ماجراهای یک زن جاسوس اغواگر در جنگ جهانی دوم

 

ماجراهای یک زن جاسوس اغواگر در جنگ جهانی دوم

آرشیو ملی بریتانیا برای نخستین بار بیش از ۳۰۰۰ سند مربوط به جنگ جهانی دوم را به صورت آنلاین منتشر کرده است. این اسناد که پیش‌تر محرمانه بوده‌اند وجود «فی فی» مامور افسانه‌ای زیبایی که میزان رازداری ماموران مخفی تازه آموخته را می‌سنجید، تائید می‌کنند؛ همچنین ابعادی از پروندهٔ خائن منفور بریتانیایی «لرد هاو-هاو» که ۷۵ سال پیش نخستین تبلیغات رادیویی نازی را اعلام کرد نیز روشن شده است.
تصویر ماجراهای یک زن جاسوس  اغواگر در جنگ جهانی دوم

بعد از ظهر ۷ دسامبر سال ۱۹۴۲ زن زیبای ۲۲ ساله کافه‌ای در لیورپول را تحت نظر قرار داد تا طعمه‌اش را بیابد. طعمه‌اش دارای تمامی مشخصاتی بود که در اختیار او قرار داده بودند: ۲۶ ساله بود با سبیل مشکی رنگ، چهره‌ای رنگ پریده و چشمانی درشت. خال‌های روی گونهٔ چپ و چانه‌اش شکی نمی‌گذاشتند که او خوزه تینچنت است.

او به مامور تازه آموخته نزدیک شد و از او پرسید: «شما آقای تس هستید؟» تینچنت که انتظار مردی بلند قد با چشمانی آبی را داشت شگفت‌زده شد و با لکنت زبان هویتش را تائید کرد. بانوی شیک‌پوش صندلی را جلو کشید و خود را ژورنالیست مستقل فرانسوی، کریستین کولار معرفی کرد: «از من خواسته‌اند تا به شما کمک کنم.» او توضیح داد که دربارهٔ حمل و نقل در دوران جنگ مطالبی نوشته و اگر کمکی از دستش بر بیاید انجام می‌دهد. دو نفر تمام روز را با هم گذراندند، در کافه‌های مختلف قهوه نوشیدند، به تماشای فیلم در سینمای محلی رفتند و از شام لذت بردند. جاسوس تازه آموزش دیده علیرغم اینکه متعهد شده بود هیچگونه اطلاعاتی را در اختیار کسانی که نام رمز را بلد نیستند نگذارد، از مقاومت در برابر این زن زیبا دست برداشت و همهٔ جزئیات دربارهٔ خانواده‌اش، تمرینات آموزشی و عملیات مخفیانه در کشور محل تولدش یعنی بلژیک را افشا کرد.

کولار به بالادستانش گزارش داد: «شب نرسیده همه چیز را دربارهٔ او می‌دانستم.» این خبر بسیار بدی برای تینچنت بود زیرا زن جوان با نام رمز «فی فی» مامور مخفی سازمان اجرای عملیات مخصوص در بریتانیا بود؛ سازمانی جاسوسی که توسط وینستون چرچیل در جنگ جهانی دوم برپا شد تا ماموران تازه کار را بیازماید تا مطمئن شوند ماموریت‌های مخفیانه را افشا نخواهند کرد. پس از آنکه فی فی گزارشش را ارسال کرد شغل جاسوسی برای تینچنت به پایان رسید.

برای چندین دهه شایعاتی دربارهٔ یک جاسوس زن اغواگر که به استخدام بریتانیا درآمده بود جریان داشت؛ تا اینکه با انتشار این اسناد که بیش از ۲۰۰ صفحه از گزارش‌ها و اطلاعات دست‌نویس او را منتشر کرده‌اند، هویت او تائید شد: او مری کریستین شیلور نام داشت. جاناتان کل، محقق آرشیو ملی بریتانیا می‌گوید: «فی فی موجودی افسانه‌ای در سرویس اجرای عملیات مخصوص شناخته می‌شد. تا امروز هویت و خدمات او پنهان بودند ولی با انتشار این اسناد، هویت او، مهارت‌های فوق‌العاده‌ و نقش مهمش در عملیات سری جنگ جهانی دوم افشا شد

شیلور در سال ۱۹۲۰ در لندن از پدری انگلیسی و مادری لاتویایی پا به دنیا گذاشت. او در ریگا بزرگ شد و در مدرسهٔ آلمانی‌ها تحصیل کرد و سپس در سال ۱۹۴۰ به پاریس رفت تا در سوربن به تحصیل زبان فرانسه بپردازد. پس از آنکه پاریس به اشغال آلمان درآمد او به اردوگاه بسانکن فرستاده شد ولی موفق شد به همراه اسرای جنگی انگلیسی فرار کند. او در اکتبر ۱۹۴۱ به همراه یک افسر نیروی هوایی بریتانیا وارد انگلستان شد. این افسر زخمی او را یکی از «ماهر‌ترین دروغگوهای جهان» نامید و مشکوک بود که جاسوس آلمان‌ها باشد زیرا سرحال‌تر و سالم‌تر از آن به نظر می‌رسید که دوران زندان را سپری کرده باشد. مقامات اطلاعاتی - امنیتی بریتانیا او را مورد بازجویی قرار دادند تا درباره‌اش مطمئن شوند و متوجه شدند که «شخصیت محکم و هوش استثنایی و شجاعتش»، همچنین تسلطش به زبان آلمانی می‌تواند به کار بیاید. در پاییز ۱۹۴۲ شیلور که پول و شغلی نداشت حاضر شد تا آموزش‌دیدگان سازمان اجرای عملیات مخصوص را در سراسر بریتانیا مورد آزمون قرار دهد و در ۹۶ ساعت پایانی دوره‌های آموزشی، قابلیت رازداری آن‌ها را بسنجد.

تنها معدودی از مقامات اطلاعاتی از هویت حقیقی شیلور آگاهی داشتند و گزارش‌های دقیق او می‌توانست آیندهٔ آموزش‌دیدگانی همچون تینچنت را رقم بزند. فی فی علاوه بر ماموران مرد، ماموران زن را نیز مورد آزمون قرار می‌داد و هیچ ماموری به او تعدی نکرد.

مافوقان فی فی او را «بسیار باهوش، سریع و با معلومات» می‌دانستند ولی هرگز با درخواست او برای ترفیع مقام موافقت نکردند و آرزوی او برای اجرای ماموریت در فرانسه هرگز برآورده نشد. پس از پایان جنگ او سرویس اطلاعاتی را ترک کرد و در انگلستان به زندگی ادامه داد. او در سال ۲۰۰۱ با پولی که دولت شوروی بابت املاک توقیف شدهٔ خانواده‌شان در لاتویا پرداخت کرده بود توانست یک پناهگاه حیوانات راه‌اندازی کند؛ شیلور در سال ۲۰۰۷ از دنیا رفت.

اسناد منتشر شده توسط آرشیو ملی فقط به فی فی محدود نمی‌شوند و تعدادی مقاله، اعلامیه و نامه از ویلیام جویس، منفور‌ترین خائن بریتانیایی در طول جنگ جهانی دوم را نیز شامل می‌شوند. جویس در بروکلین به دنیا آمد و در ایرلند بزرگ شد و پس از مهاجرت به انگلستان در سال ۱۹۲۰ از رهبران فاشیست شد. در سال ۱۹۳۹ تنها چند روز پیش از آنکه تانک‌های آلمانی به لهستان حمله کنند جویس از نقشهٔ بریتانیا برای دستگیری‌اش آگاهی یافت و به آلمان گریخت. نازی‌ها او را استخدام کردند تا پروپاگاندای رادیویی بنویسد و اجرا کند. در این گزارش‌های رادیویی او میزان تلفات را اغراق‌شده‌ اعلام می‌کرد و با ارائهٔ اطلاعات غلط سعی داشت در روحیهٔ مردم انگلستان و ارتش آن‌ها تاثیر بگذارد. صدای جویس نخستین بار در ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۹ از رادیو پخش شد و به زودی میلیون‌ها نفر از مردم انگلیس رادیو‌هایشان را روشن می‌کردند تا برنامهٔ او که با جملهٔ «این صدای آلمان است! این صدای آلمان است!» آغاز می‌شد را بشنوند. لهجهٔ متکبرانه و نحوهٔ تلفظ انگلیسی جویس مورد تمسخر مردم بود و به او لقب «لرد هاو - هاو» را داده بودند ولی گزارش‌های او لبخند به لب ارتش بریتانیا نمی‌آورد. در گزارش دفتر جنگ در سال ۱۹۳۹ آمده است که «گزارش‌های جویس ابتدا مایهٔ سرگرمی مردم بریتانیا بود ولی سپس در روحیهٔ مردم کشور تاثیر گذاشت

بیانیه‌های جویس تا پایان جنگ ادامه یافتند. در ‌‌نهایت این صدای متفاوت و بارز او بود که باعث دستگیری‌اش شد. سربازان انگلیسی او را از صدایش تشخیص دادند و اگرچه شهروند آمریکایی - آلمانی بود ولی بر اساس پاسپورت بریتانیایی‌اش محاکمه و به جرم خیانت اعدام شد.

درمیان ۳۳۰۰ سند منتشر شده توسط آرشیو ملی پروندهٔ سسیل دی لوئیس ( پدرهنرپیشهٔ مشهور دنیل دی لوئیس ) ادیب انگلیسی که در دههٔ ۱۹۳۰ به حزب کمونیست پیوست نیز به چشم می‌خورد. همچنین پرونده‌های رالف بادن پاول گزارشگر پروپاگاندای نازی، سر اسوالد موزلی بنیانگذار اتحادیهٔ فاشیست‌های بریتانیایی و رودلف هس از رهبران نازی نیز منتشر شده‌اند.

منبع: تاریخ ایرانی به نقل از سایت history. Com

پرده نشینان سیاست بانوی اول امارات متحده عربی کیست؟

مشرق نیوز؛ "امارات متحده عربی" عنوان امروزی کشوری است که قبل از سال 1971 میلادی وجود خارجی نداشته و منطقه جغرافیایی آن با عنوان "امارات متـصالحه" و "امارات ساحل عمان" معرفی می گردید.


واژه "امارات" به معنی شیخ‌نشین یا امیرنشین بوده و عنوان "امارات متحده عربی" نیز به معنی "شیخ‌نشین‌های متحد عربی" می باشد.

"امارات" با مساحتی حدود ۸۳٬۶۰۰ کیلومترمربع در حالی به عنوان کشور خوانده می شود که در پایین ترین سطح موقعیتی جهانی یعنی رده ی ۱۱۵ دنیا از نظر پهناوری قرار گرفته است.

این به ظاهر کشور، در جنوب غربی قاره آسیا و در شرق شبه جزیره عربستان واقع بوده و از جنوب با قطر و عربستان سعودی، از شرق با عمان و از شمال به خلیج فارس منتهی می شود.

موسس و بنیادگذار حکومت موجود در این شیخ نشین کوچک که مسامحتا به کشور از آن تعبیر می شود، "شیخ زاید بن سلطان آل نهيان" می باشد.

"شیخ زاید بن سلطان آل نهیان" (Sheikh Zayed bin Sultan Al Nahyan)

"شیخ زاید" با همکاری "شیخ راشد بن سعيد آل مكتوم"، بعد از خروج ظاهری قوای استعمار پیر از حوزه خلیج فارس، با همیاری و مساعدت دولت انگلیس اقدام به خود مختاری این منطقه نموده و با جدایی رسمی خود از کشورهای تابعه نظیر ایران، در ۲ دسامبر سال ۱۹۷۱ میلادی از رسمیت برخوردار گردید.

این به ظاهر کشور، از اتحاد هفت شیخ‌نشین کوچک به نام‌های "ابوظبی"، "دبی"، "شارجه"، "عجمان"، "فجیره"، "راس‌الخیمه" و "ام‌القوین" تشکیل شده است. 





"امارات" آب‌وهوایی بیابانی و سرزمینی هموار دارد که قسمت شرقی آن کوهستانی و سردتر است. فقط ۱۹ درصد اهالی این کشور اصلیت اماراتی دارند و ۲۳ درصد از اعراب دیگر کشورها و حدود ۵۰ درصد از اهالی جنوب آسیا می باشند. 

زبان رسمی این شیخ نشین کوچک عربی است و انگلیسی، فارسی، اردو و هندی نیز از کاربردهای زیادی برخوردار است.

بر اساس آخرین سرشماری صورت گرفته در سال 2010 میلادی، جمعیت این کشور شش میلیون و هشتصد هزار نفر با اکثریت 96% مسلمان برآورد شده است.


از مجموع 96% مسلمانان اماراتی، ۸۰% اهل سنت و ۱۶% شیعه بوده و ۴ % باقی مانده ی جمعیت این کشور را اقلیت های مذهبی بویژه فرق مسیحیان تبشیری تشکیل می دهند.

فرقه هایی که به واسطه ی همکاری و هماهنگی حکومت به صورت وسیعی در حال گسترش و سازماندهی می باشند. 


گستردگی رونق اقتصادی "امارات" بویژه در سال های اخیر، شاخصی برای رویکرد اقتصادی غرب در رابطه با اعراب کرانه خلیج فارس محسوب می شود.


رویکرد عظیم سرمایه داران غربی و اروپایی جهت امر مهم پول شویی و استعداد بی نظیر "امارات" در این زمینه موجب شد تا در سال های اخیر این کشور کوچک در عرصه هایی نظیر عمران و ساخت و ساز، از توسعه ای فوق العاده برخوردار شود.

همچنین همراهی این رویکرد و تلاقی آن با پتانسیل های عظیم انرژی موجود در "امارات" به عنوان منطقه ای با 97.8 میلیون بشکه ذخیره نفتی و 214 تریلیون متر مکعب ذخیره گاز طبیعی، موجبات فربهی روز افزون اقتصاد این کشور کوچک می باشد. 

امری که موجب شده تا هم اکنون "امارات" بنا به اعلام مجامع بین المللی از نظر سرانه تولید ناخالص داخلی، مصرف سرانه انرژی و شاخص توسعه انسانی در سطح کشورهای پیشرفته جهان قرار گیرد.



در حال حاضر "امارات" به صورت فزاینده‌ای در حال پیشرفت به عنوان مرکزی برای صنایع خدماتی از قبیل فناوری اطلاعات و سرمایه گذاری می باشد. 

همچنین رویکرد حاکمیت این کشور جهت موقعیت یابی و معرفی منطقه "امارات"به عنوان یکی از قطب های اصلی سکس توریسم، استحکام بیش از پیش جایگاه اقتصادی این کشور را به زعم سلاطین "امارات" در سطح جهانی تضمین می نماید.



وضعیت حقوق بشر در "امارات متحده عربی" همواره مورد انتقاد افراد و سازمان‌های واقعی حامی حقوق بشر بوده و ‌هست. 

فقدان ابتدایی ترین اصول دموکراسی در این کشور بسیار مشهود می باشد. به گونه ای که شهروندان این شیخ نشین کوچک، به هیچ عنوان حق انتخاب و یا تغییر دولت و عضویت در احزاب سیاسی را نداشته و ندارند. 


جالب ترین اتفاق دموکراتیک، در طول تاریخ نه چندان طولانی این کشور مربوط به انتخابات سال ۲۰۰۶ میلادی بوده که منجر به تشکیل مجمعی کاملا تشریفاتی و فاقد هر گونه قدرت و حق قانونگذاری، به نام "المجلس الوطني الاتحادي" در این کشور همراه غرب گردید.


"المجلس الوطني الاتحادي" (Federal National Council (FNC))


فقدان آزادی بیان در این شیبخ نشین کوچک به نحوی است که انتقاد از مقامات سیاسی و مشکلات اقتصادی کشور به هر نحو ممنوع و حکومت رسانه ها را به صورت های مختلف، از این قسم اقدامات برحذر داشته و جو شدید خودسانسوری در این جامعه حاکمیت دارد.
در حال حاضر همچنان نوع حکومت این کشور مبتنی بر مدل های "پادشاهی" بوده و امیر کنونی این شیخ نشین کوچک "خلیفه بن زاید آل نهیان" است.


"خلیفه بن زاید آل نهیان" (Khalifa bin Zayed bin Sultan Al Nahyan





"خلیفه بن زاید آل نهیان" اگرچه رئیس "امارات" می باشد، اما جایگاه او کاملا تشریفاتی بوده و عمده وظایف حکومتی بر عهده ی نایب رئیس و باصطلاح نخست وزیر"امارات" یعنی "شیخ محمد بن راشد آل مکتوم" (Sheikh Mohammed bin Rashid Al Maktoum) می باشد.

 
"شیخ محمد بن راشد آل مکتوم" (Sheikh Mohammed bin Rashid Al Maktoum)


زنان امارات:
"امارات" به عنوان یکی از مهترین قطب های اقتصادی منطقه، نقطه مبدا برای صدور نقش زنان مبتنی بر سبک زندگی لیبرالی، به کشورهای مسلمان حاشیه پیرامون می باشد. 



تلفیق این موضوع و جایگاه این کشور به عنوان یکی از اصلی ترین و مهترین مراکز توریسم جنسی در خاور میانه، موجبات تاثیر گذاری و تاثیر پذیری زنان این جامعه ی مسلمان را بیش از پیش برجسته می نمایاند.


اما این همه آنچه در باب لیبرالیزاسیون جامعه و وضعیت زنان "امارات" می توان فهمید نیست؛ به عبارتی دیگر زمانی می توان یک کشور را لیبرالیزه نمود که تمام اصول لیبرالیسم را در تمام سطوح آن اجرا نمود، درحالیکه زنان در "امارات" به جز آزادی پوشش و حضور مقطعی اجتماعی، در عرصه های دیگر اجازه حضور و تاثیر گذاری نداشته و ندارند.



بانوی اول: 
خانم "بنت الحسین" به عنوان بانوی اول "امارات" و همسر ولیعهد، جانشین و نخست وزیر این شیخ نشین، آقای "شیخ محمد بن راشد آل مکتوم"، همانند سایر بانوان اول دول خاورمیانه در زمینه های مختلف به ایفای نقش پرداخته و نقش تعیین کننده ای در سیر و حرکت این کشور شیخ نشین، به سوی سبک زندگی لیبرالی دارد.


خانم "بنت الحسین" که کانون آغازین و نقطه شروع این تغییرات در امارات را حوزه "ورزش" قرار داده، خود به شکل حرفه ای به سوارکاری می پردازد.


اگر چه ورزش سنتی این منطقه در گذشته شتر سواری، آن هم فقط مخصوص مردان بوده، اما خانم "بنت الحسین" توانسته تا با اعمال تغییرات و انجام ورزش های جدید نظیر سوارکاری، گلف، کاراته و ...، زمینه حضور هر چه بیشتر و متنوع تر جوانان و بالاخص زنان و دختران اماراتی را فراهم نماید.


بر این اساس خانم "مائده شیخ محمد" دختر امیر امارات نیز کاراته کار بوده و سابقه شرکت در مسابقات بین المللی را در کارنامه ورزشی خود دارد. 



به این ترتیب حوزه ی اصلی عمل خانم "بنت الحسین" صحنه ی ورزش قلمدادشده و مراتب بعدی ورود ایشان در حوزه های آموزش و پرورش، بهداشت و ... می باشد. 


ورود خانم "بنت الحسین" در عرصه سیاست خارجی نیز، همچون سایر بانوان اول این منطقه ی مسلمان، در قالب سفیر صلح سازمان ملل برای برنامه جهانی غذا و حمایت مالی و غذایی از کشورهای فقیر بوده است.












بررسی کلی:
در مجموع "امارات" کشوری کوچک و ثروتمندی است که عمده ثروت آن نیز به خاطر منابع غنی زیر زمینی از جمله نفت می باشد و از آن جایی که حکومت نیاز چندانی به مالیات ندارد و مخارج دولت از طریق در آمدهای حاصل از فروش منابع زیر زمینی تامین می شود، بنابراین مردم نقش حائز اهمیتی در اداره کشور ندارند.

از طرف دیگر "امارات" در سال 1971 میلادی شکل واقعی به خود گرفته و کشوری جوان است و از اقوام و فرهنگ های گوناگون متشکل شده، بنابر این چندان دور از انتظار نیست که حس وطن پرستی در میان مردم این شیخ نشین به دلیل تنوع فرهنگ ها به اندازه سایر ملل و تمدن های کهن منطقه نبوده و از این حیث القا حس مشترک ملی و ناسیونالیستی در این جامعه ی کوچک بی معنی بنماید.



بنابر این سرکوب آزادی های سیاسی در این کشور امری سهل الوصول بوده و این امر بدون آن که مقاومت قابل توجهی از سوی مردم صورت گیرد و یا حتی بتوانند درباره امور مشترک به وحدت نظر دست یابند، به شدت وجه صورت می پذیرد. با توجه به مطالب ذکر شده دو نوع رویکرد پیش روی آینده زنان امارات است. 

یا حاکمیت پادشاهی از شکاف فرهنگی موجود در این کشور همچنان استفاده خواهد نمود و روند لیبرالیزاسیون ناقص منطقه ای با سرعت و قدرت به اجرا درخواهد آمد.


و یا این که مصلحین اجتماعی در راستای مبارزه با فساد حکومتی به تلاش پرداخته و تغییر وضع موجود را تنها با فطرت باوری و حق طلبی ذاتی تک تک انسان ها رقم زنند. 


داستان یک مرگ | مهوش؛ خواننده داش مشدی‌ها

خانه / مجله هنری گوهران / داستان یک مرگ | مهوش؛ خواننده داش مشدی‌ها

تصویری از یادداشت دکتر حسن صدر حاج سید جوادی درباره مهوش پس از مرگش
تصویری از یادداشت دکتر حسن صدر حاج سید جوادی درباره مهوش پس از مرگش

داستان یک مرگ | مهوش؛ خواننده داش مشدی‌ها

 

سرگه بارسقیان | بنابه گزارش های دقیقه؛ صد هزار نفر در مراسم شب هفت مهوش جمع شدند، در خیابان‌های جنوب شرقی شهر تاکسی پیدا نمی‌شد، هزاران زن و مرد، نوازنده و هنرمند و کلاه مخملی و کلاه نمدی به ابن‌بابویه رفتند. حتی دیوارهای گلی ابن‌بابویه در اثر ازدحام جمعیت ترک برداشت. چنانکه خبرنگار تهران مصور دید، ازدحام جمعیت و کثرت وسایط نقلیه به اندازه‌ای بود که آمدن از شهر ری به تهران اقلا سه ساعت طول می‌کشید، بیش از چهل حجله و صد‌ها دسته گل و شیشه گلاب به خاطر مهوش به ابن‌بابویه برده شد. سر چهارراهی که او تصادف کرده بود تا شب هفتش هر شب دست‌های نا‌شناسی شمع‌های روشن می‌گذاشتند. محمد عاصمی، که آن زمان سردبیر مجله «امید ایران» بود روایت می‌کند «مردم صادق هدایت و بهار را هم این جور تشییع نکردند.»

با این تشییع بزرگ خیلی‌ها پرسیدند مگر مهوش که بود که چنین باشکوه تجلیل شد؟ چطور خبر مرگ «بت الوات تهران» و «خواننده داش مشدی‌ها و کلاه مخملی‌ها و جاهل‌ها و لات‌ها و اوباش» تیراژ روزنامه‌ها را به بیش از ۱۲۰ هزار نسخه رساند که رکوردی در زمانه خود بود؟ درحالی که دیوان بسیاری از شاعران و نشریات روشنفکری، سیاسی و اجتماعی مهم آن زمان روی پیشخوان کتاب و روزنامه‌فروشی‌ها باد کرده بود، چرا جزوه‌های موسوم به کتاب «اسرار زن و مرد به قلم مهوش» به چاپ دهم رسید و انتظار رکوردشکنی برای چاپ‌های بعدی این شبه کتاب پس از مرگش افزایش یافت؟ از این دست سؤالات آن زمان زیاد پرسیده می‌شد و پاسخ‌های قابل تاملی هم به آن دادند.

مهوش که نام اصلی‌اش معصومه عزیزی بود سال ۱۲۹۹ در روستای «گوشه» از توابع بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. با وجود تهی‌دستی پدر و مادرش به مدرسه رفت و در کلاس درس گهگاهی برای همشاگردی‌ها و یا در جشن‌های مدرسه آواز می‌خواند و بعضی اوقات در نمایشنامه‌های دبستان شرکت می‌کرد. در کودکی پدرش را از دست داد و همراه با مادر از بروجرد به تهران آمد. در خانه‌ای که در تهران اجاره کردند، دو زن دیگر هم بودند که در کافه آواز می‌خواندند و چون معصومه هشت ساله خوب می‌رقصید و ادا و اطوار در می‌آورد، او را همراهشان به کافه تهران‌نو در لاله‌زار نو بردند. پس از اجرای مهوش، صاحب کافه از مادرش خواست که او را هر شب به آنجا بفرستند و این آغاز ورود این دختر لر فقیر به عرصه هنر بود که هنگام مرگ ۵ دستگاه ساختمان داشت، به ارزش ۴۰ میلیون تومان و جواهرات و ثروت بسیار.

آرامگاه مهوش در ابن باویه. سال درگذشت او به غلط بر روی سنگ آرامگاهش سال هر چه بود روی تارهای دل مردم می‌نواخت و قلب مردم را با همه هیجان و التهابش قید شده است.

هنوز پانزده سالش نشده بود که برای شرکت در فعالیت‌های هنری به آبادان رفت و در یک تئا‌تر غیرمعروف شروع به کار کرد؛ مدتی پس از آن با ستوان یکم شکوری آشنا شد و با او ازدواج کرد که کارشان پس از دو ماه به طلاق کشید اما حاصل این زندگی مشترک کوتاه، دختری بود به نام اشرف که هنگام مرگ مادرش ۱۲ ساله بود. مهوش یک سال بعد از آن از آبادان به تهران آمد و با بهرام حسن‌زاده آشنا شد که آن زمان در چهارراه حسن‌آباد کلاس تعلیم موسیقی و آواز داشت و عاقبت آن هم ازدواج بود؛ گرچه سال‌ها بعد از هم جدا شدند و ثمره آن پسری به نام خسرو بود.

اولین موفقیت حرفه‌ای مهوش اجرای برنامه در رادیو تهران در روزهای یکشنبه ساعت ۵.۶ بعدازظهر بود و نخستین ترانه‌ای که در رادیو تهران خواند «واویلا» نام داشت. معصومه عزیزی در‌‌ همان اجرای اولش در رادیو اسم هنری مهوش را انتخاب کرد. ۲۵ روز بعد از اجرای اولین ترانه در رادیو تهران، او در کافه آستارا شروع به خوانندگی کرد. این وضع تا شش ماه ادامه داشت تا اینکه رئیس رادیو تهران تغییر کرد و قرار شد از همه خوانندگان رادیو امتحان بگیرند. مهوش در امتحان خوانندگی شرکت نکرد و دیگر نتوانست در رادیو تهران برنامه اجرا کند؛ بنابراین به رادیو نیروی هوایی رفت و با خواندن ترانه‌های «مینا ناز داره»، «گل بهرام»، «ساغر و پیمانه» و «مهوش جونم» به تدریج کسب شهرت کرد.

مجله تهران مصور در هفتم بهمن ۱۳۳۹ نوشت: «شهرت اصلی مهوش از وقتی شروع شد که در کافه کنتینانتال شروع به اجرای برنامه کرد و تصنیف معروف «کی میگه کجه» را خواند؛ این تصنیف که از ترانه‌های معروف دماوندی است توسط حسن‌زاده تنظیم گردید. از آن پس، یعنی پس از خواندن ترانه «کجه»، مهوش به عنوان یک خواننده مورد توجه عوام‌الناس قرار گرفت.»

مهوش در بسیاری از فیلم‌های فارسی شرکت کرد. او تنها هنرپیشه‌ای بود که شرکتش در یک فیلم احتیاجی به سناریو و کارگردان نداشت، چون صاحبان استودیوهای فیلمبرداری با او برای خواندن چند تصنیف و آواز قرارداد می‌بستند. او بدون اینکه بداند این رقص و آواز در شکم کدام فیلم جا داده خواهد شد، برنامه‌ای را اجرا می‌کرد. بعد می‌دید فیلمی که در یکی از کافه‌های تهران از او تهیه شده به جای شب‌نشینی در پلاژ رامسر از سینما سر بر آورده است.

اتفاق عجیب ترانه‌خوانی مهوش در فیلم‌های وسترن آمریکایی بود، البته به این سبکی که ایرج مهدیان، خواننده ترانه‌های عامیانه روایت کرده: «اما جالب‌ترین اتفاق برای یکی از فیلم‌های دوبله شده جان وین – بازیگر مشهور سینمای وسترن آمریکا – افتاد. به این ترتیب که وقتی بازیگر آمریکایی در صحنه‌ای از فیلم وارد یک کافه می‌شود، ناگهان صحنه قطع و یکی از‌‌ همان فیلم‌های آرشیوی مهوش نشان داده می‌شود! اگر به فیلم‌های وسترن علاقه‌مند باشید می‌دانید که معمولاً در این نوع سینما همیشه یک صحنه کافه گنجانیده می‌شد و شاید بتوان گفت این تنها نقطه اشتراک فیلم‌های قدیمی ایرانی با فیلم‌های وسترن به شمار می‌رود…» (گفت‌وگو با دویچه‌وله فارسی)

مرگ دلخراش مهوش و یک پرسش

مهوش شامگاه ۲۶ دی ۱۳۳۹ در حال رانندگی با فولکس واگن در خیابان شاه تهران با یک تاکسی تصادف کرد و پس از انتقال به بیمارستان سینا درگذشت و در ابن‌بابویه به خاک سپرده شد. چنانکه مجله ترقی در سوم بهمن ۱۳۳۹ نوشت: «مهوش در زندگی طرفداران و دوستداران زیادی داشت، به طور کلی تمام هنرمندان برای او اشک ماتم ریختند… قرار است از طرف خوانندگان نیروی هوایی برای او حجله ببندند. دیروز بر سر مزار او تمام هنرپیشگان جمع شده بودند و مراسم سوگواری برپا بود.»

روزنامه «بامشاد» درباره تجلیل فوق‌العاده مردم از مهوش و اجتماع بی‌سابقه‌ای که در مراسم شب هفت او برپا شد، در سرمقاله‌اش نوشت: «مهوش البته مجتهد جامع‌الشرایط نبود، زن هیچ یک از وکلا نبود… با هیچ یک از بزرگان نسبتی نداشت، از بام تا شام، روی سجاده غلت نمی‌زد… بلکه برعکس می می‌خورد و رقص می‌کرد. قر می‌داد، تن و بدن خودش را عرضه می‌ساخت و شاید هزار و یک کار باصطلاح زشت دیگر که در عرف ما گناه و دریدگی و بی‌شرمی محسوب می‌شود انجام می‌داد، ولی هر چه بود روی تارهای دل مردم می‌نواخت و قلب مردم را با همه هیجان و التهابش به سوی خود کشیده بود. مهوش بر خلاف بسیاری از رجال علمی و فرهنگی و سیاسی که حرفشان را مردم نمی‌فهمند، هر چه می‌گفت مردم می‌فهمیدند… یا وقتی مهوش می‌خواند که این دست کجه؟… این تجلی روح شوخ و پر مزاح یک ملتی بود و مهوش جوابگوی خواست مردمی بود که به دنبال آدمی می‌گشتند تا از او راست بشنوند… مهوش وعده اضافه حقوق نمی‌داد. مثل شرکت شین مردم را به امید خانه‌های مصفا به طاق نمی‌کوبید. نمی‌گفت فردا چه کنم، پس فردا چه خواهم کرد… او شعر می‌خواند.. هر دقیقه هم می‌خواند و متاع خود را بی‌کم و کاست هر چه بود عرضه می‌کرد.»

«بامشاد» در ادامه سرمقاله‌اش نوشت: «تجلیل از مهوش، بیشتر از آنکه عده‌ای را عصبانی کند برعکس باید درس عبرت باشد و باید به جای اینکه اینطور نتیجه بگیریم که «این مردم بی‌سواد و عامی، برای مرگ یک زن بدکاره، سر و دست شکستند!» باید اینطور استدلال کنیم که مردم، هر قدر هم که بی‌سواد و عامی باشند… کسانی را که با آن‌ها بی‌پرده و راست سر و کار پیدا کنند، دوست دارند و به ایشان عشق می‌ورزند و در این راه آنقدر پیش می‌روند که حتی اصول مذهبی خود را ندیده می‌گیرند و زنان چادر بسر، در مرگ زنی اشک می‌ریزند و در مراسم هفت زنی شرکت می‌کنند که در همه عمر از نشان دادن تن و بدن خود ارتزاق می‌کرد. یک چنین ملتی با این همه احساسات صادقانه نه تنها قابل سرزنش نیست، بلکه لایق احترام است و در برابر این مردم دوست‌داشتنی، باید سر تعظیم فرود آورد و کوشش کرد که شایسته احترام و توجه آن‌ها بود… منتهی هر کس، در کار و حرفه خودش!»

صدر حاج سید جوادی مهوش را نه لوطی و رقاص، بلکه با ذوق و با قریحه و هنرمند زمان و جامعه و مورد علاقه مردم توصیف کرد و نوشت: «رقص او، آواز او و بالاخره هنر او را مردم می‌پسندیدند. چه شما بخواهید و چه نخواهید او هنرمند محبوب اکثریت قابل ملاحظه‌ای بود. مگر او هنرش را از کجا آورده بود و بالاخره آوازش را از که آموخته بود؟… وقتی شما کج می‌پسندید او چگونه و با چه جراتی می‌توانست به شما و به شما‌ها راست نشان دهد؟

«تهران مصور» هم در مطلبی به قلم سپیده (۱۴ بهمن ۱۳۳۹) به نقدهای روشنفکران درباره تجلیل از مهوش حملۀ تندی کرد: «مهوش مرد! همه به او دشنام دادند! همۀ انتلکتوئل‌ها دماغشان را با دستمال گرفتند تا بوی نام مهوش شامه آن‌ها را نیازارد. غافل از اینکه در مغز بسیاری از آن‌ها انباری از لای و لجن پنهان بود. همه این‌ها مهوش را یک زن بدکاره، یک هنرپیشه مبتذل، یک رقاصه کافه‌های پست، یک زن بی‌بها و بی‌ارج دانستند… دهن به دهن در هر محفلی از او بد گفتند. مهوش خیلی ساده همانطور که مثل یک قارچ روئیده بود، مثل یک قارچ هم از میان رفت. اما فرق مهوش با دیگر قارچ‌ها این بود که مسموم نمی‌کرد!… هرگز دنبال شایعه و جنجال هنری نرفت، برای اثبات بی‌گناهی خود و «پرستوهای سفر کرده» تصدیق عدم ازاله بکارت در روزنامه‌ها و مجلات به چاپ نزد. قیافه «هنرمندانه» به خود نگرفت. شاید اگر می‌خواست می‌توانست هنرمند شهیر باشد، هر روز از حوادث «آشپزخانه» و «اطاق خوابش» صفحات رنگین و پرآب و تاب تحویل روزنامه‌ها بدهد.»

نویسنده «تهران مصور» همانند سرمقاله‌نویس «بامشاد»، راه مقبولیت مهوش را در راستگویی‌اش می‌جوید: «مردم کوچه و بازار او را دوست می‌داشتند. برای اینکه به آن‌ها دروغ نگفته بود. برای اینکه بار‌ها وقتی می‌خواند «این دست کجه» دستش را کج می‌کرد و مردم می‌دیدند که دست او کج است، درحالیکه بار‌ها مردم دیده و شنیده‌اند که بزرگان دستشان را دراز کرده‌اند، قسم خورده‌اند که دستشان «راست» است. اما در عمل از هر کجی حتی «کفل» کج مهوش هم کج‌تر بوده است.»

یکی از تند‌ترین نقد‌ها به مهوش در مجله اطلاعات هفتگی منتشر شد تا جایی که در شماره بعدی خود توضیحی منتشر و از این نوشته اظهار تاسف کرد چرا که «رویه مجله چنین نبوده است، خاصه پس از مرگ کسی کلمات ناصوابی ادا شود» و نقد دکتر حسن صدر حاج سید جوادی را منتشر کرد. در گزارش اطلاعات هفتگی در شماره ۳۰ دی ۱۳۳۹ آمده بود: «وقتی که خبرنگار همکار من، با یک شوق و ذوقی خبر مرگ «مهوش» را به من می‌داد پیدا بود که به اهمیت خبری که به دست آورده است ایمان دارد… اما من یکباره از کوره بدر رفتم و گفتم: «چته آقا جان، اینطور آب از لب و لوچه‌ات سرازیر شده، مثل اینکه نوبر خبر آورده‌ای! خب مرده که مرده، یک لوطی و رقاص بدنام کمتر!…» خبرنگار که شغلش خبرنگاری است و روزنامه‌نویسی را مطابق مد روز فرا گرفته است، از میدان بدر نرفت و گفت: «بلی آقا، صحیح می‌فرمایید شاید هم به نظر اخلاقیون یک سگ کمتر، یک فاحشه فاسدالاخلاق کمتر، اما همین لوطی و رقاص بدنام شب‌ها و روز‌ها و سال‌ها وقت هزاران هزار مردم وطن ما (که ای بسا در میان آنان از اخلاقیون هم کم نبوده‌اند) برای شنیدن صدای لوند او و برای آن چیز کجش سر و دست شکسته‌اند و پول‌هایی را که به زحمتی به دست می‌آوردند به مصرف شب زنده‌داری در پای صحنه‌های نمایش و آواز او می‌رساندند!»

صدر حاج سید جوادی در پاسخ خود به این گزارش، مهوش را نه لوطی و رقاص، بلکه با ذوق و با قریحه و هنرمند زمان و جامعه و مورد علاقه مردم توصیف کرد و نوشت: «رقص او، آواز او و بالاخره هنر او را مردم می‌پسندیدند. چه شما بخواهید و چه نخواهید او هنرمند محبوب اکثریت قابل ملاحظه‌ای بود. مگر او هنرش را از کجا آورده بود و بالاخره آوازش را از که آموخته بود؟… وقتی شما کج می‌پسندید و به کج گوش می‌کنید و به کج چشم می‌دوزید او چگونه و با چه جراتی می‌توانست به شما و به شما‌ها راست نشان دهد؟»

حاج سید جوادی اما در سال ۱۳۳۹ به گونه‌ای دیگر به تحلیل پدیده مهوش پرداخت: «شما چه چیز را به مهوش ایراد می‌گیرید و به چه چیز مهوش اعتراض می‌کنید؟ اگر مهوش خواننده آواز کجه نمی‌شد مثلا به عقیده شما چه می‌شد؟ خواننده اوپرا؟ بازیگر کمدی فرانسه؟ کجا، آخر کجا به من بفرمایید. شما در کدام مدرسه موسیقی علمی تعلیم داده‌اید که مهوش به آن مدرسه نرفته و تحصیل نکرده است؟ شما در کجا ذوق و استعداد و هنر را تربیت کرده‌اید که مهوش به آنجا نرفته و ذوق و استعداد خود را پرورش نداده است؟ شما کدام آموزشگاه عالی هنرپیشگی تاسیس کرده‌اید که مهوش به آنجا مراجعه نکرده و هنرپیشه توانا و شایسته‌ای نشده است و بالاخره شما کدام اوپرا دائر نموده‌اید و در آن خواننده بوجود آورده‌اید که مهوش از آن روی گردانیده است! شما تصور می‌کنید از ذوق و استعداد مهوش امکان نداشت یک هنرمند خوب ساخت؟ شما خیال می‌کنید اگر مهوش در محیط دیگری پرورش می‌یافت باز هم خواننده کج می‌شد؟ بدون شک خیر. اکنون هستند کسانی که ذوق و استعداد و هنر مهوش در نهاد آن‌ها زبانه می‌کشد. از آن‌ها می‌توان بزرگترین و بهترین هنرمندان را ساخت اما متاسفانه ناچارند در راهی قدم گذارند که مهوش گذاشت. بفرمایید من به شما نشان بدهم. چندی قبل به هنرمند کوچولویی برخوردم که ذوق و استعداد و حتی به جرات می‌توانم بگویم نبوغ در نهاد او زبانه می‌کشید، این هنرمند کوچولو را شاید شما و خوانندگان شما بشناسید، او «گوگوش آتشین» است. شاید امروزه ده سال بیشتر نداشته باشد. امروز پاک و معصوم است و استعداد آن را دارد که هنرمند ارجمندی شود اما فردا! فردا چه چیزی خواهد آموخت؟ چه خواهد شد؟‌‌ همان چیزهایی را که ما می‌پسندیم و ما می‌خواهیم!»

مهوش اینگونه محبوب شد که به گفته صدرالدین الهی، روزنامه‌نگار، «او توانسته بود بر اعصاب گروه عظیمی از مردم که دنبال موسیقی جدی نبودند، مسلط بشود. این هم از ویژگی‌های جامعه‌ای است که می‌خواهد در‌هایش را به روی بورژوازی باز کند. زن زیرکی بود و نبض جامعه در دستش بود.» (دویچه‌وله فارسی)

این پدیده به سبک‌های دیگری تکرار شد؛ چنانکه «در آغاز این نوع موسیقی، طرف توجه طبقات فقیر و فرودست جامعه بود، اما بتدریج بسیاری از دیگر طبقات اجتماع مانند نویسندگان، شعرا، معلمان و بطور کلی اغلب روشنفکران، از دوستداران این موسیقی شدند. موسیقی‌های مردمی، اولین بار با خواننده‌ای بنام مهوش شروع شد، او زن درشت اندامی بود که در کافه‌های خیابان لاله‌زار تهران خوانندگی می‌کرد و به شهرت و محبوبیت عظیمی دست یافت، اما در‌‌ همان سال‌ها بر اثر تصادف درگذشت و مراسم تشیع جنازه او پرازدحام‌ترین تشیع جنازه‌ای بود که تا آن تاریخ در تهران انجام می‌گرفت. بعد از او خوانندگان خاکی دیگری مانند آفت و آغاسی به شهرت رسیدند.» (مرتضی حسینی دهکردی، هزار آوا)

مهوش نماینده نسل جدیدی از هنرمندان بود که چنانکه دکتر رحمت مصطفوی، روزنامه‌نگار، در مقاله‌ای در نشریه «سپید و سیاه» نوشت، نشان می‌داد: «دوره ارباب رعیتی شوالیه‌ها و پرنس و پرنسس‌ها (شاهزاده‌ها و شاهزاده خانم‌ها) گذشته و هنرمندان مردمی محبوب جانشین آن‌ها گشته‌اند.» (مهوش و فروغ، مسعود نقره‌کار)

داستان یک مرگ | مهوش؛ خواننده داش مشدی‌ها

خانه / مجله هنری گوهران / داستان یک مرگ | مهوش؛ خواننده داش مشدی‌ها

تصویری از یادداشت دکتر حسن صدر حاج سید جوادی درباره مهوش پس از مرگش
تصویری از یادداشت دکتر حسن صدر حاج سید جوادی درباره مهوش پس از مرگش

داستان یک مرگ | مهوش؛ خواننده داش مشدی‌ها

 

سرگه بارسقیان | بنابه گزارش های دقیقه؛ صد هزار نفر در مراسم شب هفت مهوش جمع شدند، در خیابان‌های جنوب شرقی شهر تاکسی پیدا نمی‌شد، هزاران زن و مرد، نوازنده و هنرمند و کلاه مخملی و کلاه نمدی به ابن‌بابویه رفتند. حتی دیوارهای گلی ابن‌بابویه در اثر ازدحام جمعیت ترک برداشت. چنانکه خبرنگار تهران مصور دید، ازدحام جمعیت و کثرت وسایط نقلیه به اندازه‌ای بود که آمدن از شهر ری به تهران اقلا سه ساعت طول می‌کشید، بیش از چهل حجله و صد‌ها دسته گل و شیشه گلاب به خاطر مهوش به ابن‌بابویه برده شد. سر چهارراهی که او تصادف کرده بود تا شب هفتش هر شب دست‌های نا‌شناسی شمع‌های روشن می‌گذاشتند. محمد عاصمی، که آن زمان سردبیر مجله «امید ایران» بود روایت می‌کند «مردم صادق هدایت و بهار را هم این جور تشییع نکردند.»

با این تشییع بزرگ خیلی‌ها پرسیدند مگر مهوش که بود که چنین باشکوه تجلیل شد؟ چطور خبر مرگ «بت الوات تهران» و «خواننده داش مشدی‌ها و کلاه مخملی‌ها و جاهل‌ها و لات‌ها و اوباش» تیراژ روزنامه‌ها را به بیش از ۱۲۰ هزار نسخه رساند که رکوردی در زمانه خود بود؟ درحالی که دیوان بسیاری از شاعران و نشریات روشنفکری، سیاسی و اجتماعی مهم آن زمان روی پیشخوان کتاب و روزنامه‌فروشی‌ها باد کرده بود، چرا جزوه‌های موسوم به کتاب «اسرار زن و مرد به قلم مهوش» به چاپ دهم رسید و انتظار رکوردشکنی برای چاپ‌های بعدی این شبه کتاب پس از مرگش افزایش یافت؟ از این دست سؤالات آن زمان زیاد پرسیده می‌شد و پاسخ‌های قابل تاملی هم به آن دادند.

مهوش که نام اصلی‌اش معصومه عزیزی بود سال ۱۲۹۹ در روستای «گوشه» از توابع بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. با وجود تهی‌دستی پدر و مادرش به مدرسه رفت و در کلاس درس گهگاهی برای همشاگردی‌ها و یا در جشن‌های مدرسه آواز می‌خواند و بعضی اوقات در نمایشنامه‌های دبستان شرکت می‌کرد. در کودکی پدرش را از دست داد و همراه با مادر از بروجرد به تهران آمد. در خانه‌ای که در تهران اجاره کردند، دو زن دیگر هم بودند که در کافه آواز می‌خواندند و چون معصومه هشت ساله خوب می‌رقصید و ادا و اطوار در می‌آورد، او را همراهشان به کافه تهران‌نو در لاله‌زار نو بردند. پس از اجرای مهوش، صاحب کافه از مادرش خواست که او را هر شب به آنجا بفرستند و این آغاز ورود این دختر لر فقیر به عرصه هنر بود که هنگام مرگ ۵ دستگاه ساختمان داشت، به ارزش ۴۰ میلیون تومان و جواهرات و ثروت بسیار.

آرامگاه مهوش در ابن باویه. سال درگذشت او به غلط بر روی سنگ آرامگاهش سال هر چه بود روی تارهای دل مردم می‌نواخت و قلب مردم را با همه هیجان و التهابش قید شده است.

هنوز پانزده سالش نشده بود که برای شرکت در فعالیت‌های هنری به آبادان رفت و در یک تئا‌تر غیرمعروف شروع به کار کرد؛ مدتی پس از آن با ستوان یکم شکوری آشنا شد و با او ازدواج کرد که کارشان پس از دو ماه به طلاق کشید اما حاصل این زندگی مشترک کوتاه، دختری بود به نام اشرف که هنگام مرگ مادرش ۱۲ ساله بود. مهوش یک سال بعد از آن از آبادان به تهران آمد و با بهرام حسن‌زاده آشنا شد که آن زمان در چهارراه حسن‌آباد کلاس تعلیم موسیقی و آواز داشت و عاقبت آن هم ازدواج بود؛ گرچه سال‌ها بعد از هم جدا شدند و ثمره آن پسری به نام خسرو بود.

اولین موفقیت حرفه‌ای مهوش اجرای برنامه در رادیو تهران در روزهای یکشنبه ساعت ۵.۶ بعدازظهر بود و نخستین ترانه‌ای که در رادیو تهران خواند «واویلا» نام داشت. معصومه عزیزی در‌‌ همان اجرای اولش در رادیو اسم هنری مهوش را انتخاب کرد. ۲۵ روز بعد از اجرای اولین ترانه در رادیو تهران، او در کافه آستارا شروع به خوانندگی کرد. این وضع تا شش ماه ادامه داشت تا اینکه رئیس رادیو تهران تغییر کرد و قرار شد از همه خوانندگان رادیو امتحان بگیرند. مهوش در امتحان خوانندگی شرکت نکرد و دیگر نتوانست در رادیو تهران برنامه اجرا کند؛ بنابراین به رادیو نیروی هوایی رفت و با خواندن ترانه‌های «مینا ناز داره»، «گل بهرام»، «ساغر و پیمانه» و «مهوش جونم» به تدریج کسب شهرت کرد.

مجله تهران مصور در هفتم بهمن ۱۳۳۹ نوشت: «شهرت اصلی مهوش از وقتی شروع شد که در کافه کنتینانتال شروع به اجرای برنامه کرد و تصنیف معروف «کی میگه کجه» را خواند؛ این تصنیف که از ترانه‌های معروف دماوندی است توسط حسن‌زاده تنظیم گردید. از آن پس، یعنی پس از خواندن ترانه «کجه»، مهوش به عنوان یک خواننده مورد توجه عوام‌الناس قرار گرفت.»

مهوش در بسیاری از فیلم‌های فارسی شرکت کرد. او تنها هنرپیشه‌ای بود که شرکتش در یک فیلم احتیاجی به سناریو و کارگردان نداشت، چون صاحبان استودیوهای فیلمبرداری با او برای خواندن چند تصنیف و آواز قرارداد می‌بستند. او بدون اینکه بداند این رقص و آواز در شکم کدام فیلم جا داده خواهد شد، برنامه‌ای را اجرا می‌کرد. بعد می‌دید فیلمی که در یکی از کافه‌های تهران از او تهیه شده به جای شب‌نشینی در پلاژ رامسر از سینما سر بر آورده است.

اتفاق عجیب ترانه‌خوانی مهوش در فیلم‌های وسترن آمریکایی بود، البته به این سبکی که ایرج مهدیان، خواننده ترانه‌های عامیانه روایت کرده: «اما جالب‌ترین اتفاق برای یکی از فیلم‌های دوبله شده جان وین – بازیگر مشهور سینمای وسترن آمریکا – افتاد. به این ترتیب که وقتی بازیگر آمریکایی در صحنه‌ای از فیلم وارد یک کافه می‌شود، ناگهان صحنه قطع و یکی از‌‌ همان فیلم‌های آرشیوی مهوش نشان داده می‌شود! اگر به فیلم‌های وسترن علاقه‌مند باشید می‌دانید که معمولاً در این نوع سینما همیشه یک صحنه کافه گنجانیده می‌شد و شاید بتوان گفت این تنها نقطه اشتراک فیلم‌های قدیمی ایرانی با فیلم‌های وسترن به شمار می‌رود…» (گفت‌وگو با دویچه‌وله فارسی)

مرگ دلخراش مهوش و یک پرسش

مهوش شامگاه ۲۶ دی ۱۳۳۹ در حال رانندگی با فولکس واگن در خیابان شاه تهران با یک تاکسی تصادف کرد و پس از انتقال به بیمارستان سینا درگذشت و در ابن‌بابویه به خاک سپرده شد. چنانکه مجله ترقی در سوم بهمن ۱۳۳۹ نوشت: «مهوش در زندگی طرفداران و دوستداران زیادی داشت، به طور کلی تمام هنرمندان برای او اشک ماتم ریختند… قرار است از طرف خوانندگان نیروی هوایی برای او حجله ببندند. دیروز بر سر مزار او تمام هنرپیشگان جمع شده بودند و مراسم سوگواری برپا بود.»

روزنامه «بامشاد» درباره تجلیل فوق‌العاده مردم از مهوش و اجتماع بی‌سابقه‌ای که در مراسم شب هفت او برپا شد، در سرمقاله‌اش نوشت: «مهوش البته مجتهد جامع‌الشرایط نبود، زن هیچ یک از وکلا نبود… با هیچ یک از بزرگان نسبتی نداشت، از بام تا شام، روی سجاده غلت نمی‌زد… بلکه برعکس می می‌خورد و رقص می‌کرد. قر می‌داد، تن و بدن خودش را عرضه می‌ساخت و شاید هزار و یک کار باصطلاح زشت دیگر که در عرف ما گناه و دریدگی و بی‌شرمی محسوب می‌شود انجام می‌داد، ولی هر چه بود روی تارهای دل مردم می‌نواخت و قلب مردم را با همه هیجان و التهابش به سوی خود کشیده بود. مهوش بر خلاف بسیاری از رجال علمی و فرهنگی و سیاسی که حرفشان را مردم نمی‌فهمند، هر چه می‌گفت مردم می‌فهمیدند… یا وقتی مهوش می‌خواند که این دست کجه؟… این تجلی روح شوخ و پر مزاح یک ملتی بود و مهوش جوابگوی خواست مردمی بود که به دنبال آدمی می‌گشتند تا از او راست بشنوند… مهوش وعده اضافه حقوق نمی‌داد. مثل شرکت شین مردم را به امید خانه‌های مصفا به طاق نمی‌کوبید. نمی‌گفت فردا چه کنم، پس فردا چه خواهم کرد… او شعر می‌خواند.. هر دقیقه هم می‌خواند و متاع خود را بی‌کم و کاست هر چه بود عرضه می‌کرد.»

«بامشاد» در ادامه سرمقاله‌اش نوشت: «تجلیل از مهوش، بیشتر از آنکه عده‌ای را عصبانی کند برعکس باید درس عبرت باشد و باید به جای اینکه اینطور نتیجه بگیریم که «این مردم بی‌سواد و عامی، برای مرگ یک زن بدکاره، سر و دست شکستند!» باید اینطور استدلال کنیم که مردم، هر قدر هم که بی‌سواد و عامی باشند… کسانی را که با آن‌ها بی‌پرده و راست سر و کار پیدا کنند، دوست دارند و به ایشان عشق می‌ورزند و در این راه آنقدر پیش می‌روند که حتی اصول مذهبی خود را ندیده می‌گیرند و زنان چادر بسر، در مرگ زنی اشک می‌ریزند و در مراسم هفت زنی شرکت می‌کنند که در همه عمر از نشان دادن تن و بدن خود ارتزاق می‌کرد. یک چنین ملتی با این همه احساسات صادقانه نه تنها قابل سرزنش نیست، بلکه لایق احترام است و در برابر این مردم دوست‌داشتنی، باید سر تعظیم فرود آورد و کوشش کرد که شایسته احترام و توجه آن‌ها بود… منتهی هر کس، در کار و حرفه خودش!»

صدر حاج سید جوادی مهوش را نه لوطی و رقاص، بلکه با ذوق و با قریحه و هنرمند زمان و جامعه و مورد علاقه مردم توصیف کرد و نوشت: «رقص او، آواز او و بالاخره هنر او را مردم می‌پسندیدند. چه شما بخواهید و چه نخواهید او هنرمند محبوب اکثریت قابل ملاحظه‌ای بود. مگر او هنرش را از کجا آورده بود و بالاخره آوازش را از که آموخته بود؟… وقتی شما کج می‌پسندید او چگونه و با چه جراتی می‌توانست به شما و به شما‌ها راست نشان دهد؟

«تهران مصور» هم در مطلبی به قلم سپیده (۱۴ بهمن ۱۳۳۹) به نقدهای روشنفکران درباره تجلیل از مهوش حملۀ تندی کرد: «مهوش مرد! همه به او دشنام دادند! همۀ انتلکتوئل‌ها دماغشان را با دستمال گرفتند تا بوی نام مهوش شامه آن‌ها را نیازارد. غافل از اینکه در مغز بسیاری از آن‌ها انباری از لای و لجن پنهان بود. همه این‌ها مهوش را یک زن بدکاره، یک هنرپیشه مبتذل، یک رقاصه کافه‌های پست، یک زن بی‌بها و بی‌ارج دانستند… دهن به دهن در هر محفلی از او بد گفتند. مهوش خیلی ساده همانطور که مثل یک قارچ روئیده بود، مثل یک قارچ هم از میان رفت. اما فرق مهوش با دیگر قارچ‌ها این بود که مسموم نمی‌کرد!… هرگز دنبال شایعه و جنجال هنری نرفت، برای اثبات بی‌گناهی خود و «پرستوهای سفر کرده» تصدیق عدم ازاله بکارت در روزنامه‌ها و مجلات به چاپ نزد. قیافه «هنرمندانه» به خود نگرفت. شاید اگر می‌خواست می‌توانست هنرمند شهیر باشد، هر روز از حوادث «آشپزخانه» و «اطاق خوابش» صفحات رنگین و پرآب و تاب تحویل روزنامه‌ها بدهد.»

نویسنده «تهران مصور» همانند سرمقاله‌نویس «بامشاد»، راه مقبولیت مهوش را در راستگویی‌اش می‌جوید: «مردم کوچه و بازار او را دوست می‌داشتند. برای اینکه به آن‌ها دروغ نگفته بود. برای اینکه بار‌ها وقتی می‌خواند «این دست کجه» دستش را کج می‌کرد و مردم می‌دیدند که دست او کج است، درحالیکه بار‌ها مردم دیده و شنیده‌اند که بزرگان دستشان را دراز کرده‌اند، قسم خورده‌اند که دستشان «راست» است. اما در عمل از هر کجی حتی «کفل» کج مهوش هم کج‌تر بوده است.»

یکی از تند‌ترین نقد‌ها به مهوش در مجله اطلاعات هفتگی منتشر شد تا جایی که در شماره بعدی خود توضیحی منتشر و از این نوشته اظهار تاسف کرد چرا که «رویه مجله چنین نبوده است، خاصه پس از مرگ کسی کلمات ناصوابی ادا شود» و نقد دکتر حسن صدر حاج سید جوادی را منتشر کرد. در گزارش اطلاعات هفتگی در شماره ۳۰ دی ۱۳۳۹ آمده بود: «وقتی که خبرنگار همکار من، با یک شوق و ذوقی خبر مرگ «مهوش» را به من می‌داد پیدا بود که به اهمیت خبری که به دست آورده است ایمان دارد… اما من یکباره از کوره بدر رفتم و گفتم: «چته آقا جان، اینطور آب از لب و لوچه‌ات سرازیر شده، مثل اینکه نوبر خبر آورده‌ای! خب مرده که مرده، یک لوطی و رقاص بدنام کمتر!…» خبرنگار که شغلش خبرنگاری است و روزنامه‌نویسی را مطابق مد روز فرا گرفته است، از میدان بدر نرفت و گفت: «بلی آقا، صحیح می‌فرمایید شاید هم به نظر اخلاقیون یک سگ کمتر، یک فاحشه فاسدالاخلاق کمتر، اما همین لوطی و رقاص بدنام شب‌ها و روز‌ها و سال‌ها وقت هزاران هزار مردم وطن ما (که ای بسا در میان آنان از اخلاقیون هم کم نبوده‌اند) برای شنیدن صدای لوند او و برای آن چیز کجش سر و دست شکسته‌اند و پول‌هایی را که به زحمتی به دست می‌آوردند به مصرف شب زنده‌داری در پای صحنه‌های نمایش و آواز او می‌رساندند!»

صدر حاج سید جوادی در پاسخ خود به این گزارش، مهوش را نه لوطی و رقاص، بلکه با ذوق و با قریحه و هنرمند زمان و جامعه و مورد علاقه مردم توصیف کرد و نوشت: «رقص او، آواز او و بالاخره هنر او را مردم می‌پسندیدند. چه شما بخواهید و چه نخواهید او هنرمند محبوب اکثریت قابل ملاحظه‌ای بود. مگر او هنرش را از کجا آورده بود و بالاخره آوازش را از که آموخته بود؟… وقتی شما کج می‌پسندید و به کج گوش می‌کنید و به کج چشم می‌دوزید او چگونه و با چه جراتی می‌توانست به شما و به شما‌ها راست نشان دهد؟»

حاج سید جوادی اما در سال ۱۳۳۹ به گونه‌ای دیگر به تحلیل پدیده مهوش پرداخت: «شما چه چیز را به مهوش ایراد می‌گیرید و به چه چیز مهوش اعتراض می‌کنید؟ اگر مهوش خواننده آواز کجه نمی‌شد مثلا به عقیده شما چه می‌شد؟ خواننده اوپرا؟ بازیگر کمدی فرانسه؟ کجا، آخر کجا به من بفرمایید. شما در کدام مدرسه موسیقی علمی تعلیم داده‌اید که مهوش به آن مدرسه نرفته و تحصیل نکرده است؟ شما در کجا ذوق و استعداد و هنر را تربیت کرده‌اید که مهوش به آنجا نرفته و ذوق و استعداد خود را پرورش نداده است؟ شما کدام آموزشگاه عالی هنرپیشگی تاسیس کرده‌اید که مهوش به آنجا مراجعه نکرده و هنرپیشه توانا و شایسته‌ای نشده است و بالاخره شما کدام اوپرا دائر نموده‌اید و در آن خواننده بوجود آورده‌اید که مهوش از آن روی گردانیده است! شما تصور می‌کنید از ذوق و استعداد مهوش امکان نداشت یک هنرمند خوب ساخت؟ شما خیال می‌کنید اگر مهوش در محیط دیگری پرورش می‌یافت باز هم خواننده کج می‌شد؟ بدون شک خیر. اکنون هستند کسانی که ذوق و استعداد و هنر مهوش در نهاد آن‌ها زبانه می‌کشد. از آن‌ها می‌توان بزرگترین و بهترین هنرمندان را ساخت اما متاسفانه ناچارند در راهی قدم گذارند که مهوش گذاشت. بفرمایید من به شما نشان بدهم. چندی قبل به هنرمند کوچولویی برخوردم که ذوق و استعداد و حتی به جرات می‌توانم بگویم نبوغ در نهاد او زبانه می‌کشید، این هنرمند کوچولو را شاید شما و خوانندگان شما بشناسید، او «گوگوش آتشین» است. شاید امروزه ده سال بیشتر نداشته باشد. امروز پاک و معصوم است و استعداد آن را دارد که هنرمند ارجمندی شود اما فردا! فردا چه چیزی خواهد آموخت؟ چه خواهد شد؟‌‌ همان چیزهایی را که ما می‌پسندیم و ما می‌خواهیم!»

مهوش اینگونه محبوب شد که به گفته صدرالدین الهی، روزنامه‌نگار، «او توانسته بود بر اعصاب گروه عظیمی از مردم که دنبال موسیقی جدی نبودند، مسلط بشود. این هم از ویژگی‌های جامعه‌ای است که می‌خواهد در‌هایش را به روی بورژوازی باز کند. زن زیرکی بود و نبض جامعه در دستش بود.» (دویچه‌وله فارسی)

این پدیده به سبک‌های دیگری تکرار شد؛ چنانکه «در آغاز این نوع موسیقی، طرف توجه طبقات فقیر و فرودست جامعه بود، اما بتدریج بسیاری از دیگر طبقات اجتماع مانند نویسندگان، شعرا، معلمان و بطور کلی اغلب روشنفکران، از دوستداران این موسیقی شدند. موسیقی‌های مردمی، اولین بار با خواننده‌ای بنام مهوش شروع شد، او زن درشت اندامی بود که در کافه‌های خیابان لاله‌زار تهران خوانندگی می‌کرد و به شهرت و محبوبیت عظیمی دست یافت، اما در‌‌ همان سال‌ها بر اثر تصادف درگذشت و مراسم تشیع جنازه او پرازدحام‌ترین تشیع جنازه‌ای بود که تا آن تاریخ در تهران انجام می‌گرفت. بعد از او خوانندگان خاکی دیگری مانند آفت و آغاسی به شهرت رسیدند.» (مرتضی حسینی دهکردی، هزار آوا)

مهوش نماینده نسل جدیدی از هنرمندان بود که چنانکه دکتر رحمت مصطفوی، روزنامه‌نگار، در مقاله‌ای در نشریه «سپید و سیاه» نوشت، نشان می‌داد: «دوره ارباب رعیتی شوالیه‌ها و پرنس و پرنسس‌ها (شاهزاده‌ها و شاهزاده خانم‌ها) گذشته و هنرمندان مردمی محبوب جانشین آن‌ها گشته‌اند.» (مهوش و فروغ، مسعود نقره‌کار)

اعدام شدگان خلخالی/رضایت امام خمینی  
اسامی طاغوتیانی که حکم اعدامشان راآیت الله خلخالی صادرکردند
آقای خلخالی که اولین حاکم شرع دادگاه های انقلاب بود (امام خمینی درتاریخ۱۳۵۷/۱۱/۲۴حکمش راصادرکردند)
آقای خلخالی می گویدامام درتاریخ ۲۴ابهمن مراخواست واین حکم رابرایم نوشت ولی دراسناد:
 مصاحبه ای می گوید:من حاکم شرع دادگاه انقلاب بودم،۵۰۰نفرجانی،خیانتکار،دزدومملکتفروش راکشته ام،البته می گوید،من مسلح به هفت تیرهویدابودم ولی هیچ حکمی خودم اجرا نکردم"کتاب خاطرات"
آقای خلخالی دردفترخاطراتش می نویسد:
من حاکم شرع بودم وپانصدوچندنفرازجانیان وسرسپردگان رژیم شاه رامحاکمه واعدام کردم و"+"صدهانفرازعوامل غائله کردستان وگنبدوخوزستان و"+"شماری ازعوامل اشراروقاچاقچیان موادمخدرراهم کشتم واکنون درمقابل این اعدامهایی که کردم،نه پشیمانم ونه گله مند ونه دچارعذاب وجدانم.
ایشان می گویدبعضی ها هم سزاوارمرگ بودند،مثل شاه،فرح،فریده دیبا"مادرفرح"اشرف پهلوی،غلامرضاپهلوی
،شریف امامی،قره باغی،سپهبدحسین فردوست ،ارتشبدازهاری،شاپوربختیار،ارتشبداویسی،سپهبدپالیزان
،هوشنگ نهاوندی،اردشیرزاهدی وشعبان جعفری"بی مخ" بچنگم نیفتادند.
اسامی اعدام شدگان۶۴نفرازسران رژیم شاه
۱-هویدا / ۲-نصیری / ۳-ربیعی / ۴-خسروداد / ۵-سرلشکرپاکروان / ۶-سپهبدناجی / ۷-ارتشبدرحیمی /
۸-سالارجاف / ۹-سپهبدبرنجیان / ۱۰-سپهبدبیدآبادی ،فرماندارنظامی تبریز / ۱۱-سپهبدیزدجردی /
۱۲-سپهبدناصرمقدم / ۱۳-سرلشکرفخرمدرس / ۱۴-سپهبدخواجه نوری / ۱۶-بقایی یزدی،پزشک ساواک / ۱۷سپهبدمحمدتقی مجیدی،رئیس دادگاه شهشدنواب صفوی / ۱۸-محمدجعفریان / ۱۹-سپهبدجعفرقلی صدری،ریاست کل شهربانی / ۲۰-ژیان پناه شکنجه گرزندان قصر /۲۱-سرتیپ شهنام،قاتل نواب صفوی //
۲۲-مهندس ریاضی،رئیس مجلس شورای ملی / ۲۳-خلعتبری،وزیرامورخارجه / ۲۴-نیک پی،شهردارتهران /
۲۵-آزمون وزیراوقاف / ۲۶-حجت الاسلام دانشیان،نماینده مجلس،روحانی نما / ۲۷-جوادعاملی /
۲۸-سرهنگ زمانی /۲۹-سپهبدنادرجهانبانی خلبان ویژه شاه(فرزندامان الله-معاون فرمانده نیروی هوایی ) / ۳۰-سپهبدعلی حجت کاشانی /۳۱-سپهبدهمدانیان،رئیس ساواک کرمانشاه وخرم آباد / ۳۲-سرلشکرشمس تبریزی،فرماندارنظامی اهواز / ۳۳-سرتیپ تابعی،معاون شمس نبریزی / ۳۴-سرتیپ ملک،فرمانده لشکرقزوین / ۳۵-سرلشکرمعتمد،فرماندارنظامی قزوین / ۳۶-سرلشکرده پناه،فرمانده لشکرفارس وفرماندارنظامی فارس / ۳۷-علمه وجیدی،سناتور / ۳۸-جمشیداعلم،سناتور / ۳۹-سپهبدامین افشار /
۴۰-برادرسپهبدامین افشار(فرمانده عملیات کشتارمردم نجف آباد) / ۴۱-سرگردشعله ور(شکنجه گرساواک) /
۴۲-محمدهراتی،فئودال بزرگ که دوست شاه بود / ۴۳-حاج غلی لو،رئیس ساواک اردبیل /

۴۴-بشردوست(ساواک،همجنس باز) / ۴۵-جوکار،شکنجه گرساواک قم / ۴۶-سرلشکربدیع،رئیس ساواک قم        47-ذبیحی خواننده ومؤذن شاه / ۴۸-محمدتقی روحانی،گوینده رادیو / ۴۹-روحانی،وزیرنیرو  / 50-شفیق،پسراشرف(خواهرشاه) / ۵۱-سرگردفاضلی،ازرؤسای پلیس قم / ۵۲-سرلشکروثیق،رئیس پلیس تهران،عامل جنایت۱۵خرداد۴۲ /  53-حسین فرزین،"ازاشرار"وقداره بندهای درباری / ۵۴-پرویزنیکخواه،سرمایه داروابسته به دربار / ۵۵-عاملی،وزیردادگستری ۵۶/پری بلنده۵۷-خانم فرخ روپارسا(وزیرآموزش وپرورش)تصویرزیر

نفر۵۸ راآقای خلخالی درکتابش(ایام انزوا)فقط نوشته تعداد۹نفرازاعضای ساواک
یعنی،۵۶،۵۷،۵۸،۵۹،۶۰،۶۱،۶۲،۶۳،۶۴،۶۵،۶۶
*** مقام‌های لشکری اعدام شده توسط دادگاه انقلاب  رضا ناجی/ منوچهر خسروداد/ مهدی رحیمی/ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس ساواک/ارتشبد غلامعلی اویسی/خلبان سپهبد نادر جهانبانی
 
سپهبد  ربیعی(سپهبد خلبان،امیرحسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی)سپهبد مهدی رحیمی/سپهبد بیوک امین‌افشار/ 
 /سپهبد مهدی رحیمی/سپهبد بیوک امین‌افشار/سپهبد هاشم برنجیان/سپهبد احمد بیدآبادی/سپهبد ناصر مقدم/سپهبد عبدالله خواجه‌نوری/
سپهبد محمدتقی مجیدی/سپهبد جعفرقلی صدری/سپهبد علی حجت کاشانی/سپهبد ابوالحسن سعادتمند/سپهبد اصغر جلالی/سرلشکر رضا ناجی/
سرلشکر غلامحسین شمس تبریزی/سرلشکر منوچهر خسروداد/سرلشکر حسن پاکروان/سرلشکر علی‌اکبر یزدجردی/سرلشکر فخر مدرس/سرلشکرایرج مطبوعی/سرلشکر علی نشاطسرلشکر پرویز امینی افشار/سرلشکر جابر ولی‌نژاد/سرلشکر معتمد/سرلشکر ده پناه/
سرلشکر بدیع/سرتیپ شهنام رضاییسرتیپ ایرج امینی افشار/سرتیپ حسین همدانیان/سرتیپ شهنام/سرتیپ منوچهر ملک/سرتیپ عبدالله وثیق
/سرتیپ تابعی )سرهنگ حسین خورشیدی/سرهنگ مصطفی زمانی/سرگرد شعله‌ور/سرگرد مهدی ساقی/سروان قاسم ژیان‌پناه (ایران‌پناه)
ستوان دوم عزت اله دشتی/سر پاسبآن حسن دیناروند/سرجوخه جعفر حیدرط/سرجوخه صمد محترمیان
اگرچه مرحوم بازرگان"نخست وزیر"سخت ازاعدام وعدم هماهنگی خلخالی با ایشان برآشفته بود ولی امام خمینی ازعملکردخلخالی رضایت داشت،هویدارامفسدومحکوم بقتل می دانست.یکی ازتدابیرهوشیارانه آیت الله خلخالی،هنگام محاکمه هویدا،هرگونه ارتباطات راقطع کرد.
                                           ***
ربیعی دردادگاه: روی پله‌های هواپیما رفتم و به شاه گفتم: «قربان، شما به ایران برگردید، من ایران را حمام خون می‌کنم.»

 امیرحسین ربیعی از خلبانان تیم آکروجت تاج طلایی و نیروی هوایی پهلوی بود. در سال ۱۳۵۵ پس از مرگ نابهنگام ارتشبد فضائل تدین فرمانده وقت نیروی هوایی در جریان یک سانحه هوایی مشکوک، به دستور شاه به مقام فرماندهی نیروی هوایی ایران رسید.
 سپهبد خلبان امیرحسین ربیعی یازده اسفند ۱۳۰۹ در کرمانشاه متولد شد. وی آخرین فرمانده نیروی هوایی رژیم پهلوی (۱۳۵۴ – ۱۳۵۷)بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران (۱۳۵۷) در تاریخ بیست و یک فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر اعدام شد.

ربیعی از دبیرستان هدایت تهران مدرک دیپلم خود را دریافت کرد، سپس وارد دانشکده خلبانی می‌گردد.
او با دختر آلمانی به نام گرتا (Greta Hierl، متولد بیست و نه ژانویه ۱۹۳۸) ازدواج‌کرده و به‌واسطه همین ازدواج روابط خوبی با غرب پیدا نمود که نتیجه این روابط انتساب او به فرماندهی نیروی هوایی باوجود توانایی پایین‌تر نسبت به هم‌دوره‌ای‌هایش بود. او همواره برای مشاورین ایالات‌متحده در ایران کمک مهمی به‌حساب می‌آمد چراکه عقیده داشت الگوی نیروی هوایی ایران باید آمریکا باشد و در این راه چه خرج‌ها که روی دست ملت نگذاشت و چه پول‌هایی که روانه جیب شرکت‌های غربی نکرد.
پس از انقلاب
پس از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از دادگاه‌هایی که در زندان قصر تشکیل شد، دادگاه سپهبد ربیعی فرمانده کل نیروی هوایی بود. او در جواب آقای خلخالی و آیت‌الله آذری (که او را متهم به فساد فی‌الارض می‌کردند) گفته بود، من “مفسد فی‌الارض” نیستم، من “مفسد فی‌السماء” هستم.
گفتند چرا؟
گفت: «چون روزی که جنگ اکتبر میان مصر و اسرائیل شروع شد، من از پایگاه وحدتی تهران، هواپیما به مصر بردم و فرودگاه مصر را بمباران کردم و مجروحین اسرائیلی را به خرمشهر آوردم تا در بیمارستان این شهر بستری شوند. پس به این جهت من مفسد فی‌السماء هستم.»
پس از اتمام دادگاه هم اشک تمساح می‌ریخت. از او پرسیدند چرا اشک می‌ریزی؟ مگر از دادگاه ناراحتی؟
گفت: «نه، از حماقت خودم ناراحتم! من باید کشته شوم، چون احمقم!»
گفتند: چرا؟
گفت: در پادگان نیروی هوایی، وقتی‌که برای من خبردار می‌کردند، زمین به لرزه درمی‌آمد؛ اما پس از انقلاب که دستگیر شدم، چشمم را بستند و آوردند، فکر کردم حتماً چند کامیون پاسدار و سرباز، مرا دستگیر کرده‌اند وقتی‌که مرا به زندان قصر آوردند، وسط زندان قصر دیدم که بچه‌ای فریاد می‌زند تیمسار چشمانت را خودت بازکن. چشمم را باز کردم. هیچ‌کس راندیدم. فقط یک بچه‌ی ۱۷ ساله با تفنگ ایستاده و می‌گفت چشمان خودت را بازکن و سرت را پائین بینداز. اگر از دستورات آن بچه تخطی می‌کردم، حتماً هدف تیر قرار می‌گرفتم. لذا کاملاً اطاعت کردم، سرم را پائین انداختم. به من گفت: از طرف راست برو. من طبق دستور او به داخل زندان آمدم و همان‌جا فهمیدم چقدر بدبخت شده‌ام.
وقتی‌که شاه در حال فرار از ایران بود، روی پله‌های هواپیما رفتم و به او گفتم: «قربان، شما به ایران برگردید، من ایران را حمام خون می‌کنم.» و گریه کردم. پس احمقم! مرا بکشید/۱۳۹۵/۱۱/۱۱افکارنیوز
***
هویدا پس از تشکیل دو دادگاه به ریاست آقای خلخالی در ۱۸فروردین ۵۸ به اعدام محکوم شد.امام خمینی(ره) در حالی که دشمنان داخلی و خارجی انقلاب از این اعدام اظهار تأسف کردند فرمودند:«پانزده سال این هویدا یا سیزده سال تقریبا این هویدا نخست وزیر بود و تمام جنایات گردن نخست وزیر است.ما هر نخست وزیری که در آن عصر پیدا شد ، اگر پیدا کنیم، مثل شریف امامی، مثل بختیار، محکوم به قتلند این ها، این ها مفسدند.»
                                      ازبازداشتی نمایشی تااعدام واقعی                          
روز ۱۷ آبان ۱۳۵۷ امیر عباس هویدا وزیر دربار سابق و نخست وزیر اسبق شاه توسط ماموران حکومت نظامی بازداشت شد. در رابطه با دستگیری هویدا اعلامیه کوتاهی به امضای ارتشبد غلامعلی اویسی  فرماندار نظامی تهران و حومه منتشر شد. متن اعلامیه به این شرح بود: «آقای امیرعباس هویدا نخست وزیر اسبق طبق ماده ۵ قانون فرمانداری نظامی مصوب ۱۲۹۰ بازداشت شد.» هویدا از بهمن ۱۳۴۳ در پی ترور حسنعلی منصور تصدی دولت ایران را تا مرداد ۱۳۵۶ به مدت ۱۳ سال برعهده داشت. از آن تاریخ تا شهریور ۱۳۵۷ وزیر دربار بود سپس در این تاریخ از مقام خود کناره گرفت و دو ماه بعد در هفدهم آبان دستگیر شد.
احمد سمیعی در کتاب «معماران تمدن بزرگ» درباره نحوه بازداشت هویدا می‌نویسد: «ساعت پنج بعدازظهر، افسانه جهانبانی، منشی مخصوص هویدا تلفن زد و ضمن اعلام خبر بازداشت وی گفت: «قبل از اینکه مأمورین به سراغ هویدا بیایند، شاه تلفنی با هویدا صحبت کرد و به او اطلاع داد که بهتر است به جایی منتقل شود که از نظر حفظ امنیتش مطمئن تر باشد. بعد که مأمورین آمدند، هویدا با حالتی آرام لوازم مورد نیاز خود، از جمله چند جلد کتاب را برداشت و به همراهشان رفت.» جهانگیر آموزگار، برادر نخست وزیر اسبق و نماینده وقت ایران در سازمان صندوق بین الملی پول دستگیری هویدا را قطع رشته اعتماد بلندپایگان دستگاه و دربار خواند و نوشت: «… امیرعباس هویدا، نخست وزیر پیشین – مردی که مدت ۱۳ سال دستیار وفادار و بلندپایۀ شاه بود – همراه با ۱۴ تن از مقام های ارشد دولت او از جمله یک رئیس سابق ساواک و یکی از وزیران پیشین که سخت مورد توجه دربار بود بازداشت شدند. فرمان دستگیری شماری دیگر از صاحب منصبان سابق نیز توسط دولت تظامی ارتشبد ازهاری صادر شد و این اقدام نسنجیده نابهنگام به جای آرام کردن افکار عمومی، رشته اعتمادی را هم که میان بلندپایگان دستگاه اداری و دربار وجود داشت از هم گسیخت. بسیاری از کارکنان خدمات کشوری به این دریافت رسیدند که شاه این کارها را فقط برای نجات خود انجام می دهد و حاضر است برای آرام کردن مخالفان، هر کس دیگری را هر قدر هم ساعیانه، وفادارانه و شرافتمندانه به او خدمت کرده باشد فدا کند و این رفتار نابجا و خشن با سرسپردگان شناخته شده و دستیاران نزدیک مقام سلطنت در پی محاکمات نمایشی که به طور وسیعی از تلویزیون پخش شد، در بدترین زمان ممکن انجام شد. گروههای مخالف درست در کمین فرصت بودند تا چنین اعترافاتی را به خطاکاری های خود از مراجع رسمی بشوند»
 عبدالمجید مجیدى رئیس اسبق سازمان برنامه و بودجه ماجراى بازداشت هویدا را چنین به یاد آورده است: «یک روز در آبان ماه ۱۳۵۷ من منزل رفتم. من آن موقع دبیرکل بنیاد فرح بودم. جلسه اى گذاشته بودم براى روز یکشنبه که هیأت امناى بنیاد جمع بشوند و یک مقدار مسائلى بود که [لازم بود] راجع به آنها تصمیم گیرى شود. چون هویدا هم جزء هیأت امناى بنیاد فرح بود، به او گفته بودند که روز یکشنبه در جلسه از ساعت ده منتظرشان هستیم. آن روز [۱۶آبان] اگر اشتباه نکنم چهارشنبه بود. ساعت شش بعدازظهر تلفن زنگ زد. هویدا گفت: «من خواستم بگویم به آن جلسه اى که روز یکشنبه براى هیأت امناى بنیاد فرح گذاشتى، من نمى توانم بیایم. شما جلسه را بدون من تشکیل بدهید و براى یک مدت هم نمى توانم بیایم.» گفتم: «چرا؟ چطور؟ مگر خبرى است؟… (با اشاره به شایعه بازداشت هویدا که از چند روز پیش منتشر شده بود) مگر آن داستان بازداشت دارد عملى مى شود؟» گفت:«بله!» گفتم: «کِى؟» گفت: «همین امشب!»» («خاطرات عبدالمجید مجیدى» طرح تاریخ شفاهى ایران)
پس از شریف امامی که با جنجال و تبلیغات فراوانی کار خود را در مسند نخست وزیری آغاز کرده بود و دولت خود را «دولت آشتی ملی» نامیده و کوشید تا با یک سلسله اقدامات و نمایشات عوامفریبانه، توجه مردم را به سمت خود جلب کند، ارتشبد غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران به نخست وزیری منصوب گردید و او نیز برای این که حسن نیت خود را به مخالفانش نشان دهد، فوراً دوازده تن از مقامات عالیرتبه را توقیف کرد که از آن میان امیرعباس هویدا را در منزلش تحت نظارت قرار داد و سرانجام هویدا با تصویب و دستور مستقیم شاه در روز هفدهم آبان ۱۳۵۷ بازداشت گردید.
شاه برای دلگرمی و دلجویی و برای این که به هویدا ثابت کند این بازداشت کاری نمایشی و مصلحتی بوده است و نیز برای این که نشان دهد چه میزان برای او احترام قایل است، سپهبد مهدی رحیمی، سپهبد رحیمی لاریجانی، سرتیپ سجده ای را به خانه ی هویدا فرستاد و این افراد همانند دوران نخست وزیری هویدا به او ادای احترام کردند و وی را به محلی که برای نگهداری او در نظر گرفته بودند، همراهی کردند؛ و بازداشتگاه یکی از خانه های امن ساواک در خیابان فرشته بود و چند مامور ساواک محافظت از این محل را بر عهده داشتند.
رژیم تصمیم گرفت تا به شکل صوری گروهی از چهره های منفور را دستگیر کند تا عصبانیت مردم کاهش یابد.از جمله ی این افراد امیرعباس هویدا بود که در تاریخ ۱۷/۸/۵۷ دستگیر شد.در تاریخ۱۸آبان۱۳۵۷ در نوفل لوشاتو امام در جواب خبرنگاران در باره ی توقیف هویدا فرمودند:«توقیف هویدا هم اثری ندارد، این هم یک مانوری است که خیال می کنند برای اسکات مردم این گونه امور تأثیر دارد»هم چنین فردای آن روز دوباره در جواب خبرنگاران دیگری فرمودند:«تمام این ها تشبثاتی است که هیچ کدام ارزش و واقعیت ندارد. هویدا از شرکاء شاه و یک شریک ضعیفی بود که در خیانت ها با شاه شرکت داشت و شاه ظاهرا هویدا را برای نجات خودش دستگیر کرده است. غرض این است ملت را فریب دهد که می خواهد اصلاحات کند.»و نیز در مصاحبه با روزنامه ی لبنانی النهار فرمودند:«گرفتن هویدا و امثال او که در دزدی و فساد شریک شاه بوده اند برای فریب مردم است، این ها هم تأثیری ندارد.»هنگامی که نیروهای ارتش اعلام بی طرفی کردن و نگهبانان هویدا که ساواکی بودند فرار کردند هویدا فرار نکرد و خودش را تحویل نیروهای انقلاب داد. وی به ظاهر می گفت که من که کاری نکرده ام که نگران باشم اما در واقع وی به این فکر بود که در کودتایی که شکل خواهد گرفت نیروهای انقلابی شکست خواهند خورد و او  قدرت را در دست خواهد گرفت اما این نقشه ی او غلط از آب در آمد و این کودتا در ۲۱ بهمن ماه با درایت و تدبیر امام خنثی گردید . 
وهویدا پس از تشکیل دو دادگاه در ۱۸فروردین ۵۸ به اعدام محکوم شد./۱۹ فروردین ۱۳۹۳مشرق      
***
اعدام شدگان سنندج۱۵نفر
۱-سرتیپ مظفرنیازمند،فرمانده ژاندارمری کردستان
 2-سیروس منوچهری،رئیس امنیت داخلی ساواک سنندج
۳-عطاءالله زندی،تأمین کننده موادمنفجره برای ضدانقلابیون
 4-علی اصغرمبصری محرک تظاهرات علیه  نظام
۵-جمیل یخچالی،دانش آموزدبیرستانی که ازمسجدسلیمان برای عملیات مسلحانه به سنندج آمده بود.
۶-شهریارناهید،درعملیات مسلحانه چندشهرکردستان شرکت داشته است
۷-مظفررحیمی محی الدین،شرکت درحمله مسلحانه
۸-ناصرسلیمی،شرکت درحمله مسلحانه پاوه
۹-علی احسن ناهید،شرکت درعملیاتهای مسلحانه چندشهرکردستان
۱۰-عیسی پیرولی،عامل رعب ووحشت منطقه وقاتل شاطرمحمدوپسرش(حشمت الله)
۱۱-عبدالله فولادی،عامل به رگباربستن خودروی پاسداران
۱۲-احمداسماعیل زاده پاسبانی بودکه به زنان زندانی تجاوزمی کرد
۱۳-حاج محمدبیگلری / ۱۴-حبیب الله کرمی ،که این دوتا هم جرمشان تجاوزبه ناموس بود
۱۵-سرهنگ ایوبی ،ب ۳فقره قتل اعتراف کرد ودستور۱۵موردرادرهمدان داده بود.
اعدامی های شهرمریوان۹نفر
۱-سیدحسین پیرخضراتیان / ۲-سیداحمدپیرخضراتیان / ۳-حسین مصطفی سلطانی / ۴-امین مصطفی سلطانی
۵-فایق عظیمی / ۶-علی دادستانی / ۷-بهمن احضری / ۸-جلال نسیمی / ۹-احمدقادرزاده
که همگی درعملیات مسلحانه شرکت داشتند وعامل تحریک دیگران به عملیات مسلحانه بودند.
اعدامی های شهرسقز ۲۰نفر
۱-ستوان دوم احمدسعیدی / ۲-ستوان دوم قادربهادری / ۳-ستوان دوم قادربهادر / ۴-ستوان دوم طاهرخطیبی
۵-گروهبان یکم محمدپیامبری / ۶-گروهبان سوم ناصرحدادی / ۷-گروهبان یکم رسول امینی / ۸-گروهبان سوم محمدغفاری / ۹-گروهبان سوم ناجی خورشیدی / ۱۰-استواردوم کریم رضایی   / 11انوراردلان / ۱۲-سیق الله فیضی / ۱۳-علی فخرایی / ۱۴-عبدالله بهرامی / ۱۵-سیدحسن احدی / ۱۶-محمددرویش نقره ای / ۱۷-کریم شیرانی / ۱۸-ابوبکرصمدی / ۱۹-احمدمقدم / ۲۰-جلیل جمال زاده
توضیح نفرات ۱۱تا۲۰ غیرنظامیان بودند که همگی درکشتارمردم وعملیات مسلحانه نقش داشتند. 
درماجرای بیمارستان سقز عوامل بیمارستانی  7نفرازدرجه داران وپاسدارن رابطرزفجیعی شکنجه کردند وآنگاه آنهارا به قبرستان سقزبردند،داخل یک چاله ریختند.
توضیح مدیرسایت-پیراسته فر:مرحوم خلخالی ازجنایت بیمارستان پاوه هم می گوید که بیشترازجنایت "سقز"بوده ولی غیراز حنایت دکترابوالقاسم عبدالله رشوندسرداری که آقای خلخالی علت اعدام اورا،دستورمثله کردن پاسداران بستری دربیمارستان اعلام کرد وگفت یکی ازاین جنایایتها این بود که  آلت تناسلی پاسدارن را می بریدند دردهانشان می گذاشتند!وهنگام دسگیری درلباس کردی ،مسلحانه درسنگربوده،اسامی اعدامی های این شهر"پاوه"رانیافتم 
آقای خلخالی می گوید:دکتررشوند،ساکن قلهک تهران بود که برای رهبری عملیاتهای مسلحانه به پاوه آمده بود واین شخص درمحاکماتش گفت برای کوهنوردی ازتهران به پاوه آمده ام.
آماراعدام شدگان شهرستان دزفول۶نفر
آماراعدامی های شهرستان گنبد۹۴نفر

آقای خلخالی درصفحه۲۹جلددوم کتاب انزوا می گوید:
پس ازبازگشت ازمأموریت کردستان،باحکم امام خمینی برای مهارکردن غائله گنبد،روانه آنجاشدم ودرآنجانودوچهار(۹۴)نفر،ازجمله مختوم وتوماج وواحدی رااعدام کردم.
آقای خلخالی درموردغائله گنبدوترکمن صحرا می گوید:
پاسگاه های ترکمن صحرادرمرزایران وروسیه ازهم پاشیده بود،۱۷پاسگاه خالی ازنیروبودکه رهبران کمونیستها"خلق ترکمن"میخواستند باکمک روسیه حکومت دمکراتیک درست کنند.پایان .
                                                     ***
مدیریت سایت-پیراسته فر: باتوجه به لیست های موجودواظهارت خودآقای خلخالی می شودحدس زد که مجموع اعدام شدگان به ۸۰۰برسد اما همه اعدامیان ساواکیها ودرباریان ویاضدانقلابیون نبوده اند،بلکه شایدنیمی ازازمقتولان ازقاچاقچیان ویا جرائمی چون مفاسدغیرمرتبط با انقلاب بود،برای نمونه آقای ابراهیم یزدی درمصاحبه اش می گویدچندنفرلواطگررااعدام کرده بود،حوزه فعالیتش درقضاگسترده بود.

چگونگی شکل گیری دادگاه انقلاب/آیاامام خمینی مخالف اقدامات آقای خلخالی بود؟
مصاحبه معاون نخست وزیر ووزیرامورخارجه دولت موقت/خرداد۱۳۸۴باعنوان دبیرکل نهضت آزادی
خبرنگار:می گویند دادگاه انقلاب را شما درست کردید؟ این دادگاه کی، چگونه و چرا تشکیل شد؟ دکترابراهیم یزدی:تشکیل دادگاه انقلاب یک ضرورت در آن شرایط ویژه تاریخی بود.شما باید وضعیت ایران را در آن روزها در ذهن خود مجسم کنید. کلانتری‌ها سقوط کرده بودند؛ نیروهای نظامی، بعد از چند درگیری با مردم و پس از مقابله گارد شاهنشاهی با همافران در افسریه، به پادگان‌ها عقب نشسته بودند. هیچ نیروی مسلحی که نظم و امنیت را در شهرها حفظ کند وجود نداشت. سلاح‌های موجود در برخی از پادگان‌ها، که به دست مردم سقوط کرده بودند، به دست افراد عادی و گروه‌های مختلف افتاده بود. صدها کمیته انقلاب اسلامی در همه شهرها به طور خودجوش به وجود آمده بودند. اعضای سازمان‌های انقلابی در این کمیته‌ها نقش فعال داشتند. این نیروهای مسلح مقامات حکومت شاه را که نتوانسته یا نخواسته بودند از کشور خارج شوند، شناسایی و دستگیر می‌کردند و علیرغم میلشان به مدرسه رفاه می‌آوردند. همین عناصر فشار می‌آوردند که اگر بازداشت شدگان به سرعت اعدام نشوند، خودشان آنها را در خیابان‌ها اعدام انقلابی می‌کنند. 
به این ترتیب که به تدریج که ساختارهای رژیم شاه فرو می‌ریخت، عناصر اصلی در رژیم شاه از کشور می‌گریختند، رفتار نیروهای انتظامی و ساواک با مردم شدیدتر و برخورد مردم با عناصر رژیم نیز خشن‌تر می‌شد. سپهد جعفریان و سرلشگر بیگلری و سپهبد بدره‌ای در همین درگیری‌ها کشته شدند. در تهران مردم به منزل سرهنگ زیبایی (از مامورین شکنجه زندانیان سیاسی در ساواک بوده است)در خیابان هدایت می‌ریزند.خانه او را آتش زدند،همزمان سرهنگ وجدانی، افسر ساواک به دست مردم در خیابان کشته می‌شود، در برخی از شهرها، مردم پاسبان‌ها و ساواکی‌هایی را که می‌شناختند باخشم انقلابی، دستگیر می‌کردند و می‌کشتند. در اصفهان سرهنگ نادری، رئیس ساواک توسط مردم کشته شده (دررشت  به ساختمان حمله کرده بودند و۱۱ساواکی راکشته وجنازه آنهارا بالای درختان آویزان کرده بودند) یعنی مردم جز با انتقام و خشونت و قهر انقلابی به هیچ چیزی قانع و راضی نمی‌شدند.
(در چنین جوی )ما می خواستیم  که آقای خمینی، به هنگام ورود به تهران اعلام عفو عمومی کند، مثل فتح مکه که وقتی پیامبر فاتحانه وارد مکه شد، تمامی مخالفان، حتی ابوسفیان را بخشید و خطاب به آنها گفت: انتم الطلقاء ـ یعنی شما آزادشدگان هستید. اما آقای خمینی با عفو عمومی موافق نبود. آرام کردن مردم هم غیرممکن بود،  عناصر آموزش دیده سازمان‌های سیاسی ـ نظامی، گروه‌های افراطی *نیز در دامن زدن به حس انتقام‌گیری مردم نقش اساسی داشتند.
به این ترتیب، دولت موقت از همه طرف تحت فشار جو انقلاب و نیروهای چپ انقلابی* بود. همه می‌خواستند «انقلابی» عمل کنند. در شورای انقلاب همه ما ناراحت بودیم. اگر کشتن افراد در خیابان‌ها، نظیر هر انقلاب دیگری باب شود، کنترل از دست دولت و شورای انقلاب خارج خواهد شد و پیامدهای بسیار بدی خواهد داشت.یکی از این اقدامات"طرح هایمان" ارایه طرح تشکیل دادگاه انقلاب بود.
آقای خمینی به این شرط آن را پذیرفت که حاکم شرع حکم نهایی را بدهد. عده‌ای از حقوقدانان به دفتر نخست‌وزیر فراخوانده شدند و آنان طرح اولیه دادگاه انقلاب را تهیه کردند. به موجب اساسنامه آن، دادستان را نخست وزیر مهندس بازرگان و رئیس دادگاه را رهبر انقلاب، آقای خمینی تعیین می‌کرد. دادستان ابتدا پرونده‌ها راتنظیم و آماده می‌کرد و سپس آن را، برای محاکمه به دادگاه ارایه می‌داد. با معرفی گروه حقوقدانان، آقای مهندس بازرگان حکم دادستانی را به نام آقای احمدیان صادر کرد.
چهار"4"حاکم شرع دادگاه های انقلاب چه کسانی بودند؟
۱-آیت الله عبدالرحیم ربانی شیرازی  2-آیت الله محی الدین انواری    3-آیت الله احمدجنتی    4-آیت الله صادق خلخالی
آقای خمینی هم دو نفر را معین کرد: صادق خلخالی و دیگری آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی.  ربانی شیرازی این ماموریت را نپذیرفت. با امتناع ربانی شیرازی ، دو نفر دیگر آقایان-آیت الله محی الدین) انواری و آیت الله احمدجنتی را منصوب شدند. 
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:دقت شوداگرچه هر۴بزرگوارازمبارزان وزندان رفته ها زمان  طاغوت بودند ولی این مسئولیت سنگین  راهرکسی تاب وتوانش رانبود،اولی که همان اول امتناع کرد،دومین بزرگوارهم تقبل نکرد،سومی مقداری با تأنی شروع کردوپس ازمدتی منصرف شد،فقط ماندآقای خلخالی،وامام خمینی خوب می شناخت که این دادگاه انقلابی یک فردانقلابی نترس وپرشورمی خواهد،وکسی هم باشدکه امام سوابقش رابداند،باامام بوده ،سوابق مبارزاتی داشته باشد،ملاهم باشد،امام همه روحانیون رابخوبی می شناخت ازمیان بهترین هاانگشت روی ۴نفرگذاشت که ویژگی های لازم راداشته باشد که درنهایت آقای خلخالی رابهترین گزینه می داندوتاآخرهم پشتیبانش بوده،ضمن اینکه با آن شم سیاسی وتدبیرش دیگران را هم درکنارش داشته،نیروهای خوب دیگررا باتفکرات مختلف تحمل می کرده وازوجودشان استفاده می کرده،یعنی ملاحظات لازم رالحاظ می کرده،همه مبارزان وانقلابیون را ازکندرو وتندرو،چپ وراست،حتی آنهایی که به انجمن حجتیه منتسب بودند ولی آدمهای مفیدی بودند./پایان این فرازازتوضیحات مدیرسایت
                                                               ***
اولین اعمال ولایت(غیرمعمول) درانقلاب اسلامی توسط امام خمینی دو روز بعد از انتصاب آقای احمدیان به عنوان دادستان توسط آقای مهندس بازرگان، آقای خمینی، بدون هماهنگی با نخست وزیر، آقای هادوی را به سمت دادستان دادگاه انقلاب منصوب کرد.معنای این کار کوتاه کردن دست دولت از دادگاه انقلاب بود. 
بااعمال ولایت نقشه سازشکاران نقش برآب شدصادق خلخالی و روحانیان تندرو می‌دانستند که ما، حتی قبل از برگشت به ایران و پیروزی انقلاب خواهان عفو عمومی بودیم، اگر (همانطورکه نقشه مابود)،اوضاع پیش می رفت،  که دادستان دادگاه انقلاب را مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت تعیین کند، آنها(امام وانقلابیون) نخواهندتوانست هر کاری که می‌خواهند، انجام دهند. اما با انتصاب هادوی به دادستانی دادگاه‌های انقلاب، مدیریت و مسئولیت این دادگاه‌ها به طور کامل از کنترل دولت و معاونت نخست وزیر در امور انقلاب خارج شد و مستقیما زیر نظر امام خمینی قرار گرفت. 
دولت موقت هنوز چشم امیدش به دادستان منصوب امام خمینی بوداما آقای هادوی اگر چه دادستان منصوب آقای خمینی بود، اما حقوقدانی اصول‌گرا و منضبط بود. او اصرار داشت که دادگاه تنها به پرونده‌هایی رسیدگی کند، که دادستانی آنها را آماده کرده و به دادگاه ارجاع دهد. اما خلخالی زیر بار نمی‌رفت و چندین بار با هم شدیدا برخورد پیدا کرده بودند به طوری که هادوی تصمیم به کناره‌گیری گرفت.
باانتقال دادستانی انقلاب ازتهران به قم ،همه نقشه هابربادرفت
با درخواست آقای خمینی تیم دادستانی و دادگاه را به قم بردم. این جلسه در حضور آقای خمینی سه ساعت به طول انجامید. هادوی مشکلات کار دادستانی را توضیح داد. اما خلخالی نمی‌پذیرفت و کار خود را می‌کرد. همان شب وقتی از قم برگشتیم او با تیم‌اش به زندان قصر رفت و ۱۱ یا ۱۲ نفر را همان شب تیرباران کردند که خبر آن را اعضای دولت در اخبار ساعت ۷ صبح از رادیو شنیدند. 
مهندس بازرگان از هر فرصتی برای مخالفت با عمل دادگاه انقلاب استفاده می‌کرد. خلخالی از مخالفت مهندس بازرگان و من با کارهای بی‌حساب و کتاب او به شدت ناراحت بود. 
خبرنگار:مخالفت‌های شما چه دستاوردی داشت؟ در مدت کوتاهی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بودم، به طور مرتب کار دادگاه‌های انقلاب را پیگیری می‌کردم.  اما نه مخالفت مهندس بازرگان و نه من و نه هادوی به جایی نرسید. اعضای شورای انقلاب نیز به شدت ناراحت بودند. پس از آنکه به وزارت امور خارجه رفتم، به طور مرتب گزارش اعتراضاتی که در سطح جهان نسبت به اعدام‌ها صورت می‌گرفت به وزرت امور خارجه می‌رسید، من هم اعتراضات را در دولت و شورای انقلاب و هم به آقای خمینی منعکس می‌کردم. در یکی از دیدارهایم با آقای خمینی به طور مفصل عواقب سوء اعدام‌های خلخالی در تهران و شهرستان‌ها، به خصوص در کردستان و بازتاب سوء آن را در سطح جهانی متذکر شدم . البته خلخالی به شدت مورد حمایت گروه‌های چپ افراطی نیز بود.بنابراین ما از هر فرصتی استفاده می‌کردیم تا آقای خمینی را قانع سازیم که جلوی حرکت‌های نابهنجار خلخالی را بگیرد. اما موثر نبود. خلخالی از جانب شخص آقای خمینی حمایت می‌شد. 
همان‌هایی *که مهندس بازرگان، من و نهضت آزادی ایران را لیبرال و آمریکایی می‌خواندند!! و در روزنامه‌های خود می‌نوشتند، خلخالی اعدام اعدام.  /مصاحبه آقای دکترابراهیم یزدی باسایت آفتاب نیوزدرسال ۸۴تاریخ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
(آقای خلخالی یک جمله ای درکتاب خاطراتش نوشته:درمحاکمه بعضی ازافرادتوصیه هایی بمن می شد،اماصبح که ازخواب بیدارمی شدندخبردارمی شدند که من آنهارا اعدام کرده ام)توضیح مدیرسایت-پیراسته فر:دراین فرازازمصاحبه آقای دکتریزدی اندکی اصلاحات انجام گرفته،انتخاب تیترها ازنگارنده است،وبعضی قسمت ها حذف شده ،ویرایش مختصری انجام شده  که داخل پرانتز قرارگرفته ولی محتوی تغییرنیافته است.
*نکته قابل ذکراینکه آقای یزدی هرکجاکه کلمه "گروه های چپ" ویاافراطی راآورده منظورانقلابیون وپیروان خط امام خمینی است ومنظوراز"همانها"درپاراگراف آخر،دانشجویان پیروخط امام هستندکه اسناداینهارا درسفارت امریکابدست آوردند.
میشوداینطوری گفت که اگرهوشیاری وتیزبینی امام خمینی نبود،معلوم نبود چه بلایی برسرانقلاب می آمد،وقتی که "نهضت آزادی"دولت موقت تزش عفوعمومی بود،جنایتکاران اول عفو وبعدهم درمسئولیتهای مختلف گمارده بشوند وآنوقت به ریش همه مبارزان بخندندو۱۵سال مبارزه انقلابیون،هدر،دراینجا یک کسی مثل آقای خلخالی لازم بود که امام هم خوب تشخیص داده بود که بی باکانه وشجاعانه ظالمان وخائنین راادب کند/همچون دوالقرنین درمقابل مظالم  یأجوج و مأجوج کهف۹۳- ۹۷
یک نکته ای را برای جوانان ونوجوانان نسل جدیدعرض کنم وآن اینکه وقتی می گفته می شود،دانشجویان خط امام ویا روحانیون تندرو،ذهنتان به این آقایانی که بعضاًسازهای مخالف می زنند ویاناسازگاریهایی دارند،نرود،چون اینها درزمان "اوائل انقلاب" ازپیروان بدون چون وچرای ولایت بودند وعشق عجیبی به امام خمینی داشتند،امکان نداشت رهبری چیزی بگوید واینهاصغری،کبری کنند،حتی افرادروحانیون مبارز(آقای علی اکبر محتشمی پور ،درسالهای ۵۷تا۵۹ازاعضایدفترامام خمینی بود )وفتنه گران فعلی هم آن زمان سمعاً وطاعتاًبودنددرمقابل ولایت،که اگردرزمان فعلی چیزی رامثال بزنم مثل رابطه بچه های بسیجی بارهبری آیت الله خامنه ای.
وآخرین نکته:هیچکس دفاع بی چون وچراازاقدامات مرحوم خلخالی نکرده ونمی کند،درآن بحبوحه انقلاب وتسریع درلزوم تصمیمات واقدامات ،اقدام "اشتباه"غبرقابل اجتناب بوده وآقای خلخالی ازاین قاعده مستثنی نبوده واما هجمه سنگین دوستان نادان ودشمنان آگاه درتخریب شخصیت"اقدامات خلخالی"جای تأمل دارد،اگرنگوییم اینها آشکاراچنگ برچهره معمارانقلاب انداخته اند،بایدگفت،دردام غفلت افتاده اند،این وسعت هجمه درتخریب منتخب امام دردادگاه انقلاب،متأسفانه تصمیمات امام عزیزمان"خمینی کبیر" راشبهه ناک می کند واقدامات ان عزیزسفرکرده رازیرسئوال می بردوبعضی ها که درزمان حیات نیات پلیدخودرا نمی توانستندبروزبدهند،حالاجرئت جسارت پیداکرده اند!
حال بااین این اسنادودلائل ومدارک می توان باورکرد که امام خمینی باقدامات واعدام های خلخالی مخالف بوده است؟
این نکته را هم دقت کنید:وقتی امام پیشنهادحاکم شرعی رابه آقای خلخالی پیشنهادمی کند،خلخالی ازسنگینی این حکم می گوید که "بدنامی "دارد،امام به اودلداری می دهد وبه اوقوت قلب می دهد که نترس، من پشتیبانت هستم/وقتی خدابه موسی(ع)می گویدبرو بسوی  فرعون طاغوتی،موسی احساس ترس می کند وخداوندبهش دلداری می دهدکَلَّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُّسْتَمِعُونَ..یا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُون ودراین راه بایدازملامت"طعنه"ملامتگران باکی نداشته باشدوَلَا یَخَافُونَ لَوْمَهَ لَائِمٍ
آقای خلخالی می گویدتازه ازسفرامارات برگشته بودم که آیت الله مهدی هادوی ،دادستان کل بامن تماس گرفتند که بایدهمین امشب حرکت کنی بطرف خوزستان که آنجافتنه بپاشده،شهردرتسخیرضدانقلاب بوده وپاسداران راکشته بودند،عراق هم اسلحه رایگان به مردم می داده،شیخ شبیرخاقانی فتنه گری میکرد/ایشان می روددراهواز عامل تحریک"فرماندار اهواز ومعاونش رابدرک واصل می کند،اوضاع آرام می شود،خلخالی می گویددرادامه انجام کارها عده ای از جامعه مدرسین نافذ،اعلامیه ای مبنی برنداشتن مسئولیت دردادگاه راازرادیومی خوانند(رئیس رادیوتلویزیون قطب زاده که بعدها بجرم کودتا اعدام شدبوده که بانداستاندارخوزستان"مدنی"بوده،وایشان
تماس می گیردبا هادوی"دادستان" یک اعلامیه درخنثی سازی به رادیومی دهد.
آقای خلخالی بعدازمراجعت ،به قم خدمت امام می رسد ومشکل "دلخوریها"رابامرادش می کند وامام هم  دلداریش می دهد ومی گوید"حل می شود" درهمین زمان ۲بزرگواری ازآن جامعه مدرسین"ی+ش"که به -رابط دفترامام بارسانه ها -"آقای محتشمی"که دردفترحضور داشتندازمحتشمی می خواهندبه رادیوبگویند که خلخالی حاکم شرع نیست،آقای محتشمی هم می گویدبایدحاج احمدآقابگوید تامن به رادیوبگویم(یعنی فرمانهای شفاهی امام ازطریق حاج سیداحمدآقاابلاغ میشده) که آنهاناراحت می شوند  ودفترراترک می کنند .مرحوم خلخالی درزمان مأموریتش درخوزستان،هنگامیکه به ملاقات استاندارمی رود،یکی دیگرازآن افرادجامعه مدرسین رادردم دراستانداری ملاقات می کند که ازاعدام معدومین اعلام نارضایتی می کند ودرپی همین نارضایتی روزبعدبدون هماهنگی باامام خمینی اعلامیه عدم صلاخیت آقای خلخالی توسط جامعه مدرسین ازرادیوقرائت می شود-شبیه سنگالیزم،بااین تفاوت درآنجاعزل متکی توسط رئیس) قانونی بود ولی غیراخلاقی(۱۹۵الی۲۰۰ایام انزوا)
که چندروزی بعدازاین ماجرا"غائله پاوه" پیش می آید،خودشخص امام خمینی آقای خلخالی رااحضارمی کند وحکم مأموریت "حاکم شرع"رابه اومی دهد که خلخالی ازامام درخواست می کندبرای رفع شبهات بوجودآمده نامه ای هم به رادیوبدهد که همه بدانندخلخالی هنوزحاکم شرع است که امام هم قبول می کند.که خلخالی باخیال آسوده عازم کردستان می شود.
موضوع بعدی حمایت ورضایت امام ازخلخالی این است که بعدازاستعفاازدادگاه،دوره دوم انتخابات مجلس صلاحیت ایشان ازسوی شورای نگهبان ردمی شود که امام وقتی متوجه می شود،اعمال ولایت"می کند،می گوید:من صلاحیت شماراقبول دارم که ازطرف شورای نگهبان تأییدصلاحیت می شود وخلخالی هم آرای لازم رابرای ورودبه مجلس شورای اسلامی کسب می کند(هم حمایت امام راداشت وهم محبوبیت مردمی را)فقط چندنفرازمسؤلین ومتنفذین باخلخالی مشکل داشتند  
حالا بازبااین توصیفات وتوضیحات، می توان گفت:امام خمینی مخالف اقدامات واعدامهای خلخالی بود؟آیا مگرمیتوان باورکرد که امام به یک آدم بی صلاحیت مأموریت کارمهمی را"قضاوت"بدهد!؟آیااین شواهدودلائل ،کافی نیست برای رضایت امام ازاقدامات "حاکم شرع"خودش(خلخالی)؟/پایان این قسمت از توضیحات مدیرسایت
تخریب قبررضاشاه نیز امام رضایت داشت آیت الله خلخالی در حال زدن کلنگ به مقبره رضاشاه
 
ما برای شروع به سپاه رفتیم و … سرپرست سپاه، امکانات لازم را در اختیار ما گذاشت. ما حدود دویست نفر، با هم جمع شدیم  و با بیل و کلنگ، به طرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم.بنی صدر(رئیس جمهور)شدیداًمخالفت می کرد وهی پیغام می داد،ختی آقای میر سلیم، سرپرست وزارت کشورنامه رسمی مرقوم و اعلام نمود که دستور از طرف شورای انقلاب و شخص آقای بنی صدر است و شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف می کنیم. خلخالی:به آقای بنی صدر بگویید، هر چه می خواهد، طبق مقررات انجام دهد و ما هم اینجا هستیم و تا مقبره را با خاک یکسان نکنیم، از اینجا خارج نخواهیم شد. مردم ازپیروجوان ، بی اندازه فعالیت می کردند یکی سنگ ها را می شکست و دیگری پله ها را می کند و سومی به در و پنجره حمله می کرد و خلاصه، هر کس کاری می کرد. مقبره به قدری محکم ساخته شده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیه کرده بودیم  کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشیدوسرانجام، ما مجبور شدیم که با دینامیت مقبره را به تدریج خراب کنیم. امام خمینی وقتی این هجمه مخالفتهای بنی صدرودولت رامی بیند،همان شب اول حاج احمدرا می فرستد : جناب آقای حاج احمد آقا خمینی، برای دیدن مقبره و در واقع، برای تقویت روحیه اینجانب به آنجا آمد و افراد مستقر در آن محل را تشویق کرد و با این عمل خود، فهماند که امام با تخریب مقبره، مخالفتی ندارند و این امر، بی اندازه موجب تقویت ما شد. مردمی که برای زیارت حضرت عبدالعظیم می آمدند، با شعارهای خود ما را تأیید می کردند.تعداد بی شماری از مردم نیز از تهران برای کمک آمده و فریاد می زدند: باید مقبراه هرچه زودتر خراب شود.کار۲۰روزطول کشید مردم ، ازپیروجوان، بی اندازه فعالیت می کردند یکی سنگ ها را می شکست و دیگری پله ها را می کند و سومی به در و پنجره حمله می کرد و خلاصه، هر کس کاری می کرد. ما نه تنها قبر رضا خان رابا خاک یکسان کردیم ، بلکه قبر علیرضا پهلوی «برادر محمد رضا شاه» و فضل الله خان زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد و منصور، امضا کننده قرارداد کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا و ده ها نفر دیگر از سردمداران فساد را نیز نابود کردیم. آنها با نزدیک کردن خود و خانواده خود به دربار، طی سالیان دراز، مردم را به انحطاط کشانده بودند.موضوعی که لازم است گفته شود، این است که هرچه قبر رضا خان را کندند، حتی استخوان های او هم به دست نیامد. بعداً معلوم شد که شاه به هنگام فرار، استخوان های پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لوس آنجلس، نگهداری می شود. این استخوان ها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاه داری می کنند تا به اصطلاح، در یک فرصت مناسب، در ایران، دفن کنند./نامه نیوز
                                                        *** مجید انصاری با تاکید این‌که آیت‌الله خلخالی جزو یاران امام در قبل و بعد از پیروزی انقلاب بوده‌اند، امروز انقلابی‌شدن   نان هم دارد ولی در قبل از انقلاب، همراهی با امام چیزی جز خطر نداشت.وی افزود: آیت‌الله خلخالی در بیشترشهرهای ایران را  تبعیدده بودندوی شجاعت آیت‌الله خلخالی را در پذیرش مسوولیت قضاوت در شرایط دشوار بعد از انقلاب بیشتر از شجاعت وی در قبل از انقلاب دانست و گفت: من بسیار متاسفم که این شخصیت هنوز مورد ظلم قرار می‌گیرد. اگر اقدامات تاریخی را در همان مقطع زمانی و مکانی خاص بررسی نکنیم کاری خائنانه است. اگر امروز بعد از بیست و پنج سال بدون توجه به مقتضیات زمان و مکان و خطراتی که انقلاب را تهدید می‌کرد و مشکلاتی که وجود داشت، عملکرد یاران امام یا شخص امام را در فضای امروزی بدون تحلیل و توضیح به جامعه منتقل کنیم، صداقت و امانت را رعایت نکرده‌ایم. وی گفت: چرا وقتی گفته می‌شود آقای خلخالی برای بیست نفر در پاوه دستور اعدام داده است، در کنار آن نمی‌نویسند که در پاوه چه بلوایی بود؟، پوست سر بچه‌های مردم را زنده زنده می‌کندند، با حلبی سر بچه‌ها را می‌بریدند، اندام آنها را قطع می‌کردند و خون مردم را می‌ریختند؛ استقرار و امنیت کشور در مرحله‌ی نابودی بود؛ چرا جفا و ظلم می‌شود؟ وی افزود: من نمی‌خواهم از آن‌چه اتفاق افتاده بیخود دفاع کنم، حتی در حکومت حضرت علی(ع) هم که خود ایشان معصوم بودند، کارگزارانش دچار خطا و اشتباه می‌شدند. وی گفت: آیت‌الله خلخالی حقیقتا به گردن انقلاب اسلامی حق عظیمی دارند و دشواری‌هایی را برطرف کردند که همین امروز اگر از مردم ایران نظرسنجی کنند، می‌گویند قاطعیت و برخورد درست خلخالی‌گونه می‌خواهد تا ریشه‌ی مواد مخدر و اعتیاد از جامعه‌ی ایران برکنده شود.
آیت‌الله حاج شیخ صادق خلخالی اولین حاکم شرع انقلاب در پنجم آذر سال ۱۳۸۲ بر اثر بیماری قلبی درگذشت./۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷پارسینه بنقل ازایسنا
***
آیت الله خامنه ای درسال ۱۳۵۸درسمت هایی چون –معاونت وزارت دفاع در سال ۱۳۵۸-امام جمعه تهران،نماینده مردم تهران درمجلس شورای اسلامی حضورداشته آقای خلخالی رادعوت بکاردرارتش می کند،تصویرحکم درذیل مشاهده می شود
   
 ماجرای استعفای خلخالی
ایشان چندباراستعفا داده بود،هربارمرم باشعارهایشان وطومارهایشان تقاضای بازگشت داشتند ویا درصحنه ها خطرناک"غائله ها"دادستان انقلاب علیرغم اختلافات ،ازاوخواسته برای سرکوبی فتنه گران به محل آشوب اعزام شود،وگاهی امام شخصاً ازاومی خواست برای تأدیب خائنان برود،ولی درمرحله آخرکه دولت وروحانیون بزرگوار"جامعه مدرسین"هماهنگ شده بودند"قطب زاده هم شیطنت کرد"وزیرخارجه درمصاحبه مطبوعاتی اوراعزل کرد وشورای انقلاب هم تأییدکرد،اورسماًوجداً"استعفا"داد.
*** ماجرای تیرباران"اولین گروه" مقامات نظامی شاه اززبان یک شاهد
در روز پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷، چهار مقام عالی‌رتبه نظامی دوره پهلوی اعدام شدند. این اتفاق به فاصله چهار روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد. وقتی دادگاه واردشورشد،خلخالی باامام مشورت می کنند۱-سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق ۲-سرلشگر رضا ناجی فرماندار نظامی اصفهان ۳–سرلشگر منوچهر خسروداد فرمانده نیروی هوایی  4-ارتشبد نعمت‌الله نصیری رییس سابق ساواک (‌سازمان اطلاعات و امنیت کشور)  «متهمان ردیف اول نصیری رییس سابق ساواک، خسرو‌داد فرمانده هوانیروز، ناجی فرماندار نظامی اصفهان و رحیمی فرماندار نظامی تهران و آخرین رییس شهربانی رژیم سابق را می‌آورند. هر کدام از آنها بر اساس بازجویی که شده‌اند پرونده‌ای قطور دارند.نصیری مجرم نخستین است، او گنگ‌زده و بهت‌زده، به سوال‌ها با صدایی خفه پاسخ می‌دهد. درست همان‌گونه که در تلویزیون دیدیم. یکی دو بار نیز نام  اعلی‌حضرت را به زبان می‌آورد. او هیچ‌کدام از اتهامات را قبول ندارد. اما در بازجویی به چند قتل اعتراف کرده است. همچنین پذیرفته است که مامورانش صد‌ها جوان تحصیلکرده و فرزانه را زیر شکنجه شهید کرده‌اند.یکی دو بار نصیری چنان خود را می‌بازد که به گریه می‌افتد. محکمه شکل خاصی دارد، تلفیقی از محاکم شرع و عدلیه، آمیزه‌ای از مذهب و منش انقلابی، بدین‌گونه است که احکام رنگی از مذهب دارند ولی با رفتاری انقلابی صادر می‌گردند. نصیری آخرین حرف‌هایش را می‌زند، یک جفت چشم اشک‌بار او را می‌نگرد. چشمان رضایی بزرگ که به یاد آن روزهایی است که به نصیری می‌گفت لااقل نوه سه ساله‌ام را آزاد کنید.نصیری هیچ‌کدام از این لحظات را به یاد ندارد. سخنان او پایان می‌گیرد. حاضر نیست توبه کند. حتی حاضر نیست نام خدا را بر زبان آورد.  رحیمی نیز همین وضع را دارد. آمیزه‌ای از کلمات وجدان، قانون اساسی، شرافت سربازی، سوگند به جقه ملوکانه و‌ … را بر زبان می‌آورد. یکی دو ساعت پیش از شروع دادگاه، نصیری و او تلاش کرده بودند که بگریزند ولی ظاهرا با هوشیاری محافظین تیرشان به سنگ خورده بود.پس از او ناجی می‌آید. امیر باریک‌اندام که نماز شب می‌خواند ولی در روز، حکم قتل صد‌ها تن را امضا می‌کرد. او به کلی خود را باخته است و می‌زند زیر گریه. «آقا به امام زمان ما با مردم اصفهان از برادر هم نزدیک‌تر بودیم. آقا ما آدم بدی نبودیم. بروید از مردم اصفهان بپرسید.» قبلا این سوال از مردم اصفهان شده است. پیش از این پیکر خونین صد‌ها جوان و پیر اصفهانی پاسخ این سوال را داده است. خسروداد برمی‌خیزد، سایه‌ای از ترس در چشمان اوست. اعترافات او شنیدنی است. بر اساس نقشه‌های شیطانی او، دو بار قرار بوده کودتا بکند. یک‌ بار وقتی بختیار شاه را راهی کرد، ایشان تصمیم داشته با نیروهای ویژه‌اش پایتخت را تسخیر کند، بختیار را کنار بزند و خودشان فرمانروا شوند.   وقتی دادگاه واردشورشد،خلخالی باامام مشورت می کنندمتهمان به گوشه‌ای برده می‌شوند و دادگاه وارد شور می‌شود. ساعتی بعد حکم‌ها به اطلاع رهبر انقلاب می‌رسد و بعد بار دیگر متهمان صف می‌کشند و حکم خوانده می‌شود: «بسم‌الله المنتقم … به فرمان خدا، به حکم دادگاه انقلاب اسلامی و با صحه نائب الامام خمینی، ارتشبد نعمت‌الله نصیری … محکوم به اعدام به صورت تیرباران می‌شود.» به دنبال نصیری حکم بقیه خوانده می‌شود. آنها «مفسد فی‌الارض» شناخته شده‌اند و «چون وجودشان در زمین تولید فساد و زشتی می‌کند، باید زمین تطهیر گردد.»متهمان حکم را نگاه می‌کنند. پلک چشم‌های رحیمی می‌پرد. چهار امیر گمان می‌کنند که حکم تیرباران درباره آنان چند روز دیگر یا چند هفته دیگر اجرا می‌شود. هیچ‌کدام باور نمی‌کنند که یک ساعت و نیم دیگر گلوله‌ای قلب سنگی آنان را از کار خواهد انداخت.قرار است علاوه بر این چهار تن، سالارجاف نیز تیرباران شود ولی در آخرین لحظه حکم درباره او نقض می‌شود. ظاهرا حالا نوبت نظامی‌هاست که بیشترین سهم را در جنایات رژیم مزدور داشته‌اند. عقربه ساعت، یازده و ربع را نشان می‌دهد. افسر تیر، تیر خلاص را در سر چهار عامل مزدور رژیم شاه خالی می‌کند. چهره رحیمی در هم فشرده است. ناجی حالت گریه دارد. نصیری وحشت‌زده، خسروداد آرام. شتاب او برای رسیدن به دوزخ چشمگیر است.پایین می‌آییم. من احساس سرما می‌کنم. آسمان صاف است و سرد. توی سلول زندانیان ولوله‌ای است. من گریه هویدا را می‌بینم. گمان برده است که نوبت اوست. گریه دیگران را هم می‌بینم. سالارجاف با صدای بلند گریه می‌کند. دانشی و نیک‌پی رنگ به چهره ندارند. ربیعی و محققی فکر می‌کنند لحظه‌ای دیگر سراغشان می‌آیند.
 
  ۲۶ بهمن ۱۳۹۲عصرایران بنقل ازگزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات که در۲۶ بهمن ۱۳۵۷در تمام مراحل محاکمه و اعدام فرماندهان ارتش حکومت پهلوی شرکت داشت *** خاطرات دستگیری ومحاکمات سران طاغوت اززبان یک مبارز
 آقای خلخالی  لیستی  24 نفره را خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و 4 نفر از آن لیست ۲۴ نفر را اجازه دادند که تیرباران شوند. این چهار نفر عبارت بودند از نعمت‌الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان
 
در روز پنج‌شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷، چهار مقام عالی‌رتبه نظامی دوره پهلوی اعدام شدند. اندکی بعد تر در روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ امیرعباس هویدا نخست‌وزیر دوران پهلوی نیز اعدام شد. نکته جالب تاریخی این است همه این افراد توسط مردم دستگیر شدند. ابولفضل توکلی بینا از جمله مؤسسین هیات‏‌های مؤتلفه‏ اسلامی بود. پس از اعدام انقلابی حسن علی منصور، نخست وزیر، همراه‏ دیگر اعضای جمعیت، دستگیر شد و در مدرسه‏ رفاه و مسجد قبا به فعالیت ‏پرداخت. به دلیل اینکه سال‌ها در خدمت بنیانگذار انقلاب اسلامی بودند. با او از دوران حضور امام در مدرسه رفاه و رویداد‌های که در مدرسه روی داد گفت‌وگو کرده که در زیر می‌خوانید:
* در اولین روز ورود امام به مدرسه رفاه چه اتفاقاتی افتاد؟
 امام فقط یک شب در مدرسه رفاه خوابیدند و بعد به مدرسه علوی رفتند. روز اول بعضی از آقایان کم لطفی کردن و به بچه‌هایی که ده پانزده روز نخوابیده بودند، گفتند: خوب کار شما تمام شد، یعنی تشریف ببرید. در حالی که خود ما از موسسین مدرسه رفاه بودیم و برادران ما زحمت زیادی کشیده بودند. مرحوم حاج مهدی عراقی شب خدمت امام رسید و از این ماجرا گله کرد. امام هم فرموده بودند: اعضای ستاد را بیاورید نزد من. شب همه برادران ستاد در خدمت امام بودیم. امام رضوان‌الله تعالی علیه از برادران تشکر و قدردانی فراوانی کردند.
* دیدار مردمی امام خمینی ازچه زمانی شروع شد؟
از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبح‌ها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می‌کردند و از ساعت ۳ به بعد خانم‌ها برای دیدن امام می‌آمدند. برخی خانم‌ها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند، بی‌هوش می‌شدند. یادم هست که شهید محلاتی آمد خدمت امام و عرض کرد که این خانم‌ها اکثرا جوان هستند و از شدت علاقه و ازدحام جمعیت بی‌هوش می‌شوند، حرام است که به دیدار شما بیایند؟ امام خنده ملیحی کردند و فرمودند: خیال می‌کنید شما مردها شاه را از تخت پایین کشیدید، خانم‌ها در این انقلاب سهمشان از شما زیادتر است. لذا اجازه ندادند که دیدار خانم‌ها قطع شود.
* چه وقت هویدا را به مدرسه رفاه آوردند؟
تقریباً یکی دو روز بعد از پیروزی انقلاب او را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردند و در یک محل اختصاصی و اطاق مستقل نگهداری کردند.
*آیا کسی که او را بازداشت کرد را می‌شناسید؟
من الان یادم نیست که چه کسی او را بازداشت کرد.
*مردم هویدا را دستگیر کردند یا مبارزان شناخته شده علیه رژیم شاه؟
 اغلب عوامل رژیم توسط مردم بازداشت شدند مردم پس از دستگیری آنها را به مدرسه رفاه تحویل می‌دادند. البته می‌دانید که هویدا در زندان شاه بود. هویدا در این اواخر دستگیر شد نصیری هم در زندان بود.
این دستگیر‌ی‌ها در اواخر رژیم پهلوی بود و این‌ها در زندان جمشیدیه بودند ولی وقتی در زندان را باز کردند اینها می‌خواستند فرار کنند. مثل نصیری وقتی نصیری از زندان جمشیدیه آزاد شد مردم او را گرفتند و به مدرسه رفاه آوردند.
* چرا اتاق اختصاصی در اختیار هویدا قرار دادند؟
ج: برای اینکه با کسی ارتباط نداشته باشد، او آدم زیرکی بود.
*کسی هم اجازه ملاقات با او را نداشت؟
 خیر، فقط یک روز حاج‌ احمدآقا (خمینی) اظهار علاقه کرد که من می‌خواهم هویدا را ببینم، گفتم خیلی خوب ایشان را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردم و حاج احمدآقا هم مقداری با او صحبت کرد.مرحوم حاج احمد آقا به او گفت: این چه کارهایی بود که کردی؟ هویدا هم گفت: من نبودم سیستم بود او خیلی حراف بود. می‌گفت: من کاره‌ای نبودم سیستم بوده و همه را انداخت به گردن سیستم.
 امام دستور داده بودند که هر چه می‌خواهد برای هویدا فراهم کنید، هم غذا و هم سرویس جداگانه به او داده می‌شد.
ابن چهار نفر نعمت‌الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان* حکم اعدام این افراد همان جا صادر می‌شد؟
 آقای خلخالی در یک لیستی نام ۲۴ نفر را خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و ۴ نفر از آن لیست ۲۴ نفر را اجازه دادند که تیرباران شوند. این چهار نفر عبارت بودند از نعمت‌الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان.در بین این چهار نفر، روحیه خسروداد از همه قوی‌تر بود، بعد سرلشگر رحیمی بود خسروداد را وقتی از پله‌های مدرسه رفاه برای تیرباران بالا می‌بردند خیلی قوی و محکم به شاه فحش داد و گفت: به او گفتم کوتاهی کنی همه ما را خواهند کشت.(دقت شودفحشش به شاه بخاطرتنفرازظلم وستمهای شاه نبوده ،بلکه بخاطراینکه چرا بیشترنکشت ! ،بایدهمه مذهبی هارا میکشته تا حکومت به دست اینهانرسد)حالااینهابااین تفکرقابل ترحم هستند!؟
دولت موقت تلاش زیادی کرد تا هویدا تیرباران نشود. وقتی از امام خمینی این دستور را می‌گیرند. خلخالی از جریان مطلع می‌شود، بلافاصله قبل از اینکه نامه امام به دستش برسد دستور تیربارانش را صادر می‌کند.
*کجا اعدام شدند؟
بله، در پشت‌بام مدرسه رفاه.
* این اعدام‌ها فضای انقلاب را خشن نمی‌کرد؟
نه، به مردم و برادران ما روحیه می‌داد.
*آیا در لحظه اعدام شما نیز حضور داشتید؟
 نه، من به پشت‌بام نرفتم، ولی در مدرسه حضور داشتم.
*نحوه دستگیری رحیمی چگونه بود؟
وقتی شب ۲۲ بهمن گاردی‌ها حمله کردند به نیروی هوایی و مردم هم به حمایت از آنها برخاستند؛ صحنه مهیجی به وجود آمد رحیمی فرماندار نظامی تهران که خیلی هم گردن کلفت بود سر خیابان جامی نرسیده به میدان حسن‌آباد توسط دو جوان بازداشت شد.
این دو جوان کم سن و سال که یکی از آنها اسلحه کمری داشت و دیگری چاقو، سر چهارراه حسن‌آباد ماشین رحیمی را متوقف می‌کنند. ماشین تا می‌ایستد یکی‌شان از یک درب اتومبیل و دیگری از درب دیگر وارد ماشین می‌شوند و رحیمی را دستگیر و او را به مدرسه رفاه می‌آورند و تسلیم مامورین می‌کنند. من خودم رحیمی را بردم زیرزمین مدرسه رفاه و او را زندانی کردم. همانطور که می‌دانید نصیری در بین زندانی‌های جمشیدیه بود. جوانی که او را آورد بازداشت او را این گونه برای من نقل کرد، می‌گفت: من شاهد باز کردن درب زندان جمشیدیه بودم. او را هم می‌شناختم. دیدم نصیری بارانی خودش را انداخته روی دستش خیلی آرام می‌‌خواهد در برود. پریدم گرفتمش، یک وقت مردم فهمیدند، ریختند روی سرش و زخمی‌اش کردند.
من هم داد و هورا کردم تا بتوانم او را سالم به ستاد تحویل بدهم، آن جوان می‌گفت من آنجا آنقدر داد و بیداد کردم که من می‌خواهم او را سالم به ستاد مدرسه رفاه تحویل بدهم. می‌بینید مردم ما حتی جوان کم سنی که او را بازداشت کرده چقدر عاقل و خوب فکر می‌کرد. او را آورد و تحویل ما داد.
وقتی نصیری را به مدرسه آوردند یک قسمت ازسر و زیر گلویش زخمی شده بود. من او را بردم داخل زیرزمین و تحویل گروه پزشکی دادم تا او را معاینه کنند. نصیری می‌گفت، گلویم را سفت بسته‌اند. گفتم نگران نباش به زودی راحتت می‌کنند.
بعدازظهر نصیری را برای مصاحبه به طبقه بالا بردم. در مصاحبه هم خیلی از رژیم شاه حمایت می‌کرد، خیلی افسر مغروری بود، فکر می‌کرد الان می‌آیند او را می‌برند. خیلی قلدری می‌کرد.این‌ها فکر نمی‌کردند یک روزی گرفتار شوند. امثال این افراد زیاد بودند که به دام افتادند، مثلاً ناجی فرماندار نظامی اصفهان را بازداشت کردند، فرماندار نظامی قزوین و زنجان که آن جنایات را کرده بودند. همه این‌ها در طبقه دوم مدرسه رفاه زندانی بودند./۹۳/۱۱/۲۷فارس
                                          ***
بیوگرافی هویدارژیم تصمیم گرفت تا به شکل صوری گروهی از چهره های منفور را دستگیر کند تا عصبانیت مردم کاهش یابد.از جمله ی این افراد امیرعباس هویدا بود که در تاریخ ۱۷/۸/۵۷ دستگیر شد.در تاریخ۱۸/۸/۵۷ در نوفل لوشاتو امام در جواب خبرنگاران در باره ی توقیف هویدا فرمودند:«توقیف هویدا هم اثری ندارد، این هم یک مانوری است که خیال می کنند برای اسکات مردم این گونه امور تأثیر دارد»
  هم چنین فردای آن روز دوباره در جواب خبرنگاران دیگری فرمودند:«تمام این ها تشبثاتی است که هیچ کدام ارزش و واقعیت ندارد. هویدا از شرکاء شاه و یک شریک ضعیفی بود که در خیانت ها با شاه شرکت داشت و شاه ظاهرا هویدا را برای نجات خودش دستگیر کرده است. غرض این است ملت را فریب دهد که می خواهد اصلاحات کند.»و نیز در مصاحبه با روزنامه ی لبنانی النهار فرمودند:«گرفتن هویدا و امثال او که در دزدی و فساد شریک شاه بوده اند برای فریب مردم است، این ها هم تأثیری ندارد.»هنگامی که نیروهای ارتش اعلام بی طرفی کردن و نگهبانان هویدا که ساواکی بودند فرار کردند هویدا فرار نکرد و خودش را تحویل نیروهای انقلاب داد. وی به ظاهر می گفت که من که کاری نکرده ام که نگران باشم اما در واقع وی به این فکر بود که در کودتایی که شکل خواهد گرفت نیروهای انقلابی شکست خواهند خورد و او  قدرت را در دست خواهد گرفت اما این نقشه ی او غلط از آب در آمد و این کودتا در ۲۱ بهمن ماه با درایت و تدبیر امام(ره) خنثی گردید   امیر عباس «ممدوح» که بعدها نام خانوادگی خود را به «هویدا» تغییر داد در سال ۱۲۸۵ ش در تهران متولد شد. پدرش حبیب الله عین الملک و مادرش افسرالملوک، نتیجه عزت الدوله، تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه بود. تنها برادر وی «فریدون» نام داشت که بعد ها با خواهر حسنعلی منصور ازدواج کرد.*میرزا رضا قناد و بهاء هنگامی که علی محمد باب فتنه بابیت را در شیراز آغاز کرد از جمله افرادی که به حلقه‌ی مریدان او پیوست میرزا رضا قناد، پدر حبیب الله عین الملک (پدر بزرگ امیر عباس هویدا) بود.هم چنین پس از مرگ باب، میرزا رضا از جمله افرادی بود که«حسینعلی» بهاء ملقب به «بهاءالله» را تا عکا واقع در  اسرائیل همراهی کرد.پس از مرگ بهاء و جانشینی «عباس افندی» وی همچنان از افراد نزدیک وی محسوب می شد و بارها از طرف وی مورد مدح قرار گرفت حتی برای مدتی هم فرزندانش نام خانوادگی «ممدوح» را انتخاب کرده بودند. میرزا رضا از جمله افراد ۹ نفری بود که هنگام قرائت وصیت نامه ی عباس افندی بالای سر او حاضر بودند./۱۹ فروردین ۱۳۹۳مشرق
 ***
توضیحاتی درموردآشوبهای ضدانقلاب ومعاندین
غائله خلق ترکمن
گروه‌های مارکسیستی، عمدتاً چریک‌های فدایی خلق، جـریان را به دست گرفتـند. از همـان ابـتدا تـلاش کردند تحت عنوان «دفاع از خلق ترکمن» با برانگیختن حس ناسیونالیستی ترکمن‌ها و دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی، تحولات منطقه را به دست‌گیرند.
جمعیت ترکمن ایران که عمدتاً در شمال شرق کشور و در هم‌جواری با ترکمنستان قرار دارند، به یک‌میلیون نفر بالغ می‌شود که اغلب از اهل تسنن می‌باشند. در روز ۲۳ بهمن ۵۷ یعنی یک روز پس از پیروزی انقلاب ایران جوانان انقلابی ترکمن به شهربانی گنبد حمله و نیروهای حاضر در پاسگاه را خلع سلاح کردند. در بعدازظهر همان روز چریک‌های فدایی خلق و هواداران آن‌ها به مردم انقلابی مستقر در شهربانی هجوم بردند و خواهان تقسیم سلاح‌ها شدند.
چریک‌های فدایی خلق شایعه کرده بودند شیعه‌ها تفنگ را گرفته‌اند و قصد تلافی حمله چماق به دست‌های ترکمن در دوران پهلوی را دارند. در این روزها جریان چپ به رهبری فدائیان خلق به‌شدت در منطقه ترکمن‌صحرا فعال‌شده بود و با تحریک احساسات قومی و نفوذ در بین روستائیان اهداف پشت پرده خود را پیش می‌برد. در نیمه اول اسفندماه ۵۷ خانه فرماندار سابق گنبد برای سازمان‌دهی نیروهای چپ اشغال و به مرکز ستاد خلق ترکمن تبدیل می‌شود.
این ستاد طی بیانی‌هایی در خصوص حوادث مشابهی که در سنندج در حال وقوع بود اعلام کرد: «ارتش مسئول وقایع سنندج است. ختم این جنایات بستگی مستقیم به تصفیه ارتش ضد خلقی و ایجاد ارتش خلقی دارد.» این بیانیه نشان داد که میان جدایی‌طلبان مرزی رابطه‌ای‌ای پنهانی وجود دارد، هرچند که همزمانی شورش‌ها و مشابهت رفتار و خواسته‌های شورشیان در مناطق مختلف مرزی از قبیل سیستان و بلوچستان، خوزستان، کردستان و ترکمن‌صحرا، خود مبین همین واقعیت بود.
۱۴ اسفند ۵۷ درگیری مسلحانه‌ای بر سر تغییر نام بند شاه بین نیروهای کمیته انقلاب با هواداران چریک‌های فدایی خلق در بندر ترکمن رخ می‌دهد. چپی‌ها ضمن راه‌اندازی تظاهرات علیه کمیته‌های انقلاب مدارس شهر گنبد را به تعطیلی می‌کشانند و خواستار انحلال ارتش ضد خلقی با کمک فدائیان خلق و مجاهدین خلق می‌شوند. شهر گنبد تقریباً حالت متشنج دارد. جنگ اول گنبد بین کانون مرکزی شوراهای ترکمن و فداییان خلق با پاسداران انقلاب و کمیته امام در گنبد آغاز می‌شود.
روز هفتم فروردین آیت‌الله طالقانی طی پیامی خطاب به مردم ترکمن‌صحرا، ضمن محکوم کردن نغمه‌های تجزیه‌طلبانه، خواستار ترک هر نوع مخاصمه و برخورد قهرآمیز و دخالت نظامی از هر فرد یا گروهی شد.عید آن سال در ترکمن‌صحرا متفاوت بود. شهر گنبد تقریباً حالت متشنج داشت. مردم تک‌تک از شهر خارج می‌شدند. شهر سنگربندی شده و گروه‌های زیادی از عوامل سازمان چریک‌های فدائی خلق وارد گنبد شده بودند.
ستاد خلق ترکمن کاملاً حالت تهاجمی به خود گرفته بود و آشکارا مقامات شهر و نیروهای کمیته انقلاب اسلامی را تهدید می‌کرد.۹ فروردین ۱۳۵۸ با رهنمودهای امام راحل، نیروهای سپاه به‌تدریج در مراکز حسّاس شهر مستقرشده و هواداران انقلاب ساکن گنبد نیز با بستن سنگر در محله‌های خود، آماده کمک به پاسداران شدند.
درگیری‌ها در گنبد ۲۵ نفر کشته و ۹۰ نفر زخمی شدند. رادیو عشق‌آباد ترکمنستان شوروی مرتباً به زبان ترکمنی مردم منطقه را تحریک و دعوت به مقاومت در برابر نیروهای اعزامی از مرکز می‌کند. تمام نوار مرزی ایران با شوروی به‌غیراز دو پاسگاه اینجه برون و داشمند در دست گروه‌های چپ‌گراست. ۱۱ فروردین ۵۸ مذاکرات بین آیت‌الله طالقانی و هیئت اعزامی دولت با نمایندگان ترکمن‌ها به نتیجه می‌رسد و طرفین آتش‌بس را امضا می‌کنند؛ اما هنوز درگیری‌ها ادامه دارد.
دو روز بعد ۷۰ نفر از چریک‌های فدایی خلق در درگیری با پاسداران انقلاب دستگیر می‌شوند. اطلاعات و مدارک مهمی مبنی بر دخالت عناصر کمونیست غیر ترکمن در این غائله به دست می‌آید.
« در آن زمان گروه‌های ملی‌گرا، کمونیست‌ها و ستاد خلق ترکمن که یک گروه مسلح سیاسی – نظامی وابسته به سازمان‌های چریکی فدایی خلق کمونیست بود با برگزاری رفراندوم انقلاب اسلامی به‌صورت رسمی در منطقه مخالفت می‌کردند. این گروه علاوه براینکه خود با این رفراندوم مخالف بود مردم مسلمان ترکمن تهدید می‌کردند و به‌زور اسلحه در مناطق ترکمن‌صحرا مانع انجام رفراندوم و شرکت ترکمن‌ها می‌شدند.
ستاد خلق ترکمن به صندوق‌ها حمله می‌کرد و اجازه نمی‌داد در مناطق ترکمن‌صحرا صندوقی مستقر شود، ولی با هر سختی که وجود داشت بخشی از ترکمن‌ها توانستند در این رفراندوم شرکت کنند و به جمهوری اسلامی ایران رأی بدهند، در آن روزها جنگ اول گنبد توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق و ستاد خلق ترکمن که دو گروه سیاسی و مسلح ضدانقلاب بودند به راه افتاد.
آن‌ها به پاسگاه‌های نظامی حمله کرده و سلاح‌های زیادی از تهران، کردستان و مرز شوروی به منطقه وارد می‌کردند و با انقلاب اسلامی که تازه پیروز شده بود می‌جنگیدند. عامه مردم ترکمن طرفدار انقلاب و امام خمینی بودند و با ستاد خلق ترکمن و اقدامات مسلحانه آن‌ها مخالف بودند و به همین خاطر بعد از سرکوب ضدانقلاب همواره مدافع نظام جمهوری اسلامی بودند و بیش از ۵۰۰ شهید تقدیم انقلاب نمودند.»
ضعف دولت موقت در برخورد با فعالیت‌های چریک‌های فدایی که از حمایت حزب توده، سازمان مجاهدین خلق و گروه پیکار برخوردار بودند، باعث شد که سازمان چریک‌های فدایی توسط ستاد شوراهای مرکزی ترکمن‌صحرا و کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن حکومتی در منطقه ایجاد کنند به‌طوری‌که هـیچ اقدامی بدون اجازه و رضایت آنان امکان‌پذیر نبود.
در ۱۳ فروردین‌ماه ۱۳۵۸ طی نشستی توسط نمایندگان ترکمن‌ها و دولت موقت با اعلام آتش‌بس به توافق‌های زیر می‌رسند: «۱-انتقال سریع مجروحان به بیمارستان ۲-آزادی دستگیرشدگان ۳-عقب‌نشینی کامل طرفین درگیری از سنگرها و پاک‌سازی شهر از سنگرها ۴-واگذار کردن حفظ نظم شهر به ارتش تا اطلاع ثانوی.»باوجوداین، سـتاد شوراهای خلق ترکمن‌صحرا دست از اقدامات خود برنداشت و به‌انحاءمختلف ازجمله انتشار اعلامیه‌های تهدیدآمیز از افراد غیر ترکمن خواست تا ترکمن‌صحرا را ترک کنـند.
دراین‌ارتباط خبرگزاری پارس در گزارشی از اوضاع منطقه در روز ۲۸ فروردین ۱۳۵۸ اعلام کرد: «افراد ستاد مرکزی شوراهای ترکمن‌صحرا که در مهمانسرای فرمانداری نظامی گنبد مستقر هستند شبانه به غارت اموال و احشام غیر ترکمن‌ها می‌پردازند و با ربودن تعداد زیـادی گـاو، مرغ و سایر لوازم‌خانگی و توزیع آن‌ها بین ترکمن­ها این خانواده‌ها را از هستی ساقط کرده‌اند و می‌خواهند به این وسیله موجبات فرار و ترک زندگی غیر ترکمن‌ها را فراهم کنند.»
ستاد مرکزی شورای ترکمن‌صحرا در مورد حوادث سنندج اعلام موضع صریح کرد: «ارتش مسئول وقایع سنندج است. ختم این جنایات بستگی مستقیم به تصفیه ارتش ضد خلقی و ایجاد ارتش خلقی دارد.» این بیانیه از رابطه پنهانی میان جدایی‌طلب‌های نقاط مرزی پرده برداشت. آن‌ها به هر اقدامی دست می‌زدند و هر کس را می‌خواستند دستگیر و اموالش را غارت می‌کردند و نوعی دولت‌دردولت تشکیل دادند.
در همین دیدار امام ضمن مفسد خواندن عناصر خلق ترکمن مقابله با آن‌ها را واجب دانسته و در پایان فرمودند: «امیدوارم که انشاء الله امنیت آنجا (گنبدکاووس) برقرار بشود و شما با برادران سربازتان و با برادران پاسدارتان باهم دست‌به‌هم بدهید و این اشرار را از آن ناحیه عقب بزنید.»«شورای انقلابی خلق ترکمن» مرکب از عناصر فداییان خلق، خواسته‌های خلق ترکمن را این‌چنین بیان می‌کنند:
«۱- تشکیل شورای انقلابی از طریق رأی آزاد مردم ترکمن برای دفاع از حقوق حقه ترکمـن و بـه ثمـر رسـاندن خواست زحمتکشان شهر و روستا
۲- لغو کلیه دیون و بدهی‌ها و تعهـدات مالـی کارگران، دهقانان، پیشه‌وران و کارمندان جزء به بانک‌ها و مؤسسات دولتـی
۳- لغو تمام محدودیت‌های ملی و فرهنگی و سپردن مصالح خلق ترکمـن به دست خلـق ترکمن که خود باید در تعیین سرنوشت خود اقدام کند.
۴-تشکل جغرافیایی خلق ترکمن بدین شکل که از بندر ترکمن تا جرگلان شامل ایلات جعفربای، اتابای، کوکلان و جرگلان تحت سیستم اداری واحد و مشترک
۵-ارتشی خلقی برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب و دفاع از منافع ملی از نیروهای انقلابی – فدایـیان و مجاهدیـن خلـق – تشکیل شود و سربازان و افسران ترکمن باید حتی‌المقدور در ترکمن‌صحرا خدمت کنند.»
*** غائله  پاوه  حزب دموکرات کردستان که سال ۱۳۲۳ و در زمان اشغال ایران توسط متفقین و با پشتیبانی شوروی اعلام موجودیت کرده بود، پس از خروج اشغالگران از هم پاشید. این حزب پس از سه دهه سکوت در ۲۴بهمن۱۳۵۷ که تنها دو روز از پیروزی انقلاب گذشته بود، به پشتوانه حمایت بیگانگان و بخصوص آمریکا ادعای خود مختاری و جدایی‌طلبی کرد.
عبدالرحمن قاسملو (فارغ‌التحصیل دانشگاه پراگ چکسلواکی) و غنی بلوریان به عنوان دو نفر از رهبران گروهک مائوئیستی دموکرات از مرزهای غربی وارد کشور شده و به دنبال اجرای طرح جدایی کردستان و تشکیل جامعه سوسیالیستی بر اساس تفکر جدایی دین از سیاست بودند.
به دنبال حملات متعدد عناصر مسلح این گروهک به پاسگاه‌های ژاندارمری و خلع سلاح آنها هیاتی از سوی دولت موقت در روز ۳۰ بهمن ۵۷ برای مذاکره با رهبران ناآرامی‌ها عازم مهاباد شد، اما در حالی که گروه‌ها‌ی مسلح اقدامات تروریستی و خرابکارانه خود را آغاز کرده بودند، دولت موقت در برابر گسترش نفوذ گروه‌ها‌ی تجزیه‌طلب در کردستان سیاست مماشات را در پیش گرفته بود.
فردای روز مذاکره پادگان مهاباد سقوط کرد و تمام سلاح‌ها و مهمات آن به غارت رفت. ۱۸ دستگاه تانک، ۳۶ قبضه توپ سنگین و هزاران قطعه سلاح توسط اعضای حزب دموکرات از پادگان خارج شد و سپس پادگان را آتش زدند.
در همین زمان آمریکایی‌ها نیز ضمن پیگیری دقیق این حادثه و حوادث مشابه آن حمایت‌ها‌ی خود را به صورت پنهانی ادامه می‌دادند.
گزارش خیلی محرمانه ۲۹ اسفند ۵۷ سفارت آمریکا در تهران با عنوان «قیام کردها در سنندج» (که بعدها از اسناد سفارت آمریکا در جریان تسخیر لانه جاسوسی به دست آمد) درباره چگونگی و علل وقوع درگیری سنندج می‌نویسد: «حاکمیت دولت در منطقه دور دستی مانند کردستان بسیار ضعیف است. سنی‌ها‌ی ایران کمتر شیفته این انقلاب اصولاً شیعه در ایران هستند، مخالفت قابل توجه در مناطق دیگر هم وجود داشته است».
در همین گیر و دار گروهی به نام «سرمچاران (فداییان) خلق بلوچ» هم در مورد حوادث سنندج و خواست‌ها‌یشان این‌گونه اعلام مواضع کردند: «ریختن خون برادران کرد را بشدت محکوم می‌کنیم، خود مختاری را حق مسلم تمامی خلق‌ها‌ی تحت ستم از جمله خلق بلوچ می‌دانیم و…!»
در حالی که روزبه‌روز بر شدت اقدامات گروهک کومله افزوده می‌شد، حمله به پادگان نظامی، کمین و کاشت مین در سر راه نیروهای نظامی، ترور و ارعاب افراد بومی و غیر بومی، مصادره و به آتش کشیدن امکانات دولتی و گرفتن مالیات از مردم و… از جمله اقدامات تخریبی حزب دموکرات بود.
روزنامه اطلاعات در دوم اسفند۱۳۵۷ خود می‌نویسد: «افراد مسلح که خواهان خودمختاری هستند با تشکیل کمیته مشترک سربازان انقلاب و رزمندگان کرد، اداره امور پادگان‌های پیرانشهر و پسوه در نزدیکی مهاباد را به دست گرفتند.»
در نوروز ۱۳۵۸ وضعیت سنندج به مرحله‌ای می‌رسد که ساختمان شهربانی و رادیو و تلویزیون به اشغال مهاجمان مسلح در می‌آید.
به دنبال این حادثه، هواپیماهای فانتوم ارتش برفراز شهر در ارتفاع کم به پرواز در می‌آیند و به دستور سرلشکر قرنی عده‌ای از نیروهای مردمی، پاسداران و سربازان از کرمانشاه با بالگرد به داخل پادگان سنندج گسیل می‌شوند.
با ورود این نیروها که با فداکاری خلبان بالگرد شهید احمد کشوری زیر باران گلوله صورت گرفت، مقاومت در پادگان سنندج قدرت بیشتری پیدا کرد.
طی مدت درگیری هیات بلندپایه‌ای از جانب امام خمینی‌(ره) با شورشیان وارد مذاکره شد که مرکب بود از آقایان طالقانی، بهشتی، صدر حاج سید جوادی، بنی‌صدر و‌ ها‌شمی رفسنجانی. بالاخره در روز دوم فروردین آتش بس اعلام شد.
فردای آتش بس به طور غیرمنتظره‌ای به دستور نخست‌وزیر مهندس بازرگان، سرلشکر قرنی نخستین رییس ستاد ارتش از سمت خود برکنار شد.
هنوز یک ماه از اعلام آتش بس نگذشته بود که حزب دموکرات به منظور نفوذ در آذربایجان غربی و شهر نقده بحران جدیدی را در منطقه ایجاد کرد.
این بار شهر پاوه مقصد تروریست‌ها بود. چپی‌ها در تیر ۵۸ و در حمله‌ای بی‌رحمانه به سپاه نوپای مریوان، ۱۷ نفر از پاسداران را به شهادت رساندند. در ۲۵ مرداد روزنامه‌ها خبر از حمله گسترده افراد مسلح به پاوه را دادند. راه‌های ورودی شهر بسته شده بود. افراد مسلح مردم و پاسداران را قتل عام می‌کردند.
پاوه روزهای سختی را سپری می‌کرد به گونه‌ای که از همه شهر فقط دو نقطه در دست نیروهای انقلابی بود. مهاجمان مسلح خانه‌ها را غارت و سپس به آتش می‌کشیدند.
چند ماشین با بلندگو در وسط شهر پی در پی اعلام می‌کردند: هرکس وفاداری خود را به حزب دموکرات اعلام کند درامان است. ما فقط آمده‌ایم پاسداران دکتر چمران را سر ببریم! (دکتر چمران به دستور امام برای پایان دادن به آشوب پاوه اعزام شده بود).
سرانجام و پس از آن که هزاران نفر از عناصر حزب بعث عراق و گروهک‌ها‌ی ضد انقلاب وابسته به بیگانگان مانند کومله، فداییان خلق و حزب دموکرات کردستان، در مرداد ۱۳۵۸ به شهر پاوه در منطقه کردنشین استان کرمانشاه هجوم آوردند، این شهر را تصرف کرده و دست به جنایت‌ها‌ی شنیع زدند امام خمینی(ره) فرمانی تاریخی برای آزاد سازی پاوه صادر کردند:
«…به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم اگر با توپ‌ها و تانک‌ها و قوای مجهز تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسوول می‌دانم. من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور می‌دهم که فوراً با تجهیز کامل عازم منطقه شوند و به تمام ارتش و ژاندارمری دستور می‌دهم که بی‌انتظار دستور دیگر و بدون فوت وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند و به دولت دستور می‌دهم وسایل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کنند، تا دستور ثانوی، من مسوول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می‌دانم و در صورتی که تخلف از این دستور نماید، با آنان عمل انقلابی می‌کنم…»
تاریخ گواهی می‌دهد که پس از این فرمان سیل عظیمی از نیروهای مردمی و ارتشی به سوی پاوه رهسپار شدند. هزاران نفر جلوی نخست‌وزیری طلب اسلحه می‌کردند. افراد زیادی با پای پیاده از کرمانشاه به سوی پاوه حرکت کردند.
دشمن پا به فرار گذاشت و شهرهای مریوان، بسطام، بانه سردشت، مهاباد، بوکان و سقز به تصرف نیروهای انقلاب در آمد و سران حزب دموکرات و کومله به عراق فرار کردند./جام جم یکشنبه ۰۴ تیر ۱۳۹۱
توضیحی درباره اعدامی ردیف۴۷:راه اندازی ایستگاه رادیو ایران در اردیبهشت ۱۳۱۹ خورشیدی (۱۹۴۰ میلادی)بوده. نخستین چهره مشهور، فردی به نام سید جواد ذبیحی بود. او مناجات خوانی را از کودکی نزد پدرش "سیداسداله"در محافل مذهبی آغاز کرد و چون در جوانی، شهرت صدایش به رادیو رسید. وی در ماه های رمضان(مؤذن ودعای سحرخوان) از سال ۱۳۲۸  تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷،گرمابخش محافل شاهانه بوده. حدوداً "30سال"در رادیو می خواند.وبه"بلبل شاه"معروف بود
 ظاهراً حکم اعدام "ذبیحی"بعدازدوران محکومیت زنداش صادرشده بوده امادسترسی بهش نداشتند که عده ای ازانقلابیون  به درب منزل وی رفتند و به بهانه اجرای مراسم نیایش او را با خود بردند  به سزای اعمالش رساندند.  روزنامه اطلاعات  گروه شاهین عامل قتل  ذبیحی معرفی کرد،یعنی اگرغیرازاین بودقاضی وقت دادگاه"خلخالی"آنرا درلیست  اعدام شدگان خودش قرارنمی داد
ردیف ۲۶
نماینده مجلسی که ازمجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود

غلامحسین دانشی، نماینده آبادان در مجلس شورای ملی که ملبس نیز به لباس روحانیت بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ دستگیر  شد.وی که از مجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود در روز سه شنبه ۲۲ اسفند ۵۷ محاکمه شد و به جرم فساد در ارض، محاربه با خدا و خلق خدا به اعدام محکوم شد و حکم همان روز اجرا شد./مدیریت سایت-پیراسته فر نظرتان درباره اعدام‌های" خلخالی" چیست؟   من دو نکته در مورد آقای خلخالی می‌گویم؛ نخست اینکه آقای خلخالی آن زمان لازم بود کارهایی انجام دهد و بعضی کارهایش خیلی درست و مفید بود. مثلا اعدام چند نفر از سران رژیم مثل ژنرالهایشان اگر نبود، بعدها گرفتار داستانی شبیه داستان عبدالفتاح السیسی در مصر می‌شدیم. می‌دانید که او جزو ژنرالهای ارتش مصر بود که در زمان آقای مبارک هم مشغول بود و بعد خودش را در دولت اخوان‌المسلمین جا زد و وزیر دفاع دولت آقای محمد مرسی شد و بعد علیه محمد مرسی کودتا کرد و همان بساط قبل را سر کار آورد. اگر بعضی کارهای آقای خلخالی نبود، ما هم گرفتار مشابه این وضع می‌شدیم. پس از این بابت باید آقای خلخالی را تائید کنیم که کارش درست است. من در کار قضاوت نبودم و ممکن است در جاهایی هم اشتباه کرده باشد که آنهم برای خودش بحث دیگری است. بنابراین مثل خیلی‌های دیگر که نمی‌توانیم چیزی را مطلق تائید کنیم
  مصاحبه خبرآنلاین  با حجت السلام مسیح مهاجری مدیرمسؤل جمهوری اسلامی/۱۱ بهمن ۱۳۹۵عصرایران

این نیز یكی دیگر از خدمات به اصطلاح، ارزنده دولت موقت بازرگان به لیبرال‌ها و فراماسون‌ ها بود. آن‌ها به هر ترتیب كه بود، جنازه یك دژخیم را با دست مسلمان نماها از ایران بیرون بردند؛ ولی برای آن همه افرادی كه به دست ساواك و مجاهدین كشته می‌شدند، كم ترین اهمیتی قائل نبودند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی، در آن روزهای پر از بحران و دشواری، شیخ صادق خلخالی بود. یکی از مهم‌ترین پرونده‌هایی که از زید دست‌های او عبور کرد، رسیدگی به جرائم اعمال خائنانه امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر و وزیر دربار رژیم پهلوی بود. از اقدامات آیت‌الله خلخالی روایات و تحلیل‌های گوناگونی در بین انقلابیون و ضدانقلاب منتشر شده است اما شاید خالی از لطف نباشد که بخشی از خاطرات خود شیخ صادق خلخالی درباره شاید مهم‌ترین پرونده دوران مسوولیت او را مرور کنیم و از زبان خود او در جریان برخی وقایع محاکمه امیرعباس هویدا قرار بگیریم. متن این بخش از خاطرات او این چنینی است:



«... [پس از تشكیل جلسه محاكمه هویدا و انجام دفاعیات او و صدور حكم اعدام] هویدا در حالی كه عرق می‌ریخت، گفت: حضرت خلخالی! من نمی‌گویم مرا اعدام نكنید؛ ولی خواهش می‌كنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید. دولت موقت به من وعده داده است. من گفتم: اصل تفكیك قوای ثلاثه: مقننه و قضائیه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد.
خلاصه هرچه او اصرار كرد، من قبول نكردم و گفتم وصیت خود را بنویس!
او گفت: حضرت خلخالی! یك میلیارد دلار به شما می‌دهم تا شما این كار را به عقب بیاندازید.
گفتم: این‌ها شعر است و من نمی‌توانم در پیشگاه ملت ایران، جوابگوی تأخیر محاكمه و اعدام شما باشم.
هویدا گفت: سلام مرا به مادرم برسانید، و بگویید به دیدن من بیاید؛ چون او علاقه زیادی به من دارد و غیر از من كسی را ندارد.
گفتم: مادران زیادی بودند كه گریه می‌كردند، ولی نتوانستند عزیزان خود را قبل از اعدام ببینند؛ ولی ما هر چه گشتیم تا مادر هویدا را به دیدن پسرش ببریم او در دسترس نبود.

... هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید دستور اعدام او به تأخیر افتد و همین را فرجه حساب می‌كرد و شاید تصور می‌كرد، دستی از غیب برای نجات او بیرون بیاید؛ ولی چاره‌ای نداشتیم و سرانجام حكم را اجرا كردیم.
... پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازه او را ابتدا به پزشكی قانونی و سپس به اطراف كهریزك منتقل و در آنجا به خاك بسپارند؛ ولی موضوع پی‌گیری نشد و ما هم متوجه نشدیم و جنازه او به مدت سه ماه و اندی در پزشكی قانونی ماند.

ابراهیم یزدی به دستور بازرگان از یك طرف و یهودی‌ها و بهایی‌ها و فراماسون‌ها و اسرائیلی‌ها و فرانسوی‌ها از طرف دیگر، دست به دست هم داده و جنازه را در یك تابوت گذاشتند و با ارفرانس به فرانسه فرستادند.
در آنجا تعدادی از به اصطلاح، نویسندگان و روشنفكران ماسونی، دور جنازه جمع شدند و هر یك به فراخور استعدادی كه داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و به رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوش‌خدمتی خود را به صهیونیسم بین‌الملل نشان دادند.

آن‌ها سپس جنازه را با طمطراق به اسرائیل بردند و در فرودگاه لود تل آویو، تعدادی از وطن‌فروشان و ساواكی‌ها و اسرائیلی‌های تروریست، به دستور مناخیم بگین، با رژه نظامی و سلام مخصوص و پرچم طاغوتی ایران و آرم شاهنشاهی، تشییع جنازه كرده و آن را به الخلیل بردند و در قبرستان یهودی‌ها و در كنار قبر پدرش دفن نمودند.
این نیز یكی دیگر از خدمات به اصطلاح، ارزنده دولت موقت بازرگان به لیبرال‌ها و فراماسون‌ها بود. آن‌ها به هر ترتیب كه بود، جنازه یك دژخیم را با دست مسلمان نماها از ایران بیرون بردند؛ ولی برای آن همه افرادی كه به دست ساواك و مجاهدین كشته می‌شدند، كم ترین اهمیتی قائل نبودند.»

منبع: خاطرات آیت الله خلخالی، نشر سایه، چاپ پنجم، صفحات 376 تا 388

صادق خلخالی که بود

صادق احمدی گیوی خلخالی (۱۳۰۵-۱۳۸۳)، روحانی شیعه و حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود. وی در گیوی از توابع شهرستان خلخال متولد شد.
او ۱۴ سال شاگرد روح‌الله خمینی در کلاس‌های دروس مذهبی بود. خلخالی در سال 1383 بر اثر بیماری ای طولانی مدت مـُرد؛

حاکم شرع و اعدام‌های جنجالی

وی که سابقه دستگیری و زندان در سالهای قبل از انقلاب را داشت و از روزهای نخست انقلاب در کنار خمینی بود ، در ۲۴ بهمن ۱۳۵۷ ( ۱۳ فوریه ۱۹۷۹) با حکم خمینی به عنوان حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب منصوب شد.
وی در خاطراتش در مورد نحوه انتخابش به عنوان حاکم شرع می‌نویسد: «خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچکترین تلاشی نکردیم و حتی تا زمانی که به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم . آقا (خمینی) با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۵۷ مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند : این حکم را به نام شما نوشته‌ام ؛ حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم : آقا این حکم سنگین است، فرمودند : برای شما سنگین نیست. گفتم مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می‌کنند. آقا فرمود : من پشتیبان شما هستم و بالاخره باید این حکم را به کسی بدهم که به او اطمینان داشته باشم»
این دادگاه‌ها به دستور مستقیم خمینی برای محاکمه و مجازات دست اندرکاران حکومت پهلوی تشکیل می‌شدند. از کسانی که در این میان اعدام شدند، می‌توان امیرعباس هویدا نخست‌وزیر اسبق و نعمت الله نصیری رئیس ساواک را نام برد. و خلخالی با اعدام افرادی مانند هویدا، بلندپروازیهای مهدی بازرگان را بطور موثری متزلزل کرد.

خلخالی در پاسخ مخالفان به اعدام‌ها، آنها را به سخنان خمینی ارجاع می‌داد:


هرکس در مقابل شما ایستاد همین طور
یقه‌اش را می‌گیری و کنارش می‌اندازی. من با اتکاء به همین حمایت‌های جدی کار خودم
را ادامه می‌دادم و به آنها می‌گفتم امام فهمیده حکم را به چه کسی بدهد و من یک قدم
از انجام وظیفه‌ام عقب نشینی نمی‌کنم.


اما
 
وی مقاله ای با عنوان « کوروش دروغین و جنایتکار» نیز علیه کوروش نوشت و به مناسبت جشن‌های ۲۵۰۰ ساله در ۵۷ صفحه منشتر کرد؛ در این رساله که برخی آنرا فحشنامه خوانده‌اند کوروش را « سفاک و خونریز» نامیده و متهم به لواط و بی‌بند و باری کرده و طرح عظمت او در ایران را سیاستی استعماری و توطئه یهود دانسته و برخی مفسرین همچون علامه طباطبایی که وی را مصداق ذوالقرنین دانسته بودند و درباره کوروش نوشته بودند « به هر قومی که ظفر پیدا می‌کرد، از مجرمان ایشان می‌گذشت و عفو می‌نمود و بزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم و مفسدان و خائنان را سیاست می‌نمود» را واعظان سلطنت و دربار توصیف کرده است ؛ او پیروزی‌های کوروش را نتیجه بخت او و مطالبی که در ستایش وی در تورات آمده‌است را ساخته یهودیان آزاد شده از بابل دانسته‌است ؛
وی پس از انقلاب با وجود مخالفت دولت موقت بازرگان و بنی صدر برای تخریب مقبره رضا شاه در شهر ری به همراه نیرو‌های سپاه وارد عمل شد و آنرا طی بیست روز تخریب کرد - در حالیکه پس از تخریب متوجه شد که جنازه ای در گور نیست -؛ او همچنین برای تخریب پارسه (تخت جمشید) هم عازم شد اما این بار با مخالفت دولت موقت و آیت الله طالقانی و مقاومت مردم مرودشت و پرسنل پارسه، در این امر ناکام ماند؛

توضیح المسائل

او رسالهٔ توضیح‌المسائلی منتشر کرده‌است، اما برخی از منتقدان وی معتقدند این رساله رونوشتی از رسالهٔ خمینی است.

خانواده خلخالی
دختر وی « فاطمه صادقی » است که فامیل خود را تغییر داده‌است و در زمینه‌ حقوق زنان فعالیت می‌کند او با ماهنامه زنان همکاری می‌کرد و عضو تحریریه فصلنامه‌ گفتگو است و مطالبی در دفاع از جنبش فمینیستی در ایران و بر علیه حجاب اجباری در سال ۱۳۸۷ ارائه کرده است ؛

فهرست اسامی و عکسهایی از اعدامیان سرشناس به حکم صادق خلخالی
 

امیر عباس هویدا (نخست وزیر وقت)
نعمت الله نصیری (رئیس ساواک و ارتشبد)
فَرخ ‌رو پارسا وزیر آموزش و پرورش (اولین وزیر زن ایران)
سپهبد نادر جهانبانیسپهبد امیرحسین ربیعی
سپهبد رضا ناجی 
سپهبد مهدی رحیمی
سپهبد امین افشار
سپهبد هاشم برنجیان
سپهبد احمد بیدآبادی
سپهبد ناصر مقدم
سپهبد عبدالله خواجه نوری
سپهبد محمدتقی مجیدی
سپهبد جعفر قلی صدری
سپهبد علی حجت کاشانی

سرلشکر شمس تبریزی 
سرلشگر منوچهر خسروداد
سرلشکر حسن پاکروان
سرلشگر علی اکبر یزدجردی
سرلشگر فخر مدرس
سرتیپ شهنام رضایی
سرتیپ حسین همدانیان
سرتیپ شهنام
سرهنگ مصطفی زمانی
سروان ژیان پناه
سالار جاف
سرتیپ تابعی
سرلشکر وثیق
سرتیپ ملک
سرلشکر معتمد
سرلشکر ده پناه
سرگرد شعله ور
سرلشکر بدیع 

ابراهیم یزدی از اعضای شورای انقلاب معتقد است که آیت الله خمینی گرچه اعدام چند نفر از سران ارتش را تایید کرد، اما نه شکل اعدام و نه برخی دیگر از رفتارهای خلخالی را قبول نداشت. در عین حال روشن نمی‌کند که در اینصورت چرا هیچگاه خلخالی را عزل یا توبیخ نکرد! ؛ او بعد از شدت یافتن درگیریهای سیاسی پس از تابستان ۶۰ بعنوان حاکم شرع به محاکمه عده زیادی از اعضای گروههای سیاسی پرداخت و مامور رسیدگی به پرونده‌های قاچاق مواد مخدر شد. وی پیرامون اعدام پسر نوجوانی که نشریه ارگان مجاهدین خلق را می‌خوانده ‌است می‌گوید: « برای خیلی از همکارانم سوال بود که چگونه می‌شود این‌ها را سر جایشان نشاند. عصر از پیش امام بازگشته بودم..... داشتیم می‌آمدیم داخل کوچه منزل که از شیشه ماشین دیدم دوتا بچه پانزده - شانزده ساله گویا مخفیانه چیزی با هم رد و بدل کردند. دستور دادم بگیرند و بگردندشان ببینم ماجرا چیه. خودم از کیف پسره این روزنامه مجاهدین را در آوردم. یادم هست فامیلش شریعتی بود... همانجا پسره را با گلوله زدم و به همراهانم گفتم اینجوری باید با این جانوران برخورد کرد!»
به ادعای ابوالقاسم سرحدی زاده، آیت الله بهشتی اولین رییس قوه قضائیه پس از انقلاب با عملکرد وی مخالف بوده‌است و او توسط بنی صدر به آیت الله خمینی برای این پست معرفی شده‌است؛

ترور شاه با کمک کارلوس، ترور شهریار شفیق

خلخالی پس از انقلاب بسیاری از مقامات پهلوی، محمد رضا شاه و اکثر اعضا خانواده اش را « مفسد فی الارض» نامیده و به اعدام غیابی محکوم کرد. او برای ترور آنان در خارج از کشور تلاشهایی خصوصا با کمک گروه فدائیان اسلام صورت داد. ۱۶ آذر ۱۳۵۸ شهریار شفیق پسر اشرف پهلوی و یکی از افرادی که غیابا ً توسط وی محکوم به مرگ شده بود در پاریس ترورشد.
پس از عزیمت محمد رضا شاه به مکزیک، خلخالی اعلام کرد که گروهی از اعضای فدائیان اسلام را برای ترور وی اعزام کرده‌است. او همچنین گفت با «ایلچ پار میرزآلباس کارلوس» تروریست معروف آمریکای جنوبی برای ترور شاه هماهنگی صورت گرفته ‌است. حمله کارلوس و گروهش به ویلای شاه ۶ تیر ۱۳۵۸ بوسیله هلی کوپتر انجام شد، اما وی موفق به کشتن شاه نشد. خلخالی سپس طی مصاحبه‌ای گفت که شاه در آن حمله زخمی شده‌است. وی همچنین گفت که 000/140 دلار جایزه برای قتل شاه در نظر گرفته‌است ؛

خلخالی دو دوره نماینده مردم قم در مجلس شورای اسلامی و نماینده مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری بود ؛ پس از مرگ خمینی همچون اکثر آخوندهای چپ گرا، پستی از سوی خامنه‌ای دریافت نکرد و در دیگر انتخابات هم رد صلاحیت شد ! وی سپس به تدریس در حوزه علمیه قم مشغول شد.
وی در مصاحبه‌ ای با صادق صبا ، خبرنگار بخش فارسی بی‌بی‌سی از گذشته خویش اظهار رضایت کرده و گفته بود چنانچه هر یک از اعدام شده‌ها به دست وی امروز زنده بودند، دوباره آنها را اعدام میکرده‌ است.
خلخالی خاطرات خود را منتشر کرده و در آن از اقدامات خود دفاع کرده‌است. وی در خاطرات خود، از اینکه نتوانسته بسیاری از کسانی را که قصد اعدام آنها را داشته به جوخه اعدام بسپارد، ابراز ناخرسندی کرده‌است؛

گرایش سیاسی

در ابتدای انقلاب مخالف سرسخت نیروهای ملی از جمله نهضت آزادی و مهدی بازرگان بود. او از یاران نزدیک خمینی بود و پس از مرگ وی منزوی شد. او پس از انشعاب در جامعه روحانیت مبارز تهران و ایجاد مجمع روحانیون مبارز
 به عضویت این جریان چپ گرا در آمد؛ گرچه در دوران اصلاحات سابقه اش منجر به دوری ِ اکثر احزاب دوم خردادی از وی شد و تنها تعداد انگشت شماری از اعضای مجمع روحانیون مبارز حمایت‌هایی از وی صورت دادند. از سویی خود او نیز به بی بی سی گفت از آنجا که قصد تبری جستن از گذشته و اعدامهایش را ندارد، از حمایت از اصلاح طلبان صرف نظر می‌کند ؛ او در انتخابات مجلس خبرگان در اعتراض به رد صلاحیت‌های گسترده از شرکت در انتخابات انصراف داد؛

ترورهای تاریخی ایران؛ از کاووس تا رزم‌آرا
قتل‌هایی که مسیر تاریخ را تغییر داد
 تاریخ ایرانی: روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ سپهبد حاجعلی رزم‌آرا نخست‌وزیر، توسط خلیل طهماسبی از اعضای گروه فدائیان اسلام ترور شد. گلوله طهماسبی در حیاط مسجد شاه بر سینه او نشست و در دم جان سپرد اما ضارب رزم‌آرا هرگز مجازات نشد. در سال ۱۳۳۱ هنگامی که جبهه ملی در مجلس در اوج قدرت بود، به وسیله نمایندگان طرحی تهیه و تصویب شد که خلیل طهماسبی را از زندان آزاد می‌کرد. این ماده واحده تاکید داشت: چون خیانت علی رزم‌آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض اینکه قاتل او خلیل طهماسبی باشد، از طرف مردم ایران بی‌گناه شناخته شده و تبرئه می‌شود. بعد از ترور ناموفق حسین علاء نخست‌وزیر٬ طهماسبی در ۶ آذر ۱۳۳۴ دستگیر و در ۲۷ دی همان سال به همراه محتبی نواب صفوی٬ مظفر ذوالقدر و محمد واحدی اعدام شد.

 

قتل رزم‌آرا عملاً به روند ملی شدن صنعت نفت ایران سرعت بخشید و کمتر از دو هفته پس از این حادثه، لایحه ملی شدن نفت در پایان سال ۱۳۲۹ در مجلس تصویب شد. این ترور پس از ترور محمدرضا شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تهران و ترور عبدالحسین هژیر، وزیر دربار در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ در مسجد سپهسالار رخ داد. ترور رزم‌آرا، آخرین وزیرکشی ایران نبود، چه اینکه در اول بهمن ۱۳۴۰ حسنعلی منصور، نخست‌وزیر نیز ترور شد. پس از انقلاب اسلامی نیز دو ترور بزرگ در هفتم تیر و هشتم شهریور ۱۳۶۰ منجر به شهادت آیت‌الله بهشتی رئیس دیوانعالی کشور، محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر نخست‌وزیر و چند وزیر و نماینده مجلس شد.

 

کمتر از ده روز پس از ترور رزم‌آرا، مجله «اطلاعات هفتگی» در گزارشی (۲۵ اسفند ۱۳۲۹)، ترورهای مهم تاریخ ایران را مرور کرد که «تاریخ ایرانی» بعد از ۶۵ سال آن را بازنشر می‌کند:

 

در افسانه‌های مصر قدیم چنین آمده است که کاووس یا کامبیز شاهنشاه ایران پس از تسخیر مصر خبری دروغ به گوشش رسید که برادر کوچکترش فرود (وردیا - بردیا) در ایران قیام نموده بر تخت سلطنت نشسته است. این خبر شاهنشاه را نسبت به یک عده از بزرگان کشور که همراه و همسفر وی بودند بدبین ساخت و با آنان بنای بد سلوکی را گذارد تا عاقبت هنگامی که به سوی ایران برمی‌گشتند و اردوی بزرگ به خاک سوریه رسیده بود، تنی چند از بزرگان که به علت بدرفتاری‌های کاووس به شدت رنجیده بودند با هم سازش نموده وی را به ضرب خنجر از پا درآوردند. ولی بزرگان ایران که از شاه‌کشی نفرت داشتند شهرت دادند که پادشاه خشمگین بود و حرکتی کرد که خنجر خودش غافلانه به قسمتی از رانش فرو رفت و چون نوک خنجر زهرآگین بود زخمش بهبودی نیافته سبب مرگ وی شد.

 

 

پادشاه ایران هم نایب‌السلطنه یونانی را ترور کرد

 

از دوران کیانی و هخامنشی که بگذریم می‌رسیم به عهد سلطۀ یونانیان. یونانی‌ها و مقدونی‌ها که قریب شصت سال بعد از اسکندر بر ایران حکومت داشتند دارای آداب و رسوم نامعقول و بسیار زشتی بودند که از آن جمله رسم و راه عشق غیرطبیعی بود که شخص اسکندر و همراهان او و سایر بزرگان یونانی علنا و آشکارا دارای آن عادات نکوهیده بودند.

 

بالجمله یکی از فرمانروایان یونانی که بر بلخ و خراسان حکومت می‌کرد از طایفه غیور و نیرومند پارت یک عده گروگان گرفت که میانۀ آن‌ها پسری هجده ساله به نام اشک یا ارشاک وجود داشت و اشک جوانی زیبا و خوش اندام بود. بنابراین امیر یونانی وی را در ردیف غلام و پیشخدمت‌ها درآورد و شبی که از باده گوارا سرش گرم بود به خیال آنکه جوان ایرانی هم مثل پیشخدمت‌های وی ارتکاب عمل زشت را یک چیز عادی و معمولی خواهد شمرد و به عشق غیرطبیعی فرمانفرمای یونانی تن خواهد داد او را به خوابگاه خویش می‌خواند و کندن لباس و بردن خود را تا بستر از او تقاضا می‌نماید و در آن اثنا گریبان جوان را می‌گیرد.

 

همین که اشک به نیت و آرزوی شهوانی فرمانفرما پی می‌برد بی‌محابا خنجر خود را کشیده سینۀ سردار یونانی را می‌شکافد و از خوابگاه بیرون آمده به نگهبانان می‌گوید فرمانفرما به خواب خوش اندر است مبادا سر و صدایی شود که آسایش وی مختل گردد. نگهبانان با لبخندهای نیشدار خود اشک را بدرقه می‌کنند و او نیز بدون اعتنا به توهمات آنان به جانب خوابگاه خود می‌رود اما همین که از دیده آنان دور شد با چابکی به سمت اصطبل رفته اسب بی‌مانند خویشتن را سوار و یکسر به جانب یورت پارت‌ها می‌شتابد و مسافت بعیدی را که میانۀ شهر تا جایگاه طایفه پارت بوده در شبانه‌روزی پیموده وارد خرگاه برادران خود شده داستان هوسرانی فرمانفرما و ترور کردن او را حکایت می‌نماید.

 

برادران اشک عده زیادی بودند و به مجرد خبر یافتن از واقعه موحشی که روی داده بود، حساب کار خود را کرده می‌فهمند که دیگر به هیچ روی میانه آنان با دستگاه حکومت سازش‌پذیر نخواهد بود. بنابراین با شتاب هر چه تمام‌تر احشام و اغنام خود را به صحراهای دور دست شمالی نزد ایلات دیگر می‌فرستند و عیالات و کودکان را با بارهای سنگین در قلعه‌های ایرانی‌نشین زیر حمایت بزرگان ایرانی قرار می‌دهند سپس از مردان کارآمد و دلیر پارت یک دسته مرکب از چند هزار سوار تشکیل داده رو به شهر می‌تازند و پیش از آنکه یونانیان بتوانند نیروهای خود را سر و صورتی بخشند پارت‌ها شهر بلخ را تسخیر کرده یونانیان را در چند میدان مختلف درهم می‌شکنند.

 

سپس با پادشاهان و فرمانروایان استان‌ها و ولایات ایرانی‌نشین انجمن هم گروه ساخته، متحد می‌شوند و‌‌ همان جوان هجده ساله که عامل قتل نایب‌السلطنه یونانی و باعث شورش پارت‌ها شده بود عاقبت به نام اشک اول بر تخت سلطنت ایران می‌نشیند و مردم سایر ایالات و ولایات ایران در ازای خدماتی که وی به ایران تقدیم نموده و سلطۀ یونانیان را برانداخته بود، همگان از صمیم قلب پذیرفتند که اشکانیان را شاهنشاه بشناسند.

 

 

ترور با لگد اسب!

 

در عهد ساسانیان هم بنا بر افسانه‌هایی یزدگرد خشن یا به قولی گناهکار به دست یک مغ یا یک موبد متعصب ترور شد و بعد شهرت دادند که در کنار چشمۀ گواسب که اکنون هم چشمه گیلاس نامیده می‌شود و در شش فرسنگی شهر مشهد واقع است اسبی قشنگ از آب در آمد و به هیچ کس دست نداد مگر به شخص یزدگرد که آن روز‌ها برای معالجه در کنار چشمۀ مزبور اردو زده بود. همین که شاه پیش آمده اسب زیبا آرام شد. شاه به دست خود بر اسب آبی زین نهاد و تنگ آن را محکم بسته سینه بند و دم‌گیر و دهانه و افسار را بر تن اسب آرایش داد ولی تا رفت که پا بر رکاب نهد، اسب شیطان لگدی سخت به سینه شاهنشاه نواخته رو به جانب نامعلومی فرار کرد و یزدگرد بر اثر آن لگد جان سپرد. یزدگرد بر خلاف پدرانش با پیروان دیگر مذاهب مدارا می‌کرد و می‌گفت: تخت سلطنت ما بر چهار پایه قرار دارد که مقصود پیروان چهار دین رایج در عهده وی بود عبارت از زردشتی‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، بودایی‌ها و می‌گفت: هر کدام از این چهار پایه را ما باید حفظ نماییم و البته این عقیده شاهنشاه را موبدان نمی‌پسندیدند و می‌خواستند به قتل و غارت و آزار مسیحیان و دیگران مانند گذشته ادامه دهند و سخن پادشاه را بر بی‌دینی وی حمل کرده او را «یزدگرد بزهکار» لقب دادند و بنا بر حکایات یک نفر از افراد متعصب زردشتی یزدگرد را ترور کرد و بعد افسانۀ اسب جنی را ساختند تا نسبت شاه‌کشی را از قوم ایرانی دور سازند. آخرین ترور عهد ساسانی همانا کشته شدن یزدگرد سوم است به دست خسرو نام آسیابان که در تواریخ ثبت شده است.

 

 

ترورهای دوره اسلامی

 

پس از وفات حضرت رسول(ص) نخستین ترور که پیش آمد داستان کشته شدن اسود، پیغمبر دروغین بود که یمن را مغشوش و بزرگان ایرانی آنجا را به قتل رسانده بود.

 

ترور معروف دیگر به دست فیروز کاشانی صورت گرفت که وی را ابو لؤلؤ می‌نامند. فیروز از جمله ایرانیانی بود که در جنگ، اسیر مسلمانان شده بود و در شهر مدینه دین اسلام را پذیرفت و از موالی یعنی بندگان و پیوستگان خاندان مغیره بن شعبه به شمار می‌رفت ولی پیوسته با آل رسول‌الله(ص) ارادت می‌ورزید و به خانه عباس عموی حضرت و خانه‌های بنی‌هاشم که گرداگرد هم واقع بود آمد و رفت می‌کرد. در آن عهد رسم چنان بود که وقتی غلام کسی به اسلام می‌گرایید اربابش او را آزاد می‌گذارد و عنوان وابستگی به خاندان وی پیدا می‌کرد و غلام مزبور در مقابل مهربانی و لطف اربابش یک نوع باج و مالیاتی بر عهده می‌گرفت که از درآمد و کسب و کار خویشتن به ارباب خود بپردازد.

 

فیروز کاشانی از مردان صنعتگر بود و در ساختن چرخ‌های آب‌کشی که در هر چرخیدن صد‌ها لیتر آب از چاه برآورده به میراب می‌ریخت و هنوز در مصر معمول و به نام چرخ فارسی مشهور است، استاد بود. همچنین در ساختن آسیاب بادی و ساختن انواع کارد و چاقو و کارهای آهنگری نیز مهارت داشت. در آن ایام برخی از خواجگان مدینه نسبت به موالی خود فشار آورده باج و سهم بیشتری از درآمد آن‌ها را برای خود می‌طلبیدند. روزی فیروز در راه گذری، خلیفه دوم را دید و نزد وی شتافته از حال خود و از مبلغی که خواجه از وی طلب می‌کند شکوه نموده گفت من از پرداخت مبلغی که خواجه‌ام می‌خواهد ناتوان می‌باشم، استدعایم آنکه خلیفه به من رحمت آورده سفارشی به خواجه فرماید. خلیفه پرسید: مگر تو آن شخص نیستی که شنیده‌ام در چندین صنعت مختلف استاد هستی؟ فیروز پاسخ داد: آری همانم. خلیفه گفت: در این صورت خواجه تو مردی قانع است که با روزی چند درهم باج از تو خشنود گشته است و حال آنکه تو باید خیلی بیش از این‌ها به او بپردازی. خلیفه دوم عمر با مردم ایران باطنا خوب نبود و اهالی این خطه را از کابل و هرات و خوارزم گرفته تا فارس و عراق و موصل دشمن دیرین و موروثی اعراب می‌شمرد. شاید خلیفه دوم اصولا شکایت فیروز را از خواجه خودش ساختگی می‌دانست و به گمان نزدیک به یقین از محبت وی با آل رسول(ص) و بنی‌هاشم نیز خبر داشت.

 

خلیفه پس از آنکه شکوه و التماس‌های فیروز را نپذیرفت، زمینه صحبت را عوض کرده از وی پرسید: آیا می‌توانی در اطراف مدینه آسیاب بادی بسازی تا مردم این شهر از حیث تهیه آرد آسوده شوند و زن‌ها گرفتار دست آسیاب نباشند؟

 

فیروز که خاطری ناخشنود داشت پاسخ داد البته که می‌توانم. امیدوارم برای رضای خاطر تو چنان آسیابی بسازم که جهانیان از آن قرن‌ها سخن گویند!

 

فیروز آن جمله را گفته از خلیفه دور شد و خلیفه به همراهان خود اظهار کرد: دیدید که این غلام فرس در معنا مرا تهدید کرد! چیزی از آن گفت‌وگو نگذشته بود که تهدید ابو لؤلؤ فیروز صورت عمل پیدا کرد و با کارد خوش‌ساخت و برنده خود خلیفه مقتدر، جهانگیر و جهاندار را از پا در آورده، خویشتن پا به فرار نهاد و دیگر هیچ کس او را ندید.

 

لؤلؤ در عربی به معنای مروارید است و ابو لؤلؤ یعنی پدر مروارید. پس از ترور خلیفه در ناحیه یمن که اکثر مردم آنجا شیعه بودند ضرب‌المثلی رایج شد که می‌گفتند: «مگر فیروز کاشانی هستی که از کارد تو مروارید بریزد!»

 

ترور دیگری که در صدر اسلام روی داد عبارت از اتحاد سه نفر خارجی عصبانی بود که عهد بستند سه تن از بزرگان درجه اول را ترور کنند. از آن میان فقط عبدالرحمن پسر ملجم در قتل حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) موفق شد و دو رفیق دیگرش که عهده‌دار ترور کردن معاویه و عمر و عاص بودند، ضربت آن یکی به خطا رفت و زخم معاویه بهبود یافت. فقط از نسل و داشتن فرزند افتاد و اما دومی روزی در مصر سحرگاهان به مسجد رفت و به انتظار عمر و عاص نشست که فرمانفرمای مصر بود و می‌بایست پیش‌نماز مسلمانان باشد اما عمر و عاص در آن روز بیمار بود و نیامده و قاضی مصر را به جای خود به مسجد فرستاد بیچاره قاضی ضربتی خورد و مرد.

 

 

برهان قاطع را به چشم دید

 

در دوران سلطنت بنی‌عباس ترورهای بسیار اتفاق افتاد و مهم‌ترین آن‌ها ترور‌های اسمعیلیه بود که عدۀ زیادی از پادشاهان و خلفا و وزیران و علما و بزرگان را در مراکش و مصر و شام و ایران به قتل رساندند که از آن جمله بود نظام‌الملک وزیر مشهور ملکشاه. در آن عهد مسئلۀ ترور وحشت‌انگیز شده بی‌اندازه مردمان صاحب‌کار و زمامداران را به هراس افکنده و آرام و قرار را از طبقات عالی سلب کرده بود.

 

معروف است که امام فخر رازی پیشوای دانشمند شهرری هنگام درس دادن و نقل عقاید و آرای پیروان مذاهب مختلف هرگاه رشتۀ سخنش به عقیده اسمعیلیه کشیده می‌شود و می‌خواست از آن‌ها سخنی نقل نماید می‌گفت: «ملاحده ـ یا ملحدان ـ یا اسمعیلیه که خدای به آنان سزای سخت دهد.» چنین می‌گویند یا چنان معتقدند. تا یک وقت شاگردی هوشمند و فاضل در حوزه درس امام پیدا شد و یک چند میانه هفتصد، هشتصد نفر از فضلایی که شاگردان امام بودند خودنمایی کرد با فصاحت و بلاغت و آوردن اعتراضات درست حوزه درس را گرم بحث و جدل می‌ساخت تا نظر لطف امام را به خود جلب کرد. آنگاه روزی از استاد وقت خواست تا سخنی محرمانه به عرض رساند و همین که وارد اتاق خلوت شد گریبان امام فخر را گرفته، او را برداشته به زمین کوفت و ریشش را به دست چسبیده، کارد تیز از زیر قبا بیرون کشیده به حلقوم وی نهاده گفت: سیدنا فرماید هر سال یک کیسه دارای سیصد دینار زر خالص تنخواه تو خواهد بود اما هر‌گاه بار دیگر از آن کلمات ناهنجار چیزی بگویی سر و کار تو با این کارد برنده خواهد بود. هان! هوشیار باش که دلیل و برهان ما را درست بشناسی!

 

در اثنای پیام کیسه طلا را هم تقدیم نمود چون امام با التماس و تضرع گفت: «به دیده منت دارم، اطاعت می‌کنم از کرم سیدنا سپاس دارم اینک از سینه من برخیز که نفسم بند آمد!» شاگرد فاضل‌نما برخاسته دست امام را بوسیده پوزش طلبیده بیرون رفت.

 

از آن زمان به بعد شاگردان می‌دیدند که هر گاه رشته سخن امام به اسمعیلیه می‌کشد با استادی از بردن اسم آن‌ها خودداری نموده موضوع بحث را به جای دیگر می‌کشاند. عاقبت چند تن از شاگردان محرم از او علت این تغییر رویه را پرسیدند. اما فخر پاسخ داد: «ای برادران، من برهان قاطع اسمعیلیه را به چشم خود دیدم!»

 

 

ترور شاه مغول

 

بعد از برافتادن اسمعیلیه به دست هلاکوخان مغول یک چند خبری از ترورهای پیاپی نبود اما در اواخر دوره مغول یک ترور بسیار مهمی اتفاق افتاد که در سلطنت و سیاست کشور ایران تاثیر گذاشت. آخرین پادشاه مغول به نام «طغا تیمور» در حدود گرگان خیمه و خرگاه به پا کرده بود و در آن ایام گروهی از مردم سبزوار قیام نموده سربداری کردند. یعنی حاضر شدند سر خود را بالای دار ببینند و این لغت مرادف است با «مجاهد» در عبری یا فدایی یا سربازی.

 

سربداران بر ضد عمال ستمگر مغول برخاستند و بر ولایت سبزوار تسلط یافتند. هنگامی که طغا تیمور در گرگان بود به مناسبت پیش‌آمد عید نوروز سلام عام تشکیل شد و سه، چهار نفر از بزرگان سربدار‌ها نیز برای سلام بار دو رفتند. همین که چشم آن‌ها از دور به پادشاه مغول افتاد یکی به دیگری گفت بیا مردی کنیم و امروز با کشتن این مغول به فرمانروایی ترکان در کشور ایران پایان دهیم.

 

رفیقش موافقت کرد و سربداران بی‌باکانه به طور ناگهانی به جانب تخت دویده با تبرزین خویش شهریار مغول را بر سریر سلطنتش در خون غریق ساختند و در یک لحظه اردو به هم برآمد و کار مغولان با حمله سواران سربداری و سایر ایرانی نژادانی که در‌‌ همان اردوگاه بودند خاتمه یافت و دیگر پادشاهی فرزندان چنگیز در ایران پا نگرفت. چندی بعد که پادشاه هرات از سلسلۀ کرت بر سربداران تاخت و موجبات ضعف آنان را فراهم ساخت شاعری از روی تاسف چنین سرود:

گر خسرو کرت بر دلیران نزدی!

با عزم یلی بر صف شیران نزدی!

از هیبت تیغ سرداران تا حشر!

یک ترک دگر خیمه به ایران نزدی!

 

 

ترورهای قرون اخیر

 

در عهد صفویه دو سه بار ترور اتفاق افتاد که از آن جمله کشته شدن شاهزاده محمدباقر میرزا پدر شاه صفی بود که به دست یکی از نوکران کشته شد.

 

اما در عهد نادر مهم‌ترین تروری که می‌خواستند به عمل آوردند، بر ضد نادرشاه بود که یک بار موفق نشدند و نادر به فرزند عزیزش رضاقلی‌میرزا گمان بد برده وی را کور کرد اما بار دوم هنگامی که نادر در بستر خفته بود وی را کشتند.

 

آقامحمدخان قاجار نیز از طرف نوکران خودش با ترور کشته شد و اردوی او که به قصد اخراج روس‌ها در قفقاز بود برهم خورد. چندی بعد در سلطنت فتحعلی شاه یکی از هوشمند‌ترین سرداران روس به دست خوانین بادکوبه ترور شد. سردار مزبور به نام «سیسیانوف» موسوم و به لقب فرنگی «انسپکتور» ملقب بود یعنی مفتش زیرا او منصب بازرس کل قشون روسیه را داشت. لفظ انسپکتور در لهجۀ مردم قفقاز باشپو خدور تحریف شده بود.

 

 

ترورهایی که انجام نشد

 

در زمان ناصرالدین شاه نیز برای ترور اقدام کردند اما اقدام‌کنندگان موفق نشدند و واقعۀ حمله بابی‌ها را به تفصیل تواریخ آن عهد یاد کرده‌اند. عاقبت پادشاه مزبور به دست مرحوم میرزا رضای کرمانی ترور شد.

 

هنگامی که مظفرالدین شاه به اروپا رفت یکی از افراد حزب آنارشیست فرانسه در پاریس قصد کرد آن شهریار ضعیف بینوا را ترور کند اما موفق نشد و دستگیر گردید.

 

 

ترورهای عهد مشروطیت

 

در عهده مشروطیت مهم‌ترین ترور‌ها، کشته شدن میرزا علی‌اصغرخان اتابک و کشته شدن علاءالدوله بود. در ولایات ایران هم یک عده از اعیان و علمای مستبد به دست جوانان و مردان آزادی‌خواه ترور شدند.

 

در مشروطه دوم مرحوم آیت‌الله آقا سیدعبدالله بهبهانی به دست آزادی‌خواهان تندرو ترور و مقتول شد و حال آنکه آن مرحوم شخصا پیشوای مشروطیت بود. در اواخر جنگ بین‌الملل اول که اوضاع ایران دچار اختلالی سخت شده بود، کمیتۀ مجازات تشکیل شد و چند تن از مردمی که شهرت دوستی انگلیس را داشتند به قتل رسیدند و ترورهای کمیتۀ مجازات موجب خوف و اندیشۀ فراوان شده بود.

 

اندیشۀ ترور تا کودتای ۱۲۹۹ بلکه تا سال‌های ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ بیش و کم در میان بود اما پس از تغییر سلطنت و استحکام مبانی سلطنت جدید و پیدایش کار فراوان موجب اشتغال جوانان گشت دیگر خبری از ترور به گوش نمی‌رسید و مادام که اوضاع اقتصادی کشور به وضع کنونی دچار نگردیده بود، هیچ کس به فکر ترور نمی‌افتاد، اما چون از برکت هجوم اجانب و اختلال احوال سیاسی و اقتصادی و مالی بار دیگر کشور ما گرفتار هرج و مرج شد از نو باز داستان ترور مسعود و هژیر و دهقان و اخیراً سپهبد رزم‌آرا باعث تشویش افکار گشت چنانکه بر همگان مشهود است. 

يکشنبه 16 اسفند 1394  15:41

ترورهای تاریخی ایران؛ از کاووس تا رزم‌آرا
قتل‌هایی که مسیر تاریخ را تغییر داد
 تاریخ ایرانی: روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ سپهبد حاجعلی رزم‌آرا نخست‌وزیر، توسط خلیل طهماسبی از اعضای گروه فدائیان اسلام ترور شد. گلوله طهماسبی در حیاط مسجد شاه بر سینه او نشست و در دم جان سپرد اما ضارب رزم‌آرا هرگز مجازات نشد. در سال ۱۳۳۱ هنگامی که جبهه ملی در مجلس در اوج قدرت بود، به وسیله نمایندگان طرحی تهیه و تصویب شد که خلیل طهماسبی را از زندان آزاد می‌کرد. این ماده واحده تاکید داشت: چون خیانت علی رزم‌آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض اینکه قاتل او خلیل طهماسبی باشد، از طرف مردم ایران بی‌گناه شناخته شده و تبرئه می‌شود. بعد از ترور ناموفق حسین علاء نخست‌وزیر٬ طهماسبی در ۶ آذر ۱۳۳۴ دستگیر و در ۲۷ دی همان سال به همراه محتبی نواب صفوی٬ مظفر ذوالقدر و محمد واحدی اعدام شد.

 

قتل رزم‌آرا عملاً به روند ملی شدن صنعت نفت ایران سرعت بخشید و کمتر از دو هفته پس از این حادثه، لایحه ملی شدن نفت در پایان سال ۱۳۲۹ در مجلس تصویب شد. این ترور پس از ترور محمدرضا شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تهران و ترور عبدالحسین هژیر، وزیر دربار در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ در مسجد سپهسالار رخ داد. ترور رزم‌آرا، آخرین وزیرکشی ایران نبود، چه اینکه در اول بهمن ۱۳۴۰ حسنعلی منصور، نخست‌وزیر نیز ترور شد. پس از انقلاب اسلامی نیز دو ترور بزرگ در هفتم تیر و هشتم شهریور ۱۳۶۰ منجر به شهادت آیت‌الله بهشتی رئیس دیوانعالی کشور، محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر نخست‌وزیر و چند وزیر و نماینده مجلس شد.

 

کمتر از ده روز پس از ترور رزم‌آرا، مجله «اطلاعات هفتگی» در گزارشی (۲۵ اسفند ۱۳۲۹)، ترورهای مهم تاریخ ایران را مرور کرد که «تاریخ ایرانی» بعد از ۶۵ سال آن را بازنشر می‌کند:

 

در افسانه‌های مصر قدیم چنین آمده است که کاووس یا کامبیز شاهنشاه ایران پس از تسخیر مصر خبری دروغ به گوشش رسید که برادر کوچکترش فرود (وردیا - بردیا) در ایران قیام نموده بر تخت سلطنت نشسته است. این خبر شاهنشاه را نسبت به یک عده از بزرگان کشور که همراه و همسفر وی بودند بدبین ساخت و با آنان بنای بد سلوکی را گذارد تا عاقبت هنگامی که به سوی ایران برمی‌گشتند و اردوی بزرگ به خاک سوریه رسیده بود، تنی چند از بزرگان که به علت بدرفتاری‌های کاووس به شدت رنجیده بودند با هم سازش نموده وی را به ضرب خنجر از پا درآوردند. ولی بزرگان ایران که از شاه‌کشی نفرت داشتند شهرت دادند که پادشاه خشمگین بود و حرکتی کرد که خنجر خودش غافلانه به قسمتی از رانش فرو رفت و چون نوک خنجر زهرآگین بود زخمش بهبودی نیافته سبب مرگ وی شد.

 

 

پادشاه ایران هم نایب‌السلطنه یونانی را ترور کرد

 

از دوران کیانی و هخامنشی که بگذریم می‌رسیم به عهد سلطۀ یونانیان. یونانی‌ها و مقدونی‌ها که قریب شصت سال بعد از اسکندر بر ایران حکومت داشتند دارای آداب و رسوم نامعقول و بسیار زشتی بودند که از آن جمله رسم و راه عشق غیرطبیعی بود که شخص اسکندر و همراهان او و سایر بزرگان یونانی علنا و آشکارا دارای آن عادات نکوهیده بودند.

 

بالجمله یکی از فرمانروایان یونانی که بر بلخ و خراسان حکومت می‌کرد از طایفه غیور و نیرومند پارت یک عده گروگان گرفت که میانۀ آن‌ها پسری هجده ساله به نام اشک یا ارشاک وجود داشت و اشک جوانی زیبا و خوش اندام بود. بنابراین امیر یونانی وی را در ردیف غلام و پیشخدمت‌ها درآورد و شبی که از باده گوارا سرش گرم بود به خیال آنکه جوان ایرانی هم مثل پیشخدمت‌های وی ارتکاب عمل زشت را یک چیز عادی و معمولی خواهد شمرد و به عشق غیرطبیعی فرمانفرمای یونانی تن خواهد داد او را به خوابگاه خویش می‌خواند و کندن لباس و بردن خود را تا بستر از او تقاضا می‌نماید و در آن اثنا گریبان جوان را می‌گیرد.

 

همین که اشک به نیت و آرزوی شهوانی فرمانفرما پی می‌برد بی‌محابا خنجر خود را کشیده سینۀ سردار یونانی را می‌شکافد و از خوابگاه بیرون آمده به نگهبانان می‌گوید فرمانفرما به خواب خوش اندر است مبادا سر و صدایی شود که آسایش وی مختل گردد. نگهبانان با لبخندهای نیشدار خود اشک را بدرقه می‌کنند و او نیز بدون اعتنا به توهمات آنان به جانب خوابگاه خود می‌رود اما همین که از دیده آنان دور شد با چابکی به سمت اصطبل رفته اسب بی‌مانند خویشتن را سوار و یکسر به جانب یورت پارت‌ها می‌شتابد و مسافت بعیدی را که میانۀ شهر تا جایگاه طایفه پارت بوده در شبانه‌روزی پیموده وارد خرگاه برادران خود شده داستان هوسرانی فرمانفرما و ترور کردن او را حکایت می‌نماید.

 

برادران اشک عده زیادی بودند و به مجرد خبر یافتن از واقعه موحشی که روی داده بود، حساب کار خود را کرده می‌فهمند که دیگر به هیچ روی میانه آنان با دستگاه حکومت سازش‌پذیر نخواهد بود. بنابراین با شتاب هر چه تمام‌تر احشام و اغنام خود را به صحراهای دور دست شمالی نزد ایلات دیگر می‌فرستند و عیالات و کودکان را با بارهای سنگین در قلعه‌های ایرانی‌نشین زیر حمایت بزرگان ایرانی قرار می‌دهند سپس از مردان کارآمد و دلیر پارت یک دسته مرکب از چند هزار سوار تشکیل داده رو به شهر می‌تازند و پیش از آنکه یونانیان بتوانند نیروهای خود را سر و صورتی بخشند پارت‌ها شهر بلخ را تسخیر کرده یونانیان را در چند میدان مختلف درهم می‌شکنند.

 

سپس با پادشاهان و فرمانروایان استان‌ها و ولایات ایرانی‌نشین انجمن هم گروه ساخته، متحد می‌شوند و‌‌ همان جوان هجده ساله که عامل قتل نایب‌السلطنه یونانی و باعث شورش پارت‌ها شده بود عاقبت به نام اشک اول بر تخت سلطنت ایران می‌نشیند و مردم سایر ایالات و ولایات ایران در ازای خدماتی که وی به ایران تقدیم نموده و سلطۀ یونانیان را برانداخته بود، همگان از صمیم قلب پذیرفتند که اشکانیان را شاهنشاه بشناسند.

 

 

ترور با لگد اسب!

 

در عهد ساسانیان هم بنا بر افسانه‌هایی یزدگرد خشن یا به قولی گناهکار به دست یک مغ یا یک موبد متعصب ترور شد و بعد شهرت دادند که در کنار چشمۀ گواسب که اکنون هم چشمه گیلاس نامیده می‌شود و در شش فرسنگی شهر مشهد واقع است اسبی قشنگ از آب در آمد و به هیچ کس دست نداد مگر به شخص یزدگرد که آن روز‌ها برای معالجه در کنار چشمۀ مزبور اردو زده بود. همین که شاه پیش آمده اسب زیبا آرام شد. شاه به دست خود بر اسب آبی زین نهاد و تنگ آن را محکم بسته سینه بند و دم‌گیر و دهانه و افسار را بر تن اسب آرایش داد ولی تا رفت که پا بر رکاب نهد، اسب شیطان لگدی سخت به سینه شاهنشاه نواخته رو به جانب نامعلومی فرار کرد و یزدگرد بر اثر آن لگد جان سپرد. یزدگرد بر خلاف پدرانش با پیروان دیگر مذاهب مدارا می‌کرد و می‌گفت: تخت سلطنت ما بر چهار پایه قرار دارد که مقصود پیروان چهار دین رایج در عهده وی بود عبارت از زردشتی‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، بودایی‌ها و می‌گفت: هر کدام از این چهار پایه را ما باید حفظ نماییم و البته این عقیده شاهنشاه را موبدان نمی‌پسندیدند و می‌خواستند به قتل و غارت و آزار مسیحیان و دیگران مانند گذشته ادامه دهند و سخن پادشاه را بر بی‌دینی وی حمل کرده او را «یزدگرد بزهکار» لقب دادند و بنا بر حکایات یک نفر از افراد متعصب زردشتی یزدگرد را ترور کرد و بعد افسانۀ اسب جنی را ساختند تا نسبت شاه‌کشی را از قوم ایرانی دور سازند. آخرین ترور عهد ساسانی همانا کشته شدن یزدگرد سوم است به دست خسرو نام آسیابان که در تواریخ ثبت شده است.

 

 

ترورهای دوره اسلامی

 

پس از وفات حضرت رسول(ص) نخستین ترور که پیش آمد داستان کشته شدن اسود، پیغمبر دروغین بود که یمن را مغشوش و بزرگان ایرانی آنجا را به قتل رسانده بود.

 

ترور معروف دیگر به دست فیروز کاشانی صورت گرفت که وی را ابو لؤلؤ می‌نامند. فیروز از جمله ایرانیانی بود که در جنگ، اسیر مسلمانان شده بود و در شهر مدینه دین اسلام را پذیرفت و از موالی یعنی بندگان و پیوستگان خاندان مغیره بن شعبه به شمار می‌رفت ولی پیوسته با آل رسول‌الله(ص) ارادت می‌ورزید و به خانه عباس عموی حضرت و خانه‌های بنی‌هاشم که گرداگرد هم واقع بود آمد و رفت می‌کرد. در آن عهد رسم چنان بود که وقتی غلام کسی به اسلام می‌گرایید اربابش او را آزاد می‌گذارد و عنوان وابستگی به خاندان وی پیدا می‌کرد و غلام مزبور در مقابل مهربانی و لطف اربابش یک نوع باج و مالیاتی بر عهده می‌گرفت که از درآمد و کسب و کار خویشتن به ارباب خود بپردازد.

 

فیروز کاشانی از مردان صنعتگر بود و در ساختن چرخ‌های آب‌کشی که در هر چرخیدن صد‌ها لیتر آب از چاه برآورده به میراب می‌ریخت و هنوز در مصر معمول و به نام چرخ فارسی مشهور است، استاد بود. همچنین در ساختن آسیاب بادی و ساختن انواع کارد و چاقو و کارهای آهنگری نیز مهارت داشت. در آن ایام برخی از خواجگان مدینه نسبت به موالی خود فشار آورده باج و سهم بیشتری از درآمد آن‌ها را برای خود می‌طلبیدند. روزی فیروز در راه گذری، خلیفه دوم را دید و نزد وی شتافته از حال خود و از مبلغی که خواجه از وی طلب می‌کند شکوه نموده گفت من از پرداخت مبلغی که خواجه‌ام می‌خواهد ناتوان می‌باشم، استدعایم آنکه خلیفه به من رحمت آورده سفارشی به خواجه فرماید. خلیفه پرسید: مگر تو آن شخص نیستی که شنیده‌ام در چندین صنعت مختلف استاد هستی؟ فیروز پاسخ داد: آری همانم. خلیفه گفت: در این صورت خواجه تو مردی قانع است که با روزی چند درهم باج از تو خشنود گشته است و حال آنکه تو باید خیلی بیش از این‌ها به او بپردازی. خلیفه دوم عمر با مردم ایران باطنا خوب نبود و اهالی این خطه را از کابل و هرات و خوارزم گرفته تا فارس و عراق و موصل دشمن دیرین و موروثی اعراب می‌شمرد. شاید خلیفه دوم اصولا شکایت فیروز را از خواجه خودش ساختگی می‌دانست و به گمان نزدیک به یقین از محبت وی با آل رسول(ص) و بنی‌هاشم نیز خبر داشت.

 

خلیفه پس از آنکه شکوه و التماس‌های فیروز را نپذیرفت، زمینه صحبت را عوض کرده از وی پرسید: آیا می‌توانی در اطراف مدینه آسیاب بادی بسازی تا مردم این شهر از حیث تهیه آرد آسوده شوند و زن‌ها گرفتار دست آسیاب نباشند؟

 

فیروز که خاطری ناخشنود داشت پاسخ داد البته که می‌توانم. امیدوارم برای رضای خاطر تو چنان آسیابی بسازم که جهانیان از آن قرن‌ها سخن گویند!

 

فیروز آن جمله را گفته از خلیفه دور شد و خلیفه به همراهان خود اظهار کرد: دیدید که این غلام فرس در معنا مرا تهدید کرد! چیزی از آن گفت‌وگو نگذشته بود که تهدید ابو لؤلؤ فیروز صورت عمل پیدا کرد و با کارد خوش‌ساخت و برنده خود خلیفه مقتدر، جهانگیر و جهاندار را از پا در آورده، خویشتن پا به فرار نهاد و دیگر هیچ کس او را ندید.

 

لؤلؤ در عربی به معنای مروارید است و ابو لؤلؤ یعنی پدر مروارید. پس از ترور خلیفه در ناحیه یمن که اکثر مردم آنجا شیعه بودند ضرب‌المثلی رایج شد که می‌گفتند: «مگر فیروز کاشانی هستی که از کارد تو مروارید بریزد!»

 

ترور دیگری که در صدر اسلام روی داد عبارت از اتحاد سه نفر خارجی عصبانی بود که عهد بستند سه تن از بزرگان درجه اول را ترور کنند. از آن میان فقط عبدالرحمن پسر ملجم در قتل حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) موفق شد و دو رفیق دیگرش که عهده‌دار ترور کردن معاویه و عمر و عاص بودند، ضربت آن یکی به خطا رفت و زخم معاویه بهبود یافت. فقط از نسل و داشتن فرزند افتاد و اما دومی روزی در مصر سحرگاهان به مسجد رفت و به انتظار عمر و عاص نشست که فرمانفرمای مصر بود و می‌بایست پیش‌نماز مسلمانان باشد اما عمر و عاص در آن روز بیمار بود و نیامده و قاضی مصر را به جای خود به مسجد فرستاد بیچاره قاضی ضربتی خورد و مرد.

 

 

برهان قاطع را به چشم دید

 

در دوران سلطنت بنی‌عباس ترورهای بسیار اتفاق افتاد و مهم‌ترین آن‌ها ترور‌های اسمعیلیه بود که عدۀ زیادی از پادشاهان و خلفا و وزیران و علما و بزرگان را در مراکش و مصر و شام و ایران به قتل رساندند که از آن جمله بود نظام‌الملک وزیر مشهور ملکشاه. در آن عهد مسئلۀ ترور وحشت‌انگیز شده بی‌اندازه مردمان صاحب‌کار و زمامداران را به هراس افکنده و آرام و قرار را از طبقات عالی سلب کرده بود.

 

معروف است که امام فخر رازی پیشوای دانشمند شهرری هنگام درس دادن و نقل عقاید و آرای پیروان مذاهب مختلف هرگاه رشتۀ سخنش به عقیده اسمعیلیه کشیده می‌شود و می‌خواست از آن‌ها سخنی نقل نماید می‌گفت: «ملاحده ـ یا ملحدان ـ یا اسمعیلیه که خدای به آنان سزای سخت دهد.» چنین می‌گویند یا چنان معتقدند. تا یک وقت شاگردی هوشمند و فاضل در حوزه درس امام پیدا شد و یک چند میانه هفتصد، هشتصد نفر از فضلایی که شاگردان امام بودند خودنمایی کرد با فصاحت و بلاغت و آوردن اعتراضات درست حوزه درس را گرم بحث و جدل می‌ساخت تا نظر لطف امام را به خود جلب کرد. آنگاه روزی از استاد وقت خواست تا سخنی محرمانه به عرض رساند و همین که وارد اتاق خلوت شد گریبان امام فخر را گرفته، او را برداشته به زمین کوفت و ریشش را به دست چسبیده، کارد تیز از زیر قبا بیرون کشیده به حلقوم وی نهاده گفت: سیدنا فرماید هر سال یک کیسه دارای سیصد دینار زر خالص تنخواه تو خواهد بود اما هر‌گاه بار دیگر از آن کلمات ناهنجار چیزی بگویی سر و کار تو با این کارد برنده خواهد بود. هان! هوشیار باش که دلیل و برهان ما را درست بشناسی!

 

در اثنای پیام کیسه طلا را هم تقدیم نمود چون امام با التماس و تضرع گفت: «به دیده منت دارم، اطاعت می‌کنم از کرم سیدنا سپاس دارم اینک از سینه من برخیز که نفسم بند آمد!» شاگرد فاضل‌نما برخاسته دست امام را بوسیده پوزش طلبیده بیرون رفت.

 

از آن زمان به بعد شاگردان می‌دیدند که هر گاه رشته سخن امام به اسمعیلیه می‌کشد با استادی از بردن اسم آن‌ها خودداری نموده موضوع بحث را به جای دیگر می‌کشاند. عاقبت چند تن از شاگردان محرم از او علت این تغییر رویه را پرسیدند. اما فخر پاسخ داد: «ای برادران، من برهان قاطع اسمعیلیه را به چشم خود دیدم!»

 

 

ترور شاه مغول

 

بعد از برافتادن اسمعیلیه به دست هلاکوخان مغول یک چند خبری از ترورهای پیاپی نبود اما در اواخر دوره مغول یک ترور بسیار مهمی اتفاق افتاد که در سلطنت و سیاست کشور ایران تاثیر گذاشت. آخرین پادشاه مغول به نام «طغا تیمور» در حدود گرگان خیمه و خرگاه به پا کرده بود و در آن ایام گروهی از مردم سبزوار قیام نموده سربداری کردند. یعنی حاضر شدند سر خود را بالای دار ببینند و این لغت مرادف است با «مجاهد» در عبری یا فدایی یا سربازی.

 

سربداران بر ضد عمال ستمگر مغول برخاستند و بر ولایت سبزوار تسلط یافتند. هنگامی که طغا تیمور در گرگان بود به مناسبت پیش‌آمد عید نوروز سلام عام تشکیل شد و سه، چهار نفر از بزرگان سربدار‌ها نیز برای سلام بار دو رفتند. همین که چشم آن‌ها از دور به پادشاه مغول افتاد یکی به دیگری گفت بیا مردی کنیم و امروز با کشتن این مغول به فرمانروایی ترکان در کشور ایران پایان دهیم.

 

رفیقش موافقت کرد و سربداران بی‌باکانه به طور ناگهانی به جانب تخت دویده با تبرزین خویش شهریار مغول را بر سریر سلطنتش در خون غریق ساختند و در یک لحظه اردو به هم برآمد و کار مغولان با حمله سواران سربداری و سایر ایرانی نژادانی که در‌‌ همان اردوگاه بودند خاتمه یافت و دیگر پادشاهی فرزندان چنگیز در ایران پا نگرفت. چندی بعد که پادشاه هرات از سلسلۀ کرت بر سربداران تاخت و موجبات ضعف آنان را فراهم ساخت شاعری از روی تاسف چنین سرود:

گر خسرو کرت بر دلیران نزدی!

با عزم یلی بر صف شیران نزدی!

از هیبت تیغ سرداران تا حشر!

یک ترک دگر خیمه به ایران نزدی!

 

 

ترورهای قرون اخیر

 

در عهد صفویه دو سه بار ترور اتفاق افتاد که از آن جمله کشته شدن شاهزاده محمدباقر میرزا پدر شاه صفی بود که به دست یکی از نوکران کشته شد.

 

اما در عهد نادر مهم‌ترین تروری که می‌خواستند به عمل آوردند، بر ضد نادرشاه بود که یک بار موفق نشدند و نادر به فرزند عزیزش رضاقلی‌میرزا گمان بد برده وی را کور کرد اما بار دوم هنگامی که نادر در بستر خفته بود وی را کشتند.

 

آقامحمدخان قاجار نیز از طرف نوکران خودش با ترور کشته شد و اردوی او که به قصد اخراج روس‌ها در قفقاز بود برهم خورد. چندی بعد در سلطنت فتحعلی شاه یکی از هوشمند‌ترین سرداران روس به دست خوانین بادکوبه ترور شد. سردار مزبور به نام «سیسیانوف» موسوم و به لقب فرنگی «انسپکتور» ملقب بود یعنی مفتش زیرا او منصب بازرس کل قشون روسیه را داشت. لفظ انسپکتور در لهجۀ مردم قفقاز باشپو خدور تحریف شده بود.

 

 

ترورهایی که انجام نشد

 

در زمان ناصرالدین شاه نیز برای ترور اقدام کردند اما اقدام‌کنندگان موفق نشدند و واقعۀ حمله بابی‌ها را به تفصیل تواریخ آن عهد یاد کرده‌اند. عاقبت پادشاه مزبور به دست مرحوم میرزا رضای کرمانی ترور شد.

 

هنگامی که مظفرالدین شاه به اروپا رفت یکی از افراد حزب آنارشیست فرانسه در پاریس قصد کرد آن شهریار ضعیف بینوا را ترور کند اما موفق نشد و دستگیر گردید.

 

 

ترورهای عهد مشروطیت

 

در عهده مشروطیت مهم‌ترین ترور‌ها، کشته شدن میرزا علی‌اصغرخان اتابک و کشته شدن علاءالدوله بود. در ولایات ایران هم یک عده از اعیان و علمای مستبد به دست جوانان و مردان آزادی‌خواه ترور شدند.

 

در مشروطه دوم مرحوم آیت‌الله آقا سیدعبدالله بهبهانی به دست آزادی‌خواهان تندرو ترور و مقتول شد و حال آنکه آن مرحوم شخصا پیشوای مشروطیت بود. در اواخر جنگ بین‌الملل اول که اوضاع ایران دچار اختلالی سخت شده بود، کمیتۀ مجازات تشکیل شد و چند تن از مردمی که شهرت دوستی انگلیس را داشتند به قتل رسیدند و ترورهای کمیتۀ مجازات موجب خوف و اندیشۀ فراوان شده بود.

 

اندیشۀ ترور تا کودتای ۱۲۹۹ بلکه تا سال‌های ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ بیش و کم در میان بود اما پس از تغییر سلطنت و استحکام مبانی سلطنت جدید و پیدایش کار فراوان موجب اشتغال جوانان گشت دیگر خبری از ترور به گوش نمی‌رسید و مادام که اوضاع اقتصادی کشور به وضع کنونی دچار نگردیده بود، هیچ کس به فکر ترور نمی‌افتاد، اما چون از برکت هجوم اجانب و اختلال احوال سیاسی و اقتصادی و مالی بار دیگر کشور ما گرفتار هرج و مرج شد از نو باز داستان ترور مسعود و هژیر و دهقان و اخیراً سپهبد رزم‌آرا باعث تشویش افکار گشت چنانکه بر همگان مشهود است. 

يکشنبه 16 اسفند 1394  15:41

نقش محمدصادق فاتح یزدی در توسعه‌ی کرج

تاریخ غیبت پشت سر مرده‌ها نیست؛ فرصتی است برای اندیشیدن، شناختن و آموختن. ساختن آینده بدون نگاه به گذشته، به مثابه ساختن خانه‌ایست روی حباب. خانه‌ای که بدون شک ناپایدار و نامطمئن است و هر آن بیم فرو ریختنش می‌رود. کرج، شهری که ما در آن زندگی می‌کنیم متهم است به بی‌تاریخی و به بی‌هویتی. متهم است به آن است که یک شبه مثل قارچ از زمین سر درآورده است اما در واقع شهریست که شلوغی‌های امروزش گذشته‌ی دیروزش را بلعیده و در پشت این نورها و خیابان‌های شلوغ پنهانشان کرده است. هر گوشه‌ی این شهر نامی و قصه‌ای دارد که احتمالا بسیاری از ما تا به حال نشنیده‌ایم. نام‌ها و قصه‌هایی که باید از قدیمی‌ترها سرغشان را گرفت. نه! به واقع کرج آن‌قدرها هم که بسیاری از ما فکر می‌کنیم بدون تاریخ نیست. کرج هم نام‌آورانی داشته و بخشی از تاریخ کهن و معاصر کشورمان را تجربه کرده است. در این خاک هم گنجینه‌هایی هست؛ که چون هنوز آن‌ها را نخوانده‌ایم، ناشناخته‌اند. حقیقت آن است که وقتی کرج را بی‌تاریخی می‌نامیم بیشتر انگشت اتهام را به سمت خود گرفته‌ایم تا کرج. این ما هستیم که با بی‌توجهی‌هایمان، نشناخته متهمش می‌کنیم. توسعه ناگزیر است اما به موازات برنامه‌های توسعه‌ای، شهر ما نیازمند پژوهش‌هایی در زمینه کرج‌شناسی هم هست. پژوهش‌هایی که بر پایه‌ی داده‌های حاصل از آن بتوانیم در آینده برنامه‌های متناسب‌تری برای شهرمان داشته باشیم. پرونده تاریخ شفاهی کرج که پیش روی شماست بهانه‌ایست برای نوشتن از کرج و شناختن آن. توسعه کرج طی ده‌های گذشته بسیار سریع بوده است. این توسعه چندین روستا و شهرک را که کیلومترها از هم فاصله داشتند به شهری بدل کرد که امروز برای ما کلیتی یکپارچه دارد. یکی از عواملی که در شکل‌گیری کرجِ امروز نقش قابل توجهی بازی کرده است سرمایه‌‎دارانی بودند که با اهداف متنوعی به قطعه‌بندی زمین‌ها و ساختن شهرک‌هایی در کرج پرداختند کسانی چون ترقی، عظیمی و فاتح. در این پرونده از تاریخ شفاهی، پس از ارائه مطالبی پیرامون گذشته کرج به بررسی نقش محمد صادق فاتح یزدی، یکی از این سرمایه‌داران در توسعه کرج خواهیم پرداخت. اما آن‌چه قابل ذکر است وظیفه‌ایست که بر عهده‌ی ماست. بسیاری از کسانی که در شکل‌گیری کرج نقش‌هایی داشته‌اند امروز در سنین کهولت هستند. این افراد حافظان بخش‌هایی از تاریخ این شهرند. تاریخی که هنوز هیچ کجا بصورت مدون، مکتوب نیست و اگر این سرمایه‌های گرانقدر از میان ما بروند دیگر دسترسی به این اطلاعات ناممکن خواهد بود پس این وظیفه‌ی امروز ماست تا با ثبت این خاطرات و اطلاعات فرصتی را برای دانستن از گذشته برای آیندگانمان فراهم کنیم. به همین روی در این مقاله، به محمدصادق فاتح یزدی، یکی از چهره‌های تاثیرگذار تاریخ معاصر کرج می‌پردازیم.

ساخت کارخانه جهان چیت کرج در واقع چرخشی در فعالیت‌های اقتصادی فاتح از تجارت به صنعت بود. این مسئله، لزوم تمرکز فعالیت‌های او را در یک منطقه جغرافیایی مشخص موجب شد. فاتح کرج را به این منظور برگزید اما این انتخاب در راستا و همسو با جریانی کلان‌تر نیز بود. در نیمه اول قرن حاضر شاهد شکل‌گیری واحد‌های صنعتی و علمی متعددی در کرج هستیم که از آن جمله می‌توان به صنایعی نظیر کارخانه قند، کارخانه ذوب آهن، صنایع نساجی مقدم، شرکت فرش ایران، نفت پارس و شرکت اِشتاد اشاره کرد و همچنین از مراکز آموزشی و پژوهشی‌ای چون دانشکده کشاورزی(مدرسه فلاحت)، تعلیمات حرفه‌ای کرج، مرکز اصلاح بذر و نهال، سرم سازی رازی و موسسه استاندارد نام برد. وجود این صنایع و موسسات مختلف در شکل‌گیری ساختار شهر ما نقش عمده‌ای داشته است. فعالیت‌های فاتح نیز در زمره این گروه قرار می‌گیرد. تاثیرات فاتح در کرج به واسطه مجموعه‌ای از فعالیت‌های اقتصادی و در کنار آن برخی فعالیت‌های اجتماعی اوست که از این میان می‌توان به تاسیس چندین کارخانه و گارکاه، احداث مراکز آموزشی و بهداشتی و شکل‌دهی به دو محله شهری اشاره کرد. در این نوشته سعی خواهیم کرد به بازخوانی این فعالیت‌ها و بررسی تاثیرات آن‌ها در کرج بپردازیم و به این منظور نتایج فعالیت‌های او را در پنج حوزه اقتصادی، اجتماعی، شهری، خدماتی و زیست محیطی را مورد نظر قرار خواهیم داد.

تاثیرات اقتصادی

تغییر رویکرد فاتح و روی آوردنش به صنعت در نهایت به تاسیس کارخانجاتی در کرج منجر شد. کرج در آن دوره سعی داشت برای خود دو هویت مشخص دست و پا کند: هویت صنعتی و هویت کشاورزی. تاسیس مجموعه کارخانخات جهان در شکل‌دهی به هویت صنعتی کرج حائز اهمیت است. تاسیس هفت کارخانه و کارگاه صنعتی در کنار سایر صنایع کرج، موقعیت این شهر را در رتبه‌بندی مناطق صنعتی ایران بهبود بخشید. فاتح کارخانه «جهان‌چیت» را در ۱۳۳۵ تاسیس می‌کند سایر فعالیت‌هایش عبارتند از تاسیس کارخانه «روغن نباتی جهان» در سال ۱۳۳۶، تاسیس «کارگاه بافندگی خانوادگی» در سال ۱۳۴۱ (این کارگاه، به دنبال سختی زنان از کار کردن در محیطِ مردانه‌ی جهان‌چیت صورت می‌گیرد و در داخل محله چهارصددستگاه قرار داشته که بسیاری از زنان کارگر آن نیز ساکن همین محله بوده‌اند)، تاسیس کارخانه «یخ‌سازی جهان» در سال ۱۳۴۲، تاسیس کارخانه «روغن موتور جهان» در سال ۱۳۴۴، تاسیس «سردخانه میوه جهان» در سال ۱۳۴۴، تاسیس کارخانجات «پلاستیک‌سازی آرمه» در سال ۱۳۴۷ و تاسیس «شرکت آبادانی جهان». «کارنامه کرج» می‌نویسد در سال ۴۷ مجموعه کارخانجاتِ جهان، نقش عمده‌ای در تولیدات صنعتی ایران داشته‌اند و اضافه می‌کند که در آن سال جهان چیت ۱۵ درصد تولیدات نساجی ایران را به خود اختصاص داده بود و کارخانه پلاستیک سازی آرمه حدود یک سوم از محصولاتی چون کیسه گونی، چتائی، رومیزی و پارچه‌های دکوراسیون و توری کشور را تولید می‌کرده است. فاتح کارخانجاتی نیز در دیگر شهرها داشته است؛ از جمله کارخانه چای در رامسر، کارخانه «بسته‌بندی چای جهان» در تهران و کارخانه «پشم‌بافی جهان» در  قاسم‌آباد تهران.

فاتح در کشاورزی نیز فعالیت‌هایی دارد. از جمله احداث ۱۵۰ هکتار باغات میوه و حدود ۸۰ هکتار جنگل چوب‌های صنعتی و احداث ۵ حلقه چاه عمیق است. این مجموعه که در کنار دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران، مرکز اصلاح بذر و نهال و زمین‌های زراعی کرج موقعیت کشاوزی کرج را بهبود دادند. همچنین احداث سردخانه جهان حائز اهمیت است. این سردخانه ۱۲۰۰ تن ظرفیت داشته است و امکان نگهداری محصولات کشاورزی را برای حدود ۱۰ ماه فراهم می‌آورده. اهمیت این سردخانه از آن روست که در شهری قرار دارد که آن روز‌ها «پایتخت کشاورزی نوین» خوانده می‌شده است. فاتح یک دامداری نیز در سال ۱۳۴۱ تاسیس می‌کند که زیر نظر اداره دامپزشکی اداره می‌شده است.

اما مهمترین تاثیر فعالیت‌های اقتصادی فاتح ایجاد فرصت‌های شغلی جدید در کرج بوده است. بنابر آنچه کارنامه نوشته، سال ۴۷ تعداد کارگران و کارمندان مجموعه صنعتی و کشاورزی جهان در شهر کرج بالغ بر ۳۰۰۰ نفر بوده است. این افراد در نساجی، روغن نباتی، روغن موتور، پلاستیک‌سازی، یخ‌سازی، سردخانه، دامداری و کشاوزی به کار اشتغال داشته‌اند. اگر بعد خانوار را در آن سال‌ها ۵ نفر در نظر بگیریم یعنی هر خانواده شامل پدر، مادر و سه فرزند باشد؛ به این ترتیب، تنها در سطح شهر کرج حدود ۱۵۰۰۰ نفر از این مجموعه به صورت مستقیم ارتزاق می‌کرده‌اند اما با توجه به گستره کشوری بازار محصولات این کارخانجات، این عدد در سطح ملی، بزرگ‌تر بوده است.

تاثیرات اجتماعی

با ایجاد فرصت‌های اشتغال در کرج، امواج مهاجرتی به این شهر آغاز می‌شوند. یکی از این جریان‌های مهاجرتی به واسطه کارخانجات جهان شکل‌ می‌گیرد. این جریان مهاجرتی که غالبا از یزد به سوی کرج است با نیت کار در این کارخانجات رخ می‌دهد. فاتح نیز خود در شکل‌دهی این جریان بی‌تاثیر نبوده است چرا که به قول یکی از همین مهاجران، فاتح که خود نیز یزدی است با این مهاجران زبان مشترک داشته است و از این رو تمایل بیشتری به استفاده از کارگران یزدی از خود نشان می‌داده؛ به خصوص آن‌که در آن دوره کشاورزی در یزد به دلیل خشک‌سالی بی رونق هم بوده است. به این ترتیب حضور این کارخانه‌ها به شکل‌گیری یک گروه از مهاجران یزدی در کرج منجر می‌شود. مهاجرانی که امروز به عنوان یکی از گروه‌های قومی بارز این شهر شناخته می‌شوند و جالب توجه آن‌که «۴۰۰ دستگاه»، محله‌ای که امروز به یزدی نشین بودن شهرت دارد، در واقع کوی کارگران کارخانه جهان‌چیت است.

از دیگر فعالیت‌های فاتح ساخت مدرسه و آموزشگاه‌ است. او دبستان فاتح را در ۱۳۳۵ و دبستان تعاونی جهان‌چیت را در ۱۳۴۳ احداث می‌کند که هر کدام شش کلاس داشته‌اند. علاوه بر کرج دو دبستان دیگر نیز می‌سازد که یکی در تهران و دیگری در مهرآباد مشهد است.  ایجاد دو ساختمان برای پیکار با بی‌سوادی برای کارگران و ساکنین محل نیز با پی‌گیری و حمایت سندیکای کارگری انجام می‌گیرد. محمد گودرزی، نماینده کارگران آن روزگار که در شکل‌دهی به این کلاس‌ها نقش داشته می‌گوید که در این کلاس‌ها صدها نفر باسواد شدند. اما تاثیرگذارترین فعالیت او در این زمینه احداث «آموزشگاه حرفه‌ای فاتح» است که امروز به نام مرکز آموزش فنی و حرفه‌ای شناخته می‌شود. این آموزشگاه با توجه به رشد جمعیت و تغییر شیوه معیشت از کشاورزی به صنعت جایگاه ویژه‌ای دارد. این تحولات در آن سال‌ها به لزوم آموزش‌های تخصصی و فنی را برای گروه‌های مختلف مردم دامن‌زده بود و این آموزشگاه در ارتقاع سطح کیفی و دانش فنی اهالی کرج و در سطحی وسیع‌تر منطقه و ایران نیز موثر بوده است. بسیاری از کرجی‌ها از خدمات آموزشی رایگان آن استفاده کرده‌اند.

تاثیرات در ساختار شهری

فاتح به موازات فعالیت‌های صنعتی‌اش، با کمک یک مهندس خارجی که عده‌ای می‌گویند روسی بود و عده‌ای فرانسوی یا آلمانی، شروع به قطعه‌بندی زمین‌های اطراف و خیابان‌کشی آن‌ها می‌کند. این کار در نهایت به ایجاد دو محله «۴۰۰ دستگاه» و «جهانشهر» منجر می‌شود. ۴۰۰ دستگاه که در ابتدا آن را «جهان‌آباد» یا «کوی کارگران جهان‌چیت» نامیده بودند، در ضلع جنوبی کارخانه جهان‌چیت قراردارد. این بخش، به عنوان یک مجموعه ۴۰۰ واحدی در نظر گرفته شده بود که تنها ۲۰۰ واحد آن اجرایی شد. خیابان بهشتی در این تقسیم‌بندی نقش یک مرز را بازی می‌کند. در سمت جنوب این خیابان کارخانه‌های جهان‌چیت، روغن نباتی جهان و ۴۰۰ دستگاه قرار دارند و در شمال این خیابان جهانشهر. این تقسیم‌بندی در خود نوعی از قشربندی اجتماعی را رعایت کرده است. در بخش جنوبی یا ۴۰۰ دستگاه، کوچه‌ها و خیابان‌های باریک‌تر و خانه‌هایی با متراژ کمتر تعریف شده‌اند اما بخش شمالی خیابان‌ها و کوچه‌های پهن‌تر و متراژ قطعات مسکونی بزرگ‌تر است. شاهد این قشربندی نیز وجود دو کوچه ۶ دستگاه و ۸ دستگاه در جهانشر آن روزگار است. این خانه در حقیقت خانه‌هایی بودند که در اختیار کارمندان کارخانه‌های جهان قرار داشتند.

تاثیرات خدماتی

فعالیت‌های فاتح در این دو محله‌ی شهری تنها به خیابان‌کشی، ساخت خانه‌های مسکونی و مدرسه ابتدایی محدود نمی‌شوند. در محله ۴۰۰ دستگاه، تا پیش از آن‌که لوله‌کشی آب آشامیدنی به خانه‌ها برسد؛ یک لوله، آب آشامیدنی را تا سر کوچه‌ها می‌آورده و سر هر کوچه یک فشاری قرار داشته است. درمانگاه راست‌روش فعلی و مسجد جامع چهارصد دستگاه نیز از دیگر ساخت و سازهای خدماتی او در ۴۰۰ دستگاه است. کارهای خدماتی او در جهانشهر عبارتند از اهدا زمین و مبلغ یک میلیون ریال جهت ساخت بیمارستان شهید مدنی(شیروخورشید سابق)، اهدا زمین ساختمان هلال احمر(شیروخورشید سابق)، ساخت کافه جهان، اهداء زمین برای قبرستان حاجی‌آباد و ساخت زورخانه فاتح. ساخت مسجد رسول اکرم نیز که پس از فوت او به پایان می‌رسد با اهدائ زمین و تخصیص یک میلیون ۵۰۰ هزار ریال اعتبار توسط او انجام می‌گیرد. از دیگر ساخت و سازهای خدماتی او که ظاهرا نیمه تمام می‌ماند آموزشگاه پرستاری و پرورشگاه جهت نگهداری ۲۵۰ کودک در کرج بوده است. معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشگاه تهران در سایت خود نام او را جزء خیرین ساخت خوابگاه‌ها آورده و بابت ساخت خوابگاهی برای دانشجویان یزدی و مشهدی این دانشگاه در سال ۱۳۵۴ از او تقدیر کرده است.

تاثیرات زیست محیطی

در میان کارهای فاتح آنچه بیش از دیگر کارهایش به همان قوت پیشین پابرجاست درخت‌های کهن سالی هستند که جهانشر را از دیگر بخش‌های شهر کرج متمایز می‌کنند. بخش قابل توجهی از زمین‌های سبز و پارک‌های امروز کرج حاصل فعالیت‌های اقتصادی و کشاورزی فاتح است. امروز باغ‌های جهانشهر یکی از سرمایه‌های محیط زیستی کرج محسوب می‌شود و در تعریف کرج به عنوان یک باغ‌شهر نقش به سزایی دارد. در کنار این باغ‌ها کاشت درخت در حاشیه خیابان‌های جهانشهر نیز جالب توجه است. امروز با آنکه ساختمان‌ها در جهانشهر سر به فلک کشیده‌اند اما هنوز هم در برابر قامت بلند درختان شرمسارند.

قطعا کسب سود مساله‌ایست که برای هر سرمایه‌داری حائز اهمیت است و فاتح نیز از این قضیه مستثنا نیست. او به عنوان یکی از سرمایه‌دارن مطرح زمان خود فعالیت‎‌های اقتصادی متعددی داشته است اما حاصل این فعالیت‌ها در بسیاری از جنبه‌های اقتصادی، اجتماعی، خدماتی، شهری و زیست محیطی کرج بصورت مستقیم یا غیرمستقیم تاثیرگذار بوده است. در این دوره از تاریخ ایران، نقش سرمایه‌داران در شهرها قابل تامل است. در کرج بجز فاتح می‌توان از عظیمی، اسلامی، ترقی، کمالی، لیستر و افراد دیگری نیز نام برد که در آن دوره به نحوی در شکل‌گیری این شهر نقش داشته‌اند.

 

داستان واقعی “عشق در جنگ”

داستان واقعی

هوا سرد است.بسیار سرد.اما در اردوگاه کار اجباری نازی ها در سال 1942چنین روز تاریک زمستانی با روزهای دیگر تفاوتی ندارد.با لباس های کهنه و نازک ایستاده ام و می لرزم.نمی توانم باور کنم که چنین کابوسی در حال وقوع است.من فقط یک پسر کم سن و سال هستم.باید با دوستانم بازی می کردم،به مدرسه می رفتم،به فکر آینده می بودم که بزرگ شده و تشکیل خانواده دهم،من برای خودم خانواده داشتم.اما تمام این رویاها مخصوص انسان های زنده است که من قرار نیست جزء آن ها باشم.من تقریبا مرده ام.یعنی از وقتی که از خانه ام دور شده و همراه با هزاران اسیر دیگر به این جا آورده شده ام،مرده ام.آیا فردا هنوز زنده خواهم بود؟آیا امشب مرا به اتاق گاز می برند؟
کنار حصاری از سیم های خاردار جلو و عقب می رفتم تا بدن ضعیف و لاغر خود را گرم نگه دارم.گرسنه هستم.اما تا آن جایی که یاد دارم همواره گرسنه بوده ام.غذاهای خوشمزه یک رویا شده اند.هر روز که زندانیان بیش تری ناپدید می شوند و گذشته های خوب همانند یک خواب یا رویای شیرین به نظر می رسند،من بیش از پیش در یأس و ناامیدی فرو می روم.


ناگهان متوجه ی دختر جوانی در آن سوی سیم های خاردار می شوم.او می ایستد و با چشمان غمگین خود به من نگاه می کند.چشم هایی که گویی می گویند که او درک می کندو هم چنین این که او نمی تواند درک کند چرا من این جا هستم.دوست دارم صورت خود را برگردانم.از این که این غریبه مرا در چنین وضعی ببیند،به طرز عجیبی خجالت می کشم،اما در عین حال نمی توانم نگاهم را از نگاهش برگیرم.
سپس او دست در جیب کرده و یک سیب قرمز را بیرون می کشد.یک سیب قرمز زیبا و براق.چند وقت از آخرین باری که سیب دیده بودم می گذشت!او با احتیاط نگاهی به چپ و راست می اندازد و سپس پیروزمندانه سیب را به این طرف حصار پرتاب می کند.با سرعت می دوم و سیب را از روی زمین بمی دارم و در میان انگشتان یخ زده خود می گیرم.در دنیای مرگ خود،این سیب تجلی زندگی و عشق است.وقتی دوباره بالا را نگاه می کنم،دور شدن دختر را می بینم.
روز بعد نمی توانم جلوی خود را بگیرم.در همان زمان به همان نقطه از حصار کشیده می شوم.آیا دیوانه ام که می پندارم او باز هم خواهد آمد؟البته.اما در این جا هر بارقه ی کوچکی از امید هم دست آویز می شود.او به من امید داده است و من باید به آن بیاویزم.

و دوباره او می آید.و دوباره برایم سیب می آورد.دوباره آن را همراه با همان لبخند شیرین بالای حصار پرتاب می کند.
این بار آن را در هوا می گیرم و بالا نگه می دارم تا او هم ببیند.چشمانش می درخشد.آیا دلش به حال من می سوزد؟شاید.به هر حال من که اهمیتی نمی دهم.خوشحالم از این که می توانم به او خیره بشوم.و برای اولین بار پس از مدت های طولانی،احساس می کنم که قلبم به هیجان در آمده است.
به مدت هفت ماه،این ملاقات ها ادامه می یابد.گاهی اوقات کلماتی را هم رد و بدل می کنیم و گاهی اوقات فقط یک سیب است.این فرشته ی آسمانی بیش از این که شکم گرسنه ی مرا تغذیه کند،روحم را تغذیه می کند.می دانم که من نیز او را به نوعی تغذیه می کنم.
یک روز خبر وحشتناکی را می شنوم.آن ها قصد دارند ما را به یک اردوگاه دیگر منتقل کنند.این برای من یعنی پایان.و قطعا به معنای پایان برای من و دوستم خواهد بود.
روز بعد،وقتی به او سلام می کنم،قلبم می شکند و نمی توانم آن چنان که باید صحبت کنم:«فردا برای من سیب نیاور.مرا به اردوگاه دیگری می برند.ما هرگز دوباره یکدیگر را نخواهیم دید.»قبل از آن که کنترل خود را به طور کلی از دست بدهم برمی گردم و دوان دوان از کنار حصار دور می شوم.قادر نیستم به عقب نگاه کنم.اگر روی به سوی او برگردانمواو مرا با اشک های روان بر روی صورتم خواهد دید.
ماه ها می گذرد و کابوس ادامه می یابد.اما خاطره ی آن دختر،تحمل مرا در برابر رنج،ترس و ناامیدی بالاتر برده است.بارها و بارها،صورت او را در ذهن خود مجسم کرده و کلمات شیرین او و طعم آن سیب ها را به خاطر می آورم.
و سپس یک روز،ناگهان کابوس به پایان می رسد.جنگ تمام شده است.آن دسته از ما که زنده مانده ایم،آزاد می شویم.تمام آنچه برایم با ارزش بوده اند را از دست داده ام.حتی خانواده ام را.اما هنوز خاطره ی آن دختر را در قلبم نگه داشته ام،خاطره ای که به من جانی دوباره بخشید تا برای آغاز یک زندگی جدید راهی آمریکا شوم.
سال ها می گذرد.سال 1957 است.من در نیویورک زندگی می کنم.یکی از دوستانم مرا متقاعد می کند تا به دیدن خانمی از دوستانش بروم که هیچ آشنایی قبلی با او ندارم.خوشبختانه من هم قبول می کنم.او خانم محترمی به نام روما است.او نیز همانند من یک مهاجر است،پس در نهایت یک وجه اشتراک داریم.
روما با همان نرمی مخصوص مهاجران جنگی سوال هایی را درباره ی آن سال ها از من می پرسد:«شما در طول جنگ کجا بودید؟»
پاسخ می دهم:«در اردوگاه آلمانی ها.»
نگاه روما به دور دست ها پرواز می کندو گویی مطلبی دردناک اما شیرین را به خاطر می آورد.
می پرسم:«چیزی شده است؟»
روما با صدایی که ناگهان بسیار نرم شده است می گوید:«به مطلبی درباره ی گذشته می اندیشم،هرمان،می دانید،وقتی یک دختر جوان بودم،نزدیک یکی از همین اردوگاه ها زندگی می کردم.پسرکی آن جا بود،یک زندانی،برای مدت های طولانی من هر روز به دیدن او می رفتم.به خاطر دارم که برایش سیب می بردم.سیب را از روی حصار برایش پرتاب می کردم و او نیز خیلی خوشحال می شد.»
روما آه عمیقی کشید و ادامه داد:«احساسی که به هم داشتیم وصف شدنی نیست در هر حال،هر دو نفرمان جوان بودیم و فقط می توانستیم چند کلمه ی کوتاه با هم رد و بدل کنیم_اما به جرأت می توانم بگویم که عشق بر روابط ما حاکم بود.فکر می کنم که او هم همانند عده ی زیادی کشته شده است.اما من نمی توانم این فکر را تحمل کنم،بنابراین سعی می کنم همه چیز را همانند آن چند ماه که یکدیگر را می دیدیم به خاطر بیاورم.»
در حالی که ضربان قلبم تا حد انفجار بالا رفته است،مستقیما به روما نگاه کرده و می پرسم:«و آیا یک روز آن پسر به تو گفت که فردا برایم سیب نیاور.مرا به اردوگاه دیگر خواهند برد؟»
روما به صدای لرزانی گفت:«چرا،بله،اما هرمان،چه طور ممکن است این را بدانی؟»
من دستان او را می گیرم و پاسخ می دهم:«چون من همان پسر جوان هستم،روما.»
برای مدتی طولانی سکوت حکم فرما می شود.نمی توانیم از یکدیگر چشم برداریم.به محض کنار رفتن پرده ی زمان،پشت چشمان یکدیگر روح آشنایی را می بینیم،همان دوست عزیزی که زمانی بسیار دوستش داشتیم.کسی که عاشقش بوده و همواره به یاد او بوده ایم.
بالاخره من گفتم:«ببین روما.یک بار از تو جدا شدم و نمی خواهم دوباره تو را از دست بدهم.حالا من آزادم و می خواهم تا ابد در کنار هم باشیم.عزیزم،با من ازدواج می کنی؟»
برقی آشنا در چشمان او می بینم.او می گوید:«بله.با تو ازدواج می کنم.»
کاری که مدت ها آرزویش را داشتیم،اما حصاری از سیم های خاردار مانع شده بودند.اکنون دیگر هیچ مانعی بر سر راه مان نیست.
حال چهل سال از زمانی که روما را دوباره یافتم،می گذرد.تقدیر یک بار ما را هنگام جنگ به هم نزدیک کرد تا بارقه ی امید را به من نشان دهد و پیوند کنونی ما هم نشانی از قدرت لایزال اوست.
در روز عشق سال 1996 روما را به برنامه ی تلویزیونی اپرا وینفری آوردم تا از طریق این رسانه ی ملی از او تقدیر کنم.می خواهم در برابر میلیون ها نفر به او بگویم که هر روز چه احساسی در قلب خود دارم:«عزیزم،تو مرا در اردوگاه کار اجباری زمانی که گرسنه بودم،تغذیه کردی.و من هنوز هم گرسنه ام.گرسنه ی آنچه که هرگز از آن سیر نمی شوم:من گرسنه ی عشق توام.» 

بیگانه‌ای نماد اصلاح و استقلال

بیگانه‌ای نماد اصلاح و استقلال

نظام در هم فرورفته قبیله‌ای و عشیره‌ای ایران عصر قاجار، به هیچ روی نمی‌توانست به عرصه مدرنیته گام بگذارد چون قبایل و قومیت‌ها در کنار دولت از هم گسیخته مرکز آن هم با تهدیدات خارجی روس و انگلیس امکان نوسازی خود را پیدا نمی‌کرد.

رضا مختاری اصفهانی/ پژوهشگر تاریخ معاصر

نظام در هم فرورفته قبیله‌ای و عشیره‌ای ایران عصر قاجار، به هیچ روی نمی‌توانست به عرصه مدرنیته گام بگذارد چون قبایل و قومیت‌ها در کنار دولت از هم گسیخته مرکز آن هم با تهدیدات خارجی روس و انگلیس امکان نوسازی خود را پیدا نمی‌کرد. اگر عزم مستوفی‌الممالک جزم نمی‌شد و مجلس مشروطه بر‌نمی‌خاست و ضرورت حضور مستشار خارجی را خواستار نمی‌شد شاید سخن از به‌کارگیری یک کارشناس خبره خارجی با حضور و نفوذ مستوفیان آن زمان و منافع گزاف عمال خارجی، کاری انقلابی و خلاف جریان آب بود. ورود مورگان شوستر آمریکایی در سپهر سیاسی ایران اگرچه یک ضرورت حیاتی در عالم اقتصاد بود اما دامنه ناامن عرصه سیاست داخلی و علی‌الخصوص خارجی آنچنان پایه‌های او را متزلزل ساخت که اخراج او از ایران و واگذاری جایگاه او به یک مستشار بلژیکی -که علی‌القاعده تحت سیطره روس هم بود- یک فرصت استثنایی محسوب می‌شد. مورگان شوستر هرچه در میان سیاستمداران داخلی با اقبال مواجه بود در نزد کارگران روس و انگلیس منفور بود. به‌رغم این، شوستر جانب احتیاط را کنار گذاشت و هر آنچه به صلاح اقتصاد ایران بود عمل کرد. فرجام کار او، اگرچه به کارنامه اقتصاد ایران نمره منفی می‌داد اما تجربه جدیدی در سرنوشت سیاست خارجی ایران رقم زد.
جنگ دوم ایران و روس که با عهدنامه ترکمانچای پایان پذیرفت، تنها یک شکست نظامی نصیب ایرانیان نکرد. پیامدهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی این شکست سالیان دراز بر ملک و ملت سایه افکند. روس‌ها در این عهدنامه متعهد شدند از حق سلطنت فرزندان عباس میرزا، ولیعهد، حمایت کنند. تعهدی که حق انتخاب حاکمان را به هر طریقی از جامعه ایرانی سلب می‌کرد. هرچند در گذشته تاریخی کشور تغییر حاکمان به شکل تغلب بود، اما تعهد روس‌ها به حمایت از یک شاخه از خانواده سلطنتی قاجاریه علاوه بر خدشه به استقلال سیاسی، مانعی مهم بر سر راه ورود ایران به مرحله تجدد شد. به جز این پیامد سیاسی، روس‌ها توانستند تعرفه گمرکی اندکی برای صدور کالاهایشان به ایران بیابند. امتیازی که بعدها انگلیسی‌ها هم به دست آوردند. امتیازی که آسیب سختی به تولید در ایران وارد ساخت. در واقع امتیازگیری روس‌ها به تبع عهدنامه ترکمانچای ایران را به عرصه رقابت آنان با رقیب انگلیسی‌شان تبدیل کرده بود. حق مصونیت قضایی اتباع روس (کاپیتولاسیون) از جمله این امتیازات بود که تمامی عرصه‌ها را تحت تاثیر قرار می‌داد. کاپیتولاسیون موجب شد حتی برخی از اتباع ایران بستگی خود را به روس و انگلیس اعلام کنند تا هم از قوانین کشور خلاصی یابند و هم از آثار استبداد مصون بمانند. این رقابت بعدها با تاسیس بانک شاهنشاهی توسط انگلیسی‌ها و بانک استقراضی به وسیله روس‌ها ادامه یافت. وابستگی مالی اتباع ایرانی به یکی از دو بانک روس و انگلیس بر وابستگی سیاسی علاوه شد. از همین رو اصلاحات اقتصادی یکی از آمال انقلاب مشروطه بود. اصلاحاتی که قطع وابستگی مالی از دولت‌های روس و انگلیس اولین هدف آن شمرده شد. بی‌جهت نبود وقتی برای حل بحران اقتصادی کشور، دریافت وام از این دو دولت مطرح شد، نمایندگان مجلس با آن به مخالفت برخاسته و استقراض خارجی را «عظیم‌ترین گناه و بزرگ‌ترین معاصی و شنیع‌ترین اعمال» دانستند. چراکه چنین اقدامی را در ادامه همان رویه دوره استبداد می‌دیدند. بر این مبنا تاسیس بانک ملی را به‌عنوان راه‌حل اعلام کردند. بانکی که قرار بود با مشارکت عمومی تاسیس شود. مجلس در اعلانی این مشارکت را «به قدر قوه و همت وطن‌پرستی» اعلام کرد. سرمایه فراهم‌ آمده از این مشارکت علاوه بر رفع حوائج دولت، سرمایه‌ای برای داد و ستد مردمان بود که به‌عنوان «قبض و سهام» دریافت می‌کردند. هجوم ایرانیان داخل و خارج برای مشارکت در تاسیس بانک ملی باشکوه بود. حتی دانش‌آموزان مدارس خواستار مشارکت در این امر ملی شدند. زنان هم از جمله سرمایه‌گذاران بودند که زیورآلات خود را به‌عنوان سرمایه بانک آورده بودند. بانک ملی اما همچون بسیاری از آمال مشروطه قرین توفیق نشد. چه مجلس مشروطه خود آماج توپخانه قزاقانی شد که تحت نفوذ و سیطره روس‌ها بودند.
هرچند مشروطه به همت اهالی تبریز و همراهی گیلان و اصفهان بار دیگر مستقر شد، اما اوضاع با دوره مجلس اول تفاوت‌هایی داشت. مشروطه‌ای که بدون خشونت به پیروزی رسیده بود، در تجدید حیات خود مجبور شد برخی از مخالفان را به چوبه دار بسپارد. چندی از افتتاح مجلس دوم نگذشته بود که درگیری میان دو جناح مشروطه که در قالب دو حزب اعتدالیون و اجتماعیون عامیون (دموکرات) فعالیت می‌کردند، به حذف فیزیکی منجر شد. از جانب اعتدالیون مجتهد مشروطه‌خواه، سیدعبدالله بهبهانی، و از جانب دموکرات‌ها علی‌محمد تربیت ترور شدند. بازار اتهام هم چندان داغ بود که سیدحسن تقی‌زاده با اتهام «فساد مسلک سیاسی» مواجه شد. اتهامی که به همراه اتهام ترور سیدعبدالله بهبهانی موجب خروج او از کشور شد. ماجرای پارک اتابک برای خلع سلاح مجاهدین هم یکی از دردسرهای مجلس دوم بود که در نهایت به انزوای ستارخان و باقرخان انجامید.
در دل این آشفتگی‌ها و تنازعات سیاسی، مجلس شورای ملی برای اصلاح امور مالی قانون مهمی از تصویب گذراند. استخدام مستشاران مالیه از ایالات متحده آمریکا این تصمیم مهم تاریخی بود. تصمیم مذکور متکی به یک تجربه تاریخی بود. ایران از دوره صدارت میرزاتقی‌خان امیرکبیر در پی وارد کردن نیروی سوم برای مقابله با سیاست‌های روس و انگلیس بود. نیروی سومی که از حیث تمدنی و تاریخی هیچ‌گونه سابقه‌ای در ایران نداشته باشد. آمریکا می‌توانست چنین کشوری باشد. این سیاست اما هیچ‌گاه جامه عمل نپوشید و جز روابط سیاسی و اقتصادی محدود با مبادله سفیر، تنها به آمدن اتباعی از این کشور برای انجام امور مذهبی، آموزشی و رفاهی آن هم به صورت غیردولتی محدود ماند. باسکرویل، معلم مدرسه آمریکایی‌ها در تبریز، از جمله این اتباع بود که در همراهی با مشروطه‌خواهان به قتل رسید. حال دولت ایران تصمیم به استخدام مستشار مالی از این کشور گرفته بود. از نامه حسینقلی‌خان نواب، وزیر امور خارجه ایران، به سفیر ایران در واشنگتن برمی‌آید دولت ایران تصمیم داشته این مستشاران نظام مالی نوینی برای ایران ایجاد کنند. از همین رو مستشاران مالیه بایستی به مهم‌ترین و ابتدایی‌ترین امور مالی که همانا «نظم جمع و خرج» است، می‌پرداختند. استخدام مستشاران آمریکایی به معنای وداع با نظام مالی قدیم بود که در ید اختیار مستوفیان قرار داشت. مستوفیان به‌عنوان کارگزاران مالی از اسرار مالی ایالات و ولایات آگاه بوده و آن را همچون اسرار شخصی حفظ می‌کردند. از همین رو مستوفی گری از مشاغل موروثی بود. همین امتیاز هم موجب شد که نسل‌های بعدی مستوفیان هم در نظام بوروکراتیک جدید ایران راه یافته و به مقامات و مناصب عالی دست یابند. حتی استخدام مستشاران بلژیکی برای گمرک نتوانست به وضعیت سابق پایان دهد. مسیو نوز بلژیکی و معاونانش بیش از آنکه در جهت اصلاح و بهبود اوضاع مالی کشور بکوشند، وارد زد و بند با دولت‌های روس و انگلیس شدند. استقراض از دولت‌های مزبور همچنان ادامه یافت و بحران مالی به نارضایتی عمومی دامن زد. از همین رو بحران اقتصادی از عوامل خیزش مردم در جنبش مشروطه بود. یادداشت محمود بدر، معاون ایرانی مورگان شوستر، می‌رساند مستشاران بلژیکی در امور گمرکی هیچ تحولی در نظام مالی کشور ایجاد نکرده بودند. او می‌نویسد: «...‌روزی که شوستر شروع به کار کرد، دستگاهی که به نام وزارت مالیه نامیده می‌شد، اسم بدون رسمی بود و هیچ‌کس اطلاع نداشت جمع و خرج کشور به چه مبلغ بالغ می‌شود و چه مبلغ از آن قابل وصول است و خرج واقعی کشور چه میزان است و چه کسی مسوول وصول مالیات دولت و چه مقامی مسوول نگهداری حساب و رسیدگی به آن است؟‌...» مذاکرات مجلس و نزاع بلدیه‌ها با وزارت مالیه بر سر درآمد شهرها هم نشان از آشفتگی سیاست‌ها بر سر درآمدها و هزینه‌ها دارد. نمایندگان برخی از شهرها و بلدیه‌ها معتقد بودند درآمد هر شهری بایستی برای همان شهر هزینه شود. در حالی که وزارت مالیه به درستی از مخارج عمومی کشور و هزینه‌ کردن مالیات شهرها برای چنین مخارجی سخن می‌گفت. علاوه بر چنین وضعیت نابسامانی در اوضاع اقتصادی کشور، مجلس لایحه استقراض از دولت‌های روس و انگلیس را به مبلغ یک ‌میلیون و 150 هزار لیره تصویب کرد. به‌جز این، دو دولت آنچه به‌عنوان قرارداد 1907 در تقسیم ایران به امضا رسانده بودند را اجرایی کرده بودند. استخدام مستشاران آمریکایی که قرار بود نظم و نسقی به اوضاع مالی کشور ببخشند، این قرارداد را به چالش می‌کشید. چراکه روس و انگلیس حاضر به پذیرش اعمال حاکمیت ایران در منطقه شمالی (حوزه نفوذ روس) و منطقه جنوبی (حوزه نفوذ انگلیس) نبودند. در چنین وضعیتی مستشاران با ریاست مورگان شوستر وارد ایران شدند.
دولت و مجلس برای شوستر سنگ تمام گذاشتند. دولت با ارائه لایحه‌ای به مجلس برای او تقاضای اختیارات وسیع قانونی کرد. آن‌گونه که شوستر در خاطراتش از دوره ماموریت در ایران نوشته، او با گرفتن اختیارات قانونی درصدد بوده برای رسیدن به اصلاحات واقعی، مالیه را از تحت نفوذ بودن دولت خارج سازد: «...‌اداره خزانه مرکزی مملکت ایران را به طوری تشکیل و مرتب نمایم که خزانه‌دار اختیار جمع و خرج تمام مالیه و عایدات دولتی را به هر اسم و رسم، و از هر محل که باشد، به عهده خود بشناسد و در نتیجه، اداره‌ای مرتب شود که از جانب دولت بتواند هر مبلغی را که صلاح بداند، تادیه کند.»
بیش و پیش از اشخاص حقیقی، این وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی بودند که از پرداخت مالیات طفره می‌رفتند. غیردولتی‌ها هم از رده اعیان و اشرافی بودند که به نظام کهن تعلق داشتند. در واقع هم دولتی‌ها و هم غیردولتی‌ها همچنان به رویه سابق عمل می‌کردند. شوستر با تمامی موانع و اشکالاتی که بر سر راهش وجود داشت، توانست قسمت عمده این مالیات‌ها را وصول کند. اقدامی که موجب شد هزینه ادارات دولتی تامین شده و به هنگام حمله محمدعلی شاه برای بازپس گرفتن تاج و تختش، مخارج نیروهای مدافع و هزینه‌های دیگر با همین عواید پرداخت شود.
شوستر هرچه در میان سیاستمداران داخلی با اقبال مواجه بود، در نزد کارگزاران روس و انگلیس منفور بود. روس‌ها از همان زمان مذاکره درباره اعطای اختیارات قانونی به وی بنای مخالفت با آن را گذاشتند. سفارت روسیه خواستار استثنا شدن مستخدمین بلژیکی گمرک از نظارت مستشار آمریکایی بود. حتی این سفارت تهدید کرد در صورت تصویب چنین قانونی گمرکات شمالی را تصاحب و به ماموران روس واگذار خواهد کرد. دیگر کشورها هم به بهانه‌هایی به اعتراض علیه این قانون برخاستند. نهایت با تمکین مرنارد، رئیس بلژیکی گمرک، بخشی از موانع شوستر از جانب دولت‌های خارجی برطرف شد. مشکلات اما همچنان وجود داشت. این مشکلات با تشکیل نیروی «ژاندارمری خزانه» چهره نمود. شوستر با تشکیل این نیرو که از مستخدمان سوئدی در نیروی ژاندارمری و ایرانیان تشکیل شده بود، برای جمع‌آوری مالیات اقدام کرد. جمع‌آوری مالیات از افرادی که در حال رفت و آمد به دولت بوده یا در دوره خارج از دولت ‌بودن از نفوذ برخوردار بودند، مهم‌ترین چالش برای او بود. عبدالحسین‌میزرا فرمانفرما، علاءالدوله و محمدولی‌خان سپهسالار تنکابنی از مهم‌ترین بدهکاران مالیاتی از این رده بودند. شوستر با انتخاب استوکس، وابسته نظامی سفارت انگلیس در تهران، به ریاست ژاندارمری خزانه مخالفت روس‌ها را هم برانگیخت. این انتخاب از جانب روس‌ها به منزله نادیده ‌انگاشتن قرارداد 1907 بود. چراکه استوکس در کسوت نماینده مالیه ایران می‌توانست در منطقه تحت نفوذ آنها رفت و آمد کرده و رخنه کند. با وجود اینکه سفارت انگلیس در ابتدا موافق این انتصاب بود، در نهایت برای رضایت رقیب از استخدام استوکس در مالیه ایران انصراف داد. آخرین پرده از تراژدی شوستر با عزیمت محمدعلی شاه به کشور برای تصاحب تاج و تخت از دست رفته‌اش رونمایی شد. محمدعلی شاه در این حمله علاوه بر همراهی برادرانش، شعاع‌السلطنه و سالارالدوله، از حمایت تام و تمام روس‌ها برخوردار بود. جالب اینکه قبل از این تهاجم، وزیرمختار روسیه در ضیافتی درباره همکاری شوستر با محمدعلی شاه استمزاج کرده بود. هرچند حمله نیروهای مستبدین با شجاعت نیروهای ژاندارمری، نظمیه و بختیاری‌ها ناکام ماند، اما پشتیبانی مالی شوستر از این نیروها غیرقابل انکار است. این پشتیبانی از همت شوستر در ایصال مالیات‌ها حاصل شده بود.
شکست محمدعلی شاه و برادرانش اما پایان کار نبود. دستور دولت به خزانه‌داری کل مبنی بر توقیف اموال و املاک شعاع‌السلطنه و سالارالدوله جرقه آتشی بر استقلال ایران و اصلاح مالیه بود. روس‌ها بهانه‌های گوناگونی از ابتدای اجرای مصادره اموال و املاک شعاع‌السلطنه ساز کردند. ابتدا بهانه کردند بخشی از املاک او در اجاره اتباع روس است و بایستی منافع آنها رعایت شود. بعداً به این بهانه که شعاع‌السلطنه مبلغی به بانک استقراضی بدهکار است، خواستار تادیه آن از دولت ایران شدند. دولت روسیه تصمیم خود را گرفته بود. آنچه با عزیمت محمدعلی شاه به دست نیاورده بودند، به این بهانه می‌خواستند به دست آورند. به گفته شوستر، روس‌ها درصدد بهره‌برداری از آشفتگی‌های اروپا و ضعف وزارت امور خارجه انگلستان در روابط با روسیه تزاری بودند. از همین رو وی سعی کرد از طریق رسانه‌های انگلیسی افکار عمومی این کشور را از همراهی دولت‌شان با اقدامات جابرانه روس‌ها در ایران آگاه کند، تلاشی که بیهوده بود.
همزمان با پیاده ‌شدن نیروهای روس در بندر انزلی، اولتیماتوم دولت روسیه مبنی بر درخواست معذرت رسمی از سفارتش به جهت هتک حرمت کنسولگری این کشور در جریان مصادره اموال و املاک شعاع‌السلطنه اعلام شد. دولت انگلستان هم علاوه بر توصیه به انقیاد از اولتیماتوم روس‌ها، از همکاری اتباع خود با شوستر امتناع کرد. در مقابل این تهدید و تشویق، مجلس برای پیشبرد امور قانون استخدام 10 آمریکایی توسط شوستر برای امور مالی را تصویب کرد. برخلاف مجلس اما دولت توقف اجرای حکم مصادره را خواهان بود.
با عقب‌نشینی دولت، اولتیماتوم دوم روسیه دررسید. آنها در این اولتیماتوم پا فراتر نهاده و برکناری شوستر را خواستار شده بودند. تعهد ایران به عدم استخدام مستشار خارجی بدون کسب رضایت دولت‌های روس و انگلیس و پرداخت خسارت لشکرکشی روس‌ها از دیگر مواد اولتیماتوم بود. حمایت سر ادوارد گری، وزیر خارجه انگلیس، از اولتیماتوم به استثنای ماده پرداخت خسارت، نشان از عزم دو دولت در اجرای قرارداد 1907 داشت. عقب‌نشینی‌های دولت با حمایت مجلس همراه نشد. مردم هم مانند نمایندگان‌‌شان به حمایت از شوستر برخاستند. اجتماع مردمان در این واقعه یادآور مشارکت عمومی برای تاسیس بانک ملی در مجلس اول بود. حضور زنان در این اجتماعات چندان بود که شوستر در خاطراتش به تحسین آنها پرداخته و پیشرفت آنان در دنیای متجدد را پیش‌بینی کرده است. مقاومت‌ها در داخل و حمایت‌های علمای نجف موجب شد نمایندگان مجلس به جز چند‌نفری رای به مقاومت در برابر اولتیماتوم روس‌ها دهند. نهایت مجلس به فرمان ابوالقاسم ناصرالملک قراگوزلو، نایب‌السلطنه، با قوه نظامی تعطیل و اولتیماتوم پذیرفته شد.
ماجرای استخدام مورگان شوستر آمریکایی و حمایت از او از جمله حوادث مهم تاریخ معاصر ایران است که اجماعی درباره آن به وجود آمد. پایان غم‌انگیز این اجماع ملی پایان تلاش برای اصلاح امور مالی در سایه مشروطه بود. آنچه در حاکمیت دموکراسی میسر نشد، بعدها در پی کودتای سوم اسفند 1299 پیگیری شد. شاید بتوان انتحار محمدولی‌خان سپهسالار تنکابنی را دلالتی بر اصلاحات با مشت آهنین دانست. محمدولی‌خان که از بدهکاران مالیاتی و بانک ایران (استقراضی سابق) بود، وقتی در دوره رضاشاه با مراجعه ماموران دولت برای مصادره اموالش بابت این بدهی‌ها مواجه شد، به زندگی خود پایان داد.

ماجرای دیگ پلوی سفارت انگلیس!

«... تا این وقت (در تحصن) سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسی نمی‌دانست. لفظ مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القاء کردند...یک روز طرف عصر، بنده با سه نفر از معممین درب سفارت ایستاده بودم. درشکه شارژ دافر سفارت از قلهک وارد شد. همین که درشکه به محاذات ما رسید، ایستاد. بعد خانم شارژ دافر از درشکه پیاده شد، با نهایت خنده رویی و تغمز به نزد ما آمد، گفت: آقایان ! شما برای چه اینجا آمده اید؟ یک نفر...گفت: ما آمده ایم اینجا یک مجلس عدالت می‌خواهیم. گفت: نمی‌دانم مجلس عدالت چیست ! گفت: پس شما یقین مشروطه می‌خواهید. این اولین دفعه بود که ما لفظ مشروطه از دهان خانم انگلیسی شنیدیم...بعد طولی نکشید که شنیدیم یکی فریاد می‌کرد: ما می‌خواهیم. یکی فریاد می‌کرد: ما شرطه می‌خواهیم. کسی فریاد مشربه می‌کرد: بگویید آنچه را خانم گفت ! ما مشروطه می‌خواهیم...»

به گزارش «خبر آنلاین»، آنچه در زیر می‌آید بخشی از متن دو قسمت از مجموعه مستند «راز آرماگدون 3: معبد تاریکی» است که به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان، در 26 قسمت اسفندماه سال گذشته از شبکه خبر  و فروردین و اردیبهشت امسال از شبکه اول سیما پخش شد. در این دو قسمت در ادامه بررسی نفوذ تشکیلات فراماسونری در تاریخ معاصر ایران، به مقطع مشروطیت پرداخته می‌شد. بی مناسبت نیست به بهانه سالگرد این واقعه مهم تاریخ ایران، این بخش از مجموعه «راز آرماگدون 3: معبد تاریکی» که براساس پژوهش و تحقیق مفصل و با همکاری مورخین و کارشناسان معتبر  تاریخ نوشته شده را از نظر بگذرانیم:
 
دیگ‌های پلو در راه سفارت انگلیس!

 واقعیت این است که قضیه مشروطیت از ابتدا، نام و عنوان مشروطیت و البته اهداف و آرمان‌هایی که بعدا از درون سفارت انگلیس و دیگ‌های پلوی آن بیرون آمد و برایش نوشته شد، را برخود نداشت. ماجرا از اعتراض علما وروحانیون به ظلم و فسادی آغاز شد که از سوی تتمه حکومت قاجاریه بر مردم می‌رفت ؛ از چوب زدن 14 طلبه به دستور عین الدوله و به زنجیرکردن آنها و گرداندن در شهر و سپس تبعید به اردبیل گرفته تا انتشار عکس مسیو نوز بلژیکی با لباس روحانی در آستانه ماه محرم و اعتراضات آیت الله بهبهانی تا اهانت شاهزاده ظفرالسلطنه به روحانی بزرگ کرمان حاج میرزا محمد رضا کرمانی و اهانت وزیر اکرم به سید جمال الدین قزوینی و اهانت حاکم سبزوار به روحانی شهر و به دنبال آن اعتراضات مرحوم سید محمد طباطبایی بر بالای منبر تا به چوب بستن بازاریان تهران توسط علاءالدوله و عکس العمل علماء در مقابل این اقدام،همگی نشان از نارضایتی مردم و روحانیون از حکومت قجرها داشت.

 اما محور تمام این موضع گیری‌ها، تقبیح ظلم و دعوت حاکمان به عدالت و احترام به ارزش‌های دینی بود. از همین روی نخستین اجتماع علمای تهران با حضور سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی، شیخ فضل الله نوری، صدرالاسلام و سایر علماء، طلاب و مردم در مسجد شاه سابق،  در اعتراض به ظلم حاکم و درخواست برقراری عدالت بود که به دنبال درگیری در مسجد شاه، علمای بزرگ تهران همچون طباطبایی، بهبهانی، شیخ فضل الله نوری، شیخ مرتضی آشتیانی و سید جمال الدین افجه‌ای تصمیم گرفتند تا به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم مهاجرت کرده و از این طریق صدای اعتراض خود را به گوش حکومت برسانند.

خواسته اصلی متحصنین در کنار درخواست‌هایی همچون لغو امتیاز عسگر گاریچی در حمل و نقل قم، بازگرداندن حاج محمد رضا کرمانی از تبعید و بازگرداندن تولیت مدرسه مروی به شیخ مرتضی آشتیانی، همچنین برداشتن مسیو نوز از مسئولیت گمرک و اداره مالیه (که وجه ضد استعماری نهضت را تشکیل می‌داد)، اساسا برپایی بنیاد عدالتخانه و جاری ساختن قانون اسلام در مورد همه مردم بود. بر اساس اسناد تاریخی و مدارک معتبر، در آن تحصن هیچ سخن و درخواستی مبنی بر مشروطه خواهی یا مانند آن عنوان نشد.

حتی پس از آن در مکاتبات حضوری و غیرحضوری مابین علماء و دولت از جمله در نامه‌ها و صحبت‌های سید محمد طباطبایی سخن از مجلس و دارالشوری به میان می‌آید ولی این دارالشوری و مجلس بنا به تصریح خود طباطبایی، همان عدالتخانه بوده است. او در نامه‌ای که شخصا به شاه می‌نویسد، عدالت خانه را این گونه معنی می‌کند:

«... مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند. شاه و گدا در آن مساوی  باشند...مجلس اگر باشد این ظلمها رفع خواهد شد. خرابی‌ها آباد خواهد شد. خارجه طمع به مملکت نخواهد کرد. سیستان و بلوچستان را انگلیس نخواهد برد. فلان محل را روس نخواهد برد. عثمانی تعدی به ایران نمی‌تواند بکند...» (تاریخ بیداری ایرانیان - جلد دوم- ناظم الاسلام کرمانی)

 
دیگ‌های پلو در سفارت انگلیس
 
پس از حمله به تحصن علما در مسجد شاه که خواستار عدالت خانه بودند، آنها دست به مهاجرت کبرا به قم زدند که همین موضوع، شاه را وحشت زده کرد تا به آنها تلگرام بزند و علماء و روحانیون مهاجر نیز در پاسخ آن تلگراف برای نخستین بار تقاضای مجلس مشورتی حکومتی را بکنند. همزمان با مهاجرت علما به قم، عده‌ای از تجار به سرکردگی محمد تقی بنکدار نیز از ترس جانشان با هدایت برخی از کارکنان ایرانی سفارت انگلیس مانند حسینقلی خان نواب که از اعضای تشکیلات فراماسونری بود، به این سفارت پناهنده شدند و مدت زمانی به طول نینجامید که حیاط سفارت انگلیس مملو از این گونه افراد شد، چادرهای اصناف برپا گردید، دیگ‌های پلو بار گذارده شد و خروارها قند و چای توزیع گردید تا به قول یحیی دولت آبادی که گویا در خفا با سفارت در تماس بود، اجزای سفارت هر چه بیشتر بتوانند از واردین دلربایی کنند تا اینکه ناگهان در خواست مردم و سران تحصن از مجلس عدالت یا مشورت به مشروطه خواهی تبدیل شد.

در واقع، بنا بر روایات تاریخی و اسناد و شواهد موجود، اعضای انجمن مخفی وابسته به فراماسون‌ها و اعضای سفارت، آنقدر در میان متحصنین تبلیغات کردند که در مدت کوتاهی، درخواست عدالت خانه تبدیل به مشروطه شد.

از قول مرحوم ضیاءالدین دری درباره تاثیر سفارت انگلیس در تغییر خواست مردم در کتاب «مجموعه‌ای از مکتوبات و اعلامیه ها... و چند گزارش پیرامون نقش شیخ شهید فضل الله نوری در مشروطیت» آمده است:

«... تا این وقت (در تحصن) سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسی نمی‌دانست. لفظ مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القاء کردند...یک روز طرف عصر، بنده با سه نفر از معممین درب سفارت ایستاده بودم. درشکه شارژ دافر سفارت از قلهک وارد شد. همین که درشکه به محاذات ما رسید، ایستاد. بعد خانم شارژ دافر از درشکه پیاده شد، با نهایت خنده رویی و تغمز به نزد ما آمد، گفت: آقایان ! شما برای چه اینجا آمده اید؟ یک نفر...گفت: ما آمده ایم اینجا یک مجلس عدالت می‌خواهیم. گفت: نمی‌دانم مجلس عدالت چیست ! گفت: پس شما یقین مشروطه می‌خواهید. این اولین دفعه بود که ما لفظ مشروطه از دهان خانم انگلیسی شنیدیم...بعد طولی نکشید که شنیدیم یکی فریاد می‌کرد: ما می‌خواهیم. یکی فریاد می‌کرد: ما شرطه می‌خواهیم. کسی فریاد مشربه می‌کرد: بگویید آنچه را خانم گفت ! ما مشروطه می‌خواهیم...» 

درشکه شارژ دافر انگلیس در میان متحصنین

 روایت مهدی ملک زاده از پدرش ملک المتکلمین این است که وی این لغت را در دهان متحصنین حضرت عبدالعظیم گذارده است. او در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» می‌نویسد:

«... در جلسه سران متحصنین در 9 ذیقعده وقتی از مجلس مبعوثان و مشروطیت سخن به میان آمد، گفتند: دیگر مشروطه چیست؟...ملک المتکلمین در اطراف کلمه مشروطیت و مجلس مبعوثان توضیحات داد ولی استماع این الفاظ برای گوش آن مردم ثقیل بود و اکثرا به مخالفت پرداختند...»

به این ترتیب بر اساس ادعای مهدی ملک زاده، اولین کسی که در تحصن، مشروطیت را مطرح کرد، ملک المتکلمین عضو لژ ماسونی بیداری بود؛ اما تردیدی نیست که با حمایت عوامل کانون‌های جهان وطن صهیونی در تشکیلات فراماسونری و انجمن مخفی وابسته به آن، همچنین سفارت انگلیس که نقش بسیار فعالی ایفا می‌نمود، مبارزات ضد استعماری مردم تبدیل به مشروطه خواهی شد و جریان سفارت، ماجرای مهاجرت را که می‌توانست نقشی تعیین کننده‌ای در پیشبرد نهضت مردمی داشته باشد، تحت الشعاع خود قرار داد و رهبری روحانیت در رتبه دوم قرار گرفت.

به این ترتیب، کانون‌های صهیونی در ادامه تهاجم خود به ایران و اسلام، پس از تلاش‌هایی که از اوایل عصر حاکمیت قاجار در تشکل فراماسون‌ها و نفوذ در ارگان فرهنگی و سیاسی کشور نمودند، اینک می‌رفتند تا با سوار شدن بر موج نهضت عدالت طلبی و اسلام خواهی مردم، به نام مشروطیت، نخستین تحرک را در ساختار بخشیدن ایدئولوژیک به حکومتی که قرار بود به زودی جانشین سلسله قجری گردد، انجام دهند.

در جریان انقلاب مشروطه، تلقی‎هایی که از واژه «مشروطه» می‌شد به‌کلی متفاوت بود و هر گروهی آرمان خود را در نظر داشت و تصور می‌کرد پیروزی مشروطه یعنی تحقق این آرمان. مثلاً، علمای شیراز در یکی از تلگراف‎های خود از مفهوم مشروطه «جمهوری اسلامی» را مدّ نظر داشته و عنوان کردند و نوشتند: «ایران جمهوری اسلامی است. چه، از عهد سلف تا حال خلف، علمای هر شهری به حکومت شورش کردند، دولت با مصلحت جمهور، حاکم را عزل فرمود.»

 تعریف واحد و دقیقی از مفهوم نظام مشروطه وجود نداشت. مردم خواستار تغییر و تحول بودند و این تغییر و تحول را با مفهوم «مشروطه» به آنها القا کرده بودند. آن چیزی که در مرحله اول مشروطیت مد نظر مردم و علما قرار داشت،عدالتخانه بود. عدالتخانه نهادی معرفی شد که مرجع تظلمات مردم بوده و منحصر به تهران هم نباشد. در دستخط دوّم مظفرالدین‌شاه این نهاد به «مجلس شورای اسلامی» تبدیل شد که هدف از آن اجرای «قوانین شرع مقدس» اعلام شده بود. اما بلافاصله از سوی عوامل ماسونی، تلاش برای تغییر این نام آغاز شد. نمایندگان متحصنین در سفارت انگلیس به‌ همراه یکی از اعضای بلندپایه این سفارت به‌نام گرانت‎داف به خانه مشیرالدوله صدراعظم رفتند و در آنجا قرار شد، دستخط جدیدی از شاه اخذ شود که در آن عبارت «مجلس شورای اسلامی» به «مجلس شورای ملّی» تغییر یابد. باید توجه داشت که هدایت متحصنین در سفارت انگلیس با دیوان‌سالاران غرب‎گرا و کمپرادورها بود و هدف تحرکات ایشان سلب اقتداری بود که علما در جریان تحصن حضرت عبدالعظیم کسب کرده بودند.

 

لژ ماسونی بیداری ایرانیان

عاملی که در بررسی انقلاب مشروطه بایستی همواره مدنظر باشد و به هیچ وجه نمی‌توان تأثیر مهم آن را نادیده گرفت، نقش کانون‌های دسیسه‌گر استعماری است. عناصری از این کانون‌ها در میان تمامی گروه های مشروطه خواه حضور داشتند که به وسیله انجمن های سری ماسونی هدایت می‌شدند و عملکرد آنها در جهت انتقال قدرت به دولتمردان غربگر و سرمایه داران وابسته بود. امروزه بر اساس اسناد تاریخی در مقایسه با تاریخنگاری گذشته، شناخت جامع‌تری می‌توان دربارۀ این انجمنهای سرّی داشت. مهم‌ترین این انجمنهای سرّی سازمان ماسونی لژ بیداری ایران بود. اعضای این شبکه‌های مخفی از طریق اقداماتی چون به دار کشیدن شیخ فضل الله نوری، ترور سید عبدالله بهبهانی، اقدامات زننده و توهین آمیز علیه آخوند خراسانی، ترور و حذف رجال سیاسی غیر وابسته، تشکیل کمیته مجازات و اقدامات مشابه دیگر به تدریج راه را برای تحقق آرمانهای خود هموار کردند. این آرمانها در نهایت در دیکتاتوری رضا خان تجلی یافت. اندیشه دیکتاتوری منور، که بنیان نظری صعود سلطنت پهلوی را تشکیل می‌داد، نه تنها از بدو انقلاب مشروطه بلکه از آغاز تکوین طبقۀ جدیدی به نام دولتمردان غرب گرا در دورۀ ناصری وجود داشت. توجه کنیم که میرزا فتحعلی آخوندزاده، یکی از برجسته ترین نظریه پردازان اولیه این گروه، مروج تمرکز قدرت دولتی در ایران بود و کسب «استقلال باطنی و ظاهری سلطنت» و تبدیل آن به «تنها مرجع ملت» را گام نخست برای به اصطلاح «سیویلیزه کردن ایران» یا همان متمدن نمودن آن می‌دانست.

از دیگر سازمان‌های صهیونی فعال در جریان تبدیل نهضت عدالت طلبانه مردم  به مشروطه، انجمن مخفی بود که اسماعیل رایین در کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» درباره‌اش می‌نویسد:

«... دومین انجمن مهمی که با کمک پنهانی لژفراماسونری و مشروطه خواهان تشکیل شد،«انجمن مخفی» در تهران بود. این انجمن که نامی نداشت توسط ملک المتکلمین و سیدجمال الدین واعظ که هر دو از اعضای برجسته لژ فراماسونری ایران بودند، رهبری و اداره می‌شد...»

جلسه اول این انجمن در باغ میرزا سلیمان خان میکده (پدر خانم دکتر ملک زاده فرزند ملک المتکلمین) برگزار شد و افراد معلوم الحالی نظیر یحیی و مهدی دولت آبادی بهایی و فراماسونرهایی مثل حاج سیاح محلاتی و اردشیر جی ریپورتر، جاسوس رسمی انگلیس، در آن حضور داشتند. وظیفه اصلی آنها به انحراف کشاندن نهضت عدالت طلبی- که توسط مردم شروع و به رهبری علما می‌رفت بساط ظلم و استبداد را از ایران برچیند و عدالت را حاکم گرداند- به سوی مشروطه غربی از نوع سکولاری بود که الحق باید گفت در این قضیه موفق شدند تا جایی که دستخط مظفرالدین شاه مبنی بر تشکیل مجلس شورای اسلامی و مجدداً دستخط دیگری مبنی بر تشکیل مجلس شورای ملی صادر شد اما در تاریخ نگاری ماسونی، نشانی از دستخط اول به چشم نمی‌خورد. لازم است بگوییم که اعضای این انجمن همگی از همپالکی‌های اردشیر جی بودند، همان جاسوس رسمی انگلیسی که در کشف رضاخان و نصب او به سلطنت در ایران نقش مهمی را ایفا کرد.

متاسفانه غفلت ناشی از ضعف تاریخنگاری درباره مشروطه و وارونه جلوه دادن وقایع آن توسط فراماسون‌ها و مورخین وابسته، باعث گردیده که بسیاری از واقعیات دوران مشروطیت پنهان مانده و تحریفات سنگینی برآن وارد شود. یعنی ضعف و تحریف سایر عرصه‎های تاریخنگاری معاصر، به این حوزه مهم تاریخی نیز راه یافته و همین دیگرگونه نمایاندن حوادث مشروطه حتی نحله‌های فکری و اتفاقات سیاسی فرهنگی امروز جامعه ما را تحت تاثیر قرار داده است. مثلاً، تاریخ کسروی به عنوان معروف‌ترین تاریخ مشروطه همچنان که درباره قراردادهای ننگینی مثل رویتر و رژی سکوت کرده، درمورد برخی مقاطع مهم انقلاب مشروطه نیز به‌کلی خاموش مانده یا در «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظم‌الاسلام کرمانی بخش مهمی از حوادث مشروطه اصلا بیان نشده است.

در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» فی المثل درباره ماجرای اتابک، که از گره گاه ‎های تاریخ مشروطه است،‌ مطلب قابل اعتنایی درج نشده است. همچنین موارد متعددی را می‌توان ذکر کرد که بخش‎‌هایی از یادداشت‌های ناظم‌الاسلام، در همان چاپ اوّل آن،‌ سانسور شده و دلایلی وجود دارد که این اقدام را تعمدی نشان می‌دهد نه تصادفی. انبوه اسناد، خاطرات و منابع داخلی و خارجی که در طول سال‌های اخیر منتشر شده، انجام پژوهش‌های جدی و عمیق را در زمینه انقلاب مشروطه، کاملاً ضروری ساخته است.

این فقر تاریخنگاری در زمینه نقش مراجع ثلاث در نهضت مشروطیت بیشتر مشاهده می‌شود. فی المثل هیچگونه بیوگرافی مستند علمی از زندگی آخوند خراسانی یا شیخ عبدالله مازندرانی ویا میرزا حسین خلیلی تهرانی و سید کاظم یزدی در دست نیست، همانگونه که تک ‎نگاری درباره سایر رجال و حوادث مشروطه نیز بسیار نادر است. حتی اسناد مهم آرشیوهای موجود در انگلیس یا روسیه درباره حوادث مشروطیت در تاریخنگاری معاصر ایران بازتاب بسیار اندک داشته‌اند.

دو مجموعه که به‌نامهای «کتاب آبی» و «کتاب نارنجی» به فارسی ترجمه و منتشر شده، تنها گزیده ‎ای است از انبوه اسناد خارجی در زمینه حوادث مشروطه ایران که در داخل کشور منعکس گردیده است. البته در برخی از کتاب‌های منتشر شده، مورخین ماسونی تعمدا جایگاه مراجع ثلاث در حوادث منجر به ماجرای مشروطه کمتر از واقع نشان داده و نقش گروه‌هایی که در واقع، تأثیر اندک یا محدودی داشتند برجسته ‎تر از واقعیت نمایانده شده است.

دکتر مهدی ملک‌زاده در کتاب «تاریخ مشروطه» خود به‌سود پدرش، ملک‌المتکلمین، اغراق و جعل فراوانی انجام داده است که یک نمونه آن،‌ درباره مراسم افتتاح اولین جلسه مجلس مشروطه است. این جلسه با سخنرانی میرزا نصرالله خان مشیرالدوله (صدراعظم) از طرف دولت و شیخ مهدی سلطان‎المتکلمین از طرف ملت افتتاح شد. در آن زمان سلطان‎المتکلمین به «خطیب ملت» شهرت داشت و مورد وثوق کامل مراجع ثلاث نیز بود. ملک‌زاده این نطق مهم سلطان‎المتکلمین را در کتاب خود به‌نام پدرش، میرزا نصرالله خان بهشتی (ملک‌المتکلمین)، چاپ کرده است. یعنی در افتتاح مجلس گویا ملک‌المتکلمین چنان مقامی داشته که به‌عنوان سخنگو و زبان ملت سخنرانی افتتاحیه ایراد نماید. این روایت از تاریخ یک جعل آشکار است.

 
از راست: اردشیر جی ریپورتر(سرجاسوس سرویس‌های اطلاعاتی بریتانیا و از بنیانگذاران لژهای فراماسونری در ایران)، مهدی ملک زاده و ملک المتکلمین

ملک‌المتکلمین در آن زمان مطرود و بدنام بود و در میان مردم محبوبیت نداشت. به نام بابی شهرت فراوان پیدا کرده بود و خانم منگل بیات نیز در کتابش رسماً او را به‌عنوان بابی معرفی کرده است. آقا نجفی اصفهانی بارها ملک المتکلمین را طرد کرده بود و در دوران حوادث مشروطه اوّل او حتی یک بار هم در صحن حرم قم سخنرانی نکرد. چگونه چنین آدمی می‌توانست به ‌عنوان خطیب و سخنگوی ملت در افتتاح مجلس لایحه بخواند؟ واقعاً چرا دو واعظ بزرگ و مؤثر انقلاب مشروطه،‌ یعنی سلطان‎المتکلمین و سلطان‎المحققین، در تاریخنگاری مشروطه گمنام مانده‌اند؟ امروزه چند نفر از کتابخوانان ما سلطان‎المتکلمین را می‌شناسند، در حالی‌که ملک‌المتکلمین شهرت فراوان دارد.

در واقع تاریخ پردازی ماسونی بخش مهمی از کارنامه سلطان‎المتکلمین خوشنام را به‌سود ملک‌المتکلمین بدنام مصادره کرده است. این گونه موارد تحریفی در تاریخ معاصر ایران، فراوان است که دریافت واقعیات آنها، به یک تلاش تخصصی سنگین و متکی بر اسناد نیاز دارد. تلاشی که بتواند به دور از دروغ پردازی‌های فراماسون‌ها، یک دوره تاریخ جامع و مستند و علمی از حوادث مشروطه در اختیار پژوهشگران و محققین قرار دهد.

مکان سفارت روسیه "غصبی" است

باغ اتابک میراث تاریخی ایرانیان
 
به گزارش پارسینه، پارک یا باغ اتابک، عمارتی بود در محله اعیان نشین تهران قدیم که توسط اتابک اعظم، صدراعظم مقتدر و مشهور قاجاریه برای سکونت شخصی ساخته شده بود اما ماجرای سر زبان افتادن "پارک اتابک" به دوران مشروطه باز می گردد، ماجرا از آنجا آغاز شد که روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر تبریز از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند تا فروپاشی استبداد صغیر را جشن بگیرند.

 در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند.. ستار خان مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل "باغ اتابک" را به اسکان ستارخان و یارانش و محل "عشرت آباد"  را به باقرخان و یارانش اختصاص داد.

عمارت باغ اتابک در دوره قاجار

 پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).

تصویر ماهواره ای از باغ اتابک سابق و سفارت روسیه فعلی

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد، معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری به خاک سپرده شد، پارک یا باغ اتابک خاطره تلخ ماه عسل ناکام سردار ملی و طیف عمده ای از مشروطه طلبان تبریزی با "مشروطه" است، ستارخان در همان ضیافتگاه خود در تهران، از "خودی ها"، "زخم" برداشت و ازهمان زخم نیز درگذشت ولی عمارت باغ اتابک که شاهد این حادثه تاریخی بود، به زودی نصیب روسیه، همسایه شمالی ایران  شد.

به گزارش پارسینه، پس از آنکه میرزا علی اصغر خان اتابک صدر اعظم ایران بدرود زندگی گفت ، اموال و املاک او در میان وراث تقسیم شد . وراث اتابک نیز محل فعلی سفارت شوروی را که به پارک اتابک معروف بوده به انضمام " یک رشته قنات و یکباب طویله و یک گلخانه " در تاریخ 20 آبانماه 1282 مطابق با 13 نوامبر 1907 بیک ایرانی زرتشتی بنام ( اردشیر مهربان ) پارسی می فروشند . پس از چندی مهربان پارسی پارک اتابک را در مقابل مبلغی نزد "بانک استقراضی ایران" به رهن می گذارد و چون موفق به پرداخت بدهی خود در سر موعد معین نمی گردد ناچار پارک را به مبلغ سیصد و شش هزار تومان به همان بانک می فروشد .

از آنجائیکه بانک استقراضی ایران به موجب ماده یک امتیازنامه حق معاملات غیر منقول را نداشته ، معامله به نام ( پطرس کورتن ) رئیس بانک ثبت می شود ولی در حاشیه قباله قید می شود که رئیس بانک به وکالت از طرف بانک به این معامله مبادرت نموده و پارک قانونا متعلق به بانک می باشد .

در 11 سپتامبر 1915 سفارت روس تصمیم می گیرد پارک مزبور را برای محل خریداری یا اجاره نماید . پس از مذاکرات مفصل پارک مزبود در تاریخ 15 اکتبر 1915 به سفارت روس تحویل می شود و مقرر می گردد سفارت روس سالیانه شش هزار منات بابت "مال الاجاره" بپردازد و مبلغ 1650 منات نیز بابت مال الاجاره از روز تحویل تا آخر سال پرداخت می شود .

دولت روسیه تزاری مال الاجاره پارک اتابک را تا 1917 پرداخته بود . پس از آن در روسیه انقلاب می شود و دولت شوروی برای سفارتخانه خود در پامنار محلی را اجاره می نماید .

در ژوئن 1919 یعنی دو سال پس از انقلاب پارک مزبور را در مقابل 40 هزار تومان در بانک شاهی گرو می گذارند و بعد دوازده هزار تومان آنرا می پردازند، پس از اینکه به موجب عهد نامه 1921 تمام اموال غیر منقول بانک مزبور به دولت ایران واگذار می شود ، بانک ایران در تاریخ دهم اسفند 1310 بقیه طلب بانک شاهی را از بودجه دولتی پرداخته و پارک را از گرو بیرون آورده و به مالکیت خود در می آورد .

  اداره ثبت اسناد ایران حتی در آذر ماه 1306 در روزنامه رسمی کشور و روزنامه کوشش ، چندین بار اعلانی درباره ثبت پارک اتابک منتشر می نماید و چون هیچگونه اعتراضی ازطرف سفارت شوروی به عمل نمی آید لذا پارک اتابک به مالکیت رسمی دولت ایران در می آید .

با اینکه به موجب مقاوله نامه اخیر ایران و شوروی مقرر گردیده بود که کلیه اختلافات مالی و ارضی دو کشور حل و فصل گردد ، معذالک باز هم پاره ای از مسائل مالی باقی مانده که نه تنها حل نشده بلکه دامنه اختلاقات وسیع تر نیز شده است . یکی از این مسائل موضو پارک اتابک محل فعلی سفارت شوروی در تهران و باغ معروف به" خونی" در مشهد محل سابق کنسولگری شوروی می باشد.

ناسپاسی روسها و یادداشت لنین

در سال 1917 پس از اینکه حکومت تزاری روسیه سرنگون شد و لنین زمام امور را در دست گرفت ، ایران اولین دولتی بود که حکومت جدید شوروی را به رسمیت شناخت . در آنموقع که تقریبا همه کشورهای اروپا مخالف با رژیم جدید شوروی بودن شناسایی دولت لنین از طرف دولت ایران بزرگترین کمک به لنین محسوب می شود . لنین در مقابل این کمک بزرگ طی اعلامه ای به دولت ایران اطلاع داد که از این تاریخ کلیه امتیازات دولت سابق تزاری و کلیه طلب های آن دولت از ایران ملغی است . به موجب این اعلامیه کلیه امتیازات دولت تزاری ، همچنین کلیه موسسات آن دولت به ایران واگذار شد .

عهد نامه 1921

همین اعلامیه بعدها در قرارداد 1921 منعکس شد و به موجب فصل نهم از همین قرار داد که دولت شوروی بارها بدان استناد کرده و حتی به موجب ماده ششم آرتش خود را وارد ایران کرده است مقرر گردید که کلیه املاک غیر منقول بانک سابق استقراض روسی نیز به دولت ایران واگذار شود .
نمای دیگری از پارک اتابک

آخر فصل نهم همین قرار داد تصریح می کند << .... توضیح آنکه در شهرهائی که مقرر است کنسولگری روسیه شوروی تاسیس شوند و در آنها خانه هایی متعلقه بانک استقراضی ایران وجود داشته و مطابق همین فصل منتقل بدولت ایران میشود . دولت ایران رضایت میدهد که یکی از آن خانه ها مجانا برای استفاده مطابق انتخاب دولت شوروی روسیه برای محل کنسولگری روسیه واگذار نماید ......... >>

صرفنظر از اینکه به موجب اعلامیه لنین و اول فصل نهم قراداد 1921 کلیه موسسات منجمله " املاک غیر منقول بانک استقراضی روسیه " متعلق به ایران میباشد در آخر همین فصل نهم نیز که مورد استناد دولت شوروی است تصریح شده است که خانه های متعلقه بانک استقراضی به دولت ایران واگذار می شود و فقط دولت ایران رضایت می دهد یکی از خانه ها را برای محل کنسولگری شوروی در اختیار آنها بگذارند .

بی اعتنایی روسها به مالکیت ایران بر پارک اتابک

در دوران پهلوی و بعد از پایان جنگ جهانی دوم،دولت ایران بارها به سفارت شوروی تذکر داده است که محل سفارت را تخلیه نماید ولی سفارت شوروی به استناد آخر فصل نهم از قرارداد 1921 از تخلیه محل مزبور خودداری نمود.

اولا به موجب پیمان قسمت آخر فصل نهم مقرر شده است که برای محل کنسولگری یکی از خنه ها در اختیار کنسولگری گذاشته شود و در اینجا کلمه " کنسولگری " مشخص است ، در حالیکه پارک اتابک محل کنسولگری نبوده و محل سفارت شوروی می باشد . از طرف دیگر باغ معروف به " خونی " در مشهد نیز که به موجب همین فصل مجانا در اختیار کنسولگری گذاشته شده بود تا موقعی معتبر است که دولت شوروی در مشهرد کنسولگری داشته باشد و می دانیم که از دهه 30 شمسی تا کنون به موجب تصویب نامه دولت ایران کلیه کنسولگری های روسیه در ایران تعطیل شده و با وجود این دولت روسیه حاضر به تخلیه باغ خونی مشهد نشد و گذشته از آن مقرر بود که یک یاز خانه ها در اختیار کنسولگری باشد در حالی که باغ خونی مشهد دارای 5 دستگاه خانه است . 

 بدین ترتیب دولت روسیه بایست مال الاجاره پارک اتابک از سال 1310 تا کنون ، اگر مال الاجاره را سالی همان 6 هزار منات باشد، دولت روسیه بابت پارک اتابک میلیونها دلار به دولت ایران بدهکار است، البته بگذریم از اینکه اکنون روسها خود را نه تنها بدهکار نمی دانند که "صاحب خانه" هم می دانند، خانه ای که بر طبق مدارک و اسناد تاریخی متعلق به دولت ایران است.

گفتنی است کنفرانس تهران از ۶ تا ۹ آذرماه ۱۳۲۲ با شرکت وینستون چرچیل نخست‌وزیر انگلیس، فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا و ژوزف استالین دبیرکل اتحاد جماهیر شوروی و به صورت مخفیانه در سفارت وقت شوروی در تهران برگزار شد.

پرونده فوق که نخستین بار پارسینه آن را مطرح می کند، می تواند بهانه ای برای طرح موضوع و ورود صاحبنظران تاریخ و کارشناسان حقوقی دولتی در این مسئله باشد، چرا که نباید فراموش کرد این گونه عمارتهای تاریخی که مصداق عینی میراث فرهنگی ایرانیان محسوب می شوند، باید در اختیار ایرانی ها باشد، موضوع پارک اتابک علاوه بر اینکه مصداقی از این موضوع است، نمونه ای از  لیست بلند و بالای ناسپاسی ها  و بی احترامی همسایه شمالی نیز محسوب می شود، به امید آن روز که  یکی از یادگارهای جاوید مشروطیت در تهران تبدیل به موزه ای بزرگ و باشکوه شود.

سلسله نبردهايي که در سالهاي 1218 تا 1228 و 1241 تا1243 هجري قمري در منطقة قفقاز صورت گرفت و در تاريخهاي عمومي ايران از آن به جنگهاي ايران و روس ياد شده است، يکــي از درخشان‌ترين حماسه هاي مردمي در برابر اشغال ايران توسط بيگانه به شمار مي‌آيد. آنچه در تاريخهاي عمومي نقل مي‌شود بيشتر معطوف به شکستهاي ايران است و در نوشته‌هاي متأخر کمتر از حماسه‌سازيهاي مردم در برابر بيگانه سخن رفته است. نتيجة جنگها هرچه بود، ناشي از بازي قدرتهاي بين‌المللي و زدوبندهاي پشت پردة آنهاست وگرنه توده هاي مردم براي صيانت از آب و خاک و فرهنگ خود با تمام قوا و با اسلحه‌هاي ابتدايي در برابر ماشين جنگي پيشرفتة روسيه براي سالهاي دراز ايستادگي کردند و پيروزيهاي درخشاني به دست آوردند که اگر چه مستعجل بود ليکن بيانگر احساسات پاک مردمي بود که رفتن زير بار رقيت بيگانه را تحمل نمي‌کردند. ايلات و عشاير منطقه در اين جنگها عمدتاً با نيروهاي حکومت مرکزي ايران همکاري کردند و نشان دادند که به دولت ايران وفادار هستند. اطلاق جنگهاي ايران و روسيه بر اين حماسه‌ها نارساست، زيرا ايرانيان جنگي را عليه روسيه راه‌اندازي نکرده بودند تا نام کشور آنها مقدم بر روسيه ذکر شود. ايرانيان در برابر اشغال بخشي از سرزمين خود در برابر نيروهاي مهاجم دست به پايداري زدند و تا پاي جان کوشيدند؛ هر چند به دليل شرايط جهاني و رقابتهاي استعماري نتوانستند موضع برتر خود را حفظ کنند. سپاه ايران، نيروهاي شکست‌خورده نبودند. بلکه در اکثر موارد غلبه و پيروزي با آنها بود، بنابراين از اين نبردها نبايد صرفاً وجه سلبي آن را در نظر آورد بلکه بر وجه ايجابي آن که خلق حماسه‌هايي درخشان بود بايد بيشتر تأکيد و تأمل کرد.

مي دانيم که روسها از سالها قبل از آغاز دوره اول جنگ با ايران به منطقه قفقاز چشم طمع دوخته بودند و بارها حملات آنان براي تسلط بر اين منطقه ناکام مانده بود: لطفاً بفرماييد روسيه تزاري براي گسترش نفوذ خود در قفقاز (علاوه بر گزينه نظامي) چه سياستهايي اعمال مي‌کرد؟

روسها حتي قبل از اشغال قفقاز سياستهاي ويژه‌اي براي استمرار نفوذ خود در منطقه تدارک ديده بودند. آنها قزاقها را به تدريج وارد قفقاز کردند و در کنار آنها ساير اتباع خود را هم اسکان مي‌دادند . اين گروه ها در اخراج مردم بومي تلاشهاي زيادي کردند که اين روند در دورة بعد از جنگها در قفقاز شدت گرفت. اينها در فتوحات نظامي روسيه به کمک مهاجمين شتافتند و تلاشهاي خود را به عنوان کمــک خان‌نشينها  به روسيه قلمداد کردند.از طرف ديگر ترويج مسيحيت ارتدوکس اعمال گرديد، تلاش بر اين بود تا اهالي بومي جذب فرهنگ روسي و آداب و رسوم آنها شوند. اين روش هرگز در مناطق مسلمان نشين موفق نبود، کساني که به فرهنگ روسي تعلق خاطر نشان مي‌دادند اعتماد مردمي خود را از دست مي‌دادند . در کنار اين روشها سعـــي مي‌شد قشر فرهيخته منطقه جذب فرهنگ غير بومي شوند با همة اين اوصاف کوششهاي فراواني براي محو اسلام در منطقه به عنوان دين به عمل آمد، اما آنها هرگز نتوانستند در اين اقدامات موفق شوند و اسلام يکي از مهمترين پايگاههاي مبارزه در منطقه بود. نسل کشي از طريق نابودي اقوامي که مورد هجوم قرار گرفته بودند و روابط آنها با ايران قطع شده بود، از ديگر روشهاي روسها براي تضمين اعمال حاکميت خود بر منطقة قفقاز بود.

طرح جابه جايي ايلات و عشاير بومي بي فايده بود، اخراج چرکسها که بزرگترين گروه مسلمان قفقاز بودند پيامدهاي دردناکي به بار آورد، آنها از سرزمينهاي خود آواره شدند و از قفقاز بيرون رفتند و تنها عده اي اندک از آنها در موطن اصلي باقي ماندند. گروهي ديگر از قوميتها وقتي از قفقاز رفتند کليه مايملک و روستاهاي خود را به آتش کشيدند، اما حاضر به تسليم در برابر روسها نشدند.

مي‌دانيم که به رغم سياستهاي استعماري و تجاوزکارانه روسيه تزاري براي تسلط بر قفقاز، اين ناحيه سالياني طولاني در برابر متجاوزان روسي مقاومت کرد. به نظر حضرتعالي نقش اسلام و مسلمانان قفقاز در جلوگيري از نفوذ و سلطه زود هنگام روسها بر اين منطقه چه اندازه بود؟

بدون ترديد قلب هميشه تپندة قفقاز داغستان بود که عموم مردم آن مسلمان بودند. در داغستان ايلات و عشاير و قبايل متعددي زندگي مي‌کردند، عده‌اي ترک زبان بودند و گروهي ديگر از تاتهاي مسلمان به شمار مي‌آمدند. در کنار آنها يهودياني مي‌زيستند که در فاصلة بين دربند و باکو به زندگي خود ادامه مي‌دادند. برخي از عشاير در استپها و عده اي ديگر در کوههاي مرتفع زندگي مي‌کردند. مهمترين گروه قومي لزگيها بودند که در جنوب داغستان اقامت داشتند. گروهي از بازماندگان آلانها که توسط تيمور لنگ برافکنده شدند، به نام استيها در غرب چچن زندگي مي کردند و در کنار آنها قزاقها مي‌زيستند. اسلام مذهب رايج در منطقه بود، هر چند که مسيحيت و يهوديت و پيروان مذاهب ابتدايي هم وجود داشتند. در حقيقت به دليل وجود اسلام بود که تسلط روسها بر منطقه با کندي تمام پيش مي‌رفت و سرانجام با زد و خوردهاي خونبار بر مردم تحميل گرديد. قفقاز هيچ گاه حاضر نبود زير تسلط روسيه برود.

پس از پايان دوره اول جنگهاي ايران و روس، ژنرال الکسي پتروويچ يرمولوف حاکم روسي نواحي اشغالي، براي به تسليم واداشتن مردم منطقه به چه اقداماتي متوسل شد؟

يرمولف با جا به جايي قبايل و نيز شدت عمل، شورشهاي محلي را سرکوب کرد، اما نتوانست بر گروههاي بومي فائق آيد. ديري نپاييد که بار ديگر شعله هاي شورشها روشن شد و منجر به جنگهاي خونبار ديگري در قفقاز گرديد. يرمولف مردي مغرور بود که اعتقاد داشت سرکوب بايد به حدي باشد که بوميان از آن بوي مرگ را استشمام نمايند. براي نيل به اين مقصود او وحشيگري را از حد گذرانيد و در برابر کوه‌نشينان بيرحمي بسيار نشان داد. او روش خود را مي ستود و مي گفت مرگ يک مخالف باعـث مي‌شود جان روسها حفظ شود و از شورش گستردة مسلمانان جلوگيري کند. در موردي او اهالي يک روستا را قتل عام کرد و زناني را که اسير مي شدند به عنوان برده مي‌فروخت يا ميان سربازان خود تقسيم مي کرد. او آسياييها را تحقير مي کرد و مي‌گفت نرمش در برابر آنها نشانة عجز است و با آسياييها فقط بايد با زبان زور سخن گفت.

به دار آويختن مردان و کشتار زنان و کودکان مذهب مختار او بود، دهکده ها را نابود مي‌ساخت و جنگلها را به آتش مي‌کشيد. مقر حکمراني او تفليس بود و هر بار پس از کشتار مردم به آنجا باز مي‌گشت. دوره دوم جنگهاي ايران عليه اشغالگريهاي روسيه در زمان او انجام شد و علت اين جنگها وحشيگريهاي يرمولف و تقاضاي کمک مردم بومي از حکومت ايران و علماي مذهبي بود. با وجود اينکه طي اين جنگها يرمولف از فرماندهي قواي قفقاز به دستور تزار نيکلاي اول کنار گذاشته شد و جاي خود را به پاسکيويچ داد، اما وحشيگري او همچنان زبانزد خاص و عام بود. يرمولف نتوانست با توحش خود قلب مردم را بلرزاند، برعکس شدت عمل او باعث گرديد مردم قفقاز از مرگ نهراسند و آن را به هيچ انگارند. ديگر چيزي بالاتر از مرگ وجود نداشت و مردم در برابر درنده‌خويي مهاجمين بارها مرگ را به سخره گرفتند و با آغوش باز به استقبال آن رفتند، ليکن هرگز قلباً تسليم بيگانه نشدند. اين کشتارها باعث شد مردم حول محور اسلام جمع آيند و تا سالهاي بعد حماسه هايي بي نظير خلق کنند و نام خود را جاودانه سازند.

به رغم تمايلات روسي اريکلي حاکم قفقاز، فرزند و جانشين او گرگين خان علاقه‌مند بود با حکومت قاجار مراوده دوستي برقرار کند. به نظر جنابعالي در آن اوضاع حساس، چرا فتحعلي شاه نتوانست از اين فرصت استفاده مطلوب را ببرد؟

در سال 1213ق/1798 اريکلي از دنيا رفت و طبق عهدنامه با روسها فرزند بزرگ او گرگين خان به جانشيني او انتخاب شد. او ژرژ دوازدهم لقب داشت و نام اصلي اش گيورکي بود که در ايران به نام گرگين خان شهرت داشت. گرگين طرفدار آشتي با ايران بود حتي نامه‌اي به شاه ايران نوشت و اعلام کرد که پدرش به دليل کهولت سن داراي نقاط ضعف فراوان بود، او حتي قتل مردم تفليس در دوره پدر را به اقدامات نسنجيده او نسبت داد. گرگين نوشت که خود را از چاکران و متعلقان دولت قويشوکت ايـــران مي‌داند و خويشتن را حاکمي براي مرزباني از کشور ايران در منطقة قفقاز به شمار مي‌آورد و مترصد و منتظر اجراي دستورات شاه ايران است. در اين اوضاع حساس فتحعلي شاه بي تدبيري کرد، از گرگين خان خواسته شد فرزند ارشد خود را به رسم گروگان به تهران فرستد. بديهي بود که گرگين خان اين شرايط رقتبار را نمي‌توانست بپذيرد، پس بار ديگر به دولت روسيه روي آورد. روسها به او قول حمايت دادند، ژنرال لازاروف در رأس سپاهي به گرجستان فرستاده شد و در سرکوب مخالفين داخلي او کوشيد، اما باز هم تهديدي عليه دولت ايران انجام نگرفت. گرگين که از حمايت دولت ايران نااميد شده بود از دولت روسيه مقدار زيادي وام گرفت و قول داد که اگر نتوانست قرض خود را ادا کند، تفليس از آن روسيه خواهد شد.

از جمله وقايعي که در دوره اول جنگهاي ايران و روس اتفاق افتاد، قتل سيسيانف سردار روسي توسط حسينقلي خان حاکم باکو بود. اين واقعه حداقل در کوتاه مدت چه تأثيري در ميان ايرانيان بر جاي گذاشت؟

بلافاصله پس از قتل او همان شب سپاه ايران اردوي سيسيانف را محاصره و تارومار کردند، خيمه و خرگاه آنها به غارت رفت، کساني که فرار کرده بودند از شدت سرما از پاي درآمدند، سر سيسيانف هم از بدن جدا شد و به نزد نايب السلطنه فرستاده شد و او هم آن را به تهران فرستاد.

پيش از اين روسها حتي خراسان را از رشادتهاي خود پر کرده بودند و خلاصه اينکه بيم و رعبي در دلها افکنده بودند. سيسيانف در بسياري از نقاط ايران نامي آشنا بود و نام او قرين با فتح و پيروزي روسها بود . شهرت او تا ناحيه خراسان هم گسترش يافته بود. فتحعلي شاه که مراتب را مي‌دانست، سر او را به نشانة پيروزي بزرگ مردم ايران براي حاکم خراسان فرستاد تا بيم و هراسي را که از روسها به ويژه سيسيانف در قلبها افتاده بود زايل کند و افسانة شکست‌ناپذيري روسها را نقش برآب سازد. پس از قتل سيسيانف روسها دست به عقب‌نشيني زدند، ايرانيان در سرزمينهاي بين گنجه و تفليس به جنگ ادامه دادند و هميشه شاهد فتوحات خود و شکست ارتش روسيه بودند. از آنجايي که جنگ اصلي درگنجه ادامه داشت -  جنگي که سيسيانف و عباس ميرزا فرماندهي طرفين را برعهده داشتند –  اين پيروزيها نقش موثري در تقويت قلوب مردم بومي داشت و پس از آن مدت کوتاهي آرامشي موقتي در قفقاز حاصل شد.

همچنان که منابع تاريخي به درستي نشان مي دهد به رغم برتري نظامي روسيه، نيروهاي ايراني در مقاطع مختلفي از دو دوره جنگهاي فيمابين، بارها ارتش متجاوز روسيه را با شکستهاي خيره‌کننده و حقارتباري مواجه مي‌کردند با اين حال به عقيده شما علل اصلي شکستهاي ايران از روسيه چه بود؟

شکستهاي ايران در جنگ با روسيه نه به دليل فقدان رشادت و عدم همکاري ايلات و عشاير قفقاز، بلکه به دلايلي ديگر بود که به آنها اشاره مي کنيم. دولتمردان ايران پيش از اندازه به حمايت قدرتهاي خارجي اميد بسته بودند، آنها هرگز تصور نمي‌کردند يک دولت اروپايي منافع کشوري ديگر در آن قاره را به هر دليلي بر منافع ايران ترجيح دهد. ايران از نظر قدرتهاي خارجي تا وقتي اهميت داشت کــــــــه مي‌توانست جبهه اي در برابر حريف روسي بگشايد و بخش قابل توجهي از نيروهاي آن را مشغول دارد. هرگاه يک قدرت اروپايي از ناحية روسيه احساس خطر مي‌کرد از ايران به عنوان نيرويي جهت خنثي ساختن يا کم اثر کردن آن خطر استفاده مي کرد و هرگاه خطر رفع مي شد، ايران را به حال خود رهــا مي‌کردند. اين سياست بارها و بارها اتفاق افتاد اما کمتر کسي از رجال دوره قاجار بود که از آن درس عبرت گيرد. آنها هرگاه ازجانب يک قدرت اروپايي نا اميد مي‌شدند به سوي ديگري روي مي‌آوردند و هيچ گاه از قدرت ايلات و عشاير قفقاز که بخش مهمي از آنها حداقل در ضديت با روسيه با ايران مشترک بودند استفاده قابل توجهي نکردند.

در طول دوران نخست جنگهاي ايران و روس حکومت قاجار براي بهره‌گيري از نيروي جهاد و دين بر ضد متجاوزان روسي چه اقداماتي انجام داد ؟ با اين توضيح که سياستهاي مزورانه انگليس و فرانسه دربار قاجار را با مشکلات عديده رو به رو کرده بود.

انديشه جهاد در ذهن برخي ايرانيان وجود داشت. جونز کمکهاي انگليس به ايران را مشروط به قطع روابط همه جانبه با فرانسه کرد، در برابر عده اي مي‌گفتند نبايد به وعده هاي انگليس دل خوش کرد زيرا آنها هم مثل فرانسه در برابر ايران رفتار خواهند کرد. آنها معتقد بودند براي جلوگيري از تجاوزهاي روسيه در گرجستان بايد به روحانيون روي آورد تا آنها مردم را به مقابله روسيه فرا بخوانند و اعلام جهاد نمايند. ميرزا بزرگ فراهاني اين وظيفه را عهده‌دار گرديد که با روحانيون بزرگ ارتباط برقرار کند. او حاج ملاباقر سلماسي و صدرالدين تبريزي را ملاقات کرد و آنها را به عتبات فرستاد تا موضوع حملات روسها را به گرجستان و داغستان به اطلاع شيخ محمدجعفر نجفي و سيد محمد اصفهاني برسانند. وقتي روحانيون عتبات از مراتب مطلع شدند، فرستادگاني به قم، کاشان، يزد، اصفهان، شيراز و شهرهاي ديگر فرستادند و حکم جهاد دادند. ملا احمد نراقي و مير محمدحسين سلطان‌العلما امام جمعه اصفهان و ملا علي‌اکبر اصفهاني احکامي مشابه صادر کردند . ميرزا بزرگ اين احکام را جمع‌آوري کرد و تحت عنوان جهاديه منتشر نمود. جهاديه ها در سراسر شهرهاي ايران پخش شد و تحت تاثير آن هيجاني توليد گرديد، اما اين دوران مصادف با سفر ميرزا ابوالحسن خان شيرازي به لندن و قطع روابط ايران و فرانسه بود که به توصية جونز انجام گرفت. در دوره اول جنگهاي ايران و روس از نيروي مذهبي جامعه چندان استفاده اي نشد.

نقش بريتانيا را در انعقاد قرارداد تحميلي گلستان در پايان دوره اول جنگهاي ايران و روس تا چه اندازه موثر مي‌دانيد؟ و در اين ميان سر گور اوزلي سفير آن کشور در ايران چه نقشي را بر عهده گرفت؟

در سال 1228 ق باز هم اوزلي براي ايجاد صلح بين ايران و روسيه تلاش کرد. در حالي که نيروهاي ايران آماده حمله بودند به ناگاه خبر رسيد که ترکمانان در شمال شرق ايران به رهبري خواجه يوسف کاشغري دست به شورش زده‌اند، در اثر اين خبر شاه به تهران بازگشت. سرانجام اوزلي تهديد کرد که اگر ايران مذاکره صلح را نپذيرد کمکهاي مالي بريتانيا به ايران قطع خواهد شد. او بدون اطلاع ميرزا بزرگ فراهاني و اطرافيانش، موافقت شاه را در زمينة مذاکره با روسيه جلب کرد. اوزلي وظيفه داشت طبق دستور دولت متبوع خود متارکة جنگ را به مدت يک سال انجام دهد تا روسها بتوانند از سپاه قفقاز عليه دشمن مشترک روس و انگليس، يعني فرانسه استفاده نمايند. ميرزا ابوالحسن شيرازي نماينده ايران در قرارداد صلح بود، از اين طرف اوزلي هم به طرف قره باغ حرکت کرد. و از گرجستان هم فرماندة روس خود را به چمن گلستان از توابع قره باغ رسانيد تا در آنجا مذاکرات انجام شود. عهدنامه‌اي که به نام گلستان در آنجا تدوين شد، در حقيقت همان طور که اوزلي خواسته بود بدون اطلاع ميرزا بزرگ انجام شد و بيش از اينکه يک معاهده صلح باشد، از نظر انگليسيها يک قرارداد متارکه بود تا طبق آن روسها نيروي خود را عليه ناپلئون به کار گيرند. عباس ميرزا هم با اين عهدنامه مخالف بود و وي حتي از انتصاب ميرزا ابوالحسن شيرازي براي چنين امر خطيري ناراضي بود. عباس ميرزا معتقد بود اوزلي حق وساطت بين ايران و روسيه را ندارد زيرا ممکن است که قبلاً با روسها سازشي کرده باشد که مغاير منافع ايران است. ميرزا بزرگ که مردي وطندوست و آشنا به سياستهاي بيگانگان بود حتي در جلسات مذاکرات و تهيه پيش نويس قرارداد حضور نداشت. نتيجة اين وضعيت انعقاد عهدنامة گلستان بود.

لطفاً درباره دلايل شکل گيري انديشه جهاد بر ضد روسيه تزاري در آستانه شروع دوره دوم جنگهاي ايران و روس ديدگاههاي خود را بيان بفرماييد.

چون روسها قره باغ، شروان و گنجه را به تسلط خود در آورده بودند باعث آزار و اذيت مردم نواحي مي‌شدند. آنها محصولات کشاورزان را مصادره مي کردند و به روسيه حمل مي‌نمودند و مردم را در حال فقر نگه مي‌داشتند. مردم اين سه ولايت به ستوه آمدند و بالآخره فرستاده اي به عتبات فرستادند و در نزد سيد محمد اصفهاني مشهور به مجاهد و علماي ديگر از تعديات روسها در حق مسلمانان شکوه کردند و از بزرگان روحاني خواستند که به شکايات آنها رسيدگي شود تا شايد روستاييان از چنگ روسها رهايي يابند. روحانيون عتبات عموماً با اين امر موافقت کردند اما به صوابديد سيد محمد اصفهاني لازم ديدند که ابتدا دولت ايران را از شکايات مردم آگاه سازند. در ابتدا به وسيله ملا رضا خوئي حکم جهاد مسلمانان در برابر روسيه جايز شمرده شد. روحانيون به تصور اينکه بر هم زدن عهدنامه ايران و روس شايد به مصلحت دولت نباشد اين ابتکار را به خرج دادند  و در حقيقت مسئوليت جنگ را پذيرفتند، حکم ملارضا مورد موافقت دولت ايران هم قرار گرفت و وي به عتبات بازگشت.

وقتي روحانيون عتبات دولت ايران را هم در امر جنگ موافق ديدند تعدادي را از بين خود به عزم جهاد با روسيه به ايران فرستادند. اين عده در طول راه با استقبال بي نظير مردم مواجه شدند، آنها آمده بودند که پاسخ گزارش مردم بومي مبني بر دراز شدن دست تعدي روس ها به عرض و ناموس مسلمين را مسلحانه بدهند و با آنها همراهي نمايند. روحانيون به هر نقطه اي که وارد مي‌شدند حس وطندوستي را بين مردم رواج مي‌دادند و آنها را بر ضد روسيه تشويق مي‌کردند. آنها نامه‌هايي به سراسر ايران ارسال کردند و از روحانيون خواستند که مسلمانان را براي امر جهاد دعوت کنند. مخارج جنگ سيصد هزار تومان برآورد شد. ايران مشغول تدارک ساز و برگ براي نبرد با روسها بود به همين دليل نمايندگان دولتهاي خارجي مقيم ايران به راحتي دست به تحريکات مي‌زدند. از طرف ديگر عباس ميرزا از اين موقعيت و موافقت روحانيون در زمينة تجديد جنگ به نحو مساعد بهره برد . او همراه با خوانين قره باغ و شروان با به راه انداختن تبليغات مذهبي زمينه‌هاي شورش را مهيـــا مي‌کرد. زواري که به عتبات مي‌رفتند از ظلم روسها گله و شکايت مي‌کردند و تخم نفرت را عليه آنها در دلها مي‌کاشتند. به هر حال در شوال 1241 روحانيون بسياري در تهران جمع شدند، همه آنها تقاضاي جهاد عليه روسيه داشتند. در ماه ذي قعده تجمع عظيمي از روحانيون و مردم در چمن سلطانيه صورت گرفت. آنها حتي حاضر نشدند با سفيري که از طرف روسيه در نزديکيهاي قزوين به آنها رسيده بود ملاقات کنند.

پس از حوادثي که نهايتاً منجر به عقد قرارداد ترکمانچاي در پايان دوره دوم جنگهاي ايران و روس شد، سلطه استعماري روسيه چه تبعات سوئي براي مردم مناطق اشغالي به همراه داشت؟

تسلط روسيه بر قفقاز آثار بسيار وحشتناکي بر جاي گذاشت. آنها بلافاصله بعد از اشغال اين مناطق تلاش کردند فرهنگ بومي و زبانهاي ملي را نابود سازند. اين روال از گرجستان آغاز گرديد. در اين منطقه به حکومت خاندان محلي با گرايتون خاتمه داده شد. و حتي تکلم به زبان گرجي ممنوع شد. وقتي گنجه به تصرف روسها درآمد نام آن را به اليزابت پل تغيير دادند. متعاقب تکميل روند اشغال قفقاز از طرف حکومت مرکزي روسيه تحقيقات گسترده اي در باب اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي و فرهنگي منطقه آغاز گرديد و نتايج اين تحقيقها براي برنامه ريزيهاي آتي به پايتخت روسيه ارسال مي‌شد.

با عقد عهدنامه‌هاي گلستان و ترکمانچاي فشارهاي فراواني از طرف روسها به مردم مسلمان منطقه وارد شد و تعداد فراواني از مسلمانان ناچار به مهاجرت به سمت داخل ايران شدند. در توصيف شهر گنجه در سال 1829 ميلادي گفته شده است که بسياري از روستاها ويران شده بودند. حومه شهري که بيشتر داراي باغها و بوستانهاي زيبايي بود کاملاً ويران شده بود. خانه هاي مردم وضعيت آسف‌انگيزي پيدا کرد و مردم افسرده و پريشان بودند. در بازار شهر داد و ستد چنداني وجود نداشت و خريد و فروشها منحصر به تهيه نيازهاي روزمره مردم شد. حتي قلعه هاي نظامي هم تخريب شدند. مردم گنجه تهديد مي‌شدند که اگر طبق دستور روسها عمل نکنند هزاران خانواده قزاق را در شهر مستقر خواهند کرد. مردم گنجه بيشتر به دلايل مذهبي نسبت به روسها کينه مي‌ورزيدند و به ايران ابراز تمايل مي‌کردند. روسها از طريق وصول مالياتهاي کمرشکن باعث نابودي اقتصاد شهر شدند. بنا به گزارش کساني که در همان ايام از منطقه بازديد کرده بودند گنجه که زماني منطقه اي آباد بود رو به ويراني مي‌رفت. همين وضعيت در شکمور وجود داشت. اين منطقه در شانزده مايلي گنجه قرار داشت که بعد از جنگهاي ايران و روس به ويرانه اي تبديل شد. از ميراث فرهنگي آن فقط يک مناره باقي مانده بود.  مردم را از تدريس و تکلم به زبان بومي منع مي‌کردند. مساجد را ويران مي‌ساختند و براي اختراع هويتي جعلي مسيحيت را ترويج مي‌نمودند. ترکيب مليتها در قفقاز به هم زده مي‌شد تا مانع وحدت قومي و ملي مردم شوند عشاير يک منطقه به منطقه اي بيگانه فرستاده مي‌شدند و به جاي آن گروهي را مي آوردند که هيچ علاقه اي در منطقه نداشتند. اين روند منجر به ايجاد کدورت و نفاق هميشگي بين مردم مي شد و زمينه‌هاي نزاع را در قفقاز مهيا مي‌کرد.

مهمترين دلايل داخلي و خارجي شکست ايران طي دو دوره جنگ با روسيه را چگونه صورتبنـدي مي‌کنيد؟

علت ناکامي نهايي ايران در اين جنگها، ريشه در دو عامل خارجي و داخلي داشت: از نظر خارجي قدرتهاي بزرگ آن روزگار مثل فرانسه و بريتانيا تا هنگامي که خود درگير جنگ با روسيه بودند و يا از آن ناحيه بيم و هراس داشتند و با وعده و وعيد قراردادهايي با ايران منعقد مي‌کردند و گرچه طرف ايراني به وعده‌ها و تعهدات خود عمل مي کرد اما طرف اروپايي هرگز گامي به پيش نمي‌نهاد. با وجود آن همه شجاعت و از خودگذشتگي نيروهاي بومي اگر دولت ايران تلاش خود را مصروف سرمايه‌گذاري در بسيج عمومي مي‌کرد، به احتمال زياد موفقيتهاي بيشتري به دست مي آورد. از طرف ديگر زمامداران ايران هرگز نتوانستند از رقابتهاي بين‌المللي در راستاي منافع ملي ايران بهره هاي مناسب ببرند و در عوض به وعده هاي بيجاي دولتهاي اروپايي اميدوار بودند، حال آنکه در موارد عديده فرصتهاي طلايي به دست آمد که شايد مي‌شد از آنها بهترين استفاده را به عمل آورد.

مهمترين نقطه ضعف داخلي ايران وضع سپاه بود. در آن زمان ارتش منظم وجود نداشت، خوانيني که هر کدام بر ايل يا عشيره اي حکومت مي کردند وظيفه داشتند به هنگام جنگ نيروهايي را در اختيار حکومت مرکزي قرار دهند. اين نيروها آموزش نديده و پراکنده بودند، بسياري از آنها با پاي پياده به جنگ مي‌رفتند و تا رسيدن به جبهه خسته و فرسوده مي‌شدند. از طرف ديگر بين نيروهاي ايلياتي هماهنگي لازم وجود نداشت، زمستانها معمولاً نيروها مرخص مي‌شدند و نيز در اين فصل شاه به تهران باز مي‌گشت. اتفاقاً کليه عقب نشينيها و شکستهاي ايران در زمستانها اتفاق مي‌افتاد و دشمن به خوبي خلأ نيروها  را در منطقه احساس مي کرد. نيروي جنگي ايران گرچه عظيم بود، ليکن فاقد اسلحه هاي پيشرفته بود. از طرف ديگر اينها نيروهاي دائمي نبودند و در برابر جنگهاي خود و انجام خدمات سربازي از حقوق چنداني برخوردار نبودند، پس کثيري از اين افراد نگران خانواده هاي خود بودند. رقابت بين شاهزاده ها از ديگر عوامل ضعف ايران بود. آنها به جاي انديشيدن به منافع ملي کشور، عمدة تلاش خود را صرف رقابتهاي بيجا مي کردند، مثلاً محمدعلي ميرزا دولتشاه به برادر خود عباس ميرزا حسادت مي‌ورزيد و هرگز فکر نمي کرد که موفقيتهاي او نهايتاً به سود ايران خواهد بود، برعکس او مايل بود که عباس ميرزا فرماندهي فاقد صلاحيت شناخته شود. اين مسائل نقش اساسي در پاره اي از ناکاميها داشت. در دوره اول جنگها از مهمترين نيرويي که در ايران وجود داشت استفاده لازم به عمل نيامد و آن هم چيزي جز انگيزه‌هاي مذهبي نبود.

به عنوان آخرين سؤال لطفاً بفرماييد به رغم شکست نظامي ايران از روسيه و جدايي بخش وسيعي از خاک کشور، در روابط فرهنگي، علايق ديني و مذهبي و قومي مردم ايران با نواحي شمال ارس چه تغيير و تحولاتي پديد آمد و يا اساساً روسها توانستند، پيوند ميان مردمي که در دو سوي رود ارس زندگي مي‌کنند از هم بگسلند؟

حقيقت اين است که در قفقاز قوميت در اسلام تجلي مي کرد، يعني اينکه هويت بومي و ملي مردم را مقوله مذهب تشيکل مي‌داد و نه مسائل ديگر. اين وجه از هويت در انديشه هاي جهاد که قبل، حين و بعد از جنگهاي روسيه با ايران وجود داشت مجسم مي‌گرديد. اهالي بومي بيشتر خود را مسلمان مي‌ديدند تا متعلق به فلان قوم قبيله، به همين دليل علايق فرهنگي و ديني در دو سوي رود ارس همچنان استمرار داشت. اين حقيقتي است که از طرف بسياري از منابع غربي بر آن تأکيد رفته است. بخشي مهم از قفقاز هويت اسلامي دارد و اگر اين هويت از آنها گرفته شود هيچ چيزي نمي‌تواند جايگزين آن شود و هرگونه تلاشي براي يافتن چيزي ديگر در برابر انگيزه‌هاي ديني باعث تشتت و از هم گسيختگي اجتماعي و سياسي آن سامان خواهد شد. اين حقيقت ريشه در تاريخ دارد و همين جنگهاي روسيه با ايران بر سر منطقة قفقاز نشان داد که اين عامل چه نقش با اهميتي مي‌تواند در سمت و سوي تحولات ايفا نمايد.

جنگهاي مزبور هيچ گاه باعث گسست فرهنگي بين مردم ايران و قفقاز نشد، بلکه در مقاطع گوناگون تاريخي علايق فرهنگي کارکرد سياسي خود را هم نشان دادند و معلوم شد که اين تعلقات تا چه ميزان بر رفتار و کردار جمعي مؤثر است و چه سهم تعيين‌کننده اي در برقراري تفاهم و وحدت جمعي مي‌تواند داشته باشد. به رغم جدايي قفقاز مردم بومي هيچ گاه، با مهاجمين به همدلي نرسيدند، زيرا پايه هاي فرهنگي آنها از اساس با يکديگر تفاوت داشت. برعکس، بين جوامع ايراني و مردم بومي آن مناطق هميشه وحدتي معنوي حول محور انگيزه هاي ديني و فرهنگي وجود داشت. بنابراين اگر از منظري ديگر به حوادث نظر افکنيم جنگ مزبور شکستي خردکننده براي طرف ايراني به شمار نمي‌آمد زيرا ايران هرگز پايگاه معنوي خود را در منطقه از دست نداد، بر عکس اين روسها بودند که نتوانستند بر قلوب مسلمانان و حتي غير مسلمانان آنجا حکومت نمايند و در نتيجه شکست خوردند. اين شکستها به رغم سرمايه‌گذاريهاي عظيم اقتصادي و انساني در اين منطقه حساس بود. حماسه‌هايي که در طول اين جنگها و حتي جنگهاي بعدي شکل گرفت مبين همدلي عميق مردم منطقه با توده هاي ايراني بود و بديهي است که اين همدليها همچنان ادامه دارد.

 
28 آبان  |  دومین دوره جنگ‌های ایران و روس آغاز شد

تاریخ ایرانی: در روز ۲۸ آبان ۱۲۰۴ هجری شمسی، دومین دوره جنگ‌های ایران و روسیه، با تجاوز روس‌ها به مرزهای ایران آغاز شد و در مناطق باکو، شکی و شروان نبرد سختی در گرفت.

 جنگ دوم ایران و روسیه که در دوره فتحعلی شاه قاجار بوقوع پیوست موجب شد قریب یکصد و شصت هزار کیلومتر مربع از اراضی حاصلخیز و پرجمعیت ایران که در قفقاز واقع بود از دست برود. این نبرد که در حقیقت ادامه دوره ده‌ ساله جنگ‌های اول ایران و روس بود دو سال و یک ماه بدون وقفه طول کشید و در پنجم شعبان ۱۲۴۳ قمری (۱۰ فوریه ۱۸۲۸ میلادی) با انعقاد پیمان ترکمانچای پایان یافت.

 

مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورش‌ها و ناامنی‌هایی که برخی از حاکمان از جمله حسین‌خان قاجار حاکم ایروان و ساکنان مرزی برپا کرده بودند، از علل اصلی شروع دوباره جنگ‌های ایران و روسیه بود. علت شورش حسین‌خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این بود که او چون نمی‌خواست مالیات به دولت ایران بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این دلیل او را سرکوب نکند، مایل بود آتش جنگ را بین ایران و روسیه روشن و ولیعهد ایران را گرفتار کند. دست‌اندازی روس‌ها به قلمرو ایران از جمله بخش‌های ارس، گوگچه، قپان و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین‌های ایرانی که به تصرف روس‌ها درآمده بودند از جمله ابراهیم‌خان جوانشیر حاکم شوش و نگرانی‌های دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمین‌های وسیع، ظلم و ستم‌های پی‌ در پی روس‌ها به مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک آنان از دولت ایران از عوامل اصلی شروع دوباره آتش جنگ بود.

 هنگامی که فتحعلی شاه، عباس میرزا را به فرماندهی سپاه ایران منصوب و راهی نواحی تصرف شده کرد، چون روس‌ها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی تمامی ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند. پس از این واقعه پاسکوویچ از سرداران معروف روسیه که به تازگی از جنگ‌های روس و عثمانی فارغ شده بود، فرماندهی سپاه روس در قفقاز را عهده‌دار شد و یرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکوویچ درصدد برآمد تمامی نواحی تصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. ابتدا قره‌باغ و سپس ایروان را تصرف کرد، در جبهه‌های تالش و لنکران قوای ایران را شکست داد و با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا هم با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد موعد پیروزی ایرانیان نزدیک به نظر می‌رسید، اما به علت خیانت آصف‌الدوله صدراعظم جدید ایران در اعزام نیرو، در سپاه ایران بی‌نظمی به وجود آمد و تلاش‌های عباس میرزا هم برای نظم بخشیدن دوباره به امور نتیجه نداد. اینچنین بود که نیروهای ایرانی ناچار به عقب‌نشینی شدند و در نتیجه این عمل تلاش‌های ایرانیان در کسب فتوحات به خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکوویچ و سپاهیانش شد.

 پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روس‌ها افتاد. کشتی‌های جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمان‌ها و ایلات یموت سازش کردند و حتی آن‌ها را به طغیان علیه دولت ایران ترغیب کردند. عباس میرزا هم آخرین نیرو‌های خود را در سردارآباد متمرکز کرد و به سال ۱۲۴۳ هجری قمری با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل شدن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف سردار روس درآمد و قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان رانده شدند. پاسکوویچ در تعقیب سپاه وارد آذربایجان شد و پایتخت ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. پس از آن عباس میرزا دسته‌های متفرق سپاه خود را به خوبی سازماندهی کرد و حفاظت از تبریز را به آصف‌الدوله سپرد اما با خیانت آصف‌الدوله، تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیرو‌های ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند. در این هنگام بود که عباس میرزا، فتحعلی‌خان رشتی را نزد پاسکوویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد.

 شرایطی که پاسکوویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما مک‌دونالد سفیر انگلستان در تهران که بیشتر از فتحعلی شاه از پیشروی سپاه روسیه می‌‌ترسید، در عقاید خود پافشاری کرد و شاه را به قبول شرایط صلح واداشت. این قرارداد که عهدنامه ترکمانچای لقب گرفت، در اثر بی‌لیاقتی فتحعلی ‌شاه و نرساندن وسایل لازم برای سپاه ایران به امضا رسید. اینچنین بود که ارتش ایران از روسیه شکست خورد و تسلیم شد. پس از وساطت سفیر انگلیس، مجلسی در محل اردوگاه پاسکوویچ در قریه ترکمانچای، با حضور عباس میرزا، آصف‌الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی تشکیل شد و عهدنامه‌ای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هجری به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید. به موجب این قرارداد ولایات ایروان و نخجوان از خاک ایران جدا شد، حق کشتیرانی در دریای خزر مجدداً به کشتی‌های روسی واگذار شد. دولت روسیه نیز ولیعهدی عباس میرزا را به رسمیت شناخت و از آن حمایت کرد. همچنین کلیه اتباع روسی در ایران براساس عهدنامه ترکمانچای از حق کاپیتولاسیون یا همان قضاوت کنسولی برخوردار شدند.

 روس‌ها با در دست داشتن امتیازات پیمان ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده و اعتبار بین‌المللی ایران را کاملاً مخدوش کردند. بعد از این قرارداد خزانۀ کشور خالی شده بود و صحنه سیاست از فقدان رجال و رهبران کار آزموده، وطن‌پرست و ضداستعمار رنج می‌برد. در واقع کشور در پرتگاه سقوط و تجزیه واقع شده بود. بسیاری معتقدند اگر چهره‌ای چون امیرکبیر در عرصه سیاست ایران ظهور نمی‌کرد، ایران پس از تجزیه به طور کامل تحت استعمار قرار می‌‌گرفت. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران درگیری مهم و برخورد دامنه‌داری، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر رخ نداد.

 پس از اینکه انقلاب کمونیستی در شوروی به پیروزی رسید، لنین برای اثبات حسن‌نیت خود نسبت به ملل ضعیف جهان، الغای تمام امتیازات استعماری دولت تزاری پیشین را اعلام کرد. دولت صمصام‌السلطنه نیز از این فرصت استفاده کرد و در ۱۸ شوال ۱۳۳۶ در مصوبه‌ای الغای قرارداد ترکمانچای و دیگر امتیازات واگذار شده به دولت روسیه تزاری را اعلام کرد که این اقدام شامل لغو امتیاز کاپیتولاسیون برای اتباع روسیه نیز می‌شد. دولت ایران چند روز بعد مصوبه‌ای برای لغو امتیاز کاپیتولاسیون برای کشورهای دیگر نیز صادر کرد چرا که چند کشور دیگر هم پیش از این بر اساس قراردادهایی تحت عنوان دولت کاملة‌الوداد از امتیاز کاپیتولاسیونی مشابه قرارداد ترکمانچای برخوردار شده بودند. با لغو قرارداد ترکمانچای منطقا این بخش از این قرارداد‌ها نیز باید ملغی می‌شد اما مصوبه دوم همانطور که انتظار می‌رفت توسط دولت بریتانیا رد شد.

نگاهی گذرا به پیشینه تاریخی ایل شاهسون و طایفه مغانلو

نگاهی گذرا به پیشینه تاریخی ایل شاهسون و طایفه مغانلو

شاهسون ها جزء ايلات و طوايف عشايري ترك تبار و ترك زبان ايران هستند از نظر پيشينه تاريخي ، نياكان اين گروه عشايري به اسم تركمنان "غز " يا " اغوز " از اواخر قرن سوم هجري از مرزهاي شمال شرقي ايران وارد سرزمين خراسان بزرگ شده و از سلطان محمود غزنوي اجازه استقرار در آن نواحي را يافتند . پس از مرگ سلطان محمود و طي دوران جنگ بين سپاه مسعود غزنوي و سلجوقيان ، تركان غز جانب سلجوقيان را گرفته و با شكست مسعود ، تركمن هاي غز به همراه سپاهيان پيروز سلجوقي وارد سرزمين ايران شده و در مناطقي از شمال شرق تا شمال غرب ايران و بخصوص در آذربايجانشرقي و دشت مغان ، نواحي وسيعي از آسياي صغير ( تركيه امروزي ) ، قسمتهايي از شام (سوريه كنوني ) و شمال عراق پراكنده شده و عمدتاً به شيوه چادر نشيني گذران زندگي مي كردند . از دوره صفويه تا قرن معاصر ، طوايفي از عشاير ترك زبان شاهسون در منطقه وسيعي از ايران پراكنده بوده اند . از ميان مجموعه ايلات و طوايف ترك زبان مورد اشاره در دوره معاصر لفظ ايل شاهسون (ائل  سون) فقط به آن تعداد از طوايف اطلاق مي شود كه قلمرو و استقرار ييلاقي و قشلاقي آنها عمدتاً در استانهاي اردبيل و آذربايجانشرقي قراردارد و تعدادي از طوايف شاهسون مستقر در منطقه قره داغ استان آذربايجانشرقي " ايل ارسباران " نيز اطلاق مي شود . از میان ایلات و طوایف مستقل استان اردبیل ایل شاهسون بزرگترین ایل استان و نیز سومین ایل بزرگ کشور می باشد . این ایل از 43 طایفه ، 241 تیره و 1527 اوبه تشکیل شده است .طایفه مغانلو یکی از بزرگترین طوایف ایل شاهسون می باشد این طایفه از 20 تیره به نامهای  : جلیل لو ، بجروان لو ، گویجه لر، گونشلی ، رضابیگلو ، شیرعلی لو ، حاج لطف اله ، الجه لر ، حاج علی لو ، علیقلو ، موزیک لر ، رضاقلی لو ، بیگلر(قنبرلو) ، طوماغانلو ، خرده پای ، صوفیلر ، قره ولی لو ، دلی لر ، قره لر ، ملک لر   تشکیل و هم اکنون درسه شهرستانمغان (پارس آباد ، بیله سوار ، گرمی ) وشهرستانهای اردبیل ، کرج ، تهران ، تبریز و دیگر نقاط ایران سکونت دارند . ساکنین قشلاقات مغان اغلب به شغل دامداری مشغولند که به روش سنتی انجام می پذیرد . کوچهای عشایری یکی از مهمترین دغدغه های ایل شاهسون است . عشایر طایفه مغانلو همانند سایر طوایف مسیر قشلاق وییلاق را طی کرده و دردامنه های سبلان جای میگیرند .

بعضی از طوایف ایل شاهسون  بسیار بزرگ هستند واین بزرگی طایفه باعث بوجود آمدن تیره ها شده است .در پاره ای موارد تیره ها نیز بزرگ شده خود به چند زیر تیره تقسیم یافته که از آن میان میتوان به طایفه مغانلو اشاره کرد. این طایفه همان طوری که دربالا اشاره شده خوداز 20 تیره تشکیل یافته است . بعضی از تیره ها بعلت بالارفتن جمعیت بناچار به چند زیر تیره تبدیل شده که بعنوان مثال تیره خیرداپای خود از سه زیرتیره تشکیل یافته وهر زیرتیره نیز به تعدادی گروه ها که امروزه بوسیله شهرت خانوار شناخته می شود تقسیم شده است . بعنوان مثال من آذرتاش هستم .آذرتاش گروهی از گروه های تشکیل دهنده زیر تیره قوشدان می باشد وقوشدان یکی از زیر تیره های تیره خیرداپای از طایفه مغانلوست .

ایل شاهسون » »» طایفه مغانلو » »» تیره خیرداپای » »»  زیرتیره قوشدان » »»  آذرتاش

شما میتوانید برای اطلاع از تقسیمات طایفه ای خود به گنجینه های عظیم وبا ارزشی بنام ریش سفید یا بزرگ خانواده رفته از اطلاعات با ارزش آنان بهره بگیرید .

با تشکر :رمضان آذرتاش مغانلو

گذری بر تاریخچه کُردهای خلخال

گذری بر تاریخچه کُردهای خلخال

مهمترین محدوده کُردنشین در حال حاضر ، در شمال خلخال قراردارد. هسته مرکزی آن مجموعه ای از 16آبادی می باشند که همگی از دو طایفه شاطرانلو و خالتانلو هستند.کردها

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از  کُردتودی ،شاه عباس با قانع کردن سران ایل کرمانج که شاخه ای از ایلات بزرگ شکاک در مرز بین ایران وعثمانی بودند ، گروهی از آنان را در 1007 ه.ق از آذربایجان ومهاباد به اطراف ری ، یعنی دشت ورامین وخوار کوچاند .در این کوچ بزرگ و تاریخی حدود 50هزار خانوار شرکت داشتند. کردها پس از دوسال اقامت در جنوب ری ، ماموریت یافتند تا برای مقابله با ازبکان به خراسان رفته وبا توجه به موقعیت حساس خراسان در این منطقه اسکان یابند. سرانجام درسال 1010 ه.ق حدود 45هزار خانوار کرد وارد خراسان شدند ودر مناطق شمالی آن اسکان یافتند .

 

روند جابجایی ایلات وعشایر و اسکان آنان در میان اقوام دیگر دردوره نادر شاه شدت گرفت .بطوریکه وی طی شش سال ( 1736-1730) توانست 50 تا 60 هزار خانوار از ایلات آذربایجان ، عراق عجم ، فارس و13 هزار خانوار از عشایر هفت لنگ وچهار لنگ بختیاری و 6 هزار خانوار از طوایف گرجی را به خراسان کوچ دهد.

 

در قالب این سیاست بود که وی تعدادی از کردهای ایل شکاک را قبلاً در آنجا اسکان داده شده بودند وبه زعفرانلو معروف بودند به گیلان ومازندران کوچاند .کردهایی که ازقوچان به خلخال ونواحی کوهستانی تالش کوچانده شدند از هفت طایفه بنامهای شا طرانلو ، خالتانلو ، کلوکشانلو ، هو یر انلو ، مونتانلو ، نصر انلو ( اصلان لو) ودلیکانلو تشکیل می شدند .کردها در ابتدای ورود به منطقه خلخال ، در زمین باریکی در 115کیلومتر ی شمال قزل اوزن که در حدود 15کیلومتر از شهر گیوی در جهت شرق بسوی ارتفاعات تالش امتداد دارد .سکنی گزیدند .به گفته هنری فیلد زمانی از حدود اصلی خود خارج شده ودر چهار ناحیه خلخال درشمال قزل اوزن پخش شدند .مارسل بازن محقق فرانسوی نیز با استناد به فرهنگ جغرافیایی ایران درسال 1328گفته هنری فیلد را تایید کرده ودر روستاهای اقباش ، آغچه قشلاق واسفر جان از وجود زبان کردی خبر می دهد وساکنان روستاهای بنیاد آباد ،‌گزور ، لنگ دشت ،‌ابلی ، زاویه کرد ، النکش ،‌ایلوانق واناویز در شمال خلخال را جزئی از قلمرو قبایل کرد معرفی می کند.

 این طوایف در گذشته زندگی ییلاقی وقشلاقی داشتند که از سال 1300تا 1320ه.ش .بی آنکه فرهنگ قومی وحتی لزوما وابستگی های عشیره ای خود را ازدست دهند .تخته قاپو شده اند .تنها در روستاهای پراکنده در دره آرپاچای گروهی از آنان هنوز نیز زندگی ییلاقی و قشلاقی دارند.

 

مهمترین محدوده کردنشین در حال حاضر ، در شمال خلخال قراردارد. هسته مرکزی آن مجموعه ای از 16آبادی می باشند که همگی از دو طایفه شاطرانلو و خالتانلو هستند. دومین محدوده کرد زبان در چند روستا واقع در انتهای جنوبی خلخال خلاصه می شود که بین روستاهای ترک ویا در اصل تات زبان قرار دارند وعبارتند از : جعفرآباد وسجهرود در دوطرف تنگه شاهرود سفلی وسه آبادی شیخ علی لو ، احمد آباد وچملوگبین در یک دره کوچک شرقی تر.

تالشان از دیرباز مردمانی دامدار بوده اند که درکنار آن به زراعت وزنبورداری نیز توجهی داشته اند وبعدها با فرود آمدن از کوهستان واسکان در نقاط جلگه ای ، برنجکاری را هم از گیلکها آموختند .از اینرو تالشان به دو گروه جلگه نشین برنجکار وکوه نشین دامدار تقسیم شدند که ارتباطات اجتماعی واقتصادی آنها میان جلگه وکوهستان انجام می گرفت ، علیرغم کوه نشینان که کمتر به جلگه می رفتند ، جلگه نشینان جهت شخم زمینهای کشت برنج خود مجبور بودند که با کوه نشینان در ارتباط باشند .از اینرو گاو کوه نشینان را به امانت می گرفتند ودر مقابل به آنان برنج می دادند .همچنین وجود مالاریا در فصول گرما در جلگه ، که تا حدود نیم قرن پیش بشدت رواج داشت جلگه نشینان را وادار به کوچ در ارتفاعات وییلاقات می کرد . تاحدی که در آغاز دوره گرما کودکان را جهت دوره نگهداشتن بلایا درجلگه بهنقاط کوهستانی می فرستادند .بعدها صعود آنها به کوهستان همره با دامداری انجام گرفت .بنابراین ارتباطات در تالش بین جلگه وکوهستان انجام می گرفت وآنها با صعود به ارتفاعات با همسایگان خود در دامنه غربی ( کردها ) در تماس بودند وجهت خرید مایحتاج خود کمتر اتفاق می افتاد که از ارتفاعات یا وسط جنگل به نقاط پایین یا جلگه بروند .بخصوص ویژگی مزاجی کوه نشینان اسکان یافته به پرورش در آب وهوای سالم وکوهستان به گونه ای بود که تحمل آب وهوای جلگه ای را نداشتند .از اینرو با توجه به مکمل بودن اقتصاد آنها با نزدیکترین همسایگان خود ( کردها ) معامله کردند واز آنجا بود که ارتباط بین آنها برقرار شد.

 کردها که ابتدا به کشت و زرع می پرداختند ، زندگی شبانی را از تالشان آموختند .اما در آمد حاصله از این فعالیتها برای تامین معاش آنان کافی نبود .از اینرو برای تهیه در آمد مکمل که برای معاش آنها الزامی بود ، به نقاط کشور از جمله تالش سفر می کردند .آنان مقدار مازاد انواع حبوبات ، غلات ومحصولات درختی خود را به تالش حمل وبا برنج وسایر لوازم زندگی مبادله وبه این ترتیب قسمتی از معاش خودشان را تامین می کردند .از طرفی مشغله های زیادی مانند جنگل تراشی وآماده نمودن برنجزارها ، مرمت شبکه ها ی آبیاری ، بریدن چوب ساختمانی وصید ماهی بطور سنتی در نواحی جلگه ای با آب وهوای ملایمتری در زمستان ، برای کردها وجود داشت .رابینو می نویسد : کردها هنگامیکه می خواهند از کوهستانها به جلگه ها سرازیر شوند تمام وسایل خود را بصورت بسته ای در می آورند وآنرا به انتهای چوبی بسته ، روی شانه خود آویزان می کنند ومی روند .

 

 از آن زمان به بعد دامنه انواع فعالیتها وسیع تر شده وبا توسعه باغهای چای ومرکبات در گیلان ومازندران غربی ورشد شهر نشینی در چند دهه اخیر ، به تمامی سال بسط یافته است که این روند مناسبات فرهنگی واجتماعی میان کردها وسایر همسایگان را نیز گسترش داده است.

دامنه غربی کوههای تالش در اواخر استیلای مغولان تحت سلطه ایل سعد لو در آمده که تا اوایل سلطنت شاه قاجار نیز مالک این منطقه بوده اند .همزمان با ورود کردها به منطقه خلخال ، محمد خان سعد لو حکمران کل منطقه بود با گذشت زماناز قدرت خوانین سعد لو کاسته شده واکثر نواحی غربی کوهها ی تالش از زیر نفوذ آنان خارج شد وهرو آباد مرکز شهرستان خلخال که تحت مالکیت سعد لوها بود ، توسط تجار واهالی آنجا به مبلغ هفتصد تومان از خوانین مزبور خریداری شد .در اوایل دوره قاجار اختلاف بین تالشان وشاهسونها مهمترین مسئله روز بوده که فتحعلیشاه باانتقال گروهی از کردهای خلخال به نقاط شمالی تر ، بعنوان حایل بین تالشان وشاهسونها به اختلاف آنان پایان بخشید.

 

در زمان ناصر الدین شاه نصرت الله خان ( سردار امجد ) حاکم کرگانرود بود .وی علاوه بر تالش درهمجواری ییلاق اکراد شاطر انلوی خلخال نیز باغ واملاک داشت که آنرا به پسرش فتح الله خان سپرده بود .فتح الله خان وکسانش در روز 17ذیحجه 1307ه.ق به عزم شکار ازمنزل حرکت کرده وبه ییلاق کلستان می روند .با درگیری که بین همراهان وی واهالی کلستان روی می دهد ( غفاری ، 1361 ، ص 357) ، زمینه اختلافات تالشان وکردها فراهم می شود .این حادثه را باید نقطه شروع اختلاف بین تالشان واکراد شاطر انلو وزمینه اولین شورش وسرکشی علیه دولت مرکزی در نظر گرفت.

در اواخر سلطنت محمد علیشاه که رشته امنیت در کشور بهم خورده ودر اغلب نقاط ، ملوک الطوایفی رواج پیدا کرد بود ، خوانین شاطر انلو هم به سرکردگی امیر عشایر ازهرج ومرج استفاده کرده وبیست سال تمام خلخال را زیر نفوذ خود قرار دادند .همکاری آنان با میرزا کوچک خان در انقلاب جنگل از افتخارات طایفه ای اکراد بشمار می رود .بعد ز وقایع جنگل ، رضا شاه درنظر داشت قوایی مجهز جهت خلع سلاح عمومی وبرقراری امنیت درتالش به آنجا گسیل نماید که سر کردگان وخوانین اکراد که همجوار با تالش بودند ، از این تصمیم دولت ناراضی شده وبرعلیه دولت قیام کردند ( آقاجانی ، 1378، ص 750) .از جمله آن قیام ها ، شورش محمد تقی خان امیر احمدی (ممیش خان ) بود .وی در واقعه شهریور 1320 با دسته های گل از قشون روس استقبال می کند وافسر سیاسی روس تصمیم می گیرد که با کمک او منطقه خلخال واردبیل را ضمیمه خاک روسیه کند .ممیش خان در آبان 1320با تهیه اسلحه از جانب روسیان وبا پشتوانه قشون روسی علیه دولت پهلوی قیام نموده ودر 4آذر 1320 هرو آباد را تصرف می کند .تا اینکه در سال 1322ه-.ش امنیت در منطقه برقرار گردید وخوانین شاطرانلو پس از یک سلسله جنگ وزد وخورد با قوای دولتی قلع وقمع شدند.

کردها طی نزدیک به سه قرن سکونت در منطقه خلخال تحت تاثیر عوامل مختلف تحولات زیادی از نظر فرهنگی واجتماعی بخود دیده که از مهمترین آن ، تغییرمذهب وگرایش به زبان ترکی است .با توجه به تاریخ کردهای منطقه ،‌که شاخه ای از ایل شکاک وسنی می باشند ، بدنبال کوچ به خراسان نیز سنی باقی مانده تا اینکه در نهایت به خلخال کوچانده می شوند .سرپرستی اکراد درورود به خلخال را شخصی به نام ((عجم آقا )) بعهده داشته که سالها پ ساز اطراق در منطقه تحت عوامل نامشخصی ، آنها را به مذهب شیعه فرا می خواند .فرهنگ جغرافیایی ایران در سال 1328در دو روستای گستان وپیرانلو از سنی ها نام می بردکه باید گفت روستای مذکور بعلت قرارگیری در ارتفاع وشرایط سخت طبیعی دیرتر از سایر آبادیهای کرد نشین پذیرای مذهب شیعه بوده اند .در حال حاضر تمامی اکراد شمال خلخال شیعه مذهب می باشند وتنها دو روستای جعفر آباد وسجهرود در جنوب خلخال ، پیرو مذهب شافعی هستند.

زبان کردی نیز که یکی از زبانهای هند و اروپایی و شاخه ای از زبانهای شمالغربی ایران است ، از بقایای زبان مادی می باشد که دارای گویشها ولهجه ها ی متعددی است . از گویشهای مهم کردی ، گویش کرمانجی است که خود گونه های متفاوتی از قبیل : بوتانی ، بایزدی ، قوچانی و… دارد وبا توجه به پیشینه ورود کردها به خلخال – مهاجرانی از کردهای قوچان – آنها نیز بااین گویش ( کرمانج ) تکلم می کنند ودر منطقه به ((کرد کرمانج))معروفند.

 رشید یاسمی مورخ ایرانی ، لهجه کرمانجی را شیرین ترین ومقبولترین لهج های کردی دانسته وروانی وعدم اختلاط با زبانهای بیگانه را از مشخصات برجسته این زبانعنوان کرده است.

اما کردهای منطقه خلخال دیگر آن ویژگی بودن را ندارند .زبان ترکی همچون سیلی سالهاست که در آذربایجان به راه افتاده وآنچه از زبان ونیمزبان ولهجه درسر راه خود دارد ، می شوید ومی برد .این نتیجه تحقیقی است که از پیشینه ورود کردها به منطقه وخاطرات بزرگان حاصل شده ، همچنین نتیجه مشاهده عینی است که نگارنده در عرض چند سال سکونت در منطقه بدست آورده است .تا بیست سال پیش که کودک یبیش نبودم ، بخاط ر دارم که بچه های منطقه ترکی نمی دانستند ، اما امروزه تقریباً هیچ کدام از آنها نیست که ترکی نداند .این وضعیت در چهار آبادی پیرانلو ، چلنبر، اوجغازونواشنق بعلت قرار گیری در نزدیکی جاده خلخال – اردبیل وهمچنین مهاجرت بیش از حد ساکنین آنها به مرکز شهرستان ( هروآباد ) ودیگر نقاط ترک زبان شدیدتر است .نفوذ زبان ترکی در این آبادیها بحدی است که تنها بزرگان محل به زبان کردی آشنایی دارند وفقط در مواقع ضروری ( در معاشرت بادیگر اکراد منطقه ) به آن زبان تکلم می کنند.

 

دیگر روستاهای کرد نشین بعلت قرار گیری در دره ها که توسط ارتفاعات کوهها ی تالش محصور گشته ، کمتر دستخوش تحولات شده اند .اما آنها نیز که گروه اقلیت درر میان اکثریت ترک زبان منطقه را تشکیل می دهند ، جهت داد وستد روزمره وانجام کارهای ادار یبه نقاط مرکزی شهرستان تردد بیشتری دارند .که علاوه بر بزرگسالان ، جوانان وحتی نوجوانان با زبان ترکی آشنایی دارند .ازطرفی بعلت نزدیکی این آبادیها به دیار تالش ، بسیاری از اکراد به سرزمین تالش مهاجرت نموده اند .شهر تالش ، شهری نسبتاً نوبنیاد است .رشد سریع آن بیشتر در اثر مهاجرت آذریهابوده است .مارسل بازن نیمی از ساکنان اولیه آ ن را از شهرستان خلخال وبخصوص از روستاهای کردنشین شمال هروآباد یعنی لمبر ، کلستان ، اوجغاز ومیل آغاردان عنوان کرده است .کثرت مهاجرت کردها به این شهر باعث ایجاد بازار کرد محله در تالش شد .از زمان تاسیس شهرداری تالش درسال 1330 ،‌این محله همواره محله ای نسبتاً همگن در این شهر وجزو قدیمی ترین محله ای آنست که حدود 3000 نفر کرد خلخال در این شهر ساکن هستند.

 از سوی دیگر درحال حاضر ، رواج تکلم به زبان فارسی نیز در میان کردها معمول شده است .چرا که مهاجرت آنها به پایتخت وشهرهای شمالی کشور ، بویژه در چند سال اخیر شدت یافته وهمچنین وضعیت شغلی آنان ( دوره گردی ) نیز ایجاب می کند که حداقل شش تا هشت ماه از سال را مهاجرت کنند .این امر که بیشتر کرده و این آشنایی بهحدی در آنها موثر بوده که در انتخاب زبان فرزندان خود ، فارسی را برزبان مادری خود ( کردی ) ترجیح می دهند .از اینرو احتمال اینکه کردی در منطقه تا چند نسل آینده به کلی از بین رفته وبه دست فراموشی سپرده شود ، خیلی زیاد است.

این گروه قومی قسمتی از ایل بزرگ شکاک و از ساکنان بومی ناحیه مرزی ایران و ترکیه می باشند که به آذربایجان وارد شده ودولت صفوی بدنبال تاخت وتاز ازبکها در خراسان آنها را به این سرزمین پهناور کوچ داده است .انسجام وسرگشی آنان برای دولت مرکزی مزاحمتهایی را بدنبال داشته است ، تا اینکه نادر شاه بدنبال سیاست آرامسازی وایجاد شکاف بین ایلات گروهی از آنان را به این منطقه کوچ داد.

 جغرافیای سیاسی خلخال با توجه به طبیعت آن در دامنه خشک کوهها ی تالش چه به دلیل موقعیت نظامی وچه محصور بودن در کوهستان وقرار گیری بر سر راه ابریشم دارای ویژ گیهای خاص خود است .آنان بیشترین حدود ومرز مشترک در شمال خلخال را با قوم تالش دارند واز ابتدای ورود به منطقه بعلت نزدیکی با دامنه مرطوب ،‌بیشترین رابطه اقتصادی واجتماعی را با تالشان داشته اند ودوستی ومراوده خوانین آنها درخور توجه بوده است.

 با گذشت زمان برقدرت نفوذی اکراد در منطقه افزوده شده تا جاییکه در مقابل حکومت پهلوی شورش وسرکشی کرده وحدود 20 سال برخلخال حکومت کردند.

 سرکوب آنان باعث کاهش منزلت اجتماعی و اقتصادی کردها شده وآنان ناگزیر به مناطق اطراف ، از جمله تالش مهاجرت نمودند .معیشت یکجا نشینی در شهرهای تالش و سایر نقاط کشور فرهنگ وشیوه زندگی کردها را دگرگون کرد . بطوریکه از شیوه های زندگی گذشته آنان دیگر نشانه های چندانی برجای نمانده است .باقیمانده کردها در نواحی روستایی منطقه نیز دلایل تنگناهای معیشتی بتدریج در آستانه مهاجرت قرار دارند .لیکن تجربه نشان داده که کردهای منطقه با قبول وضعیت جدید بسرعت خود را تطبیق داده ومی روند که دوره جدیدی از زندگی را از سر گیرند

طایفه ی طالش میکائیلو

طایفه ی طالش میکائیلو 

طالش میکائیلو: بعد از پایتن جنگ ایران و روس در دوران فتحعلی شاه قاجار و انضمام نواحی طالش اران و قسمت شمالی دشت مغان به قلمرو روسیه بسیاری از طوایف شاهسون و طالش مغان با تمهیدات حکمرانان اردبیل و مشکین و ایل بیگی های شاهسون و سرحدداران مغان از قلمرو روسیه کوچیده و در خاک ایران و حاکمیت دولت ایران سکونت اختیار کردند طایفه ی طالش میکائیلو از این دسته طوایف بود که از روسیه وارد خاک ایران و مستقر شدند. که اولین دسته این طایفه در سال 1244 ق وارد ایران و دشت مغان شد.

  و حسن خان موغانی بنا به توصیه ی محمد میرزا (محمدشاه قاجار) که در ان هنگام حکمران اردبیل بود انها را در این ناحیه اسکان داد.

 

عبادالله بیگ طالش میکائیلو :

عبادالله پسر بایرامعلی و از نوادگان میکائیل طالشی از بزرگان نیکنام و خیراندیش و دوراندیش عشایر مغان در دوره ی سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بوده است.

 عبادالله مردی متدین ایلدار دولتخواه و مخالف شرارت واشوب طلبی ایلات و طوایف بود به همین جهت وقتی که ارامش و امنیت در صفحات مغان برقرار شد به مرمت شهر ویران بیله سوار و بنیاد روستاهای بزرگ سردراباد و طالش میکائیل کندی در حاشیه ی قلعه نظامی قدیمی بیله سوار دست زده و بناهای دولتی را تجدید بنا کرد.

به همت و اراده ی وی قصبه ی بیله سوار رونق و توسعه پیدا کرد و کانون و مرکز اداری مرزداری و سیاسی دشت مغان شد.

 کربلایی عبادالله بیگ پنج پسر به نام های باباش و پاشا و قباد و حیدر  و سیف الله و هفت دختر داشت که امروزه نسل انها در بیله سوار مغان و اردبیل وسایر شهرهای ایران سکونت اختیار کرده و با شهرت پاشایی و عبادی و داودی و بیرامی و سرحدی و بهرام پور و ... شناخته میشوند.

باباش بیگ طالش میکائیلو : عکس فوق مربوط به دوره ی قاجاریه میباشد از راست به چپ: پاشا خان طالش میکائیلو/ محمد بیگ قوجه بیگلو/باباش بیگ طالش میکائیلو

از مردان بزرگ ایل شاهسون مغان در دوره ی قاجار بوده که نقش موثری در حوادث اجتماعی و سیاسی منطقه داشته است.

 باباش بیگ نیز همچون پدرش عبادالله بیگ در عمرانی و ابادی مناطق سرحدی ایران در منطقه ی دشت مغان خدمات ارزشمندی انجام داده در دوره ای که روس ها با اجرای سیاست های تجاوزگرانه ی خود مانع از ابادی ورونق روستاهای دشت مغان بودند اهالی متفرق را متمرکز کرده و با بنیاد نهادن روستای باباش کندی و عمران روستای سردراباد انها را اسکان داد باباش بیگ در حوادث اجتماعی دشت مغان سرکرده ای ارام و دولتخواه و مخالف شرارت و نا امنی بود و حدود 25 سال به همراه برادرش پاشا خان بر طایفه ی خود کدخدایی و سرپرستی کرد.

 باباش بیگ و پاشا خان در جریان حوادث دوره ی مشروطیت از سرکردگان دولتخواه بودند و نامشان نیز در تلگراف روسای عشایر اردبیل مشکین و مغان به مجلس شورای ملی در سال 1328ق قید شده که با ابراز تبعیت از احکام شرعی مراجع عظام نجف و اظهار تنفر از حرکات ناشایست بعضی از سر حد نشینان سوگند یاد کرده اند که در مقابل با دخالت روسیه در امور داخلی ایران دفاع و جانفشانی کنند.

 در سال 1307 ق کربلایی عبادالله بیگ دار فانی را وداع گفت ناصرالدین شاه قاجار با صدور فرمان با قدر دانی از فرزندانش باباش بیگ و پاشا خان روستای سر در اباد را از مالیات دیوانی معاف دانست.

 باباش بیگ در دوره ی ریاست و کد خدایی در درگیری های مختلف با روس های اشغالگر و حملات اشرار و اشوب طلبان بارها زخمی شد و سر انجام در سال 1330 ق تاوان نقض عهد و خیانت یپرم خان ارمنی فرمانده اردوی دولتی مشروطه را داد و به دست برادرزنش کشته شد بعد از در گذشت او عبدالله بیگ پسر باباش بیگ کدخدایی بخشی از طایفه را بر عهده گرفت.

عبدالله بیگ فردی ارام نچندان کاردان بود که پس از مرگ وی پسر پاشا خان فرض الله بیگ رئیس طایفه ی طالش میکائیلو شد .

 

فرض الله بیگ پاشایی طالش میکائیلو :فرض الله و فضل الله بیگ پاشایی پسر پاشا خان و از نوادگان کربلایی عبادالله بیگ طالش میکائیلو است. و معروف ترین فرد از لحاظ ثروت و اقدامات مفید در طایفه ی خویش و طوایف دیگر میباشد و از اشخاص تاثیر گذار شاهسون و از روسای مهم طوایفی شاهسون به شمار می اید.

 فرض الله بیگ فردی بسیار پولدار بود عادت و علاقه به خرید طلا داشت بطوریکه بر اساس شواهد و گفتارهای منطقه ای ایشان وقتی وارد اردبیل میشدند مورد استقبال مردم اردبیل( به دلیل وطن پرست شناخته شدن و همکاری نکردن با فرقه دموکرات شوروی) مورد استقبال مردم قرار میگرفتند,

 و قیمت طلا ها 2 برابر افزایش میافت زیرا طلا فروش ها عادت فرض الله بیگ در خرید طلا را میدانستند و قیمت طلا ها را بالا میبردند فرض الله بیگ پاشایی از قزلچی بازاری اردبیل همان بازار طلا که یکی از قدیمی ترین بازارهای اردبیل محسوب میشه بر اساس کیلو طلا میخرید.

 پدر او پاشا خان تالش میکائیلو همزمان با برادرش باباش بیگ از روسای طایفه ی خود بود ودر حوادث و جریانهای سیاسی و اجتماعی منطقه ای ایلی همدوش برادرش ایفای نقش کرده بود فرض الله بیگ پس از در گذشت عبدالله بیگ پسر باباش بیگ در اواخر دوره ی قاجار و حدود سی سال از دوره ی پهلوی بر طایفه ی طالش میکائیل سرپرستی کرد.

 فرض الله بیگ یک فرد بی نظیر از لحاظ مغز اقتصادی بود و پولدارترین شخص در کل طوایف شاهسون محسوب میشد ایشان از لحاظ ثروت و ملک و دارایی حرف اول را در طوایف شاهسون را میزد.

 فرض الله بیگ با ثروت خویش اقدامات خییرانه و خیر خواهانه زیادی به مردم و خاک خویش انجام داده که یکی از این اقدامات تلاش در راه اندازی دبستان دولتی در بیله سوار مغان است که در سال 1310 زمینی به این امر اختصاص داد و ساختمان ابرومند و تکمیلی برای اولین دبستان در این منطقه ساخته شد.

 از مهم ترین رویداد دوره ی ریاست وی تشکیل فرقه ی دموکرات اذربایجان در سال 1324 بود که بنا به گزارش فرماندار اردبیل ایشان در ان شرایط فردی وطندوست شناخته شده بود.

طبق مدارک و اسناد تاریخی فرض الله بیگ طالش میکائیلو در خرداد 1324 از سوی کنسول شوروی دستگیر و پس از اندکی از بازداشت ازاد شد اما بار دیگر در شهریور همان سال با تهدید و ارعاب کنسول شوروی به اردبیل فراخوانده شد گویا به وی توصیه شده بود که به همراه حاتم خان گیگلو و رستم خان عیسی لو به باکو بروند اما او نیز مثل حاتم خان گیگلو از رفتن به باکو خودداری کرد.

 فرض الله بیگ پاشایی طالش میکائیلو در طول یک سال حاکمیت فرقه ی دموکرات با احتیاط و محافظه کاری جان خود و خاندانش را از شر و بلای خانمانسوز مزدوران شوروی حفظ کرد و بعد از فروپاشی فرقه دموکرات او و برادر زادهاش فرهاد بیگ از فرماندهان افتخاری تفنگچیان عشایری تحت امر دفتر امور عشایری هنگ پهلوی مستقر در مشکین شهر بودند.

 فرهاد بیگ بایرامی تالش میکائیل: فرهاد بیگ برادر زاده ی فرض الله بیگ پاشایی فردی ارام و ساکت و بسیار مهربان بود که هنوزم معرفت و مهربانی وی زبانزد مردم مغان و طوایف شاهسون میباشد.

 به گفته ی مردم و شاهدان عینی فرهاد بیگ تنها فردی بود که اذیت و ازارش به هیچ کس نرسید و تمتم کارهایش توام با مهربانی بود. که فردی رایت پرور بود همیشه همانند برادری شکم نوکرها و رایت هایش را سیر نگه داشت به گفته ی مردم فرهاد بیگ  تمام نوکرها و رایت ها را صدا میکرد و انها را دور هم جمع میکرد و کیسه ای از پول را در کنار خود اورده و میگفت تمام این پول ها را به هوا میندازم هر کسی که هر چقدر میخواد پول جمع کنه و نوکرها و رایت ها هم سر پول میریختند و پول هنگفتی برای خود جمع کرده و همانند بیگ ها برای خانواده هایشان خرج میکردند و هیچ کمبودی احساس نمیکردند فرهاد بیگ با دختر امیر اصلان بیگ عیسی لو ازدواج کرده بود اما هیچ وقت صاحب فرزند نشد و به گفته ی خودش عاشق خدمت و خوبی کردن به مردم و رایت ها بود. هیچ احدی نبود که از ایشان ناراضی باشد.

  ملک و ثروت فرض الله بیگ پاشایی :عکس فوق در سال 9-1328 در یکی از منازل شخصی فرض الله بیگ در اردبیل گرفته شده است:

جلو شخصی که نشسته فرض الله بیگ پاشایی میباشد سمت راست  ایشان شامیل بهرام نزاد پسر علی خان و نوه ی بهرام خان قوجه بیگلو و داماد فرض الله بیگ میباشد, سمت چپ ایشان از طایفه ی الارلو میباشد و درپشت: سمت چپ نوکر فرض الله بیگ و سمت راست همزه اقا بیگ پاشایی پسر فرض الله بیگ پاشایی. 


از ثروت و دارایی فرض الله بیگ میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. وجود 3000 هکتار زمین زراعی در مغان

2.وجود 5 ییلاق و قشلاق از جمله شابیل و قوتورسوئی و ....

3.وجود 4 هزار راس گوسفند و 120 شتر

به گفته ی شاهدان عینی فرض الله بیگ پاشایی علاوه بر دارایی و ملک و ثروت فراوان کمی از دارایی های خویش را پس انداز میکرد طوری که بر اساس شواهد در سال 1332 پس انداز ایشان حدود 700 هزار تومان بود. وی پس انداز های سالیانه ی خویش را در جعبه ی فولادی خویش نگه میداشت.

 

اقدامات مفید فرض الله بیگ پاشایی: 1.تلاش در ایجاد ساخت اولین دبستان دولتی تکمیل و ابرومند  در سال 1310 در بیله سوار مغان

2.راه سازی راه کوهستانی و پر دردسر شابیل و قوتورسوئی برای سهولت مردم با مخارج شخصی خویش به گفته ی شاهدان صبحانه و ناهار و شام  کارگران که تا پایان راه سازی در حال کار بودند توسط فرض الله بیگ داده میشد که در این میان در راه سازی فرزندان فرض الله بیگ با میل و خواسته ی خویش و با رشادت تمام در ره سازی همراه با کارگران بیل به دست کار میکردند.

 عکس فوق مربوط به جمعی از روسای سرکرده و مهم شاهسون در مقابل محمد رضا شاه پهلوی:

از راست به چپ: ضیاءبیگ عیسی لو/ مصطفی خان قره داغلو رئیس طایفه ی قره داغ/ امیراصلان بیگ عیسی لو رئیس طایفه ی عیسی لو/ فرض الله بیگ پاشایی رئیس طایفه ی طالش میکائیلو/ حاتم خان گیگلو رئیس طایفه ی گیگلو

 

 
حمزه  اقا بیگ پاشایی:
 از راست به چپ : پرویز دیبا رییس بانک در پارس اباد-همزه اقا بیگ پاشایی فرزند فرض الله بیگ پاشایی رییس طایفه یتالش میکاییلو- از دوستان پرویز دیبا


همزه  اقا بیگ پاشایی یکی از پولدارترین و انگشت شمار ترین افراد در مغان و اردبیل بود دوران ایشان همزمان با محمد رضا شاه پهلوی بود که بعد از مرگ پدر تمام کارهای طوایفی را ایشان همراه با عظیم اقا بیگ برادر بزرگتر خویش انجام میداد همزه بیگ نسبت به دیگر برادرانش با لیاقت تر و تمام صفات پدر خویش را به ارث برده بود فردی کاردان و با با عرضه بودند.

 به گفته ی شاهدان عینی همزه اقا بیگ فردی بود که نهایت استفاده از ثروت خویش برای ارامش و رفاه کامل در زندگی را به کار برد طوری که در ان زمان از لحاظ امکانات و ثروت در طوایف و نزد مردم زبانزد همه بود . ایشان اولین ماشین رنجروور سفارشی محصول انگلستان را به ایران اورده بودند زمانی که اکثریت مردم ماشین نداشتند و تعداد اندکی از مردم صاحب ماشینی همچون پیکان و فولوکس بودند که بعد ها عظیم اقا بیگ . اسماعیل اقا بیگ نیز هر کدام رنجروور خریدند  وی  تنها فرد در منطقه ی اذربایجان ایران بودند که چنین مقامی داشتند دوره ی وی هیچ نوع اختلاف طایفه ای وجود نداشت و همه طوایف در معیشت زندگی خویش به سر میبردند الاچیق های ایشان در ان زمان از امکانات بسیار بالایی برخوردار بود که به گفته ی شاهدان اولین موتور برقی را ایشان به الاچیق خویش در ان زمان اورده بود که طوایف دیگر همچین امکانات رفاهی نداشتند  الاچیق ایشان صاحب برق و تلویزیون و سایر امکانات رفاهی بود ایشان نیز بعد از انقلاب تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند و فراری بودند.که بعدها با ارامش به خانه ی خویش برگشتند و در سال 1382 بر اثر سکته ی مغزی دار فانی را وداع گفتند.

اسماعیل بیگ پاشایی برادر کوچکتر همزه اقا بیگ :

 

امیر اصلان بیگ عیسی لو:از فرزندان رشید و دلیر اقا بیگ عیسی لو ست که از دوران نوجوانی انواع سختی ها و بلایای ناشی از درگیری های خانوادگی منطقه ای و ایلی را به چشم دیده و از این حوادث تجربه ها اموخته بود.

امیر اصلان بیگ در دوره ی حاکمیت رضا خان پهلوی بدون وابستگی درباری و حکومتی با عزت و احترام سرپرستی بخشی از طایفه ی خود را بر عهده داشت و با بروز کفایت و شایستگی و ایلداری از سایر برادران و عمو زادگان خود شاخص تر بود و نفوذ ایلی بیشتری در طوایف شاهسون پیدا کرده بود.

نقش امیر اصلان بیگ عیسی لو در دوره ی فرقه ی دموکرات اذربایجان اوج عظمت و افتخار امیر اصلان بیگ عیسی لو در جریان فرقه ی دموکرات اذربایجان به ظهور رسید.

 امیر اصلان بعد از تشکیل فرقه ی دموکرات اذربایجان به مخالفت با انها برخاست و با تشکیل پایگاه مقاومت در مناطق کوهستانی به جنگ چریکی روی اورد و سواران خود را تربیت و اماده ی رویارویی با فدائیان فرقه ی دموکرات کرد وی در اواخر عمر فرقه ی دموکرات اذربایجان با سواران خود مراکز و تشکیلات انها را در منطقه ی مشکین شهر به تصرف در اورد و قبل از استقرار واحدهای ارتش امنیت عمومی را برقرار کرد.

 سر انجام این سرکرده ی غیرتمند عشایر در سال 1330 هنگام بازگشت از اردبیل در حادثه ی تصادف خودرو کشته شد و توطئه و دسیسه ی مخالفین او تلقی کرده و به عوامل دربار پهلوی نسبت دادند بعد از مرگ امیر اصلان بیگ بیگ فرزند متفکر و اهل مطالعه و مردمدار و شریف او ضیاء بیگ عیسی لو جانشین پدر شد اما همواره از ظلم و ستم برخی از نزدیکان و نامردی اهل روزگار نالیده و شکوه میکرد.

 و بیشتر ایام را به مطالعه ی کتب و مکاتبه با دوستان و علاقمندان خود در ایران و خارج از کشور میگذراند او نیزدر سال 1358 در اختلاف خانوادگی به ضرب گلوله کشته شد.

 

 مطلب : جناب آقای ارسام طالش میکائیل