اتحاد جماهیر شوروی چگونه پایان یافت    

فروپاشی اتحاد شوروی موجب از بین رفتن نظام دوقطبی جهانی شد که طی چند ده سال قبلی سرنوشت سیاسی کشورها و جهان بر اساس آن تعیین شده بود. این وضع به بازیگران در صحنه جهانی اجازه داد بیشتر بر نقش فرهنگ در تعیین جنبه‌های مختلف سیاست خارجی خود در سطح دولت-‌ملت متکی شوند. از سوی دیگر، فروپاشی اتحاد شوروی این وضع را تثبیت کرد که ضمن شناسایی نقش فرهنگ‌ساز سیاستمداران، نباید از این واقعیت غافل ماند که نادیده گرفتن نفوذ ویژگی‌های مذهبی، باورها و سنت‌های ملت‌ها بر روند شکل‌دهی فرهنگ باعث عواقب ناگوار خواهد شد.

پایگاه اطلاع رسانی وخبری جماران - مهین صمدی :فروپاشی شوروی با ایراد ضربه‌ای هولناک همه دست‌آوردها را نابود کرد. در پی این حادثه، خصومت میان ملت‌ها رواج یافت و جدایی‌طلبی و مرکزگریزی به درگیری‌های مسلحانه منجر گردید به نحوی که دامنه این تنش‌ها به اروپای شرقی و شبه جزیره بالکان نیز کشیده شد.
پایان دسامبر سال 1991 و با ایجاد کشورهای هم‌سود بود که عمر اتحاد جماهیر شوروی رسما پایان یافت. فروپاشی شوروی هنوز یکی از پدیده‌های اصلی مورد مطالعه در روابط بین الملل است. شاید به جرات بتوان گفت همچنان که وقوع انقلاب اکتبر و حوادثی که در پی آن بروز یافت، دنیا را شگفت زده کرد و بسیاری از پژوهشگران را در دنیا به قلم زدن و تحقیق در این زمینه برانگیخت، به همان اندازه یا بیشتر فروپاشی شوروی نیز در میان مردم دنیا به ویژه سیاستمداران و محققان علوم سیاسی و اجتماعی هیجان ایجاد کرد. شوروی کشوری کثیرالمله بود. اقوام و ملل ساکن در این سرزمین با داشتن زبان ملی، آداب و سنن ملی و مذاهب و فرقه‌های متنوع در کنار هم می‌زیستند. فرهنگ مشترک آنها بر مبنای فرهنگ‌های ملی و تاثیرپذیری متقابل این فرهنگ‌ها شکل می‌گرفت و جایی برای تبعیضات ملی و تنازع قومی باقی نمی‌‌ماند. همه اقوام و ملت‌ها، صرفنظر از منسوبیت ملی، مذهبی و نژادی در صلح و صفا زندگی می‌کردند و برابری و برادری هسته اصلی مناسبات میان ملت‌ها را تشکیل می‌داد.
فروپاشی شوروی با ایراد ضربه‌ای هولناک همه دست‌آوردها را نابود کرد. در پی این حادثه، خصومت میان ملت‌ها رواج یافت و جدایی‌طلبی و مرکزگریزی به درگیری‌های مسلحانه منجر گردید به نحوی که دامنه این تنش‌ها به اروپای شرقی و شبه جزیره بالکان نیز کشیده شد. در منطقه وسیع اروپایی و آسیایی، دولتهای کوچک و بزرگی تشکیل شد و خشونت، جنگ و باج‌گیری در این مناطق، بویژه قفقاز و آسیای مرکزی فاجعه افغانستان را در اذهان زنده نمود. فروپاشی شوروی، فرهنگ ملی کشورهای نو استقلال را زیر ضربات فرهنگ منحط غربی قرار داد و فساد اخلاقی در این کشورها به نحو قابل ملاحظه‌ای گسترش یافت. فحشا و اعتیاد رواج پیدا کرد و قشر وسیعی از جوانان را به فساد اخلاقی آلوده شدند. قمارخانه‌ها و کلوپ‌های شبانه جای فرهنگسراها، کتابخانه‌ها و سینماها را گرفتند و علم و هنر جذابیت خود را از دست داد. کوتاه سخن آنکه، فرهنگ مردمی و انسانی در مقابل فرهنگ خودخواهی و برتری‌جویی تاب نیاورد و فرصت‌طلبان ثروت‌های باد آورده، قـدرت سیاسی و اقتصـادی را قبضه و اراده حیـوانی خود را به همـگان تحمیل نمـودند. در بعدی دیگر، فروپاشی شوروی جهان را لرزاند و توازن قوا در جهان تغییر یافت. ثبات بین‌المللی با چالش مواجه شد و نهضت‌های رهایی‌بخش ملی از پشتیبانی نیرومند محروم گردیدند. سرمایه فراملی با بهره گیری از آشفتگی بازار، اقتصاد کشورهای نواستقلال (در عمل دست نشانده) در قلمرو شوروی سابق را نابود کرد و بازار این کشورهای را به انحصار خود درآورد. سیاست نواستعماری در جهان سوم با قاطعیتی هرچه تمام‌تر پیگیری شد و بالاخره فروپاشی شوروی خواب رفتگان را بیدار نمود. فریب‌خوردگان را به خود آورد و نشان داد که انسان آمادگی دارد در محیط عدل و مساوات زندگی کرده و با کار و کوشش خود نانی به کف آورده و به غفلت نخورد.
دسامبر سال 1991 باریس یلتسین به کاخ کرملین رفت و به گورباچف (رهبر شوروی) گفت که اتحاد جماهیر شوروی منحل شده و او دیگر سمتی ندارد. اندکی بعد گورباچف در نطق کوتاه رادیو- تلویزیونی گفت که با انحلال شوروی به این صورت نمی تواند موافق باشد، ولی چون در برابر عمل انجام شده قرار گرفته چاره جز قبول ندارد. به این ترتیب، یک امپراتوری بزرگ با دندان اتمی، ده‌ها هزار تانک، صدها زیردریایی و پیشرفت‌های فضایی همانند برف بر بام ذوب شد و از میان رفت، بدون این که رفراندومی برگزار و نظر مردم اتحادیه استعلام شده باشد. این جمهوری‌‌ها، قرن‌ها با هم امپراتوری روسیه را تشکیل می‌دادند. دومای روسیه انحلال شوروی را به ترتیب صورت گرفته، غیرقانونی اعلام کرد، هیچ مصوبة قانونی در این زمینه به تصویب نرساند. انحلال اتحاد شوروی 69 ساله، مرکب از پانزده کشور باورکردنی نبود. یلتسین، شوشکویچ و کرافچوک سران جمهوری های روسیه، اکراین و بلاروس، هفت دسامبر در یک محفل خصوصی در استراحتگاه «بلوژفسکایا» واقع در بلاروس تصمیم به انحلال شوروی گرفته بودند. مورخان عقب‌نشینی های گورباچف (سهوی و یا تعمدی) در دهه 1980 را عامل عمده انحلال شوروی می‌دانند. به اعتقاد آنها، شوروی پس از فوت لنین نتوانست از طریق مدارس و رسانه‌های زیر کنترل دولت، سوسیالیسم را در مغز و قلب نسل‌های تازه جای دهد.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا اتحاد شوروی و یا بطور خلاصه شوروی، کشوری سوسیالیستی متشکل از روسیه و چندین جمهوری متحد که بخش بزرگی از شرق اروپا و شمال آسیا را در برمی‌گرفت بود که به این ترتیب پهناورترین کشور جهان شناخته می‌شد. اتحاد جماهیر شوروی حاصل انقلاب 1917 روسیه بود و روسیه بخش بزرگ‌تر آن را تشکیل می‌داد. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 و طی دوره‌ای که به جنگ سرد موسوم است، شوروی و آمریکا خود را ابرقدرت‌های جهانی معرفی و بر تمام مسایل جهانی از جمله سیاست‌های اقتصادی، روابط بین‌الملل، تحرکات نظامی، روابط فرهنگی، پیشرفت دانش به خصوص در فن‌آوری فضایی را زیر کنترل گرفتند.
در این کشور تمام قدرت سیاسی و اداری در دست تنها حزب قانونی (حزب کمونیست اتحاد شوروی) بود. در اگوست 1914 روسیه وارد جنگ جهانی اول ‌شد. نخست، فقط بلشویک‌ها مخالف جنگ بودند، اما شکست‌های روسیه حامیان سلطنت تزار را به حداقل ‌رساند. در سال 1917 پس از دو انقلاب فوریه و اکتبر در روسیه، حزب بلشویک به رهبری لنین قدرت را در این کشور به دست گرفت. روسیه بلشویکی با حمله طرفداران نظام گذشته و نیروهای خارجی به ویژه بریتانیا روبرو شد. این دوره به دوران جنگ داخلی روسیه معروف است و طی آن ارتش نوین شوروی با نام ارتش سرخ به کوشش تروتسکی و تحت رهبری او شکل گرفت. در سال 1922 و پس از سرکوب مخالفان و دشمنان حزب بلشویک که نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر داده بود، تأسیس کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را اعلام کرد. این کشور از اتحاد روسیه و مناطق متعلق به روسیه تزاری تشکیل شده بود. در جریان جنگ داخلی و بعد از آن حزب کمونیست که تنها حزب مجاز در شوروی بود، سیاست اقتصادی سخت‌گیرانه‌ای را تعقیب می‌کرد که به کمونیسم جنگی معروف شد.
با پایان گرفتن جنگ داخلی و استقرار حاکمیت حزب بر سراسر کشور، سیاست اقتصادی جدیدی به نام برنامه نوین اقتصادی معروف به «ان.پ.» در پیش گرفته شد. اختلاف رهبران شوروی در نحوه پیشبرد سیاست‌های اقتصادی بالا گرفت. در سال 1924 و پس از مرگ لنین، کشمکش بر سر جانشینی او شدیدتر شد و بالاخره استالین توانست مخالفان خود به ویژه تروتسکی را سرکوب کند و بر جای لنین بنشیند. او در چند مرحله دست به تصفیه حزب از مخالفان خود زد. تصفیه‌های بزرگ، نامی است که بر این اقدامات استالین گذاشته‌اند. در عرصه زراعت با ایجاد مزارع اشتراکی یا "کالخوز "ها چهره زراعتی روسیه دگرگون شد. سیاست‌های دهقانی حزب کمونیست اتحاد شوروی با مخالفت مالکان خرده‌ پا (کولاک‌ها) روبرو شد و دولت بی‌رحمانه آنان را سرکوب کرد. در عین حال استالین سیاست صنعتی کردن شوروی را پیگیری کرد و در دوران زمامداری او شوروی به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد.
در سال 1939 در آستانه شروع جنگ جهانی دوم، شوروی پیمان عدم تجاوز با آلمان نازی منعقد کرد ولی در سال 1941 با حمله گسترده آلمان، شوروی نیز وارد جنگ شد. در این جنگ که بطور رسمی "جنگ بزرگ میهنی " نامیده می‌شد، دولت و حزب و مردم شوروی با مقاومت در برابر ارتش آلمان و فداکاری‌ها و قربانی دادن‌های بسیار توانستند جریان جنگ را برگردانند و به خصوص پس از نبرد استالینگراد، نیروهای شوروی در موضع حمله قرار گرفتند. شکست آلمان در سال 1945 که بار اصلی آن بر دوش شوروی بود، این کشور را به یکی از ابرقدرت‌ها تبدیل کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد کشمکش و تقابل دو ابرقدرت یعنی آمریکا و شوروی سیاست تمام جهان را طی چهار دهه تحت تأثیر خود داشت. همچنین این تقابل را، تقابل میان سرمایه‌داری و سوسیالیزم نیز دانسته‌اند. شوروی در سال 1949 توانست دارای قدرت اتمی‌ شود و به انحصار آمریکا در این زمینه پایان داد. در سال 1953 بعد از مرگ استالین، جانشینان او به رهبری دسته‌جمعی پرداختند ولی نهایتا "نیکیتا خروشچف " توانست قدرت را به دست آورد. در سال 1956 خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی کشتارهای استالین را موضوع قرار داده و در جهت تخریب چهره استالین برآمد. در دوران زمامداری خروشچف بسیاری از سخت‌گیری‌های دوره استالین تعدیل شد.
بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی آزاد شدند و به بسیاری که در دوره استالین به عنوان جاسوس و مخالف اعدام شده بودند، اعاده حیثیت شد. همچنین در این دوران قانون تجارت آزاد تا حدی پذیرفته شد که آثار جبران‌ناپذیری را بر بدنه? نظام سوسیالیستی که پشتیبان اقتصاد هدایت شده بود، وارد آورد. این بعدها به سلسله حوادث و رخدادهایی تا فروپاشی شوروی انجامید. در سال 1957 شوروی با فرستادن ماهواره "اسپوتنیک1 " به مدار زمین، عصر فضا را آغاز کرد. شوروی برای اولین بار " یوری گاگارین " را به فضا فرستاد و پس از چندی با سفینه? بی سرنشین خاک کره? ماه را به زمین آورد. در اوایل دهه 1960 رهبران حزب، خروشچف را برکنار کردند و پس از دوره‌ای رهبری دسته‌جمعی، لئونید برژنف قدرت را به دست گرفت. در دوره او اصلاحات سیاسی و اجتماعی که در دوره خروشچف آغاز شده بود، به کندی گرایید و تسلط حزب و دولت بر تمام عرصه‌های سیاسی و اجتماعی تقویت شد.
در دهه 1980 آثار فروپاشی شوروی ظاهر شد و بالاخره در سال 1991 این کشور رسماً منحل شده و به چند کشور دیگر تجزیه شد. کشورهای تشکیل‌دهنده شوروی پیشین با حفظ استقلال خود در اتحاد کشورهای مشترک المنافع (یا کشورهای مستقل همسود) عضو شدند. تنها پس از چند سال از این هنگام بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالت‌ها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است. پس از فروپاشی پانزده کشور جدید تاسیس شدند و فدراسیون روسیه وارث حقوقی شوروی شد، این کشورهای جدید در اروپای شرقی عبارتند از: بلاروس، اوکراین، مولداوی، در حاشیه دریای بالتیک: استونی، لتونی، لیتوانی، در قفقاز گرجستان، آذربایجان ارمنستان، در آسیای مرکزی ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان. چندین مناقشه ارضی حل نشده نیز وجود دارند: جمهوری های برسمیت شناخته نشده ( پریدنستروییه در مولداوی )،( قره باغ در آذربایجان ) و همچنین( اوستیای جنوبی و آبخازیا در گرجستان )که تابستان 2008 از سوی روسیه و نیکاراگوئه برسمیت شناخته شدند و همین سبب قطع روابط دیپلماتیک بین فدراسیون روسیه و گرجستان شد. ازمنابع روسی وریانووستی.
روز هشتم دسامبر سال 1991 رهبران جمهوری‌های روسیه،اوکراین و بلاروس در شهر مینسک گرد هم امدند تا با اعلام استقلال سرزمین‌هایشان رسما پایان دوران حیات اتحاد جماهیر شوروی را اعلام کنند. انها همچنین تشکیل اتحادیه کشورهای مستقل مشترک‌المنافع(CIS) را نیز بین خود اعلام کردند. اندکی پس از آن هشت جمهوری دیگر تازه‌استقلال یافته از شوروی سابق نیز به این اتحادیه پیوستند ولی دگرگونی‌های سریع سیاسی در برخی از این کشورها سبب شد تا CIS نقشی بسیار کمرنگ‌تر از آنچه پیش‌بینی‌می‌شد‌ در تحولات سیاسی منطقه‌ای و بین‌المللی بازی کند. مطابق نظرسنجی انجام شده توسط موسسه تحقیقاتی اوراسیا اکنون بیش از 68 درصد مردم فدراسیون روسیه، 59 درصد مردم اوکراین و 52 درصد مردم بلاروس می‌گویند که ترجیح می‌دهند اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی نمی‌شد. البته مطابق همین پژوهش 68درصد مردم روسیه، 71درصد مردم اوکراین و 76درصد مردم بلاروس معتقدند که شانسی برای تشکیل آن کشور وجود ندارد. یکی دیگر از نتایج جالب نظرسنجی این است که بیشتر مردم روسیه تشکیل یک کنفدراسیون با اوکراین، بلاروس و یا قزاقستان را بسیار بیشتر از پیوستن به اتحادیه اروپا ترجیح می دهند.
طوس طهماسبی دریک تحلیل علمی درنشریه فرهنگ توسعه تحت عنوان اصلاحات گورباچف وسقوط نظام کمونیستی شوروی مینویسد.... پس از مرگ برژنف برای اکثریت زمامداران شوروی محرزشده بود که این کشور برای حفظ موقعیت خود نیاز به یک رشته تغییرات و بازبینی ها دارد اما البته در این موضوع که این تغییرات چه کیفیت و وسعتی داشته باشد توافقی وجودنداشت. مرگ سریع یوری آندروپف سیاست‌های اصلاحی وی را که عبارت بود از مبارزه وسیع با فساد در سطح زمامداران و مدیران، انعطاف پذیرترکردن اقتصادشوروی و تزریق انگزه‌های رقابتی و بازاریابی به آن در کنار حفظ کامل اقتدارسیاسی حکومت و حفظ مصونیت ایدئولوژی حاکم ناتمام گذاشت. مرگ چرنیکو که برنامه ای برای بهبود اوضاع نداشت میدان را برای گورباچف که در میان رهبران شوروی از همه جوان تربود و بطور ویژه ای دارای قدرات بیان و جذابیت شخصی بود، بازکرد.
برای تبیین نتایج عملکرد گورباچف باید مختصات مدل اصلاحی او را روشن سازیم. او در آغاززمامداریش برنامه‌های خودرا در دو قالب شفافیت و فضای باز سیاسی(گلاسنوست) و نوسازی اقتصادی (پروسترویکا) اعلام کرد. در ابتدای کار گورباچف بکیه خود را برمبارزه بافساد مالی و رخوت و بی مسئولیتی مدیران و دولتمردان قرارداد و همچنین مبارزه وسیعی را با مصرف مشروبات الکلی که مصرف آن در طول دو دهه گذشته سه برابر شده بود و به نظر می رسید که یکی از عوامل " رخوت و سستی" جامعه شوروی است، آغازکرد. الکل برای بسیاری از مردم روسیه حالت یک تسکین روحی و روانی را داشت که به وسیله آن با خستگی کار روزانه مقابله می کردند. محدودیت آن نارضایتی شدید مصرف کنندگان را بدنبال داشت، " افراد میخواره به جای اینکه پای بدست آوردن یک شیشه مشروب صف بکشند، آن را به قیمت گران از قاچاقچی ها می خریدند.
او در آغاز زمامداری خود دیدارهای فراوان و ساده ای از کارخانجات، کلخوزها و شهرهای مختلف انجام می‌داد و مورد استقبال پرشور مردم قرارمی گرفت. گورباچف گمان می کرد که می تواند با به وجودآوردن انقلابی در کنش های گفتاری رهبران شوروی و بکاربستن برخی مقررات جدید، شور و نشاطی را به جامعه شوروی تزریق کند که نتواند در کوتاه مدت ناکارآمدی های سیستم اقتصادی و اداری را تاحد زیادی کاهش دهد.
او در سال 1985 گفته بود:" مسائل و مشکلات دهه‌های هفتاد و هشتاد نشان دهنده بحران سوسیالیسم بعنوان سیستم سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه نتیجه کاستن از سختگیری در بکاربندی اصول سوسیالیسم است." اما کسب هرنوع موفقیت در کوتاه مدت و تلقی گورباچف درباره این نکته که تکنوکرات‌ها (آپاراتچیکی ها) حزب و دولت در راه سیاست‌های وی کارشکنی می کنند و همچنین شکست سیاست الکل و فاجعه انفجار اتمی چرنوبیل در اوگراین او را به این نتیجه رساند که باید از این حدود فراتررفته و مدل و ساختار سیاست‌های اصلاحی خود را در قالب رادیکال تری ترسیم نماید. گورباچف تصمیم گرفت ایجاد فضای بازسیاسی را اساس کارخود قرارداده و از آن بعنوان اهرم اصلی برای حل مشکلات اداری و اقتصادی شوروی استفاده کند.
گورباچف گمان می کرد دلیل شکست تدبیرهای اولیه وی فاصله ایجادشده میان مردم و حکومت، بی اعتمادی مردم به حکومت و کارشکنی بدنه حزب و دولت درراه برنامه‌های او است. و برای غلبه براین موانع تصمیم گرفت مردم را به صداقت حکومت مطمئن سازد و آن ها را در بحث های مهم مربوط به سیاست و اقتصاد دخالت دهد. همچنین تا اندازه قابل توجهی اجازه طرح دیدگاهها و نظرات مخالفت داده شود و حکومت خود با صداقت مظالم و اشتباهات گذشته را فاش کند. گورباچف گمان می کرد در این صورت اکثریت مردم با حکومت احساس یگانگی می کنند و جنبش و امیدی در آن ها ایجاد می شود که تعهد کاری را افزایش خواهدداد و در کنار برخی سیاست‌های نظارتی جدید در بسیاری از موارد مردم خود با احساس مسئولیت و اختیار دخالت درکارها با فساد و پنهانکاری معظلات مبارزه خواهندکرد.
در پی اجرای این ایده مطبوعات آزادی زیادی پیداکردند تا به بحث های مخاطره آمیز دامن بزنند. برنامه‌های تلویزیونی تغییر ماهیت داد و اطلاعات مربوط به نقاط ضعف دستگاه حکومت و بحث هایی پیرامون این که چه سیاست‌هایی باید اتخاذ شود، به طور زنده از تلویزیون پخش می شد. بعضی از فیلم ها توقیف شده به نمایش درآمدند و جنایات استالین از پرونده‌ها بیرون آمده و به موضوع مباحثه عمومی تبدیل شد. سیاست گورباچف وادارکردن مردم به بحث کردن بود." به نام گلاسنوست عملا هرموضوعی که روزی در اتحاد شوروی از جمله محرمانه شمرده می شد، اکنون به صورت بحث های گسترده ای مطرح می شد." و بالاخره در مهمترین اقدام گورباچف دست به تغییرساختار سیاست و مشروعیت سیاسی در نظام حکومتی شوروی زد. در بهار سال 1989 قانون اساسی شوروی تغییر یافت و مقررشد که پارلمان جدیدی به نام " کنگره ملی نمایندگان خلق" تشکیل شود که دو سوم اعضای آن کاملا انتخابی باشند. انتخابات پارلمان جدید در همان سال انجام شد که بعدازانتخابات مجلس موسسان سال ،1917 اولین انتخابات آزاد در تاریخ روسیه به شمار می رفت. در طول انتخابات در تابستان 1989 التهاب سیاسی جدیدی را دامن زد به ویژه که جلسات پارلمان جدید به طور زنده از تلویزیون پخش می شد و تماشگران شاهد دیدنی های بی سابقه ای بودند که انتقادات پرحرارت از کا.گ.ب از جمله آن ها بود. این سیاست‌ها به همراه حرکت آشتی جویانه گورباجف در صحنه بین المللی که برای اولین بار صدورانقلاب را محکوم کرد و مفهوم ارزش های مشترک تمام بشریت را بر مبارزه طبقابی برتری بخشید، موجب محبوبیت بسیار شدید گورباچف درمیان دولت‌ها، رسانه‌های جمعی و افکارعمومی غرب گردید. گورباچف بعنوان ابرمردی که بزرگترین گام ها را برای صلح و دمکراسی در چند قرن اخیر برداشته بود معرفی شد.
اکثرنشریات و رسانه‌های معتبر غرب او را مردسال و مرد دهه نامیدند. گورباچف از نظر شهرت و محبوبیت به جایی رسیده بود که اکثر سیاستمداران طراز اول غرب به وی حسادت می کردند. کمتر کسی می تواند انکار کند که این جو در کنش های سیاسی گورباچف مؤثربود و او را عمیقا تحت تاثییر قرارداده بود. یکی از اولویت‌های مهم گورباچف از دست ندادن محبوبیت در غرب بود.
اما در داخل کشور می توان گفت که اوضاع برعکس بود. سیاست‌های گورباچف از جانب مخالفین بعنوان نشانه ضعف و دعوت برای حمله به حکومت تلفی شد. سد بزرگی را که گورباچف گشوده بود به جای جلب مردم به حمایت از وی سوالها و چالشهای جدی را در مورد مشروعیت حکومت و بعلاوه جایگاه خود گورباچف بعنوان کسی که تمام عمرش را در همان دستگاهی که امروز بسیاری از قواعد و ارزش ها و اعضایش را مورد حمله قرارمی‌داد، گذرانده بود و علاوه برآن ادعا داشت که در خط لنین حرکت می کند. اصلاحات گورباچف از لحاظ نظری برای اثبات این که نسخه جدیدی از مارکسیسم لنینیسم برای شرایط جدید است در وضع ضعیفی قرارداشت. هم محافظه کاران و هم اپوزیسیون همین موضوع را دلیل این می‌دانستند که باید گورباچف اصلاحات را متوقف کند یا به شدت تسریع گرداند. روشنفکران شوروی که ابتدا از گورباچف استقبال کردند به زودی توقعات بیشتری پیداکرده و گورباچف را مورد انتقادقراردادند. اکثریت مردم که مطالبات اصلی آن ها مربوط به مسائل رفاهی بود مشاهده می کردند که در دوران گورباچف اوضاع اقتصاد و معیشت نه تنها بهبود نیافته، بلکه بدترهم شده است.
چرا که گورباچف اهتمام ویژه ای را مصروف بخش اقتثادی نکرده بود و برنامه خاصی برای بهبود آن ارائه نداده بود. اوتنها به چند تدبیر کوچک اکتفا کرده بود. از جمله بازگرداندن بخشی از زمین های مزارع اشتراکی به کشتکاران مزدی و تشکیل تعدادی تعاونی کسب و کار خانوادگی و کاهش شدید میزان یارانه دولت به واحدهای تولیدی. برنامه‌های اقتصادی گورباچف که گاه هم با یکدیگر متناقض بودند در کوتاه مدت تنها منجر به وخامت اوضاع اقتصادی و تشکیل شبکه‌های دلالی مخرب شدند. یافتن دلیل این وخامت دشوار نبود. سیاست‌های اقتصادی برای به نتیجه رسیدن نیازمند زمانهای نسبتا طولانی هستند و در طرح ریزی آن ها باید جوانب گوناگونی در نظرگرفته شود و همچنین مهمتراز همه به ثبات سیاسی و اجتماعی و اقتدار حکومتی نیازدارند و گورباچف هیچ یک از این زمینه‌ها را فراهم نکرده بود. در نتیجه کمبود کالاهای اساسی به شکل خطرناکی بروزکرد و مردم اکثرا با قفسه‌های خالی فروشگاه‌ها روبرو می شدند. این وضعیت سبب شد که حمایت مردمی گورباچف به شدت تضعیف شود و او برای بهبود اوضاع به کمک های اقتصادی کشورهای غربی متوسل شد و اهرم فشار بسیار نیرومندی را برای نابودی شوروی در اختیار آنان قرارداد. کشورهای غربی اعطای کمک های خود را منوط به انجام اصلاحات بیشترکردند و تنها مقدارکمی کمک اقتصادی ارائه دادند. آن ها با این کار گورباچف را به دنبال خود کشاندند.
از سوی دیگر گورباچف سیاست‌های خود را به کشورهای اروپای شرقی تحمیل کرد که بسیاری از آن ها(لهستان، چکسلواکی، و مجارستان) اوضاعی متزلزل تر از شوروی داشتند و برخلاف شوروی در آن نقاط یک اکثریت مخالف حکومت وجوداشت. اصلاحات گورباچفی که گاه با اعمال فشارشدید برای برکناری رهبران محافظه کار همراه بود موجب سرنگونی بعضی از حکومت‌های کمونیستی در اروپای شرقی شد و این موضوع منجر به آشفته شدن بیشتر اوضاع داخلی شوروی و تحریک شدید مخالفان شد. همچنین سیاست گورباچف در مورد به بحث گذاشتن موضوعات حساس و بیرون کشیدن پرونده‌های گذشته و دعوت همه برای افشاگری در مورد گذشته و ابراز نظرات مخالف که مسلما تضعیف اقتدارحکومت را درپی داشت، منجر به زنده شدن گرایش های قومی به مرکزگریزی شد که دهها سال بود خبری از آن نبود. به زودی شورش های تجزیه طلبانه در لیتوانی و آذربایجان و اوکراین درگرفت و به التهاب بیشتر فضای سیاسی در مسکو کمک کرد." آنچه که بیش از یکصد گروه قومی اتحادجماهیرشوروی را درکنار هم نگهداشته بود ایدئولوژی جهان وطنی کمونیسم و اقتدار آن بود".به مجرد اینکه این ایدئولوژی زیر سوال رفت، مسئله ملیت دوباره زنده شد. بعلاوه تجربه تاریخی نشان دده است که در هرکشوری که اقتدار دولت مرکزی تضعیف شود و التهاب و حرج و مرج سیاسی بوجودآید، نهضت‌های تجزیه طلبانه شروع به فعالیت می کنند.
گورباچف روز به روز بیشتر در گرداب سیاسی که تاحد زیادی خودش بوجودآورده بود گرفتار می شد. از یکسو گروهی از محافظه کاران در حزب بصورت مخالفان جدی او درآمده و او رامسبب تضعیف شوروی می‌دانستند. از اعضای این گروه باید به ایگور لیگاچف عضو دفترسیاسی، ولادیمیر کریوچکف رئیس کا.گ.ب و ژنرال دیمتیری بازاف وزیر دفاع اشاره کرد. از سوی دیگر یک گروه تجدیدنظرطلب افراطی هم از درون و بیرون حزب بوجودآمده بود که بوریس یلتسین و ادوارد شواردنادزه وزیرخارجه جز آن ها بودند. این ها مرتب گورباچف را به محافظه کاری، تزلزل و ریاکاری در ادعاهایش متهم می کردند. می توان گفت که دیگر کسی اطراف گورباچف باقی نمانده بود و او روزبه روز بین فشار این دو گروه مخالف بیشتر تضعیف می شد. هنگامی که در سال 1990 گورباچف تصمیم گرفت با گرایش های تجزیه طلبانه مبارزه کند مورد حمله شدید گروه انحلال طلبان یلتسین و شرکا قرارگرفت و ادوارد شواردنادزه که در گذشته از نزدیک‌ترین یاران گورباچف بود برای نشان دادن اعتراض خود از سمت وزارت امورخارجه استعفا داد.
اما این گردش محافظه کارانه گورباچف به هیچ عنوان رضایت و اعتماد گروه محافظه کاران را جلب نکرد.در این میان اقدام مخاطره آمیز گورباچف در تشکیل پارلمان انتخابی برایش بسیارگران تمام شد و موجب دوشقه شدن دستگاه قدرت شد. بوریس یلتسین بعنی همان کسی که گورباچف در 1987 او را به اتهام تندروی و قدرت طلبی از دفتر سیاسی حزب اخراج کرده بود ، از طریق همان مکانیسم انتخاباتی بعنوان نفر اول مسکو انتخاب شد و از آنجا که تعیین روسای جمهوری ها از جمله وظایف پارلمان بود، یلتسین بعنوان رئیس جمهور جمهوری روسیه انتخاب شد که قدرت انتخاباتی او در مقابل قدرت انتصابی گورباچف امتیاز بزرگی به او می بخشید.
یلتسین که هیچ علاقه و تعهدی به کمونیسم نداشت می‌دانست که بهترین راه برای به قدرت رسیدن او انحلال اتحاد جماهیر شوروی است. چرا که در این صورت صندلی قدرت گورباچف می شکست و یلتسین بعنوان رئیس جمهور روسیه بر کرملین حاکم می شد. بنابراین وی و گروهش با تمام توان برای تجزیه اتحادشوروی تلاش کردند. در اینجا ما قصد بازگویی تاریخ را نداریم و همگان از ماجرای کودتای محافظه کاران و چگونگی شکست آن که منجر به انحلال اتحادجماهیرشوروی شد آگاهند. در اینجا قصد ما ارائه تحلیلی جامعه شناختی در تایید این فرضیه است که این سیاست‌های اصلاحی گورباچف بود که بیش از هرعامل دیگری موجب سرنگومی نظام کمونیستی و تجزیه اتحادجماهیرشوروی شد. اصلی ترین اشکال اصلاحات گورباچف عدم تدوین یک مدل کامل برای اصلاحات و عدم توجه به میزان ظرفیت یک سیستم سیاسی و اجتماعی برای تغییربود. یک سیستم سیاسی و اجتماعی مانند هر سیستم دیگری ظرفیت نامحدودی برای انقباض و انبساط ندارد و چهارچوب مفهومی سیستم یک مرز و حریم دارد که هرچند قابل انعطاف است اما از آن مرز به بعد دیگر سیستم وجوئ ندارد و تغییر درجهت نابودی سیستم است.
باید این حد و مرز را شناخت و این شناخت به وسیله تعیین اصلی ترین مولفه‌های تشکیل دهنده هویت معنایی سیستم ممکن می شود. اما گورباچف هیچ کاری در این زمینه انجام نداد. همچنین تدوین یک مدل کامل برای یک برنامه اصلاحی سیاسی اجتماعی به این معنا است که انواع مختلف نتایجی که ممکن است سیاست‌هایی که سیستم را تشکیل می دهند مورد بررسی قرارگیرند ومطمئن ترین سیاست‌ها انتخاب شوند و سپس مدل اصلاحی وارد مرحله بعدی شود نه انکه صرفا یک سنخ نتایج احتمالی خوش بینانه مطلق فرض شوند( دقیق کاری که گورباچف انجام داد). طبعا دراین چارچوب میزان تنش و التهابی که سیستم می تواند تحمل کند معین است و بیش از آن نباید هیجان و تنش در سیستم ایجادکرد و بعلاوه اجزایی از سیستم را که مشکل ویژه ای ندارند به هیچ عنوان نباید مرتعش کرد چرا که نتیجه صددرصد منفی و واگرایانه خواهدبود. اشکال اساسی دیگر اصلاحات گورباچف عدم توجه به الزامات حتمی اصلاحات اقتصادی بود. تعجیل گورباچف در رسیدن به اهدافش با اصول سیاست‌های اقتصادی که درمیان مدت و دراز مدت به نتیجه می رسند در تضادبود. همچنین گورباچف از یادبرد که شرط اساسی به نتیجه رسیدن اصلاحات اقتصادی فضای آرام و حفظ اقتدارسیاسی است. گورباچف به جای صبر و حوصله در جراحی مفاسد دستگاه اقتصادی و ایجادانگیزه‌های مادی و رقابتی جدید برای مردم، به دنبال ایجادانگیزه‌های ذهنی، ایده آلی و روشنفکرانه برای توده مردم بود به این صورت که فرض شده بود هنگامی که مردم می بینند دولت چقدر صادقانه به اشتباهات و جنایات و مفاسد خودش اعتراف می کند و آنان را دعوت به مشارکت می کند تحت تاثیر قرارگرفته و خود را به آغوش آن می اندازند و با تعهد کارخواهندکرد و این دولت را به تمام آلترناتیوهای ممکن ترجیح خواهندداد. حال اینکه محتم ترین نتیجه زیرسوال رفتن مشروعیت حکومتی است که برخی از اصول مسلم خود را زیر سوال برده است.
اشتباه دیگر گورباچف گشودن مرزهای ارتباطی رسانه ای شوروی به روی غرب بود. هنگامی که شبکه‌های تلویزیونی و روزنامه‌ها به طور مستقیم و غیرمستقیم سبک و استانداردهای زندگی غربی را تبلیع می کردند، گورباچف گمان می کرد که نتیجه آن اعتماد مردم به صداقت حکومت و افزایش انگیزه تلاش در آن ها خواهدبود. اما آنچه عملا اتفاق افتاد افزایش توقعات اقتصادی مردم در حالی که مظام اقتصادی از پاسخ دادن به آن ها ناتوان بود، سرخوردگی آنان و عوض شدن مراجع مقایسه آن ها برای سنجش میزان مطلوبیت مادی زندگی شان بود. درگذشته مردم شوروی زندگی خود را با زندگی نسل گذشته کشور خود مقایسه می کردند و پیشرفت‌های قابل توجهی را مشاهده می کردند. اما اکنون اوضاع فرق می کرد.
فرایند الغا و ایجاد نیازهای جدید در یک سیسم اجتماعی و اقتصادی هنگامی که منشا این نیازها بیرون از سیستم است و سیستم قادر به پاسخگویی به این نیازها نیست، عاملی مهم در ایجاد بحران درسیستم است. این بحث را می توان در چارچوب کامل تر و مفصل تری مطرح کرد که نگارنده قصددارد در آینده نزدیک به انجام آن اقدام کند و این فرضیه خود را قانع کننده تر سازد که اگر سیاست حتی سطحی گوباچف صورت نمی گرفت و سیاست‌های دیگری درپیش گرفته می شد( مثلا سیاست‌های آندره پوف که توضیح مفصل تر آن در اثر بعدی داده خواهدشد) اتحادشوروی به هرحال با یک افول قدرت اقتصادی و سیاسی بعنوان یک ابرقدرت روبرو می شد و احتمالا از مقام ابرقدرت دوم دنیا نزول می کرد که این دوره نیازمند یک فرایند مدیریت بحران و رکود بود. اما به هیچ روی آن انفجار سیاسی که منجر به سقوط نظام کمونیستی و تجزیه اتحاد شوروی شد رخ نمی‌داد.
پایان دسامبر 1991 با ایجاد کشورهای مشترک‌المنافع رسماً عمر اتحاد جماهیر شوروی پایان یافت. فروپاشی شوروی در سال‌های واپسین قرن بیستم بی‌تردید یکی از مهم‌ترین و در عین حال عجیب‌ترین رخدادهای سده حاضر به شمار می‌رود. مهم‌ترین پیامد این رخداد عظیم، خارج شدن جهان از سیستم دو قطبی و پایان جنگ سرد بود. با فروپاشی شوروی دورانی از بی‌نظمی در عرصه روابط بین‌الملل پدیدار شده که هنوز هم ادامه دارد. ایالات متحده آمریکا به عنوان رقیب اصلی شوروی در دوران جنگ سرد و رهبر بلوک غرب، تلاشی را در جهت کسب رهبری تحولات جهانی آغاز کرد و مدعی است که پس از فروپاشی شوروی جهان دارای سیستم تک‌قطبی خواهد بود.
با این‌حال، فروپاشی اتحاد شوروی موجب از بین رفتن نظام دوقطبی جهانی شد که طی چند ده سال قبلی سرنوشت سیاسی کشورها و جهان بر اساس آن تعیین شده بود. این وضع به بازیگران در صحنه جهانی اجازه داد بیشتر بر نقش فرهنگ در تعیین جنبه‌های مختلف سیاست خارجی خود در سطح دولت-‌ملت متکی شوند. از سوی دیگر، فروپاشی اتحاد شوروی این وضع را تثبیت کرد که ضمن شناسایی نقش فرهنگ‌ساز سیاستمداران، نباید از این واقعیت غافل ماند که نادیده گرفتن نفوذ ویژگی‌های مذهبی، باورها و سنت‌های ملت‌ها بر روند شکل‌دهی فرهنگ باعث عواقب ناگوار خواهد شد. تنها پس از چند سال از فروپاشی بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالت‌ها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است. پوتین رییس جمهوری سابق روسیه، فروپاشی شوروی سابق را بزرگترین فاجعه ژئوپولتیک در قرن گذشته که برای مردم روسیه نیز فاجعه بود نامید.

ناگفته‌هایی درباره سرنوشت ۶۵۱۳ ایرانی در اردوگاه کار اجباری شوروی

ناگفته‌هایی درباره سرنوشت ۶۵۱۳ ایرانی در اردوگاه کار اجباری شوروی

ناگفته‌هایی درباره سرنوشت ۶۵۱۳ ایرانی در اردوگاه کار اجباری شوروی

کارلاگ
شناسهٔ خبر: 3831311 - شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۸
اسناد نشان می‌دهد که در فاصله سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ تعداد ۶۵۱۳ ایرانی به «کارلاگ» یا اردوگاه سابق کار اجباری کاراگاندا دوره شوروی سابق منتقل شده‌اند. ناگفته‌ها درباره سرنوشت آنها هنوز باقیست.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: «مسعود شیخ زین‌الدین» رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آستانه قزاقستان در سفری به اردوگاه سابق کار اجباری کاراگاندا در دوران شوروی سابق، گزارشی تهیه کرده و آن را برای انتشار در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است. در زیر متن کامل این گزارش از نظر می‌گذرد:

ساعت ۷ صبح یک روز سرد پاییزی، آستانه پایتخت قزاقستان را به مقصد کاراگاندا مرکز استان کاراگاندا، شهری در فاصله ۲۳۰ کیلومتری جنوب شرقی آستانه، ترک کردم. چند روزی بود که بارش برف ادامه داشت. چرا که امسال زمستان در آستانه از نیمه مهرماه آغاز شده بود و لذا چند روز قبل از حرکت، از طریق اینترنت، وضعیت آب و هوا را بررسی کردم. برای روز چهارشنبه هوایی آفتابی پیش بینی شده بود لذا تاریخ سفر را در این روز قراردادم. در طی مسیر هوا، هم ابری و هم برخی اوقات با بارش برف همراه بود؛ تصور می‌کنم آسمان هم می‌دانست امروز روز غمباری است. به همین خاطر مجبور شدیم در طی مسیر با احتیاط کامل حرکت کنیم.

شهر تِمیرتائو

قبل از رسیدن به کاراگاندا می‌بایست به شهر تِمیرتائو در فاصله ۱۹۰ کیلومتری جنوب شرقی آستانه و ۳۰ کیلومتری کاراگاندا می‌رفتیم تا با مدیر مرکز فرهنگی آن شهر برای برنامه‌های فرهنگی مشترک ملاقات کنیم. نکته جالب توجه درباره این شهر اینکه حکومت شوروی همزمان با ذوب آهن اصفهان، ذوب آهن شهر تِمیرتائو را نیز که دارای معادن سنگ آهن است، تاسیس کرده و در حال حاضر سالانه مقادیر زیادی آهن و فولاد از کارخانه‌های ذوب آهن این شهر به ایران صادر می‌شود. در ساعت ۹.۳۰ در مرکز فرهنگی شهر تمیرتائو حضور یافتم و با مدیر مرکز ملاقات و با ظرفیت‌های آنجا برای انجام برنامه مشترک آشنا شدم. ساعت ۱۰.۳۰ به سمت کاراگاندا حرکت کردیم.

در اینجا بد نیست اشاره کنم در کشور قزاقستان چندین شهر و منطقه با کلمه «تائو» نامگذاری شده، مانند:

«تِمیر تائو» به معنی «کوه آهن» که در واقع همان معادن سنگ آهن منظور است. کلمه تِمیر همان دَمیر آذری خودمان است که «دال» آن تبدیل به «تِ» شده و «تائو» نیز در زبان قزاقی به معنی «کوه» است.
«آک تائو» یعنی «کوه سفید» (آک همان آق به زبان آذری است) شهری در غرب قزاقستان مرکز استان «مِنگیس تائو» منگیس کلمه ای مغولی است به معنی اژدها و نیز وحشت.
«کاراتائو» یعنی «کوه سیاه" (کارا همان قره به زبان آذری است) شهری در جنوب قزاقستان در مرز ازبکستان.
«کاکشی تائو» یعنی «کوه کبود» یا آبی" شهری در شمال قزاقستان در مرز روسیه.
«آلاتائو» یعنی «کوه رنگارنگ» شهری در شرق قزاقستان در مرز چین.
«اولی تائو» یعنی «کوه بزرگ» نام کوهی در مرکز قزاقستان نزدیک شهر «ژِزکازگان» که دارای معادن مس است.
«یِرمین تائو» (یرمین نام بوته ای است که در فصل بهار موجب آلرژی است) نام شهری در شمال شرقی آستانه.
"کِن تائو» یعنی «کوه پهن» نام شهری در جنوب قزاقستان نزدیک شهر ترکستان.
"خُروم تائو» یعنی «کوه کروم» (فلز کروم) شهری در شمال غربی قزاقستان نزدیک مرز روسیه.

شهر و استان کاراگاندا

این شهر مرکز بزرگترین استان در مرکز کشور قزاقستان به نام کاراگاندا است. از آنجایی که این شهر و استان از مراکز صنعتی قزاقستان به شمار می‌آید و متقابلاً شهر اراک و استان مرکزی ایران نیز از جمله مراکز صنعتی ایران محسوب می‌شود، شهر اراک و شهر کاراگاندا قرارداد خواهرخواندگی امضاء کرده و همچنین بین استان مرکزی و استان کاراگاندا تفاهمنامه همکاری منعقد شده است.

استان کاراگاندا دارای معادن بزرگ زغال سنگ و سنگ آهن است و بخش عظیمی از انرژی این کشور را تامین می‌کند. مسئولین وقت شوروی به‌دلیل وجود معادن مختلف و سختی آب و هوا خصوصا زمستان‌های سرد، تصمیم گرفتند مخالفان دولت را به این نقطه تبعید نموده تا علاوه بر مجازات محکومین، نیروی کار مجانی برای معادن خود ایجاد کنند.

این محکومین خصوصاً در جنگ دوم جهانی در بین سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ نقش موثری در پیروزی ارتش شوروی بر ارتش آلمان ایفا کردند. چرا که با کار در معادن و ارسال سنگ‌های معدنی و نیز زغال سنگ به عنوان انرژی برای کارخانه‌های ذوب آهن و در نتیجه ارسال فولاد و آهن برای کارخانه‌های اسلحه سازی، نقش بسزایی در پیروزی جنگ داشتند. علاوه بر کارگران معدن، بخشی از محکومین به عنوان کشاورز در مزارع منطقه مشغول به بیگاری بودند تا گندم ارزان قیمت در اختیار مردم شوروی و خصوصا سربازان قرار گیرد.

ساعت ۱۲.۳۰ به روستای دولینکا، مکانی که ساختمان موزه کارلاگ در آن واقع است رسیدیم و مورد استقبال مدیر موزه خانم سویتلانا کلیمِنتِونا قرار گرفته، دیدار از موزه را آغاز کردیم. دیدار از موزه دو ساعت به طول انجامید. در این دو ساعت چیزی جز تاثر و اندوه بر ما افزوده نشد. (دلیل آن را در ذیل توضیح خواهم داد).

قبل از پرداختن به موضوع کارلاگ، برای فهم بهتر قضایا می‌بایست مختصری درباره گولاگ اشاره کنیم.

گولاگ یا «اداره مرکزی اردوگاه‌ها و زندانیان» در حکومت شوروی

به‌طور کلی اولین اردوگاه زندانیان در شوروی در تابستان ۱۹۱۸ میلادی یعنی یک سال پس از انقلاب سرخ، به‌دلیل آغاز مرحله ترور بزرگ یا ترور سرخ، که منجر به دستگیری مخالفان سیستم کمونیسم شد، ایجاد شد. به گونه ای که در پایان سال ۱۹۲۱ میلادی در اتحاد جماهیر شوروی ۱۲۲ اردوگاه برای زندانیان وجود داشته است. اولین رئیس گولاگ شخصی یهودی و لهستانی الاصل با نام فلیکس درژینسکی (۱۸۷۷- ۱۹۲۶) است. پس از وی گنریخ یاگودا (۱۸۹۱- ۱۹۳۶) که یک روس یهودی بود به ریاست گولاگ رسید.

اداره اصلی یا مرکزی اردوگاه‌های زندانیان (گولاگ) – (ГУЛАГ)- از سال ۱۹۳۰ تا -۱۹۵۶ فعالیت می‌کرد. این سیستم (گولاگ) – (ГУЛАГ) ترکیبی از ۵۳ اردوگاه اداری با هزاران شاخه و نقاط از اردوگاه‌های دفتری، ۴۲۵ کلنی، و همچنین بیش از ۲۰۰۰ فرمانده ویژه در مجموع بیش از ۳۰۰۰۰  هزار مکان بازداشت در تمامی کشور داشته است.

در واقع اداره مرکزی اردوگاه‌ها و زندانیان با نام اختصاری گولاگ - (ГУЛАГ) بخشی است از (НКВД) یا (کمیساریای مردمی داخل کشور یا همان سازمان پلیس مخفی شوروی) که مجدداً در سال ۱۹۵۴ سازمان یافته و با نام «ک. گ. ب» شروع به کار کرد.   

به عبارت دیگر گولاگ که سر واژه آن به زبان روسی واژه «گولاگ» را تشکیل می‌داد، نام نهادی بود که اردوگاه‌های کار اجباری در نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل سرزمین‌های سردسیر و یخبندان سیبری، استپ‌های قزاقستان و بیابان‌های ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره می‌کرد. محکومین سیاسی در اردوگاه‌های کار اجباری به سر می‌بردند، در زمان استالین سه چهارم افسران و تمام پیشکسوتان کمونیست و یاران لنین بجز خود استالین محاکمه و بجرم خیانت اعدام شدند یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند. در ضمن تمام افراد خانواده محکومین بجرم خیانت زندانی می‌شدند، حتی کودکان و سالخوردگان نیز از این حکم مستثنی نبودند. بسیاری از زندانیان از سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند. نقاط قرمز رنگ در نقشه پائین اردوگاه‌های مهم گولاگ را در زمان شوروی نشان می‌دهد که تعداد آن مطابق گفته راهنمای موزه به ۴۷۸ اردوگاه می رسیده است.

کارلاگ یا «اردوگاه کار اصلاحی (اجباری) کاراگاندا»

کارلاگ «Карлаг» در حال حاضر نام موزه‌ای است در روستای دولینکا «Dolinka» در فاصله ۵۰ کیلومتری غرب کاراگاندا. اما در سال ۱۹۳۰ منطقه‌ای به وسعت کشور فرانسه توسط دولت مرکزی شوروی برای نگهداری تبعیدشدگان و زندانیان مخالف دولت کمونیست شوروی در غرب و جنوب غربی کاراگاندا با نام «اردوگاه کار اصلاحی کاراگاندا» (карагандинский исправительный трудовой лагерь) راه‌اندازی شد که تا سال ۱۹۵۹ زیر نظر مسکو اداره می‌شد. ابتدای اولین و آخرین کلمه در زبان روسی که به رنگ قرمز مشخص شده، کلمه کارلاگ را تشکیل می‌دهد. ساختمان فعلی موزه در واقع ساختمان اداری اردوگاه کارلاگ بوده و از آن ساختمان، تمامی ۱۹۲ اردوگاه منطقه اداره می‌شده است. ابتدای اولین و آخرین کلمه در زبان روسی که به رنگ قرمز مشخص شده، کلمه کارلاگ را تشکیل می‌دهد. ساختمان فعلی موزه در واقع ساختمان اداری اردوگاه کارلاگ بوده و از آن ساختمان، تمامی ۱۹۲ اردوگاه منطقه اداره می‌شده است.

کارلاگ با ۱۹۲ اردوگاه یکی از بزرگترین مناطق اردوگاهی کار اصلاحی (اجباری) زندانیان یا همان گولاگ در شوروی محسوب می‌شده است. به‌دلیل اهمیت اردوگاه‌ها، مقامات محلی کاراگاندا هیچ نظارتی بر کارلاگ نداشتند بلکه کارلاگ مستقیماً از مسکو توسط گولاگ مدیریت می‌شد. اهداف اصلی از تاسیس کارلاگ ساخت سریع و ارزان نیروگاه‌های صنعتی به دست زندانیان بوده است مانند: معادن زغال سنگ کاراگاندا، کارخانه ذوب مس در ژزکازگان و بالخاش.

 تعداد کشته شدگان این اردوگاه که قادر به مقاومت در برابر شرایط زندگی نبودند، هنوز معلوم نیست.   مساحت کل منطقه کارلاگ تقریباً برابر مساحت کشور فرانسه است. قلمرو آن از شمال تا جنوب بیش از ۳۵۰ کیلومتر، از مشرق تا مغرب نیز بیش از ۲۵۰ کیلومتر بوده است. آمار رسمی اعدام شدگان در کارلاگ بیش از ۵ هزار نفر است، اما برای کسانی که از بیماری‌های مختلف از دنیا رفتند، آمار رسمی وجود ندارد. گولاگ تمام مدارک مربوط به فوت شدگان را از بین می‌برده است.

این اردوگاه‌ها برای مردان، زنان و کودکان به صورت مجزا بوده و هیچ کسی حق ورود به اردوگاه دیگر را نداشته است. مطابق قانون، هر فردی که مخالف دولت شوروی قلمداد می‌شد، خانواده او اعم از زن، کودک، برادر، خواهر، پدر و یا مادر دستگیر و در این اردوگاه‌ها به کار گمارده می‌شدند. لازم به‌ذکر است، از نظر گولاگ بچه‌های ۱۲ سال به بالا در حکم انسان بالغ تلقی می‌شدند و در صورت لزوم حکم اعدام برای آنها صادر می‌شده است.

اطراف ساختمان اداری کارلاگ در حال حاضر ساختمان‌های دو طبقه ای وجود دارد که زمانی منزل مسکونی رؤسا و معاونین آن و نیز ساختمانی مربوط به K.G.B. بوده است. در سال ۲۰۱۴ هنگام تعمیر یکی از ساختمان‌های اطراف، متوجه راهرویی در زیرِ زمین شدند. پس از بررسی مشخص شد ساختمان اداری کارلاگ به صورت زیرزمینی به اداره K.G.B محل متصل بوده و در صورت نیاز به انتقال زندانیان به K.G.B بدون ورود به محوطه باز، به آنجا منتقل می‌شده‌اند.   

از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۹ تعداد یک میلیون نفر از کل شوروی در این منطقه تبعید شده و به کار گماشته شده‌اند. پس از روی کارآمدن خروشچف در سال ۱۹۵۴ و انجام اصلاحات در شوروی و دستگیری همکاران جنایتکار استالین، در سال ۱۹۵۹ اداره کارلاگ به مسئولین محلی سپرده شد. قابل ذکر اینکه از تعداد یک میلیون نفر فوق، ۱۰۳ هزار نفر قزاق بوده‌اند. همچنین در بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۹ تعداد ۵ میلیون مهاجر آلمانی، لهستانی، کره ای و ... را به این منطقه منتقل کردند.

در خصوص اینکه کره‌ای‌ها به چه جرمی به این اردوگاه منتقل شدند، راهنمای موزه اظهار کرد: در جنگ بین روسیه و ژاپن در سال ۱۹۲۱ از آنجایی‌که کره‌ای‌ها شباهت زیادی از حیث چهره، به ژاپنی‌ها داشتند تعداد ۱۰۲ هزار نفر کره‌ای به دلیل شباهت به ژاپنی‌ها و صرفاً از ترس اینکه مبادا این‌ها ژاپنی بوده و برای ژاپنی‌ها جاسوسی کنند، از مرزهای شرقی روسیه که با کره هم مرز است، دستگیر و به داخل روسیه منتقل شده‌اند و بعدها - حتی بعد از اینکه مقامات به اشتباه خود پی‌بردند - به هیچ وجه نسبت به آزادی آنها اقدام نکردند.

در این اردوگاه ۶۵۱۳ نفر ایرانی و ملیت‌های دیگری مانند روس‌ها، قزاق‌ها لهستانی‌ها، آلمانی‌ها، کره‌ای‌ها، آذربایجانی‌ها، چچنی‌ها، اوکراینی‌ها، لیتوانیایی‌ها، بلاروسی‌ها، ترکیه‌ای‌ها، تاتارهای کریمه، کالمیک‌ها، کردها و... حضور داشته‌اند.

آمار برخی ملت‌های مختلف که در این منطقه زندانی بوده‌اند، در تصویر فوق آمده است. عدد ۶۰۰۰ مربوط به تعداد ایرانیان و عدد ۴۴۱۷۱۳ مربوط به زندانیان آلمانی است.

ایرانیان در کارلاگ

نکته حائز اهمیت در این بین، وجود اسنادی است دال بر اینکه در ۱۷ جولای ۱۹۳۷ میلادی ۵۱۳ نفر ایرانی و در ۸ اکتبر ۱۹۳۸ میلادی نیز تعداد ۶۰۰۰ نفر ایرانی به این اردوگاه منتقل شده‌اند. آنچه که در اسناد موجود است، تمامی ایرانیان زندانی در این اردوگاه از مرزهای ایران با کشورهای آذربایجان، ارمنستان و ترکمنستان به این اردوگاه منتقل شده‌اند.

در خصوص ایرانی‌ها، راهنمای موزه گفت: در میان زندانیان ایرانی افرادی هم از تالش‌های ایرانی وجود داشته‌اند ولی به عنوان تالش ثبت نشده‌اند. یعنی چون مدارک ایرانی همراه نداشته‌اند، جزء افراد ترک و یا کُرد ثبت شده‌اند. لذا تعداد ایرانیان در این اردوگاه مطابق گفته راهنمای موزه قطعاً بیش از ۶۵۱۳ نفر ثبت شده است.

متاسفانه هیچ مدرک و سندی در خصوص علت محکومیت ایرانیان در این اردوگاه وجود ندارد و صرفاً تعداد آنها و روز ورودشان مطابق اسناد موجود است. لکن طبق گفته بازماندگان آنها که در جنوب قزاقستان زندگی می‌کنند، علل دستگیری و انتقال آنها به کارلاگ متفاوت است. مثلاً برخی از مرزنشینان در شوروی فامیل‌های ایرانی داشتند و دولت شوروی به بهانه اینکه اینها برای ایران جاسوسی می‌کنند، آنها را دستگیر کردند.

یا مثلاً گفته می‌شود تعداد ارامنه در سازمان (НКВД) یا (کمیساریای مردمی داخل کشور یا همان پلیس مخفی شوروی) زیاد بوده و آنها در ضدیت با آذری‌ها بودند لذا برای آنها پاپوش درست کرده و آنها را مخالف استالین معرفی می‌کردند و زمینه دستگیری و تبعید آنها را فراهم می‌کردند. موارد دیگر کولاک‌ها یا همان افراد ثروتمند بودند که حکومت کمونیست شوروی اقدام به بازداشت و مصادره اموال آنها و تبعید به قزاقستان می‌کرد، یا کسانی که تابعیت ایرانی داشتند و پشت مرز گیر کرده بودند، آنها نیز بازداشت و به اردوگاه‌ها انتقال می‌یافتند.

لذا دلایل بازداشت و انتقال محکومین متفاوت بوده است. اما به‌طور کلی سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ را باید موج اول انتقال ایرانیان به قزاقستان برشمرد. همانطور که در بالا ذکر شد آنها به اردوگاه کارلاگ در قزاقستان منتقل شدند.

اما موج دیگری از ایرانیان حدود ۲۵۰۰۰ نفر در سال ۱۹۴۶ میلادی و در جریان واقعه حزب دموکرات آذربایجان به سرکردگی پیشه‌وری وارد خاک شوروی شدند که پس از دو روز، همگی قصد بازگشت به ایران را داشتند. لکن مقامات شوروی از این کار ممانعت کرده و پس از ۶ ماه آنها را به جرم ورود غیرقانونی به شوروی محکوم و به اردوگاه‌های کار اجباری در شمال روسیه در منطقه آرخانگِلسک در کنار دریای بالتیک منتقل و پس از یکسال به جنوب قزاقستان حرکت دادند. پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳ و روی کارآمدن خروشچف، دادگاه عالی شوروی در ۲۵ ژانویه سال ۱۹۵۶، آنها را تبرئه کرد.

لازم به یادآوری است، هم اکنون فرزندان و نوادگان موج اول ایرانیان (۱۹۳۷ و ۱۹۳۸) اکثراً در شهرهای مِرکِه و چُو واقع در استان قزاقستان جنوبی و فرزندان و نوادگان موج دوم ایرانیان (۱۹۴۶) اکثراً در شهر چیمکنت مرکز استان قزاقستان جنوبی و در نزدیکی مرز ازبکستان زندگی می‌کنند.

بنای یادبود قربانیان

در ۳۰ کیلومتری جنوب کاراگاندا محلی به نام سپاسک وجود دارد که ۲۳ بنای یادبود برای قربانیان در آن ساخته شده لکن متاسفانه هنوز برای ایرانیان قربانی در این اردوگاه هیچ بنایی ساخته نشده است. امید است در آینده نزدیک و با همکاری نهادهای مربوطه به یاد آنها بنایی ساخته و یادشان گرامی داشته شود.

بنای یادبود قربانیان ایتالیایی

بنای یادبود قربانیان گرجی

قحطی در قزاقستان

از آنجایی که در این نوشتار از ایرانیان قزاقستان و علت حضورشان نام بردیم، مناسب دیدم به قزاق‌هایی که در ایران زندگی می‌کنند نیز اشاره ای کنم؛ طبق اسناد موجود در موزه کارلاگ که بخشی از آن به قحطی قزاقستان اختصاص داشت، جمعیت قزاقستان در سال ۱۹۲۹ طبق سرشماری صورت گرفته ۶ میلیون نفر بوده که در سال ۱۹۳۴ به ۲ میلیون نفر کاهش پیدا کرده است. این به این معنی است که ظرف ۵ سال در اثر قحطی تعداد ۴ میلیون نفر از بین رفته‌اند.

ابتداء در فاصله ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ یک و نیم میلیون نفر در اثر قحطی و جنگ‌های داخلی جان خود را از دست دادند. اما قحطی بزرگ بین سال‌های ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳ رخ داد که تعداد دو و نیم میلیون انسان جان خود را از دست دادند. از این تعداد ۴۰۰ هزار نفر غیر قزاق بودند. گفته می‌شود علت اصلی این قطحی، مصادره گندم و غذا توسط مقامات شوروی و به‌دستور استالین بوده که موجب قحطی در اوکراین، قزاقستان و قفقاز شمالی شده است. دهقانانی را که مخالف مصادره گندم بودند، به عنوان محکوم به اردوگاه‌های کار اجباری منتقل می‌کردند.

در نتیجه این قحطی یک میلیون و ۳۰۰ هزار قزاق به کشورهای همجوار از جمله ایران، چین، افغانستان و روسیه کوچ کردند. در حال حاضر قزاق‌های ایران در شهرهای گرگان، بندر ترکمن و گنبد کاووس و در محله‌هایی با نام قزاق محله زندگی می‌کنند.                      

آمار جمعیت تبعید شدگان به قزاقستان برگرفته شده از یک سند روسی موجود در موزه کارلاگ

اولین‌های رادیوی ملی ایران

اولین‌های رادیوی ملی ایران 

عمارت کلاه‌‌فرنگی اولین مرکز فرستنده رادیو در کشور

بیشتر تهرانی‌ها وقتی حدود 80 سال پیش برای اولین بار جعبه بزرگ ساخته شده با چوب و آلیاژهای فلزی را دیدند که نوای موسیقی پخش‌ می‌کرد و خبرهایی از سراسر دنیا می‌داد، برایشان باورنکردنی و هیجان‌انگیز بود.

 

80 سال زمان دوری نیست؛ حتما هنوز هم خیلی از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها هستند که برای نوه‌هایشان از آن روزهای ورود رادیو به ایران خاطره‌ها گفته‌اند. از شب‌هایی که چند تا همسایه در یک خانه‌ که صاحبش رادیو داشت جمع می‌شدند، تا دیروقت دور کرسی می‌نشستند و با اشتیاق به قصه‌های رادیو گوش می‌کردند. این داستان‌ها گاهی "قصه شب" بود، زمانی هم ماجراهایی مثل آخرین خبرهای جنگ جهانی، کودتای 28 مرداد، عزل شاه، تاجگذاری ولیعهد و هزار جور واقعه ریز و درشت دیگر.

 

 

 

 

 

خبرها از ستون روزنامه‌ها روی موج‌های رادیو رفته بود و مردم خبرهایی را که تا قبل از آن زیر تیغ سانسور می‌ماند و بیرون نمی‌رفت، به جای اینکه مثل همیشه با پچ‌پچ‌ها بشنوند، دور هم و با صدای بلند از این جعبه چوبی اسرارآمیز می‌شنیدند؛ از رادیو برلن، رادیو مسکو، رادیو بی‌بی‌سی و... این جعبه اسرارآمیز مردم را در کنج خانه‌شان در جریان تحولات روز دنیا قرار می‌داد.

 

تا قبل از اینکه رادیو به خانه‌ها بیاید نوای موسیقی تنها از گرامافون‌های برقی و صفحه‌های یک دور و دو دور و بعدها 33 دور شنیده می‌شد و قصه‌ها فقط از زبان پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و تماشاخانه‌های لاله زار و نمایش‌های سنتی روحوضی گفته می‌شد. حالا اما رادیو که بیشتر تهرانی‌ها به آن دستگاه حبس صوت می‌گفتند، قصه برای گفتن زیاد داشت.

 

نیمه‌های سال 1303 بود که اولین بار پای رادیو به ایران باز شد. 20 سال بعد از تاسیس و راه‌اندازی رادیو در غرب. قبل از آن روس‌ها تاسیسات اولیه‌ای را برای راه اندازی بیسیم به تهران آورده بودند اما کار نیمه تمام مانده بود. با روی کارآمدن رضاشاه وزارت جنگ عهده‌دار راه‌اندازی تاسیسات بیسیم در تهران شد. سال 1303 کار ساختمان بیسیم قصر که به آن عمارت کلاه فرنگی می‌گفتند به پایان رسید. جایی که آن زمان خارج از محدوده تهران قدیم بود و البته امروز در مرکز شهر قرار گرفته است.

 

حتما خیلی‌ها ساختمان کلاه فرنگی‌ را در خیابان شریعتی، پایین‌تر از سیدخندان دیده‌اند؛ بنایی که هم‌اکنون در اختیار وزارت ارتباطات است و البته تاسیسات اولیه بیسیم هنوز در آن حفظ و با انواع رادیوهای قدیمی و تاسیسات حجیم که در مقایسه با رادیوهای امروزی غول پیکر است و البته اسناد مربوط به تاسیس رادیو در ایران تبدیل به موزه‌ بیسیم و رادیو شده است.

 

 

عمارت کلاه‌فرنگی، اولین مرکز فرستنده رادیو در کشور

 

 

آن زمان باغ موزه قصر، یکی از کاخ‌های قاجاریه در کمرکش جاده قدیم شمیران بود و قرار شده بود که تاسیسات فرستنده تهران در فضای 20 هکتاری پشت این کاخ که در زمان پهلوی تبدیل به زندان شد، نصب شود. محدوده‌ای که وزارت ارتباطات امروز در آن قرار گرفته است.

 

با اینکه راه‌اندازی بیسیم در نهایت مقدمه‌ای برای تاسیس رادیو شد اما در ابتدا برای وزارت جنگ، رادیو یک دستگاه بیسیم و با هدف مخابره پیام بود و بیشتر به آن نگاهی نظامی‌داشت. رضاخان شش فرستنده کوچک‌تر با قدرت چهار کیلووات و موج متوسط برای تبریز، مشهد، کرمان، شیراز، کرمانشاه و خرمشهر هم از روسیه خرید. بیسیم تهران در سال 1305 با مخابره اولین پیام از روسیه آغاز به کار کرد. ایران در ششم اردیبهشت 1305 ضمن افتتاح بیسیم، تلگرافی عمومی مبنی بر همکاری با همه کشورهای جهان پخش کرد. تا سال 1311 موسسات بیسیم توسعه پیدا کردند.

 

قرار بود تاسیسات بیسیم در ایران با همکاری روس‌ها تکمیل شوند اما وقتی مهندسان روسی کار تاسیس بیسیم را نیمه تمام گذاشتند، رضاخان که نسبت به انگلیس‌ها هم بی‌اعتماد شده بود و علاقه زیادی به آلمان‌ها داشت تصمیم گرفت اتمام آن را به مهندسان آلمانی بسپارد. شرکت تلفنکن آلمانی اجرای طرح را برعهده گرفت و بعد از دو سال کار در اردیبهشت 1318 اولین ایستگاه رادیویی در تهران آماده و سرانجام در 4 اردیبهشت 1319 در ساعت 4 بعدازظهر با حضور محمدرضا شاه، ولیعهد وقت، احمد متین دفتری نخست وزیر و اعضای کابینه افتتاح شد و ولیعهد متن پیام شاه را قرائت کرد. عیسی صدیق یکی از نویسندگان معاصر و سومین رئیس دانشگاه تهران هم به عنوان اولین رئیس تشکیلات رادیو که آن زمان یک اتاق بیشتر نداشت منصوب شد.

 

بعد از آن دستگاه‌های کوچکتر دیگری برای میدان توپخانه و میدان خراسان امروزی نیز خریداری و نصب شد و اداره رادیو سروسامانی گرفت.

 

 

اولین دستگاه فرستنده رادیویی در ایران

 

 

نخستین دکل موج بلند در کنار این ساختمان به ارتفاع 120 متر و با قدرت 20 کیلووات نصب شد که هنوز هم پایه آن دیده می‌شود.

 

طوسی حائری، اولین گوینده زن رادیو بود. او فرزند آیت‌الله مازندرانی و نوه شیخ عبدالله حائری مازندرانی بود. حائری زمانی که رضاخان افسری معمولی بود پیش‌بینی کرده بود «رضا خان شصت تیر» پادشاه می‌شود. رضا شاه این پیشگویی را هرگز از یاد نبرد و همواره آنها را محترم می‌داشت. طوسی حائری هم از تحصیلکردگان فرانسه بود که به عنوان اولین گوینده رادیو منصوب شد.

 

ملک‌الشعرای بهار یکی از اساتیدی بود که از داوطلبان گویندگی تست معلومات عمومی، فن بیان و شعر می‌گرفت.

 

رادیو آن زمان وسیله‌ای عمومی نبود و استفاده از آن نیازمند مصوبه‌ای از سوی دولت بود. بنابراین هیات وزیران 2 مهر 1313 استفاده از رادیو را تصویب، و مقراراتی وضع کرد که طبق آن برای نصب آنتن و استفاده از رادیو مجوز وزارت پست و تلگراف و تلفن لازم بود. بعد از آن رادیو نقشی مهم در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بازی کرد.

 

در آن دوره طبق مقرارت ایران ورود دستگاه‌های مخابراتی و استفاده از آنها تنها در حیطه مسئولیت وزارت پست و تلگراف و تلفن بود. در استعلامی که سال 1308 یکی از تجار راجع به تاسیس دستگاه رادیو در ایران از دایره تجارت داخلی وزارت فلاحت و تجارت و فواید عامه انجام داده آمده است: ورود دستگاه تلگراف و تلفن بیسیم گیرنده و یا مخابره کننده مطالب و آلات و اسباب آن جز برای اداره تلگراف بیسیم دولت وقت به طور کلی ممنوع است، لکن وارد کردن و استفاده از دستگاه‌های «رادیو کنیر» که فقط برای شنیدن نغمات به کار می‌رود و همچنین تاسیس سینمای ناطق در ایران با رعایت مقررات مربوط مانعی ندارد.

 

 

 

 

 

آن سال‌ها روابط ایران و آلمان به دلیل نزدیکی رضاخان و هیتلر در اوج بود. بازار هم پر شده بود از رادیوهای آلمانی. جنگ جهانی دوم و تحولات آن هم آنقدر برای مردم جاذبه داشت که بخواهند جزئیات اخبار آن را از رادیو بشنوند. رادیو برلن هم شبکه فارسی زبانی بود که برای ایران پخش می‌شد. بهرام شاهرخ، مجری معروف رادیو برلن را اغلب ایرانی‌ها می‌شناختند. صدایی که مردم ایران را آریایی و «نژاد برتر» می‌خواند و برخلاف انگلیسی‌ها سخن از حق توحش نمی‌گفت و مانند روس‌ها قصد اشغال ایران را نداشت.

 

تاج الملوک آیرملو، همسر رضا پهلوی در خاطرات خود در این باره آورده است: «من یادم هست مردم تهران آنقدر به هیتلر علاقه داشتند که در میدان توپخانه جمع می‌شدند تا از رادیو به سخنرانی‌های هیتلر گوش کنند. در آن موقع اکثر مردم رادیو نداشتند، ایستگاه رادیو در خیابان بیسیم پهلوی (سید خندان) تاسیس شده و روزی یک ساعت برنامه رادیویی زنده پخش می‌کرد. از بیسیم پهلوی به میدان توپخانه یک خط کابل کشیده بودند و در میدان توپخانه چند بلندگو گذاشته بودند تا مردم اخبار رادیو را بشنوند. مردم هر وقت خبر پیروزی قوای هیتلر را می‌شنیدند از ته دل برای آلمانی‌ها هورا می‌کشیدند.»

 

 

نشسته از راست: ادیب خوانساری، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، احمد عبادی
ایستاده از راست: حسن همدانیان، حسن کسایی، علی تجویدی، جهانگیر شنجرفی، رضا ورزنده

 

 

البته موسیقی ایرانی هم یکی از اصلی‌ترین برنامه‌های رادیو تهران بود. مردم شب‌ها در میدان توپخانه جمع می‌شدند و به کنسرت‌ها و آثار روح انگیز، علی تجویدی، همایون خرم، حبیب‌الله بدیعی، جلیل شهناز، حسن کسایی، بنان ، تاج اصفهانی و ... گوش می‌دادند.

 

محمد حجازی‌ ملقب‌ به‌ مطیع‌الدوله نویسنده‌ و داستان‌نویس، عبدالرحمن‌ فرامرزی‌، نویسنده‌ و مدیر روزنامه‌ کیهان، حسینقلی‌ مستعان‌، داستان‌نویس‌، ابوالقاسم‌ پاینده‌ نویسنده، ابوالقاسم‌ اعتصام‌زاده‌ و مشفق‌ همدانی‌ مترجمان اولیه رادیو بودند.

 

شورای‌ عالی‌ انتشارات‌ خط مشی رادیو را تنظیم می کرد و محمد قزوینی‌، محمدعلی فروغی‌ (ذکاءالملک‌)، قائم‌ غنی‌، علی‌اکبر سیاسی‌ رئیس‌ دانشگاه‌ تهران‌، رضا زاده‌ شفق‌، محمود افشار و علینقی‌ وزیری از اعضای آن بودند.

 

با آغاز کار رادیو، خبرگزاری پارس‌ مسئول بخش خبر آن شده بود، که‌ در ابتدای کار، اخبار روزنامه‌ها را قیچی‌ می‌کرد و به‌ دست‌ گویندگان‌ رادیو می‌داد.

 

 

از راست به چپ:
علی تجویدی، حبیب‌الله بدیعی، همایون خرم، مجید نجاهی، محمد میر نقیبی

 

 

اخبار خارجی‌ از طریق‌ یک دستگاه‌ خودکار خبرگیری (تله‌ تایپ‌) که‌ نقش‌ خبرنگار را بازی‌ می‌کرد، دریافت‌ و بعد توسط مترجمان‌ ترجمه‌ و برای‌ تنظیم‌ خبر رادیویی ‌تحویل‌ سردبیر اخبار می‌شد.

 

پیام استعفای رضاخان از آخرین موضوعات مهمی بود که در رادیو تهران خوانده شد، چراکه پس از آن با اشغال ایران و شیوع قحطی و خروج رضاشاه اداره رادیو برای مدتی تعطیل شد و دوباره کارش را از سال 1322 شمسی شروع کرد.

 

عمارت کلاه فرنگی حدود 9 کیلومتر با شهر فاصله داشت و به همین دلیل، رفت و آمد کارکنان با تنها خودروی استیشن سواری دولتی آن روزگار انجام می‌شد. این موضوع باعث شد سال 1339 در جریان جشن تولد 20 سالگی رادیو آن اداره به میدان ارگ، در مرکز شهر منتقل شود و استودیوهای ضبط موسیقی و برنامه‌های اجتماعی و طنز و سرگرمی هم به آن اضافه شود.

 

اولین رادیوهایی که به خانه تهرانی‌ها آمدند رادیوهای بزرگ لامپی با مارک‌های وستینگهاوس و زیمنس بودند. وقتی روشن می‌شدند مدتی زمان می‌برد تا لامپ‌ها داغ شده و رادیو شروع به کار کند. این رادیوها از لحاظ جثه و بزرگی چیزی شبیه تلویزیون‌های 21 اینچ امروزی بودند و از رادیو ترانزیستوری خبری نبود.

 

 

رادیو لامپی همراه با آمپلی فایر استریو

 

 

پای رادیو ترانزیستوری در اواسط دهه 40 به ایران باز شد که کوچک‌تر و ارزان‌تر از رادیوی لامپی بود.

 

شرکت سونی ژاپن هم برای اولین‌بار در سال 1965 میلادی به صورت انبوه تولید رادیوی ترانزیستوری را شروع کرد که با یک باتری کوچک کار می‌کرد و به اندازه کف دست بود و در جیب جا می‌شد. در آن سالها خیلی ها به سراغ این رادیو رفتند و اکثر در خانه‌ها پیدا می‌شد.

 

بعد از آن به مرور استادانی چون سعید نفیسی و ذبیح‌الله صفا به رادیو تهران آمدند. این رادیو روزانه دو نوبت برنامه داشت. بخش اول از ساعت 11:30 صبح تا 14 و بخش دوم هم از ساعت 5:45 دقیقه تا 12:30 شب پخش می‌شد؛ این برنامه‌ها زبان‌های فارسی، عربی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی پخش می‌شد.

 

رادیو در آغاز کار تحت نظارت نخست‌وزیری بود و بعد از آن به وزارت اطلاعات و جهانگردی با عنوان اداره انتشار و رادیو واگذار شد که تحت نظارت این وزارتخانه بود. این وضعیت تا اواخر دهه 40 و تاسیس سازمان تلویزیون ملی ایران ادامه داشت که با ظهور تلویزیون در آن ادغام شد.

 

بودجه رادیو که در اوایل تاسیس هشتاد هزار تومان بود، توسط سازمان پرورش افکار تامین می‌شد.

 

 

باتری شارژر

 

 

با شروع به کار جدی رادیو، خیلی از چهره‌های تحصیلکرده ایرانی به آن وارد شدند و اولین‌های رادیو را شکل دادند. از جمله محسن فرزانه که اولین خبرنگار رادیو بود و کتاب‌هایی را از فرانسه به فارسی ترجمه کرده بود. او مبتکر خبرنگاری به سبک فرنگی در ایران بود و تجربه مصاحبه با سران متفقین را در کارنامه خود داشت. او از 1319 تا 1324 با رادیو تهران همکاری می‌کرد.

 

تا سال 1324 در تهران تنها 7 مغازه وجود داشت که رادیو می‌فروخت. رادیوهای آن زمان بسیار گران بودند و معمولاً از آلمان یا انگلستان وارد می‌شدند. هر کس که رادیو می‌خرید به شهربانی مراجعه می‌کرد و یک عکس و جواز از آنها می‌گرفت و بعد فروشنده رادیو به منزل آنها می‌رفت و رادیو را نصب می‌کرد. آن زمان همه نمی‌توانستند رادیو بخرند؛ مثلا در تهران از هر هزار خانه، تنها یکی رادیو می‌خرید.

 رادیوهای برقی و چوبی بزرگ آلمانی حدود 2000 تومان و 1500 تومان و برخی از آنها 1000 تومان قیمت داشتند که در آن زمان مبلغ بسیار زیادی محسوب می‌شد.

در برخی خانه‌ها که برق نداشتند از رادیوی باطری‌دار استفاده می‌شد. باطری‌های این رادیوها بزرگ بود و در خارج از جعبه رادیو قرار می‌گرفت و هر وقت خالی می‌شد قابل شارژ بود. رادیوهای باطری‌دار معمولاً هلندی بودند که پس از یک یا دو هفته باطری آنها خالی می‌شد و شارژ مجدد آنها مکافات بود.

 

در سال‌های بعد رادیوهایی وارد شد که با باطری خشک کار می‌کرد. این رادیوها را با باطری آن وارد می‌کردند که مشهورترین آن «آندریا» نام داشت.

 

 

ضبط خبرنگاری ناگرا

  این رادیوها که امروز ساکت و بی‌صدا گوشه موزه‌ها جا خوش کرده‌اند زمانی بر بالای تاقچه‌ خانه‌ها جا داشتند و دهها نفر را دور خود جمع می‌کردند. باغ موزه قصر یکی از بندهایی که پیش از انقلاب، زندانیان را در آن حبس می‌کردند را به موزه رادیو تبدیل کرده است و انواع رادیوها و تجهیزات ضبط و پخش و تصاویری از هنرمندان بزرگ رادیو را به نمایش گذاشته است. موزه‌ای که به نام «بند رادیو» نامگذاری شده است.

 

البته این رادیوها تجهیزات قدیمی صدا و سیما هستند که از گذشته‌ها در انبارهای این سازمان مانده و امروز قدیمی و البته قیمتی شده‌اند و قرار شده تعدادی از این تجهیزات را در موزه قصر به معرض دید عموم بگذارد.

 

تجهیزات قدیمی عمارت کلاه فرنگی و استودیو آن با اینکه بازدید عمومی ندارد، برای علاقه‌مندان تاریخ رادیو بسیار دیدنی‌ است. رادیوها و استودیویی که 75 سال از سنشان گذشته است و قدمتی پیدا کرده‌اند.

 

ایسنا - حمیده صفامنش

 

 

فرستنده چهار کیلوواتی موج بلند روسی

 

 

نامه اداره کل انتشارات و رادیو

 

 

رادیو لامپی

 

 

ضبط خبرنگاری اوهر

  

دستگاه صفحه‌شور

 

 

ایستاده: غلامحسین بنان - نشسته: نواب صفا

 

 

ادیب خوانساری، اولین خواننده مرد رادیوی ملی ایران

سرگذشت آمنه بهرامي نوا  

سرگذشت آمنه بهرامي نوا  

  صادره از تهران - متولد 7/7/1356- فوق ديپلم الكترونيك- دانشكده واحد اسلام شهر-

آمنه بعد از فارغ التحصيل شدن در رشته الكترونيك مشغول به كار مي شود، شايان ذكر است كه قبل از تحصيل هم مشغول به كار بوده است و همواره به خانواده كمك مي كرد. در سال 1383 از طريق تماس تلفني يكي از همكلاسي هايش متوجه شد كه يكي از بچه هاي سابق دانشگاه به او ابراز علاقه كرده و از وي خواستگاري كرده كه بعد از پرس و جو متوجه مي شود كه آن شخص 4 سال از خودش كوچكتر مي باشد و هيچ وجه مشتركي با هم ندارند و جواب رد مي دهد از همان موقع مزاحمت هاي تلفني شروع مي شود و حتي مادر آن شخص تلفني با آمنه صحبت مي كند كه او مجددا مي گويد نه و فرد ايده آل من با توجه به سن و اخلاقيات پسر ايشان نمي باشد، منتهي مدت ها اين فرد تلفني با التماس و تهديد مي خواست به خواسته اش برسد كه حتي يكبار تهديد كرده بود كه بلايي سر او مي آورد اگر جواب نه بگويد، كه البته آمنه سعي مي كرد توجه نكند و شايد با كم محلي دست از سرش بردارد كه بالاخره متأسفانه در 12 آبان 1383 مصادف با شب نوزدهم ماه مبارك رمضان حادثه بسيار تلخي رخ داد در حالي كه آمنه عازم رفتن به خانه از محل كار مي شد در پارك روبروي بيمارستان رسالت واقع در زير پل سيد خندان به يكباره مورد حمله قرار گرفت و در يك لحظه آن پسر را ديد كه ظرفي در دست دارد و محلول محتوي آن ظرف را سريع به روي صورت او ريخت و پا به فرار گذاشته كه آمنه بعد از چند ثانيه دچار سوزش زياد و درد وحشتناكي مي شود كه با داد و فرياد، مردم به سوي آمنه و او را به بيمارستان رسالت رسانده صورت او را مي شويند ولي موفق به بازكردن چشم هايش نمي شوند و او را به بيمارستان مطهري منتقل مي كنند و بعد از ساعتي به بيمارستان لبافي نژاد. متأسفانه آسيب رسيده به چشم ها و صورت به قدري زياد است كه تاب و توان را از او گرفته و قادر به ديدن تصاوير به صورت واضح نبود و چندين بار چشم هايش را مورد عمل جراحي قرار مي دهند ولي موفقيتي حاصل نمي شود، پوست او هم كه بدتر. حدود 2 روز بعد آن پسر سنگدل دستگير مي شود ولي چه فايده؟ آمنه چند ماهي در بيمارستان بستري مي شود پزشكان عزم جزم مي كنند تا بتوانند كمكي به او بكنند ولي آسيب اسيد روز به روز بر چشم او تأثيرات بدي مي گذاشت به طوري كه تمام كره ي چشم و رگ هايش را كوچك كرده و از ميان برده بود كه بعد از چند ماه مرخص مي شود و از نظر ديدن قطع اميد مي كنند پوست او هم كه روز به روز عمق سوختگي اش بيشتر مي شود. در اين مدت هركس هر كمكي از او بر مي آمد براي وي انجام مي داد بالاخره بعد از چندين ماه مرخص شد و به خانه آمد ولي با چشم هاي بسته كه درد و سوزش زيادي داشت و صورت و دستي سوخته دكترها گفتند در ايران براي چشم او كاري نمي شود كرد و در كشور

اسپانيا شهر بارسلونا كه در زمينه ي چشم تخصص زيادي دارند شايد بتوان كاري كرد. و هزينه رفتن به آنجا مشكل ساز بود،

خانواده آمنه چند ماه كوشش فراوان كردند و در اواخر سال 83 خواهر آمنه توانست مجوز خروج آمنه از كشور و پول بليط رفت به آن جا را از وزارت بهداشت تهيه كند.

مقداري هم اطرافيان پول فراهم كردند و در فروردين 84 آمنه به همراه خواهرش راهي كشور اسپانيا شدند پس از رسيدن به آنجا بعد از معاينات فراوان دكترهاي آمنه اعلام كردند كه اگر زودتر مي آمد ممكن بود زودتر به نتيجه برسند و الان زمان زيادي بايد صرف شود. چشم چپ وي كه در ايران مي خواستند تخليه كنند و هنوز هم بخيه شده بود را گفتند به علت اينكه كره ي چشم كوچك شده فعلا دست نمي زنند. و چند هفته بعد چشم راست او را عمل كردند ولي گفتند فعلا بايد بسته باشد در چند ماه چون آمنه پلك نداشت و تمام پلك او سوخته بود چندين عمل جراحي روي او انجام شد كه از بدنش پوست مي گرفتند و بر چشم او پيوند مي زدند كه پلك درست شود. دوبار ديگر هم چشم راست را عمل كردند بعد از يكسال حدود 35% بينايي خيلي ضعيف حاصل شد ولي به علت هزينه ي بالا عمل ها كه آمنه توان پرداخت پول هاي آنان را نداشت و دائم به آنها بدهكار مي شد و هزينه داروهاي چشم بسيار بالا بود كه تا پولي تهيه مي شد براي آن زمان دير مي شد و همزمان بنيه ي جسماني اش را بر اثر اين عمل ها و تزريق داروهاي مسكن تحمل درد از دست داده بود. بر روي چشم او اثر خوبي نمي گذاشت من خودم هر وقت با او صحبت مي كردم از درد مي ناليد و ديگر توان تحمل نداشت ولي هميشه از خدا مي خواست كه به او توان بدهد.

 

با همان 35% بينايي انگار دنيا را به او داده بودند. بعد از مدتي چون هزينه ها بالا و تغذيه هم نامناسب بود و روحيه وي خراب دوباره فشار چشم او بالا رفت و بينايي يه صفر رسيد و دكترها به او تأكيد كردند كه بايد استراحت مطلق داشته باشد و روحيه اش را بالا ببرد و دائم تحت نظر دكترها باشد اما مگر مي شود با اين همه درد در تنهايي و نديدن روحيه اي را حفظ كرد حدود يكسال ديگر سپري شد و دوبار ديگر چشم هاي او را عمل كردند و چندين بار تا مرز نور ديدن پيش رفت و حدود چند ماه پيش پوست صورت او را عمل كردند و سلولهاي بنيادي را تزريق كردند تا پوست زيرين ترميم شود. كه البته تا 3 نوبت ديگر مي بايست پوست وي عمل شود. و در مورد چشم ها تا 3 سال ديگر تاريخ دادند كه زمان مي برد تا نتيجه اي حاصل شود. و الان در حال حاضر آمنه در پانسيوني دانشجويي در شهر بارسلونا به سر مي برد كه به او مهلت دادند كه بايد هرچه سريعتر آن جا را تخليه كند.

البته مردم شهر آنجا ديگر او را مي شناسند و تا الان نسبت به او كمك هاي زيادي كردند تا الان ياري خداوند و كمك هاي مردم ايران و اسپانيا او را ياري كرده و تا الان دوام آورده است. در حدود يك ماه ديگر عمل جراحي ديگري روي پوستش دارد در مورد چشم هايش هم همين طور الان به سختي روزگار مي گذراند بدون ديدن در تاريكي مطلق با درد زندگي مي كند او هنوز كه هنوز دردهاي فراواني دارد بر اثر خوردن داروهاي مسكن قوي در اين 3 سال معده اي او هم ناراحتي پيدا كرده و تحت مداوا مي باشد هزينه ها در آن جا بسيار بالاست او مي بايست داروهاي چشم خود را به موقع تهيه كند ولي به خاطر نبود پول به موقع گاهي آنقدر دير مي شود كه دوباره بر مي گردد سرجاي اول و همان دردها. او با صرفه جويي روزي يك وعده غذا مي خورد تا دچار بي پولي نگردد ولي آنقدر داروها گران است كه راه به جاي نمي برد در اين جا اين سوال مطرح كه آن جوان با ندانم كاري خودش چه بلاي وحشتناكي را بر سر آمنه و خانواده اش آورده است. مادر آمنه 3 سال است كه عملا زندگي اش فلج شده او نان آور خانواده است كه به سختي روزگار مي گذراند و در غم فرزندش و درد و رنج او زحمت هاي فراواني كشيده و به هر كجا كه مي شده و مي توانسته سر زده است ولي آن قدر گرفتار و بدبخت بيچاره زياد است كه در اين مملكت كه به هركس كه برسي تعدادي ديگر مي مانند خدا بايد ياري كند همه چيز در دست اوست در اين جا با تشكر از تمام كساني كه در اين مدت به آمنه كمك كرده اند و او را ياري داده اند شايان ذكر مي باشد كه او الان در وضعيت بدي به سر مي برد و نيازمند كمك و ياري مي باشد تمام سعي و تلاش او اين است كه بعد از تحمل اين همه درد و رنج بتواند حداقل بينايي يك چشم به او برگردد و اين مستلزم اين است كه از نظر مالي هم دستش باز باشد از تمام كساني كه توان كمك به او را دارند استدعا مي نمايد كه او را ياري دهند تا بتواند به مقصود خود برسد واقعا خيلي سخت است به اين شكل زندگي كردن كه بدون هيچ گناهي به دست شخصي سنگدل نعمت سلامتي و ديدن از آدم گرفته شود و جواني آدمي در درد و رنج و غصه و افسوس سپري گردد. و اي كاش كه قانوني تصويب مي شد كه مي توانست به كل جلوي اين قسم جنايات را مي گرفت كه اين طور با زندگي كسي به راحتي بازي نكنند و در اين طور مواقع خداوند متعال همه ي انسان ها را مورد آزمايش قرار مي دهد كه نظاره گر اعمال ماست كه بايد به مدد و ياري همنوعان خود بشتابيم تا از اين آزمون سربلند بيرون بياييم چرا كه هركس در اين دنيا دست ياري به سوي هم نوع خود دراز كند خداوند او را قرين رحمت خود قرار مي دهد. با آرزوي سلامتي براي كساني كه از اين موضوع مطلع مي گردند اميدوارم كه هيچ انساني محتاج و نيازمند كسي نباشد و در سلامتي به سر ببرد و الان آمنه نيازمند ياري شما عزيزان است. او را دريابيد خداوند نگهدارتان باشد.

                                                                                ومن الله توفيق