طاهره یا فاجره!

طاهره یا فاجره!

 درمیان انسان‌ها افرادی هستند که برای رسیدن به امیال و آرزوهای نفسانی خود از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنند و در این راه هر کار زشت و پلیدی را فقط برای رسیدن به هدف خود انجام می‌دهند

فردی بنام «فاطمه زرین‌تاج برغانی قزوینی» معروف به زکیه یا ام‌سلمه، مشهور به طاهره قُرةالعَین، وی از اولین مریدان باب بود و از رهبران فرقه باب در آن دوران بود. وی ابتدا از طرفداران فرقه شیخیه شد. با شروع دعوت علی‌محمد باب وی به این فرقه پیوست و همچنین با حرکات خود در ردیف نزدیک‌ترین یاران باب درآمد. وی اولین زن در بابیت بود که روسپی‌گری و کشف حجاب انجام داد و نمونه‌ برای افراد دیگر در این فرقه و اعلام کرد که با آمدن فرقه بیابیت ، احکام اسلامی ملغی شده‌است. وی با انجام کارهای زشت و کثیف خود باعث خجالت و شرم خانواده خود شد و با مخالفت شدید عموی خود مواجه شد و برای ختم این غائله تصمیم به همکاری در قتل عموی بزرگش محمدتقی برغانی گرفت و برای همین اتهام بازداشت شد و مدت سه سال بعد، درتهران به جرم فسادهای مکرر اخلاقی اعدام شد. وی اولین زنی بود که به این اتهام اعدام شد. از طرفی دیگر طاهره تفسیری انقلابی از بابی‌گری ارائه کرد که موجب جدایی درجامعه بابی‌ها در ایران و عراق گردید. طاهره بالاترین شخصیت زن در فرقه بیانی و سومین و مشهور‌ترین شخصیت زن در فرقه بهائیت است. یکی مشهور ترین کارهای او برداشتن روبنده در واقعه بدشت بود...

 بررسی شخصيت طاهره قره :وی در زندگی خصوصی، رسوم و سنتهای تربيتی زنان را به چالش كشيده بود و نه فرزندی مطيع خانواده بود و نه همسری فرمانبردار، بلكه با اعتماد به نفسی عجيب در راهی كه می پنداشت درست قدم گذاشت.در اين زمان جمعی به نمایندگی از علما به حاكمين كربلا رجوع كردند و خواستار اخراج قره العين از كربلا شدند. قره العين به ایران برگشت .پس از ورود به ایران زمانی فرا رسید که. در اين هنگام طاهره با لباسی فاخر وارد باغ شد و بی حجاب بالای تخت رفت و چهار زانو نشست تا سخنرانی كند كه همهمه بين حاضران شروع شد. چندین تن بلند شده رفتند، عده ای اعتراض كنان سر به زير عباده بردند تا چشمانشان با ديدن روی و موی طاهره كه او را مثلا مقدس می دانستند به گناه آلوده نشود و يك تن به نام خالق از شدت تاثر گلوی خود را بريد.

درمازندران پس از دو سال محل زندگی طاهره با فساد هایی که در آنجا داشت كشف شد و ماموران دولت ناصر الدين شاه او را دستگير كرده، حکم اعدام وی صادر شد. طاهره اولين زنی است كه در قرن نوزده كشف حجاب كرد.باب نيز قره العين را در شمار حروف حي يعني هيجده نفر اوليه قرار داد.این هيجده نفر را به پيروي از خود گردآورد كه ايشان را حروف حي مي‏ناميد. علي محمد باب، به اين هيجده نفر مأموريت داد تا به سرزمین های مختلف سفر كنند، و همگان را به فرقه وي دعوت نمايند. همچنين طاهره با مردان نامحرم بدون نقاب بر چهره به گفت و گو مي‏پرداخته واين امور سبب مي‏شد تا متشرعين بر وي اعتراض نمايند، وي در پاسخ به اعتراض برخي از مريدان خود، تصمیم گرفت تا با ارسال نامه‏اي به علي محمد باب، از او در اين باره پرسش نمايد. باب در پاسخ به نامه قره العين، كارهاي او را تأييد نمود و به تمجيد از وي نامه ای نوشت: پس از آن هنگام، كلمه «طاهره» نيز يكي از لقب‏هاي او قرار گرفت.قره العين فاجر مفسق از روي ضلالت و گمراهي به اطرافیان خود گفت از آن جا كه من مظهر حضرت فاطمه(ع) هستم، آنچه در بازار مي‏خريد، بياوريد تا نظر كنم و هر چه من نظر نمايم، طاهر مي‏شود. مريدان وي نيز چنين کاری كردند.

 دلیل اجتماع در بدشت:برای يافتن راهي براي نجات باب از زندان و ديگر، اعلام نسخ اسلام. قره العين اصرار داشت كه آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب، ملغي و منسوخ شود و چون باب هنوز احكام و تكاليف جديد را تدوين نكرده است، زمان، زمان فترت است و همه تكاليف از گردن مردم ساقط است . محمد علي بارفروش معروف به قدوس كه يكي ازسران بابيّه بود، خود در اساس، با چنين اقدامي مخالفت داشت، اما ماجرا به گونه‏اي پيش رفت كه وي نيز به موافقان پيوست. از ديگر سران بابيّه دربدشت، بهاء بود كه بعدها فرقه ضاله بهائيت را بنيان گذاری کرد.وي با كمك رسانيدن به قره العين در قزوين و نجات وي از زندان، وی را براي هميشه وامدار خود ساخته بود، و ازسوي ديگر به واسطه جذابيّت و جواني‏ اش، آن زن را شيفته خود كرده بود. پس اين دو، همراه و همگام با يكديگر در اعلام نسخ شريعت به تلاش پرداختند.

 بابیان به مدت بيست و دو روز در ناحيه بدشت کلیه احکام اسلام را زير پا گذاردند، و زن و مرد در يكديگر افتادند و چنان فساد اخلاقی كردندكه حتي بعد ها، مورخان بابي درصدد انكار و يا توجيه آن اعمال کثیف و زشت برآمدند. سرانجام، ساكنان بومي بدشت اين وضع زشت شنيع را تحمل نكرده، برآنان حمله کردند و ايشان را اخراج نمودند.

  وی خود براي تشويق و ترغيب بي‏ حجابي حكم كرده بود حجاب زنان از مردان موجب عقاب است. البته قره العين كار را به كشف حجاب پايان نداد، بلكه وی همگان را به ترك عفاف نيز برانگيخت. همچنين او، نكاح يك زن با نُه مرد را مجاز، و حتي مستحب می دانست و این یکی از افکار کثیف وی بود. عاقبت كار به آنجا رسید كه قره العين و ملا محمد علي قدوس، هر دو تن در يك محمل نشستند، سپس در يكي از روستاهاي ميان راه، آن دو دراوج بي‏عفتي، با يكديگر به گرمابه‏اي رفتند و...ماجراي مزبور، چندان زشت و وقيحانه بوده است كه بابيان و بهائيان در اساس، آن را انكار مي‏كنند، و مي‏كوشند تا قره العين را زني طاهر و پاكدامن، ايشان در نهايت مدعي مي‏شوند كه معاشرت قره العين با قدوس، از نوع معاشرت همسران بوده است. و به این راحتی موضوع را ختم کردند.

 درحالي است كه قره العين به قدوس مي‏‌گفت: «تو بايد به سوي من نماز خواني، زيرا قبله واقعي من هستم گفتاري كه از نخوت و شهوتي عظيم حكايت داشت. همچنين بي‏عفتي قره العين، تنها به روابط او با كساني چون قدوس و يا يحيي صبح ازل محدود نمي شد... او مجلس خود را چون حجله عروس پيراسته مي‏كرد و تن خود را مي ‏آراست و پيروان خود را حاضر كرده، بي‏ پرده بر ايشان در مي‏آمد و مي‏گفت:هر كس مرا لمس كند، آتش دوزخ بر وي چيره نگردد. و این نشان ازبیمار بودن ذهن این زن دارد. بر اين اساس، او به القاي اين باور مي‏پرداخت كه شهوت راني، خود مايه سعادت اخروي است، و به توجيه بي‏بند و باري و تئوري كردنِ آن دست مي‏یابد. اين امرخود نمايانگر بُعدي پر مخاطره از شخصيت اين زن بود. چنان كه وی ابتداء با اعلام نسخ شريعت، زمينه لازم براي اباحي گري و بي‏بند و باري را فراهم ساخت و سپس به بنيان و ترويج فرقه ای پرداخت كه اغراض و اميال او را تأمين مي‏نمود.ودر جایی می گوید «در آيين بابيان، آميزش جنسي بسيار آميخته به هرج و مرج است،... مرد ممكن است بي‏اندازه زن داشته باشد، زن هم همين اجازه را دارد...».بابیان و بهائیان آن زن را بزرگ مي‌‏داشتند و اورا به اوصافي چون : بدرالدجي و شمس الضحي متصف مي‏نمودند، و حتي اورا رسوله «رسول زن» مي‏گفتند

 نکته های بدشت:ازحوادث عجیب در این اجتماع، حراج القابی بود که یاران بین خود تقسیم می نمودند. محمد علي بارفروشي مشهوربه قدوس، قره العين به طاهره و ميرزا حسينعلي به بهاءالله ملقب شدند. عربده کشي هاي مستانه رهبران بابي بود که بدون هيچ ملاحظه اي خدا و خداپرستي را به استهزاء گرفته بودند. وجالب اینکه در این راه میرزا علی بارفروش و طاهره قزوینی هم کجاوه شدند. وقتي بدشتيان به نزديکي قريه نيالا رسيدند ‌مردم با ديدن منظره غير مترقبه طاهره و قدوس در يک کجاوه که با صداي بلند اشعاري مي خواندند برآشفتند و به آنان حمله کردند. به اين ترتيب بدشتيان پراکنده شدند و سران بابي فرار کردند. عملکرد بابيان به حدي رسوا بود که برخي مورخان بهائي، اين برخورد را به غضب الهي درنتيجه رفتار غير اخلاقي بابيها در بدشت تعبير کرده اند.

 اما تاریخ گواهی می‌دهد که جذب قرةالعین به باب نه از جهت فکری، بلکه به علت شهوت‌پرستی او بود. او نمی‌توانست به یک شوهر روحانی اکتفا کند،. بابیان تنها حزبی بودند که دارای مرام اشتراک جنسی بودند. ازهمین رو قرةالعین با آن‌ها پیوند خورد و اولین نغمه‌های شوم بی‌حجابی زنان را سرداد و خودرا به عنوان اولین زن بی‌حجاب و بی عفت تاریخ معاصر مطرح کرد.او درخلال تبلیغ مرام بهائیت، بدون هیچ ترسی عقاید سخیف بابیان را دربارة اشتراک جنسی وصف می‌کرد و به حضار بشارت می‌داد که نه تنها از این پس زنان می‌توانند آزادورها دراجتماع حضور یابند،بلکه یک زن می‌تواند با چندین مرد ارتباط داشته باشد.وی بیشرمانه و وقیحانه دریکی از سخنرانی‌ها گفته بود: من مظهر فاطمه زهرا (س) هستم، بنابر این به هرچیزی که نظر کنم پاک می‌شود. پس از مرگ او، اندیشه بی‌حجابی زنان که یکی از برنامه‌های استعماری برای فرهنگ‌زدایی از ملل مسلمان بود، نه تنها از بین نرفت بلکه با مدد انجمن‌های فراماسونری و شیفتگان غرب تقویت شد.در همین دوران، درکشورهای اسلامی نیزحرکت‌های گسترده‌ای آغازگردید.و طاهره نماد مهره ای سوخته برای این هدف بزرگ استعمار به شمار میرود که تا اندازه ای توانست در دوران خودش این کار را به سرانجام رساند.

ندگی نامه رزم آرا

سپهبد رزم‌آرا نخست وزیر دوران محمدرضا پهلوی بود

حاج‌علی رزم‌آرا یا همان سپهبد رزم‌آرا نخست وزیر دوران محمدرضا پهلوی بود که ترور شد. در ادامه با زندگی رزم‌آرا بیشتر آشنا می شوید.

حاج‌علی رزم‌آرا در ۱۰ فروردین ۱۲۸۰ (۹ ذیحجهٔ ۱۳۱۸ قمری)، در شب عید قربان در تهران به دنیا آمد. به همین دلیل «حاج» را به نام او افزودند. علی رزم‌آرا بعدها به نام سپهبد رزم‌آرا در تاریخ سیاسی ایران شهرت یافت. پدرش از افسران تحصیل‌کردهٔ قزاقخانه بود از این رو فرزندش را برای تحصیلات ابتدا به مکتب‌خانه و سپس به مدارس الیانس، اقدسیه و دارالفنون فرستاد.

علی در هفده‌سالگی وارد مدرسهٔ نظام مشیرالدوله شد و بعد به خدمت بریگاد مرکزی درآمد. در عملیاتی در شمال برای مقابله با جنگلی‌ها (طرفداران میرزا کوچک خان جنگلی) و در آذربایجان غربی کنونی در سرکوب اسماعیل آقا سیمیتقو شرکت مؤثر داشت و در ۱۲۹۹ درجهٔ نایب دومی (ستوان دومی) گرفت.

پس از احراز افسری در اثر اقداماتی که کرده بود به درجهٔ سلطانی (سروانی) ترفیع یافت و در سال ۱۳۰۲ همراه با افسران جوان به منظور فراگیری فنون نظامی، عازم فرانسه شد.
در ۱۳۰۲ رزم‌آرا همراه با چند افسر دیگر برای ادامهٔ تحصیل به فرانسه اعزام شد. تحصیلات نظامی را در دانشگاه نظامی سن سیر انجام داد و پس از دو سال به ایران بازگشت. وی که وارد رشتهٔ پیاده‌نظام شده بود، از دانشکدهٔ سن سیر فارغ‌التحصیل شد.

بازگشت به ایران

پس از بازگشت به ایران ضمن تصدی فرماندهی گردان به درجهٔ سرگردی ترفیع یافت. اقدامات او در منصب فرماندهی فوج (هنگ) کرمانشاه به اندازه‌ای چشم‌گیر بود که در سال ۱۳۱۱ با حفظ سمت به کفالت فرماندهی تیپ لرستان نیز منصوب شد و سال بعد با اخذ درجهٔ سرهنگی به پاکسازی منطقهٔ مزبور از عشایر پرداخت. طی سال ۱۳۱۴ به تهران انتقال یافت و در دایرهٔ جغرافیایی ارتش جای گرفت.

نخست‌وزیری رزم‌آرا با جنجال نفت همراه بود

با انورالملوک هدایت، خواهر صادق هدایت، ازدواج کرد. پس از انتقال به تهران او را مأمور تشکیل دایرهٔ جغرافیایی ارتش کردند. چند ماه بعد مأمور شد معاونت دروس دانشگاه جنگ را عهده‌دار شود. در ۱۳۱۸، پس از ۶ سال خدمت با درجهٔ سرهنگی، به درجهٔ سرتیپی ترفیع یافت و به عضویت شورای عالی جنگ، برگزیده شد.

استاد دانشگاه جنگ
هنگامی که سپهبد فرانسوا ژرژ ژاندر فرانسوی (به فرانسوی: François-Georges Gendre) دانشگاه جنگ را در ایران بنیان نهاد علی رزم‌آرا به معاونت وی منصوب شد و به سمت استادی رسید. وی که تاکتیک، نقشه‌خوانی و جغرافیای نظامی تدریس می‌کرد طی سال ۱۳۱۸ پس از نوزده سال خدمت به درجهٔ سرتیپی رسید و به عضویت شورای عالی نظام برگزیده شد. اما هیچ‌گاه نتوانست پست بالاتری در ارتش عهده‌دار شود، علت آن نیز وجود پرونده‌ای در دادسرای ارتش بود که رزم‌آرا را متهم به عدم اجرای حکم اعدام یکی از عشایر می‌کرد.

در شهریور ۱۳۲۰، که نیروهای متفقین به ایران حمله کردند، او در شورای عالی جنگ در حضور رضا شاه ترک مخاصمه را توصیه کرد. پس از فروپاشی ارتش، در مهر ۱۳۲۰ به فرماندهی لشکر یک در تهران برگزیده شد و آن را دوباره سازمان داد.

اشغال ایران
شهریور ۱۳۲۰ با حملهٔ متفقین و اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، شورای عالی جنگ طرح استخدام سربازان پیمانی را تصویب کرد اما او از امضای آن خودداری کرد. با خروج رضا شاه یاران پیر او نیز بازنشسته شدند و زمینهٔ رشد افسران جوان ایجاد شد. رزم‌آرا نیز به جای سرلشکر بوذرجمهری به فرماندهی لشکر اول مرکز برگزیده شد و سپس به ریاست لشکر آمادگاه تعلیماتی ارتش رسید.

فرمانده دانشکدهٔ افسری
در سال ۱۳۲۲ که متفقین عدهٔ زیادی از رجال ارتش را به جرم تمایلات فاشیستی بازداشت کردند، وی به ریاست ستاد ارتش برگزیده شد. با افزایش محبوبیت او، فرماندهی دانشکدهٔ افسری و دفتر نظامی شاه نیز به او واگذار شد.

ریاست ستاد ارتش
در سال ۱۳۲۳ به درجهٔ سرلشکری رسید و از نو به ریاست ستاد ارتش بازگشت. این فرصتی بود تا روزنامه‌نگاران دوست رزم‌آرا زمینهٔ حذف مخالفان او را فراهم آورند. انتشار جزوات شرح حال تیمساران برگرفته از اطلاعاتی بود که او در اختیار آنان می‌گذاشت تا افراد مؤثر ارتش را متزلزل کند و مشاغل حساس را در اختیار دوستان خود قرار دهد. اما در آذر ۱۳۲۳ ناگهان از این سمت برکنار شد و اندکی بعد سرلشکر حسن ارفع جایگزین او شد و در ۴۴ سالگی با بازنشستگی اجباری او را از گردونه خارج کرد؛ بنابراین رزم‌آرا برای بازگشت به قدرت ناچار شد با کمک مظفر فیروز و رهبران حزب توده، به احمد قوام (قوام‌السلطنه) نزدیک شود.

لشکرکشی به آذربایجان
وقتی احمد قوام در میان تحولات سیاسی جدّی که متوجه آذربایجان بود، در ۱۳۲۴ بر سر کار آمد رزم‌آرا به ریاست ستاد ارتش منصوب شد. پس از خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی، در حالی که مذاکرات فرقهٔ دموکرات آذربایجان با دولت قوام ادامه داشت، با دستور شاه، رزم‌آرا ارتش را برای پیشروی در آذربایجان و کردستان آماده ساخت.

قوام با این که مهم‌ترین عنصر در خروج نیروهای روس از آذربایجان در ۱۳۲۵ و ضمیمه نشدن آن به اتحاد شوروی بود، ولی در برابر فرقهٔ دموکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد، قاطعیت نشان نمی‌داد. نخست به این دلیل که دولت او در ائتلاف با حزب توده، همپیمان سید جعفر پیشه‌وری (رهبر فرقهٔ دموکرات) بود و دوم این که می‌دانست حل مسئلهٔ آذربایجان و آرام شدن فضای سیاسی کشور، برابر است با ائتلاف شاه و مخالفان قوام در مجلس و نتیجتاً سرنگونی‌اش.

مذاکرات او با پیشه‌وری نیمه‌کاره ماند آن گاه که شاه و رزم‌آرا نخست به یک تجسس هوایی به خلبانی شاه بر منطقهٔ آذربایجان دست زده و سپس قوام را در عمل انجام شده گذاشته و او را مجبور به همکاری در پیشروی نظامی کردند. اندکی بعد دولت قوام سرنگون شد. او بعدها تأکید کرد که مخالف این کار بود و شاه و رزم‌آرا او را مجبور به این عملیات نظامی کردند.

رزم آرا در کنار محمدرضا پهلوی

ظاهراً شاه به رزم‌آرا وعدهٔ نخست‌وزیری داده بود اما ابراهیم حکیمی و سپس عبدالحسین هژیر به نخست‌وزیری رسیدند و صمیمیت سابق میان شاه و رئیس ستاد ارتش از میان رفت. با این حال سپهبد پرافتخار، در میان نیروهای نظامی چنان جایگاهی داشت که برکناری او برابر بود با کودتایی به سبک سردار سپه.

زندگی نامه رزم آرا

 

نخست‌وزیری
این‌ها آرزوهای علی رزم‌آرا را برآورده نمی‌کرد. چرا که همه او را با رضا شاه مقایسه می‌کردند. از این رو در انتخابات دورهٔ شانزدهم در ۱۳۲۸ تصمیم به مداخله گرفت و موفق هم بود؛ ولی با کشته شدن هژیر انتخابات تهران دوباره تکرار شد و با مقابلهٔ فضل‌الله زاهدی رئیس شهربانی که رقیب دیرینهٔ او به شمار می‌رفت، نامزدهای جبههٔ ملی و هواداران ملی شدن نفت، به مجلس راه یافتند تا نیرومندترین اقلیت تاریخ پارلمانی ایران را برسازند.

در تیرماه ۱۳۲۹ مجلسی که ظاهراً در اکثریت هواداران رزم‌آرا بود، رأی تمایل به نخست‌وزیری او داد و شاه به‌ناچار آن را پذیرفت و در ۵ تیر ۱۳۲۹ او را به نخست‌وزیری منصوب کرد؛ ولی دربار، جبههٔ ملی در مجلس و نیروهای مذهبی به رهبری سید ابوالقاسم کاشانی در خیابان، از سه جهت بر او می‌تاختند؛ به طوری که او با داشتن دولت، ارتش و اکثریت پارلمان، و در شرایطی که چراغ سبز دو ابرقدرت شوروی و بریتانیا را نیز همراه داشت، یکی از ضعیف‌ترین دولت‌های ایران را در اختیار داشت.

رزم‌آرا قصد داشت قرارداد الحاقی نفت (معروف به قرارداد گس-گلشائیان) را در مجلس به تصویب برساند، اما مخالفت جدّی و گستردهٔ جبههٔ ملی به وی اجازهٔ این کار را نداد که این امر موجب شد که او در ۵ دی ۱۳۲۹ لایحهٔ قرارداد الحاقی را از مجلس پس بگیرد.

اندیشهٔ ملی شدن نفت در میان مردم گسترش یافته بود و رزم‌آرا توان مقابله با آن را نداشت.
با این حال هنگام معرفی هیئت وزیران به شاه و مجلسین، شش وزارتخانهٔ دولت او وزیر نداشت و کابینهٔ نیم‌بند بدون وزیر امور خارجه، راه، پست و تلگراف، کار و دارایی تصویب شد. در مجلس سنا دکتر احمد متین‌دفتری، سید محمد تدین، سرلشکر فضل‌الله زاهدی، حسین دادگر، دکتر محمود حسابی و عبدالحسین نیکپور هیچ‌گاه از مخالفت با رزم‌آرا دست بر نداشتند.

نخست‌وزیری رزم‌آرا با جنجال نفت همراه بود و او ناگزیر شد لایحهٔ قرارداد گس-گلشائیان را که دولت محمد ساعد به مجلس داده بود پس بگیرد. کابینهٔ او چند بار مورد استیضاح قرار گرفت و نهایتاً با سخنانی که دربارهٔ عدم توانایی ملت ایران در ادارهٔ صنعت نفت ایران ابراز کرد، همگان رزم‌آرا را بزرگ‌ترین مانع بر سر ملی شدن نفت شناختند.

رزم‌آرا چنین استدلال می‌کرد که ما توان فنی در اختیار گرفتن کامل صنعت نفت را نداریم و باید به افزایش سهم ایران از سود حاصل، به پنجاه درصد رضایت دهیم. همین باعث شد تا او را به عنوان یک خائن به منافع ملی ایران معرفی کنند. در بیرون از مجلس نیز جریان‌های گوناگون کشور از دربار تا اسلامگرایان تندرو ائتلافی بر ضد رزم‌آرا ایجاد کرده بودند.

ترور
در روز شانزدهم اسفند سال ۱۳۲۹ سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا در مسجد شاه تهران کشته شد. خلیل طهماسبی، که پس از دستگیری در همان لحظه خود را عبدالله موحد رستگاری معرفی کرد، عضو فداییان اسلام، گروه اسلامگرای وابسته به نواب صفوی، که آن زمان در اتحاد با آیت‌الله کاشانی و جبههٔ ملی بود، که همان روز مسئولیت آن را به عهده گرفت.

او پس از تصویب قانونی در مجلس شورای ملی مبتنی بر عفو قاتل رزم‌آرا به پیشنهاد شمس قنات‌آبادی و توشیح شاه آزاد شد و پس از کودتای ۲۸ مرداد، که دوباره بازداشت شد، قتل را منکر گشت. بنابر گفته فداییان اسلام، رزم‌آرا، هیچ اختلافی با شاه نداشت و شاه دشمن ملی شدن نفت بود.

فردای قتل رزم‌آرا، روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را تصویب و اعلام کرد. قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید.


جسد حاج علی رزم آرا

پس از دستگیری خلیل طهماسبی به اتهام قتل رزم‌آرا، «یک اعلامیه از طرف نواب صفوی (رهبر فداییان اسلام) صادر شد که در بالای آن «هوالعزیز» نوشته شده بود. این اعلامیه خطاب به شاه صادر شده بود» و «قاطعانه به شاه دستور می‌داد که باید فرمان آزادی قاتل رزم‌آرا را صادر کند، و برای هر گونه آزاری که وی در زمان بازجویی توسط پلیس دیده است، از او عذرخواهی نماید.»

ابهامات در ترور رزم‌آرا
در مورد علت ترور رزم‌آرا و این که آیا قاتل او خلیل طهماسبی بوده‌است از همان دوران بین افراد گوناگون در صحت موضوع محل نزاع بود. ابوالفضل لسانی وکیل خلیل طهماسبی پس از مطالعهٔ پرونده و نوع گلوله‌ها متوجه می‌شود که گلوله‌ها با هم فرق دارند و گلولهٔ چهارمی که باعث مرگ رزم‌آرا شده‌است از نوع دیگری است. او موضوع را به طهماسبی می‌گوید ولی طهماسبی قبول نکرده و در پاسخ لسانی اظهار می‌دارد که: «شما می‌خواهید افتخار مرا بگیرید و از بین ببرید».

در مورد تناقضات پروندهٔ رزم‌آرا و خلیل طهماسبی مواردی آمده است که می‌توان آن را در میان اوراق بازجویی خود طهماسبی پیدا نمود. در ص ۸۰ کتاب ناگفته عراقی می‌گوید: «که یک خواهری بود که در موقعی که رزم‌آرا نزدیک شد اسلحه را منتقل کرد به خلیل، قبل از آن خلیل اسلحه در اختیارش نبود» اما در اوراق بازجویی طهماسبی می‌گوید که اسلحه را از نواب گرفته‌است.

کتاب اسرار قتل رزم‌آرا نوشتهٔ محمد ترکمان اسناد مربوط به بازجویی‌های طهماسبی در این مورد و حاضرین و محافظین رزم‌آرا را با ذکر موارد تناقض در بیانات آنان نشر داده‌است.
آرامگاه رزم‌آرا در باغ طوطی در حضرت عبدالعظیم است.

محمود افشارطوس

محمود افشارطوس

محمود افشارطوس (مقتول ۲ اردیبهشت ۱۳۳۲) پسر حسینخان شبل السلطنه معروف به حسینخان افشار «باشی» برادر مادری مهدیقلی خان مجد الدوله که در سال ۱۳۳۱ خورشیدی از طرف دکتر محمد مصدق نخست وزیر وقت به سمت ریاست کل شهربانی منصوب گردید. در اوایل اردیبهشت ۱۳۳۲ خورشیدی در خیابان خانقاه مفقود شد و در ۶ اردیبهشت با تلاش بسیار جنازه او در غار تلو در تپه‌های لشکرک در شمال تهران پیدا شد و پیکر بی جان او در بیمارستان شهدای تجریش تهران به خاک سپرده شد. جنازه او نشان می‌داد که او را با وضع بسیار فجیعی کشته بودند. عده‌ای از افسران بازنشسته و بقائی به دستور شاه به حیله و نیرنگ او را بدام انداخته و گرفتار کرده بودند به ربودن و کشتن وی متهم و گرفتار شدند.

محمود افشارطوس در سال ۱۲۸۶ در تهران متولد شد. وی پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۰۸ با درجه ستوانی فارغ‌التحصیل شد. وی پس از طی مراحل نظامی، با درجه سرگردی به اداره املاک پهلوی منتقل شد.

وی در جریان غائله آذربایجان از فرماندهان ارتش بود و به دلیل نشان دادن لیاقت، فرماندار نظامی راه‌های همدان شد و مدتی هم بازرس ویژهٔ لشکر یک شد. پس از خاتمه غائله آذربایجان، به دلیل انتقاداتی که نسبت به عملکرد ارتش داشت، در انزوا قرار گرفت و به دانشگاه جنگ فرستاده شد. وی به مرور از سمت‌های مهم کنارگذاشته شد و ترفیع‌های او نیز به تأخیر افتاد؛ به طوری که ترفیع او به درجه سرتیپی بیش از سه سال و تا زمان نخست وزیری محمد مصدق به عقب افتاد.

وی پس از اخذ درجه سرتیپی در سال ۱۳۳۱ به ریاست شهربانی تهران رسید. وی در همان سال، به اتفاق دوست نزدیکش محمود کیانوری و احمد کیانوری و جمعی از افسران طرفدار نهضت ملی، گروهی به نام افسران ملی را تشکیل دادند. در این زمان، وی نقش زیادی در جلوگیری از حرکتهای مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایفا نمود.

محمود افشارطوس

محمود افشارطوس

قائی و خطیبی، بعضی افسران بازنشسته و اخراجی از ارتش مانند مزینی و منزه، بایندر، زاهدی (از بستگان سرلشکر زاهدی) , بلوچ قرائی و…را به دور خود جمع کرده و با وعده وزارت و پست‌های مهم آن‌ها را قانع کردند تا در توطئه بر ضد حکومت ملی شرکت کنند و از طریق ربودن اعضای مهم و کلیدی دولت از جمله افشارطوس، ریاحی، دکتر فاطمی و … موجب سقوط دولت شوند.شب ۳۱ فروردین پس از اتمام کار و مطابق قرار تلفنی افشارطوس با خطیبی، افشارطوس ساعت ۹ شب در کوچه صفی علیشاه پیاده شد و راننده او در کلانتری منتظر دستور رئیس شهربانی ماند ولی رئیس شهربانی دیگر بازنگشت. افشار قاسملو یکی از متهمان دستگیر شده در این باره در بازجوییهای خود اعتراف کرده بود که قبلاً شنیده است که خطیبی با تلفن به افشارطوس گفته بود که آقای بقایی منتظر شماست. از سوی دیگر بعد از مدتی همسر افشارطوس که از تأخیر او نگران شده بود مطلب را پیگیری کرده و در نهایت مراتب به نخست وزیر اطلاع داده شد و بلافاصله به دستور نخست وزیر اقدام شد. بیش از هزار مأمور کل منطقه را محاصره کرده و همه خانه‌ها را بازرسی کردند و مجرب‌ترین مأموران به کار گرفته شدند و جهت کنترل ماشینها هم اقداماتی صورت گرفت اما رئیس شهربانی به طرز اسرار آمیزی مفقود شده بود.

محمود افشارطوس

پرونده:محمود افشارطوس، محمود کیانوری.

محمودافشارطوس، محمود کیانوری

از طرف دولت مبلغ ۵۰ هزار تومان مژدگانی برای یافتن رئیس شهربانی اعلام شد و به دستور دکتر مصدق، وزیر کشور پرونده را شخصاً زیر نظر گرفت. سرهنگ نادری از اعضای سازمان افسران ملی، در سمت ریاست اداره کارآگاهی، پرونده را به طور ویژه دنبال کرد و همچنین دکتر صدیقی با افسران رکن دو ارتش و سرهنگ سررشته که افسری لایق و درستکار بود نیز دیدار کرد و نظر سرهنگ سررشته را جهت پیگیری پرونده پرسید که سرهنگ سررشته در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فرد پیگیری پرونده را پذیرفت و شروع به کار کرد. مأموران پس از تحقیق از راننده افشارطوس ابتدا به حوالی محل پیاده شدن افشارطوس رفته بودند و در آنجا از صاحب دکان بقالی که در آن محل بود، تحقیق کرده بودند که شاگرد بقال به آن‌ها گفته بود که شب دوشنبه، افسر بلند قدی از آن‌ها سراغ خانه حسین را پرسیده است و مأموران نتیجه گرفتند که منزل حسین نامی در همان نزدیکی‌ها است و پس از بررسی به منزل حسین خطیبی رسیدند و به آنجا وارد شدند و با توجه به اینکه رئیس شهربانی به راننده خود گفته بود که تلفن می‌زنم این فرضیه که بایستی به دنبال منزل فردی به نام حسین که تلفن هم دارد بگردند و لذا منزل خطیبی بیشتر مورد سوء ظن واقع شده و همچنین در منزل هم تنها چند زن مشاهده کردند. پس به منزل وارد شدند و غذای فراوان در یخچال و بازبودن پنجره‌ها با توجه به سرد بودن هوا نظر آن‌ها را جلب کرد و پس از بستن پنجره‌ها، بوی کلروفرم که برای بیهوشی بکار می‌رفت نظر مأموران را به شدت جلب کرد؛ و به دستور سرهنگ سررشته منزل تحت کنترل گرفته شده تا هر کس به آنجا آمد دستگیر شود و کسی هم حق نداشت تا به تلفن دست بزند.

پس از مدتی نوکر که برای بردن بچه از منزل خارج شده بود به منزل مراجعه کرد و پس از بازجوئی از او معلوم شد چند شب پیش عده‌ای، فردی را دست و پا بسته از آنجا خارج کرده‌اند پس همگان منتظر بازگشت حسین خطیبی به منزل شدند و پس از بازگشت او را تحت بازجویی شدید قرار دادند و او به توطئه اعتراف کرده و اسامی ۴ افسر با نام‌های مزینی، منزه، بایندر و زاهدی را ارائه داده و مزینی در ساعت ۲ بعد از نیمه شب، پس مراجعه به منزل بازداشت و سایرین نیز دستگیر شدند. دکتر مصدق امان نامه‌ای به حسین خطیبی و هر کس که با اطلاعات خود موجب خلاص شدن افشارطوس را فراهم آورد داد و به این ترتیب آن‌ها به دستگیری راننده مزینی هدایت شدند و روز بعد او را که با پای خود به دیدار مزینی آمده بود، بازداشت کردند و با هدایت او به ده امیر علایی رفتند. کدخدای ده با مشاهده مأموران پا به فرار گذاشت که او را دستگیر کردند اما سخنان او آب سردی بود که بر سر مأموران ریخته شد، چه او اعتراف کرد که افشارطوس را کشته‌اند و به راهنمایی او در ششم اردیبهشت محل دفن جسد پیدا و به پزشک قانونی اطلاع داده شد.

سایر متهمان نیز به مرور دستگیر شدند و به طور مختصر جریان توطئه به این صورت افشا شد. اعتراف متهمان نشان می‌داد افشارطوس به حسین خطیبی اعتماد داشته و انتظار خدمت بسیار مهمی از او داشته است که تنها توسط او قابل انجام بوده و آن ایجاد تفاهم میان بقایی و دولت بوده است. به این منظور افشارطوس پس از چند شب تأخیر، ساعت ۹ عصر روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲، مستقیماً از اداره به محلی که آن‌ها تعیین کرده‌اند آمده است تا گامی جهت نزدیک تر شدن با بقائی بردارد. لازم است ذکر شود که مطرح شدن نام بقائی در آن واقعه، موجب حیرت شدید همه شده بود و میلیون شدت متعجب شده بودند. در آنجا افشارطوس مدتی با خطیبی مشغول مذاکره بوده است و سپس با علامت خطیبی، آن‌ها افشارطوس را با اتر بیهوش کرده و به او آمپول بیهوشی قوی تزریق کرده‌اند و با ماشین پونتیاک سرهنگ بازنشسته هاشم‌زاده و به رانندگی علیرضا قره گزلو، افشارطوس را با دستان بسته به ده عبدالله امیر علایی منتقل و از آنجا با کمک عباسعلی نخلی (کدخدا) به غار تلو در تپه‌های لشکرک در شمال تهران منتقل کرده‌اند. (البته در جراید آن زمان از جمله روزنامهٔ اطلاعات ۸/۲/۳۲ و ۱۰/۲/۳۲خبرهائی مندرج است مبنی بر اینکه جنایتکاران ابتدا به افشارطوس پیشنهاد می‌کنند تا به نحوی آنها را نزد دکتر مصدق برده و به نحوی عمل نماید تا آنها بتوانند دکتر مصدق را همان هنگام ترور کنند که با مخالفت وی مواجه می‌شوند و پس از آن او را بیهوش کرده و از آن جا خارج می‌کنند) روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۳۲، پس از مشاهده پیگیری شدید مأموران، همگی در منزل بقایی جمع می‌شوند. قبل از آمدن بقایی، خطیبی به نوشته‌های جیب افشارطوس اشاره می‌کند که قصد داشته است تا همه شماها را ترور کند و از این قبیل سخنان اما آن‌ها را ارائه نمی‌دهد و به حضار اعلام می‌کند؛ که نظر آقای بقایی این است که اگر محبوس شما فرار کند و او را با تیر نزنید خیلی بی‌مورد است و غیر مستقیم تفهیم می‌کند که باید افشارطوس از میان برداشته شود و در جواب تعجب شدید و پرسش حضار که می‌پرسیدند مگر سقوط دولت و نخست وزیری بقایی قطعی نیست، می‌گوید متأسفانه فعلاً نه. پس از حضور بقایی، او همه صحبت‌ها را تأیید کرده و به حاضرین اعلام می‌کند که افشارطوس می‌تواند عامل یک کودتای شدید نظامی بر ضد شاه باشد و وجود او بسیار خطرناک است و به حاضرین تفهیم می‌کند که چنانچه او بازگشته و افکار خود را عملی کند هیچ مخالفی باقی نخواهد ماند و بازگشت افشارطوس و ادامه فعالیت‌های او بسیار خطرناک و غیرقابل قبول است. پس بقایی دستور داد تا او را به قتل برسانند و همچنین با اصرار فراوان از خطیبی خواست تا دفترچه تلفن و ارتباطات خود را در منزل او گذاشته و جهت رفع شک و تردید به منزل خود مراجعه نماید و اگر دستگیر شد نیز، همه چیز را کتمان کند و او نیز با اعتماد به حمایت قاطع نماینده مجلس و ظاهراً قانون، غروب به منزل می‌رود. به این ترتیب افسران بازنشسته متوجه شدند که بقائی و خطیبی آنها را در چه دامی انداخته‌اند و پس از خروج از منزل بقائی، به منزل مزینی رفته و در آنجا ضمن آنکه بر این نکته تأکید می‌کنند که این نقشه‌ای بوده که بقائی و خطیبی کشیده‌اند و آنها هم گیر افتاده‌اند، تصمیم به عمل می‌گیرند و تیمسار مزینی به غار برگشته و پس از مدتی بحث با بلوچ قرائی، در همان حین که خطیبی بازجوئی می‌شد، به دستور مزینی آنها افشارطوس را به پائین غار در محل مسطحی منتقل کرده، طنابی را به دور گردن او گره می‌زنند و از دو طرف به شدت می‌کشند و برای سرعت کار، دستمال بزرگی را به دهان او فرومی‌کنند و دستمالی آلوده به اتر را هم جلوی دماغ او می‌گیرند. پس از خاتمه جنایت، جسد شهید افشارطوس را در گودالی که کنده بودند قرار داده و دفن می‌کنند. مزینی پس از خاتمه کلاه او را برداشته و به شهر مراجعه کرده و دستگیر می‌شود. گفتنی است در تمام ۴۸ ساعتی که شهید افشارطوس در غار اسیر جنایتکاران بوده، دست و پا و چشم او بسته بوده به جز چند عدد تخم مرغ چیز دیگری نخورده بود. روز ششم اردیبهشت جسد طناب پیچ شدهٔ شهید افشارطوس در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه می‌داد، در جیب کت افسری او قرار داشت، کشف شد. روزنامه‌ها عکس‌های وحشتناکی از جسد طناب پیچ شده شهید افشارطوس که صورت او تماماً” سیاه شده بود و به وضع بسیار فجیعی کشته شده بود، چاپ کردند. در خرداد سال ۱۳۶۴ در کانال ۴ تلویزیون انگلیس یکی از عوامل سابق اینتلیجنت سرویس انگلستان بی آنکه چهره‌اش نشان داده شود، اظهار داشت” افشارطوس به دستور اینتلیجنت سرویس ربوده شد و به قتل رسید. وی چند تن از امرای بازنشسته ارتش به رهبری سرلشکر زاهدی، دکتر مظفر بقایی و برادران رشیدیان (سیف‌الله-اسداله-قدرت‌الله) را عامل این جنایت معرفی کرد و هدف از قتل رئیس شهربانی را بالابردن روحیه مخالفان دولت مصدق و تهدید طرفداران آن دانست. وی در فروردین ماه ۱۳۳۲ ربوده و کشته شد. وی پس از مقتول شدن، به درجه سرلشکری ارتقا یافت.

متهمان پرونده پرونده قتل افشارطوس با هیاهو و تبلیغات شدید مخالفان به یک چالش شدید برای دولت مصدق تبدیل شد و سرانجام با دلایل و مستندات محکم در ۱۷/۲/۳۲ تحویل دادرسی ارتش شد؛ ولی جنایتکاران تحت حمایت قرار گرفتند و بازپرسان در کار اهمال می‌کردند و به دلیل تبعات بسیار شدید و هیاهوی مخالفان و نمایندگان مخالف مجلس و احتمال اعلام اعمال نفوذ مصدق در پرونده و ایجاد بحران جدید، امکان تعویض بازپرسان نیز وجود نداشت و در نهایت با فشار دولت و مقامات، ۸ مرداد ۱۳۳۲ بازپرس قرار مجرمیت را صادر کرده و پرونده در ۱۳ مرداد ۳۲ به دادگاه جنائی تحویل شد تا خارج از نوبت رسیدگی شود اما وقوع کودتا این مسئله را ناکام گذاشت.

اسامی متهمان این پرونده هم به قرار زیر بود: ۱- حسین خطیبی ۲- سرتیپ بازنشسته علی اصغر مزینی ۳- سرتیپ بازنشسته علی اکبر منزه ۴- سرتیپ بازنشسته نصرالله بایندر ۵- سرتیپ بازنشسته نصرالله زاهدی ۶- سرگرد بازنشسته فریدون بلوچ قرائی ۷- سرهنگ بازنشسته علی محمد هاشم‌زاده ۸- هادی افشار قاسملو ۹- احمد بلوچ قرائی ۱۰- عبدالله امیر علائی ۱۱- عباسعلی نخلی ۱۲- امیر رستمی ۱۳- شهریار بلوچ قرائی ۱۴- ناصر زمانی ۱۵- نصیر خطیبی ۱۶- مظفر بقائی کرمانی (دستگیر نشده) ۱۷- مهندس علیرضا قره گزلو (متواری) که کسانی چون بقائی و خطیبی و سرتیپهای بازنشسته عوامل اصلی و سایرین مجری نظرات آنها بوده‌اند. در نهایت بجز بقائی، سایر متهمان اصلی پرونده بازداشت شدند و پس از ۲۵ مرداد بقایی هم بازداشت شد اما به فاصله بسیار کمی ۲۸ مرداد رخ داد و در آن هنگام همگان به درستی متوجه شدند فقدان افسری به سان افشار طوس تا چه حد در امر موفقیت کودتای ۲۸ مرداد مؤثر بوده است و بقایی که با این جنایت فجیع نقش بسیار برجسته‌ای در پیروزی کودتا داشت، او بعدها که به دادگاه رژیم شاه فراخوانده شده بود ادعا کرد که به تصدیق همه سه بار تاج و تخت شاه ایران را از سقوط قطعی نجات داده است. (۳۰ تیر۱۳۳۱، نهم اسفند۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد۱۳۳۲)

شجاعت سرباز وطن به قامت تاریخ همزمان با حمله روس‌ها

شجاعت سرباز وطن به قامت تاریخ همزمان با حمله روس‌ها

 

شهریور یادآور اشغال ایران توسط متفقین و رشادت سرباز وطن در خطه دلاوران اردبیل است که نام و یادش به قامت تاریخ ماندگار شده است.

، شهریورماه یادآور اشغال ایران توسط متفقین و رشادت به یادماندنی سرباز وطن در خطه دلاوران اردبیل است که نام و یادش به قامت تاریخ ماندگار شده است،شهید حسین‌علی صدآفرین ملقب به «سرباز وطن» در سال 1275 خورشیدی از مادر زاده شد، پدرش نام وی را حسین‌علی گذاشت،محل تولد این شهید‌ وطن دقیقاً مشخص نیست، روایت‌های مختلفی در خصوص اردبیلی یا میانه‌ای و یا حتی زنجانی بودن این شخصیت بزرگ نقل می‌کنند.

حسین‌علی از همان ابتدای جوانی، قدی کشیده و هیکلی چهارشانه داشت، با روحیه حماسی و سلحشوری‌اش سبب شده بود که در اسب‌سواری و تیراندازی نمونه باشد،حسین‌علی از جوانی آرزو داشت برای خاک مادری‌اش جان را فدا کند برای همین به پیشنهاد افسران عالی‌رتبه آن زمان درحالی‌که 38 سال سن داشت در سال 1303 خورشیدی درست یک سال قبل از تاج‌گذاری رضا‌شاه به نیت خدمت به وطن به استخدام قشون قاجار درآمد.

بعد از تاج‌گذاری رضا‌شاه وارد ژاندارم و معاون پاسگاه مرزی کلوز (پاسگاه صد آفرین فعلی) شهرستان نمین شد. حسین‌علی با دختری سیده از اهل زنجان ازدواج می‌کند و از وی صاحب دو پسر می‌شود، آن‌ها در روستای خواجه بلاغ‌نمین در منزل شخصی فردی به نام فرهاد یوسفی سکونت می‌کنند،اخلاق پسندیده و شجاعت بی‌نظیر این مرد بزرگ موجب شده بود اهالی روستای خواجه بلاغ و روستاهای مجاور وی را بسیار عزیز بدارند.

حسین‌علی با پدر مرحوم عبدالعلی فرضی زاده که مغازه آرایشگری داشت دوست بود و هرازچندگاه به مغازه ما می‌آمد،آن زمان هفت‌ساله بودم با پسران حسین‌علی دوست شده بودم، وی هیچ‌وقت بین من و پسرانش تفاوتی قائل نمی‌شد، هر وقت چیزی برای پسرانش می‌خرید برای من هم می‌خرید و هر وقت مرا در بین فرزندانش تنها می‌دید روی دستانش به هوا بلند می‌کرد.

فرمانده پاسگاه مرزی کلوز فردی نالایق و ترسو بود که همیشه به خاطر حسادت به شجاعت حسینعلی با وی درگیر بود، این امر موجب شده بود حسین‌علی بارها به فکر انتقال بیفتد اما به خاطر مردم و اهالی آن دیار و مهم‌تر از اینها برای حفظ و پاسداری مرز خاکش مجبور بود بسوزد و بسازد.

مردم شهرستان نمین می‌گویند: حسین‌علی اسب سفیدرنگ و تیزرویی داشت هر وقت با تفنگ بر روی اسب می‌نشست و در کوه‌ها جولان می‌داد به نظر می‌رسید لشکری عظیم از مرز کل آذربایجان محافظت می‌کند.

در سوم شهریور 1320 خورشیدی ارتش روس از جمله قفقاز وارد خاک آذربایجان می‌شود وقتی این خبر به رئیس پاسگاه کلوز می‌رسد از ترس جان به تمام نیروهایش دستور می‌دهد سلاح‌ها را برداشته و پادگان را ترک کنند.

حسین‌علی هرچه تلاش می‌کند تا آنها را برای دفاع از وطن راضی کند اما نمی‌تواند و به ناچار از رئیس پاسگاه خواهش می‌کند از افرادش بخواهد حداقل، فشنگ سلاح‌هایشان را به وی بدهند و خودشان پاسگاه را ترک کنند.

 متأسفانه آن بی‌وجدان وطن‌فروش این خواسته جوانمرد را نیز رد می‌کند و حسین‌علی ناچار تنهای تنها فقط با یک تفنگ و مقداری فشنگ می‌ماند و وقتی روس‌ها به پایین پادگان کلوز که در ارتفاع قرار دارد می‌رسند با مقاومت سرسختانه حسین‌علی رو‌به‌رو می‌شوند.

روس‌ها یکی را مأمور می‌کنند تا با صدای بلند پادگان را به تسلیم شدن بخواند.

حسین‌علی اول از همه وی را هدف قرار می‌دهد و به درک واصل می‌کند،روس‌ها وقتی مقاومت را می‌بیند شروع به زدن توپ و تفنگ به پادگان می‌کنند. حسینعلی با شجاعت تمام تا آخرین فشنگ با روس‌ها می‌جنگد.

ژنرال روس‌ها وقتی شجاعت یک سرباز وطن‌پرست را مشاهده می‌کند به افرادش دستور می‌دهد زنده وی را دستگیر کنند.

رئیس پاسگاه نامرد درحالی‌که اسب سفید حسینعلی را هم برداشته بود تا وی نتواند از مهلکه جان سالم به در برد، غافل از اینکه حسین‌علی خیال فرار نداشت که به فکر اسبش بیفتد، فرمانده پاسگاه به همراه دیگر درجه‌داران وارد روستا شده و با برخی از اهالی روستا آنجا را ترک می‌کنند و خانواده حسین‌علی با دیدن اسب وی جویای حال حسین‌علی می‌شوند.

رئیس پاسگاه برای اینکه آنها را از حسین‌علی جدا سازد به‌دروغ خبر شهید شدن حسینعلی را می‌دهد،او برای اینکه خود را فردی شجاع و دلیر معرفی کند تفنگش را از کمر باز کرده و می‌خواهد به‌سوی هواپیمای روس‌ها شلیک کند.

در این لحظه تعدادی از زنان روستا همراه زن حسین‌علی به سر رئیس پاسگاه ریخته و تفنگش را می‌گیرند و به وی می‌گویند اگر غیرت و شرافت داشتی در کنار حسین‌علی مردانه با دشمن می‌جنگیدی و شهید می‌شدی حال که شجاعت جنگیدن در برابر دشمن بیگانه را نداشتی با این کار احمقانه می‌خواهی ما را هم به کشتن بدهی.

سربازان روسی پادگان کلوز را به محاصره درمی‌آورند تا حسین‌علی را زنده دستگیر کنند اما حسین‌علی مردی نبود که به این آسانی دست دربند بیگانگان گذارد، سربازان روسی وقتی مطمئن می‌شوند فشنگی برای حسینعلی باقی نمانده است به داخل پادگان یورش می‌برند تا او را دستگیر کنند.

حسین‌علی با دست‌خالی با آنها مبارزه می‌کند و در این مبارزه نابرابر هرلحظه که می‌گذشت بر تعداد نفرات روس‌ها افزوده می‌شد تا اینکه حسین‌علی از نفس می‌افتد، ژنرال روسی با دیدن شجاعت بی‌بدیل او به سربازانش دستور می‌دهد او را رها کنند.

حسین‌علی به‌محض رها شدن، تفنگش را برداشته و محکم به دیوار می‌کوبد و تفنگ را دو شقه می‌کند،سربازان فوری وی را گرفته و دربند می‌کشند.

ژنرال روسی به حسین‌علی می‌گوید تو با شجاعت برای آزادی میهن خود جنگیدی و چندین افسر مرا هم کشتی حال بگو ببینم چرا تفنگ خالی‌ات را شکستی؟ حسین‌علی با قاطعیت تمام جواب می‌دهد که نمی‌خواستم حتی تفنگ خالی‌ام به دست بیگانگان بیفتد، چراکه برای یک مرد آذربایجانی ننگ است که نتواند از سلاحش پاسداری کند، ژنرال با شنیدن این سخن خشکش می‌زند و بعد از مدتی می‌گوید که صدآفرین بر تو ای سرباز وطن اگر افسر ارتش روس شوی چندین برابر حقوق ماهیانه‌ات را به تو می‌دهم.

حسین‌علی در جواب می‌گوید: ژنرال، حسین‌علی تنها برای کشورش جنگید تا آیندگان بدانند آذربایجان جان‌برکفانی چون حسین‌علی در آستین دارد و خواهد داشت.

 ژنرال جواب دندان‌شکن را می‌شنود و با وجود میل باطنی‌اش دستور می‌دهد تا سر از بدن حسین‌علی جدا کنند، بعد از جدا کردن سر حسین‌علی، ژنرال دستور می‌دهد به خاطر شجاعت دشمنش پیکر بی‌جان وی را در همان پادگان دفن کنند و سرش را هم به‌عنوان هدیه به اردوگاه بفرستد.

روایت دیگری در خصوص شهادت حسین‌علی و نحوه شهادتش مشهور است که نقل می‌کنند حسین‌علی بعد از مشاجره سخت با رئیس پاسگاه کلوز در خصوص دفاع از کیان و مرز آذربایجان تفنگش را برداشته و می‌گوید اگر شما می‌خواهید بروید حرفی ندارم اما خواهش می‌کنم حداقل فشنگ‌های سلاحتان را به من بدهید تا جایی که می‌توانم از مرز این سرزمین دفاع کنم.

رئیس پاسگاه قبول نمی‌کند و به افرادش دستور می‌دهد فوراً پاسگاه را ترک کنند، یکی از سربازان که علاقه زیادی به حسین‌علی داشت همراه حسین‌علی می‌ماند وقتی بین ارتش روس و آنها درگیری شروع می‌شود سرباز از ترس رنگش زرد می‌شود،حسین‌علی وقتی ترس سرباز را می‌بیند به او می‌گوید: فشنگ‌های اسلحه‌ات را پیش من بگذار و خودت از اینجا برو.حسین‌علی برای این‌که سرباز زودتر راضی شود که آنجا را ترک کند به او می‌گوید: اگر سرباز وظیفه‌شناسی هستی این یک دستور است و تو باید آن را اجرا کنی. بعد از رفتن سرباز،  حسین‌علی به‌تنهایی تا زمانی که فشنگ‌هایش تمام نشده بود با سربازان روسی نبرد می‌کند و چندین تن از آنها را می‌کشد.

وقتی فشنگ‌هایش تمام می‌شود اسلحه‌اش را می‌شکند تا به دست بیگانگان نیفتد، سربازان روسی وقتی می‌فهمند دیگر فشنگی برای حسین‌علی باقی نمانده است به‌طرف پادگان یورش می‌برند حسین‌علی با دست‌خالی دو سه نفر از آن‌ها را نقش زمین می‌کند.

وقتی سربازان می‌بینند حریف این جوانمرد نمی‌شوند او را با تیر هدف قرار داده و شهیدش می‌کنند و سرش را از بدنش جدا می‌کنند، یکی از افسران به خیال گرفتن انعام از ناسارنیش (در زبان محلی به ژنرال‌های روسی می‌گفتند) سر حسین‌علی را پیشکش می‌کند، ژنرال با دیدن سر حسین‌علی بسیار عصبانی شده و دستور می‌دهد او را بازداشت کنند، افسر وقتی علت عصبانیت را می‌پرسد: ژنرال جواب می‌دهد: احمق، جوانی چون حسین‌علی که به‌تنهایی چندین ساعت در مقابل ارتش بزرگ روس مقاومت کرد را با ناجوانمردی کشتی!؟

در خصوص عشق حسین‌علی صدآفرین نسبت به خانواده‌اش داستان‌های شیرینی در ذهن‌ها باقی مانده است از جمله نقل می‌کنند: بعد از شهادت حسین‌علی چند سالی کسی خبری از همسر و دو فرزند حسین‌علی نداشت تا این‌که بعد از گذشت چندین سال کسانی بارها دیده بودند که همسر حسین‌علی از دور با پای پیاده به زیارت قبر و با حالت بسیار محزون و غم‌زده نزدیک مزار حسین‌علی می‌شود.

این صحنه بارها دیده شده بود اما هیچ‌کسی بعد از زیارت قبر حسین‌علی او را ندیده بود تا خبری از فرزندانش بپرسد. برای همین هنوز هم که هنوز است هیچ‌کسی خبری از سرنوشت فرزندان حسین‌علی ندارد.

روایت دیگر از حسین‌علی صد آفرین این است که این مرد به‌تنهایی 4 ساعت جلوی لشگر روس را می‌گیرد. دشمن پاسگاه را به توپ می‌بندد و هواپیماها  بمباران می‌کنند اما حسین‌علی جلوتر از پاسگاه، تنها با یک جعبه و سه قطار فشنگ پشت تخته‌سنگ‌ها مردانه ایستاده است می‌جنگد تا آخرین تیر. تا آخرین فشنگ  و همه اهالی روستا اذعان دارند. در آخرین لحظه تفنگش را به سنگ زده و شکسته است. تفنگ ناموس سرباز است. نباید دست دشمن بیفتد. جنگ تن‌به‌تن و در نهایت سربازان روس با خشم تمام از مقاومت «تنها مرد»، سر از تنش جدا می‌کنند.

در 35 کیلومتری شمال غرب شهرستان نمین یکی از شهرستان‌های استان اردبیل پاسگاه صدآفرین قرار دارد،نام این پاسگاه سابقا کلوز بود، پاسگاه صدآفرین آخرین نقطه مرزی فی‌مابین روستای خواجه بلاغی و نوش‌آباد پیله رود قرار دارد .

بعد از شهریور 1320 که متفقین به ایران حمله کردند و شهید صدآفرین دلاوری‌های که از خود نشان داد نام این پاسگاه صدآفرین نام‌گذاری شد.

 در شبانگاه دوم شهریور 1320 در جریان جنگ جهانی دوم نمایندگان قوای روس پس از تسلیم دولت ایران ورود خود را به مرزهای ایران در منطقه نمین به پاسگاه کلوز اطلاع می‌دهند حسین‌علی صدآفرین به عنوان معاون پاسگاه انجام وظیفه می‌کرد او در آن زمان 17 سال سابقه خدمت داشت و از اهالی زنجان بود و 2 پسر متولد 1309و1310 داشت و همسر وی نیز مربی قرآن بود که در روستای خواجه بلاغی زندگی می‌کردند.

حسین‌علی پس از شنیدن این خبر بلافاصله پیش فرمانده پاسگاه رفته و او را در جریان قرار می‌دهد. وی تمایلی برای درگیری از خود نشان نمی‌دهد و هیچ‌کس خود را برای مبارزه آماده نمی‌کند خانه خود می‌رود و با خانواده وداع می‌کند.حسین‌علی به پاسگاه برمی‌گردد و می‌خواهد از اسلحه‌خانه تفنگ بردارد هیچ‌یک از همکارانش از ترس مؤاخذه با مافوق در اسلحه‌خانه را باز نمی‌کنند مجبور می‌شود با شلیک گلوله در اسلحه‌خانه را باز کند. تعدادی تفنگ برنو بردارد کمی دورتر از پاسگاه تفنگ‌ها را در فاصله‌های مختلفی قرار می‌دهد ساعت4  صبح حمله شروع می‌شود حسین‌علی شروع به تیراندازی می‌کند قوای روس انتظار حمله نداشت و فکر می‌کرد با عده‌ی زیادی طرف است هر چه می‌توانند پاسگاه کلوز را گلوله‌باران می‌کنند.

وی تا ساعت 8 صبح در برابر قوای روس شجاعانه می‌جنگد که شخصی از این روستا پایان جنگ را ساعت 10 می‌داند حوالی ساعات 6 صبح درحالی‌که میمنه و میسره لشکر روس از سمت نمین و ارشق با عبور از دهات و قبضه‌ها وارد اردبیل شده بودند ستون اصلی لشکر روس با مقاومت یکه‌تازی جانانه حسین صدآفرین در حوالی پاسگاه کلوز زمین‌گیر شده بود.

توپ‌خانه دشمن پاسگاه ویران کرده بود مهمات حسین‌علی تمام‌شده بود و برای این‌که اسلحه‌های دست دشمن نیفتد اسلحه‌ را می‌شکند (جویا می‌شوند که چرا اسلحه‌ها را شکسته، می‌گوید برای یک سرباز ایرانی ننگ است که اسلحه‌اش دست دشمن بیفتد و به جنگ تن‌به‌تن روی می‌آورد تا با چنگ و دندان با دشمن مقابله کند .

در این درگیری تن‌به‌تن به شهادت می‌رسد سربازان روس وقتی متوجه می‌شوند فقط یک نفر با آنان می‌جنگیده است با قساوت هر چه تمام‌تر سر از تن صدآفرین  جدا می‌کنند فرمانده روس بعد از لحظاتی که وارد پاسگاه می‌شود وقتی اسم شهید را می‌پرسد او را حسین‌علی معرفی می‌کنند وی از اینکه صدآفرین را کشته‌اند نیروهای خود را مؤاخذه می‌کند و با تحسین شجاعت این سرباز ایرانی به زبان روسی با لقب 1000 آفرین خطاب می‌کند.

اهالی روستا در حین جنگ روستا را خالی می‌کنند درحالی‌که فقط چراغ یک خانه دیده می‌شود آن هم  خانه صدآفرین بوده که زنان روستا نتوانسته بودند آنها را با خود ببرند.

بعد از برگشت اهالی روستا سراغ  پاسگاه می‌روند توسط مولا مرتضی سید حسینی پیله رود بر پیکر مطهرش نماز میت خوانده می‌شود و در همان پاسگاه به خاک می‌سپارند. سال 1374 همسر این شهید بر سر مزار صدآفرین می‌آید و 20 متری مانده به‌طور سینه‌خیز بر سر قبر ایشان می‌رود ظاهرا وداع آخرش بوده چند سال پیش شخصی غیوری از روستای خواجه بلاغی به نام طومار جعفری آرامگاه وی را در این پاسگاه بازسازی می‌کند.

ارتشبدی که شاه او را برای اعدام به انقلابیون تحویل داد !

 

ارتشبدی که شاه او را برای اعدام به انقلابیون تحویل داد !
ارتشبد نصیری رئیس اسبق شهربانی کل کشور به علت ارتکاب آن همه جنایات و قانون‌شکنی‌ها که به ساواک نسبت داده می‌شد، منفور بود. از 17 بهمن 57 بازداشت شد و پس از سقوط رژیم طاغوت از بازداشتگاه رژیم به زندان انقلاب منتقل شد.
 
اولین رئیس ساواک ارتشبدی که شاه او را برای اعدام به انقلابیون تحویل داد !
 جام گیشه ؛

شاه با دکتر سنجابی از سال 1321 که دکتر حزب میهن را تأسیس کرده بود، احتمالاً بنا به توصیه میرزا کریم‌خان رشتی و دیگر مشاوران آن دوران شاه، آشنایی داشت و یک بار بنا به نوشته دکتر سنجابی که حسین فردوست هم تأیید می‌کند، ستوان فردوست را به دنبال دکتر سنجابی فرستاده که او را به دربار آورده و مدتی طولانی با شاه جوان به گفتگو پرداخته بود.

یک بار نیز یک کارتن بزرگ حاوی 200 یا 300 هزار تومان سهام روزنامه کیهان را که شاه به منظور کمک به دکتر مصباح‌زاده و راه‌اندازی یک روزنامه پرتیراژ دوم کشور خریداری کرده بود، برای دکتر سنجابی فرستاد؛ پس از 28 مرداد 1332 نیز شاه در نوروز سال 1334 بنا به شفاعت حشمت‌الدوله والاتبار دکتر سنجابی را که 18 ماه بود به حال متواری در خانه امن دورافتاده‌ای زندگی می‌کرد، به شدت بیمار شده بود مورد بخشودگی قرار داد و دکتر سنجابی پس از خروج از مخفیگاه به دیدار سرتیپ تیمور بختیار رفت و بختیار به او گفت که رژیم کاری با او ندارد و مزاحمش نخواهد شد و او آزاد است.

دکتر سنجابی در سال‌های 1334 تا 1342 در دانشگاه تدریس می‌کرد و پس از بازنشستگی به آمریکا رفت و در سال 1350 به ایران بازگشت و یک سلسله کارهای تحقیقاتی از سوی وزارت علوم و آموزش عالی به او ارجاع شده و در قبال آن حقوق دریافت می‌کرد.

با این مناسبات و به ویژه انصراف شاه از محاکمه و پیگرد دکتر سنجابی در سال 1334 پس از 18 ماه متواری بودن او، شاه روی سنجابی حساب باز کرده و تصور می‌کرد او خواهد توانست با نخست‌وزیر شدن، سدی در برابر مذهبیون ایجاد کند اما شاه احتمالاً نمی‌دانست که دکتر سنجابی یک فرد پارلمانتر (مجلسی) مناسب و یک منتقد خوب است و در امور اجرایی، هر زمان که کاری حتی در دوران دکتر مصدق به او اجرا شده از ایفای نقش خود به عنوان یک وزیر و یک مدیر ناتوان بوده است. سنجابی در هیچ شرایطی قادر به نخست‌وزیر شدن نبوده کما اینکه در دوران تصدی کوتاه مدت وزارت خارجه کابینه دولت موقت بازرگان، نیز، با اولین وزش بادهای مخالف استعفا و معافیت و استراحت را بر ماندن در صحنه ترجیح داد؛ گذشته از آن دکتر سنجابی در سال 1357 بسیار پیر و سالخورده شده بود و دکتر سنجانیِ سال‌های دهه 1320 و 1330 نبود.

کسانی مانند دکتر سنجابی همان نظریه منطقی ارتشبد جم را داشتند، که معتقد بودند اعلی‌حضرت در روزهای جوانی و شادابی آنها را فراموش کرده و تمام امور را به دست کسانی امثال هویدا و باند او داده است و اینک که روز خطر و نابودی پیش آمده، در دریای توفنده و میان سیلاب سهمگین به یاد آنها افتاده است.

شاه روی داریوش فروهر هم نظر مثبتی داشت زیرا داریوش فروهر علی‌رغم آنکه دکتر شاپور بختیار در مصاحبه خود با تاریخ شفاهی و نیز کتاب یکرنگی از او بد می‌گوید دارای صفات میهن‌دوستی در حد افراط و جوانمردی و شهامت اخلاقی و فداکاری بود. او در دوران بحبوحه کر و فر توده‌ای‌ها،‌ حزب پان‌ ایرانیست را با همراهی عده‌ای از جوانان ناسیونالیست تشکیل داده و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران که مأمن توده‌ای‌ها بود به رویارویی با آنها شتافته شده بود. البته محسن پزشک‌پور بر او اولویت داشت و در حقیقت او این حزب ناسیونالیستی را تأسیس کرده بود اما شعار پان ایرانیست «گورکن کمونیست» در سال 1328 و 1329 به سرعت جای خود را باز کرده و داریوش فروهر از فرط تعصب نسبت به میهن و دکتر مصدق و جنبش ملی کردن نفت حتی در خیابان‌ها با اسلحه گرم و سرد و چوب به مقابله با توده‌ای‌ها می‌شتافت.

حزب توده در روز 27 مرداد 1332، باشگاه پان ایرانیست‌ها در ابتدای خیابان صفی علی‌شاه را به آتش کشیده و چند تن از اعضای اونیفورم‌پوش حزب را به قتل رسانده و داریوش فروهر در خصوص تهاجمات توده‌ای‌ها و خودداری مأمورین انتظامی از حمایت از باشگاه حزب در روز 28 مرداد به خانه دکتر مصدق رفته و به او اعتراض کرده بود. داریوش فروهر پس از 28 مرداد دستگیر شده و مدتی زندانی شده بود.

در دوران فرمانداری نظامی سرتیپ تیمور بختیار، سرتیپ مزبور نسبت به داریوش فروهر در کمال رأفت و احترام رفتار کرده، بدین علت سوابق دوستی و مودتی بین زندانیان و زندانی به وجود آمده بود که بعدها در دورانی که سپهبد بختیار از ایران متواری شده و به عراق رفته بود طی پیام‌های محرمانه‌ای که به دست سازمان امنیت افتاد از او و دکتر داود منشی‌زاده، رهبر سابق حزب منحله و پراکنده شده سومکا - که در دوران یک ساله 1332، 1331 خدمات زیادی به شاه کرده اما قدر و پاداشی ندیده و از ایران به سوئد رفته بود و در دانشگاه اپسالا تاریخ ملل قدیم را تدریس می‌کرد - دعوت به سفر به عراق و همکاری با ارتش آزادی‌بخش ایران را کرده بود.

دور نیست که دکتر شاپور بختیار که روابط او با پسرعمویش سرتیب و سپس سرلشکر و سپهبد بختیار مرد قدرتمند سال‌های 1339 تا 1333 گرم بود، موجبات دوستی داریوش فروهر و سرتیپ بختیار را فراهم کرده باشد.

هویدا در سال 1346 داریوش فروهر را به دفتر خود خواسته و به او پیشنهاد کره بود به عنوان مشاور حقوقی وارد خدمت غیر مستقیم دولت شود اما داریوش فروهر این پیشنهاد را مؤدبانه رد کرده بود.

شاه تصور می‌کرد جذب دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر بسیار آسان خواهد بود؛ به ویژه که فروهر باجناق تیمسار سرتیپ احسان پزشکپور برادر آقای محسن پزشکپور رهبر حزب پان ایرانیست و نماینده مجلس شورای ملی بود که مردی میهن دوست و رک‌گو و جذی و منتقد به شمار می‌رفت و چند بار با شاه دیدن کرده و نشان داده بود که اهل تملق و مداهنه و نان به نرخ روز خوردن نیست.

سرتیپ پزشکپور افسر هوانیروز و فرمانده تیپ هوانیروز در شیراز بود و شاه امیدوار بود از این طریق بتواند جبهه ملی را راغب به شرکت در یک کابینه فراگیر ملی کند اما شاه آزارها و مزاحمت‌هایی را که در دوران پس از 28 مرداد بر سر فروهر آورده شده بود از یاد برده و به خاطر نداشت که فروهر، 25 سال، در سال‌های 1332 تا 1357 در شرایط مالی بسیار بدی زندگی می‌کرد و امرار معاش او حقوق معلمی همسرش خانم پروانه فروهر بود که او را هم مدتی بعد اخراج کردند و دکتر احسان نراقی می‌گوید او حقوقی از مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی برای او تعیین کرده بود.

فروهر از زخم‌‌خوردگان رژیم شاه بود و از دستگاه بیزار بود، اما او هم مانند دیگر رهبران جبهه ملی به قانون اساسی مشروطیت معتقد بود و دور نبود در صورت کناره‌گیری شاه و خروج او از ایران با شرایطی با تداوم رژیم پهلوی موافقت کند، اما شاه زمانی به فکر امثال سنجابی و فروهر افتاد که در کوران انقلاب، آیت‌الله خمینی رفتن شاه و زوال رژیم پهلوی را به عنوان یک اصل قطعی و غیرقابل انصراف اعلام کرد و همه مردم از راه اعلام شده آیت‌الله خمینی که طلسم پرصلابت رژیم پهلوی را باطل و خنثی کرده بود پیروی می‌کردند.

در روز 15 آبان 1357 عده‌ای از مدیران بلندپایه ساواک مانند پرویز ثابتی و عضدی با عده‌ای از زندانیان که به موجب ماده پنج قانون حکومت در طول ماه‌های شهریور و مهر بازداشت شده بودند، در زندان دیدار و از آنان حلالیت طلبیده و خداحافظی کردند و عضدی به یکی از زندانیان سرشناس گفت: «یک هواپیمای مسافربری شرکت هواپیمایی «ال‌عال» ‌متعلق به اسرائیل مستقیما از تل‌آویو به تهران پرواز کرده و در فرودگاه مهرآباد فرود آمده است و همین امروز حدود 25 تن از مدیران و رؤسای ساواک با آن هواپیما عازم اسرائیل شده و از آنجا به آمریکا و اروپا خواهند رفت».

پس از برکناری ارتشبد نصیری رئیس ساواک در روز 16 خرداد 1357 تغییرات مهمی در ساواک روی داد بدین معنی که سپبهد ناصر مقدم رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که در امور امنیتی تا حدودی به ملایمت و اعتدال شهرت داشت و در گذشته سال‌ها از مقامات مهم ساواک و مدیرکل اداره سوم بود، جانشین نصیری شد و سرلشکر علی معتضد قائم مقام ساواک از کار استعفا داد و به عنوان سفیر به سوریه اعزام شد. در روزهای بعد نیز حدود چهل تن از مدیران کل و رؤسای دوایر و شعب ساواک برکنار یا بازنشسته شدند و به تدریج از ایران به خارج رفتند و تنها عده کمی از پرسنل بالای ساواک در ایران مانده بودند که عده ای از آنها هم در 15 آبان راهی خارج شدند.

پس از یکی دو هفته دولتی‌ها، هویدا و سایر زندانیان را در زندان جمشیدیه مجتمع کرده به عکاسان و فیلمبرداران ایرانی و خارجی اجازه دادند بدون مصاحبه با آنها، از ایشان عکسبرداری و فیلمبرداری کنند.

اقدام دولت نظامی در قرار دادن هویدا و وزیران او و چند امیر رژیم مقابل عکاسان و فیلمبرداران، نشانه رسیدن حکومت پهلوی به نقطه پایان بود زیرا تمام آن دولتمردان و تیمساران درگذشته از خود اراده‌ای نداشته و فقط دستورهای شفاهی شاه را اجرا کرده بودند.

توقیف امیرعباس هویدا هیچ کمکی به بقای رژیم پهلوی نکرد زیرا اولا بسیار دیر شده بود و افکار عمومی تحت تأثیر این مانورهای مصنوعی که هدف از آن اغتنام فرصت و گذران زمان بود قرار نمی‌گرفت، ضمناً سابقه توقیف‌های سال 1340 و 1341 در دوران حکومت دکتر امینی و آزاد کردن تمام توقیف‌شدگان و حتی ارجاع شغل به آنها مردم را مأیوس کرده و در جبهه اپوزیسیون کسانی چون دکتر احمد حاج سید جوادی و دکتر مبشری که در سال 1340 از قضات دادگستری بودند سابقه آن بگیر و بندها و سپس آزاد کردن‌ها را به خوبی می‌دانستند.

بازداشت هویدا در افکار عمومی چندان تأثیری به جا نگذاشت، یکی از حوادثی که باعث شد هویدا بدون مقاومت و ابراز ناراحتی زیادی سخن شاه را بپذیرد و به اقامتگاه یا زندان نظامی منتقل شود، شنیدن خبر خودکشی سپهبد علی‌محمد خادمی مدیر عامل سابق شرکت هواپیمایی ملی ایران، هما بود که شایع شده بود دو نفر به عنوان بازداشت وی به خانه‌اش مراجعه کرده ولی به محض مواجه شدن با او، سپهبد بهایی مزبور را با شلیک چند گلوله کشته‌اند، در حالی که علی‌محمد خادمی که نقش مهمی در تأسیس و ترقی و تحول و پیشرفت همه جانبه شرکت هما داشت، وقتی آگاه شد مأمورین فرمانداری نظامی به سراغ او آمده‌اند تا وی را توقیف کنند، عصبی شد و چون توقیف خود را اهانتی به سوابق و خدمات خود می‌دانست، شخصاً و با شلیک گلوله از اسلحه کلت به مغزش خودکشی کرد.

علت عمده به دام افتادن، زندانی شدن و پس از سقوط رژیم، محاکمه سریع و اعدام امیر عباس هویدا جاه‌طلبی بیش از اندازه و خوش‌باوریش به استحکام رژیم شاه بود که پس از برکناری از نخست‌وزیری به پست وزارت دربار شاهنشاهی چسبید و در ایران ماند و آن قدر ماند که آتش انقلاب بالا گرفت و نام او در فهرست افراد ممنوع‌الخروج قرار گرفت.

هویدا اگر عاقل بود حتی در روزهای شهریور و مهر ماه 1357 می‌توانست با اصرار و الحاح از شاه اجازه خروج بگیرد و شاه این عادت را داشت که در برابر خواهش و التماس و الحاح مردان مقتدر و مورد اعتماد رژیمش چندان مقاومت نمی‌کرد، کما اینکه اجازه داد اویسی و شریف امامی و ازهاری از ایران خارج شوند، اما هویدا آنقدر از خود مطمئن بود که میل به خروج از ایران نداشت.

هویدا دشمنان زیادی چه در میان وزیرانی که آنها را از کابینه اخراج کرده بود مانند اردشیر زاهدی، دکتر باهری و دکتر آزمون و چه در میان نظامیان داشت که آنچه را که می‌گذشت نتیجه 13 سال نخست‌وزیری او چاکرمنشی و چاپلوسی او به شاه و بی‌اعتناییش به مردم می‌دانستند و حتی اطرافیان شه‌بانو فرح از او بدشان می‌آمد و به خصوص دوران اخیر تصدی هویدا در وزارت دربار شاهنشانی بر بیزاری و دشمنی عناصر درباری با او افزوده بود.

ساواک سخن‌چینانی در میان کارکنان دفتر نخست‌وزیری داشت و پس از به پیروزی رسیدن انقلاب معلوم شد که ساواک تلفن هویدا را نیز هم شنوایی می‌کرده است. گزارش‌هایی که پس از سقوط ساواک به دست افتاد نشان می‌داد که ساواک او را تحت نظر قرار داده و خبررسانان ساواک معتقد بودند او اسنادی را از نخست‌وزیری خارج و در جایی پنهان کرده است؛ کما اینکه در گزارش‌هایی که ساواک تهیه می‌کرد آورده شده بود که هویدا اسنادی از دوران نخست‌وزیری خود را گرد آورده است تا اگر خواستند او را محاکمه کنند، با آن اسناد بی‌گناهی خود را به اثبات برساند.

این شایعات و به ویژه گفته‌های مکرر آزمون، باهری و نهاوندی در دوران نخست‌وزیری شریف امامی و سعایت‌های شدید و توأم با خشم و غضب اردشیر زاهدی از هویدا و سرمقاله‌های شدیداللحن علی‌اصغر امیرانی در مجله خواندنی‌ها و دیگر مقالات جرایدی که تازه شروع به نشر کرده بودند، مخصوصا مقاله جالب دکتر علی بهزادی در مجله سپید و سیاه که امیرکبیر را با امیرعباس هویدا مقایسه کرده و خدمات اولی را در کنار خطاها و ندانم‌کاری‌ها و چاپلوسی‌های دومی قرار داده بود به زبان هویدا تمام شد لذا شاه را که ضعیف، بیمار و تابع حوادث بود بر آن داشت که در اولین روز برقراری دولت عاجز و سرگشته نظامی، دستور بازداشت هویدا و عده‌ای از وزیران او را بدهد. سپهبد مقدم و پرویز ثابتی تهیه‌کننده فهرست توقیف‌شدگان بودند و روز بعد از بازداشت هویدا 14 تن دیگر را هم بازداشت کردند.

دو روز بعد در تاریخ 17 آبان سال 1357 فرمانداری نظامی تهران و حومه، چهارده تن دیگر از دولتمردان و امیران رژیم را بازداشت و تحویل زندان دژبان مرکز داد.

معاون ستاد اطلاعاتی سرتیپ سجده‌ای گزارش توقیف نفرات زیر را طی گزارشی به ارتشبد اویسی فرماندار نظامی داد.

1. عبدالعظیم ولیان وزیر سابق اصلاحات ارضی و تعاون روستایی و استاندار خراسان و نایب التولیه آستان قدس رضوی

2. رضا صدقیانی وزیر تعاون و امور روستاها

3. منوچهر تسلیمی معاون سابق وزارت اطلاعات و وزیر بازرگانی

4. منوچهر آزمون معاون نخست‌وزیر و سرپرست اوقاف، وزیر کار و امور اجتماعی - استاندار فارس - وزیر مشاور در امور اجرایی در کابینه شریف امامی

5. داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینه آموزگار

6. ایرج وحیدی وزیر کشاورزی سابقه - وزیر آب و برق

7. حسن رسولی

8. هوشنگ اربابی معاون وزارت راه و ترابری و سرپرست هواپیمایی کشوری

9. ایرج گلسرخی مدیرکل سابق رادیو - مدیر کل حج و زیارت

10. جمشید بزرگمهر که سال‌ها در کارهای دولتی نبوده و یک باشگاه اشرافی را اداره می‌کرد.

11. حسین فولادی سرمایه‌دار و مقاطعه‌کار

12. ارتشبد بازنشسته نعمت‌الله نصیری رئیس اسبق شهربانی کل کشور - رئیس سابق ساواک - سفیر سابق در پاکستان

13. سپهبد بازنشسته جعفرقلی صدری از افسران و امیران گارد شاهنشاهی که مدتی هم رئیس شهربانی کل کشور بود.

علت بازداشت این عده معلوم نبود بعضی از آنها، مانند داریوش همایون مدیر روزنامه آیندگان اساساً پرونده اختلاس نداشتند و فقط نامه کذایی احمد رشیدی‌مطلق در دوران وزارت او برای چاپ به روزنامه اطلاعات ارسال شده بود.

دکتر آزمون مشکلاتی مربوط به دوران ریاست اوقاف خود داشت؛ وی در کابینه شریف امامی به علت اینکه فرد جدی و منتقدی شناخته شده بود به دستور و اصرار شاه وزیر مشاور در امور اجرایی شد.

ارتشبد نصیری به علت ارتکاب آن همه جنایات و قانون‌شکنی‌ها که به ساواک نسبت داده می‌شد، منفور بود.

سپهبد صدری نیز چند سال پیش بازنشسته شده بود؛ بدین ترتیب به نظر می‌رسید به صورت دیمی و در طول یکی دو جلسه کسانی را برگزیده و به زندان انداخته‌اند.

مثلا ولیان به علت چاک و بست نداشتن دهان و کارهای سویی که در دوران تصدی استانداری خراسان انجام داده و گزارش‌هایی که ساواک از ارتباط او با زنان شوهردار ارسال داشته بود در خور مقایسه با کسانی چون آزمون و وحیدی نبود.

گفته می‌شد چون مقدم و ثابتی در گذشته با دکتر آزمون اختلافاتی داشتند که آزمون به خاطر همان کدورت‌ها از ساواک رفته بود حالا از فرصت استفاده کرده نام او را در فهرست نوشته بودند.

یکی از کسانی که بازداشت شد مرحوم ایرج گلسرخی آهنگساز، رهبر ارکستر، سرپرست سابق خانه جوانان در سال‌های 1335 تا 1340، مدیرکل رادیو در سال 1347 و بالاخره مدیر کل حج و زیارت در سال‌های تصدی دکتر آزمون در اوقاف بود؛ در سال‌های نزدیک به انقلاب، گلسرخی به اتهام دریافت رشوه از حمله‌داران یعنی کاروان‌های حج و زیارت برای دادن نمایندگی و بردن زوار به خانه خدا بازداشت شد و محاکمه او انجام و به چند ما زندان محکوم شده بود اما پس از انقضای دوران زندان دوباره دولت نظامی به سراغ او رفته و وی را بازداشت کرد.

در خلال روزهای کوتاه عمر دولت نظامی عده زیادی از خاصان و عوام از کارمندان عالی‌رتبه تا کارمندان رده پائین به اتهام فساد بازداشت شدند. بعضی از آنها که بدشانس بودند چون ارتشبد نصیری پس از سقوط رژیم در بازداشتگاه‌ها به وسیله انقلابیون بازداشت و به زندان انقلاب منتقل شدند.

بعضی مانند سناتور نیک‌پی شهردار سابق در خیابان‌ها شناسایی شدند. خوش‌اقبال‌ترها توانستند خود را پنهان کنند و بعدها از کشور خارج شوند. این بازداشت‌های پی‌درپی از یک سو و از سوی دیگر انتشار فهرست بالابلند خارج‌کنندگان ارز از کشور که کارکنان بانک مرکزی، آن فهرست را انتشار دادند و بعدها دادستان کل کشور تأیید کرد تعداد زیادی از اسامی درست است، باقی مانده آبرو و اعتبار رژیم را برد و دیگر در کشور کسی باقی نماند که هوادار رژیم پهلوی باشد.

در خلال دوران تصدی دولت نظامی، فقط پس از ساعات ممنوعه وضع شهر تغییر می‌یافت و در خلال ساعات روز و غروب و شبانگاه مگر در بعضی از نقاط شهر و بازار وضعیت تقریبا عادی بود. حکومت نظامی با استفاده از تریلرهای مخصوص سربازانی را که در خیابان‌ها پراکنده شده بودند، از رفاه نسبی برای ساعات استراحت برخوردار و جیره غذایی مناسبی به آنها می‌داد.

حقوق سربازان از 17 ریال و 10 شاهی تا 50 تومان افزایش یافته و اورکت‌های آلمانی بین آنها توزیع شده بود که در مقابل سرمای زمستان تاب مقاومت داشته باشند؛ در ایستگاه‌های پمپ بنزین و نیز مقابل دکان‌های توزیع‌کننده نفت صف‌های طویلی از خودرو یا اعضای خانواده‌ها به چشم می‌خورد؛ هزاران پیت خالی برای دریافت نفت در جلوی مغازه‌های نفت‌فروشی و نیز ایستگاه‌های پمپ بنزین که آنها نیز نفت توزیع می‌کردند، دیده می‌شد که تصاویر آن در مجلات خارجی به چاپ می‌رسید.

ارتش از نظر سوخت در وضعیت نامناسبی قرار گرفته و کارگران مناطق نفتی به دقت مراقب بودند که سوخت به کامیون‌های نظامی و تانک‌ها و زره‌پوش‌ها نرسد. با اعلام اعتصاب عمومی، حتی مغازه‌ها و دکان‌ها در بیشتر خیابان‌های تهران تعطیل و پایتخت منظره حزن‌انگیزی یافته بود.

قدامات رضا شاه در ایران

قدامات رضا شاه در ایران

رضا شاه پهلوی بنیان گذار سلسله پهلوی در 24 اسفند ماه 1256 در آلاشت مازندران چشم به جهان گشود و در 22 سالگی به خدمت نظام درآمد. رضا که کودکی یتیم بود دوران خردسالی را در فقر گذراند. در سال 1294 به فرماندهی نیروی شمال کشور گماشته شد و پس از سرکوبی یاغیان و شورشیان شمال کشور در سوم اسفند 1299 با شماری قزاق راهی تهران شد و سپس به نام «سردار سپه» فرماندهی کل قوا را عهده دار شد . تا سال 1302 خورشیدی به سمت وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا خدمات شایان توجهی انجام داد و دگرگونی هایی در ساز و برگ آشفته کشور باقی مانده از دوره ننگین قاجار صورت داد .
در چهارم آبان ماه 1302 به نخست وزیری برگزیده شد. در همان روز احمد شاه قاجار به اروپا رفت و در نهم آبان 1304 مجلس شورای ملی ایران پایان حکومت قاجار را اعلام نمود و احمد شاه قاجار را از پادشاهی ایران خلع کرد و حکومت موقت را به سردار سپه واگذار نمود . در 21 آذر ماه 1304 مجلس موسسان برپا شد و پادشاهی ایران به رضا شاه واگذار شد . در 28 آذرماه 1304 نخستین کابینه زمان رضا شاه برپا شد . در 6 دیماه فرمان انتخابات دوره ششم مجلس صادر گردید . در چهارم اردیبهشت 1305 آیین تاجگزاری وی صورت گرفت .
او سرانجام در سال ۱۳۲۰، پس از اشغال ‌شدن ایران بر دست متفقین، تحت فشار انگلیس مجبور به ترک سلطنت گردید و سه سال بعد در شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی به مرگ طبیعی درگذشت.
رضاشاه در دوران قدرت اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعده‌مند نبود اما نشان می‌دهد که وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‏های دولتی، شبکه‌های ارتباطی، بانک های سرمایه‌گذار، و فروشگاه های زنجیره‌ای باشد. او برای رسیدن به هدفش (بازسازی ایران طبق تصویر غرب) دست به مذهب‌زدایی، برانداختن قبیله‌گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه‌داری دولتی زد.
رضا شاه که خود را میراث دار کوروش بزرگ می دانست، اهمیت بسیاری به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب می شود قائل می شد. به فرمان او تخت جمشید که سال ها در زیر خرابه ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد. این حرکت با حضور باستان شناسان بزرگ جهان صورت گرفت. پس از تخت جمشید ده ها آثار باستانی دیگر ایران ترمیم و بازسازی شد و به ترتیب ثبت نمودن آن ها و حفاظت از آن ها نیز انجام شد .


بازدید رضا شاه و ولیعهد از تخت جمشید

رضا شاه به دلیل عشق به ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی فرمان برپایی آرامگاهی باشکوه برای فردوسی بزرگ داد. آرامگاه فردوسی در شهر توس را به مناسبت 1000 سالگرد فردوسی با حضور مشهورترین فردوسی شناسان جهان ساختند و به بهره برداری رساندند. در همین راستا آرامگاهی باشکوه برای حکیم عمر خیام نیشابوری فیلسوف بزرگ مشرق زمین ساخته شد. سپس برای عطار و چند تن دیگر از بزرگ مردان ایران نیز این امر صورت گرفت .
اینک به صورت نمونه و کوتاه، به پاره ای از اصلاحات بنیادی رضا شاه که زمینه ساز پیشرفت علمی و اجتماعی کشور و به کلی بی سابقه بوده و بیشتر آن ها برای اولین بار انجام گرفته می پردازیم :

1. ایجاد امنیت عمومی بی سابقه در کشور با سرکوبی اشرار و کوتاه کردن دست منتفذین محلی، روسای ایلات و مالکین متجاوز و ایجاد وحدت ملی.
2. ایجاد ارتش نوین برای حفظ استقلال و تمامیت کشور و تامین امنیت عمومی و ایجاد نیروی هوایی، نیروی دریایی در آب های خلیج فارس و دریاهای عمان و خزر، تاسیس دبیرستان نظام در تهران و کرمانشاه و شهرهای دیگر، تاسیس دانشکده افسری، اعزام دانشجوی نظامی به کشورهای اروپایی از قبیل فرانسه، ایتالیا جهت تحصیل و تجربه در رشته های نظامی و فنی نیروهای زمینی، دریایی و هوایی.
3. اجرای قانون نظام وظیفه عمومی در تمام نقاط کشور (مصوب 1304).
4. تاًسیس اولین دانشگاه در ایران بنام دانشگاه تهران
5. ساخت اولین راه اهن سراسری ایران از دریای خزر تا خلیج فارس ، با بودجه داخلی بر سر مالیات های قند و شکر
6. اعزام بسیاری از دانش اموزان و دانشجویان ممتاز به خارج از کشور برای کسب دانش نوین با بودجه دولت
7. ساخت اولین کارخانه هواپیما سازی در کشور با خرید امتیازات هواپیمایی المان
8. ساخت اولین فرودگاه مهم در کشور بنام فرودگاه مهر اباد در ۱۳۱۸
9. جاده سازی وو ساخت جاده چالوس و ساخت تونل عریض کندوان و ایجاد پل های ارتباطی مثل پل ورسک[۶]
10. گسترش وسائل ارتباطی و مخابرات در کشور و تاًسیس دانشکده مخابرات در کشور
11. ایجاد امنیت در شهرها و جاده ها و مقابله با راهزنان و یاغییان و سرکوب انها
12. کشف حجاب همسان ساختن زنان ایرانی همچون زنان اروپایی و راه دادن زنها به عرصه های اجتماعی و ورزشی
13. واجب کردن نام خانوادگی برای هر ایرانی و صدور شناسنامه برای هویت هر فرد
14. ایجاد بساط تفریح و شادی از جمله کلوپ های رقص و امنیت حریم شخصی دیگرانو ازاد بودن در نوع پوشش
15. ایجاد اولین کاوش ها بر تخت جمشید و بیرون اوردن تاریخ ایران از دل خاک
16. اصلاح امور مالیاتی و بودجه عمومی ، وتنظیم امور مالی و بانکی و پولی کشور
17. تبدیل واحد پول کشور به ریال
18. تغییر نام کشور از پرشیا به ایران در 1935 میلادی
19. تعیین تاریخ از هجری قمری به هجری شمسی
20. وضع تقسیمات کشور به ده استان و شهرستانهای و بخش ها با اختیارات در قانون
21. ایجاد اولین بانک ایرانی بانک سپه در ۱۳۰۴[۷]
22.
23. تاسیس اداره کل آمار و ثبت احوال و اجباری کردن شناسنامه برای عموم اهالی کشور.
24. احداث و توسعه راه های ارتباطی شهرها و مناطق مختلف در سراسر کشور پهناور ایران، احداث اولین تونل جاده ای کندوان و همچنین احداث پل بزرگ ورسک.
25. اصلاح امور مالیاتی و بودجه عمومی، تنظیم امور مالی، بانکی، ارزی و پولی کشور.
26. مساله بانک: در آن زمان بانک ایرانی وجود نداشت و داد و ستد پولی به وسیله ی بعضی تجارت خانه ها از قبیل تجارت خانه «تومانیاس» انجام می شد. همچنین چند بانک خارجی وجود داشت از قبیل بانک شاهی انگلیس، بانک استقراضی روس، بانک عثمانی.
27. در سال 1304 بانک سپه برای تنظیم امور مالی ارتش به وجود آمد. بعد از آن بانک ملی ایران بود که در سال 1307 افتتاح شد و نخستین سری اسکناس های ایران در سال 1311 به وسیله بانک ملی انتشار یافت. سپس بانک کشاورزی در سال 1311 و بانک رهنی در سال 1317 تاسیس و شروع به کار کردند.
28. توسعه فرهنگ و آموزش همگانی، تاسیس دبستان و دبیرستان به سبک جدید، تاسیس دانشگاه تهران، هنرستان صنعتی، کتابخانه ملی (1316) و غیره.
29. وضع قانون تقسیمات اداری کشور به استان و شهرستان و بخش و حدود اختیارات و وظایف آن ها. همچنین عناوین حکومتی از قبیل ایالت، ولایت، حاکم، نایب الحکومه منسوخ و عناوینی همچون استاندار، فرماندار، بخشدار، دهدار مقرر و معمول گردید.
30. اصلاح نام شهرها و مناطقی که بر اثر هجوم بیگانگان منشاء خارجی داشته یا نامناسب بوده اند با تصویب فرهنگستان. از قبیل محمّره (خرمشهر)، دزدآب (زاهدان)، قرچه داغ (ارسباران)، خیاو (مشکین نهر)، ارومیه (رضائیه)، طهران (تهران)، حضرت عبدالعظیم (شهر ری) و بسیاری از شهرهای دیگر.
31. تاریخ رسمی کشور، ماه و سال هجری شمسی تعیین گردید. (1304).
32. لغو کاپیتولاسیون. کاپیتولاسیون به اتباع بیگانه به خصوص انگلستان، آمریکا و روس متجاوز این اجازه را می داد که در ایران هرگونه که مایل هستند رفتار کنند . اتباع این کشورها در ایران آزادی کامل دارند و هرگونه خلاف و جرم و جنایتی را فقط باید در کشور خود پاسخ بدهند. رضا شاه این امر ننگین را به پایان رساند.
33. وزن و اندازه از قبیل خروار، من، چارک، سیر، درم، ذرع، جریب و ... که آن ها هم در هر منطقه متفاوت و مقیاس مخصوص خود را داشته به کلی منسوخ شد و در تمام کشور وزن و اندازه و پیمانه یکسان همانند کشورهای اروپایی به ترتیب اعشاری و سیستم متریک مانند متر، گرم، لیتر و سانتی گراد تبدیل گردید.
34. اصلاح دادگستری به سبک کشورهای پیشرفته با وضع قوانین حقوقی و کیفری و آیین دادرسی با رعایت موازین شرعی و حقوق کشورهای اروپایی، ضمن استفاده از فضلای حوزه علمیه، فارغ التحصیلان حقوق داخلی و خارجی و همچنین تاسیس کلاس قضایی.
35. تاسیس اداره ثبت اسناد و املاک، تاسیس دفاتر اسناد رسمی، تاسیس دفاتر ازدواج و طلاق و غیره به منظور تثبیت حقوق اشخاص و تضمین صحت معاملات.
36. اصلاح امور شهرداری ها، احداث خیابان ها و میادین، توسعه معابر قدیمی و نظارت جدی و پیگیر در امور درختکاری خیابان ها، نظافت و جمع آوری زباله های شهری، احداث ساختمان شهرداری ها و تامین بودجه ی آن ها.
37. همچنین رییس بلدیه «شهردار» و اداره بلدیه «شهرداری» نامیده شد.
38. تغییر نام رسمی کشور در مجامع بین‌المللی از «پرشیا» به «ایران» در سال ۱۹۳۵ میلادی (بیست و چهارم دى ماه ۱۳۱۳).
39. لباس و کلاه متحدالشکل به سبک اروپایی معمول شد به طوری که در اندک مدتی لباس ایرانی با لباس کشرهای همسایه متمایز گردید و لباس های گوناگون که بعضی آثار باقی مانده نفوذ کشورهای همسایه و یا تسلط قدرت های متجاوز بیگانه بوده به تدریج از میان رفت.
40. مساله حجاب و منع پوشش چادر زنان (17 دی 1314). در آن زمان علاوه بر چادر، چاخچور، نقاب، پیچه، مقنعه و روبنده نیز مرسوم بوده است.
41. زنجیر زنی، قمه زنی، علم و شبیه خوانی های نامناسب در سوگواری ها و مکان های مقدس ممنوع شد. البته انجام فرایض و شعارهای مذهبی و آموزش مسایل شرعی در مسجدها و مجلس های وعظ آزاد بوده است.
42. اقلیت های دینی و مذهبی در انجام فرایض و شعارهای مذهبی آزاد بوده و مانند سایر شهروندان ایرانی از حقوق اجتماعی برابر برخوردار گردیدند.

فسادجنسی مادرناصرالدین شاه

در طول مدت نزدیک به یک قرن و نیم دوران حکومت قاجاریه از شخصیت های بسیاری نام برده شده است و در میان رجال این دوران زنی به نام ملک جهان خانم مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه به چشم می خورد که یکی از شخصیت های قابل توجه و زن مقتدر و بد نام دربار ناصری است.


 

مهدعلیا

 

وی دختر محمد قاسم خان قاجار پسر سلیمان خان دائی زاده آقا محمد خان از بطن بیگم جان خاتون دختر فتحعلی شاه است و مادر او خواهر حسینعلی میرزای فرمانفرما بوده است . در سال 1220ق. متولد شد ، در 16 سالگی به عقد محمد شاه قاجار درآمد و از او صاحب دو فرزند یکی ناصرالدین شاه و دیگری ملک زاده خانم ملقب به عزة الدوله گردید.

دخالت وی در قتل امیرکبیر باعث شد که در میان مردم ، منفور جلوه کند و جنبه های دیگر اخلاقی او از نظر دور شود . امّا بدون تردید در زمانی که زنان بسیار محدود و بسته می اندیشیدند ، مهدعلیا زنی دارای لیاقت و شایستگی بسیار حتی بیشتر از برخی مردان اطرافش بود . زنی هوشمند و کاردان ، باسواد و در نقاشی و گلدوزی متبحر ، به زبان عربی تسلط داشت ، با فارسی به نظم و نثر آشنا بود و آثار منظومی از او به جا مانده است . خط درشت و ریز را با تسلط و به خوبی می نگاشت .

پس از مرگ محمد شاه زمام امور را به کمک سفیر انگلستان بدست می گیرد و پایتخت را در مدت 45 روز تا زمان تاج گذاری ناصرالدین شاه آرام نگه می دارد . گر چه تدابیر میرزا تقی خان در این زمان تأثیر به سزایی در این آرامش داشته است ، امّا نمی توان نادیده گرفت که حضور مهدعلیا نیز از پاشیده شده امور جلوگیری کرده است.

ارتباط وی با سفارت انگلستان به خصوص کلنل شیل وزیر مختار وقت بسیار صمیمانه بود و کلنل شیل با کمک رسانی به مهدعلیا در آن زمان برای آرام نگاه داشتن پایتخت تا رسیدن ولیعهد به تهران منت زیادی بر سر شاه و مادرش داشت.

مهدعلیا در زمان سلطنت ناصرالدین شاه دوبار با لیدی شیل همسر وزیر مختار دیدار کرد . این دیدار در زمانی انجام شد که امیر به شدت رفت و آمدهای مهدعلیا را کنترل می کرد و احتمالاً هم برای کسب اخبار و مبادله اطلاعات صورت می گرفت . لیدی شیل این دیدارها را در خاطرات خود ثبت کرده است و توصیفی که از مادر شاه می نماید بسیار جالب توجه است . وی در خاطرات خود نقل می کند که:مادر شاه زنی زیبا ، متکی به نفس و با هوش است و از معدود زنان درباری در ایران است که به اقتدار خاصی دست یافته است.

می‌گویند زنی است خیلی باهوش و عاقل، دارای شم سیاسی که کارهای مهمی انجام داده‌است. حتی در اوایل سلطنت «ناصرالدین‌شاه»، قبل از آن‌که شاه وارد تهران شود، در زمان غیبت وی، چهل روز تهران را به تنهایی و با کمال قدرت اداره کرده‌است

مهدعلیا بسیار باهوش، جاه‌طلب و تجمل‌پرست و از زیبایی بی‌بهره بود. خط و ربطی داشت و به شیوه‌ی چلیپا (خط منحنی)، خوب می‌نوشت. به‌علاوه در فن مکر زنانه، استاد بی‌بدیلی بود. منش او را قدرت‌پرستی و جنون جنسی می‌‌ساخت. زندگی او، پرورده‌ی آن دو عنصر بود

نسبت به سوابق اخلاقی مادر «ناصر‌الدین‌شاه» حرف‌ها می‌زنند. می‌گویند حتی این پسرش، ناصرالدین‌شاه، نتیجه‌ی معاشقاتی است که او با شاهزاده «فریدون میرزا» داشته است. می‌گویند زنی است خیلی باهوش و عاقل، دارای شم سیاسی که کارهای مهمی انجام داده‌است. حتی در اوایل سلطنت «ناصرالدین‌شاه»، قبل از آن‌که شاه وارد تهران شود، در زمان غیبت وی، چهل روز تهران را به تنهایی و با کمال قدرت اداره کرده‌است

مهد علیا

ملکه‌ای بی‌اندازه خوشگذران و عشرت‌طلب بوده‌است. اغلب موسیقیدان‌ها و رقاصه‌ها را به قصر خود دعوت می‌کرده و با معشوق‌های خویش مشغول معاشقه می‌شده است. اما جالب آن که همان مطرب‌ها و رقاصه‌ها خبر این خوشگذارنی‌ها را در شهر پخش می‌کرده‌اند. البته این امر بر «امیرنظام» سنگین می‌آمده و از این رو به عناوین مختلف، جلوی این کارهای او را می‌گرفته است. در این میان، «مهدعلیا» نیز بیکار ننشسته است و با بدگوییها و دسیسه‌های خود در حضور ناصرالدین شاه، باعث برکناری امیر از صدارت شده است.

 

او در تمام عزل و نصب های در بار نظارت داشت و در شیوه اداره امور کشور دخالت می کرد.امیر کبیر از نفوذ و سلطه گری این زن جلوگیری کرده و تلاش می کرد از دخالت او در امور مملکتی جلوگیری کند. 

مهدعلیا امیركبیر را سدی در راه اهداف پلید خود می دانست . مهد علیا رعایت آبروی خاندان سلطنت را نمی‌كرد . این موضوع توسط كارآگاهان امیر برای وی كاملا آفتابی شده بود و امیر تحمل چنین وضعی را نداشت . او موضوع را محرمانه به اطلاع شاه رساند . نهایتا پیشنهاد شد در یك برنامه شكار ، مهد علیا هدف قرار گیرد و به طوری كه صورت اشتباه داشته باشد با یك گلوله این ننگ از دامان سلطنت زدوده شود . شاه این طرح را پذیرفت . اما این مطلب درز كرد و به گوش میرزا آقاخان نوری رسید و او هم بلافاصله با شخص ملكه مادر در میان گذاشت و سرانجام از آن حربه ای كاری علیه امیر ساختند و به كار بردند.

سرانجام دسیسه‌های «مهدعلیا» و همدستانش، شاه قاجار را به یکی از ننگین‌ترین کارها یعنی صدور فرمان قتل «امیر کبیر» واداشت. مأموران شاهی، در هجدهم ربیع‌الثانی سال 1268در حمام «فین» کاشان، رگ‌های او را زدند و جان شریف و ارزشمندش را گرفتند. ایران در آن زمان، یکی از کارآمدترین شخصیت‌های ترقیخواه خود را از دست داد.

مهدعلیا امیركبیر را سدی در راه اهداف پلید خود می دانست . مهد علیا رعایت آبروی خاندان سلطنت را نمی‌كرد . این موضوع توسط كارآگاهان امیر برای وی كاملا آفتابی شده بود و امیر تحمل چنین وضعی را نداشت

اما برخلاف همه‌ی این دسیسه‌ها که به مرگ «امیرکبیر» منجر شد، «مهدعلیا» در تلاش بود تا با دست‌زدن به کارهایی از قبیل درست کردن و تعمیر بناهایی مانند مسجد، کاروانسرا، مدرسه و باغ، نام نیکی از خود به یادگار بگذارد. از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به باغ «مهدعلیا»، مدرسه‌ی «حکیم‌باشی» در ارگ، بقعه و بارگاه «زبیده‌خاتون» در نزدیکی شهر ری، تعمیر مسجدی معروف به نام مسجد «مادر شاه» اشاره داشت.

امّا مهدعلیا نیز همانند هر انسانی دارای نقاط ضعف و قوتی بود چرا که او باوجود فسادهای جنسی که داشت اما در اواخر عمرش نسبت به انجام امور مذهبی متمایل گشته بود .مهدعلیا پای بند مراسم و مناسک دینی خود بود . در ماه رمضان هر شب بانوان به سفره افطار وی می آمدند و پس از افطار به مقابله قرآن می پرداختند . بارها ناصرالدین شاه شب ها به دیدار مادر می رفت و در مقابل رحل وی به قرائت قرآن می پرداخت و در محرم و صفر هم همه روزه چند تن از روضه خوان های خوش صوت یکی پس از دیگری در دستگاه وی به ذکر مصیبت آل عبا می پرداختند . در سفر عتبات همراه شاه بود و به مکه هم مشرف گردیده بود. سرانجام مهدعلیا در سال 1291ق. در حالی که مغضوب ناصرالدین شاه بود ، از دنیا رفت.

فرآوری : طاهره رشیدی

کانون مترقی منصور، پلکان ترقی هویدا/ مردان جدید شاه چگونه و از کجا آمدند؟

 


کانون مترقی منصور، پلکان ترقی هویدا/ مردان جدید شاه چگونه و از کجا آمدند؟
مجید یوسفی
تاریخ ایرانی: سال‌های دهه ۳۰ ـ بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ـ برای شاه جوان که همواره ـ پس از کاهش شدید اعتبار او در جامعه ایرانی ـ به دنبال تثبیت قدرت بود و دامنه قدرت خود را به هر سویی چنگ می‌انداخت، احزاب بر ساخته و دولت‌ساز یکی از راه‌های مشروعیت‌طلبی او محسوب می‌شد. در واقع، زمانی که دو حزب بر ساخته او ـ مردم و ملیون ـ آن هم به دلیل تقلب‌های انتخاباتی سال ۱۳۳۹ اعتبار خود را از دست داد، شاه به ایجاد کانون سیاسی جدیدی مبادرت ورزید. «کانون مترقی» در مدت دو سال عمر خود، یعنی تا سال ۱۳۴۲ به مرکزی با حدود ۲۰۰ نفر از صاحبان نفوذ اعم از نمایندگان مجلس، کارمندان عالی‌رتبه حکومتی، اساتید دانشگاه‌ها و فرزندان خانواده‌های متمول که متشکل از تحصیلکردگان غرب که اغلب آن‌ها مصدر کارهای حساس بودند، تبدیل شد.
در اواخر خردادماه ۱۳۴۲ ـ پس از قیام ۱۵ خرداد ـ و به موجب فرمان شاه کانون مترقی که ظاهرا فعالیت خود را معطوف تحقیقات و بررسی‌های اقتصادی، علمی و اجتماعی کرده بود به مرکز تحقیقات شخصی شاه تبدیل شد. دو ماه بعد کانون تصمیم خود را مبنی بر شرکت در انتخابات دوره بیست و یکم مجلس شورای ملی اعلام کرد. نمایندگان عضو کانون مترقی، فراکسیون مترقی را در مجلس تشکیل دادند و در حالی که تعدادشان به ۱۰۰ نفر می‌رسید به همراه ۲۲ نمایندۀ گروه دهقانان و ۱۳ نمایندۀ گروه کارگران دست به ائتلاف زده و اکثریت مجلس را با تشکیل «ائتلاف نهضت ششم بهمن» به دست آوردند. بدین ترتیب کانون مترقی جایگاهی خاص در مسایل سیاسی کشور پیدا کرد. این امر خود عامل مهمی شد تا ریاست آن یعنی حسنعلی منصور که وعدۀ ارتقا به مقام نخست‌وزیری دریافت کرده بود، درصدد برآمد تا کانون را گسترش داده و بر نقش و اهمیت آن بیفزاید. حسنعلی منصور بعد از دیدار با شاه در آبان ۴۲ و برگزاری میتینگی در ۲۴ آذر همان سال که در آن ۵۰۰ نفر شرکت داشتند که ۵۰ نفر از آن‌ها نمایندۀ مجلس و بقیه اعضای کانون مترقی بودند، موجودیت حزب «ایران نوین» را با هدف حفظ نظام شاهنشاهی و دستاوردهای انقلاب شاه و مردم اعلام کرد. فعالیت این حزب بعد از نخست‌وزیری امیرعباس هویدا همچنان ادامه یافت و تا سال ۵۳ که حزب رستاخیز شکل گرفت همچنان در حکومت سهم جدی داشت. با کشمکش‌های سیاسی در سال‌های دهه ۴۰ سکان کشتی از دست رجال کهنسال و دنیا دیده عصر پهلوی اول و دوم به دست عده‌ای جوان قدرت‌طلب و ماجراجو افتاد که لازمه یک دگردیسی اساسی در نظام شاهنشاهی تلقی می‌شد.

هنوز مورخان ـ تحقیقا ـ به این نتیجه نرسیدند که دوره سال‌های ۴۳ ـ۴۲ شمسی در ایران دوره گذار عصر پهلوی دوم بوده است اما کم نیستند کسانی که دوره جابجایی قدرت از حسنعلی منصور به امیرعباس هویدا را پایان مشروطه تلقی کنند. دوران نخست‌وزیری حسنعلی منصور کمتر از یک سال به طول انجامید اما به طور بالقوه پایه و اساس جریان جدیدی در نظام حکومتی ایران گذاشت که در ‌‌نهایت به سقوط حکومت پهلوی منجر شد. بسیاری بر این گمانند که این دگردیسی نه خواست جامعه یا حتی تحولات جهانی، بله بیشتر از جاه‌طلبی‌ها و یکه‌تازی‌های شاهی نشات می‌گرفت که حالا دیگر نه رجال استخوان‌دار پهلوی اول در آن نقشی داشتند و نه سیاستمداران اصیلی که می‌توانستند شاه را از انحرافات و کج‌روی‌ها به دور نگه دارند. شاه هم دیگر نه آن شاه جوانی دموکراتی بود که نیازمند به اصول و فرامین سیاست از سوی مردانی چون محمدعلی فروغی، احمد قوام، علی امینی و حسین علاء باشد بلکه او سعی می‌کرد که ردای سیاست را چنان به تن خود اندازه کند که کسی را یارای قد و قواره او نباشد. او حالا در اوان سال‌های ۴۰ نیاز آن داشت که خود را با گروهی هم‌آواز کند که تنها از او خاطراتی شنیده باشند و از سویی هیبت و جبروت کلام شاه آنان را سحر و جادو کند. این گروه به تدریج خود را به نام‌های «گروه پیشرو»، «کانون مترقی» و بعد‌ها «حزب ایران نوین» به جامعه شناساند.

اما حسنعلی منصور و گروه موسوم به «پیشروی» او ـ اگر بتوان گروهی اصیل و واقعی برای او قائل شد ـ از چه دایره‌ای در قدرت به زمین بازی پرتاب شده بودند و خاستگاه اساسی آن‌ها چه بوده است، نمی‌توان به آدرس‌ها و نشانه‌های دقیقی اشاره کرد. اگرچه در طی این سال‌ها آثار متعدد و خاطرات زیادی منتشر شده که همگی بخشی از واقعیت‌های این جریان فکری است. جریانی که همایش برگزار می‌کرد، روزنامه‌های متعدد منتشر می‌ساخت، مدرسه عالی علوم سیاسی تاسیس می‌نمود و رانت‌های دولتی و نظامی به این و آن می‌بخشید، بخشی از حاکمیتی بود که به ظاهر به دور از زبان رسمی حاکمیت و راس آن یعنی شاه سخن می‌گفت و قرار بود ابتدا به صورت یک نهاد علمی و اجتماعی آغاز به کار کند و به تدریج به رفرم سیاسی دست زند. این گروه که بعد‌ها «کانون مترقی» را تشکیل می‌دادند از برخی افراد متنفذ اجتماعی و سیاسی تشکیل شده بود که در دایره قدرت سیاسی ایران پیش از این نقش‌هایی را ایفا کرده بودند.

 

در بین اعضای اصلی این گروه که بعد‌ها حزب ایران نوین را تشکیل دادند می‌توان به این اسامی اشاره کرد: دکتر مهرانگیز دولتشاهی، دکتر ضیاءالدین شادمان، دکتر باقر عاملی، دکتر هادی هدایتی، دکتر ناصر یگانه، محمدتقی سرلک، منوچهر کلالی، محسن خواجه نوری، فتح‌الله ستوده، فلیکس آقایان، مهندس منصور روحانی، ویلیام ابراهیمی، دکتر جواد سعید، دکتر فرخ‌رو پارسا، دکتر سیف‌الله وحیدنیا، عطالله خسروانی و کثیر دیگری از نمایندگان مجلس وجود داشت. تعداد اعضای زن این تشکیلات نسبت به دیگر احزاب رایج در آن زمان زیاد بود. غیر از دولتشاهی نام‌های نیره ابتهاج سمیعی، هاجر تربیت، شوکت‌الملک جهانبانی، و دکتر فرخ‌رو پارسا در زمره اعضای اصلی حزب گنجانده شده بود. به واقع حضور زنان برای نخستین بار بود که در پهلوی دوم آن هم در چارچوب یک جریان سیاسی این چنین قدرتمند و در بین زنان فعال سیاسی همه‌گیر شده بود.

این گروه در اولین بیانیه موجودیت خود اعلام کردند که هدف آن‌ها از تشکیل گروه، مطالعات و پژوهش علمی درباره مسائل فنی، اقتصادی، مالی، کشوری، حقوقی، فرهنگی، بهداشتی و در مجموع مسائل اجتماعی کشور است. آن‌ها اعلام داشتند که نتایج این مطالعات و تحقیقات در اختیار مقامات ذی‌صلاح قرار خواهد گرفت تا در جهت رفع مشکلات و نواقص امور کشور و نیز تنظیم برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی به آن‌ها کمک نماید. از دیگر اهداف تشکیل این کانون تبادل اطلاعات و کوشش و مجاهدت در زمینه آشنایی و ایجاد روح همکاری و هماهنگی بین کار‌شناسان اقتصادی، مالی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی عنوان شده بود. فعالیت‌های خیریه و اقدامات نوع دوستانه و تاسیس کتابخانه، تالیف و انتشار کتاب و مجلات و نیز تشکیل سمینار‌ها و کنفرانس‌های علمی، همراه با تاسیس کمیته‌های مخصوص برای مطالعات در زمینه‌های حقوقی، اجتماعی و اقتصادی از دیگر برنامه‌های این عده بود. آن‌ها در اساسنامه خود یادآوری کرده بودند که در صورت امکان مدارس و آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌های ملی را طبق موازین و مقررات کشور به وجود خواهند آورد.

اما برخی از صاحب‌نظران، بدبینانه خاستگاه واقعی کانون را متعلق به تحولات سیاسی جهان غرب می‌دانستند و بر این باور بودند که اساس و شالوده جریاناتی شبیه «کانون مترقی» در ایران به بخشی از تصمیمات کلان جان اف. کندی، رییس‌جمهور ایالات متحده باز می‌گشت که در پی انقلاب‌های متعدد چپگرایانه در جهان، رو به سوی جوانان تحصیلکرده‌ای داشت که آماده و شیفته قدرت بودند. آمریکایی‌ها برای جلوگیری از تکرار انقلابات مشابه در سایر نقاط دنیا، به هر تدبیری دست زده بودند و دولت‌های دموکرات و جمهوری‌خواه هر کدام سناریویی برای مقابله با بحران‌ها اتخاذ می‌کردند. این بار تکیه‌گاه آمریکا در کشورهایی مثل ایران نخبگان جدید سیاسی بودند که از اتهامات مرسوم در جوامعی مثل ایران تا حد زیادی مبرا بودند، دیگر اینکه جوان و جاه‌طلب بودند و آخر اینکه در وفاداری آن‌ها به آمریکا تردیدی وجود نداشت.

 آگاهان در غرب معتقدند که در ‌‌نهایت جان اف. کندی جان بر سر همین آرزو گذاشت و قربانی همین نوع سیاست‌ها شد که حتی در داخل ایالات متحده امریکا چنین آرمان‌های را بر نمی‌تابیدند. علیرغم این، سیاست‌های کلی امریکا در قبال ایران حتی بعد از ترور حسنعلی منصور ادامه یافت. امیرعباس هویدا رییس بعدی و نخست‌وزیر کشور که متعلق به همین کانون و حزب بود کم و بیش‌‌ همان سیاست‌ها و آمال‌های امریکایی را ادامه می‌داد.

اما در داخل، این را بخشی از تحولاتی می‌دانستند که شاه از فردای ۲۸ مرداد ۳۲ در ذهن خود می‌پروراند و مدام به این در و آن در می‌زد که چهره سیاسی عصر پهلوی دوم را به گونه‌ای رقم زند که کمتر از رجال عصر پهلوی اول در عرصه سیاست کسی باقی ماند. شاید خیلی بیشتر از ۲۵ آذرماه ۱۳۴۲ که حزب ایران نوین تاسیس شد، منصور به فکر رایزنی با این و آن بود که چنین لقمه چربی را شکار کند. چندان که او در اوایل دهه ۱۳۳۰ زمانی که دبیر شورای عالی اقتصاد بود انجمنی از دوستان و همپالکی‌های خود را در آنجا جمع کرد که در خانه‌اش در خیابان ایرانشهر تشکیل جلسه می‌دادند. این انجمن سال‌ها بعد به تدریج دارای اساسنامه شد و پایه حزب ایران نوین قرار گرفت. حزب ایران نوین در سال‌ها بعد به اوج خود نزدیک شد، جدا از روابط پیچیده‌ای که به طور پنهان با شاه و دستگاه سیاسی او برقرار شده بود بخشی از افراد متنفذ کانون مترقی و حزب ایران نوین ارتباطات ویژه‌ای با ساواک و حتی با نیروی شاخص سازمان سیا داشتند. از بین این عده مشخصا منصور با سرهنگ گراتیان یاتسویچ، رییس سیا در تهران محشور بود و این امر نکته‌ای نبود که از چشم ماموران امنیتی ساواک مخفی بماند. در حقیقت یاتسویچ مستاجر منصور بود و از‌‌ همان بدو ورود به ایران بین او و منصور رابطه‌ای دوستانه وجود داشت. در کنار این ارتباط یک رابطه ویژه با شاپور ریپور‌تر هم وجود داشت که او همچون سایه در کنار این گروه قرار داشت.

 دوره نخست فعالیت کانون مترقی همزمان با دولت امینی شکل گرفت، اما هر چه علی امینی به سقوط محتوم خود نزدیک می‌شد بر دامنه فعالیت‌های کانون مترقی افزوده می‌گردید. حدود یک سال پس از شکل‌گیری کانون تکاپوهای سیاسی علنی‌تر شد. در اصولی که تحت عنوان «اصول عقاید و نظرات کانون مترقی» منتشر شد اعلام شد که هر فرد ایرانی حق دارد که از بدو از تعلیم و تربیت مناسب برخوردار شود؛ از دید کانون این وظیفه در درجه اول بر عهده خانواده است. تاکید بر نهاد خانواده و نقش آن در تعلیم و تربیت کودکان نخستین بند از اصول عقاید این عده را در مقطع جدید تشکیل می‌داد و می‌گفتند اگر خانواده ناتوان باشد و یا امکانات لازم را برای تربیت اطفال نداشته باشد این وظیفه برعهده جامعه است.

با این وجود، علیرغم همه توفیقاتی که این گروه در جلب نظر شاه و گروه‌های سیاسی داشتند مهم‌ترین معضل این گروه همانا نداشتن پایگاه اجتماعی در ایران بود. گروه‌هایی مثل جبهه ملی و حتی گروه‌های مخفی سیاسی که در جامعه حضور داشتند از این نظر وضعیت کاملا آشکاری داشتند، حتی حزب توده از این حیث تعاریف مشخصی از پایگاه اجتماعی و طبقاتی خود در جامعه ارایه می‌کرد. ظاهرا اعضای کانون محور کار خود را روی طبقه متوسط جامعه قرار داده بودند، این طبقه قاعدتا استادان دانشگاه‌ها، دانشجویان، کارمندان و ارباب جراید بودند؛ لیکن کانون در بین این اقشار هم شناخته شده نبود. آن چیزی که بیش از همه در جراید آن روز کشور بازتاب داشت، این بود که کانون از سیاست‌های دولت اسدالله علم در مورد مسائل مختلف داخلی و خارجی حمایت می‌کرد و هدف اصلی آن راه حل‌هایی برای اجرای اصول شش‌گانه شاه و ملت است که مورد توجه شاه قرار داشت.

 شاید مهم‌ترین و برجسته‌ترین تصویری که در مدح و توصیف حسنعلی منصور ارایه شده تصویری است که بهرام شاهرخ، روزنامه‌نگار ایرانی که برای خبرگزاری‌های آلمان فعالیت می‌کرد ارایه داده است: «زندگی نوین پارلمانی ایران که در ماه اکتبر امسال آغاز گشت به نظر می‌رسد که فصل نوینی را در نحوه حکومت ایران می‌گشاید. در مدتی که پذیرایی‌های رسمی از دوگل و لوبکه و برژنف گذشت عناصر مترقی مجلس به رهبری حسنعلی منصور توفیق یافتند حزب جدیدی به نام «ایران نوین» به وجود آورند که امروز قریب ۱۲۹ نفر از ۲۰۰ نفر نمایندگان مجلس عضویت آن را پذیرفتند. پیش‌بینی می‌شود که حزب جدید به سرعت با جلب توده‌های وسیع روشنفکران، کارگران و دهقانان نقش کلی و اساسی در تحقق، تعمیم و تکامل دموکراسی منضبط در ایران ایفا خواهد کرد.

حسنعلی منصور ۴۰ سال دارد و از کار‌شناسان اقتصادی ایران است. پدر او در سال ۱۹۴۰ نخست‌وزیر ایران بود و پس از ورود قوای متفقین به ایران مجبور به کناره‌گیری شد و به اجرای سیاست موازنه معروف است. در ایام اقامت برژنف در ایران و قبل از قتل جان اف. کندی احتمال تغییر دولت داده می‌شد ولی مساله جانشین اسدالله علم روشن نبود. حال محافل سیاسی تهران معتقدند که با پیشرفت و توسعه سریع حزب ایران نوین موضوع تغییر دولت و جانشین آن حل شده به نظر می‌رسد و همین محافل پیش‌بینی می‌کنند که دولت بعد از علم را حسنعلی منصور تشکیل خواهد داد. در دولت وی با سیاست روشن خارجی که وجود دارد و شخص شاه آن را هدایت می‌کند کار سازندگی و توسعه امر عمرانی و ادامه اصلاحات کلی مورد توجه خواهد بود. یک رشته تصمیمات عاجل جهت رفاه مردم و به موازات توسعه اقتصادی و مالی با همسایه شمالی در درجه اول اهمیت قرار خواهد گرفت. سازمان برنامه برای اجرای دقیق طرح‌های عمرانی نقش حساس‌تری به عهده خواهد داشت. در تشکیل و ترکیب دولت آینده مسلما از افراد ورزیده‌تر استفاده خواهد شد. به احتمال قوی عباس آرام وزیر خارجه و معینیان وزیر مشاور و خسروانی وزیر کار دولت فعلی همچنان سمت‌های خود را حفظ خواهند کرد. تشکیل حزب ایران نوین و قوام این حزب احتمالا برای ادامه حیات مجلس فعلی ایران خالی از اشکال نخواهد بود و آینده نزدیک از این راز پرده بر می‌دارد. حزب مردم که نمایندگانی در مجلس دارد موجودیت خود را به صورت حزب دوم و یا اقلیت حفظ خواهد کرد.

به هر حال در محیط اجتماعی ایران احساس شدید می‌شود که تا زمانی دراز نظارت قاطع و جدی اساسی شاهنشاه ضرورت فوق‌العاده دارد و برنامه‌های وسیع به منظور ارتقای دائمی و همه‌جانبه ملت ایران هرگز بار سنگین مسوولیت را از دوش شاهنشاه ایران کم نمی‌کند. اگر حسنعلی منصور مامور تشکیل دولت گردد بدون شک برخلاف گذشته نه تنها دارای وضع نامساعدی نخواهد بود بلکه میراث حکومت اسدالله علم به صورت سرمایه برای ادامه کار‌ها و رفرم‌های اساسی قطعا مورد استفاده حسنعلی منصور قرار خواهد گرفت.»

 به واقع کانون مترقی اصول خود را وقتی اعلام کرد که امینی سرنگون شده بود و اسدالله علم نیز با بحران‌های فراگیر متعددی روبرو بود. در این هنگام فاز نیمه‌علنی فعالیت سیاسی کانون آغاز گردید. می‌توان تصور کرد که با حمایت تیم شاپور ریپور‌تر و یاتسویچ از گروه موسوم به کانون مترقی به مثابه رقیب امینی برای گام نهادن در مسیر اصلاحات مورد نظر بود که این تشکیلات کندی پا به عرصه وجود گذاشته بود. این گروه نهایتا باید به عنوان بهترین آلترناتیو امینی قدرت را قبضه می‌کردند. گروهی که هم ساواک به آن‌ها اعتماد داشت و هم شخص شاه.

 

این اعتماد به حدی بود که وقتی کانون مترقی به حزب ایران نوین تبدیل شد و در انتخابات بیست و یکم مجلس شورای ملی کرسی‌های قابل توجهی را تصاحب کرد، بسیاری از مخالفان و دیگر فعالان سیاسی عمر سیاسی خود را پایان یافته تلقی کردند. بعد‌ها وقتی این حزب در گوشه و کنار کشور سامانه بیشتری گرفت چنان امر و نهی می‌کرد که بسیاری از جمله اسدالله علم را برآشفتند، چنان که در خاطرات روز پنجشنبه بیست‌ و هشتم فروردین ۱۳۵۴ خود در این باره باز هم متذکر شده است: «شاهنشاه واقعا به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان که بلندپروازی‌‌ها و گه‌خوری‌های دولت و حزب اکثریت را نقش بر آب کردند. آخر به حزب ایران‌ نوین چه ربطی دارد که در کنگره خود از تمام احزاب پیشرو و پس‌رو و کمونیست و غیرکمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت کند؟ شاهـنشاه آنچنان هوشیار هستند که حدی بر آن متصور نیست.»

اما منصور و گروه او چهار نعل می‌تاختند. آنان برای یکدست کردن گروه‌های سیاسی دست به دامن هر گروه موافق و مخالف نظام می‌شدند. بعد‌ها، بخشی از اعضای گروه سابق جبهه ملی نیز در دایره انتخاب منصور و گروه او قرار گرفت. حتی مهندس منصور روحانی مدیرعامل سازمان آب تهران در یکی از ملاقات‌هایش با شاه از او خواسته بود که تعدادی از اعضای سابق جبهه ملی را که در حال حاضر به نفع آن جبهه فعالیتی ندارند وارد حزب نوین نمایند. در همین ایام اطلاع داده شد که منصور وساطت کرده است و محمدعلی کشاورز صدر عضو شورای مرکزی جبهه ملی به مقامات عالیه کشور نزدیک شده و حتی با شاه هم ملاقات کرده است.

 

حزب ایران نوین طی همین یکی دو سال اوایل دهه ۴۰، چرخه سیاسی و اقتصادی کشور را چنان تغییر داد که اگر تیر محمد بخارایی به قلب حسنعلی منصور اصابت نکرده بود شاید حتی آرزوهای آتی شاه را هم در‌‌ همان سال‌های ۴۲ و ۴۳ نقش بر آب می‌کرد.

مرگ زودرس منصور و توقف یکی دو روزه حزب ایران نوین برای روزهایی قلب جامعه سیاسی ایران را دچار اختلال کرد اما انتخاب سریع و عاجل شاه برای پست نخست‌وزیری امیرعباس هویدا گمانه‌های سیاسی را در اذهان ایجاد کرد که بعد‌ها، بخش مهمی از سرنوشت تاریخ سیاسی ایران را رقم زد. چه آنکه، هویدا هیچ کدام از ویژگی‌های شاخص چنین پست مهم سیاسی را با خود نداشت. او تنها مطیع و جان بر کف اعلیحضرت بود و ۱۳ سال بعد در این راه جان خود را از دست داد.

منابع:

 ۱ـ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، رادیو بی‌بی‌سی، ع. باقی، نشر تفکر، ۱۳۷۳

۲ـ دو دهه واپسین حکومت پهلوی، آبادیان، حسین، دفتر مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۸۹

۳ـ خاطرات علینقی عالیخانی، لاجوردی، حبیب، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، نشر آبی، ۱۳۸۰

۴ـ اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

۵ـ معمای هویدا، میلانی، عباس، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴