خوب و بد حکومت قاجار

 دوره قاجار را هر کسی با یک اتفاق یا ویژگی به یاد می آورد؛ برخی آن را با عهدنامه هایی که باعث جدا و تکه تکه شدن ایران شد به یاد می آورند و برخی دیگر با تصویر زنانی با ابروان پر پشت و سبیل.
 دوره قاجار را هر کسی با یک اتفاق یا ویژگی به یاد می آورد؛ برخی آن را با عهدنامه هایی که باعث جدا و تکه تکه شدن ایران شد به یاد می آورند و برخی دیگر با تصویر زنانی با ابروان پر پشت و سبیل. شاید هم عده ای به یاد سریال «کمال الملک» علی حاتمی بیفتند یا روزنامه هایی که در آن دوره رواج پیدا کرد. به هر روی، این دوره تاریخی از کشورمان دربر دارنده نقاط عطفی است که از جمله آنها می توان به ورود صنعت چاپ به ایران، آشنایی با غرب و مشروطه یاد کرد.
به لحاظ ادبی نیز در این دوره شاعران و نویسندگان به این نتیجه رسیدند که باید اسلوب قدما را در پیش گرفت و از همین رو به آن «سبک دوره بازگشت» می گویند. این برهه تاریخی دارای مسائل ناشناخته ای نیز هست که به علت سرانه کم مطالعه، اطلاعات مردم به سریال ها و فیلم هایی که در این زمان اتفاق می افتد، محدود شده است. از این رو به مناسبت پرونده این شماره و بازتر شدن ابعاد این دوره تاریخی، با یکی از استادهای برجسته تاریخ دانشگاه تهران، رسول جعفریان، گفتگویی درباره این موضوع انجام داده ایم که در ادامه می خوانید.
  خوب و بد حکومت قاجار
دوره قاجار در جامعه ما بیشتر با قراردادهای ننگین و بخش هایی که از ایران جدا شد به یاد آورده می شود. آیا این تصویر تمام واقعیتی است که از این دوره باقی مانده یا نکات مثبتی هم می توان از این دوره یافت؟
- شاید مهم ترین مسئله ای که قاجار را از دولت صفوی و طبعا افشاریه و زندیه جدا می کند، ورود ایران به صحنه بین المللی و اساسا شکل گیری پدیده ای به نام روابط بین الملل در این دوره معاصر با حکومت قاجارهاست. پیش از قاجارها هم رفت و آمد میان کشورها بود؛ حتی بحث همکاری های سیاسی ایران و اروپا علیه عثمانی وجود داشت اما اصولا روابط بین الملل در این دوره شکل عمومی گرفت. 
جایگاه ایران با توجه به امکاناتی که داشت، در مناسبات بین الملل، جایگاه قوی و پر قدرتی نبود. ایران یک دولت قدیمی، اصیل، ریشه دار، اما با امکانات مالی محدود، بدون سرمایه های جدی علمی و اقتصادی بود. ایران از نظر سرزمین اهمیت داشت؛ اما سرمایه کافی برای ظهور در عرصه جهانی نداشت. چرا صفویه سقوط کرد؟ چون مایه اقتصادی برای معاوضه با خارج حوزه سرزمینی خود، جهت وارد کردن طلا و نقره نداشت.
 از نظر علمی هم سرمایه کافی نداشت. چند قرن بود، از زمان حملات مغول، ایران عقب افتاده بود. فقط یک نمونه این که چاپ در دوره قاجار یعنی چهارصد سال پس از آن که در اروپا پدید آمد، وارد ایران شد. اینها را عرض کردم که بگویم درک شرایط ایران قاجاری در مناسبات جدید بین الملل، با توجه به ضعف هایی که بود و به خصوص از جهت رشد سلطه گری و استعمار در این دوره یعنی ظهور قدرت های بزرگ، بسیار مهم و در واقع ضروری است. 
من نمی خواهم از دست دادن سرزمین های ایرانی را دست کم بگیرم، اما باید بگویم همین که ایران ماند و تحت سلطه مستقیم استعمار روسی یا اروپایی درنیامد، مهم است و این به رغم آن بود که قرن ها بود استعمارگران در خلیج فارس و شبه قاره هند حکومت می کردند اما در ایران فقط نفوذ داشتند، نه سلطه.
 دوره قاجار را هر کسی با یک اتفاق یا ویژگی به یاد می آورد؛ برخی آن را با عهدنامه هایی که باعث جدا و تکه تکه شدن ایران شد به یاد می آورند و برخی دیگر با تصویر زنانی با ابروان پر پشت و سبیل.
 دوره قاجار را هر کسی با یک اتفاق یا ویژگی به یاد می آورد؛ برخی آن را با عهدنامه هایی که باعث جدا و تکه تکه شدن ایران شد به یاد می آورند و برخی دیگر با تصویر زنانی با ابروان پر پشت و سبیل. شاید هم عده ای به یاد سریال «کمال الملک» علی حاتمی بیفتند یا روزنامه هایی که در آن دوره رواج پیدا کرد. به هر روی، این دوره تاریخی از کشورمان دربر دارنده نقاط عطفی است که از جمله آنها می توان به ورود صنعت چاپ به ایران، آشنایی با غرب و مشروطه یاد کرد.

به لحاظ ادبی نیز در این دوره شاعران و نویسندگان به این نتیجه رسیدند که باید اسلوب قدما را در پیش گرفت و از همین رو به آن «سبک دوره بازگشت» می گویند. این برهه تاریخی دارای مسائل ناشناخته ای نیز هست که به علت سرانه کم مطالعه، اطلاعات مردم به سریال ها و فیلم هایی که در این زمان اتفاق می افتد، محدود شده است. از این رو به مناسبت پرونده این شماره و بازتر شدن ابعاد این دوره تاریخی، با یکی از استادهای برجسته تاریخ دانشگاه تهران، رسول جعفریان، گفتگویی درباره این موضوع انجام داده ایم که در ادامه می خوانید.
 
 خوب و بد حکومت قاجار

دوره قاجار در جامعه ما بیشتر با قراردادهای ننگین و بخش هایی که از ایران جدا شد به یاد آورده می شود. آیا این تصویر تمام واقعیتی است که از این دوره باقی مانده یا نکات مثبتی هم می توان از این دوره یافت؟
- شاید مهم ترین مسئله ای که قاجار را از دولت صفوی و طبعا افشاریه و زندیه جدا می کند، ورود ایران به صحنه بین المللی و اساسا شکل گیری پدیده ای به نام روابط بین الملل در این دوره معاصر با حکومت قاجارهاست. پیش از قاجارها هم رفت و آمد میان کشورها بود؛ حتی بحث همکاری های سیاسی ایران و اروپا علیه عثمانی وجود داشت اما اصولا روابط بین الملل در این دوره شکل عمومی گرفت. 
جایگاه ایران با توجه به امکاناتی که داشت، در مناسبات بین الملل، جایگاه قوی و پر قدرتی نبود. ایران یک دولت قدیمی، اصیل، ریشه دار، اما با امکانات مالی محدود، بدون سرمایه های جدی علمی و اقتصادی بود. ایران از نظر سرزمین اهمیت داشت؛ اما سرمایه کافی برای ظهور در عرصه جهانی نداشت. چرا صفویه سقوط کرد؟ چون مایه اقتصادی برای معاوضه با خارج حوزه سرزمینی خود، جهت وارد کردن طلا و نقره نداشت.
 از نظر علمی هم سرمایه کافی نداشت. چند قرن بود، از زمان حملات مغول، ایران عقب افتاده بود. فقط یک نمونه این که چاپ در دوره قاجار یعنی چهارصد سال پس از آن که در اروپا پدید آمد، وارد ایران شد. اینها را عرض کردم که بگویم درک شرایط ایران قاجاری در مناسبات جدید بین الملل، با توجه به ضعف هایی که بود و به خصوص از جهت رشد سلطه گری و استعمار در این دوره یعنی ظهور قدرت های بزرگ، بسیار مهم و در واقع ضروری است. 

من نمی خواهم از دست دادن سرزمین های ایرانی را دست کم بگیرم، اما باید بگویم همین که ایران ماند و تحت سلطه مستقیم استعمار روسی یا اروپایی درنیامد، مهم است و این به رغم آن بود که قرن ها بود استعمارگران در خلیج فارس و شبه قاره هند حکومت می کردند اما در ایران فقط نفوذ داشتند، نه سلطه.
اگر بخواهید فهرست وار به نقاط ضعف و قوت و اتفاقات خوب و بد این دوره که کمتر برای مخاطبانی که تاریخ را به صورت غیرتخصصی دنبال می کنند، مغفول مانده و کمتر مورد بحث قرار گرفته است، اشاره کنید، از چه مسائلی نام می برید؟
- ضعف ها و قوت های ایران یک امر تاریخی و ریشه دار است. ایران بخشی از شرق است و اشکالات خاص خودش را دارد. ایران کشوری است که چندین بار از نظر نژادی مورد تهاجم قرار گرفته و یکدستی خود را از دست داده است. این را با ژاپن مقایسه کنید که چند هزار سال دست نخورده باقی مانده و فکرها یک دست و یکنواخت است. حتی چینی ها هم همین طورند. با آن وضعیت یکدست راحت تر می شود کار کرد.
 از این که بگذریم، قاجار یک دولت ایلی و قبیله ای بود؛ به عکس دولت صفوی که یک دولت شهر به حساب می آمد. تسلط یک ایل با ویژگی های آن برای ایران یک عقبگرد بود. مدت ها طول می کشد تا یک قبیله و طایفه تبدیل به یک دولت به معنای امروزی آن شود؛ چیزی که حتی پیش از آن هم در اروپا اتفاق افتاده بود. طبعا این نوع حکومت در اداره کشور به صورت ایلی کار می کرد. اقتصاد و عقل معاشش هم در همان حدود بود.
 
خوب و بد حکومت قاجار

ایران هم بین سران این طایفه تقسیم شده بود. این در حالی بود که دنیا به سمت مدرن شدن می رفت و قاجارها هنوز متعلق به اعصار قدیم بودند. این تناقض مشکل ایجاد می کرد؛ برای کل ایران مشکل ایجاد می کرد. با این حال قاجارها تا سر حد امکان ایران قدیم را نگاه داشتند.
ایران قدیم همین محدوده ای است که حالا هم هست. قاجارها بخش های زیادی را که صفویه با زحمت به دست آورده بودند یا در ادوار قدیمی تر، بعضا زیر سلطه ایران بود، از دست دادند. به نظرم مهم است که این دولت توانست میراث اصلی صفوی یعنی سرزمین اصلی ایران را حفظ کند، هر چند هیچ گاه به پای آن دولت نرسید. به نظر من قاجارها کپی کم رنگ عصر صفوی هستند. از نظر صوری بهترین دلیل همین معماری آنهاست. البته شواهد دیگری هم دارد.
در تاریخ ادبیات فارسی، دوره بین انقراض صفویه تا سلطنت فتحعلی شاه را دوره فترت و فقر شعر فارسی قلمداد می کنند. آیا این فترت را می توان به تاریخ این دوره به لحاظ سیاسی و اجتماعی تسری داد و این دوره را از نظر مملکت داری نیز ضعیف قلمداد کرد؟

- سرمایه ای که صفوی ها درست کرده بودند، افغان ها از بین بردند. بعد هم نادرشان و جانشینانش. دوران زندیه هم ما فقیر بودیم. مدارس تعطیل شد، موقوفاتی که پشتوانه مالی مدارس بود از بین رفت. بسیاری از شهرهای بزرگ مانند اصفهان و قزوین به ویرانه نزدیک شدند. وقتی ثروت نباشد، نباید از ادبیات و شعر هم سراغی گرفت. سرگرمی مردم بیشتر قصه و داستان و شاهنامه خوانی و تعزیه بود.
 از نظر دینی، اخباری گری هم در این دوره و در امتداد آنچه از نیمه دوم صفوی شروع شده بود، غلبه کرد. افکار شیخی و بهایی و اخباری زیاد شد. این یک آفت بود. فلسفه به مقدار زیادی آسیب دید. کتاب علمی هم کم تولید شد؛ در همه بخش ها کتاب های کمتری تولید شد. افکار علمی قدیمی همچنان قدرتمند برابر پیشرفت های جدید می ایستاد.
البته می شود گفت دوره میان صفویه تا قاجاری و حتی چند دهه اول قاجاری، دوران ضعف است، اما قاجارها پس از استقرار اولیه که معمولا هم در ایران با یک کشتار بزرگ و خشونت همراه است، به سرعت شروع به بازسازی کردند.
پدید آمدن شهر طهران در سطح یک پایتخت حاصل کار آنهاست و این تحفه بزرگی است. مساجد، مدارس و بسیاری از قصرها و بناها در این دوره پدید آمد. به نظرم قاجارها به رغم این که تفکر ایلی داشتند، اما در حد مقدورات فعالیت شان را شروع کردند. پیشرفت امری تدریجی است و قاجارها تا حدودی در این مسیر قرار گرفتند.
 شاهزادگان قاجاری سعی می کردند از نظر ادب و فرهنگ، شاخص باشند. چهره های برجسته ای هم در میان آنها داریم. فرهاد میرزا معتمدالدوله یکی از زبده ترین آنهاست. شاید بیش از ده هزار نسخه خطی را در اختیار داشت یا بررسی کرد. بسیاری از شاهزادگان دیگر اهل خط و قلم و شعر بودند.
 
مشکل نظام آموزشی و محتوای درسی قبلی بود که زمینه را برای تحول فراهم نمی کرد اما در کل و با توجه به این که ساختار این دولت ایلی بود، تلاش وجود داشت. نباید پنهان کرد که در کل کشور شاید بیش از نود و چند درصد بی سواد بودند و این بزرگ ترین عامل عقب ماندگی بود.

در این دوره شاهد دخالت زنان در امور مملکت داری و پادشاهی هستیم. این مسئله پیش تر سابقه داشته است یا این که به علت بی کفایتی پادشاهان زمان به خود اجازه دخالت می دادند؟
 در دنیای سنتی همیشه زنانی بوده اند که در حکومت مداخله داشتند. شاید زن گراترین دولت های ایران، دولت ایلخانی و مغولی است، اما در بقیه دولت ها هم کمابیش همین طور بوده است. در دوره صفوی، بیشتر مقصودم نیمه اول است، زن ها فعال بودند اما در دوره اخیر اساسا شاهان صفوی کمتر اهل زن گرفتن بودند و بیشتر با کنیزکان بودند و از آنها بچه دار می شدند. به زن ها اجازه ظاهر شدن نمی دادند.
 
 خوب و بد حکومت قاجار
 
این رسم را بیشتر شاه عباس رواج داد. با آمدن زنان گرجی و ارمنی، اقبال کمتری در دربار به زنان ایرانی یا دختران اشراف قزلباش وجود داشت؛ چون بچه های اینها هم مشکل درست می کردند. در واقع در دوره اخیر صفوی، بودن ملکه در دربار معنا نداشت یا خواهر شاه بودن خیلی مفهوم نداشت. شاید مثل دوره عباسی، از مامون به بعد که بیشتر خلفای عباسی زن رسمی نداشتند و غالبا کنیزکان کار بچه دار شدن را انجام می دادند. در دوره قاجار بحث ازدواج جدی تر شد، چون یک ایل بسته بود که به قدرت رسید و زنان آن نقش فعال تری بر عهده گرفتند اما همه اینها در چارچوب همان روال سنتی بود و پدیده تازه ای نبود.

از میراث ماندگار این دوره می توان به یک رفتار اجتماعی و سنت سیاسی و اداری اشاره کرد که همچنان به ما رسیده و رواج دارد؟
- مسلما بنیادهای اصلی شکل گیری دولت، هیئت دولت، وزارتخانه ها و بسیاری از امور که البته از غرب وارد شده بود در این دوره در ایران پایه گذاری شد. در واقع این بخشی از نظامات سیاسی بود که در ایران ادامه یافت. بخش سنتی نظام تا حدی که ادامه وضع قدیم صفوی یا متاثر از نظام عثمانی یا ازبکی بود، به تدریج محو شد. در انقلاب مشروطه، نظام سنتی ایران کلا دستخوش تغییر شد. همه چیز عوض شد.
 شعر و ادب و زبان فارسی و تفکر سیاسی و بسیاری از امور دیگر؛ گاه فراگیر و گاه محدود. چنان که گفتم قاجارها کپی دولت صفوی بودند و خودشان موسس یک رفتار اجتماعی و سنت سیاسی مشخص نبودند. هر چه بود، از ایران قدیم بود. آنچه جدید شد، متاثر از غرب بود. قاجارها برای تجدد تلاش زیادی کردند. نخستین مدارس جدید، دارالفنون، نخستین کارخانه ها، راه سازی جدید و بسیاری از امور دیگر از کارهایی بود که قاجارها در آن زمینه ها کار کردند اما متاسفانه به دلیل له شدن دولت قاجاری به دست پهلوی ها و نبودن پژوهش های جدی درباره قاجار، در این باره کم می دانیم.
 
به نظرم بیش از هفتاد درصد از اسناد قاجاری همین طور از متون تالیف شده هنوز منتشر نشده است. مقصودم فقط جنبه های مثبت نیست، مقصودم آن چیزی است که واقعا وجود داشته است. ما از غالب آنها بی خبریم.
پیش تر در دوره سامانیان، غزنویان و برخی دوره های دیگر شاهد بها دادن سلسله ها به هنرمندان هستیم. در این دوره نیز هنرمندی مانند کمال الملک دیده می شود و همین طور شاعرانی مثل صبا، قاآنی و سروش اصفهانی. اساسا رابطه شاهان این دوره با مقوله هنر، هنرمندان و نگاه به آن چگونه بوده است؟
- به نظرم رابطه قاجارها با هنر، رابطه خوب، قوی و پر مایه ای بوده است. کافی است سری به کاخ گلستان بزنیم؛ کافی است نسخه های شاهانه کاخ گلستان را ببینیم؛ قرآن ها، نهج البلاغه ها، شماری از آثار مجلسی، همین طور نقاشی ها و دیگر آثاری که بر جای مانده است. در آن صورت خواهیم دید که چه کارهای بزرگی شده است.
 
تولید آثار هنری در این دوره شگفت است. در کنار همه اینها باید عرض کنم قاجارها در دوره فقر ایران بر این کشور حکومت کردند. پول زیادی در بساط نبود. نه نفت، نه کشاورزی و نه درآمدی که بتواند بنیه اقتصاد ایران را قوی کند. در حد دور زدن و اداره اقتصادی داخلی پولی در بساط بود. با این حال به نظرم کارهای ارزشمندی شد. همین مدارس تهران و بسیاری از مدارس اصفهان که از دوره قاجاری است؛ مانند مدرسه صدر، نمونه های جالبی هستند.
 مسجد و مدرسه «سپهسالار» (مطهری فعلی) بسیار زیباست. باز هم عرض می کنم که هیچ کدام به پای مدرسه «چهارباغ» نمی رسد، اما از جهاتی به خصوص نسخه های زینتی، دوره قاجار قابل توجه است. این سرمایه در کاخ گلستان حبس شده است و در اختیار نیست و کمتر نشانش می دهند، اگر در اختیار بود، آن وقت متوجه می شدید که چه سرمایه بزرگی است.
فکر کنید ما از دوره پهلوی در این زمینه ها چیزی نداریم چون اساسا سنت در این دوره جایگاهی نداشت. بنا نبود آثار دینی که بخش عمده محتوایی آثار هنری قاجار را تشکیل می داد، اهمیتی داشته باشد. تولیدی از این زاویه در کار نبود. همه نسبت به گذشته مردد بودند. این دوره صرف تجدد و توجه به آن یک ارزش بود.
 
 خوب و بد حکومت قاجار
 
 در دوره پهلوی کارهای تالیفی هم کم بود، بیشتر ترجمه بود. من به جرئت می توانم بگویم آثار چاپ شده و بهتر است بگویم تالیف شده در دوره قاجار، چندین بار بیشتر از آثار چاپی دوره پهلوی (تا حوالی چهل) است. نشریات آن دوره بسیار با ارزش هستند. البته قاجارها هم فضای استبدادی درست کردند و اینها مانع رشد بود اما در کل خیلی تلاش شد؛ چیزی که هنوز ابعاد آن به درستی روشن نیست.

نکته بارز در این دوره بی کفایتی پادشاهان و البته ذکاوت و وطن دوستی وزیرانی همچون امیرکبیر و قائم مقام فراهانی است. همواره در طول تاریخ در کنار پادشاهان بی کفایت یا خارجی می توان وزیرهایی از این دست پیدا کرد که با دلسوزی های شان برای سرپا ماندن ایران تلاش کرده اند. در مورد این دوره می توان گفت اگر وزیرهای دلسوزی مثل امیرکبیر و قائم مقام نبودند، خرابی های این دوره رو به فزونی می رفت و تغییر محسوسی با آنچه الان به یادگار مانده است، می داشت؟
- از قرن چهارم، پنجم هجری به این طرف در واقع یک نوع نظام ترکیبی در ایران پدید آمد که در بسیاری از کتاب های تاریخی و اجتماعی و اخلاقی و ادبی منعکس شده است. نظام اداری و دبیری در اختیار نسل قدیمی ایرانی و شمشیر و قدرت و سیاست در اختیار ترکان قرار گرفت. اینها همه و به سرعت بر محور حفظ ایران متحد شدند، اما ویژگی های اخلاقی و قومی تا حدی و حتی برای قرن ها باقی ماند.
 شما حتی آثار دوره ایلخانی را بخوانید و طنزهای عبید را این حالت ترکیبی را می بینید، اما در سیاست حالت ترکیبی که جنبه مثبت و منفی دارد، جدی تر معلوم است. بودن خواجه نصیر، رشیدالدین فضل الله و بسیاری از فضلای دیگر که متعلق به بخش های مرکزی ایران قدیم بودند، همیشه در کنار قدرتمندان و نظامیانی بود که اصل دولت را در اختیار داشتند. 
این وضعیت ادامه پیدا کرد. در دوره صفوی، ما یک استثنا داریم. این دولت، ایلی اداره نمی شد. صفویان و قزلباشان هم ترک بودند اما دولت صفوی بیش از یک حالت ترکیبی به شکل مزبور بود. گروه های زیادی و حتی عرب های مهاجر در آن حضور داشتند. شاید پیشرفت صفوی معلول همین وضعیتی باشد که دوگانگی جدی در آن نیست. در دوره قاجار، چنان که گفتیم، ما به همان حالت ترکیبی برگشتیم. این عقبگرد بود. نمونه هایی که شما مثال زدید همین بود؛ باز ترکیب دو گروه دبیر و امیر. 
شاید بشود گفت این شکل ترکیبی ضررهایی داشت و این به دلیل رقابت میان این دو گروه بود اما از طرف دیگر هر کدام اینها به نوعی حافظ این سرزمین بودند. آنها باید بیشتر در هم تنیده می شدند که خیلی طول کشید. خوشبختانه در گذر تاریخ این مسئله به مقدار زیادی حل شده است، اما همان طور که گفتید بخشی از دشواری های دوره قاجاری همین بود و این آخرین دولت با آن مدل بود.
مشروطه چه بود و چه تاثیری در سرنوشت قاجارها گذاشت؟ چه شد که این قدر اهمیت یافت و ایران این دوره به چه سمتی رفت؟
- واقعیت این است که مشروطه اساسا دولت قاجار و نظام سنتی را هدف قرار داده بود. مشروطه انقلاب بسیار بزرگی است. کاری به خوبی و بدی آن ندارم. انقلابی است در تمام ارکان، اما یک هدف مهمش ویران کردن دولت قاجار بود. در عصر جدید حکومت ایلی و استبدادی به این سبک نمی توانست ادامه پیدا کند.
 قاجارها نتوانستند خود را با شرایط جدید تطبیق بدهند. آنها نمی توانستند با ساختاری که داشتند، پاسخ پرسش های جدید را برای تغییر بدهند. زیاده از حد محافظه کار بودند و بهای این کار را هم پرداختند. تمام حرف رضاشاه که علیه قاجار قد علم کرد، تجدد، یعنی پیام اصلی مشروطه برای تغییر بود.
قاجارها در جایگاهی نبودند که بتوانند جوابی مانند رضا شاه به تغییرات بدهند. معنایش این نیست که رضا شاه در کارش موفق شد یا نشد، او هم وقتی رفت معلوم شد که نتوانسته است مردم ایران را راضی کند؛ اما به هر حال آن موقع بیست سال پیش از آن بود. هر چه هست، قاجارها فدای انقلاب مشروطه شدند.
 
 خوب و بد حکومت قاجار
 دولت قاجاری سال 1286 شمسی از بین رفت نه سال 1304. در این مدت بین مشروطه و تغییر قاجار، دولت قاجاری دوران بیماری یا بهتر بگویم دوران جان کندن داشت. باز هم می گویم شاید بهتر بود قاجارها همراه باشند و ما تدریجی تر برای تغییر حرکت کنیم. همان طور که می توانیم آرزو کنیم کاش صفویه مانده بود و به آرامی این تغییرات با همان سرمایه در ایران رخ داده بود.
 اصلا بحثم خوب و بد این تحولات نیست. وقتی مردمی تصمیم به انقلاب می گیرند، دیگر هیچ چیز جلودار آنها نیست. آن روز مردم چنین خواستند که کشور را مشروطه کنند. قاجارها هم مدتی همراهی کردند اما این تحول با ذات یا به عبارت امروزی ساختار آنها ناسازگار بود و بنابراین نتوانستند بمانند.

از دفتر خاطرات يك زن زنداني

 از دفتر خاطرات يك زن زنداني

(خاطرات طاهره سجادی)
آزادي؛ بدون عفو ملوكانه
33 سال گذشته است، اما هنوز هم هر بوي سوختگي، طاهره را ياد مرد نيمه عرياني مي‌اندازد كه در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شهرباني، به تختي فلزي بسته شده بود و گوشت تنش، ذره ذره روي چراغ الكلي مي‌سوخت. هنوز هم هر شمعي، شعله ترسي كهنه را در دلش روشن مي‌كند از شب‌هايي كه موم داغ روي پوستش مي‌چكيد تا اعتراف كند، هنوز هم بعضي وقت‌ها طاهره، ناگهان از خواب مي‌پرد و خيال مي‌كند در تاريكي سلول انفرادي‌اش، چشم باز كرده است. هنوز هم او، در كابوس‌هايش مرد قوي‌ هيكلي را مي‌بيند كه مي‌خواست از ميان شلاق‌ها يكي را براي تن نحيف طاهره انتخاب كند. طاهره سجادي يكي از صدها زن زنداني پيش از انقلاب است كه حدود 4 سال از زندگي‌اش را در زندان‌هاي اوين، قصر و بدتر از همه، كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شهرباني گذرانده است، اما وقتي نوبت به نقل حوادث گذشته مي‌رسد، او هم از كلمات فرار مي‌كند و بسختي راضي مي‌شود چند خاطره كوتاه را از گذشته روايت كند. 
از چه سالي مبارزه عليه رژيم‌ پهلوي را آغاز كرديد و چند بار دستگير شديد؟
از سال 1341 و پس از ازدواج با آقاي غيوريان كه سابقه فعاليت‌هاي سياسي عليه رژيم [شاه] داشت، وارد جريان مبارزه شدم فعاليت‌هايم بيشتر بر پخش اعلاميه‌هاي امام و پناه دادن به مبارزان در منزل‌مان متمركز بود. اولين باري كه به همراه همسرم دستگير شدم، وانمود كردم زني خانه‌دار هستم كه از هيچ چيز خبر ندارم. آنها هم باور كردند و آزاد شدم؛ اما همسرم را نگه‌داشتند چون مطمئن بودند در مبارزه دست داشته است. دومين دستگيري‌ام 13 روز بعد بود. ديگر شك نداشتند با همسرم همكاري كرده‌ام. او در آن زمان، از شدت شكنجه با شوك الكتريكي فلج شده بود اما بازپرسي كه مرا با كابل مي‌زد، گفت: «شوهرت را كشتيم!‌ حيف كه نشد اطلاعاتش را بگيريم.» احتمالا انتظار داشت با شنيدن اين خبر متاثر شوم و روحيه‌ام را از دست بدهم، اما من خوشحال شدم. آنجا آدم‌ها را به قدري شكنجه مي‌كردند كه وقتي خبر شهادتشان را مي‌شنيدي، از اين‌كه ديگر درد نمي‌كشند خوشحال مي‌شدي بعد‌ها يك بار كه مرا از اتاق بازجويي بيرون آورده بودند و به سلول مي‌بردند، شوهرم را در يكي از اتاق‌ها ديدم و فهميدم زنده است. 
كدام دوره از سال‌هاي زندان، بر شما سخت‌تر گذشت؟
زندان هميشه سخت است. من يك سال و نيم در كميته مشترك،2 سال در اوين و 20 روز در زندان قصر بودم. اما كميته مشترك واقعا كابوسي دردناك بود. زندانيان آنجا، براي شكنجه شدن و تخليه اطلاعاتي نگهداري مي‌شدند. باورش سخت است اما 2 ماه در انفرادي بودم و آفتاب، يك‌سال از من دريغ شد. كتك خوردن در كميته مشترك، شب و روز نداشت. آنها حتي نيمه‌شب‌ها، ناگهان مي‌آمدند فرنچي را روي سر زنداني مي‌انداختند يا چشم‌هايش را مي‌بستند و براي شكنجه مي‌بردند. شكنجه‌ها متنوع بود. گاهي سوزن را زير ناخن زنداني مي‌كردند، بعضي وقت‌‌ها با اشياي نوك‌‌تيز، زخم‌هاي بدن زنداني‌‌ها را عميق‌تر مي‌كردند، بعضي وقت‌ها دندان يا ناخنشان را مي‌كشيدند يا از سقف آويزانشان مي‌كردند و شلاق مي‌زدند. بند‌هاي عمومي بي‌نور و پر از شپش بود و زندانبان‌ها ناچار مي‌شدند زيلوها را بيرون ببرند و سمپاشي كنند. زندان كاملا بوي تعفن مي‌داد. مرا هم با كابل يا شلاق مي‌زدند يا با موم مذاب مي‌سوزاندند يا موهايم را مي‌كندند. البته از نظر رواني هم سعي مي‌كردند تضعيفم كنند. گاهي خبر كشته شدن بستگانم را مي‌دادند يا مي‌گفتند بچه‌هايم را مي‌آورند و شكنجه مي‌كنند و يا تهديدهاي ديگر.
بزرگ‌ترين ترستان در كميته مشترك از چه بود؟
ترس از لو دادن مبارزان ديگر در خواب و بيداري همراهم بود. مي‌‌ترسيدم ناخواسته نام يكي‌شان را بر زبان بياورم كه البته اتفاق نيفتاد.
به نظرم تنهايي، حتي از شكنجه‌هاي جسمي هم سخت‌تر است. چطور 2 ماه در انفرادي دوام آورديد؟ در انفرادي به چه فكر مي‌كرديد؟
به چي فكر مي‌كردم؟! اصلا فرصت فكر كردن نبود. آنقدر مي‌زدند كه وقتي داخل سلول پرتم مي‌كردند، فقط درد مي‌كشيدم. آنجا در انفرادي آخرين تصاوير خودم را فراموش كردم. آخرين باري كه به ياد خودم افتادم، وقتي بود كه فهميدم صورت و بدنم پر از كورك‌هاي بزرگ و قرمز شده است. پس از آن ديگر به خودم نگاه نكردم. در انفرادي حتي نور هم نبود. روزهاي اول با خمير نان خشك، روي ديوارها خط مي‌كشيدم تا حساب و كتاب روزها و شب‌ها از دستم در نرود؛ اما يواش‌يواش روز و شب برايم يكي شد. ديگر چوب خط نكشيدم. فقط ديوار نوشته‌‌ها را مي‌خواندم. خودم هم سوره انشراح را با نان خشك روي ديوار نوشته بودم. اولين روزي كه وارد انفرادي شدم، سرم بشدت درد مي‌كرد، صداي قرآن شنيدم. گوشم رابه ديوار چسباندم. كسي با صدايي محزون قرآن مي‌خواند. گفتم: «اسمت چيه؟» گفت: «عليرضا» فهميدم جواني كم سن و سال است. گفت: «مورس بزن، پايين ديوار، جدول مورس هست.» جدول را پيدا كردم. نمي‌دانم نگهبان‌ها چطور آن را نديده بودند. با مورس با هم حرف زديم اما، مامورها فهميدند و سلولش را عوض كردند. هيچ وقت نفهميدم آن جوان كه بود. بعد از آن تنها شدم. چرا از خاطره‌هاي خوبم نمي‌پرسيد؟ خاطره خوب هم دارم.
خاطره خوب؟ ميان اين همه غصه؟
در كميته مشترك معمولا به كسي اجازه ملاقات نمي‌دادند؛ اما اگر دلشان به رحم مي‌آمد و اجازه مي‌دادند كسي ملاقاتي داشته باشد،‌ او خوردني‌هايي را كه خانواده برايش آورده بودند، بين بچه‌ها تقسيم مي‌كرد. يك روز كه در سلول عمومي مسوول تقسيم بودم، به يكي از بچه‌ها ملاقاتي خورد. خانواده برايش يك مشت كشمش و دو سه تا پرتقال آورده بودند. ما 8 نفر بوديم و من خوردني‌ها را بين بچه‌ها تقسيم كردم. به هر نفر، چند پره پرتقال رسيد و 8 تا كشمش، 4 تا هم اضافه ماند كه ناچار شديم هر كدامشان را نصف كنيم تا تقسيم‌ عادلانه باشد. اين تنها سرگرمي‌مان بود. باعث مي‌شد بعضي وقت‌ها لبخند بزنيم. 
تحمل شكنجه براي زنان به مراتب از مردان سخت‌تر است. اين پرسش شايد گستاخانه باشد، اما مي‌خواهم بدانم آيا از جنسيت شما در زندان سوءاستفاده نشد؟
نه. اين اتفاق براي من نيفتاد، اما در سال‌هاي پيش از ورودم به زندان، جسته و گريخته مطالبي در اين باره مي‌شنيدم كه با واكنش تند جامعه، ساواك آنها را كمتر كرد و اگر هم موردي پيش مي‌آمد، عيانش نمي‌كرد.
شواهدي وجود دارد كه ثابت مي‌كند صليب سرخ يك بار از كميته مشترك ديدن كرد. چطور آنها متوجه وضع اسفبار زنداني‌ها و شرايط نامساعد نگهداري‌شان نشدند؟
وقتي قرار شد ناظران صليب سرخ بيايند، ماموران ساواك، زنداني‌هايي را كه از شدت شكنجه وضع بدي داشتند از زنداني‌هاي ديگر جدا كردند و بردند، لباس‌هاي تميز تنمان كردند و به هر كداممان يك قاشق و حوله دادند. با اين همه سعي در مطلوب نشان دادن وضع ما، ناظران صليب سرخ پس از بازديد بهت‌زده مي‌گفتند حتي در اسپانيا - كه در آن زمان معروف به ديكتاتوري بود - چنين زندان مخوف و شرايط غيرانساني‌اي را نديده‌اند.
ازميان همه آدم‌هايي كه درزندان ديده‌ايد،تصوير كدامشان هميشه جلوي چشمتان است؟
كسي كه هميشه يادم است، دختركي است كه هرگز او را نديدم. يك شب كه در اتاق حسيني شكنجه مي‌شدم، صداي ضجه‌هاي دلخراشي را در ساختمان كميته مشترك شنيدم. بازجوهاي ديگر آمدند و براي حسيني تعريف كردند كه منوچهري دختري را با چادر شب كفن‌پيچ كرده، سر و ته پارچه را بسته و با كابل كتك مي‌زند. گاهي صداي جيغ‌هاي دخترك مي‌آمد كه «مي‌گويم، نزنيد!» اما ظاهرا اطلاعات دروغ مي‌داد كه باز كتكش مي‌زدند. ناگهان صداي جيغ‌هاي دخترك قطع شد و من حدس زدم كه احتمالا شهيد شده است. بعد از آزادي ديگر هيچ خبري از او نشنيدم. هيچ‌كس او را نمي‌شناخت.
آزادي شما همزمان با هجوم مردم به زندان‌ها بود يا پس از آن؟
با نزديك شدن به انقلاب و در سال آخر حكومت پهلوي، ساواك هم از مبارزه نااميد شده بود و شكست را پذيرفته بود، به همين دليل مردم دسته دسته آزاد مي‌شدند و من هم آزاد شدم. 
در لحظه خروج از زندان چه احساسي داشتيد؟
هم خوشحال بودم و هم كمي عصباني. 
عصباني چرا؟
وقت خروج از زندان رئيس زندان برگه‌اي را جلويم گذاشت كه روي آن را كاملا با دست پوشانده بود. گفت: «بايد زير اين برگه را امضا كني تا آزادت كنيم.» گفتم: «تا نخوانم، امضا نمي‌كنم!» بحثمان كه بالا گرفت ناچار شد متن را نشانم دهد. نوشته بود: «آزادي، با عفو ملوكانه!» حاضر نشدم برگه را امضا كنم. گفتم: «اصراري به آزاد شدن ندارم، برمي‌گردم سلولم.»
پس چطور آزاد شديد؟
كاملا بدون عفو ملوكانه!

روستای شگفت انگیز لی لی پوت ها در ایران

روستای شگفت انگیز لی لی پوت ها در ایران

 
روستای ماخونیک یکی از هفت روستای شگفت انگیز جهان است که به سرزمین لی لی پوتهای ایران شهرت دارد در این روستا کشیدن سیگار، دیدن تلویزیون و نوشیدن چای بنا به سنت و رسوم محلی ممنوع است.
 حتما تعجب خواهيد كرد وقتي بدانيد ايران هم جايي دارد شبيه لي لي پوت، سرزمين افسانه ای داستان گاليور، روستاي ماخونيك كه در اطراف شهرستان سربیشه واقع شده است، به دليل قد و قامت كوتاه ساكنان آن به لي لي پوت مشهور است گرچه اين روستاي كوچك، تنها به خاطر قد و قامت مردمانش مشهور نشده است، بلكه دلايل ديگري نيز دارد.
 
علت مشهورشدن روستاي ماخونيك در 142 كيلومتري شهرستان بيرجند واقع در استان خراسان جنوبی  آداب، رسوم و فرهنگ خاص مردمانش است.
روستای لی لی پوت
منطقه ماخونیک متشکل از ۱۲ آبادی است که روستای ماخونیک بزرگترین آنها محسوب می ‌شود. این روستا شامل ماخونیک، کفاز، چاپنسر، توتک، سفال‌بند، سولابست، لجونگ (سفلی و علیا)، کلاته بلوچ، دامدامه و میش نو، خارستو و جلارو است.
 
اهالی این روستاها از نظر مذهب، معیشت، شیوه زندگی و اوضاع اجتماعی وجه اشتراک زیادی با یکدیگر دارند اما غالب این روستاها اصل و نسب خود را از روستای ماخونیک می ‌دانند.
 
درباره وجه تسمیه روستا چندین قول وجود دارد، می‌ گویند که در گذشته‌ های بسیار دور عده‌ای ماموران دولتی به این روستا آمده و اهالی به گرمی از آنها استقبال نکرده‌اند و با آنها برخورد سردی داشته‌اند و آنها این نام را برای روستا انتخاب کرده‌اند.
برخی نیز می ‌گویند به دلیل وجود شکافی در کوه نزدیک روستا به آنجا ماده ماخونیک گفته می‌ شده که به مرور زمان به ماخونیک تغییر نام یافته است.
 
در برخی اسناد قدیمی که تاریخ نگارش آنها به ۳۰۰ سال قبل می ‌رسد، نام روستا مادخنیک ذکر شده است که مرکب از دو جزء «ماد» و «خنیک» است. ماد در زبان پهلوی و پارسی باستان به ماه تبدیل شده که یکی از معانی آن شهر و مملکت است و در مجموع به‌نام شهر ماخونیک است. درباره این روستا هیچ سابقه تاریخی مکتوبی وجود ندارد و فقط «کلنل چارلز ادوار دبیت» در کتاب سفرنامه خراسان و سیستان در دوره ناصرالدین شاه به توصیف منطقه ماخونیک پرداخته است.
 در روستاي ماخونيك نه تنها نحوه زندگي كه محل سكونت نيز ساده و ابتدايي است بلکه خانه هاي روستاييان نیز داراي شكل هندسي خاصي نيست و تمام امكانات زندگي دريك اتاق جاي گرفته است.
 آداب و رسوم ساكنان روستا از نحوه قضاوت تا شيوه كشاورزي و از چگونگي تقسيم ارث تا بازي‌ها همگي از گذشته‌هاي دور جريان داشته و اغلب آنها دست نخورده باقي مانده است.
روستاي ماخونيك پيش از اين به عنوان منطقه كوتوله ها مطرح شده بود چون اهالی کوتاه قد بوده و به زحمت قدشان از ۱.۴۰ تجاوز می کند، قد متوسط مردم اين روستا مي تواند ناشي از ازدواج فاميلي و نوع تغذيه آنها باشد.
یکی از عمده نشانه‌ های فرهنگی روستای ماخونیک مسکن است که در نوع خود جالب و قابل توجه است.
 بافت مسکونی روستا در دامنهٔ تپه و خانه‌ ها به طور فشرده‌ به‌ هم و در گودی زمین ساخته شده ‌اند، کف خانه حدود یک متر از سطح زمین پایین ‌تر است و دارای یک درب کوتاه چوبی است. برای رفتن به داخل خانه باید دولا شده و به زحمت خود را داخل خانه کرد،  اغلب یکی دو پله درگاهی را به کف خانه متصل می ‌کنند.
 هر خانه دارای فضاهایی همچون کندیک (مخزن نگهداری گندم و جو)، کرشک (اجاق گلی برای طبخ غذا)، طاق و طاقچه است.
 باید دانست عمده مصالح به کار رفته در مسکن روستا شامل سنگ، چوب و هیزم است، ظاهراً از آنجا كه هواي آن ناحيه سرد است مردم خانه ها را كوچك و كم ارتفاع مي سازند تا راحت تر گرم شوند.
 
با این حال خانه ‌های مسکونی آدم کوچولوهای ایران همچنان پابرجاست و خانه‌ هایی با ساخت امروزی و گاه شهری و دارای آجرنما، اگرچه قد برافراشته و خانه‌های تو سری خورده را در سایه خود قرار داده اما نتوانسته اند نگاه‌ها را از آن برگیرند. ماخونیک همچنان زنده است.
مردم ماخونيك تا 50 سال پيش، چاي نمي نوشيدند، شكار نمي كردند و اصلاً گوشت هم نمي خوردند و هنوز سيگار نمي كشند. مردم ماخونيك اين قبيل كارها را گناه مي دانستند، ورود تلويزيون به اين روستا به معناي ورود شيطان بود و اهالي تا چند سال پيش به تلويزيون مي گفتند شيطان. آنها هرگز اجازه نمي دادند كودكان پاي صفحه تلويزيون بنشينند و جادو شوند.
از ماخونيك تا مرز افغانستان در حدود نيم ساعت راه است و اهالي ماخونيك اصليت افغاني دارند كه در حدود سه چهار قرن پيش به اين ناحيه آمده اند و اينجا را براي سكونت انتخاب كرده اند، ازدواج فاميلي ميان كوتاه قدها و نوع تغذيه باعث شده كه افراد روستاي ماخونيك كوتاه قد باشند ولي چند سالي مي شود كه با تغيير وضعيت تغذيه اهالي و مصرف قرص و قطره آهن، نسل جديد بهتر شده اند.
 بر طبق شواهد چنین بر می آید که ساکنان روستا در ابتدا دامدار و عشایر بوده اند و در دوره های بعد در منطقه ماخونیک و به ویژه در روستای ماخونیک سکونت گزیده اند، وجود سنگ نگاره ای در نزدیکی قنات ماخونیک که نقش های چوپانی و بسیار قدیمی بر روی آن نقش بسته نیز گواهی بر قدمت سکونت در ماخونیک است.
 از آثار تاریخی ماخونیک می توان به سنگ سیاه (سنگ نگاره) ماخونیک، بنای برج و قلعه، برج گل انجیر، منزل سرگردونی، نادر مرده اشاره کرد.
 

مریم میرزاخانی

مریم میرزاخانی

 
 
مریم میرزاخانی (۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶–۲۴ تیر ۱۳۹۶ (۴۰ سال ریاضی‌دان ایرانی-آمریکایی[۳] و استاددانشگاه استنفورد بود. میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ به خاطر کار بر «دینامیک و هندسه سطوح ریمانی و فضاهای پیمانه‌ای آنها» برنده مدال فیلدز شد، که بالاترین جایزه در ریاضیات است. وی نخستین زن و نخستین ایرانی برنده مدال فیلدز بود  

زمینهٔ تحقیقاتی او مشتمل بر نظریه تایشمولر، هندسه هذلولوی، نظریه ارگودیک و هندسه هم‌تافته است.

مریم میرزاخانی در دوران تحصیل در دبیرستان فرزانگان تهران، برنده مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی در سال‌های ۱۹۹۴ (هنگ‌کنگ) و ۱۹۹۵ (کانادا) شد و در این سال به عنوان نخستین دانش‌آموز ایرانی جایزه نمرهٔ کامل شد. وی نخستین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت؛ نخستین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت؛ نخستین کسی بود که دو سال مدال طلا گرفت و نخستین فردی بود که در آزمون المپیاد ریاضی جهانی نمرهٔ کامل گرفت سپس در سال ۱۹۹۹ کارشناسی خود را در رشته ریاضی ازدانشگاه شریف و دکترای خود را در سال ۲۰۰۴ از دانشگاه هاروارد به سرپرستی کورتیس مک‌مولن از برندگان مدال فیلدز گرفت.[۸][۹]

از مریم میرزاخانی به عنوان یکی از ده ذهنِ جوان برگزیدهٔ سال ۲۰۰۵ از سوی نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا و ذهن برتر در رشتهٔ ریاضیات تجلیل شد. میرزاخانی برنده جوایزی چون جایزه ستر از انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۳، جایزه کلی و مدال فیلدز در سال ۲۰۱۴ بود. وی از یازدهم شهریور ماه ۱۳۸۷ (اول سپتامبر ۲۰۰۸) در دانشگاه استنفورد استاد دانشگاه و پژوهشگر رشتهٔ ریاضیات بود. پیش از این، او استاد دانشگاه پرینستون بود.

 

مریم میرزاخانی در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶ (۳ مه ۱۹۷۷) در تهران به دنیا آمد. پدرش احمد میرزاخانی مهندس برق و رئیس هیئت مدیره مجتمع آموزشی نیکوکاری «رعد» بود. او با اتمام تحصیلات ابتدایی با شرکت در اولین دوره جذب استعدادهای درخشان وارد دبیرستان فرزانگان تهران (زیر نظر سمپاد) شد. مریم میرزاخانی در سال‌های ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ (سال سوم و چهارم دبیرستان) از دبیرستان فرزانگان تهران موفق به کسب مدال طلای المپیاد ریاضی کشوری شد و بعد از آن در سال ۱۹۹۴ در المپیاد جهانی ریاضی هنگ کنگ با ۴۱ امتیاز از ۴۲ امتیاز مدال طلای جهانی گرفت. سال بعد یعنی ۱۹۹۵ در المپیاد جهانی ریاضی کانادا با ۴۲ امتیاز از ۴۲، رتبهٔ اول طلای جهانی را به دست آورد.

عبادالله محمودیان استاد دانشگاه صنعتی شریف و از مسولان برگزاری المپیاد ریاضی در گفتگویی پیرامون مریم میرزاخانی که در سالنامه شرق ۱۳۹۳ منتشر شده گفته:

در سال ۱۳۷۲ از دکتر حدادعادل درخواست کردم اجازه دهند ایشان (مریم میرزاخانی) در المپیاد شرکت کنند چون آن زمان فقط سال سومی‌ها امکان شرکت در المپیاد را داشتند و ایشان سال دوم بودند. در نهایت هم انتخاب شدند و سال بعد شرکت کردند و خانم میرزاخانی طی دو بار شرکت در المپیاد جهانی هر دوبار طلا گرفت. در ۳۰ تیر سال ۱۳۷۳ وقتی که از المپیاد برمی‌گشتند دکتر حدادعادل در سرمقاله روزنامه اطلاعات همه این ماوقع را نوشت.

مریم میرزاخانی اولین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت و همچنین اولین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت. وی اولین کسی بود که دو سال مدال طلا گرفت و اولین فردی بود که در آزمون المپیاد ریاضی نمره کامل گرفت.میرزاخانی دورهٔ لیسانس و فوق لیسانس ریاضی در دانشگاه صنعتی شریف طی کرد. وی در سال ۲۰۰۴ با اخذ مدرک دکترای دانشگاه هاروارد به سرپرستی کورتیس مک‌مولن، از برندگان جایزه فیلدز، در دانشگاه‌های پرینستون و استنفورد به تدریس مشغول شد. یک سال بعد در سال ۲۰۰۵ نشریه پاپیولار ساینس آمریکا او را به عنوان یکی از ۱۰ ذهنِ جوان جهان برگزید و تجلیل کرد. میرزاخانی مدتی در پرینستون درس می‌داد ولی بعد به استنفورد رفت و کار تدریس و پژوهش را در آن‌جا پی گرفت. او در شهریور ۱۳۸۷ (اول سپتامبر ۲۰۰۸) و در ۳۱ سالگی به درجه استادی و این دانشگاه رسید.

فعالیت‌ها و افتخارات

پرونده:Remise de la médaille Fields à Maryam Mirzakhani.webm
 
مریم میرزاخانی در حال دریافت مدال فیلدز از رئیس جمهور کره جنوبی

او به همراه ۹ محقق برجستهٔ دیگر در چهارمین نشست ۱۰ استعداد درخشان نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا مورد تقدیر قرار گرفت. به نوشتهٔ یواس‌ای تودی این فهرست ۱۰ نفره، شامل محققان و نخبگان جوانی است که در حوزه‌های ابتکاری مشغول به فعالیت هستند و با این حال معمولاً از چشم عموم پنهان مانده‌اند. این فهرست بر اساس پیشنهادهای ارائه شده از سوی سازمان‌های گوناگون، رؤسای دانشگاه‌ها و ناشران انتشارات علمی برگزیده شده‌اند. این محققان برجسته جوان در حوزه‌های گوناگونی از گرافیک رایانه‌ای تا ریاضیات و علوم ربوتیک، افق‌های تازه‌ای در مرزهای جهان اطراف ما گشوده‌اند که مریم میرزاخانی ریاضیدان ۳۹ سالهٔ ایرانی یکی از آنها است.

میرزاخانی در سال ۱۹۹۹ میلادی موفق شد راه‌حلی برای یک مشکل ریاضی پیدا کند. ریاضیدانان مدت‌های طولانی است که به دنبال یافتن راه عملی برای محاسبه حجم رمزهای جایگزین فرم‌های هندسی هذلولوی بوده‌اند و در این میان مریم میرزاخانی جوان در دانشگاه پرینستون نشان داد که با استفاده از ریاضیات شاید بتوان بهترین راه را به سوی دست یافتن به راه‌حلی روشن در اختیار داشت: محاسبهٔ عمق حلقه‌های ترسیم شده بر روی سطوح هذلولوی. میرزاخانی در تلاش است تا معمای ابعاد گوناگون فرم‌های غیرطبیعی هندسی را حل کند. در صورتی که جهان از قاعده هندسه هذلولی تبعیت کند، ابتکار وی به تعریف شکل و حجم دقیق جهان کمک خواهد کرد. در واقع مشکل این است که برخی از این اشکال هذلولی هم‌چون دونات و یا آمیب دارای ظاهری بسیار نافرم هستند که محاسبهٔ حجم آنها را به معمایی جدی برای ریاضیدانان مبدل کرده است. اما میرزاخانی با یافتن راهی جدید در واقع دست به یک ابتکار عمل بزرگ زد و با ترسیم یک سری از حلقه‌ها بر روی سطح این گونه اشکال پیچیده به محاسبه حجم آنها پرداخت. کاربردهای عملی اندکی برای پژوهش او وجود دارد ولی اگر مشخص شود که جهان توسط هندسه هذلولوی اداره می‌شود، کار او می‌تواند به تعریف دقیق شکل و حجم آن کمک کند.

میرزاخانی در سال ۲۰۰۹ به خاطر دستاوردهایش در ریاضیات برنده جایزه بلومنتال شد. در اعلامیه‌ای که انجمن ریاضی آمریکا به مناسبت برنده شدن این جایزه برای میرزاخانی منتشر کرد، دلیل گرفتن این جایزه مهم ریاضی، "خلاقیت استثنایی، و تز (دکترای) مبتکرانه که در آن، ابزارهای گوناگونی از هندسه هذلولویگرفته تا روشهای کلاسیک فرمهای اتومورفیک و تقلیل سیمپلکتیک برای بدست آوردن نتایجی در سه مسئله مهم ترکیب شده‌اند " عنوان شد.[۱۸] در این اعلامیه، این سه مسئله مهم به شرح زیر آمده‌اند:

۱. یک رابطه بازگشتی برای حجمهای وایل-پترسون در فضای پیمانه‌ای رویه‌های ریمانی.
۲. یافتن تقریبی مجانبی برای تعداد ژئودزیک‌های ساده بسته بر روی رویه‌های ریمانی هذلولوی با طول داده شده {\displaystyle L}L. تعداد این ژئودزیک‌ها، بر اساس نتایج میرزاخانی، برای طول‌های کمتر یا مساوی {\displaystyle L}L، رشدی مجانبی همانند {\displaystyle L^{6g-6}}L^{{6g-6}} دارند. در این فرمول، منظور از {\displaystyle g}g گونه رویه ریمانی مورد نظر است. این نتیجه، پیامدی از محاسبه حجمهای وایل-پترسون گفته شده در مورد ۱ است.

۳. اثباتی نو از حدس ویتن که پیش از آن توسط ماکسیم کانتسویچ در سال ۱۹۹۲ ثابت شده بود. میرزاخانی در اثبات جدیدش تفسیری تو از شمارش ژئودزیک‌ها در فضاهای پیمانه‌ای به دست می‌دهد.

در سال ۲۰۱۰، میرزاخانی، حدس «شار زلزله» ویلیام ترستن بر روی فضاهای تایشمولر را که مدتها پرسشی باز و بی پاسخ در ریاضی بود به اثبات رساند. این حدس می‌گوید که چنین شاری لزوماً ارگودیک می‌باشد.

میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ به همراه الکس اسکین و امیر محمدی ثابت کرد که ژئودزیکهای مختلط و بستارهای آنها، بسیار منظم هستند و نه بر خلاف انتظار نامنظم یا فراکتالی.[۲۰] به عبارت دیگر، بستارهای چنین ژئودزیک‌هایی جبری هستند و بنابراین، ویژگیهایی از جمله صلبیّت را دارا می‌باشند. اتحادیه جهانی ریاضی در مطلبی با نام «کار مریم میرزاخانی» این نتایج را چنین توصیف کرد: «یافتن این حقیقت، شگفت‌انگیز است که تصلب در فضاهای همگن، چگونه انعکاسی در فضاهای ناهمگنی همچون جهان فضای پیمانه‌ای دارد».عدد اردیش او ۳ است.دیدگاه وی دربارهٔ ریاضیات بدون علاقه داشتن به ریاضی ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید. اما زیبایی ریاضیات خود را تنها به شاگردان صبور نشان می‌دهد. پُرارزش‌ترین بخش [مطالعه ریاضی] لحظه‌ای است که می‌گویی آها! ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید. احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح. او در سال ۲۰۱۴ برندهٔ مدال فیلدز شد که بالاترین نشان علمی رشتهٔ ریاضیات است و هر چهار سال یک‌بار به دانشمندان برگزیدهٔ زیر ۴۰ سال اهدا می‌شود و از آن به نوبل ریاضیات نیز تعبیر می‌شود. وی نخستین زن و نخستین ایرانی بود که موفق به دریافت این جایزه گشت.

 

واکنش‌ها

 
تصویر مریم میرزاخانی در صفحهٔ یک روزنامهٔ شرق. هیچ‌یک از رسانه‌های اصولگرای ایران این خبر را در صفحه اول خود کار نکردند، با این حال روزنامه‌های شرق و ایران این موضوع را برای عکس یک خود برگزیدند، هرچند به علت ممنوعیت انتشار تصویر زنان ایرانی بدون حجاب، تصاویر میرزاخانی در روزنامه‌های ایران به شکل‌های مختلف سانسور یاروتوش شد. با این همه در حساب توییتری منتسب به حسن روحانی دو عکس با حجاب و بی‌حجاب از میرزاخانی کنار هم منتشر گردید.
  • توصیف رسمی کمیتهٔ مدال فیلدز: «چیره‌دست در گسترهٔ قابل توجهی از تکنیک‌ها و حوزه‌های متفاوت ریاضی، او تجسم ترکیبی کمیاب است از توانایی تکنیکی، بلندپروازی جسورانه، بینش وسیع و کنجکاوی ژرف.»
  • حسن روحانی رئیس جمهور وقت ایران در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ در پیامی که در صفحهٔ فیسبوک وی نیز منتشر شد، ضمن تقدیر از میرزاخانی، دریافت مدال فیلدز را به وی تبریک گفت.
  • رضا فرجی‌دانا، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری، علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران و محمدرضا عارف رئیس بنیاد پیشبرد علم و فناوری ایران در پیام‌های جداگانه‌ای موفقیت مریم میرزاخانی را در کسب برترین جایزه ریاضیات در جهان را به وی تبریک گفتند.
  • جیمز کارلسون از انستیتو ریاضیات کِلی (به انگلیسی: Clay Mathematics Institute) می‌گوید:میرزاخانی در یافتن ارتباطات جدید، عالی است. وی می‌تواند به سرعت از یک مثال ساده به دلیل کاملی از یک نظریه ژرف و عمیق برسد.

عضویت در آکادمی ملی علوم آمریکا

مریم میرزاخانی در مه سال ۲۰۱۶ به عضویت در آکادمی ملی علوم برگزیده شد. او نخستین ایرانی-آمریکایی است که به عضویت در این آکادمی برگزیده می‌شود.

سلیقهٔ سینمایی میرزاخانی بازتابی از ذات بدون مرز پژوهش اوست، که درگیر کاویدن «خصوصیات اشکال هندسی نامعمول» است. او می‌گوید: «گاهی مواقع احساس می‌کنم در یک جنگل بزرگ هستم و نمی‌دانم به کجا می‌روم؛ ولی به طریقی به بالای تپه‌ای می‌رسم و می‌توانم همه چیز را واضحتر ببینم. آنچه آن گاه رخ می‌دهد، واقعاً هیجان انگیز است.» فیلم مورد علاقهٔ او، داگویل، نگاهی خشن به آمریکای دوران رکود بزرگ است. وی گفته که در کودکی آرزو داشتهنویسنده شود. او گفت: «وقتی که بچه بودم رویایم این بود که نویسنده شوم. هیجان‌انگیزترین لحظاتم را به خواندن رمان می‌گذراندم، در واقع هر چیزی را به دستم می‌رسید می‌خواندم.» همسر وی یان وندراک، نیز دانشیار ریاضی دانشگاه استنفورد، و پژوهشگر سابق علوم کامپیوتر نظری مرکز تحقیقات آی‌بی‌ام و اهل جمهوری چک است و از او دارای یک فرزند به نام آناهیتا می‌باشد.

 

در اسفندماه ۱۳۷۶ اتوبوس حامل دانشجویان ریاضی شرکت‌کننده در بیست و دومین دورهٔ مسابقات ریاضی دانشجویی، که در آن تیم متشکل از میرزاخانی، ایمان افتخاری و حسین نمازی در آن رتبهٔ اول کشور را کسب کرده بودند، که از اهواز راهی تهران بود (مسابقات ریاضی دانشجویی در اهواز برگزار شد) به دره سقوط کرد و طی آن شش تن از دانشجوی نخبهٔ ریاضی دانشگاه صنعتی شریف شامل آرمان بهرامیان، رضا صادقی - برندهٔ دو مدال طلای المپیاد جهانی - علیرضا سایه‌بان، علی حیدری، فرید کابلی، دکتر مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی دانشجوی دانشگاه تهران که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بین‌المللی ریاضی بودند، جان باختند و مریم میرزاخانی از جمله دانشجویان بازمانده از این سانحه بود.

در تیر ۱۳۹۶ اعلام شد میرزاخانی به دلیل ابتلا به سرطان در بیمارستانی در آمریکا بستری است. یکی از نزدیکان او گفته است که حال وی وخیم است.میرزاخانی از چهار سال پیش به سرطان سینه مبتلا بوده، و این سرطان اکنون به مغز استخوان وی سرایت کرده است. پدر و مادر وی برای مراقبت از او به آمریکا رفته‌اند.

 

محمد علی نجفی مشاور ریاست جمهوری حسن روحانی به این پیشامد واکنش نشان داد و با بیان اینکه او جواهری برای زنان ایران و تمام زنان جهان است و گفت او به عنوان الگوی فروتنی و انسان دوستی در کنار توانمندی علمی و ذهنی است از همه خواست که برای سلامتی او دعا کنند.

وی در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۹۶ در اثر بیماری سرطان سینه درگذشت.

جوایز و افتخارات

  • مدال فیلدز ۲۰۱۴ سئول ("List of Fields Medallists")
  • جایزه بنیاد ریاضیات کلی در سال ۲۰۱۴ (Clay Mathematics Institute)[۵۱]
  • جایزه ستر از طرف انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۳[۵۲][۵۳]
  • جایزهٔ ای‌ام‌اس بلومنتال در سال ۲۰۰۹
  • Clay Mathematics Institute Research Fellow 2004.
  • Harvard Junior Fellowship Harvard University, 2003.
  • Merit fellowship Harvard University, 2003.
  • IPM Fellowship The Institute for theoretical Physics and Mathematics, Tehran, Iran, 1995-1999.
  • مدال طلا (با نمرهٔ کامل و نفر اول جهان). المپیاد جهانی ریاضی (کانادا ۱۹۹۵)
  • مدال طلا. المپیاد جهانی ریاضی (هنگ‌کنگ ۱۹۹۴)

حیات سیاسی و نظامی و مناسبات جعفر سلطان با انگلیس

حیات سیاسی و نظامی و مناسبات جعفر سلطان با انگلیس

 نویسنده: سعید حصاری

 
جعفر سلطان لهونی در اواخر دوره قاجار و تمام دوران سلطنت رضاشاه رئیس ایل اورامان لهون بود؛ و نقش پر رنگی در تحولات سیاسی و نظامی غرب کشور داشت. مناسبات و درگیری های او با دیگر رؤسای ایلات منطقه، روابطش با حکومت مرکزی ایران و مناسباتش با انگلیس او را در تاریخ محلی اورامان نامدار ساخته است.
ایل اورامان یکی از کهن ترین ایلات ایران در غرب کشور است. قلمرو این ایل که از ایلات یکجانشین بوده و مشخصات ایلی چندانی هم ندارد از شمال به مریوان، از جنوب به جوانرود، از شرق به کردستان و از غرب به عراق محدود می باشد. اورامان مرکب از دو بخش است: یکی اورامان لهون و دیگری اورامان تخت که به اصطلاح تخته قاپو هستند و ییلاق و قشلاق نمی کنند. اورامانیان خود را از نژاد ساسانی می دانند.(1) اشتغال اصلی اورامی ها، با توجه به اوضاع جغرافیایی منطقه، باغ داری است. زبان این ایل که به اورامی شناخته شده است از بازماندگان زبان های باستانی ایرانی است و زبان ادبی جنوب کردستان نیز هست.(2) واژه اورامان بر اساس کتب لغت کهن گونه ای آواز و خوانندگی است. ساختار سنتی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این ایل پیش از روی کار آمدن سلسله پهلوی منطبق با ساختار کلی سیاسی کشور بود و به همین دلیل چالشی با حکومت مرکزی نداشت. اما با برآمدن رضا شاه پهلوی و سیاست های ایل ستیزانه او، اورامانیان نیز در برابر اقدامات رضا شاه در حوزه ایلات مقاومت کرده و برخوردهایی را با دولت مرکزی داشتند.
دوران فرمانروایی جعفر سلطان مقارن با سال ترور ناصر الدین شاه قاجار (1313قمری) آغاز شد(3) و همان گونه که در پی خواهد آمد فعالیت های شورشی او بیشتر در واکنش به سیاست رضا شاه و تحریکات انگلیسی ها بوده است. دوران حکومت او مقارن بود با گسترش نفوذ انگلیس در مرزهای غربی و در عراق؛ به ویژه در محل هایی که نفت اکتشاف شده بود؛ چون کرکوک. جامعه ایران نیز در آستانه تحولاتی ژرف بود.
جعفر سلطان با آغاز جنبش مشروطه به طرفداری از این جنبش پرداخت.(4) حضور نیروهای عثمانی در مرزهای غربی پیش از انعقاد قرارداد 1914 میلادی، اشغال کشور توسط دولت های روس و انگلیس و حضور مأموران آلمانی و عثمانی در سال 1334 هجری قمری و وقوع جنگ اول جهانی، پیروزی انقلاب بلشویکی در شوروی به سال 1917 میلادی و تشدید حضور و دخالت انگلیس در ایران و مهمتر از همه انقراض سلسله قاجاریه و روی کار آمدن پهلوی، مهم ترین حوادثی بود که در دوران او روی داد و تمامی این رویدادها بر ایل اورامان تأثیر داشت و شخص جعفر سلطان که زعامت ایل را بر عهده داشت نقش پر رنگی ایفا نمود.
جعفر سلطان توانسته بود با ایجاد تفاهم در بین بازماندگان حوادث خونین پیشین و خاتمه دادن به خون ریزی های درونی و ایجاد زمینه های گسترش فعالیت های اقتصادی و آبادانی بر میزان محبوبیت خود در منطقه بیفزاید. رفتار فرمانروایان و حاکمان پیشین بیشتر بر آزار و اذیت زیردستان بود اما جعفر سلطان با درایت همه را گرد خود جمع کرده بود و با ایجاد جلسات مشورتی معمرین و بزرگان اورامان لهون در شورای ایل به انجام امور می پرداخت. این شیوه باعث نیرومندی بیشتر قوای او شده بود؛ چرا که با جمع آوری بیگ زادگان بی سرپرست و بازماندگان فرمانروایان، نیروی نظامی قابل توجهی در اختیار داشت؛ آن گونه که هنگام حرکت، حدود یک صد سوار از فرزندان و نوادگان و برادرزادگان همراه او بودند.(5) ساکنان اورامان لهون به نیکی از او یاد می کنند و این حسن رفتار، رضایت مشایخ منطقه را در پی داشت.(6)
او در مقر حکومت خود شهر نوسود، دارای عنوان مرزدار سرحدی بود و وظیفه گردآوری مالیات های محلی را نیز بر عهده داشت.(7)
از آنجا که ایل اورامان لهون از ایلات بزرگ کرد بود، جایگاه نسبتاً مهمی در سیاست های انگلیس در کردستان در دوران معاصر داشته است. بررسی رویدادهای تاریخی معاصر به ویژه در حوزه ایلات کرد بدون توجه به نقش عوامل انگلیس بیهوده خواهد بود.
سیاست انگلستان درباره خاورمیانه و سرزمین های کردنشین پس از جنگ اول جهانی اهمیت زیادی یافت؛ به ویژه با شکست نیروهای عثمانی در سال 1918 میلادی که برای خاورمیانه نقش تازه ای طراحی شد. نخستین اشاراتی که به این مرزهای جدید شده بود پیش از پایان جنگ در مکاتبات بین شریف حسین مکه و مک ماهون انگلیسی راجع به آینده سرزمین های عربی امپراتوری عثمانی منعکس است(8) از این زمان طرح تشکیل کشور مستقل کردستان نیز توسط انگلیسی ها شکل گرفت.(9) آرنولد توین بی مورخ مشهور انگلیسی نیز در این باره چنین پیشنهاد داده بود:« اگر بنا است واحدی به نام بین النهرین تحت حکومتی عربی با یاری انگلستان وجود داشته باشد در این صورت نتیجه طبیعی این امر این خواهد بود که کردستانی خودمختار نیز وجود داشته باشد و با یاری بریتانیا همان وظایفی را نسبت به بریتانیا انجام دهد که ایالت مرز شمال غرب (سرحد) نسبت به هند انجام می دهد.» او همچنین پیشنهاد داد کردستان عثمانی به حاکمیت ایران واگذار شود مشروط به اینکه کردستان خودمختار و از کمک خارجی بهره مند باشد.(10) در گزارش وزارت امور خارجه ایران به تاریخ 17 سرطان 1303، آمده است که انگلیسی ها « به تمام اکراد وعده داده اند... دولت انگلیس مسئول است که ملت کرد را مستقل نموده و استقلال آنها را محترم بشمارد.»(11)
بر اساس همین تحولات کردستان ایران و سران ایلات و عشایر کرد در برنامه های استعماری انگلیس قرار گرفته و تحریک و تلقین را دنبال و زمینه بروز شورش و ناآرامی ایجاد کردند. بر طبق گزارش های مربوطه، صاحب منصبان انگلیسی در این برهه با تمامی رؤسای کرد ایران، عراق و ترکیه در مذاکره بودند. اسماعیل آقا سیمیتقو یکی از آنان بود.(12)
انگلیسی ها بر آن بودند که همه ایلات و عشایر پراکنده و ناهمگون کرد را متحد نمایند. تمامی ایلات ایران از جمله ایلات اورامان و جاف و همچنین ایلات کرد کرمانشاه که با دیگر ایلات اختلاف مذهب داشتند نیز، از سوی انگلیسی ها به پیوستن به جنبش تجزیه طلبانه کرد تحریک و تشویق می شدند و تلاش زیادی برای الحاق آنان به اغتشاشات کردستان صورت می گرفت. یک گزارش ارسالی از غرب کشور حاکی است، انگلیسی ها برای به هم زدن وضعیت ایلات کرمانشاه و ملحق نمودن آنها به کردستان از هیچ گونه اقدامی خودداری نمی کردند؛ به طوری که قلخانی ها بالاخره به تحریک انگلیس ها شروع به اغتشاش کردند.(13)
این در حالی بود که به اذعان خود انگلیسی ها کردهای ایران به ویژه مناطق جنوبی کردستان ایران همچون مناطق اورامان و کرمانشاه با حکومت ایران مشکلی نداشته و متمایل بودند زیر پرچم ایران به حیات خود ادامه دهند.(14) البته پیشینه حضور انگلیس در ایران و روابط با بسیاری از خوانین و سران ایلات و قبایل همچون بختیاری ها و نارضایتی از حکومت های مرکزی همواره زمینه دخالت انگلیس را هموار می کرد.
بخشی از دلایل این قبیل تحریکات ایلات و به ویژه اکراد توسط انگلیس تسویه مسائل ایران و انگلیس بود. دولت انگلیس، که از دیرباز با بسیاری از ایلات و عشایر ارتباط داشت، در حل مسائل و اختلافاتش با دولت مرکزی از این روابط بهره می برد و با توجه به این که در این دوره مشکلاتی با حکومت ایران داشت بیشتر به ایلات نزدیک شد. مهم ترین این مسائل در اواخر قاجار و اوایل دوره پهلوی عبارت بودند از:
-مسئله بازپرداخت کمک های مالی ای که حکومت ایران در فاصله سال های 1914 تا 1920 از سفارت انگلیس دریافت کرده بود.
-جریان مربوط به اغتشاشات شیخ خزعل و حمایت انگلیس از او.
-شناسایی عراق از سوی ایران.
-اجازه پرواز خطوط هوایی انگلیس بر فراز مرزهای ایران.(15)
نزدیک بودن ایلات کرد به مرزهای غربی کشور تأثیر بسزایی در مناسبات ایران با انگلیس داشت؛ زیرا در غرب ایران، کشور تازه تأسیسی وجود داشت که علاوه بر آنکه تحت قیمومیت انگلستان بود، بخش مهمی از جمعیت آن نیز کرد بود. از سویی عشایر ناراضی با دیدن ناامنی و هجوم نیروهای مرکزی از مرزها می گذشتند و به نقاط امن عراق ( که تحت قیمومیت انگلیس بود) می گریختند و از سویی دیگر آنگاه که به کشور بر می گشتند این امکان را به دولت مرکزی می دادند که انگلیس را در معرض اتهام قرار داده و امتیازی به دولت برای کشمکش با دولتمردان انگلیسی در منازعات و اختلافات ذکر شده بدهند. تحرکات و تحریکات رؤسای کرد مثل جعفر سلطان و اسماعیل آقا سیمیتقو و سردار رشید را می توان در این چارچوب نیز تفسیر کرد.(16)
مورخ روس، ملیکف، بر این باور است که امپریالیست های انگلیسی، با حمایت از سران ناراضی و شورشی کرد همچون جعفر سلطان در پی کسب امتیاز بیشتر از حکومت ایران بودند و آن گاه که میان رهبران شورشی کرد و دولت سازش حاصل می شد انگلیسی ها از یاری سران شورشی دست می کشیدند؛(17)و یا با توافق ایران و انگلیس آتش این شورش ها نیز خاموش می شد. به طور کلی انگلیس در حدود سال های 1917 تا 1922 در مناطق کردنشین حضور فعالانه ای داشت. شروع این سیاست که در طرح تجزیه کردستان منعکس است موجب تقویت عده ای از رؤسای منطقه ای توسط عوامل انگلیس شد. پس از پایان جنگ اول جهانی و تثبیت نسبی کشورهای منطقه از شدت حمایت از طرح مزبور کاسته شد و مسئله کردستان صرفاً به ابزاری برای اعمال فشار بر کشورهای منطقه تبدیل شد.(18) مناسبات و حمایت گاه و بی گاه انگلیس از جعفر سلطان را نیز در این راستا می توان ارزیابی کرد.
انگلیسی ها در آن سال ها مرتباً با جعفر سلطان و دیگر خوانین اورامای ملاقات و با پرداخت مبالغ گزافی آنها را راضی نموده بودند که در مواقع ضروری عده کثیری سوار برای انجام مقاصد انگلیس آماده کنند و صاحب منصبان انگلیسی همواره با هواپیما در اورامان و مریوان تردد و با رؤسای عشایر مذاکره می کردند.(19) جعفر سلطان تا آخر فرمانروایی خود ماهیانه یکصد لیره از انگلیس دریافت می کرد و هر ماه فرستاده ای از سوی او برای دریافت آن به عراق می رفت.(20)
تیمورتاش (وزیر دربار پهلوی) در نامه ای به سر رابرت کلایو (وزیر مختار دولت انگلیس در ایران) با اشاره به سوابق برخی اقدامات انگلیس در دوران جنگ اول جهانی در ایران، انعقاد قرار داد 1919 و تشکیل پلیس جنوب، این موارد را باعث خدشه دار شدن وجهه آن کشور نزد ایرانیان می داند. وی متمرکز سازی را از مهمترین اهداف دولت ایران و هماهنگ با اهداف انگلیس می داند و می نویسد:
... به طور منطقی فرض را بر این می دانیم اگر دولتی در یک کشور اهداف خاصی را دنبال نکند ترجیح می دهد با نمایندگان دولت مرکزی به گفتگو بنشیند تا با یک نظام الیگارشی. مسلماً انگلستان چنین وضعی با ما دارد. به خصوص به دفعات به ما اطمینان داده است طرفدار ایرانی متمرکز و قدرتمند است و مهمتر از هر چیز ایرانی شکننده، بی قدرت، بدون سازمان و ابزار مقاومت به میدان بسیار خوبی برای گسترش اندیشه های جدید که در منطقه پیرامون خود احساس می کنیم تبدیل می شود. گسترش این اندیشه های جدید، جهان به ویژه قلمرو تحت نفوذ انگلستان را با تهدید روبرو می کند و این وضع به نظر من نمی تواند برای انگلستان زیاد به مصلحت باشد.(21)
تیمورتاش دخالت انگلیس در قضیه شیخ خزعل را مهمترین دلیل تضعیف سیاست انگلیس در دفاع از تمرکز گرایی ایران می داند و می افزاید:« دولت ایران متمرکز سازی کشورش را آنقدر موافق با منافع مشروع انگلیس می دید که انتظار چنین خلف وعده ای را نداشت.»(22)
وزیر دربار پهلوی با اشاره به نامه رابرت کلایو که نوشته بود:« در طی شورش های گوناگون قبایل بلوچستان، فارس، لرستان و بختیاری ها دولت بریتانیا موضع کاملاً بی طرفی اتخاذ کرده است» می پرسد دولت بریتانیا که ظاهراًَ در پی ایرانی قدرتمند است چه لزومی دارد پیمان بی طرفی خود را بشکند و به هواداری شورشیان روی آورد؟
او همچنین به این بخش گفته های کلایو که « نه تنها اسلحه ای برای ایلات و عشایر تأمین نشده...» اشاره کرده و عوامل انگلیس را بی گناه نمی داند. تیمورتاش در این نامه به اقدامات لورنس عربستان (جاسوس معروف انگلیسی) اشاره کرده و می گوید وقتی که مطبوعات یک کشور تحت قیمومیت انگلیس (عراق) مطالبی را درباره دست داشتن کلنل لورنس در شورش اکراد منتشر می کنند چرا این چنین نیندیشد.(23)
حوادث و وقایع سال های نخستین سلطنت رضا شاه پهلوی بیشتر به درگیری های مسلحانه با ایلات و عشایر سرکش، که تمایلی به پذیرش سیاست تمرکزگرایی در حوزه عشایر نداشتند، گذشت. بیشتر سران و رؤسای ایلات و عشایر که پیش از آن دارای استقلال و قدرت محلی نسبی بودند در برابر این سیاست رضا شاه که بعضاً به زور اسلحه و اجبار انجام می شد مقاومت می کردند. ایلات کرد گر چه به دلایلی اهمیت دیگر ایلات مهم کشور چون بختیاری ها و قشقایی ها را نداشتند، اما به هر روی مشمول اقدامات تمرکزگرایانه رضا شاه بودند و بسیاری از سرکردگان کرد در برابر این اقدامات پایداری کردند. جعفرسلطان دقیقاً به همین دلیل سر به طغیان و نافرمانی برداشت. به نظر می رسد با توجه به آنکه سلسله پهلوی نخستین خاندان حکومتگر ایرانی غیرایلی بود و تشکیل اولین حکومت کاملاً متمرکز را در سر داشت، برخوردش با ایلات اجتناب ناپذیر بود. لذا جنگ با ایلات یکی از مهمترین دغدغه های حکومت ایرانی بود. قشون تازه تأسیس ایران با اسمعیل (سمیتقو) در سال 1301، شاهسون ها در سال 1302، ایلات لر در سال های 1302 و 1303، شیخ خزعل 1303، کردهای خراسان 1303، ترکمن ها 1302، طوایف بلوچستان 1307 و عشایر جنوب در سال 1309-1307 در جدال بود.(24)
جعفرسلطان در ابتدای امر مخالفتی با پهلوی نداشت و مطیع دولت مرکزی بود؛ حتی در اجرای برخی اوامر دولتی همکاری می کرد. به گفته شیخ محمد مردوخ کردستانی، جعفرسلطان و پنج نفر از پسرانش حقوق ماهیانه از دولت پهلوی دریافت می کردند(25) و تا زمانی که خود او را به خلع سلاح مجبور کردند هیچ مخالفتی از سوی او بروز نکرد. مردوخ در نامه خود به جعفرسلطان او را دارای سوابق خدمت به دولت مرکزی دانسته است.(26) خود جعفرسلطان نیز در پاسخ این نامه، به سابقه اطاعت از دولت مرکزی و خدمتگزاری در راه دولت از راه سرکوب عشایر و اجرای اوامر دولت و دریافت خلعت و مواجب اشاره می کند.(27) حتی زمانی که سمکو (سیمیتقو)، شیخ صلاح الدین و فرامرزی نامی را به نمایندگی خود نزد جعفر سلطان اعزام و به او پیشنهاد داد از اورامان به قوای دولتی حمله کند و خود سمکو نیز از مهاباد به قوای دولتی حمله کرده و منطقه را از مأموران دولتی پاک کنند، جعفرسلطان این پیشنهاد را نپذیرفت.(28)
جعفرسلطان در جریان حوادث و رویدادهای منطقه بازیچه دست عوامل انگلیس شد؛ گر چه ایجاد و تقویت یک حکومت مرکزی وابسته از سوی انگلیس حمایت می شد و این مسئله به منظور جلوگیری از نفوذ همسایه قدرتمند شمالی، وجود منافع اقتصادی فراوان در ایران از جمله شرکت نفت ایران و انگلیس و نزدیکی به هند بود اما برای توسعه نفوذ در ایران بر آن بودند که در مقاطعی با سرگرم کردن حکومت مرکزی در مرزها و طغیانگری ایلات و طوایف، دولت را بیشتر به خود نیازمند و وابسته سازند. رویارویی جعفرسلطان با حکومت مرکزی که با حمایت ضمنی انگلیس همراه بود، از این دیدگاه قابل درک است.
از سوی دیگر تحرکات جعفرسلطان و سمکو و دیگران بیشتر در راستای حفظ قدرت محلی و حوزه اقتدار نسبی خود بود و هیچ نشانی از وجود ناسیونالیسم کردی و به تبع آن تجزیه طلبی نبود. لذا چنین به نظر می رسد که این شورش های کم دوام بی ارتباط با جریان سیاسی، بیشتر در حد و اندازه شورش های عشیره ای و محدود باقی ماندند؛(29) حسن ارفع درباره شورش های مناطق کردنشین ایران در سال 1308 و تفاوت آن با مبارزات کردهای عثمانی در سال های 1925، 1930 و 1937 میلادی می نویسد که هیچ گونه شباهتی میان این مبارزات نیست؛ چون شورش های کردهای ایران تنها برای حفظ اقتدار محلی و سلطه نسبی خود، و نه برای کسب استقلال و جدایی طلبی از خاک ایران، بوده است.(30)
جعفرسلطان در فاصله سالهای 1297 تا 1310 خورشیدی در منطقه ای از شرق حلبچه و شهرزور و از جنوب تا گردنه پلنگانه و مرز جاف جوانرود حکمرایی داشت.(31)
یکی از رویدادهای سال های نخستین فرمانروایی جعفرسلطان، درگیری با سران ایل جاف جوانرود بود. در این درگیری، که دلیل آن رقابت های منطقه ای بود، حسین خان ظفرالملک، حاکم اردلانی جاف جوانرود، با همدستی عبدالکریم بیگ، وکیل جوانرود در سال 1328 هجری قمری، اردویی برای سرکوبی جعفرسلطان اعزام کردند؛ اما نیروهای جعفر سلطان به فرماندهی افراسیاب بیگ برادرزاده جعفر سلطان قوای جوانرودی را شکست دادند.(32) این گونه درگیری ها با توجه به کثرت ایلات منطقه اجتناب ناپذیر بود.
برخورد با قوای عثمانی از دیگر وقایع قابل ذکر دوره ریاست جعفرسلطان است. در سال های آغاز فرمانروایی جعفرسلطان عده ای از سربازان عثمانی که برای خرید اجناس وارد خاک ایران شده بودند نسبت به اهالی اجحافاتی کرده بودند. جعفرسلطان به محض اطلاع از این قضیه دستور می دهد گوش آن افراد را بریده و به اردوی خود اعزام کنند. پس از این اقدام قوای عثمانی به قلمرو وی حمله کردند. جعفرسلطان دو ماه در برابر آنها مقاومت کرد و پس از چندی بسیاری از مناطق تحت سلطه عثمانی از قبیل موسکال، هوار، پالانیه و چند روستا را تصرف کرد و چون عثمانی درگیر جنگ اول جهانی بود و مجال پرداختن به جعفرسلطان را نداشت او بر قدرت نمایی خود افزود و در نتیجه بر اقتدار و نفوذ او بسیار افزوده شد.(33) پسران او نیز هر یک بر مناطقی حکم می راندند. این پسرها در مناطق تحت حکم خود قادر به هر کاری بودند و هرگونه مالیات و وجوهاتی را اخذ می کردند. آنها مطیع جعفرسلطان بودند، بدون این که وجهی به او بپردازند.(34) پیشروی نیروهای جعفرسلطان در دل متصرفات عثمانی که پس از تصرف بغداد توسط انگلیس روی داد، موجبات جلب توجه انگلیسی ها با جعفرسلطان شد و منزلت و مقام او را نزد آنان بیشتر کرد.(35)
درگیری های مرزی با عثمانی ها در سال 1332 قمری برابر با 1914 میلادی انجام شد. پیش از آن دولت انگلیس و عثمانی به جعفرسلطان مواجب پرداخته بودند که در مواقع ضروری از حمایت او در انجام برنامه های خود استفاده کنند. در این برهه که سیاست انگلیس مبتنی بر تغییر و تحول مرزهای خاورمیانه بود، جعفرسلطان و نیروهایش به مثابه مرزداران کشور اقدام کرده و مدتها با قوای عثمانی که به نواحی کردنشین ایران پیشروی کرده بودند به نبرد پرداختند.
یکی دیگر از وقایعی که در آن جعفرسلطان حضور داشت فتنه سالارالدوله بود. سالارالدوله پسر مظفر الدین شاه قاجار، که سودای سلطنت در سر داشت، شورش های چندی را انجام داد که بیشتر این شورش ها به پشت گرمی ایلات غرب کشور صورت می گرفت. او ابتدا در سال 1325 قمری به هواداران مشروطه خواهان به سوی پایتخت لشکر کشید که شکست خورد و در کنسولگری انگلیس در کرمانشاه پناه گرفت(36) و در نهایت مدتی در باغ عشرت آباد زندانی بود. شورش دوم او پس از فتح تهران توسط آزادی خواهان و به بهانه کمک به شاه مخلوع و سرکوب مشروطه خواهان بود که در سال 1329 قمری روی داد.(37)
سالارالدوله در غرب ایران سران ایلات و عشایر را گرد خود جمع و شروع به تجهیز قوا نمود. بسیاری از سران ایلات به او پیوستند از جمله جعفرسلطان. پس از کودتای سوم اسفند و اجرای سیاست تمرکز نیز، در اسناد و مدارک قشون و وزارت جنگ اخبار و اطلاعاتی حاکی از ارتباطات سالارالدوله و جعفرسلطان به چشم می خورد.(38) دولت انگیس بارها سالارالدوله را تحریک به اغتشاش در ایران کرده و کمک های مادی و معنوی فراوانی به او می کرد و در مواقع لازم نیز امنیت او را فراهم و زمینه نجات او را ایجاد می کرد و او را همواره در خارج از ایران نگه داشته و هر گاه سیاستشان اقتضا می کرد و بر آن می شدند که دولت وقت را مستأصل کنند او را به ایران می فرستادند. دولت انگلیس به او گذرنامه انگلیسی داده و بارها به او وعده تسلیم تاج و تخت ایران را داده بود.(39)
سالارالدوله همچنین در اواخر سال 1304 شمسی که در ترکیه بود، پس از آگاهی از انقراض قاجاریه به ایران آمده و مجدداً به جمع آوری نیرو پرداخت. او نامه هایی را با سرمارک سالارالدوله پادشاه ایران وارث تاج و تخت قاجاریه به اطراف می فرستاد.(40) دولت انگلیس که ابتدا از برنامه های سالارالدوله در کردستان حمایت می کرد پس از آنکه از ابعاد شورش در کردستان ایران و احتمال بازتاب آن در کردستان عراق بیمناک شد، از حمایت سالارالدوله دست کشید. سالارالدوله در نامه خود به سر هنری داده ضمن اشاره به این نکته که بدون همراهی انگلیس قادر به انجام کاری نیست ذکر کرده بود37 تن از رؤسا و کدخدایان کردستان مراتب تبعیت خود را اعلام داشته اند.(41) جعفرسلطان نیز یکی از این رؤسا بود که با سالارالدوله همراه شده بود. محمود خان دزلی در شرحی به همراهی سلطان لهون با سالارالدوله و انگلیسی ها اشاره کرده و بر این باور است که جعفرسلطان که نعمت دولت ایران را می خورد به انگلیس خدمت می کند و نوشتجات امیرلشکر غرب را تمسخر می کند.(42)
وزیر مستعمرات انگلیس ال امری در 15 شهریور 1305 در پاسخ سالارالدوله اظهار داشته بود:
من به عنوان نماینده دولت اعلیحضرت [پادشاه بریتانیا] که با دولت ایران روابط مودت آمیز دارد نمی توانم در مورد اموری که صرفاً به روابط [افراد یا طوایف ایرانی] با دولت ایران [مربوط] می شود با افراد یا طوایف ایرانی وارد هیچ گونه مکاتبه ای بشوم به ویژه آنکه تحت هیچ شرایطی نمی توانم اتباع ایران را به عدم وفاداری نسبت به کشور خودشان تشویق کنم.(43)
سالارالدوله بار دیگر، و برای آخرین بار، در شهریور 1306، اردویی را مرکب از تفنگچی های اورامانات به رهبری جعفرسلطان و پسرانش تهیه کرده و به قصد تصرف کرمانشاهان حرکت کرد و تا نزدیکی روانسر نیز پیش آمد. در آنجا هنگ پیاده گارد نادری و قوایی تحت فرماندهی سلطان گریش خان ارمنی که مأمور مقابله و سرکوب سالارالدوله بود به نبرد او رفته و با یاری اهالی منطقه او را شکست داده و سالارالدوله نیز به ترکیه فرار کرد.(44) سالارالدوله پس از آن دیگر هیچ وقت به ایران نیامد. در این شورش نقش انگلیس بسیار پر رنگ بود.
طی این سالها جعفرسلطان گاهی با دیگر سران منطقه متحد بود و گاهی نیز به توصیه انگلیس با آنان به نبرد می پرداخت. از جمله این سران، شیخ محمود برزنجی بود که مناسباتش با انگلیس افت و خیز بسیار داشت. اقدامات دولت انگلیس برای ایجاد مرزهای جدید در خاورمیانه به ویژه سرزمین های کردنشین پی آمدهایی در منطقه به دنبال داشت. برزنجی هم به واسطه دارا بودن مقام شیخ طریقت نقشبندی و هم به عنوان رهبر سیاسی و حامی طرح انگلیسی ایجاد کشور مستقل کردستان مورد توجه بسیار بود.(45) فعالیت های وی چه در مواقعی که با انگلیسی ها همراه بود و چه آنگاه که علم طغیان و شورش بر ضد تشکیلات انگلیس بر می افراشت درگیری کردهای ایران به ویژه سران اورامان و جعفرسلطان را نیز به دنبال داشت. بخشی از علل این تأثیرات به واسطه آن بود که اینان پیوندهای ایلی و ملکی با هم داشتند و بخشی از املاک سران کرد ایران در آن سوی مرزها واقع بود.(46)
شیخ محمود برزنجی که در سال 1918 (1297 خورشیدی) از سوی انگلیسی ها به سمت حاکم سلیمانیه برگزیده شده بود، در سال 1299 نمایندگان و عوامل انگلیس را از سلیمانیه اخراج کرد. در این واقعه بسیاری از سران اورامان با او همراه بودند. در جریان این درگیری ها مناطق اورامان ایران نیز بارها از سوی انگلیسی ها بمباران شد.
در این زمان که شیخ محمود در برابر انگلیسی ها علم طغیان برداشته بود انگلیسی ها برای سرکوب او با پرداخت پول، سران کرد را با خود همراه می کردند. طبق گزارشی در تاریخ 7 سرطان 1303 دو نفر صاحب منصب انگلیسی به اورامان رفته و با جعفر سلطان و محمود خان مریوانی ملاقات کرده و وجوهی را به آنان داده تا وقتی که قوای انگلیسی به سلیمانیه حمله می کنند، کلیه اورامی ها و مریوانی ها نیز حرکت و شیخ محمود را از دو طرف محاصره کنند.(47) پس از آن که دولت انگلیس توانست با تعیین مقرری، جعفر سلطان را از شیخ محمود جدا کند، دولت ایران نیز به شیخ محمود پناهندگی داد.(48) بعدها نیز هرگاه روابط شیخ محمود با انگلیسی ها حسنه می شد، رؤسای قبایل منطقه از جمله جعفرسلطان در مقابل دریافت مقرری مجدداً به درخواست انگلیس با شیخ محمود همراه می شدند. در واقع مناسبات شیخ محمود با انگلیسی ها و پشت گرمی او به کوهستان های اورامان و حمایت گاه و بی گاه سران کرد ایران از او و همچنین ارتباط با دیگر شورشیان ایرانی مثل سردار رشید اردلان و اسمعیل آقا سمکو زمینه های ارتباط و تماس بیشتر رؤسای عشایر با انگلیس را در پی داشت.
طبق گزارش فرمانده تیپ مختلط کردستان در تاریخ 13 آذر 1306، انگلیسی ها با جدیت فوق العاده در پی آن بودند که یک اطمینان حقوقی از شیخ محمود حاصل کنند و کلیه اکراد این حدود را تحت امر مشارالیه در آوردند تا در مواقع مقتضی طبق درخواست آنها قیام نماید. در این راه بسیاری از سران کرد چون محمود خان دزلی و جعفر سلطان را با پرداخت مواجب با خود همراه کردند.(49)
علاوه بر آن، هنگامی که انگلیسی ها با محمود خان دزلی، که رئیس طایفه بهرام بیگی اورامان و از هم فکران شیخ محمود برزنجی بود، درگیر بودند، جعفر سلطان با انگلیسی ها همکاری نمود و حتی به انگلیسی ها تعهد داد که با محمود خان دزلی نبرد و او را دستگیر کند.(50) سفارت بریتانیا در تهران طی نامه ای از وزارت خارجه ایران خواست که دولت ایران مانع از حمله محمود خان دزلی به حلبچه شود. اما گزارش های حکومت کردستان حاکی از آن بود که همه خوانین کردستان علی الخصوص خوانین اورامان و جعفرسلطان اطمینان داده اند چنین کاری انجام نخواهد شد و این قضیه شایعه ای بیش نیست. درخواست توام با تهدید انگلیس مبنی بر اینکه در صورتی که جلوی حمله محمود خان دزلی به پنجوین در خاک عراق گرفته نشود، با هواپیما به او حمله خواهد کرد حکایت از آن داشت که تحرکات اورامان فراتر از شایعه است؛ چون محمود خان دزلی طی مکاتبه ای ضمن تأیید این شایعات اظهار داشته بود از قورخانه دولتی برای مقابله با کفار انتظار کمک دارد و « در صورتی که دولت از من تصاحب نکند البته من هم صاحبی برای خود پیدا خواهم کرد.»(51)
به هر حال در جریانات مربوط به محمود خان دزلی که جعفرسلطان گاه با او متحد و گاه در نبرد بود، دخالت و نقش انگلیس هویدا بود. فرمانده تیپ مستقل کردستان گزارش می دهد بر اساس « اطلاعاتی هم که فدوی از ناحیه جعفرسلطانی ها و سایر عشایر اطراف تحصیل نموده... مأموران سیاسی دولت انگلیس در قضایای سلیمانیه و اکراد آن حدود دخالت هایی دارند... عشایر ایرانی نیز کاملاً از مأمورین سیاسی [انگلیسی] حرف شنوی داشته، به اظهارات آنها اطمینان و اعتماد کامل دارند. منجمله ویس کنسول [سلیمانیه] اطلاع می دهد جعفر سلطان راجع به استقلال کرد حکومت را تهدید و مفتش اداری سلیمانیه به حلبچه رفته او را ملاقات و به محل خود عودت می نماید. بدیهی است رجعت جعفر سلطان صرف نظر از تهدید نمودن حکومت که موضوع فوق را تأیید می نماید از همان نقطه نظر حرف شنوی است... در صورت اقتضاء به جعفرسلطان تذکر داده شود که به هیچ وجه نبایستی در قضایای دزلی مداخله و تقویتی نماید.»(52)
واقعیت این است که جعفر سلطان پیرو سیاست و هدف خاصی نبوده است. او به عنوان رئیس ایل با سه موقعیت و مسئله متفاوت در ارتباط بود که می بایست در آن میان قدرت ایلی خود را حفظ کند و در مواقع مختلف راهکارهای مختلفی داشته باشد. این سه موقعیت و مسئله عبارت بود از حکومت پهلوی و سیاست های انقیاد ایلات، شورشگران کرد و مسئله کردستان و مهمتر از اینها انگلیس و سیاستهایش در منطقه. او بر عکس بسیاری از رؤسای ایلات و عشایر چون قشقایی ها، بختیاری ها و لران که در بسیاری موارد سلطنت رضا شاه را مطلقاً نمی پذیرفتند و حتی برخی از آنان قرآن مهر کرده بودند که از رضا شاه اطاعت نکرده و او را به پادشاهی نپذیرند(53) مخالفتی با رضا شاه و دولت مرکزی نداشت و تنها وقتی که او را به خلع سلاح مجبور کردند علم طغیان برداشت. پیش از آن حتی بارها با مأمورین دولتی همکاری کرده بود. از جمله در سال 1305 خورشیدی که امیر عبدالله طهماسبی به منظور جلب نظر سران عشایر به ویژه اورامان لهون به منطقه وارد شد، توانست حمایت جعفرسلطان را به دست آورد. همچنین در همان سال، وقتی که نیروهای دولتی به فرماندهی سرهنگ اسدالله خان به رزاو رهسپار بودند، به دعوت سرتیپ محمد خان شاه بختی به کمک اردوی دولتی شتافت(54) و موقعی که در سال 1306 خورشیدی (ژوئن 1927) نیروهای دولتی برای خلع سلاح عشایر یاغی به همدان وارد شدند، محمد امین بیگ لهونی پسر جعفر سلطان به همراه محمود خان دزلی به یاری قوای دولتی رفتند.(55) در همین سال (1306) تعدادی از پسران جعفر سلطان در سنندج با رضا شاه دیدار کردند و حتی خود جعفرسلطان پیشنهاد کرده بود که در شوشمی واقع در سر راه سلیمانیه و حلبچه اداره گمرک تأسیس شود.(56)
اما مسئله دریافت حقوق توسط جعفرسلطان و پسرانش از انگلیس و اصولاً داشتن روابط با آن دولت همواره نگرانی هایی را به دنبال داشت(57) و با حمایت و تقویت او تسلط انگلیس می توانست مشکلاتی را موجب شود.
هنگامی که حکومت ایران بر آن شد که جعفرسلطان را خلع سلاح کند، عوامل انگلیس با او و بسیاری از سران منطقه در ارتباط بوده و اگر چه در مکاتبات خود همواره به رعایت حسن همجواری با دولت ایران و عدم ارتباط و حمایت سران متمرد تأکید داشتند، اما در حقیقت چنین نبود و به استناد بسیاری از شواهد و گزارش های موجود، کارگزاران انگلستان ارتباط گسترده ای با رؤسای ایلات داشته و شورشیان فراری به خاک عراق را زیر چتر حمایت خود داشتند و از استرداد آنها خودداری می کردند. در این باره کفیل وزارت امور خارجه عراق در گفتگو با سفیر ایران اظهار می دارد «آن قدر که در قوه ما است در تسلیم محمدرشید کرده و می کنیم و حتی دیروز هم کتباً امر دادم محمدرشید را تسلیم کنند ولی انگلیسی ها قویاً مخالفت می کنند و در جواب من اظهار کرده اند که مشارالیه عراقی است و در خاک عراق املاک زیاد دارد و نمی توان او را تسلیم نمود.»(58) همین مقام عراقی می افزاید رویه انگلیسی ها در اغتشاش کردستان رو به تزاید و هر روز به عناوینی مردم را تحریک و ترغیب علیه حکومت می نمایند.(59) محمد حسین بدیع، از کنسولگری ایران در بصره، در تاریخ 21 /2 /1309 گزارش می دهد کلنل لورنس جاسوس معروف عربستان در لباس کردی به کردستان رفته و خود را عبدالحافظ صلاح الدین، یکی از مشایخ طریقت معرفی و مشغول طراحی انقلاب در کردستان است.(60) طبق گزارش سفارت ایران در بغداد در تاریخ 26 /3 /1309 جاسوس های انگلیسی در کردستان در رفت و آمد بوده و بعضی از رؤسای اکراد ایران از جمله جعفرسلطان و محمود خان دزلی هر یک از انگلیسی ها شهریه دریافت کرده و پسر جعفرسلطان هم که ساکن عراق است از انگلیسی ها حقوق دریافت می کند.(61)
در تاریخ 9/9 /1309 جماعتی از اکراد در سلیمانیه تشکیل و با نظر و موافقت انگلیسی ها تلگراف هایی به حکومت عراق و مجامع بین المللی راجع به مجزی شدن از حکومت عراق و استقلال تام کردها مخابره نموده و چند مرتبه افراسیاب بیگ با بعضی از اولادهای جعفرسلطان هم در مجالس آنها حاضر شدند.(62)
چنین بر می آید که مأمورین عالی انگلیس در عراق به بهانه تشکیل کردستان مستقل دائماً مشغول اقدام و دسیسه بوده و ملاقات هایی با رؤسای اکراد ایران و ترکیه داشته و برای پیشبرد مقصودی که داشتند به وسایل مختلف محرک اکراد ایران و ترکیه شده تدریجاً فکر استقلال طلبی را در آنها تولید و تقویت نموده و با کمک های مادی و معنوی، آنها را وادار به شورش می کردند؛ چرا که بر این باورند که از این طریق زودتر به مقصود می رسند.(63)
ارتباطات جعفرسلطان با انگلیسی ها و ممانعت از خلع سلاح، باعث شد در سال 1310 دولت مرکزی برای سرکوب او اقدامات جدی انجام دهد. در 18 فروردین 1310، وزیر امور خارجه به وزارت جنگ می نویسد طبق گزارش ویس کنسولگری ایران در سلیمانیه، در اول فروردین ماه، جعفر سلطان به وسیله برادرزاده اش افراسیاب بیگ و وسایل دیگر، نامه هایی به مفتش اداری انگلیس ارسال داشته و درخواست کرده است با توجه به خدماتی که در این مدت به انگلیسی ها نموده اکنون که اولیای دولت ایران تصمیم گرفته اند که او را دچار صدماتی بنمایند، بنابراین در چنین موقعی تقاضا دارد که انگلیسی ها از او حمایت نمایند. مفتش مزبور هم چنین پاسخ داده که اگر نامبرده خدمتی نموده در مقابل هم شهریه و حقوق دریافت کرده است و ابداً حاضر برای کمک و حمایت نمی باشد و بهتر آن است که اوامر دولت شاهنشاهی را اطاعت نمایید. طبق همین مراسله، اظهار شده که انگلیسی ها همچنان از جعفرسلطان حمایت کرده و مواجب و حقوق او را پرداخت می کردند و جعفرسلطان مشغول خرید اسلحه و جمع آوری نیرو می باشد.(64)
در مهرماه 1310 رضا شاه به کرمانشاه رفته و به فرمانده هنگ کرمانشاه، سرهنگ حاجی علی رزم آرا، دستور داد به همراهی سرهنگ علی شاه مشترکاً از کرمانشاه و سنندج برای خلع سلاح جعفرسلطان حرکت کنند.(65) رضا شاه با توجه به آنکه در سال 1925 افرادی چون محمود خان دزلی، سردار رشید اردلانی و جعفرسلطان به سالار الدوله کمک کرده بودند خلع سلاح آنان را لازم می دانست. به گفته رزم آرا، جعفرسلطان در این تاریخ نود سال سن داشت و در نواحی پاوه، جوانرود و دیگر نقاط مجاور از کوچکترین نفوذ و قدرت دولت جلوگیری می کرد و اصول اداری او از دیگر عشایر به کلی متفاوت بود.(66)
در آذر ماه 1310 سرهنگ حاجی علی رزم آرا از کرمانشاه و سرهنگ علی شاه خان رحیمی از سنندج به طرف اورامان حرکت کردند. پس از یک ماه زد و خورد، منطقه لهون به تصرف قوای دولتی در آمد و جعفرسلطان و افرادش به عراق گریختند. سرتیپ صادق خان کوپال از طرف دولت ایران با دولت عراق تماس گرفته و خواستار تحویل جعفرسلطان و اعوانش شد. اما دولت عراق اظهار داشت از ورود جعفرسلطان به خاک عراق بی خبر است و او در کوههای ایران مخفی است.(67)
جعفرسلطان که خود و ایلش می بایست خلع سلاح می شدند، ادعا داشت باید آخرین فرد خلع سلاح شده در منطقه باشد. او در مکاتباتش با شیخ محمد مردوخ کردستانی که از جانب اردوی دولتی صحبت می کرد به این موضوع اشاره کرده است. پس از آن که در درگیری قوای دولتی به فرماندهی سرهنگ غلامحسین نیروهای جعفرسلطان متواری شدند (14 شعبان 1350)، مردوخ که از خاندانی معتبر و سرشناس در منطقه بود و خود نیز جایگاه برجسته ای داشت و در این درگیری ها با قوای دولتی بود به او چنین نوشت:
جناب امیرالامرا العظام آقای جعفرسلطان سردار معتضد حکمران لهون و مضافات دام اقباله بارها به شما نوشته ام این آخرین بار هم باز می نویسم که عصر عشایری و دوره ملوک الطوایفی سپری شده. تمام رؤسای عشایر ایران و امرای طوایف مملکت سر تسلیم به درگاه شاهنشاه عظیم الشأن پهلوی خم کرده همه مطیع و فرمانبردار شده اند. چه شده که شما با آن همه سوابق خدمت که دارید- پس خود را به پرتگاه بدبختی نزدیک می نمایید- هر چه زودتر لازم است که خود را مطیع و خدمتگزار معرفی نموده اوامر دولت را انجام دهید و گردن و دوش خود را از بار گران اسلحه آزاد و آسوده نمایید. سرپیچی و تمرد از اوامر پدرانه دولت جز بدبختی و مذلت نتیجه دیگری نخواهد داشت. جمعیت و قوای عشایری وقتی شکوه و شوکت دارد که تحت فرمان دولت باشد و گرنه صورت یخ را خواهد داشت که در مقابل اشعه آفتاب در قلیل زمانی آب شده نیست و نابود می شود. تشکیلات عشایری بی اساس و غیر قابل اعتماد است. اما به عکس اقتدارات دولت روزافزون و پایان ناپذیر است. پس در مقام خیرخواهی و صلاح اندیشی به شما می نویسم که هر چه زودتر رافت و عطوفت دولت را با آغوش باز استقبال نموده اسلحه خود را هر چه سریعاً به وسیله نماینده خودتان روانه شهر نمایید. من هم به موجب اطمینانی که از طرف حضرت فرمانده تیپ دارم به شما قول می دهم که تا حیات دارید با نهایت احترام و عزت به حکومت محل باقی بوده آسوده و راحت زندگانی نمایید. حقوقی هم که سابق به شما و کسان شما داده می شد در آتیه هم به عنوان حکومت و امنیه محل به شما خواهد رسید... من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم- خواه تو از سخنم پند گیر و خواه ملال. در خاتمه این نکته را هم به طور تأکید تذکر می دهم که تمام خوشبختی و بدبختی شما بسته به جواب همین مراسله است که اطاعت کنید یا تمرد نمایید دیگر خود دانید.(68)
پاسخ جعفرسلطان:
...دستخط مبارک که سراسر موعظه و نصیحت پدرانه بود زیارت شد. خاطر مبارک مطلع است اول کسی که برای خدمتگزاری دولت و سرکوبی عشایر این حدود حاضر شد بنده خانه زاد بودم که در نتیجه فداکاری و خدمت گزاری هم نائل خلعت و مواجب و امتیاز شدم. حالا چه واقع شده که جزو خائنین به شمار می آیم و از من اسلحه مطالبه می کنند. خود حضرت عالی می دانید که عشایر این حدود خارج و داخل با من دشمن هستند. هر آن دولت از عشایر هم جوار اسلحه پس بگیرد بنده هم حاضرم اسلحه خود را بار کرده تقدیم نمایم. اگر نه دشمنان بنده هم دارای اسلحه باشند بنده بی اسلحه چگونه می توانم در این سنگلاخ زندگانی نمایم. در دو صورت بنده حاضرم اسلحه را تحویل بدهم اول اینکه از تمام عشایر این حدود اسلحه را پس بگیرند. بنده هم بی گفتگو آنچه اسلحه دارم تقدیم می نمایم یا اینکه یک نفر مثل آقای آصف اعظم ضمانت بکند و به من اطمینان بدهد بنده خودم با اسلحه و خانه و بچه ام به شهر می آیم و اسلحه را تحویل می دهم قول و اطمینان رؤسای قشونی برای بنده نتیجه ندارد. امروز یک نفر رئیس محترم به بنده قول می دهد فردا او می رود و دیگری می آید. هیچ گوش به حرف و قول رئیس سابق نمی دهد و هرگونه بار ناطاقت گردن بنده می گذارد. غیر از این دو فقره اگر می دانید باز دولت دست بر نمی دارد دیگر بنده جز مهاجرت به خاک خارج تکلیف و چاره ای ندارم. بنده هیچ نگرانی از شخص اعلی حضرت قدر قدرت پهلوی ارواحنا فداه ندارم و به مراحم کامله ایشان کمال امیدواری را دارم. اما از مأموران اطمینان ندارم و بی اندازه از رفتار و معاملات آنها وحشت دارم که به هیچ چیز آنها نمی توانم باور کنم زیرا به چشم خودم می بینم هر که اطاعت می کند فوراً مأمورین برای ترقی خودشان او را ذیل و گرفتار می نمایند. چنانکه رزاوی ها به میل خودشان آمدند اطاعت کردند بعد مأمورین برای تحصیل منصب و رتبه و نشان آنها را یاغی قلمداد نموده آنها را حبس کردند. پس از آمدن رتبه و نشان آنها را مرخص کردند. برای محمودخان دزلی با قرآن قسم خوردند و به او اطمینان دادند. پسر او را هم بردند که خلعت و منصب و مواجب به او بدهند ناگه شبانه سر او ریختند او را آواره و دربدر ساختند. پس از قرآن دیگر بنده به چه چیز باور کنم. به سر خودتان قسم است تا اطمینان کامل حاصل نکنم جرئت ندارم اسلحه را از خودم دور کنم. دیگر صاحب اختیار هستید اگر دولت بنده را برای چاکری و غلامی لازم دارد باید وسایل اطمینان برای بنده فراهم بیاورد و یکی مثل آصف اعظم ضمانت بکند که بی وحشت اسلحه خود را تقدیم نمایم.(69)
باید توجه داشت که بسیاری از اهالی و اقشار مختلف مردم با خلع سلاح ایلات و عشایر که معمولاً اجحاف بسیار به اهالی روا می داشتند موافق بودند اما نحوه اجرای این برنامه توسط نظامیان که مرتکب خشونت هایی می شدند اعتراض هایی را به دنبال داشت. دهقانان، بازرگانان و شهرنشینان کردستان از گروه هایی بودند که از خلع سلاح عشایر حمایت می کردند. یحیی صادق وزیری درباره تلقی اهالی سنندج از برنامه خلع سلاح می گوید این برنامه با استقبال اهالی مردم سنندج به ویژه بازاریان و تجار همراه بود. چون پیش از آن مردم قربانی تجاوزات و غارت گری های عشایر مندمی، گلباغی، جاف، لهونی و غیره بودند و اجرای این برنامه رونق اقتصادی و استقرار امنیت را به دنبال داشت، به همین دلیل اهالی به آن روی خوش نشان دادند.(70) خود رزم آرا در این باره می گوید اهالی منطقه به اجبار و در نتیجه فشار جعفرسلطان با او همراه شده اند.(71) با توجه به آنچه گفته شد بیشتر مخالفان خلع سلاح، سران ایلات و عشایر بودند که قدرت و نفوذ خود را در خطر می دیدند، اما اهالی به اجرای این برنامه و بهبودی اوضاع امیدوار بودند. در واقع نحوه اجرای این برنامه و غارت گری های نظامیان که طی آن مرتکب آزار و اذیت می شدند موجب مخالفت می گردید. همان طور که بعد از خلع سلاح عشایر و تیره های گلباغی، مندمی، لهونی و مریوانی، همه اموال آنها غارت شد.(72) این اقدامات باعث شد سران ایلات همچون محمدرشید خان قادرزاده، جعفر سلطان لهونی، محمود خان دزلی و محمود خان کانی سانانی پس از مقاومت بسیار، به عراق که تحت قیمومیت انگلیس بود پناهنده شوند و در قبال دریافت حقوق از شرکت نفت انگلیس و عراق و وزارت امور خارجه انگلیس به راحتی در دام امپریالیسم انگلیس در آمده و در راستای اهداف آنان اقدام کنند.
درباره ارتباط جعفرسلطان با انگلیسی ها رزم آرا می نویسد:
جای تردید نبود که سیاست های خارجی نیز داخل می گردید چه جعفرسلطان با ائتلافی که با انگلیسی ها داشت از اول زد و خورد، فتح الله بیگ پسر خود را نزد آنها در سلیمانیه فرستاده و کسب تکلیف نموده بود و آنها جواب داده بودند که حالیه کمک کردن نسبت به شما غیرمقدور ولی در اول بهار چون سیاست تغییر حاصل خواهد نمود کمک خواهد شد مشروط به آنکه تا آن موقع پایداری نمایید.(73)
در اواخر آذرماه 1310 جعفرسلطان و کلیه بیگ زادگان و اعوانش به عراق رفته طبق قراردادهای دو جانبه، دولت عراق می بایست آنها را تحویل ایران می داد. رزم آرا در تاریخ 29 آذر به کنسول ایران در سلیمانیه چنین نوشت:
اطلاعاً زحمت می دهد پس از چندین زد و خورد بالاخره قوای اشرار متواری، نوسود و سایر نقاط مهم آنجا به تصرف قوای دولت علیه در آمده. جعفرسلطان با پانزده نفر پسران و تقریباً چهل نفر نوکرهای خود به طرف پالانیه منزل حاجی محمد علی وارد، مصمم بوده است محرمانه به طرف سلیمانیه حرکت کرده خود را تسلیم مأمورین دولت بریتانیا نمایند. زن و بچه خود را نیز به دکاشیخان اعزام کرده است. مراتب به مأمورین طویله حلبچه اطلاع داده شد چون بایستی اشرار مذکور دستگیر و تسلیم دولت گردند لازم است جنابعالی فوری داخل در مذکره شده اقدامات اساسی برای دستگیری اشرار مذکور پس از ورود به سلیمانیه بفرمایید.(74)
مأموران انگلیسی همواره در مکاتبات خود چنین ادعا می کردند که مخالف نافرمانی های جعفرسلطان هستند. از جمله وزیر مختار انگلیسی در عراق به جعفرسلطان توصیه کرده است که از حمله به نیروهای ایرانی امتناع کند. او همچنین از دولت ایران می خواهد که اگر جعفرسلطان زندانیان را آزاد، اموال به غارت برده را مسترد، از اعمال خود اظهار پشیمانی و حاضر شود که از دولت ایران اطاعت کند دولت ایران او را عفو کند. او همچنین قول می دهد اگر جعفرسلطان نصایح او را نپذیرد دیگر به نفع او اعمال نفوذی با دولت ایران نخواهد کرد.(75)
در گزارش های سالانه سفارت بریتانیا نیز درباره تحولات ایران در سال 1310 آمده است، جعفرسلطان با کمیسرهای بریتانیا در بغداد مکاتبه دارد و با تأیید وفاداری سابق به انگلیس خواستار حمایت انگلیس از خود شده است. ولی به درخواست وی چنین پاسخ داده شده که دولت انگلیس نمی تواند از او حمایت کند و به او توصیه شده بود خود را تسلیم دولت ایران کند.(76) وزیر مختار انگلیس در ایران هم اظهار کرده بود کمیسر عالی انگلیس جعفرسلطان را تهدید کرده است که اگر چنانچه تمکین نسبت به دولت ایران نکند دیگر از طرف حکومت عراق هیچ گونه مساعدتی نخواهد شد.(77)
با وجود این سخنان، انگلیسی ها با حمایت مادی و معنوی از جعفرسلطان و کارشکنی بسیار از تحویل او به دولت ایران خودداری می کردند. طبق گزارش کنسولگری ایران در بصره امتناع مقامات انگلیسی عراق از استرداد نزدیکان جعفرسلطان به هیچ عنوان قابل قبول نبوده و بهانه های آنها از قبیل مشکلات سوق الجیشی و کمبود مأمور پذیرفتنی نیست و علاوه بر این یکی از اقدامات آنها در راستای حمایت از جعفرسلطان حفظ یکی از نزدیکان جعفرسلطان در مقام قائم مقام حکومت حلبچه است چرا که با حفظ او در این مقام تجری و جسارت اعوان و نزدیکان جعفرسلطان بیشتر می شود.(78)
در دی ماه 1310 احمدآقا خان (احمدامیراحمدی)، امیرلشکر غرب، به منطقه وارد و مذاکرات خود را برای تحویل جعفرسلطان آغاز کرد. اما مأموران مرزی عراق از تحویل شورشیان امتناع ورزیدند.(79) سرتیپ کوپال نیز به عراق رفته و در خواست تحویل جعفر سلطان را نموده اما آنان با این ادعا که از حضور جعفرسلطان در عراق بی اطلاعند از تحویل او خودداری کردند.(80) سپهبد امیراحمدی پس از مذاکرات یک ماهه و خودداری مقامات عراقی از تحویل جعفرسلطان، بی نوسود محل فرمانروایی جعفرسلطان رفته بسیاری از بیگ زادگان، کدخدایان مریوانی، دزلی، اورامان رزاب، اورامان تخت، اورامان لهون، جوانرود، ولدبیگی، قبادی، باباجانی، قلخانی، طایشه، روانسرا، کمانگر و ایناقی را که بیش از سیصد نفر بودند دستگیره کرده و این عده را به تهران اعزام و محاکمه کردند.(81)
جعفرسلطان هنگام اقامت در عراق گر چه به ظاهر ادعای دوستی با شیخ محمود برزنجی نداشت، اما در نهان با او هم رأی بود و حتی طلب استقلال کردیت را به رهبری شیخ محمود مهر کرده بود و در این زمینه با مأموران انگلیس در ارتباط و مذاکره بود.(82)
عملیات های نظامیان در مناطق اورامان و عدم اعتماد به وعده ها و سوگندهای امرای لشکری، باعث شد جعفرسلطان سکونت در ایران را نپذیرد و تا شهریور 1320 در منطقه رمادیه در تبعید بماند.(83) فرزندان و خانواده و تفنگچیان او را نیز به فارس تبعید کردند که با وقوع حوادث شهریور 1320 به اورامان بازگشتند. خود جعفرسلطان نیز پس از سقوط رضا شاه، به حلبچه رفت. او پیش از مرگ کلیه بیگ زادگان را گرد آورد و فرزند بزرگ خود کریم بیگ را به ریاست اورامان لهون و جانشینی خود برگزید(84) جعفرسلطان در نهایت در سال 1363 قمری در حلبچه درگذشت و در گورستان ابوعبیده دفن شد.(85)
منابع تحقیق :
-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری.
-اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس.
-اسناد و مکاتبات تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه (1312-1314ه ش)، مرکز اسناد ریاست جمهوری، به کوشش عیسی عبدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، زمستان 1383.
-افشار (سیستانی)، ایرج، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، چاپ اول، تهران ، 1371.
-برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان (از 1285 تا 1325ش)، مؤسسه انتشارات فکر نو، چاپ اول، زمستان 1378، تهران.
-بیات، کاوه، شورش عشایری فارس 1309-1307، نشر نقره با همکاری انتشارات زرین، چاپ اول.
-خاطرات و اسناد سپهبد حاجیعلی رزم آرا، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، نشر و پژوهش شیرازه، چاپ اول، 1382، تهران.
-رزم آرا، حاجیعلی، عملیات اورامان، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، انتشارات پردیس دانش و نشر و پژوهش شیرازه کتاب، چاپ اول، 1387.
-زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط ایران و انگلیس دردوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و انتشارات معین، چاپ اول، 1372، تهران.
-سجادی، علاء الدین، تاریخ جنبشهای آزادبخش مردم کرد، ترجمه احمد محمودی، چاپ اول، تیر1380، سنندج.
-سردار اسعد، علیقلی خان و لسان السلطنه سپهر، عبدالحسین خان (ملک المورخین)، تاریخ بختیاری «خلاصه الاعصار فی تاریخ البختیار» به اهتمام جمشید کیان فر، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1383، تهران.
-سلطانی، محمدطاهر، خاطرات سلطانی (از قصر شیرین تا قصر قجر)، به اهتمام محمد علی سلطانی، انتشارات سها، چاپ اول، 1384.
-سلطانی، محمدعلی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، جلد دوم (ایلات و عشایر)، چاپ اول، 1372، تهران.
-سنجابی، علی اکبرخان (سردار مقتدر)، ایل سنجابی و مجاهدت ملی ایران، تحریر و تحشیه کریم سنجابی، انتشارات شیرازه، 1380، تهران.
-صفی زاده، صدیق (بوره که یی)، تاریخ کرد و کردستان، نشر آتیه، چاپ اول، 1378، تهران.
-طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، 1369.
-فریدالملک همدانی، میرزا محمد علی خان، خاطرات فرید از سال 1329 تا 1334 هجری قمری، به کوشش مسعود فرید (قراگزلو)، انتشارات زوار، تهران، 1354.
-کاتوزیان طهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379، تهران.
-مردوخ کردستانی، شیخ محمد، تاریخ مردوخ، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379.
-مک داول، دیوید، تاریخ معاصر کرد، ترجمه ابراهیم یونسی، نشر پانیذ، چاپ سوم، 1386، تهران.
-ملیکف، ا.س، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، کتابهای جیبی، 1358.
-و.همدی، کردستان و کرد در اسناد محرمانه بریتانیا، ترجمه بهزاد خوشحالی، انتشارات نور علم، همدان، چاپ اول، 1378.
-هه ورامانی، محه مه دئه مین، میژووی هه ورامان [تاریخ اورامان]، تهران، نشربلخ، چاپ اول، 1380.

پی نوشت ها :

1-سنجابی، علی اکبرخان (سردار مقتدر)، ایل سنجابی و مجاهدت ملی ایران، تحریر و تحشیه کریم سنجابی، انتشارات شیرازه، چاپ اول، 1380،تهران، ص 17.
2-سلطانی، محمدعلی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، جلددوم (ایلات و طوایف)، چاپ اول، تهران، ص 21.
3-صفی زاده، صدیق (بوره که یی)، تاریخ کرد و کردستان، نشر آتیه، چاپ اول، 1378، ص 435.
4-همان.
5-محمدعلی سلطانی، پیشین، ص 64.
6-تاریخ اورامان، بر اساس گزارش تاریخ هورامان ملاعبدالله هورامی متخلص به شیدا، تدوین و گردآوری مظفر بهمنی سلطان هنرامی، نشراحسان، چاپ اول، 1386، ص 583.
7-سلطانی، ص 65.
8-مک داول، دیوید، تاریخ معاصر کرد، ترجمه ابراهیم یونسی، نشر پانیذ، چاپ سوم، 1386، تهران، ص215.
9-مک داول، ص 25.
10-مک داول، صص 219 و 220.
11-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 228.
12-همان، سند شماره 819 /5.
13-همان، سند شماره 439.
14-و.همدی، کردستان و کرد در اسناد محرمانه بریتانیا، ترجمه بهزاد خوشحالی، انتشارات نور علم، همدان، چاپ اول، 1378، ص 32.
15-زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و انتشارات معین، چاپ اول، 1372، ص 171.
16-مک داول، ص 384.
17-ملیکف، ا.س، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، نشر کتابهای جیبی، 1358، ص 95.
18- سلطانی، محمدطاهری، خاطرات سلطانی ( از قصر شیرین تا قصر قجر)، به اهتمام محمد علی سلطانی، انتشارات سها، چاپ اول، ص 113.
19-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 1237.
20-هه ورامانی، محه مه دئه مین، میژووی هه ورامان، تهران، نشر بلخ، چاپ اول، 1380، ص 152.
21-اسناد و مکاتبات تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه (1312-1304هش)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکز اسناد ریاست جمهوری، به کوشش عیسی عبدی و..، چاپ اول، 1383، ص 126.
22-همان، ص 127.
23-همان، صص 136-124.
24-بیات، کاوه ، شورش عشایری فارس 1309-1307، نشرنقره با همکاری انتشارات زرین، چاپ اول، 1365، ص 8.
25-مردوخ کردستانی، شیخ محمد، تاریخ مردوخ، نشرکارنگ، 1379، چاپ اول، ص 296.
26-همان، ص 297.
27-همان.
28-سجادی، علاء الدین، تاریخ جنبش های آزادی بخش مردم کرد، ترجمه احمد محمودی، چاپ اول، تیر، 1380، سنندج، ص 248.
29-برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان (از 1258 تا 1325هش)، ص 237.
30-همان، ص 238.
31-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 73.
32-صفی زاده، ص 435.
33-رزم آرا، حاجی علی، عملیات اورامان، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، انتشارات پردیس دانش و نشر و پژوهش شیرازه کتاب، چاپ اول، ص 9.
34-همان، ص 11.
35-تاریخ هورامان، ص 616.
36-کاتوزیان تهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379، تهران، ص 683.
37-سردار اسعد، علی قلی خان و عبدالحسین خان لسان السلطنه سپهر(ملک المورخین)، تاریخ بختیاری «خلاصه الاعصار فی تاریخ البختیار»، به اهتمام جمشید کیانفر، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1383، تهران، ص 603.
38-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 442.
39-طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، 1369، ص 104.
40-افشار(سیستانی)، ایرج، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، چاپ اول، تهران، ص 933.
41-زرگر، ص 168.
42-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 441.
43-زرگر، ص 168.
44-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 76.
45-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 463 /5.
46-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص چهارده.
47-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 216 /5.
48-مک داول، ص 384.
49-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شماره 473 /5.
50-همان، سند شماره 379 /5.
51-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص شانزده.
52-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شماره 683 /5.
53-خاطرات سلطانی، ص 117.
54-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 76.
55-همان، ص 77.
56-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص بیست و چهار.
57-همان.
58-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، سند شماره 10916.
59-همان.
60-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 628 /5.
61-همان، سند شماره 636 /5.
62-همان، سند شماره 680 /5.
63-همان، سند شماره 628 /5.
64-همان، سند شماره 706 /5.
65-خاطرات و اسناد حاجیعلی رزم آرا، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، نشر و پژوهش شیرازه، چاپ اول، تهران، 1382، ص 79.
66-همان، ص 80.
67-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 80.
68-مردوخ، ص 297.
69-همان.
70-برزویی، ص 241.
71-حاجیعلی رزم آرا، عملیات اروامان، ص 99.
72-برزویی، ص 243.
73-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورمان، ص 99.
74-همان، ص 115.
75-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 426.
76-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص سی و سه.
77-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیسی، سند شماره 426.
78-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، سند شماره 10915.
79-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 81.
80-خاطرات سلطانی، ص 24.
81-همان، ص 25.
82-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، سند شماره 10904.
83-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 81.
84-همان، ص 83.
85-صفی زاده، ص 435.

منبع مقاله: نشریه مطالعات تاریخی، شماره 35..

 

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟

چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟
چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟

 

«ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم، اقتصادش را سر و سامان دهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند، می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم، می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم». (کیهان ۱۹ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۷، صفحه ۶) 
در تمام این چند روز گروه‌های سیاسی از اظهار نظر مستقیم در مورد موضوع حجاب پرهیز می‌کردند و یا آن را موضوعی فرعی قلمداد می‌کردند. از جمله اسلام کاظمیه نویسنده منسوب به طیف چپ که در مقاله‌ای در روزنامه کیهان مورخ ۲۱ اسفند، ضمن انتقاد از عمده کردن مسئله زن و حجاب، آن را امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه آن روز ایران خواند.
هما ناطق نیز در مقاله‌اش دراین باره چنین می‌نویسد: «رفتند گزارش دادند که ما لخت به وزارتخانه‌ها رفته‌ایم. من از شما می‌پرسم در این زمستان سرد چطور یک زن لخت می‌تواند به وزارتخانه‌ها برود. عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مساله‌ای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم حتی اگر روسری به سر کنیم بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمی‌شود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمی‌شود». (کیهان۲۱ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۹، صفحه۴)





اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده ‌شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند». 
به گواه اسناد و مدارک و مقالات منتشرشده در روزنامه‌های سال ۱۳۵۷ اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده ‌شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، در حالی که گروه‌های مختلف سیاسی در تدارک برگزاری اولین مراسم روز جهانی زن در ایران بودند، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند».

در صفحه اول این روزنامه به نقل از آیت‌الله خمینی نوشه‌شده‌ بود: «در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانه‌های اسلامی نباید زن‌های لخت بیایند. زن‌ها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» (کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵ صفحه ۱)

البته شب پیش از آن نیز شبکه‌ی تلویزیون که ریاست آن را صادق قطب‌زاده بر عهده داشت اعلام کرده ‌بود که روز هشت مارس یک سنت غربی است و به زودی روز زن اسلامی اعلام می‌شود.

این گونه بود که تظاهرات روز جهانی زن به یک تظاهرات ضدحجاب اجباری بدل شد. گروه‌های مختلف زنان از دانش‌آموز و دانشجو گرفته تا کارمند و فعال سیاسی و اجتماعی در این تظاهرات شرکت کردند.



روزنامه کیهان در بخشی از گزارش مفصل خود درباره تظاهرات زنان می‌نویسد: «۱۵هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رأی‌گیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمایی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار می دادند: "ما با استبداد مخالفیم"، "چادر اجباری نمی خواهیم". پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶، صفحه‌ی دوم)
یکی از زنان شرکت‌کننده در تظاهرات تهران، خاطره آن روز را این گونه بیان می‌کند: «همان اوایل تظاهراتی ضد حجاب اجباری در دانشگاه تهران شد که راه افتادیم توی خیابان انقلاب ، آنوقت‌ها اسمش هنوز خیابان شاهرضا بود. قرار شد از آنجا یک راهپیمایی بشود بطرف ساختمان نخست وزیری در خیابان کاخ که حالا شده فلسطین. جلو نخست‌وزیری به ما از یک جاهایی، از ساختمان‌هایی که من نمی‌دانم کجا بود، سنگ پرتاب کردند که این سنگ‌پرانی باعث شد ما مسیرمان را به طرف دادگستری تغییر بدهیم. آنجا با یکی دو نفر از خانم‌ها مصاحبه‌هایی به عمل آمد که آنها گفتند ما حجاب اجباری را قبول نداریم و یکی از آن خانم‌ها را، که کارمند تلویزیون بود، از کار بیکار کردند».

تجمع در برابر کاخ دادگستری
در تجمع زنان مقابل کاخ دادگستری، هما ناطق تاریخ‌شناس معاصر به سخنرانی پرداخت و گفت ما مخالف حجاب نیستیم بلکه مخالف تحمیل آن هستیم.
ر همین روز کیهان با حجت‌الاسلام اشراقی، داماد آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای انجام داده‌ بود. وی در این مصاحبه گفته‌بود: «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه مؤسسات و دانشگاه‌ها به این موضوع توجه شود. اما باید در نظر داشت که حجاب به معنای چادر نیست. همین قدر که موها و اندام خانم‌ها پوشانده شود و لباس آبرومند باشد، حالا به هر شکلی مهم نیست. چادر چیز متعارفی است و بسیار خوب است. اما به خاطر طرز کار و نوع کار خانم‌ها شاید گاهی پوشاندن بدن و مو به طریق دیگر هم حجاب باشد، حرفی نیست. باید طبق نظر مبارک امام حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم‌ها با اشتیاق اجرا شود ... در مورد اقلیت‌های مذهبی همیشه نظر مبارک امام این بوده که آنها از هر حیث مورد احترام و حمایت باشند. اما اگر خانم‌های اقلیت‌های مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند چه بهتر». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶، صفحه ۲)


گروه‌های مختلف زنان در روزهای بعد در مناطق مختلف تهران به صورت خودجوش دست به تظاهرات زدند. حدود ۱۵ هزار زن نیز به گزارش روزنامه کیهان، مقابل دفتر مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت دست به اجتماع زدند.
اعتراض‌ها در دیگر شهرهای کشور
غیر از تهران در چندین شهر دیگر از جمله سنندج، اصفهان، ارومیه، کرمانشاه و بندرعباس نیز گزارشاتی از تظاهرات زنان در اعتراض به حجاب اجباری منتشر می‌شد.
در مقابل زنان معترض عده‌ای نیز بودند که به مخالفت با زنان و حمایت از حجاب اجباری به زنان حمله کردند. به گزارش روزنامه کیهان برخی از این افراد گلوله‌های برفی را که داخل آن سنگ گذاشته ‌بودند به طرف زنان تظاهرکننده پرتاب می‌کردند.
در برخی از ادارات و شرکت‌ها نیز زنان در اعتراض به اجباری شدن حجاب دست از کار کشیدند. زنان کارمند بیمارستان‌های به‌آور و هزارتختخوابی، مخابرات ۱۱۸ و ۱۲۴ و نیز کارکنان زن قسمت فروش هواپیمایی ملی ایران از جمله این زنان بودند.

در روز بیستم اسفندماه روزنامه کیهان گزارش مفصلی از راهپیمایی پنج هزار نفر از معلمان، دانش‌آموزان دختر، کارمندان وزارت خارجه و برخی هنرپیشگان تئاتر در مخالفت با حجاب اجباری منتشر کرد..

دانشور: اول کشور را بسازیم بعد به سراغ مسائل فقهی برویم!

روزنامه کیهان در تاریخ ۱۹ اسفند ۵۷ در کنار چاپ گزارش‌های مفصل از راهپیمایی‌های زنان، یادداشتی از سیمین دانشور، نویسنده و همسر جلال آل‌احمد منتشر کرد. خانم دانشور در این مقاله حجاب را مسئله‌ای فرعی دانسته و از هر دو گروه طرفداران و مخالفان حجاب خواسته ‌‌بود که بهانه به دست ضدانقلاب ندهند و به مسائل مهم‌تر بپردازند.


چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟

سیمین دانشور نوشت: «ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم، اقتصادش را سر و سامان دهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند، می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم، می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم». (کیهان ۱۹ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۷، صفحه ۶)

در تمام این چند روز گروه‌های سیاسی از اظهار نظر مستقیم در مورد موضوع حجاب پرهیز می‌کردند و یا آن را موضوعی فرعی قلمداد می‌کردند. از جمله اسلام کاظمیه نویسنده منسوب به طیف چپ که در مقاله‌ای در روزنامه کیهان مورخ ۲۱ اسفند، ضمن انتقاد از عمده کردن مسئله زن و حجاب، آن را امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه آن روز ایران خواند.
هما ناطق نیز در مقاله‌اش دراین باره چنین می‌نویسد: «رفتند گزارش دادند که ما لخت به وزارتخانه‌ها رفته‌ایم. من از شما می‌پرسم در این زمستان سرد چطور یک زن لخت می‌تواند به وزارتخانه‌ها برود. عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مساله‌ای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم حتی اگر روسری به سر کنیم بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمی‌شود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمی‌شود». (کیهان۲۱ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۹، صفحه۴)
آیت‌الله طالقانی: با بی‌حجابی جوانان را تحریک نکنید!
با گسترش اعتراضات زنان روحانیون وارد عمل شدند و هرگونه اجبار و خشونت را در امر حجاب غیرمجاز دانستند که از جمله آنها می‌توان از آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله محلاتی نام برد. دادستان تهران نیز در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که هرکس مزاحم بانوان شود به شدت مجازات خواهدشد.
روزنامه کیهان در تاریخ ۲۰ اسفند مصاحبه مفصلی با آیت‌الله طالقانی در مورد مسئله حجاب انجام داد. در بخشی از این مصاحبه آمده‌است: «هو و جنجال راه نیاندازند و همانطور که بارها گفتیم همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند. و از آنها خواهش می‌کنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیاندازد به جایی بر نمی‌خورد. اگر آنهایی هم که می‌خواهند مویشان خراب نشود اگر روی مویشان روسری بیاندازند بهتر است و بیشتر محفوظ می‌ماند ... یک جوانی که وسیله زن گرفتن ندارد، وسیله کار ندارد، زندگی‌اش سرو سامان ندارد، وقتی این زن را با این صورت می‌بیند که گاهی یک پیرزن پنجاه شصت ساله خودش را مثل یک دختر ۱۴ ساله نمایش می‌دهد، توی خیابان یا سر کوچه، این بیچاره اذیتش می‌کند، ناراحتش می‌کند و این یک جور آزار جوان‌ها است و امیدواریم که بعد از این جوان‌های ما هم سر و سامان پیدا کنند... اجباری حتی برای زن‌های مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت‌الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت می‌کند راهنمائیش می‌کند که شما اینجور باشید به این سبک باشید». (کیهان۲۰ اسفند۵۷ شماره ۱۰۶۵۸، صفحه ۳)البته این بخش از سخنان آیت‌الله طالقانی که مربوط به آزار و اذیت جوانان توسط زنان بی‌حجاب است، بعدها یکی از دست‌مایه‌های اصلی طرفداران حجاب اجباری شد.

شهلا لاهیجی نویسنده و ناشر در این مورد می‌گوید: «به نظر من مهم‌ترین نکته که اینجا همیشه فراموش می‌شود، این است که یک سیستم یا ایدئولوژی معتقد یا لااقل مدعی اخلاق، چطور نتوانسته است مردهایش را جوری تربیت کند که به محض این که مثلا یک تکه از موی زنی را ببینند، کنترل‌شان را از دست می‌دهند. واقعا مردان ما این جوری نیستند و من همیشه فکر می‌کنم این جوری حجاب را تعریف کردن برمی‌گردد به این که چقدر در تربیت جامعه کوتاهی شده است».

بعد از موضع‌گیری‌های روحانیون نسبت به حجاب، گروهی از زنان با عنوان زنان حقوقدان در ۲۱ اسفندماه بیانیه‌ای صادر کرده و در آن اعلام کردند که مسئله حجاب را منتفی می‌دانند و به همین دلیل اعتراضات به این موضوع را پایان می‌دهند.

ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب به ادارات در سال ۱۳۵۹
اما موضوع حجاب اینگونه خاتمه نیافت. آیت‌الله خمینی که در سال ۵۷ بعد از تنها اظهارنظر رسمی‌اش در مورد حجاب دیگر هیچ موضعی اتخاذ نکرده‌بود، در تیرماه ۱۳۵۹ طی یک سخنرانی، شدیدا از دولت انتقاد کرد که چرا هنوز نشانه‌های شاهنشاهی را در ادارات دولتی از بین نبرده ‌است. وی به دولت بنی‌صدر ۱۰ روز فرصت داد تا ادارات را اسلامی کند.
چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟


بعد از این سخنان از صبح شنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۵۹ ورود زنان بی‌حجاب به ادارات دولتی ممنوع شد. البته هنوز لباس فرم یا آنچه که بعدها به نام مانتو مشهور شد، رسمیت نداشت بلکه زنان موظف بودند لباس آستین‌بلند و پوشیده بپوشند و روسری نیز سر کنند.

شهلا لاهیجی از خاطرات آن روزها می‌گوید: «مثلا یادم هست اولین محل‌هایی که رفتن با حجاب به آنجا اجباری شد که خنده‌دار هم هست، شیرینی‌فروشی‌ها بود. بعد اداره‌‌ی پست بود. یعنی از ادارات اولی پست بود. یعنی جاهایی که مردم مجبور بودند بیشتر به آنها مراجعه کنند و سپس سایر ادارات بود».

اما این بار بر خلاف سال ۵۷ اعتراض گسترده و شدیدی علیه این سخنان صورت نگرفت. شاید یکی از عمده دلایل این سکوت را بتوان مربوط به فضای سیاسی آن زمان دانست. ناآرامی‌‌های کردستان و ترکمن‌صحرا و نیز شروع درگیری بین نیروهای چپ و حزب‌اللهی‌ها در تهران و چند شهر دیگر، مجال پرداختن به موضوع حجاب را از مردم گرفته ‌بود. ضمن آنکه بسیاری از نیروهای روشنفکر در آن زمان یا کشته شده و یا در زندان بودند، برخی نیز ایران را ترک کرده‌بودند.
خانمی که خود به دلیل اجباری شدن حجاب در ادارات از کار بیکار شده، علت پذیرش این مسئله از سوی زنان را این گونه عنوان می‌کند: «یک فاکتور خیلی مهم باورمان بود که همان کسانی که شما الان اشاره می‌کنید به تحصیلات و شعور اجتماعی و کارکردن‌شان و روشن‌بینی‌شان، اینها کسانی بودند که به آنچه دنبالش رفته بودند و برایش به خیابان آمده بودند وحنجره‌شان را خسته کرده بودند، شعار داده بودند، باورشان بود. برای بازی که به خیابان نیامده بودند، برای شور انقلابی هم کسی به خیابان نیامده بود. واقعا شرایط، شرایطی بود که نارضایی‌ها حاکم بر قلب و ذهن آدم‌ها بود و شعاری که می‌دادند با باورشان توأم بود و فکر می‌کردند که بخاطر عملی‌شدن اساس آن چیزی که وادارشان کرده نهضتی را بپا کنند و تغییراتی را باعث بشوند، بخاطر آن باور، روسری‌ سرکردن بهای چندان گزافی نیست».

ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب با اماکن عمومی

روند اجباری شدن حجاب تا سال ۱۳۶۰ ادامه داشت. در ماه رمضان آن سال محمد تقی سجادی نماینده دادستان انقلاب در دادگاه مبارزه با منکرات، مقررات مربوط به ماه رمضان را اعلام کرد.

طبق این قانون، اماکن عمومی موظف شدند تابلویی در معرض دید مشتریان خود قرار دهند با این جمله: «به دستور دادگاه مبارزه با منکرات از پذیرفتن میهمانان و مشتریانی که رعایت ظواهر اسلامی را نمی‌کنند معذوریم». این اطلاعیه در حالی صادر شد که اعظم طالقانی نماینده مجلس شورای اسلامی دوماه پیش از این تاریخ، تصویب هرگونه لایحه‌ای مربوط به اجباری شدن حجاب در مجلس را تکذیب کرده ‌بود.

به واقع نیز هیچ قانونی در این زمینه تا سال ۱۳۶۳ در مجلس به تصویب نرسید. در آن سال با تصویب قانون مجازات اسلامی در مجلس، حکم ۷۴ ضربه شلاق برای عدم رعایت حجاب تعیین شد. این حکم ۱۴ سال است که پا برجاست.

پرونده حزب دمکرات کردستان ایران

 

پرونده حزب دمکرات کردستان ایران

روز چهارم بهمن 1357 حزب دمکرات کردستان ایران مجدداً با شعار خودمختاری کردستان اعلام موجودیت کرد و به دنبال آن شورای همبستگی کردستان در سقز و بانه با هدف کسب خودمختاری کردستان ایران تشکیل شد.
 جریان موسوم به خودمختاری‌خواهی در کردستان ایران به طور عمده به سال‌های 1324-1320 بازمی‌گردد. در این دوره، ایده سیاسی خودمختاری‌خواهی به عنوان اولین گام، ابتدا از کردستان ترکیه و عراق وارد کردستان ایران شد. خصوصاً در منطقه کردستان مکری، با مرکزیت مهاباد. این ایده و فعالیت برخی سران متنفذ محلی با شرایط سیاسی و بین‌المللی آن زمان ایران همراه شد و مسئله کردستان در ایران به جریان می‌افتد، تا جایی که با حمایت شوروی در سال 1324 به مدت یک سال جمهوری کردی در شهر مهاباد اعلام موجودیت می‌کند.

با شروع جنگ جهانی دوم، در سال 1320 قوای نظامی شوروی، شمال ایران و کردستان را اشغال کردند و تا پنج سال این مناطق را تحت نفوذ خود باقی نگه داشتند. شوروی مدتها بود که به دسترسی یافتن نفت شمال امید داشت، لذا با ورود نیروهای شوروی به بخش شمالی کشور، تصمیم گرفتند با استفاده از قدرت نظامی، ایران را به قبول پیشنهاد خود وادار سازند. شوروی با تصور اینکه با برانگیختن شورش در آذربایجان و کردستان، اعمال فشار به کابینه دولت ایران فراهم می‌شود، وارد کار شد. در سال 1319 اولین تشکیلات سیاسی کردی با شعار کسب خودمختاری به نام کومله ژکاف (جمعیت رستاخیز کرد) به صورت مخفی در شهر مهاباد تشکیل شده بود.

در طول تسلط ارتش اتحاد جماهیر شوروی بر کردستان، نمایندگان شوروی در ظرف چهار سال دو بار از سرشناسان کردستان و قاضی‌محمد که از نفوذ خاصی بهره‌مند بود، جهت بازدید از آذربایجان شوروی دعوت به عمل آوردند. بعد از سفر دوم قاضی‌محمد و همراهانش به شوروی با توصیه و حمایت رئیس جمهور آذربایجان شوروی زمینه تأسیس حزب دمکرات کردستان فراهم آمد. در چنین شرایطی در سال 1324 قاضی محمد تأسیس حزب دمکرات کردستان را به عنوان تنها سازمان سیاسی مناطق کردنشین اعلام کرد و کومله ژکاف را در آن ادغام کرد.

در شرایط تسلط ارتش شوروی، قاضی محمد در روز 25 آذرماه سال 1324 در میدان چهارچراغ شهر مهاباد، با اعلام سپاسگزاری از کمک‌های مادی و معنوی شوروی، برخلاف بند اول بیانیه تأسیس حزب یعنی فعالیت در چارچوب ایران، جمهوری کردستان را اعلام کرد و پس از اتمام مراسم اعضای کابینه را معرفی کرد.

پس از تخلیه خاک ایران از قوای شوروی، ارتش ایران در زمستان سال 1325 بدون درگیری و مقاومتی از سوی نیروهای جمهوری‌ خودخوانده کردستان وارد شهر مهاباد شد. مردم واکنشی علیه نیروهای دولت نشان ندادند و پس از سه روز قاضی‌محمد و سران حزب دمکرات دستگیر شدند. بدین ترتیب جریانی که با ورود نیروهای نظامی کشورهای بیگانه در جنگ جهانی دوم سربرآورد، با خروج آنان شکست خورد. علاوه بر این، عدم همکاری اکثریت عشایر با حکومت مورد حمایت شوروی موجب شکست جمهوری کردستان شد. به گونه‌ای که وقتی پیغام فرستاد و از آنها خواست با ارتش ایران بجنگند، عشایر کرد از انجام این درخواست سر باز زدند.

پس از اعدام قاضی‌محمد و فروپاشی حزب دمکرات کردستان، از سال 1326 تا آبان ماه 1357 (یعنی بیش از 30 سال) اساساً شاهد بحران مهمی در کردستان نبودیم. در این دوره، کردستان ایران فقط شاهد دو حرکت سیاسی و کوتاه‌مدت بود. اول در سال 1336، حزب دمکرات کردستان ایران مجدداً با کمک حزب توده تجدید حیات و شروع به فعالیت کرد و عبدالله اسحاقی با نام مستعار احمد توفیق سعی می‌کند در خارج از کشور به تشکیلات این حزب سروسامان بدهد ولی با حزب توده به اختلاف‌نظر رسیدند و هیچ حرکت چشمگیری صورت نگرفت. دوم در سال 1346، چند تن از باقیماندگان کمیته ایالتی حزب توده در کردستان، به عنوان حزب دمکرات از حزب توده قطع رابطه می‌کنند و تعدادی از آنها مثل سلیمان معینی، عبدالله معینی، ملاحسین سلماسی (ملا آواره) و اسماعیل شریف‌زاده وارد کردستان ایران می‌شوند و شروع به عضوگیری می‌کنند و یکی از اقدامات قابل توجه آنها خلع‌سلاح یکی از پاسگاه‌های ژاندارمری پیرانشهر بود. این کمیته حدود 200 نفر عضو داشتند و در 9 دسته در شمال کردستان ایران فعالیت می‌کردند (در کردستان مکری و جنوب استان آذربایجان غربی) پس از 18 ماه، در سال 1347 اویسی فرمانده ژاندارمری وقت دست به تعقیب آنان زد، 104 نفر از آنها را دستگیر، 23 نفر کشته و 28 نفر تسلیم شدند و بحران ختم می‌شود. حمایت ملامصطفی بارزانی از دولت ایران یکی از عوامل اصلی شکست این جریان بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی رژیم پهلوی و با تغییر شرایط داخلی و خارجی بار دیگر کردستان حالت بحرانی به خود گرفت. پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال 1357 محصول مشارکت همه طبقات و اقوام ایران بود که در حرکت یکپارچه و فشرده در مقابل رژیم پهلوی قرار گرفتند و موجب سقوط آن شدند. طیف وسیع نیروهای اجتماعی حاضر در انقلاب، گویای ائتلافی بین تمام طبقات جامعه بود که اجازه می‌داد تا انقلاب، مردمی یا مردم‌گرایانه معرفی شود.

با وجود این، بی‌ثباتی برآمده از آغاز انقلاب، فرصت را برای برخی گروه‌های سیاسی فراهم آورد تا با توجه به فضای ایجاد شده، فعالیت‌ خود را علنی کنند. در اثر این فعالیت‌ها تقریباً یک هفته پس از پیروزی انقلاب در 30 بهمن 1357، نمایندگان دولت موقت در اجتماع گروهی از مردم در میدان شهرداری مهاباد حاضر شدند تا ضمن دیدار با مردم و گفتگو با افرادی چون عز‌الدین حسینی، قاسملو و غنی بلوریان درخواست‌های آنان را به اطلاع دولت برسانند.

بی‌تصمیمی دولت موقت برای حل و فصل مشکلات، موجب سوءاستفاده نیروهای درگیر در وقایع کردستان شد. این تعلل به گروه‌های ضدانقلاب فرصت داد تا شهرهای کردنشین را یکی پس از دیگری طعمة آتش‌افروزی خود سازند. از همان ابتدا، در تبلیغات آنها جمهوری اسلامی مخالف خواسته‌های خلق ایران معرفی شد و مقابله با آن به اشکال مختلف از جمله درگیری مسلحانه در برنامه گروه‌های سیاسی مستقر در کردستان قرار گرفت. رویارویی نظامی در شکل حمله به پادگان مهاباد در روزهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. این حمله زمانی انجام شد که از سوی حضرت امام خمینی(ره) و دولت موقت هیأتی برای تشریح اهداف انقلاب اسلامی وارد مهاباد شده بود. در ادامه این اقدامات گروه‌های ضدانقلاب با حمله به پادگان‌های نظامی منطقه، در روز پنجم اسفند 1357 یعنی 12 روز پس از پیروزی انقلاب پادگان‌های پسوه و پیرانشهر را به تصرف درآوردند.

بروز درگیری در نقده، مریوان، سنندج، پاوه و کامیاران موجب تشدید بحران شد. طرح مشترک موسوم به خودمختاری هیأت نمایندگی گروه‌های سیاسی مستقر در کردستان در تاریخ 4 آذر 1358 به هیأت ویژه کردستان (نمایندگان دولت در مذاکرات صلح و آشتی) تسلیم شد. مواد این طرح مبتنی بر تقاضای تشکیل یک دولت فدرالی در مجموع چهار استان کردستان، آذربایجان غربی، کرمانشاه و ایلام بود که در واقع مقدمه تجزیه‌طلبی در آینده محسوب می‌شد.

در عرصه سیاسی اولین رویارویی در برگزاری رفراندوم تغییر نظام از پادشاهی به جمهوری اسلامی در 11 و 12 فروردین 1358 ظاهر شد. حزب دمکرات این همه‌پرسی را تحریم کرد. در این رفراندوم 2/98 درصد رأی‌دهندگان به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند. دومین رویارویی در عرصه سیاسی، موضوع تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی جهت تنظیم قانون اساسی نظام جدید بود. سومین رویارویی سیاسی در تصویب قانون اساسی، بروز کرد. اختلافات سیاسی محدود به این موارد نمی‌شد و دامنه وسیعی را دربر می‌گرفت،‌ از جمله شامل اختلاف بر سر حضور نمایندگان منسوب به خلق کُرد در مذاکرات،اختلاف درباره محدوده کردستان بزرگ شامل استان‌های ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی، اعتراض گروه‌ها به طرح خودگردانی پیشنهادی دولت و اختلاف درباره مفهوم خودمختاری به عنوان مفهومی مبهم، کشدار و قابل مناقشه می‌شد.

در واقع گروه‌های سیاسی هم نمی‌دانستند که چه چیزی می‌خواهند، لذا تعریفی که از سوی آنان در مورد خودمختاری ارائه می‌شد، گروه به گروه و حتی فرد به فرد متفاوت بود. در حالی که مسئولین نظام از کاربرد واژه خودمختاری ابا داشتند و از اصطلاح خودگردانی استفاده می‌کردند، برخی از سران گروه‌ها تغییر آن را نمی‌پذیرفتند. عبدالرحمن قاسملو دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران در آخرین مذاکرات خود با نمایندگان دولت، حق تعیین سرنوشت را در اشکال سه‌گانه، کسب استقلال، استقرار یک حکومت فدرال و یا خودمختاری متبلور می‌دید. ولی در شرایط آن زمان، خودمختاری را مناسب‌ترین شیوه می‌دانست. اصولاً طرح خودمختاری به مثابه ابزاری تاکتیکی برای اهداف استراتژیک یعنی تجزیه ایران و نهایتاً ایجاد کشور کردستان از طریق انفکاک سرزمینی کردهای ایران، ترکیه، عراق و سوریه می‌باشد. موضوعی که در رساله دکترای قاسملو از یک دانشگاه چکسلواکی با عنوان «کرد و کردستان» نیز مطرح و در دهه 1960 میلادی در لندن منتشر شد.

بعد از سقوط پادگان مهاباد به دست عوامل حزب دمکرات کردستان و دیگر گروه‌های سیاسی در 3 اسفند 1357 و به غارت رفتن توپخانه، تانک‌ها و سلاح‌های این پادگان، وضعیت کردستان تشدید شد و گویای این امر بود که گروه‌های مخالف از طریق راه‌های سیاسی در صدد دستیابی به خواسته‌های خود نیستند، بلکه از روش‌های مسلحانه و خشونت‌آمیز استفاده می‌کنند. به دنبال این حادثه پاسگاه‌های ژاندارمری و مراکز انتظامی برخی شهرها به دست شورشیان افتاد و شهرها و روستاهای کردستان جولانگاه آنان شد.

همزمان با اوج‌گیری ناآرامی‌ها در مناطق کردنشین، مقارن ایام نوروز 1358 شهر سنندج شاهد درگیری خونینی بود. شورشیان پس از اشغال ژاندارمری این شهر، خلع‌سلاح و تصرف پادگان سنندج را تدارک دیدند که در صورت موفقیت، بخش اعظمی از منطقه از کنترل دولت خارج می‌شد که با مداخله سرلشکر قرنی، رئیس ستاد ارتش و صدور دستور مقاومت، از سقوط نجات یافت. رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) پس از ارسال پیامی به مردم کردستان، هیأتی را به سرپرستی آیت‌الله طالقانی در اولین روز فروردین 1358 به سنندج اعزام کردند. پس از دستیابی به توافقاتی با گروه‌های مسلح، در سنندج آتش‌بس برقرار شد.

به این ترتیب غائله اول سنندج به طور موقت پایان یافت، پایانی که گروه‌های شورشی توانستند درصد قابل‌توجهی از خواسته‌های خود را به دولت موقت تحمیل کنند. با وجود این، اقدامات حزب دمکرات در کردستان خاتمه نیافت. رژه نظامی حزب دمکرات در شهر نقده زمینه درگیری خونینی را در این شهر فراهم کرد. در 23 تیر 1358 صدها نفر از افراد مسلح گروه‌های ضدانقلاب وارد مریوان شدند و در یکی از عملیات خود 25 پاسدار کرد را با شکنجه و مثله کردن کشته و مجروح کردند. در این ایام شهرهای مریوان، بانه، بوکان، سردشت و سقز یکی پس از دیگری صحنه درگیری مسلحانه شد. پس از سلطه گروه‌های ضدانقلاب بر بسیاری از شهرهای کردنشین، احزاب و گروه‌های مسلح شورشی نیروهای خود را برای تصرف جنوبی‌ترین شهر منطقه کردستان، یعنی شهر پاوه اعزام کردند. در پی این هدف، حزب دمکرات کردستان در 14 مرداد 1358 طی نامه سرگشاده‌ای خطاب به امام خمینی(ره) پاسداران انقلاب و ارتش را مورد حمله شدید قرار داد. در پی درخواست کمک از سوی پاسداران و نیروهای ژاندارمری محاصره شده در شهر پاوه که می‌رفت آخرین نقطه مقاومت در شهر سقوط کند، در 27 مرداد 1358 فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر اقدام دولت و حرکت نیروهای انقلاب به سوی پاوه، همه چیز را دگرگون کرد. با فرمان امام خمینی(ره) موجی از هیجان سراسر ایران را فراگرفت و داوطلبان مردمی خواستار اعزام به پاوه شدند. در صحنه درگیری، نیروهای ضدانقلاب با شنیدن پیام امام پا به فرار گذاشتند و مدافعان شهر به شورشیان مهاجم هجوم بردند. با رسیدن نیروهای کمکی، شهر پاوه در مدت چند ساعت پاکسازی و همه ارتفاعات به تصرف نیروهای دولتی و مردمی درآمد. ساعت 10 صبح روز بعد، نوسود نیز آزاد شد و سپس به ترتیب مریوان، بسطام، بانه، سردشت و از محور دیگر مهاباد، بوکان، سقز و دیگر نقاط کردستان یکی پس از دیگری از اشغال نیروهای ضدانقلاب آزاد شد و در مدت 10 روز سرتاسر کردستان آزاد شد. در نتیجه گروه‌های مسلح ضدانقلاب که در اوج قدرت خود کنترل بخش وسیعی از مناطق کردنشین را در اختیار داشتند، در مقابل سیل نیروهای داوطلب که از سوی بسیاری از کردهای بومی همراهی می‌شدند تاب مقاومت نیاوردند و نواحی تحت کنترل خود را یکی پس از دیگری از دست دادند و به خاک عراق گریختند و در آنجا مستقر شدند.

در پی این پاکسازی‌ها، ارتش دستور داد که سربازان به پادگان‌ها بازگردند و پاکسازی بقیه مناطق بر عهدة ژاندارمری گذاشته شد، اما از آنجایی که ژاندارمری توانایی اجرای این مأموریت را نداشت، گروه‌های گریخته با مشاهده این وضعیت به مرور به بعضی شهرهای پاکسازی شده کردستان بازگشتند. در اسفندماه 1358 جنگ و درگیری در منطقه کامیاران از سر گرفته شد و به مرور سایر مناطق کردنشین را دربرگرفت. سپس جنگ به مهاباد کشیده شد و مذاکراتی که بعد از پیام 26 آبان 1359 به فرمان امام خمینی(ره) بین طرف‌های درگیر به مدت چهار ماه ادامه داشت بدون نتیجه خاتمه یافت.

تهاجم نظامی ارتش عراق به سرزمین جمهوری اسلامی ایران در آخرین روز شهریور 1359 موجب تقویت مواضع گروه‌های مسلح ضدانقلاب در کردستان شد. با توجه به همپیمانی حزب دمکرات با عراق، وضعیت گروه‌های مسلح مخالف در کردستان وابسته به وضعیت جبهه‌ها شد. با تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا در اواخر سال 1361، همه مناطق کردنشین تحت هدایت و کنترل یک مرکز واحد قرار گرفته و با هماهنگ‌سازی نهادها و سازمان‌های لشکری و کشوری موفق شد ظرف سه سال ضمن پاکسازی مناطق کردنشین امنیت نسبی را در کردستان برقرار نماید. اگر چه برقراری کامل امنیت تا خاتمه جنگ عراق علیه ایران میسر نشد. به دنبال آغاز ناآرامی‌ها در کردستان، دولت جمهوری اسلامی ایران در پی مذاکره و حل مسالمت‌آمیز بحران کردستان بود. اما به دلیل وابستگی حزب دمکرات به دولت بعث عراق و خشونت‌طلبی این حزب، مأموریت هیأت‌های اعزامی به کردستان با شکست روبه‌رو شد و گروه‌های ضدانقلاب در کردستان با ایستادگی بر مواضع خود، امکان برقراری نظم سیاسی را از ناحیه دولت سلب کردند. در حالی که دولت جمهوری اسلامی مدت هفت ماه مدارا کرده و همه حمله‌ها را با سکوت تحمل کرد.جنگ‌‌طلبی احزاب و گروه‌های ضدانقلاب باعث تشدید بحران کردستان و حتی کشمکش داخلی و کناره‌گیری هفت تن از اعضای کمیته مرکزی حزب دمکرات و انشعاب در حزب به رهبری غنی بلوریان شد. غنی بلوریان ضمن اعتراض به روش مسلحانه قاسملو، معتقد بود مبارزه کردها راه حل نظامی ندارد.

حزب دمکرات بر اساس نظر دولت عراق با پیشنهاد نماینده امام مخالفت کرد و جنگ مسلحانه خود علیه دولت نوپای جمهوری اسلامی را تشدید نمود.

پس از پذیرش درخواست رژیم بعث عراق از سوی دفتر سیاسی حزب دمکرات، این حزب دچار انشعاب می‌شود. غنی بلوریان در مخالفت با این موضوع در دفتر سیاسی حزب می‌گوید: «پذیرفتن این مواد با هر یک از آنها به منزله خودفروشی به رژیم عراق است و من آن را خیانت می‌دانم. وی اضافه می‌کند آن مواردی که در جلب توافق با مسئولان تهران به توافق رسیدیم چه می‌شود؟» با وجود این، درخواست‌های رژیم بعث عراق در دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان به تصویب رسید.

حزب دمکرات کردستان به عنوان جریان اصلی در بحران کردستان، در تحلیل خود از وضعیت سیاسی کردستان و ایران در آن مقطع معتقد بود:

1. مردم کردستان با شعار آنها همراهی دارند.

2. دولت مرکزی فاقد قدرت سیاسی و نظامی لازم در کردستان است و اگر در منطقه قدرت پیدا کند و اقدامات توسعه‌ای خود را در منطقه شروع کند پایگاه ما در منطقه تضعیف می‌شود.

3. اختلافات در دولت مرکزی زیاد است و دولت قادر نیست نظم سیاسی را برقرار کند.

4. کشور عراق و ایران اختلافات تاریخی دارند، با تشکیل جمهوری اسلامی در ایران، این اختلافات عمیق‌تر خواهد شد و دولت عراق حمایت‌کننده گروه‌های کردی مخالف دولت خواهد بود.

5. سرانجام در فرصتی نه چندان دور، دولت جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد و ایران با بحران حاکمیت روبه‌رو خواهد شد.

بر اساس چنین تحلیلی بود که این حزب از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، با سیاست مذاکره دولت جمهوری اسلامی مخالفت کرد و کوشید پادگان‌های نظامی منطقه را خلع‌سلاح کند و ضمن سروسامان دادن به تشکیلات سیاسی و نظامی خود به دولت اجازه برقراری حاکمیت در منطقه را نداد و در مقابل سیاست مسالمت‌آمیز دولت به اقدامات نظامی و تروریستی متوسل شد. از جمله اقدامات تروریستی حزب دمکرات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

- حمله به تأسیسات عمومی (تأسیسات نفت، گاز، آب، مخابرات، برق و...)

- مین‌گذاری در معابر و جاده‌های عمومی که منجر به شهادت بسیاری از مردم بی‌گناه کردستان شد. (بیش از 891 مورد مین‌گذاری که منجر به شهادت 784 نفر و مجروحیت 1689 نفر شده است).

- آدم‌ربایی (4471 مورد در طی سال‌های 1357 تا 1364).

- حمله به مراکز دولتی.

- راهزنی در جاده‌ها.

- اجرای کمین در معابر و جاده‌ها.

- غارت روستاها و منازل مردم.

- بمب‌گذاری و پرتاب مواد منفجره.

- حمله نظامی به مراکز جمعیتی (شهر و روستا).

- ترور شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی و نظامی (397 عملیات تروریستی).

بعد از استقرار جمهوری اسلامی، رژیم‌های مخالف انقلاب اسلامی و به ویژه آمریکا به طرق مختلف برای شکست انقلاب اسلامی دست به تلاش زدند و پس از ترغیب و حمایت از گروه‌های مسلح، تشویق تجزیه‌طلبی و حمله نظامی مستقیم، حمله عراق به ایران به نظر بسیاری از تحلیلگران تیر خلاص به انقلاب اسلامی بود. آنها تصور می‌کردند که توطئه‌های پی‌درپی از یک سو و همدستی گروه‌های چپ و راست از سوی دیگر، انقلاب اسلامی را از درون به حد کافی فرسوده کرده است و با حمله نظامی در مرزها، همه چیز طی مدت کوتاهی فروخواهد ریخت. در نشست سران عرب در طائف، به توصیه آمریکا، سعودی‌ها برای مقابله با انقلاب اسلامی و جلوگیری از آن طرحی را پیشنهاد کردند که اساس آن ایجاد شورش در نقاطی از ایران بود که ساکنان آن را بیشتر از اهل سنت تشکیل می‌دادند. محمل اجرای سیاست عقب‌راندن تحولات مترقیانه در جهان سوم و تشدید جنگ در این مناطق، آموزه‌ای موسوم به دکترین ریگان بود. این سیاست می‌کوشید با تجهیز و مسلح کردن گروه‌های ضدانقلابی و مشغول کردن کشورهایی که به هر دلیل مخالف جدی آمریکا قلمداد می‌شدند، با ایجاد بحران‌های داخلی، از دستیابی به الگوهای موردنظر خود بازدارد. به این ترتیب آمریکا می‌کوشید با مجروح نگه داشتن انقلاب آن را از توسعه و بازسازی بازدارد. بحران کردستان و تحمیل جنگ به ایران در این راستا قابل ارزیابی است.

علاوه بر آمریکا، مقابله عراق با ایران در حمایت از گروه‌های سیاسی مخالف کردستان نیز متجلی شد. گروه‌های ضدانقلاب از جمله حزب دمکرات کردستان با جلب حمایت دولت عراق، مبارزه نظامی گسترده‌ای علیه دولت جمهوری اسلامی ایران به راه انداخت. از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، دخالت‌های دولت عراق در امور داخلی ایران آغاز شد. به تدریج جنگ تبلیغاتی شدیدی از سوی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. کشمکش‌های تازه‌ای بین دو کشور ایران و عراق شروع شد. بغداد درصدد تقویت گروه‌های ضدانقلاب کردستان ایران که زمزمه جدایی‌خواهی را آغاز کرده بودند، برآمد و با ارسال اسلحه و پول کمک‌های قابل ملاحظه‌ای در اختیار آنها قرار داد.(43) صدام در تیرماه 1359 به مناسبت دوازدهمین سالگرد به قدرت رسیدن حزب بعث در عراق اظهار داشت: «ما به مبارزات خلق‌های ایران علیه دیدگاه‌های عقب‌افتاده و خودکامه... درود می‌فرستیم». وی همچنین در مصاحبه‌ای در مرداد 1359 در مورد روابط با ایران اعلام داشت: «ما با رژیم ایران روابط بدی داریم و بنابراین انتظار نداشته باشید که اگر یکی از معارضان یا مخالفان این رژیم اعلام دارد که در مخالفت با آن است، به او جواب منفی بدهیم».

اظهارات مقامات رسمی عراق پس از آغاز جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران با صراحت بیشتری بیان شد.صدام در 16 دی ماه 1359 اعلام داشت: «به تمامی ملت‌های کُرد، بلوچ، آذربایجان و اعراب ایران درود می‌فرستم، پشتیبانی و حمایت خود را از آنان در مبارزاتشان علیه ظلم و ستم اعلام می‌کنیم، از خواست‌ها، آرزوها و حقوق مشروعشان دفاع می‌کنیم». صدام در سخنان دیگری در اسفند 1359 اظهار داشت: «به تمامی ملت‌های ایران و در رأس آنها ملت کُرد، بلوچستان و آذربایجان، کلیه وطن‌دوستان واقعی و شریف ایران می‌گویم که ما برای ایجاد روابط مستحکم به قصد دستیابی آنان به حقوق ملی و میهنی خود... آماده‌ایم. همچنین آماده‌ایم تا در این راه هرگونه کمکی را از اسلحه گرفته تا مسائل دیگر، در اختیارشان بگذاریم. این تنها حرف و سخن نیست، این یک تصمیم است.»

طارق عزیز، معاون نخست‌وزیر عراق در اردیبهشت 1360 اظهار داشت که وجود پنج ایران کوچک بهتر از وجود یک ایران واحد خواهد بود. وی گفت: «ما از شورش ملت‌های ایران پشتیبانی خواهیم کرد و همه سعی خود را متوجه تجزیه ایران خواهیم کرد» صدام نیز سخنان مشابهی بر زبان رانده بود: «ما آرزوی تجزیه و ویرانی ایران را که با امت عربی دشمنی می‌ورزد، در سر داریم.» این سخنان را صدام پس از آنکه تقریباً دو ماه از هجوم او به ایران می‌گذشت و سربازانش نتوانسته بودند مقاومت سپاه ایران را در هم شکنند و کار چشمگیری انجام دهند بر زبان راند.

در میان احزاب و گروه‌های ضدانقلاب، حزب دمکرات کردستان از حمایت و پشتیبانی بیشتری از سوی دولت عراق برخوردار بود. در شرایطی که حزب دمکرات به سبب شکست از نیروهای دولتی موفق به حفظ پایگاه‌های عملیاتی خود در عمق کوهستان‌های مرزی کردستان ایران نشد، با حمایت دولت عراق، پایگاه‌های خود را به خاک عراق و در جوار مرزهای ایران منتقل کرد و پایگاه‌هایی که بدون وجود آنها شورشگران قادر به ادامه مبارزه با جمهوری اسلامی ایران نبودند. در طول سال‌های 1358 تا 1370 دولت عراق از حزب دمکرات حمایت کرد و این گروه در سایه این حمایت توانست:

- در خاک عراق مرکزیت سیاسی و نظامی خود را مستقر کند؛

- کادرهای خود را در خاک عراق آموزش و سازماندهی کند؛

- اسلحه، مهمات و امکانات مالی دریافت کند؛

- ایستگاه رادیویی خود را مستقر سازد؛

- مجروحین خود را که در درگیری‌های کردستان ایران زخمی می‌شدند، در داخل عراق مداوا کند؛

- از امکانات تبلیغی دولت عراق (مانند رادیو عراق) سود جوید.

- کادر مرکزی و سایر عناصر سیاسی آنها از امکانات فرودگاهی عراق برای سفر به اروپا استفاده کند و همچنین برای انتقال مجروحین خود به اروپا از این امکانات بهره‌مند شود.(49)

قاسملو دبیرکل حزب دمکرات کردستان در مرداد 1365 در پاسخ به این سئوال خبرنگار بی‌.‌بی.سی که آیا فکر نمی‌کنید که شما با رژیم عراق به هر حال رابطه دارید و این در طرز فکر کردها نسبت به شما اثر می‌گذارد، گفت: «رابطه ما با دولت عراق بسیار روشن است، ما الآن علیه دشمن مشترک می‌جنگیم، حزب دمکرات در قبال دریافت پشتیبانی از عراق متعهد شده بود ضمن درگیر کردن نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و جاسوسی علیه ایران، جلوی کردهای شمالی عراق (حزب دمکرات کردستان عراق) را بگیرد و اجازه ندهد که آنها به مرز عراق نزدیک شوند و با حکومت عراق بجنگند. پذیرش درخواست‌های رژیم بعث عراق و وابستگی شدید حزب دمکرات کردستان ایران به رژیم بعث عراق، این حزب را دچار انشعاب کرد به طوری که غنی بلوریان در مخالفت با این وابستگی اعلام داشت: «پذیرفتن خواسته‌های دولت عراق به منزله خودفروشی به رژیم عراق است و من آن را خیانت می‌دانم.»

بر اساس خاطرات غنی بلوریان فهرست اولین خواسته‌های عراق از حزب دمکرات کردستان عبارت بود از:

1- باید دو تن از افسران عراقی برای رساندن کمک و تحویل پول و لوازم جنگی در نزد حزب دمکرات باشند؛

2- باید دو تن از اعضای دفتر سیاسی حزب در نزد دولت عراق باشند تا در موقع لزوم مورد مشورت قرار گیرند؛

3- حزب دمکرات لازم است اطلاعاتش را درباره نیروهای ارتش ایران که به مرزهای ما نزدیک می‌شوند و یا به پادگان‌های مرزی منتقل می‌شوند به دولت بعث عراق ارائه نماید و آمار سرباز و نوع سلاح و تعداد آنها را برای عراق مشخص سازد؛

4- لازم است حزب دمکرات، عراق را از مختصات هواپیما و هلی‌کوپترهای ارتش ایران مطلع سازد و اعلام نماید منبع تأمین تجهیزات ارتش ایران از کجاست؛

5- حزب دمکرات باید شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران را اعلام کند؛

6- حزب دمکرات باید جلوی کردهای شمال عراق را بگیرد و اجازه ندهد آنها به مرز عراق نزدیک شوند و از خاک ایران استفاده کرده با حکومت عراق بجنگند؛

7- حزب دمکرات باید چگونگی رابطه رژیم ایران را با کشورهای دیگر برای ما روشن کند.

طرح هفت‌ماده‌ای رژیم بعث عراق در دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران به تصویب رسید.

دبیرکل حزب دمکرات کردستان در همراهی با جنایات رژیم بعث عراق، حمله شیمیایی ارتش عراق به شهر سردشت و بعدها حمله شیمیایی به شهر حلبچه را در مصاحبه با بی.‌بی.سی تکذیب می‌کند. وی می‌گوید: بنده این خبر را تکذیب کرده‌ام، هنگامی که از من درباره کاربرد سلاح‌های شیمیایی سئوال شد، پاسخ دادم کاربرد سلاح‌های شیمیایی را به طور کامل مطالعه می‌نمایم و بعد از مطالعه گزارش‌ها، هیچ‌گونه نشانه‌ای دال بر استفاده از سلاح‌های شیمیایی مشاهده نکردم و نظر به اینکه ما فاصله بسیار نزدیکی با منطقه درگیری داریم، اثری از این سلاح مشاهده نکردم. (17/3/1988)

در واقع پشتیبانی و حمایت عراق یکی از علل اصلی ایجاد و تداوم تروریسم در کردستان ایران بود. قبل از سقوط صدام، پس از ایجاد منطقه امن در شمال عراق در مدار 36 درجه و کنترل این مناطق توسط احزاب کُرد عراقی، رهبران کُرد عراقی، نگرانی‌های امنیتی ایران را پذیرفتند و تعهد خود را نسبت به امنیت مرزی ایران ابراز داشتند. لذا پس از سالها کنترل مناطق کردستان عراق توسط احزاب کُرد، می‌توان گفت ناآرامی‌ها در مرزهای ایران (از طریق کردستان عراق) ناچیز بوده‌اند. می‌توان گفت سیاست کردهای عراق در اطمینان دادن به ایران در حدود حفظ مرزهای ایران تا حدود زیادی موفقیت‌آمیز بوده است.

کشتار قارنا

کشتار قارنا

 قارنا روستایی کردنشین از توابع شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی است که در هفت کیلومتری جنوب غربی نقده واقع شده‌است این روستا در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۵۸ شمسی برابر با ۲ سپتامبر ۱۹۷۹ در کشاکش جنگ کردستان مورد حمله عوامل مسلح قرار گرفت که در جریان آن ۶۸ تن از اهالی روستا کشته شدند.

بعد از برکناری رژیم پهلوی در انقلاب سال پنجاه وهفت، حزب دموکرات کردستان خواهان به رسمیت شناخته شدن خودگردانی داخلی مناطق کردنشین شد. دکتر قاسملو دبیرکل حزب، خودمختاری را تجزیه ایران ندانسته و تأکید می‌کند که فقط خواستار خودمختاری در امور داخلی استان زیر نظر دولت مرکزی است بلافاصله پس از پیروزی انقلاب پادگانها در مناطق کرد نشین تصرف می‌شود که غنی بلوریان آنرا با تأیید قاسملو دبیر کل حزب می‌داند و حزب دموکرات در کنار کومله و برخی از گروه‌های چپ گرا همچون پیکار و سازمان فدائیان خلق اقلیت فعالیت نظامی را آغاز می‌کنند. این وضعیت در نهایت به درگیری نظامی میان دولت و احزاب مذکور انجامید که اواسط دهه شصت به شدت و تا کنون بصورت پراکنده ادامه داشته‌است

روزنامه کیهان مورخ ۱۸/۱/۱۳۵۸ گزارشی در مورد تخلیه دسته‌جمعی بیش از ۳۰ روستای کرد زبان ناحیه سومای و برادوست بر اثر فشار فئودال‌ها و عوامل مسلح چاپ کرد. عبدالله ابریشمی در این باره در روزنامه کیهان می‌نویسد،در آذربایجان غربی با کمک انحصارطلبان قدرت و با تحریک برادران ترک و شیعه علیه کردها در این خطه یک جو ضد کرد بوجود آورده‌اند که موجب فجایع نقده، قارنه، کانی ماسیده و… گردید. این فجایع بهانه مناسبی برای تبلیغات علیه انقلاب اسلامی به دست دشمنان داخلی و خارجی سپرد، و موجب بدبینی شدید کردها نسبت به حکومت شد.

 بخشی از فرمان خمینی در ۲۷ مرداد ۵۸ در صدور حکم حمله به کردستان:«از اطراف ایران گروه‌های مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کرده‌اند من دستور بدهم به سوی پاوه رفته، غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر می‌کنم و به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم، اگر با توپ‌ها و تانک‌ها و قوای مسلح تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول می‌دانم…»

در بعد از ظهر آن روز خمینی در جمع نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی در قم در بارهٔ درخواست مردم کردستان برای خودگردانی چنین گفت:«... مرزها را آزاد کردند، قلم‌ها را آزاد کردند، گفتار را آزاد کردند، احزاب را آزاد کردند، به خیال این که این‌ها یک مردمی هستند… این‌ها خرابکارند، دیگر با این اشخاص نمی‌شود با ملایمت رفتار کرد… این‌ها یک جمعیت خرابکار هستند، یک جمعیت فاسد هستند. این‌ها را ما نمی‌توانیم که بگذاریم که هر کاری که دلشان می‌خواهد بکنند. حالا هم اعتراض کرده‌اند که خود شماها دارید این کارها را می‌کنید. نظیر آن‌ها که پریروز و چند روز پیش آن خرابکاری را کردند… خودشان ایجاد غائله می‌کنند بعد گردن مردم می‌گذارند… یک چنین مردمی هستند… با این‌ها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار می‌کنیم…»

به جز درگیری احزاب کرد و چپ با نیروهای دولتی در کردستان. درگیریهای قومی نیز میان احزاب مذکور و کردهای طرفدار دولت مرکزی رخ داد که از جمله آن درخواست حزب دموکرات از ایل منگور برای عدم همکاری با دولت و تحویل دادن سلاح هایشان بود. در پی مقاومت ایل مذکور درگیرهای خونین میان طرفین روی داد.

در روز ۱۰/۶/۵۸ (یک روز قبل از کشتار) در پاسگاه دوآب میان نیروهای حزب دمکرات و یک گروه از نیروهای مسلح جوانمرد اهل نقده جنگی صورت می‌گیرد که منجر به کشته شدن پانزده نفر از نیروهای مسلح موسوم به جوانمرد می‌شود، (به روایتی دیگر این افراد بطور غیر مسلح و برای سرکشی به خانواده‌هایشان فاقد اسلحه از پادگان جلدیان عازم نقده بودند که در کمین نیروهای حزب دموکرات قرار گرفته و کشته می‌شوند) بعد از انتقال اجساد کشته شدگان به نقده اوضاع شهر متشنج می‌شود. عده‌ای از ساکنین ترک زبان و بستگان کشته شده گان خواهان گرفتن انتقام از کردهای ساکن شهر می‌شوند، اما دخالت معتمدین شهر مانع از کشتار کردها در نقده می‌شود جو متشنج شهر باعث می‌شود تا کردها در صدد ترک روستاها و نقده بیفتند، عظیم معبودی که (مهدی بهادران نمایندهحسینعلی منتظری از او به‌عنوان یکی ازعوامل کشتار یاد می‌کند) خطاب به معتمدین و کدخدای ده قارنا نامه‌ای نوشت که متن آن چنین است:جناب آقای بهلول گلستان و عزیز بازدار و خلیل خسروی. پس از سلام خواهشمندم برای آمد و رفت شهر برای خاربار (خواربار) ده قارنا هم خودتان و هم برادران دیگرده قارنا آمد و رفت داشته باشید. هرکسی کوچک‌ترین ناراحتی برای شماها و برادران کرد دیگر ایجاد نماید فوری به انتظامات یا خود بنده مراجعه فرمایید تا باسم ضد انقلاب آن کس را گرفته و به مقامات دولتی تحویل دهم خلاصه هیچگونه وحشت و ناراحت نباشید، ما هم برادر هستیم. با تقدیم احترام حاج عظیم معبودی – امضاء:۱۰/۶/ ۱۳۵۸

این نامه مردم روستا را از ترک روستا منصرف می‌کند و باعث می‌شود تا آنها مطمئن شوند که حمله‌ای در کار نخواهد بود. اما در روز ۱۱ شهریور ماه روستا محاصره می‌شود در حدود ساعت یک بعد از ظهر، حدود صد نفر ملبس به یونیفورم‌های سپاه[نیازمند منبع] با اسلحه‌های ژ۳ و قمه وارد روستا می‌شوند محمود مستورزاده روحانی روستا که متوجه نیت عوامل مسلح شده بود قرآن را برمی‌دارد و از آنها می‌خواهد تا شفاعت قرآن را قبول کنند و از کشتار مردم صرف نظر کنند، اما افراد مسلح وی را می‌کشند و سپس سرش را می‌برند. کسانی که توانستند خود را پنهان کنند و یا اینکه بگریزند جان سالم بدر می‌برند و بقیه ساکنان روستا که ۶۸ نفر بودند، در عرض سه ساعت قتل‌عام می‌شوند. افرادی که توانسته بودند از روستا فرار کنند به کوهستان بوداخ پناه می‌برند. حمایت افراد تندرو مسلح با توپ و تانک نشانه‌ای آشکار از حمایت دولتی برای کشتار مزبور بشمار می‌رود. نوشتن نامه توسط عظیم معبودی در روز قبل از کشتار و همچنین شرکت نامبرده در قتل‌عام اهالی روستا به خوبی سازمان دهی بودن کشتار را مشخص می‌نماید

مهدی بهادران که از سوی حسینعلی منتظری مسئول تحقیق در مورد کشتار قارنا شد، در گزارشش که در روزنامه اطلاعات بعد از تأخیری یک‌ماهه، در روز ۲۵ مهرماه ۱۳۵۸ بچاپ رسید، می‌نویسد:با تحقیقات مفصل که گزارش‌ها و نوارهای موجود جوانمردان استخدامی ژاندارمری و مجاهد نماهای نقده تحت سرپرستی آقای معبودی و سرگرد نجفی در قارنا از توابع نقده حداقل ۴۵ نفر را بدون گناه قتل‌عام کرده در محل سکونت آنها و بعداً کشته‌ها را در بیابان‌ها انتقال داده‌اند که وانمود نمایند در جنگ کشته شده‌اند و دهات را غارت کرده و به آتش کشیده‌اند و استوار بیگلری در کوپلکو ۵ نفر را کشته و این در اثر بی‌لیاقتی یا خیانت و توطئه فرماندهان ژاندارمری از یکسو و تحریک احساسات ضد کردی و بیدار شدن روح انتقامجویی بر ضد کردهای معصوم از سوی دیگر است متأسفانه با اینکه عاملین این کشتار شناخته شده ان به علت حمایت ظهیر نژاد (فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه) از مفسدین محلی امکان دستگیری و مجازاتشان نیست.

در نقده و حومه و بلکه سراسر کردستان و آذربایجان غربی یکی از عوامل جنگ و خونریزی وجود ملانماهای ساواکی با تعصب ضد کردی و فئودالهای مسلح است که توسط ارتش و ژاندارمری مسلح شده‌اند.

ادله و شواهدی در دست است که در کردستان و آذربایجان غربی یک توطئه مرموز در جریان است، زیرا فئودال‌ها و مالکین که در رژیم گذشته عامل اجرائی شاه در منطقه بوده‌اند توسط افرادی نظیر دکتر چمران، تیمسار ظهیرنژاد، فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه سرهنگ شهبازیان و سایر فرماندهان ارتشی و ژاندارمری تا بن دندان مسلح شده‌اند و در برابر مردم مستضعف که سالیان زیاد از دست فئودالها زجر کشیده‌اند تحت فشار قرار می‌گیرند.

به دنبال این حادثه قارنا حقگو استاندار وقت آذربایجان غربی اعلام کرد: که مسببین این حادثه دستگیر و مجازات خواهند شد. سپس هیاتی مرکب از حکیم‌نژادی از سوی نخست‌وزیر، محمد باقر هاشمی از طرف استاندار آذربایجان غربی و عبدالله رحیمی برادر حاج ملا صالح رحیمی (امام جمعه اهل سنت نقده) به این روستا عزیمت کرد و پس از تماس با روستاییان و تحقیق پیرامون این حادثه فجیع، گزارش خود را تسلیم نخست‌وزیر و استاندار آذربایجان غربی کرد.

با اینکه تحقیقات زیادی در مورد این کشتار از سوی هیئت حسن نیت، مهدی بهادران نماینده حسینعلی منتظری، نماینده نخست وزیر و… انجام گرفت و مسببان کشتار شناخته شدند و نیز تمامی مسئولان وقت وعده دادند که مسببان مجازات گردند، تا کنون هیچ‌کدام از مسببان مجازات نشده‌اند. حقگو استاندار وقت آذربایجان غربی در مصاحبه با مجله چشم‌انداز ایران می‌گوید: آیا تحقیقاتی برای ریشه‌یابی حادثه قارنا شد؟

ظاهراً دو گروه اظهار نظر کرده‌اند یکی آقای بهادران که از سوی آقای آیت‌الله‌العظمی منتظری به منطقه آمدند و یکی هم گزارش استانداری بود چیزی در این مورد به‌خاطر دارید؟ گزارش آقای بهادران به دست من نرسید احتمالاً بعد از فوت نامبرده از بین رفته باشد. آمدن آقای بهادران به منطقه بدون خبر و هماهنگی بود خودشان آمدند و اظهارنظرهایی هم کردندو رفتند البته زحمات آقای بهادران و مانند ایشان که در مواردی برای انجام مأموریت‌هایی به منطقه می‌آمدند ناشی از عشق و علاقه شان به انقلاب بود و قابل احترام و تقدیر است اما این کارهای هماهنگی نشده همه موازی کاری و باعث لوث مدیریت می‌شد و نهایتاً نیز نتیجه‌ای هم نداد. از گزارش استانداری چیزی خاطرم نیست.

فضل‌الله صلواتی نیز به بی‌خبر ماندن دولت موقت از این رویداد و سایر موارد درگیری‌های مرزی اشاره می‌کنددر سپتامبر سال ۲۰۰۵ مادح احمدی روزنامه‌نگار مستقل و همکار بسیاری از نشریات کردی به هنگام بازگشت از کردستان در منطقه مرزی سرو آباد دستگیر شد. وی در حال تحقیق در بارهٔ کشتار مردم روستای قارنا در دهه پنجاه (شمسی) بود. مدارک، اسناد و دست نوشته‌های وی توسط مأموران انتظامی ایران به عنوان مدرک جرم به هنگام دستگیری ضبط شد، و در این راستا به یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق تعزیری محکوم گردید.