراز این اتاق، یک اتاق رختکن در همین طبقه دارد که در آن هنوز تعدادی از لباس‌هایش که سوزن‌دوزی بلوچی هستند، دیده می‌شود. یک اتاق کار هم در نیم‌طبقه کاخ دارد که علاوه بر اتاق کارش، اتاق لیلا دختر کوچک او و ندیمه‌اش هم همان‌جاست. جالب است بدانید لیلا هم به سرنوشت برادرش علیرضا دچار شده و او هم پس از انقلاب در اثر افسردگی به زندگی خود پایان داده و خودکشی کرده است. در ورودی اتاق‌خواب فرح و محمدرضا می‌توان تابلوی بزرگی را دید که در آن فرح درحالی‌که یک تاج به دست دارد، نقاشی شده است. این اثر به کنایه می‌گوید که فرح اولین و البته آخرین شهبانوی ایرانی بوده که تاج‌گذاری کرده است! سالن‌ها در طبقه دوم با دو گوبلن بزرگ قرن ۱۸ میلادی تزیین شده‌اند و البته یک فرش بزرگ و عجیب در کف آن پهن شده که حاصل دست هنرمندان مشهدی است. این فرش آن‌قدر ریزبافت است که متخصصان می‌گویند گویا این فرش را کودکان بافته‌اند!

اتاق آرایش فرح

کاخ تابستانی خانواده پهلوی سعدآباد است

اتاق یا بهتر بگوییم اتاق‌های شاه در فاصله نزدیکی در کنار اتاق فرح قرار دارد. در گوشه سمت راست یک اتاق کار کوچک و سرویس بهداشتی قرار دارد و در کنار آن رختکن و اتاقی برای استراحت نیمروزی او قرار دارد. در این اتاق می‌توان نقاشی چهره‌ پدر و مادر محمدرضای پهلوی و البته تابلوی «دو زن» که هدیه «فروغی» به شاه در مراسم تاج‌گذاری است را دید. این اتاق هم با راهرویی که به اتاق مشترکش با فرح و دیگر اتاق‌های فرح راه دارد و تمام اتاق‌ها هم به بالکن‌هایی بزرگ راه دارند. این اطلاعات مربوط به قسمت‌های اصلی کاخ است و باید گفت کاخ ولیعهد جداست و او در کوشک احمدشاهی در همین باغ نیاوران استقرار داشته است. اتاق کار اصلی شاه هم در بیرون از این کاخ و در عمارت صاحبقرانیه قرار داشته و بالاخره زیرزمین هم محل کار و استقرار خدمه  و مطبخ بوده است. البته تمام سال‌هایی که خانواده پهلوی در این کاخ زندگی می‌کرده‌اند، نه ماه سال در اینجا بوده‌اند تا به مدرسه بچه‌ها نزدیک باشند و سه ماه تابستان را در کاخ سعدآباد اوقات می‌گذراندند.

اتاق استراحت نیمروزی شاه

کاخ نیاوران پر از مجسمه‌ها و تابلوها و تابلو فرش‌ها و وسایل قیمتی و قدیمی است که در این گزارش نمی توان به تمام ظرایف آن اشاره کرد و شاید بهتر باشد برای تماشای آن خودتان برای یک‌بار شده به آنجا بروید و از نزدیک آن را مشاهده کنید و البته از تمام تجملات کاخ  ۷۰۰ کیلو طلایی که فرح پهلوی با خود به خارج از کشور برده است را کم کنید!

آغاز و انجام یک فرقه

آغاز و انجام یک فرقه

  

      

درباره 21 آذر 1324 و 1325 و تحرکات هواداران پیشه‌وری
سجاد صداقت : آذر یکی از ماه‌های پرحادثه در تاریخ معاصر ایران بوده است. اما در این میان 21 آذر، روز عجیبی است. روزی مانند 13 آبان که در تاریخ معاصر ما چند اتفاق مهم در آن به وقوع پیوسته است. اما داستان 211 آذر درباره یک حادثه است؛ حادثه‌ای که به‌طور رسمی از 21 آذر 1324 آغاز شد و در 21 آذر 1325 به پایان رسید. در این یک‌سال فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشه‌وری، حکومت خودمختار آذربایجان را تاسیس کرد و در پایان آن با فرار رهبران ماجرا پایان یافت. اما داستان آن یک‌سال، داستانی خواندنی و کمتر شنیده‌شده در تاریخ معاصر ایران است. تاریخی که سرنوشت آن درنهایت به دست احمد قوام‌السلطنه رقم خورد؛ مردی که محمدرضا پهلوی درباره او می‌گفت: «این مرد موقعی که رئیس‌الوزرا بود تمام کارها را بدون‌دستور من انجام می‌داد.» اما او با زیرکی سیاستی را به اجرا گذاشت که آن را سیاست «حسن‌نیت» خوانده‌اند.

 تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان
فرقه دموکرات آذربایجان، درحالی که هنوز سازمان‌های حزب توده ایران در سراسر آذربایجان فعالیت می‌کردند، بی‌اطلاع رهبران حزب توده ایران و حتی بدون جلب‌نظر موافق آنها پس از ملاقات سیدجعفر پیشه‌وری با میرجعفر باقراف رئیس‌جمهور آذربایجان شوروی در باکو، با صلاحدید دولت شوروی و پشتیبانی و مساعدت مادی و معنوی ماموران آن دولت در آذربایجان تشکیل شد. پیشه‌وری که در دوران رضاشاه به مدت 11سال طعم زندان و تبعید را چشیده بود، در مهر ۱۳۲۰ در جلسه موسسان حزب توده شرکت کرد و جزء رهبران اولیه حزب انتخاب شد و به همراه ایرج اسکندری اولین مرامنامه حزب را نوشت ولی به علت اختلاف با سایر اعضا، از حزب توده فاصله گرفت و در خرداد ۱۳۲۲ انتشار روزنامه «آژیر» را در تهران آغاز کرد. در انتخابات مجلس چهاردهم از حوزه تبریز انتخاب شد ولی در ۲۳ تیر ۱۳۲۳ اعتبارنامه‌اش به دلیل کمونیست بودن وی رد شد.
اما مشکل بزرگ در این میان در جای دیگری بود. به‌تدریج سران فرقه به این نتیجه رسیدند که وجود دو حزب - حزب توده و فرقه دموکرات - در آذربایجان به صلاح نیست. از سوی دیگر رهبران فرقه دموکرات می‌اندیشیدند که «حزب توده ایران بنا به مرامنامه خود حزبی است پارلمانتاریستی و برای انجام انقلاب و تحول اجتماعی از آن کاری ساخته نیست. حال آن‌که فرقه دموکرات آذربایجان وظیفه انجام انقلاب ملی - دموکراتیک را به عهده دارد.» حزب توده ایران که در برابر عمل انجام‌یافته قرار گرفته بود، اصولا با تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و الحاق سازمان‌های خود به آن فرقه مخالفت داشت و کمیته مرکزی در این مخالفت مدتی نیز پافشاری کرد. با این حال در برابر دستور رسیده از شوروی سیاست تسلیم را در پیش گرفت و در اواخر مهر با انتشار اعلامیه‌ای فرقه دموکرات آذربایجان را دربست تایید کرد.
فرقه دموکرات آذربایجان روز دوشنبه 12 شهریور 1324 با انتشار بیانیه‌ای به دو زبان آذربایجانی و فارسی که حاوی نظرات موسسان فرقه بود، تشکیل خود را رسما اعلام کرد. فرقه در ابتدا با تاکید بر قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی به این نکته اشاره می‌کرد: «حکومت ملی از پایین، یعنی از میان خلق و براساس احتیاجات توده‌های وسیع و بر پایه خصوصیات مردمی که در ایالات و ولایات زندگی می‌کنند، بنا نهاد.» دو روز بعد نیز دوره دوم روزنامه آذربایجان به مدیریت علی شبستری و به‌عنوان ناشر فرقه منتشر شد. اولین کنگره فرقه دموکرات برای تصویب مرامنامه و برنامه روز 10 مهر 1324 تشکیل شد. فرقه دموکرات آذربایجان هدف اصلی و وظیفه اساسی خود را به دست آوردن «خودمختاری ملی ملت آذربایجان» قرار داده بود.

 اهداف حکومت خودمختار آذربایجان
با وجود تمام سخنان شیرین و شعارهای درخشانی که رهبران فرقه دموکرات در ابتدا درباره استقلال و تمامیت ایران و بسط آزادی و دموکراسی بر سراسر ایران می‌گفتند، به زعم آنان چنانچه حکومت تهران به میل و اراده خود دموکراسی و آزادی را انتخاب می‌کرد، آذربایجان در کنار وی زندگی می‌کرد وگرنه از آن جدا می‌شد و برای خود کشور «ایرلند آزادی» تشکیل می‌داد. ولی آنچه مسلم است اکثریت قاطع مردم آذربایجان، برای آزادی سراسر کشور می‌جنگیدند و خیال جدایی از ایران را نداشتند. روز 21 آذر 1324 مجلس ملی آذربایجان افتتاح شد و شروع به کار کرد و در جلسه قبل از ظهر خود پیشه‌وری را مامور تشکیل دولت ملی کرد.
اما حکومت فرقه دموکرات آذربایجان به دلیل آنچه از بین بردن تمامیت ارضی ایران بود، مورد انتقاد فراوان قرار گرفت. دکتر مصدق در نطقی پیرامون این موضوع گفت: «یک روزی در این مملکت علمدار آزادی انگلیس بود و سفارت انگلیس در این شهر حکم مسجد شده بود. امروز دولت شوروی علمدار آزادی شده... » پیشه‌وری درباره دستاویزی فرقه دموکرات به شوروی تئوری جالبی داشت: «مجاهدین صدر مشروطیت هم غیر از این سیاستی نداشتند. آنها نیز برای حفظ آزادی از سیاست خارجی استفاده کرده و با مساعدت دولتی که سیاست آن روزی با مقاصد و آرزوهای آنها جور می‌آمد به دشمن داخلی و خارجی خود فائق آمده و اصول مشروطیت را روی کار آوردند.»

 پایان کار
در این میان هرچه حکومت خودمختار آذربایجان قدرت بیشتری می‌گرفت، تکاپو در مرکز ایران برای رویارویی با آن بیشتر می‌شد. حضور احمد قوام نیز به‌عنوان نخست‌وزیر و مذاکره او با شوروی عملا ریشه حکومت خودمختار را زد. قرارداد قوام با شوروی پیرامون نفت شمال، خروج نیروهای شوروی از ایران و حکومت آذربایجان درنهایت به شکست‌های بزرگی برای شوروی منتهی شد. خروج نیروهای شوروی تحت‌فشار جهانی از ایران، راه‌های بسته برای دسترسی حکومت مرکزی به آذربایجان را باز کرد. شوروی که به نفت شمال ایران دل بسته بود، عملا حکومت فرقه دموکرات به عدم‌مقاومت در برابر حکومت مرکزی وادار کرد و باعث شد که پیشه‌وری بدون هیچ مقاومتی به باکو بگریزد. حکومت خودمختار آذربایجان سقوط کرده بود، درحالی که شوروی نه‌تنها ایران را ترک کرد بلکه هیچ‌گاه به نفت شمال ایران نیز نرسید. پانزدهمین دوره مجلس قانونگذاری ایران پس از یک دوره فترت پرحادثه در ۲۵ تیر ۱۳۲۶ افتتاح شد و کار رسمی خود را در ششم مرداد‌‌ همان سال آغاز کرد. مجلس پانزدهم به دولت ترمیم‌شده احمد قوام در ۲۲ شهریور ۱۳۲۶ رای اعتماد داد و همچنین قرارداد نفتی منعقده میان ایران و شوروی را پس از یک بحث طولانی در جلسه علنی مورخ ۲۹ مهر همان سال با اکثریت آرا مردود و باطل دانست.

منبع: فرهیختگان

حکومت خودمختار آذربایجان

حکومت خودمختار آذربایجان


حکومت خودمختار آذربایجان یا جمهوری خلق آذربایجان که با نام رسمی حکومت ملی آذربایجان (به ترکی آذربایجانی: آذربایجان ملّی حکومتی) یک حکومت مورد پشتیبانی اتحاد شوروی بود که در سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ در منطقهٔ آذربایجان ایران به پایتختی تبریزتوسط فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه‌وری تشکیل شد. ماجرای بنیانگذاری و نابودی این حکومت به بحران ایران که یکی از سرآغازهای جنگ سرد بود معروف است.

حمایت شوروی از ایجاد این دولت، در چهارچوب یک پروژهٔ دقیق برنامه‌ریزی‌شده از سوی شوروی برای اشغال و جدا کردن شمال غربی ایران و ضمیمه کردن آن به شوروی انجام شد.فشارهای شوروی تنها عامل ایجاد جنبش آذربایجان نبود بلکه آذری‌ها ضمن برخورداری از پشتیبانی شوروی، تاحدی به تمرکز برقرار شده در عهد رضاشاه و بی‌کفایتی، فساد در دولت مرکزی و تبعیض نسبت به این استان واکنش نشان می‌دادند. در نتیجه، پس از اشغال توسط شوروی در ۱۹۴۱۱ دغدغه‌ای برای هویت در گروه‌های اجتماعی آذری‌ها برایشان منطقی به نظر می‌رسید. حزب توده با توصیف کردن تفاوتهایی که اساساً اجتماعی و منطقه‌ای بودند به عنوان طبقه در آذربایجان تحت حمایت شوروی محبوبیت پیدا کرد و وقتی تاکتیکهای شوروی تغییری را دیکته کرد، آنچه فرقه دمکرات نامیده شد را با گروهی از هواداران آماده فراهم کرد.

در اوت سال ۱۹۴۱ دول شوروی و انگلیس به بهانه تأمین مایحتاج ارتش شوروی ایران را اشغال کردند و رضاشاه را نیز به تبعید فرستادند.اسناد محرمانه‌ای که اکنون پس از پایان قرن در مورد جنگ سرد افشا شده‌است، تشکیل این حکومت را ناشی از دستور مستقیم استالینمی‌داندبرای گسترش بخشیدن بیشتر تجزیه‌طلبی در ایران، استالین حکومت دیگری نیز در بخشی از آذربایجان غربی به مرکزیت مهاباد تشکیل داد که به جمهوری مهاباد معروف شد. ارتش شوروی در آن زمان به‌طور کامل از حکومت پیشه‌وری حمایت کرده و حتی مانع از جابه‌جاییارتش ایران می‌شدند. مدت کمی پس از خروج ارتش شوروی با حرکت ارتش به سمت تبریز در دسامبر ۱۹۴۶۶، کابینه حکومت به شوروی متواری شد.

 

 
یکی از شماره‌های روزنامه آذربایجان، ارگان فرقه با تصویری از میرزا حسن رشدیه
 
اسکناس یک تومانی حکومت ملی آذربایجان
 
یک تمبر سورشارژ شده با نام حکومت ملی آذربایجان
 
سندی رسمی با سربرگ حکومت ملی آذربایجان
 
یک کارنامه دوره ابتدایی مربوط به حکومت ملی آذربایجان

شوروی‌ها برای انجام پروژه خود در سال ۱۹۴۴ جعفر پیشه‌وری را به عنوان رهبر یک حکومت محلی برگزیدند و برای او شاخه‌ای از حزب توده ترتیب دادند که حزب دموکراتیک آذربایجان نامیده‌شد.

حرکت بعدی شوروی‌ها در سال ۱۹۴۵ انجام شد و آن حمله نیروهای کمونیست شوروی به یک مرکز کشاورزی در میانه بود. شوروی‌ها در آن‌جا سربازان ایرانی را خلع سلاح کردند. پس از آن شوروی‌ها همین کار را در دیگر نقاط آذربایجان نیز ادامه دادند. در منطقهٔ دریاچه ارومیه نیروهای پیشه‌وری که از ارمنی‌ها، آشوری‌ها و کردهای کمونیست تشکیل می‌شد در جنگ خود در برابر مقاومت مردم ایرانی شیعه منطقه موفق نبودند و شوروی گروه نظامی تمرین‌دیده‌ای را برای سرکوب ایرانیان به ارومیه فرستاد

در اردبیل و خوی ایل شاهسون برای جنگ با نیروهای پیشه‌وری به کمک ژاندارمری ایران آمد و روس‌ها که پیش از این سعی می‌کردند برای مخفی  ماندن برنامه‌شان در سطح جهانی بیشتر از نیروهای آشوری، ارمنی و غیره استفاده کنند این بار ناچار شدند خودشان برای سرکوب ایرانیان وارد صحنه بشوند.

حکومت شوروی‌ها در شمال غربی ایران از طریق فرقه پیشه‌وری یک سال دوام آورد. آن‌ها در این یک سال در آغاز برای جلب مردم، اصلاحاتی اقتصادی انجام دادند از جمله تقسیم زمین میان کشاورزان؛ ولی پس از این‌که این اقدامات در جلب حمایت مردمی آذربایجانیان شکست خورد، سیاست این فرقهنیز عوض شد و این بار برای جلب حمایت زمینداران ضد کمونیست به همکاری با آن‌ها پرداخت.

فرقه دموکرات ناچار شد برای جلب مردم بیسواد در منطقه خود را به عنوان یک حزب ملی‌گرای ایرانی معرفی کند که قرار است حکومت ضد ایرانی را در تهران براندازد و یک حکومت ایران‌دوستانه و دموکراتیک در تهران برقرار کند. گروهی از مردم عامی با این شعارها جذب این فرقه شدند؛ ولی باسوادان منطقه که از نقشه شوروی آگاه بودند دست به مقاومت زدند. طی آن یک سال میان ملی‌گرایان ایرانی آذربایجانی و نیروهای فرقه دموکرات درگیری‌های خونینی رخ داد. در نتیجه نارضایتی مردم آذربایجان از حکومت فرقه پیشه‌وری در آن یک سال، صد هزار نفر از آذربایجان مهاجرت کردند.

پس از شکست خوردن پروژه روس‌ها و رها ساختن پیشه‌وری ارتش ایران به منطقه بازگشت و با استقبال بسیار پرشور مردم آذربایجان روبه‌رو شد.کریستوفر سایکس که خود شاهد ماجرا بوده می‌نویسد: «به جز در فرانسه سال ۱۹۴۴۴، در هیچ جای دیگر چنین شور و شوقی را در مردم ندیده بودم.»

از پروفسور سوایتوسکی

مشخص شد که ایده‌های شوروی در مورد ایران نارس بودند. مسئله آذربایجان ایران تبدیل به یکی از کشمکش‌های جنگ سرد شده بود، و بیشتر به خاطر فشار دول غربی شوروی ناچار شد که خاک ایران را در سال ۱۹۴۶ ترک کند. دولت مستقل به سرعت سقوط کرد و اعضای فرقه دمکرات از ترس انتقام به شوروی پناهنده شدند. در تبریز همان مردمی که فرقه را تشویق کردند، به استقبال ارتش ایران رفتند و دانش‌آموزان کتاب‌های درسی را که به زبان مادریشان نوشته شده‌بود به‌طور آشکار به آتش کشیدند. توده‌های مردم به وضوح برای حتی یک حکومت خودمختار محلی نیز آمادگی نداشتند چه برسد به جدایی. 

از پروفسور گری هس

در ۱۱ دسامبر نیروهای ایرانی وارد تبریز شدند و دولت پیشه‌وری به سرعت سقوط کرد. در واقع آذربایجانیان به‌طور کامل از نیروهای ایران استقبال کردند و قویاً تهران را به مسکو ترجیح دادند. احتمالاً عقب‌نشینی شوروی از آذربایجان ایران می‌تواند به چند دلیل زیر باشد: فهمیدن این مطلب که احساسات استقلال‌طلبانه اغراق شده‌بودند و اینکه قراردادهای نفتی را در درازمدت به نفع بیشتر خود می‌دید.

به فرمانی از سوی محمد رضا شاه پهلوی قوای زمینی ارتش به سمت آذربایجان روانه شد. تیمسار سرتیپ هاشمی، داماد باقرخان یکی از افسران مؤثر در رویداد تاریخی ۲۱ آذر ۱۳۲۵ در زمره نخستین افسران بلندپایه ارتش بود که پس از گذشتن از بلندی‌های قافلانکوه برای برون راندن هواداران فرقه دموکرات به  سختی و دشواری همراه با یک استوار ارتشی به درون شهر تبریز گام نهاد و به هنگام نبرد و چیرگی، همان‌جا و در همان روز از درجه سرهنگی به نشان سرتیپی نائل آمد، در سالهای ابتدایی دهه هفتاد خورشیدی پس از تغییر کاربری آرامستان طوبائیه تبریز به پارک طوبی و برچیده و زدوده شدن تمام قبور از بستر گورستان طوبائیه، مزار سرتیپ هاشمی در کنار مزار پدر همسرش باقرخان در بوستان مفاخر تبریز باقی ماند و به گونه‌ای ویژه ساماندهی شد. 

در مورد پیامدهای انسانی سقوط حکومت خودمختار دو دیدگاه وجود دارد، منابع حزب توده و طرفداران فرقه از هزاران نفر کشته و آواره یاد کرده‌اند. جمیل حسنلی (عضو آکادمی ملی علوم آذربایجان)، می‌نویسد «در اوضاع نا به سامان پس از فروپاشی هزاران نفر از هواداران فرقه کشته و زندانی شدند و نزدیک به ده هزار نفر به آنسوی مرز گریختند».در صورتی که بنا به نظر حمید احمدی (دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران)، بسیاری از این اظهارات مبتنی بر داده‌های مستند و تاریخی نیست، اما به دلایل سیاسی و استراتژیک یعنی به منظور بسیج احساسات افراد متعلق به گروهای قومی بیان می‌شود.اسناد سفارت آمریکا تعداد کشته شدگان در حملات عوام به طرفداران فرقه را که در فاصله ورود ارتش به تبریز پیش آمده بود ۴۲۱ نفر اعلام کرده‌اند.منابع دولت ایران از ۲۰ نفر اعدامو روزنامه‌های آن زمان از عددهایی در حدود ۲۰۰ نفر کشته یاد می‌کنند این در حالی است که ارتشبد حسین فردوست که به هنگام هجوم ارتش به آذربایجان جهت رفع نیازهای مالی ارتش شاه از سوی حکومت مرکزی به تبریز سفر کرده بود، در خاطرات خود از اعدام حدود ۲۰۰۰ الی ۳۰۰۰۰ نفر در تبریز - بدون هیچ‌گونه تشریفاتی و در جلوی خانه‌های افراد و در سر خیابان‌ها - خبر می‌دهد.

رمان مردگان باغ سبز نوشته محمدرضا بایرامی بر اساس خاطره‌ای از مادرش دربارهٔ خبرنگاری به نام بالاش است که ابتدا در بازار تبریز دوره‌گرد بوده و در  عین حال شعر هم می‌سروده که با شاعر مشهوری آشنا می‌شود و به رادیو راه پیدا می‌کند و در روزنامه هم به کار خبرنگاری مشغول می‌شود. این رمان وقایع خودمختاری آذربایجان در دوره محمد رضا پهلوی و مبارزه بین قشون شاه و حزب توده را برسر مسئله آذربایجان و انتخابات دوره پانزدهم  مجلس را روایت می‌کند. بالاش که حس خبرنگاری و کنجکاوی اش برانگیخته می‌خواهد از آذربایجان به زنجان و از آنجا به قزوین برود تا از اوضاع و احوال و پیشروی قشون با خبر شود. در میان راه اتفاقاتی می‌افتد که مانع رسیدن او به قزوین می‌شود.

هیئت دولت حکومت خود مختار آذربایجان روز چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۲۴ به ریاست میرزاعلی شبستری با ترکیب زیر تشکیل گردید.

 
وزیران کابینهٔ حکومت خود مختار آذربایجان
ر. وزیر وزارت‌خانه ر. وزیر وزارت‌خانه
۱ سیدجعفر پیشه‌وری نخست‌وزیر ۷ سلام الله جاوید داخله
۲ جعفر کاویان جنگ ۸ محمد بی‌ریا فرهنگ
۳ دکتر مهتاش کشاورزی ۹ دکتر اورنگی بهداری
۴ غلامرضا الهامی دارایی ۱۰ یوسف عظیما دادگستری
۵ ربیع کبیری وزارت پست و تلگراف ۱۱ رضا رسولی اقتصاد و تجارت
۶ پیشه‌وری کار  

قحطی نان در تبریز؛ خاطراتی از زبان خبیرالسلطنه تلگرافچی دوران قاجار

 

قحطی نان در تبریز؛

خاطراتی از زبان خبیرالسلطنه تلگرافچی دوران قاجار

 خبیرالسلطنه‌ یکی‌ از نخستین‌ تلگرافچیان‌ ایرانی‌ بود که‌ در دوران‌ پایانی‌ سلطنت‌ ناصرالدین‌شاه‌ به‌ کار در تلگرافخانه‌ پرداخت‌.

بلوای قحطی نان

او در دوران‌ مظفرالدین‌شاه‌ نیز به‌ خدمت‌ خود ادامه‌ داد. در این‌ شماره‌ خاطرات‌ او را از دوران‌ سلطنت‌ محمدعلی‌شاه‌ به‌ نظر خوانندگان‌ می‌رسانیم‌.
این‌ خاطرات‌ بسیار مفصل‌ بوده‌ ولی‌ متاسفانه‌ چاپ‌ نشده‌ و در اختیار خانواده‌ خبیر است‌ که‌ اگر همتی‌ کنند و آن‌ را به‌ چاپ‌ برسانند به‌ روشن‌ شدن‌ صحنه‌هایی‌ از تاریخ‌ ایران‌ در صدسال‌ گذشته‌ کمک‌ خواهند کرد.

 محمدعلی‌ شاه‌ می‌خواست‌ مرا دار بزند!

پس‌ از انجام‌ ماموریت‌ قزوین‌ به‌ چند ایالت‌ و ولایت‌ دیگر رفتم‌ و از جمله‌ در سال‌ ۱۳۱۸ مامور سرپرستی‌ تلگرافخانه‌های‌ استرآباد و مازندران‌ شدم‌ و چندی‌ بعد به‌ خراسان‌ رفتم‌ و پس‌ از انجام‌ وظیفه‌ در آنجا به‌ تهران‌ احضار شدم‌. در آن‌ اوقات‌ کار تمام‌ تلگرافخانه‌های‌ ایران‌ در اجاره‌ مخبرالدوله‌ بود، به‌ سالی‌ شصت‌ هزار تومان‌. بعداص خان‌ سپهدار رشتی‌ این‌ مبلغ‌ را به‌ سالی‌ ۲۰۰ هزارتومان‌ بالا برد.
مرا به‌ حضور محمدعلی‌ شاه‌ بردند و پس‌ از آن‌ که‌ سابقه‌ خدمات‌ مرا در دوران‌ سلطنت‌ پدربزرگ‌ و پدرش‌ دانست‌ خیلی‌ دلجویی‌ کرد و سپس‌ گفت‌ تو باید به‌ تلگرافخانه‌ تبریز بروی‌ و آنجا را هم‌ سروصورتی‌ بدهی‌. بعد گفت‌ صورت‌ کشف‌ رمزی‌ را هم‌ که‌ تازه‌ آورده‌ بودند به‌ من‌ بدهند و دستور داد از این‌ به‌ بعد تمام‌ وقایع‌ مهم‌ را با همان‌ رمز شخصاص به‌ حضور خودش‌ مخابره‌ کنم‌ و بعد هم‌ درباره‌ عزل‌ و نصب‌ چند نفر از روسای‌ تلگرافخانه‌های‌ تابعه‌ تبریز که‌ از سابق‌ از آنها دل‌ پری‌ داشت‌ تاکیداتی‌ کرد و دستورهایی‌ داد که‌ حتی‌ یکی‌ هم‌ اجرا نشد و اتفاقاص پس‌ از رفتن‌ من‌ به‌ تبریز اوضاع‌ طوری‌ پیش‌ آمد که‌ تمام‌ جریانات‌ برخلاف‌ میل‌ او شد و انتظاراتی‌ که‌ از من‌ داشت‌ امکان‌پذیر نبود و کم‌کم‌ به‌ قدری‌ از من‌ مکدر و خشمگین‌ شده‌ بود بطوری‌ که‌ بعدها شنیدم‌ روزی‌ گفته‌ بود باید خبیرالسلطنه‌ را در میدان‌ توپخانه‌ دار بزنند.
خلاصه‌ به‌ موجب‌ تاکیداتی‌ که‌ شده‌ بود در ۱۵ محرم‌ سال‌ ۱۳۲۴ به‌ تبریز رسیدم‌ و از قضا آن‌ اوقات‌ هم‌ مصادف‌ با جریانات‌ انقلاب‌ تبریز بود و عموم‌ مردم‌ برای‌ گرفتن‌ حق‌ خود و وحکومت‌ مشروطه‌ قیام‌ کرده‌ و پیشوایان‌ آنها نیز در تلگرافخانه‌ متحصن‌ شده‌ بودند. مذاکرات‌ میان‌ دولت‌ و ملت‌ شروع‌ شد و مخابرات‌ حضوری‌ با وکلا و وزرا به‌ جریان‌ افتاد و چون‌ محمدعلیشاه‌ فقط‌ با مشروطه‌ مشروعه‌ موافق‌ بود و از امضای‌ قانون‌ اساسی‌ خودداری‌ می‌کرد صدها تلگراف‌ به‌ اطراف‌ مخابره‌ شده‌، مردم‌ از مجتهدین‌ و مراجع‌ تقلید عتبات‌ عالیات‌ استمداد می‌کردند. در نتیجه‌ ماده‌ روز به‌ روز غلیظ‌تر و عده‌ متحصنین‌ افزوده‌تر می‌شد تا آنجا که‌ دیگر در تلگرافخانه‌ و اتاق‌ جای‌ خالی‌ باقی‌ نمانده‌ بود و ناچار چادر بزرگی‌ آورده‌ در وسط‌ حیاط‌ برافراشتند. صدها فدایی‌ حتی‌ شبها را هم‌ در آنجا به‌ روز می‌آوردند، روزها و شبها نیز وعاظ‌ وقت‌ از قبیل‌ شیخ‌ سلیم‌ و میرزاحسین‌ و غیره‌ بالای‌ منبر رفته‌ اهالی‌ را به‌ مقاومت‌ و بردباری‌ تشویق‌ و ترغیب‌ می‌کردند. لیدرهای‌ ملی‌ هم‌ پیوسته‌ مظالم‌ اولی‌ امور را تذکر می‌دادند و بر ضد استبداد تبلیغات‌ می‌کردند. محصلین‌ مدارس‌ نیز دسته‌ به‌ دسته‌ آمده‌ سرودهای‌ ملی‌ و انقلابی‌ می‌خواندند. همه‌ روزه‌ صبحها در تمام‌ محلات‌ تبریز دسته‌های‌ مسلح‌ به‌ راه‌ می‌افتادند. مجتهدین‌ کفن‌ به‌ گردن‌ کرده‌، شمشیر برهنه‌ در دست‌ می‌گرفتند و جلوی‌ آنها به‌ راه‌ می‌افتادند و فریاد یا صاحب‌الزمان‌(عج‌) خلصنا به‌ آسمان‌ بلند می‌کردند و اهالی‌ تبریز هم‌ به‌ دنبال‌ ایشان‌ یاشاسون‌ گویان‌ در حیاط‌ تلگرافخانه‌ طواف‌ داده‌ از در خارج‌ می‌شدند.
آن‌ اوضاع‌ پیوسته‌ ادامه‌ داشت‌ و گزارش‌ آنها هم‌ مرتباص به‌ تهران‌ داده‌ می‌شد. مخبرین‌ خارجی‌ هم‌ اگر پرسشی‌ می‌کردند حقایق‌ را آنچه‌ بود می‌گفتم‌ و همین‌ چیزها بود که‌ برخلاف‌ میل‌ محمدعلیشاه‌ بود زیرا او انتظار داشت‌ در اخبار روزانه‌ این‌ وقایع‌ را فتنه‌ و هرزگی‌ و این‌ اشخاص‌ را اراذل‌ و اوباش‌ بنویسیم‌ و در مقابل‌ تحقیقاتی‌ که‌ وکلای‌ آذربایجان‌ از وضع‌ آنجا از من‌ می‌کردند مطابق‌ میل‌ شاه‌ جواب‌ بدهم‌ و چون‌ من‌ نمی‌توانستم‌ دروغ‌ بگویم‌ و از انجام‌ وظیفه‌ ملی‌ شانه‌ تهی‌ کنم‌ مرا سزاوار چوبه‌ دار می‌دانست‌.
علاوه‌ بر تمام‌ این‌ اقدامات‌ یک‌ عده‌ از محرکین‌ اصلی‌ و انقلابیون‌ دو آتشه‌ هم‌ بودند که‌ شبها در محلهای‌ مختلف‌ انجمن‌ سری‌ تشکیل‌ می‌دادند و درباره‌ رئوس‌ مطالب‌ مهم‌ تصمیم‌ می‌گرفتند. روزنامه‌ ژلاتینی‌ هم‌ به‌ نام‌ «هدهد» داشتند که‌ روزها منتشر می‌شد و هیچ‌کس‌ هم‌ محل‌ طبع‌ و نشر آن‌ را نمی‌دانست‌. در همین‌ انجمن‌ بود که‌ عباس‌ آقای‌ تبریزی‌ داوطلب‌ قتل‌ اتابک‌ شد و به‌ تهران‌ آمده‌ وجلوی‌ مجلس‌ او را به‌ قتل‌ رسانید. به‌ دستور همین‌ انجمن‌ بود که‌ به‌ کالسکه‌ مشیرالسلطه‌ تیراندازی‌ کردند و علاءالدوله‌ را در خیابان‌ لاله‌زار کشتند و در خیابان‌ پست‌خانه‌ نیز به‌ کالسکه‌ محمدعلیشاه‌ نارنجک‌ انداختند.
یک‌ روز از همین‌ انجمن‌ نامه‌یی‌ به‌ من‌ رسید که‌ هنوز هم‌ عین‌ آن‌ را به‌ یادگار نگه‌ داشته‌ام‌. نامه‌ با جوهر بنفش‌ روی‌ یک‌ صفحه‌ کاغذ پستی‌ به‌ خط‌ خوش‌ نوشته‌ شده‌ بود. مضمون‌ نامه‌ این‌ است‌: «جناب‌ خبیرالسلطنه‌ اشخاص‌ بی‌ناموسی‌ چندی‌ با تو دم‌ از همراهی‌ می‌زنند و می‌گویند آنچه‌ را که‌ نمی‌کنند، یعنی‌ قدرت‌ همراهی‌ به‌ تو را ندارند و در حفظ‌ خودشان‌ هم‌ محتاج‌ به‌ کمک‌ دیگرانند. قسم‌ به‌ آیین‌ اسلام‌ و ناموس‌ انسانیت‌ همین‌ کلمات‌ چند را اگر در ظرف‌ بیست‌ و چهار ساعت‌ بدون‌ درنگ‌ در تهران‌ به‌ جای‌ لازم‌ راپورت‌ نداده‌ و جواب‌نگیری‌ باید منتظر مردن‌ باشی‌ حتماص.»
مطلبی‌ که‌ به‌ آن‌ فوریت‌ مخابره‌ آن‌ را به‌ تهران‌ خواسته‌ بودند در ذیل‌ همان‌ نامه‌ چنین‌ نوشته‌ شده‌ بود: «جوان‌ پادشاها، چنانچه‌ قسم‌خورده‌یی‌ با ملت‌ همدستی‌ پس‌ چرا با فراشخانه‌ات‌ تبریز را بهم‌ می‌زنی‌؟
زود برچین‌ و فراشهایت‌ را از تبریز بطلب‌ که‌ رشته‌ عمرت‌ در تهران‌ از هم‌ بگسلد و لباس‌ لویی‌ شانزدهم‌ بپوشی‌ فوراص جواب‌ هرچه‌ باشد بفرما یک‌ نسخه‌ به‌ در تلگرافخانه‌ و یکی‌ دم‌ مقبره‌ بچسبانند.» به‌ جای‌ امضا هم‌ فقط‌ خطی‌ در آخر کاغذ کشیده‌ شده‌ بود.
من‌ این‌ نامه‌ را عیناص به‌ تهران‌ مخابره‌ کردم‌ و همان‌ شب‌ تلگرافی‌ به‌ عنوان‌ مقتدرالدوله‌ حاکم‌ تبریز رسید که‌ مضمونش‌ از این‌ قرار بود: «مقتدرالدوله‌، راپورتی‌ خبیرالسلطنه‌ رییس‌ تلگرافخانه‌ داده‌ که‌ اسباب‌ تعجب‌ ما شد. البته‌ آن‌ کاغذ را گرفته‌ ملاحظه‌ کنید و این‌ نکته‌ را بدانید که‌ عموم‌ ملت‌ ایران‌ در نزد ما به‌ منزله‌ اولاد عزیز هستند و آسودگی‌ و آسایش‌ آنها در حضور ما اهم‌ وظایف‌ و تکالیف‌ است‌. جداص به‌ شما امر و مقرر می‌فرماییم‌ به‌ همه‌ اهل‌ ولایات‌ اطلاع‌ دهید که‌ اولاص ما در تبریز فراش‌ نداریم‌ و ؤانیاص به‌ شما اجازه‌ و تاکید بلیغ‌ می‌فرماییم‌ هرکسی‌ به‌ این‌ اسم‌ و به‌ عنوان‌ فراش‌ مزاحم‌ و مخل‌ آسایش‌ و متعرض‌ امنیت‌ است‌ بگیرید و تنبیه‌ و سیاست‌ کنید تا مردم‌ آسوده‌ باشند.»
این‌ تلگراف‌ را مقتدرالدوله‌ به‌ ضمیمه‌ اعلامیه‌یی‌ طبع‌ و نشر کرد و صدها نسخه‌ آن‌ را به‌ در و دیوار تبریز چسبانیدند. دو روز بعد مجدداص از انجمن‌ سری‌ نامه‌یی‌ به‌ من‌ رسید که‌ در آن‌ از خدمات‌ من‌ تشکر کرده‌ و مرا جزو آزادیخواهان‌ و مشروطه‌طلبان‌ حقیقی‌ قلمداد کرده‌ و ضمناص به‌ روزنامه‌ شریفه‌ «هدهد» هم‌ دستور داده‌ بودند که‌ مراتب‌ سپاسگزاری‌ انجمن‌ را از من‌ درج‌ نماید. به‌ شرط‌ اینکه‌ من‌ به‌ مقتدر السلطنه‌ بگویم‌ که‌ اسم‌ اعضای‌ انجمن‌ را در اعلان‌ به‌ حقارت‌ نبرد.
در همین‌ اوقات‌ میرزاآقا اصفهانی‌ معروف‌ به‌ میرزا آقا نقی‌ که‌ از تبعید شدگان‌ بود از اسلامبول‌ به‌ تبریز آمد و چون‌ اخیرا بر ضد اتابک‌ مقالات‌ شدید اللحنی‌ در روزنامه‌ «حبل‌ المتین‌» می‌نوشت‌ و از مخالفان‌ جدی‌ دولت‌ شناخته‌ شده‌ بود در روز ورودش‌ صدها درشکه‌ و کالسکه‌ تاپل‌ آجی‌ به‌ استقبالش‌ رفتند و او را با تشریفات‌ مفصلی‌ وارد کردند و در صف‌ ملیون‌ قرار دادند. از آن‌ پس‌ هر روز در انجمن‌ ایالتی‌ حاضر می‌شد و بر ضد سیاست‌ دولت‌ و اعمال‌ مصادر امور سخنرانی‌ می‌کرد و خصوصا با اتابک‌ به‌ قدری‌ مخالف‌ بود که‌ وقتی‌ تلگراف‌ کشته‌ شدن‌ او را به‌ دستش‌ دادند از فرط‌ خوشحالی‌ تسبیح‌ اعلای‌ شاه‌ مقصودی‌ خود را که‌ دستش‌ بود به‌ فراش‌ حامل‌ تلگراف‌ مژدگانی‌ داد.
ایجاد نفاق‌ و دو دستگی‌ میان‌ مردم‌ و ملیون‌ عاقبت‌ در نتیجه‌ مقاومت‌ ملیون‌ محمد علیشاه‌ قانون‌ اساسی‌ را امضا کرد ولی‌ غائله‌ پایان‌ نیافت‌ و از جمله‌ راجع‌ به‌ اختیارات‌ انجمن‌ ایالتی‌ و اجرای‌ مقررات‌ قانون‌ اساسی‌ اشکالاتی‌ به‌ میان‌ آمد که‌ حل‌ نمی‌شد. در خلال‌ این‌ جریانات‌ از گوشه‌ و کنار اختلافات‌ داخلی‌ هم‌ بروز کرد. سید هاشم‌ پیشوای‌ محله‌ دوچی‌ها با یکی‌ دو نفر از متنفذین‌ آن‌ محله‌ که‌ گاهی‌ به‌ انجمن‌ ایالتی‌ می‌آمدند جسته‌ جسته‌ حرفهای‌ مخالفی‌ می‌زدند که‌ مورد سوء ظن‌ واقع‌ شدند و به‌ مرور معلوم‌ شد که‌ شب‌ها مجلسی‌ دارند و بر ضد ملیون‌ دسته‌بندی‌هایی‌ می‌کنند. پس‌ از چندی‌ کار یکسره‌ از پرده‌ بیرون‌ افتاد و علنا مقصد خود را آشکار ساختند و انجمن‌ اسلامی‌ در محله‌ دوچی‌ تشکیل‌ دادند و مجتهدان‌ آن‌ حدود را با سلام‌ و صلوات‌ به‌ آنجا برده‌ تحت‌ عنوان‌ حفظ‌ دیانت‌ اسلام‌ شروع‌ به‌ تبلیغات‌ می‌کردند. تلگراف‌هایی‌ هم‌ به‌ وسیله‌ تلگرافخانه‌ انگلیسی‌ها به‌ عتبات‌ عالیات‌ مخابره‌ کرده‌ موافقت‌ علمای‌ آنجا را با مشروطه‌ مشروعه‌ درخواست‌ نمودند.
این‌ اختلافات‌ روز به‌ روز شدت‌ می‌گرفت‌. در نتیجه‌ در تبریز ایجاد دو دستگی‌ بزرگ‌ و مهمی‌ نموده‌ همه‌ روزه‌ میر هاشم‌ گوهری‌ اشرار محله‌ را از قبیل‌ اصغر سلاخ‌ و حسن‌ فراش‌ باشی‌ و کاظم‌ دواتگر را جلوی‌ انجمن‌ ایالتی‌ جمع‌ می‌کرد و تظاهراتی‌ می‌نمود. از طرف‌ دیگر اهالی‌ محله‌ نوبر و سایر محلات‌ هم‌ که‌ طرفدار متحصنین‌ تلگرافخانه‌ بودند در چند نقطه‌ اجتماعاتی‌ می‌کردند و کم‌ کم‌ به‌ صف‌آرایی‌ هم‌ کشید و بالاخره‌ به‌ تیراندازی‌ منجر و منتهی‌ گردید. دوچی‌ها در دامنه‌ سرخاب‌ استحکاماتی‌ درست‌ کرده‌، تفنگچی‌ گذاشتند و از این‌ طرف‌ هم‌ در محله‌ نوبر و خیابان‌ سنگرهایی‌ بسته‌ دو عراده‌ توپ‌ بالای‌ سر در مسجد سبز بردند و اتصالا به‌ طرف‌ یکدیگر شلیک‌ می‌کردند و شب‌ و روز در فضای‌ تبریز صفیر گلوله‌ توپ‌ و تفنگ‌ طنین‌ انداز بود. چه‌ بسا اشخاص‌ بی‌طرف‌ که‌ در معابر و منازل‌ خود هدف‌ واقع‌ می‌شدند. از جمله‌ یک‌ نفر دکتر که‌ در بالاخانه‌ روی‌ صندلی‌ نشسته‌ بود گلوله‌ به‌ سینه‌اش‌ خورد و آناص جان‌ سپرد و از قراری‌ که‌ می‌گفتند یک‌ بانویی‌ هم‌ موقعی‌ که‌ با سه‌ دخترش‌ در تالار خانه‌اش‌ ناهار می‌خورد، گلوله‌ شرپنل‌ در شیروانی‌ ترکیده‌ یکی‌ از آنها را قطعه‌ قطعه‌ کرده‌ است‌. غیر از این‌ آشفتگی‌های‌ داخلی‌ شهرت‌ داشت‌. برادر فراش‌ باشی‌ محمد علیشاه‌ هم‌ با عده‌یی‌ لباس‌ مبدل‌ به‌ تبریز آمده‌ ماموریت‌ دارد اشخاص‌ بخصوصی‌ را به‌ قتل‌ برساند.
یک‌ روز اول‌ مغرب‌ موقعی‌ که‌ تلگرافخانه‌ مملو از جمعیت‌ بود، در حیاط‌ صدای‌ تفنگ‌ بلند شد و لحظه‌یی‌ بعد گلوله‌ از زیر بغل‌ روزنامه‌نویسی‌ که‌ در اتاق‌ من‌ نشسته‌ بود رد شده‌ به‌ دیوار خورد. فورا از طرف‌ انجمن‌ ایالتی‌ جلال‌ الملک‌ رییس‌ نظمیه‌ جدید التاسیس‌ مامور شد مرتکب‌ را دستگیر کند. او هم‌ چهار نفر در تلگرافخانه‌ گماشته‌ دستور داد تمام‌ تفنگ‌ و طپانچه‌ها را گرفته‌، از توی‌ هر کدام‌ بوی‌ باروت‌ می‌آید صاحبش‌ را توقیف‌ کنند. به‌ محض‌ شروع‌ این‌ کار صدای‌ چندین‌ تیر از اطراف‌ بلند شد و چون‌ تصور می‌شد همان‌ ماموران‌ ناشناسی‌ هستند که‌ از تهران‌ آمده‌اند همه‌ به‌ وحشت‌ افتاده‌، بیخود و نفهمیده‌ به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ حمله‌ می‌کردند. در بالاخانه‌یی‌ که‌ در اتاق‌ من‌ در تلگرافخانه‌ بود به‌ قدری‌ هجوم‌ آوردند که‌ جمعی‌ روی‌ هم‌ افتاده‌ در حال‌ خفه‌ شدن‌ بودند. چون‌ گلوله‌ پی‌ در پی‌ به‌ در و دیوار می‌خورد و بیرون‌ رفتن‌ هم‌ امکان‌ نداشت‌، بالاخره‌ در پستوی‌ بالاخانه‌ دیوار را سوراخ‌ کرده‌ به‌ پشت‌ بام‌ خانه‌ راهی‌ باز کردند و عده‌ زیادی‌ خود را از آنجا به‌ کوچه‌ انداخته‌ متواری‌ شدند و بالاخره‌ در پایان‌ همان‌ شب‌ در اؤر مجاهدت‌ ستارخان‌ و رییس‌ نظمیه‌ معلوم‌ شد که‌ برپاکننده‌ این‌ جنجال‌ همان‌ فرستادگان‌ تهران‌ بودندأ برای‌ اینکه‌ مردم‌ را به‌ جان‌ هم‌ بیندازند شروع‌ به‌ تیراندازی‌ کرده‌ بودند و اکرم‌ الملک‌ هم‌ خودش‌ با لباس‌ مبدل‌ توی‌ مردم‌ افتاده‌، همه‌ را به‌ تیراندازی‌ و کشت‌ و کشتار تشویق‌ کرده‌ و بعد هم‌ شبانه‌ فرار کرده‌ و از شهر خارج‌ شده‌ بود.
بلوای‌ نان‌ و قتل‌ فجیع‌ حاجی‌ اردبیلی‌ اوضاع‌ به‌ این‌ ترتیب‌ که‌ گفتم‌ می‌گذشت‌ و مذاکرات‌ با تهران‌ هم‌ کماکان‌ ادامه‌ داشت‌ و در این‌ میان‌ ناگهان‌ نایابی‌ نان‌ بر مشکلات‌ افزود. دکان‌های‌ نانوایی‌ بتدریج‌ یکی‌ پس‌ از دیگر بسته‌ می‌شد و بر نگرانی‌ و هیجان‌ عمومی‌ می‌افزود. چون‌ در انبار گندمی‌ نبود و حاکم‌ مقتدری‌ هم‌ در تبریز حکومت‌ نمی‌کرد. ناچار انجمن‌ ایالتی‌ دست‌ به‌ کار زد و عده‌یی‌ از ملاکین‌ عمده‌ را دعوت‌ کرد که‌ به‌ تلگرافخانه‌ که‌ در آن‌ موقع‌ مقر انجمن‌ بود بیایند و برای‌ حل‌ این‌ قضیه‌ بغرنج‌ فکری‌ بکنند.
عده‌یی‌ از ملاکین‌ آمدند و هر یک‌ به‌ تناسب‌ توانایی‌ خود تحویل‌ مقداری‌ گندم‌ را به‌ عهده‌ گرفته‌ و دادند و چند روزی‌ هم‌ دکان‌ها را باز کردند ولی‌ چون‌ دنباله‌ نداشت‌ و فکر اساسی‌ نبود پس‌ از یکی‌ دو هفته‌ مجددا دکانها را بستند و برای‌ بار دوم‌ عموم‌ مالکین‌ دعوت‌ شدند که‌ در انجمن‌ ایالتی‌ حاضر شده‌ بالاخره‌ برای‌ حل‌ این‌ قضیه‌ راه‌ حل‌ اساسی‌ بیندیشند.
صبح‌ همان‌ روزی‌ که‌ برای‌ تشکیل‌ این‌ جلسه‌ تعیین‌ شده‌ بود و از منزل‌ به‌ تلگرافخانه‌ می‌رفتم‌، توی‌ کوچه‌ جمعیت‌ کثیری‌ از زن‌ها را دیدم‌ که‌ در تلگرافخانه‌ ازدحام‌ کرده‌اند. هر کدام‌ چند تکه‌ نان‌ سیاه‌ خشکیده‌ هم‌ که‌ به‌ همه‌ چیز شباهت‌ داشت‌ غیر از نان‌ ،بالای‌ در تلگرافخانه‌ به‌ میخ‌ آویخته‌ بودند و به‌ عابرین‌ نشان‌ می‌دادند و آنها را هم‌ به‌ ماندن‌ در آنجا و تعیین‌ تکلیف‌ تشویق‌ می‌کردند. می‌گفتند: این‌ است‌ خوراک‌ ما و از دیروز تا حال‌ این‌ هم‌ گیرمان‌ نیامده‌ است‌. تا چشم‌ زنها به‌ من‌ افتاد دورم‌ را گرفته‌ و فریاد زدند: اینها همه‌ تقصیر توست‌ که‌ راپورتش‌ را به‌ تهران‌ نمی‌دهی‌. هر چه‌ می‌خواستم‌ قضایا را حالی‌ کنم‌ به‌ خرجشان‌ نمی‌رفت‌. بالاخره‌ به‌ بهانه‌ اینکه‌ الان‌ می‌روم‌ و همین‌ وضع‌ جریان‌ را به‌ تهران‌ راپورت‌ می‌دهم‌ خودم‌ را از چنگشان‌ خلاص‌ کرده‌ داخل‌ تلگرافخانه‌ شدم‌.
هنوز من‌ قضایا را به‌ تهران‌ مخابره‌ نکرده‌ بودم‌ که‌ ناگهان‌ صدای‌ داد و فریاد از بیرون‌ شنیدم‌. فورا از اتاق‌ خارج‌ شدم‌ و پرسیدم‌ موضوع‌ چیست‌؟ معلوم‌ شد حاجی‌ قاسم‌ آقا اردبیلی‌ که‌ یکی‌ از ملاکین‌ عمده‌ تبریز بود و از طرف‌ انجمن‌ ایالتی‌ دعوت‌ شده‌ بود هنگامی‌ که‌ می‌خواسته‌ وارد تلگرافخانه‌ شود گیر زنها افتاده‌ است‌. زنها همین‌ که‌ می‌فهمند یکی‌ از ملاکین‌ عمده‌ است‌ او را به‌ باد فحش‌ و لنگه‌ کفش‌ می‌گیرند و آنقدر کتکش‌ می‌زنند که‌ عبا و ردا و عمامه‌اش‌ به‌ تاراج‌ می‌رود. به‌ هر زحمتی‌ بود، قراول‌های‌ دم‌ تلگرافخانه‌ وی‌ را از چنگ‌ زنها نجات‌ دادند و با همان‌ حال‌ پریشان‌ به‌ اتاق‌ من‌ آوردند. فورا عبایی‌ آورده‌ به‌ دوشش‌ انداختم‌ و چون‌ از فرط‌ وحشت‌ قادر به‌ حرف‌ زدن‌ نبود، او را به‌ پستوی‌ اتاق‌ برده‌ دلداری‌ دادم‌ و آدمش‌ را هم‌ صدا زده‌ پهلویش‌ جا دادم‌. بعد هم‌ یک‌ فنجان‌ آب‌ گرم‌ برایش‌ آوردند و نوکرش‌ هم‌ یک‌ چپق‌ بالا بلندی‌ که‌ همراهش‌ بود چاق‌ کرده‌ به‌ دستش‌ داد تا اندازه‌یی‌ خیالش‌ راحت‌ شد و آرام‌ گرفت‌. بعد سپردم‌ آن‌ در را هم‌ از تو ببندند و تا من‌ نفرستم‌ بر روی‌ کسی‌ باز نکنند. سپس‌ خودم‌ به‌ اتاق‌ انجمن‌ ایالتی‌ رفتم‌ و گفتم‌: «آقایان‌ اگر اینجا محل‌ تحصن‌ و لبای‌ ملت‌ است‌ که‌ باید احترامش‌ رعایت‌ شود و لااقل‌ مصونیت‌ داشته‌ باشد. با این‌ وضع‌ نه‌ کسی‌ جرات‌ آمدن‌ به‌ تلگرافخانه‌ را خواهد داشت‌ نه‌ من‌ مسوول‌ پیشامدی‌ خواهم‌ بود.» همگی‌ تصدیق‌ کرده‌، دو نفر مجاهد مامور نمودند که‌ مراقب‌ آن‌ پستو باشند و قرار شد شبانه‌ لباس‌ دیگری‌ به‌ حاجی‌ پوشانیده‌، او را به‌ منزلش‌ برسانند. قضیه‌ به‌ این‌ نحو گذشت‌ وتماشاچی‌ها هم‌ متفرق‌ شدند. اما دو سه‌ ساعت‌ بعد ناگهان‌ میرزا غفار ذوالقدری‌، یکی‌ از لیدرهای‌ ملیون‌ در وسط‌ حیاط‌ بالای‌ منبر ایستاد و نطق‌ شدیدی‌ بر ضد محتکرین‌ کرد و حضار نیز متفقاص مرده‌ باد گفتند. صدا به‌ گوش‌ آنها رسید و مجددا بنای‌ ناله‌ و نفرین‌ را گذاشتند و چون‌ جمع‌ کثیری‌ هم‌ از عابرین‌ به‌ آنها ملحق‌ شده‌ و همه‌ از نایابی‌ نان‌ شاکی‌ بودند بطوری‌ اجتماع‌ قراول‌ها را عقب‌ زده‌ داخل‌ حیاط‌ تلگرافخانه‌ شدند. زنها جلو افتاده‌، بچه‌ها را روی‌ دست‌ گرفته‌ فریاد می‌زدند: «ای‌ مردها، این‌ بچه‌ها دو روز است‌ گرسنه‌ مانده‌اند حقشان‌ را از این‌ محتکرین‌ بگیرید.»
زنها به‌ قدری‌ آشوب‌ کردند که‌ رفته‌ رفته‌ تمام‌ جمعیت‌ به‌ هیجان‌ آمده‌ به‌ طرف‌ اتاق‌ من‌ حمله‌ور شدند و چون‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ جلوگیری‌ ممکن‌ نبود در پستو را شکسته‌، حاجی‌ را بیرون‌ کشیدند. وکلای‌ انجمن‌ همینقدر توانستند دور او را گرفته‌ نگذارند صدمه‌یی‌ به‌ او برسانند و به‌ هر نحو بود مردم‌ را آرام‌ کرده‌ قرار گذاشتند چند نفر از سردسته‌ها حاجی‌ را به‌ خبازخانه‌ برده‌ نگاه‌ دارند تا هر چه‌ گندم‌ در هر محل‌ دارد بدهد و بعد مرخا شود.
هنوز ساعتی‌ نگذشته‌ بود و من‌ تازه‌ می‌خواستم‌ مشغول‌ کارم‌ شوم‌ که‌ یکی‌ از فراشان‌ تلگرافخانه‌ عرق‌ ریزان‌ وارد شد و گفت‌ حساب‌ حاجی‌ را تسویه‌ کردند. پرسیدم‌: چه‌ مقدار گندم‌ قبول‌ کرد بدهد؟ گفت‌: هیچ‌، حسابش‌ را یک‌ طرفی‌ کردند اگر میل‌ دارید به‌ میدان‌ عالی‌قاپو بیایید تماشا کنید. چون‌ نزدیک‌ بود فورا رفتم‌. به‌ محض‌ ورود به‌ میدان‌ که‌ از جمعیت‌ مردم‌ و عکاسان‌ و روزنامه‌نویسان‌ خارجی‌ مالامال‌ بود چشمم‌ به‌ منظره‌یی‌ افتاد که‌ بی‌اختیار برهم‌ گذاشتم‌. حاجی‌ را دیدم‌ که‌ لخت‌ و عور ریسمانی‌ به‌ پایش‌ بسته‌ بودند، او را معلق‌ از تیرک‌ وسط‌ میدان‌ آویزان‌ کرده‌ و تمام‌ بدنش‌ بر اؤر ضربات‌ کارد و سیخ‌ سوراخ‌ سوراخ‌ شده‌ و به‌ هلاکت‌ رسیده‌ بود. این‌ منظره‌ موحش‌ را هرگز فراموش‌ نکرده‌ام‌.

قاضی محمد

قاضی محمد

قاضی محمد (به کردیقازی موحەممەد) (زادهٔ ۱۱ اردیبهشت ۱۲۷۹ – درگذشتهٔ ۱۳۲۶) قاضی، مؤسس و رئیس جمهور جمهوری مهاباد در سال ۱۹۴۷ بود. او پیشتر قاضی شهر مهاباد بود که بعد از جنگ جهانی دوم رهبر سیاسی حزب دموکرات کردستان و جمهوری مهاباد را بر عهده گرفت. قاضی محمد توسط حکومت پهلوی در میدان چوارچرا شهر مهاباد اعدام شد.

قاضی محمد، فرزند قاضی علی در یکی از خانواده‌های مشهور و قدرتمند شهر مهاباد به دنیا آمد.سرسلسله خانواده قاضی‌ها، از مهاجرین گرجستان بودند که در زمان حکمرانی بداق سلطان مکری از گرجستان به ایران آمدند که از نوادگان میرزا محمد (سرسلسله خاندان) می‌توان به میرزا محمود اشاره کرد که عهده‌دار حل و فصل دعاوی و حل مسائل شرعی مردم بوده‌است. در هنگام حمله سپاهیان روس در جنگ اول جهانی، میرزا فتاح (عموی قاضی علی پدر قاضی محمد) و سه نفر از فرزندان میرزا فتاح توسط روسها کشته می‌شوند در سال ۱۳۱۵۵، قاضی محمد به عنوان ریاست معارف شهر مهاباد برگزیده می‌شود و در ضمن تا سال ۱۳۲۱ رئیس جمعیت شیر و خورشید مهاباد نیز بود. در سوم مرداد سال ۱۳۱۹۹، قاضی شیخ محسن یا قاضی‌های دیگر محلی تهمت تبلیغ وهابیت را به قاضی محمد می‌زنند که وزیر کشور وقت به نخست‌وزیر تکذیبیه نوشته و این اتهام را نامعتبر می‌داند. خانوادهٔ قاضی محمّد که روشنفکر، مذهبی و ملی‌گرا بودند، دهاتی چند در منطقه بوکان در تملک خود داشتند و از خانواده‌های مالک ثروتمند به‌شمار می‌آمدند.

 
سمت چپ: قاضی محمد سمت راست: مصطفی بارزانی

قاضی محمد در سال ۱۳۲۳ به جمعیت احیای کرد (ک.ژ. ک) پیوست و خیلی زود فرد اصلی آن جریان شد. در سپتامبر ۱۹۴۵، قاضی محمد و عده‌ای دیگر از کردها به شوروی دعوت شدند و با جعفر باقرافنخست‌وزیر جمهوری آذربایجان شوروی دیدار کردند. این گروه خواهان دولت خودمختار کردستان در خاک  اجدادی خود بودند. در بازگشت از این سفر قاضی محمد نتایج گفتگوها را با سران (ک.ژ. ک) در میان گذاشت. بعد از آنکه اتهام وابسته بودن به جمعیت احیای کرد زده شده بود، تصمیم به مدرن کردنجنبش سیاسی خود گرفتند و حزب دمکرات کردستان را بر اساس اهداف سیاسی مدرن و دمکراتیک اعلام کردند.

قاضی محمد از ملامصطفی بارزانی که تقریباً ده‌هزار نفر بارزانی شامل سه‌هزار جنگجو و دوهزار خانوار به همراه داشت، دعوت نمود تا به کردستان ایران بیاید. این عده در اطراف اشنویه و پیرانشهر و مهاباد و تکاب و چند جای دیگر به‌طور پراکنده ساکن شدند.

در ۲ آبان ۱۳۲۴ خورشیدی بیانیه‌ای با امضای قاضی محمد و ۱۰۵ تن از سرشناسان کرد انتشار یافت. در این بیانیه تأسیس حزب دموکرات کردستان اعلام وهدف‌های حزب برشمرده شد. به این ترتیب در همان روز کنگره اول حزب دموکرات کردستان منعقد شد. پس از مدتی در روز دوم بهمن‌ماه سال ۱۳۲۴ برابر با ۱۹۴۵ میلادی، دولت خودمختار کردستان اعلام موجودیت کرد و به مدت یازده ماه دولت خودمختار کردستان بر مهاباد و شهرهای اطراف حکومت نمود. سرانجام در حمله گسترده ارتش شاهنشاهی ایران به مهاباد دولت خودمختار کردستان پس از توافق و رضایت متفقین در سال ۱۳۲۶ شکست خورد.

از دیدگاه طرفداران قاضی محمد، «قاضی محمد خود را برای نجات جان مردم تسلیم کرد و توسط حکومت پهلوی محاکمه و محکوم به اعدام شد و سرانجام در ۱۰ فروردین ۱۳۲۶ در صبح زود به دور از دیدگان مردم در شهر مهاباد به دار آویخته شد.»

مخالفین اظهار می‌کنند که با آغاز عملیات ارتش و بازپسگیری زنجان، قاضی محمد و صدرقاضی و سیف قاضی، همراه با هفت نفر دیگر شورای جنگ تشکیل و عزم خود را برای پایداری در برابر ارتش اعلام داشتند. فردای آن روز در مسجد عباس آقا، صدرقاضی در برابر شورای جنگ اعلام کرد که دولت مرکزی قادر نیست در دو جبههٔ آذربایجان و کردستان، هم‌زمان بجنگد و اظهار کرد که نباید بترسید و باید مبارزه کنیم.

با این‌حال درکردستان هم، هیچ پایداری صورت نگرفت و روز۲۳ آذرماه، برخی از مردم مهاباد به استقبال ارتش ایران به میاندوآب، نزد ژنرال همایونی رفتند.روز ۲۴ آذر، اسداوف که در نقش نمایندهٔ بازرگانی شوروی در مهاباد، زمام جمهوری را در دست داشت، مهاباد را به سوی ارومیه ترک کرد. فردای آن روز (۲۵ آذر)، قاضی محمد، سیف قاضی، حاجی باباشیخ و چند تن دیگر از سران جمهوری مهاباد به روستای حمامیان رفتند، تا با فرماندهٔ ارتش که در آن روستا اسکان یافته بود گفت وگو کنند. در این دیدار، تیمسار همایونی از قاضی محمد پرسیده بود که چرا کردها را در جهت تجزیه ایران، راهنمایی می‌کردی؟ قاضی محمد پاسخ داده بود که هر عملی در آن جا، تحت نظارت و فشار روس‌ها انجام گردیده‌است. روز۲۶ آذر ماه ۱۳۲۵۵ قاضی محمد و سایر سران جمهوری مهاباد به روستایگوگ تپه رفتند تا در آنجا رسماً خود را تسلیم نیروهای ارتش کنند. ارتش ایران از سمت شمال و قوای همراه سرهنگ غفاری به اتفاق عشایر کرد، از سمت شرق با سرعت وارد شهر شدند.عشایر کردی که به یاری سرهنگ غفاری آمدند، عشایر دهبکری، مامش و منگور از منطقهٔ بوکان و مهاباد بودند. نوری شاه‌ویس (از یاران ملا مصطفی بارزانی)، در خاطرات خود می‌نویسد: «به‌طوری‌که خودم از ملا مصطفی شنیدم، قبل از حمله به مهاباد، آمریکایی‌ها به مذاکره با قاضی محمد پرداخته و به او قول داده بودند اگر از جنگ و درگیری احتراز کند و تسلیم شود، جان وی و دیگر افراد جمهوری در امان خواهد بود.»

ستون دوم ارتش اعزامی به آذربایجان ، مأمور منطقه مهاباد ، خود به دو بخش تقسیم شدند و از دو ناحیه منطقه مهاباد را محاصره نمودند یعنی از شمال (نقده) و شرق (تکاب و شاهین دژ و میاندوآب) .از سمت جنوب یعنی چند کیلومتر پایین‌تر از بوکان (سرا) قبلاً هم ارتش حضور داشت، در این میان تنها جایی که از دسترس ارتش ایران به دور مانده بود منطقه غرب مهاباد و به طرف پیرانشهر بود که  این منطقه بسیار صعب العبور است (به‌ویژه در زمستان و اواخر پاییز) و تعداد روستاهای این مسیر، انگشت شماراند، در حالی که مسیر اصلی مهاباد به پیرانشهر از نقده می گذرد كه ارتش آن را مسدود نموده بود و راهي براي گريز وجود نداشت 

پرش به بالا «ویکی‌پدیای کردی قاضی محمد». شنبه - ۱۶ شهریور ۱۳۹۲.

 

تغییر نام شمال ارس به «آذربایجان» و روایت جدایی از نگاه آنها

 

تغییر نام شمال ارس به «آذربایجان» و روایت جدایی از نگاه آنها

سری برنامه‌های فرقه که همزمان با هفتادمین سالگرد تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان ایران از رادیو فردا پخش می‌شود، به بررسی این واقعه تاریخی اختصاص دارد. این دومین قسمت از این برنامه است.در مدارس ایران، عهدنامه‌های گلستان و ترکمنچای، عهدنامه‌های ننگین خوانده می‌شوند. این توصیف اخلاقی تند به طور معمول در تبلیغات رسمی نیز تکرار می‌شود و برای کسانی که احساسات ملی‌گریانه شدید دارند، توصیفی جز این قابل تصور نیست.

در واقع بر اساس روایت رسمی در ایران، جدایی قفقاز، جدایی ناجوانمردانه و تلخی بوده که به زور اسلحه رخ داده و برای اهالی منطقه به جز درد و رنج هیچ سود دیگری نداشته است.

تورج اتابکی، پژوهشگر تاریخ این منطقه معتقد است که هر چند برخی از حاکمان محلی قفقاز، بعد از جدایی با تزار روس «بیعت» کردند، اما کماکان گروهی از ساکنین از این جدایی ناراضی بودند و ترجیح می‌دادند که در زیر سایه «شاه اسلام‌پناه» ایران زندگی‌ کنند.

او برای این مدعا، به سندی ارجاع می‌دهد از واکنش برخی اهالی منطقه به فروپاشی روسیه تزاری. این استاد دانشگاه در هلند می‌گوید: «مصداق این اداعای من تلگرامهایی است که خیلی بعدها، در پایان جنگ جهانی اول، وقتی کنفرانس صلح پاریس برگزار شد، از سوی مردم این مناطق به تهران و پاریس فرستاده شد. مردم منطقه در تلگرامها به دولت ایران و کنفرانس صلح پاریس، تقاضا کردند که دو قرارداد گلستان و ترکمنچای لغو بشود و اینها به دامن ایران بازگردند. صورت این تلگرامها هم در آرشیو وزارت خارجه ایران و هم در آرشیو وزارت خارجه انگلستان در لندن، موجود است».

چنین نشد. آنها هرگز به حاکمیت ایران برنگشتند. و تاریخ مسیر دیگری را پیمود.

این مسیر در روایات و کتابهای مورخین آن سوی ارس چگونه ثبت شده است؟ آیا در شمال ارس نیز، این عهدنامه‌ها لکه ننگ حاکمان آن روز ایران توصیف می‌شوند؟

به گفته عباس جوادی، پژوهشگر تاریخ و از مدیران «رادیو اروپای آزاد - رادیو آزادی»، آنچه در قرن ۱۹ در این منطقه رخ داد، در دو دوره قبل و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به دو شکل مختلف در تاریخ رسمی منطقه روایت شد.

او می‌گوید: «در زمان شوروی اینگونه روایت می‌شد که مردم منطقه قفقاز از سیستم فئودالی و خانی‌گری و همچنین از عقب‌ماندگی و تعصب مذهبی حاکمیت ایران خسته شده بودند و خودشان خواهان پیوستن به روسیه بودند. بنابراین وقتی روسها آمدند، آنها هم استقبال کردند و به روسیه پیوستند. تا حدی هم این روایت درست است، چون در زمان جدایی، قاجاریه در دوره تنزل و سقوط قرار داشت و آشفتگی اقتصادی و سیاسی حاکم بود.

بعد از فروپاشی شوروی این روایت تغییر کرد و حالا اینطور می‌گویند که در آن زمان، ایران و روسیه با هم قرارداد امضا کردند و آذربایجان متحد را تقسیم بر دو کردند، یکی طرف روسیه، یکی طرف ایران. یعنی هر دو [یعنی ایران و روسیه] غاصب بودند و هر دو سرزمین [در شمال و جنوب ارس] تصرف شدند و هر دو نابجا بودند. بنابراین از نظر آنها آذربایجان تقسیم شده است».

اما در این روایت، یک ابهام مهم وجود دارد؛ اینکه در زمان جدایی قفقاز از ایران، این مناطق «آذربایجان» خوانده نمی‌شدند.

عباس جوادی، وضعیت تقسیمات کشوری منطقه در ۸۹ سال حاکمیت روسیه تزاری را (از زمان امضای قراردادها تا پایان جنگ جهانی اول و از بین رفتن روسیه تزاری) چنین شرح می‌دهد: «در این دوره، منطقه به چندین گوبرنیا یا استانهایی تقسیم شده بود که هر کدام وابسته به روسیه بودند. مثلا گوبرنیای گنجه وجود داشت که نامش را به گوبرنیای الیزابت‌پل عوض کرده بودند. یا گوبرنیای شیروان، ایروان، تفلیس، نخجوان، قره‌باغ و ... اینها کشور نبودند. اینها چندین ولایت درون روسیه بودند».

تغییر نام /تزاری، اثری از نام «آذربایجان» برای مناطق مسلمان‌نشین شمال ارس وجود ندارد. تا اینکه کمر امپراتوری روسیه در میانه نخستین جنگ جهانی قرن بیستم شکست و حاکمیت سیاسی تزار از بین رفت.

در روزگاری که ایده‌های نوین کشورداری به ویژه سوسیال دموکراسی، جذابیت قابل‌توجهی در میان به گفته تورج اتابکی، مورخی که تحقیقات مفصلی درباره این منطقه انجام داده نیز، تا زمان فروپاشی روسیه روشنفکران منطقه داشت، ساکنین قفقاز تصمیم گرفتند که در فرصت به وجود آمده و با استفاده از خلاء قدرت مرکزی، یک واحد سیاسی جدید به وجود بیاورند؛ یک فدراسیون مدرن که هم ترکها و هم ارمنی‌ها و هم گرجی‌ها را در خود جای بدهد.

این کشور تازه تاسیس با نام «جمهوری فدرال دموکراتیک قفقاز جنوبی» در فوریه سال ۱۹۱۸ میلادی استقلال خود را به پایتختی تفلیس اعلام کرد.

اما اتحاد ارمنی‌ها، گرجی‌ها و ترکها، خیلی زود از هم پاشید و در فاصله کمتر از سه ماه، در تفلیس کشوری جدید به نام «گرجستان» اعلام موجودیت کرد. دو روز بعد از گرجی‌ها، ارمنی‌ها هم اعلام کردند که در محدوده‌ای کمابیش شبیه به مرزهای خانات (گوبرنیای) ایروان، کشوری به نام «ارمنستان» تاسیس کرده‌اند.

نوبت رسیده بود به سومین گروه قومیتی منطقه، یعنی ترکهای مسلمان. فعالان سیاسی ترک که به دنبال کشوری متشکل از مجموعه ولایات ترک‌زبان بودند، نام کشور تازه‌ تاسیس خود را «آذربایجان» گذاشتند که مخالفت دولت و افکار عمومی را در ایران در پی داشت.

چه شد که این نام برای این واحد سیاسی نوپا انتخاب شد؟

جمیل حسنلی، از پژوهشگران ساکن باکو و از نویسندگان پروژه مطالعات جنگ سرد در دانشگاه هاروارد می‌گوید، هر چند که سابقه پشنهاد نام آذربایجان برای منطقه در نوشته‌های یکی از روشنفکران برجسته آن دوران به نام جلیل محمد قلی زاده دیده می‌شود، اما پیشنهاد اصلی از سوی نصیب بیگ یوسف بیگلی ارائه شده است؛ یک فعال سیاسی اهل گنجه که تمایلات پان‌ترکی داشته و یکی از چهره‌های مهم حزب بانفوذ مساوات بوده. حسنلی می‌گوید:

«قبل از سقوط تزار و در سالهای جنگ جهانی اول پیش بینی می شد که نقشه سیاسی دنیا تغییر خواهد کرد. در واقع دوره جست و جوی ایده ها آغاز شده بود و ایده آذربایجان پیشتر در ادبیات جای خود را باز کرده بود. اگر به مطبوعاتی که در اراضی آذربایجان شمالی از روزنامه اکینچی به این سو منتشر می‌شد نگاه کنیم درباره این ایده و این که این اراضی آذربایجان نامیده شود، نوشته‌هایی را می توان دید و این موضوع در مطبوعات مذاکره می شد.

بسیاری ایده آذربایجان به عنوان دولت را به محمد امین رسول‌زاده [نخستین رئیس‌جمهوری آذربایجان و از فعالان جنبش مشروطه در ایران] نسبت می دهند اما خود رسولزاده می نویسد که بانی این اندیشه نصیب بیگ یوسف بیگلی بوده است. نصیب بیگ با دختر اسماعیل گاسپیرالی ازدواج کرده بود و این خویشاوندی خود نشانگر وقوف او به اندیشه گاسپیرالی یعنی اتحاد بین ترک زبانان در عمل، اندیشه و زبان است. رسولزاده خود می نویسد ما به اصطلاح آذربایجان که بار جغرافیایی داشت مضمون سیاسی دادیم . و بدین ترتیب دولتی با نام آذربایجان در نقشه سیاسی جهان پدیدار شد. بی شبهه در ابتدا این نامگذاری در ایران نارضایتی آفرید. چون اراضی شمالی دولت ایران نیز از نظر تاریخی آذربایجان نامیده می شد».

در زمان این نامگذاری خبرساز، روشنفکران چپ‌گرای ایرانی که در انقلاب مشروطه نیز فعالیت کرده بودند، در باکو، پایتخت این جمهوری تازه‌ تاسیس، حضور قابل توجهی داشتند. و همین نامگذاری موجب شد تا این گروه نیز تصمیم بگیرند به شکلی چشمگیر به انتخاب نام آذربایجان برای کشور جدید، اعتراض کنند.

تورج اتابکی، از پژوهشگران ارشد موسسه بین‌المللی تاریخ اجتماعی در آمستردام که آرشیو بزرگی از نشریات آن دوره قفقاز را در خود جای داده، درباره فعالیت این گروه از ایرانیان چنین می‌گوید: «اینها در باکو روزنامه‌ای منتشر کردند به نام آذربایجان جزء لاینفک ایران و با این کار اعتراض خود را به مساواتی‌ها که جمهوری تازه را تاسیس کرده بودند، اعلام کردند».

در تهران و تبریز نیز، مساله این نامگذاری، به ویژه تهدیدی که از سوی این نامگذاری متوجه تمامیت ارضی ایران می‌شد، اعتراضهای بسیاری را بر انگیخت و سرانجام کار به جایی رسید که بنیانگذاران جمهوری تازه تاسیس و مستقل آذربایجان تصمیم گرفتند با ارسال نامه، مساله این نامگذاری را برای سیاستمداران و روشنفکران ایران توضیح بدهند.

به گفته عباس جوادی در نامه‌هایی که سران «جمهوری دموکراتیک آذربایجان» ارسال کردند، آنها توضیح دادند که به هیچ وجه به دنبال جدایی آذربایجان از ایران نیستند.

بدین ترتیب نام بخشهایی از مناطق مسلمان نشین شمال ارس که در زمان عهدنامه ترکمانچای از ایران جدا شده بودند، در پایان جنگ جهانی اول به آذربایجان تغییر کرد.

این مناطق شامل چندین خانات به جای ماده از دوران صفویه بودند که از این مقطع، به یک واحد سیاسی متحد تبدیل شدند. خاناتی چون باکو، گنجه، نخجوان، شیروان، تالش و بخشی از خانات قره‌باغ.

بخش‌های مسلمان نشین شمال قفقاز که اتفاقا آنها نیز در برخی مناطق ساکنینی ترک‌زبان داشتند، یکسال پیشتر جمهوری کوهستانی شمال قفقاز را تشکیل داده بودند و بعدها به جمهوریهای داغستان و چچن تبدیل شدند.

روسیه زمانی زندان ملتها توصیف شده بود. و گویی با پیروزی انقلاب بلشویک‌ها در مسکو، درهای این زندان باز شده بودند و ملتهای جدید یکی پس از دیگری متولد می‌شدند.

طاهر احمدزاده؛ استانداري که سوار دوچرخه مي شد

طاهر احمدزاده؛ استانداري که سوار دوچرخه مي شد

طاهر احمدزاده؛ استانداري که سوار دوچرخه مي شد

 

 


خبرگزاري آريا - ماهنامه انديشه پويا: از فعالان ملي – مذهبي و از موسسان «کانون نشر حقايق اسلامي» در مشهد بود و از دوستان استاد محمد تقي شريعتي و فرزندش علي. در سال هاي پيش از انقلاب به واسطه فعاليت هاي سياسي و حضورش در نهضت مقاومت ملي، چند بار بازداشت و روانه زندان شد. پسران او مسعود و مجيد از پايه گذاران و اعضاي چريک هاي فدايي بودند که هر دو تا پيش از انقلاب اعدام شدند.
image
پس از انقلاب سمت استانداري خراسان را عهده دار بود و با استعفاي دولت موقت، او نيز از سمت خود کناره گرفت. با درگذشت آيت الله طالقاني، او که در مواضع سياسي و اقتصادي بسيار به ايشان نزديک بود، سخنراني کرد که به نوعي هم جهت با موضع گروه هاي چپ مذهبي همچون جنبش مسلمانان مبارز و جاما بود. در اين سخنراني گفت: «امام تنهاست، اما چگونه امام تنهاست در حالي که امام هست و خلق هست. توده مستضعف هست. پس چگونه امام تنهاست.»امام که چندان با مواضع سوسياليستي افرادي چون آيت الله طالقاني، احمدزاده و کاظم سامي همسويي نداشت، در يک سخنراني پاسخي داد و اشاره کرد که تنها نيست... طاهر احمدزاده که در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسي در سال 1358 از حوزه خراسان نامزد شده بود، مورد حمايت ائتلاف گروه هاي چپ مذهبي از جمله سازمان مجاهدين خلق و جاما نيز قرار گرفت اما موفق به ورود به مجلس نشد.
او که انقلابي بود و پس از انقلاب به يک انقلاب دوباره اعتقاد داشت، خيلي زود از فعاليت هاي انقلابي کنار گذاشته شد. به جلسات مذهبي – سياسي روي آورد و تفسير قرآن و سخنراني در خانه ها؛ به همان محافلي که از دهه بيست با آنها خو گرفته بودم. نهم آذر ماه امسال او در 96 سالگي درگذشت. طاهر احمدزاده در گفتگويي که يک دهه پيش با او انجام شده و بخشي از آن را در ادامه مي خوانيد، تصويري از زندگي سياسي خود، تاسيس کانون نشر حقايق اسلامي، آشنايي اش با استاد شريعتي و حضورش در استانداري خراسان پس از انقلاب اسلامي به دست مي دهد.آقاي احمدزاده شما در سال 1300 در مشهد به دنيا آمده ايد، کمي از خانواده و کودکي تان بگوييد.
- پدر من تاجر بود، تاجري با اصليت افغاني و متولد افغانستان. بعدها پدر ما به مشهد آمد و در اينجا ازدواج کرد. ما سه برادر بوديم و دو خواهر و من فرزند ارشد خانواده بودم. خانه ما در محله چهارباغ مشهد بود. در زمان رضاشاه، امان الله خان، پادشاه افغانستان به فرانسه رفت و از طريق شوروي به ايران و مشهد آمد. پدر ما در آن زمان هنوز شناسنامه افغاني داشت و چون در ايران چهره اي محوري در ميان افغاني هاي مقيم ايران بود، يادم هست که پادشاه افغانستان را به خانه مان دعوت کرد. پدر ما بسيار کارگشا بود و به مردم بسيار کمک و کارگشايي مي کرد. پدرم در يک تصادف رانندگي فوت کرد و من هم در آن تصادف بودم که زنده ماندم. مقبره اي هم در صحن حرم امام رضا (ع) داشت که آنجا دفن شده بود اما آن مقبره بر اثر تغييراتي در صحن حرم، تخريب شد.بعد از فوت پدر، مسئوليت اداره خانه با شما بود؟
- من هميشه شاگرد اول دبيرستان بودم و درسم را تا ديپلم ادامه دادم. سال 1313 بود که دوره متوسطه را در مدرسه فردوسي تمام کردم و چون بايد در نبود پدر عهده دار مسئوليت اداره خانواده مي شدم، از ادامه تحصيل باز ماندم و به دانشگاه نرفتم. ما در غياب پدر مشکلات زيادي داشتيم. مادر ما بعد از فوت، روي پشت بام مي رفت و رو به حضرت رضا دعا مي خواند و گريه مي کرد و مي گفت که خدايا من بچه هايم را به تو مي سپارم. ما با دعا و نظارت مادرمان درس خوانديم و تربيت پيدا کرديم.از چه سالي و با چه زمينه اي وارد فعاليت سياسي و فرهنگي شديد؟
- پدر ما تا زنده بود، روي حياط خانه چادر مي کشيد و مرتب مراسم روضه در خانه برگزار مي کرد و همه وعاظ را براي سخنراني دعوت مي کرد. بعد از شهريور بيست در همين نشست هاي مذهبي با مرحوم محمد تقي شريعتي آشنا شدم. جريان هم اين بود که برادرانم که دانش آموز دبيرستان بودند گفتند که ما از يکي از معلمان مان به نام شريعتي خواسته ايم تا جلساتي براي ما دانش آموزان دبيرستان بگذارد و حالا اين هفته جلسه بايد در خانه ما برگزار شود. من هم موافقت کردم و آن روز خودم هم در جلسه شرکت کردم. سخنان آقاي شريعتي، با آن کلاه شاپو و کراوات، براي من بسيار تازگي داشت و جالب بود. در جلسات روضه خواني خانه ما که پدرم برگزار مي کرد، خيلي حرف ها زده مي شد که براي من غير قابل قبول بود اما صحبت هاي استاد شريعتي خيلي متفاوت بود. وقتي آن جلسه تمام شد، من از ايشان اجازه گرفتم که در جلسات آينده در خانه هاي ديگران هم شرکت کنم. استاد شريعتي خيلي متعجب شد از اين توجه من و قبول کرد.imageآشنايي و رابطه شما با آقاي محمد تقي شريعتي از چه زماني خاص تر شد؟
- چند بار شب هاي جمعه در مجلس آقاي شريعتي شرکت کردم تا اين که اين برنامه ها مصادف شد با محرم. سال 1321 بود. زمستان بسيار سختي هم بود و ارتش سرخ، شمال ايران را اشغال کرده بود. پيشنهاد کردم که در دهه محرم، جلسات سيار نباشد و يک جا برگزار شود. با اين پيشنهاد و موافقت استاد شريعتي، جلسات دهه محرم در منزل ما در چهارباغ برگزار شد. اطلاعيه اي پخش کرديم تا برنامه به اطلاع مردم برسد؛ اينکه در اين جلسات استاد شريعتي تفسيري از قرآن و سپس تحليلي از تاريخ عاشورا ارائه مي کنند. همچنين در اطلاعيه آمده بود که جلسات با تلاوت آيات قرآن و سپس ترجمه آن آغاز مي شود. شايد باور نکنيد اما در آن زمان براي اولين بار در ايران بود که يک جلسه مذهبي با تلاوت و ترجمه آن آيات آغاز مي شد. اين جلسات ساختار نو و جديدي داشت و انعکاس وسيعي پيدا کرد و افراد و اقشار مختلف در آن شب هاي دهه محرم به خانه ما مي آمدند. جالب است که بدانيد از جمله افرادي که هر شب در جلسات خانه ما شرکت مي کردند، رهبران حزب توده در مشهد بودند. چرا مي آمدند؟
- چون از جلسات استقبال شده بود مي خواستند ببينند که چه حرف هايي گفته مي شود.از توده اي ها چه کساني مي آمدند؟
- مثلا برادر خليل ملکي که از رجال حزب توده در مشهد بود به آن جلسات مي آمد. بعد از آن که جلسه تمام مي شد و مردم مي رفتند هم آنها شروع به بحث ايدئولوژيک با استاد شريعتي مي کردند. شب هاي زمستان بود و از ساعت يازده شب نه تاکسي پيدا مي شد و نه درشکه. اين بحث هاي حاشيه اي تا ساعت يازده شب طول مي کشيد و آقاي شريعتي مجبور مي شد در خانه ما بخوابد. صبح که صبحانه را مي خورد به دبيرستان مي رفت. بعد از دهه محرم روزنامه ارگان حزب توده در مشهد به شدت به اين جلسات حمله کرد و نوشت که انگليسي ها از طريق افغانستان پول مي فرستند تا اين جلسات داير شود و جلوي آگاهي توده ها را بگيرند.واکنش نيروهاي سنتي در مشهد به اين جلسات چگونه بود؟
- برخي روضه خوان هاي سنتي هم در مجالس خود به شدت به اين جلسات حمله مي کردند و مي گفتند يک کسي پيدا شده کلاه شاپو سرش مي گذارد و کراوات مي زند. مي گفتند در دهه عاشورا که بايد سينه زني و عزاداري صورت بگيرد او مي آيد و تفسير قرآن مي گويد.همين جلسات بود که به تشکيل «کانون نشر حقايق اسلامي» در مشهد انجاميد؟
- آن جلسات طرفداران زيادي در ميان اصناف گوناگون پيدا کرد. نمايندگان اصناف نزد آقاي شريعتي آمدند و گفتند حاضريم هزينه لازم را بدهيم تا يک محل ثابتي تدارک ديده شود و مردم هم غير از دانش آموزان در اين جلسات شرکت کنند.اين نمايندگان اصناف چه کساني بودند؟
- آقاي قاضي، آقاي صيرفي و حاج آقاي مرشد که از تجار معروف و صاحب نام مشهد بود. imageطاهر احمدزاده درکنار علامه سيد محمدحسين طباطبايي، آيت‌الله سيد محمود طالقاني و تني چند از اعضاي انجمن اسلامي مهندسين در حال صرف نهار (درکه تهران - 1338)
همان حاج آقاي مرشد که بعدا کارخانه کوکاکولا را در ايران راه اندازي کردند؟- بله، ايشان بودند که اين افراد در همان کوچه چهارباغ ساختماني را که قبلا کارخانه سيگار بود و به آستان قدس تعلق داشت اجاره کردند و آقاي شريعتي در آنجا شب هاي جمعه تفسير قرآن و شب هاي شنبه سخنراني داشت. به مرور افرادي در آنجا عضو شدند و ماهانه حق عضويت پرداخت مي کردند. در اين مرحله بود که آقاي شريعتي عنوان «کانون نشر حقايق اسلامي» را براي آن جلسات انتخاب کرد و هيات مديره اي هم براي کانون مشخص شدند.
هيات مديره کانون چه کساني بودند؟- آقاي شريعتي، آقاي ممکن، مرحوم حاجي مرشد، آقاي قاضي، آقاي صيرفي، حاجي عامل زاده، مرحوم آسايش، آقاي حکيمي و بنده از اعضاي هيات مديره و هيات امناي کانون بودند.
گويا آقاي بروجردي هم توجه خاصي به استاد شريعتي داشتند؛ درست است؟- بله! در سال 1326 آيت الله بروجردي به مشهد آمدند. من و مرحوم شريعتي به اتفاق به ديدن ايشان رفتيم. همه استادان حوزه علميه و علما در محضر ايشان جمع بودند. در خيابان چهارباغ خانه اي بود متعلق به آقاي کوزه کناني از تجار معروف مشهد که آقاي بروجردي هم در آنجا سکونت گزيده بودند. ما به ديدن آقاي بروجردي رفتيم و در آن مجلس، حاج شيخ کاظم دامغاني که استاد آقاي شريعتي در حوزه هم بود، آقاي شريعتي را به آقاي بروجردي معرفي و از خدمات ايشان تجليل کرد. ايشان به آقاي بروجردي گفت که ايشان با همين لباس و همين هيات بهتر از ما مي تواند جوانان را ارشاد کند.
آيا در کانون نشر حقايق اسلامي غير از تفسير قرآنِ شب جمعه برنامه ديگري هم برگزار مي شد؟- استاد شريعتي شنبه شب ها هم يک سخنراني داشتند. گاهي شخصيت هايي از تهران مي آمدند و آنجا صحبت مي کردند که البته اين به سال هاي بعد بر مي گردد. يادم مي آيد که در دوران نهضت ملي و ملي شدن نفت علاقه مندان به کانون آرمي را به سينه مي زدند که از تهران فرستاده شده بود و نشانه اي براي ملي شدن نفت بود. در اين دوره در سخنراني هاي مذهبي کانون هم اشاراتي به مسائل اجتماعي و سياسي روز جامعه مي شد.
آيا به شاه و دستگاه هم در سخنراني ها نقدي وارد مي شد؟- اوايل نه. در اساسنامه کانون آمده بود که دين از سياست جدا نيست اما اين به معناي آن نبود که آقاي شريعتي مسئوليت سياسي بپذيرد بلکه به معني آن بود که مردم در جامعه مسئوليت اجتماعي خود را باور کنند و اين گونه نباشد که افراد ديندار مطابق رسم آن زمان اصلا به سراغ سياست نروند. در اساسنامه آمده بود که افراد کانون در کانون در چارچوب نظام نامه کانون بايد عمل کنند ولي در خارج از کانون مي توانند عضويت در احزاب سياسي داشته باشند. براي همين مثلا دکتر کاظم سامي هم عضو جاما بود و هم عضو کانون نشر حقايق اسلامي. بدين ترتيب کانون به يک پايگاه مهم براي نهضت ملي تبديل شد و پس از کودتا هم نقش عمده اي در نهضت مقاومت ملي ايفا کرد به طوري که وقتي اعضاي نهضت مقاومت ملي را بازداشت کردند، بيشتر بازداشت شده ها از مشهد و کانون نشر حقايق اسلامي بودند؛ که استاد شريعتي و دکتر شريعتي و من هم از جمله بازداشت شدگان بوديم.
image
از راست: آيت‌الله سيد علي خامنه‌اي، آيت‌الله سيد کاظم اخوان مرعشي و طاهر احمدزاده در صف نخست يکي از راهپيمايي هاي انقلاب (مشهد - 1357)آقاي کاشاني هم گويا بعد از انتخاب به نمايندگي مجلس، سفري به مشهد داشتند و شما و استاد شريعتي در آن زمان ديداري هم با آقاي کاشاني داشتيد، مي خواستم شرح آن ديدار را بدانم.
- بله! آقاي کاشاني به مشهد آمد و به منزل آيت الله اردبيلي وارد شد. خانه آيت الله اردبيلي در بازارچه «حاج آقاجان» بود. من و مرحوم شريعني به ديدن ايشان رفتيم. به هر حال کاشاني از زعماي نهضت ملي بود. بعد از آن ايشان براي پس دادن بازديد ما، به کانون آمد. آقاي شمس قنات آبادي هم در آن جلسه بود. استاد شريعتي در آنجا سخنراني کرد و بعد از ايشان هم شمس قنات آبادي سخنراني کرد. آن زمان شبهه اي نسبت به آقاي قنات آبادي وجود نداشت اما حوزه علميه مشهد و حاج ميرزا احمد کفايي پسر مرحوم آيت الله کفايي که حوزه علميه را اداره مي کرد، به شدت عليه کاشاني بودند. همان طور که بعدها، پس از شهريور بيست، مرحوم آقاي راشد را هم، چون روشنگري ديني مي کرد، به بهايي گري متهم کردند. او مثلا مي گفت که دختران بايد باسواد باشند و از زاويه اسلام به مشکلات روز مردم مي پرداخت ولي برخي از علما ديدگاه هاي ايشان را بدعت آميز تلقي مي کردند. مي گفتند چرا او با زنش به حرم مي رود يا با زنش در کالسکه مي نشيند. حال آن که آقاي راشد آن قدر مورد توجه مردم بود که در انتخابات مجلس هفدهم در زمان مصدق، توسط مردم تهران انتخاب شد و به مجلس رفت.کاظم سامي در کانون چگونه فعاليتي داشت؟
- او هم جزو مستمعين کانون بود که وقتي براي دوره دکترا به تهران رفت، همانجا ماندني شد.آشنايي شما با دکتر علي شريعتي چگونه آغاز شد؟
- وقتي ما با مرحوم استاد شريعتي آشنا شديم، علي شريعتي تقريبا نه ساله بود. گاهي که به خانه استاد شريعتي مي رفتيم، علي براي ما چايي مي آورد. به ظاهر خيلي هم خجالتي بود. او با دوستانش به تمام جلسات کانون مي آمد و اولين فعاليت سياسي او هم در سي تير بود که با دوستانش به بازار رفت تا مردم را به دعوت فراکسيون نهضت ملي مجلس براي تعطيلي عمومي بازار، تشويق کند. در آنجا او با يکي از بازاري هاي دربار درگير شده و به دادسرا رفته بود. دادسرا هم يک قرار منع تعقيب براي او صادر کرد و بازداشت نشد. اما در سال 1336 به همراه پدر و جمعي از هيئت مديره کانون، از جمله من، بازداشت شد. تجربه بعدي زندان او هم در سال 1343 بود که از اروپا بازگشت، در مرز ايران بازداشت و به تهران آورده شد که بعد از مدتي آزاد شد و به مشهد آمد و معلم مدرسه اي در طرق شد.بعد از کودتاي بيست و هشتم مرداد فعاليت هاي کانون متوقف نشد؟
- نه اما در چارچوب نهضت مقاومت به فعاليت مان ادامه داديم و اعلاميه هاي مخفي پخش مي کرديم که در نهايت در سال 1336 به صورت دسته جمعي بازداشت شديم. سال 1336 جزوه اي را نهضت ملي مقاومت درباره ملي کردن نفت آماده کرده بود و براي افراد مختلف مي فرستاد، براي شاه هم فرستاده بودند. بختيار در آن زمان رئيس ساواک و فرماندار نظامي بود. شاه بختيار را احضار مي کند و مي گويد کار به جايي رسيده که اين جزوه افشاگرانه را براي من هم فرستاده اند و تو چگونه مسئوليت رياست ساواک را بر عهده داري؟ اين گونه بود که بختيار تصميم به دستگيري اعضاي نهضت مقاومت در شهرهاي مختلف گرفت. يادم هست آقاي افصح المتکلمين که يک روحاني حامي آيت الله کاشاني بود و تحت فشار مجبور به همکاري با ساواک شده بود هم همراه ما بازداشت و به تهران فرستاده شد. او در بازجويي ها گفته بود که در يکي از جلسات خانه احمدزاده، علي شريعتي به شاه توهين کرده و گفته است که اين گلدان را به فلان جاي شاه حقنه بايد کرد. شريعتي در بازجويي ها گفته بود اگر من مي خواستم توهين بکنم هم اين تعبير در ادبيات من نيست. من از شاه انتقاد کردم اما سخن معقول گفته ام.
يکي از علل بازداشت ما هم به کارت تبريکي باز مي گشت که اول سال 1336 براي افراد فرستاده بوديم و در آن اشاراتي به مصدق و جمال عبدالناصر شده بود. اين کارت را در اتاق حاج عامل زاده که از اعضاي هيات مديره کانون بود پيدا کرده بودند. در زندان، علي شريعتي در سلول مقابل من بود. ماجرا به او گفتم و از او خواستم که توجيهي اگر مي تواند براي من بسازد. علي شريعتي به شعري از قرن سوم اشاره کرد که چنين بود؛ فردا چو کاوه آهنگر برپا کند بساط بهاران را/ از تخت ظلم و جور فرود آرد ضحاک مار دوش زمستان را. شريعتي گفت اين شعر را براي بازجوها بخوان و به اين وسيله نوشته هاي ظاهرا سياسي آن کارت تبريک را توجيه کن؛ چون در آن کارت تبريک واژه هايي مثل «ناصر اسلام و پيروان محمد» آمده بود که به مصدق و حاميانش باز مي گشت. من در بازجويي آن شعر را خوانم و گفتم ما نبايد هر تحليلي که مي خواهيم روي يک جمله بگذاريم و اگر در آن کارت تبريک من اين بيت شعر شاعر چند قرن پيش را که به مناسبت بهار سروده بود آورده بودم باز هم شما مي گفتيد که منظور از کاوه، مصدق است و منظور از ضحاک هم اعلاحضرت هستند. آن بازجو هم به من گفت که برادرم، من که مي فهمم تو چه کار مي کني، نکن اين کارها را!imageاستقبال از طاهر احمدزاده پس از آزادي از زندان و ورود به مشهد. در تصوير شهيد حجت‌الاسلام والمسلمين سيد عبدالکريم هاشمي‌ن‍ژاد و آيت‌الله شيخ ابوالحسن شيرازي ديده مي‌شوند. (مشهد - 1357)
چه زماني از زندان آزاد شديد؟- ما در شهريور 1336 بازداشت شده بوديم و در چهارم آبان ماه بعد از حدود چهل روز مرحوم دکتر شريعتي و استاد شريعتي را آزاد کردند. ما در بازداشت مانديم و مدت ها بعد آزاد شديم.
پس از آزادي شما فعاليت کانون از سر گرفته شد؟- نه! کانون بسته بود تا سال 1339 و روي کار آمدن کندي در آمريکا که فضاي سياسي در ايران هم بازتر شد و ما رفتيم و کانون را مجددا بازگشايي کرديم و جلسات خود را ادامه داديم.
در اين مدت که کانون تعطيل بود چه مي کرديد؟- جلسات مان را در خانه هاي دوستان کانوني ادامه مي داديم. آيت الله ميلاني در سال 1333 از نجف به مشهد آمد. ايشان در نجف سمپات نهضت ملي بودند. وقتي به مشهد آمدند ما به ايشان نزديک شديم و ايشان هم به جلسات کانوني ها مي آمد و ما را تشويق مي کرد که ادامه دهيم.
چطور شد که آيت الله ميلاني بعدها منتقد جدي شريعتي شد؟- عده اي نزد ايشان مي رفتند و جمله اي را مي خواندند و مي گفتند که کسي اگر اين جمله را گفته باشد آيا با اسلام جور در مي آيد يا نه و به اين طريق به مقابله ايشان و شريعتي دامن زده شد ولي همين آقاي ميلاني از ابتدا طرفدار نهضت ملي بودند. حتي در سال 1333 که مهندس بازرگان را در تهران بازداشت کردند، ما نزد آيت الله ميلاني رفتيم و ايشان نامه اي به نخست وزير وقت نوشتند که چنين مردي با اين خدمات را چرا بازداشت کرده ايد. من در اين زمان به نوعي مشاور سياسي آيت الله ميلاني بودم. وقتي به خانه ايشان مي رفتم، به خلوت مي رفتيم و در اندروني صحبت مي کرديم و حتي پسر ايشان هم وارد اتاق نمي شد.
شما غير از آن تجربه بازداشت دسته جمعي، چند بار ديگر قبل از انقلاب بازداشت شديد؟- در سال هاي 1340، 1341 و 1342 سه بار بازداشت شدم. يک بار به خاطر قصد برگزاري نماز عيد فطر، شب فطر بازداشت شدم و امکاناتي را که براي برگزاري نماز تدارک ديده بوديم بردند. يک بار ديگر هم به خاطر جزوه اي بود که منتشر کردم با عنوان «بياييد فرصت ها را غنيمت شماريم». يک بار هم به خاطر راهپيمايي عاشورا در مشهد بازداشت شدم و به زندان رفتم.
قبل از انقلاب و پس از آزادي از زندان گويا شما قصد سفر به پاريس و ديدار با امام هم داشتيد که عملي نشد. در ست است؟ چرا در نهايت به پاريس نرفتيد؟- بله! مرحوم طالقاني در جريان تصميم من بود و به من گفت که لازم است بروي و صحبت کني و نظرات خودت را منتقل کني. من تدارک سفر ديدم و به مشهد آمدم تا خانم را همراه خودم ببرم اما وقتي وارد مشهد شدم، ديدم شهر سوت و کور است. تعجب کردم و به خانه آمدم و از يکي از دوستان پرسيدم چه خبر است؟ گفتند که در نهم و دهم دي، ميان مردم و نيروهاي نظامي درگيري صورت گرفته و چند نفر کشته شده اند و شرايط غيرطبيعي در شهر حاکم است.
سراغ آقاي هاشمي نژاد و طبسي و ديگر دوستان سياسي را گرفتم که گفتند آنها هم مخفي شده اند. به مخفيگاه آنها در خانه اي در خيابان خواجه ربيع رفتم تا قبل از رفتن به پاريس با آنها مشورت کنم و در سفر به پاريس حامل نظرات آنها هم باشم. آقايان طبسي و هاشمي نژاد، چشم شان که به من افتاد تعجب کردند و گفتند کجا بودي؟ گفتم که تهران بودم و مي خواستم به پاريس بروم که براي همراه کردن همسرم به مشهد آمدم و با اين صحنه مواجه شدم. به آنها گفتم که مي خواستم قبل از رفتن به پاريس شما را هم ببينم تا اگر شما هم پيامي داريد، منتقل کنم و با بصيرت بيشتري از اوضاع خراسان به ملاقات امام خميني بروم. يکي از دوستان به من گفت که تو الان نبايد به پاريس بروي، بايد بماني و اين مشکلاتي را که پيش آمده حل کني. ما هم اگر تماسي با پاريس داشتيم مي گوييم که آقاي احمدزاده مي خواست بيايد ولي ما از او خواستيم که بماند و مشکلات را حل کند. من هم پذيرفتم و از مسافرت صرف نظر کردم. گفتم حالا مشکلات چيست که من بايد حل شان کنم. گفتند که اولا با اين وضعي که پيش آمده اصلا کسي به راهپيمايي نمي آيد. بايد کاري کنيم که دوباره مردم به صحنه بيايند. دوم اين که عده اي از نيروهاي سياسي روز راهپيمايي بازداشت شده اند که بايد آزاد شوند. سوم اين که زندانيان عادي شورش کرده و زندان وکيل آباد را آتش زده اند و زندانيان سياسي را هم به گروگان گرفته اند که بايد اين مشکل هم حل شود. من گفتم که چطور مي توانم اين مشکلات را حل کنم، گفتند که از ديروز دکتر بختيار از اعضاي جبهه ملي نخست وزير شده و شما بنا بر ارتباط تان، از فرصت مي توانيد استفاده کنيد و اين مشکلات را حل کنيد.
image
گفت وگوي طاهر احمدزاده با آيت‌الله العظمي سيد عبدالله شيرازي پس از نماز جماعت ايشان در آستان قدس رضوي (ع) (مشهد - 1358)شما در قدم اول چه کاري کرديد؟
- با دکتر بختيار تماس گرفتم و او هم برعکس، گفت که از ديروز دنبال تو مي گشته ام. براي او توضيح دادم که در مشهد چه اتفاقي افتاده. او هم گفت که من سريع دستور مي دهم تا کميسيون امنيت در مشهد تشکيل شود و شما را هم به کميسيون امنيت دعوت کنند تا در آنجا مطابق تصميم شما عمل شود. سر شب، زنگ خانه ما به صدا درآمد و همسرم در را باز کرد. گفت که يک جيپ ارتش و يک مامور آمده اند تا شما را ببرند. فکر کرد که مي خواهند ما را بازداشت کنند. وقتي دم در رفتم متوجه شدم آنها براي جلسه امنيت استان به دنبال من آمده اند. من سوار جيپ شدم و به پادگان رفتم و ماشين جلوي دفتر فرماندهي لشکر ايستاد. در کميسيون امنيت، مسئولان استان بودند و در آنجا دادستان ارتش به من گفت که من الان خجالت مي کشم مقابل شما نشسته ام چون سال 1350 که شما بازداشت شديد، من بودم که براي شما قرار توقيف صادر کردم. من هم گفتم که شما به تکليف آن روزتان عمل کرديد ولي ما امروز به دنبال نجات کشور از يوغ استبداد و استعمار بيگانه هستيم و مهم نيست که آن روز شما چه کرده ايد.فرمانده لشکر از من پرسيد نظر شما درباره بحران جاري و راه حل آن چيست؟ گفتم که من سه پيشنهاد دارم. اول آن که آنهايي را که روز درگيري بازداشت شدند آزاد کنيد. دوم آن که بايد زندانيان سياسي از گروگان زندانيان عادي خارج شوند و فعلا به جاي ديگري منتقل شوند. سوم هم آن که راهپيمايي مردم بدون حضور ارتش و پليس در خيابان انجام شود.
فرمانده ارتش گفت که در روز درگيري تعدادي از اسلحه هاي ما به دست مردم افتاده و آنها اين تسليحات را به خانه آقاي قمي برده اند که ما گفته ايم در ازاي پس دادن تسليحات، ما هم بازداشت شده ها را آزاد مي کنيم. علاوه بر اين ما زندان را صرفا محاصره کرده ايم تا کسي فرار نکند وگرنه در آنجا کاري از دست ما ساخته نيست. در مورد راهپيمايي هم گفت که باز در آنجا شعارهايي داده مي شود که منجر به درگيري مي شود. من در پاسخ گفتم که اگر شما به من قول دهيد که زندانيان عادي را که جرايم کوچکي دارند آزاد کنيد، شخصا مي روم و در زندان با آنها صحبت مي کنم و گروگان ها را بيرون مي آورم. در مورد اسلحه ها هم گفتم که من در واقعه نهم و دهم دي در مشهد نبودم و نمي دانم اسلحه هاي شما کجاست و بهتر است شما بدون قيد و شرط بازداشت شده ها را آزاد کنيد.
در مورد راهپيمايي هم تضمين دادم که اگر ارتش و پليس در راهپيمايي مردم دخالت نکند، خوني از دماغ هيچ کس نخواهد ريخت. گفتم اگر اين پيشنهادهاي من را مي پذيرد که تشکر مي کنم وگرنه با دکتر بختيار از همين جا تماس بگيرم و بگويم که من آنچه از دستم بر مي آمد مي خواستم انجام دهم که مخالفت شد. به اين ترتيب آنها پيشنهادهاي مرا پذيرفتند و بازداشت شده ها را آزاد کردند و من هم براي مذاکره با زندانيان رفتم و با آنها صحبت کردم و مسئله گروگانگيري در زندان حل شد. به دوستان هم پيغام دادم که اعلام راهپيمايي کنند و راهپيمايي عظيمي بدون دخالت پليس انجام شد.آيا بعد از اين که اين کارها را انجام داديد دوباره به فکر سفر به پاريس نيفتاديد؟
- چرا، به دوستان هم گفتم که جلسه اي بگذاريم تا نظرات آنها را جويا شوم. جلسه اي در مسجد کرامت مشهد گذاشتيم و دوستان بودند. گفتم که من مي خواهم به پاريس بروم و شما هم اگر مي خواهيد نظرات تان را مکتوب کنيد تا من ببرم و بگويم که اينها، نظرات روحانيت مبارز مشهد است و صحبت هاي خودم را هم مستقلا ارائه کنم اما اين نظر من با سکوت مواجه شد و من متوجه شدم که نبايد خودم را نماينده آن دوستان معرفي مي کردم اما در آنجا آقاي هاشمي نژاد گفت که سوءتفاهم شده است و قبل از آزادي شما از زندان در چهارم آبان 1357 صحبت هايي مي شد ولي روزي که شما وارد مشهد شديد و ما به استقبال شما در راه آهن آمديم تا شما لب به سخن گشوديد، فهميديم که احمدزاده ما همان احمدزاده اي است که قبلا مي شناختيم. ما نگران بوديم که شما با شعار مجاهدين صحبت تان را آغاز کنيد، يعني «به نام خدا و به نام خلق مسلمان ايران» اما برخلاف شايعات، شما گفتيد «به نام الله، اين پر جاذبه ترين و پرمحتواترين واژه فرهنگ بشريت» و ما فهميديم شما عضو مجاهدين نشده ايد.آيت الله طبسي هم چنين صحبتي کردند، آيت الله خامنه اي هم گفتند که من شخصا اگر دوستان هم نخواهند، نظرام را مي نويسم تا شما به پاريس ببريد. به هر حال، من خانم را برداشتم و به تهران آمدم تا به پاريس برويم. شبي که وارد تهران شدم، راديو بي بي سي گفت که امام خميني تصميم به مراجعت گرفته اند. من به مرحوم بهشتي تلفن زدم و پرسيدم که آيا خبر بي بي سي صحت دارد. ايشان خبر را تاييد کردند و گفتند شما هم به پاريس نرويد و بمانيد تا امام بيايند. اواخر دي ماه 1357 بود. ما هم به پاريس نرفتيم. من ديدم تنها کاري که مي توانم بکنم اين است که پيامي براي امام بفرستم. تحقيق کردم و فهميدم پيام هاي تلفني را ضبط مي کنند و آنها را براي امام پخش مي کنند. من آن زمان در دفتر مرحوم طالقاني بودم و آن پيام را براي مخابره کردن نوشتم و به آقاي طالقاني دادم که بخوانند. ايشان خواندند و در حق من دعا کردند و گفتند که خدا به تو خير بدهد که در اين شرايط حساس به فکر چنين مسائل ظريفي هستي. من از دفتر آقاي طالقاني دفتر نوفل لوشاتو را گرفتم و پيام را خواندم. من اين پيام را نه يک بار که چهار بار مخابره کردم تا در هر شرايطي اين پيام به امام برسد. در يکي از اين تماس ها هم آقاي طالقاني گوشي را از من گرفت و به ضبط کننده پيام گفت که سلام من را به امام برسان و بگو که پيام احمدزاده مورد تاييد من است.
image
تصويري از استقبال طاهر احمدزاده از مهندس مهدي بازرگان در دوران استانداري خراسان (مشهد - 1386)شما بعد از انقلاب عهده دار استانداري خراسان شديد. چه شد که اين سمت به شما پيشنهاد شد؟
- بعد از انقلاب، در تهران بودم و مي خواستم براي ملاقات با خواهرم که در زمان انقلاب و دوران زندان ما زحمت زيادي کشيده بود، به افغانستان بروم. يک دفعه پيشنهاد استانداري خراسان از طرف مرحوم بازرگان و وزير کشور به من شد. نپذيرفتم چون مي خواستم به سفر بروم و آن سفر براي من يک تکليف بود و علاوه بر آن، چون تجربه کار اداري نداشتم. اما آقاي ابوالحسن شيرازي به تهران آمد و گفت که چرا استانداري را نمي پذيري؟ من هم از دلايل شخصي خودم درباره مشغوليت هايم و تصميم به سفر خارج گفتم. آقاي شيرازي با آن ريش سفيدش شروع به گريه کرد و اشک از ريش هاي او سرازير شد و گفت که اگر تو نپذيري، من هم نپذيرم، پس چه کسي بايد اين مسئوليت ها را عهده دار شود. اين صحنه من را منقلب کرد و استانداري را پذيرفتم. اما فرداي آن روز امام توليت آستان قدس رضوي را به آقاي طبسي دادند. خوشحال شدم، با آيت الله خامنه اي تماس گرفتم و گفتم که مصلحت مردم استان در اين است که اين دو سمت را يک نفر عهده دار شود و تجربه پنجاه سال گذشته اين را اثبات کرده است. گفتم که چون امام توليت را به آقاي طبسي واگذار کرده اند و بازرگان هم استانداري را به من سپرده، از طرف من به امام سلام برسانيد و بفرماييد که از آقاي طبسي بخواهند استانداري را هم قبول کنند. ايت الله خامنه اي هم صحبت من را تاييد کردند و با امام صحبت کردند. امام هم به احمد آقا گفته بودند که به آقاي طبسي تلفن بزند و ايشان استانداري را هم بپذيرند اما آقاي طبسي قبول نکردند. من به مشهد آمدم و به آقاي طبسي گفتم که به مصلحت مردم و استان بود که هر دو سمت را مي پذيرفتيد. ايشان گفتند که به هر حال نپذيرفتم. من هم گفتم که بنابراين خوب است که ما با هم به صورت هفتگي يک جلسه خصوصي داشته باشيم و در آنجا مشکلات شهر را با مشورت همديگر به نفع انقلاب و مردم پيش ببريم. آقاي طبسي صلاح ندانستند و گفتند که در اين صورت نتيجه کار هر يک از ما را به پاي ديگري مي نويسند. من آنجا چيزي نگفتم و در ملاقاتي با امام اين مسئله را در ميان گذاشتم. امام به من گفتند که اين پيشنهاد خوبي بوده و قرار شد مسئله را پيگيري کنند، به مشهد آمدم و دو روز بعد مرحوم بهشتي تماس گرفت و گفت که امام در رابطه با آن شوراي مشورتي گفته اند که احمدزاده و طبسي به تهران بيايند و با وساطت شما اين شورا تشکيل شود. قرار شد که ما و آقاي طبسي به تهران بياييم و شب را در خانه آيت الله خامنه اي بمانيم و صبح آقاي بهشتي بيايند تا در آن باره صحبت شود. ما و آقاي طبسي به اتفاق با هواپيما به تهران آمديم و شب را در خانه آيت الله خامنه اي خوابيديم و صبح اول وقت آقاي بهشتي اين بحث را مطرح کرد و گفت که پيشنهاد مي کنم اين شورا پنج نفره باشد. سه نفر را اسم برندند که من و آقاي طبسي و آقاي هاشمي نژاد دبير وقت حزب جمهوري در مشهود بوديم. انتخاب دو نفر ديگر را به من واگذار کردند و من گفتم که همين سه نفر کافي است. غرض مشورت است و خدمت بهتر به مردم. آقاي بهشتي هم گفتند که اين سه نفر کافي است. ما به مشهد آمديم ولي متاسفانه آن شوراي سه نفره هم تشکيل نشد.
علت خاصي داشت؟- نه! چيزي نمي گفتند.
image
طاهر احمد زاده (چپ)، مهدي بازرگان (وسط)، ابراهيم يزدي (راست) و جمعي ديگر از اعضاي «نهضت آزادي»در همان جلسه تهران نزد آقاي بهشتي، آقاي طبسي مخالفتي با شورا نداشتند؟
- نه! در آنجا سکوت کردند. به هر حال تشکيل شورا دستور امام بود.تجربه استانداري چطور بود؟
- الان که به آن زمان فکر مي کنم واقعا خدا را شاکرم. گويا سرنوشت اين بود که من استانداري را بپذيرم و در بوته امتحان قرار بگيرم. وقتي به استانداري رفتم تمام مديران را دعوت کردم و گفتم که تجربه کار اداري ندارم و سخت محتاج مشورت شما هستم. گفتم که اين مردم انقلاب کرده اند و اکنون ما بايد پاداش فداکاري هاي اين مردم را بپردازيم و پاسخگوي فداکاري هاي آنها باشيم. سعي مي کردم که کارها بدون پاسکاري سريع انجام شود. مثلا کارخانه هاي قند در مشهد مشکل مالي داشتند، از آنها خواستم تنخواهي را که لازم دارند بگويند. صورت دادند و جمعش در آن زمان حدود 160 ميليون تومان شد. من هم بلافاصله در حضور نماينده آن کارخانه ها با رئيس بانک ملي استان تماس گرفتم و گفتم که اينها به اين مبلغ به عنوان تنخواه احتياج دارند و شما يک حساب با امضاي من به نام استانداري باز کنيد و من چک مي کشم و شما اين حساب را بدهکار کنيد و پول به آنها بدهيد و پول شکر که آمد به اين حساب واريز مي شود.رئيس بانک ملي استان اجازه خواست تا به رئيس کل بانک ملي هم اين مسئله را اطلاع بدهد. 10 دقيقه بعد تماس گرفت و گفت که رئيس گفته است در مورد فلاني، تعلل لازم نيست. پول آمد و رؤساي کارخانه ها بهت زده شدند که آيا مي شود در عرض نيم ساعت، 160 ميليون پول به آنها داده شود؟
خاطره اي ديگر از دوران استانداري براي تان بگويم. رئيس بانک ملي با من تماس گرفت و گفت که ساختمان هاي ششصد دستگاه مشهد متعلق به بانک ملي است اما همه اين خانه ها پس از انقلاب تصاحب شده و عده اي در آنجا سکونت گزيده اند. گفت که چه کار کنيم؟ گفتم بايد با آنها صحبت کرد تا خانه ها را تخليه کنند. به ساکنان پيغام دادم که چند نفر را به نمايندگي به استانداري بفرستند. آمدند و با آنها صحبت کردم و گفتم اين ساختمان متعلق به بانک ملي است و بانک ملي هم سرمايه خود شما مردم است و شما هم در اين انقلاب سهم داشته ايد و من هم در پي همين انقلاب در اين مسئوليت نشسته ام تا به شما خدمت کنم. گفتم شما هم اگر به آنجا رفته ايد نياز داشته ايد و مسکن نداشته ايد اما تقاضاي من اين است که آنجا را تخليه کنيد تا بعد راجع به سکونت شما تصميم بگيريم. آنها هم گفتند که هفته آينده در فلان روز ساختمان را تخليه مي کنيم. به رئيس بانک ملي ماجرا را گفتم و او باور نکرد. گفت آنها در موعد مقرر خالي نمي کنند اما هفته بعد آنها ساختمان را تحويل گرفتند. گفتند اين اتفاق شبيه به معجزه بود اما من گفتم وقتي با انسان مثل انسان برخورد شود و منزلت انساني او را باور داشته باشيد، او هم انساني برخورد خواهد کرد.گويا در دوران استانداري با دوچرخه سر کار مي رفتيد، درست است؟
- روز سيزدهم فروردين سال 1358، صدا و سيما از مردم دعوت کرد تا در بهشت رضا بر سر مزار شهداي انقلاب جمع شوند. قرار بود من هم در اين مراسم سخنراني کنم. با ماشين استانداري راه افتادم تا ساعت 10 آنجا باشم. از شهر که خارج شديم متوجه شديم اداره راهنمايي و رانندگي هم جاده را تا بهشت رضا يکطرفه کرده. گويي تمام جمعيت براي آمدن به بهشت رضا بسيج شده بودند و جاده بسيار شلوغ بود. ديدم که تا عصر هم به آنجا نمي رسم. از ماشين پياده شدم و سوار موتوري شدم که به سمت بهشت رضا مي رفت. دست تکان دادم و ايستاد و از او خواستم که مرا سوار کند و تا بهشت رضا ببرد. در مسير که مي رفتيم ديدم که ترافيک چه مصيبتي است و فکر اين که با دوچرخه به محل کار بروم، از همانجا در ذهنم نقش بست و همين نکته را در سخنراني ام در بهشت رضا هم گفتم. گفتم که ما سازنده ماشين نيستيم و حداکثر موتتاژگر هستيم. گفتم چرا ما بايد سرمايه مان را به يک جنس وارداتي بند کنيم و رد نهايت محيط را هم با دود ماشين آلوده کنيم و ترافيک توليد کنيم. پيشنهاد کردم که مردم پياده يا با دوچرخه به محل کار خود بروند و گفتم که خودم از فردا با دوچرخه به استانداري مي روم. اين صحبت را کردم و از فردا با دوچرخه به استانداري مي رفتم مگر آن که ضرورتي پيش مي آمد که با ماشين بروم. کار من البته يک کار سمبوليک بود و گاهي هم با تاکسي يا اتوبوس به استانداري مي رفتم و در راه با راننده تاکسي و مسافران درباره مشکلات شان صحبت مي کرديم.
image
مراسم سالگرد دکتر شريعتي (1385)آيا اين عملکرد شما بازتاب هاي منفي هم داشت؟
- بله! مثلا نشريه اي به مسخره نوشته بود که او دوچرخه سوار مي شود و دو بنز آخرين سيستم از عقب و جلو او را اسکورت مي کنند ولي براي من مهم نبود چون اين حرف ها و کنايه ها هميشه هست. بعدها در اوايل دوران اصلاحات هم يک بار آقاي قرائتي در صحبت هايش گفته بود که اوايل انقلاب، استانداري بود که براي عوام فريبي دوچرخه سوار مي شد. من اتفاقا اين صحبت را از تلويزيون شنيدم. ناراحت شدم که چرا موضوعي را که نسبت به آن اطمينان پيدا نکرده بود، اعلام مي کرد. دوستان به من گفتند که جواب بده ولي من گفتم اهميتي نمي دهم. آقاي دعايي از تهران با من تماس گرفت و گفت ما مي دانيم چنين صحبتي درست نيست و شما جوابي بنويس تا ما در روزنامه منعکس کنيم. من از آقاي دعايي تشکر کردم و گفتم ما بدتر از اينها را هم شنيده ايم و ديده ايم و حالا صحبت اين يک نفر، مهم نيست.چه مدت استاندار خراسان بوديد؟
- حدود يازده ماه. کمي بعد از استعفاي بازرگان، ما هم که از سفر حج بازگشتيم، کنار رفتيم و به اين ترتيب فعاليت دولتي من پايان يافت.

تقسیمات کشوری ایران در دوره معاصر

تقسیمات کشوری ایران در دوره معاصر

این دوره با اندیشه‌های ترقی جویانه مشروطیت همراه می‌باشد و از جهات سیاسی، ایران شاهد اولین تقسیمات قانونی و رسمی کشوری است.

اولین قانون تقسیمات کشوری

پس از نهضت مشروطیت در اولین دوره قانون‌گذاری به سال ۱۲۸۵ هجری شمسی قانونی تحت عنوان قانون تشکیلات ایالات و ولایات به تصویب رسید. ماده ۲ قانون مزبور واژه‌های ایالت و ولایت را تعریف و اسامی ۴ ایالت را که عبارت بودند از آذربایجان، کرمان و بلوچستان، فارس و بنادر و نیز خراسان و سیستان مشخص نمود.

در تعریف ایالت و ولایت چنین آمده‌است: «ایالت قسمتی از مملکت است که دارای حکومت مرکزی و ولایت حاکم‌نشین جزء است؛ و ولایت قسمتی از مملکت است که دارای یک شهر حاکم‌نشین و توابع باشد، اعم از اینکه حکومت آن تابع پایتخت یا تابع مرکز ولایتی باشد.» واحدهای دیگر تقسیماتی مشخص شده در قانون؛ بلوکات و ناحیه بوده‌است.

گرچه اسامی ولایات در قانون نیامده بود، ولی در عمل ۱۲ ولایت وجود داشت که عبارت بودند از: استرآباد، مازندران، گیلان، زنجان، کردستان، لرستان، کرمانشاهان، همدان، اصفهان، یزد، خوزستان و عراق (اراک).

در سال ۱۲۴۱ هجری قمری ایران به ۸ ایالت بزرگ تقسیم شد که اسامی آن‌ها عبارتند بودند از: آذربایجان، گیلان، مازندران، استرآباد، خراسان (ولایت شرقی قائنات و قهستان و سیستان جزو آن محسوب می‌شدند). ایالت کرمان و بلوچستان مشتمل بود بر کرمان و بلوچستان و بنادر دریای عمان، فارس که کهگیلویه، بوشهر و بنادر خلیج فارس از مضافات آن بود و خوزستان. حدود ایالات، ولایات و بلوکات به موجب اصل سوم متمم قانونی اساسی (۱۴ ذیقعده ۱۲۸۵ هـ. ش) ثابت و تغییر در آن‌ها بحکم قانون بوده‌است.

دومین قانون تقسیمات کشوری

تا ۱۶ آبانماه سال ۱۳۱۶ هجری شمسی که «قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران» به تصویب رسید، تغییرات عمده‌ای در محدوده تقسیمات کشوری به عمل نیامد. الحاق ابرقو به یزد و خلجستان به قم از موارد معدود تغییرات تقسیماتی است. البته طی سالهای مذکور تغییرات متعددی در تغییر نام عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری به وجود آمد که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: «تغییر نام علی‌آباد به شاهی، ترشیز به کاشمر، منصورآباد به مهران، ناصری به اهواز، مشهد سر به بابلسر، اشرف به بهشهر و … .»

استان‌های ششگانه[ویرایش]

همزمان با تصویب قانون «قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران»، اسامی واحدهای تقسیماتی و همچنین مسئولان واحدها تغییر یافت. براساس مصوبه‌ای نامهای استان، شهرستان، بخش و دهستان، اسامی جدید واحدهای تقسیماتی گردیده و در ماده یک قانون تقسیمات کشوری و وظایف فرمانداران و بخشداران، کشور ایران مطابق نقشه و صورت ضمیمه به ۶ استان و ۵۰ شهرستان تقسیم شد. هر استان مرکب از چند شهرستان و هر شهرستان مرکب از چند بخش و هر بخش مرکب از چند دهستان و هر دهستان مرکب از چند قصبه.

استان‌های کشور با توجه به موقعیت جغرافیایی استقرار آن‌ها و جهات اربعه، نامگذاری گردید:

  • استان شمال غرب شامل شهرستان‌های خوی، رضائیه (ارومیه)، مهاباد، تبریز، اردبیل، میانه و مراغه.
  • استان شمال شامل گیلان، مازندران، تهران، اصفهان، مرکزی، زنجان و سمنان فعلی
  • استان غرب شامل شهرستان‌های: کردستان، گروس، کرمانشاهان، باوندپور، پشت کوه، لرستان، بروجرد، همدان، خرمشهر و آبادان، خوزستان، کهگیلویه[۵]
  • استان جنوب شامل نواحی بوشهر، کرمان، هرمزگان، فارس و یزد
  • استان شمال شرق شامل خراسان و شاهرود
  • استان مکران شامل بلوچستان، بم، بشاگرد، جاسک، میناب و زابل امروزی. [۶]

استان‌های ده‌گانه[ویرایش]

 
نخستین استان‌های ایران برپایهٔ قانون  اصلاح‌شدهٔ تقسیمات کشوری.

در نوزدهم دیماه سال ۱۳۱۶، با اصلاح قانون تقسیمات کشوری و براساس ماده یک آن، کشور ایران مطابق نقشه و صورت ضمیمه به ۱۰ استان و ۴۹ شهرستان [و ۲۹۰ بخش] تقسیم شددر این اصلاحیه نیز، هر استان مرکب از چند بخش و هر بخش مرکب از چند دهستان و هر دهستان مرکب از چند قصبه و ده است. استان‌های ده‌گانه کشور و شهرستان‌های تابعه

  • استان یکم شامل ۶ شهرستان:
    ۱ـ زنجان ۲ـ قزوین ۳ـ ساوه ۴ـ سلطان‌آباد (اراک) ۵ـ رشت ۶ـ شهسوار (تنکابن)
  • استان دوم شامل ۶ شهرستان:
    ۱ـ قم ۲ـ کاشان ۳ـ تهران ۴ـ سمنان ۵ـ ساری ۶ـ گرگان
  • استان سوم شامل ۲ شهرستان:
    ۱ـ اردبیل ۲ـ تبریز
  • استان چهارم شامل ۵ شهرستان:
    ۱ـ خوی ۲ـ رضائیه (ارومیه) ۳ـ مهاباد ۴ـ مراغه ۵ـ بیجار
  • استان پنجم شامل ۶ شهرستان:
    ۱ـ ایلام ۲ـ شاه‌آباد (اسلام‌آباد غرب) ۳ـ کرمانشاهان (کرمانشاه) ۴ـ سنندج ۵ـ ملایر ۶ـ همدان
  • استان ششم شامل ۴ شهرستان:
    ۱ـ خرم‌آباد ۲ـ گلپایگان ۳ـ اهواز ۴- خرمشهر
  • استان هفتم شامل ۶ شهرستان:
    ۱- بهبهان ۲ـ شیراز ۳ـ بوشهر ۴ـ فسا ۵ـ آباده ۶- لار
  • استان هشتم شامل ۵ شهرستان:
    ۱ـ کرمان ۲ـ بم ۳ـ بندرعباس ۴ـ خاش ۵ـ زابل
  • استان نهم شامل ۷ شهرستان:
    ۱ـ بیرجند ۲ـ تربت حیدریه ۳ـ مشهد ۴ـ قوچان ۵ ـ بجنورد ۶ـ گناباد ۷ـ سبزوار
  • استان دهم شامل ۲ شهرستان:
    ۱ـ اصفهان ۲ـ یزد

طی تبصره مندرج در ماده ۲ قانون، جزایر مجاور هر یک از شهرستان‌ها، تابع آن شهرستان می‌باشد. در صورت ضمیمه قانون اصلاح قانون در تقسیمات کشوری نام ۴۹ شهرستان و ۲۹۰ بخش زیرعنوان ده استان قید شده‌است.[۹]

تغییرات تدریجی استان‌های دهگانه[ویرایش]

از سال ۱۳۱۶ به بعد تغییراتی در تقسیمات کشوری به استناد تبصره ماده ۲ قانون سال ۱۳۱۶ به وجود می‌آید. در سال ۱۳۲۵ استان سوم و چهارم تبدیل به یک استان به نام استان آذربایجان گردیده و سال ۱۳۲۶ حوزه بلوچستان به مرکزیت زاهدان و ۳ فرمانداری تابعه تحت نظر یک نفر مأمور عالی‌رتبه به نام فرمانداری کل که هم‌ردیف با استاندار است اداره، و در سال ۱۳۲۶ علاوه بر تأسیس فرمانداری کل بلوچستان، استان مرکزی (به مرکزیت تهران) نیز در تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۲۶ با ترکیب شهرستان‌های قزوین، ساوه، قم و دماوند و محلات ایجاد شد.

در سال ۱۳۳۳، فرمانداری‌های کل بنادر و جزایر خلیج‌فارس و بنادر و جزایر دریای عمان و در سال ۱۳۳۶ فرمانداری کل خرم‌آباد و همچنین استان بلوچستان و سیستان ایجاد و فرمانداری کل بختیاری و چهارمحال و همچنین استان کردستان و استان‌های سوم و چهارم در سال ۱۳۳۷ تأسیس شدند.

در تغییر دیگر در قانون تقسیمات کشوری در ۱۳۳۹ استان‌ها به جای عدد با اسامی اصلی و تاریخی شان نامیده شدند و بر این اساس کشور به ۱۴ استان و ۶ فرمانداری کل و ۱۳۹ فرمانداری و ۴۴۹ بخشداری تقسیم شد. بخش بزرگی از استان مرکزی فعلی در استان مرکزی آن زمان به مرکزیت شهر تهران قرار داده شد.

آستارا تا تقسیمات کشوری سال ۱۳۱۶ خورشیدی یکی از شهرهای استان گیلان تلقی می‌شد که در همان سال با تصویب قانون تقسیمات کشوری جدید، به یکی از شهرهای شهرستان اردبیل در شرق استان آذربایجان شرقی تبدیل گشت. در سال ۱۳۳۶، آستارا با تأسیس فرمانداری، به یکی از شهرستان‌های استان آذربایجان شرقی مبدل شد و از خرداد سال ۱۳۳۹ خورشیدی، دوباره به استان گیلان ملحق گردید

در سال ۱۳۴۰ فرمانداری‌های کل سمنان، همدان، و لرستان ایجاد و فرمانداری کل بویراحمدی و کهگیلویه به مرکزیت یاسوج در سال ۱۳۴۲ تأسیس شد. فرمانداری‌های: کل ایلام و لرستان پشتکوه در سال ۱۳۴۳ و فرمانداری‌های کل بنادر و جزایر بحر عمان و خلیج‌فارس منحل و استان ساحلی بنادر و جزایر خلیج‌فارس و دریای عمان به مرکزیت بندرعباس تأسیس می‌شود.

در سال ۱۳۴۸ فرمانداری‌های کل بوشهر، زنجان و یزد ایجاد گردیده و در سال ۱۳۵۲، استان‌های بوشهر، یزد و چهارمحال و بختیاری، لرستان، زنجان و همدان تأسیس می‌یابد. در سال ۱۳۵۵، فرمانداری‌های شمیرانات و ری منحل و در محدودة شهرستان تهران، شمیرانات و ری شهرستان‌های جدیدی به مرکزیت شهر تهران از ترکیب بخش‌های حومه، ری، فشاپویه، لواسانات و رودبار قصران تأسیس شد. در همان سال استان‌های بویراحمد و کهگیلویه و سمنان تأسیس یافته و نام استان ساحلی و بنادر و جزایر خلیج‌فارس و دریای عمان به استان هرمزگان تغییر می‌یابد. در سال ۱۳۵۶، مرکز استان مرکزی از تهران به اراک انتقال یافته، شهرستان قزوین به استان زنجان الحاق، و فرمانداری‌های تهران و کرج در محدودة شهرستان‌های مربوطه مستقیماً زیر نظر وزارت کشور قرار گرفت. در سال ۱۳۵۷، در محدوده شهرستان تهران و کرج و ورامین، استان تهران به مرکزیت شهر تهران ایجاد شده و شهرستان‌های شمیران و ری بار دیگر تأسیس گردید.

در سال ۱۳۵۷ و تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، کشور ایران دارای ۱۶۵ شهرستان و ۴۷۵ بخش بوده‌است.

تقسیمات کشوری دوره انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۵۸ عمده تغییرات، در تغییر نام عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری بود. استان بویراحمد و کهگیلویه به کهگیلویه و بویراحمد، بختیاری و چهارمحال به چهارمحال و بختیاری، بلوچستان و سیستان به سیستان و بلوچستان و … تغییر نام دادند و شهرستان‌های مهریز، خوانسار، شادگان، قائنات، ترکمن، رامسر، دلیجان، مشیز، علی‌آباد، فریدون‌شهر و آستانه اشرفیه تأسیس و در سال ۱۳۵۹ شهرستان‌های کهنوج، فلاورجان، دیر، تاکستان، لردگان فارسان، شیروان و چرداول، سوادکوه، کردکوی، سربند، کنگاور، سرپل ذهاب، گیلان‌غرب و اندیمشک ایجاد و شهرستان کیش به بخش تبدیل شد. در سال ۱۳۶۱، شهرستان ابوموسی ایجاد شده و از سال مذکور به بعد به علت انجام مطالعات مربوط به تهیه و تدوین قانون جدید تقسیمات کشوری، کلیه تغییرات تقسیماتی متوقف گردید.

سومین قانون تقسیمات کشوری

قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری در سال ۱۳۶۲ به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. چارچوب این قانون همان چارچوب قانون مصوب ۱۹ دی ۱۳۱۶ بوده بدین‌گونه که واحدهای تقسیماتی و سطوح موجود در هر دو قانون، عبارت بودند از استان، شهرستان، بخش و دهستان. در قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری برای هر یک از سطوح تقسیماتی تعاریف، معیارها و ضوابط معینی برای شناسایی و ایجاد و تأسیس آن‌ها در نظر گرفته شد. این معیارها شامل پارامترهای جمعیت با درنظرگرفتن تراکم، و شاخص‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و … مناطق است.

در اجرای مراحل اولیه قانون، نزدیک به ۲۳۲۰ دهستان و ۸۱۰ بخش تأسیس شده، ولی ایجاد و تأسیس شهرستان تا سال ۱۳۶۶ متوقف بود. شهرستان جاسک به عنوان اولین شهرستان پس از تصویب قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری در ۱۲ دی ۶۶ به تصویب رسیده، و از آن پس:

در سال ۱۳۶۷ با ایجاد شهرستان‌های دلفان و کوه‌دشت در استان لرستان بار دیگر تأسیس شهرستان‌ها آغاز شد.

در سال ۱۳۶۸ شهرستان‌های دورود در لرستان هریس و کلیبر و بناب و شبستر و بستان آباد در آذربایجان شرقی، ساوجبلاغ و شهریار در تهران، جوانرود در باختران، مینودشت و بابلسر در مازندران،  شوش در خوزستان، کبودرآهنگ در استان همدان، برخوار و میمه در اصفهان سرخس، نهبندان، خواف و چناران در استان خراسان، لامرد در استان فارس، نیک‌شهر در سیستان و بلوچستان، رودان در هرمزگان و بوکان در آذربایجان غربی ایجاد و تأسیس شد.

در سال ۱۳۶۹ شهرستان‌های اردل در چهارمحال و بختیاری، اسدآباد در همدان، مبارکه در اصفهان، میبد در یزد، باغ‌ملک در خوزستان، شاهین‌دژ و تکاب در استان آذربایجان غربی ایجاد و تأسیس گردید.

در سال ۱۳۷۰ شهرستان‌های بیله‌سوار و پارس‌آباد در آذربایجان شرقی و همچنین فریمان در خراسان، بهار و رزن در همدان، صحنه در باختران و حاجی‌آباد در هرمزگان به تصویب رسیدند. در سال (۱۳۷۲) طی یک ماده واحده، قانون تأسیس استان اردبیل تصویب، و طی آن به دولت اجازه داده می‌دهد نسبت به تأسیس استانی تحت عنوان اردبیل به مرکزیت شهر اردبیل در محدوده شهرستان‌های پارس‌آباد، بیله‌سوار، گرمی، اردبیل، مشگین‌شهر و خلخال اقدام نماید.

این روند در سال ۱۳۷۳ نیز ادامه یافته و شهرستان‌های دیواندره و کامیاران در استان کردستان، اسلامشهر در تهران، سلسله، ازنا و پلدختر در لرستان و ابرکوه در استان فارس بوجود آمد.

در سال ۱۳۷۴ شهرستان‌های بردسکن در خراسان، جلفا در آذربایجان شرقی، محمودآباد، نکا و چالوس در مازندران، ملکان در آذربایجان شرقی، آبدانان در ایلام، بوانات در فارس، دیلم در بوشهر و تفت در یزد و نیز آران و بیدگل در اصفهان، نمین و کوثر در اردبیل، ماه‌نشان در زنجان، امیدیه در خوزستان، رباط‌کریم، فیروزکوه و بوئین‌زهرا در تهران، راور در کرمان و چالدران در آذربایجان شرقی ایجاد و تأسیس گردید.

در سال ۱۳۷۵ قانون ایجاد استان قم به مرکزیت شهر قم و متشکل از بخش‌های مرکزی جعفرآباد، خلجستان، سلفچگان و نوفل لوشاتو به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. علاوه بر آن در سال مذکور شهرستان‌های جاجرم در خراسان، رضوانشهر، املش و سیاهکل در گیلان، ایجرود و طارم در زنجان، خرم‌بید در فارس، جویبار در مازندران، تیران و کرون در اصفهان، ارسنجان در فارس، اسکو و آذرشهر در آذربایجان شرقی، پاکدشت در تهران، صدوق در یزد و بندرگز در مازندران به تصویب رسید.

در سال ۱۳۷۶ دو استان گلستان و قزوین به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. استان گلستان مشتمل بر شهرستان‌های گرگان، گنبدکاووس، مینودشت، بندرترکمن، کردکوی، علی‌آباد، بندرگز و استان قزوین متشکل از شهرستان‌های قزوین، بوئین‌زهرا و تاکستان.

در سال ۱۳۷۸، شهرستان‌های زرین‌دشت و خاتم در استان یزد و کلاله و آق‌قلا در گلستان، سرباز در سیستان و بلوچستان، چاراویماق در آذربایجان شرقی بستک در هرمزگان، دنا در کهگیلویه و بویراحمد، مانه و سملقان، در خراسان ایجاد و تأسیس شد.

در سال ۱۳۸۰ شهرستان‌های آذرشهر و ارسباران و عجب‌شیر در استان آذربایجان شرقی، آزادشهر و رامیان در گلستان، کوهرنگ در چهارمحال و بختیاری، آبیک در قزوین، مهر، قیر و کارزین در استان فارس به تصویب رسیدند.

در سال ۱۳۸۱ شهرستان‌های ثلاث باباجانی در استان کرمانشاه، سروآباد در کردستان، منوجان در کرمان، چادگان در اصفهان، زرندیه و کمیجان در استان مرکزی، جم در بوشهر، نظرآباد در تهران، فراشبند در استان فارس و رشتخوار در خراسان به تصویب رسیده و ایجاد گردیدند.

در سال ۱۳۸۲ شهرستان‌های کلات، سربیشه و خلیل‌آباد در خراسان، عنبرآباد در کرمان، لالی و هندیجان در خوزستان و سمیرم سفلی در اصفهان به تصویب رسیدند.

در سال ۱۳۸۳ شهرستان‌های فاروج، گاوبندی، روانسر، لیکک، خمیر، کوهبنان، الوند و خنج تأسیس و استان‌های خراسان شمالی و خراسان جنوبی به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیدند.

در سال ۱۳۸۴ نیز شهرستان‌های اسدیه، فیض‌آباد، کرندغرب، سعادت شهر، گتوند، رامشیر، کنارک، گلوگاه، سرایان، زهک، رودبار و قلعه گنج به تصویب رسیدند.

در سال ۱۳۸۴ کشور ایران دارای ۳۳۶ شهرستان، ۸۸۹ بخش، ۲۴۰۰ دهستان و ۱۰۱۶ شهر می‌بوده‌است.

با توجه به تغییرات ایجاد شده، تعداد عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری تا ۲۷ مهرماه ۱۳۸۷ از قرار ۳۶۳ شهرستان، ۹۲۰ بخش، ۲۴۳۰ دهستان و ۱۰۶۸ شهر بوده‌است.

تقسیمات کنونی

براساس آخرین وضع تقسیمات کشوری در بهمن ۱۳۸۹ خورشیدی، کشور ایران از ۳۱ استان، ۳۹۴ شهرستان، ۹۷۳ بخش، ۲۴۸۶ دهستان و ۱۱۳۳ شهر تشکیل یافته‌است.

 

ازربایجان بزرگ چگونه تكه تكه شد؟

ازربایجان بزرگ چگونه تكه تكه شد؟

 

آزربایجان با دارا بودن تمدن ۷۰۰۰ ساله، از بدو تاریخ دارای استقلال و آزادی بوده و خود دارای حكومت مستقل و مركز حكومت بوده مانند خاقانات آزربایجان(دوران غزنوی)، سلجوقیان،ایلخانان، اتابكان آزربایجان، ایلكانیان (آل جلایر)، آل چوپان، آق قویونلو ها، قره قویونلو ها، صفویان،... و یا به صورت ایالتی خودمختار استقلال خود را حفظ كرده مانند مادها(ماد كوچك یا آزربایجان)، دوران خلافت اسلامی و عباسی، دوران مغول، تیموریان، افشاریان، زندیان و دوران قاجار.
اولین تكه‌ای كه از آزربایجان جدا شد، شمال عراق(منطقه‌ای كه امروزه به توركمن ائلی مشهور است) یعنی شهر‌های اربیل، موصل، كركوك و سلیمانیه بود. در سال ۱۵۳۴ در جنگی كه بین صفویان و عثمانی‌ها درگرفت این مناطق ضمیمه امپراطوری عثمانی گشت و بعد از فروپاشی عثمانی سال ۱۹۲۶ در كشور عراق قرار گرفت. متاسفانه پس از سالها و با مهاجرت و اشغال كردها امروزه ضمیمه اقلیمك كردستان شده است و سیاست كردیزاسیون همچنان در مناطق آزربایجانی عراق ادامه دارد.
سالها آزربایجان همچنان به صورت ایالتی بزرگ بود (افشاریه، زندیه و اوایل قاجار) تا اینكه مطابق عهدنامه تركمنچای در سال ۱۸۲۸ شمال آزربایجان از جنوب آن جدا و گرفتار روس‌ها شد.
در سال ۱۸۴۰ مطابق اصلاحات اراضی امپراطوری تزاری روس : دربند، آلتی پارین، آختی، دوققوز پارین، قایتاق و... از خاك آزربایجان ‌شمالی جدا و ضمیمه ایالت داغستان شد.
پس از جدا شدن آزربایجان شمالی، روند مهاجرت و اسكان ارامنه یاغی اخراج شده از عثمانی توسط روس‌ها آغاز شد. طوری كه پس از چند سال ایروان و شهرهای اطراف آن كه صددرصد ترك نشین بودند به شهرهایی ارمنی نشین تبدیل شدند و در سال ۱۹۱۸ از جمهوری سویت سوسیالیستی آزربایجان جدا و جمهوری سویت سوسیالیست ارمنستان را در خاك آزربایجان تاسیس كردند.
پس جدا سازی دربند و ایروان از خاك آزربایجان شمالی، با تاسیس جمهوری سویت سوسیالیستی گرجستان، منطقه تاریخی بورچالی نیز از آزربایجان شمالی جدا شد.
پس از فروپاشی شوروی این منطقه همچنان در گرجستان باقی ماند. منطقه بورچالی در جنوب گرجستان همچنان هویت آزربایجانی خود را حفظ كرده است و رشید بهبوداف خواننده آزربایجانی دارای شهرت جهانی از آزربایجانی‌های گرجستان است.
در طی سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ نیز كشورك جعلی ارمنستان با حمایت تمام عیار روسیه حدود ۲۰ درصد از خاك آزربایجان شمالی را اشغال كرد و باعث آواره شدن یك میلیون آزربایجانی و شهید شدن ۳۰ هزار آزربایجانی و زخمی شدن هزاران تن دیگر شد. گفتنی است ایران نیز یكی از حامیان رژیم اشغالگر قره باغ در طول این مدت بوده و خواستار پایان نیافتن این مناقشه برای بهرهبرداری به سود خود!
در جنوب آراز آزربایجان همچنان بصورت واحد بود. در زمان قاجار و پس جدا شدن شمال آزربایجان، ممالك محروسه به پنج ایالت(حكمرانی) و دوازده ولایت(حاكم نشین) تقسیم میشد كه حكمرانی اول آزربایجان و شامل آزربایجان شرقی، آزربایجان غربی، زنجان، همدان، قزوین، گیلان و بیجار امروزی میشد.
جنوب آزربایجان همچنان بصورت واحد بود (از ۱۸۲۸ تا ۱۹۳۴)تا روی كار آمدن رژیم پهلوی، از آن زمان تكه تكه كردن آزربایجان جنوبی آغاز و تا به امروز ادامه دارد.
تجزیه آزربایجان جنوبی توسط فارس‌ها دوره اول - توسط رضا میرپنج اصطبلی و پسرش
اشغال آزربایجان با روی كار آمدن رژیم پهلوی، شد در سال ۱۳۱۶ش ممالك محروسه به ۱۰ استان تقسیم شد. بدین ترتیب آذربایجان جنوبی میان چهار استان تقسیم شد:
استان یكم شامل شهرستان‌های:۱ـزنجان ۲ـ قزوین ۳ـ ساوه ۴ـ سلطان‌آباد (اراك) ۵ـ رشت ۶ـ تنكابن
استان سوم شامل شهرستان‌های:
۱ـ اردبیل ۲ـ تبریز
استان چهارم شامل شهرستان‌های:
۱ـ خوی ۲ـ اورمیه ۳ـ سویوق بلاغ(مهاباد) ۴ـ مراغه ۵ـ بیجار و سقز و دیواندره و بانه
استان پنجم شامل شهرستان‌های:
۱ـ ایلام ۲ـ اسلام‌آباد غرب۳ـكرمانشاه ۴ـ سنندج ۵ـ ملایر ۶ـ همدان
در سال ۱۳۲۵ با شكست دمكرات‌های آذربایجان و اشغال آذربایجان، استان‌های سوم و چهارم شامل آستارا، اردبیل، تبریز، اورمیه و بیجار استان آذربایجان را تشكیل دادند.
در سال ۱۳۲۶ با تاسیس استان مركزی به مركزیت تهران، قزوین و ساوه و اراك از آذربایجان جدا و به استان مركزی ملحق شد.
در سال ۱۳۳۴ مجددا استان آذربایجان به دو قسمت شرقی(شامل اردبیل و تبریز) و غربی(مركزیت ارومیه و شامل بیجار و سقز و دیواندره و بانه) تقسیم شد.
پس از تقسیم استان آذربایجان به دو قسمت، در سال ۱۳۳۷ بیجار،سقز، دیواندره و بانه از آذربایجان غربی جدا شدند و به سنندج و قروه كه در سال ۱۳۱۶ از آذربایجان جدا شده بودند پیوستند و به همراه مریوان و كامیاران استانی جعلی با نام كردستان شكل گرفت.
در سال ۱۳۵۰ آستارا نیز از استان آذربایجان شرقی كه هنوز شامل اردبیل بود جدا شد و به استان گیلان ضمیمه شد.
در سال ۱۳۵۲ با تاسیس استان‌های زنجان و همدان، این دو شهر نیز از آذربایجان جدا شدند.
در سال ۱۳۵۶ قزوین از مركزیت جدا و به استان زنجان ملحق میشود.
اشغال آزربایجان توسط فارس‌ها دوره دوم ,تجزیه دوباره آزربایجان جنوبی
در سال ۱۳۷۲ نیز اردبیل از استان آذربایجان شرقی جدا شده و استان جدیدی تشكیل داد.
در سال ۱۳۷۶ قزوین از استان زنجان جدا و استان قزوین را تشكیل داد.
در مجموع طی ۶۰ سال به ترتیب سنقر،سنندج، قروه، قزوین، ساوه، اراك، بیجار، سقز، دیواندره، بانه،آستارا، همدان، انزلی، زنجان و اردبیل از آذربایجان جدا و ضمیمه استان‌های دیگر شدند . همراه این تكه تكه كردن‌ها به بهانه توسعه كاذب، سیاست‌های شدید ترك زدایی از طریق فارسیزاسیون و كردیزاسیون اسامی شهرها و روستاها و بافت جمعیتی و زبان نیز در طی این سالها اجرا شده و همچنان ادامه دارد.

نحوه جدایی آذربایجان از ایران در سال 1324

نحوه جدایی آذربایجان از ایران در سال 1324

فرقه دموکرات آذربایجان یک فرقه خلق‌الساعه بود که در روز ۱۲ شهریور ماه ۱۳۲۴ با دستورات استالین و پشتیبانی مالی و سیاسی شوروی و برخلاف اصول ساختمان حزبی برپا شده بود. آرمان فرقه دموکرات آذربایجان برقراری یک جمهوری جدا از ایران و راه‌اندازی جنبش‌های جدایی‌خواهی و حکومت‌های خودمختار در سراسر استان‌های شمالی ایران بود.

برنامه فرقه دمکرات آذربایجان راه اندازی حکومت خودمختار سوسیالیستی آذربایجان و تشکیل دولتی به نام دولت آذربایجان با مجلس ملی، رسمی شدن زبان ترکی به جای فارسی و دادن آزادی کامل به دولت آذربایجان در اداره امور داخلی آن از جمله مالیه، فرهنگ، ارتش و دیگر سازمان‌ها و نهادهای مورد نیاز بود و هم چنین جدا ساختن استان‌های شمالی ایران از کشور ایران. دولت به اصطلاح خودمختار سوسیالیستی آذربایجان به ریاست سید جعفر پیشه‌وری روز ۲۱ آذر ماه ۱۳۲۴ در تبریز بنیان شد.

در دوره چهاردهم قانونگذاری مجلس شورای ملی انتخابات در روز ۱۱ اسفند ماه ۱۳۲۲ برگزار شد. بودن ارتش سرخ شوروی در آذربایجان میدان تاخت و تاز گروه‌های وابسته به شوروی را فراهم ساخته بود، از جمله کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان که با چاپ نامه انتخاباتی و برگه‌های تبلیغ برای کاندیداهای خود، رای دهنده جلب می‌کرد. کاندیدای ممتاز حزب توده سیدجعفر پیشه‌وری بود. انتخابات آذربایجان در روز ۱۷ اسفند ماه ۱۳۲۲ آغاز شد و هجده روز به درازا کشید.

در شمارش نهایی نه نفر از کاندیداها به نام‌های: ۱- سید جعفر پیشه‌وری ۲- حاج سیدزین‌العابدین رحیم‌زاده خوئی ۳- امیر نصرت‌الله اسکندری ۴- ابوالحسن صادقی ۵- میرزا ابوالحسن ثقه‌الاسلامی ۶- علی اصغر سرتیپ‌زاده ۷- دکتر مجتهدی ۸- اصغر پناهی ۹- فتح علی ایپکچیان به مجلس شورای ملی راه یافتند. مجلس اعتبارنامه سید جعفر پیشه‌وری و هم چنین اعتبارنامه رحیم‌زاده خوئیرا رد کرد.

استالین در روز ۱۵ تیر ماه ۱۳۲۴ فرمان بنیان جنبش جدایی خواهی در آذربایجان، کردستان و گیلان را داد و چند روز پس از آن نیز در روز ۲۳ تیر ماه ۱۳۲۴ استالین دستور داد که پیشه‌وری بی‌درنگ به باکو آورده شود و بنیان فرقه دموکراتیک آذربایجان با وی برنامه‌ریزی شود. افزون بر آن در تبریز یک کمیته برای سازماندهی فرقه دمکرات آذربایجان درست شود و در سراسر آذربایجان کمیته‌های ایالتی بوجود آید که عضو برای فرقه دمکرات آذربایجان گردآوری کنند. اعضای حزب توده می‌باید بر پایه برنامه استالین از حزب توده بیرون بیایند و عضو فرقه دمکرات آذربایجان بشوند. همچنین در کنار گروه سیاسی فرقه دموکرات آذربایجان، گروه‌های مسلح راه اندازی شوند و اسلحه‌هایی که ساخت شوروی نیست با خود همراه داشته باشند. برای انجام این کار استالین یک میلیون روبل در اختیار پیشه‌وری قرارداد. کمتر از دو ماه پس از فرمان استالین در روز ۱۲ شهریور ماه ۱۳۲۴ فرقه دموکرات آذربایجان موجودیت خود را اعلام کرد.

نیروهای شوروی به همراه شماری از مزدوران داخلی خود در ایران (اعضای حزب توده در آذربایجان) که بعدها از اعضای فرقه دمکرات شدند، در عملیات‌هایی مشترک، پادگان‌ها و پاسگاه‌ها و کلانتری‌ها را تصرف کردند و بسیاری از سربازان میهن پرست را به گلوله بستند. در شهر سراب شمار بسیاری از سربازان ژاندارمری به شهادت رسیدند. آدمکشان فرقه با همکاری تروریست‌های فرستاده شده از باکو، با همکاری ارتش سرخ، به پادگان‌ها و پاسگاه‌ها و مرکزهای نظامی و انتظامی در شهرها چون اردبیل، آستارا، سراب، مشکین شهر، ارومیه و... حمله بردند. در جریان این آفندها صدها تن جان باختند. فرقه دموکرات آذربایجان برای ایجاد ترس میان نیروهای مسلح و مردم، پس از کشتار نظامیان در اردبیل، قسمت بالای جسد آنها را در خاک کرده و پاهایشان را بیرون گذاشتند. در برخی موارد جسد نظامیان را آتش زدند. چنین کشتارهایی را در شهرها و بخش‌های گوناگون آذربایجان انجام دادند تا بتوانند هر صدای مخالفی را با پشتیبانی اشغالگران ارتش سرخ خاموش کنند.

در درازای حکومت یک ساله فرقه دموکرات آذربایجان و برقراری یک دولت خودمختار سوسیالیستی آذربایجان، پیوسته با فرمان‌ها و دستورهای استالین و پولیت بورو یا دفتر سیاسی، مزدوران فرقه برای کشتن و از میان برداشتن اشخاص و هرگونه نهادی که سد راه گسترش جنبش جدایی خواهانه آذربایجان میشد، مردم آذربایجان و دیگر استان‌های شمالی ایران را به خاک و خون کشیدند.