هتل قدیم رامسر

هتل قدیم رامسر

هتل قدیم رامسر هتلی تاریخی در مرکز شهر رامسر در استان مازندران ایران است.

مدیریت فعلی هتل درصدد است که آن را تبدیل به موزه کرده و می‌گوید این یکی از معدود هتل‌هایی است که در فهرست ثبت آثار ملی قرار گرفته‌است.

با آغاز دوره پادشاهی رضاشاه، اهل دربار سفرهای زیادی را به اروپا انجام می‌دادند و شیفتهٔ پیشرفت، نظم و آثار فرهنگی و تمدنی در کشورهای اروپایی شده بودند و هنگامی که از سفر بازمی‌گشتند؛ از هنرمندان و استادان ایران می‌خواستند که آثاری همانند آنچه که در اروپا دیدند را خلق کنند. محقق‌شدن این درخواست‌ها نیازمند این بود که فنون و روش‌هایی متفاوت با فنون سنتی رایج به کار گرفته شود. از این رو آثاری که بوجود می‌آمدند؛ یا کاملاً تقلید از نمونه‌های خارج بودند یا آمیزه‌ای از فرهنگ ایرانی با سایر کشورها بودند. عواملی مانند ملی‌گرایی، باستان‌گرایی و نظامی‌گری نیز در خلق این آثار نقش داشت.

در دهه اول سلطنت پهلوی تا میانه‌های دهه دوم، به دلیل نبود آموزش عالی دانشگاهی در رشته‌های گوناگون مهندسی، بیشتر مهندس‌هایی که بعداً در ایران به فعالیت مهندسی و معماری پرداختند، کسانی بودند که در سال‌های ۱۳۰۰۰ به بعد به اروپا رفته و از سال‌های ۱۳۱۴ به بعد وارد ایران شده بودند، از این رو برخی کارشناسان طراحی و ساخت پروژه هتل قدیم توسط مهندسین غیر ایرانی مانند مهندسان کشور آلمان را؛ امری بدیهی می‌دانند.[۳] گفته می‌شود که یک ایرانی ارمنی زبان مقیم آلمان به نام مهندس غریبیان نقشهٔ این هتل را طراحی کرده است. در خصوص برآورد هزینه انجام شده برای ساخت این هتل اطلاعات دقیقی در دسترس نیست.

طرح هتل قدیم، در سال ۱۳۰۷ (در برخی منایع ۱۳۱۰)توسط مهندسان آلمانی تهیه و در سال ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۱ (در برخی منایع ۱۳۱۷)خورشیدی به بهره‌برداری رسید. سبک معماری این هتل شباهت زیادی به معماری آرت دکو اروپا دارد. ساخت این هتل سه سال به طول انجامیداین هتل دارای یک زیرزمین است که بعدها به سفره‌خانه سنتی تبدیل شد. اروپایی‌ها و بویژه آلمانی‌ها در ساخت هتل نقش بسزایی داشتند و این هتل مجموعه‌ای از سلیقه‌های آلمانی، انگلیسی و ایتالیایی را در خود گردآورده است. طراحی داخلی هتل توسط انگلیسی‌ها انجام شد و ایتالیایی‌ها هم طراحی محیط بیرون آن را انجام دادند.

 
هتل قدیم در دوره پهلوی

ورودی اصلی این هتل در سمت شمال است و پلکان سراسری آن؛ با مجسمه‌های دختران مشعل به دست، رستم وسهراب، شیرهای غُرّان و گلدان‌های تزیینی آراسته شده است. در دو سمت نمای بالای هتل، دو نقش برجسته نبرد انسان با شیر و گاو به چشم می‌خورد. ورودی هر طبقه با ستون‌های تزئینی گچی و طاق‌های هلالی تزیین شده و نرده‌های پلکان داخلی؛ از چوب‌های خراطی شده و طرح‌های گلدانی شکل است.

بیشتر سقف‌های هتل دارای گچ‌بری از نوع گیاهی؛ و ورودی اتاق‌ها دارای تزئینات گچی از نوع شمسه‌ای و پر طاووس است.  در جنوب هتل یک باغ قرار دارد و در فاصله‌های مختلف؛ جایگاه‌های ویژه برای استراحت و پذیرایی مهمانان در نظر گرفته شده است.

گفته می‌شود در این اثر تاریخی از آهن استفاده نشده و تمام مصالح آن از آجر، بتن و سیمان است. تمامی آجر این بنا از کورهٔ آجرپزی که در پشت حوزهٔ علمیه کنونی قرار دارد تأمین شد. همزمان با ساخت این هتل؛ چهار ویلای بزرگ نیز برای پذیرایی از مهمانان عالی رتبه کشور ساخته شد. چهار ویلای کوچک نیز برای سرایداران و خدمه ایجاد شد که به عنوان پختن غذای مهمانان نیز مورد استفاده قرار می‌گرفت. مهندس و نقشه‌بردار این ویلاها شخصی به نام اشکودا از شوروی بود.

هتل قدیم رامسر با بلوار مقابل خود در یک راستا قرار دارد و از ایوان هتل؛ می‌توان انتهای بلوار که به کازینو و دریا منتهی می‌شود را دید. در حیاط پشتی این هتل نمادی نصب شده که ۴۰ نماینده از ۴۰ کشور صلح و دوستی در هنگام سفر خود به ایران در گذر از رامسر و اقامت در هتل قدیم رامسر آن را نصب کردند. به جهت قرار گرفتن این هتل در طبیعت زیبای رامسر و قرار گرفتن جنگل سرسبز پشت هتل، و هماهنگی رنگ سفید هتل و جنگل سبز، بنای هتل را بیشتر در دید رهگذران و مسافران قرار داده است.

در جنب شمال هتل؛ یک محوطه بزرگ که شامل باغ و یک بلوار مستقیم با طول زیاد است؛ قرار دارد. در باغ مقابل هتل؛ از فنون باغ‌سازی غربی استفاده شده است و شکل چراغ‌ها، مجسمه‌ها و حوض‌ها نتیجهٔ اندیشه نوگرایانه در این فضای شهری است. این باغ و بلوار در پهنه‌ای به اندازه تقریباً دو کیلومتر در میان کوه و دریا ایجاد شد و دو عنصر اصلی آن را هتل قدیم در کوه پایه و کازینوی کنار  ساحل تشکیل می‌دهد. دیگر بخش‌های مهم این مجموعه؛ هتل جدید، عمارت شهربانی است. این مجموعه به گونه‌ای ساخته شده که هتل قدیم به واسطه یک بلوار مستقیماً به کازینوی کنار ساحل می‌رسد. در ابتدا؛ بلوار حالت آسفالت داشت، اما بعدها به پیاده‌گذر تبدیل شد و در دو سوی آن هم جاده ساخته شد.

 

نمای مقابل هتل قدیم در دوره رضاشاه

بیست ریالی - پشت اسکناس تصویر مجسمه رضاشاه در جلوی هتل قدیم رامسر.

نمای محوطه هتل در سال ۱۳۵۲ خورشیدی
 

ستون‌های موجود در محوطه، دوره پهلوی

همان ستون‌های موجود در تصویر بالا که مغایر اسلام بودند آسیب دیدند.
مدل جایگزین در دوره حکومت جمهوری اسلامی

تا اواخر دههٔ ۳۰، بلوار مابین هتل و کازینو به صورت آسفالت بود و در دو طرف آن دو باغچهٔ سراسری قرار داشت. رودخانهٔ بلوار؛ در مسیر طبیعی خودش در دو نقطه بلوار را قطع می‌کرد که در آن نقاط پل زده شد. زمین‌های دو طرف بلوار هم بیشتر زراعتی بودند و در سمت شرق بلوار هم فرودگاه ساخته شد. در این دوره؛ محوطهٔ هتل قدیم، شامل بناهای هتل، کاخ و چهار ویلای اختصاصی است. تیرهای چراغ برق، مجسمهٔ دختران و گوی و سایر مجسمه‌های انسانی؛ از مهمترین تزئینات محوطه در این دوره بودند.

از دهه چهل به بعد؛ معماری این مجموعه بیشتر تحت تأثیر معماری نوگرا در کشورهای اروپایی بود و تغییراتی که در مجموعه داده شد؛ بر اساس معماری نو در آن کشورها است.  هرچند معماری بلوار و کازینو تغییر شاخصی نکرد و زمین‌های زراعی در دوطرف بلوار هم با تقسیم‌های هندسی کوچکی همچنان وجود داشت؛ اما در منطقه شمالی باغ مرکبات؛ پوشش باغی آهسته‌آهسته جایگزین پوشش زراعی شد. روستای اطراف ضلع شرقی کمربندی هم کم‌کم گسترش یافتند. در این سال‌ها هتل جدید نیز با وسعتی تقریباً دوبرابر هتل قدیم؛ در کنار هتل قدیم ساخته شد.

طرح ساخت هتل جدید توسط یک مهندس کرمانی به نام سام در سال ۱۳۳۱ خورشیدی تهیه شد و در مکان یکی از ویلاهای قبلی ساخته شد و در سال ۱۳۳۹ خورشیدی بهره‌برداری از آن آغاز شد. پس از مدتی نیز متل کازینو و پلاژ هم در کنار بلوار ساخته شد و به بهره‌برداری رسید. در اطلاعات سالانه ۱۳۳۹ (ص ۵۶) خورشیدی دربارهٔ این بنا آمده است که: «رامسر نه تنها از زیباترین پلاژهای ایران، بلکه خاورمیانه و آسیاست. این شهر دارای هتل بدیع، ویلاهای زیبا، کازینو و جنگل‌های سرسبز ایران و بالاخره یکی از بهترین نقاط شمال ایران به شمار می‌آید». همزمان با تأسیس بناهای مذکور، کاخ مرمر هم در محوطه هتل ساخته شد.

هتل جدید که از نمای رو به رو؛ در سمت راست هتل قدیم قرار گرفته؛ از سه و چهار طبقه با زیربنای تقریبی ۱۵۰۰ متر برای هر طبقه تشکیل شده است و مابین سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۷ برای اتصال به هتل قدیم؛ توسط سازمان مهمانخانه‌های بنیاد پهلوی سرمایه‌گذاری شد و به اجرا درآمد. برخی کارشناسان می‌گویند هتل جدید و هتل قدیم هیچ‌گونه هماهنگی با یکدیگر ندارند؛ زیرا به اعتقاد آن‌ها؛ نمای کشیده و منظم هتل جدید؛ ضربه شدیدی به دید و منطقه هتل قدیم زده است و آن را از حالت نمادین قبل درآورده است.در زمان پهلوی دوم یکی از مجسمه‌های رضاشاه نیز در باغ مرکبات قرار داده شد.

از دهه پنجاه به بعد تغییرات بیشتر بر روی بلوار و اماکن شهری پیرامون هتل استوار بود. بلوار مابین هتل و کازینو بیشتر کارکرد پارکینگ عمومی به خود گرفت. محوطهٔ فرودگاه نیز در سمت شرقی هتل گسترش می‌یابد. باغ مرکبات تغییر محسوس کوچکی کرد و دو مسیر فرعی ورودی از جنوب باغ؛ به آن اضافه شد.

پس از اینکه جمهوری اسلامی بر ایران حاکم شد، تزئینات و مجسّمه‌های محوطهٔ هتل که خلاف اسلام دیده می‌شد تخریب یا برداشته شد. اماکنی هم که بیشتر مورد استفاده گردشگرهای خارجی یا ایرانی‌های غرب‌گرا بود نیز عمدتاً بی استفاده ماند؛ مانند کازینو که به یک مهمانخانه عادی تبدیل شد.

در سال‌های ابتدایی تشکیل جمهوری اسلامی؛ برخی از نهادها سعی داشتند که آن جا را تبدیل را به پایگاه خود کنند، کارکنان هتل قدیم به خاطر علاقه‌ای که به شغل‌شان و این بنا داشتند در مقابل تغییر کاربری هتل بسیار مقاومت کردند.

در این دوره اماکن اسلامی همچون مسجد و مدرسه علوم دینی در جلوی محوطه هتل در کنار جاده اصلی ایجاد شد و افزون بر آن؛ اماکنی همچون دادگستری در کنار بلوار بوجود آمد. در سال‌های اخیر در محوطه هتل برخی امکانات همچون صندلی، تیر چراغ و سطل زباله قرار داده شد که از طرح‌های ساده و ارزان در آن استفاده شده است. این هتل در دوران جنگ ایران و عراق؛ مانند سایر بخش‌های گردشگری معلّق و بلاتکلیف ماند.

هم اکنون در کنار این هتل ساختمانی دیگر با معماری مشابه ساخته شده و با نام هتل جدید در حال ارائه خدمات گردشگری است. هتل قدیم نیز با همین نام اقدام به اسکان مسافران می‌نماید. این هتل اکنون جزو گروه هتلهای پارسیان است و مالکیت آن با بنیاد مستضعفان جمهوری اسلامی ایران می‌باشد

۲ قسمت از سریال کارآگاه علوی در این هتل ساخته شد.

  • در سال ۱۳۴۹ میزبان اولین کنفرانس، کنوانسیون حفظ تالابهای رامسر که مقر آن در لندن می‌باشد بوده‌است.
  • صحنه‌های از سریال روزگار قریب در این هتل فیلم‌برداری شد.
  • بخش‌هایی از سریال خط قرمز در کنار این هتل فیلم‌برداری شد.

 

یک سراسرنما از محوطه، حوض و هتل‌های جدید و قدیم در سال ۲۰۱۴ که برخلاف دوره پهلوی زیاد به آن پرداخته نشده

وحشتناک ترین قاتل های تاریخ

وحشتناک ترین قاتل های تاریخ

یکی از مشکلات همه قاتلان سریالی و افراد خبیث این است که با جسد مقتول بینوا باید چه کرد. شاید استفاده از یک مایع خورنده راه حل عالی و بینقصی به نظر برسد.

بیش از یک قرن است که قاتلان حرفه ای برای پاک کردن ردپای شان از اسید و قلیا استفاده میکنند. البته علم و تجربه نشان داده این هیچگاه روش مناسبی نبوده است. در ادامه نگاهی به پرونده مخوف ترین و سنگ دلترین قاتلانی خواهیم داشت که از چنین شیوه*هایی بهره برده اند:

۱- سال ۱۸۹۷: آدولف لویگرت، سلطان سوسیس شیکاگو

آدولف لویس لویگرت یک مهاجر آلمانی بود که در سال ۱۸۷۹ شرکت بسیار موفق Luetgert Sausage & Packing را در شیکاگو تاسیس کرد. همسرش لویزا بیکنیز فرد شوربختی با زندگی انباشته از شایعات خشونت خانگی بود.

لویزا ناگهان در اول می ۱۸۹۷ ناپدید شد. شایعات حاکی از آن بود که لویگرت همسرش را کشته و تبدیل به سوسیس کرده است. ولی او مدعی بود که همسرش با مرد ناشناسی فرار کرده. اما واقعیت احتمالا بسیار مخوف تر از این بود. او همسرش را مسموم کرده و بدنش را در خمره سوسیس مملو از قلیای داغ (هیدروکسید سدیم) انداخته بود. آنگاه سعی کرده بود باقی مانده جسد را در تنور کارگاهش خاکستر کند.

اما علیرغم تمام این تلاشها، متخصص انسان شناس دادگاه توانسته بود قطعاتی از استخوان های پا. یک بند انگشت، دنده و جمجمه را به همراه انگشترهای لویزا شناسایی کند. لویگرت به قتل متهم شد و سرانجام دادگاه با سم به زندگی او پایان داد.

۲- سالهای ۱۹۴۴-۴۹: جان های

جان های مشهور به «قاتل حمام اسید» یکی از قاتلان بسیار مخوف افسانه*ای است که ابتدا بخاطر کلاه*برداری راهی زندان شد. نقشه او اینگونه بود که جسد قربانیان را در اسید سولفوریک حل کند. وی در آزمایشهای اولیه خود دریافت که بدن موشها پس از ۳۰ دقیقه متلاشی می*شود.

اولین قربانی انسانی جان، کارمند سابق او ویلیام مک*سوان بود که در سال ۱۹۴۴ به قتل رسید. وی به زیرزمین کشانده شده، ضربه ای به سرش وارد گردیده و سپس با ۴۰ گالن اسید تجزیه شده بود. انگیزه این کار هم مالی بود، وی خانه مک سوان را می*خواست. هنگامی که والدین مک سوان به وی مشکوک شدند، آنها را هم در اسید حل کرد.

قربانیان بعدی هم زن و شوهری بودند که گول سرمایه وی را خورده و قرار بود دارایی و زندگی شان را یکجا از دست دهند. ششمین و آخرین قربانی جان های هم بیوه*ای با نام الیو دوراند-دیاکن بود که در سال ۱۹۴۹ به قتل رسید.

هنگامی که پلیس محل کار جان را جستجو کرد اوراق فراوان متعلق به قربانیان را پیدا کرد و البته تحقیقات تخصصی باعث کشف ۲۸ کیلوگرم چربی انسانی، ۳ سنگ کیسه صفرا، بخشهایی از پا، ۱۸ قطعه استخوان بدن انسان و همچنین دندان مصنوعی*های خانم دوراند-دیاکن از حیاط آنجا شد.

جان های ادعای جنون کرد، اما بالاخره بخاطر قتل مجرم شناخته شده و به دار آویخته شد.

۳- سال ۲۰۰۸: اپیزود اول سریال برکینگ بد

والتر وایت و جسی پینکمن اصلا دوست نداشتند امیلیو کویاما، شریک قبلی پینکمن را به قتل برسانند. اما هنگامی که او سعی کرد آنها را بکشد، چاره ای به جز تبدیل شدن به جسد را باقی نگذاشت.

وایت یک معلم شیمی بود، و راه حلی برای جسد بر زمین مانده ارائه داد: اسید هیدرو*فلوئوریک. و برای انجام این کار از پینکمن خواست تا یک وان پلاستیکی بزرگ خریداری کند. برخلاف راهنمایی وایت، پینکمن جسد را درون وان چدنی حمام خانه*اش انداخت. جسد کویاما کاملا حل شد، اما باعث شد وان و کف حمام هم سوراخ شوند و آبشاری از ژلاتین متعفن صورتی به طبقه پایین خانه سرازیر شود.

خوشبختانه این تنها یک سریال تلویزیونی بود، اما با اخطارهای زیادی روبرو شد. زیرا آموزشی همگانی برای کاربرد گسترده*تر اسید و قابلیت حل بدن انسان در آن بود. به هر حال این نمایش ویژه برکینگ بد نشان داد که اسید هیدرو*فلئوریک قابلیت بسیار خوبی در حل کردن گوشت دارد، اما بر فلزات هم تاثیر منفی می*گذارد.

۴- سال ۲۰۰۹: سانتیاگو مزا لوپز، «پازال پز»

پازال یک سوپ سنتی مکزیکی است که از گوشت خوک، ذرت و ادویه*جات تند تهیه می*شود و زمان پخت بسیار طولانی دارد. سانتیاگو مزا لوپز را به این دلیل «پازال پز» می*خوانند که علاقه فراوانی به تهیه این سوپ با سبک متفاوتی داشت. او برای این کار از بدن انسان و سودا استفاده می*کرد. لوپز به عنوان یک «کارشناس پاکسازی» برای تیجوانا، رئیس کارتل موادمخدر کار می*کرد. و طی مدت خدمتش بیش از ۳۰۰ جسد را اینگونه از بین برده بود. او برای خدماتش هفته*ای ۶۰۰ دلار دستمزد دریافت می*کرد.

به گفته ماموران فدرال، شیوه کار او اینگونه بود که یک دیگ ۲۰۰ لیتری را با آب پر می*کرد، دو گونی سودا را درون آن می*ریخت و آن را گرم می*کرد تا به جوش آید. آنگاه جسد را به محتویات دیگش می*افزود و ۸ ساعت متوالی آن را می پخت. سپس باقی مانده را نیز با بنزین می سوزاند.

۵- سالهای ۲۰۰۹-۲۰۱۲: اسید در «خانه وحشت» آلمان

اولین چیزی که توجه همسایه ها را به خود جلب کرد، بوی عجیب و تندی بود که از خانه بزرگ سنگی در Tüddern آلمان به مشام می رسید. سرانجام هنگامی که پلیس سراغ این خانه رفت، چندین تانک بزرگ مملو از ماده پاک کننده green gloop و قطعاتی از استخوان انسان پیدا کرد که در اسید هیدروکلریک حل نشده بود.

اولین قربانی آلان گرگیری بود که در سال ۲۰۰۹ به قتل رسید. گلوی وی با یک میله یخ شکن دریده شده بود. قربانی دوم محمد الجادر بود که در سال ۲۰۱۱ با گلوله به قتل رسید. این خانواده آلمانی مدعی هستند که برای انتقام دست به این عمل زده*اند. زیرا آنها معتقدند که گرگیری به یکی از پسران آنها تجاوز کرده است و الجادر هم قصد داشته از آنها اخاذی کند. قاتلین (مادر و یکی از پسران) به ۱۵ و ۱۳ سال حبس محکوم شدند. پسر دیگر هم به دلیل معاونت، از بین بردن شواهد و آماده سازی اجساد ۳۰ ماه به زندان افتاد!

و در پایان بد نیست نظر دکتر اروین ویرویج از دانشمندان با سابقه موسسه پزشکی*قانونی هلند را در این مورد بشنویم:
«به نظر می*رسد پس از اپیزود اول سریال برکینگ بد، علاقه وحشتناکی به استفاده از اسید برای تجزیه جسد مقتولان شکل گرفته است. با استفاده از اسید مناسب این شیوه می*تواند بسیار کارآمد باشد. اما باید توجه داشت که هیچ*گاه عالی و بی*نقص نیست. همیشه چیزهای برای شناسایی باقی می*مانند. علاوه بر این، وحشت و ترس تجزیه بدن یک انسان در اسید آنقدر مهیب و سنگین است که شخص هیچگاه نمی*تواند برای همیشه این راز را درون خود حبس کند. بدون شک شما یا همدستان*تان اعتراف را بهترین راه خلاصی از این کابوس خواهید یافت. و پس از آن ما می*دانیم که به دنبال چه چیزی بگردیم»

قوانین منع حجاب در دنیا

قوانین منع حجاب در دنیا

یده‌ای است که "کشف حجاب" رضاشاهی در ایران زمان طاغوت را تداعی می‌کند. حرف‌های رضاشاه در 78 سال پیش، امروز در پارلمان‌های اروپا شنیده می‌شود

 در این گزارش به بررسی جدیدترین قوانین منع پوشش اسلامی در کشورهای دنیا می‌پردازیم.

*** 17 دی و واقعه "کشف حجاب" در یک نگاه

روز ۱۷ دی سالگـرد واقعـه کشف حجاب در ایران زمان طاغوت است. در سال ۱۳۱۴ شمسی رضا شاه پهلوی با آوردن بدون حجاب همسران و دختران خود به یک مراسم عمومی، استفاده از حجاب را برای زنان ایرانی ممنوع اعلام کرد.

بی‌گمـان اندیشـه اصلی "کشـف حجـاب" خلاقیتی نبود که متعلـق به رضاخان باشد و به طور کلی فلسفه "حذف حجاب" به عنوان نماد مسلمانی زنان، برخاستـه از ذهـن رضاشاه نبود؛ چون اساساً رضاشاه فردی نبود که به تنهایی قادر باشد ایدئولوژی ضدّدینی خود را عملی کند. در آن سال، شمار زیادی از تجددخواهـان، به بهانه استفاده از نیـروی زنان در عرصه اجتماع و احقاق واقعی حقوق آنان، "رهایـی زنـان ایـران از قیـد و بنـد حجاب" را نخستین گام اصلی برای رسیدن به این هدف می‌دانستند.

البته رضاشاه در سال ۱۳۱۳ به ترکیه مسافرت کرده بود و الهامات وی از اقدامات "مصطفی کمال آتاتورک" اگرچـه تصمیم شاه را برای انجام تغییر لباس، کلاه و کشف حجاب به جلو انداخت، ولی صرفاً این سفر بدان معنـی نبـود کـه در صـورت عـدم وقـوع سفر وی به ترکیه، کشف حجاب اجباری به وقوع نمی‌پیوست.

در دوران سلطنـت محمـدرضا شاه نیز شیوه‌های خشونت‌آمیز و ضدّفرهنگی کشف حجاب، اگرچه با شدتی کمتر ولی همچنان ادامه داشت. 

پهلوی اول با ادعای روشنفکری و تأثیر از محافل غربگرایانه و فمینیستی داخلی در نقد حجاب، اقدام به رسمیت قانون منع حجاب در ایران کرد تا از این طریق، به دو هدف نائل شود:

اول آن که از یک سو زنان و دختران محجبه را به عزلت و خانه‌نشینی، و از سوی دیگر زنان دارای پوشش‌های اروپایی و غربی را به صحنه اجتماع بکشاند. دوم این که کشف حجاب را دستمایه سکولاریزه کردن حکومت و مقدمه‌ای برای سرکوب‌های بعدی اقشار مذهبی جامعه قرار دهد.

 در راستای این هدف، استفاده از پوشش اسلامی در اماکن عمومی به مذاق رضاشاه خوش نیامد؛ چراکه وی با دیدن زنان ترکیه که به بیان خود وی "چادر و پیچه" را دور انداخته بودند، مست شد، بعد از آن از هر چه زن با حجاب بدش آمده بود و آنان را دشمن پیشرفت و ترقی مردم می‌دانست.

بالاخره آغاز کشف حجاب در ایران، با ابلاغ رسمی به تمام ولایات کشور مبنی بر جلوگیری از ورود معلمان و اساتید باحجاب به مدارس و دانشگاه‌های کشور عملاً اجرایی شد و قرین شدن آن با خشونت را نیز نباید از نظر دور داشت.

این واقعه در 17 دی 1314 (7 ژانویه 1936) رخ داد. اما امروز پس از گذشت 78 سال گویی برخی کشورها حتی کشورهای متجدّد غربی، دنباله‌روی خشونت و اجبار مذهبی در کشورهای خود شده و با تصویب قوانین تبعیض‌آمیز علیه پوشش اسلامی زنان، کشف حجاب رضاشاهی در ایران زمان طاغوت را تداعی می‌کنند.

*** افغانستان

"امان الله خاف" پادشاه این کشور همانند رضاشاه، پس از بازگشت از سفر اروپا، به اقدامات ضدّحجاب در افغانستان شدت بخشید. امان الله خاف هم بهترین راه برای حذف دین‌مداری در میان مردم افغان را دگرگونی سنت‌ها با رخنه در آداب مذهبی آنان می‌دید.

*** ترکیه

هجوم فرهنگی به ارزش‌های مسلمانان ترکیه، نخستین بار از سال 1823 آغاز گردید. "آتاتورک"، دولتمرد بنیان‌گذار جمهوری ترکیه پس از شکست پادشاه عثمانی، دست به اسلام‌زدایی و کشف حجاب در ترکیه زد.

سپس حدود پنجاه سال پس از مرگ وی، در پی کودتای نظامی ۱۹۸۰ در ترکیه، در جامعه‌ای که باور قلبی آتاتورک در لزوم مدرن‌سازی و ترویج سبک زندگی اروپایی، به جان ملت مسلمان این کشور افتاده بود، داشتن حجاب در مدارس و دانشگاه‌های ترکیه قدغن شد.

تا مدت‌ها داشتن حجاب اسلامی در دانشگاه‌های دولتی ترکیه ممنوع بود، اما واکنش‌ها به این حکم دولتی، از سوی مردم غالباً پس‌زننده بود. زیرا لباس، شکل و نوع آن بیانگر تفکر و فرهنگ جامعه است و تنها زنانی حاضر شدند پوشش خود را کنار گذارند که پیش از آن، تفکر و فرهنگ خود را تغییر داده بودند. این جمعیت در میان زنان ترکیه، در اقلیت بودند و فعالان بسیاری سال‌ها به دنبال تغییر این قانون، فعالیت کردند.

سرانجام در سال ۲۰۰۸ پارلمان ترکیه رأی به لغو این قانون داد.

البته حتی لغو این قانون هم که به علت فشارهای مداوم گروه‌ها و احزاب مسلمان در ترکیه روی داده بود، شامل نیروهای ارتش، پلیس، قضات و مأموران قضایی ترکیه نمی‌شود و آنان همچنان موظفند از پوشیدن روسری خودداری کنند.

*** فرانسه

به جرأت می‌توان گفت فرانسه، افراطی‌ترین کشور غربی در زمینه وضع قوانین سختگیرانه علیه پوشش اسلامی به شمار می‌رود.

از سال 2004 تاکنون دولت پاریس به موجب تصویب قانون ممنوعیت حجاب در مجلس این کشور، دختران و زنان دارای حجاب اسلامی را از حضور در مدارس، دانشگاه‌ها و مکان‌های عمومی منع کرد.

بر اساس این قانون، زنان دارای پوشش اسلامی در این کشور علاوه بر این که بازداشت و به اداره پلیس ارجاع می‌شوند، موظف به پرداخت میزان 150 یورو نیز به عنوان جریمه هستند. این در حالی است که بزرگ‌ترین جامعه مسلمانان اروپا، در فرانسه ساکن هستند.

دولت پاریس با این اقدام، هشدارهای بین‌المللی متعددی را متوجه کرد اما در عین حال، اغلب وزرای دولت فرانسه، با دفاع از منع حجاب، این قانون را زمینه‌ساز حفظ جمهوری فرانسه و ارزش‌های سکولاریسم عنوان کردند و حتی پارلمان فرانسه نیز اعلام کرد که این قانون را تغییر نخواهد داد.

فرانسوی‌ها، از گذشته و دوران استعماری خود نیز پرونده پاکی ندارند. سال 1954 در الجزایر، نیروهای اشغالگر فرانسه، مبارزه عظیمی علیه حجاب به راه انداختند. حجاب زنان الجزایری که جزئی از سنت‌های کهن آنان محسوب می‌شد، تبدیل به ابزار مبارزه بر ضدّ استعمارگری شد و نیروهای اشغالگر برای برداشتن آن، از پرقدرت‌ترین و متنوع‌ترین امکانات خود بهره بردند. 

*** برخی ایالات آلمان

ممنوعیت حفظ حجاب در مدارس و دانشگاه‌های برخی ایالات آلمان، شامل بایرن، برمن، هسن، نیدرزاکسن، نوردراین‌وستفالن، تورینگن، سارلند، اشلسویگ‌هولشتاین و براندنبورگ از سال 2007 اجرایی شد. همانطور که ایالات در نقشه زیر با رنگ قرمز نشان داده شده‌اند، بیش از نیمی از کشور آلمان تحت قانون ممنوعیت حجاب در مدارس و دانشگاه‌ها است.

"تیلو سارازين" (Thilo Sarrazin) سياستمدار حزب سوسیال دموکرات، ضمن اظهارات خود در اين خصوص گفت:

«من گذاشتن روسري را در مراكز آموزشي قدغن اعلام مي كنم. حجاب نمادي براي مذهب نيست بلكه يك موضوع سياسي است.»

وي ضمن اظهارات خود خواستار كاهش شمار افراد غير آلماني در اين كشور شد. او در ادامه 70 درصد ترك‌ها و 90 درصد شهروندان عرب‌تبار برلين را "پرخاشگر و عقب‌مانده " توصيف كرده و درباره‌ي بهره‌ هوشي يهوديان اروپاي شرقي هم پیش از این اظهارنظر كرده بود.»

*** سایر کشورها

 هلند، بلژیک، دانمارک، اسپانیا و روسیه از بعد از سال 2000 میلادی، استفاده از پوشش کامل اسلامی (برقع یا روبنده) را در اماکن عمومی و دانشگاه‌ها و مدارس ممنوع کردند. هرچند هنوز هم در این کشورها عده‌ای از افراد تندرو بر تعمیم این قانون به پوشش روسری اصرار دارند و هر از چندگاهی نطق نمایندگان افراطی در پارلمان گواهی بر این مدعاست.

ممنوعیت حفظ حجاب در مدارس کشورهای جمهوری قفقاز (آذربایجان، تاجیکستان و قرقیزستان) نیز از زمان حکومت کمونیستی شوروی وضع شده بود و تا به امروز در گیر و دار و تنش‌های فراوان به سر می‌برد.

*** عوامل و نتایج پدیده منع حجاب در دنیا

ممنوعیت پوشش اسلامی، مستقیماً با مواد 18 و 19 مربوط به آزادی ادیان و آزادی بروز و اظهار مسلک فردی در "اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل" (1948) و همچنین کنوانسیون حمایت از حقوق بشر و آزادی‌های اساسی اروپا (1950) تضاد دارد.

هدف و انگیزه کسانی که در کشورهای مختلف، قوانین سرکوبگر علیه حجاب اسلامی وضع می‌کنند، این است که افراد، نباید از نوع خاصی از لباس یا پوشش استفاده کنند که دال بر گرایشات مذهب خاصی باشد؛ در حالی که این تعرض به حقوق اولیه مسلمانان، به معنی اجبار برای سازگار کردن عقاید و باورهای دینی افراد با ارزش‌های موجود در جوامع سکولاریستی است.

این اجبار که هنوز تاکنون سال 2014 در برخی کشورهای مدعی توسعه و دموکراسی دیده می‌شود، هم در مبنا و هم در مصداق، همانند اجبار و خشونتی است که بیش از هفتاد سال پیش در دوران طاغوت در کشور ما وجود داشت و البته عاقبت نیز محکوم به نابودی شد.

در واقع می تـوان گفـت کـه اگرچـه سیاستهای خشن و ظالمانه و تلفیق خشونت و فرهنگ در نیمه دوم سلطنـت رضـا شـاه در کوتاه مدت جامعه سنتی و مذهبی را منفعل و حتی منکوب کرد، ولی به دلیـل شیوه هـا و ابزارهـای غلـط آن، چـه در تاکتیـک و چه در استراتژی، در دراز مدت به تقویت و رشد اندیشه دینی و نهایتا سرنگونی سلطنت کمک کرد.

صادق هدایت

در سال ۱۲۸۱ ه‍ . ش. در یک خانواده اشرافی رو به زوال، که اعضای آن در هر دو رژیم قاجار و پهلوی، صاحب مناصب بالای سیاسی، نظامی و قضایی بودند، به دنیا آمد. جدش، رضا قلی‌خان هدایت طبرستانی (۱۲۱۵ـ۱۲۸۸ ه‍ـ . ق.)، ملقب به «للـه‌‌باشی»، از رجال دوره ‌قاجار، شاعر و صاحب تذکره مجمع الف‍ُصحا، اجمل التواریخ (تاریخ مختصر ایران)، روضه الصفای ناصری (سه مجلد؛ در تکمیل روضه الصفای خواندمیر) و برخی آثار دیگر بود. او در تهران متولد شد و در شیراز به تحصیل پرداخت. سپس به دربار محمدشاه و ناصرالدین‌شاه راه یافت؛ و از سوی ناصرالدین‌شاه، به ریاست مدرسه‌ دارالفنون‌ْ منصوب شد. در دوران بازنشستگی، مدتی مربی مظفرالدین میرزا ـ ‌ولیعهد؛ که بعد‌ْ شاه شد‌ـ بود. به همین سبب، به او، عنوان «للـه‌باشی» داده شد. به نوشته مؤلف کتاب چند مجلدی نهضت روحانیون ایران، «للـه‌باشی، صوفی تمام عیار و درویش بی‌بند و بار»‌ی بود، که نسبت به علما و مجتهدان‌ْ کینه داشت. به همین سبب، در کتاب روضه الصفای ناصری خود، دخالت مجتهدان در جنگ علیه متجاوزان روس را سخت نکوهش کرد، و گناه شکست در آن را، به گردن آنان انداخت. او در بخشی از این کتاب، نوشت: «عوام کالانعام، علما را بر عوامل سلطان رجحان دادند، و کمر به جهاد بستند.۲» پدربزرگ صادق هدایت، جعفر قلی خان نی‍ّرالملک، رئیس مدرسه دارالفنون و وزیر علوم (۱۲۷۵ـ۱۲۸۳ ه‍.ق.)، مدیر مؤسسه نظام، رئیس معارف استان فارس، حاکم مراغه، رئیس شرکت شیلات، مدیرکل ثبت اسناد و املاک، و رئیس الوزرا (نخست وزیر)، در رژیم قاجار بود. پدر صادق هدایت، قلی خان، ملقب به اعتضاد الملک، در زمان قاجار، سالها حاکم شهرهای مختلف، م‍ُشیر و مشاور‌ِ وزرا و نخست وزیران،‌ و مدیرکل ادارات و سازمانهای بزرگ بود. با سقوط رژیم قاجار و روی کار آمدن رضاخان میرپنج، منصب بالایی ـ‌ همچون گذشته‌ـ به او داده نشد. اما باز، از کارمندان عالی رتبه حکومت رضاخان بود؛ که از جمله مناصب وی در این دوران، می‌توان به سرپرستی مدرسه نظام اشاره کرد. مادر صادق هدایت، زیورالملوک، دختر مخبرالسلطنه بزرگ، و نوه اعتضاد الملک بود. برادر بزرگ صادق هدایت ـ محمود هدایت‌ـ حقوقدان، معاون نخست وزیر (شوهر خواهرش، رزم‌آرا)، قاضی دیوان عالی کشور، و برادر دیگرش ـ‌‌عیسی‌ـ از افسران ارشد (سرلشکر) و رئیس دانشکده افسری، در دوران سلطنت پهلوی بودند. مخبرالسلطنه ـ‌پسرعموی صادق هدایت‌ـ نویسنده، وزیر فواید عامه (۱۳۰۵هـ .ش.) و دوبار (در سال‌های ۱۳۰۶ و ۱۳۰۹ ه‍ .ش.) نیز نخست وزیر رضاخان بود. او همان کسی است که نهضت شیخ محمد خیابانی را متلاشی کرد، و در زمان ورود او به تبریز‌ْ به عنوان والی جدید آن خطه (۱۳۳۸۸ هـ ‍.ق.)، آن روحانی مجاهد و آزاده، که هم در برابر فشار روسهای تزاری متجاوز و هم حکومت فاسد مرکزی (قاجار) ایستاده بود، در تبریز، به قتل رسید. مخبرالسلطنه، همچنین، در زمان نخست وزیری خود، از عوامل مهم باقی ماندن هدایت در اروپا برای ادامه تحصیل، با وجود پیشینه ناموفق او در این کار، بود. صادق هدایت در سن پنج سالگی با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عمو زاده‌هایش در باغ پدربزرگ (نیر الملک) یکی از خواهران صادق هدایت، م‍ُط‍َل‍َّقه بود، و در خانه پدری زندگی می‌کرد. خواهر دیگر او، همسر سپهبد علی رزم‌آرا، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، و سپس نخست وزیر محمدرضا پهلوی (از تیر تا شانزدهم اسفند ۱۳۲۹۹ ش.) بود؛ که به سبب اقدامات خائنانه و خلاف شرعش در این س‍ِم‍َت، از سوی خلیل طهماسبی ـ‌ از گروه فدائیان اسلام‌ـ اعدام انقلابی شد. «در کل،‌در طایفه اینها، سرلشکر و وزیر، زیاد بود.۳» خانواده، همچنین، صاحب گماشته‌ای نظامی بود؛ که به صادق هدایت نیز خدمت می‌کرد. جز اینها، «خانواده هدایت، املاک وسیعی داشت؛ واقعیتی که انعکاسش را در یکی دو کار هدایت، می‌بینیم.۴» هدایت در شش سالگی به دبستان علمیه فرستاده شد؛ و با پایان یافتن تحصیلات ابتدایی، به مدرسه دارالفنون رفت. در سال ۱۲۹۵ مدرسه دارالفنون را، به سبب بیماری چشم ترک کرد. در سال ۱۲۹۶ ش، به مدرسه فرانسوی سن لویی، که توسط هیئتهای تبشیری مسیحی اداره می‌شد، رفت. در این مدرسه، درسها، هم به فرانسه و هم به فارسی گفته می‌شد. اما، به نوشته دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی ـ ‌از دوستداران و ستایندگان هدایت؛ که کتابش درباره او، مورد تأیید کتبی برادر بزرگ صادق هدایت نیز قرار گرفته است‌ـ او سرانجام نتوانست «سال آخر [مدرسه] سن لوئی را بگذراند و دیپلم متوسطه را بگیرد.۵» با این ترتیب، در سال ۱۳۰۴، یعنی بیست و چهار سالگی، به تحصیل خود در این مدرسه، پایان داد. در سال ۱۳۰۵ با نخستین گروه محصلان ـ‌ نه دانشجویان‌ـ اعزامی، به بلژیک اعزام شد و به تحصیل در مدرسه ـ‌ نه دانشکده‌ـ مهندسی شهر گان مشغول شد. اما «به شهادت نامه‌های خودش، او هرگز به مرحله تحصیل در رشته تعیین شده نرسید. زیرا از عهده ریاضیات پیشرفته [که پیش نیاز ورود به آن مرحله بود]، برنیامد.۶» در نتیجه، هدایت «یکی دو بار سعی کرد به تحصیل خاتمه دهد و به ایران برگردد.۷» تا آنکه سرانجام پس از هشت ماه، از آن مدرسه اخراج شد و «نامش از دفتر اتباع خارجه شهر گان خط خورد.۸» با وجود این، با نفوذی که خانواده‌اش در دستگاه دولت داشتند، توانست خود را به پاریس و رشته ساختمان منتقل کند. اما پس از دو سال تحصیل در این رشته، موفق به ادامه آن نشد. در همین دوران (۱۳۰۷) صادق هدایت کوشید خود را در رودخانه مارن فرانسه غرق کند؛ که به نتیجه نرسید. اسماعیل مرآت، سرپرست محصلان ایرانی مقیم اروپا، درصدد برآمد جواز اقامتش را باطل کند و او را به ایران برگرداند. اما «عاقبت، تلاشها و نفوذ خانواده هدایت در تهران برای متقاعد کردن مقامات به نتیجه رسید، و به صادق هدایت اجازه دادند که رشته تحصیلی‌اش را در چارچوب دوره تربیت معلم، به ادبیات فرانسه ‍[در پاریس] تغییر دهد. اجازه نامه در اردیبهشت ۱۳۰۸ در تهران صادر شد.۹» اما با گذشت حدود یک سال، صادق هدایت موفق نشد حتی در رشته انتخابی و پیشنهادی خود نیز ادامه تحصیل دهد۱۰. در نتیجه، به ایران بازگشت داده شد. این در حالی بود که «در طول اقامت هدایت در اروپا، مقامات ایرانی، بسیار بیش از آنچه که تحت شرایطی دیگر انتظار می‌رفت، رعایت حال او را می‌کردند؛ به این دلیل ساده، که یک نفر با همین نام، در تهران، نخست وزیر بود.۱۱» که او نیز کسی جز پسرعموی پدر و مادر صادق هدایت، یعنی مخبرالسلطنه، نبود. در مجموع «تاریخچه تحصیلات عالی‌اش [البته در واقع‌ْ تحصیلات عالی نبوده، بلکه در «مدرسه۱۲» بوده است] در اروپا، حاکی از آن است که در تحصیلات آکادمیک‌ْ وضع مطلوبی نداشته است.۱۳» هدایت، بعدها خود در این باره به م‌.ف‌. فرزانه گفت: «من وقتی به فرنگ رفتم، اصلاً قصد خواندن درس کلاسیک را نداشتم. فقط می‌رفتم فرنگ را ببینم.۱۴» به این ترتیب، در سال ۱۳۰۹، به ناچار، به ایران بازگشت؛ و به فاصله کوتاهی، در بانک ملی استخدام شد. در سال ۱۳۱۱ از بانک ملی استعفا داد و به استخدام اداره کل تجارت درآمد. در سال ۱۳۱۳ از اداره کل تجارت استعفا داد و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. در سال ۱۳۱۴ از وزارت امور خارجه نیز استعفا داد. در سال ۱۳۱۵ در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول کار شد. در همین سال، خانواده هدایت از ش.پرتو خواستند که با استفاده از س‍ِم‍َت‌ِ کنسولی‌اش در بمبئی، ترتیب سفر او به هندوستان را بدهد. پرتو نیز پذیرفت؛ و این سفر، انجام شد. ش.پرتو، خود، در این باره اظهار داشته است: «وقتی خواستم به محل مأموریت خود (سفارت ایران در هند) بروم، به خانه هدایت رفتم. خانواده هدایت که از دست صادق ذله شده بودند، از من کمک خواستند، تا لااقل برای مدتی، از شرش خلاص شوند. من با صادق دوست بودم و با خانواده‌اش هم روابطی داشتم. به او پیشنهاد کردم با من به هند بیاید. با خوشحالی پذیرفت. با هم به بمبئی رفتیم. به او جا و مکان دادم. ماشین تحریر قراضه‌ای به او دادم تا سرش گرم شود؛ و «بوف کور» ـ آن اثر منحط‌ـ را بتواند پلی‌کپی کند. من بودم که دست صادق، این پسره لوس و ننر را گرفتم تا هند را ببیند و کار جفنگ بنویسد. حالا شما جوانها، هی مشغول او شده‌اید، درباره‌اش مقاله و کتاب می‌نویسید که چه بشود؟ ادبیات که این مزخرفات نیست!۱۵» هدایت نزدیک به یک سال در هند بود. در این مدت، نزدِ یک زرتشتی به نام بهرام گور انکلسیاریا، به آموختن زبان پهلوی پرداخت. در عین حال، «بوف کور» خود را در پانصد نسخه، به صورت پلی‌کپی، تکثیر کرد. در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و مجدداً به استخدام بانک ملی درآمد. در سال ۱۳۱۷ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. از سال ۱۳۲۰، به عنوان مترجم، در دانشکده هنرهای زیبا مشغول به کار شد؛ و تا پایان حضور در ایران، در این شغل باقی ماند. در سال ۱۳۲۴، به واسطه نزدیکیهایی که با حزب توده و بعضی اعضای مؤثر آن، و از این طریق، با «انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» یافته بود، همچنین نوشتن داستان هجوآمیز «حاجی‌ آقا»، به تاشکند سفر کرد. در اواخر سال ۱۳۲۹ به پاریس رفت، و پس از حدود چهار ماه اقامت در این شهر و درست سی و سه روز پس از ترور شوهر خواهرش ـ ‌رزم‌آرا‌ـ در نوزدهم فروردین ۱۳۳۰، در آپارتمان استیجاری مسکونی‌خود، با گاز اقدام به خودکشی کرد؛ و در بیست و هفتم فروردین همان سال، جسدش ـ‌ بدون رعایت تشریفات در گورستان مسیحیان این شهر، موسوم به پرلاشز، به خاک سپرده شد. درباره دلایل خودکشی صادق هدایت روایت‌های بسیاری نقل شده است. هدایت ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ با باز کردن شیر گاز در یک آپارتمان اجاره‌ای در خیابان شامپیونه پاریس به زندگی‌اش پایان داد. او با یک ویزای پزشکی دو ماهه که او را «بیمار روحی» معرفی می‌کرد پا به پاریس گذاشته بود و به گفته جهانگیر هدایت برادرزاده‌اش امید داشت «تا از فضای خفه‌کننده ایران دور شده و بقیه عمر را به دور از لکاته‌ها و خنزرپنزری‌ها بگذراند.» یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف زاده بود؛ او پول توجیبی بیش از حد کفایت داشت، اما فکر صحیح و منظم نداشت او از موهبت ایمان بی بهره بود؛ جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه کار و ابله می دانست. لذت هایی که او می شناخت و با آنها آشنا بود، کثیف ترین لذتها بود و از آن نوع لذتها دیگر چیز جالبی باقی نمانده بود که هستی و زندگی ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او دیگر نمی توانست از جهان لذت ببرد. بسیار کسان دیگر مانند او فکر منظم نداشته و از موهبت ایمان هم بی بهره بوده اند. اما مانند او سیر و اشراف زاده نبوده اند و حیات و زندگی هم هنوز برای آنها جالب بوده است لهذا دست به خودکشی نزده اند. پیکر صادق هدایت پس از خودکشی آثار منتشره از او به صورت کتاب‌ْ به این شرح است: رباعیات خیام، انسان و حیوان (۱۳۰۳)، فواید گیاهخواری (۱۳۰۸)، پروین دختر ساسان (نمایشنامه)، البعثه الاسلامیه فی بلاد الافرنجیه، افسانه آفرینش (نمایشنامه)، زنده به گور (مجموعه داستان؛ ۱۳۰۹)، سه قطره خون (مجموعه داستان؛ ۱۳۱۱)، سایه و روشن (مجموعه داستان)، نیرنگستان (فرهنگ عامه)، مازیار (نمایشنامه)، علویه خانم (مجموعه داستان؛ ۱۳۱۲)، ترانه‌های خیام (تجدید نظر شده «رباعیات خیام»)، کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب (۱۳۱۳)، سگ ولگرد (مجموعه داستان؛ ۱۳۲۱)، ولنگاری (مجموعه طنز) (۱۳۲۳)، حاجی آقا (داستان بلند؛ ۱۳۲۴) و توپ مرواری (۱۳۲۷). صادق هدایت، همچنین، در سالهای ۱۳۲۷ و ۱۳۲۹، آثاری از کافکا را، به همراه حسن قائمیان، ترجمه و منتشر کرد. برخی از آثار او، از جمله حاجی آقا و بوف کور، پس از مرگش، به چند زبان خارجی، ترجمه و منتشر شده‌اند. با این رو، این آثار، در میان قاطبه کتابخوان کشورهایی که به زبان آنها ترجمه شده‌اند، بردی نیافته، و مورد استقبال واقع نشده‌اند. صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ م.ف.فرزانه نوشته است: هدایت در آخرین ماههای عمرش، کوشید همه نوشته‌های منتشر نشده و باقی‌مانده خود ـ‌جز دو اثر شدیداً ضد اسلامی‌اش، البعثه الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه و توپ مرواری‌ـ را از بین ببرد. در این حال، نفرتی که همیشه از مردم کشورش داشت، در او به اوج خود رسیده بوده است: « ـ‌ می‌خواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم. مرده شور ببرند! عقم می‌نشیند که دست به قلم ببرم، به زبان این ر‌َج‍ّاله‌ها چیز بنویسم … یک مشت بی‌شرف! … یک خط هم نباید بماند … تازه داشتم بلد می‌شدم. اول کارم بود. اما این اراذل‌ْ لیاقت ندارند که کسی برایشان کاری بکند! یک مشت دزد قالتاق …۱۶» مضامین آثار و سخنان هدایت، نیز گواهی صریح و خالی از هرگونه شبهه دوست جوان و مرید صادق‌‍ِ مورد اعتماد‌ِ او، م.ف.فرزانه، حاکی از آن است که صادق هدایت، در واپسین ایام عمر، هیچ گونه اعتقادی به خدا و عالم غیب و هیچ دینی نداشته، و به شخصی کاملاً ماتریالیست تبدیل شده بوده است. فرزانه در توضیح آنکه چرا هدایت، در پایان، تمام دستنوشته‌های خود، جز دو نوشته کاملاً ضد اسلامی البعثه الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه و توپ مرواری را از بین برد، اظهار داشته است: «زیرا بعد از یک عمر تلاش و جستجوی در عالم بیم و امید، هستی و نیستی، کمال مطلوب … شخصیت دومی پیدا کرده که «هادی صداقت» [نظیره معکوس «صادق هدایت»] است. و هادی صداقت‌ْ خرقه اندیشه‌های ماورای طبیعی را دور می‌اندازد [توجه شود!] و با سر‌ِ بلند، روی باز، در مقابل این دره شاداب و پررنگ زندگی، که از مواهب قابل لمس سرشار است، می‌ایستد و شهادت می‌دهد که ضربتهای ویرانگر را دست غیب نمی‌زند. اصلاً دست‌ِ غیبی که بخواهد بشر را زار و خفیف کند، وجود ندارد؛ و آنچه جلو آمیزش با پرتو خورشید را می‌گیرد، سایه پرچین و چروک حماقت و خرافات است، که ظالم و مظلوم به بار می‌آورد.۱۷٭» دکتر علی شریعتی درباره ی تحلیل آثار هدایت این گونه نگاه می کند.. شریعتی درد صادق هدایت را ناشی از رفاه و درد بی دردی میداند و بی اعتقادی و آوارگی او را محصول همین وابستگی طبقاتی به بورژوازی وا شراف معرفی می کند: «اصولآ هر طبقه ای دردهای خاص خود را دارد. مثلآ طبقه بورژوازی _ ایران که از اشراف قدیمی ایران هستند را نگاه کنیم. صادق هدایت یکی از انهاست ، که از اشراف قدیمی و ملاکین و خوانین بودند که بعد تبدیل به «بورژوا»شدند. اشرافیت که تبدیل به بورژوازی می شود یک عکس العمل روانی خاص پیدا می کند. از نظر یک جامعه شناس و روانشناس اجتماعی تمام تلخ اندیشیها و حساسیتها در روح صادق هدایت زاییده روانشناسی طبقاتی وی می باشد. این رنجها و غمها ، رنج بی دردی و مرفهی است . امروز یک اموزگار یا دانش اموز و یا هرکس که وضع مرفهی دارد، دچار دردهای صادق هدایتی می شود… و طبقه اشراف ایران درگذشته دارای دردها و نیازهای موهوم روحی و معنوی خاص خود بوده است. در گذشته این اشرافیت برای تشفی ان دردها و نیازهای موهوم به دنبال تصوف می رفت …اما نسل دوم همین اشرافیت گذشته (بورژوازی امروز) دیگر نمی تواند به تصوف به عنوان یک دارو تکیه کند ، لذا اواره و بی پناه و بی اعتقاد شده است. صادق هدایت خود نمونه خوبی است ، چرا که هر روز مذهب عوض می کند ، او اول مذهب کافکا را می گیرد ، بعدگیاهخواری …» دکتر شریعتی سپس به دلایل یأس و دلهره های فلسفی هدایت اشاره می کند و می افزاید: «…دلهره های فلسفی هدایت هم ناشی از رفاه است . رفاه یک پوچی است .. .زندگی اش هدف و معنی ندارد. کسی که رفاه دارد ، برخوردار ا زواقعیتی است که خود د رانجام ان واقعیت هیچ سهمی ندارد . دیگری کار می کند و او می خورد ، که این یک رابطه منطقی نیست . بنابراین رفاهی که دارد پوچ است…» علی اسفندیاری (نیمایوشیج) نیز درباره هدایت نظری خاص ارائه می دهدو می گوید: «اثار هدایت خامی های زیادی دارد…خودش به من می گفت که اشنا را باع جله نوشته است. اما عده ای دور او را گرفتند و هنوز هم بعداز مرگ او هدایت را انحصاری خودشان کرده اند و دوست و رفیق خودشان می نمایانند و با انواع وسایل هر قدر که ان را بزرگتر کنند ، خودشان را بزرگتر کرده اند … این است که بعد از مرگ هدایت عده ای از او نردبام ساخته اند…»   شرح حال صادق هدایت به قلم خودش «وای به حال مملکتی که من بزرگ‌ترین نویسنده‌اش باشم!» شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به‌طوری‌که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد. صادق هدایت و زن بارگی و همجنس بازی هدایت اگر برحه ای از عمرش را نمی توانست با دختران و زنان رابطهٔ نامشروع داشته باشد ، علتش را چنین بیان می کند : فرزانه ، نوچهٔ‌ هدایت ، در کتاب آشنایی با صادق هدایت ، صفحهٔ‌ ۷۵ ، محاوره‌ای از خودش و هدایت نقل می کند : ” – شما ضد زن و زنها نیستید ؟ – فکر می کردی میزوژینم (mysogyne) ؟ – نه . همان طور که گفتم رفقایم غیبت می کنند . – نه خیر . بنده نه دوست هستم و نه دشمن . هر کس جای خودش را دارد . ولی اگر منظورت این است که چرا خانم بازی نمی کنم ، علت جای دیگر است . اولندش کو دختر تر و تمیز و تو دل برو که بخواهد با من مغازله بکند ؟ نه ماشین سواری آمریکائی دارم ، نه برو رو و دم و دستگاه . اگر هم قرار باشد که بروم با لگوریها خاک توی سری بکنم ، نصیب نشود .ج ن ده های این ملک هم مثل … های همه دنیا باب میل مردهای شهر و مملکت خودشانند … های اینجا دست پرورده مرهای اینجا هستند : همه شان دریده و وقیح . برای اینکه بدانی .. تازه از فرنگستان برگشته بودم ، شخصی در اصفهان مرا برد خانم بازی ، رفتیم تو خانه ای که دو تا اتاق داشت …. درست برعکس عیاشی در بمبئی ، آنجا به یک دختر برخورد کردم  مثل پنجه آفتاب … بطوریکه آب از چک و چیلیم راه افتاد … و بهش پیشنهاد بد اخلاقی کردم و او هم قبول کرد … و اما قضیه تاژی کمیک : با خسرو و خسرو هدایت و رضوی رفته بودیم سراغ یک دختر جوانی که انها نشان کرده بودند … – یک سؤال دیگر هم داشتم . – معطل نشو … بفرمائید ! – عقیدهٔ شما راجع به هوموسکسوئالیته چیست ؟ چه فکر می کنید ؟ – بنده چه فکر می کنم ؟ از شکسپیر گرفته تا  … همه شان این کاره بوده اند . حیوانات هم این کاره اند . سگ ، خر … طبیعت اینجوری است . گیرم در اینجا معنی همه چیز عوض می شود ، اینجا طبیعت هم تغییر ماهیت می دهد  .مردها برای اینکه جلو سر و همسر مرد حساب بشوند خودشان را میزنند به بچه بازی . selection naturelle غیر از عشق است . برای مردهای اینجا بنداز ، مردی حساب می شود . هیچ لاتی نیست که ادعای بچه بازی نکند . viol می کنند ، اسمش را می گذارند نظر بازی . آنهائیشان که بیولوژیکمان biologiquement  این کاره اند .حال اینکه نظر بازی همیشه رواج داشته . زیبائی پسندیدن ربطی به زن و مرد بودن ندارد . آدم قشنگ ، قشنگ است …” پی‌نوشت‌ها: ۱. فرزانه، م.ف؛ آشنایی با صادق هدایت؛ نشر مرکز؛ چاپ اول: ۱۳۷۲؛ ص۱۳۶. ۲. دوانی، علی؛ نهضت روحانیون ایران؛ مجلد ۱و۲؛ ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ص۷۶. ۳. یاد صادق هدایت (خاطراتی از صادق هدایت؛ نوشته اردشیر آوانسیان)؛ به کوشش علی دهباشی؛ نشر ثالث؛ چاپ اول: ۱۳۸۰؛ ص۸۱۹. ۴. همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت؛ ترجمه فیروزه مهاجر؛ انتشارات طرح نو؛ چاپ اول: ۱۳۷۲، ص۲۷. ۵. جنتی عطایی، ابوالقاسم؛ زندگی و آثار صادق هدایت؛ انتشارات مجید؛ چاپ اول: ۱۳۵۷؛ ص۳۰. این زندگینامه، مورد تأیید کتبی رسمی برادر صادق هدایت نیز قرار گرفته است. محمود هدایت، در نامه‌ای خطاب به جنتی عطایی، اظهار داشته است: «جناب آقای دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی شرحی که درخصوص زندگانی پرملال مرحوم برادرم صادق هدایت مرقوم داشته‌اید، کاشف حقایقی است که در طول عمر کوتاه آن مرحوم به وقوع پیوسته؛ و این بنده، در تقدیر زحمات آن جناب، بدین‌وسیله، تشکرات صمیمانه خود را تقدیم حضور می‌دارد. اخلاص کیش [امضا: محمود هدایت] ۱۵/۹/۲۵۳۷» این نامه، در کتاب زندگی و آثار صادق هدایت، نوشه جنتی عطایی، آمده است. (نیز، ر.ک.به: کتاب آشنایی با صادق هدایت؛ نوشته م.ف.فرزانه؛ ص۲۵۹.) ۷،۶و۱۰. صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت، ص۴۶. انورخامه‌ای نیز، در همین باره نوشته است: «ظاهراً مرآت، از نتیجه تحصیلات او ناراضی و پول او را قطع کرده است.» یاد صادق هدایت (خاطرات و تفکرات درباره صادق هدایت)؛ ص۴۳۶. ۹. یاد صادق هدایت (سالشمار زندگی صادق هدایت؛ نوشته ناهید حبیبی آزاد)؛ص۹. ۱۱. صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت؛ ص۵۲. هدایت، در واقع در تمام عمر، از رانت نفوذ اعضای خانواده‌اش در دستگاه رژیم پهلوی برخوردار بود. دوست صمیمی‌اش، فریدون هویدای بهایی نیز به این نکته اشاره کرده است: «خوب؛ برای اینکه هم پدرش و هم عمویش آدمهای خیلی مهمی در دستگاه بودند، کسی جرئت نمی‌کرد صدمه‌ای به هدایت برساند.» (یاد صادق هدایت (با صادق هدایت، از کافه فردوسی تا پاریس)؛ ص۵۸۵. ۱۲. هدایت نه در فرانسه و نه در بلژیک، هرگز به تحصیلات عالیه (دانشگاهی) نپرداخت؛ بلکه در هر دوی این کشورها، به تصریح نامه خودش، در یک مدرسه فنی (ظاهراً مشابه هنرستانهای فنی خودمان) به تحصیل مشغول شد. زیرا از هر چه بگذریم، او نتوانسته بود تحصیلات متوسطه را در داخل کشور به پایان برساند و دیپلم بگیرد: «این بنده، صادق هدایت، چهار سال پیش، از طرف وزارت جلیله فواید عامه سابق برای راه سازی به اروپا رهسپار شدم. مدت هشت ماه در مدرسه [توجه شود!] مهندسی «گان» مشغول تحصیل بودم. لکن چون آب و هوای آن شهر به مزاج بنده سازگار نبود و مجبور بودم، از این رو، با اجازه وزارت جلیله به فرانسه منتقل شدم. و چون برای تحصیل معماری و راه‌سازی به فرنگ رفته بودم، برای امتنان اوامر وزارت جلیله، به مدرسه [توجه شود!] Travux PULPi داخل و در رشته ساختمان به تحصیل اشتغال داشتم. تا اینکه دوره این مدرسه را طی کردم. ولی از آنجایی که تصدیق این مدرسه که دولتی نبوده و اهمیت مدارس رسمی را نداشت، خیال ورود به مدرسه معماری را داشتم، که در نتیجه مخالفتهایی که ذکرش موجب تطویل کلام و تصدیع خاطر مبارک است، این کار عقیم ماند، و بالاخره منجر به این شد که از محصلین [توجه شود] وزارت جلیله فواید عامه خارج، و جزو محصلین وزارت جلیله معارف شوم. و چون پیوسته مخالفت با ورود اینجانب به مدرسه معماری دولتی ادامه داشت، ناگزیر به بازگشت به تهران شدم.» هدایت این نامه را در شانزدهم شهریور ۱۳۰۹، از تهران، برای «وزارت جلیله طرق و شوارع» فرستاده است. (ن.ک.به: خودکشی صادق هدایت؛ ص۱۱۱) ۱۳. صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت؛ ص۲۸. ۱۴. آشنایی با صادق هدایت؛ ص۹۲. ۱۵. جمشیدی، اسماعیل؛ خودکشی صادق هدایت؛ انتشارات زرین؛ چاپ دوم: ۱۳۷۶؛ ص۸۵. جمشیدی، در توضیح این مطلب‌ْ نوشته است: «شین پرتو در سال ۱۳۶۹ که نگارنده به همراه یکی از نویسندگان مشهور به دیدارش رفته بود و درباره چگونگی سفر [هدایت به هند] پرسشهایی مطرح کرده بود، چنین گفت.» (همان) به گفته جبار وزیری، هدایت برای دریافت گذرنامه، همراه با فریدون هدایت به شهربانی می‌رود. آنجا می‌گوید «یکی از کمپانیهای فیلمبرداری فارسی، او را برای نوشتن دیالوگهای فارسی استخدام کرده، و در صدد‌ِ حرکت است.» اما از ذکر نام کمپانی خودداری می‌کند. (رستاخیز؛ ش۷۸؛ ۹/۱۰/۵۵) ۱۶. آشنایی با صادق هدایت؛ ص۲۲۸. ۱۷. همان؛ ص۳۶۱. ٭. نیازمند به تأکید است که ـ‌جز علی دوانی؛ که تنها درباره جد صادق هدایت اطلاعاتی ارائه کرده بود‌ـ کلیه کسانی که در این مقاله، از آنان‌ْ مطلبی ذکر شده است ـ‌ بدون استثنا‌ـ از دوستان یا دوستداران و ستایندگان صادق هدایت بوده‌اند. به گونه‌ای که پنج تن از آنان، هر یک، یک کتاب مستقل قطور، در معرفی و ـ‌عمدتاً‌ـ ستایش صادق هدایت، تألیف و منتشر کرده‌اند. (نام این کتابها، در خلال پاورقی‌های ذکر شده، آمده است.) مطالب مرتبط پیدا و پنهان فرقه دراویش گنابادی / تصوف چیست؟ بی شرم ترین زن جهان مجری اسکار ۲۰۱۴ شد + عکس ماجرای تجاوز شیخ دراویش گنابادی به یک دختر +فیلم روش بی شرمانه یک زن صهیونیست برای کسب رای بیشتر + عکس ۳ پسر جوان همجنس باز در تایلند با هم ازدواج کردند! + عکس یک بازیگر زن جایگزین بازیگر فاسد شد +عکس آرام بلندپز ،مجری زن شبکه من‌ و تو به همجنس‌بازان پیوست +عکس ارنست پرون ،دوست همجنس باز محمدرضا شاه + عکس سند ازدواج شاهین نجفی با رها اعتمادی همجنسگرا +عکس ۱۰۰ ضربه شلاق مجازات همجنس گرایان در اندونزی مطالب پیشنهادی از سراسر وبپیشنهاد توسط خبر خوب برای مو سفید ها راهکار سیاه شدن مجدد مو پیدا شد! پیشنهاد ویژه برای هدیه روز مادر هم اکنون ۸۰% تخفیف خرید از آمازون ویژه روز زن کاغذ دیواری سه بعدی هلندی 7 عادت روزانه ی میلیونرهای خود ساخته خدمات خانگی تهران | نظافت | پرستاری سالمند و کودک 


 

پیشینه و تاریخچه ایل شاهسون

 
شاهسون بغدادی از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین بوده‌اند که ییلاق‌شان خلجستان و فراهان و قشلاق‌شان ساوه و زرند بوده‌است و در اطراف قزوین به سی طایفه منقسم می‌شدند و چادر نشین بودند.
ایل شاهسون بغدادی یکی از اقوام بزرگ و تأثیرگذار ایرانی است. این ایل نقش و تاثیر سیاسی و اجتماعی بسیار مهمی در دوره‌های تاریخی ایران به ویژه دوره‌های؛ قراقویونلوها، آق‌قویونلوها، صفوی، افشار، زند، قاجار و پهلوی داشته است. از آن جایی که در کتاب‌های تاریخ، درباره‌ی سرگذشت و تأثیر ایل شاهسون بغدادی، بسیار کم گفته شده یا اندک اشاره‌ای شده است، مردم، حتی پژوهشگران شناخت جامعی از این قوم بزرگ و تاثیرگذار ایرانی ندارند، از سوی دیگر نسل جدید و امروزی ایل شاهسون بغدادی که سال‌های زیادی است شهرنشین‌های ساکن تهران، قم، ساوه، همدان، قزوین و دیگر نقاط ایران هستند از پیشینه‌ی خود آگاهی چندانی ندارند. گفتنی است به علت نوع زندگی و مهاجرت‌های تاریخی ایل شاهسون بغدادی شماری از افراد این ایل اکنون در ترکیه، عراق و دیگر کشورهای همسایه زندگی می‌کنند.
ایل شاهسون
ایل شاهسون یک اتحادیه‌ی میان طایفه‌هاست که در زمان شاه عباس صفوی از ادغام شماری از تیره‌های قزلباش و به منظور تضعیف سرکردگان قزلباش ایجاد شد. شاهسون (یا به لهجه‌ی خودشان شَسَوَن) به زبان ترکی به معنای دوستدار شاه‌ است. نویسندگان تاریخ‌ها و سفرنامه‌ها در این قول معتقدند که شاه‌عباس بزرگ برای کاستن نفوذ و نیروی حکمرانان سی‌ودو طایفه‌ی قزلباش که درآن روزگار تمشیت و اداره‌ی همه‌ی امور مملکت را در دست داشتند و قدرتی بزرگ و خودکامه در برابر پادشاه به شمار می‌آمدند به ایجاد سپاهی مجهز و منظم در یک‌دسته‌ی پیاده‌ی تفنگدار و یکدسته‌ی سواره همت کرد.
در ظاهر، بهانه‌ی‌ آن پادشاه از تشکیل و تجهیز این قشون پدیدآوردن نیرویی رزم‌آور و ورزیده در برابر قوای «ینی چری» دولت عثمانی بود اما هدف واقعی و پنهانی وی مقابله با امرای خودسر و نافرمان قزلباش و از میان برداشتن قدرت و اعتبار ایشان به شمار می‌آمد.
ایل بزرگ شاهسون در منطقه‌های گوناگون ایران و کشورهای همسایه‌ی ایران، همچون ترکیه و عراق استقرار یافته‌اند و در قرن اخیر بیشتر آنان شهرنشین شده‌اند.
ایل شاهسون بغدادی
ایل شاهسون بغدادی از شاخه های اصلی و بزرگ ایل شاهسون و یکی از ایل‌های بزرگ ایران است. این ایل از دو شعبه‌ی "لک" و "آرخلو" و بیست و نه طایفه و دویست و بیست تیره و چند صد زیرتیره تشکیل می‌شود. هسته‌ی نخستین ایل شاهسون بغدادی را نادرشاه‌افشار در سال 46ـ 1145هجری قمری، هنگام نبرد با عثمانیان از نواحی مجاور کرکوک به خراسان کوچاند. علت معروف شدن ایل مزبور به "شاهسون ‌بغدادی" هم از این رو بوده است. طایفه‌ها و تیره‌های گوناگونی از این ایل در منطقه‌های مختلف ایران، عراق، ترکیه و سوریه پراکنده شده‌اند. بدنه‌ی اصلی ایل بغدادی پس از انتقال به خراسان با وقوع قتل نادرشاه به نواحی فارس مهاجرت کرد و در اوایل حکومت قاجار در مناطق ساوه، قزوین، همدان و نواحی مجاور استقرار یافت و رشته کوه خرقان طی حکمی رسمی به عنوان محل یورت طایفه‌های آن تعیین شد. ساوه، تفرش، قم، همدان، ملایر، زنجان، قزوین، کرج، شهریار، ورامین، تهران و مناطقی از کردستان و کرمانشاهان از دوران ناصرالدین‌شاه تا کنون مناطق اسکان و استقرار این ایل بوده است.
ایل شاهسون بغدادی که در حال حاضر به جز چند صد خانوار که زندگی عشایری دارند، بقیه در تهران، ساوه، قم، ورامین، شهریار، همدان، ملایر، زنجان، قزوین، کرج و سایر نقاط ایران اسکان پیدا کرده‌اند، از 29 طایفه، 220تیره، و صدها گوبک تشکیل می‌شوند. هسته‌ی اولیه ایشان در حمله نخست نادر به بغداد در سال 1145 هـ. ق. از نواحی مجاور کرکوک به خراسان کوچانیده شد، که پس از مرگ نادرشاه به شیراز رفت، و بعد از مرگ کریم خان زند به وسیله‌ی آقامحمدخان قاجار در حوزه‌ی ساوه و کوه‌های خرقان استقرار پیدا کرد. امور سیاسی ایل به دست رئیس، ایل بیگیان یا ایل بیگی، کدخدایان، و ریش سفیدان بوده است. ریاست ایل، که گاهی مستقل و گاهی با حکومت زرند و ساوه بوده، همیشه توسط حکومت مرکزی به عنوان نانخانه به اشخاص مورد نظر حکومت وقت داده می‌شده است. اما ایل بیگیان یا ایل بیگی به عنوان پل ارتباطی با ایل و دستگاه حکومتی، فرمان خود را از شاه وقت دریافت می کرده‌اند. در زمان قاجاریه ایل شاهسون بغدادی دارای سه ایل بیگی (لک - آرخلو - کلوند) بوده است. منصب ایل بیگی بیشتر موروثی بوده است، اما موارد استثناء نیز ملاحظه می‌شود. کدخدایان نیز، که در راس طوایف بوده‌اند، غالبا منصب موروثی داشته‌اند. اما در این موارد هم موارد استثناء کم نیست. ریش سفیدان در راس تیره و در میان "اوبه" که بیشتر یک واحد اقتصادی است تا سیاسی، وجود داشته‌اند و مقامشان الزاما موروثی نبوده است. عشایر بغدادی را دولت از سال 1307 شمسی به اسکان دائم و تخته قاپو فرا می‌خواند، اما تا سال 1315 طول می‌کشد تا قسمت اعظم ایل اسکان پیدا کنند. بعد از شهریور 1320 مجددا بسیاری از بغدادی‌ها به ییلاق و قشلاق می‌پردازند، و محمدعلی‌خان صمصامی با دریافت حکم ریاست ایل از فرمانداری ساوه تا سال 1336 سعی خود را بر تشکل مجدد عشایر شاهسون بغدادی مصروف می‌دارد. اما اختلافات داخلی و درگیری‌های خارجی با خوانین محلی، و تاثیرات ناشی از سقوط مصدق در ترکیب گروه‌های قدرت، و غیره موجب از کف رفتن ییلاقات متعلق به ایل و اسکان عشایر بغدادی می‌شود.
پیشینه‌ی تاریخی ایل شاهسون بغدادی
درباره‌ی شاهسون‌های بغدادی و پیشینه‌ تاریخی آن‌ها مینورسکس و هنری فیلد مطالبی نوشته‌اند. مینورسکی معتقد است که این‌ها در زمان شاه عباس اول از شیراز به ناحیه ساوه آمده‌اند. هنری فیلد می‌نویسد: "...اعتقاد بر این است که شاهسون‌های بغدادی در خلال عصر صفوی مهاجرت کرده و در نزدیکی بغداد مسکن گرفته‌اند و در زمان نادرشاه از آن‌جا به شیراز برگشته‌اند. در زمان کریم خان زند جای ثابت و مشخص نداشته‌اند، تا این که به آقامحمدخان قاجار پیوسته‌اند و او ایشان را در زیستگاه کنونی‌شان مستقر ساخته است."
این که هنری فیلد از مهاجرت شاهسون‌های بغدادی در دوران صفوی به نزدیکی بغداد سخن می‌گوید، با توجه به سیاست جابجایی ایلات و عشایر آن زمان ممکن است صحیح باشد. اما ردیابی این امر در منابع آن دوران برای نویسنده این مقاله میسر نگردیده است. متاسفانه هیچ‌کدام از محققین دانشمند قول خود را مستند به مرجع موثقی نکرده‌اند.
مرحوم فتح السلطان- علی‌اکبرخان قرابیگلو- از عمویش ایمانعلی خان نقل می‌کرد که هفتاد طایفه‌ی لک و آرخلو در مرز عثمانی سرحددار ایران بوده‌اند که توسط نادرشاه به خراسان کوچانیده شده‌اند. پس از مرگ نادرشاه به شیراز آمده‌اند و پس از مرگ کریم خان توسط آقامحمدخان قاجار در منطقه ساوه استقرار پیدا کرده‌اند. شواهد چندی وجود دارد که نظر خود شاهسون‌های بغدادی را مقرون به واقع نشان می‌دهد:
الف - وجود چنین باوری که نادرشاه آن‌ها را به خراسان کوچانیده است. ب- وجود ترانه‌هایی که در آن‌ها مسیر احتمالی مهاجرت اینان (تبریز، خراسان، شیراز، و مناطق آخرین محل استقرار) اشاره شده است.
ج- این که در منابع تاریخی معاصر نادر از انتقال ایلات و عشایر از نواحی ذهاب و کرکوک به خراسان سخن رفته است. به طوری که محمد کاظم در ذیل وقایع حمله‌ی نخست نادر به بغداد می‌نویسد که وی از منطقه‌ی ذهاب " ...جماعت قرابیات و زنگنه و باجلان را کوچ داده، روانه دیار خراسان نمود که رفته در محال دارالسلطنه هرات سکنا نمایند... و به قدر چهار-پنج هزار نفر از آن جماعت ملازم گرفته مامور رکاب گردانید."
میرزا مهدی خان استرآبادی نیز در ذیل وقایع نخستین حمله نادر به بغداد از کوچانیده شدن گروهی از طایفه از بغداد به خراسان سخن می‌گوید. وی می‌نویسد:"... دوهزار نفر از طایفه بیات که در هشت فرسخی کرکوک سکنی داشتند، کوچانیده روانه خراسان ساختند.
د- وجود جماعت شاهسون در نواحی کرکوک :در سیاحت‌نامه‌ی حدود محمد خورشید پاشا عضو کمیسیون تعیین حدود ایران و عثمانی – به وجود سی خانوار چادرنشین «شَهسَوَن» (افراد ایل شاهسون بغدادی نیز خود را شَسَوَن می‌نامند) در دوز خورماتو به سال 1264 هـ.ق. اشاره شده است.
ه - امکان ردیابی برخی از طوایف مهم ایل شاهسون بغدادی در سابقه تاریخی مناطق شرق و جنوب ترکیه، شرق و شمال سوریه، و شمال عراق.
لک: عباس عزاوی می‌نویسد که لک‌ها از قبایل ایرانی هستند که در شمال و جنوب عراق پراکنده‌اند و در بخش مندلی تابع قبیله قراالوس بوده‌اند.
در مورد لک‌های تابع قبیله‌ی قراالوس نکته‌ی جالب توجه در این‌جاست که اینان در سال 1120هـ.ق.(یعنی در حدود 25سال قبل از کوچ احتمالی ایل بغدادی به خراسان) ترک زبان و شیعه مذهب بوده‌اند.
پیش‌تر از این تاریخ، اسکندر بیک ترکمان نیز ذیل وقایع سال 1034 هـ.ق. -حمله شاه عباس به بغداد- از قلعه‌ی لک بغداد(قلعه زهاب) واقع در نزدیکی قلعه‌ مندلی، و پیوستن دارنده‌ی آن -حاجی بیک لک- به شاه عباس و مورد مرحمت قرار گرفتنش سخن به میان آورده است.
که با توجه به وحدت مکانی، بعید نیست لک متعلق به قبیله‌ی قراالوس از بقایای لک مورد اشاره اسکندر بیک بوده باشد. محمد خورشید پاشا نیز در سیاحت‌نامه‌ی حدود به وجود پنجاه خانوار چادرنشین لک در دوزخورماتو و هشت خانوار در کرکوک اشاره دارد.
کارستن نیبور نیز در سال 1764 م. از وجود یک‌هزار چادرنشین لک در ناحیه بین سیواس و آنکارا خبر می‌دهد.
کوسه‌لر: کوسه‌لر بزرگ‌‌‌ترین طایفه‌ی شعبه‌ی لک ایل شاهسون بغدادی است. بر اساس گزارش‌های اسکان عشایر در عثمانی، در سال 1708میلادی. جماعت حاجی بهاءالدین‌لو در قریه‌ی «کوسه‌لر» از توابع گلنار اسکان داده می‌شوند.در قرن نوزدهم نیز، بنابر تحقیقات فاروق سومر، طایفه‌ی کوسه‌لر در «نازیللی» ولایت آیدین زندگی می‌کرده‌اند. در داستان «دوقلوهای ترک» خانم جاهید اوچوق از «مزرعه‌ی کوسه‌لر» یاد شده است. هم اکنون در شمال آنتالیا محلی به نام کوسه‌لر وجود دارد و افراد بسیاری نیز در محلات فاتح، بایرم پاشا، زیتون بورنو، باغچه لیاولر، کوچوک کوی، یدی کوله، باغجیلار، قاضی عثمان پاشا، مرتر، حوجا مصطفی پاشا، و بکیرکوی استانبول زندگی می‌کنند که نام فامیل‌شان «کوسه‌لر» است.
موصلو: از طوایف ترکمان نواحی دیاربکر و یکی از دو طایفه بزرگ آق قوینلوها بوده، و حکومت آن جا را در زمان سلطنت آق قویونلوها در دست داشته است. موصلوها به سرکردگی امیر بیک موصلو در سال913هـ.ق. به نیروی شاه اسماعیل پیوستند و از جمله قزلباشان شدند. یحیی بن عبداللطیف قزوینی ذیل وقایع این سال می‌نویسد:"... امیر بیک موصلو که از جانب آق قوینلو مدت‌ها والی دیاربکر بود، با اقوام و اتباع واویماق موصلو به عز بساط بوس همایون مفتخر گشت و هدایای بسیار به موقف عرض رسانید و دیاربکر داخل محروسه شد و ایالات آن‌جا به پیرمحمدخان استاجلو قرار گرفت... و حضرت اعلی، امیر بیک موصلو را به منصب مهرداری همایون سرافراز گردانید.
از سال 927 تا 935 هـ.ق. نزدیک به یک دهه حکومت در بغداد در دست بزرگان موصلو بود، تا این‌که در سال اخیر شاه طهماسب آن‌جا را فتح کرده و به حکومت آنان خاتمه می‌دهد.
دوگر: از طوایف مهم ساکن آناطولی، سوریه و عراق- موصل- ماردین و کرکوک - دقوق - که درگیری‌های بین قراقویونلوها و آق‌قویونلوها موجبات تقسیم و پراکندگی بسیار آنان را فراهم آورد. از طوایف دوگر در ناحیه‌ی اردبیل نیز وجود دارند که توسط قراقویونلوها به آن‌جا کوچانده شده‌اند و اصالتا متعلق به دوگرهای "اورفا" می‌باشند. ابوبکر طهرانی درباره دوگرها می نویسد: "... دمشق خواجه که از امراء دگر بود و بیست هزار خانه را سردار و صاحب اختیار بود و رها (اورفای امروز)... و ... از آن او بود... در کنار آب فرات قشلاق و یغموربیک... که مهتر امراء دگر بود با هزارخانه که تابع او بودند و سه هزارخانه دیگر نوکر عثمان بیک (پدربزرگ اوزون حسن) شدند.
این قول میزان اعتبار و نفوذ دوگرها را در منطقه شمال عراق و شرق عثمانی در زمان تیموریان نشان می‌دهد. بنا به نوشته کارستن در سال 1776م. از جماعت دوگر یکهزار خانوار چادرنشین در ناحیه اورفا زندگی می‌کرده‌اند.
کلوند: بنابر گزارش محمد خورشید پاشا در سیاحت‌نامه حدود، در سال 1264ه.ق. بیست و پنج خانوار چادرنشین از طایفه کله‌وند در دوزخورماتو زندگی می‌کرده‌است.
و- وجود مشابهت لهجه‌یی و همگونی ضرب‌المثل‌ها و داستان‌ها بین شاهسون‌های بغدادی و طوایفی از ترک‌های کرکوک که ساکن "تل عفر"، "آلتین کوپرو"، "تیسین"، "بشیر"ریا، "تازه خرماتو"،" توزخرماتو" ، "امام زین العابدین"، "قاراتپه"، و "بیات لار" هستند.
با توجه به شواهدی که ارائه شد، نویسنده بر این باور است که هسته اولیه‌ی ایل شاهسون بغدادی از نواحی کرکوک به درون ایران کوچانده شده، و به احتمال قریب به یقین از همان بیاتها و یا طوایف ابوابجمع و وابسته یی بوده است که میرزا مهدی خان استرآبادی به کوچ آنان از کرکوک به خراسان اشاره کرده است.
درباره‌ی نحوه مهاجرت و وضعیت ایل طی مدت استقرارش در خراسان و شیراز منبع موثقی در دسترس نیست. مرحوم فتح‌السلطان، که بیش از یک صد سال عمر کرد (وفات1357)، از قول عمویش ایمانعلی خان که یکصدو بیست سال عمر کرده بود، برای نویسنده نقل می کرد که: جانی بیگ بزرگ ایل در سرحد عثمانی بوده است. سرخاب، یوسف و قاسمعلی خان برادران او بوده‌اند و قاسمعلی خان سرکرده نظامی ایل بوده است. در دوران؛ آشوب و سقوط اصفهان، احمدپاشا از قاسمعلی خان قول عدم تعرض گرفته مناطق غرب ایران را به تصرف خود در می‌آورد. نادر در حمله به بغداد پس از غارت ایل امر به کشتن قاسمعلی خان می‌دهد ولی با وساطت میرزا مهدی خان از کشتن او صرف نظر می‌کند. طوایف لک و آرخلو به خراسان عزیمت می‌کنند و قاسمعلی خان به خدمت نادر در می آید و به مقام میرآخوری می رسد. در بازگشت از هند به دلیل سرپیچی از امر نادر و به همراه آوردن غنایم مغضوب واقع شده و (به امر نادر گوش و یا بینی او را می‌برند). وی در همین زمان در خراسان فوت می‌کند و در کنار سقاخانه حرم امام رضا به خاک سپرده می شود. به دنبال این حادثه، ایل شاهسون بغدادی اعتبار نخستین خود را از دست داده و در پی مرگ نادر از خراسان به شیراز مهاجرت کرده است. در شیراز، کریم خان زند به امید چیرگی بر دشمنان با علی خان شاهسون از تیره قاسملو پیمان اتحاد می بندد. پس از پیروزی کریم خان، علی خان شاهسون رئیس سواره نظام ایل شاهسون بغدادی در نزد او می شود. با مرگ کریم خان ایل شیراز را ترک می کند و سرانجام توسط آقامحمدخان در منطقه‌ی ساوه مستقر می‌گردد.
صحت تاریخی این قول بر نویسنده این رساله معلوم نشد. هرچند در کتاب فریزر از قاسم بیک خان، که ناظم مناظم و اعتمادالدوله نادر بوده، ذکرنامی شده و از علی خان شاهسون در ذیل وقایع دهه 1170ه.ق. از قبیل سرکوب افغان‌ها در مازندران، مبارزه با نصیرخان در حاشیه خلیج فارس، محاصره ارومیه، مبارزه با زکی خان، و محاصره کرمان و مبارزه با تقی خان درانی- مبارزه ای که به مرگ علیخان انجامید- در منابع دوره زندیه به تفصیل سخن رفته است.
درباره انتقال این ایل از شیراز به منطقه ساوه، در ذیل میرزا عبدالکریم بر تاریخ گیتی گشا از کوچانیدن ایلات عراقی از شیراز به عراق توسط آقامحمدخان قاجار به هنگام ورود به شیراز سخن به میان آمده است، اما نامی از ایلات کوچ داده شده برده نشده است.
وجود طوایف و تیره های همنامی چون:لک، آرخلو، احمدلو، موصلو، و قوتولو بین ایل‌های بغدادی و قشقایی، و اظهار صریح عشایر متعلق به تیره توللی در هر دو ایل مبنی بر وجود همبستگی تاریخی با یکدیگر، جای شبهه ای در انتقال ایل شاهسون بغدادی از شیراز به منطقه ساوه باقی نمی گذارد. بعلاوه اینکه، ترانه ای بین عشایر شاهسون بغدادی وجود دارد که در وصف کوههای شیراز است و گوینده آرزوی گذر از آنها را می کند. نیز هنری فیلد از علی قوردلوهای کوهمره سخن می‌گوید که همنام با یکی از طوایف شعبه لک ایل شاهسون بغدادی است.
اما، نخستین سندی که حکایت از استقرار ایل بغدادی در بودباش کنونی اش می کند، به سال 1220 ه.ق. باز می گردد که طی آن ایل بیگی گری " طایفه شاهسون " بغدادی به همت خان از طایفه ساتلو داده شده است. هر چند جزو اسناد ملکی سندی به تاریخ 1200ه.ق. وجود دارد ولی نامی از شاهسون بغدادی در آن برده نشده است.
طایفه‌های ایل شاهسون بغدادی:
ایل شاهسون بغدادی از دو شاخه‌ی اصلی لک‌ و آرخلو تشکیل شده است:
لک‌:
کوسه‌لر ، یاری‌جانلو ، میختوندلو ، دللر ، قاراقویونلو ، حاقی‌جانلو ، احمدلو ، الی‌قوردلو ، ساتولو ، قوتولو ، دولت‌وند ، چلب‌لو ، شرف‌لو ،کُرد
آرخلو:
قاسم‌لو ،کلوند ،موصولو (موسولو) ،سولدوز ،حسین‌خانلو ،دوگر ،کرم‌لو ،قرنلو،خدرلو ،غریب‌لک‌لو ،نقدورلو ،اتک‌باسانلو ،نلقاز (نیک‌کز) ،خمسه‌لو ،زیلیف‌لو ،ذولفقارلو ،آلوار یا کارون‌لو

رضاشاه چگونه بدون جنگ «چوب حراج» به خاک ایران زد

رضاشاه چگونه بدون جنگ «چوب حراج» به خاک ایران زد

رضاخان در مقابل خارجی‌ها سر تسلیم فرود می‌آورد. بر خلاف آن تصویری که از او ترسیم شده که به عنوان یک قهرمان ملی، چکمه به پایش است و می‌خواهد از کشور دفاع کند. ما جاهایی می‌بینیم که کاملا در مقابل خارجی‌ها تمکین می‌کند.

رضاشاه چگونه بدون جنگ «چوب حراج» به خاک ایران زد

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، موقعیت استراتژیک ایران بزرگ در باختر آسیا در طول تاریخ همواره زمینه رشک و وسوسه دشمنان قسم خورده ایران زمین را برای هر چه کوچک تر کردن این سرزمین اهورایی را به همراه داشته است. در طول تاریخ معاصر ایران دشمنان قسم خورده به ویژه انگلیس و روسیه جهت دستیابی به اهداف بلند مدت استعماری خود سرزمین‌های وسیعی را در جنوب، شرق، شمال و غرب ایران را به اشغال خود در آوردند. در این میان حاکمان ایرانی حال به دلیل بی کفایتی و یا به دلیل نداشتن ارتش منظم و قدرتمند در جنگ‌های مختلف شکست خورده‌اند و بخش‌هایی ازایران را واگذار کرده‌اند.

حال نکته شگفت انگیز در اینجاست، زمانی که رضاشاه به سریر قدرت نشد و مدعی حفظ حاکمیت ایران گردید کمتر کسی فکر می‌کرد که در روزگار او نیز خاک ایران به تاراج برود. رضاشاه مدعی بود ارتش منظم و با علم روز دنیا ایجاد کرده است. اما این قوای نظامی تنها برای سرکوبی خود مردم ایران استفاده شد و در برابر تجاوزات خارجی فرار را برقرار ترجیح دادند.

بگذریم که داستان پرغصه سر دراز دارد و در این مقال نمی‌گنجد. اما آنچه در میان دردآور است؛ واگذاری اراضی ایران به کشورهای همسایه بدون هیچ درگیری و جنگ است. آری دوران «رضاقلدر» بخش های مختلفی از ایران جدا گشت که ناله هر میهن پرستی را به آسمان برد.

پایگاه اطلاعی رسانی مشرق در سالمرگ رضاشاه گفتگویی در باب این موضوع با دکتر محمدعلی بهمنی قاجار (دارای دکتری حقوق از دانشگاه تهران) صورت داده است. از بهمنی تا به حال 5 جلد کتاب به چاپ رسیده است. کتاب «تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی» از مشهورترین آنها می‌باشد.

*در زمان رضاشاه یکی از مسائلی که حکومت پهلوی مطرح هست، تشکیل ارتش مدرن و منسجم بود که مدعی بودند می‌توانند بر خلاف قاجار از تمایت ارضی ایران دفاع کنند. آیا تشکیل این ارتش منظم توانست چنین ادعایی را عملی کند؟

قبل از رضاشاه هم تلاش‌های زیادی برای تشکیل نیروهای مسلح مدرن در ایران شده بود. یعنی قبل از اینکه فکر مدرن وارد ایران بشود و ایرانی‌ها در واقع از تحولات اروپا باخبر شوند؛ از زمان شاه‌عباس صفوی شاهد این هستیم که به فکر ایجاد یک نیروی مسلح منظم که دولتی و در اختیار شاه باشد افتاده بودند. به همین دلیل نیروی شاهسون‌ها در زمان شاه عباس تشکیل شد و بعدها نادرشاه افشار نیز نیروی نظامی قوی درست ایجاد گردید. این ادامه داشت تا در زمان قاجار که آقا محمدخان و فتحعلی شاه هم به دنبال چنین کاری بودند. در زمان عباس‌میرزا ولیعهد قرار شد نظام جدید اروپایی وارد ایران شود. او یک نیروی مسلحی ایجاد کرد با سبک و لباس متحد الشکل و در واقع نحوه آموزش و سلاح اروپایی‌ها و فرانسوی‌ها که به اقتباس از ارتش ناپلئون بود. در دوره ناصرالدین‌شاه مدارس نظامی متعددی در ایران درست شد. و بعد هم نیروهای مسلح ایران در واقع چند گروه بودند؛ ژاندارمری، نظمیه و قوای قزاق که به سبک روس‌ها درست شده بود. و این فکر که یک نظام اجباری وظیفه به وجود بیاید که مردم و جوانان بیایند در آن خدمت سربازی را بگذرانند و از کشور دفاع کنند در واقع ضرورتش بعد از مشروطه خیلی قوی شد. ما می‌بینیم که رجال بزرگ آن زمان؛ آزادیخواهان، روحانیون و افرادی مانند مرحوم سیدحسن مدرس پیشگامان این نظام وظیفه بودند.

پس این فکر و جریان ایجاد شده بود و رضاشاه روی این موج سوار شد و با توجه به خواست عمومی که به دنبال ایجاد یک نیروی مسلح قوی برای تامین امنیت جامعه و مملکت بود، این نیروی مسلح را ایجاد کرد. یعنی وقتی رضاخان به عنوان سردار سپه این قشون متحدالشکل و نظام وظیفه را ایجاد می‌کند، می‌بینیم که تقریباً تمام نیروهای سیاسی مطرح کشور از او حمایت می‌کنند. اصلا مرحوم مدرس وقتی که رضاخان به عنوان وزیر جنگ مشغول کار است، عنوان می‌کند وزیر جنگ منافعی دارد و مضاری هم دارد، اما منافعش بیش از مضارش است. منظور از مضار آن همان خودسری، دیکتاتوری و قلدریش در مقابل مجلس بود. با این حال مرحوم مدرس می‌گوید که اگر دیدید وزیر جنگ دارد از مسیر و مدارش خارج می‌شود، رای به عزلش می‌دهیم که برود در خانه‌اش بنشیند. او یک وزیر است در مقابل مجلس باید پاسخگو باشد، ولی فعلا به عنوان وزیر جنگ دارد خوب کار می‌کند.

در واقع آن روز هدف این بود که یک ارتشی ایجاد شود تا از مرزهای کشور دفاع و در داخل هم وحدت ملی را حفظ کند و نیروهای معارض و خودسر و قوم‌گرا که وابسته به خارج از کشور بودند مانند شیخ‌خزعل که به انگلیس‌ها وابسته بود و یا اسماعیل‌آقا سیمیتقو که مدتی به عثمانی و بعضی مواقع به انگلیس وابسته بود را سرکوب کند.

با به سلطنت رسیدن رضاشاه کم کم می‌بینیم این ارتش کار ویژه‌اش تغییر می‌کند. یعنی ارتشی که سال‌های اول هم نسبتاً خوب عمل کرده بود و کسی مثل شیخ خزعل را سرکوب کرده بود، تغییر پیدا می‌کند و به ابزار دست رضاخان برای سرکوب مردم تبدیل می‌شود.

*یعنی به جای اینکه بتواند از تمایت ارضی ایران در برابر خارجی‌ها باشد تبدیل به یک باتومی می‌شود که بر سر مردم ایران کوبیده می‌شد.

به تدریج ارتش جنبه ملی‌اش را از دست می‌دهد. البته باز هم تا سوم شهریور1320 که رضاشاه سقوط می‌کند، افرادی در ارتش حضور دارند که واقعاً میهن‌ دوست و خدمت‌گذار مملکت بودند مانند مرحوم دریادار بایندر(اولین فرمانده نیروی دریایی ایران) که از فرمان ترک مقاومت رضاشاه در مقابل انگلیس‌ها هم تمکین نمی‌کند و می‌جنگند و شهید می‌شود. حتی سربازانی که در ارس بودند اینها با وجود فرمان ترک مقاومت رضاشاه تا آخرین قطره خونشان در مقابل تجاوز شوروی ایستادگی می‌کنند و آنجا شهید می‌شوند. یعنی باز این میهن دوستی ایرانی بین بدنه و کادر ارتش و حتی برخی از سران ارتش بود. ولی در واقع رضاشاه می‌خواست این ارتش ا ابزار دست خودش برای قدرت شخصی‌اش باشد. در نتیجه از منافع ملی ایران و تمایت ارضی ایران چندان دفاع نمی‌شود که به نمونه‌ها و مصادیقی اشاره می‌کنم.

در حقیقت به سه طریق این دوره به تمایت ارضی ایران تعرض می‌شود. یکی اینکه در مواقعی اصولا در مقابل خارجی‌ها و همسایگان باج داده می‌شود. یعنی همسایگان به زور مناطقی از خاک ایران را تصرف می‌کنند و رضاشاه در مقابلشان تمکین می‌کند. یک مواقعی هم هست که رضاشاه ساده ‌لوحانه به آنها اعتماد می‌کند و تمایت ارضی کشور و مرزهای کشور را در اختیار اراده خارجی‌ها قرار می‌دهد. سوم اینکه رضاشاه با تضعیف قوای داخلی کشور، زمینه را برای تجاوز خارجی‌ها فراهم می‌کند.

* یعنی پادشاه ایران که مدعی است توانسته نظم و امنیت را در داخل ایران برقرار کرده، خود با تضعیف ارتش بخش‌هایی از خاک مملکت را به همسایه‌ها می‌بخشد؟

نه با تضعیف ارتش، بلکه با تضعیف نیروی مردم، با تضعیف دموکراسی، با تضعیف ایلات و عشایر و با تضعیف قدرت مردم. شاید هم بدون اینکه قصدی داشته باشد اما این کار را کرده بود و به صورت ناخواسته این گونه می‌شود.

در مورد اول که رضاخان در مقابل خارجی‌ها سر تسلیم فرود می‌آورد. بر خلاف آن تصویری که از او ترسیم شده که به عنوان یک قهرمان ملی، چکمه به پایش است و می‌خواهد از کشور دفاع کند. ما جاهایی می‌بینیم که کاملا در مقابل خارجی‌ها تمکین می‌کند. با اینکه رضاشاه مشهور به دوستی با انگلیس است اما برای اینکه بتواند رضایت شوروی‌ را برای خلع دولت قاجاریه به دست بیاورد، علناً در مقابل تجاوز مرزی شوروی سکوت می‌کند. آنها بر اساس قرارداد 1921 که با ایران داشتند،متعهد بودند که «قصبه فیروزه» را که ییلاق عشق‌آباد پایتخت فعلی ترکمنستان است و منطقه خلیج حسین‌قلی را به ایران عودت بدهند. دولت‌های مشیرالدوله و قوام‌السلطنه تلاش می‌کنند که این کار عملی شود. ولی ازموقعی که رضاشاه رئیس الوزرا می‌شود با مذاکراتی که با شوروی‌ها دارد، این حق ایران را مسکوت می‌گذارد. نه تنها این حق ایران را مسکوت می‌گذارد بلکه در مناطق مرزی شوروی‌ پادگان‌های ایران را خلع سلاح می‌کند و سربازان و افسران ایرانی را می‌کشند و مناطق مرزی را تصرف می‌کنند.

*این رخداد در چه سالی اتفاق می‌افتد؟

در بین سال‎های 1302 تا سال 1305 است.

*یعنی بر خلاف آنچه که در زمان قاجار رخ داد و در دو جنگ با روسیه، بخش های مختلفی از ایران از دست رفت؛ رضاخان این بار بدون هیچ جنگی این مناطق را به آنها می‌دهد؟

کاملا همین طور است. البته نمایندگان مجلس مثل مرحوم مدرس، آن زمان از این ماجرا با خبر نبودند چون این کار تا حدی محرمانه بود. یعنی رضاخان در سال 1302 بحث اعاده سرزمین‌های ایرانی را که بر اساس آن قرارداد باید به ایران واگذار می‌شد را مسکوت می‌گذارد. چون شوروی با احمدشاه روابطی داشته و قرار بوده از احمدشاه در مقابل رضاخان دفاع کند. ولی رضاخان وقتی نخست وزیر می‌شود با " شومیاتسکی" سفیر وقت شوروی در ایران، مذاکره می‌کند و به او قول می‌دهد که منافع آنها در ایران تامین ‌کند.

*این تامین منافع چه بود؟

یکی از آنها صرفنظر کردن از قصبه فیروزه بود. با این حال وقتی به سلطنت می‌رسد این ماجرا را در سال 1304 علنی می‌کند. در قرارداد آب‌های مرزی بین ایران و شوروی که در اسفند 1304 منعقد می‌شود، رضاشاه از آب‌هایی که سرمنشا آن در داخل ایران بوده و این آب‌ها صدرصد آب‌های داخلی ایران هستند، به شوروی سهم می‌دهد. سهم آب‌های مرزی را هفتاد درصد به شوروی می‌دهد و سی درصد برای ایران برمی‌دارد. یعنی کاملا در واقع در مسائل مرزی به نفع شوروی عمل می‌کند.

* نمایندگان مجلس در این زمینه اعتراضی نمی‌کنند؟

وضعیت جامعه به گونه‌ای بود که به خاطر تغییر سلطنت در یک شوکی به سر می‌برد و در دوره فترت(یعنی بین مجلس پنجم و ششم) این قرارداد منعقد می‌شود. در آن موقع می‌بینیم که حکومت پلیسی کم کم شکل می‌گیرد و مرحوم مدرس ترور می‌شود.

با این وجود باز اعتراض‌هایی داریم. حتی صادق مستشارالدوله، کسی که رئیس مجلس موسسانی است که رضاشاه را به سلطنت انتخاب می‌کند. او مسئوول کمیسیون سرحدی ایران بوده و در این زمینه گزارشی دارد. می‌گوید اگر این مرزها را ما بپذیریم به ایران خیانت کردیم و من استعفا می‌دهم و حاضر نیستم در این جامعه مصدر کار باشم.

در مورد مرزهای ایران و آذربایجان در منطقه آذربایجان و رود ارس هم مناطقی را شوروی‌ اشغال نظامی می‌کنند. مناطق مرزی را مثل دیمان و ساری بلاغ، را اشغال مرزی می‌کنند. پادگان‌های ایرانی غصب می‌کنند و نیروهای ایرانی را خلع سلاح و آنها را می‌کشند اما رضاشاه سکوت می‌کند.

*این ماجرا بعد از قرارداد 1304 است؟

به موازات این تحولات است. در مورد قرارداد ایران و ترکیه مجددا تبلیغات عمومی این است که رضاشاه با آتاتورک مناسبات دوستانه‌ای داشت و در این دوره مناسبات ایران و ترکیه خیلی گرم شد. اما این گرمی به چه بهایی بود؟ رضاشاه در مسائل مرزی کاملا حقوق ایران را به ترکیه واگذار کرد و هر آنچه ترکیه و آتاتورک می‌خواست، در واقع به او ‌داد. ما می‌دانیم که قبل از آن در بین ایران و عثمانی یک پروتکل مرزی وجود داشت به نام پروتکل مرزی 1913.

در این پروتکل مرزی 1913، مرزهای شمالی ایران و عثمانی که بعدا می‌شوند مرزهای ایران و ترکیه، به نفع ایران بود و مرزهای جنوبی که می‌شد مرزهای ایران و عراق، کاملا به ضرر ایران بود. بنابراین مجلس ایران این قرارداد را قبول نمی‌کند و فقط نماینده ایران که به کنفرانس 1919 می‌رود این قرارداد را امضا می‌کند. نه دولت و وزارت خارجه این را قبول دارند و نه مجلس شورای ملی. اما رضاشاه که دز این زمان قدرت دارد به توصیه محمدعلی فروغی که در هر دو قرارداد دست داشته، در مورد مرزهای ایران و ترکیه از آن پروتکل مرزی که به نفع ایران بوده صرف‌نظر می‌کند و اجازه بازنگری این پروتکل به سود ترکیه را می‌دهد و آن قسمت مرز ایران و عراق که کاملا به ضرر ایران بوده را می‌پذیرد و به سود عراق.

در مورد مرز ایران و ترکیه، می‌دانیم که شورشی در کردستان ترکیه صورت می‌گیرد شورش خویبون(احسان نوری پاشا فرمانده نظامی کُرد علیه ترکیه شورش می‌کند) ترک‌ها می‌گویند ما برای اینکه بتوانیم این شورش را سرکوب کنیم، باید منطقه آرارات کوچک در اختیار ما باشد. فروغی آن موقع سفیر ایران در ترکیه بوده است به دولت ایران توصیه می‌کند که منطقه آرارات کوچک را به ترکها واگذار کنیم که دوستی‌مان با ترکیه ادامه داشته باشد. بعد از این‌که این منطقه واگذار می‌شود کُردها شورششان سرکوب می‌شود، اما ترکیه خواسته جدیدی را مطرح می‌کند. اعلام می‌کنند که ما برای همیشه به این منطقه نیاز داریم، چون ممکن است مجددا شورش‌هایی علیه ترکیه صورت بگیرد. در واقع این منطقه را از ایران گرفتند که مسئله داخلی‌شان حل شود. حالا می‌خواهند نه تنها از ما تشکر و قدردانی نکنند، بلکه این منطقه استراتژیک را به طور دائمی به خودشان واگذار کنند. و در مقابلش می‌آیند یک مبادله ارزی می‌کنند. پنج برابر آن منطقه استراتژیک را به ایران می‌دهند ولی در منطقه کاملا فاقد ارزش.

*این منطقه در کجا بود؟

این منطقه در اراضی باژگیران «قطور» است. جایی که ایران در آنجا ادعا داشت. یعنی این گونه نبود که خاک ایران نباشد. ایران می‌گفت اینجا مال ماست ولی ترکیه قبول نداشت. آنجا را به نفع ایران قبول می‌کنند و آرارات کوچک را به نفع ترکیه می‌دهند.

در مورد آن مصداق دومی که خوش‌بینی‌ و اعتماد به همسایگان است، باید گفت بعد از این همه گذشت‌ها را که نسبت به ترکیه می‌کند، اختلافات مرزی ایران و افغانستان پیش می‌آید. رضاشاه فکر می‌کند با توجه به مناسبات دوستانه‌ای که با آتاتورک دارد و با توجه به گذشت‌هایی که به نفع ترکیه کرده، اگر در اختلافات ایران و افغانستان یک حَکم ترکیه‌ای بیاید به نفع ایران رای می‌دهد. بنابراین با حکمیت سپهبد فخرالدین آلتای، ژنرال ترکیه‌ای در حل مسائل ایران و افغانستان موافقت می‌کند. در آن زمان دولت ترکیه، کشور افغانستان را به ایران ترجیح می‌دهد. بنابراین ژنرال آلتای ترک، صدرصد به نفع افغانستان رای می‌دهد. حتی کمیسر مرزی ایران که آقای فرخ است، عنوان می‌کند که اگر خود افغان‌ها در این ماجرا داور می‌شدند با انصاف بیشتری حرف می‌زدند. اما ژنرال ترک هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را در مرز ایران و افغانستان به دولت افغانستان واگذار می‌کند.

نکته مهم در میان که در بحث سوم هم است؛ اینکه رضا شاه با خلع سلاح عشایر که مثلا در مرز ایران و افغانستان قرار داشتند و در مقابلش ژاندارمری را به اندازه کافی نمی‌تواند مستقر کند، به همین خاطر افغان‌ها تجاوز می‌کنند و مناطقی از خاک ایران را تصرف می‌کنند و همان مناطق بر سر حکمیت آلتای به دولت افغانستان واگذار می‌شود.

در منطقه قره‌سو که منطقه بسیار استراتژیکی است و الان ترکیه را به جمهوری خودمختار نخجوان و در نتیجه به جمهوری آذربایجان وصل می‌کند. طبق قرارداد ترکمنچای منطقه قره‌سو به دولت روسیه تزاری واگذار می‌شود. ولی بعد از اینکه روسیه تزاری سرنگون می‌شود، اقبال‌السلطنه ماکویی که فرماندار ماکو بوده، این منطقه قره‌سو را تصرف می‌کند و می‌گویند این منطقه بی‌صاحب است و ما دلیلی ندارد این را به روس‌ها تحویل بدهیم. این‌ها املاک شخصی من و روستای شخصی من است و من اینجا را به روس‌ها پس نمی‌دهم. این زمین‌ها جزو خاک ایران است. گزارشات متعددی هم برای رضاشاه می‌نویسد. در مقابل رضاشاه چه کار می‌کند؟ چون به اموال اقبال‌السلطنه ماکویی چشم داشته او را عزل می‌کند و بعد از مدت کوتاهی به طرز مشکوکی اقبال از دنیا ‌می‌رود. البته در واقع نقل قول است که کشته می‌شود. و یک فرد غیر محلی به نام سلطان حسن‌خان جلیلوند را به فرماندار ماکو انتخاب می‌کند که او قدرت نداشته ایستادگی بکند. در نتیجه منطقه‌ای که اختلاف بوده بین ایران و روسیه و بعد ایران و شوروی؛ این منطقه به دست ترکیه می‌افتد. و ترکیه بعداً این منطقه را از روسیه هم می‌گیرد و روسیه این قره‌سو را به ترکیه واگذار می‌کند. در صورتی که قره‌سو در اختیار ایران بوده و اقبال السلطنه ماکویی آنجا را گرفته بود ولی فدای اختلافات شخصی رضاشاه و اقبال‌السلطنه ماکویی می‌شود.

در کلیات عراق؛ در واقع مرز عراق که خیلی به ضرر ما می‌شود. یعنی منطقه نفت‌خانه، در مناطق نفتی بین قصرشیرین و خانقین. طبق پروتکل 1313 عثمانی این منطقه را از ایران گرفته بود اما آن پروتکل هیچ وقت رسمیت پیدا نمی‌کند. فقط یک نماینده ایران به نام احتشام‌السلطنه که آنجا رفته بوده، این قرارداد را امضا کرده و نه دولت ایران این را امضا کرده و نه مجلس ایران. منتهی رضاشاه طی یک عهدنامه این منطقه را به عراق واگذار می‌کند. او در اوج دیکتاتوری (در سال 1316) به مجلس دستور می‌دهد؛ متن دستورش موجود است که به دستور و فرموده اعلیحضرت همایونی مجلس عهدنامه سرحدی به عراق را تصویب کند. و بعد هم اروند رود را هم کاملا به عراق واگذار می‌کند که در واقع عراق آن زمان حالت نیمه مستعمره انگلیس بود. و می‌دانید که آنقدر این آش معاهده سرحدی 1937 با عراق شور می‌شود که پسرش محمدرضاشاه سعی می‌کند این را به هم بزند و این عهدنامه در قرارداد 1975 تغییر می‌کند و خود محمدرضا می‌گوید که این عهدنامه در شرایط استعماری به ایران تحمیل شده و بنابراین این عهدنامه قابلیت ماندگاری ندارد. یعنی به نوعی به سرسپردگی پدرش آنجا اشاره می‌کند.

در مورد عراق باید گفت که اصولا بعد از فروپاشی عثمانی با توجه به اینکه مذهب اکثریت مردم عراق شیعه بود، فکر و شوق الحاق به ایران در عراق زیاد بود. یکی از مجتهدین معروف عراق به نام «حاج حسین مجتهد» که پدربزرگ این آقای حاج سید جوادی در دولت موقت است. او به دولت عراق نامه می‌نویسند که بیایید عراق و ایران را یکپارچه کنیم. در کردستان عراق هم وضعیت همین طور است و شیخ محمود برزنجی که فرمانروای خودمختار کردستان عراق بود نامه‌ای به رضاشاه می‌نویسد که کردستان عراق تعلق به ایران دارد و ما باید با هم یکی بشویم. اما رضاخان متاسفانه از تمام این حقوقی که می‌توانست پیگیری کند صرف‌نظر می‌کند. سال‌ها در مورد رسمیت عراق بحث است. دولت‌های ایران قبل از رضاخان زیر بار شناسایی عراق نمی‌رفتند مگر با امتیازگیری. می‌گفتند ما هم اگر بخواهیم عراق را به رسمیت بشناسیم در وهله اول که اصلا عراق را به رسمیت نمی‌شناسیم و اگر بخواهیم به رسمیت بشناسیم اولا مسئله مرزی‌مان باید رد و حل و فصل شود. دوماً امتیازاتی درباره عتبات عالیات به ایران واگذار شود. و ضمن اینکه یک حقوقی برای دو ملیت‌های ایرانی و عراقی که آن موقع زیاد هم بودند معلوم شود. اما با هم این خواسته‌ها، رضاشاه با دستیاری فروغی (در اینجا مجددا نقش فروغی پر رنگ است) و با توصیه او رضاشاه از این خواسته‌ها صرف‌نظر می‌کند. عراق را به رسمیت می‌شناسد و بعد خواسته‌های ایران را پس می‌گیرد. در مسائل مرزی هم همه را به دلخواه عراق انجام می‌دهد.

نکته جالب این است که رضاخان در واقع از منافع منطقه‌ای ایران هم غافل بوده است. یک سرهنگی در آن دوره به نام سرهنگ سیاه‌پوش که فرمانده منطقه مرزی ایران با عراق بود، گزارش می‌دهد که شیعیان عراق، از حاکمیت عراق ناراضی هستند و آماده قیام. دولت ایران وظیفه اخلاقی و دینی دارد که از این شیعیان دفاع کند. وقتی این گزارش به رضاشاه می‌رسد، در مورد آن می‌گوید این مسائل ربطی به ما ندارد و این مسائل داخلی عراق است. یعنی رضاخان هیچ نگاهی به منزلت منطقه‌ای ایران نداشته است. در واقع می‌شود یک خط وابستگی بوده که ما از اواسط دوره قاجار در روشنفکرانی که نزدیک بودند به جریان بابی و ازلی خط وابستگی هست، بعد هم در امثال فروغی این خط وابستگی نمود پیدا می‌کند و بعد هم در خود رضاشاه. این خط وابستگی کاری به ایران با ارتش و بدون ارتش و نیروهای مسلح و اینها نداشته است. این خط وابستگی استقلال ایران را در برابر خارجی‌ها را نمی‌خواست. هر چقدر امکانات فیزیکی وجود داشته مثل نیروهای مسلح، وقتی این خط وابستگی و آن ذهنیت وابستگی وجود داشته باشد در واقع امکان مقاومت و دفاع از منافع ملی تمامیت ارضی وجود ندارد و همین خط وابستگی در دوره محمدرضاشاه در تجزیه بحرین خودش را بروز می‌دهد. با وجود اینکه محمدرضاشاه ابتدا بحرین را استان چهاردهم ایران اعلام می‌کند و مواضع خوبی دارد بر حاکمیت ایران بر بحرین. ولی چون عناصر نفوذی در دربار زیاد بودند، امثال عباس مسعودی‌ها که وابسته به انگلیس و از طرفی وابسته به عرب‌ها بودند؛ اینها در واقع مانع می‌شوند در حق حاکیت ایران بر بحرین و سرانجام باعث می‌شوند بحرین که جزو خاک لاینفک ایران بوده در سال 1349 از ایران جدا شود.

این عناصر وابسته در واقع همیشه لابی عرب‌ها بودند و به ضرر ایران اقدام می‌کردند. آنها جریان قوم‌گرایی را تقویت و ترویج می‌کنند. حالا شما فرض بکنید که بعد از انقلاب اسلامی هم متاسفانه جریاناتی در همین سمت و سو فعال هستند. می‌بینیم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یک فرد روحانی‌نمایی مثل شیخ ‌شبیر خاقانی در خوزستان که خط تجزیه خوزستان را تبلیغ می‌کند. عزالدین حسینی در کردستان که می‌خواست خط تجزیه کردستان را تبلیغ کند. لذا متاسفانه در تحولات 16-15 سال اخیر هم ما می‌بینیم که باز این خط وابستگی به بیگانه و افتخار دفاع از منافع بیگانه در کشور پررنگ شده است.

ما می‌بینیم که در مجلس ششم افرادی می‌آیند و طوری سخنرانی می‌کنند از منافع ایران که رئیس مجلس همان موقع به آنها تذکر می‌دهد و می‌گوید که اگر رادیو اسرائیل بخواهد در مورد ایران صحبت کند، در واقع به تندی شما علیه ایران صحبت نمی‌کند. استاد دانشگاهی داریم به نام دکتر صادق زیباکلام که مرتبا علیه منافع ایران صحبت می‌کند. در مورد جزایر سه‌گانه می‌گوید که حق با اعراب است و باید جزایر سه‌گانه به اعراب واگذار شود. در مورد خلیج فارس می‌گوید که این از روحیه فاشیستی و شوونیسمی ما ایرانیان نشأت می‌گیرد که از نام خلیج فارس دفاع می‌کنیم و می‌گوید نباید حساسیت داشته باشیم به نام خلیج فارس. در مورد مسائل قومی معتقد است که ستم ملی در ایران هست و می‌گوید که در ایران ستم ملی وجود دارد و ایران چند ملیتی است و ملت موهومی به نام ملت فارس وجود دارد که ملت‌های دیگری را تحت سلطه خودش قرار داده است. همین امروز شما مستحضر هستید که بحث خاورمیانه جدید و بحث تغییر نقشه‌ها در خاورمیانه یعنی تجزیه کشورهای قدیمی این منطقه که به وسیله نئوکان‌های آمریکایی و عناصر افراطی در دولت بوش مطرح بوده است. جریاناتی مثل محافلی نئوکان‌ها، نومحافظه‌کارها یا موسساتی مثل امریکن انترپرایز. افراطیونی مانند مایکل لدین یا سناتور دانا روهراباکرکه یک سناتور ضد ایرانی است و در همین مراسم فرقه رجوی هم حضور پیدا کرد. اینها علناً در مورد تجزیه ایران و ترویج قوم‌گرای در ایران صحبت می‌کنند.

متاسفانه من امروز دیدم فردی که دکتری جامعه‌شناسی دارند و البته یک مرتبه هم از عدم حمایت آمریکا از اصلاح‌طلبان انتقاد کرده بودند، گفته برای اینکه اصلاح‌طلبان پیروز شوند، باید روی شکاف‌های قومی کار کنند. وقتی دونالد ترامپ که کاندیدا ریاست جمهوری آمریکا است می‌گوید ما در خاورمیانه دیگر دنبال قوم‌گرایی نباید باشیم، محافلی از اصلاح‌طلبان هستند که با تندترین لایه‌های آمریکایی و اسرائیلی که از ترامپ هم تندرو تر هستند و علناً در مورد تجزیه ایران و قوم‌‌گرایی در ایران و شکاف قومی در ایران صحبت می‌کنند، هم‌نوایی می‌کنند. این در واقع بیگانه‌پرستی و وابستگی به بیگانه است.

*در خلیج فارس و مناطق نزدیک به آن در زمان رضاشاه، منطقه‌ای از ایران جدا شد؟

امور در خلیج فارس به نفع ایران شد به دلیل وجود افراد مانند دیادار بایندر بود. در واقع سیادت نیروی دریایی ایران بر خلیج فارس برگشت. حتی بایندر به بندر باسعیدو در جزیره قشم رفت و نظامیان انگلیسی را از آنجا اخراج کرد. و جالب است بدانید که رضاشاه برای این کار بایندر را توبیخ کرد و گفت شما نباید این کار را می‌کردید چون ما می‌خواستیم از طریق دیپلماسی این مشکل را حل کنیم. لازم است بدانید که اگر انگلیسی‌ها در باسعیدو حفظ می‌شدند یک سوراخی هم در جزیره قشم به نفع‌ آنها ایجاد شده بود

*با توجه به واگذاری این مناطق به خارجی ها توسط رضاشاه؛ آیا مخالفت‌هایی در مجلس ملی و یا در جامعه علیه او صورت می‌گرفت؟

ببینید در دهه دوم رضاشاه که خفقان مطلق بوده و کسی جرات ابراز وجود نداشته است. البته گزارشهای دیپلمات‌های ایرانی موجود است. آقای باقر کاظمی در مورد عراق گزارشهای متعددی می‌دهد و اعلام می‌کند که ایران نباید در این مورد کوتاه بیایید. گزارش خصوصی می‌دهد که باید محکم بایستیم و از منافع ایران کوتاه نیاییم. در مورد مرزهای ایران و ترکیه، اعتلا‌الملک خلعتبری(میرزا نصرالله خان خلعتبری) که یک دوره سفیر ایران در ترکیه بود به شدت با این کارها مخالف است. در ارتش هم مخالفت‌های زیادی داشتیم. حتی وقتی تیمورتاش با انگلیس‌ها مذاکره می‌کند، آنها می‌گویند که مناطق خلیج‌فارس و بحرین و جزایر سه‌گانه را رسما به ما بدهید. تیمورتاش می‌گوید اگر این کار را بکنیم، ملت ایران و ارتش ایران علیه رضاشاه قیام می‌کنند. یعنی حتی در ارتش با وجود همه اختناقی که رضاشاه داشته، محافلی بودند که مخالف این تصمیم‌ها بودند. در ضمن خود تیمورتاش هم نقش مثبت داشته است. تا زمانی که تیمورتاش هست کمتر این وقایع اتفاق می‌افتد.

در مورد تیمورتاش به غیر از بحث شوروی که آن هم به دلیل این است که مخالف تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی است و رضاشاه یک باجی به آنها می‌دهد که موافقت‌شان را به دست بیاورد. ولی غیر از بحث شوروی که اصلا در دوره نخست وزیری رضاخان انجام می‌گیرد دیگر ما تغییر مرزی در دوره قدرت تیمورتاش به ضرر ایران نداریم. وقتی تیمورتاش از قدرت فرو می‌افتد این تغییرات مرزی ایران و ترکیه، ایران و عراق، ایران و افغانستان همه صورت می‌‌گیرد. فردی هم که به ضرر ایران کار می‌کند، آقای محمدعلی فروغی است. همیشه گزارش او به رضاشاه این است که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و نباید تسلیم شویم. نگاهش نگاه خاصی بوده است. مثلا سرلشکر ارفع که یک مدتی رئیس ستاد ارتش بوده است یک نقشه‌ای را برای رضاشاه می‌برد و می‌گوید ما با ترک‌ها صحبت می‌کنیم که مثلا مرز ایران این نقطه از نقشه باشد یا این نقطه از نقشه. رضاشاه می‌گوید کدام نقطع را ترک‌ها می‌گویند؟ ارفع می‌گوید مثلا فلان نقطه. رضاشاه می‌گوید هر چی ترک‌ها بگویند درست است و همین نقطه را ما قبول می‌کنیم.

* بدون اینکه هیچ کار کارشناسی صورت بگیرد؟

به هیچ وجه. ارفع یک ساعت به رضاشاه توضیح می‌دهد که ما رفتیم مثلا مذاکرات و جلساتی داشتیم. مهندسین ایرانی، جغرافی‌دانان ایرانی، دیپلمات‌های ایرانی و نظامیان ایرانی با ترک‌ها بحث کردند که این منطقه جزو ایران باشد یا جزو ترکیه. اما رضاشاه در یک لحظه می‌گوید هر آنچه ترکیه می‌خواهد به آنها بدهید. بعد ارفع در یک حالت چاپلوسانه‌ای که در خاطراتش عنوان کرده و شاید هم می‌خواسته پیام را برساند که می‌نویسد: من فهمیدم که اعلیحضرت همایونی چه ذهن دوراندیشی دارند که برایشان حل و فصل اختلافات با ترکیه مهم‌تر از دو روستای مرزی است که جزو ایران باشد یا جزو ترکیه.

او شاید می‌خواسته تملق به شاه کند یا در آن تملق خودش پیام خود را برساند. اما ارفع در آنجا دفاعی از منافع ایران و مرز‌هایش نکرده است.

*رضاشاه در زمینه واگذاری این مناطق به همسایگان آیا به کسی هم مشورت می‌کرده است؟

در ظاهر مشورتی صورت نمی‌گرفته است. غیر از فروغی که گزارش‌ها را می‌دهد، مثلا در مورد مرز ایران و عراق آن موقع باقر کاظمی وزیر خارجه بوده است. مذاکرات مفصلی با نوری سعید دارد. نوری سعید هم وزیر خارجه عراق بوده و آن موقع آمده ایران. دولت ایران زیر بار نمی‌رود. مقامات و دیپلمات‌های ایران مذاکرات می‌کنند و زیر بار نمی‌روند. حتی بحث به جامع ملل و ارجاع به جامعه ملل کشیده می‌شود. و آقای آنچلوتی حقوق‌دان معروف ایتالیایی در واقع قاضی اختلاف ایران و عراق قرار است بشود. اما وقتی نوری سعید به دیدن رضاشاه که می‌رود بعد از یک مذاکره کوتاه رضاشاه تمام خواسته عراقی‌ها را قبول می‌کند. بنابراین رضاشاه خودمختار عمل می‌کرده است. فروغی که به او گزارش می‌داده و در گزارش‌هایش تاکید می‌کرده که ما قدرت زورآزمایی و قدرت مقابله نداریم. و در واقع این هم بوده که آن قشون و ارتش قدرت مقابله با ارتش ترکیه را نداشته است و اگر جنگی رخ بدهد شکست می‌خورد.

در مورد شوروی هم خوب مشخص بوده که قدرت مقابله ندارد ضمن اینکه می‌خواسته از شوروی‌ها استفاده کند و امتیازگیری بکند. در مورد عراق هم که پای انگلیس‌ وسط است. چون در مورد عراق مسلماً ایران قدرت کافی نسبت به عراق داشته است. عراق قدرتی و نیرویی نبوده که بخواهد در مقابل ایران مقاومت کند. ایران حتی عناصر داخلی در عراق داشته که می‌توانسته راحت حکومت عراق را تغییر بدهند ولی انگلیسی‌ها نقششان زیاد است.

در مورد خلیج فارس هم اینها سعی می‌کنند که در آن دوره مانع مالکیت ایران بر بحرین شوند که بعدها موفق می‌شوند. ولی خوشبختانه در آن دوره ایران از حاکمیت در مورد بحرین صرف‌نظر نمی‌کند. مناظره دیپلیماسی شدید بین ایران و انگلیس صورت می‌گیرد و تیمورتاش در برابر انگلیس‌ها کاملا ایستادگی می‌کند. و بعد مستحضر هستید که انگلیسی‌ها برای تیمورتاش پرونده سازی می‌کنند. یعنی در روزنامه‌هایشان می‌گویند که تیمورتاش فرد دوم ایران است. اگر رضاشاه بمیرد چون ولیعهدش که بچه‌ای و کودکی بیش نیست توان رویارویی با تیمورتاش را ندارد بنابراین تیمورتاش شاه بعدی ایران است. طوری برای تیمورتاش پرونده سازی می‌کنند که او ساقط می‌شود. و در واقع این همان بهایی است که در مقابل انگلیس‌ها داد.

 *مقداری در مورد نقش ازلی‌ها و بابی‌ها در این میان برایمان بگویید.

این‌ها در دوره ناصرالدین شاه شکل می‌گیرند. در واقع کارشان تضعیف دولت ایران بوده است. حتی با عثمانی‌ها همکاری می‌کنند برای اینکه دولت ایران تضعیف شود. با انگلیسی‌ها همکاری می‌کنند برای همین کار. مثلا فروغی که ما می‌دانیم اولا یهودی زاده بود، دوم اینکه به این محافل ازلی و بابی نزدیک بوده است.

منبع:مشرق