قهرمانی چابک

نتیجه تصویری برای قهرمانی چابک

روح‌الله قهرمانی چابک

روح‌الله قهرمانی چابک

روح‌الله قهرمانی چابک۱۳۳۶ چابکسر از توابع شهرستان رودسرسیاست‌مدار، دیپلمات و مهندس ایرانی بود وی استاندار گیلان در دولت نهم و دهم و سفیر کبیر ایران (سفیر تام‌الاختیار) در کویت بوده‌است. قهرمانی نامزد انتخابات‌های سال ۱۳۹۰ و ۱۳۹۴ مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه رودسر و املش شده بود که از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد.

قهرمانی که سابقه معاونت اداری و مالی استانداری گیلان را داشت، در سال ۱۳۸۶ به استانداری گیلان منصوب شد. در دورهٔ او پروژه‌های عمرانی نسبت به استانداران قبلی با سرعت بیشتری پیگیری شد. اختلاف او با نمایندگان گیلان در مجلس باعث برکناری او از استانداری در سال ۱۳۹۰ شد.

قهرمانی تا قبل از استانداری مسوولیت پروژه‌های عمرانی در نوشهر، کنگان و شرکت ملی نفت ایران، معاونت اداری ومالی استانداری و قائم مقامی سازمان تجاری – صنعتی انزلی را برعهده داشت. در زمان قهرمانی پروژه‌های عمرانی با شتاب بیشتر و روال بهتری انجام شد. اما اختلافات او با نمایندگان مجلس گیلان از جمله جبار کوچکی نژاد موجبات برکناری او را فراهم کرد تا وی به عنوان سفیر ایران در کویت انتخاب شود. قهرمانی چابک به دلیل برکناری مدیران اصولگرای استان زیر فشار شدید نمایندگان اصولگرای مجلس بود وحتی کوچکی نژاد از انتصاب او به عنوان سفیر ایران در کویت نیز انتقاد کرد. کوچکی نژاد در توضیح علل برکناری قهرمانی چابک به این مسئله تأکید داشت که استاندار گیلان هم در بعد عملکرد عمرانی، فرهنگی و اجرای عدالت و هم در دیدگاه سیاسی و اعتقادی که بحث کلیت نظام است، دارای ایراداتی است آن‌ها معتقد بودند که قهرمانی چابک در حالی که از دولت اصولگرا حکم دریافت کرده برخلاف جریان آن‌ها عمل می‌کند و از جریانات رقیب حمایت می‌کند.

روح‌الله قهرمانی چابک پس از پایان مسئولیت در استانداری گیلان، از اسفند سال ۱۳۸۹ تا سال ۱۳۹۲ سفیر فوق‌العاده و تام‌الاختیار جمهوری اسلامی ایران در کویت بود.

با ورود قهرمانی چابک به کویت در عملکرد سفارت و ارتباط آن با نهادهای کویتی، اعم از رسمی و مردمی تحول ایجاد شد، به طوری که فراهم آوردن تسهیلات برای سفر مردم کویت به شهرهای مختلف ایران، به خصوص به مشهد موجب افزایش تعداد زائران کویتی گردید و امروزه با افزایش تعداد پروازها به شهرهای متعدد ایران، هر ماهه شماری برای گردش، زیارت، درمان و دیگر فعالیتهای تجاری و اقتصادی، راهی ایران می‌شوند. با پیگیری او، کمیته‌های حقوقی، بازرگانی و کنسولی دو کشور تشکیل شد. سفرهای متعدد رئیس‌جمهور، معاونان رئیس‌جمهور، وزرا و وزیر امور خارجه ایران به کویت و حضور مسئولان بلندپایه کویتی در ایران، بخشی از عملکرد قهرمانی چابک بود قهرمانی چابک مرتباً از زندان بازدید می‌کرد و از احوال و اوضاع و مشکلات احتمالی زندانیان مطلع می‌شد و با تلاش او، قانون انتقال و مبادله زندانیان و اتمام مدت محکومیت در ایران اجرا شد. ده‌ها مصاحبه و اظهارنظر در جراید روزانه و مجلات هفتگی از وی درج شد.

مأموریت روح‌الله قهرمانی چابک، سفیر گیلانی جمهوری اسلامی ایران در کویت، در آبان ماه ۱۳۹۲ پایان یافت، در ملاقات خداحافظی روح‌الله قهرمانی چابک که در غیاب امیر کویت، با حضور ولیعهد این کشور، وزیر امور خارجه و سفرای کشورهای دیگر برگزار شد، از پیگیریها و خدمات روح‌الله قهرمانی چابک قدردانی و تجلیل شد. محمد صاحبی ـ یکی از ایرانیان مقیم و عضو گروه دوستی ایران و کویت  نیز با انتشار یادداشتی در روزنامه «الوطن» با اشاره به عملکرد سی‌ماهه روح‌الله قهرمانی چابک در این کشور نوشت: «مهندس روح‌الله قهرمانی چابک، استاندار یکی از استانهای بزرگ و حساس جمهوری اسلامی ایران بود که با ایجاد طرحهای مهم عمرانی و صنعتی در استان گیلان، موفق شد پایگاه مردمی وسیعی کسب کند و از محبوبیت بالایی برخوردار باشد. این موفقیت چشمگیر در مدیریت استان ۵ میلیون نفره گیلان باعث شد تا دولت جمهوری اسلامی ایران به خاطر اهمیتی که برای روابط رو به گسترش با کویت قائل بود، وی را به عنوان سفیر فوق‌العاده و تام‌الاختیار به این کشور اعزام کند.»

روح‌الله قهرمانی چابک در حالی که سفیر فوق‌العاده و تام‌الاختیار جمهوری اسلامی ایران در کشور کویت بوده‌است برای شرکت در نهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه رشت کاندیدا شده بود و در حالیکه مورد تأیید کامل مراجع چهارگانه طبق قانون انتخابات بوده‌است، رد صلاحیت شد. در زمان اتفاقات پس از انتخابات سال ۱۳۸۸۸ در مراقبت از دانشجویان و معترضان به نتایج انتخابات، در مقابل بسیاری از عوامل تندرو و خشونتهای آنها ایستاد بطوریکه حتی مورد حمله بعضی از آن‌ها در مقابل درب دانشکده علوم پایه دانشگاه گیلان قرار گرفت عاملان آن هم طرفداران جبار کوچکی نژاد و اصولگرایان تند رو بودند با رد صلاحیت وی، مشارکت مردم کاهش قابل توجه در حوزه انتخابیه داشته‌است.

قهرمانی نامزد انتخابات سال ۱۳۹۴ مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه رودسر و املش شد که صلاحیت وی از سوی شورای نگهبان رد شد

قهرمانی در تاریخ ۹ خرداد ۹۶ به دلیل ایست قلبی درگذشت و در میانده چابکسر به خاک سپرده شد

شورش غریب‌شاه گیلانی

شورش غریب‌شاه گیلانی

در دوره‌های تاریخی پیش از صفویه، در گیلان سلاطین کوچکی به استقلال حکومت می‌کرده‌اند که در عصر صفویه، اعقاب آنها در گوشه و کنار آن، روزگار می‌گذراندند. مقارن ظهور شاه اسماعیل صفوی، چند حاکم محلی در منطقه گیلان حکومت می‌کردند که شاه اسماعیل در ادامه جنگهای خود با ملوک‌الطوایف داخلی موفق شد ایالت گیلان را به تصرف درآورد.  ایالت گیلان در خلال دوره صفویه، بارها دستخوش شورش و قیام برضد دولت مرکزی شد که با واکنش نیروهای نظامی صفویه مواجه گردید. حکام محلی گیلان هر بار به قصد حکمروایی مستقل، از اطاعت دولت صفویه سر باز می‌زدند که این امر دخالت قزلباشان در امور گیلان را به دنبال داشت، تا اینکه با شورش خان احمدخان گیلانی درآخرین سالهای سده دهم هجری قمری، شاه‌عباس توانست با شکست و فراری دادن او و برانداختن حکومت محلی گیلان، آن ایالت را به «خاصه» تبدیل کند و اداره آن را به دست وزیر اعزامی واگذار نماید.

شاه‌عباس برای تحکیم قدرت دولت مرکزی، اگر چه توانست قیامهای محلی را به‌شدت فرونشاند و حکومت محلی گیلان را براندازد، لیکن تحرکاتی که همچنان درمیان بزرگان محلی برای بیرون رفتن از یوغ صفویه و به‌دست آوردن حکمروایی در گیلان وجود داشت به کلی از میان نرفت. در واقع قدرت و تسلط شاه‌عباس در طول زمامداری که با درایت و کفایت توأم بود، اگر چه مانع از تسلط مجدد حکام و امرای محلی به‌قدرت شد، لیکن نتوانست این روحیه را از آنان سلب نماید، لذا پس از مرگ وی و مقارن جلوس شاه صفی بر تخت سلطنت، دولت صفویبا قیامهایی از جانب مردم روبه‌رو شدکه قیام مردم گیلان در سال ۱۰۳۸ ه¨. ق از این نمونه‌است.

چندین قرن پیش از آنکه سلسله صفویه در ایران استقرار یابد، سرزمین گیلان به دوقسمت تقسیم شده بود: یکی «بیه‌پیش» به مرکزیتلاهیجان که به قسمت شرقیسفیدرود گفته می‌شد و دیگر «بیه‌پس» یا قسمت غربی سفیدرود که مرکز آن شهر رشت بود. مردم گیلان،  آب را «بیه» می‌گفتند و چون سفیدرود در میان آن ولایت جاری است، یک طرف را بیه‌پیش و طرف دیگر را بیه‌پس و همچنین «رو پیش» و «رو پس» یا پساگیلان نیز می‌نامیدند؛ لذا دو قدرت نیز در گیلان به ظهور رسید که مرکز اولی در لاهیجان یعنی گیلان خاوری و دیگری در فومن یا رشت محل فرماندهی گیلان باختری‌بود

حکومت بیه‌پس به‌طور موروثی متعلق به خاندان «دباج» یا اسحاق‌وند (سلاطین اسحاقیه) بود که نسب خود را به پادشاهان ساسانیمی‌رساندند. امیره دباج حکمران معروف این ناحیه به سبب استحکام قلاع خود و اتکا به وضع جغرافیایی گیلان که سرزمینی کوهستانی و پوشیده از جنگل بود از ایلخانان مغول، چنان‌که انتظار داشتند، اطاعت نمی‌کرد و همین امر منجر به انجام حملاتی از جانب ایلخانان مغول به گیلان گردید. از آن پس تا ایام شاه اسماعیل صفوی، اوضاع گیلان دستخوش حوادث و درگیری‌های داخلی نوادگان امیره دباج و از طرفی  درگیری‌ها و زد و خورد بین گیلان بیه‌پیش و بیه‌پس بود، به‌گونه‌ای که حتی در زمان توقف شاه‌اسماعیل در لاهیجان، درگیری بین میرزاعلی فرزند سلطان محمد حاکم بیه‌پیش و امیر اسحاق فومنی حاکم بیه‌پس که به ضدیت با میرزا علی برادر زن خود پرداخت، در جریان بود که هیچ‌کدام از آن بهره‌ای نیافتند. قرار متارکه جنگ بین دو قسمت گیلان در همان سالی بسته شد که اسماعیل صفوی خود را شاه خواند، یعنی در سال ۹۰۷ ه‍.ق

پس از درگذشت امیر اسحاق، مجدداً درگیری بین جانشینان او و گیلان بیه‌پیش واقع شدو همین ستیزه‌ها موجب دخالت شاه اسماعیل صفوی در اوضاع گیلان گردید که سپاهیان او چندبار ناگزیر مصمم به تصرف بیه‌پس شدند. در یکی از این لشکرکشی‌ها در سال ۹۱۲۲ ه¨. ه‍.ق که شاه اسماعیل تصمیم به تصرف بیه‌پس گرفت، امیر حسام‌الدین، زن و پسر خود امیره دباج را نزد شاه فرستاد و خواستار بازگشت سپاه صفوی گردید و شاه نیز پذیرفت.

پس از فوت امیر حسام‌الدین در سال ۹۲۲ ه¨. ق حکومت بیه‌پس در دست پسر او امیره دباج قرار گرفت. وی ابتدا سر از اطاعت شاه اسماعیل پیچید، لیکن چون پادشاه صفوی آهنگ تسخیر گیلان کرد، امیره دباج که در برابر وی یارای مقاومت ندید، ناچار در ۹۲۴ ه¨. ق به اطاعت او گردن نهاد و از شاه لقب «مظفر سلطان» گرفت و در گیلان سکه به نام شاه اسماعیل زد. امیره دباج پیوند خود را با شاه از طریق ازدواج با خیرالنساءبیگم دختر شاه اسماعیل محکمتر کرد. از این تاریخ تا سال ۹۳۰ ه¨. ق سال مرگ شاه‌اسماعیل، روابط گیلان با دربار صفوی حسنه بود، لیکن امیره دباج در زمان شاه‌طهماسب اول از دولت صفوی روی برتافت و چون سلطان سلیمان‌خان قانونی، پادشاه عثمانی، در سال ۹۴۰ ه¨. ق، بر آذربایجان تاخت، به سپاه او پیوست و مورد لطف سلطان عثمانی قرار گرفت. اما سرانجام سه سال بعد در شروان به‌دست سرداران قزلباش گرفتار و به فرمان شاه طهماسب به قتل رسید. از این سال، (۹۴۳۳ ه¨. ق) پادشاه صفوی، حکومت بیه‌پس را به خان احمد حاکم بیه پپش بخشید و  بدین صورت حکومت هر دو ناحیه به‌دست وی افتاد. خان احمد پس از درگیری با سلطان محمد کهدم و پسر او امیره شهنشاه و کشتن آنان و شکست نیروهایش توانست ولایت بیه‌پس را تصرف نماید، زیرا پس از فرار مظفر سلطان به شروان، مدتی در ولایت بیه‌پس هرج‌ومرج حاکم بود تااین که امیرسلطان محمد کهدم به دعوی خویشی مظفرسلطان و به داعیه وراثت ملک گیلان، با بزرگان و اشراف و اعیان و سرداران سپاه بیه‌پس متفق شده و در رشت قدرت گرفت (۱۷. صص۳۰–۱۱ و ۱۵. صص۵۷ و ۸۶).

خان احمد که در این زمان حکومت هر دو ناحیه گیلان به او رسید و پسر سلطان حسن، از سادات امیرکیای ملاطی حسنی بود. عم او کارکیا میرزا علی در زمان سلطنت ترکمانان آق‌قویونلو، در لاهیجان حکومت می‌کرد و پس از آنکه اسماعیل در هفت‌سالگی به کمک مریدان صفویه توانست خود را به گیلان برساند، از او به مهربانی پذیرایی کرد و حدود شش سال او را نزد خود نگاه داشت. به همین سبب شاه اسماعیل چون به سلطنت رسید، حکومت گیلان را همچنان بدو بازگذاشت. شاه طهماسب اول نیز پس از آنکه مظفرسلطان حکمران گیلان بیه‌پس را کشت، حکومت آن قسمت را به خان‌احمد  برادرزاده کارکیا میرزا علی داد. چون خان احمد در صغر سن بود، شاه‌طهماسب حکومت گیلان را موقتاً به برادر خود بهرام میرزا داد که خود نارضایتی‌هایی در مردم بیه‌پیش ایجاد کرد، لیکن پس از اینکه خان احمد به سن رشد رسید، شاه طهماسب حقوق او را رعایت کرد و او را حکمران بیه‌پیش شناخت و بیه‌پس را نیز ضمیمه قلمرو او کرد. خان احمد به تدریج رشد کرد و در کارها مستقل شد. پس از تسلط بر گیلان بیه‌پس، و بالا گرفتن تظلمات و تحکمات او و غارت و چپاول آن ناحیه، اشراف و اعیان بیه‌پس، پس از مصلحت‌اندیشی، امیره شاهرخ را که با سلسله اسحاقیه نسبت دوری داشت، به پسری امیره حسام‌الدین برداشتند و از خلخال به گیلان آوردند. وی مدت هفت سال، به امر سلطنت گیلان بیه‌پس مشغول بود و به روش سلاطین سابق گیلان، احکام و ارقام خود را طغرا می‌کشید و مهر و نشان می‌کرد، و در عین حال سکه و خطبه به‌نام شاه طهماسب می‌کرد. لیکن خان احمدخان حاکم لاهیجان بارها از او نزد شاه طهماسب بدگویی کرد تا اینکه شاه طهماسب او را به دربار طلبید و سرانجام به قتل رسانید.

شاه طهماسب بعداً حکومت گیلان بیه‌پس را به سلطان محمود خان فرزند مظفرسلطان داد و منصب وکالت او را به کارکیا احمد سلطان فومنی سپرد و او را به داشدار بیک صفوی، شوهر خواهر مظفرسلطان داد و آنگاه او را روانه گیلان بیه‌پس نمود. سلطان محمود خان در ۱۲ ربیع‌الاول سال ۹۶۵ ه¨. ق وارد رشت و دارالاماره خویش گردید و مدت پنج سال به حکومت پرداخت تا اینکه احمدسلطان به سببی از او اندیشناک گشت و به شاه طهماسب نوشت که او لیاقت سلطنت وریاست ندارد، بدان امید که شاه حکومت گیلان بیه‌پس را به اقطاع او مقرر خواهد کرد. به فرمان شاه طهماسب هر دو را به قزوین آوردند. شاه‌طهماسب، سلطان محمود خان رابه شیراز فرستاد و میرغیاث‌الدین محمد شیرازی را به معلمی وی انتخاب کرد، اما خان احمدخان که با سلاطین اسحاقیه عداوت قدیمی و خصومت شدید داشت، با اعزام یکی از معتمدان خود توانست معلم را بفریبد و او نیز با زهر، سلطان محمود خان را کشت و خود در لاهیجان نزد خان احمد پناه گرفت.

شاه طهماسب به سبب این قضیه از خان احمدخان حاکم گیلان بیه‌پیش رنجیده‌خاطر شد و چون از تحویل دادن میرغیاث‌الدین محمد نیز به فرستادگان شاه درچند نوبت امتناع ورزید، خشم شاه از او افزونتر گشت، زیرا از اطاعت شاه طهماسب سر باز زد. با قتل یولقلی سلطان، ایلچی شاه طهماسب به فرمان خان‌احمد که به جهت استحکام امور سرحد و سامان گیلان بیه‌پس و بیه‌پیش و توابع آمده بود و انحرافات دیگری که از خان احمد سر زد، خشم شاه برانگیخته شد و با صدور فرمانی معصوم‌بیگ اعتمادالدوله را در رأس سپاهی از اردبیل و مغان و ارسبار رود و قزل‌آغاج، لنگرکنان و خلخال و طارم مأمور کرد تا به اتفاق حکام محلی دیگر چون حاکم طالش آستارا، حاکم گسکر و حاکم کهدم به گیلان بیه‌پیش حمله نمایند و خان احمدخان را دستگیر کنند.

سرانجام پس از چند جنگ، خان احمد (در سال ۹۷۵ ه¨. ق) دستگیر شد و به‌فرمان شاه ابتدا به قلعه قهقهه و سپس به قلعه اصطخر فارس فرستاده شد و در آنجا زندانی گردید. شاه طهماسب پس از دستگیری خان احمد، حکومت بیه‌پس را به جمشیدخان فرزند سلطان محمود داد. این شخص پس از مرگ پدر (که بر اثر توطئه خان‌احمد به قتل رسید) متولد شد و شاه طهماسب ضمن موسوم نمودن او به جمشید، تربیت او را برعهده داشدار بیک صفوی گذاشت که مدت هفت سال در خلخال این مأموریت را انجام داد. در ایام حکومت جمشیدخان که ۱۸۸ سال طول کشید، ساکنان گیلان بیه‌پس در امنیت به سر می‌بردند، امور به‌دست احمدسلطان که در مرتبه وکالت استقلال به هم رسانیده بود، قرار داشت. وی برای جمشیدخان از شاه طهماسب نیز دختر طلبید و اوهم خدیجه بیگم از شاهزاده خانم‌های صفوی را به عقد جمشید درآورد و روانه گیلان نمود. اما بعد بین جمشیدخان و احمدسلطان کدورت رخ داد که در نتیجه احمدسلطان از وکالت عزل و شخصی به نام کامران میرزا به جای او منصوب شد. لیکن کامران میرزا باخدعه توانست جمشیدخان را به قتل رساند. این امر خود موجب بروز شورش و اختلافاتی در گیلان بیه‌پس گردید.

از طرفی پس از گرفتاری خان احمدخان، دوباج نام لشته‌نشایی که در خدمت احمدسلطان بود از او برید و مخفیانه به لشت نشا رفت و عده‌ای را دور خود جمع کرد و حاکم آنجا را که از طرف شاه طهماسب گماشته شده بود به قتل رسانید. وی خود را به امیره دوباج ملقب و سپاه به شهر لاهیجان کشید و آنجا را همراه با لشت نشا و توابع تصرف نمود و سرداران و سپهسالاران ولایت بیه‌پس را تابع خود گردانید و مدت یکسال و نیم به حکومت لاهیجان و لشت نشا پرداخت. اما سرانجام او نیز در درگیری با نیروهای شاه طهماسب از بین رفت.

خان احمد مدت ۱۲ سال در زندان به سر برد تا اینکه با روی کارآمدن محمد خدابنده، با متوسل شدن به مهدعلیا همسر او، از زندان آزاد شد و مجدداً حکمران گیلان بیه‌پیش گردید. در مدت پادشاهی محمد خدابنده، به دلیل خویشاوندی خان احمد بامهد علیا، وی در گیلان فرمانروای مطلق بود و خواهرِ شاه، مریم‌سلطان، را نیز به زنی گرفت، با این ازدواج پایه‌های سلطنت و قدرت وی استوارتر گردید. وی پس از ورود به گیلان سعی نمود با شدت و خشونت بر گیلان بیه‌پس مسلط شود که لطمات و خسارتهایی را به مردم وارد کرد (۴. صص ۶۹–۶۶ و ۱۷. صص۶۸–۶۴).

با روی کار آمدن شاه‌عباس سیاست تمرکزگرایی شدیدی دنبال شد، وی درصدد برآمد که ملوک‌الطوایفی و سلسله‌های محلی را در کشور براندازد و با ایجاد یک حکومت قوی و مستقلِ مرکزی، قدرت و فرمان دولت، یعنی شخص شاه را بر تمام کشور حاکم سازد. این امر خان‌احمد را با خطری جدی روبه‌رو ساخت، زیرا شاه‌عباس حکومت خان احمد را برنمی‌تافت و دنبال فرصت و بهانه‌ای بود تا به گیلان لشکرکشی نماید و سرانجام درسال هزار هجری قمری، به حکومت خان احمد پایان داد.

موضع‌گیری‌ها و رفتارهای خان احمد بهانه لازم را برای حمله شاه‌عباس به گیلان فراهم نمود. در سال ۹۹۸ ه¨. ق. ۱۵۹۰ م؛ که سال سوم سلطنت شاه‌عباس بود، یکی از سرداران شاه به نام محمدشریف خان چاووشلو (از استاجلوها) به علت خشم شاه به گیلان پناه برد و خان احمد از استرداد او سرپیچی کرد. نامه‌ای نیز مبنی بر مصالحه با دولت عثمانی به شاه‌عباس نوشت و چندی بعد نیز نمایندگانی به دربار عثمانی گسیل داشت. این موارد به‌علاوه رد پیشنهاد خواستگاری از دخترش برای محمدباقر میرزا (صفی میرزا) پسر شاه‌عباس، همه موجب ناراحتی شاه صفوی و حمله او به گیلان گردید. تلاشهای خان‌احمد برای دریافت کمک از تزار روس یا سلطان عثمانی بی‌نتیجه ماند و او ناگزیر پس از شکست در برابر قوای شاه‌عباس به شروان فرار کرد و حکومت گیلان دردست سرداران شاه‌عباس افتاد.

خان احمد پس از ورود به شروان، وزیر خود خواجه حسام‌الدین لنگرودی را با تحفه‌های فراوان به نزد سلطان مراد سوم عثمانی فرستاد و از او کمک خواست و سپس خود نیز عازم درگاه سلطان عثمانی شد. خان‌احمد باتوجه به اختلافات مذهبی و سیاسی دولتهای عثمانی و ایران و علاقه دولت عثمانی به تصرف عراق، برای تحقق اهداف خود که همانا حکمروایی مستقل در گیلان بود به تکاپو پرداخت؛  به همین سبب متوجه دولت عثمانی شد و قصد داشت از آن طریق با حمایت یک کشور دیگر به آرزوی خویش نایل گردد. زیرا نزدیکی به دولت عثمانی را تضمینی برای استقلال خود می‌دانست. او حتی شکایاتی نیز به دربار جلال‌الدین اکبر پادشاه مغول هند نوشت و سعی نمود تا از نفوذ او برای خلاصی خود از خشم شاه عباس استفاده کند. از طرفی خان احمد در حقیقت قدرت و نیرومندی و بسط صفویه را نتیجه تربیت و مجاهدت تبار خویش می‌دانست، لذا اطاعت و آستان‌بوسی معمول آن زمان، باطبع وی موافق نیامد و از این نظر روح سرکشی داشت که نام‌آوری خویش را با دارا بودن حکمرانی مستقل گیلان دنبال می‌کرد.

اسکندربیک ترکمان از نامه‌ای که خان احمد برای خواندگار روم فرستاد، نتیجه گرفت که خان احمد برای بقای خود حاضر شد گیلان را پیشکش سلطان عثمانی نماید ودر تحت لوای او به بقا و فرماندهی خود ادامه دهد. از این نظر می‌توان چنین استنتاج کرد که وی برای عدم اطاعت از شاه‌عباس و حفظ موجودیت خود به این‌کار تن داد، با اینکه شاه‌عباس وسایل سلطه او را در گیلان فراهم آورد، لیکن او بدان راضی نشد. همچنین می‌توان گفت شاید احمدخان می‌خواست با ایجاد جنگ و جدال بین شاه‌عباس و سلطان عثمانی، نظر شاه را به جای دیگر معطوف و خود به آرزوی دیرینه‌اش برسد. اقدامات خان احمد قبلاً موجی از نفرت را در دل شاه صفوی برانگیخته بود و شاه می‌خواست در وقت مقتضی، خان‌احمد را به بند بکشد، ولی او نیزاز عواقب کار اطلاع داشت، می‌دانست که یگانه راه همبستگی بین او و شاه صفوی، تسلیم محض و آستان‌بوسی مسند قدرت است که این را احمدخان برنمی‌تافت.

نامه‌های سلطان عثمانی به شاه‌عباس دربارهٔ خان‌احمد و سرزمین گیلان و شکایات خان‌احمد به پادشاه گورکانی هند همه بی‌نتیجه ماند و او نتوانست به گیلان بازگردد. شاه‌عباس پس از فرار خان احمد، ولایات گیلان را به سردارانی که موجب شکست خان احمد شده بودند داد. از آن جمله ولایت لشت نشا را به میرعباس سلطان سپهسالار او داد و سپهسالاری لاهیجان را به طالشه کولی یکی دیگر از سرداران او سپرد. علی‌بیک سلطان وکیل و سرپرست ابراهیم‌خان والی گیلان بیه‌پس را هم به لقبِ خانی و حکومت بیه‌پس مفتخر ساخت. اما پس از چندی بوسعید نامی از سران گیلان با طالشه کولی سپهسالار لاهیجان و گروهی از سرداران بیه‌پیش و بیه‌پس مصمم شدند که استقلال از دست رفته گیلان را تجدید و حکام و سپاهیان قزلباش را ازآن سرزمین بیرون کنند. پس در شهر لاهیجان دولتی مستقل به وجود آوردند و سه فرستاده نزد خان احمدخان به استانبول فرستادند تا به کشور بازگردد. سخت گیریهای سرداران و مأموران شاه در گیلان، و از طرفی روحیه رام نشدنی و  بی‌باک گیل‌ها، و تلاش حکام محلی برای بازیافتن موقعیتِ از دست رفته در بروز شورش مؤثر بود. لیکن باانتشار این خبر، شاه‌عباس که قصد برانداختن حکومتهای محلی را داشت، برای تحقق سیاست تمرکزگرایی، بار دیگر فرهادخان قرامانلو را با قوای کافی برای تنبیه شورشیان روانه گیلان کرد. در همان حال حکومت گیلان بیه‌پیش را نیز به فرهادخان سپرد و او را به لقب فرزندی مفتخر گردانید. سرداران قزلباش در اندک زمانی لاهیجان را گرفتند ودولت نوبنیاد گیلان را برهم زدند و بوسعید و طالشه کولی به جنگلها فرار کردند. درهمان سال علی‌خان حکمران بیه‌پس نیز شورش کرد که فرهادخان قرامانلو توانست او راشکست دهد و با دستگیری او، سراسر گیلان دوباره به اطاعت پادشاه صفوی درآمدند. بوسعید و طالشه کولی را نیز پس از چندی در جنگلهای گیلان دستگیر کردند و به دستور شاه کشتند.

با کشته‌شدن میرعباس سلطان سپهسالارِ خان‌احمد به تحریک شاه‌عباس، مجددا شورش دیگری در لشت نشا پدید آمد. میرعباس که قبلاً از خان احمد رویگردان شده وبه شاه‌عباس پیوسته بود، از طرف او به حکومت لشت نشا منصوب شد، ولی غالباً در مصاحبت شاه به سر می‌برد. شاه‌عباس که به نحوی قصد داشت شر او را از سر خود کم کند با ترفندی موجبات به قتل رسیدن او را فراهم کرد. از این‌رو، یکی از بستگان میرعباس سلطان به نام کارکیا علی حمزه در سال ۱۰۰۳ه¨. ق در لشت نشا سر به طغیان برداشت و غیبت درویش محمدخان روملو از سرداران قزلباش راکه به جای فرهادخان  به حکومت بیه‌پیش منصوب شده بود، غنیمت شمرد و با ده هزارتن از مردم همراه خود بر لاهیجان تاخت و آن شهر را غارت کرد. اما او هم نتوانست استقلال گیلان بیه‌پیش را تجدید کند و به‌دست سرداران قزلباش کشته شد. شاه‌عباس درپی خبر این شورش به درویش محمدخان دستور قتل‌عام ولایت لشت نشا را داد. با اینکه وی سه روز به مردم مهلت داد که خود را از معرکه کنار بکشند، اما سرانجام «آدم بسیار از صوفی و چینی]چگینی [اروملو و ملازمان امرای بیه‌پس، به اتفاق سپهسالاران و اعیان داخل بلاد لشت نشا و بلوکات شده، جمعی کثیر از مردم لشت نشا و توابع، عرضه تیغ یاسا گشتند و اسیر و برده بسیار به‌دست لشکریان افتاده، نهب و تاراج بی‌حدوحصر نمودند». خان احمدخان حاکم فراری گیلان بیه‌پیش که در استانبول به سر می‌برد پس از مرگ سلطان مراد سوم، در سال ۱۰۰۳ ه¨ . ق به بغداد رفت و سرانجام در همان‌جا در سال۱۰۰۵ ه¨ . ق درگذشت. گیلان نیز به دنبال برخوردهای پی‌درپی و کشتارهای متوالی سرانجام در سال ۱۰۰۷ ه¨ . ق به تصرف شاه‌عباس درآمد. وی توانست سراسر گیلان را از تصرف تیولداران و حکام بیرون آورد و آن را جزو املاک خاصه شاهی قراردهد و حکومت آن سرزمین را به میرزا محمدشفیع خراسانی معروف به «میرزای عالمیان» وزیر فرهادخان قرامانلو سپرد. شاه‌عباس در سال ۱۰۰۵ ه¨ . ق . ۱۵۹۶ م. نیز به مازندران لشکر کشیده و چهار سلاله امیران محلی را سرنگون ساخته و مازندران را نیز جزو املاک خاصه خویش قرار داده‌بود. شاه‌عباس که این‌گونه شورش‌ها و قیام‌ها را با شدت و خشونت فرومی‌نشاند، از فتح خود در گیلان بسیار شاد شد و چون «خاطر خطیر شهریار کشورگشا از مهمات گیلان فراغت یافت چند روزی در دارالسلطنه قزوین نوای عیش و عشرت». برافراشت و به جشن و سرور نشست. اما آنگاه که شاه‌عباس در ۱۰۳۸ ه¨ . ق وفات یافت. فرصتی فراهم شد تا داعیه‌دارانی که سالها در انتظار به سرمی بردند، زمینه را برای اهداف خود که همانا دستیابی مجدد به قدرت در گیلان بود مساعد بپندارند و با تعیین پسر جمشیدخان رشتی به شاهی، علم طغیان برافراشتند.

از نظر اجتماعی جامعه گیلان از دو طبقه تشکیل می‌شد: طبقه فرادست یا حاکم و طبقه فرودست یا محکوم. طبقه حاکم گیلان دارای سنت دیرینه‌ای بود که مطابقِ فرهنگ محلی به اعمال قدرت و نفوذ خود می‌پرداخت. طبقه حاکم را اعیان سلاله‌های محلی، زمینداران و عمده مالکان و صاحبان اقطاع تشکیل می‌دادند. اینان گاه با نفوذ سیاسی وگاه با سلطه اقتصادی خود بر مردم اعمال قدرت می‌کردند. در وضع این طبقه حاکم باسیاست تمرکزگرایی شاه‌عباس اول تغییر پدید آمد. بدین‌صورت که شاه‌عباس پس از تصرف گیلان و برانداختن حکومت محلی خان احمد گیلانی، آن سرزمین را ملک خاصه اعلام کرد و اداره آن به‌دست مأموران و دیوانیان اعزامی از مرکز افتاد. لذا اعیان و خوانین و اعقاب سلاله‌های محلی که موقعیت گذشته خویش را از دست دادند، راه اختفا و انزوا پیش گرفتند و در کمین فرصت نشستند تا مگر روزی مراد خویش بجویند.به جای اینان، دیوانیان، تحصیلداران و مأموران دولتی قرار گرفتند و به اعمال فشار و ستم بر مردم پرداختند.

در مقابلِ طبقه حاکم، طبقه محکوم قرار داشت که مرکب از صاحبان حِرَف، پیشه‌وران، رعایا، کشاورزان و کارگران محلی بود. صاحبان حرف و پیشه‌وران به کارها و مشاغل معمولی جامعه می‌پرداختند و از طبقات مولد جامعه محسوب می‌شدند. رعایا و کشاورزان به کار زراعت و کشاورزی و باغداری و بویژه تولید ابریشم می‌پرداختند. سطح زندگی این طبقه چندان رضایت‌بخش نبود و فشار مالیاتی سنگین بود، زیرا معافیت‌های مالیاتی شاه‌عباس در نواحی مرکزی، شامل منطقه گیلان نمی‌شد. خاصه شدن گیلان که اقتصاد آن بر پایه کشاورزی و کلاً زمینداری قرار داشت، خود موجب افزایش فشار مالیاتی بر مردم گشت بویژه پس از انحصار ابریشم به فرمان شاه که مهمترین کالای آن عصر به‌شمار می‌آمد و گیلان از نواحی عمده ابریشم‌خیز ایران محسوب می‌شد.تولیدکنندگان ناچار بودند که ابریشم را به عاملان شاه بفروشند که پس از ذخیره شدن درانبارهای شاهی، خود شاه‌عباس به طرق مختلف (از طریق کمپانی‌های خارجی، ارامنه وغیره) به فروش آن اقدام می‌کرد.

اراضی خاصه یا خالصه متعلق به شخص شاه بود و عواید آنها مستقیماً به خزانه شاهی داخل می‌شد یا به مصرف مخارج دربار می‌رسید و قسمتی از آنها نیز تیول اعضای دستگاه سلطنتی یا افراد سپاهیان مخصوص شاه و کارمندان و مؤسسات وادارات بود. از این‌رو، عایدات ایالات خاصه در خود محل نیز صرف امور اقتصادی ورفاه حال عامه نمی‌شد و در مجموع زندگی مردم در فشار و تنگنا قرار می‌گرفت.

حکومت دیرپای وزیران گیلان نیز موجب خستگی و آزردگی رعایا از آنان شده بود . شورشها و قیامهای گاه‌به‌گاه در خطه گیلان و لشکرکشی‌های دولت مرکزی برای سرکوب این تحرکات، بر زندگی مردم تأثیر می‌گذاشت و از این رهگذر دستخوش ضرر و زیانها و خساراتی می‌شدند.

قلمرو اراضی خاصه (مثل گیلان و مازندران و نواحی دیگر) به وسیله وزیران و عاملان ویژه‌ای که صرفاً در امور کشوری قدرت داشتند و از طرف دولت شاه تعیین می‌شدند اداره می‌شد. شیوه اداره اینان از لحاظ رعایا بهتر از شیوه اداری حکام و بیگلربیگیان نبود. ساخت دیوانی اداره گیلان قبل از وقوع قیام غریب‌شاه گیلانی، مرکب

از یک وزیر، یک معتمد، چند سپهسالار نظامی، چند دبیر، چند محاسب و مستوفی و افرادی به‌عنوان محصل مالیاتی (جمع‌کنندگان مالیات) بود. به واسطه سابقه مردم گیلان در قیام علیه دولت صفویه طبیعی است که سختگیری و خشونت مأموران دیوانی مرکزی در آن منطقه شدید بود. این امر بر مردم فشار وارد می‌کرد و آنان رادر برابر این اجحافات آماده و مساعد تحرکات خشن می‌نمود.

در قیام غریب‌شاه نیز اگر چه عده‌ای از بزرگان و ملاکین در پی اهداف خود آغازگر آن شدند، اما با پیوستن توده مردم به این شورش به‌سرعت طرفداران غریب‌شاه افزایش یافتند و این شورش به شکل یک حرکت اجتماعی از طرف مردم گیلان درواکنش به فشارهای مالیاتی و ظلم عاملان صفوی درآمد. مردم در این قیام گسترده، علیه ظلم و حکومت مرکزی و بی‌عدالتی‌های اجتماعی اعتراض کردند و به‌زودی حکمرانان دولتی را از منطقه دور کردند. به عبارتی، این حرکت اجتماعی که مورخان روسی(۶. ص۵۵۴). آن را یکی از بزرگترین قیامهای مردمی در قرن یازدهم هجری قمری به‌حساب آورده‌اند، با  شدت گرفتن دامنه آن، رهایی از تسلط مأموران حکومتی و استقلال بیشتر را طلب می‌کرد. تصرف انبارهای ابریشم و کالاهای دیوانی نشان‌دهنده خشم مردم از تحمیلات دولت بر این ولایت بود. زیرا مالیات ابریشم معادل یک سوم محصول، و صدور و فروش ابریشم گیلان را شاه در اختیار داشت و محصول ابریشم گیلان ۸۰۰۰عدل بود (۱۳. ص۲۸۱ و ۵. ص۷۴۴). که بالاترین میزان این محصول در کشور بود. انحصار محصول ابریشم که به مقدار زیاد در گیلان به عمل می‌آمد در بروز نارضایتی توده مردم مؤثر بود و آنان برای رهایی از این انحصار و نیز کاستن فشار مالیاتی و تغییر در مناسبات اقتصادی حاکم قیام کردند و مالکان و حکام و متنفذین نیز بیشتر برای مقاصد سیاسی خویش در رأس این قیام قرار گرفتند.

به نوشته اسکندربیک ترکمان: «وزرا و عمال گیلان و تحویلدارانِ مال دیوان، از غوغای عام و هجوم لئام سراسیمه گشته، جهت حفظ جان و صیانت ناموس و عیال خودبه کنار کشیده، اکثر دست از اموال و اثقال و اعمال بازداشتند و آن بی‌دولتان دست‌درازی‌ها به جهات دیوانی و متملکات تجار و اغنیا و متمولین هر دو ولایت نموده، آلاف و الوف تصرف کرده به باد بی‌نیازی دادند.» (۲. ص۱۶).

در بروز قیام غریب‌شاه گیلانی عوامل چندی دخالت داشت که از وضع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر آن ولایت و سابقه گیلان در دارا بودن حکومت‌های محلی نشأت می‌گرفت.

۱ـ زمینه تاریخی خطه گیلان در قیام و شورش، و عدم اطاعت از سلاطین صفویه که بارها به وقوع پیوسته بود به واسطه سلاله‌های محلیِ بانفوذی که در این دیار داعیه حکومت داشتند، در بروز این شورش مؤثر بود. زیرا بازماندگان این خاندانهای متنفذ در فرصت‌های مناسب جهت دستیابی به قدرت محلی، به جنگ و جدال با قدرت مرکزی برمی‌خاستند؛ بنابراین ملاکین و خوانین ناراضی محلی برای کسب قدرت دودمانی خوددر منطقه و امارت یافتن در گیلانات از تغییر قدرت سیاسی در دولت صفویه بهره جستند و به شورش پرداختند.

۲ـ سیاست شدید تمرکزگرایی شاه‌عباس در خوابانیدن شورشهای ایالات و برانداختن حکومت‌های محلی که این امر در گیلان نیز با خشونت انجام گرفت، تا مدتی از بروز شورش جلوگیری کرد، لیکن با مرگ او مالکان و خوانین محلی که موقعیت اقتصادی خود را علاوه بر موقعیت سیاسی بر اثر شیوه جدید مناسبات ارضی شاه‌عباس در گیلان از دست داده بودند، با هدف تغییر اوضاع و مناسب بودن فرصت، دست یازیدن به قیام را راه حلی برای تحقق هدف خویش یافتند.

۳ـ سیاست اقتصادی شاه‌عباس مبنی بر خاصه نمودن گیلان، افزایش بار مالیاتی بر مردم و کشاورزان، انحصار ابریشم گیلان در دست شاه، و ظلم و ستم بیش از حد دیوانیان در گیلان بر مردم و برقراری تحمیلات و مالیات‌های گزاف بر روستاییان، و عدم رسیدگی دولت به اوضاع پریشان آنها، همه موجب بروز نارضایتی و خشم توده مردم شد و آنها نیز به قصد تغییر شرایط موجود به نفع خویش و دستیابی به مال و اموالی که در تصرف دیوانیان بود و آن را حق خود می‌پنداشتند، وارد قیام شدند و به‌سرعت یک قیام اجتماعی علیه دولت صفوی و نظام اقتصادی حاکم شکل گرفت که عمده مناطق گیلان رادر برگرفت.

در گزارش‌های مورّخان به این انگیزه‌های دوگانه شرکت‌کنندگان در قیام یعنی ملاکین و خوانین قدیمی، و توده مردم به نحوی اشاره شده‌است. ملاعبدالفتاح فومنی در علت بروز قیام آورده‌است: «چون زمان وزارت اصلان بیک و پسرش اسماعیل‌بیک، و میرزا تقی اصفهانی و میرزا عبدالله قزوینی، مدت هفده سال در گیلانِ بیه‌پس امتدادیافته بود، مردم از طول زمان وزارت ایشان و ظلم و عدوان به تنگ  آمده و از تحکمات ملازمان و منصوبان، رعایا ظلم‌ها دیده و ستم‌ها کشیده بودند، و از تحمیلات و اطلاقات بی‌ملاحظه ناموجه بی‌وجه ایشان، جمع کثیری از مستأجران و تحویلداران و کدخدایان و رعایا، متواری گشته، در زی اختفا می‌گردیدند، و هر چند به اردو رفته، حالات خود را عرض می‌کردند، بهبودی نمی‌دیدند و مدت پنجاه سال نیز مصروف شده بود و فتنه و فتور گیلان برطرف گردیده و ارباب داعیه نیز در کمین فرصت نشسته، منتظر فرصت می‌بودند. موافق اقتضای فلکی، چون گیلانیان به حکام سابق خود در ایام ظهور سلاطین صفوی، معادات ورزیده و نفاق در گیلان شیوع یافته و حکام سابق بنا بر شآمت مخالفت گیلان مستأصل شده بودند، و بزه حکام سابق در گردن اهل گیلانات مانده…]لذا پس از مرگ شاه‌عباس[ جمعی دیگر به گمان فرصت از کنج اختفا به‌در جسته... کالنجار سلطان را عادل‌شاه لقب دادند» و قیام کردند.

۴ـ پیروزی‌های اولیه نیروهای غریب‌شاه و غارت اموال و دارایی‌های دیوانیان و تحویلداران و کلانتران و انبارهای دولتی که بر اثر غافلگیری مأموران دولتی به انجام رسید خود در وسعت دامنه قیام و تحریک و تهییج شورشیان مؤثر بود. کم‌سن و سالی اسماعیل‌بیک وزیر در گیلان و اختلاف نظر متابعان وی و عدم تدبیر و درایت کافی در چگونگی مقابله با قیام کنندگان، موجب شد که کار از دست دولتیان بیرون رود و مردم نیزبه رغبت یا اکراه به نیروهای غریب‌شاه پیوستند و شورش گسترده شد به گونه‌ای که درابتدای امر، نیروهای مقابله‌گر، توان رویارویی با شورشیان را نداشتند.

پس از آنکه اورنگ سلطنت صفویه در ۱۰۳۸ ه¨ . ق به‌دست سام میرزا معروف به شاه‌صفی، نوه و جانشین شاه‌عباس اول قرار گرفت، اولین حادثه‌ای که وی با آن مواجه‌شد، شورش مردم گیلان بود که  به شورش یا قیام غریب‌شاه معروف است. این حادثه رابه لحاظ اهمیت از نظر واقعه‌نگاری و اینکه در آغاز سلطنت شاه جدید اتفاق افتاد، مورخان عصر شاه‌صفی شرح داده‌اند. اگر چه عبارات آنها دربارهٔ قیام کنندگان بسیار تند و زننده است. بر اساس این گزارشها می‌توان کیفیت شروع قیام و گسترش دامنه آن و فرجام قیام را که به شکست منجر شد ترسیم نمود.

قیام از آنجا آغاز شد که عده‌ای از حکام و ملاکین گیلانی چون: عنایت‌خان‌ لشته‌نشایی، سلطان ابوسعید چیک، کربلایی محمد گوکه، کوله محمدخان کوچصفهانی، جوت شاهمراد گیلوایی، محمدبیک  پسر شاهمراد، شیرزادبیک کسیمی، آتش بازخشک بیجاری و جمعی دیگر که در خفا می‌زیستند، به گمان موقعیت مناسب به واسطه درگذشت شاه‌عباس، کالنجار سلطان پسر جمشیدخان رشتی را به سلطنت برگزیدند و اورا «عادل‌شاه» نامیدند. جمشیدخان از خوانین بیه‌پس گیلان بود که در زمان شاه‌عباس سرنگون شده بود. پسرش کالنجار که اینک به شاهی برگزیده شده بود، پس از مرگ پدر تولد یافت و تا مرگ شاه‌عباس در خفا می‌زیست. بزرگان مزبور، پس از این اقدام، حرکت خویش را آشکار کرده و در شهرها و نواحی گیلان به ایجاد شورش پرداختند. آنها ابتدا اموال کلانتر لاهیجان را غارت کرده و سپس به غارت و قتل بسیاری دست زدند. پس از اینکه شورش دامنه یافت، لشکر عادل‌شاه (غریب‌شاه) به هر جا که وارد می‌شد با نواختن نقاره بر شور و هیجان مردم می‌افزود تا آنکه به‌زودی جمعیت کثیری ـ حدود سی هزار نفر ـ به گرد او جمع شدند. قصد وی تسخیر کل گیلانات از بیه‌پیش و بیه‌پس و حتی تمامی ملک دارالمرز و رستمدار بود. شورشیان در بیستم شعبان۱۰۳۸ ه¨. ق توانستند شهر رشت را تصرف نمایند. در آن ایام وزارت رشت با میرزا اسماعیل فرزند اصلان بیک بود. وزیر مذکور با جمعی از ملازمان خود در برابر نیروهای غریب‌شاه صف‌آرای گشت و از گرگین سلطان حاکم گسکر نیز کمک خواست. او سپاهی به مدد حاکم رشت فرستاد، ولی نیروهای مدافع کاری از پیش نبردند. با فرار حاکم رشت، غریب‌شاه (عادل‌شاه) وارد رشت شد و کلیه ابریشمی را که به‌عنوان مالیات ازگیلان وصول شده و در رشت انبار گشته بود و ارزش آن بالغ بر سیصدهزار تومان می‌شد به‌دست‌آورد.

در گزارشهای رسمی آمده‌است که «گیلانیان از وخامت عاقبت اندیشه ناکرده دست به تاراج و تالان قصبه برآورده، مبلغ‌های کلی از مال سرکار خاصه و تجار و عجزه و مساکین و رعایا و زیردستان برده، جمع کثیر به قتل آوردند و بعد از اخذ غنایم و قسمت در میان ملازمان خود به‌خاطرِ جمع روی توجه به جانب لاهیجان نهادند.» (۱۹. ص۵۰). نیروهای غریب‌شاه پس از رشت عازم فومن شده و چون اهالی فومن خود را تسلیم کردند از غارت آن شهر خودداری کردند. لشت‌نشا نیز که به‌دست غریب‌شاه افتاده بود غارت گشت، ولی در همین زمان به اهالی لشت‌نشا خبر رسید که میرزا عبدالله (فرزند خواجه علیشاه اصفهانی) که به وزارت لاهیجان اشتغال داشت از بیرامقلی سلطان میرصوفی و حیدر سلطان قوییله حصارلو حاکم تنکابن کمک خواسته و قصد حمله به لشت‌نشا را دارد. نیروهای لشت‌نشا که در اردوی غریب‌شاه بودند از این خبر ترسیده و قصد بازگشت به آنجا را داشتند. غریب‌شاه پس از شنیدن خبر مزبور، سپاه رااز فومن عازم لشت‌نشا نمود تا به لاهیجان رود.

در همین حال ساروخان حاکم آستارا که به کمک گرگین سلطان حاکم گسکر آمده‌بود به جانب رشت که هنوز غریب‌شاه از آنجا به قصد لاهیجان حرکت نکرده بود تاخت. پیرمحمود پیربازاری که نایب  غریب‌شاه بود وقتی حرکت آنها را به جانب رشت دیدگریخت و سپاهیان او متفرق شدند. نیروهای دولتی به رشت آمده و شهر را غارت کردندو سپس به سیاه رودبار رفته و شروع به مذاکره برای دفع غریب‌شاه کردند.

در پیشروی به سمت لاهیجان چون خبر عبور لشکر «پرشور و شر غریب‌شاه» از آب سفیدرود به مدافعان (مانند حیدر سلطان و بیرامقلی سلطان و ملازمان و نفرات قشون آنها) می‌رسد، آنان درنگ را جایز نمی‌دانند و آنچه اسباب و اموال سرکار خاصه وتجار روس که در قلعه مضبوط بود برمی‌دارند و به قصبه دیلمان عقب‌نشینی می‌کنند. میرزا عبدالله وزیر و میرمراد کلانتر بعد از وقوع فرار صوفیان و رفتن ملازمان حیدرسلطان، ناچار شهر و قلعه را با اموال و اسباب خود رها کرده و از مهلکه بیرون می‌روند. غریب‌شاه از این واقعه مسرور گشت و به‌راحتی وارد لاهیجان شد و در کنار سفیدرود، کیا فریدون‌چیک از او استقبال کرد. وی پس از سه روز توقف در لاهیجان متوجه رانکوه و تنکابن گشت. توجه او به تنکابن در پی نامه‌ای بود که مردم آنجا بدو نوشتند و نسبت به زجر و سختی‌هایی که متحمل شده بودند از او کمک خواستند؛ لذا غریب‌شاه با سپاه خود عازم تنکابن شد، لیکن با مقاومت حیدر سلطان قوییله حصارلو مواجه شد و شبانه از اردو فرار کرد و به جانب لاهیجان تاخت و لشکرش را به جانب لنگرود راهی کرد که‌در مواجهه با نیروهای حیدر سلطان گروهی کثیر به قتل رسیدند. غریب‌شاه از لنگرود به‌جانب لاهیجان فرار کرد، ولی در نزدیکی لاهیجان با لشکر میرمراد و بهرام قلی سلطان صوفی برخورد کرد. ناچار از راه آستانه اشرفیه روانه لشت‌نشا شد و جمعی از سران لشکر و نیروهای او در لاهیجان از بین رفتند.

با دامنه یافتن این شورش در گیلان و پیروزی‌های اولیه غریب‌شاه و رسیدن اخبار آن به دربار شاه صفی، وی مصمم شد که با شدت این غایله را خاتمه دهد. از این‌رو، ساروخان‌طالش حاکم آستارا را  مأمور کرد تا با کمک گرگین سلطان حاکم گسکر و محمدی خان حاکم کهدم به دفع غریب‌شاه بپردازد. سرانجام در محل کوچصفهان از توابع رشت بین‌دو گروه درگیری رخ داد و شکست بر نیروهای غریب‌شاه افتاد و «آن مخذولان همچون شغال از پیش شیران بیشه هیجا گریزان شده پناه به جنگل‌ها بردند و جنود ظفر ورود، آن بی‌عاقبتان را تعاقب نموده از کوچصفهان تا لشت نشا که قریب به چهار فرسخ است درقتل و اسر و سبی آن جماعت تقصیر نکردند.».

بدین ترتیب این شورش با خشونت و کشتار قیام کنندگان سرکوب شد. عدد کشته‌ها را تا ۸۰۰۰ نفر ذکر کرده‌اند. کیافریدون سپهسالار غریب‌شاه، کشته شد و کربلایی محمدکو وزیر و مشاور شورشیان و عنایت رحمت از سرکردگان سپاه و برادر او محمد زمان بیگ و غریب‌شاه که در جنگل‌ها پناه گرفته بودند به‌دست نیروهای دولتی افتادند. ساروخان آنها را به اصفهان به دربار شاه صفی فرستاد. شاه صفی با تمام فتنه و آشوبی که غریب‌شاه به پا کرده بود، ابتدا قصد بخشش او را داشت، ولی بنا به تحریک اطرافیان تصمیم به قتل او گرفت. قبل از اجرای اعدام، در عمارت عالی قاپو جشن بزرگی ترتیب داده‌شد و مردم اجتماع کردند. سپس مدتی غریب‌شاه را زجر دادند. از جمله پاهای او را نعل کردند و «حسب‌الامر فک اسفل او را سوراخ نموده» در جلوی دیدگان جمعیت نظاره‌گر بر بالای قپق در میدان نقش جهان اصفهان آویزان کرده و تیرباران نمودند. ملازمانِ او رانیز به قتل آوردند «و از بیم آن سیاست، فتنه خواب آلوده باز به خواب رفت و امنیت از کار رفته قامت استقامت برافراشت».

اولئاریوس که چندین سال پس از وقوع این حادثه آن را گزارش کرده، در کیفیت دستگیری و قتل غریب‌شاه می‌گوید که پس از دستگیری «پالهنگ و زنجیر بر دستها ودوش او گذاشتند و در این حالت  سوار بر الاغش کردند و با عده‌ای فواحش به عنوان ملتزم رکاب که عقب و جلوی او حرکت می‌کردند، نزد شاه‌صفی بردند. شاه‌صفی دستور داد تا چهار دست و پای غریب‌شاه را مانند اسب و الاغ نعل زدند و به او گفت درسرزمین گیلان که خاکش مرطوب و نرم است بدون نعل راه می‌رفتی، ولی در اینجا که زمین سفت است باید تو را نعل کنند که بتوانی راه بروی. سه چهار روز تمام غریب‌شاه رادر حضور شاه‌صفی به انواع و اقسام وسایل شکنجه می‌کردند و در روز چهارم او را به میدان شاه بردند و به بالای ستون و تیر وسط میدان کشیدند و هدف تیر و گلوله قراردادند، بدین ترتیب که شاه صفی خودش نخستین تیر را به طرف او رها کرد و بعد به اطرافیانش گفت: هر کس مرا دوست داشته باشد تیری به سوی این خائن خواهد انداخت. همه کمانهای خود را کشیده و آنقدر تیر بر بدن غریب‌شاه زدند که جسد او بربالای ستون مشبک شد. سه روز تمام این جسد بالای ستون باقی‌ماند و بعد آن را پایین کشیده و به خاک سپردند».

پس از فروخوابیدن قیام غریب‌شاه، اطرافیان او همه به فجیع‌ترین وضعی کشته‌شدند. حسب‌الامر شاه صفی اهالی گیلان (که در منطقه میان مازندران و گسکر سکونت‌داشتند) به کلی خلع سلاح شدند و حتی شمشیرها و تیر و کمان و زوبین را از آنها گرفتند و فقط داسی که برای درو کردن و بریدن چوب به کار می‌رفت برای آنان باقی گذاشتند. لکن طالشی‌ها را که بین گسکر و آستارا ساکن بودند و به قلع و قمع لشکر غریب‌شاه کمک کرده بودند خلع سلاح نکرده و به آنها اجازه دادند که سلاح داشته باشند.

شاه صفی که بر اثر این قیام، از روحیات مردم مرعوب شده بود به ساروخان حکم کرد که مردم «گیلان را استمالت داده، از تقصیرات و زلات ایشان گذشته رقم عفو بر جراید جرایم ایشان کشیدیم» و ساروخان نیز دستور داد تا «هرکس از لشکریان اسیر و برده داشته باشند به تصدق فرق اشرف اقدس مستخلص سازند». لشکریان همه اسیران را آزاد نمودند تا روانه خانه‌های خود گردند و برای استواری دولت ابد مدت (صفوی) دعا کنند.

در طی این جنگ و پیروزی «ساروخان» حاکم آستارا که از خود دلاوری و شجاعت زیادی نشان داده بود مورد عنایت و تشویق خاص شاه صفی قرار گرفت، لیکن بهرام (بیرام) قلی‌سلطان صوفی به‌دلیل بی‌رحمی و شقاوتی که نسبت به مردم انجام دادهبود و به جهت قصوری که در جریان برخورد با غریب‌شاه از وی صادر شده بود از کار حکومت دیلمان عزل و به جای او آدم سلطان (ادهم بیک) گرجی یوزباشی غلامان به حکومت دیلمان و رانکوه منصوب گشت (همان. شاه‌صفی در همان سال (ربیع‌الثانی ۱۰۳۸ه¨. ق) «بنا بر رشد و کاردانی و اعتماد مهام دیوانی و رفاهیت حال رعایا و صلاح حال برایا»، میرزا محمدتقی وزیر مازندران رابرای اداره گیلان برگزید و وزارت کل گیلانات را ضمیمه مازندران نمود و اداره آن ولایت را به وی سپرد. همچنین وی مأموریت یافت تا اموال خاصه شریفه و سایر اجناسی را که‌در زمان «فتور غریب‌شاه» به تاراج رفته بود، با تفحص و جستجو از دارندگان آن وصول نماید.

بر اثر این قیام زیان خزانه شاهی و بزرگان به ۳۰۰ هزار تومان بالغ گشت و مأموران شاهی کوشیدند این خسارت را جبران کنند و از کسانی که در نهب و غارت انبارها مظنون شده بودند به زور شکنجه پول می‌گرفتند.

غریب‌شاه یا عادل‌شاه[ویرایش]

برخی از نویسندگان عصر صفوی عادل‌شاه را همان غریب‌شاه می‌دانند و برخی دیگر آنهارا دو نفر ذکر کرده که هر دو در دوره شاه صفی در گیلان قیام کرده‌اند. عبدالفتاح فومنی که از اهالی گیلان  است، «عادل‌شاه» را لقب همان کالنجار سلطان پسر جمشید خان می‌داند که سالها در لباس فقر و فنا و گمنامی و ناکامی به‌سر می‌برد و عده‌ای از بزرگان محلی گیلان او را به این لقب موسوم ساخته و به سلطنت برداشتند. سپس به خانه پیرشمس گل گیلوایی که به اعتقاد آنها شیخ زمان بود آمده، کمر او را بستند و بر اسب نشانده و نقاره به نام او زدند. به اعتقاد وی همین عادل‌شاه را عراقیان و قزلباشان غریب شاه می‌گفتند؛ بنابراین در نوشته فومنی، عادل‌شاه و غریب‌شاه یک شخصیت است که با دو لقب شهرت یافته‌است.

لیکن در برخی از این متون آمده‌است که پس از قتل غریب‌شاه، عده‌ای که متنبه نشده بودند شخص دیگری را به ادعای برادری غریب‌شاه یا نبیره جمشیدخان، عادل‌شاه نام نهادند و «اراده بغی و طغیان» داشتند. اما قبل از هر گونه اقدام، میرزا تقی وزیر مازندران و گیلان مشهور به ساروتقی از محل اختفای آنها اطلاع یافت و پس ازدست یافتن بر آنان «آن بی‌عاقبت بی‌سعادت را با فتنه‌انگیزان بی‌خرد به نهانخانه عدم فرستادند و آتش فتنه آن ولایت به زلال اقبال همایون خاقانی انطفا…» پذیرفت و آرامش به گیلان برگشت.

در تاریخ ملاکمال (۷. ص۲۱) هم شرح واقعه طوری بیان شده که عادل‌شاه شخص دیگری غیر از غریب‌شاه است.

رضاقلی‌خان هدایت که بعدها از این حادثه یاد کرده نیز این دو «فتنه» را از دو شخص می‌داند و می‌گوید: «... عجیب‌تر از این قضیه عادل‌شاه است که گیلانیان شخص دیگری به‌دست آوردند و او را عادل‌شاه برادر غریب‌شاه خواندند و او نیز به‌دست آمده سفاهت آن قوم آشکارا شد.» (۲۴. ج۸. ص۴۴۰) در منتظم ناصری نیز آمده‌است «... درسنه ۱۰۳۸ فتنه دیگری در گیلان بر پا شد و آن این است… چون غریب‌شاه… در اصفهان در میدان نقش جهان به دیار عدم فرستاده شد بعد از او گیلانیان، دیگری را بدست آورده او را عادل‌شاه برادر غریب‌شاه خواندند و او نیز گرفتار و نابود گردید و این دو واقعه در عصر شاه‌صفی بوده‌است.» (۳. ص۱۴۶).

به نظر می‌رسد قول عبدالفتاح فومنی را بتوان به دلایلی ارجح دانست. زیرا قول‌مورخان بعدی که از منابع عصر صفوی بویژه نوشته اسکندربیک ترکمان (در ذیل عالم‌آرای عباسی) برداشت شده، به دلیل بُعد زمانی و مکانی با واقعه نمی‌تواند مبنای قضاوت و اظهار نظر قرار گیرد، مانند نقل قول اعتمادالسلطنه و رضاقلی خان هدایت که‌از مورخان دوره قاجاریه به‌شمار می‌روند. اسکندر بیک ترکمان که این  مورخان از او نقل کرده‌اند نیز اثر خود را بعد از وقوع حادثه و به عنوان ذیلی بر تاریخ عالم‌آرای عباسی نگاشته و با بعد مکانی که با حادثه داشته، شاهد عینی آن نبوده و نوشته وی مبتنی بر مسموعات بوده‌است. چون سرزمین گیلانات در عصر صفویه همواره ناآرام و محل بروز شورشهای پی‌درپی بوده و کالنجار سلطان شخصیت اصلی این قیام به هر دو لقب:غریب‌شاه و عادل‌شاه اشتهار یافته بود،  این مورخ، دو شخصیت جداگانه را از آن مراد کرده‌است. شاید هم بزرگ‌نمایی از اقدامات ساروتقی، اعتمادالدوله بعدی شاه‌صفی، بوده که در سرکوب این شورش نقش داشته‌است. اما عبدالفتاح فومنی از نظر زمانی و مکانی به حادثه نزدیک بوده و از شاهدان عینی این قیام و دیگر وقایع گیلانات در عصر صفویه می‌باشد. وی از وقایع‌نگاران رسمی صفویه نبوده، بلکه اثر او یک تاریخ محلی‌است و قصد مؤلف از نگارش تاریخ گیلان، ابتدا آن بوده که «قضیه مذکوره]غریب‌شاه[را به نوعی که سانح شده بود، تألیف نماید» (۱۷ . ص۵). لیکن سپس دیگر وقایع قبل از آن را نیز به نگارش درمی‌آورد. از این نظر، اعتبار سخن او از دیگران بیشتر است.

بنابراین غریب‌شاه همان کالنجار سلطان رشتی بوده که مردم گیلان به دلیل ظلم و اجحافات عمال و دیوانیان صفویه در آن ایالت، او را عادل‌شاه لقب دادند، بدان امید که از ستم و بی‌عدالتی موجود رهایی یابند. اما در نظر دولتیان به غریب‌شاه اشتهار یافت، چراکه او پیش از آن، قدرت خود را بر اثر تسلط شاه‌عباس بر گیلان از دست داده بود و درغربت و گمنامی به سر می‌برد.

مورخان عهد صفوی حتی نویسندگانی از اهل گیلان، از غریب‌شاه و مردمی که در قیام او شرکت داشتند با عناوین و عبارات زننده‌ای یاد کرده‌اند که نشان از دشمنی و نفرت دولتیان از این شورش دارد. از شخص غریب‌شاه با صفاتی چون: مجهول، بیچاره، بی‌کس، بازیچه غریب، بی‌عاقبت، سفیه نادان، روسیاه ابله، مخذول، شارع امنیت و بدفعال = یاد کرده‌اند و در هوّیت او یعنی انتساب به فرزندی جمشیدخان اختلاف نموده‌اند. محمد معصوم اصفهانی می‌گوید: «شخص مجهول‌القدری را به اعتبار آنکه پسر جمشیدخان است موسوم به غریب‌شاه نموده...» (۱۹ . ص۵۰)، اسکندربیک نیز می‌نویسد: «شخصی را به پسری جمشیدخان موسوم نموده...» (۱ . ص۱۵) و اعتمادالسلطنه او را «شخصی مجهول که ادعا کرده از نواده حکمرانان قدیم گیلانم...» (۳ . ج۲ . ص۱۴۶) معرفی کرده‌است.رضاقلی‌خان هدایت هم در حوادث سال ۱۰۳۸ ه¨ . ق از «فتنه گیلان» یاد می‌کند که«مجهولی به‌دست آوردند و گفتند پسر جمشیدخان والی بیه‌پس ] است[ و مخفی بوده کنون ظهور نموده و آن بیچاره را غریب‌شاه نام کردند و گیلانیان ساده‌لوح گرد او را گرفته شاه‌بازی آغاز نهادند. مجملاً سی هزار کس بر اطراف آن بی‌کس اجتماع کرده هر یک به حکومت دیاری نامزد شدند.» (۲۴ . ج۸ . ص ۴۳۹).

از اصل قیام با تعابیر: فتنه و سانحه، فساد و شورش، عصیان و طغیان، شاه‌بازی، لعب عجیب، دولت روباه صولت و غیره یاد شده و قیام کنندگان را با عناوین: اشرار و بی‌دولتان لئام، ارباب ضلال، گروه لئام، سفیهان ناقص خردِ سبک‌عقل، جمعی پریشان و قومی بی‌نام و نشان، اجامره و اوباش، لشکر بلاظفر اجامره، اهل فساد و جنود شیطان، تابعان گمراه، مخذولان، شوریده‌بختان سفیه و غیره توصیف کرده‌اند. = ذکر عباراتی از نوشته‌های این مورّخان درباره قیام غریب‌شاه منعکس‌کننده دیدگاه مورخان رسمی نسبت به چنین قیام‌هایی است که در مخالفت با نظام حاکم به‌وقوع می‌پیوست و طبیعی است که دستیابی به حقیقت این‌گونه حرکتها بر اساس گزارش‌های جانبدارانه از دولت صفوی تا حدی مشکل است. یکی از این واقعه‌نگاران رسمی در بیان این حادثه می‌نویسد: «جمعی از مردم گیلان که به سمت کم‌عقلی و صفت نادانی ضرب‌المثل اهل جهان‌اند، چون از قضیه ناگزیر حضرت غفران پناهی آگاه گشتند بر سر آرزویی که از دیرباز تخمیر وجود ایشان‌بود رفته شخص مجهول‌القدری را به اعتبار آنکه پسر جمشیدخان است موسوم به غریب‌شاه نموده به مسند حکومت آن دیار نشانده غاشیه اطاعتش بر دوش کشیدند و دراندک فرصتی جمعی کثیر و جمعی غفیر در سلک ملازمان و جان سپارانش منتظم گشته شورش و فساد آغاز نهادند و از قصبه لشت نشا... که همیشه معدن و منبع مردم شیطان‌سیرت شیاطین سریرت بوده... به عزم تاراج بلده رشت... متوجه شدند.» .

در گزارش مورّخ دیگری آمده‌است: «جمعی از شوریده‌بختان سفیه گیلانی بغی و فساد و طغیان ورزیده شخصی را... به روی کار آورده غریب‌شاه نام نهاده دستاویز خود ساختند و جمعی کثیر از اشرار و بی‌دولتان لئام و فتنه‌انگیزان بی‌عاقبت نکوهیده فرجام برسر او جمعیت نموده و برهمزن هنگامه عافیت خلق آن دیار گشتند... و جمهور مقیمان لشت نشا که همیشه فتنه‌انگیز و و واقعه‌طلب اند سر از دریچه عصیان و طغیان برآورده حکومت آن بی‌عاقبت را پذیرفته بر سر او جمعیت نمودند...» (

 

در شکست قیام غریب‌شاه علاوه بر عملیات نظامی گسترده شاه‌صفی علیه شورشیان، عوامل دیگری مؤثر بود که به ماهیت خود قیام مربوط می‌شود. از جمله این عوامل، می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

۱ـ عدم تجانس نیروهای شرکت‌کننده در قیام و دوگانگی اهداف و منافع قیام کنندگان. این امر موجب بی‌سرانجامی قیام و عدم انسجام کامل طیفهای شورشی گشت. ازنظر ترکیب نیروها، دو دسته عمده در این قیام حضور داشتند یک دسته خوانین، ملاکین و اعقاب سلاله‌های محلی سابق گیلان بودند که بر اثر سیاست شدید تمرکزگرایی شاه‌عباس اول و خاصه شدن گیلان و قرار گرفتن اداره آن به‌دست وزیر اعزامی از دربار صفویه، به کنج اختفا می‌زیستند، لیکن مترصد فرصتی بودند تا در پی کسب قدرت مجدد در منطقه اقدام نمایند. این بزرگان می‌خواستند از نارضایی روستاییان گیلانی و طالش علیه مالیاتهای گزافی ـ که از جانب دولت شاه پس از تبدیل گردیدن گیلان به ملک خاصه وضع شده بود ـ استفاده کنند برای هدف خود که تصاحب قدرت منطقه‌ای و تشکیل فرمانروایی مستقل در برابر صفویان بود و در این تلاش، داعیه اصلاحات اجتماعی و اقتصادی به نفع رعایا نداشتند. حضور این دسته در قیام، بهره‌گیری از فرصت پیش آمده بر اثر مرگ شاه‌عباس و جلوس شاه صفی و تأمین منافع شخصی خودبود. از این‌رو، اینان با هدف توده مردم هماهنگی نداشتند و آنگاه که فشار نیروهای حکومت زیاد شد، راه تفرقه در پیش گرفته و هر کس در پی حفظ جان خود، از هدایت قیام دست برداشته و مردم را رها کردند. حتی فرزند(۴) یکی از ملاکینی که به شورشیان پیوسته بود به ایشان خیانت ورزید و نقشه‌های آنان را به آگاهی ساروخان رسانید. بدین‌سبب لشکریان شورشی در نبرد کوچصفهان از قشون دولتی شکست خوردند و تعداد زیادی کشته دادند.

وجود تضاد در صنوف شورشیان در تصمیم‌گیری‌های آنان نیز تأثیر می‌گذاشت و شیوه برخورد آنها را با بزرگان و اعیان محلی یا مصادره اموال متفاوت می‌کرد. با گسترش قیام، روستاییان شورشی مستقلاً عمل می‌کردند و به کالنجار سلطان (غریب‌شاه) و امیران وی کمتر اعتنا می‌نمودند و ملاکینی که در آغاز شورش فعال بودند دیگر وظیفه مهم را در جریان نهضت ایفا نمی‌نمودند.

وقتی در جریان تصرف رشت، شورشیان انبارهای دولتی را شکسته و ۲۰۰ خروار(۵۹ هزار کیلوگرم) ابریشم خام را که مأموران شاه به‌عنوان مالیات از روستاییان گرفته‌بودند، میان بینوایان شهرها تقسیم کردند، بعضی از «افراد محترم و نامی عوام الناس» (یعنی قشر متوسط شهری) نزد کالنجار سلطان آمده و استدعا کردند تا وی برای انبارها اقدامی به عمل آورد و گفتند: «آخر این ابریشم تو را به کار  آید.» غریب‌شاه نیز قبول کردو نیروها را از غارت ابریشم دیوان و تاراج اموال منع نمود. در فومن نیز شورشیان می‌خواستند خانه‌های کلانتر و اعیان محل را آتش بزنند، ولی کالنجار سلطان و سران قیام، مردم را از این کار بازداشتند (۱۷. صص۲۶۶–۲۶۵). این موارد نشان از تباین اهداف و دیدگاه‌های توده شورشی و اعیان شرکت‌کننده در این قیام دارد.

۲ـ نداشتن سازمان و عدم برنامه‌ریزی و نقشه. قیام مردم گیلان بیشتر دستخوش یک شور و احساس عمومی بود و بیشتر به غارت کردن انبارها و خزاین دولتی منجر شد. اعمال روستاییان و مستمندان شهری فقط نتیجه تجلی نارضایتی و نفرت ایشان بود، ولی برنامه و نقشه معین نداشتند.

۳ـ وفادار ماندن برخی از حکام و اعیان محلی به دولت مرکزی و حمایت مردم برخی از شهرها از قشون اعزامی برای سرکوب غریب‌شاه، در نتیجه عدم همبستگی کامل مردم گیلانات در جریان قیام علیه دولت شاه‌صفی.

۴ـ خیانت برخی از ملاکین و حکام که در رأس قیام بوده و پیوستن به سپاه مرکزی و بروز گسستگی و پراکندگی در نیروها.

۵ـ ضعف ابزار و آلات جنگی و تجهیزات شورشیان به گونه‌ای که غالب شرکت‌کنندگان به چوبدستی، چماق و داس و ابزاری از این قبیل مجهز بودند.

۶ـ قتل‌عام برخی از شهرها مثل لشت نشا و مردم شورشی به‌دست نیروهای دولتی وایجاد اضطراب و تشویش در میان ساکنان گیلان.

۷ـ اقدامات شدید نظامی شاه‌صفی در سرکوب شورش با اعزام حکام مختلف و گماشتن ساروخان در رأس نیروهای اعزامی برای مواجهه با قیام. قیام کنندگان از پنج‌سو مورد تهاجم قرار گرفتند. حکام ایالات و شهرهای مجاور گیلان از قبیل ساروخان طالش حاکم آستارا، محمدی خان حاکم کهدم، گرگین سلطان حاکم گسکر، بهرام قلی سلطان صوفی حاکم دیلمان، و وزرای گیلانات برای حمله به غریب‌شاه به دستور شاه‌صفی آماده شدند. (۵) (همان. ص۲۷۵) «خوانین معظم» با قشون خویش در بخش شورشی «لشت نشا» اقامت کردند و زنان و دختران ساکنان آنجا را به بردگی و کنیزی بردند و «هر یک از شورشیان را که دستگیر می‌کردند یا به نزد ایشان می‌آوردند بدون اینکه رحمی کنند می‌کشتند.» (همان. ص۲۷۹) و بدین صورت شورش فرونشانده شد.

قیام غریب‌شاه از یک‌سو برآمده از تمایل حکام و اعیان سرخورده محلی برای رسیدن به‌قدرت بود که گاه به‌گاه از فرصت‌ها برای نیل به این هدف بهره می‌جستند و از سوی دیگر نتیجه نارضایتی و شدت هیجان مردم فرو دست شهرها و روستاهای گیلان از ستمو فشار مالیاتی و نابسامانی معیشتی و تنگناهای اقتصادی بود. حاصل آن در صورت موفقیت و پیروزی در برابر دولت مرکزی، ایجاد حکومت مستقل در گیلان بود که ضمن بروز تنش و درگیری در میان مدعیان متعدد قدرت بویژه سردمداران قیام، سرنوشت توده مردم (رعایا) در آن، با وجود حاکمیت نظام بزرگ مالکی و مناسبات موجود برروابط تولید، همچنان مبهم و نابسامان باقی می‌ماند. در این فرض، مردم اگر چه از زیرسلطه عمال دولت صفوی بیرون می‌آمدند، لیکن ناگزیر بودند که به حکومت اعیان و بزرگ‌مالکان محلی گردن گذارند.

قیام غریب‌شاه در اصل در صدد نابودی دولت صفوی نبود، بلکه در حد یک‌شورش محلی دامنه آن بالا گرفت که آن نیز به‌سرعت متوقف شد. ناهماهنگی اغراض و اهداف قیام کنندگان، بروز شکاف بین قدرت‌طلبان و مردم ناراضی و پرشور، نداشتن برنامه و سازماندهی مشخص از درون قیام، و شدت عمل دولت مرکزی در مهار آن، که‌به قصد جلوگیری از تجزیه ایالت و عدم بروز حوادث مشابه در ایالات دیگر صورت گرفت از برون، به حیات کوتاه آن پایان داد و گیلان همچنان در دوره شاه‌صفی به عنوان ایالت «خاصه» باقی‌ماند.

محمود پاینده لنگرودی در خصوص آنچه که بر عادل شاه و مردم گیلان رفت می‌نویسد: «گیرم که تو ای کالنجار سلطان! پسر جمشید شاه آن سوی سپید رود بودی همین‌قدر به شیوهٔ گرگ‌منشانه پدر  که از کلهٔ اسیران در کله منار کرد پشت پا زدی و پیشگام و دادخواه همه پابرهنه‌های داغدار برنجکار باغدار شدی، سزاواری سیاسی همهٔ آزادمردان روزگاری… اینک باور کن ای نادیده دوست! ای انسان سرفراز تاریخ! که بارها والاترین واژه‌های زندگی را در حماسهٔ جنبش پر شکوه تو و یارانت به کار گرفتم و شعرها به استواری کوه‌های سربلند دیلمستان و به پاکی پر خروش دریای بیکران زادگاهمان و به روانی آب‌های پرتکاپوی سپیدرود، سرودم اما این همه را لایق جای گل میخ‌های نعل پاهای تو ندیدم…

گزارشی از تحولات منتهی به 28 مرداد؛ ماجرای اولین فرار شاه

گزارشی از تحولات منتهی به 28 مرداد؛

ماجرای اولین فرار شاه 

25 سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی، دیکتاتور پیشین ایران در تنشی با نخست وزیر وقت از ایران گریخته و نظام پادشاهی در آستانه ی تبدیل به جمهوری قرار گرفته بود، فرایندی که با کودتای 28 مرداد ناکام ماند.

از مرداد 1332 به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران نام برده می شود، مقطعی که در آن محمد رضا شاه پهلوی با کودتایی بر علیه دولت وقتِ دکتر محمد مصدق، ضمن عزل نیروهای ملی، با تغییر مشی عمیق به تثبیت جایگاه خویش در راس هرم سیاسی ایران مبادرت ورزید.

سال های پس از شهریور 1320 ( پس از عزل رضا شاه از سلطنت)، به دلیل جوانی شاه، حضور نیروهای بیگانه در ایران وعوامل متعدد دیگری، زمینه برای فعالیت آزادانه جریان های مختلف در سطح کشور فراهم شده بود. از دهه بیست شمسی به عنوان تنها دهه حکومت پهلوی ها نام برده می شود که در آن اندک مجالی برای عرض اندام گروه های و جریان های سیاسی متعدد مهیا بوده است. حزب توده به عنوان قدیمی ترین و تشکیلاتی ترین حزب تاریخ ایران، در این دهه در قدرتمندترین جایگاه ممکن خویش قرار داشته است. نیروهای مذهبی اعم از روحانیون سنتی از قبیل آیت الله بروجردی، روحانیون سیاسی هم چون آیت الله کاشانی و روحانیون انقلابی نظیر نواب صفوی نیز هم چون سایرین آزادانه به حیات سیاسی شان ادامه داده اند. جریان های لیبرال، ملی، چپ و... نیز بدون کمترین مزاحمتی به کادر سازی پرداخته اند.

فضای نسبتا باز سیاسی زمینه مناسبی را برای ملی شدن صنعت نفت در خلال گفتگوها و مصوبات مجلس شورای اسلامی فراهم می آورد. جریان های ملی و مذهبی دست در دست یکدیگر در پی اعمال دقیق قوانین مشروطه در مقطع زمانی فوق برآمده اند، قوانینی که به دلیل سیاست های رضا خانی در خلال دو دهه پیشینش صرفا جز نام، چیزی از مشروطه برجای نگذارده است. چنین فضایی است که نهایتا به قدرت گیری دکتر محمد مصدق به عنوان نخست وزیر ایران منتهی می شود، فرایندی که مع الاسف و با اشتباهات متعدد دوام چندانی نداشته و در کوتاه زمانی به سرکوب و سرنگونی تمامی جناح های ایرانی توسط دستگاه حاکمه منجر می گردد.

درست 63 سال پیش در چنین مقطعی فرصت مناسبی برای رهایی از جایگاه فراقانونی محمد رضا پهلوی فراهم آمده بود، رخدادی که به فرار شاه از ایران منتهی شده و متاسفانه به دلیل عدم وحدت موجود در میان جریان های ملی و مذهبی و در ادامه اشتباه های پی در پی دکتر مصدق به بازگشت دیکتاتوری پهلوی در کمتر از چند روز از گذر کودتایی نظامی منجر شد، امری که زمینه تداوم ربع قرن دیکتاتوری مشت آهنین محمد رضا را تا انقلاب 57 منجر شد. در این وجیزه بر آنیم به شکلی گذرا به رخدادهای منتهی به فرار کوتاه مدت شاه به خارج از کشور اشاره نماییم.

از زمان اکتشاف نفت برای اولین بار در جهان توسط بریتانیایی ها در مسجد سلیمان خورستان تا به امروز، طلای سیاه زمینه ی فراهم آوری بسیاری از جدال های داخلی در ایران و تنش های نظامی در گیتی را فراهم آورده است. در سال ۱۲۸۰ قراردادی توسط دربار به امضا رسید که به قرارداد دارسی معروف شد و به مدت نیم قرن، فصلی از تسلط انگلیس برحیات سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایران گشود. قرارداد دارسی به شکلی دیگر در سال ۱۳۱۲ تمدید شد و در مدتی کوتاه، انحصارات کشورهای مرکز با دست اندازی به منابع کشورهای پیرامون به تمرکز تولید و تراکم سرمایه دست یافتند و به مبارزه برای به دست آوردن بازار کار و کالا و سرمایه پرداختند و جنگ جهانی دوم با چنین اهدافی آغاز شد. از واپسین سال‌های جنگ جهانی دوم بدان سو بود که منافع اساساً نامشروع بریتانیا در ایران در روندی تدریجی ولی مداوم از سوی مردم کشور از قشرها مختلف مورد تعرض و انتقاد قرار گرفته و چند سال بعد و در واپسین روزهای دهه ۱۳۲۰ش منجر به ملی شدن صنعت نفت ایران شد که خود البته تحولات سیاسی – اقتصادی قابل توجه و سخت اثرگذار و تعیین کننده‌ای را به دنبال آورد. آنچه بود هم‌زمان با شکل گیری اعتراضات گسترده مردمی که از سوی بسیاری از گروه‌های سیاسی و نیز نمایندگانی از مجلس شورای ملی حمایت می‌شد، انگلیسیان جهت حفظ و تحکیم موقعیت خود در سر پل‌های نفتی ایران بر آن شدند با اعطای برخی امتیازات محدود بر اعتراضات پایان دهند. مهم‌ترین این اقدامات قرارداد گس-گلشائیان بود که به لایحه الحاقی نفت نیز مشهور شده‌است و دولت حاجیعلی رزم‌آرا تلاش فراوان کرد تا بلکه مجلس شورای ملی آن را تصویب کند. اما به رغم تمام فشارها و تهدیدهایی که وجود داشت مجلس شورای ملی آن را رد کرد. مدت کوتاهی پس از آن کمیسیون مخصوص نفت مجلس شورای ملی طرح ملی شدن صنعت نفت ایران در سراسر کشور را به نمایندگان پیشنهاد کرد که پس از کش و قوس‌های متعدد در داخل و خارج از مجلس و بالاخص مدت کوتاهی پس از آن که رزم آرا نخست وزیر وقت در روز چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ از سوی خلیل طهماسبی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام هدف گلوله قرار گرفته و به قتل رسید مورد توجه جدی نمایندگان قرار گرفت. تصویر فوق رزم آرا را در کنار محمد رضا شاه پهلوی نشان می دهد. 

 سرانجام در ۱۸ اسفند ۱۳۲۹ و در پی ترور رزم‌آرا نخست‌وزیر شد. او هنگام قتل رزم‌آرا، وزیر دربار و نخستین کسی بود که شاه برای تعیین جانشینی رزم‌آرا با وی مشورت کرد. او نیز پاسخ داد: تنها کسی که در این شرایط می‌تواند، مملکت را اداره کند، دکتر مصدق است و اگر خود او حاضر به قبول مسوولیت نخست‌وزیری نشود، باید در تعیین نخست‌وزیر آینده با وی مشورت شود. شاه، خود علاء را برای مذاکره درباره تعیین جانشین رزم‌آرا نزد دکتر مصدق فرستاد و او ضمن گفت‌وگو با مصدق، آمادگی شاه را برای برگزیدن وی برای نخست‌وزیری بازگو کرد، ولی مصدق که در آن هنگام، آمادگی پذیرش این مسوولیت را نداشت، خودِ علاء را برای احراز این سمت پیشنهاد کرد. روز 21 اسفند ماه 1329 بود که حسین علاء با رای تمایل دو مجلس از طرف محمدرضا شاه فرمان نخست‌وزیری را گرفت. موضوع قرارداد الحاقی که در دولت‌های منصور و رزم‌آرا ناتمام مانده بود، در دولت علاء نیز پیگیری و از مباحث اختلاف‌برانگیز شد. کمیسیون نفت می‌خواست ملی شدن نفت را پیش ببرد، اما ناآرامی‌های کارگران در خوزستان کار را سخت کرد. مجلس شورای ملی سرانجام قانون ملی کردن نفت را تصویب کرد و مجلس سنا نیز در ۲۹ اسفند‌‌ همان سال آن را به تصویب رساند.
حسین علاء یک و ماه و نیم بیشتر تاب نیاورد؛ در اردیبهشت ۱۳۳۰ که استعفا داد، شاه، سیدضیاءالدین طباطبایی را به کاخ فراخواند تا حکم نخست‌وزیری‌اش را صادر کند و منتظر اجرای دستورش به سردار فاخر حکمت، رییس مجلس شورای ملی برای اخذ رای تمایل نمایندگان به نخست‌وزیری سیدضیاءالدین بود که حکمت شتابان و هراسان به دربار بازگشت و خبر آورد مجلسیان به محمد مصدق رای تمایل داده‌اند. خبر به مصدق رسیده بود که «علت استعفای نخست‌وزیر [حسین علاء] را که از بعضی نمایندگان سوال کردم، یکی از دوستان گفت حضرات که مقصود انگلیسی‌ها بودند، چنین تصور کرده‌اند از این نخست‌وزیر و امثال او کاری ساخته نیست و می‌خواهند آقای سیدضیاءالدین طباطبایی را که هم‌اکنون به حضور شاهنشاه آمده و به انتظار رای تمایل در آنجا نشسته است، وارد کار کنند.» و هراس دوباره به آن چنان که مصدق می گوید از این بود که: «تصدی آقای سیدضیاءالدین سبب خواهد شد که‌‌‌ همان بگیر و ببند کودتای سال ۱۲۹۹ تجدید شود»، پس جمال امامی که چند روز پیش از ترور رزم‌آرا (قبل از نخست‌وزیری علاء) پیغام شاه را به مصدق رسانده بود که نخست‌وزیری را بپذیرد و جواب رد شنیده بود، پس از استعفای علاء در مجلس باز به مصدق تعارف زد و این بار به قول مصدق «هیچ تصور نمی‌کرد برای قبول کار حاضر شوم، اسمی‌ از من برد که بلا‌تامل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور درآیند و همه به اتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. چنانچه آقای سیدضیاءالدین نخست‌وزیر می‌شد، دیگر مجلس نمی‌گذاشت تا من بتوانم موضوع را تعقیب کنم. مرا هم با عده‌ای توقیف و یا تبعید می‌کرد. به طور خلا‌صه مملکت را قرق می‌کرد تا از هیچ کجا و هیچ ‌کس، صدایی بلند نشود و او کار خود را به اتمام رساند. چنانچه شخص دیگری هم متصدی این مقام می‌شد، باز هم من نمی‌توانستم صنعت نفت را ملی کنم.». تصویر فوق مصدق را در کنار حسین علاء نشان می دهد.
روی کار آمدن محمد مصدق را می توان از تلخ ترین حوادث در طول 37 سال حکومت محمد رضا شاه پهلوی دانست. محمد رضا شاه پهلوی اساسا از قدرت گیری نخست وزیرهای استخوان دار از جمله قوام السلطنه، علی امینی، محمد مصدق و... هراس داشت و همواره در پی تثبیت شخصیت هایی هم چون هویدا در این سمت می بود تا بدون نگرانی به ترک تازی خود در تمامی امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ادامه دهد. تصویر فوق محمدرضا پهلوی‌‌، شاه ایران و ثریا اسفندیاری، همسر دوم او را در شهر هامبورگ آلمان نشان می دهد. سفر با قطار بسوی شهر بن، پایتخت سابق جمهوری فدرال آلمان. تاریخ: ۲۷ فوریه ۱۹۵۵ صورت می گیرد.
دکتر محمد مصدق و یارانش احمد ملکی (مدیر روزنامه ستاره)، دکتر محمدحسن کاویانی، دکتر کریم سنجابی، مهندس احمد زیرک‌زاده، عباس خلیلی (مدیر روزنامه اقدام)، عمیدی نوری (مدیر روزنامه داد)، دکتر سید علی شایگان، شمس الدین امیرعلائی، سید محمود نریمان، ارسلان خلعتبری، ابوالحسن حائری‌زاده، حسین مکی، مظفر بقائی، عبدالقدیر آزاد، جلالی نایینی (مدیر روزنامه کشور) و دکتر حسین فاطمی، (هنگام کودتای ۲۸ مرداد از این گروه فقط ۳ یا ۴ نفر با مصدق بودند. بقیه یا کنار رفتند و یا آشکارا علیه جنبش ملی ایران قیام کردند و به کودتا پیوستند) در سال 1328 اقدام به پایه‌گذاری جبهه ملی ایران کردند. گسترش فعالیت‌های سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ سبب گسترش مبارزات مردم و به ویژه توجه آنان به وضع قرارداد نفت شده بود. مصدق در مجلس و بیرون از آن این جنبش را که به «نهضت ملی شدن نفت» معروف شد، هدایت می‌کرد. آیت الله کاشانی و جناح مذهبی موجود در ایران نیز سرخورده از اقدامات پهلوی و در راستای مقابله با استعمار به حمایت از نهضت ملی شدن نفت پرداختند. تصویر فوق دکتر مصدق را در کنار غلامحسین صدیقی نشان می دهد.
از آن پس دوران مشقت محمدرضا شاه پهلوی شروع شد. مصدق یک بار برای گرفتن فرمان نخست‌وزیری و یکی دو بار هم در یک ماهه اول نخست‌وزیری‌اش به طور تشریفاتی به ملاقات شاه رفت و دیگر به بهانه کسالت نرفت. از آن پس رابط شاه و مصدق، نخست‌وزیر پیشین حسین علاء بود که در سمت وزیر دربار هر روز صبح با چمدان حاوی نامه‌های مختلف به دیدار مصدق می‌رفت، حتی وقتی سفیر امریکا می‌خواست با نخست‌وزیر ملاقات کند، مصدق از او دعوت می‌کرد در جلسه شرکت کند. علاء هر روز راس ساعت معینی (۱۰ صبح) پیاده از کاخ نزد مصدق می‌رفت (کاخ و منزل مصدق خیلی نزدیک بود، حدود ۳۰۰ قدم). آنچه که محمدرضا شاه می‌خواست علاء یادداشت می‌کرد و به مصدق می‌گفت و آنچه که مصدق تصویب می‌کرد انجام می‌شد. البته اگر محمدرضا شاه بر مواردی اصرار داشت، علاء با خواهش به مصدق به طور حتم تصویب آن را می‌گرفت. تصویر فوق مصدق و علاء را در یک ضیافت دیپلماتیک نشان می دهد.
مصدق بلافاصله پس از نخست وزیری اجرای خلع ید از انگلیسی‌ها را در دستور کار قرار داد؛ و هیئتی به ریاست مهدی بازرگان و با حضور حسین مکی را به این منظور به آبادان فرستاد. بیرون راندن شرکت انگلیسی باعث اعتراض دولت بریتانیا شد. با شکایت دولت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق به نیویورک رفت و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. نتیجه به نفع ایران شد و شورای امنیت ادله ایران که این منازعه بین دولت ایران و یک شرکت بازرگانی است و نه منازعه‌ای میان دو دولت که در صلاحیت شورای امنیت باشد، را پذیرفت. در سال بعد مصدق به دادگاه لاهه رفت تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهد. در آن جا نیز دادگاه بین‌المللی که در راس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مک نایر بود شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. وکالت ایران در این پرونده را دکتر هانری رولن رئیس سابق مجلس سنای بلژیک بر عهده گرفت و برای این کار از دولت ایران دستمزدی دریافت نکرد. دکتر حسین علی‌آبادی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران نیز وی را در این کار همراهی می‌کرد. نطق‌های دفاعیه ایران در این دادگاه به زبان فرانسوی توسط مصدق ایراد شد. وی در راه بازگشت به ایران به مصر رفت و مورد استقبال نخست وزیر ضد استعمار آن زمان مصر موسوم به نحاس پاشا قرار گرفت. تصویر فوق مصدق را در دیدار با هری ترومن در کاخ سفید نشان می دهد.
انتخابات دوره هفدهم مجلس با درگیری همراه بوده و به تشنج کشیده شد. کار بجایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، مصدق به دلیل دخالت ارتش و دربار با وجود دستور عدم دخالت ارتش مجبور شد دستور توقف انتخابات حوزه‌های باقی‌مانده را صادر کرد. بدین ترتیب، در مجلس هفدهم، نماینده‌ای از بسیاری از شهرهای بزرگ مانند شیراز و اصفهان و مشهد و کل خوزستان و بخشهایی از مازندران و کردستان و همدان و لرستان حضور نداشت و کرسی ۵۵ نماینده خالی مانده بود. مصدق بعد از بازگشت از لاهه به تهران، در ۱۹ تیر از مجلس شورای ملی تقاضای رای اعتماد کرد و با ۵۲ رأی موافق، ۳ مخالف و ۱۰ رای ممتنع مأمور تشکیل کابینه شد. مجلس سنا در ابراز تمایل به او تعلل ورزید و سرانجام با وساطت شاه که حمایت گسترده افکار عمومی و شخصیتها را از مصدق می‌دید، سناتورها به اکراه در ۱۸ تیرماه تشکیل جلسه داده و از میان ۳۶ سناتور حاضر، فقط ۱۴ نفر به مصدق رأی دادند و ۱۹ نفر رأی سفید (ممتنع) دادند و یک نفر هم به فضل‌الله زاهدی رأی داد. به این ترتیب، مصدق اکثریت مطلق را در مجلس سنا کسب نکرد و قاعدتاً می‌بایست کنار رود؛ ولی شاه به سناتورها پیغام داد که مخالفت نکنند. سناتورها نیز بدون آنکه تشکیل جلسه بدهند به مصدق اطلاع دادند که در موقع اخذ رأی اعتماد اکثریت آرا را خواهد داشت. تصویر فوق گفتگوی مصدق با آریل هریمن فرستاده ویژه ترومن رئیس جمهور امریکا برای میانجی گری در قضیه ملی شدن نفت در 24 تیرماه 1330 را نشان می دهد.
باآغاز به کار دور جدید مجلس در تیرماه ۱۳۳۱ مصدق از شاه درخواست کرد تا وزیر جنگ را او برگزیند و پیشنهاد کرد که خود او همزمان وزارت جنگ را نیز بر عهده بگیرد. شاه در جواب مصدق که در خواست وزارت جنگ را کرده بود می‌گوید: «پس بفرمایید که من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» .استدلال مصدق برای تصدی وزارت جنگ این بود که: تا دخالت دربار در آن کم شود و کارها در صلاح مملکت پیشرفت کند... چون ستاد ارتش زیر نظر ملوکانه قرار گرفته هر امری که می‌فرمودند اجرا می‌شد ولی دولت که مسوول بود کاری نمی‌توانست بکند و نمی‌کرد. مذاکرات مصدق و شاه در این مورد به جایی نرسید و مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ از مقام خود استعفا کرد. متن کناره گیری مصدق از نخست وزیری: «پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب می‌کند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده دار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزه‌ای را که ملت ایران شروع کرده پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی - دکتر محمد مصدق» .پس از اعلام تمایل مجلس به قوام، شاه، فرمان نخست وزیری او را صادر کرد. قوام که از همان آغاز با مخالفت سرسختانه مجلسیان روبه‌رو شده بود، از شاه تقاضا کرد مجلس را منحل کند، اما شاه موافقت نکرد. قوام نیز با صدور بیانیه شدیدالحنی نخست‌وزیری خود را آغاز کرد. بیانیه او بر «جدایی دین از سیاست» تأکید کرده و دربارهٔ «ارتجاع سیاه مذهبی» هشدار می‌داد و چنین پایان میافت: «کشتیبان را سیاستی دگر آمد». این بیانیه در حقیقت باعث گردید که همه نیروهای سیاسی از جبهه ملی و حزب توده تا فداییان اسلام در یک جبهه‌ای واحد برای کناره گیری قوام گرد هم آیند. حزب توده که در عین غیرقانونی اعلام شدنش از چند سال پیش، بزرگترین حزب و تشکیلات ایران بود از این زمان به شکل علنی فعالیتش را آغاز کرد. همچین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به «جدایی دین از سیاست» در اعلامیه‌اش، به شدیدترین شکل به رویارویی با او پرداختند. رهبران مذهبی و در راس آنها سید ابوالقاسم کاشانی بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد می‌دهند.
با تهدید آیت الله کاشانی، در سی‌ام تیرماه بازار تعطیل شد و مردم به خیابان‌ها ریختند و خواستار سرنگونی قوام السلطنه شدند. به دستور شاه مردم به گلوله بسته شدند و عده‌ای کشته شدند. شاه، وزیر دربار خود را نزد کاشانی فرستاد تا با تطمیع و دادن امتیاز ایشان را به سکوت وادار کند؛ اما کاشانی به وزیر دربار گفت: «اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار باز نگردد، شخصاً به خیابان رفته و مبارزه مردم را مستقیماً متوجه دربار می‌کنم.» مردم ایران که از برکناری دکتر مصدق خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات در حمایت از دکتر مصدق، که به کشته شدن ۱۸۰ نفر در سراسر ایران انجامید، موفق به ساقط کردن دولت قوام السلطنه گردیدند. در روز ۳۰ تیر نیروهای ارتش که به دستور شاه به خیابان‌های تهران و اطراف مجلس آمده بودند برای سرکوبی تظاهرات مردم به آنان شلیک کردند. با ادامه تظاهرات و کوشش‌ها و اعتراضات نمایندگان طرفدار دکتر مصدق در مجلس و دیدار عده‌ای از آن‌ها با شاه، تیراندازی قطع شد. شاه ناچار دوباره به نخست‌وزیری دکتر مصدق رضایت داد. از کشتگان ۳۰ تیر آماری در دست نیست. بیشتر آنان در گورستان ابن بابویه تهران دفن شدند. دکتر مصدق نیز وصیت کرده بود که در کنار آنان دفن شود ولی با مخالفت شاه این کار انجام نشد. مجلس بعد از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و احیای دولت مصدق، عنوان شهید راه وطن را برای انها تصویب کرد و برای انان درگورستان ابن بابویه تهران محوطه ای ترتیب داد. در این محوطه ۲۵ قبر وجود دارد.
در بهمن ۱۳۳۱ علا وزیر دربار طی دیداری به اطلاع مصدق می‌رساند که محمدرضا پهلوی برای انجام معالجه ایران را به سمت یک کشور خارجی ترک می‌کند و این موضوع محرمانه‌است. در صبح روز ۹ اسفند قرار می‌شود که مصدق به همراه وزرا برای امور مربوط به تشریفات به دربار بروند. مصدق که به درخواست شاه برای خداحافظی دربار رفته بود، در بازگشت با تظاهراتی از طرف هواداران شاه بر ضد او شکل گرفت مواجه می‌شود که توطئه‌ای هدایت شده توسط شاه برای به قتل رساندن او بود. ماجرا از این قرار بود که شاه بظاهر به مصدق اطلاع می‌دهد که عازم مسافرت خارج از کشور است و تنها ایشان از این موضوع اطلاع دارند و لازم است که برای خداحافظی نخست وزیر و وزراء به حضور شاه آمده تا صحبت نمایند. در هنگام مذاکرات مصدق با شاه سفیر آمریکا هندرسن چندین بار از مصدق (از طریق پیغام تلفنی) می‌خواهد که از کاخ خارج شده و به منزلش برگردد تا با او مذاکراتی را انجام دهد که این امر رخ نمی‌دهد. طرفداران شاه به هدایت سید محمد بهبهانی، شعبان جعفری (شعبان بی مخ) و تعدادی از افسران اخراجی ارتش و اراذل و اوباش در جلوی کاخ حضور پیدا کرده و پس از اینکه مصدق بجای درب اصلی از درب دیگری خارج می‌شود به هدایت شاپور حمید رضا به خانه وی حمله می‌کنند که مصدق از خانه خود به منزل پسرش دکتر غلامحسین مصدق و از آن جا به ستاد ارتش رفته و اقدام‌های لازم برای مقابله با این شورش را انجام می‌دهد. این عمل شاه باعث قطع ارتباط مصدق با دربار شد به گونه‌ای که دیگر شاه و مصدق یکدیگر را ندیدند. تصویر فوق حامیان دکتر مصدق را نشان می دهد که پس از این واقعه تصویر بزرگ او را در تجمعی مقابل مجلس بالا می برند. اسفند 1331.
مشکلات خارجی، چالش های داخلی و ایجاد شکاف میان نیروهای ملی و مذهبی توام با توطئه چینی های گاه و بیگاه دولت های اجنتی زمینه تفرقه و شکاف فزاینده را به مرور میان حامیان دکتر محمد مصدق فراهم می آورد. بازداشت نواب صفوی نمونه ای از اقدامات نادرست مصدق در طول زمامداری اش محسوب می شود. شهید نواب که پیشتر و در نامه ای به مصدق (قبل از عهده داری سمت نخست وزیری) می‌نویسد و می‌فرماید که در صورتی که مصدق اعتقاد به این پیدا کرد که فرزندان اسلام می توانند دشمنان را سرکوب کنند ما او را همراهی می کنیم نهایتا به زندان راه پیدا کرده و به مرور بر میزان شکاف های داخلی افزوده می شود.
در حالي كه مصدق سرگرم اقدامات لازم و ضروري براي بقاي خود بود، دولت‏ هاي انگلستان و آمريكا با ايادي دربار پهلوي، دست به هم داده، نقشه سرنگوني حكومت را طراحي و آماده اجرا كرده بودند. در روز 22 مرداد 1332، محمدرضا پهلوي، به طور محرمانه دكتر محمد مصدق را از نخست وزيري عزل كرد و سرلشكر زاهدي را به نخست ‏وزيري برگزيد. اين تصميم بر اساس توصيه دولت‏ هاي آمريكا و انگليس انجام شد، زيرا دولت مصدق با حمايت مردم، نفتِ ايران را ملي كرده بود كه عملي مخالف منافع استعماري به شمار مي‏رفت. 
سرهنگ نصيري فرمانده واحد گارد سلطنتي نامه شاه مبني بر عزل دكتر محمد مصدق از نخست وزيري ايران را 3 روز پس از امضاء شدن، در ساعت 2 بامداد 16 اوت سال 1953 (25 مرداد سال 1332 خورشيدي) به خانه او واقع در خيابان كاخ (خيابان فلسطين جنوبي) رسانيد كه توسط ماموران محافظ خانه دستگير و بازداشت شد و چند ساعت بعد، شاه پس از اطلاع از ماجرا، با همسر خود ثريا از طريق فرودگاه كلاردشت با هواپيماي اختصاصي كه خاتمي افسر نيروي هوايي (بعدا شوهر فاطمه، خواهر شاه) خلباني آن را برعهده داشت به صورت فرار از كشور خارج شد و به بغداد رفت، زيرا كه واحد گارد او خلع سلاح، و دستور احضار سرلشكر بازنشسته فضل الله زاهدي (که شاه با نقض قانون اساسي به او حكم نخست وزيري داده بود) و جمع ديگري داده شده بود و كار جمع آوري عكسهاي شاه از ادارات دولتي هم آغاز گرديده بود. مطابق قانون اساسي، مجلس بايد نخست وزير تعيين مي کرد، نه شاه. بنابر اين عمل شاه غيرقانوني اعلام و کودتا تلقي شده بود. تصویر فوق نصیری را نشان می دهد.
دكتر فاطمي وزير امور خارجه وقت خروج بدون اطلاع شاه از كشور را «فرار» او اعلام و به ملت گزارش كرد که اين عمل شاه به منزله استعفاي او است. دكتر فاطمي سپس به نمايندگي هاي ايران در كشورهاي ديگر دستور داد كه سراغ شاه نروند زيرا كه وي يك فراري است و سمتي ندارد. در حالیکه ظاهرا توطئه علیه دولت خنثی شده است دکتر حسین فاطمی وزیرخارجه در میتینگ جبهه ملی سخنرانی کرده و فریاد "مرگ بر شاه" سر می‌دهد.
در پي اعلام خروج شاه از كشور، مردم به خيابان ها ريختند و مجسمه هاي او و رضا شاه را پايين آوردند. گروهي از مردم نيز در گوشه و كنار از جمله ميدان بهارستان تشكيل اجتماع داده و خواستار برقراري نظام جمهوري و لغو سلطنت شدند. در همين روز كاخ هاي سلطنتي مهر و موم شد و برنامه دعا به جان شاه در پادگان ها لغو گرديد. تصویر فوق ساقط کردن مجسمه رضاشاه پهلوی توسط حامیان دکتر مصدق در میدان سپه تهران را نشان می دهد. 
نقشه کودتا با همکاری بریتانیا و آمریکا طرح شد و پس از چندبار تجدید نظر و مشورت با عناصر اصلی به تصویب رسید. نقشی که برای شاه در نظر گرفته شده بود امضای فرمان عزل مصدق و نیز امضای فرمان نصب سرلشکر زاهدی به نخست‌وزیری بود. اشرف پهلوی که به درخواست مصدق به خارج از کشور رفته بود با مقامات آمریکائی و انگلیسی در سوئیس دیداری داشت و سپس با استفاده از نام خانوادگی شوهرش به ایران بازگشت و در مدت کوتاهی که فرصت داشت شاه را در جریان طرح کودتا گذاشت و با آشکار شدن حضورش دوباره ناچار به خروج از کشور شد. شاه پس از تردیدهای اولیه به امضای فرمان‌ها رضایت داد. بعدها روشن شد که شاه در واقع دو ورقه سفید را امضا کرده بود تا کودتاگران آنچه لازم است بر بالای امضای او بنویسند. شاه باتوجه به عجله و ترسی که داشت، در ذیل تاریخ امضای فرامین خود به جای کلمه مردادماه، مردادماه را نوشته بود و روز ۲۳ نیز دارای غلط خوردگی ناشی از تغییر زمان اعلام فرمان توسط نویسنده می‌باشد امری که باعث گردید نصرت‌الله خازنی رئیس دفتر دکتر مصدق در خاطراتش و خود دکتر مصدق در دادگاه به عنوان نشانه‌ای از سفید امضاء بودن فرمان دانسته و آن را جعلی بدانند.
کودتائی که شایسته نام (کودتا) باشد برای ۲۵ مرداد برنامه‌ریزی شده بود که از تمام ویژگی‌های یک کودتای کلاسیک برخوردار بود. این کودتا، از ماه‌ها قبل به دقت تدارک دیده شده بود. در ابتدای امر توسط انگلیس‌ها تحت عنوان عملیات چکمه به رهبری وود هاوس سرجاسوس انگلیسی، تدارک دیده شده و پس از پیوستن آمریکا به نقشه کودتا و دخالت سیا، تحت عنوان عملیات آژاکس، مشترکاً روی آن کارشد. سپس درایران با عوامل کودتا مورد بررسی دقیق زمینی قرارگرفت و بدست گارد شاهنشاهی مجهز به تانک و مسلسل و درخفا برای نیمه‌های شب ۲۴ به ۲۵ مرداد برنامه‌ریزی شده بود. قراربود با انجام آن درنیمه شب، سحرگاه مردم تهران و شهرستان‌ها با حکومت نظامی و دولت سرلشکر زاهدی، سر از خواب بلند کنند. بنابر برخی منابع، افسران سازمان نظامی حزب توده ایران که عضو گارد شاهنشاهی بودند خبر این کودتا را از طریق شبکه حزبی به حزب توده ایران می‌رسانند و گفته می شود که سرهنگ مبشری دبیر سازمان نظامی حزب توده ایران، با جزئیات از طریق تلفن طرح کودتا را به آگاهی دکترمصدق می‌رساند و این چنین کودتا خنثی می‌شود. ماجرا را و جزئیات تلفن سرهنگ مبشری، را دکتر مصدق بارها دردادگاه شرح می‌دهد.
 
 نامه بركناري دكتر مصدق و نامه انتصاب سرلشكر بازنشسته زاهدي به نخست وزيري كه هر دو مغاير قانون اساسي بود، به اصرار خارجي و به صورت محرمانه امضاء شده بود و مردم از آن آگاه نبودند. قانون اساسي آن زمان، بركناري نخست وزير را در دست مجلس شوراي ملي و پس از راي عدم اعتماد مجلس به او قرارداده بود و انتصاب نخست وزير تازه نيز بايد پس از ابراز تمايل مجلس به فرد مشخص صورت مي گرفت. نظام حكومتي ايران بر پايه قانون اساسي سابق، نظامي «پارلماني» بود. بنابراين بركناري دكتر مصدق مخصوصا پس از كناره گيري بسياري از نمايندگان مجلس و تاييد انحلال آن دوره مجلس (دوره هفدهم) در رفراندوم، عملي مغاير قانون اساسي بود و شاه با امضاي بركناري نخست وزير قانوني مرتكب نقض قانون اساسي و كودتا (براندازي دولت منتخب مردم) شده بود و قاعدتا خودش بايد بركنار و مجازات مي شد.
تحولات فوق در حالی صورت می گرفت که به مرور زمان میان جناح ملی و مذهبی شکافی فزاینده ایجاد شده بوده و همین امر زمینه اختلاف بین آیت الله کاشانی و محمد مصدق را فراهم آورده بود. آیت الله کاشانی تلاش می نماید در ساعات منتهی به کودتا، مصدق را نسبت به وقوع آن آگاه نماید، امری که متاسفانه موفق به آن نمی گردد. متن نامه تاریخی فوق بدین شرح می باشد:
 
حضرت‌ نخست‌ وزیر معظم‌ جناب‌ آقای‌ دکتر مصدق‌ دام‌ اقباله‌
 
«گرچه‌ امکانی‌ برای‌ عرایضم‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ ولی‌ صلاح‌ دین‌ و ملت‌ برای‌ این‌ خادم‌ اسلام‌ بالاتر از احساسات‌ شخصی‌ است…. خودتان‌ بهتر از هر کسی‌ می‌دانید که‌ تمام‌ هم‌ و غمم‌ در نگهداری‌ دولت‌ جنابعالی‌ است‌ که‌ خودتان‌ به‌ بقای‌ آن‌ مایل‌ نیستید از تجربیات‌ روی‌ کار آمدن‌ قوام‌ و لجبازی‌های‌ اخیر بر من‌ مسلم‌ است‌ که‌ می‌خواهید مانند سی‌ام‌ تیر کذائی‌ یکبار دیگر ملت‌ را تنها گذاشته‌ و قهرمانانه‌ بروید. حرف‌ اینجانب‌ را درخصوص‌ اصرارم‌ در عدم‌ اجرای‌ رفراندم‌ نشنیدید مرا لکه‌ حیض‌ کردید خانه‌ام‌ را سنگ‌ باران‌ و یاران‌ و فرزندانم‌ را زندانی‌ فرمودید و مجلس‌ را که‌ ترس‌ داشتید شما را ببرد بستید حالا نه‌ مجلسی‌ هست‌ و نه‌ تکیه‌ گاهی‌ برای‌ این‌ ملت‌ گذاشته‌اید. زاهدی‌ را که‌ من‌ با زحمت‌ در مجلس‌ تحت‌ نظر و قابل‌ کنترل‌ نگه‌ داشته‌ بودم‌ با لطایف‌ الحیل‌ خارج‌ کردید و حالا همانطور که‌ واضح‌ بود درصدد به‌ اصطلاح‌ کودتا است.
 
اگر نقشه‌ شما نیست‌ که‌ مانند سی‌ ام‌ تیرماه‌ عقب‌ نشینی‌ کنید و به‌ ظاهر قهرمان‌ بمانید… همان‌ طور که‌ گفتم‌ آمریکا ما را در گرفتن‌ نفت‌ از انگلیسی‌ها کمک‌ کرد حالا به‌ صورت‌ ملی‌ و دنیاپسندی‌ می‌خواهد به‌ دست‌ جنابعالی‌ این‌ ثروت‌ ما را به‌ چنگ‌ آورد و اگر واقعاً‌ با دیپلماسی‌ نمی‌خواهید کنار بروید این‌ نامه‌ من‌ سندی‌ است‌ در تاریخ‌ ملت‌ ایران‌ که‌ من‌ شما را با وجود همه‌ بدی‌های‌ خصوصی‌تان‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از وقوع‌ حتمی‌ یک‌ کودتا توسط‌ زاهدی‌ که‌ مطابق‌ با نقشه‌های‌ خود شماست‌ آگاه‌ کردم‌ که‌ فردا جای‌ هیچ‌ گونه‌ عذری‌ نباشد اگر براستی‌ در این‌ فکر اشتباه‌ می‌کند با اظهار تمایل‌ شما…. سید مصطفی‌ و ناصر خان‌ قشقایی‌ را برای‌ مذاکره، خدمت‌ می‌فرستم.
 
سیدابوالقاسم‌ کاشانی»
 
دکتر مصدق‌ در پاسخ‌ نامه‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ نوشت:
 
«۲۷ مرداد ماه‌ مرقومه‌ حضرت‌ آقا توسط‌ آقای‌ حسن‌ سالمی‌ زیارت‌ شد اینجانب‌ مستظهر به‌ پشتیبانی‌ ملت‌ ایران‌ هستم. والسلام. دکتر محمد مصدق.»
26 مرداد 1332 و در اوج فعاليت انگلستان و آمريکا براي براندازي حكومت دكتر مصدق، تماس هايي با فرماندهان لشكرهاي استان ها براي لشكركشي احتمالي به تهران - در صورت شكست طرح كودتا - آغاز شده بود. در اصفهان، اردشير زاهدي از جانب پدرش با پاره اي از افسران لشكر اصفهان تماس گرفته بود و معاون لشكر به او وعده اعزام نيرو به تهران داده بود. در كرمانشاه نيز سرهنگ بختيار (بعدا سپهبد) فرمانده تيپ محل دعوت زاهدي براي لشكركشي به تهران را پذيرفته و به واحدهاي اين تيپ آماده باش داده بود. در اين ميان خبر رسيد كه شاه و ثريا از بغداد به رم (پایتخت ایتالیا) رفته اند تا در آنجا منتظر کار باشند. ملاقات فضل الله زاهدی با لویی هندرسن (سمت راست) سفیر امریکا، ویلیام وارنی و نورمن پل.
در 27 مرداد 1332 خيابان هاي تهران پس از چند روز تظاهرات صدها هزار نفري نسبتا خلوت بود. زيرا شب پيش از آن، "لوي هندرسون" سفير آمريكا كه از خارج به تهران بازگشته بود به ديدار دكتر مصدق كه در منزل بود شتافته بود و به او متذكر شده بود كه تظاهر كنندگان اتباع آمريكا را آشكارا تهديد مي كنند و اگر تظاهرات [ضد شاه و ضد استعمار و سلطه] ادامه يابد دولت آمريكا ايران را "منطقه ناامن" اعلام خواهد كرد و اتباع خود را از اينجا خارج خواهد ساخت. با اين كه دكتر مصدق متوجه طرح نقشه بر ضد خود بود، از مردم خواست كه از تظاهرات دست بردارند و به ماموران انتظامي هم دستور داد كه مانع ادامه تظاهرات شوند و اين همان وضعيتي بود كه طراحان نقشه براندازي آرزوي آن را داشتند. 
کارشناسانی كه بعدا در اين زمينه كتاب ها نوشته اند متذكر شده اند كه اگر كارگران دو كارخانه هم در خيابانها بودند، توطئه 28 مرداد نمي توانست به اين آساني به نتيجه برسد - دكتر مصدق در صفحه 182 خاطرات خود نوشته است كه هندرسون مانند "گريدي" سفير سابق آمريكا در تهران بي نظر نبود و به همين سبب "ايدن" مقام انگليسي در كتابش از او سپاسگزاري كرده است. همان ايدني كه نوشته است جنبش مصدق نفوذ ما را در خاورميانه متزلزل كرده و ادامه حكومت او بر ايران براي انگلستان بسيار ناگوار است.
 استيو ني ال تاريخدان آمريكايي در تاليف 368 صفحه اي خود "هري و آيك Harry & Ike" ترومن و آيزنهاور را از لحاظ تشابه و تضاد در سياست و انديشه و سليقه بررسي كرده و در آن قسمت كه مربوط به براندازي دكتر مصدق است چنين نوشته است: اختلاف نظر ترومن و آيزنهاور بر سر حذف دكتر مصدق زياد بود. ترومن (از حزب دمكرات) زير فشار انگليسي ها كه مي خواستند دولت دكتر مصدق بر هر ترتيب حتي با لشركشي بركنار شود نمي رفت، اما آيزنهاور (از حزب جمهوري خواه) از همان آغاز زمامداري در ژانويه 1953 در اين براندازي تسليم نظر انگليسي ها شد. ترومن بارها به انگليسي ها گفته بود كه برانداختن دولتي كه برگزيده مردم و محبوب آنان است قضيه اي نيست كه به فراموشي سپرده شود و روزگاري پاسخ آن را با بهاي سنگين بايد داد، زيرا كه "تاريخ" و حافظه مردم را نمي توان پاك كرد. تصویر فوق محمدرضا پهلوی را در لحظه دریافت خبر موفقیت زاهدی در رم نشان می دهد.
سرانجام در 28 مرداد کودتایی است که با طرح و حمایت مالی و اجرائی سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا و با همراهی ارتش شاهنشاهی ایران، بر ضدّ دولت محمد مصدق در مرداد ۱۳۳۲ به انجام رسید. در آمریکا از آن به نام عملیات آژاکس نیز یاد می‌شود. در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، آرشیو امنیت ملی آمریکا اسنادی را منتشر کرد که ضمن نشان دادنِ نقش سازمان سیا در رهبری اقدام فوق، آن را بخشی از فعالیت سیاست خارجی آمریکا به شمار آورد. از ساعات اولیه صبح ۲۸ مرداد جمعیتی از سمت جنوب به سمت مرکز شهر تهران به راه افتادند. با شروع تظاهرات، گروه‌هایی از مردم نیز تحت تأثیر این جوّ به صف شعاردهندگان علیه مصدق پیوستند و از سوی دیگر، نظامیانی که با دریافت پول به شرکت در کودتا رضایت داده بودند، همراه جمعیت شدند. اسناد منتشر شده در آمریکا نشان می‌دهد که در همین زمان، بیشتر مقامهای ارشد نظامی و حتی خود فضل‌الله زاهدی مخفی شده یا به آمریکاییها پناه برده بودند.
روز 28 مرداد اوباش وفادار به محمد رضا شاه پهلوی به سرکردگی شعبان جعفری به خیابان ها آمده و با ضرب و شتم مردم و هواداران دولت مصدق زمینه ورود محمد رضا شاه پهلوی را به تهران فراهم می آورند. تصویر فوق شعبان بی مخ و دارو دسته اش را در جلوی منزل دکتر مصدق نشان می دهد. به واقع شاهان پهلوی به کمک لمپنیسم توانستند فرایند دموکراسی خواهی را در ایران سالیان درازی به تعویق بیندازند. شماری از آگاهان به کودتا با ارائه اسناد و شواهدی اثبات کرده اند که جعفری در روز پیش از کودتا پول هنگفتی را از دول بریتانیا و ایالات متحده دریافت نموده است. در این میان البته شعبان جعفری ادعایی دیگر را مطرح کرده و با وجود عکس های متعدد، مدعی است که در روز 28 مرداد تا حوالی ظهر در زندان بوده و بنابراین مداخله ای در کودتا نداشته است!
سازمان های اطلاعاتی کودتاچیان 28 مرداد توانستند با هزینه های سنگین مالی و با کمک نظامی ها، اوباش، لمپن ها و در برابر چشمان حیرت زده مردمی که نمی دانستند چه دارد برسرشان می آید ، دولت دکتر محمد مصدق را سرنگون کنند. هجوم و سرکوب اوباش محدود به عموم مردم نبوده و اراذل به ضرب و شتم مقام های وقت نیز پرداختند. مادلین آلبرایت وزیر خارجه وقت ایالات متحده آمریکا در دوره زمام داری بیل کلینتون اولین مقام یانکی ها بود که پس از دهه ها به مداخله دولتش در کودتای 28 مرداد اعتراف نمود. تصویر فوق عکسی را که گفته می شود از لحظه ورود نیروهای مسلح ارتش به خانه دکتر مصدق گرفته شده است نشان می دهد.
در 28 مرداد چاقوکشان و اوباشان درباری به سرکردگی شعبان جعفری و طیب حاج رضائی و رمضان یخی ، سبزه میدان و خیابان ارک را اشغال کردند. این عده که به چوب و چماق و چاقو و طبانچه مسلح بودند، ضمن شعار زنده باد شاه، به گروههای سی چهل نفری تقسیم شدند و هر دسته به یکی از وزارتخانه ها، بانک ها و ادارات حول و حوش بازار و میدان ارک هجوم بردند ، عکس های شاه را که آماده داشتند به سر در اماکن مزبور نصب کردندو سپس بطرف میدان سپه و خیابان های مرکزی به راه افتادند. تصویر متعلق به روز 28 مرداد می باشد. روسپی ها نیز در کنار اوباش نقش بسزایی در حمایت از شاه معدوم در 28 مرداد ایفا نمودند. سکینه قاسمی ملقب به پری بلنده و پروین غفاری از جمله روسپیان حامی سلطنت محسوب می شدند. پری بلنده یکی از روسپیان و مدیران شهر نو بود،که بعد از انقلاب اسلامی دستگیر و در ۲۱ تیر ۱۳۵۸ به جرم فساد فی الارض اعدام شد. پروین غفاری نیز دختر میزا حسن غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود،شایعات بسیاری مبنی بر این که او معشوقه شاه است بر سر زبان ها بود وی کتابی نیز تحت عنوان تا سیاهی در باره روابط خود با شاه نوشت که این کتاب همانند خاطرات فردوست توسط سلطنت طلب ها رد شده است. ملکه اعتضادی از دیگر گردانندگان مراکز فحشا در شهر نو در کنار سایر اوباش به خیابان ها آمده و به حمایت از محمد رضا شاه پهلوی می پردازد. ملکه اعتضادی که معشوقه افسران اسم و رسم دار ارتش شاه بود بعدها نیز به دلیل مشارکت در کودتای 28 مرداد در نزدیکی منزل مصدق که در حمله به آن شرکت داشت به وی چندصد متر زمین اعطا شد.همچنین وی یکی از سهامداران بانک ایران و ژاپن شد و پیش از انقلاب به اسرائیل رفت و تا کمی قبل زنده بود.
از نخستین دقایق صبح روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ مأمورین فرمانداری نظامی، رکن دوم و اداره کل شهربانی دست به بازداشت عده زیادی از همکاران محمد مصدق، اعضاء جبهه ملی، نمایندگان مستعفی و روزنامه‌نگاران و اعضاء حزب توده زدند. از طرف سرلشکر فضل‌الله زاهدی اعلامیه‌ای صادر و متذکر شد «در حفظ جان دکتر مصدق از هیچ گونه اقدامی کوتاهی نخواهد شد. از این رو مقتضی است ظرف ۲۴ ساعت خود را به شهربانی معرفی نماید. » زاهدی فرمانده کودتا به محمدرضا شاه تلگرافی زد و از وی خواست تا به ایران بازگردد، شاه نیز در جواب فضل‌الله زاهدی اعلام کرد بی درنگ به ایران بازمی‌گردد. در روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ در تمام شهرهای ایران حکومت نظامی برقرار شد. همچنین در این روز عده زیادی از افسران که از عوامل کودتا بودند ترفیع درجه پیدا کردند از جمله سرهنگ نعمت‌الله نصیری، سرهنگ تیمور بختیار و سرهنگ عباس فرزانگان درجه سرتیپی گرفتند. پس از کودتا به دستور فرمانداری نظامی از انتشار روزنامه‌های حامی مصدق و حزب توده جلوگیری شد. تصویر فوق پاک کردن دیوارها از شعارهای ضد شاه و امریکا به دستور زاهدی را نشان می دهد. در این عکس مرد شعار یانکی به خانه برگرد را پاک می کند.
پس از کودتا سرلشکر زاهدی امور دولت را در دست گرفت. دکتر مصدق در روز ۲۹ مرداد خود را به زاهدی تسلیم کرد و بازداشت شد. فرمانداری نظامی به ریاست سرتیپ تیمور بختیار به تعقیب و دستگیری و شکنجه مخالفان پرداخت.[۲۲] مذاکرات نفت با شرکت نفت ایران و انگلیس و چند شرکت آمریکائی و اروپائی شروع شد که در آخر به قرارداد کنسرسیوم منجر شد. کمک‌های مالی آمریکا به دولت ایران رسید و در تقویت حکومت تازه مؤثر افتاد. تصویر فوق استقبال از شاه پس از بازگشت به ایران را نشان می دهد.
شاه بر خلاف قانون که محاکمه نخست وزیر را تنها توسط دیوان عالی کشور مجاز می‌شمرد، محمد مصدق را در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد (انفرادی) محکوم کرد. در جریان برگزاری دادگاه تظاهرات مردمی در شهرهای مختلف کشور در دفاع از وی سرکوب شد. وی پس از پایان زندان به روستای احمدآباد تبعید شد. شاه پس از مرگ وی گفت: «زنده و مرده‌اش در احمدآباد» و بدین ترتیب در دفن وی در قبرستان ابن بابویه جلوگیری شد. محمد مصدق در روزهای آخر عمر خود در این باره می‌گوید: کمونیسم را بهانه کرده‌اند که نفت ما را ۱۰۰ سال دیگر هم غارت کنند. دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجرد محکوم کرد که در زندان لشکر ۲ زرهی آن را تحمل کردم. روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت به جای این‌که آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عده‌ای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمی‌دهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم در این قلعه مانده‌ام و با این وضعیت می‌سازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم.
دکتر فاطمی (وزیر امور خارجه دولت مصدق) و کسی که پیشنهاد اولیه ملی شدن صنعت نفت را ارائه کرده بود نیز توسط دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در حالیکه بیمار بود تیرباران شد. امیرمختار کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش که از شاه و بستگانش انتقاد کرده بود نیز در زندان لشکر دو زرهی (محل حبس و شکنجه زندانیان سیاسی پس از کودتا) زنده به آتش کشیده و کشته شد. سرهنگ سخایی رئیس شهربانی کرمان توسط وابستگان بقایی کشته شد. از میان یاران مصدق، فقط دکتر فاطمی اعدام شد. او خواهان تشکیل جمهوری گردیده و پس از کودتا در یکی از مخفیگاه‌های حزب توده پنهان شد و از اتحاد میان حزب توده و جبهه ملی دفاع می‌کرد. حزب توده با رفتاری به‌شدت خشونت‌آمیز روبه‌رو شد. بین سال‌های ۱۳۳۲ و ۱۳۳۵ رژیم، ۱۱ تن از اعضای این حزب را در زندان به قتل رساند، ۳۱ نفر از آنها را اعدام کرد، ۵۲ نفر دیگر را گرچه به اعدام محکوم نمود بعدها آنرا به حبس ابد کاهش داد، ۹۲ نفر را به حبس ابد محکوم کرد که عمدتاً زمانی آزاد شدند و ۱۰۰ نفر را نیز به حبس از ۱ تا ۱۵ سال محکوم ساخت. به‌طور کلی، رفتار رژیم ایران با جبهه ملی ملایم ولی با حزب توده بسیار خشن بود. مصدق و بیشتر وزرای کابینه و افسران نظامی مورد اعتماد وی با احکام حبس درحدود سه سال مواجه شدند. دادگاه شدیداً سیاسی مصدق باعث دردسر زیادی برای رژیم شد؛ به‌جای آن‌که دادگاه نظامی او را محاکمه نماید، مصدق دادگاه را به محاکمه کشید.
بعد از کودتای 28 مرداد و محکومیت مصدق به 3سال زندان، دوران تبعید او شروع شد. مصدق به زادگاهش، احمد آباد رفت و تا آخر عمر همانجا تحت نظارت نیروهای نظامی ماند. تا وقتی که سرطان او را از پا درآورد و علی رغم وصیتش برای دفن شدن در کنار کشته‌شدگان ۳۰ تیر در «آرامگاه ابن‌بابویه»، پیکرش در یکی از اتاق های خانه او به خاک سپرده شد.
مصدق در شهریور44 در جواب نامه ای که دختر دائی اش برای تسلیت گویی مرگ زهرا، همسر دکتر مصدق به او فرستاده بود، نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج می‌کشم. چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می‌آمد مرا تسلی می‌داد در من تاثیر بسیار می‌کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده‌ام و او رفته است و چاره‌‌ای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زود‌تر ببرد و از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم. اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام... گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم... این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند.»
اگرچه نارضایتی از حکومت پهلوی ریشه در سال های پیش از دهه 50 دارد، اما اوج قیام مردمی و آغاز آن را به سال 1356 نسبت می دهند. تشدید اعتراض های مردمی در سراسر ایران و سیاست مشت آهنین ارتش و گارد شاهنشاهی در برابر معترضین نهایتا به خروج محمد رضا شاه از کشور در 26 دی ماه 1357 منجر گردید. محمد رضا بر این باور بود که تعیین بختیار به عنوان نخست وزیر می تواند زمینه فروکش کردن بحران در ایران فراهم آورده و خروجش به مانند فرار سال 1332 مجددا به بازگشتش منجر شود. شاه در حین خروج از کشور این گونه عنوان داشت: «من برای معالجه و استراحت می روم». خروج محمد رضا شاه از کشور با استقبال عموم ایرانیان مواجه شده و موجب برپایی جشن و پایکوبی در سراسر کشور شد. خروج شاه بیش از پیش انقلابیون را به خاتمه دادن به سلطنت در کشورشان و احیای حکومت مبتنی بر جمهوریت و اسلامیت تشویق ترغیب نمود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات رئیس جمهور وقت مصر قرار گرفت. خروجی که گویا بر خلاف دفعه ی پیشین امکانی برای بازگشت شاه وجود نداشت.
از دوم بهمن 1357 محمد رضا شاه پهلوی مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود تا این که با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، مجبور به ترک مراکش شد. اهمیت ژئوپلتیک و وزن سیاسی بالای ایران در معادلات جهانی موجب شده بود که سایر کشورها حتی متحدین سابق محمد رضا شاه پهلوی در پذیرش یا اعطای اقامت به وی با دیده تردید بنگرند چرا که این امر می توانست روابط کشور فوق را با دولت انقلابی حاکم بر ایران تیره نماید. با این حال محمد رضا با ویزای گردشگری مراکش را به سوی کشور کوچک باهاما ترک می نماید. عدم اقامت به شاه پیشین ایران از سوی بریتانیا، محمد رضا را در اوج استیصال به سوی مکزیک می کشاند. وخامت حال محمد رضا نشات گرفته از بیماری مهلکش (سرطان غدد لنفاوی) و تحقیر پی در پی او از سوی متحدین سابقش ضربات روحی جبران ناپذیری بر دیکتاتور مخلوع ایران وارد می نماید.
با تشدید بیماری شاه در مکزیک وی جهت ادامه درمان عازم آمریکا می شود. محمد رضا شاه در تاریخ 30  مهر 1358 وارد آمریکا می شود. در مورد اقامت در مکزیک فرح دیبا این گونه می‌نویسد: «اقامت در مکزیک برای محمد رضا زجرآور بود زیرا او باید هر هفته شیمی‌درمانی می‌شد اما ما در ویلای گل سرخ روز‌های دلچسبی داشتیم. در کوئر ناواکا چند تن از دوستان آمریکایی شاه به ملاقاتش می‌آمدند: هنری کیسینجر، جرالد فورد، ریچارد نیکسون، فرانک سیناترا، دیوید رکفلر، الیزابت تیلور...........» فرح دیبا در توصیف وضعیت آشفته و آوارگی شان این گونه می گوید: «دنیا طوری با ما رفتار می‌کند که گویی بزرگترین جنایت کاران روی زمین هستیم. رفتاری که با ما می‌شد و از محلی به محل دیگر پرتاب می‌شدیم وحشتناک بود.» فرح با ناراحتی در خاطرات خود می نویسد که هیچ مقام آمریکایی به استقبال آن ها در فردوگاه نیامده است. وی می نویسد: «محمد رضا در آن حال نزار و رنگ پریده که تب شدید هم آزارش می‌داد گفت: ببینید روزگار با ما چه کرد؟ در همین امریکا ترومن، اف کندی و کارتر به استقبال من می‌آمدند و فرش قرمز زیر پایم پهن می‌کردند».
ورود شاه به آمریکا با خشم ملت ایران روبرو می شود. دانشجویان تهرانی در اعتراض به پذیرش دیکتاتور ایران در آمریکا به سفارت این کشور حمله نموده و آن را تصرف می نمایند. گروگانگیری دیپلمات های آمریکایی در تهران موجب تشدید فشارها بر شاه شده و موجب خروج وی از آمریکا می گردد. روزنامه نیویورک تایمز وضعیت شاه را به هلندی سرگردانی تشبیه می کند که به دنبال پهلو گرفتن می گردد. به واقع هیچ یک از هم پیمانان و دوستان سابق شاه حتی پادشاه اردن که از کمک های هنگفت شاه دائما برخوردار بود با پذیرش او در کشورشان موافقت نکردند. نارضایتی فزاینده از وضعیت زندگی، نهایتا شاه را مجاب ساخت تا با خانواده به تنها مامن امن خود یعنی مصر رجعت نماید. دوستی قدیمی شاه با انور سادات و دشمنی سادات با جمهوری اسلامی از دلایل پذیرش شاه از سوی مصر قلمداد می شود.
شاه بر خلاف معمول که با اشتیاق خبرنگاران خارجی را می پذیرفت در قاهره به انزوا گرایید و از پذیرفتن خبرنگاران و مصاحبه کردن پرهیز می کرد بنا به قول محمود طلوعی نویسنده کتاب پدر و پسر پرهیز و انزوای شاه جنبه مراعات حال میزبانش انور سادات را هم داشت. تااین که در اویل خرداد 1359 خانم کاترین گراهام مدیر موسسه مطبوعاتی واشنگتن پست و یکی از خبرنگاران معروف امریکایی تقاضای مصاحبه با شاه را می کنند. تقاضایی که مورد قبول واقع شده و آخرین مصاحبه شاه پیش از مرگش محسوب می شود. خبرنگار آمریکایی در توصیف احوال شاه چنین می گوید: «شاه که در پی آخرين عمل جراحی بر روی او، بسيار لاغر و رنجور می نمود، جامه خوش دوختی بر تن داشت اما بر اثر لاغری زيادش، گشاد و بيقواره به تنش زار می زد.... شاه نزديک به دو ساعت، به پرسش های من و خانم «گريم» پاسخ داد... او در گفته هايش، بخصوص هنگام ياد کردن از برنامه های بلند پروازانه يی که برای کشورش (ايران ) داشت، پی در پی آه می کشيد و افسوس خطاهای گذشته را می خورد....». به باور شاه، انگلیسی‌ها همراه با شرکت‌های نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینی‌ها طراحی کرده بودند. هم فلسطینی‌ها و هم اسرائیلی‌ها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده می‌شدند! سرانجام محمدرضاشاه پهلوی بامداد روز پنجم مرداد ماه ۱۳۵۹ در پی بيست و چهار ساعت دست و پنجه نرم کردن با مرگ،‌ دستخوش تبی تند و سوزان شد و در اغماء درگذشت.

 

چگونگی ورود برق به ایران در دوره قاجار

سوغات بازرگان نکونام از سرزمین تزارها
صنعت برق از میانه‌های دوره قاجار، هنگام سلطنت ناصرالدین‌شاه به ایران وارد شد. روشنایی خانه‌ها تا پیش از پیدایش کارخانه برق، به شیوه سنتی به وسیله چراغ‌ها و فانوس‌های دستی انجام می‌گرفت. کوی‌ها و خیابان‌ها اما وضعیتی دگرگونه داشتند.
 صنعت برق از میانه‌های دوره قاجار، هنگام سلطنت ناصرالدین‌شاه به ایران وارد شد. روشنایی خانه‌ها تا پیش از پیدایش کارخانه برق، به شیوه سنتی به وسیله چراغ‌ها و فانوس‌های دستی انجام می‌گرفت. کوی‌ها و خیابان‌ها اما وضعیتی دگرگونه داشتند. عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من دراین‌باره می‌نویسد «در اينوقت كوچه‌ها چراغ عمومي نداشت، فقط اعيان دم در خانه‌هاي خود چراغي بجرز وصل بدر خانه نصب مي‌كردند.
  
سوغات بازرگان نکونام از سرزمین تزارها
 
بنابر اين فانوس و فراش فانوس‌كش يكي از لوازم زندگي بود. عظمت اين فانوس كه گاهي قطر دايره سيلندري آن به نيم و بلندي آن بيك ذرع مي‌رسيد، از حيثيت اجتماعي صاحب آن حكايت مي‌كرد. بدون اينكه نظامنامه داشته و اندازه‌اي براي قطر و قواره آن با مقام صاحب فانوس معين باشد، مردم حق و حسابدان آن دوره هيچوقت از حد خود تجاوز نكرده و فانوس بزرگتر از آنچه بايد و شايد جلو خود نميانداختند».
 ورود کارخانه برق به ایران با کوشش یک بازرگان خوش‌نام اصفهانی ممکن شد؛ حاج‌حسن امین‌الضرب. او که با شاه قاجار نزدیکی داشت، در سفری به روسیه به همراه موکب شاهانه، در رخدادی که بیشتر به افسانه و داستان شبیه می‌ماند، کارخانه برق را با خود به کشور آورد؛ اقدامی که با شگفتی پایتخت‌نشینان و واکنش‌هایی شگفت روبه‌رو شد. جعفر شهری در کتاب «تهران قدیم» دراین‌باره چنین روایت کرده است «باری کارخانه امین‌الضرب از عجایبی بود که تا سال‌ها موجب حیرت و تماشای مردم شهر شده بود. هر غروب به تماشایش می‌رفتند و مدت‌ها به شگفتیش لب به دندان می‌گزیدند و لاحول می‌گفتند.
 اما با این همه که هر نور لامپش تا ساعتها وقت مردم را به تماشا می‌گرفت، اندک عکس‌العمل و رغبتی به استفاده از آن نشان نمی‌دادند و تنها فایده‌ای که از آن مترتب می‌شد همان نور چند لامپ دو سه خیابان اطراف اندرون شاهی بود و بس که اول غروب روشن و آخر شب از خود کارخانه خاموش می‌گردید. قیمت سوخت هر لامپ چهل شمع شبی چهار شاهی بود و هفتادوپنج وات هفت‌شاهی و صد شمع ده‌شاهی که بعضی کسبه نادرست هنوز در آن دغلی کرده، اول شب لامپ کم‌وات زده، پس از دور شدن تحصیلدار لامپ پر وات می‌بستند یا در ابتدا یکی دو شعله نشان داده بعد از رفتن او سه چهار لامپ روشن می‌کردند و لئیم‌تر از اینها آنان که دکان یا بساط خود را نزدیک آمدن تحصیلدار تعطیل کرده پس از گذشتن او دوباره دایر و از آن نیز شانه خالی می‌کردند!»
لامپ‌های برق و تیر و کمان کودکان
صنعت برق و روشنایی اما شتابان نتوانست در ایران همه‌گیر شود. خیابان‌های تهران تا سال‌ها پس از کوشش حاج حسن امین‌الضرب همچنان با فانوس‌های سنتی روشنایی می‌یافتند. جعفر شهری درباره روشنایی خیابان‌های شهر در واپسین سال‌های حکومت قاجار بر ایران می‌نویسد «تا قبل از کودتای ١٢٩٩ و زمان صدارت سیدضیاء‌الدین طباطبایی اگر شب‌ها در کوچه و خیابان روشنایی و نوری بچشم می‌آمد همان چند لامپ ... تیرهای اطراف اندرون [سلطنتی] بود که کورسو می‌زد و بقیه شهر در ظلمت مطلق فرورفته بود، اگرچه آن چند لامپ هم که از سیمهای خود آویخته بود و تلو تلو می‌خورد یکی از ده آنها سلامت نبود و توسط سنگ و تیرکمان بچه‌ها هدف قرار گرفته نابود شده بود.
 ازجمله اقدامات سیدضیاء‌الدین یکی تأمین روشنایی بقیه شهر بود و آن نیز به این صورت انجام گرفت که توسط بلدیه تعدادی فانوس دیواری حلبی برنگ سبز با لامپاهای نمره هفت که سه طرف آن شیشه و واریختگی و کلاهک بادگیری در بالای آن تعبیه شده توسط پایه آهنی به دیوار قرار می‌گرفت خریداری و در هر پنجاه قدم یکی از آنها به دیوار کوبیده شده، با جیره هر فانوس پنج سیر نفت و استخدام عده‌ای چراغچی که هر صد و پنجاه چراغ بیکی از آنها واگذار شد صورت عمل یافته معابر را مختصر روشنایی بخشیدند».
 دولت اما به تنهایی نمی‌توانست برق مورد نیاز تهران را تأمین کند. این موضوع موجب شد نمایندگان مجلس شورای ملی، پس از برآمدن روزگار قاجارها، بخواهند راه‌اندازی کارخانه برق به بخش غیردولت هم واگذارده شود. عباس مسعودی، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات در کتاب اطلاعات «در یک‌ربع قرن» ماجرا را این‌گونه شرح می‌دهد «برق تهران منحصر بکارخانه مرحوم حاج مرحوم حاج امین‌الضرب واقع در خیابان چراغ برق بود، لایحه‌ای بمجلس داده شده بود راجع بامتیاز کارخانه برق مزبور آقای حاج سیدرضا فیروزآبادی مخالف بوده و عقیده داشته‌اند که چراغ برق را باید آزاد گذاشت که هر کس بتواند برود کارخانه وارد کند و اگر آزاد بگذارند بیشتر مردم استقبال خواهند کرد و برق توسعه بیشتری پیدا خواهند نمود.
 بعد از بیست و چند‌سال امروز [یعنی‌سال ١٣٢٥] متوجه می‌شویم که عقیده و نظر آقای فیروزآبادی صحیح بوده و باید آزادی کامل در تأسیسات عام‌المنفعه داده می‌شد. اگر موضوع امتیاز و انحصار نبود و دولت برق را محدود بشهرداری نمیکرد و یا آن را بشرکت‌های ملی واگذار میکرد امروز صورت برق تهران باین وضع تاثرآور نبود که هنوز هم برق سرقفلی داشته باشد و هنوز هم برق در بازار سیاه خرید و فروش شود و مردم در زحمت و رنج باشند».
 «تاریکی خیابان‌های تهران، سال‌ها پس از ورود صنعت برق به ایران، به اندازه‌ای مشکل‌ساز بود که روزنامه اطلاعات در مقاله‌ای به‌سال ١٣٠٧، تهران را شهر خاموشان نامید بپایتخت ایران که نیمه‌شب خاموش می‌شود و از برق و روشنائی دیگر خبری نیست باید شهر خاموشان نام گذاشت، غروب برق داده میشود و نصف شب قطع میگردد یعنی تهران چهار پنج ساعت برق دارد و از ساعت ١٢ ببعد شهر در ظلمت می‌افتد و احتمال هرگونه مخاطراتی از لحاظ وسایط نقلیه و جنایات میرود. هنوز فوت مرحوم درویش عالم شهیر مویسیقی بواسطه ظلمت شب فراموش نشده که این مرد هنرمند قربانی تاریکی شب گردید.»
ورود کارخانه برق به ایران با کوشش یک بازرگان خوش‌نام اصفهانی ممکن شد؛ حاج حسن امین‌الضرب، بازرگانی نیکوکار. او که بود؟ برگ‌های تاریخ ایران درباره این بازرگان کوشای دوره قاجار، نیک نوشته‌اند. «حاج محمدحسن كمپاني که بعدها لقب امين دارالضرب گرفت بازرگان خوشفکر و برجسته قرن نوزدهم» سرآمد سرمايه‌گذاران صنعتي در ايران به شمار می‌آید.
 
میرزا حسن هنگامی که در جوانی اصفهان را ترک گفت و به تهران آمد سرمایه چندانی نداشت. پسرش درباره او نوشت «وقتي امين‌الضرب در جواني حدود ١٨٥٣ ميلادي به تهران رسيد دارايي او در دنيا شامل يك عبا، يك چرتكه و ١٠٠ ريال پول بود». پسرعمه‌اش هم بعدها درباره او گفت «دارايي [نخستین] وي شامل ٢٦ تومان پول نقد و يك الاغ بود». روزگار اما چهره خوب خود را زود به میرزا حسن نشان داد و به جایی رساند که ناصرالدین‌شاه را این‌گونه به سخن واداشت «حاج محمدحسن امين‌الضرب در حقيقت تاجر مخصوص ماست [و در ايجاد] کارخانجات و خواستن بعضي امتعه و غيره از فرنگستان [که به عهده او مقرر گشته] بايد با کمال آسودگي مشغول امر تجارت باشد».
امین‌الضرب که «شخصى‌ زيرك‌، باهوش‌ و پركار بود» به‌زودی پله‌های ترقی را بالا رفت و در کنار تجارت‌های شخصی‌اش با نزدیکی به دربار رئیس ضرابخانه سلطنتی شد و لقب امین‌الضربی یافت که پس از او به پسرش میرزاحسین نیز رسید. امين‌الضرب در زمان جشن‌ها يا سوگواري‌هاي مذهبي خانه خويش را بر مستمندان می‌گشود و به بذل و بخشش مشغول مي‌شد؛ به‌ویژه در ماه محرم و در ١٠روزه عاشورا مراسم روضه‌خواني و پذيرايي از همگان در خانه او برقرار بود.
 به روايت پسرش در اين زمان‌ها هر روز با طبخ دو تا سه خروار برنج نزديک به ٣‌هزار زن و مرد تغذيه مي‌شدند «در ايام عادي نيز خانه امين‌الضرب محل رفت‌وآمد علما و شخصيت‌هاي مذهبي بود». میرزا حسن و پسرش میرزا حسین که هر دو لقب امین‌الضربی را پی نام خود یدک می‌کشیدند هیچ‌گاه تنها به صفت سرمایه و تجارت‌شان نامدار نشدند «[میرزا حسن] چون درستکار و مردمدار بود در اندک زماني اعتماد همگان را جلب کرد و کارش رونق يافت. امين‌الضرب از کمک مالي به سيدجمال هنگام اقامت او در روسيه حتي پس از آن‌که شاه او را از ایران راند کوتاهي نکرد.
 امین‌الضرب معتقد بود اسدآبادی مردي به راستي روحاني و مرشدي مذهبي است که به پيشبرد اسلام می‌اندیشد.»
حاج حسن امین‌الضرب به پیروی از اندیشه‌های یاریگرانه و ترقی‌خواهانه به «ايجاد خط راه‌آهن بين محمودآباد و آمل، احداث کارخانه برق، احداث کارخانه بلورسازي، تاسيس کارخانه چيني‌سازي در تهران، ايجاد کارخانه ابريشم‌تابي و ابريشم‌بافي، بناي کاروانسراي حسن‌آباد ميان راه تهران- قم، ساخت راه افجه به تهران» پرداخت و تاسيس بانک در ۱۲۹۶ قمری را پیشنهاد داد.
 اقدام مهم ديگر او پيشنهاد ساخت نخستين کارخانه ذوب‌آهن ايران در ۱۳۰۴ قمری بود که امتياز آن را از شاه گرفت، اما موفق به اجرايش نشد. خدمت ديگر او که نيک‌نامي برايش به ارمغان آورد، خريد مقادير بسيار گندم در قحطي ‌سال۱۲۸۸ قمری از مازندران و حمل آن به تهران بود که موجب نجات مردم از مرگ حتمي شد.
سنت دیرینه وقف؛ نیازمند بازتعریف
یک خیز بلند
سنت کهن وقف اکنون در روزگار ما به بازتعریفی در هدف‌ها و اصول نیاز دارد. جامعه امروز تفاوت‌هایی اساسی با گذشته یافته، نیازهای جامعه نیز بر همین رویه دگرگون شده است. اگر در گذشته ساخت مدرسه، کاروانسرا، پل، حمام، تکیه، جاده، کتابخانه، دارالایتام، دارالشفا (بیمارستان)، آب‌انبار و قنات در زمره مهمترین تأسیسات وقفی به شمار می‌آمدند و واقفان می‌کوشیدند املاک و دارایی‌های خود را در این راه‌ها وقف کنند، امروز اما بسیاری از زمینه‌های گذشته، دیگر وجود ندارند. شکل‌گیری نهاد دولت در روزگار مدرن درواقع ساخت و ایجاد بسیاری از تأسیسات یادشده را برعهده آن نهاد گذارده است که از بودجه رسمی کشور برای چنان کارهایی بهره می‌گیرد.
 به‌عنوان نمونه، ساخت تاسیساتی همچون پل، جاده و بیمارستان در زمره وظایف مسلم دولت به شمار می‌آید که براساس رویه‌های جاری صورت می‌پذیرد. هرچند گاه ممکن است ضعف‌هایی در این زمینه‌ها وجود داشته باشد، اما به هر روی، این کارها براساس روالی مشخص انجام می‌شود. همچنین برخی تأسیسات وقفی در گذشته، امروز دیگر موضوعیت ندارند. قنات و آب‌انبار، پدیده‌هایی متعلق به جامعه سنتی‌اند.
شبکه آب‌رسانی که دولت در دوران مدرن پدید آورده، زمینه وجودی آن تأسیسات را از میان برده است. برخی مراکز نیز که در گذشته بوده و امروز هم در جامعه حضور دارند و براساس سنت وقف از گذشته‌ها تا روزگار کنونی ساخته و اداره می‌شدند، همچون مدرسه‌ها و کتابخانه‌ها، اکنون به اندازه‌ای در دسترس‌اند که دیگر به اقدام واقفان و نیکوکاران نیاز ندارند. ساخت مدرسه و کتابخانه، هرچند در روزگاران سلجوقی، صفوی یا قاجار در زمره اولویت‌های نخست جامعه ایران به شمار می‌آمد، اما امروزه دیگر اینچنین نیست؛ به اندازه‌ای مدرسه و کتابخانه دولتی و وقفی در ایران ساخته شده که چنین نیازهایی را از اولویت بیرون برده است. نیازهای اساسی جامعه در روزگار کنونی نسبت به گذشته تفاوت‌های اساسی دارد.
 ازجمله اینها می‌توان به آسیب‌های اجتماعی اشاره کرد؛ کودکان کار، زنان بی‌سرپرست، معتادان و خانواده‌های نیازمند آنها، زندانیان، بیکاران، جوانان نیازمند در آستانه ازدواج و بسیاری دیگر از زمینه‌های تازه که در زمره مسائل و مشکلات جوامع مدرن به شمار می‌آیند. اما سنت وقف همزمان با این دگرگونی‌های اساسی در سده‌های اخیر، چندان تغییر نکرده است؛ به نظر می‌رسد نگاه به این آیین باشکوه که هزاران سال، پیش و پس از اسلام، در تاریخ ایران پیشینه دارد، همچنان سنتی و با رویکرد گذشته‌نگر است.
وقف، امروز به یک بازشناسی، بازتعریف و بازنگری نیاز دارد. مال‌داران و ثروتمندان نیک‌اندیش براساس شناخت و نگرش تازه در حوزه وقف می‌توانند به حوزه‌هایی تازه از نیکوکاری براساس سنت وقف راهنمایی شوند و وقف و موقوفات، مسیری تازه از زیست دیرینه خود را آغاز کنند؛ یک خیز بلند برای نوسازی در اندیشه نیکوکاری ایرانی ...

روایتی از مرگ عباس میرزا، ولیعهد قاجار

 
عباس میرزا در دربار کوچک ولایتعهدی خود در آذربایجان وزرای لایق و اطرافیان کاردان داشت و اگر روزگار به او فرصتی برای پادشاهی می‌داد چه بسا حکومت رنگ و رویی دیگرگونه می‌یافت. اندیشه تجدد و خیزش به سوی پیشرفت علمی و صنعتی در ذهن او جای داشت و تا اندازه‌ای به عمل نیز رسیده بود.
 دکتر سعید میرسعیدی مرگ نابهنگام عباس میرزا شاهزاده و ولیعهد دلاور قاجار پیش از پدر تاجدارش اتفاقی تلخ در تاریخ ایران است. او در سال ۱۲۴۹ه.ق یک‌سال پیش از مرگ پدرش فتحعلی‌شاه، در ۴۶ سالگی در خراسان درگذشت.
  
 
روایتی از مرگ عباس میرزا، ولیعهد قاجار
 
عباس میرزا در دربار کوچک ولایتعهدی خود در آذربایجان وزرای لایق و اطرافیان کاردان داشت و اگر روزگار به او فرصتی برای پادشاهی می‌داد چه بسا حکومت رنگ و رویی دیگرگونه می‌یافت. اندیشه تجدد و خیزش به سوی پیشرفت علمی و صنعتی در ذهن او جای داشت و تا اندازه‌ای به عمل نیز رسیده بود.
 
وطن‌پرستی و مجاهدت‌های او در جنگ‌های نافرجام با روس نیز در میان ایرانیان محبوبیتی فراوان به او بخشیده بود، جاذبه‌ای شخصی که افسوس مرگ ناهنگام او را بیشتر می‌کرد. احمدمیرزا عضدالدوله در تاریخ عضدی روایتی اندوهناک و غم‌انگیز و تاثیرگذار از آوردن خبر مرگ عباس میرزا برای پدرش فتحعلی‌شاه دارد:

روایتی از مرگ عباس میرزا، ولیعهد قاجار
«پس از آنکه خبر وفات ولیعهد جنت مکان از خراسان رسید علی‌خان ظل‌السلطان دو شبانه‌روز از خانه بیرون نیامد. وقت شام و ناهار حضرت شهریاری جویای حال او می‌شد. می‌گفتند تکثر مزاج دارد. خبر ناخوشی ولیعهد هم مدتی بود به عرض رسیده حکیم کارمک به تعجیل روانه شده بود. روزی تمام اولیای دولت در دیوانخانه جمع شدند تا این خبر را به عرض برسانند. وقت عصری بود که حضرت خاقان به قاعده معمول در اتاق سه ارسی رو به قبله خلوت کریمخانی نشستند. عضدالدوله و کامران میرزا در همان اتاق ایستاده بودند.
 
سه نفر عمله خلوت در راهرو اتاق بودند.چند نفر خواجه‌سرایان دم دری که رو به اندرون می‌رفت نشسته بودند. هر وقت در خلوت کریمخانی تشریف داشتند اگر کسی را از دیوانخانه به حضور می‌خواستند یکی از خلوتیان می‌رفت و خبر می‌کرد. آنکه احضار شده بود کفش خود را همان درب اول می‌کند و دو جا تعظیم می‌کرد تا به دم ارسی بیاید. بعد ورود او دربان درب بزرگ را که وارد خلوت می‌شوند فورا می‌بست تا زمانی که برای مرخصی آن شخص در را باز می‌کرد و ثانیا می‌بست. شاهنشاه فرمودند الهیارخان بیاید. فرمودند چاپار خراسان آمده است یا نه؟
 
روایتی از مرگ عباس میرزا، ولیعهد قاجار

عرض کرد میرزاعلینقی خان آمده است. خاقان مرحوم فرمودند پنج هزارتومان به حکیم کارمک انگلیس انعام دادم و او را با میرزاعلینقی پیش عباس میرزا فرستادم. از حکیم چه خبر شد؟ احوال عباس میرزا چطور است؟ عرض کرد حالت ولیعهد خوب نبوده. از قضای آسمانی حکیم صاحب در منزل میامی جهان فانی را وداع گفته. شاهنشاه فرمایش کرد: الهیارخان پس بگو عباس میرزا مرده. آصف‌الدوله به گریه افتاد. عرض کرد خداوند سایه مبارک قبله عالم را از سر اهل مملکت کم نفرماید... بحمدالله در هر ولایتی یک نایب‌السلطنه دارید... آصف‌الدوله بی‌اختیار گریه می‌کرد و اشک از ریش او می‌چکید. ولی حضرت شهریاری خم به ابرو نیاورد. همین که عرض او تمام شد شاه فرمود: الهیارخان انصاف نکردی که گفتی در هر ولایت یک عباس میرزا داری. باید عرض کنی بعد هفتاد سال عمر با این کثرت اولاد و چهل سال سلطنت دیدی که از دنیا بی‌اولاد و بلاعقب رفتی....

اما به هیچ قسم جزع و گریه نمی‌کردند و به رسم همیشه فرمایشات را بلند می‌فرمودند.
 
 
روایتی از مرگ عباس میرزا، ولیعهد قاجار
... میرزاحسن حکیم باشی به ملامحمدعلی کاشی ندیم شاه گفته بود قبله عالم بردباری می‌کند و می‌ترسم بغض گلویش را گرفته فجاه کند.حتما برو به اتاق و مطلبی عرض کن که شاه به گریه بیفتد...وارد شد و بدون واهمه عرض کرد:... در ماتم محمدعلی میرزا حق داشتی که هیچ گریه نکردی مثل نایب‌السلطنه داشتی حالا چرا آسوده نشسته‌ای؟
... یک سماور بسیار بزرگی در میان طاق‌نمای خلوت کریمخانی بود... شاه در کمال آرامی فرمودند:
آخوند، گریه پدر برای پسر مذموم است. اما اگر یک مخبر صادقی حاضر بود و خبر می‌داد اگر من در میان این سماور بنشینم و این آب به قدری بجوشد که تمام بدنم تحلیل رود... عباس میرزا از دار بقا به دار دنیا رجعت خواهد کرد به سر مبارک شاه شهید به اشد رضا تن به قضا در می‌دادم... بعد از این فرمایشات و مرخص شدن حضرات و معلوم داشتن تکلیف عزاداری خواجه‌ها به رسم معمول دوازده شمعدان طلا را روشن کرده تا به حیاط چشمه که تا خلوت کریمخانی سه حیاط بزرگ فاصله است تشریف بردند به نمازخانه رفته مشغول نماز شدند.
 حاجیه استاد که نمازخانه و جانماز و قران و دعا در دست ایشان بود روایت کرده که وقتی رفتم جانماز را برچینم دیدم مهرنماز از گریه شاهنشاه مثل این است که در آب افتاده باشد. این سه شبانه‌روز احدی از شاهزادگان به حضور نیامدند و از زن‌ها و دختران و عروس‌ها هیچ کس را احضار نفرمودند.»
 

سفر یاسر عرفات به ایران شش روز پس از انقلاب  عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب

سفر یاسر عرفات به ایران شش روز پس از انقلاب
 
یاسر عرفات اولین میهمان خارجی ایران پس از انقلاب اسلامی بود؛ وی شش روز پس از انقلاب در بیست و هشتم بهمن ماه با پروازی از لبنان به ایران آمد و در جریان یک هفته اقامت خود در ایران با رهبرکبیر انقلاب، چهره های انقلابی و افراد و گروه های مختلف دیدار کرد.
 

فرادید| یاسر عرفات اولین میهمان خارجی ایران پس از انقلاب اسلامی بود؛ وی شش روز پس از انقلاب در بیست و هشتم بهمن ماه با پروازی از لبنان به ایران آمد  و در جریان یک هفته اقامت خود در ایران با رهبرکبیر انقلاب، چهره های انقلابی و افراد و گروه های مختلف دیدار کرد.

 
به گزارش مجله تاریخ فرادید، عصر روز 28 بهمن 1358 یاسر عرفات در راس هیاتی از سازمان آزادی‌بخش فلسطین به ایران سفر کرد. هواپیماى حامل یاسر عرفات بعدازظهر این روز وارد فرودگاه مهرآباد شد و وی مورد استقبال قرار گرفت.
 
عرفات که به سختى توانست از میان گروههاى استقبال‏‌کننده عبور کند پس از خوش آمد گویى نمایندگان ایرانى، در سخنانی گفت: « ایرانیان، حصارى را که بر اطراف برادران فلسطینى بود شکستند و این انقلاب بزرگ شما، ضامن پیروزى ماست. امام خمینى را، ما رهبر و امام اول مى‏‌دانیم. خیر به زودى از مشرق زمین خواهد آمد تا همۀ منطقه را فرا گیرد. هر چه تاریکى زیاد گردد، صبح نزدیکتر مى‏شود، و ما این را با انقلاب ایران به چشم دیدیم».
 
 یاسر عرفات سپس به حضور امام خمینى(ره) رسید و پیروزى انقلاب اسلامى را به ایشان و مردم ایران، تبریک گفت.
 
در این دیدار، که با حضور حجت الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینى صورت گرفت، یاسر عرفات، طى سخنانى، انقلاب اسلامى ایران را «زلزله»اى دانست که منطقه را تحت تاثیر قرار داده است.
 
وی روز یکشنبه 29 بهمن نیز در یک مصاحبۀ رادیو تلویزیونى با حضور جمعى از شخصیتهاى ایرانى از جمله دکتر بهشتى، حسینعلى منتظرى، هاشمى رفسنجانى، محمدعلى هادى شرکت کرد و خطاب به امام خمینى و مردم ایران گفت: «روزگارى آغاز مى‏شود، سرشار از نور و امید که به تمامى این منطقه، روشنایى خواهد بخشید».
 
عرفات روز بعد نیز به همراه حجت الاسلام حاج سیداحمد خمینى و دکتر ابراهیم یزدى (معاون وقت نخست‏ وزیر در امور انقلاب) در محل سفارت سابق اسرائیل حضور یافت و دفتر جبهۀ آزادیبخش فلسطین را در این محل، افتتاح کرد. عکس های زیر که عکاسان آژانس عکس سیگما و مگنوم عکاسی کرده‌اند اولین میهمان خارجی انقلاب اسلامی در ایران را در جریان سفر یک هفته ای نشان می‌دهد.
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 
(تصاویر) عرفات؛ اولین میهمان خارجی انقلاب
 

روابط ایران و آل سعود از ابتدا تا به حال

سفارت ایران از 18 اسفند 1328در جده به دست عبدالحسین صدیق انصاری به عنوان وزیر مختار ایران در عربستان افتتاح شد. از این زمان تاکنون روابط این دو کشور فراز و فرودهای زیادی داشته است.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ انتخاب پادشاه و سلطان در عربستان سعودی آن قدر پیچیده و  سرگیجه آور است که انتخاب رئیس جمهور در آمریکا. فقط کافی است تا سلطان جان به جان آفرین تسلیم کند تا بیم و امید سیاسیون عربستان دوباره شروع گردد. و این ممکن است در هر زمانی ــ چه دور و چه نزدیک ــ اتفاق بیفتد. با وصیتنامه دردسر ساز ابن‌سعود، که می‌بایستی همیشه فرزند بزرگترش به سلطنت نشیند و سپس برادر بعدی و با توجه به کهولت سن اکثر فرزندانش، این واقعه هر سال ممکن است اتفاق بیفتد و بحران ادامه یابد. شاید اگر وصیت ابن‌سعود نبود، این سلطنت بسیار راحت تر از پدر به پسران همچون سایر سلسله‌های پادشاهی انتقال می‌یافت و این همه دردسر تولید نمی‌کرد. ولی چه می شود کرد که وصیت است و وارثان با توجه به جمعیت فراوانشان و امکان ایجاد تنش قبیله‌ای مجبورند به آن پایبند باشند تا اصل کار که سلسله خانوادگی است باقی بماند. هر چند که درگیریهای درون گروهی این تیره تقریباً در اکثر مواقع پیش آمده و تصفیه‌هایی بی سرو صدا در آن انجام شده ولی همگان سعی کرده اند که رازی از میانشان به بیرون درز نیابد. و شاید فقط باید منتظر ماند تا آخرین فرزند ملک سعود نیز از دنیا برود تا ببینیم کارگزاران حکومتی در فقدان آخرین فرزند بنیانگذار این کشور چه می اندیشند وچه چاره می کنند.

عربستان صدر اسلام، تا به هنگام حضور خلفای سه گانه همواره مرکزیت جهان اسلام را بر عهده داشت و پس از به خلافت نشستن حضرت علی و انتقال پایتخت سیاسی جهان اسلام به کوفه چرخشی بزرگ به وقوع پیوست. معاویه هم ادامه دهنده راه اشرافی پدرش ابوسفیان بود و در دمشق سلطنتی شاهانه به راه انداخته بود. پس از شهادت حضرت علی و استوار یافتن خلافت اموی به دست معاویه، پایتخت جهان اسلام به شمال غرب شبه جزیره منتقل شد. دمشق مرکزیت یافت و دوره طلایی فرهنگ و تمدن اسلامی اندک اندک آغاز شد.

 دو شهر قدیمی و مذهبی اسلام یعنی مکه و مدینه در این راه از شکوفایی باز ایستادند و با کوچ قبایل بزرگ و مهم عربی به ایران و منطقه شامات و شمال آفریقا خلأ بزرگی در ترکیب جمعیتی این شبه جزیره ایجاد شد. اعراب بیابانگرد به لطف دین اسلام از سرزمین خشک و لم یزرع این منطقه به جهان آباد و سرسبزی وارد شدند که شاید به مخیله اشان هم راه نداشت، آن هم نه به عنوان مهاجر و یا کارگر و زیردست، بلکه به عنوان آقا و بالاسر به این مناطق کوچیدند.

در این زمان این دو شهر مقدس اسلامی به عنوان دو شهر اصلی اسلام  مورد علاقه همه مؤمنین بود. حداقل سالی یک بار تعداد زیادی از مسلمین برای انجام فریضه حج به این سرزمین می آمدند و چند ماهی به علت راه‌های طولانی در آن می‌ماندند. ولی این دو شهر به علت در حاشیه بودن رونق سیاسی و اقتصادی سابق را نداشتند و فقط جنبه مذهبی آنها مد نظر حکام و سلاطین اسلامی قرار داشت. حتی زمانی هم که کفاری چون مغولان جهان اسلام را در می نوردیدند به علت مشکلات گرما و بعد مسافت حتی گوشه چشمی به این سرزمین برای حمله در سر نمی پروراندند.

جلوۀ نمادین این دو شهر تا قرون حاضر هم به عنوان دو شهر مذهبی ادامه یافت و کسی به فکر ایجاد حکومت و یا ایجاد سلسله ای در آن نبود.

هر حکومت بزرگی که در جهان اسلام تشکیل می شد همواره سعی می‌کرد که این دو شهر را به عنوان دو شهر آزاد اسلامی برای همه مسلمانان از هر صنفی آزاد گذارد و موجب اذیت و آزار کسی فراهم نشود. آخرین آن هم امپراطوری عثمانی بود که با در اختیار داشتن بخش بزرگی از خاورمیانه شبه جزیره عربستان را هم در دست داشتند.

در طی قرون پس از اسلام این منطقه بر خلاف سایر مناطق جهان اسلام به علتهای مختلفی چه جغرافیایی و چه نبود منابع اولیه زندگی و مهاجرت نخبگان به خارج این منطقه از پیشرفت آنچنانی برخوردار نشد. زندگی بر همان روال زندگی قبیله ای پیش از اسلام رواج داشت و حتی برخی از آداب و سنن پیش از اسلام هم در بینشان رواج داشت. ولی می توان به صورت کلی گفت که این منطقه به آبادی چندانی از لحاظ علمی و ظاهری نرسید. وجود برخی اعتقادات خشن دینی و پیشرفت وهابیگری و سلفی‌گری در این منطقه نشانۀ این عقب ماندگی فرهنگی است.

عربستان

شیخ عبدالله الفضل نماینده سعودی در سفر به ایران

نشانه های تشکیل دولت مستقل سعودی در این سرزمین از حدود 250سال پیش در آنجا نمایان شد. و این درست همزمان بود با اولین نشانه‌های ظهور دین تندروانه وهابی به سردمداری محمدبن عبدالوهاب.

عربستان

وی که به دنبال شخص قدرتمندی می‌گشت که بتواند مذهب تندروانه خود را اشاعه دهد بهمحمدبن سعود حاکم شهر نه چندان معروف "درعیه" متوسل شد. این شخص هم که جویای نام بود  با ایجاد اتحادی نیرومند بین خود و عبدالوهاب که تا امروز هم بین فرزندانشان ادامه دارد در واقع تداخل دین و سیاست را پذیرفت و از ترکیب دین و قدرت، ملغمه‌ای نیرومند جهت پیشروی در شبه جزیره برای خود یافت. شیخ فتوی می‌داد و سلطان اجرا می کرد و همه کارهای خوب و بد خود را هم به نام شریعت به پیش می‌برد. از آن روز همای سعادت اندک اندک بر شانه های حکومت نوظهور نشست. هر چند در برخی سالها شکست‌هایی هم بر این تازه به دوران رسیده‌ها رسید ولی نهایتاً آنی شد که امروز می‌بینیم.

عربستان

دوران حکومت آل سعود را به سه دوره پرتلاطم تقسیم کرده اند:

1. دوره اول حکومت سعودی: این دوره از قیام محمدبن عبدالوهاب و سپس همدستانی وی با محمدبن سعود (مرگ در 1765م) حاکم شهر درعیه شروع می‌شود. سپس عبدالعزیز محمد جانشین وی در سال 1765 به قدرت رسید و در سال 1803 درگذشت. سومین حاکم این دوره سعود بن عبدالعزیز است که به سال 1803به قدرت رسید و در سال 18144درگذشت. چهارمین حکمران خاندان سعودی عبدالله بن سعود است که در سال 1814 به قدرت رسید و درسال 1818به قتل رسید.

2. ترکی از عموزادگان سعود در سال 1833دوره دوم حکومت خاندان سعودی را آغاز کرد و در سال 1865درگذشت. بعد از فوتش متصرفاتش بین چهار پسرش یعنی سعود، عبدالله، محمد و عبدالرحمن تقسیم شد. با ایجاد اختلاف بین این فرزندان و سپس فرزندان اینان، تضعیف این خاندان شروع شد به طوری که خاندان آل رشید که بر حجاز سلطه داشتند بر این خاندان قلبه کردند. و این غلبه تا سال 1914 ادامه یافت.

3. عبدالعزیر بن عبدالرحمن توانست با در دست گرفتن قدرت، ریاض را از دست خاندان آل رشید بیرون آورد. وی فی الواقع پایه گذار سومین دوره حکومت سعودی است که در سال 19533درگذشت. وی اولین شاه سعودی از بین پادشاهان هفتگانه این خاندان تاکنون است. تعدد فرزندان ذکور وی که تا بیش از 35 فرزند شمرده اند موجب وصیت معروف جانشینانش شد که تا امروز هم سلطنت به دست پسران تنی و ناتنی وی می چرخد. پسرانی که هر یک مرز هفتاد سالگی را رد کرده اند و فرزند سی و پنجم وی اندکی پیش به سلطنت رسید (ملک سلمان) و مقرن یکی از کوچکترین برادران به ولیعهدی برگزیده شد.

روابط ایران با حاکمان عربستان به علت اینکه این منطقه تحت اختیار عثمانی بود در چهارچوب این نظام تعریف می‌شد. عمده تسلط عثمانی هم مربوط به حاکمیت بر شهرهای مهم این شبه جزیره از جمله مکه و مدینه و جده و چند شهر دیگر که در دسترس بود می‌شد. و گر نه نظام روبه اضمحلال عثمانی نمی‌توانست بر طبیعت خشن این منطقه و بر عشایر خشن‌تر آن فائق آید. گاه با دادن رشوه و یا امتیازاتی چون زمین و یا تسلط بر منطقه و واحه با چند درخت نخل می توانست آرامشی چندین ساله برای عثمانی به ارمغان بیاورد. مگر اعراب بادیه نشین چه می خواستند.

ایران هم از زمان قاجار بجز راهی کردن حجاج که هر ساله به تعداد اندکی ــ به علت بعد مسافت و سختی سفر ــ به مکه می‌رفتند کاری به این منطقه نداشت. البته در دوره‌ای که آل سعود با فتوی شیخ وهابیشان به عتبات عالیات حمله کردند و شهر کربلا را غارت نمودند ایران با اعتراض به حکومت عثمانی که به علت ضعف، تسلط ناچیزی بر بین النهرین داشتند، نقش دیگری بازی نکرد.

عربستان

امیرفیصل نماینده شاه عربستان در سفر به ایران در کنار مقامات حکومتی

اولین ارتباط رسمی ایران با آل سعود در دوره پهلوی اول اتفاق افتاد. پس از جنگ جهانی اول و فعالیت انگلیس در متحد کردن اعراب مخالف عثمانی در شبه جزیره عربستان با کمک فردی چونتوماس ادوارد لورنس که به لورنس عربستان معروف شد، و با اعلام استقلال شریف حسین،  شریف مکه ــ که از اعقاب پیامبر اسلام بود ــ وضعیت این منطقه شکل دیگری یافت. شریف در مکه و مدینه و فرزندانش یکی در منطقه شامات و دیگری بر عراق به شاهی رسیدند که الان نیزآخرین وارث وی، ملک عبدالله شاه اردن است که در این کشور حاکم است.

از تصمیم انگلیس به در اختیار گذاشتن این منطقه به خاندان شریف حسین دیری نپایید که آل سعودی که در ضعف قرار داشتند با تجدید نیرویی از اعراب بدوی، پس از خلئی که از نبود امپراطوری عثمانی ایجاد شده بود از منطقه نجد حرکت کردند و با اشغال مکه و مدینه (1924) که مرکز تمدنی این کشور به حساب می‌آمدند و چیره شدن بر کل منطقه حجاز، عبدالعزیز اولین پایه گذار دولت پادشاهی عربستان شد و به خود نام شاه حجاز نهاد.

از سال1939عبدالعزیزابن سعود با یکپارچه کردن همه تکه‌های پادشاهی خود رسماً نام کشورش را  به پادشاهی عربستان سعودی تغییر داد. و البته این امر میسر نشد مگر با ورود قدرت تازه به دوران رسیده‌ای به نام آمریکا که تشنه نفت این کشور بود. با بسته شدن قرارداد نفتی طولانی مدتی با شرکت‌های آمریکایی، شرکت نفت عربستان به نام "آرامکو" به وجود آمد که به ظن اکثر صاحب نظران، گرداننده اصلی سیاست‌های این کشور به دست این شرکت است. پر بی راه نیست که امریکای صاحب ادعا در مسائل حقوق بشری، در فجیع ترین کشور دنیا از لحاظ رعایت این مسائل کمترین اعتراض را می کند.

عربستان

در پی اشغال مدینه از سوی آل سعود و بمباران این شهر و تخریب بقاع متبرکه این شهر که مورد توجه شیعیان ایران نیز بود روابط ایران و عربستان که می‌رفت روبه بهبود رود، به تیرگی گرایید. حتی با فرستادن عین الملک (پدر هویدا)، ژنرال قنسول ایران در دمشق به همراه جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر (19255) به جده این اعتراض ایران به جایی نرسید و البته روابط هم مستحکم نشد هیچ که خراب تر هم شد. به نظر می‌رسد حکومت بدوی و متعصب بر سر کار آمده، چندان آشنایی به اصول دیپلماتیک جهانی نداشت. ولی همین حکومت بدوی که عدم سفر حجاج به مکه را دید و دستش از این منبع سرشار مالی خالی شد به عقل آمد و پیام دوستی فرستاد.

سفر بعدی عین الملک به عربستان سه سال بعد و در اوایل حکومت رضاشاه پهلوی پیش آمد. عین الملک در جواب روزنامه العراق در خصوص ماموریتش می گوید:

آقای حبیب الله خان هویدا (عین‌الملک) از راه مصر عازم ماموریت خود در حجاز بوده و در ورود به مصر وقایع نگار یکی از روزنامجات مصری او را ملاقات و راجع به ماموریت سیاسی در حجاز سوالاتی کرده و معزی الیه مطالب ذیل را برای او بیان نموده است: "چون دستور دولت متبوعه خود را برای مسافرت به طرف حجاز دریافت کردم از بیروت به تهران حرکت کرده تا با اولیاء امور ملاقات و مذاکره شفاهی راجع به ماموریت خود نموده و دستور کافی برای ماموریت خود اخذ کنم. پس از ورود به تهران به پابوسی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی موسس ایران نو و یگانه پهلوان نهضت آن، شرفیاب گردیده اعلیحضرتش نهایت محبت و مرحمت را نسبت به ابن سعود ابراز فرموده و همچنین رجال دولت هم تاسی به شخص اعلیحضرت کرده کمال مهر را نسبت به او اظهار داشتند. و اگر هر آینه غیاب اعلیحضرت ملک عبدالعزیز در نجد و زمستان گذشته نبود اعتراف ایران به حجاز و روابط سیاسی بین دولتین تا به حال به خود صورتی گرفته بود. بین دولت ایران و حجاز اموری که موجب رد و بدل و گفت و گو باشد وجود ندارد و ایرانیان هم چیزی از حجاز نخواسته و امتیازی هم برای رعایای خود در حجاز مطالبه نمی‌کند. فقط چیزی که هست دولت ایران مایل است که طرز معاملات با رعایای او در حجاز مطابق بهترین معامله باشد که با ملت می‌کند و حریت دیانتی و مذهبی حجاج ایرانی در حجاز محفوظ بماند و البته این قضیه‌ایست که هرگز حکومت حجاز با آن مخالفت نخواهد کرد.

ماموریت من در این سفر اعترافی است که از قبل دولت متبوعه خود به پادشاه نجد و حجاز کرده و پس از آن مطابق معمول بایستی هیاتی از طرف پادشاه حجاز به تهران اعزام شود و مکتوب دوستانه از طرف ابن سعود برای اعلیحضرت شاه با خود همراه داشته باشد. چنانچه در موقع اعتراف ایران به عراق معمول گردید و هیاتی از طرف حکومت عراق به ریاست رستم بیک حیدر به تهران اعزام گردیده و با نهایت احترام از طرف و محبت استقبال گردیدند و پر معلوم است که زیارت نمایندگان حکومت عربی حجاز به ایران در این موقع، کمک بزرگی به حسن روابط طرفین خواهد کرد و ایرانیان کارهایی را که عواطف قلبیشان را نسبت به عرب ظاهر می کنند ابراز خواهند نمود.

پس از انجام این سفر که به نظر می آید قرین موفقیت بود، مقدمات سفر اولین هیئت سعودی که نام هیئت حسن نیت را یدک می کشید آماده شد و آنان به تهران آمدند. این هیئت که به نمایندگی از ابن سعود به تهران آمدند، شامل شیخ عبدالله الفضل فرزند دوم سلطان و وزیر امور خارجه آن کشور بود. تا این تاریخ ــ 1929ــ ایران به طور رسمی حکومت سعودی را به رسمیت نشناخته بود و در این سفر این امر انجام گرفت و رابطه سیاسی دو کشور برقرار شد. و در مارس 1930م سفارت ایران در جده افتتاح شد. عین‌الملک تا مدتی به عنوان وزیر مختار در این شهر باقی ماند. با سفر امیرفیصل نایب السلطنه که بعدها به شاهی رسید در سفر او به تهران در سال 1311 روابط   دوستانه شد.

مرحله دوم روابط ایران و سعودی به دوران محمدرضا پهلوی باز می گردد. در دوره اول تقریباً تنش خاصی ایجاد نشده بود. جنگ جهانی دوم تا حد زیادی روابط بین همسایگان خاورمیانه را تحت الشعاع خود داشت و از سویی شاه نورسیده هم چندان قدرتمند نبود که بخواهد روابطی جدای از سیستم سابق برقرار نماید. اولین گزارش در خصوص روابط ایران و عربستان در همان سالهای اولیه به حکومت رسیدن شاه داده شد. قتل سیدابوطالب یزدی به هنگام حج سال 1322.

این زائر که به علت بدی مزاج در کعبه دچار استفراغ شده بود به دست شرطه های امر به معروف عربستان دستگیر شد  به جرم ملوث کردن خانه خدا و بدون توجه به دفاعیات و سخنانش به شکلی کاملاً بدوی و غیر انسانی سر بریده شد. این عمل که بسیار شبیه به عملکرد داعشیان قرن جدید است بازتاب بدی در ایرانیان داشت. به نظر می رسد این قتل بیشتر تصفیه حساب فرقه ای باشد تا اجرای قوانین الهی. یعنی تصفیه حساب تفکر سلفی و وهابی با فرقه ای دیگر یعنی شیعیان که از نظر علمای وهابی کافر و خارج از دین به حساب می آیند.

این اولین دور جدید روابط، آغازی بد و در شرایط جدید پس از جنگ دوم بود. از سوی ایران روابط با عربستان قطع شد و این قطع رابطه تا چهار سال دوام یافت، بدون اینکه عربستان تاوان این کار را بپردازد. و ارتباط مجدد نیز با نامه ای که ابن سعود به شاه جوان ایران نوشت، و با صلاحدید مقامات برقرار شد. ملک عبدالعزیر در این نامه نوشته بود:

... موجب کمال مسرت ما است که مناسبات دوستی قدیمی خود را که گردی از فترت بر آن نشسته بود با دولت آن اعلیحضرت تجدید نموده که آبها به مجاری سابق خود باز گردد و برای وصول به این منظور مقرر داشتیم در همین نزدیکی یعنی پس از بازگشت وزیر امور خارجه ما از آمریکا، وزیرمختاری در دربار آن اعلیحضرت معین و برقرار نماییم که دولت دو ملت را وصل و تشیید نماید، همچنانکه خوشوقت خواهیم شد چنانچه آن اعلیحضرت هم عین همین عمل را اجراء بفرمایند تا امور بین دو کشور به حال طبیعی خود بازگشته و باب مودت ودوستی مانند گذشته برقرار شده و در آینده هم پایدار بماند...


محمدرضاشاه هم جوابیه ای بدین مضمون به ملک نوشت که در بخشی از آن آمده است: «... از سوءتفاهم موجود بین دو کشور همواره ملالت خاطر داشتیم و بنا بر این تمایل آن اعلیحضرت را با حسن قبولی تلقی نموده و یقین داریم با توجه و اهتمام خاص آن اعلیحضرت و ورود وزیرمختاری که به دربار ما مامور خواهد شد دوره جدیدی در مناسبات دو کشور اتخاذ خواهد گردید، ما نیز به دولت خود امر و مقرر داشتیم متقابلاً در تعیین و اعزام وزیرمختار نزد آن اعلیحضرت اقدام شایسته به عمل آورد...».

سفارت ایران از 18 اسفند 1328در جده به دست عبدالحسین صدیق انصاری به عنوان وزیر مختار ایران در عربستان افتتاح شد. از این زمان تاکنون روابط این دو کشور فراز و فرودهای زیادی داشته است. مهمترین مشکل شاه با حکومت عربستان داعیه ای بود که هم ایران و هم عربستان در خصوص قدرت اول این منطقه با هم بازی می‌کردند. با اینکه هر دو کشور در محدوده کشورهای طرفدار غرب محسوب می شدند ولی این رقابت منطقه ای به شکلهای گوناگونی دیده می شد. مهمترین شکل آن رقابت این دو کشور در مسئله قیمت نفت بود. دعوایی که بارها موجب سردی روابط در بین این دو کشور شد. در خاطرات اسدالله علم این برخوردها و ناراحتیهای شاه از دست سیاستهای عربستان به خوبی ضبط شده است.

شاه برای اولین بار در دوره دومین پادشاه عربستان یعنی ملک سعود پای به عربستان گذاشت (27اسفند 1336) و این همان سفر معروفی بود که شاه در لباس احرام کارهای تبلیغاتی فراوانی انجام داد. و البته این سفر در جواب سفری بود که ملک سعود سال قبل از آن به ایران داشت.

عربستان

سفر بعدی شاه عربستان به ایران به سال 1344بود. سفری که نه ملک سعود بلکه ملک فیصل شاه جدید سعودی که با کودتایی سفید به جای برادر به سلطنت رسیده بود به ایران داشت. در این سفر موافقتنامه مربوط به تحدید فلات قاره بین ایران و عربستان امضا شد و به سالها مشکل مرزی دریایی ایران و آن کشور پایان داد. دومین سفر شاه به عربستان به سال 1347 به وقوع پیوست. آخرین و سومین سفر شاه به عربستان پس از قتل ملک فیصل به دست تعدادی از ناراضیان داخلی این خاندان به وقوع پیوست. این سفر به سال 1354انجام شد. و شاه ملاقاتهای متعددی با شاه جدید یعنی ملک خالد انجام داد. این حسن روابط همراه با برخی تنشهای پیدا و پنهان تا زمان پیروزی انقلاب درایران ادامه یافت. به طور خلاصه می توان روابط ایران و عربستان را در طول حکومت پهلوی چنین توصیف کرد:

روابط دو کشور ایران و عربستان در دهۀ 1350 با دکترین سیاسی نیکسون به یکدیگر پیوند خورده و بیشتر با آئین مزبور قابل تفسیر و تبیین می باشد. در چارچوب این دکترین دو کشور همکاریهایی را در منطقه برای حفظ وضع موجود و منافع غرب آغاز می نمایند. در این راستا، ایران با قدرت بالندۀ نظامی خود، حفظ امنیت منطقه را به عهده می گیرد و عربستان با توان مالی و ذخایر عظیم نفتی نقش قدرت اقتصادی را متعهد می شود. با وجود این همکاری‌ها، در روابط دو کشور در این دهه نیز رقابتهایی به چشم می خورد. در دهه 1350 شاه ایران سعی نمود تا جاه طلبی منطقه ای خود را تحقق بخشد، لذا با مطرح کردن تشکیل یک پیمان دفاعی برای کشورهای خلیج فارس تلاش کرد تا رهبری این کشورها را برعهده گرفته و نقش برادر بزرگتر را برای آنها ایفا کنند. عملی شدن این طرح می توانست به بلندپروازیهای نظامی و سیاسی شاه، یعنی تبدیل ایران به قدرت اول نظامی اقیانوس هند جامۀ عمل بپوشاند و حوزه نفوذ کشور او را گسترش دهد. در مقابل عربستان سعودی با امتیازات اشتراک قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی با کشورهای عرب منطقه، بسیار میل داشت که این سیادت را خود بر عهده بگیرد، به همین خاطر به انحاء مختلف تلاش کرد تا با استفاده از این امتیازات و اهرمهای دیگر به مقابله با توسعه طلبی و افزون خواهی شاه برخیزد. ...این روند همکاری و رقابت تا سال 1357 در روابط و سیاستهای آشکار و نهان دو کشور مشهود است.

انقلاب اسلامی در واقع چرخشی بزرگ در کشورهای وابسته به غرب در منطقه ایجاد کرد. با وقوع انقلاب با اینکه بار سنگینی که به نام شاه برگرده منطقه سنگینی کرد برداشته شد و خطری بزرگتر برای رژیمهای دیکتاتوری منطقه ایجاد کرد. پیام رهایی بخش آزادی و حریت انقلاب در منطقه پیچید واز سوی دیگر این رژیمها را نسبت به اوضاع مردم کشور خودشان حساس کرد. پیام صدور انقلاب خطر بزرگی بود. از همان روز پیروزی، موج مخالفتهای این کشورها با ایران به صورت غیرعلنی و سپس علنی آشکار شد. دولت عراق و رهبرش صدام، علمدار این فشار بود که کاملاً آشکار و هویدا بر ضد ایران جنگی را آغاز کرد که که دیگر کشورهای منطقه مانند حکومت سعودی با پشتیبانی مالی خویش حامی بی چون و چرای وی گردیدند. هشت سالی که دهها میلیارد دلار برای این کشورها آب خورد و آخرش هم صدام چون خاری بر چشم همان دوستانش فرو شد و به دشمن خونی آنان تبدیل گردید.

در طول این سالها واقعه کشته شدن حجاج ایرانی در عربستان هم سالهایی چند روابط را تیره و تار کرد که با سیاست سیاستمداران دو طرف بعد از چند سال آرامشی نسبی بین دو کشور به وجود آورد که همانا حمله صدام به همین کشورها و عدم همراهی ایران با وی می تواند دلیل این نزدیکی رابطه باشد. هر چند که هیچ گاه این رابطه به یک دوستی محکم تبدیل نشد.

با وقوع انقلابهای بهار عربی و ایجاد موجی جدید در دنیای عربی و خیزش مردمی در بحرین و دخالت علنی سعودی در این کشور و مسئله سوریه مجددآً روابط ایران و عربستان در حضیض قرار دارد. مشکل عمده هم به نظر می رسد در هم آمیختگی آیین تند وهابیت با سیاست این کشور است. وهابیتی که شیعیان و حتی دیگر گروههای اسلامی را کافر می داند و نجس. امتزاج شاهزادگان و علمای وهابی که به شیوخ مشهورند چنان است که این شیوخ در واقع قدرت زیادی  در سیاستگذاریهای منطقه ای این سلطنت برعهده دارد. هر چند که گاه برخی از سلاطین سعی داشتند که قدرت این شیوخ را کم کنند ولی در توان آنان برای این کار نمی توان امیدی داشت.

شاید با مرگ آخرین فرزندان عبدالعزیز و ایجاد جریان جدیدی از نسل جوانتر خاندان سعودی که سعی در به امروزی تر کردن نحوه حکومتشان بزنند بتوان به سالهای آینده امید بست. به هر صورت با زاده شدن گروهی به نام داعش که از تولیدات مذهب تند سلفی است و عملیات جنون آمیزی که در سرکوب و اعمال وحشیانه بر ضد بشریت می کنند ــ که دود آن حتی به چشم این خاندان خواهد رفت ــ می توان امید بست که شاید روزی با ایجاد تغییرات اصلاحی در این جامعه به شدت بسته و اصولگرای به تمام معنی، رابطه گرم تر و صمیمانه تری بین ایران و آن کشور ایجاد شود.

منابع:

1. اخوان کاظمی، بهرام. مروری بر روابط ایران و عربستان در دو دهه اخیر. تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373.
2. عظیمی، رقیه سادات. عربستان سعودی. تهران، وزارت خارجه، 1374.
3. غفاریان، سیروس. حکومتگران کشورهای اسلامی. تهران، آموزش و پرورش، 1380.
4. کلیاتی درباره روابط دولت شاهنشاهی ایران با دول حوزه مسئولیت اداره اول سیاسی. تهران، وزارت امور خارجه، 1355.

تصاویری از سلطنت بی‌سابقه ملکه الیزابت

 
تصاویری از سلطنت بی‌سابقه ملکه الیزابت

شاهزاده الیزابت (چهارم از سمت چپ) در یازده‌سالگی در بالکن کاخ باکینگهام پس از تاج‌گذاری پدرش "جرج ششم". مرگ پدرش در سال 1952 او را در 25 سالگی بر تخت سلطنت نشاند. ملکه الیزابت دوم 66 سال است که بر تخت سلطنت نشسته است. 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

شاهزاده الیزابت (چهارم از سمت چپ) در یازده‌سالگی در بالکن کاخ باکینگهام پس از تاج‌گذاری پدرش "جرج ششم". مرگ پدرش در سال 1952 او را در 25 سالگی بر تخت سلطنت نشاند.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

ملکه الیزابت همیشه از موقعیتش به‌عنوان رئیس نیروهای مسلح بریتانیا قدردانی کرده است. در این تصویر شاهزاده الیزابت به همراه شاهزاده مارگارت (چپ) و ملکه مادر (راست) با اعضای "گرندیر گاردز" دیدار می‌کنند.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

سفر مادرش به نقاط طوفان‌زده در شرق لندن برای تقویت روحیه آن‌ها، منبع الهام‌بخش عمیقی برای او بود. در این تصویر شاهزاده الیزابت در حال تمرین مکانیکی در سال 1945 است.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

او در سال 1947 با شاهزاده فیلیپ دوک ادینبورگ ازدواج کرد. درست است که ازدواجشان یک توافق اشرافی میان خانواده‌های سلطنتی بود، اما این دو عاشق هم بودند. تصویر متعلق به سال 1951 و با فرزندانشان "چارلز" و "آنه" می‌باشد.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

شاهزاده الیزابت در حال ترک کاخ باکینگهام برای شرکت در مراسم تاج‌گذاری در "وست مینستر ابی"؛ 2 ژوئن 1953

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

در اولین سفر به استرالیا در فوریه 1954

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

ملکه علاقه خاصی به کانادا دارد که برخلاف استرالیا، سعی نکرده او را از مقام افتخاری "رئیس کشور" حذف کند. در اینجا 33 ساله است و در کنار دوک ادینبورگ در انتاریو دیده می‌شود.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

خانواده سلطنتی بدون سگ "کورگی" قابل‌تشخیص نیست. پدرش در سال 1993 برایش سگی با این نژاد به نام "دوکی" خرید. ملکه بیش از سی سگ از این نژاد داشته است. این تصویر متعلق به سال 1969 است.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

ملکه به خاطر عشقش به اسب‌ها شهرت دارد و هرگز مسابقات دربی اپسم را از دست نمی‌دهد، به‌خصوص اگر یکی از اسب‌های مسابقه‌ای خودش در رقابت شرکت کند.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

برخلاف ازدواج خودش، ازدواج پسرش چارلز با دیانا اسپنسر پیوندی بود که توسط شجره شناسه‌ای قصر ترتیب داده شده بود. این تصویر متعلق به سال 1982 است و زبان بدن سنگینی که در اینجا حاکم است نشانگر عمق اختلافات در خانواده سلطنتی آن دوران است.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

ملکه الیزابت علاقه زیادی به کلاه دارد و یک‌بار دراین‌باره گفت: "فکر می‌کنم من تنها فردی هستم که همیشه کلاه دارم."

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

برخلاف تصویر عمومی‌اش که معمولاً جدی و سرسخت به نظر می‌رسد، در زندگی شخصی و میان اعضای خانواده به شوخ‌طبعی شهرت دارد. این تصویر متعلق به سال 2009 است که ملکه در مسابقه پرش با کیسه در اسکاتلند حضور یافته است.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

در حال ترک مراسم بازگشایی رسمی پارلمان با نیم تاجی که در سال 1820 برای جرج چهارم ساخته شد.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

سال 1992 ازدواج فرزندش با دیانا برهم خورد و پنج سال بعد دیانا در یک حادثه کشته شد. اما در این تصویر شاد که در سال 2014 در کاخ باکینگهام گرفته شده، مشخص است اعضای خانواده سلطنتی مدت‌هاست این مصائب را پشت سر گذاشته‌اند.

 

طولانی‌ترین سلطنت انگلستان به روایت پانزده عکس

 

خطرناک ترین پل های جهان

خطرناک ترین پل های جهان

معمولا ماجراجویان از طرفداران عبور از این پل ها هستند. اگر به مقداری آدرنالین احتیاج دارید پیشنهاد میکنیم سری به این پل ها بزنید. عبور از این پلها کار هر کسی نیست و دل و جرات میخواهد.

پل معلق کاپیلانو، کانادا

پل بسیار خطرناک جهان که گذر از آن برای هر کسی دلهره آور است

؛ پل های خطرناک زیادی در دنیا هستند که گذشتن از روی آن ها می تواند واقعا مرگبار باشد اما کمتر پلی را می توانید در دنیا پیدا کنید که مثل پل «کوآندین اسکای» تا این حد سطح آندرنالین خون را بالا ببرداین پل خطرناک در روسیه قرار دارد و شاید بتوان آن را خطرناک ترین پل وسیل نقلیه دنیا دانست. این پل ۵۷۰ متری بر روی رودخانه «ویتیم»، یکی از شاخه های رودخانه لنا (Lenaa) قرار دارد و جالب است که فقط دو متر عرض دارد که حتی برای گذشتن یک ماشین استاندار هم باریک  است

اما نکته ترسناک این پل این است که در کناره های آن هیچ گاردریل و یا نرده ای وجود ندارد تا اگر یک وقتی اتفاقی افتاد و ناگهان ماشین منحرف شد بتواند از پرت شدن آن به رودخانه یخ زده جلوگیری کند. در ادامه ما را همراهی کنید تا از این پل مرگبار روسیه بیشتر بدانید.

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

 

بدنه این پل فلزی است و خیلی کهنه به نظر می آید اما کف آن با چوب های راه آهن های قدیمی پوشیده شده که وقتی روی آن ها یخ و برف می نشیند خیلی لیز و لغزنده می شوند.

از آنجایی که داریم درباره سیبری حرف می زنیم همیشه روی این پل پوشیده از برف و یخ است! پس بر روی آن یک اشتباه و یک لغزش ممکن است به پایان زندگی بانجامد. این پل در ابتدا قرار بود بخشی از راه آهن ۴۳۲۴ کیلومتری نواحی شرقی سیبری و خاور دور روسیه باشد اما هیچ وقت تکمیل نشد و به مرحله افتتاح نرسید برای همین مردم روستای ۱۵۰۰ نفری کوآندا که در نزدیکی این پل زندگی می کردند برای رد شدن از رودخانه ویتیم شروع به استفاده از این پل کردند. از آن جایی که این پل یک پل رسمی برای رفت و آمد وسایل نقلیه نیست برای همین از وقتی این پل در سه دهه گذشته درست شد تقریبا هیچ تعمیر و مرمتی روی آن انجام نشده است. شرایط آب و هوایی بی رحم سیبری آسیب های زیادی به مسیر چوبی و پوسیده پل زده است به طوری که بیشتر وقت ها زیر بار فشار سنگین ماشین ها بر روی آن ها حفره ها و سوراخ هایی ایجاد می شود که خود راننده ها با تکه های چوب یا چیزهای دیگر آن را می پوشانند تا بتوانند از روی پل رد شوند!

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

گذشتن از روی این پل مخصوصا برای کامیون های بزرگ در اواخر بهار و تابستان بسیار چالش انگیز است اما همین که فصل زمستان می شود دیگر این پل به چالشی ترسناک و دلهره آور تبدیل می شود . جالب است که عرض کم ، نبود نرده و سطح لغزنده چوبی پل نتوانسته راننده ها را از رد شدن از این پل منصرف کند! بادهای سنگینی که بر روی رودخانه می وزد در هنگام گذشتن از روی پل می تواند حسابی ضربان قلب را بالا ببرید و راننده ها را بترساند. حتی باتجربه ترین راننده ها هم در هنگام رد شدن از پل همه شیشه های ماشین را پایین می دهند تا باد نتواند ماشین را به اطراف هل بدهد و از روی پل پرت کند!

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

 

اما این پل با وجود همه چالش و خطرهایی که دارد به یکی از محبوب ترین پل ها تبدیل شده! چون آن هایی که دل شیر دارند و شجاعند از نواحی مختلف خودشان را به این پل می رسانند. با اینکه خیلی از افراد دل و جرات رد شدن از روی این پل را ندارند اما خیلی ها هم هستند که به دلیل هیجان، ماجراجویی و حس خوب پیروزی در آخر مسیر، به روی این پل می آیند تا گذشتن از روی آن را تجربه کنند. برای آن ها رد شدن از روی این پل یک دستاورد به حساب می آید که می شود به آن افتخار کرد. راننده های زیادی از رد شدن از روی پل فیلم می گیرند و آن را در شبکه های اجتماعی می گذراند تا شجاعت خود را به همه نشان دهند. با اینکه روستای دورافتاده کوآندا با مهاجرت ساکنانش کم کم در جال متروک شدن است اما این پل به عنوان یک جاذبه گردشگری همچنان شلوغ است و ماشین هایی هر روز از روی آن رد می شوند. نکته جالب درباره این پل این است که تا به حال هیچ گزارش آنلاینی درباره بروز حادثه بر روی این پل اتفاق نیفتاده است.

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

پل قدیمی و کهنه سیبری یکی از تماشایی ترین پل های دنیا و رد شدن از روی آن یکی از سخت ترین و ترسناک ترین ماجراجویی هاست! جان سالم بدر بردن از روی این پل تبدیل به یکی از دستاوردهای زندگی ۳۴ نفری بوده که از روی این پل سالم گذشتند و آن را در صفحه فیس بوک خود منتشر کردند. رد شدن از پل برای راننده های ماهر فقط ۳ دقیقه زمان نیاز دارد اما آن ها همین که با ماشین به روی این پل می آیند باید ۱۰۰ درصد تمرکز کنند چون یک لحظه حواس پرتی و منحرف شدن یعنی پرت شدن از روی پل! آنها می دانند که بر روی پل باید مثل لاک پشت حرکت کنند و کسی موفق می شود که مسیر را سالم پشت سر بگذارد که آهسته و پیوسته برود. این پل واقعا چالشی نفسگیر و به یکی از ترسناک ترین پل های معروف است و کسانی که مشکلات قلبی، تنفسی و حتی پا درد دارند باید دور رد شدن از روی آن را خط بکشند!

ترسناک بودن این پل را نمی توان با کلمات توصیف کرد و حتی تصاویر پل هم به خوبی نمی تواند خطرناک بودن و هیجان گذشتن از روی آن را نشان دهد. این پل که در دهه ۱۹۸۰ ساخته شده اجازه می دهد تا روستای کوچک کوآندا با دیگر نقاط دنیا در ارتباط باشد. این پل خطرناک مهارت و شجاعت هر راننده ای را محک می زند و در شرایط خیلی بد آب و هوایی نباید از آن استفاده کرد.

پل بسیار خطرناک جهان که گذر از آن برای هر کسی دلهره آور است

؛ پل های خطرناک زیادی در دنیا هستند که گذشتن از روی آن ها می تواند واقعا مرگبار باشد اما کمتر پلی را می توانید در دنیا پیدا کنید که مثل پل «کوآندین اسکای» تا این حد سطح آندرنالین خون را بالا ببرداین پل خطرناک در روسیه قرار دارد و شاید بتوان آن را خطرناک ترین پل وسیل نقلیه دنیا دانست. این پل ۵۷۰ متری بر روی رودخانه «ویتیم»، یکی از شاخه های رودخانه لنا (Lenaa) قرار دارد و جالب است که فقط دو متر عرض دارد که حتی برای گذشتن یک ماشین استاندار هم باریک  است

اما نکته ترسناک این پل این است که در کناره های آن هیچ گاردریل و یا نرده ای وجود ندارد تا اگر یک وقتی اتفاقی افتاد و ناگهان ماشین منحرف شد بتواند از پرت شدن آن به رودخانه یخ زده جلوگیری کند. در ادامه ما را همراهی کنید تا از این پل مرگبار روسیه بیشتر بدانید.

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

 

بدنه این پل فلزی است و خیلی کهنه به نظر می آید اما کف آن با چوب های راه آهن های قدیمی پوشیده شده که وقتی روی آن ها یخ و برف می نشیند خیلی لیز و لغزنده می شوند.

از آنجایی که داریم درباره سیبری حرف می زنیم همیشه روی این پل پوشیده از برف و یخ است! پس بر روی آن یک اشتباه و یک لغزش ممکن است به پایان زندگی بانجامد. این پل در ابتدا قرار بود بخشی از راه آهن ۴۳۲۴ کیلومتری نواحی شرقی سیبری و خاور دور روسیه باشد اما هیچ وقت تکمیل نشد و به مرحله افتتاح نرسید برای همین مردم روستای ۱۵۰۰ نفری کوآندا که در نزدیکی این پل زندگی می کردند برای رد شدن از رودخانه ویتیم شروع به استفاده از این پل کردند. از آن جایی که این پل یک پل رسمی برای رفت و آمد وسایل نقلیه نیست برای همین از وقتی این پل در سه دهه گذشته درست شد تقریبا هیچ تعمیر و مرمتی روی آن انجام نشده است. شرایط آب و هوایی بی رحم سیبری آسیب های زیادی به مسیر چوبی و پوسیده پل زده است به طوری که بیشتر وقت ها زیر بار فشار سنگین ماشین ها بر روی آن ها حفره ها و سوراخ هایی ایجاد می شود که خود راننده ها با تکه های چوب یا چیزهای دیگر آن را می پوشانند تا بتوانند از روی پل رد شوند!

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

گذشتن از روی این پل مخصوصا برای کامیون های بزرگ در اواخر بهار و تابستان بسیار چالش انگیز است اما همین که فصل زمستان می شود دیگر این پل به چالشی ترسناک و دلهره آور تبدیل می شود . جالب است که عرض کم ، نبود نرده و سطح لغزنده چوبی پل نتوانسته راننده ها را از رد شدن از این پل منصرف کند! بادهای سنگینی که بر روی رودخانه می وزد در هنگام گذشتن از روی پل می تواند حسابی ضربان قلب را بالا ببرید و راننده ها را بترساند. حتی باتجربه ترین راننده ها هم در هنگام رد شدن از پل همه شیشه های ماشین را پایین می دهند تا باد نتواند ماشین را به اطراف هل بدهد و از روی پل پرت کند!

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

 

اما این پل با وجود همه چالش و خطرهایی که دارد به یکی از محبوب ترین پل ها تبدیل شده! چون آن هایی که دل شیر دارند و شجاعند از نواحی مختلف خودشان را به این پل می رسانند. با اینکه خیلی از افراد دل و جرات رد شدن از روی این پل را ندارند اما خیلی ها هم هستند که به دلیل هیجان، ماجراجویی و حس خوب پیروزی در آخر مسیر، به روی این پل می آیند تا گذشتن از روی آن را تجربه کنند. برای آن ها رد شدن از روی این پل یک دستاورد به حساب می آید که می شود به آن افتخار کرد. راننده های زیادی از رد شدن از روی پل فیلم می گیرند و آن را در شبکه های اجتماعی می گذراند تا شجاعت خود را به همه نشان دهند. با اینکه روستای دورافتاده کوآندا با مهاجرت ساکنانش کم کم در جال متروک شدن است اما این پل به عنوان یک جاذبه گردشگری همچنان شلوغ است و ماشین هایی هر روز از روی آن رد می شوند. نکته جالب درباره این پل این است که تا به حال هیچ گزارش آنلاینی درباره بروز حادثه بر روی این پل اتفاق نیفتاده است.

 پلی مرگبار که ماجراجویان به رد شدن از روی آن افتخار می کنند! +تصاویر

پل قدیمی و کهنه سیبری یکی از تماشایی ترین پل های دنیا و رد شدن از روی آن یکی از سخت ترین و ترسناک ترین ماجراجویی هاست! جان سالم بدر بردن از روی این پل تبدیل به یکی از دستاوردهای زندگی ۳۴ نفری بوده که از روی این پل سالم گذشتند و آن را در صفحه فیس بوک خود منتشر کردند. رد شدن از پل برای راننده های ماهر فقط ۳ دقیقه زمان نیاز دارد اما آن ها همین که با ماشین به روی این پل می آیند باید ۱۰۰ درصد تمرکز کنند چون یک لحظه حواس پرتی و منحرف شدن یعنی پرت شدن از روی پل! آنها می دانند که بر روی پل باید مثل لاک پشت حرکت کنند و کسی موفق می شود که مسیر را سالم پشت سر بگذارد که آهسته و پیوسته برود. این پل واقعا چالشی نفسگیر و به یکی از ترسناک ترین پل های معروف است و کسانی که مشکلات قلبی، تنفسی و حتی پا درد دارند باید دور رد شدن از روی آن را خط بکشند!

ترسناک بودن این پل را نمی توان با کلمات توصیف کرد و حتی تصاویر پل هم به خوبی نمی تواند خطرناک بودن و هیجان گذشتن از روی آن را نشان دهد. این پل که در دهه ۱۹۸۰ ساخته شده اجازه می دهد تا روستای کوچک کوآندا با دیگر نقاط دنیا در ارتباط باشد. این پل خطرناک مهارت و شجاعت هر راننده ای را محک می زند و در شرایط خیلی بد آب و هوایی نباید از آن استفاده کرد.

نتیجه تصویری برای رشت در تاجیکستان

تابلوی رشت

نتیجه تصویری برای رشت در تاجیکستان

ناحیه (شهرستان) رشت  در کشور تاجیکستان

ناحیه رشت

ناحیه (شهرستان) رشت یکی از شهرستان‌های ناحیه‌های تابع جمهوری در کشور تاجیکستان است. مرکز این شهرستان شهر غرم است که در ۱۸۵ کیلومتری شرق دوشنبه واقع شده‌است.

این شهرستان در ۱۰ مارس سال ۱۹۳۱ به نام ناحیه غرم تأسیس شد. از ۲۷ اکتبر ۱۹۳۹ تا ۲۴ اوت ۱۹۵۵ این ناحیه بخشی از ولایت غرم بود. نام ناحیه غرم در تاریخ ۲۸ آوریل سال ۲۰۰۱ رسماً به ناحیه رشت تغییر کرد.

ناحیه رشتبا ۵۳۴۶٬۹ کیلومتر مربع مساحتدر دره رشت جای دارد و از شمال با استان باتکن قرقیزستان و ناحیه کوهستان مسچاه ولایت سغد، در شرق با ناحیه جیرگتال، در جنوب با ناحیه تاجیک‌آباد و ناحیه طویل‌دره، در غرب باناحیه وحدت و ناحیه عینی از ناحیه‌های تابع جمهوری هم‌مرز است ودو شهر به نام‌های غرم و نوآباد دارد و دارای ۱۱ جماعت (بخش) است.

 به طور عمده در زمینه کشاورزی، پرورش گاو، کشت سیب زمینی، و باغبانی فعالندنخستین موسسه پزشکی به شکل نوین در دره رشت در سال ۱۹۲۵ و برای ارتش سرخ ساخته‌شد. دره‌های کمرآب، یاسمان و چایت و چشمه‌های معدنی و دارویی از نقاط دیدنی آن هستند. زغال سنگ، آلومینیوم، سنگ مرمر از ذخایر طبیعی رشت هستند.

از جمله نویسندگان، پژوهشگران، و دولتمردان نامور رشت می‌توان به این افراد اشاره کرد: نصرت‌الله مهسوم، منور شاگدایف، میرزا رحمتوف، محمدالله خالوف، قدرالدین اصلانوف، منورشاه نظریف، سعیدالله خیرالله‌یف، باقی رحیم‌زاده، علی خوش، مهمان بختی، ظفر ناظموف، و منظر شریف.

ماجرای عجیب یک سرباز ژاپنی

 

در رابطه با جنگ های بزرگ جهانی گاها خبرهای عجیب و غریب زیادی به گوش میرسد ولی شاید داستان هیرو اونادا یکی از عجیب ترین این داستان ها باشد . هیرو اونادا در زمان جنگ جهانی دوم بیست سال سن داشت که به ارتش ژاپن پیوست . وی کارمند یکی از شرکت های چین بود که از کارش استفا داده و به هنگ افسرهای ناکادو پیوست . . .

 ماجرای عجیب یک سرباز ژاپنی

 اونادا بعد از گذراندن دوره افسری به صورت داوطلب در دسامبر ۱۹۴۴ به جزیره لوبنگ فیلیپین اعزام شد . هنگ اعزامی وظیفه حفاظت از جزیره که یک منطقهاستراتژیک به شمار می رفت را داشت . مدتی بعد در تاریخ ۱۹۴۵ جزیره به وسیله نیروهای متفقین فتح شده و اونادا به همراه عده باقیمانده در دسته های سه چهار نفری به جنگل ها پناه بردن . اکثر گروه های چریکی توسط نیروها دستگیر شده و به قتل رسیدن . دسته ی اونادا متشکل از سه سرباز به همراه خودش بود . یوایچی اکاتسو ، سیوچی شیمادا و کینشیچی کونزوکا . این دسته که با عقب کشیدن به عمق جنگل ها زنده مانده بود ، با میوه های جنگلی و دزدی برنج از کشاورزان محلی زنده مانده بود .

در اکتبر ۱۹۴۵ هنگامی که برای کشتن یک گاو مخفیانه به مزرعه ای وارد شدند برگه ای را پیدا کردند که روی آن از مبارزان چریکی خواسته بود مواضع خود رو ترک کنند و به ژاپن برگردند و توضیح داده شده که جنگ در ۱۵ اکتبر به پایان رسیده است . اونادا و سربازانش بعد از خواندن متن نامه با فکر اینکه این راهی برای فریب سربازان و دستگیر کردنشان هست دوباره به عمق جنگل پناه بردند .

در پنج سال بعد آنها بدون اطلاع از پایان جنگ همچنان از مواضع خود دفاع میکردند . در این میان آکاسو تصمیم به فرار گرفت به همین شب دورتر از بقیه خوابید و نیمه شب کمپ را ترک کرد . به دلیل اینکه در جهت یابی مهارت کافی نداشت شش ماه در جنگل ها آواره بود تا بالاخره خود را به ساحل رساند . بعد از این جریان از ترس اینکه سرباز فراری دستگیر شده و محل کمپ را لو بدهد اونادا گروه را به عمق بیشتری از جنگل برد .

در پنج سال بعدی شیمیدا به دلیل بیماری جان سپرد ، در حال حاضر از آن گروه کوچک ۴ نفره فقط ۲ نفر باقی مانده بود .

در ۱۷ سال بعد اونادا به همراه تنها سربازش همچنان در حال جنگهای چریکی بودند .

بعد از ۲۷ سال از پایان جنگ یک دانشجوی ژاپنی برای تحقیقی در مورد این افسانه به جنگلهای ویتنام سفر کرد او در نهایت توانست آن دو را پیدا کند . اما اونادا حاضر نشد با یک حرف پسربچه پست خود را ترک کند .

در اکتبر ۱۹۷۲ بالاخره یک گروه  از ژاپن برای بازگرداندن این دو سرباز اعزام شدند . این در حالی بود که دو نفر حتی به گروه اعتماد نداشتند و مرتب مواضع خود را تغییر میدادند . تا زمانی که یکی از فرماندهان جنگ جهانی دوم به منطقه اعزام شد و به اونادا اطمینان داد که جنگ سالهاست پایان پذیرفته است .

 

هم اکنون اونادا برای سربازان ژاپن یک قهرمان ملیست . او در سال ۱۹۹۶ دوباره به جنگلهای فیلیپین سفر کرد و ده هزار دلار را صرف ساخت مدرسه در ان منطقه کرد

ماجرای عجیب یک سرباز ژاپنی

 

در رابطه با جنگ های بزرگ جهانی گاها خبرهای عجیب و غریب زیادی به گوش میرسد ولی شاید داستان هیرو اونادا یکی از عجیب ترین این داستان ها باشد . هیرو اونادا در زمان جنگ جهانی دوم بیست سال سن داشت که به ارتش ژاپن پیوست . وی کارمند یکی از شرکت های چین بود که از کارش استفا داده و به هنگ افسرهای ناکادو پیوست . . .

 ماجرای عجیب یک سرباز ژاپنی

 اونادا بعد از گذراندن دوره افسری به صورت داوطلب در دسامبر ۱۹۴۴ به جزیره لوبنگ فیلیپین اعزام شد . هنگ اعزامی وظیفه حفاظت از جزیره که یک منطقهاستراتژیک به شمار می رفت را داشت . مدتی بعد در تاریخ ۱۹۴۵ جزیره به وسیله نیروهای متفقین فتح شده و اونادا به همراه عده باقیمانده در دسته های سه چهار نفری به جنگل ها پناه بردن . اکثر گروه های چریکی توسط نیروها دستگیر شده و به قتل رسیدن . دسته ی اونادا متشکل از سه سرباز به همراه خودش بود . یوایچی اکاتسو ، سیوچی شیمادا و کینشیچی کونزوکا . این دسته که با عقب کشیدن به عمق جنگل ها زنده مانده بود ، با میوه های جنگلی و دزدی برنج از کشاورزان محلی زنده مانده بود .

در اکتبر ۱۹۴۵ هنگامی که برای کشتن یک گاو مخفیانه به مزرعه ای وارد شدند برگه ای را پیدا کردند که روی آن از مبارزان چریکی خواسته بود مواضع خود رو ترک کنند و به ژاپن برگردند و توضیح داده شده که جنگ در ۱۵ اکتبر به پایان رسیده است . اونادا و سربازانش بعد از خواندن متن نامه با فکر اینکه این راهی برای فریب سربازان و دستگیر کردنشان هست دوباره به عمق جنگل پناه بردند .

در پنج سال بعد آنها بدون اطلاع از پایان جنگ همچنان از مواضع خود دفاع میکردند . در این میان آکاسو تصمیم به فرار گرفت به همین شب دورتر از بقیه خوابید و نیمه شب کمپ را ترک کرد . به دلیل اینکه در جهت یابی مهارت کافی نداشت شش ماه در جنگل ها آواره بود تا بالاخره خود را به ساحل رساند . بعد از این جریان از ترس اینکه سرباز فراری دستگیر شده و محل کمپ را لو بدهد اونادا گروه را به عمق بیشتری از جنگل برد .

در پنج سال بعدی شیمیدا به دلیل بیماری جان سپرد ، در حال حاضر از آن گروه کوچک ۴ نفره فقط ۲ نفر باقی مانده بود .

در ۱۷ سال بعد اونادا به همراه تنها سربازش همچنان در حال جنگهای چریکی بودند .

بعد از ۲۷ سال از پایان جنگ یک دانشجوی ژاپنی برای تحقیقی در مورد این افسانه به جنگلهای ویتنام سفر کرد او در نهایت توانست آن دو را پیدا کند . اما اونادا حاضر نشد با یک حرف پسربچه پست خود را ترک کند .

در اکتبر ۱۹۷۲ بالاخره یک گروه  از ژاپن برای بازگرداندن این دو سرباز اعزام شدند . این در حالی بود که دو نفر حتی به گروه اعتماد نداشتند و مرتب مواضع خود را تغییر میدادند . تا زمانی که یکی از فرماندهان جنگ جهانی دوم به منطقه اعزام شد و به اونادا اطمینان داد که جنگ سالهاست پایان پذیرفته است .

 

هم اکنون اونادا برای سربازان ژاپن یک قهرمان ملیست . او در سال ۱۹۹۶ دوباره به جنگلهای فیلیپین سفر کرد و ده هزار دلار را صرف ساخت مدرسه در ان منطقه کرد

نتیجه تصویری برای افسری ژاپنی به نام هیرو اونادا

آخرین سرباز

آخرین سرباز

امروز توی مسجد به سرگرد قنبری گفتم "ستوان هیرو اونادا مُرد." اولش کمی مکث کرد، متاثر شد، پیشانیش چین خورد و بعد خوشحال شد. پریشب اونادا مامور گَشتی* بود و من در غربی‌ترین قسمت‌ پادگان نگهبانِ درب زمین چمن. نگهبانی‌‌ام از 9 شب تا 11:45 ادامه داشت. اولش کمی جلوی درب راه رفتم. بعدش روی یک تنه درخت بریده شده، همان نزدیک نشستم. بعدش طول راه رفتن را بیشتر کردم. نباید به ساعت مچی‌ات نگاه کنی یا به هیچ چیز خوبی فکر کنی، مثلا یک لیوان چای داغ توت فرنگی، وگرنه زمان دیر می‌گذرد. اونادا هر یک ربع با شمشیر سامورایی‌اش از جلوی من می‌گذشت. با این که خیلی زبان هم را نمی‌فهمیدیم. ولی توی هر رفت و برگشتی به من می‌گفت "خسته نباشی نگهبان".

هر وقت توی دیدش قرار می‌گرفتم. از روی تنه درخت بلند می‌شدم و خودم را به سرحالی می‌زدم. هر سربازی از اونادا خجالت می‌کشد. سرگرد قنبری همیشه برای ما از او می‌گفت. ولی اونادا با تعریف‌های دیگران خودش را نمی‌گیرد. فقط وظیفه‌ای که برعهده‌اش گذاشته‌اند را اجرا می‌کند. فرمانده‌اش قبل از این که ترکش کند به او دستور داده بود که هرگز تسلیم نشود و اجازه مُردن و هاراگیری هم ندارد. باید بجنگد و کشته نشود. اونادای 23 ساله، هیچ چیز را غیر از دستور فرمانده‌ قبول ندارد، نشانه‌اش این که پیر سربازی چون او، سی سال نگهبانی کرد. ما به این خاطر فرمانده او را فراموشش کرده غمگینیم. سرگرد قنبری هم مثل ما غمگین است ولی نمی‌تواند برایش کاری کند، جز اینکه به نیکی از او یاد ‌کند. وقتی پاس‌بخش فراموشت کند، یعنی فراموش کرده حتی برایت غذا بگیرد. اونادا کلا فراموش شده،  غذایش در این مدت پرنده، میوه‌ وحشی، مار و غورباقه بوده است. می‌گوید برای این که یک مار سمی را بخوری و سمش به تو آسیب نرساند، باید بعد از این که ساقطش کردی، سریع سر و دمش را بزنی، بعدش می‌توانی بدون ترس، گوشتش را بخوری. حتی تعریف کرد یک بار، سه روز گرسنه بوده، صبح روز سوم کنار رودخانه صدای قور قور غورباقه‌هایی را شنیده، از خود بی خود شده، خودش را روی گله غورباقه‌ها انداخته، دانه دانه آنها را کوبیده به سنگ و دلی از عزا در آورده است.

نگهبانی، صبح از ساعت 5:15 شروع شد. هر دو دقیقه یکبارش سرم پایین می‌افتاد. معمولا بچه‌ها نگهبانی این ساعت را می‌پیچند. مشکلی هم برایشان پیش نمی‌آید، افسری حال ندارد به جای به این دوری و سردی سرکشی کند. چله‌ی کوچک زمستان شروع شده است و باد برف‌ها را مثل پودر لباس‌شویی پوش می‌داد توی صورتم. چهاربند و فانوسقه‌ام را فراموش کرده‌ بودم. کلاهم نیز کوچک بود وقتی کسی نبود درش می‌آورم. نمی‌دانم اونادا با چه صبری کلاه کج و کوله‌اش را بعد این همه سال از سرش برنداشته است. اونادا و سرگرد قنبری می‌گویند کسی حق ندارد پستش را ترک کند، تا نگهبان بعدی بیاید. کسی حق ندارد سر پستش چرت بزند. کسی حق ندارد حتی به دیوار تکیه بدهد. البته اونادا با من کاری ندارد، اصلا با هیچ کس کاری ندارد. شاید چون کسی هم با او کاری ندارد.

اونادا توی سرمای تیز بین‌الطلوعین می‌گفت از انتهای جنگ جهانی دوم تا سال 1974 توی جنگل‌های فیلیپین به همراه سه سربازش پستش را ترک نکرده. آنها مامور شده بودند که از آن منطقه در مقابل سربازان آمریکایی و فیلپینی دفاع کنند. بعد از حمله آمریکا به جزیره، آنها پست خودشان را ترک نکردند و به جنگل پناه بردند. پس از مرگ آخرین هم‌رزمش تصمیم گرفت نبرد را به تنهایی علیه دشمن ادامه دهد، تا اینکه بعد از سی سال عاقبت یک دانش آموز ژاپنی به نام نوریو سوزوکی که به فیلیپین رفته بود، او را در جنگل می‌بیند. اونادا باز هم از تسلیم شدن اجتناب می‌کند و می‌گفت که فرمانده‌اش به او گفته که باید به جنگ ادامه دهد و او تنها زمانی از جنگ دست می‌کشد که فرمانده‌اش مستقیما به وی دستور دهد. سوزوکی با عکسی از خودش و او به ژاپن بازگشته و با کمک دولت وقت ژاپن توانست فرمانده سابق سرباز را بیابد، تانیگوچی سالها بود که به خرید و فروش کتاب روی آورده بود، سوزوکی او را راضی کرد که به همراه هم به فیلیپین بروند، فرمانده‌ی پیر و سوزوکی در سال 1974 وارد جزیره لوبانگ شدند و تانیگوچی به اونودا اطلاع داد که سال‌ها است جنگ به پایان رسیده و دستور داد سلاحش را زمین گذارد. او در این سالها حرف هیچ کس را باور نکرده بود،فکر می‌کرد این حیله دشمن است. او پس از 30 سال زندگی در جنگل هنوز لباس نظامی بر تن داشت و مانند دیگر افسران ژاپنی شمشیر به کمر بسته بود. همچنین تفنگ قدیمی خود را به همراه 500 فشنگ و چند نارنجک دستی با خود داشت. او دومین سرباز ژاپنی بود که سالها پس از جنگ خود را تسلیم کرد. به او گفته بودند که حق ندارد موضع خود را ترک کند مگر اینکه دستور جدیدی دریافت کند و از بخت بدش این دستور 30سال دیر به او ابلاغ شد. در این 30 سال حدود 30 فیلیپینی را کشت و چندین بار با پلیس محلی درگیر شد اما رئیس جمهور وقت فیلیپین او را بخشید و توانست به کشورش بازگردد. هر بار که روی تنه درخت می‌نشستم، اونادا با شمشیر سامورایی از جلویم رد می‌شد و برایم حرف می‌زد، با این که از او خجالت می‌کشیدم، سرم را روی پایم می‌گذاشتم و می‌خوابیدم. صبح توی مسجد سرگرد قنبری خوشحال شده بود که کسی به یاد اونادا بوده است و از مرگ این کهنه سرباز در 91 سالگی غمگین.

هیرو اوندا

Onoda-young.jpg

هیرو اوندا

هیرو اوندا (۱۹ مارس ۱۹۲۲ – ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴) ستوان ژاپنیبود که در واحد اطلاعات ارتش امپراطوری ژاپن کار می‌کرداو برای ماموریت جاسوسی از نیروهای آمریکایی در سال ۱۹۴۴ و در جنگ جهانی دوم به فیلیپین فرستاده شدو تا حدود ۲۹ سال پس از پایان جنگ و پنهان شدن در جنگل کار خود را ادامه داددر مارس سال ۱۹۷۴۴ پس از ملاقات با افسر فرمانده سابق خود از مخفی‌گاهش خارج شد و به ژاپن بازگشت

 

اوندا بعد از گذراندن دورهٔ افسری در دسامبر ۱۹۴۴ به جزیره‌ای دورافتاده در لوبانگ فیلیپین اعزام شد. هنگ اعزامی وظیفه حفاظت از یک جزیره که یک منطقهٔ استراتژیک به شمار می‌رفت را داشت. مدتی بعد، در ششم ماه اوت شال ۱۹۴۵میلادی، بمب اتمی در شهر «هیروشیما» منفجر شد.  سه چهارم شهر ویران شد و حدود هشتادهزار نفر جان خود را از دست دادند. چهار روز بعد، شهر «ناکازاکی» هم بوسیله یک بمب اتمی دیگر ویران شد و در چهاردهم اوت همان سال ژاپن تسلیم شد و جنگ جهانی دوم خاتمه یافت

ولی در سراسر اقیانوس اطلس در جزایر کوچک و دورافتاده دسته‌هایی از سربازان ژاپنی بدون اطلاع از خاتمه جنگ به مبارزه خود ادامه می‌دادند.جزیره که یک منطقهٔ استراتژیک به شمار می‌رفت به وسیله نیروهای متفقین فتح شد و اونادا به همراه عده‌ای باقی‌مانده در دسته‌های سه یا چهار نفری به جنگل‌ها پناه بردند. او ۲۹ سال دیگر برای کشورش در جنگ جهانی دوم جنگید.اکثر این گروه‌های چریکی توسط نیروهای متفقین دستگیر شده و به قتل رسیدند.  دستهٔ اونادا متشکل از سه سرباز (یوایچی اکاتسو، سیوچی شیمادا و کینشیچی کونزوکا) به همراه خودش بود. این دسته، با عقب کشیدن به عمق جنگل‌ها و به کمک میوه‌های جنگلی با موفقیت زنده مانده بودند.

او با دقت از مهماتش که روبه کاهش بود نگهداری می‌کرد، غذای او در این مدت موز و نارگیل بود، گاهی پرنده‌ای را به دام می‌انداخت ولی گرسنگی بخش دائمی زندگی او بود

طی اولین سال‌های اقامتش در جنگل او با دیگر چریک‌های ژاپنی در تماس بود، ولی رفیقانش یکی یکی یا تسلیم شدند یا مردند و برخی از آنها هم خودکشی کردند. در پنج سال بعد آنها بدون اطلاع از پایان جنگ همچنان از مواضع خود دفاع می‌کردند. در این میان آکاسو (یکی از سربازان) تصمیم به فرار گرفت و کمپ را ترک کرد و به دلیل آنکه در جهت‌یابی مهارت کافی نداشت شش ماه را در جنگل‌ها آواره بود تا بالاخره خود را به سواحل رساند، بعد از این جریان اونادا گروه را به عمق بیشتری از جنگل برد چراکه بیم داشت سرباز فراری دستگیر شود و در نتیجه محل کمپ را لو بدهد.

در پنج سال بعدی شیمیدا (یکی دیگر از سربازان) بر اثر بیماری جان می‌سپرد و در نتیجه از آن گروه کوچکِ ۴ نفره، فقط ۲ نفر باقی می‌ماند. تا ۱۷ سال پس از این واقعه اونادا به همراه تنها سربازش همچنان در حال جنگهای چریکی بودند

در اکتبر ۱۹۷۲ بالاخره یک گروه از ژاپن برای بازگرداندن این دو سرباز اعزام شدند. این در حالی بود که دو نفر حتی به گروه اعتماد نداشتند و مرتب مواضع خود را تغییر می‌دادند.در ساعت ۳بعدازظهر ۱۰مارس۱۹۷۴، گروهبان «اوندا» سرانجام جنگ جهانی دوم را متوقف کرد. رئیس جمهور فیلیپین اعمال خلافی را که او انجام داده بود مورد بخشش قرار داد و «اوندا» به خانه رفت و دوباره والدین پیر خود را دید، وی تصمیم گرفت به برزیل برود و پس از اینکه نیمی از عمرش را در جنگ گذرانده بود، فقط می‌خواست آرامش پیدا کند.

او بعد از بازگشت به ژاپن چند مدرسه برای آموزش چگونگی زنده ماندن در شرایط سخت تاسیس کرد.

وقتی اوندا و دیگر همراهانش آماده انجام عملیات بودند، از سوی فرمانده پیغامی با این مضمون رسید:

«شما اجازه ندارید مرگ‌تان را با دست خود رقم بزنید. ممکن است سه سال، پنج سال یا بیش‌تر طول بکشد؛ اما ما برای برگرداندن شما می‌آییم. تا آن زمان شما اگر حتی یک سرباز هم برایتان باقی‌مانده بود، باید او را فرمان‌دهی کنید. برای زنده ماندن نارگیل بخورید و تحت هیچ شرایطی به طور داوطلبانه جان خود را به خطر نیندازید».

در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، با ورود نیروهای آمریکایی، ارتباط آقای اونادو که دیگر ستوان شده بود، با دنیای خارج قطع شد. قبل از قطع ارتباط، آخرین دستوری که گرفته بود این بود: تسلیم نشو.

مقامات دولتی چند بار تلاش کردند که اونادو را در جنگل بگیرند و بازگردانند اما او به حرفشان گوش نکرد بارها هواپیماهای ژاپن بالای سر او اعلامیه‌هایی انداختند که روی آن نوشته شده بود جنگ تمام شده و بهتر است که به کشورش بازگردد اما او می‌گوید به این اطلاعیه‌ها توجهی نمی‌کرد و فکر می‌کرد این برگه‌ها توطئه دشمن است. او گفت غلط‌های چاپی این برگه‌ها به اندازه‌ای زیاد بود که فکر می‌کرد فقط می‌توانست کار دشمن باشد. بالاخره در سال ۱۹۷۴، افسر بازنشسته‌ای به نام «نوریو سوزوکی» (Norio Suzuki) اعلام کرد برای پیدا کردن اون به فیلیپین، مالزی، سنگاپور، برمه، نپال و  شاید دیگر کشورهای جهان سفر کند. تلاش‌های سوزوکی نتیجه‌بخش بود و او سرانجام افسر اندو را پیدا کرد. او وقتی این مرد عجیب را از نزدیک ملاقات کرد، سعی کرد برای وی توضیح دهد که جنگ تمام شده است؛ اما اندو گفت فقط در شرایطی تسلیم می‌شود که فرماندهش به او دستور دهد. سوزوکی به ژاپن برگشت و فرمانده تانگوچی را که پس از بازنشستگی یک کتاب‌فروشی باز کرده بود، پیدا کرد. او پس از تعریف ماجرا برای فرمانده، همراه او به فیلیپین سفر کرد و در آن‌جا بود که اندو به دستور فرمانده‌اش به ژاپن بازگشت.

او سال ۲۰۱۰ در مصاحبه‌ای به شبکه ای‌بی‌سی گفته بود «همه سربازهای ژاپنی برای مردن آماده بودند، اما من دستور داشتم که مراقب پارتیزان‌ها باشم و تسلیم نشوم.»

قتل عام و آوارگی مسلمانان بوسنی

هزاران نفر از مسلمانان بوسنیایی هفته گذشته در بیست و یکمین سالگرد قتل عام سربرنیتسا 127 تن از قربانیان این قتل عام را به خاک سپرده‌اند. این اجساد که هویت آنها اخیرا شناسایی شده بود روز دوشنبه در حضور هزاران نفر به خاک سپرده شد. "آودیجا ممیچ" 14 ساله، جوان‌ترین و "مصطفی هادزوویچ" 77 ساله مسن‌ترین قربانی دفن شده در سال جاری میلادی بوده‌اند. هویت این 127 نفر از طریق آزمایش دی.ان.ای مشخص شد و با خاکسپاری آنان شمار مجموع قربانیانی که هویت آنها شناسایی شده است به شش هزار و 464 نفر رسید.
 
فرادید| هزاران نفر از مسلمانان بوسنیایی هفته گذشته در بیست و یکمین سالگرد قتل عام سربرنیتسا 127 تن از قربانیان این قتل عام را به خاک سپرده‌اند. این اجساد که هویت آنها اخیرا شناسایی شده بود روز دوشنبه در حضور هزاران نفر به خاک سپرده شد.  "آودیجا ممیچ" 14 ساله، جوان‌ترین و "مصطفی هادزوویچ" 77 ساله مسن‌ترین قربانی دفن شده در سال جاری میلادی بوده‌اند. هویت این 127 نفر از طریق آزمایش دی.ان.ای مشخص شد و با خاکسپاری آنان شمار مجموع قربانیانی که هویت آنها شناسایی شده است به شش هزار و 464 نفر رسید.
 
به گزارش مجله تاریخ فرادید، نسل کشی بوسنی به دو نسل کشی توسط نیروهای صرب در سربرنیتسا در سال 1995 و پاکسازی قومی که در سراسر بوسنی توسط ارتش صرب در طول جنگ 1992-19955 انجام گرفته ‌است مربوط می‌شود. این کشتار را دومین فاجعه انسانی در اروپا پس از جنگ جهانی دوم می‌دانند. گرچه پس از آنکه در 11 ژوئیه 1995 نیروهای مسلح صرب وارد شهر سربرنیتسا (در بوسنی و هرزگوین امروزی) شدند سازمان ملل پیشتر این منطقه را زیر پوشش امنیتی خود قرار داد اما سربازان صرب در مدت 5 روز اشغال این شهر  از 8هزار مسلمان را قتل عام کردند.  
  
در سالهای اخیر در دره "درینا" در حد فاصل صربستان و بوسنی از 275 گورستان جمعی، اجساد 8372 نفر کشف شده است اما بسیاری از ساکنان منطقه که گم شده اند تا کنون اثری از آنان به دست نیامده است.  
 
جنگ بوسنی سرانجام در سال 1995  با مداخله نظامی امریکا و نیروهای ناتو به پایان رسید؛ دادگاه‌های بین المللی بعدها از این کشتار با عنوان نسل کشی یاد کردند."رادووان کاراجیچ" رییس جمهوری اسبق صربسکا و "راتکو ملادیچ" فرمانده اسبق ارتش صربسکا، عاملین اصلی این جنایت شناخته‌شدند که کاراجیچ و ملادیچ به ترتیب در سال 2008 در "بلگراد" و 2011 در "لازاروو" دستگیر شدند.
 
 گفتنی است چندی قبل "گاردین" در گزارشی اعلام کرد که بر اساس اسناد طبقه‌بندی شده دولت‌های امریکا، انگلیس و فرانسه شهر سربرنیتسا را که سازمان ملل "منطقه امن" اعلام کرده بود، تسلیم صرب‌ها کردند.
 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
گروهی از زنان و کودکان مسلمان بوسنیایی با کامیون های نیروهای حافظ صلح از "سربرنیتسا" خارج می‌شوند. 31 مارس 1993
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
کامیون های نیروهای حافظ صلح در حال خارج کردن زنان و کودکان مسلمان از مناطق تحت محاصره در سربرنیتسا. 31 مارس 1993
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب در گوشی با "رادووان کاراجیچ" رئیس جمهور صرب صحبت می‌کند، آگوست 1993؛  رادوان کاراجیچ که بعدها به قصاب بوسنی معروف شد سال ها رهبری صرب ها در بوسنی را برعهده داشت و پس از جنگ سال ها از سوی مجامع بین المللی تحت پیگرد قرار داشت تا سرانجام در سال 2008 در صربستان بازداشت شد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
گروهی از نیروهای ارتش صربستان که "سربرنیتسا" را در محاصره خود درآورده‌اند. 31 می 1993
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
نیروهای حافظ صلح هلندی در راه "لوکاواک" در "سربرنیتسا"، 28 فوریه 1994؛ پس از آنکه در 16 آوریل 1993، شورای امنیت سازمان ملل طی قطعنامهٔ 819، سربرنیتسا را منطقهٔ امن اعلام کرد 400 سرباز مسلح هلندی برای ایجاد امنیت در این منطقه مستقر شدند.
 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
14 جولای 1995 زنان و کودکان پناهجوی مسلمان در سربرنیتسا منتظر انتقال به مناطق امن از جمله روستای "پوتونکاری" که نیروهای حافظ صلح در آن حضور داشتند؛ گفته می شود در این روز شمار زیادی اتوبوس برای انتقال زنان و کودکان وارد مناطق تحت محاصره شدند. صرب ها پیشتر تمام مردان بین 12 تا 77 سال را برای بازجویی به اتهام جنایت جنگی جدا کرده بودند. در طول 30 ساعت حدود 23 هزار زن و کودک را از منطقه خارج کردند و هزاران تن از مردان مسلمان نیز در داخل کامیون ها و انبارهای شهر نگهداری می شدند. حدود 15 هزار رزمنده مسلمان نیز تلاش داشتند شبانه زیر آتش توپخانه صرب ها از طریق کوه های اطراف به سوی مناطق تحت کنترل مسلمانان فرار کنند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
ورود تانک صرب های بوسنی به منطقه تحت محاصره در سربرنیتسا 12 جولای 1995؛ از 6 جولای نیروهای صرب حلقه محاصره شهر سربرنیتسا را تنگ تر کردند. حدود 600 نظامی هلندی مسلح با سلاح سبک از آوارگان محافظت می کردند اما مواد غذایی به پایان رسیده و ماه‌ها بود هیچگونه مواد غذایی به منطقه محاصره شده وارد نشده بود. با ورود نیروهای صرب به شهر مردم وحشت زده پا به فرار گذاشتند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
زنی مصیبت دیده که از سرنوشت خانواده خود خبر ندارد در اردوگاه تحت کنترل نیروهای حافظ صلح در شمال "توزلا" در 13 جولای 1995؛ در همین روز نیروهای حافظ صلح اولین گروه از اجساد غیرنظامی مسلمانان را در یک انبار در روستای "کراویچ" پیدا کردند. 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
زنان و کودکان پناهجو در پایگاه نیروهای حافظ صلح هلندی در سربرنیتسا، 13 جولای 1995؛ در همین روز طی اقدامی عجیب و غیرانسانی نیروهای حافظ صلح در مقابل 14 سرباز گروگان هلندی حدود 5 هزار مسلمان را که به پایگاه نیروهای هلندی پناه آورده بودند تحویل صرب ها دادند.
 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب به زنان و کودکان مسلمانی که در "پوتوکاری" منتظر انتقال به "کلادانژ" در نزدیکی "توزلا" هستند نشیدنی می دهد، 12 جولای 1995؛ او یکی از متهمان اصلی نسل کشی مسلمانان در بوسنی است. یک روز قبل از این عکس 20 هزار آواره که غالبا زن، کودک و افراد ناتوان بودند بسوی پایگاه نیروهای هلندی در "پوتوکاری" هجوم آوردند. "راتکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب نیز همراه تیم خبرنگاران وارد شهر سربرنیتسا شد. او عصر همان روز فرمانده نیروهای هلندی را فراخواند و اولتیماتوم داد که مسلمانان برای حفظ جان خود باید سلاح ها را تحویل دهند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
پناهجویان مسلمان از "پوتوکاری" عازم "کلادانژ" هستند. 12 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
بازدید "راتکو ملادیچ" از سربرنیتسا و تشکر از نیروهای صرب که توانستند کنترل شهر را در دست بگیرند. 13 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
مسلمانان پناهجوی صرب در "پلوتوکاری" منتظر انتقال به  "کلادانژ" منطقه تحت حفاظت نیروهای حافظ صلح. 12 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
هزارن پناهجوی مسلمان در حال سوار شدن به اتوبوس در نزدیکی فرودگاه "توزلا". 14 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
هزاران پناهجوی اواره مسلمان در حضور نیروهای حافظ صلح از منطقه تحت محاصره سربرنیتسا خارج می شوند. 13 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
کودک بوسنیایی که خانواده خود را در جریان جنگ از دست داده در میان آوارگان بوسنیایی در نزدیکی فرودگاه "توزلا". 14 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
تصاویری از ویدئوی دستگیری چهار مسلمان بوسنیایی به دست نیروهای صرب و شکنجه و قتل آنها در سربرنیتسا؛ در 16 جولای 1995 در نتیجه مذاکرات سازمان ملل و صربها نیروهای هلندی مجوز خروج از سربرنیتسا را دریافت کردند و تمام سلاح ها، مواد غذایی و داروهای خود را نیز رها کردند و پنج روز بعد نیروهای صرب کل شهر را اشغال کردند. 

 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
یک سرباز صرب بوسنیایی در عملیات "پاکسازی" در سربرنیتسا در حال شلیک رگبار، 13 جولای 1995؛ دو روز قبل از این عکس صرب ها مقر نیروهای هلندی را زیر آتش گرفتند و فرمانده نیروهای هلندی خواستار حمایت هوایی سازمان ملل شد اما قبل از اینکه جنگنده های سازمان ملل وارد عمل شوند حملات صربها متوقف و به همین خاطر حمله ای به صرب ها صورت نگرفت. صرب ها پس از این توانستند پیشروی به سمت مناطق تحت محاصره را سرعت ببخشند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
یکی از زنان پناهجو در منطقه تحت کنترل نیروهای حافظ صلح در "توزلا" خاستار روشن شدن سرنوشت مردانی است که به دست نیروهای صرب بازداشت شدند. 1 فوریه 1996
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
یک متخصص پزشکی قانونی فنلادی در حال کشف اجساد قربانیان نسل کشی در "سربرنیتسا"، 2 جولای 1996 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
گزارشگران ویژه سازمان ملل در حال بررسی انباری در "کراویکا" که اجساد شمار زیادی از مسلمانان در آن کشف شد؛ اولین اجساد غیرنظامیان قربانی صرب ها در همینجا کشف شد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
ماموران ویژه سازمان ملل در حال بیرون کشیدن اجساد قربانیان از یک گور دسته جمعی در روستای "پیلیکا" در 55 کیلومتری شمال "توزلا"، 18 سپتامبر 1996
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
کشف اسکلت یکی از قربانیان نسل کشی سربرنیتسا در روستای "کراویکا"، 5 جولای 1996؛ گفته می شود اولین گزارشات قتل عام سربرنیتسا با رسیدن بازماندگان این شهر که پس از یک راهپیمایی طولانی خود را به مناطق تحت کنترل مسلمانان رسانده بودند منتشر شد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
اجساد کشف شده از قربانیان کشتار دسته جمعی مسلمانان در سربرنیتسا که در یک پناهگاه زیرزمینی در "توزلا" نگهداری می‌شود. 28 مارس 1997
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
سال 2000 میلادی "آیدا سیویچ"یکی از بازماندگان کشتار مسلمانان بوسنی در محل نگهداری اجسادی که هنوز هویتشان مشخص نشده است متاثر شده است؛ در اینجا 3500 جسدی نگداری می شود که بیشتر آنها در مناطق تحت حفاظت نیروهای حافظ صلح هلندی کشته شده‌اند. 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
 استخوان های کشف شده از یک گورستان دسته جمعی در "لیپلیجه". ژوئن 2005
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
مامور ویژه سازمان ملل در حال نگاه کردن عکسی که با یکی از اجساد قربانیان کشتار سربرنیتسا پیدا شده است. 5جولای 2005
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادووان کاراجیچ"  معروف به قصاب بوسنی در زمان ریاست جمهوری صربسکا و پس از دستگیری؛  دادگاه بین‌المللی رسیدگی به جنایات جنگی در لاهه در مارس 2016، رادووان کاراجیچ را به ارتکاب نسل‌کشی و جنایات علیه بشریت به 40 سال حبس در زندان محکوم کرد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب پس از دستگیری در سال 2011؛ محاکمه او در تاریخ 15 می 2012 در دادگاه بین‌المللی لاهه آغاز شده و تاکنون ادامه دارد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
مسلمانان صربستان در حال نمازخواندن بر پیکر 610 تن از قربانیان نسل کشی "سربرنیتسا". 11 جولای 2005 

قتل عام و آوارگی مسلمانان بوسنی

هزاران نفر از مسلمانان بوسنیایی هفته گذشته در بیست و یکمین سالگرد قتل عام سربرنیتسا 127 تن از قربانیان این قتل عام را به خاک سپرده‌اند. این اجساد که هویت آنها اخیرا شناسایی شده بود روز دوشنبه در حضور هزاران نفر به خاک سپرده شد. "آودیجا ممیچ" 14 ساله، جوان‌ترین و "مصطفی هادزوویچ" 77 ساله مسن‌ترین قربانی دفن شده در سال جاری میلادی بوده‌اند. هویت این 127 نفر از طریق آزمایش دی.ان.ای مشخص شد و با خاکسپاری آنان شمار مجموع قربانیانی که هویت آنها شناسایی شده است به شش هزار و 464 نفر رسید.
 
فرادید| هزاران نفر از مسلمانان بوسنیایی هفته گذشته در بیست و یکمین سالگرد قتل عام سربرنیتسا 127 تن از قربانیان این قتل عام را به خاک سپرده‌اند. این اجساد که هویت آنها اخیرا شناسایی شده بود روز دوشنبه در حضور هزاران نفر به خاک سپرده شد.  "آودیجا ممیچ" 14 ساله، جوان‌ترین و "مصطفی هادزوویچ" 77 ساله مسن‌ترین قربانی دفن شده در سال جاری میلادی بوده‌اند. هویت این 127 نفر از طریق آزمایش دی.ان.ای مشخص شد و با خاکسپاری آنان شمار مجموع قربانیانی که هویت آنها شناسایی شده است به شش هزار و 464 نفر رسید.
 
به گزارش مجله تاریخ فرادید، نسل کشی بوسنی به دو نسل کشی توسط نیروهای صرب در سربرنیتسا در سال 1995 و پاکسازی قومی که در سراسر بوسنی توسط ارتش صرب در طول جنگ 1992-19955 انجام گرفته ‌است مربوط می‌شود. این کشتار را دومین فاجعه انسانی در اروپا پس از جنگ جهانی دوم می‌دانند. گرچه پس از آنکه در 11 ژوئیه 1995 نیروهای مسلح صرب وارد شهر سربرنیتسا (در بوسنی و هرزگوین امروزی) شدند سازمان ملل پیشتر این منطقه را زیر پوشش امنیتی خود قرار داد اما سربازان صرب در مدت 5 روز اشغال این شهر  از 8هزار مسلمان را قتل عام کردند.  
  
در سالهای اخیر در دره "درینا" در حد فاصل صربستان و بوسنی از 275 گورستان جمعی، اجساد 8372 نفر کشف شده است اما بسیاری از ساکنان منطقه که گم شده اند تا کنون اثری از آنان به دست نیامده است.  
 
جنگ بوسنی سرانجام در سال 1995  با مداخله نظامی امریکا و نیروهای ناتو به پایان رسید؛ دادگاه‌های بین المللی بعدها از این کشتار با عنوان نسل کشی یاد کردند."رادووان کاراجیچ" رییس جمهوری اسبق صربسکا و "راتکو ملادیچ" فرمانده اسبق ارتش صربسکا، عاملین اصلی این جنایت شناخته‌شدند که کاراجیچ و ملادیچ به ترتیب در سال 2008 در "بلگراد" و 2011 در "لازاروو" دستگیر شدند.
 
 گفتنی است چندی قبل "گاردین" در گزارشی اعلام کرد که بر اساس اسناد طبقه‌بندی شده دولت‌های امریکا، انگلیس و فرانسه شهر سربرنیتسا را که سازمان ملل "منطقه امن" اعلام کرده بود، تسلیم صرب‌ها کردند.
 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
گروهی از زنان و کودکان مسلمان بوسنیایی با کامیون های نیروهای حافظ صلح از "سربرنیتسا" خارج می‌شوند. 31 مارس 1993
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
کامیون های نیروهای حافظ صلح در حال خارج کردن زنان و کودکان مسلمان از مناطق تحت محاصره در سربرنیتسا. 31 مارس 1993
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب در گوشی با "رادووان کاراجیچ" رئیس جمهور صرب صحبت می‌کند، آگوست 1993؛  رادوان کاراجیچ که بعدها به قصاب بوسنی معروف شد سال ها رهبری صرب ها در بوسنی را برعهده داشت و پس از جنگ سال ها از سوی مجامع بین المللی تحت پیگرد قرار داشت تا سرانجام در سال 2008 در صربستان بازداشت شد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
گروهی از نیروهای ارتش صربستان که "سربرنیتسا" را در محاصره خود درآورده‌اند. 31 می 1993
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
نیروهای حافظ صلح هلندی در راه "لوکاواک" در "سربرنیتسا"، 28 فوریه 1994؛ پس از آنکه در 16 آوریل 1993، شورای امنیت سازمان ملل طی قطعنامهٔ 819، سربرنیتسا را منطقهٔ امن اعلام کرد 400 سرباز مسلح هلندی برای ایجاد امنیت در این منطقه مستقر شدند.
 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
14 جولای 1995 زنان و کودکان پناهجوی مسلمان در سربرنیتسا منتظر انتقال به مناطق امن از جمله روستای "پوتونکاری" که نیروهای حافظ صلح در آن حضور داشتند؛ گفته می شود در این روز شمار زیادی اتوبوس برای انتقال زنان و کودکان وارد مناطق تحت محاصره شدند. صرب ها پیشتر تمام مردان بین 12 تا 77 سال را برای بازجویی به اتهام جنایت جنگی جدا کرده بودند. در طول 30 ساعت حدود 23 هزار زن و کودک را از منطقه خارج کردند و هزاران تن از مردان مسلمان نیز در داخل کامیون ها و انبارهای شهر نگهداری می شدند. حدود 15 هزار رزمنده مسلمان نیز تلاش داشتند شبانه زیر آتش توپخانه صرب ها از طریق کوه های اطراف به سوی مناطق تحت کنترل مسلمانان فرار کنند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
ورود تانک صرب های بوسنی به منطقه تحت محاصره در سربرنیتسا 12 جولای 1995؛ از 6 جولای نیروهای صرب حلقه محاصره شهر سربرنیتسا را تنگ تر کردند. حدود 600 نظامی هلندی مسلح با سلاح سبک از آوارگان محافظت می کردند اما مواد غذایی به پایان رسیده و ماه‌ها بود هیچگونه مواد غذایی به منطقه محاصره شده وارد نشده بود. با ورود نیروهای صرب به شهر مردم وحشت زده پا به فرار گذاشتند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
زنی مصیبت دیده که از سرنوشت خانواده خود خبر ندارد در اردوگاه تحت کنترل نیروهای حافظ صلح در شمال "توزلا" در 13 جولای 1995؛ در همین روز نیروهای حافظ صلح اولین گروه از اجساد غیرنظامی مسلمانان را در یک انبار در روستای "کراویچ" پیدا کردند. 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
زنان و کودکان پناهجو در پایگاه نیروهای حافظ صلح هلندی در سربرنیتسا، 13 جولای 1995؛ در همین روز طی اقدامی عجیب و غیرانسانی نیروهای حافظ صلح در مقابل 14 سرباز گروگان هلندی حدود 5 هزار مسلمان را که به پایگاه نیروهای هلندی پناه آورده بودند تحویل صرب ها دادند.
 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب به زنان و کودکان مسلمانی که در "پوتوکاری" منتظر انتقال به "کلادانژ" در نزدیکی "توزلا" هستند نشیدنی می دهد، 12 جولای 1995؛ او یکی از متهمان اصلی نسل کشی مسلمانان در بوسنی است. یک روز قبل از این عکس 20 هزار آواره که غالبا زن، کودک و افراد ناتوان بودند بسوی پایگاه نیروهای هلندی در "پوتوکاری" هجوم آوردند. "راتکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب نیز همراه تیم خبرنگاران وارد شهر سربرنیتسا شد. او عصر همان روز فرمانده نیروهای هلندی را فراخواند و اولتیماتوم داد که مسلمانان برای حفظ جان خود باید سلاح ها را تحویل دهند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
پناهجویان مسلمان از "پوتوکاری" عازم "کلادانژ" هستند. 12 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
بازدید "راتکو ملادیچ" از سربرنیتسا و تشکر از نیروهای صرب که توانستند کنترل شهر را در دست بگیرند. 13 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
مسلمانان پناهجوی صرب در "پلوتوکاری" منتظر انتقال به  "کلادانژ" منطقه تحت حفاظت نیروهای حافظ صلح. 12 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
هزارن پناهجوی مسلمان در حال سوار شدن به اتوبوس در نزدیکی فرودگاه "توزلا". 14 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
هزاران پناهجوی اواره مسلمان در حضور نیروهای حافظ صلح از منطقه تحت محاصره سربرنیتسا خارج می شوند. 13 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
کودک بوسنیایی که خانواده خود را در جریان جنگ از دست داده در میان آوارگان بوسنیایی در نزدیکی فرودگاه "توزلا". 14 جولای 1995
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
تصاویری از ویدئوی دستگیری چهار مسلمان بوسنیایی به دست نیروهای صرب و شکنجه و قتل آنها در سربرنیتسا؛ در 16 جولای 1995 در نتیجه مذاکرات سازمان ملل و صربها نیروهای هلندی مجوز خروج از سربرنیتسا را دریافت کردند و تمام سلاح ها، مواد غذایی و داروهای خود را نیز رها کردند و پنج روز بعد نیروهای صرب کل شهر را اشغال کردند. 

 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
یک سرباز صرب بوسنیایی در عملیات "پاکسازی" در سربرنیتسا در حال شلیک رگبار، 13 جولای 1995؛ دو روز قبل از این عکس صرب ها مقر نیروهای هلندی را زیر آتش گرفتند و فرمانده نیروهای هلندی خواستار حمایت هوایی سازمان ملل شد اما قبل از اینکه جنگنده های سازمان ملل وارد عمل شوند حملات صربها متوقف و به همین خاطر حمله ای به صرب ها صورت نگرفت. صرب ها پس از این توانستند پیشروی به سمت مناطق تحت محاصره را سرعت ببخشند.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
یکی از زنان پناهجو در منطقه تحت کنترل نیروهای حافظ صلح در "توزلا" خاستار روشن شدن سرنوشت مردانی است که به دست نیروهای صرب بازداشت شدند. 1 فوریه 1996
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
یک متخصص پزشکی قانونی فنلادی در حال کشف اجساد قربانیان نسل کشی در "سربرنیتسا"، 2 جولای 1996 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
گزارشگران ویژه سازمان ملل در حال بررسی انباری در "کراویکا" که اجساد شمار زیادی از مسلمانان در آن کشف شد؛ اولین اجساد غیرنظامیان قربانی صرب ها در همینجا کشف شد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
ماموران ویژه سازمان ملل در حال بیرون کشیدن اجساد قربانیان از یک گور دسته جمعی در روستای "پیلیکا" در 55 کیلومتری شمال "توزلا"، 18 سپتامبر 1996
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
کشف اسکلت یکی از قربانیان نسل کشی سربرنیتسا در روستای "کراویکا"، 5 جولای 1996؛ گفته می شود اولین گزارشات قتل عام سربرنیتسا با رسیدن بازماندگان این شهر که پس از یک راهپیمایی طولانی خود را به مناطق تحت کنترل مسلمانان رسانده بودند منتشر شد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
اجساد کشف شده از قربانیان کشتار دسته جمعی مسلمانان در سربرنیتسا که در یک پناهگاه زیرزمینی در "توزلا" نگهداری می‌شود. 28 مارس 1997
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
سال 2000 میلادی "آیدا سیویچ"یکی از بازماندگان کشتار مسلمانان بوسنی در محل نگهداری اجسادی که هنوز هویتشان مشخص نشده است متاثر شده است؛ در اینجا 3500 جسدی نگداری می شود که بیشتر آنها در مناطق تحت حفاظت نیروهای حافظ صلح هلندی کشته شده‌اند. 
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
 استخوان های کشف شده از یک گورستان دسته جمعی در "لیپلیجه". ژوئن 2005
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
مامور ویژه سازمان ملل در حال نگاه کردن عکسی که با یکی از اجساد قربانیان کشتار سربرنیتسا پیدا شده است. 5جولای 2005
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادووان کاراجیچ"  معروف به قصاب بوسنی در زمان ریاست جمهوری صربسکا و پس از دستگیری؛  دادگاه بین‌المللی رسیدگی به جنایات جنگی در لاهه در مارس 2016، رادووان کاراجیچ را به ارتکاب نسل‌کشی و جنایات علیه بشریت به 40 سال حبس در زندان محکوم کرد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
"رادکو ملادیچ" فرمانده نیروهای صرب پس از دستگیری در سال 2011؛ محاکمه او در تاریخ 15 می 2012 در دادگاه بین‌المللی لاهه آغاز شده و تاکنون ادامه دارد.
 
(تصاویر) نسل‌کشی مسلمانان «سربرنیتسا»
 
مسلمانان صربستان در حال نمازخواندن بر پیکر 610 تن از قربانیان نسل کشی "سربرنیتسا". 11 جولای 2005 

در سالگرد فاجعه سربرنیتسا؛ 
از بزرگترین نسل کشی اروپا پس از جنگ جهانی دوم چه می دانید + تصاویر

بی گمان کشتار هشت هزار مسلمان غیر نظامی در یک روز توسط صرب های نژاد پرست را می توان بزرگترین نسل کشی تاریخ اروپا پس از جنگ دوم جهانی دانست.

 94/04/20

11 جولای 1995 یادآور فاجعه ای هولناک است، رخدادی که در آن هشت هزار مسلمان غیر نظامی توسط صرب های نژادپرست قتل عام شدند.

ریشه بحران در بوسنی و هرزگوین را می توان به تحولات پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی نسبت داد، تحولاتی که در آن اقوام ساکن در جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگوسلاوی هر یک علم استقلال برافراشته و در این راه تلاش نمودند، از همین روست که اکنون شاهد شکل گیری چندین کشور من جمله صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلوونی، کوزوو، مونته نگرو، مقدونیه و... در نقشه جهانی هستیم. منتها در این میان تفاوتی فاحش است میان نحوه استقلال بوسنی با سایر کشورهای جمهوری سابق یوگوسلاوی.

رژیم نژادپرست حاکم بر یوگوسلاوی تلاش نمودند با اتکا به افکار نژادی و سلاح با هرگونه فرآیند استقلال طلبانه مقابله نمایند، اما به دلیل تهدیدهای مکرر ایالات متحده و اروپا مبنی بر هرگونه تعرض به سرزمین هایی که در آن ها مسیحیان ساکن اند (نظیر کرواسی) عملا شاهد جنگی خونین در این مناطق نبوده و اقوام فوق توانستند با طی نمودن روندی سهل به استقلال دست یابند. در رابطه با بوسنی قضیه اما متفاوت است و در سکوت تام تمامی مدعیان حقوق بشر، رژیم حاکم بر بلگراد با خشونتی بی نظیر به کشتار مسلمانان استقلال طلب پرداخت که از آن واقعه به عنوان بزرگترین نسل کشی اروپا پس از جنگ جهانی دوم نام می برند. از این رو بر آن شدیم در سالگرد واقعه هولناک سربرنیتسا به ارائه گزارشی تصویری از آن رخداد با توضیحاتی که زیر هر یک از تصاویر آمده بپردازیم. نکته حائز اهمیت در این باره امن اعلام شدن سربرنیتسا توسط سازمان ملل پیش از حمله بوده و همچنین حضور چهارصد صلح بان هلندی در این شهر، صلح بانانی که بدون هرگونه مقاومتی کشتار مسلمانان غیر نظامی سربرنیتسا را مشاهده نمودند.

مارشال ژوزف تیتو، رهبر اتحادیه کمونیست های یوگوسلاوی و رئیس جمهور این کشور. تیتو دولت خود را مارکسیست اما مجزا از شوروی می دانست، از وی به عنوان یکی از بنیان گذاران سران عدم تعهد نام برده می شود. مرگ مارشال تیتو در سال 1980 بر دامنه شکاف ها در جمهوری یوگوسلاوی افزود.

با مرگ تیتو و سپس فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اقمار یوگوسلاوی هر یک به سوی استقلال حرکت نمودند. تیتو در کنار رهبر فقید فلسطینی ها یاسر عرفات.

مارشال تیتو در کنار وینستون چرچیل نخست وزیر اسبق بریتانیا.

یوگسلاوی کشوری بود گسترده‌شده از اروپای مرکزی تا بالکان، متشکل از مردمان گوناگونی که در درازای تاریخ با هم درگیری‌هایی هم داشته‌اند و روی هم رفته مجموعه‌ای نامتجانس را تشکیل می‌دادند. یوگوسلاوی پیش از تجزیه (1989).

یوگوسلاوی پس از تجزیه های پی در پی (2006).

نقشه یوگوسلاوی پیش از فروپاشی در قاره اروپا.

نقشه بوسنی و هرزگوین در جمهوری فدرال یوگوسلاوی. بوسنی به دلیل دارا بدن اقلیت های گسترده صرب و کروات در کنار اکثیرت مسلمانانش بیش از دیگران نامتناجس بود. بلافاصله پس از استقلال کرواسی و اسلوونی از یوگوسلاوی، ساکنین بوسنی نیز در پی استقلال از این کشور برآمدند، فرآیندی که به جنگ طولانی میان طرفین منجر گردید.

جنگ های خونین بوسنی که از آوریل 1992 آغاز شده و تا دسامبر 1995 تداوم یافت یکی از بی رحمانه ترین جنگ های بشریت است، جنگی که یک سوی آن مسلمانانی بی دفاع در برابر ملی گرایان تا بن دندان مسلح صرب قرار گرفته بودند.

اسلوبودان میلوشویچ رئیس جمهور وقت یوگوسلاوی (1991 تا 1997) نقش بسزایی در تحریک صرب ها در کشتار مسلمانان ایفا نمود.

میلوشویچ حس ملی‌ گرائی صرب‌ها را در سخنرانی معروف به گازیمستان بر افروخت. او در این سخنرانی به نبرد کوزوو اشاره کرد و حس قربانی بودن صرب ها و نیز احساس دشمنی نسبت به بوسنیایی‌ها بر اثر داستان‌های اغراق آمیز مبنی بر نقش گروه کوچکی از بوسنیایی‌ها در محاکمه صربها به هنگام نسل کسی‌ اوستاش در دهه ۱۹۴۰ بر انگیخته شد. تبلیغات صربها این طور وانمود‌ می‌‌کرد که بوسنیایی‌ها از نظر نژادی متفاوت بوده و بیشتر ترک تبار هستند.

سیاست های پان صربیسم میلوشویچ منجر به کشتار هزاران مسلمان در سراسر بوسنی گردید.کشتار مردم در شهر بجلجینا در آغازین روزهای جنگ، جنازه ها بعضا چند روز در خیابان ها رها شده اند (مارس 1992).

پارک تفریحی در خارج از شهر براکو به یک گورستان تبدیل شد.

جنازه های بی شماری را در طول جنگ در کف خیابان های می شد مشاهده نمود.

اردوگاه ترنوپولیج (آگوست 1992). اردوگاهی اجباری به مانند اردوگاه های نازی ها که برای مسلمانان تعبیه شده است.

قربانیان برای قتل های دسته جمعی برده می شوند.

گورهای دسته جمعی در بسیاری از نقاط بوسنی به وضوح قابل مشاهده بود.

مبارزین مسلمان با کمترین سلاح ها و امکانات به رویارویی به صرب ها می پردازند.

راتکو ملادیچ قصاب بوسنیایی ها. وی سال های فرماندهی نظامی صرب ها در بوسنی را برعهده داشت و از سوی مجامع بین المللی تحت پیگرد قرار داشت. ملادیچ سرانجام در سال 2011 در صربستان بازداشت و تحویل دادگاه لاهه داده شد.

میزان مرگ و میر صورت پذیرفته در بوسنی حدفاصل 1992 تا 1995 توسط صرب ها.


بی رحمانه ترین و فجیع ترین کشتار ها را حملات صرب ها به سربرنیتسا می دانند، مکانی که بنا به گفته ی سازمان ملل منطقه امن محسوب می شده است.

صرب‌ها اندکی پیش از پایان جنگ بوسنی سربرنیتسا را محاصره کردند و از ۱۳ ژوئیهٔ ۱۹۹۵، طی کمتر از یک هفته حدود ۸۰۰۰ تن را قتل‌عام کردند.

کشف اجساد از گورهای دسته‌جمعی در اطراف سربرنیتسا هم چنان ادامه دارد. تا کنون از حدود شصت گور دسته‌جمعی کشف شده، هویت 2500 جسد توسط آزمایش دی ان ای معین شده‌است.

پیش از این کشتار، سازمان ملل متحد سربرنیتسا را منطقه «حفاظت‌شده امن» اعلام کرده‌بود. ۴۰۰ سرباز مسلح هلندی صلح‌بان که برای ایجاد امنیت در این منطقه مستقر شده بودند در جریان کشتار واکنشی نشان نداده و تنها کشتار غیر نظامیان را مشاهده نمودند.

نقشه ای از نحوه فجایع در سربرنیتسا.

راتکو ملادیچ فرمانده حمله به سربرنیتسا. با وجود بازداشت وی در سال های اخیر و تعهد دادگاه لاهه مبنی بر محاکمه اش، مجامع بین المللی در زمان وقوع کشتارهای فوق هیچ واکنشی جهت ممانعت از این امر به خرج ندادند.


رادوان کاراجیچ (سمت راست) هم چون راتکو ملادیچ (سمت چپ) سال ها به دلیل جنایت علیه بشریت تحت تعقیب بود. وی سرانجام در در ژوئیه 2008 دستگیر شده و در انتظار محاکمه بین المللی است.

تعیین جایزه برای پیدا کردن دو عنصر اصلی نسل کشی در بوسنی.

کاراجیچ را طراح قتل‌های دهه ۱۹۹۰ در بوسنی و هرزگوین می‌دانند. او مدت ۱۳ سال فراری بود او این سال‌ها را در مناطق صرب نشین بوسنی و صربستان زندگی می‌کرده‌است. او در دادگاه به اتهام عملیات نسل‌کشی مسلمانان بوسنی مورد محاکمه قرار گرفته‌است. در پی دستگیری وی مسلمانان بوسنیایی به شادمانی پرداختند.

گورستان کشته شدگان سربرنیتسا.

کوفی عنان دبیر کل وقت سازمان ملل متحد جهت کوتاهی در محافظت از غیر نظامیان بارها مورد انتقاد قرار گرفت.

در کشتار اصلی سربرنیتسا، صرب ها مردان و پسران مسلمان بین ۱۲ تا ۷۷ سال را برای «بازجویی به ظن ارتکاب جرائم جنگی» از بقیه افراد جدا کردند و اجتماع آن ها در یک محل همه را قتل عام کردند.

 

کودکان و زنان بوسنیایی بیشترین صدمه را در طول جنگ های داخلی خوردند.

بنابر اسناد متقن، صرب ها بارها مبادرت به تجاوز سیستماتیک به دختران و زنان مسلمان بوسنی نموده اند.

یکی از زنانی که به او تجاوزش شده است در مورد خاطرات تلخش در جنگ بوسنی چنین اظهار می دارد: صرب ها در مارس 1992  وارد خانه ما هم شدند و در برابر چشمان من به دختر جوانم تجاوز و با وارد کردن ضربه ای به سرش او را مجروح کردند. روز بعد نیز مرا به قرارگاه پلیس شان بردند. در آن جا بارها به من تجاوز کردند بسیار وحشتناک و تلخ بود در آن جا یکی از همسایگان قدیمی صربمان که ازدوستان خانوادگی مان بود را دیدم...

در گزارش سی ان ان درباره وضعیت زنان مسلمان بوسنی در بحبوحه جنگ چنین آمده که ده ها هزار زن در بوسنی مورد تجاوز قرار گرفتند و كودكان حاصل آن نيز شايد به پنج هزار نفر برسند. این درحالی است که صدها و شايد هزاران زن در اردوگاه های صرب ها باردار شدند.

در جنگ بوسنی زنان مسلمان بوسنیایی هزينه بسيار سنگينی متحمل شدند. سربازان صرب و کروات، زنان مسلمان و حتی زنان صربی و کراواتی که با مسلمان ازدواج کرده بودند را برای تجاوز و قتل از سایر زنان جدا می كردند. که به قول خودشان مسلمانان را پاکسازی قومی کنند این در حالیست که علاوه بر تبعات هولناک تجاوزات جنسی برای زنان، بحران نسل كودكان نامشروع حاصل از جنگ یکی دیگر از تبعات جنگ بود.

در ژوئیه ۲۰۱۴ دادگاهی در هلند حکم داد که مسئولیت حقوقی قتل بیش از ٣٠٠ مرد و کودک مسلمان بوسنیایی در شهر سربرنینسا به دست صربها در سال ١٩٩۵ بر عهده دولت هلند است. سربازان هلندی این افراد را به صربها تحویل دادند. به گفته دادگاه، ارتش باید می دانست که آنها در صورت تحویل داده شدن به صربها کشته خواهند شددولت هلند به پرداخت خسارت به خانواده های این قربانیان محکوم شد. دادگاه، دولت هلند را در رابطه با کشتار بیش از ٧٠٠٠ نفر مسلمان دیگر که در اطراف پایگاه نظامی سربازان هلندی در سربرنیتسا پناه گرفته بودند مسئول ندانست.

خانواده قربانیان همه ساله به گرامی داشت کشتگان این حادثه می پردازد.

روسیه در طول روزهای اخیر مانع از تصویب قطعنامه ای شد که بر مبنای آن این رخداد به عنوان یک نسب کشی توصیف شود. روس ها از قدیم الایام از متحدین صرب ها در اروپا محسوب می شده اند.

پس از گذشت یک دهه از این حادثه فوق (قتل عام سربرنیتسا) بوریس تادیچ، رئیس جمهور وقت صربستان به عنوان اولین مقام عالی رتبه صربستان ضمن شرکت در مراسم دهمین سالگرد نسل کشی سربرنیتسا اعلام کرد برای ادای احترام به قربانیان این حادثه در مراسم بزرگداشت آنان شرکت نموده است. با این وجود هستند کسانی در صربستان که هم چنان از جانیانی هم چون ملادیج و کاراجیچ حمایت کرده و بدان ها افتخار می کنند.

در سالگرد فاجعه سربرنیتسا؛ 
از بزرگترین نسل کشی اروپا پس از جنگ جهانی دوم چه می دانید + تصاویر

بی گمان کشتار هشت هزار مسلمان غیر نظامی در یک روز توسط صرب های نژاد پرست را می توان بزرگترین نسل کشی تاریخ اروپا پس از جنگ دوم جهانی دانست.

 94/04/20

11 جولای 1995 یادآور فاجعه ای هولناک است، رخدادی که در آن هشت هزار مسلمان غیر نظامی توسط صرب های نژادپرست قتل عام شدند.

ریشه بحران در بوسنی و هرزگوین را می توان به تحولات پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی نسبت داد، تحولاتی که در آن اقوام ساکن در جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگوسلاوی هر یک علم استقلال برافراشته و در این راه تلاش نمودند، از همین روست که اکنون شاهد شکل گیری چندین کشور من جمله صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلوونی، کوزوو، مونته نگرو، مقدونیه و... در نقشه جهانی هستیم. منتها در این میان تفاوتی فاحش است میان نحوه استقلال بوسنی با سایر کشورهای جمهوری سابق یوگوسلاوی.

رژیم نژادپرست حاکم بر یوگوسلاوی تلاش نمودند با اتکا به افکار نژادی و سلاح با هرگونه فرآیند استقلال طلبانه مقابله نمایند، اما به دلیل تهدیدهای مکرر ایالات متحده و اروپا مبنی بر هرگونه تعرض به سرزمین هایی که در آن ها مسیحیان ساکن اند (نظیر کرواسی) عملا شاهد جنگی خونین در این مناطق نبوده و اقوام فوق توانستند با طی نمودن روندی سهل به استقلال دست یابند. در رابطه با بوسنی قضیه اما متفاوت است و در سکوت تام تمامی مدعیان حقوق بشر، رژیم حاکم بر بلگراد با خشونتی بی نظیر به کشتار مسلمانان استقلال طلب پرداخت که از آن واقعه به عنوان بزرگترین نسل کشی اروپا پس از جنگ جهانی دوم نام می برند. از این رو بر آن شدیم در سالگرد واقعه هولناک سربرنیتسا به ارائه گزارشی تصویری از آن رخداد با توضیحاتی که زیر هر یک از تصاویر آمده بپردازیم. نکته حائز اهمیت در این باره امن اعلام شدن سربرنیتسا توسط سازمان ملل پیش از حمله بوده و همچنین حضور چهارصد صلح بان هلندی در این شهر، صلح بانانی که بدون هرگونه مقاومتی کشتار مسلمانان غیر نظامی سربرنیتسا را مشاهده نمودند.

مارشال ژوزف تیتو، رهبر اتحادیه کمونیست های یوگوسلاوی و رئیس جمهور این کشور. تیتو دولت خود را مارکسیست اما مجزا از شوروی می دانست، از وی به عنوان یکی از بنیان گذاران سران عدم تعهد نام برده می شود. مرگ مارشال تیتو در سال 1980 بر دامنه شکاف ها در جمهوری یوگوسلاوی افزود.

با مرگ تیتو و سپس فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اقمار یوگوسلاوی هر یک به سوی استقلال حرکت نمودند. تیتو در کنار رهبر فقید فلسطینی ها یاسر عرفات.

مارشال تیتو در کنار وینستون چرچیل نخست وزیر اسبق بریتانیا.

یوگسلاوی کشوری بود گسترده‌شده از اروپای مرکزی تا بالکان، متشکل از مردمان گوناگونی که در درازای تاریخ با هم درگیری‌هایی هم داشته‌اند و روی هم رفته مجموعه‌ای نامتجانس را تشکیل می‌دادند. یوگوسلاوی پیش از تجزیه (1989).

یوگوسلاوی پس از تجزیه های پی در پی (2006).

نقشه یوگوسلاوی پیش از فروپاشی در قاره اروپا.

نقشه بوسنی و هرزگوین در جمهوری فدرال یوگوسلاوی. بوسنی به دلیل دارا بدن اقلیت های گسترده صرب و کروات در کنار اکثیرت مسلمانانش بیش از دیگران نامتناجس بود. بلافاصله پس از استقلال کرواسی و اسلوونی از یوگوسلاوی، ساکنین بوسنی نیز در پی استقلال از این کشور برآمدند، فرآیندی که به جنگ طولانی میان طرفین منجر گردید.

جنگ های خونین بوسنی که از آوریل 1992 آغاز شده و تا دسامبر 1995 تداوم یافت یکی از بی رحمانه ترین جنگ های بشریت است، جنگی که یک سوی آن مسلمانانی بی دفاع در برابر ملی گرایان تا بن دندان مسلح صرب قرار گرفته بودند.

اسلوبودان میلوشویچ رئیس جمهور وقت یوگوسلاوی (1991 تا 1997) نقش بسزایی در تحریک صرب ها در کشتار مسلمانان ایفا نمود.

میلوشویچ حس ملی‌ گرائی صرب‌ها را در سخنرانی معروف به گازیمستان بر افروخت. او در این سخنرانی به نبرد کوزوو اشاره کرد و حس قربانی بودن صرب ها و نیز احساس دشمنی نسبت به بوسنیایی‌ها بر اثر داستان‌های اغراق آمیز مبنی بر نقش گروه کوچکی از بوسنیایی‌ها در محاکمه صربها به هنگام نسل کسی‌ اوستاش در دهه ۱۹۴۰ بر انگیخته شد. تبلیغات صربها این طور وانمود‌ می‌‌کرد که بوسنیایی‌ها از نظر نژادی متفاوت بوده و بیشتر ترک تبار هستند.

سیاست های پان صربیسم میلوشویچ منجر به کشتار هزاران مسلمان در سراسر بوسنی گردید.کشتار مردم در شهر بجلجینا در آغازین روزهای جنگ، جنازه ها بعضا چند روز در خیابان ها رها شده اند (مارس 1992).

پارک تفریحی در خارج از شهر براکو به یک گورستان تبدیل شد.

جنازه های بی شماری را در طول جنگ در کف خیابان های می شد مشاهده نمود.

اردوگاه ترنوپولیج (آگوست 1992). اردوگاهی اجباری به مانند اردوگاه های نازی ها که برای مسلمانان تعبیه شده است.

قربانیان برای قتل های دسته جمعی برده می شوند.

گورهای دسته جمعی در بسیاری از نقاط بوسنی به وضوح قابل مشاهده بود.

مبارزین مسلمان با کمترین سلاح ها و امکانات به رویارویی به صرب ها می پردازند.

راتکو ملادیچ قصاب بوسنیایی ها. وی سال های فرماندهی نظامی صرب ها در بوسنی را برعهده داشت و از سوی مجامع بین المللی تحت پیگرد قرار داشت. ملادیچ سرانجام در سال 2011 در صربستان بازداشت و تحویل دادگاه لاهه داده شد.

میزان مرگ و میر صورت پذیرفته در بوسنی حدفاصل 1992 تا 1995 توسط صرب ها.


بی رحمانه ترین و فجیع ترین کشتار ها را حملات صرب ها به سربرنیتسا می دانند، مکانی که بنا به گفته ی سازمان ملل منطقه امن محسوب می شده است.

صرب‌ها اندکی پیش از پایان جنگ بوسنی سربرنیتسا را محاصره کردند و از ۱۳ ژوئیهٔ ۱۹۹۵، طی کمتر از یک هفته حدود ۸۰۰۰ تن را قتل‌عام کردند.

کشف اجساد از گورهای دسته‌جمعی در اطراف سربرنیتسا هم چنان ادامه دارد. تا کنون از حدود شصت گور دسته‌جمعی کشف شده، هویت 2500 جسد توسط آزمایش دی ان ای معین شده‌است.

پیش از این کشتار، سازمان ملل متحد سربرنیتسا را منطقه «حفاظت‌شده امن» اعلام کرده‌بود. ۴۰۰ سرباز مسلح هلندی صلح‌بان که برای ایجاد امنیت در این منطقه مستقر شده بودند در جریان کشتار واکنشی نشان نداده و تنها کشتار غیر نظامیان را مشاهده نمودند.

نقشه ای از نحوه فجایع در سربرنیتسا.

راتکو ملادیچ فرمانده حمله به سربرنیتسا. با وجود بازداشت وی در سال های اخیر و تعهد دادگاه لاهه مبنی بر محاکمه اش، مجامع بین المللی در زمان وقوع کشتارهای فوق هیچ واکنشی جهت ممانعت از این امر به خرج ندادند.


رادوان کاراجیچ (سمت راست) هم چون راتکو ملادیچ (سمت چپ) سال ها به دلیل جنایت علیه بشریت تحت تعقیب بود. وی سرانجام در در ژوئیه 2008 دستگیر شده و در انتظار محاکمه بین المللی است.

تعیین جایزه برای پیدا کردن دو عنصر اصلی نسل کشی در بوسنی.

کاراجیچ را طراح قتل‌های دهه ۱۹۹۰ در بوسنی و هرزگوین می‌دانند. او مدت ۱۳ سال فراری بود او این سال‌ها را در مناطق صرب نشین بوسنی و صربستان زندگی می‌کرده‌است. او در دادگاه به اتهام عملیات نسل‌کشی مسلمانان بوسنی مورد محاکمه قرار گرفته‌است. در پی دستگیری وی مسلمانان بوسنیایی به شادمانی پرداختند.

گورستان کشته شدگان سربرنیتسا.

کوفی عنان دبیر کل وقت سازمان ملل متحد جهت کوتاهی در محافظت از غیر نظامیان بارها مورد انتقاد قرار گرفت.

در کشتار اصلی سربرنیتسا، صرب ها مردان و پسران مسلمان بین ۱۲ تا ۷۷ سال را برای «بازجویی به ظن ارتکاب جرائم جنگی» از بقیه افراد جدا کردند و اجتماع آن ها در یک محل همه را قتل عام کردند.

 

کودکان و زنان بوسنیایی بیشترین صدمه را در طول جنگ های داخلی خوردند.

بنابر اسناد متقن، صرب ها بارها مبادرت به تجاوز سیستماتیک به دختران و زنان مسلمان بوسنی نموده اند.

یکی از زنانی که به او تجاوزش شده است در مورد خاطرات تلخش در جنگ بوسنی چنین اظهار می دارد: صرب ها در مارس 1992  وارد خانه ما هم شدند و در برابر چشمان من به دختر جوانم تجاوز و با وارد کردن ضربه ای به سرش او را مجروح کردند. روز بعد نیز مرا به قرارگاه پلیس شان بردند. در آن جا بارها به من تجاوز کردند بسیار وحشتناک و تلخ بود در آن جا یکی از همسایگان قدیمی صربمان که ازدوستان خانوادگی مان بود را دیدم...

در گزارش سی ان ان درباره وضعیت زنان مسلمان بوسنی در بحبوحه جنگ چنین آمده که ده ها هزار زن در بوسنی مورد تجاوز قرار گرفتند و كودكان حاصل آن نيز شايد به پنج هزار نفر برسند. این درحالی است که صدها و شايد هزاران زن در اردوگاه های صرب ها باردار شدند.

در جنگ بوسنی زنان مسلمان بوسنیایی هزينه بسيار سنگينی متحمل شدند. سربازان صرب و کروات، زنان مسلمان و حتی زنان صربی و کراواتی که با مسلمان ازدواج کرده بودند را برای تجاوز و قتل از سایر زنان جدا می كردند. که به قول خودشان مسلمانان را پاکسازی قومی کنند این در حالیست که علاوه بر تبعات هولناک تجاوزات جنسی برای زنان، بحران نسل كودكان نامشروع حاصل از جنگ یکی دیگر از تبعات جنگ بود.

در ژوئیه ۲۰۱۴ دادگاهی در هلند حکم داد که مسئولیت حقوقی قتل بیش از ٣٠٠ مرد و کودک مسلمان بوسنیایی در شهر سربرنینسا به دست صربها در سال ١٩٩۵ بر عهده دولت هلند است. سربازان هلندی این افراد را به صربها تحویل دادند. به گفته دادگاه، ارتش باید می دانست که آنها در صورت تحویل داده شدن به صربها کشته خواهند شددولت هلند به پرداخت خسارت به خانواده های این قربانیان محکوم شد. دادگاه، دولت هلند را در رابطه با کشتار بیش از ٧٠٠٠ نفر مسلمان دیگر که در اطراف پایگاه نظامی سربازان هلندی در سربرنیتسا پناه گرفته بودند مسئول ندانست.

خانواده قربانیان همه ساله به گرامی داشت کشتگان این حادثه می پردازد.

روسیه در طول روزهای اخیر مانع از تصویب قطعنامه ای شد که بر مبنای آن این رخداد به عنوان یک نسب کشی توصیف شود. روس ها از قدیم الایام از متحدین صرب ها در اروپا محسوب می شده اند.

پس از گذشت یک دهه از این حادثه فوق (قتل عام سربرنیتسا) بوریس تادیچ، رئیس جمهور وقت صربستان به عنوان اولین مقام عالی رتبه صربستان ضمن شرکت در مراسم دهمین سالگرد نسل کشی سربرنیتسا اعلام کرد برای ادای احترام به قربانیان این حادثه در مراسم بزرگداشت آنان شرکت نموده است. با این وجود هستند کسانی در صربستان که هم چنان از جانیانی هم چون ملادیج و کاراجیچ حمایت کرده و بدان ها افتخار می کنند.

آیا روسیه می‌تواند ماجرای کریمه را در بوسنی‌ تکرار کند؟

آیا روسیه می‌تواند ماجرای کریمه را در بوسنی‌ تکرار کند؟

یکی از مقامات وزارت خارجه آمریکا چندی پیش مدعی آمادگی روسیه برای انجام طرحی مشابه وقایع منطقه کریمه در جمهوری صرب - مسلمان صربسکا در فدراسیون بوسنی و هرزگوین شد. تحلیلگران می‌گویند این موضع را نباید به عنوان تکرار اخبار گذشته به حساب آورد.



آیا روسیه می‌تواند ماجرای کریمه را در بوسنی‌ تکرار کند؟

به گزارش دفتر منطقه‌ای خبرگزاری تسنیم، «هویت برایان یی» مقام آسیایی‌تبار وزارت خارجه آمریکا طی روزهای گذشته از نگرانی خود پیرامون آنچه «تلاش روسیه برای استقلال منطقه صرب‌نشین بوسنی و هرزگوین» نامید، پرده برداشت. نگاهی دقیق به موقعیت تاریخی بوسنی و هرزگوین، بویژه از زمان عقب‌نشینی تدریجی امپراتوری عثمانی از این منطقه در سال 1878 (1257 شمسی) نشان می‌دهد که روس‌ها از هر راهی برای احیای قدرت دیرینه خود در بالکان استفاده می‌کنند.

در نیمه قرن چهاردهم میلادی امپراتوری قدرتمند عثمانی توانست با عبور از بخش غربی شهر قسطنطنیه (که نام آن توسط سلطان محمد فاتح به اسلامبول یا شهر اسلام تغییر کرد) وارد منطقه بالکان شود و پس از تصرف این منطقه، به سمت شمال غرب و مرکز اروپا، که مهم‌ترین هدف عثمانی از آن رسیدن به شهر وین پایتخت امپراتوری خاندان هابزبرگ بود، پیشروی کند. تاریخ‌دانان از جنایات عثمانی در این برهه زمانی، بویژه طی نبردهای سیطره بر صربستان و بوسنی‌وهرزگوین پرده برداشته‌اند. با این‌حال، بسیاری از این تاریخ‌دانان بدون درنظرگرفتن پیشینه تاریخی مردم بوسنی در عدم وابستگی به هیچ یک از دو کلیسای کاتولیک و ارتدکس، اسلام آنان را نه به عنوان نتیجه انتخاب خودشان، بلکه ناشی از زور شمشیر عثمانی می‌دانند. 

نقشه امپراتوری عثمانی در اوج قدرت، 1680 میلادی

دوران حکومت عثمانی در بالکان را باید دورانی پرفراز و نشیب در منطقه بالکان به شمار آورد. اگرچه طبیعی بود صرب‌ها به عنوان اسلاوهایی که صرف‌نظر از ارتباط نژادی، مذهبی و زبانی عمیق که با روسیه داشتند، در برابر دشمن اصلی روسیه در اروپا یعنی عثمانی قرار بگیرند اما این مقاومت در برابر زورگویی‌های حاکمان دست‌نشانده بالکان محدود به صرب‌ها نماند و خود بوسنیایی‌ها نیز اقدام به مقابله با حاکمان عثمانی کردند. در واقع باید گفت که زمینه‌های خروج عثمانی سال‌ها پیش از دهه‌های آخر قرن نوزدهم در بالکان فراهم شده بود.

با این وجود و پس از سیطره امپراتوری اتریش- مجارستان بر این ناحیه و اختلافات موجود که نتیجه آن دو جنگ در بالکان بود، صرب‌های ملی‌گرا که به دنبال سیطره کامل بر بالکان با ایجاد یک حکومت ناسیونالیست تحت رهبری خود بودند، به دلیل اختلافات سرزمینی- سیاسی با اتریشی‌ها، اقدام به ترور ولیعهد این کشور و همسرش در سارایوو کردند. پس از این واقعه، آلمان و عثمانی در کنار اتریش قرار گرفتند و روسیه تزاری، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و ژاپن نیز در برابر آنان صف‌آرایی کردند. گروه اول به نیروهای محور یا متحدین معروف شدند و گروه دوم لقب متفقین را به خود گرفتند. به این ترتیب جنگ جهانی آغاز شد. 

معاهده ورسای دست آلمان، اتریش و عثمانی را از بسیاری از مناطق‌شان کوتاه کرد. پادشاهی متحد صربستان، اسلوونی و کرواسی شکل گرفت اما نامی از ناحیه بوسنی‌وهرزگوین که اکثریتی مسلمان داشت، در این نام‌گذاری ذکر نشد

اگرچه آلمان توانسته بود طی دو سال اول جنگ پیروز قاطع میدان باشد اما شبکه‌های وابسته به صهیونیسم بین‌الملل که از قدرت‌گیری آلمان به عنوان مرکز دشمنی با سرمایه‌داران یهودی در جهان می‌ترسیدند، به انگلیس تضمین دادند که آمریکا را به عنوان دولت جدید متفقین وارد میدان جنگ کنند و در قبال آن، انگلیس از تشکیل دولت یهود در فلسطین حمایت کند. همزمان این سرمایه‌داران از انقلاب بلشویکی در روسیه حمایت کردند تا دولتی نزدیک به یهود تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به رهبری ولادیمیر ایلیچ یولیانف (ملقب به لنین) در پهنه وسیعی از اوکراین تا خاوردور شکل بگیرد. سرانجام نقشه صهیونیست‌ها با موفقیت مواجه شد و نیروهای محور در جنگ اول جهانی شکست خوردند. 

معاهده ورسای دست آلمان، اتریش و عثمانی را از بسیاری از مناطق‌شان کوتاه کرد. در پی تحولاتی گسترده در اروپا، که این معاهده نیز بخش مهمی از آن‌ها را شکل می‌داد، پادشاهی متحد صربستان، اسلوونی و کرواسی شکل گرفت. همانطور که مشخص است، نامی از ناحیه بوسنی‌وهرزگوین که اکثریتی مسلمان داشت، در این نام‌گذاری ذکر نشد. با این وجود، نظامیان این اتحادیه سلطنتی، خطر قدرت‌افزون ایتالیا را به خوبی حس می‌کردند. این قدرت چند سال بعد، خود را با اشغال آلبانی به شکلی کاملا واضح به دیگر دولت‌های بالکان نشان داد. احتمال وقوع جنگ در بالکان بالا بود. این در حالی بود که رابطه روس‌ها پس از تشکیل رژیم کمونیستی شوروی با صرب‌های تحت حکومت پادشاهی یوگسلاوی کاهش پیدا کرده بود و تنها روابطی میان جریاناتی نظیر سازمان کمونیست‌های یوگسلاوی با شوروی تحت حکومت ژوزف استالین برقرار بود. این روند تا آغاز جنگ دوم جهانی ادامه پیدا کرد.

پس از هم‌پیمانی چند کشور با آلمان هیتلری نظیر رومانی، اسلواکی و مجارستان، شاه پیتر فرمانروای یوگسلاوی نیز در پی نزدیک شدن به آلمان و ایتالیا برآمد. با این حال، افسران عالی‌رتبه ارتش یوگسلاوی دست به یک کودتا زدند و پس از اخراج وی از کشور، حکومتی نزدیک به متفقین در بلگراد تشکیل دادند و پسرش را به عنوان پادشاه صوری روی کار آوردند. نیروهای نزدیک به پادشاه یوگسلاوی که طرفدار آلمان و ایتالیا بودند، از این دو کشور و دو متحدشان یعنی مجارستان و بلغارستان درخواست مداخله نظامی برای سرنگونی دولت تحت فرمان ارتش کردند. در نتیجه هیتلر، که پس از مشاهده اشغال کشورهای اروپای شرقی و حمله به فنلاند توسط استالین بدنبال مقابله نظامی با وی و پایان معاهده مولوتوف- ریبن تروپ بود، اجرای «عملیات بارباروسا» را چند ماه به تأخیر انداخت تا پس از آسوده شدن خاطرش از اوضاع موجود در بالکان، به سراغ شوروی برود. عملیات گسترده ارتش آلمان و سه کشور متحدش یعنی ایتالیا، مجارستان و بلغارستان ظرف چند هفته باعث تسلط کامل متحدین بر یوگسلاوی شد.

در این حال برخی فرماندهان ارتش یوگسلاوی اقدام به ایجاد گروه‌های مقاومت ضد آلمانی در نواحی مختلف این کشور کردند که رأس فرماندهی آنان را دو جریان شکل می‌دادند. نخستین گروه، چریک‌های کمونیست نزدیک به شوروی تحت فرماندهی «مارشال یوسیپ تیتو» کروات بودند که از سوی مسکو حمایت می‌شدند. دومین گروه نیز شبه‌نظامیان ملی‌گرای صرب، موسوم به «چِتنیک» بودند که فرماندهی آنان را ژنرال «دراژا میخایلویچ» برعهده داشت.

 نیروهای اوستاشه همان قدر که از صرب‌ها متنفر بودند، رابطه خوبی با مسلمانان بالکان یعنی مردم بوسنی و هرزگوین داشتند

این اتفاق در حالی افتاد که آلمانی‌ها پس از تصرف یوگسلاوی، کرواسی را پس از چند قرن برای یک بار دیگر به عنوان دولتی مستقل در بالکان مطرح و یکی از متحدان کروات خود به نام «آنته پاولیچ» را به عنوان حاکم آن انتخاب کردند. با این وجود آلمان‌ها و دوستان ایتالیایی‌شان اقدام به دستکاری در نقشه یوگسلاوی کردند. منطقه‌ای که آلمانی‌ها از آن با نام «دولت مستقل کرواسی» یاد می‌کردند، تمام کرواسی، بوسنی و هرزگوین و بخش‌هایی از صربستان امروزی را شامل می‌شد البته بخش‌هایی از اسلوونی در همسایگی این دولت جدید نیز تحت حاکمیت ایتالیا قرار گرفت. نیروهای نظامی این دولت با نام «اوستاشه» شناخته می‌شدند. به دلیل تجارب سخت با صرب‌ها و تمایلات سلطه‌طلبانه آنان بر کل اهالی بالکان در طول سال‌های گذشته، نیروهای اوستاشه همان قدر که از صرب‌ها متنفر بودند، رابطه خوبی با مسلمانان بالکان یعنی مردم بوسنی و هرزگوین داشتند. این نفرت باعث شد در چند مورد اقدامات تنبیهی دسته‌جمعی از سوی آنان علیه صرب‌ها نظیر کشتار، قتل و غارت صورت بگیرد.

با این حال، علی‌رغم اینکه مارشال تیتو خود یک کروات بود، به دلیل تفکرات کمونیستی در برابر دولت مورد حمایت آلمان قرار گرفت. دراژا میخایلویچ ناسیونالیست نیز همین کار را کرد اما از آنجا که او یکی از حامیان ایده معروف نظریه‌پردازان بزرگ صرب پیرامون «تشکیلات صربستان بزرگ در بالکان زیر پرچم هویت صربی» بود، از 1941 با تأیید کامل سیاستمداران و فرماندهان صرب تصمیم به اجرای طرح خود مبنی بر «پاکسازی کامل یوگسلاوی از مسلمانان بوسنیاک و مسیحیان کاتولیک کروات» گرفت. در همین راستا از سال 1941 تا 1943، که تمرکز فعالیت‌های ارتش آلمان و متحدانش به نبرد با شوروی در جبهه شرق رفته بود، یک سلسله نسل‌کشی وحشیانه از سوی چتنیک‌های تحت فرمان میخایلویچ علیه مسلمانان بوسنیاک در مناطق بوکوویتسا، فوچا، سنجاک و... صورت گرفت. یک ماه پس از کشتار و تجاوز وحشیانه به مردان و زنان مسلمان در منطقه بوکوویتسا در حومه تومیسلاوگراد در ناحیه هرزگوین، حاج امین الحسینی مفتی اعظم فلسطین، که پس از مبارزات سیاسی با انگلیس و یهود توسط آنان از فلسطین تبعید و به آلمان هیتلری پناهنده شده بود، درخواست تأسیس یگانی مسلح متشکل از مسلمانان بوسنیایی را به مقامات آلمانی ارائه می‌کند. هدف او از این اقدام، جلوگیری از کشتار بیشتر مسلمانان توسط صرب‌ها بود (تا پایان جنگ دوم جهانی، حدود 100 هزار مسلمان توسط صرب‌ها قتل عام شدند.)

از آنجا که ارتش آلمان (ورماخت) فقط از نیروهای آلمانی تشکیل شده بود، تنها «وافن اس اس» که متشکل از نیروهای داوطلب حامی هیتلر از تمام ملیت‌ها و ادیان بود، ظرفیت پذیرش این مسلمانان را داشت. به همین خاطر «هاینریش هیملر» فرمانده ارشد اس اس پس از هیتلر، با دریافت اخباری مبنی بر آمادگی بیش از 20 تا 30 هزار نیروی مسلمان برای پیوستن به اس اس با تأسیس این واحد، که «لشکر سیزدهم کوهستانی حنضر (خنجر)» نام گرفت، موافقت کرد. پس از تأسیس این لشکر در بهار 1943، کشتار مسلمانان بوسنیایی تا پایان جنگ دوم جهانی متوقف شد. با این وجود بخش قابل توجهی از نیروهای لشکر حنضر در ماه‌های آخر جنگ، طی نبرد با ارتش شوروی در مناطق شمال بالکان کشته شدند یا به اسارت درآمدند. دراژا میخایلویچ نیز به دلیل تغییر موضع و همکاری با افراد نزدیک به آلمانی‌ها در اواخر جنگ، پس از پایان جنگ به همراه تعدادی از همرزمانش محاکمه و اعدام شد. نیروهای اوستاشه، که خود را در مرز اتریش به متفقین غربی تسلیم کرده بودند، تحویل مارشال تیتو و کمونیست‌ها داده و بسیاری از آنان به همراه زنان و فرزندان خود اعدام شدند. 

تنها کسی که توانست از موقعیت پس از جنگ در بالکان سود ببرد، مارشال تیتو بود. او دولت مورد حمایت آلمان را پس از شکست هیتلر، از میان برد و با وجود جنایات گسترده چتنیک‌ها علیه مسلمانان و کروات‌ها، از طرح هر نوع اقدام قضایی علیه آنان خودداری کرد و تنها خواستار محاکمه و اعدام حاج امین الحسینی و متحدان مسلمانش در بوسنی به جرم همکاری با آلمانی‌ها شد. با این حال، زیاده‌خواهی‌های ژوزف استالین رهبر شوروی به حدی برای او، که خود را همرزم کمونیست‌های شوروی می‌دانست، سنگین بود که تصمیم به کنار کشیدن از اردوگاه سرخ شوروی و ایجاد یک جریان مستقل از غربی‌های لیبرال و روس‌های سوسیالیست بگیرد اگرچه تیتو همواره خود را یک سوسیالیست می‌دانست. نتیجه این ایده، که بعدها با کمک سوکارنو و نهرو مقامات ارشد اندونزی و هند تقویت شد، ایجاد «جنبش عدم تعهد» بود. 

با وجود اعلام اختلاف با کمونیست‌های شوروی از سوی تیتو و مخالفت همزمان وی با پیمان ناتو و بلوک غرب، وی به سیاست مخالفت با فعالیت‌های مذهبی، که جزو لاینفک نظام‌های کمونیستی است، ادامه داد. در نتیجه این سیاست، بسیاری از مسلمانان متدین حاضر در بوسنی و هرزگوین، کوزوو و صربستان از رسیدن به مقام‌های مهم در دولت یوگسلاوی منع شدند. عمده افراد مسلمان حاضر در دولت‌ سوسیالیست یوگسلاوی از زمان تأسیس آن تا پایان آن در سال 1992 را افرادی تشکیل می‌دادند که تنها انتساب ظاهری به خانواده‌های مسلمان داشتند علاوه بر اینکه هر نوع اعتراض به این موضوع نیز، همانگونه که عثمان برکا از فعالان سیاسی مسلمان تاریخ بوسنی شرح داده است، عواقبی سنگین برای فرد معترض داشت. 

مرگ مارشال تیتو در سال 1980، یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، باعث شد تمام شکاف‌های موجود میان اهالی جمهوری‌های یوگسلاوی (بوسنی و هرزگوین، صربستان و مونته‌نگرو، کوزوو، کرواسی و اسلوونی) فعال شود. مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، «علی عزت بگوویچ» که از فعالان مسلمان منطقه بوسنی بود، به همراه چند تن از دوستان دیگرش از فعالان سیاسی مسلمان یوگسلاوی به تهران آمد تا شرایط ایران را پس از پیروزی انقلاب اسلامی از نزدیک ببیند. این سفر باعث شد وی و دوستانش پس از بازگشت به یوگسلاوی، محاکمه و زندانی شوند. 

بوسنی و هرزگوین با اکثریتی مسلمان، قصد داشت کشورشان اولین کشور مسلمان در اروپا باشد که اعلام استقلال می‌کند؛ اما صرب‌ها همانگونه که پیش از این نیز طی جنگ جهانی دوم، اقدام به کشتار مسلمانان برای پاکسازی منطقه از جمعیت غیرصرب جهت تحقق اهداف‌شان برای رسیدن به صربستان بزرگ کرده بودند، این بار نیز همان استراتژی را در پیش گرفتند

فروپاشی شوروی و یوگسلاوی به فاصله‌ای کمتر از یک سال رخ داد. با این حال، برخلاف شوروی که جنگی درنگرفت، صرب‌ها برای حفظ یکپارچگی یوگسلاوی، این بار زیر پرچم هویتی صربی، همانطور که دراژا میخایلویچ طی جنگ دوم جهانی در سر داشت، وارد جنگ با دیگر همسایگان خود شدند که مهم‌ترین آنان، نبرد با مردم مسلمان در بوسنی و هرزگوین بود. این سرزمین با اکثریتی مسلمان، که رهبران دینی و سیاسی آن پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران سعی می‌کردند از آن الگوبرداری کنند، قصد داشت کشورشان اولین کشور مسلمان در اروپا باشد که اعلام استقلال می‌کند. صرب‌ها همانگونه که پیش از این نیز طی جنگ جهانی دوم، اقدام به کشتار مسلمانان برای پاکسازی منطقه از جمعیت غیرصرب جهت تحقق اهداف‌شان برای رسیدن به صربستان بزرگ کرده بودند، این بار نیز همان استراتژی را در پیش گرفتند تا هم به گستره سرزمینی خود وسعت بدهند هم مانع از تشکیل کشوری مسلمان و نزدیک به ایران در اروپا شوند.

برخلاف تصور صرب‌ها، کشتارهای آنان باعث شد که نیروهای ارتش تازه‌تأسیس بوسنی و هرزگوین با قدرت و عزم بیشتری برای سرنگون کردن شبه‌نظامیان صرب وارد عمل شوند. تأثیر عملیات‌های ارتش بوسنی و متحدان مسلمانش، بویژه رزمندگان ایرانی و لبنانی، باعث شد که بخش قابل توجهی از مناطق اشغالی از کنترل صرب‌ها خارج شود و مهم‌ترین شهرهای دارای جمعیت صرب در بوسنی یعنی «بانیالوکا» و «پریدور» در آستانه پاکسازی توسط ارتش بوسنی قرار بگیرد. در همین زمان بود که آمریکا با واسطه‌گری ریچارد هالبروک وارد معرکه شد تا معاهده صلحی را به بوسنیایی‌ها تحمیل کند تا از ایجاد کشوری با هویت مسلمان در غرب جلوگیری کند. اظهارات ژنرال راسم دلیچ فرمانده کل نیروهای مسلح بوسنی و هرزگوین در کتاب خاطرات خود از حوادث زمان جنگ با صرب‌های مورد حمایت صربستان و روسیه، کاملا این موضوع را تأیید می‌کند.

در نتیجه معاهده صلحی که به دلیل مکان امضای آن، یعنی شهر دِیتون در ایالت اوهایو در آمریکا، معاهده صلح دیتون نام گرفته است، بوسنی از یک جمهوری تبدیل به یک کنفدراسیون شد. این کنفدراسیون از دو جمهوری صرب- مسلمان تحت عنوان جمهوری صرِبسکا و یک جمهوری مسلمان- کروات با نام جمهوری بوسنی و هرزگوین تشکیل شده است. جمهوری صربسکا دارای دو پایتخت سارایووی شرقی و بانیالوکا است. پایتخت جمهوری بوسنی و هرزگوین نیز شهر تاریخی سارایوو است. 

اگرچه بیشتر روابط مسلمانان بوسنی با کشورهای اسلامی است اما این ارتباط به حدی نیست که جلوی نفوذ صربستان و کرواسی، که به تبع آن راه نفوذ برای روسیه به عنوان حامی صرب‌ها و آمریکا به عنوان حامی کروات‌ها فراهم می‌شود، را بگیرد

معاهده صلح دیتون اگرچه به زعم آمریکایی‌ها جنگ را متوقف کرد اما نتوانست بسیاری از مشکلات دیگر، که بویژه طی جنگ آغاز شد، را در بوسنی حل کند. هم‌اکنون سیستم ریاست‌جمهوری در بوسنی به گونه‌ای است که هر هشت ماه، قدرت بین یک مسلمان، یک کروات و یک صرب دست به دست می‌شود و به خاطر همین موضوع، هیچ تضمینی مبنی بر ثبات سیاسی- اقتصادی در این کشور وجود ندارد. این اتفاقات در حالی است که نیروهای ناتو و نظامیان وابسته به اتحادیه اروپا و سازمان ملل نقشی مهم در ساختار دفاعی بوسنی و هرزگوین ایفا می‌کنند و بوسنی نتوانسته است ارتشی قدرتمند و در عین حال مستقل از خود داشته باشد به گونه‌ای که هر نوع تصمیم‌گیری نظامی مهم در این کشور، بر اساس روابط موجود میان قدرت‌های خارجی و در رأس آنان پیمان ناتو به رهبری آمریکا از یک‌سو و روسیه از سوی دیگر تعریف می‌شود. مشارکت نیروهای بوسنیایی در اشغال کشور مسلمان افغانستان را باید بخشی از این فرایند به شمار آورد. این در حالی است که مسلمانان افغان نقش مهمی در کمک رسانی به ارتش بوسنی طی جنگ با صرب‌ها ایفا کردند. در واقع باید گفت تنها عنصر مهم و ثابت در وضع موجود در بوسنی، نقش آمریکا و اتحادیه اروپا از یک‌سو و روسیه از سوی دیگر است. روس‌ها به دلیل داشتن مذهب ارتدکس، نژاد اسلاو و ریشه‌های زبانی مشترک با صرب‌ها، نقش مهم‌ترین حامی آنان را در شرایط کنونی جهان، اروپا و بالکان ایفا می‌کنند. اگرچه در زمان حکومت تیتو، اختلافات گسترده‌ای بر سر مسائل عقیدتی- سیاسی- اقتصادی میان بلگراد و مسکو وجود داشت اما طی جنگ بوسنی و پس از آن، روسیه نشان داد که به هیچ وجه حاضر به رها کردن مهم‌ترین متحد سیاسی- دینی- نژادی- اقتصادی خود در بالکان نیست. این موضوع حتی شامل حمایت از صرب‌های ساکن در بوسنی نیز می‌شود. 

به دلیل وجود دو جمهوری صرب- مسلمان و کروات- مسلمان در بوسنی و هرزگوین، این حالت پیش آمده است که هر یک از طرفین کروات یا صرب، منافع هم‌نژادان خود در صربستان و کرواسی را نیز در تصمیمات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، اعم از داخلی یا خارجی، لحاظ می‌کند. اگرچه بیشتر روابط میان مسلمانان با کشورهای اسلامی با ترکیه، سپس رژیم سعودی و سپس ایران است اما این میزان ارتباط به حدی نیست که جلوی نفوذ صربستان و کرواسی، که به تبع آن راه نفوذ برای روسیه به عنوان حامی صرب‌ها و آمریکا به عنوان حامی کروات‌ها فراهم می‌شود، را بگیرد.

پیوستن مونته‌نگرو به ناتو باعث شده است که روسیه برای حفظ قدرت خود در بالکان جهت از دفاع از مهم‌ترین متحد خود در این منطقه یعنی صربستان، تلاش خود را برای جداسازی منطقه صربسکا در بوسنی، همانطور که در مورد منطقه کریمه در اوکراین اجرا کرد، به کار بگیرد

با وجود این ترکیب سیاسی در بوسنی، تاکنون صرب‌ها نتوانسته‌اند منطقه صربسکا را از بوسنی جدا و به صربستان الحاق کنند گرچه هر چند سال یکبار این موضوع تکرار می‌شود. با این حال صحبت‌های اخیر مقام وزارت خارجه آمریکا پیرامون طرح روسیه را نباید به عنوان تکراری بر اخبار سال‌های گذشته به حساب آورد. روسیه پس از وقوع بحران‌های سیاسی- نظامی در اوکراین همزمان با گسترش ناتو در مرزهای شرق لهستان با روسیه و همینطور ورود ارتش‌های غربی به اردن جهت پشتیبانی گسترده از عملیات تروریست‌ها در جنوب و مرکز سوریه، به دنبال راهکاری است تا قدرت خود را در برابر آمریکا افزایش دهد. موضوع پیوستن مونته‌نگرو به ناتو باعث شده است که روسیه برای حفظ قدرت خود در بالکان جهت از دفاع از مهم‌ترین متحد خود در این منطقه یعنی صربستان، تلاش خود را برای جداسازی منطقه صربسکا در بوسنی، همانطور که در مورد منطقه کریمه در اوکراین اجرا کرد، به کار بگیرد. این راهکار بخشی از مقابله روسیه با پیوستن کشورهای بالکان به پیمان ناتو است که نتیجه جز محاصره صربستان توسط پیمان ناتو برای مسکو نداشته است.

اگرچه آمادگی روسیه برای حمایت از صرب‌های بوسنی در به اصطلاح همه‌پرسی جدایی از این کشور کاملا مشخص است اما تنها زمان و وقایع میدانی مشخص می‌کند چقدر مسکو توان تحمل تبعات سنگین ناشی از این اقدام، که به طور بالقوه باعث آغاز جنگ دوم میان بوسنی‌وهرزگوین با صربستان و صرب‌های مورد حمایت بلگراد در این کشور خواهد شد، را داراست.

یوسیپ بروز تیتو

یوسیپ بروز تیتو

 

ژوسف بروز تیتو (به اسلاویЈосип Броз Тито) (زاده ۷ مه ۱۸۹۲ - درگذشته ۴ مه ۱۹۸۰) رئیس جمهور یوگسلاوی و رهبر اتحادیه کمونیست‌های یوگسلاوی بود. او دولتی که خود پس از جنگ جهانی دوم تأسیس کرد را «کمونیست» می‌نامید، اما از شوروی مستقل بود. او سپس یکی از رهبران «جنبش غیرمتعهدها» شد. او که از کُروات‌ها بود در سالهای جنگ جهانی دوم رهبری نبردهای پارتیزانی با نیروهای آلمانی را برعهده داشت. اندکی پس از مرگ وی، یوگسلاوی دچار فروپاشی سیاسی شد. وی همچنین به دریافت جایزه دلاوری نظامی لهستان (ویرتوتی میلیتاری) نائل شد. ژوزف بروز تیتو در ۴ مه ۱۹۸۰ سه روز پیش از ۸۸ سالگی اش درگذشت.

 
محل تولد تیتو در کامرویچ کرواسی

او در شهر کوچک یوزیپ بروزویچ در کامرویچ کرواسی به دنیا آمد که آن زمان جزئی از امپراطوری اتریش - مجارستان (خاندان سلطنتی هابسبورگ بر آن سلطنت می‌کردند) در منطقه کوچک زاگورجه بود. او فرزند هفتم خانواده فرانجو و ماریجا بروزویچ بود. پدرش فرانجو (فرانکو) یک کروات بود و هنگامی به دنیا آمدن یوسیپ (جوزف) آنها در اسلونی زندگی می‌کردند. پس از گذراندن دوران ابتدایی مدرسه او به مدرسه کامرویک رفت و در سال دوم تحصیلی در سال ۱۹۰۵ مردود شد و دیگر مدرسه نرفت. در سال ۱۹۰۷ به  مناطق روستایی اطراف رفت و به عنوان یک شاگرد مکانیک در سیساک مشغول به کار شد. در همین سالها بود که با طبقه کارگری آشنا شد و برای اولین بار روز اول ماه می (روز جهانی کارگر) را همراه دیگر کارگران جشن گرفت. در سال ۱۹۱۰ به طور همزمان به اتحادیه کارگران فلزکار و حزب سوشیال دمکراتکرواسی و اسلونی پیوست. بین سالهای ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ به نحوی غیر پیوسته به کار در شهر دیگر مانندبوهم، مونیخ، مانهیم (جایی که او برای شرکت بنز مشغول به کار شده بود) سپس به وینر اتریش رفت و به عنوان آزماینده رانندگی برای شرکت دایملر مشغول به کار شد.

در مه سال ۱۹۱۲ او جایزه نقره مسابقه شمشیر بازی بوداپست را از آن خود کرد. در پاییز سال بعد نیز در ارتش اتریش-مجارستان اسم‌نویسی کرد که تقریباً با جنگ اول جهانی همزمان شد. او که باید برای خدمتش به رم می‌رفت پس از چندی به واسطه تبلیغات سیاسی (پروپاگاندا)ضد جنگ به زندان افتاد. در سال ۱۹۱۵ او را برای جنگ با روسیه به سمت جبهه شرقی در گالیسیا فرستادند. در آنجا بود که خودش را به عنوان سربازی نمونه از دیگران متمایز کرد و نامزدِ نشانِ لیاقت شد. در عید پاک سال ۱۹۱۵ به صورت جدی زخمی و توسط روسها دستگیر شد.

پس از سیزده ماهی که در بیمارستان سپری کرد، او را به اردوگاه کار اجباری در کوه‌های اورال فرستادند جایی که زندانیان او را به عنوان رهبر اردوگاه انتخاب کردند. در فوریه ۱۹۱۷ انقلاب روسیه رخ داد و زندانیان آزاد شدند. او متعاقباً پس از آزادی به گروه بلشویک پیوست. در آوریل ۱۹۱۷ دوباره دستگیر شد ولی توانست بگریزد و به گروه تظاهرات کنندگاه در سن پترزبورگ پیوست. بر سر راهش به فنلاند او را دستگیر و به زندان پتروپاولوسکی بردند که نزدیک سه هفته در آنجا زندانی شد. او را دوباره به کنگور فرستادند ولی توانست در مسیر از قطار فرار کرده و توسط یک خانواده روسی که بعدها با دختر آنها پالاجیا ازدواج کرد، مخفی شد. سپس در سال ۱۹۱۸ در ارتش سربازان سرخ روسیه در اوزاک نام‌نویسی کرد و به عنوان یکی از اعضاحزب کمونیست روسیه درآمد. در ژوئن سال ۱۹۱۸ اوزاک را ترک کرد و برای فراهم آوردن کار و تأمین مخارج خانواده به عنوان یک مکانیک در نزدیکی‌های اوزاک برای یک سال مشغول به کار شد. در سال۱۹۲۰ او و همسرش سفر مشقت باری را سوی خانه در پیش گرفتند.

پس از بازگشت، فوراً به حزب کمونیست یوگسلاوی پیوست. حزب کمونیست یوگسلاوی گسترش شدید سیاسی علیه پادشاهی حاکم را در پی داشت. در انتخابات کمونیست‌ها توانستند ۵۹ کرسی را از آن خود کنند و به عنوان سومین حزب بزرگ شناخته شوند. به هر حال، حکومت پادشاهی نمی‌توانست کمونیست‌ها را تحمل کند و آنها را به صورت قانونی بپذیرد. در سال ۱۹۲۱ تمام کرسی‌های  کسب شده از جانب کمونیست‌ها لغو شد و به صورتی علنی در جریان انتخابات تقلب به عمل آمد؛ ولی او کارش را به صورتی محرمانه ادامه داد با این که می‌دانست فشار زیادی از جانب حکومت بر کمونیست‌ها وارد می‌شود. در سال ۱۹۲۵ به کولاجویچ رفت جایی که برای اولین بار در یک شرکت کشتی سازی مشغول به کار شده بود. او را به عنوان رهبر حزب برگزیدند و او یک اعتصاب کارگری را در همان زمان رهبری کرد.

سپس به بلگراد رفت و در یک کارخانه تولید قطار بین شهری مشغول به کار شد و به عنوان یکی از اعضا اداری اتحادیه برگزیده شد ولی بیرونش کردند و او به زاگرب پناه برد جایی که به عنوان منشی اتحادیه فلزکاران کرواسی برگزیده شد. در سال ۱۹۳۴او یکی از اعضای دفتر سیاسی مرکزی کمونیسم یوگسلاوی شد و سپس در اتریش، وین مستقر شد و در همان‌جا بود که به تیتو معروف شد.

در سال ۱۹۳۵ به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد و به مدت یک سال در بخش بالکان مشغول به کار شد و به عنوان یکی از اعضای حزب کمونیست شوروی و پلیس مخفی شوروی پذیرفته شد. در سال۱۹۳۶ کمینترن کامراد والتر و تیتو را برای تطهیر (تصفیه کردن، اخراج یا کشتن) حزب به یوگسلاوی فرستاد. در سال ۱۹۳۷ میلان کورکیچ که دبیر کلی حزب کمونیست یوگسلاوی را در دست داشت به دستور استالین در مسکو کشته شد و در پی آن تیتو در پست دبیر کل حزب کمونیست یوگسلاوی به جای میلان کورکیچ نشست.

 

 
تیتو، ۱۹۴۲
 
دیدار تیتو و چرچیل در ناپل، ایتالیا

در ۶ آوریل ۱۹۴۱ آلمان، ایتالیا و مجارستانی‌ها یک حمله را علیه یوگسلاوی تدارک دیدند. ابتدا آلمانی‌های نازی از سه جانب به پایتخت یوگسلاوی سابقبلگراد حمله کردند. در همان حال لوفت‌وافه (هواپیمایی آلمان) بلگراد و دیگر شهرهای بزرگ یوگسلاوی را بمباران کرد. براثر این حمله همه‌جانبه، نظام سلطنتی یوگسلاوی به یکباره فرو ریخت و متعاقباً در هفدهم آوریل شاه پیتر دوم و دیگر اعضای خانواده سلطنتی از یوگسلاوی گریختند. الباقی افراد  باقی‌مانده نظامی یوگسلاوی فرستاده‌های آلمان را در بلگراد ملاقات کردند و با سرعت پیشنهاد عدم مقاومت نظامی را پذیرفتند. صلح موقت در آن شرایط بسیار سخت بود و متحدین سعی در تجزیه یوگسلاوی کردند. آلمان شمال اسلونی را اشغال کرد در همان حال نیز یک حرکت نظامی هدایت شده را به سوی صربستان انجام داد و یک دولت دست نشانده خود را در آنجا به حکومت رساند. در آن زمان کرواسی مستقل، بسیار وسیع تر از کرواسی امروز بود و شامل بوسنی و هرزگوین نیز می‌شد. موسیلینی نیز باقی‌مانده کوزوو و اسلونی و بخش اعظمی از ساحل دالماتیا (واقع شده در کرانه دریای آدریاتیک) را به چنگ آورد و همچنین بر بخش تازه استقلال یافته مونته نگرو نیز مسلط شد و دولتی دست نشانده خود را در آن به حکومت رسانید و همچنین به بخش  مستقل کرواسی که قدرت کمی در آن زمان برایش باقی‌مانده بود، پادشاهی را اعطا کرد. مجارستان نیز ارتش سوم مجار را برای تصرف وج ودیا در شمال صربستان اعزام کرد و بعدها با اهرم قدرت توانست قسمت‌های بارانجا، باچا، مدیمورج و پره کمورجا بلغارستان را به خود ضمیمه کند و در همان زمان بود که توانست کمبودیه را نیز به لیست بلند بالای تصرفات خود بیفزاید.

تیتو ابتدا به حمله آلمانی‌ها به یوگسلاوی واکنش نشان داد و با چاپ یک رساله در ۱۹۴۱ مردم را علیه حمله خارجی‌ها به اتحاد فراخواند. در ژوئیه ۱۹۴۱ بعد از حمله آلمان به شوروی (عملیات بارباروسا) تیتو اعضا کمیته مرکزی حزب کمونیست را فراخواند تا جلسه‌ای در مورد وضع موجود برگزار کنند. در یکی از همان روزها بود که پارتیزان‌های یوگسلاوی گروه پارتیزانی سیزاک را شکل دادند (اولین گروه مقاومت اروپایی). این گروه در جنگل‌های بروزویک نزدیک سیزاک کرواسی شکل گرفت و نقطه شروعی بر اتحاد علیه متفقین بود.

در اولین دوره تیتو و پارتیزان‌ها (که سیاست پان-یوگسلاو را دنبال می‌کردند) با جنبش چتنیک که از جانب صربهای حاکم رهبر می‌شدند و با متفقین هم  دست شده بودند، مواجه شدند. پس از سپری شدن زمان کوتاه اتحاد، به یکباره گروه دو تکه شد و گروه‌های جدید با هم شروع به جنگ کردند. به تدریج، گروه چتنیک با متحدین برای نابودی پارتیزان‌ها هم دست شد تا تیتو و گروهش را نابود کنند. پارتیزانها به سرعت به موفقیت رسیدند و توانستند بخشی از یوگسلاوی را مستقل گردانند. عملیات پارتیزانی، آلمان را تحریک کرد تا تلافی کند و برای همین 'به ازاء هر سرباز آلمانی که کشته می‌شد، یکصد نفر از شهروندان یوگسلاوی را کشتار می‌کرد.

در منطقه آزاد شده، پارتیزانها مردم را به کمیته‌هایی سازماندهی می‌کردند تا به عنوان دولتی غیر شخصی عمل کنند. تیتو در تأسیس کنسول ضدفاشیسم و کمیته آزادسازی یوگسلاوی که در سال ۱۹۴۲ تأسیس شده بود نیز نقش رهبری را ایفا کرد و بعدها نیز به عنوان رهبر همین کمیته انتخاب گردید. نماینده جنبش مقاومت، اصولی را در دو بخش برای سازماندهی کردن دوباره کشور انتشار داد و تصمیم بر فدرالی و بخش بخش اداره کردن یوگسلاوی گرفت، این زمانی بود که تیتو به عنوان رهبر کمیته انتخاب شده بود.

به هر حال، با رشد احتمال حمله متفقین به کشورهای بالکان، متحدین شروع به توطئه چینی برای نابودی پارتیزان‌ها کردند. آلمانی‌ها چندین حمله سنگین را برای نابودی مقر پارتیزان‌ها و بیمارستانهای سیار تدارک دیدند. بزرگترین حملاتی که علیه پارتیزان‌ها صورت گرفت ابتدا جنگ نروتوا (که چتنیک‌ها نیز در کنار آلمانی‌ها در آن می‌جنگیدند) و جنگ سات جسکا (چهارمین یا پنجمین جنگ ضد پارتیزانی) نزدیک به ۲۰۰٬۰۰۰۰ هزار سرباز را شامل می‌شد. در جنگ سات  جسکا کمی مانده بود که پارتیزان‌ها را دوره کنند ولی سازماندهی‌های سیال پارتیزانها باعث شد آلمانی‌ها در آن جنگ عقب‌نشینی کنند. آلمانی‌ها همچنین سه بار اقدام به ترور تیتو کردند:

  • در ۱۹۴۳ در زمان جنگ نروتوا
  • در طول جنگ سات جسکا که تیتو در این جنگ زخم برداشت و نجات یافت زیرا سگ وفادارش از مرگ او جلوگیری کرد و خودش را قربانی جان او کرد.
  • در ۱۹۴۴ زمانی که یک یورش هوایی به مقر فرماندهی او در بوسنی انجام گرفت و او مجبور شد عریان از صحنه بگریزد.

پس از آن نیز پارتیزانها همچنان با شوق و شور تمام در طول ژانویه و ژوئن ۱۹۴۳ به آلمانی‌ها حمله می‌کردند و همچنین کشورهای متفق نیز از آنها حمایت به عمل می‌آوردند. در ۱۹۴۳ در کنفرانس تهرانشاه پیتر دوم، فرانکلین روزولت رئیس جمهور وقت آمریکا، چرچیل نخست وزیر انگلیس به همراه نخست وزیر شوروی استالین تیتو و پارتیزانها را به طور رسمی به رسمیت شناختند. این کار متفقین باعث گشت تا چتربازان در پشت خطوط متحدین به کمک نیروهای پارتیزانی گسیل شوند. در هفدهم ژوئن ۱۹۴۴ در جزیره دالماسی معاهده‌ای به امضا رسید که طبق آن شاه پیتر دوم و تیتو با هم متحد شدند و دولتی واحد را تشکیل دادند. این معاهده به معاده «تیتو شابازیک» معروف شد.

در سپتامبر ۱۹۴۴ آژانس تلگراف شوروی گزارش داد که تیتو با شوروی معاهده‌ای را امضا کرده و به ارتش شوروی اجازه ورود موقتی به خاک یوگسلاوی را داده است. ارتش سرخ برای این به خاک  یوگسلاوی می‌آمد تا در مناطق شمال شرقی یوگسلاوی دست به عملیات بزند. با این استراتژی، جناح راست، به وسیله کشورهای متفق برای پارتیزان‌ها ایمن شد و همچنین منجر به یک حمله موفق از جانب متفقین بر ضد آلمان شد که آنها را از مرزهای یوگسلاوی بیرون راند.

همسر اولش پالجیا بروز، دختری روسی الاصلی بود که سه فرزند برایش به دنیا آورد. دختر بزرگترش زلاتیچا و پسرهایش هینکو و ژارکو بودند. آنها در اوزاک قبل از عزیمت به یوگسلاوی ازدواج کرده بودند و وقتی تیتو در سال ۱۹۲۸ به زندان افتاد همسرش را به مسکو انتقال دادند. دیگر رابطه عشقی قابل توجهش با هرتا هاس که بعدها او را به همسری برگزید، بود. هرتا در سال ۱۹۴۱ برایش پسری به دنیا آورد که نامش را آلکساندر گذاشتند. آنها در سال ۱۹۴۳ از هم جدا شدند. در طول ارتباطش با هرتا هاس او همچنان به بی قیدی جنسی اش ادامه داد و با داوارجانکا منشی شخصی اش نیز رابطه داشت، کسی که می‌گفتند عشق واقعی اوست. او در ۱۹۴۶ بر اثر بیماری سل از دنیا رفت و تیتو او را در محوطه بلی دوور، اقامتگاه شخصی خودش به خاک سپرد.

معروف‌ترین همسرش ژاوانکا بروز بود. تیتو در سال ۱۹۵۲ زمانی که ۵۹ سال داشت با این زن ۲۷ ساله ازدواج کرد. ازدواج شرطی آنها که جزئیاتش نامعلوم ماند، توسط تیتو پذیرفته نشد. بروز که دختری  بیست و چند ساله بود و روحیه‌ای شاد و فعال داشت، همیشه از جانب تیتو ی مسن مورد تمسخر و نکوهش قرار می‌گرفت و مراوده آن دو با یکدیگر زیبا و دلپذیر نمی‌نمود. اما به هر عنوان نامش به عنوان اولین زن یوگسلاو در تاریخ حک شده است. آنها در سال ۱۹۷۰ از یکدیگر جدا شدند ولی پس از مرگ تیتو او به طور رسمی در مراسم خاکسپاری تیتو به عنوان همسرش حضور یافت و بعدها نیز ادعای میراث به جا مانده از تیتو را کرد. این زوج بچه‌ای نداشتند.

hungryrevolution-4-8-928

انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان

 

انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان

انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان

۱۹۵۶ سالی بود که در آن جهان ترک برداشت دو رویداد در اکتبر و نوامبر ۱۹۵۶ رخ داد که مردم آن روزگار را تکان داد و سبب بوجود آمدن پژواکی گردید که اثرات آن هنوز محسوس است انقلاب مجارستان سلطه اتحاد جماهیر شوروی در بلوک شرق را زیر سئوال برد

۱۹۵۶ سالی بود که در آن جهان ترک برداشت. دو رویداد در اکتبر و نوامبر ۱۹۵۶ رخ داد که مردم آن روزگار را تکان داد و سبب بوجود آمدن پژواکی گردید که اثرات آن هنوز محسوس است. انقلاب مجارستان سلطه اتحاد جماهیر شوروی در بلوک شرق را زیر سئوال برد در بلوک غرب، بریتانیا، فرانسه و اسرائیل، جهت مداخله در منطقه کانال سوئز و شکست دادن ناسیونالیسم عربی ناصر، با یکدیگر هم­پیمان شدند. از دید برخی که درین دوران زندگی می­کردند، هر دوی این مداخله­ها برای "شرق" و "غرب" به یک میزان فضاحت­بار بود. هر کدام از این دو اردوگاه ادعا داشت که تنها خود مظهر و مدافع خوبی­هاست و اردوگاه دیگر بدی­ها و شرارت را نمایندگی می­کند. این دو حادثه حتٌی برخی را در درون این دو اردوگاه وادار به عکس العمل کرد. جان فاستر دالس به آیزنهاور گفت که چقدر تراژیک است در زمانیکه تمام سیاست اتحاد جماهیر شوروی در ورشکستگی و سقوط است، بریتانیا و فرانسه به روش شوروی در جهان عرب متوسل گردیدند. از طرف دیگر در مسکو سفیر بریتانیا گزارش داد، که بحران سوئز همچون هدیه­ای الهی است که افکار عمومی را از مجارستان به سمتی دیگر معطوف کرد. بحران سوئز این فرصت را برای شوروی فراهم آورد که از نظر اخلاقی در مقامی برتر در سازمان ملل و جهان عرب قرار گیرد . هر دو امپریالیست­های از نو جان گرفته­ای بودند، که با توسٌل به تبلیغات و مخدوش کردن افکار عمومی می­کوشیدند تسلط خود را بر حوزه­ی نفوذ خود مستحکم تر کنند.

بسیاری از مردم چنین احساس می­کنند که بحران سوئز تأثیر مهم­تری بر رویداهای امروزین گذارده است. سردرگمی و لغزش­های کنونی آمریکا در عراق تکرار خطاهای امپریالیسم بریتانیا و فرانسه در گذشته است. اما اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و هم­اکنون روسیه رقیب ضعیفی در برابر آمریکا هست، و این دو چنین وانمود می­کند که سالگرد انقلاب مجارستان از اهمیت کمتری برخوردار باشد.

رویدادهای مجارستان در سال ۱۹۵۶ هنوز حائز اهمیت است. این رویدادها کمک کردند تا این دروغ که اتحاد جماهیر شوروی بدیل واقعی برای امپریالیسم غرب است آشکار شود. علاوه بر آن، این رویدادها ظرفیت بالقوه مردم عادی برای تلاش جهت به دست گرفتن کنترل زندگی­شان را نشان دادند. تشکیل کمیته­های کارخانه و شوراهای کارگری جهت دفاع از خود و توسط کارگران مجارستانی در سال ۱۹۵۶، توهمٌی که میلیون­ها کارگر و دهقان در سراسر جهان به اشتباه به آن دچار بودند، یعنی وفاداری در برابر رژیمی که خود را سوسیالیست می­نامید، زدود. در دوناپن تله (Dunapentele)، استالینواروس (Sztalinvaros) سابق، شورای کارگران که در برابر ارتش سرخ قرار گرفته بود اعلام کرد: "دوناپن تله سوسیالیست­ترین شهر در مجارستان است. ساکنین آن کارگران­اند و همه قدرت در دست آنهاست. تمام منازل توسط کارگران ساخته شده است. این کارگران از شهر در "برابر تهاجم فاشیستی و نیز در برابر سربازان شوروی دفاع خواهند کرد"

درهم کوبیده شدن کارگران مجارستان توسط تانک­های T۵۴ روسی جنبش کمونیستی را در سراسر جهان منشعب کرد. احزاب کمونیستی رسمی بر اعتقاد خود باقی ماندند، اما بیرون از بلوک شوروی، شکاف­هایی پدیدار گردید، و احزاب کمونیست شروع بفاصله گرفتن از سیاست­های شوروی کردند. این تحولاب منتهی به شکل­گیری چپ نوینی شد که این ایده که، تنها دو گزینه­ی مسکو و واشنگتن وجود دارد، را رد می­کرد. اریک هابسبام (Eric Hobsbawm) نوشت مجارستان بحران روانی جمعی در احزاب کمونیست ایجاد کرد. هابسبام از این بحران بهبود یافت و وفادار باقی ماند. اما برای دیگران چنین نبود آنها در جستجوی بازسازی سوسیالیسمی اصیل­تر و بدیلی از میان "دود و آتش بوداپست" بر آمدند. اگر آنها نمی­توانستند در مورد اینکه این سوسیالیسم اصیل چیست توافق داشته باشند، ولی بر روی این نکته که این سوسیالیسم را نمی­توان در مسکو (و بعدها در پکن) یافت توافق داشتند. جائیکه در آن فقط کارگران به اسم در حاکمیت بودند، رژیمی که بیرحمانه به منافع آنان بی اعتناء بود.

برای روشن­تر شدن رویدادهای سال ۱۹۵۶ در مجارستان لازم است کمی به رابطه­ی این کشور با اتحاد جماهیر شوروی بپردازیم. موضع رسمی حزب کمونیست مجارستان این بود که دخالت نظامی روسیه "مقابله با ضد انقلاب و فعالیت­های فاشیستی" بود. این مداخله بخشی از مبارزه علیه امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا بود. برخی نیز خروشچف را مورد سرزنش قرار می­دادند. آنان می­گفتند که فساد در مسکو پس از مرگ استالین شکل گرفت. اکنون آنان می­گفتند که اگرچه استالین اشتباهاتی را مرتکب شد، آنچه که راجینی پلامه دات (Rajini Plame Dutt) که یک استالینیست بود به "لکه­هایی بر خورشید" تشبیه می­کند؛ اما سوسیالیسم روسی اساسا در سلامت بود. چنین نظری برای پیتر فرایر (Peter Fryer) هیچ معنایی نداشت. فرایر روزنامه­نگار کمونیستی بود که جهت تهیه­ی گزارش برای تأئید مواضع حزب کمونیست بریتانیا به مجارستان فرستاده شده بود. آنچه او در آنجا دید زندگیش را تغییر داد و نوشته­های او را یکی از ناشناخته ترین، اما بهترین تحلیل-های یک انقلاب کرد:"رویدادهای مجارستان یک نقشه فاشیستی نبود، بلکه در حقیقت انقلاب اکثریت وسیعی از مردم علیه حکومت استبدادی بوروکراسی استالینیستی بود".

دیدگاه دیگری که امروزه محبوب­تر است، معتقد است که اتحاد جماهیر شوروی یک دولت سوسیالیستی بود واین اقدام آن کشور نشان می­دهد که سوسیالیسم نمی­تواند کارآمد باشد. این دیدگاه معتقد است که پوسیدگی در زمان لنین و حتی پیش از آن، ریشه دوانیده بود. سوسیالیسم رویائی است که محکوم است همیشه به دیکتاتوری و سرکوب ختم شود. اگر سوسیالیسم زمانی بخواهد تحقق یابد، تنها از طریق مصالحه با سرمایه­داری و انجام اصلاحات در اینجا و آنجاست. این جاده از لنین به استالین انحرافی نداشته است.

اما این دیدگاه نمی­تواند توضیح دهد چرا استالین بسیاری از بهترین رفقای نزدیک لنین را کشت و بسیاری از ایده­هایی را که الهام­بخش مردم در ۱۹۱۷ بود واژگونه کرد. همچنین این دیدگاه نمی­تواند نحوه عمل رژیم­های پیاپی شوروی را توضیح دهد. برای توضیح این موارد ما بایست گسستی را که در تاریخ روسیه رخ داد بشناسیم. آنچه به رویدادهای سال ۱۹۵۶ در مجارستان منتهی شد نتیجه منطقی ۱۹۱۷ و یا لنین نبود. بلکه نتیجه منطقی ضد انقلاب استالینی بود.

پیروزی استالین در پایان دهه ۱۹۲۰ تنها پیروزی یک شخص و یا حتی یک بوروکراسی نبود بلکه در واقع میراث انقلاب روسیه را از بین برد و ماهیت دولت شوروی را تغییر داد. ۱۹۱۷ تلاشی واقعی برای ساختن سوسیالیسم از پایین و آغاز فرآیند انقلاب جهانی بود. اما تحت تاثیر جنگ داخلی نقش طبقه کارگر به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی متلاشی شد. بدین سان انقلاب رو به انحطاط گذاشت. کسب قدرت توسط استالین بازتابی از این واقعیت است. در حالی که رژیم هنوز از نام سوسیالیسم استفاده می­کرد، هدف انقلاب جهانی کنار گذاشته شد. ازنخستین برنامه پنج ساله، نیاز به پیشی گرفتن از غرب براساس شرایط رقابت در سیستم جهانی، نیرو و انگیزه­ محرکه شد. رقابت در واقع، به معنای رقابت نظامی و اقتصادی بود. روسیه در رقابت با غرب زنده باقی ماند. اما مردمی که هزینه­ی این رقابت را پرداختند کارگران و دهقانان عادی روسی بودند که برای انباشت سرمایه تحت فشار بودند و اعتراضات آنها به طرز بیرحمانه­ای سرکوب می­شد. این سوسیالیسم نبود. بلکه شکلی از سرمایه داری دولتی بود که در آن دولت روسیه تحت رهبری استالین، نقشی را ایفا می­کرد که مارکس در کاپیتال برای سرمایه داران قائل شده بود. "انباشت کنید، انباشت کنید! یعنی موسی و پیامبران!... در نتیجه پس­انداز، پس­انداز، یعنی باز پس گرفتن بیشترین میزان ممکن ار ارزش اضافی؛ یا تولید اضافی؛ برای سرمایه! انباشتن بخاطر انباشتن، تولید بخاطر تولید..." (۵).

پس از شکست نازی­ها در سال ۱۹۴۵، کنترل اروپای شرقی بدست استالین افتاد. همزمان با آغاز جنگ سرد فشار رقابت اقتصادی و نظامی بر هر یک از اقمار شوروی نیز وارد آمد. بار دیگر کارگران تمام کشورهای این بلوک تحت فشار بودند تا منابع و امکانات را برای بازسازی روسیه و توسعه زیربنای صنایع سنگین نیروهای مسلح و کشورهای خود فراهم کنند. در میان کشورهای بلوک شرق شرایط در مجارستان از همه بدتر بود. در آنجا ماتایاس راکوزی (Matayas Rakosi) که یک استالینیست وفادار بود، تلاش در جهت کسب رضایت ارباب خود را داشت. میزان انباشت افزایش یافت. "تمرکز سیاست اقتصادی کوشش­ برای دست یافتن به حداکثر انباشت سرمایه بود... در طول اولین برنامه پنچ ساله بعوض ۵-۶ درصد انباشت سرمایه، سطح انباشت سرمایه ۳۵ درصد از در آمد ناخالص ملی بود. انباشت اجباری، در خدمت هدف صنعتی­سازی اجباری بود"  دادگاه­های نمایشی برای مخالفین در چارچوب حزب کمونیست استالینیستی مجارستان بر پا گردید، بسیاری به زندان افتادند. در کارخانه­ها و در مزارع کارگران و کشاورزان زیادی به خاطر جرائم کوچک مجازات شدند. کارگران مجارستان به صورت قابل فهمی از این یورش به وحشت افتاده بودند و به زودی از این رژیم متنفر شدند و این نفرت و کینه را از طریق بارآوری پایین و میزان کم­کاری نشان می­دادند.

مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، سبب تضعیف موقعیت راکوزی گردید. در مسکو رهبران جدید از اینکه او بسیار خشن بود و سیاست­های او آنقدر غیر واقع­گرایانه بود، که مخرٌب بنظر می­رسید، نگران بودند. ایمره ناگی(Imre Nagy) که یک طرفدار وفادار مسکو بود و کمتر به استالین گرایش داشت جایگزین او شد. برای مدتی یخ­ها ذوب شد اما سپس اعتماد مسکو به ناگی کاهش یافت و راکوزی به قدرت بازگردانده شد.

اختلافات و شکاف­ها در بالا، سبب ظهور فضایی در سطوح پایین شد. این فضا در سال ۱۹۵۶ به سرعت گسترش یافت. در فوریه خروشچف (Khrushchev) نطق مشهور خود را در بیستمین کنگره حزب کمونیست انجام داد و جنایات استالین را برشمرد. آنگاه فشار برای تغییر در لهستان اوج گرفت. به ویژه پس از آنکه بسوی کارگران معترض در پوزنان (Poznan) تیراندازی شد. چنین به نظر می­آمد که هر آن احتمال استفاده مسکو از خفقان و سرکوب نظامی علیه لهستان وجود دارد، اما درنهایت مسکو متقاعد شد که اعتمادش را نسبت به اصلاح­گرایان لهستانی حفظ کند.

با وجود این در مجارستان، کنترل به سرعت از دست رفت. در طول تابستان ۱۹۵۶ دولت مجارستان ضعیف شد و قدرت راکوزی فروپاشید. به ویژه پس از آنکه پرده از جنایات سال­های اخیر در مجارستان برداشته شد، وی برکنار گردید و استالینیست دیگری بنام گیرو (Gero) جایگزین گشت. اما تظاهراتی که در حمایت از معترضان لهستانی سازماندهی شده بود انقلاب مجارستان را آغاز کرد.

در ۲۳ اکتبر۱۹۵۶ در بوداپست، دانشجویان در حمایت از اصلاحات به خیابان­ها ریختند و ده­ها هزار تن از کارگران نیز به آنها پیوستند. هنگامی که به تظاهرات­کنندگان تیراندازی شد و برخی کشته شدند، خشم مردم افزایش یافت. حکومت لرزان و ضعیف دستپاچه شد واز نیروهای نظامی روسی کمک خواست. روزهای بعدی شاهد پیکارهای مغشوش و تغییراتی در رأس هرم حکومت بود که منجر به بازگشت ایمره ناگی به قدرت گردید. به تدریج او روس­ها را متقاعد کرد که عقب­نشینی کنند.

امید مسکو این بود که ناگی نیز همچون رفرمیست­های لهستان فردی وفادار اما بیشتر ملاحظه­گر باشد. او اکنون توسط مردم تحت فشار بود و تغییرات رادیکال­تری را اعلام کرد. در مسکو انکار حقایق و طفره رفتن از آن جای خود را به ترس و سپس عزم به منهدم کردن این شورش داد. در چهارم نوامبر واحدهای جدیدی به مجارستان و به ویژه به بوداپست فرستاده شدند. قبل از اینکه مسکو کنترل خیابان­ها را به دست بگیرد چندین روز پیکار خونین در گرفت.

اما این پایان کار انقلاب مجارستان نبود. آنچه ناگی را به پیش می­راند و مسکو را هراسان ساخته بود تنها مبارزات از پایین نبود بلکه تشکل­های این مبارزات بود. در نخستین ساعات انقلاب در ۲۳ اکتبر، کارگران مجارستان کنترل کارخانه­های خود را در اختیار گرفتند و به زودی کمیته­ها و شوراهای کارخانه­ها را انتخاب کردند. این اقدام پایه دموکراتیک انقلاب بود. آشکارا پژواک ۱۹۱۷ طنین­ انداز بود.

مسکو فرد دست­نشانده­ای به نام یانوس کادار(Jans Kadar) را به رهبری برگزید، اما اکنون او و سربازان روسی می­بایستی با اعتصابی عمومی و جنبشی که از کمیته­های کارخانه گسترش می­یافت مواجه می­شدند. این مبارزه سیاسی تا دسامبر به طول انجامید.

کارخانه­ها به محل بحث و سازماندهی کارگران تبدیل شده بودند. در شهرهای بزرگ، مناطق صنعتی و معادن ذغال سنگ، کمیته­های منطقه­ای کارخانه­های مختلف را به یکدیگر پیوند می­دادند. شورای مرکزی کارگران بوداپست شکل گرفت. یک روزنامه نگار نقش کمیته-ها را این چنین وصف کرده بود:

جنبه شگفت­انگیز این وضعیت این است که، اگرچه اعتصاب عمومی در جریان است ولی صنعتی که از طریق مرکزیتی سازماندهی شده باشد یافت نمی­شود، با این وجود کارگران خود را موطف می­دانند که سرویس­های ضروری را، بدلائلی که خودشان تعیین کرده و حمایت می­کنند، برای شهروندان فراهم کنند. شوراهای کارگری در مناطق صنعتی وظیفه­ی توزیع کالاهای ضروری و موٌاد خورکی را خود تقبل کرده­اند، بخاطر آنکه مردم زنده بمانند. کارگران ذغال سنگ بمیزان کافی ذغال سنگ فراهم می­کنند که کارخانجات برق و بیمارستان­ها در بوداپست و سایر شهرهای بزرگ بتوانند بکارشان ادامه بدهند. کارگران راه­­آهن، قطارها را برای فرستادن به مقاصد از پیش تعیین شده و برای اهداف تأئید شده آماده می­کنند... 

مشکل این بود که اشغال نظامی هرگونه شکل-گیری یک سازمان سراسریِ متشکل از این کمیته­ها را، علی­رغم چندین تلاشی که صورت گرفت، امکان­ناپذیر کرده بود.

وضعیت بن­بستی که میان "کادار"، روس­ها و کمیته­های کارگری بوجود آمده بود نمی­توانست تا ابد ادامه یابد. دولت در ماه دسامبر ضربه­اش را وارد کرد. در مناطق کلیدی رهبران کارگری دستگیر شدند. هنگامی که کارگران به اعتراض پرداختند سربازان در بسیاری از مناطق به سمت آنان آتش گشودند. این رشته عملیاتی نشانگر پایان انقلاب مجارستان بود. عملیاتی که قریب ۲ ماه به طول انجامید.

اختناق اکنون همه­جاگیر شده بود. درطی انقلاب ۲۵۰۰ مجارستانی کشته و ۲۰۰۰۰ مجروح شدند. ۲۰۰۰۰۰ نفر متواری گشتند. در آن هنگام تعداد بیشتری دستگیر شده بودند. سردمداران شناخته­ شده همچون ناگی زندانی شدند. او در سال ۱۹۵۸ محاکمه و اعدام گردید و در منطقه­ای نامعلوم دفن شد. حدود ۴۰۰ نفر محکوم به مرگ شدند و ۲۳۳ نفر اعدام گردیدند. اکثر آنها کارگران جوان و مبارزان خیابانی بودند. رهبران شوراهای کارگری زندانی شدند. شدیدترین مجازات­ها برای کسانی بکار رفت که نقشی در کمیته­ها داشتند. این خود علامت مهم دیگری است از اینکه قلب انقلاب در کجا قرار داشت و چه چیز بیشترین هراس را در مسکو برانگیخت.

امروزه مبارزه برای اهمیت و یادآوری انقلاب واقعی مجارستان همچنان ادامه دارد. فرنس همر (Ferenc Hammer) جامعه شناس مجاری این پرسش را مطرح نموده است که "چه تعداد رویدادهایی از قبیل انقلاب ۱۹۵۶ وجود دارند و کدام یک از آنها شایسته­اند؟"

این پرسش در مجارستان کنونی اهمیت دارد. در این کشور از سال ۱۹۸۹ به صورت رسمی همه چیز عوض شده است. در ۱۹۸۹ آنچه که به اصطلاح "رژیم­های سوسیالیستی" نامیده می­شد فروپاشید و با یک رژیم "سرمایه­داری" جایگزین گشت. این مسأله حقیقت دارد که برخی تغییرات شدید بود. اموال دولتی خصوصی شد، شرکت­های چندملیتی به مجارستان دعوت شدند و این کشور به اتحادیه اروپا پیوست. اما وضعیت کارگران تغییر چندانی نکرد. آنها قبل از ۱۹۸۹ قدرتی نداشتند و اکنون نیز با وجود "دموکراسی بورژوائی" و رقابت چند حزبی فاقد قدرت هستنند. رده­های بالای حکومتی بسیار شبیه پیشینیان­اند. نخست وزیر مجارستان در ۲۰۰۶ فرنس گیرشانی (Ferenc Gyurcsany) یکی از رهبران سابق جوانان کمونیست است که از ارتباطاتش در سال­های خصوصی­سازی بهره برده و هم­اکنون به یک میلیونر تبدیل شده است. او اکنون حزب سوسیالیست را اداره می­کند. در پاییز ۲۰۰۶ و در هنگام روی کار آمدن دولت او – که همچون دولت­های پیشین بر روی دروغ و فریب بنا شده است - اعتراضات خشونت­باری رخ داد.

از منظر جهانی نیز پرسشی که در سال ۱۹۵۶ مطرح شد اهمیت دارد. برخی در آن زمان مدعی بودند و حتی تاکنون باور دارند، که همگی آن حوادث توطئه­ی آمریکا بود. این حرفی بی معنا است. نکته شایان توجه چگونگی موضع آمریکا بود. آنزمان نیز مثل امروز، رهبران آمریکا از دموکراسی سخن می­گفتند، اما در عمل به نحوی متفاوت می­کردند. این بدبینی و شکاکی خود را به خوبی در سال ۱۹۵۶ نشان داد. همانطور که چارلز گتی (Charles Gati)، یک آمریکایی لیبرال، اظهار کرده است: "واشنگتن تنها امید تعارف کرد، و نه کمک. خط مشی حکومت آیزنهاور به فریبی بدل شد که در آن دوپهلو حرف­زدن با خودفریبی تعدیل و تسکین شده بود"مجارستان گوسفندی قربانی هم برای مسکو و هم برای واشنگتن بود.

این پرسش برای سوسیالیست­ها نیز اهمیت دارد. ما در پرتوی آن می­توانیم به یاوه بودن این ادعا که مسکو مرکز بدیل نظام سوسیالیستی است، پی ببریم. همچنین می­توانیم مشاهده کنیم که بدیلی دیگر در مقابل نظام جهانی سرمایه داری می­تواند ظهور کند، و این چیزی است که کارگران می­بایست آن را در هر دوره­ای دوباره کشف کنند. این گزینه­ای است که می­تواند از پایین ظهور کند آنچنانکه در مورد کمیته­ها و شوراهای کارخانه در سال ۱۹۵۶ چنین اتفاق افتاد. مسأله مهم برای سوسیالیست­ها آن است که در چنین لحظاتی اطمینان حاصل کنند که کارگرانی که دست به این اقدام می­زنند تنها نمانند- این دلیلی است که چرا سوسیالیسم بایست یک جنبش بین­المللی باشد. ممکن است این وظیفه دشوار به نظر آید اما با در نظر گرفتن فجایع قرن گذشته از زوایائی این شرایط نسبت به دهه­های قبل مهیاتر است، تنها اگر ما نسبت به استفاده از آن بینش روشنی داشته باشیم.

دلیل این خوشبینی آن است که این روابط همچون گذشته منجمد نیستند. وقتی که "جنگ سرد" وجود داشت شرایط برای رهائی از هر یک از دو بلوک شرق و غرب، در چارچوب فضای مخاصمات ابرقدرت­ها شکل می­گرفت. اما این فضا محدود بود. بازی­ی دشمن­ِ دشمن­ِ من، دوست من است، یک ترفند خطرناک است. دشمنِ ِ، دشمن ِ من در قبال حمایتش بهائی مطالبه خواهد کرد. در مورد اتحاد جماهیر شوروی و احزاب کمونیست دنباله­رواش، این هزینه بسیار بالا بود: وفاداری به منافع مسکو و تحریف ایده­ی سوسیالیسم و امکان­پذیری تغییرات واقعی رادیکال، از جمله هزینه­هائی بودند که کارگران و زحمتکشان جهان متحمل گشتند. به جای یک جنبش بدیل برای تغیر وضع موجود، در اغلب موارد فشار برای ائتلاف با رهبران مظنون [سازشکار و فرصت­طلب] محلی اعمال می­شد.

هنگامی که جنگ سرد به پایان رسید، این فضایی که قبلا وجود داشت نیزناپدید شد. ایالات متحده به نظر پیروز می­رسید. اما هم­اکنون ما می­بینیم که قدرت واشنگتن بسیار کمتر از آن است که رهبرانش آرزو داشتند و بسیار کمتر از آن است که بسیاری از نیروهای چپ هراس داشتند. اتحاد جماهیر شوروی و احزاب اقمارش دیگر در سر راه تغییرات نیستند. این شرایط، وظیفه­ی بس عظیم اما، فرصت­های جدیدی را نیز به همراه داشته است.

در این اینجا شاید درس نهایی رویدادهای ۱۹۵۶ را باید گفت. فرصت­هایی پدید می­آید که برخی اوقات شدت آن نفس را در سینه حبس می­کند. اغلب هنگامی که رادیکال­ها در پی تغییرات بنیادین­اند، چنین به نظرمان می­رسد که سر خود را به دیوارهایی می­کوبیم که بسیار نیرومندتر از ما هستند. اما دیوارها برای همیشه بر پا نخواهند ماند. آنها فرو خواهند ریخت. لنین به خوبی این نکته را بیان کرد. او گفته است که بعضی مواقع چنین به نظر می­رسد که، برای دهه­ها هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد. آنگاه در عرض تنها چند هفته، به اندازه چند دهه اتفاق رخ می­دهد. مجارستان در اکتبر و نوامبر ۱۹۵۶ یک نمونه آن است. موارد دیگری نیز پس از آن روی دادند و باز هم رخ خواهند داد.

مایک هینس

ترجمه: بهرام کشاورز

این نوشتار را مایک هینس به مناسبت پنجاهمین سالگرد خیزش انقلابی سال ۱۹۵۶ کارگران و مردم مجارستان ویژهی "سامان نو" نوشته است. با سپاس از همکاری مهرزاد جاوید.

توضیحات:

۱- من(مایک هینز) این موضوع را به تفصیل در کتاب "مجارستان: شوراهای کارگری علیه تانک­های روسی" در نشریه­ی اینترناسیونال سوسیالیسم، شماره ۱۱۲ و صفحات ۸۱ تا ۱۰۶ توضیح داده­ام.

۲- نقل قول از پی جی بویل، انقلاب مجارستان و بحران سوئز، تاریخ - جلد ۹۰، اکتبر ۲۰۰۵ صفحات ۵۵۹ تا ۵۶۱.

۳- رجوع کنید به بی لامکس، شوراهای کارگری مجارستان در ۱۹۵۶، کُلارادو، رساله­ی علوم اجتماعی، ۱۹۹۰ صفحه ۸۵

۴- پیتر فرایر، تراژدی مجارستان، چاپ لندن و نیویورک ۱۹۸۶

۵-کارل مارکس، جلد اول سرمایه، چاپ پنگوئن، ۱۹۷۶ صفحه ۷۴۲

۶- آی تی برند & جی رنکی، اقتصاد مجارستان در قرن بیستم، چاپ لندن، ۱۹۸۵ صفحه ۲۰۲

۷- نشریه آبزرور در تاریخ ۲۵ نوامبر ۱۹۵۶.

۸- روزنامه گاردین ۱۹ اکتبر ۲۰۰۶

۹- نگاه کنید به جی ام تومس، بحران در مجارستان، نشریه سوشیال وورکر ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۶

۱۰- روزنامه گاردین ۱۹ اکتبر ۲۰۰۶