تسخیر آخرین دژ؛ از تظاهرات خونین تا اشغال ساواک رشت مجید یوسفی

 
تسخیر آخرین دژ؛ از تظاهرات خونین تا اشغال ساواک رشت
مجید یوسفی
تاریخ ایرانی: سه روز پیش از آنکه لایحه انحلال ساواک از سوی دولت بختیار تقدیم مجلس شود، اداره اطلاعات و امنیت یکی از شهرهای شمالی کشور ـ نوشهر ـ در فراری به جلو، این اداره را منحل و اموال آن را به شهربانی منتقل کرد. چنانکه در تبصره چهارم لایحه تقدیمی انحلال ساواک به مجلس شورای ملی در چهارم بهمن ۱۳۵۷ آمده بود «کلیه وظایف و تکالیف سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حیثی که ضابط نظامی محسوبند به عهده ماموران نظامی، ژاندارمری و شهربانی واگذار و هرگونه وظیفه دیگری در زمینه جمع‌آوری اطلاعات که به عهده سازمان مذکور می‌باشد به تشخیص نخست‌وزیر به سایر مراجع مملکتی محول می‌گردد.»

 بدین ترتیب آشکارا طبیعی می‌نمود که اکثریت ادارات اطلاعات و امنیت به نحو سخاوتمندانه‌ای خود به استقبال انحلال و انتقال اطلاعات به دوایر انتظامی دیگر کشور روی آورند. فعالان سیاسی بی‌آنکه از این امر آگاه شوند نوک پیکان حملات خود را به ادارات شهربانی و شعبات آن متمرکز کرده بودند. بعد‌ها شب سقوط دستگاه پهلوی، عده‌ای از انقلابیون آگاهی یافتند که اداره ساواک رشت نیز اسناد و مدارک محرمانه به همراه اسلحه و برخی از ادوات نظامی شهر را از چند ماه پیش به پادگان نیروی دریایی این شهر منتقل کرده بودند.

 

اگرچه درگیری‌ها و تظاهرات مردم، آنگونه که بعد‌ها روزنامه کیهان منتشر کرد ـ جز اخبار گنگ و نارسا ـ از ابتدای بهمن ۵۷ آغاز شد، اما پیش از آن، به صورت جسته و گریخته شعارنویسی و اعتراضات پراکنده‌ای نسبت به برخی از سیاست‌ها و اقدامات دولتمردان پهلوی و به تأسی از اعتراضات شهرهای دیگر انجام می‌گرفت.

 صرف‌نظر از فعالیت سیاسی برخی از مبارزان گروه‌های سیاسی و سرکوب آن‌ها از سوی ساواک و ماموران شهربانی که در خفا انجام می‌گرفت، در سه روز از ماه‌های مهر و آبان اعتراضات نسبتا پرشوری در این شهر برگزار شد. ۱۷ مهرماه علی‌رغم وضعیت نامساعد جوی، راهپیمایی بزرگی علیه رژیم انجام گرفت که چندان تلفاتی به همراه نداشت. تنها دو هفته بعد، سوم آبان ۱۳۵۷ نیز مردم رشت از میدان بانک ملی [حشمت فعلی] راهپیمایی دیگری را آغاز کردند که در آن شیشه‌های مشروب‌فروشی‌ و سینماهای کوروش و سعدی را در هم شکستند. این اولین اعتراض علنی مردم بود که در پایان آن به منزل استاندار ـ محمد طباطبایی ـ نیز حمله شد. این راهپیمایی با مداخله نیروهای پلیس و دستگیری جمعی از راهپیمایان خاتمه یافت.

 

پنج روز پس از آن، در هشتم آبان، نیروهای نظامی شهر، برای ممانعت از گسترش تظاهرات به روستا‌ها و دیگر شهر‌ها با فراهم آوردن نیروهای طرفدار سلطنت از سراسر استان به صومعه‌سرا  ـ زادگاه و محل جولان سیاسی حجت‌الاسلام عبدالعظیم یکتا ـ حمله برده و به غارت و تخریب منازل و مغازه‌های مخالفان رژیم پرداختند. در این حمله، اگرچه تنها یک تن کشته و عده‌ معدودی نیز مجروح شدند اما این اولین بار بود که دستگاه نظامی استان به زورآزمایی و مانور گسترده نظامی علیه شهروندان یک شهر کوچک در غرب استان روی آورد.

 به رغم آنکه در ماه‌های بعد ـ آذر و دی ـ چندین تحرک پراکنده در شهر نیز روی داد که چندان جلوه بیرونی نداشت اما شهر از وجود معترضان سیاسی چندان خالی نبود. به هنگام سخنرانی‌ها در مساجد و چندین وعده حملات ایذایی، معترضان تنفر و اعتراض خود را علیه برخی از تصمیمات نظام به نمایش گذاشتند. البته این نوع واکنش‌ها، تلفات انسانی چندانی به همراه نداشت.

 تجمعات پراکنده، اولین شهدای انقلاب

 ابراهیم جعفری اولین معلم و نخستین شهید انقلاب بود که طی تظاهرات هفتم دی ماه در خیابان لاکانی ـ بیستون ـ با ضربات متعدد شوک برقی ماموران ساواک به شهادت رسید. گفته می‌شد که او پیش‌تر، در شهرهای رشت و انزلی سخنرانی‌هایی علیه شخص اول کشور ایراد کرده بود که‌‌ همان زمان، مورد ظن ماموران ساواک قرار گرفت. پیش از آن، در سال ۱۳۵۳ دو بار از سوی ماموران شهربانی تحت تعقیب قرار گرفت اما هرگز به دام اداره آگاهی و ساواک نیفتاد. او چند بار در راهپیمایی فومن مورد شناسایی ساواک قرار گرفت اما چیره‌دستانه از محل گریخت. او در ‌‌نهایت در هفتم دی ماه ۵۷، در تظاهراتی در رشت، کنار مدرسه سعادت (آیت‌الله بهجت فعلی] با ضربات متعدد باتوم برقی ماموران ساواک بر جمجمه سرش بیهوش و در بیمارستان حشمت به شهادت رسید.

 

تنها یک ماه بعد از شهادتش، جامعه فرهنگیان رشت در یادبودی از او اعلامیه تسلیتی در نهمین روز بهمن در کیهان چاپ و او را در زمره شهدایی دانستند که «در مبارزه حق‌طلبانه ملت ایران» جانش را از دست داد. سه روز قبل، جمعه ششم بهمن، در تظاهراتی که علیه دستگاه پهلوی در جریان بود احمد عطاآفرین دبیر ادبیات مدارس کوچصفهان، به ضرب سه گلوله در میدان شهدای [شهرداری] رشت به شدت زخمی شد اما ضربات محکم و متعدد بیلچه‌ای که از سوی یک فرد نا‌شناس به سر او اصابت کرد بعد‌ها علت اصلی مرگ او شناخته شد.[۱] یک روز بعد، روزنامه کیهان خبر تشییع جنازه او را با خطای قابل اغماضی در زمان وقوع شهادت در میدان شهدا، این‌چنین منعکس کرد: «هزاران تن از مردم آستانه اشرفیه دیروز جنازه شهید احمد عطاآفرین را با جلال و شکوه خاصی در رشت تشیع کردند. عطاآفرین دبیر دبیرستان‌های رشت بود که در تظاهرات روز پنجشنبه [جمعه] در آن شهر در ششم بهمن به ضرب گلوله شهید و در زادگاهش به خاک سپرده شد.»

 در این گزارش آمده بود که هنگام تشییع پیکر معلم شهید احمد عطاآفرین، در درگیری بین ماموران شهربانی و مردم، سیدتقی اشکیل نیز کنار دارالعماره شهر [گیلان اسپرت بعدی] به شهادت رسید. اشکیل به همراه پدرش به کار نجاری مشغول بود اما هدایت یک گروه مطالعاتی را نیز به عهده داشت که معمولا جلسات ماهانه‌ای به همین منظور برگزار می‌کرد. همچنین پدر او نیز پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مدتی محبوس بود. تقی اشکیل نیز احتمالا به همین بهانه، در سال ۵۵ به مدت ۵ ماه در زندان بسر می‌برد و گفته می‌شد که ماموران اداره آگاهی شهربانی احتمالا او را بین مردم تظاهرکننده مورد شناسایی قرار داده بودند.

 انتشار خبر شهادت این سه شهید به نحو مبالغه‌آمیزی صورت گرفت که نام دیگر شهدا کمتر بر سر زبان‌ها افتاد. شهرام طلوعی لولمانی (۹ دی)، عبدالله عبدالعلی (۷ دی)، محمود تابان شمال (۲۲ دی) از جمله شهدایی بودند که پیش‌تر به شهادت رسیده بودند اما کمتر در اذهان باقی ماندند. با این همه، روزنامه کیهان در دوم بهمن ۵۷ با انتشار گزارشی از شهدای روزهای گذشته این شهر نام همه ۱۵ شهید انقلاب را منتشر کرد: سیدتقی اشکیل نجار ۳۰ ساله (رشت)، ابراهیم جعفری دبیر ۲۵ ساله (رشت)، سید یوسف سیدی‌نژاد تکنسین برق ۲۲ ساله، سیدرضا حبیب‌زاده نقاش اتومبیل ۲۷ ساله (رشت)، حسین نوری کارمند بانک (رشت)، شهرام طلوعی ۱۸ ساله، علی سعیدی (رشت) بهزاد برزو، فرحناز معصومی ۱۵ ساله (رشت)، محمود حسینی، علی‌اصغر اکبری، غلامحسین فرحبخش (رشت)، احمد عطاآفرین ۲۳ ساله (رشت)، محمود تابان شمال (رشت)، فریبرز برشنور ۱۵ ساله دانش‌آموز.

 کانون درگیری‌ها، روزهای پیش از طوفان

 به رغم اینکه در شهرهای بزرگ، نیروهای نظامی کم و بیش رو به انفعال و تغییر موضع تمایل نشان می‌دادند اما در گیلان مقاومت‌های جدی در برابر معترضان به سلطنت همچنان ادامه داشت. به گزارش کیهان، دوم بهمن ۵۷، چماقداران، هشتپر طوالش را محاصره کردند. چماقداران پس از حمله به هشتپر طوالش این شهر را ترک نکرده و نقاط حساس و اماکن عمومی را به محاصره درآوردند و چماق به دست‌ها که گفته می‌شود از روستاییان اطراف هستند و گروهی از خوانین و مالکین منطقه آن‌ها را تحریک کرده‌اند، با حمایت عده‌ای از ماموران انتظامی به شهر حمله کردند و اموال برخی از مردم را به غارت بردند.

 همزمان با اوج‌گیری اعتراضات، دستگاه قضایی کشور با ژستی نرم‌خویانه، به این تاکتیک دست زد که برخی از محکومان سیاسی چپ را به منظور آنچه که بعد‌ها ایجاد فضای باز سیاسی تلقی شد، آزاد کنند. کیهان در شماره نهم بهمن ۵۷ خبر آزادی این محکومان را با عنوان «استقبال از ۶ زندانی سیاسی در رشت» منتشر کرد. در این خبر آمده بود «۶ نفر از محکومان به حبس ابد آزاد شده، مورد استقبال هزاران تن از مردم شهر قرار گرفتند. دکتر محمدرضا جوشنی، ابوالقاسم صیانتی، محمدعلی معتدل مقدم، ضرغام محمودی، محمداسماعیل پورقاسمی و احمد بناساز از بند رهایافتگان بودند.» این گزارش همچنان افزود: «اینان در روز آزادی قطعنامه‌ای نیز صادر کردند.» از قضا، کیهان در ادامه این خبر به بخشی از نطق دکتر محمدرضا جوشنی نیز اشاره کرد که او در اجتماع بزرگ مردم فومن شرکت و در این سخنرانی پیشنهاد کرد که بیمارستانی در این شهر بنام اسکندر رحیمی تاسیس شود. رحیمی معلم یکی از روستاهای فومن بود که به دنبال وقایع سیاهکل در ۱۳۴۹ شهید شد.»

 ساعاتی پس از آزادی نیروهای سیاسی چپ از زندان، جوش و خروش در بخش غربی شهر بالا گرفت و درگیری‌های شدیدی در بخشی از شهر رخ داد. مستندات و شواهد امر حاکی از تجمع نیروهای چپ در این درگیر‌ها بود. درگیری‌ها اطراف خیابان‌های سام، کرف‌آباد و پیرسرا متمرکز شده و تلفاتی هم به دنبال داشت. پیش‌تر حمله برخی از ماموران برای جلوگیری از اجتماع جوانان محله در جلوی مسجد حاجی قاسم‌خان زد و خوردهایی ایجاد کرد که با گاز اشک‌آور پراکنده شدند. در دهم بهمن روزنامه کیهان این وقایع را با تیتر «ارتباط شهر رشت با شهرهای اطراف آن قطع شد»، این‌چنین منعکس کرد. «روز گذشته ساعت ۵ عصر جمعی به محله پیرسرا به منزل پاسبان علی صیقلی نظری رفته اثاث خانه این پاسبان را بیرون ریخته و به آتش کشیدند. علی نظری پیش‌تر دو جوان رشتی را با شلیک گلوله به قتل رسانده بود. روز بعد کامیونی از کماندوهای ارتش در‌‌ همان کوچه، هفت منزل اطراف محل را حمله برده، اثاث خانه آن‌ها را بیرون ریخته و به انتقام روز گذشته به آتش کشیدند.» خبر دیگری در همین روز حکایت از حمله معترضان به یکی از شعب فرعی شهربانی شهر داشت. کیهان در همین باره گزارش داد: «عصر دیروز عده‌ای از جوانان به کارگزینی شهربانی واقع در خیابان لاکانی حمله برده و این جنگ ۳ ساعت طول کشید.» این روزنامه در همین روز اطلاع داد که «در مراسم روز ختم شهید حمیدرضا ابراهیم‌نژاد در کاسه‌فروشان رشت وقتی شرکت‌کنندگان به خانه بر می‌گشتند در حمله ماموران دو دختر جوان گلوله خوردند و در بیمارستان کوروش بستری شدند.»

 هنوز فعالان سیاسی و گروه‌هایی که در روزهای گذشته به نبرد علیه دستگاه پهلوی روی آورده بودند چندان به اجماع سیاسی نرسیده و همچنان درگیری‌های پراکنده‌ای در شهر روی می‌داد که اتحاد چشمگیری در آن دیده نمی‌شد. یک روز پس از آرام گرفتن شهر، روز ۱۲ بهمن، مصادف با ورود امام خمینی، روزنامه کیهان خبر داد «مردم طوالش خواهان خارج شدن چماق به دستان این شهر شدند. این در حالی بود که چماق به دستان چند نقطه از شهر را محاصره کرده بودند» این خبر، برخی از گمانه‌زنی‌ها را مبنی بر تسلط انقلابیون بر شهرهای هشتپر و تالش تقویت کرد.

 از سوی دیگر، چند روز پس از اجتماع و تحصن مردم در برابر اداره کل آموزش و پرورش و همچنان تعطیلی کلاس درس مدرسه عالی بازرگانی، عده‌ای از قضات معتبر شهر نیز در همسویی با فعالان سیاسی بیانیه‌ای منتشر کردند. روزنامه کیهان در دوازدهم بهمن ۵۷، این بیانیه را با تیتر «قضات گیلان در اعتراض به حکومت خودکامه دست از کار کشیدند» منتشر کرد: «قضات گیلان ضمن اشاره به مظالم حکومت خودکامه و به خون کشیدن فرزندان این مرز و بوم و اعاده دیکتاتوری نوشته‌اند: به دلیل کشتار اخیر و نداشتن امنیت شغلی و در خطر قرار گرفتن حیثیت قضایی، با اعتقاد راسخ ضمن ابراز تاسف تا استقرار حکومت اسلامی و نظام اصیل دمکراتیک و استیفای حقوق پایمال شده ملت و تعقیب ستمکاران و خائنین ۲۵ ساله اخیر اعلام همبستگی خود را با کارمندان و کارگران شریف مبارز در حال اعتصاب و سایر اقشار ملت سوگوار و مجامع به اطلاع همگان می‌رساند.»

 متعاقب این خبر، یک روز بعد، گروه‌های سیاسی جدیدی به تکاپو افتاده و تحرکات تندتری در بخش غربی شهر از خود بروز دادند. بخشی عظیمی از جوانان شهر، با حمله به درختان حاشیه خیابان‌های چمارسرا ،دهانه خیابان سام [سردار جنگل فعلی] اغلب آن‌ها را لخت و عریان کردند. پوسته و شاخ و برگ‌ها در میانه خیابان‌ها ریخته و همین، از تردد اتومبیل‌ها جلوگیری می‌کرد. این واکنش خشم‌آلود مردم، خوفی در بین ماموران شهربانی و نیروهای لباس شخصی ساواک در پی داشت. یک روز بعد، کیهان در شماره ۱۴ بهمن خود نوشت: «در تظاهرات خشونت‌آمیزی که عصر روز گذشته در خیابان سردار جنگل رشت رخ داد یک مامور شهربانی و سه تن از تظاهرکنندگان مجروح شدند و یک تن شهید شد. شهید این واقعه حسن جمراد نام داشت. تظاهرکنندگان به دو پلیس که لباس شخصی پوشیده بودند حمله برده و یکی از آنان را با چوب و چماق مجروح ساختند.» در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب کم و بیش مساجد، خیابان‌ها و کتابفروشی‌های اصلی شهر، محل تجمع معترضان محلی، روستاییان تهیدست و حاشیه‌نشینان شهری بود که از زندگی کنونی خود رضایتی نداشتند. زد و خوردهای پراکنده‌ای هم رخ داد که آن زمان، نشانه‌ای از برابری قدرت طرفین برای رویاروی علیه هم تعبیر می‌شد.

 شب انقلاب و اشغال ساواک رشت

 ساعاتی پس از اعلام مواضع فرماندار تهران دربارۀ افزایش ساعات حکومت نظامی از چهار و نیم بعدازظهر تا ۵ صبح و پاسخ قاطعانه امام خمینی مبنی بر بی‌اعتنایی مردم نسبت به این نوع دستورات، در رشت مردم و فعالان سیاسی وارد مرحله جدیدی از اشغال مراکز نظامی (ژاندارمری و پادگان ارتش) و انتظامی (کلانتری‌ها و ادارات آگاهی شهربانی) شهر شدند. پیش از آن، چندین بار حملاتی به کلانتری‌ها و مراکز شهربانی صورت گرفته بود اما تنها به منزله ضرباتی هشداردهنده به نظام بود.

 بدین ترتیب، از واپسین ساعات روشنایی روز ۲۲ بهمن، مردم بخش غربی و مرکزی شهر رشت (چمارسرا، بیستون، سام، کرف‌آباد، پیرسرا، نقره دشت، رازی، سبزه میدان و لاکانی)، با حمله به سمت کلانتری ۲ خیابان صفاری و درگیری با ماموران به تصرف آن همت گماردند. کمتر از دو ساعت، این کلانتری تسلیم خواست مردم شد. رئیس کلانتری بازداشت و به مدرسه‌ای در نزدیکی منزل حجت‌الاسلام صادق احسانبخش منتقل شد. مردم پس از کلانتری  به سمت منزل استاندار در پیرسرا [ساختمان بعدی کمیته انقلاب] حرکت کردند اما استاندار یک روز پیش از آن محل را ترک کرده بود. مردم خشمگین با تجمع در مقابل کلانتری  شهر، عزم خود را برای اشغال ساختمان بسیج کردند اما ماموران به محض مواجهه با معترضان، بدون کمترین مقاومتی تسلیم شدند. ساعت شش عصر به سمت کلانتری  [اداره آگاهی] صیقلان هجوم بردند اما مقاومت آنان به مراتب سنگین و قاطعانه‌تر از کلانتری‌های دیگر بود. ساعاتی پس از نبردهای سنگین طرفین، عده‌ای زخمی شدند و دو تن ـ محمد صادق بیابانگرد و محسن نیک مرام ـ از فعالان سیاسی به شهادت رسیدند.

 سقوط دیگر مراکز اداری و نظامی، در‌‌ همان روز در میان همهمه درگیری‌های خونین، این باور را تقویت کرد که مقاومت پلیس، کیفری جبران‌ناپذیر دربرخواهد داشت. ساعاتی پس از تیراندازی‌ها، صدای صفیر گلوله‌ها برای دقایقی متوقف و ناگهان مردم به درون ساختمان هجوم بردند. پیش از ورود، نیروهای انتظامی از پشت‌بام و در اضطراری، از معرکه گریخته بودند. هنوز مردم در جستجوی ادوات و اسلحه‌های گرم داخل ساختمان کلانتری بودند که صدای تیراندازی از باغ محتشم رشت ـ محل استقرار ساختمان نوساز ساواک ـ شنیده شد. روزنامه کیهان در ۲۳ بهمن، درگیری کلانتری ۳ رشت و اشغال ساواک را با عنوان «مردم خشمگین رشت ۶ ساواکی را قطعه قطعه کردند»، این گونه گزارش داد «از ساعت ۴ بعدازظهر دیروز هزاران جوان خشمگین با چوب، چماق، کارد و تفنگ به کلانتری ۳ رشت واقع در فلکه صیقلان حمله کردند که متقابلا با شلیک پاسبانان روبرو شدند. در یک لحظه خیابان‌ها بسته شد و علیرغم قول پلیس به روحانیون، ماموران به مردم در آستانه پیروزی شلیک کردند و دو نفر جوان به اسامی محسن نیک‌مرام ماسوله و بیابانگرد شهید شدند و گروه زیادی مجروح بر جای ماند. مجروحان توسط مردم به بیمارستان‌ها اعزام شدند، بلافاصله از کلیه خیابان‌ها مردم به کمک این منطقه شتافتند و زد و خورد خونینی تا ساعت ۱.۵ بامداد امروز ادامه داشت که منجر به پیروزی مردم و سقوط کلانتری ۳ گردید. کلیه سلاح‌های موجود در کلانتری به دست مردم افتاد. افسران و پاسبانان از پشت‌بام‌ها فرار کردند و بدست مردم نیفتادند.

 مردم سپس عازم اداره ساواک شدند اما با رگبارهای طولانی و مداوم مسلسل و تفنگ‌های مامورین محافظ داخل ساواک روبرو شدند. سرانجام با مقاومت شدید جوانان و شکستن درب ساواک با بولدوزری که توسط مردم هدایت می‌شد تظاهرکنندگان به داخل ساواک نفوذ کردند. در این لحظه مامورین آخرین شقاوت خود را نشان دادند و با پرتاب نارنجک به وسط مردم می‌خواستند به کشتار دسته جمعی مردم بپردازند اما نارنجک‌ها به میان درخت‌ها افتاد و به مردم آسیبی نرساند. سرانجام ساعت ۲ بامداد ساواک سقوط کرد و ۸ مامور مسلح ساواک با اسلحه به دست مردم اسیر شدند. مردم خشمگین ۶ نفر آنان را قطعه قطعه کردند و جنازه‌های آنان را از درختان پارک شهر روبروی ساواک آویزان کردند.

 گفته شد یک نفر از ماموران خارجی بوده است که او نیز قطعه قطعه شد. یک نفر سرباز و دو نفر مامور مسلح اسیر شدند که توسط مردم به خانه حجت‌الاسلام صادق احسانبخش برده شدند که سرباز به دلیل بی‌گناهی مورد عفو قرار گرفته و ۲ نفر مامور ساواک به دلیل زخمی شدن به بیمارستان بردند که ده‌ها نفر جوان از آنان محافظت می‌کنند.

 از سپیده دم صبح امروز گروه گروه مردم رشت برای مشاهده ساختمان نوساز ساواک که بیشتر به قلعه مستحکمی شباهت دارد مراجعه می‌کنند. بسیاری از اسناد مدارک و کتاب‌ها و بایگانی ساواک به دست مردم افتاده است که همه آن‌ها را به جامعه روحانیت تحویل داده‌اند. کیوسک راهنمای شهر فعلا در دست مردم است. هنگ ژاندارمری رشت با نصب پارچه‌ای که به روی آن نوشته است «ما از مردم هستیم و به مردم پیوستیم» تسلیم شد و از هجوم مردم محفوظ ماند. شهربانی رشت تمامی کلانتری‌ها را قبلا تخلیه کرده بود و هم اکنون تمام قوا به نظر می‌رسد که از ساختمان زندان حفاظت می‌کند و کمترین اثری از آنان در شهر نیست و به تلفن‌ها جواب نمی‌دهند.»

 این روزنامه افزوده است: «طبق آخرین گزارش رسیده سرباز وظیفه‌ای که در جریان حمله مردم به ساواک دستگیر شده بود و هم‌اکنون در منزل حجت‌الاسلام احسانبخش زندانی است. اظهار داشت یکی از کشته شدن این حادثه سرهنگ لهسایی رئیس ساواک استان گیلان بوده است که به دست مردم به طرز فجیعی به قتل رسید. در میان حمله مردم به ساواک متجاوز از ۴۰ دستگاه اتومبیل متعلق به ساواک به آتش کشیده شد. در حال حاضر جوانان رشت مشغول کاوش زمین حیاط و اطاق‌های ساواک هستند تا به زیرزمین‌های مخفی که گفته می‌شود عمال ساواک در آنجا مردم را شکنجه می‌دادند و یا اسناد و مدارک و اسلحه‌های خود را نگهداری می‌کردند، هستند. یک نا‌شناس به کیهان خبر داد که سه گروه اسلامی (میرزا کوچک‌خان جنگلی، توحیدی، واحد مقداد) مسئولیت حمله به ساواک را برعهده داشت. ساعت ۱۰ اطلاع رسید که گروهی از مردم رشت دیوار زندان مشرف به خیابان سعدی را خراب کردند و تمامی زندانیان نجات یافتند.»

 یک روز بعد، روزنامه کیهان خبر روز گذشته و تعداد کشته‌شدگان حادثه را این‌چنین اصلاح کرد «در جریان تیراندازی و سقوط ساواک رشت علاوه بر ۶ نفری که به دست مردم قطعه قطعه و به دار آویخته شدند چهار جنازه نیز که متعلق به ماموران ساواک است در داخل ساختمان کشف شد. دو جنازه مامور در نزدیکی کوره‌ای که گفته می‌شود دستگاه شکنجه است افتاده بود و دو جنازه دیگر گویا متعلق به مامورینی است که پس از زخمی شدن خود را در گوشه‌ای پنهان کرده و در اثر خونریزی مرده‌اند. به این ترتیب تعداد ماموران کشته شده در ساواک رشت ۱۰ نفر و ۲ نفر دستگیر شده است. یک سرباز وظیفه نیز که گماشته رئیس ساواک بود اکنون تحت نظر است. ناظران حمله به ساواک گفته‌اند سرهنگ لهسایی رئیس ساواک رشت پس از دستگیری چند قرص از جیب خود بیرون آورده و خورد و این قرص‌ها باعث مرگ او شده است.»

 کیهان در صفحه دوم همین روز (۲۴ بهمن ۱۳۵۷)، تصویری از جنازهٔ بر زمین افتاده سرهنگ لهسایی رئیس اداره ساواک گیلان را با عنوان «هان ای دل عبرت بین» منتشر کرد که در زیر این تصویر آمده بود «محافظان ساواک رشت، رزمندگان گیلان را به رگبارهای طولانی بستند، اما مردم اراده کرده بودند ساواک را در هم بشکنند و شکستند. ساواکی‌های جلاد، سه نارنجک هم انداختند که رزمندگان راه آزادی را یکجا بکشند، اما نارنجک‌ها را از ترسشان نتوانستند روی هدف بیندازند. هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها، ساواک رشت هم در زنجیر مردم‌کش ساواک ایران، دلاوران، انقلابیون گیلان را مدام گرفت و زندان کرد و شکنجه داد و کشت. تن مردم را سوزاند، پایشان را اره کرد. زبانشان را برید، زیر ناخنشان سوزن فرو کرد، ناخنشان را کشید و تا می‌توانست درنده‌خویی نشان داد. بالاخره گیلانی‌ها ساواک را گرفتند و در جریان این نبرد سهمگین که دو طرف تلفات دادند، بر ماموران ساواک (یکیشان خارجی بود)‌‌ همان گذشت که این جلادان سفاک سال‌ها با مردم آزادی‌خواه کردند.»

  پی‌نوشت‌ها:  ۱ـ مصاحبه با زهرا رشیدی همسر شهید عطاآفرین، خبرگزاری ایسنا، مهر ۱۳۹۲

۲ـ مصاحبه با سید سعید اشکیل، سایت خبری گیلان‌نیوز، اسفند ۱۳۸۶

* این گزارش بر اساس اخبار و گزارش‌های روزنامه کیهان در ماه‌های دی و بهمن ۱۳۵۷ نوشته شده است.

رامیل صفرف  قهرمان ملی جمهوری آذربایجان

رامیل صفرف

قهرمان ملی جمهوری آذربایجان

رامیل صفرفافسری محکوم و معترف به ارتکاب قتلاز ارتش جمهوری آذربایجاناست که در سال ۲۰۰۴ میلادی در بوداپست، گورگن ماکاریان، ستوانی ارمنی را با تبر در هنگام خواب به قتل رساند. صفراف در طول محاکمهٔ خود گفته بود که توهین افسر ارمنی به پرچم  و سابقه اشغالگری ارمنستان یک پنجم اراضی جمهوری آذربایجان جنگ جمهوری آذربایجان با ارمنستان در سال ۱۹۹۰، دلیل اصلی کشتن ماکاریان بوده‌است، که برای این ادعا هیچ شاهدی در دادگاه آورده نشداین دو در حال آموختن زبان انگلیسیدر مجارستان بودند.

 مجارستان در سال ۲۰۱۲ صفراف را برای سپراندن ادامهٔ دورهٔ زندانش در جمهوری آذربایجان، بدان کشور مسترد کرد؛ اما پس از بازگشت وی به جمهوری آذربایجان، و بعد از به زمین نشستن هواپیمای حامل رامیل صفر اف وی در فرودگاه باکومورد عفو الهام علی‌اف، رئیس جمهوریآذربایجان، قرار گرفت و نماینده ویژه ریاست جمهوریفرمان آزادی رامیل صفر اف را برای وی قرائت کرد. وزیر دفاعجمهوری آذربایجان در طی مراسم رسمی وی را از درجه سروانی به درجه سرگردی ارتقاء درجه داد و نیز درآمدی که در طول ۸ سال حبس در مجارستان از دست داده بود را نیز به وی پرداخت و وزارت دفاعجمهوری آذربایجان منزلی مسکونی به او هدیه کردو در وزارت دفاع برای او سمتی اعطا شدامیل همچنین به همراه صدها نفر از مردم و بعضی نمایندگان مجلس از مزار کشتگان جنگی خیابان شهدای باکو دیدن کرد و نسبت به ایشان ادای احترام کرد و بعد از آن در برای ادای احترام به حیدر علی‌اف، رئیس جمهورپیشین جمهوری آذربایجان در قبرستان فخری حاضر شد.

خانهٔ پدری صفرف برای چندین روز شاهد حضور گستردهٔ مردم برای دیدار با وی و تبریک به خانواده وی بود بسیاری از مؤمنین و افراد دیندار در جمهوری آذربایجان، در پی شنیدن خبر آزادی رامیل در مساجد نماز شکر بر جای آوردندارمنستان، که بارها از طرف مجارستان تضمین برنگرداندن او را دریافت کرده بود، به روابط خود با مجارستان پایان بخشید صدها ارمنی در مقابل کنسولگری مجارستان در ایروان تجمع کرده، پرچمش را به آتش کشیدند و به سوی آن تخم مرغپرتاب کردندمقام‌های مجاری گفته‌اند بازگرداندن صفرف به کشورش تنها پس از دریافت تضمین از دولت جمهوری آذربایجان درباب اجرای حکمش و گذارندن ادامهٔ دوردهٔ محکومیتش در زندان صورت گرفته‌است ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان گفته‌است که کشورش مطابق قوانین بین‌المللی عمل کرده‌است و اتهام هرگونه معاملهٔ مخفیانه با باکو را رد کرده‌است،این درحالی‌است که یک هفته پیش از تحویل صفرف به جمهوری آذربایجان، خبرگزاری رویترز گزارش کرده بود که دو کشور بر سر وامی دو، سه میلیارد یورویی از طرف جمهوری آذربایجان به مجارستان مذاکره کرده بودند،روسیه تصمیم جمهوری آذربایجان مبنی بر عفو آقای صفرف را محکوم کرده‌است.

 

قتل عام ارامنه توسط عوامل افراطی جمهوری آذربایجان

قتل عام ارامنه توسط عوامل افراطی جمهوری آذربایجان

در شهرهای گنجه  نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸ میلادی

 و باکو  ژانویه ۱۹۹۰

 

در کشتار ارمنیان شهر باکو که از روز ۱۳ ژانویه ۱۹۹۰ میلادی به مدت هفت روز ادامه داشت ، بیش از چهارصد شهروند ارمنی از جمله زن و کودک و سالمند به فجیع ترین شکلی شکنجه شده و به قتل رسیدند  در این جنایت بسیاری از منازل ارامنه این شهر نیز مورد غارت قرار گرفته و به آتش کشیده شدندبنا به اعلام سازمان دیده بان حقوق بشر ، این قتل عام یک اقدام از قبل طراحی شده بود چراکه مهاجمان پان ترکیست فهرست اسامی و  نشانی منازل ارامنه شهر را در اختیار داشتند .

در پی این کشتار ، کمیته فرانسوی سازمان حقوق بشر هلسینکی و کالج بین المللی فلسفه در پاریس با انتشار نامه سرگشاده ، با اشاره به سلسله کشتارهایی که با رویه ای مشابه در  باکو و سایر نقاط جمهوری آذربایجان علیه ارامنه رخ داد ، اعلام نمودند که این جنایات اتفاقی نبوده اند بلکه به صورتی حساب شده و سازمان یافته و به منظور پاکسازی قومی و نسل کشی ارامنه در این جمهوری به اجرا درآمده اند در ماه های منتهی به ژانویه ۱۹۹۰ و به هنگام تظاهرات هایی که از سوی حزب " جبهه خلق آذربایجان  که یک حزب دارای تمایلات پان ترکیستی است

 برگزار می شدند ، بعضی از سران این حزب مردم را تحریک به اخراج ارامنه از این جمهوری می کردند . در این میان مقامات دولت جمهوری آذربایجان و حکومت مرکزی شوروی نیز اقدامی برای مقابله با فعالیت های خشونت آمیز علیه ارامنه این جمهوری به عمل نیاوردند .

در روز ۱۳ ژانویه ۱۹۹۰ گروه عظیمی از تظاهرات کنندگان که در میدان  لنین  شهر جمع شده بودند ، با فرا رسیدن شب ، با شعار های  باکو بدون ارامنه  و درود بر قهرمانان  سومگاییت شهری که در فوریه ۱۹۸۸ شاهد قتل عام ارامنه بود  شروع به حمله به منازل ارامنه باکو نمودند .

 نکته قابل توجه بی رحمی و خشونت کم سابقه مهاجمان پان ترکیست بود که یاد آور قتل عام ارمنیان   شهر  سومگاییت  در نزدیکی باکو  در فوریه ۱۹۸۸ میلادی بود .به نوشته روزنامه  ایزوستیا  مورخ ۱۴ ژانویه ۱۹۹۰ : شاهدان حوادث قتل عام ارامنه در باکو اظهار می کنند که پان ترکیست ها  مردم  ارامنه  را از پنجره ساختمان ها به بیرون پرت می کردند و با  ضربات  میله های فلزی می کشتند مهاجمان  در نزدیکی ساختمان ایستگاه راه آهن  باکو چهار نفر ارمنی را زنده زنده سوزاندند . ..." همچنین مواردی از دریدن شکم زن حامله نیز در جریان قتل عام ارامنه در باکو

به ثبت رسیده اند  به نوشته نشریه  سویوز  مورخ  ۱۹ مه ۱۹۹۰ ، در جریان این قتل عام، مهاجمان   بدن یک مرد ارمنی را تکه تکه نمودند  یک زن آذربایجانی در طی مصاحبه ای ،  با اشاره به قتل فجیع  شوهر ارمنی خود  توسط عوامل افراطی جمهوری آذربایجان ،  اظهار داشت که مهاجمان

 اقدام به بریدن  اجزاء بدن  شوهرش  نمودند و او در  همین حین از آن ها خواهش کرد که لا اقل به شوهرش رحم کنند   و به جای زجر کش کردنش   او را به یکباره بکشند تا از آن همه درد نجات یابد اعتبار محمد اف ، از اعضاء  جبهه خلق ، در یک سخنرانی در روز ۲۴ آوریل ۱۹۹۰

در محل نمایندگی جمهوری آذربایجان در مسکو اظهار داشت : " من شخصا شاهد چگونگی قتل دو ارمنی بودم . مهاجمان روی آن ها بنزین ریختند و آن ها را به آتش کشیدند

بنا به اعلام سازمان دیدن بان حقوق بشر هلسینکیماموران پلیس باکو اقدامی برای جلوگیری از

 قتل عام ارامنه توسط عناصر افراطی جمهوری آذربایجان انجام ندادند . همچنین در این جنایت یک کلیسای ارمنی شهر ویران شد . کمیته رفع تبعیض علیه زنان ، وابسته به سازمان ملل متحد ، در گزارش خود در سال ۱۹۹۷ اشاره نمود که در جریان قتل عام ارامنه باکو ، موارد متعددی از قتل و شکنجه و تجاوز زنان حامله و کودکان ارمنی  در برابر چشمان والدین آن ها  از سوی جنایت کاران پان ترکیست جمهوری آذربایجان رخ دادند  همچنین در این گزارش اشاره شده بود  که این عناصر افراطی اقدام به داغ نمودن نشان صلیب بر روی بدن قربانیان ارمنی خود می نمودند .

در نهایت بعد از یک هفته قتل و غارت و تجاوز علیه ارمنیان باکو ، با ورود نیروهای ارتش شوروی به باکو ، وضعیت فوق العاده در این شهر اعلام شد اما این امر  عکس العملی دیر هنگام بود که مانع از  کشته شدن جمع کثیری از ارامنه باکو و مهاجرت صدها هزار سکنه ارمنی این شهر نشد .

یکی از ارامنه ای که در پی این قتل عام ، از باکو مهاجرت نمود ،گری  گاسپاروف از قهرمانان شطرنج جهان بود  وی در مصاحبه ای ، با اشاره به این جنایت ، اعلام نمود آنچه شما در تلویزیون دیده اید ، در برابر آنچه من عملا شاهد آن بوده ام ، ناچیز است .

پارلمان اروپا در ۱۷ ژانویه ۱۹۹۰ با صدور قطعنامه ای از کمیته وزرای خارجه اروپا و شورای اروپا  خواست تا اقدامات لازم را برای کمک به ارمنیان ساکن در شوروی به عمل  آورند . همچنین در ۱۸ ژانویه نامه جمعی از اعضاء مجلس سنای آمریکا خطاب به رهبر شوروی در اعتراض به کشتار ارمنیان در باکو منتشر شد  از سوی دیگر روزنامه  نیویورک تایمز  در روز ۲۸ جولای ۱۹۹۰ نامه سرگشاده بیش از ۱۵۰ نفر از دانشمندان و فعالان حقوق بشر جهان را منتشر نمود که در آن کشتار  ارامنه در باکو ، اقدامی نژادپرستانه نامیده شده بود .

در روز ۲۹ مارس ۱۹۹۰ در جلسه غیر علنی شورای عالی شوروی که برای بررسی حوادث شهر باکو  برگزار شد ، نمایندگان جمهوری آذربایجان خواهان تشکیل کمیسیونی برای بررسی مسائل مربوطه به ورود ارتش شوروی به باکو شدند اما در پی اظهارات مقامات عالی رتبه شوروی درباره جزییات قتل عام ارامنه در این شهر ، مقامات جمهوری آذربایجان از پیگیری خواسته خود ( به دلیل ترس از افشاء بیشتر جنایات پان ترکیست های این جمهوری ) منصرف شدند و به این ترتیب عملا پیگیری عوامل این جنایت  از سوی حکومت شوروی مسکوت گذاشته شد .

در حقیقت این کشتار ادامه کشتار های مشابهی بود که پان ترکیست ها در سال های ۱۹۰۵-۱۹۰۶ و سال ۱۹۱۸ میلادی علیه ارامنه در باکو به مورد اجرا گذاشته بودند . در قتل عام ارامنه در باکو در سال ۱۹۱۸ بیش از بیست هزار ارمنی به قتل رسیدند .

  همچنین  قبل از قتل عام ارامنه در باکو  ، در  نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸ در شهر کیروف آباد ( گنجه ) نیز کشتار ارامنه توسط  عناصر افراطی جمهوری آذربایجان رخ داد .

در جریان این کشتار ، عوامل افراطی جمهوری آذربایجان به کلیسایی که زنان و کودکان ارمنی  در آن پناه گرفته بودند ، حمله نمودند و  دوازده نفر از سالمندان ارمنی  آسایشگاه این شهر را  به طرز فجیعی مثله نموده و به قتل رساندند   در  قتل عام ارامنه در گنجه بیش از بیست و سه نفر به قتل رسیدند .

 مطالب مرتبط:

http://farsi.iranahayer.com/index.php?news=2676

 

قتل عام ارامنه توسط عوامل افراطی جمهوری آذربایجان  در شهرهای گنجه  نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸ میلادی   و ب

قتل عام ارامنه توسط عوامل افراطی جمهوری آذربایجان

در شهرهای گنجه  نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸ میلادی

 و باکو  ژانویه ۱۹۹۰

 

در کشتار ارمنیان شهر باکو که از روز ۱۳ ژانویه ۱۹۹۰ میلادی به مدت هفت روز ادامه داشت ، بیش از چهارصد شهروند ارمنی از جمله زن و کودک و سالمند به فجیع ترین شکلی شکنجه شده و به قتل رسیدند  در این جنایت بسیاری از منازل ارامنه این شهر نیز مورد غارت قرار گرفته و به آتش کشیده شدندبنا به اعلام سازمان دیده بان حقوق بشر ، این قتل عام یک اقدام از قبل طراحی شده بود چراکه مهاجمان پان ترکیست فهرست اسامی و  نشانی منازل ارامنه شهر را در اختیار داشتند .

در پی این کشتار ، کمیته فرانسوی سازمان حقوق بشر هلسینکی و کالج بین المللی فلسفه در پاریس با انتشار نامه سرگشاده ، با اشاره به سلسله کشتارهایی که با رویه ای مشابه در  باکو و سایر نقاط جمهوری آذربایجان علیه ارامنه رخ داد ، اعلام نمودند که این جنایات اتفاقی نبوده اند بلکه به صورتی حساب شده و سازمان یافته و به منظور پاکسازی قومی و نسل کشی ارامنه در این جمهوری به اجرا درآمده اند در ماه های منتهی به ژانویه ۱۹۹۰ و به هنگام تظاهرات هایی که از سوی حزب " جبهه خلق آذربایجان  که یک حزب دارای تمایلات پان ترکیستی است

 برگزار می شدند ، بعضی از سران این حزب مردم را تحریک به اخراج ارامنه از این جمهوری می کردند . در این میان مقامات دولت جمهوری آذربایجان و حکومت مرکزی شوروی نیز اقدامی برای مقابله با فعالیت های خشونت آمیز علیه ارامنه این جمهوری به عمل نیاوردند .

در روز ۱۳ ژانویه ۱۹۹۰ گروه عظیمی از تظاهرات کنندگان که در میدان  لنین  شهر جمع شده بودند ، با فرا رسیدن شب ، با شعار های  باکو بدون ارامنه  و درود بر قهرمانان  سومگاییت شهری که در فوریه ۱۹۸۸ شاهد قتل عام ارامنه بود  شروع به حمله به منازل ارامنه باکو نمودند .

 نکته قابل توجه بی رحمی و خشونت کم سابقه مهاجمان پان ترکیست بود که یاد آور قتل عام ارمنیان   شهر  سومگاییت  در نزدیکی باکو  در فوریه ۱۹۸۸ میلادی بود .به نوشته روزنامه  ایزوستیا  مورخ ۱۴ ژانویه ۱۹۹۰ : شاهدان حوادث قتل عام ارامنه در باکو اظهار می کنند که پان ترکیست ها  مردم  ارامنه  را از پنجره ساختمان ها به بیرون پرت می کردند و با  ضربات  میله های فلزی می کشتند مهاجمان  در نزدیکی ساختمان ایستگاه راه آهن  باکو چهار نفر ارمنی را زنده زنده سوزاندند . ..." همچنین مواردی از دریدن شکم زن حامله نیز در جریان قتل عام ارامنه در باکو

به ثبت رسیده اند  به نوشته نشریه  سویوز  مورخ  ۱۹ مه ۱۹۹۰ ، در جریان این قتل عام، مهاجمان   بدن یک مرد ارمنی را تکه تکه نمودند  یک زن آذربایجانی در طی مصاحبه ای ،  با اشاره به قتل فجیع  شوهر ارمنی خود  توسط عوامل افراطی جمهوری آذربایجان ،  اظهار داشت که مهاجمان

 اقدام به بریدن  اجزاء بدن  شوهرش  نمودند و او در  همین حین از آن ها خواهش کرد که لا اقل به شوهرش رحم کنند   و به جای زجر کش کردنش   او را به یکباره بکشند تا از آن همه درد نجات یابد اعتبار محمد اف ، از اعضاء  جبهه خلق ، در یک سخنرانی در روز ۲۴ آوریل ۱۹۹۰

در محل نمایندگی جمهوری آذربایجان در مسکو اظهار داشت : " من شخصا شاهد چگونگی قتل دو ارمنی بودم . مهاجمان روی آن ها بنزین ریختند و آن ها را به آتش کشیدند

بنا به اعلام سازمان دیدن بان حقوق بشر هلسینکیماموران پلیس باکو اقدامی برای جلوگیری از

 قتل عام ارامنه توسط عناصر افراطی جمهوری آذربایجان انجام ندادند . همچنین در این جنایت یک کلیسای ارمنی شهر ویران شد . کمیته رفع تبعیض علیه زنان ، وابسته به سازمان ملل متحد ، در گزارش خود در سال ۱۹۹۷ اشاره نمود که در جریان قتل عام ارامنه باکو ، موارد متعددی از قتل و شکنجه و تجاوز زنان حامله و کودکان ارمنی  در برابر چشمان والدین آن ها  از سوی جنایت کاران پان ترکیست جمهوری آذربایجان رخ دادند  همچنین در این گزارش اشاره شده بود  که این عناصر افراطی اقدام به داغ نمودن نشان صلیب بر روی بدن قربانیان ارمنی خود می نمودند .

در نهایت بعد از یک هفته قتل و غارت و تجاوز علیه ارمنیان باکو ، با ورود نیروهای ارتش شوروی به باکو ، وضعیت فوق العاده در این شهر اعلام شد اما این امر  عکس العملی دیر هنگام بود که مانع از  کشته شدن جمع کثیری از ارامنه باکو و مهاجرت صدها هزار سکنه ارمنی این شهر نشد .

یکی از ارامنه ای که در پی این قتل عام ، از باکو مهاجرت نمود ،گری  گاسپاروف از قهرمانان شطرنج جهان بود  وی در مصاحبه ای ، با اشاره به این جنایت ، اعلام نمود آنچه شما در تلویزیون دیده اید ، در برابر آنچه من عملا شاهد آن بوده ام ، ناچیز است .

پارلمان اروپا در ۱۷ ژانویه ۱۹۹۰ با صدور قطعنامه ای از کمیته وزرای خارجه اروپا و شورای اروپا  خواست تا اقدامات لازم را برای کمک به ارمنیان ساکن در شوروی به عمل  آورند . همچنین در ۱۸ ژانویه نامه جمعی از اعضاء مجلس سنای آمریکا خطاب به رهبر شوروی در اعتراض به کشتار ارمنیان در باکو منتشر شد  از سوی دیگر روزنامه  نیویورک تایمز  در روز ۲۸ جولای ۱۹۹۰ نامه سرگشاده بیش از ۱۵۰ نفر از دانشمندان و فعالان حقوق بشر جهان را منتشر نمود که در آن کشتار  ارامنه در باکو ، اقدامی نژادپرستانه نامیده شده بود .

در روز ۲۹ مارس ۱۹۹۰ در جلسه غیر علنی شورای عالی شوروی که برای بررسی حوادث شهر باکو  برگزار شد ، نمایندگان جمهوری آذربایجان خواهان تشکیل کمیسیونی برای بررسی مسائل مربوطه به ورود ارتش شوروی به باکو شدند اما در پی اظهارات مقامات عالی رتبه شوروی درباره جزییات قتل عام ارامنه در این شهر ، مقامات جمهوری آذربایجان از پیگیری خواسته خود ( به دلیل ترس از افشاء بیشتر جنایات پان ترکیست های این جمهوری ) منصرف شدند و به این ترتیب عملا پیگیری عوامل این جنایت  از سوی حکومت شوروی مسکوت گذاشته شد .

در حقیقت این کشتار ادامه کشتار های مشابهی بود که پان ترکیست ها در سال های ۱۹۰۵-۱۹۰۶ و سال ۱۹۱۸ میلادی علیه ارامنه در باکو به مورد اجرا گذاشته بودند . در قتل عام ارامنه در باکو در سال ۱۹۱۸ بیش از بیست هزار ارمنی به قتل رسیدند .

  همچنین  قبل از قتل عام ارامنه در باکو  ، در  نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸ در شهر کیروف آباد ( گنجه ) نیز کشتار ارامنه توسط  عناصر افراطی جمهوری آذربایجان رخ داد .

در جریان این کشتار ، عوامل افراطی جمهوری آذربایجان به کلیسایی که زنان و کودکان ارمنی  در آن پناه گرفته بودند ، حمله نمودند و  دوازده نفر از سالمندان ارمنی  آسایشگاه این شهر را  به طرز فجیعی مثله نموده و به قتل رساندند   در  قتل عام ارامنه در گنجه بیش از بیست و سه نفر به قتل رسیدند .

 مطالب مرتبط:

http://farsi.iranahayer.com/index.php?news=2676

 

دبیرستان البرز؛ مدرسه ای ماندگار از دوران تحول ایران

دبیرستان البرز؛ مدرسه ای ماندگار از دوران تحول ایران

آزاده یوسف نژاد
دبیرستان البرز یا همان کالج آمریکایی‌ها، یکی از مراکز آموزشی معتبر و قدیمی شهر تهران است. این دبیرستان از نخستین نمادهای آموزشی در ایران است. با کجارو همراه باشید تا بیشتر با این نمونه از مدارس نوین ایران بعد از دوران تحولات رضاشاه آشنا شوید.
تبلیغات

این مدرسه در شمال‌غربی چهارراه کالج، کوچه البرز قرار دارد. دبیرستان البرز بعد از دارالفنون به عنوان یکی از نهادهای آموزشی پرافتخار مطرح است. این دبیرستان به خاطر نمای رشته کوه البرز در پس خود، البرز نام گرفته است.

دبیرستان البرز

دبیرستان البرز

قدمت آموزشی این دبیرستان به سال ۱۲۵۲ خورشیدی و تاسیس مدرسه آمریکایی‌ها باز می‌گردد. این مدرسه ابتدایی در سال ۱۲۷۸ خورشیدی همزمان با مدیریت دکتر جردن به دبیرستان تبدیل شد. این دبیرستان در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به مکان کنونی خود در چهارراه کالج انتقال یافت و در آن زمان کالج آمریکایی‌ها یا کالج البرز نامیده می‌شد. در سال ۱۳۱۹ خورشیدی همزمان با آغاز مدیریت ایرانیان بر آن، دبیرستان البرز نام گرفت. مساحت کل دبیرستان که بخشی از آن به دانشگاه صنعتی امیرکبیر اختصاص یافته ۴۵ هزار متر مربع است. این دبیرستان ۱۱ هزار مترمربع زیربنا و ۱۰ هزار متر مربع فضای سبز دارد. بنای اصلی این دبیرستان از نخستین آثار نیکلای مارکف، معمار تفلیسی است که آثار ماندگار زیادی در ایران دارد. ساختمان مرکزی البرز و ساختمان علوم این دبیرستان جزو آثار ملی ایران به ثبت رسیده‌اند. دبیرستان البرز به دلیل قدمت تاریخی و سوابق درخشان علمی، آموزشی و فرهنگی در شانزده اسفند سال ۱۳۸۵ توسط شورای عالی آموزش و پرورش جزو مدارس ماندگار ایران شناخته شد. در حال حاضر این دبیرستان از طریق آزمون ورودی دانش‌آموزان مستعد را پذیرش می‌کند.

دبیرستان البرز

تاریخچه

در بیست و چهارمین سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار یعنی به سال ۱۲۵۰ خورشیدی، یک هیئت مبلغ مذهبی کاتولیک آمریکایی به ریاست جیمز باست (James Bassette) به ایران آمد و در ساختمان اتابک واقع در خیابان لاله‌زار فعلی مستقر شد و شروع به کار نمود. در سال ۱۸۷۳ میلادی (۱۲۵۲ خورشیدی)، این هیئت مشغول تأسیس دبستانی در نزدیکی دروازه قزوین شد که بعدها سنگ بنای کالج آمریکایی‌ها و سپس دبیرستان البرز شد. فعالیت این مدرسه در سال نخست با تعداد ۱۰ نفر دانش‌آموز آغاز شد و به تدریج روند پذیرش دانش‌آموز در آن شکل صعودی به خود گرفت؛ به گونه‌ای که تعداد آن در سال ۱۸۸۶ میلادی به ۱۰۰ دانش‌آموز رسید. در این سال «ساموئل وارد» جهت تصدی فعالیت فرهنگی می‌سیون آمریکایی وارد تهران شد. این هیئت در سال ۱۲۶۶ در خیابان قوام السلطنه (سابق)، مارشال استالین (سابق) (سی تیر فعلی) قطعه زمینی خرید. کلنگ بنای ساختمان مدرسهٔ جدید، ۲۱ سال پیش از صدور فرمان مشروطیت، توسط ناصرالدین شاه بر زمین زده شد و در سال ۱۲۶۶ ساختمان آن به اتمام رسید. در این زمان مدرسه دارای شش کلاس و پنجاه دانش آموز بود و ریاست آن را «مستر وارد» بر عهده داشت. با تاسیس این مدرسه که به صورت شبانه‌روزی اداره می‌شد، دانش‌آموزان مدرسه دروازه قزوین به مکان جدید انتقال یافته و به تدریج با رونق فعالیت آن، دانش‌آموزان مسلمان نیز به مدرسه راه یافتند. این مدرسه کتابخانه بزرگی داشت که در حدود ۲۵۰۰۰ جلد کتاب در آن نگهداری می‌شد.

دبیرستان البرز

چهار راه کالج دبیرستان البرز 

دبیرستان البرز

مدیریت ساموئل مارتین جردن

در سال ۱۸۹۸ میلادی (۱۲۷۷ خورشیدی)، مستر وارد از ایران به آمریکا رفت و در همان سال دکتر ساموئل مارتین جردن به ایران رهسپار شد. یک‌سال بعد در سال ۱۲۷۸ خورشیدی ریاست مدرسه را بر عهده گرفت. با ورود وی به ایران و قرار گرفتن او به عنوان مدیر، مدرسه شاهد تحول قابل ملاحظه‌ای بود. در این سال، غیر از شش کلاس دبستان، دو کلاس دبیرستان نیز به آن افزوده شد و به تدریج دبیرستان چهارکلاسه‌ای به وجود آمد و در سال ۱۲۹۲ خورشیدی (۱۹۱۳ میلادی)، با افزایش دو کلاس جدید، دوره ۱۲ ساله تحصیلی کامل شد. در همین سال اراضی بیرون دروازه یوسف‌آباد که جزو املاک جنوبی بهجت‌آباد بود را به مساحت یکصد و پنجاه هزار ذرع مربع (معادل ۱۶ هکتار) خریداری کردند. در سال ۱۲۹۴ خورشیدی (۱۹۱۵ میلادی) ساختمانی برای اقامت دکتر جردن در این اراضی بنا شد و سه سال بعد اولین ساختمان شبانه‌روزی که در آن زمان تالار مک کورمیک (Maccormick Hall) نامیده می‌شد به همراه ساختمان دیگری در جنوب اقامتگاه دکتر جردن پایان یافت. محل مدرسه در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به محل فعلی، در چهارراه کالج، انتقال یافت. در سال ۱۳۰۳ خورشیدی (۱۹۲۴ میلادی) یک آمریکایی به نام رولستون (Rollestone) مخارج ساختمان اصلی دبیرستان (ساختمان مرکزی دبیرستان البرز) را پرداخت و یک سال بعد که این بنا آماده شد، دو ساختمان اصلی کلاه فرنگی دبیرستان البرز توسط نیکلای مارکف، معمار گرجستانی ساخته شد و کلاس‌های متوسطه از محل سابق خود به این ساختمان منتقل شد. در سال ۱۳۰۸ این مدرسه به سطح کالج ارتقا یافت. نام چهار راه کالج در تقاطع خیابان حافظ و خیابان انقلاب یادآور روزهای شکوفایی این موسسه آموزشی است. در سال ۱۳۱۲ خورشیدی، آمریکایی دیگری به نام خانم هری‌مور (Harrymore) به ایران آمد و ساختمان دیگری برای شبانه‌روزی به نام تالار لینکلن و یک ساختمان کوچک بیمارستان، که ضمیمه ساختمان اصلی بود، ساخته شد.

دبیرستان البرز

در دوران ساموئل مارتین جردن، برای اولین بار آموزش ورزش‌هایی چون فوتبال، بسکتبال و والیبال به کلاس‌های دبیرستان اضافه شد و پنج سال بعد از افتتاح دبیرستان، اولین ساختمان شبانه‌روزی کالج آمریکایی هم تحت عنوان مک کورمیک هال در محوطه کالج بنا شد. وی اصلاحات اساسی‌ای را در اصول اولیه مدرسه و افزودن دروس دبیرستانی و پیش‌دانشگاهی در مدت ۴۰ سال حضور خود در ایران انجام داد.

دکتر جردن

جردن برای «دروغ» ده شاهی جریمه تعیین کرده بود. اگر از دانش‌آموزی سوالی می‌کرد و او بلد نبود، می‌گفت:

کلّه به کار، کدو کنار.

با سیگار کشیدن به شدت مخالف بود و اگر در جیب کسی سیگار پیدا می‌کرد یک تومان جریمه می‌شد. می‌گفت:

سیگار لوله بی‌مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است.

دبیرستان البرز

اگر شاگردی را می‌دید که وقت راه‌رفتن سرش پایین است، به او تذکر می‌داد:

مگر مرغی و می‌خواهی دانه جمع کنی؟ سرت را بالا بگیر و با بدن راست راه برو.

استادان معروف دانشگاه و اشخاص دانشمند دعوت می‌شدند تا برای شاگردان مدرسه البرز در مورد مباحث مختلف صحبت کنند. جردن می‌گفت:

بچه‌ها مملکت شما سابقه‌ی درخشانی داشته است. بازگشت به آن روزگار درخشش بستگی به همت و شجاعت و کوشش شما دارد. امیدوارم حرف من در گوش و قلب شما باشد و برای ملت و کشورتان مفید واقع شوید.

دکتر جردن

دبیرستان البرز در اختیار ایرانیان

در سال ۱۳۱۹ خورشیدی، دولت وقت ایران به دستور رضا شاه، کالج البرز را از آمریکایی‌ها به مبلغ ده میلیون ریال (یک میلیون تومان) خرید و عملاً از دست آن‌ها خارج شد. نام آن به دبیرستان البرز تغییر یافت و پس از آن معلمان خارجی به تدریج ایران را ترک کردند. از سال ۱۳۱۹، پس از اینکه آمریکایی‌ها کالج البرز را ترک کردند، ایرانی‌ها مسئولیت اداره آن را بر عهده گرفتند و اولین ایرانی که به جای دکتر جردن مامور ریاست البرز شد، وحید تنکابنی بود.

دبیرستان البرز

مارتین جردن نیز به همراه همسرش پس از ۴۰ سال ریاست کالج امریکایی تهران، به آمریکا بازگشت. وی در سال ۱۳۲۳ بار دیگر به ایران سفر کرد. بازگشت جردن به ایران مورد استقبال شاگردانش قرار گرفت و مراسمی در تجلیل از او برگزار کردند. یکی از تالارهای دبیرستان البرز به نام او نامگذاری شد و سردیسی سنگی به سفارش «الله‌یار صالح»، رئیس کانون فارغ‌التحصیلان کالج، توسط ابوالحسن‌خان صدیقی که از او با عنوان پدر مجسمه‌سازی ایران یاد می‌شود از جردن ساخته و به افتخار او در ورودی تالار اصلی مدرسه نصب شد. این مجسمه که آن زمان ۵۰۰۰ تومان برای ساختش هزینه شده بود بعد از انقلاب از ورودی مدرسه برداشته و به روایتی راهی کتابخانه دانشگاه امیرکبیر شد و به روایتی دیگر در یکی از آزمایشگاه‌های دبیرستان نگهداری می‌شود. دکتر جردن در سال ۱۳۳۳ در ۸۱ سالگی در آمریکا درگذشت. خیابان جردن (خیابان آفریقا) در تهران به افتخار وی نامگذاری شد.

مدیریت محمدعلی مجتهدی  ۱۳۵۷ - ۱۳۲۳

دکتر مجتهدی

دکتر محمدعلی مجتهدی که در مدت ۳۴ سال مدیریت وی، دبیرستان البرز شاهد درخشان‌ترین دوران خود بود.

در سال ۱۳۲۳ خورشیدی دکتر محمدعلی مجتهدی‌گیلانی، استاد دانشکده فنی دانشگاه تهران و بنیان‌گذار دانشگاه صنعتی شریف به مدیریت دبیرستان البرز منصوب شد. در مدت ۳۴ سال مدیریت او دبیرستان البرز شاهد درخشان‌ترین دوره حیات خود بود. دبیرستان البرز نخستین مرکزی بود که از میان دانش‌آموزان با استعداد شهرستان‌ها، دانش آموز می‌پذیرفت. دبیرستان البرز، در این دوره به جایی رسید که نفرات اول کنکور در اغلب دانشکده‌های دانشگاه‌های ایرانی طی سالیان متمادی از دبیرستان البرز بودند.

کاظم قلم‌چی در خاطرات خود بیان می‌کند:

در سال ۱۳۵۲ که من در دانشکده فنی دانشگاه تهران قبول شدم از بین ۸۰ نفر دانشجوی رشته ساختمان دانشکده فنی، تقریباً ۴۰ نفر از پذیرفته‌شدگان دانش‌آموز دبیرستان البرز بودند. سطح آموزش در این دوره به‌تدریج به‌حدی رسید که در دوره کوتاهی قبل از انقلاب، دانشگاه صنعتی اصفهان با انجام مصاحبه و بدون شرکت در کنکور سراسری از میان فارغ التحصیلان البرز اقدام به پذیرش دانشجو می‌کرد.

محمدعلی مجتهدی در خاطراتش درباره انتخاب دانش‌آموزان گفته است:

از (نمره) بیست شروع می‌کردند، می‌آمدند پایین تا شانزده، ظرفیت که تمام می‌شد. بقیه پا می‌شدند و می‌رفتند. این عمل را من انجام می‌دادم که این‌ها بفهمند که این‌جا تبعیض و استثنایی نیست. بعد هم سفارش از هر مقامی می‌آمد، از دربار گرفته تا جای دیگر، گوشم به این حرف‌ها بدهکار نبود. با استثنا کسی را نمی‌پذیرفتم.

در زمان مدیریت محمدعلی مجتهدی اساتید مطرحی کادر آموزشی را تشکیل می‌دادند. برای این‌که اسم دانش‌آموز تاثیری در نمره‌ی او نداشته باشد، بالای برگه‌ی پاسخ‌نامه پرفراز داشت و کنده می‌شد و فقط با شماره مشخص می‌گردید. اگر دانش‌آموزی روی برگه علامت می‌گذاشت، در آن امتحان صفر می‌گرفت و به احتمال بسیار زیاد سال بعد در دبیرستان ثبت‌نام نمی‌شد.

دبیرستان البرز

نظم و انضباط برای محمدعلی مجتهدی بسیار اهمیت داشت. در آن دوران پوشیدن هر لباسی با نوشته‌ی غیرفارسی یا پرچم کشور دیگر، ممنوع بود. در صورت مشاهده چنین موردی آن آرم یا پرچم خارجی را می‌بریدند و به دست دانش‌آموز می‌دادند. بلند کردن موی سر و هرگونه هیپی‌گری ممنوع بود. سیگار کشیدن اکیداً ممنوع بود و با وجود بزرگی دبیرستان اگر در دست دانش‌آموزی سیگار می‌دید، او را تنبیه می‌کرد. معلم‌ها در کلاس دو اهرم تنبیهی داشتند، یکی «تذکر» و دیگری «اخراج». اگر برای دانش‌آموزی در دفتر کلاس تذکر درج می‌شد، به این مفهوم بود که یک نمره از انضباط او کسر خواهد شد و اگر از کلاس اخراج می‌شد، چهار نمره از انضباط دانش‌آموز کسر می‌گردید. دانش‌آموزی که چندین بار در طول سال تحصیلی اخراج شده بود، شانس کمی برای ثبت‌نام مجدد در دبیرستان داشت.

دبیرستان البرز

هزینه‌های دبیرستان البرز پیش از انقلاب بر اساس شهریه‌ای که از دانش‌آموزان می‌گرفتند تأمین می‌شد. اگر بر مدیر یقین می‌شد که دانش‌آموز با استعدادی هست که توانایی پرداخت شهریه ندارد، نه تنها از او شهریه نمی‌گرفت، که به دانش‌آموز و خانواده‌اش کمک‌های مالی نیز می‌کرد. در پاییز سال ۱۳۵۳ تمام مدارس ملی موظف شدند که از دانش‌آموزان شهریه دریافت نکنند و اگر وجهی دریافت کرده‌اند به خانواده‌ها پس دهند. دکتر مجتهدی ماه‌ها قبل، از این بخشنامه اطلاع داشت و برای سال تحصیلی ۵۳ به بعد از کسی شهریه دریافت نکرد. در آن زمان البرز به خوابگاه دانش‌آموزی نیز مجهز بود و مدرسه برای دانش‌آموزان با بضاعت مالی پایین، کمک هزینه تحصیلی می‌پرداخت و نمونه‌ای از یک مدرسه دولتی با کیفیت عالی بود.

دبیرستان البرز

در سال ۱۳۳۷ و در پی تصمیم دولت به تأسیس دانشگاه پلی تکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر) تدریجاً نزدیک به صد هزار متر مربع از زمین‌های این دبیرستان و حتی خانه دکتر جردن به آن دانشگاه واگذار شد. با این وجود در دوران ریاست دکتر مجتهدی ساختمان‌های متعددی ساخته و به مجموعه ساختمان‌های البرز اضافه شد که سالن سرپوشیده ورزش (۱۳۳۸)، ساختمان سفید (۱۳۳۹) و ساختمان جدید (۱۳۴۶) از آن جمله هستند. همچنین در زمان مدیریت دکتر مجتهدی، حسین امانت که خود در گذشته از دانش‌آموزان البرز بود نقشه ۲۲ هزار مترمربع ساختمان را بدون دریافت هزینه‌ای برای دبیرستان البرز طراحی کرد. امکانات آموزشی ویژه‌ای که در دبیرستان البرز با دقت نظر و مدیریت دکتر مجتهدی تدارک دیده شده بود، از قبیل فضاهای مجزا برای کتابخانه، آزمایشگاه، سالن و زمین ورزش، کارگاه، سالن تئاتر و تمام تجهیزات مورد نیاز برای آموزش، در کمتر فضای آموزشی آن روز ایران وجود داشت.

مجتهدی ۳۴ سال مدیر دبیرستان البرز باقی ماند. مجتهدی توجه خاصی به دانش‌آموزان با استعداد و رشد علمی آنان داشت. او معتقد بود که دانشجویان باید بر اساس شایستگی خود پذیرفته شوند. به خاطر همین پایبندی به اصول و اعتقاداتش، با افرادی که نفوذ سیاسی داشتند دچار مشکل می‌شد. شایستگی او در مدیریت موجب شد که دبیرستان البرز در اغلب کشورهای اروپایی و آمریکا به عنوان یکی از بهترین سازمان‌های آموزشی ایران شناخته شود. دکتر مجتهدی در هر پست و مقامی ریاست دبیرستان البرز را ترک نکرد.

دبیرستان البرز

دبیرستان البرز پس از انقلاب

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و کنار گذاشته شدن دکتر مجتهدی، دبیرستان البرز روی به افول گذاشت. در سال ۱۳۶۴ دو ساختمان سفید و شبانه‌روزی و حیاط‌های مربوط به آن‌ها به تربیت معلم شهید شرافت واگذار و از مجموعه البرز جدا شد. در سال ۱۳۷۰ در راستای انتخاب مدارس مختلف به عنوان مدرسه‌ی نمونه‌ی مردمی، دبیرستان البرز مجدداً به عنوان یک دبیرستان خوب مطرح شد. در ابتدای دهه‌ی ۷۰ خورشیدی و در دوره مدیریت «باقر دزفولیان»، بار دیگر البرز اوج گرفت و شاهد درخشش دانش‌آموزانش در مقاطعی چون آزمون سراسری دانشگاه‌ها، جشنواره‌ها و المپیادهای علمی بود. در سال ۱۳۷۶ با همت دکتر حسین امینی‌پور از فارغ التحصیلان البرز و در زمان وزارت مصطفی میرسلیم که وی نیز فارغ‌التحصیل البرز است، ساختمان مرکزی و ساختمان علوم (در شرق دبیرستان) با شماره ثبت ۲۰۰۰ جزو آثار ملی گردید. پس از لغو «نمونه مردمی» بودن مدارس در سال ۱۳۷۷ این دبیرستان نیز مانند دیگر مدارس دولتی بدون آزمون ورودی به ثبت نام دانش آموزان پرداخت و به سمت تبدیل شدن به یک دبیرستان عادی میل نمود. اما این دبیرستان از سال ۱۳۸۵ تبدیل به دبیرستان ماندگار شد و در پی این عنوان، ورود دانش‌آموزان از سال ۱۳۸۶ مجدداً با شرط معدل و آزمون ورودی انجام می‌گیرد.

دبیرستان البرز

مشخصات ساختمان دبیرستان

محوطه ورودی دبیرستان البرز

دبیرستان البرز، با حیاط و باغی بزرگ، شامل مجموعه‌ای از ساختمان‌های قدیمی و جدید است که تحت نظارت مدیریت دبیرستان بوده و کاربری‌های متفاوتی دارند. از قدیمی‌ترین آن‌ها می‌توان به ساختمان علوم اشاره کرد. ساختمان علوم در سال ۱۲۹۷ در جنوب منزل دکتر جردن بنا شد که به نام ساختمان «مکرمیک هال» معروف شد. منزل دکتر جردن بعدها تخریب و به جای آن ساختمانی برای اسکان کارمندان مجموعه بنا شد. در سال ۱۳۰۳ ساختمان مرکزی دبیرستان البرز را که در آن زمان ساختمان مرکزی «رولستن» نامیده می‌شد، در مکان فعلی ساختند که درست ۵ سال بعد از ساختمان علوم بنا شد. بنای ساختمان مرکزی دارای نماهای متقارن است و علاوه بر تکرار ریتم پنجره‌ها، نمای شمالی و جنوبی ورودی اصلی ساختمان با ایوانی بلند در نما، حجمی ویژه یافته است. نمای شمالی و جنوبی نیز کاملاً یکسان هستند و با هفت دهانه نورگیر و ستون‌های آجری‌نما و کاشیکاری‌های بالای قوس پنجره‌ها تزیین شده‌اند. ورودی مدرسه با ۹ پله در سطح بالاتری قرار دارد و در دو سوی آن، دو برج در دو سوی ایوان، ورودی را مشخص‌تر می‌سازد. ازاره‌های سنگی دور تا دور بنا را فراگرفته و تمامی بنا از آجر است.

دبیرستان البرز

بنای آجری دبیرستان البرز بسیار دقیق ساخته شده و هنوز بعد از گذشت سال‌ها، استحکام و پایداری خود را حفظ کرده است. حدود ۹۰ درصد از مصالح به کار رفته در بنا از جنس آجر است و ازاره‌های سنگی دور تا دور بنا را در بر گرفته است. کتیبه‌های کاشیکاری شده فیروزه‌ای رنگ در قسمت‌های خاص به زیبایی بنا افزوده است. ستون‌های سراسری مرکزی بنا، دارای بدنه سنگی و کف فضاهای داخلی نیز سنگفرش شده است.

دبیرستان البرز

مدیران دبیرستان

دکتر مجتهدی به همراه پرسنل دبیرستان البرز (۱۹۷۰ میلادی، ۱۳۴۹ خورشیدی)

تاکنون این دبیرستان مدیریت مدیران متعددی را تجربه کرده که اسامی آن‌ها به شرح زیر است.

  • نام مدیر (دوره مدیریت)
  • باست (۱۲۵۲ تا ۱۲۶۶)
  • دکتر وارد (۱۲۶۶ تا ۱۲۷۷)
  • دکتر ساموئل مارتین جردن (۱۲۷۸ تا ۱۳۱۹)
  • محمد وحید تنکابنی (۱۳۱۹ تا ۱۳۲۰)
  • علی محمد پرتوی (منیع الملک) (۱۳۲۰ تا ۱۳۲۱)
  • حسن ذوقی (۱۳۲۱)
  • دکتر لطفعلی صورتگر (اسفند ۱۳۲۱ تا مرداد ۱۳۲۳)
  • دکتر محمد علی مجتهدی (۱۳۲۳ تا ۱۳۵۷)
  • حسین خوشنویسان (۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸)
  • حسن پورزاهد (۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹)
  • ناصر ناصری (۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰)
  • اسماعیل صادق کاظمی (۱۳۶۳)
  • رجبعلی یاسی‌پور تهرانی (۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵)
  • ناصر ملااسدالله (۱۳۶۵)
  • علی مزارعی (۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷)
  • عباس فیض (۱۳۶۷)
  • حسین خوشنویسان (۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹)
  • باقر دزفولیان (۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶)
  • محمود داستانی (۱۳۷۶ تا ۱۳۷۷)
  • ولی‌الله صنایع پرکار (۱۳۷۷ تا ۱۳۸۶)
  • دکتر مظاهر حامی کارگر (۱۳۸۶ تا ۱۳۸۹)
  • آبس اسفندیار (۱۳۸۹ تا ۱۳۹۱)
  • محمد محمدی (۱۳۹۱ تاکنون)

دبیرستان البرز

دانش‌آموختگان مشهور

• داریوش آشوری، نویسنده و مترجم معاصر ایرانی

داریوش آشوری

• محمد علی اسلامی ندوشن، شاعر، منتقد، مترجم و پژوهشگر برجسته‌ی ایرانی

دکتر اسلامی

• حسن اکبرزاده، ریاضی‌دان و پژوهشگر برجسته ایرانی

حسن اکبر زاده

• حسین امانت، طراح و معمار ایرانی و طراح برج آزادی تهران

حسین امانت

• عبدالله انوار، مترجم ایرانی و از پیشکسوتان معاصر نسخه‌شناسی در ایران

• مهدی بهادری‌نژاد، استاد مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف، برگزیده همایش چهرهٔ ماندگار، معاون پژوهشی فرهنگستان علوم و دارندهٔ نشان درجه یک دانش

• فیروز پرتوی، اولین رئیس دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف

• علی جوان، فیزیک‌دان و مخترع ایرانی

• مصطفی چمران، دانش‌آموخته دانشگاه برکلی کالیفرنیا و وزیر دفاع سابق ایران

دکتر مصطفی چمران

• صادق چوبک، نویسنده ایرانی و از پیشگامان داستان‌نویسی مدرن ایران

• سلیمان حییم، فرهنگ نویس، مترجم، نویسنده و شاعر ایرانی، ملقب به «پدر فرهنگ نویسی دوزبانه ایران»

حییم

• ارتشبد خاتم، فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی ایران، همسر فاطمه پهلوی

• همایون خرم، نوازنده‌ی نامدار ویولن، موسیقی‌دان و آهنگ‌ساز ایرانی

• هاراطون داویدیان، از بنیان‌گذاران روانپزشکی در ایران

• یاسر رودی، فیزیک‌دان و برنده جایزه اریک کندل اروپا در سال ۲۰۱۵ و جزو ده دانشمند برتر مجله ساینس نیوز

• ادوارد زهرابیان، معمار و طراح ایرانی و طراح نشان هواپیمایی ملی ایران (هما)

ادوارد زهرابیان

• منوچهر ستوده، ایرانشناس، جغرافی‌دان و پژوهشگر ایرانی

منوچهر ستوده

• سعید سهراب‌پور، رئیس دانشگاه صنعتی شریف از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۹، قائم مقام بنیاد ملی نخبگان، عضو پیوسته فرهنگستان علوم و چهره ماندگار

• مهدی ضرغامی، پنجمین نایب‌التولیه (رئیس) دانشگاه صنعتی شریف

• بهزاد عبدی، آهنگساز ایرانی

• عادل فردوسی‌پور، گزارشگر فوتبال ایران

• سیاوش قمیشی، خواننده، آهنگ‌ساز، ترانه سرا

• محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاددان، تاریخ‌نگار، کاوشگر علوم سیاسی و منتقد ادبی

• لطفی‌زاده، بنیان‌گذار منطق فازی و استاد دانشگاه برکلی

• بهرام مبشر، مدیر ارشد ناسا و پژوهشگر تلسکوپ هابل

بهرام مبشر

• حسین محجوبی، نقاش صاحب‌نام معاصر ایران و از چهره‌های بین‌المللی هنر نقاشی

• جمشید مشایخی، بازیگر صاحب سبک سینما و تلویزیون ایران و چهره ماندگار در سینما

جمشید مشایخی

• طهماسب مظاهری، وزیر امور اقتصادی و دارایی کابینه سید محمد خاتمی و رئیس سابق بانک مرکزی

• مصطفی میرسلیم، وزیر سابق ارشاد و عضو هیئت علمی دانشگاه امیر کبیر

• فرزاد ناظم، کارآفرین ایرانی-آمریکایی و مدیر فنی شرکت یاهو

• کامران وفا، فیزیک‌دان و استاد ایرانی-آمریکایی فیزیک در دانشگاه هاروارد

تصاویر بعضی از بزرگان فارغ التحصیل از دبیرستان البرز در متن آورده شد. بدین گونه یک دبیرستان با وجود پربارترین سیستم آموزشی به تنهایی بزرگ‌ترین چهره‌های ماندگار و دانشمندان ارجمند کشورمان را تربیت کرده است؛ چنان که نام نیکشان همچون گوهری گران‌بها در تاریخ کشورمان می‌درخشد.

دبیرستان البرز؛ مدرسه ای ماندگار از دوران تحول ایران

این چنین ایران پلیس دار شد

 

این چنین ایران پلیس دار شد

اولش مسؤولیت همه چیز با داروغه بود؛ «اول» یعنی پیش از اینکه پای پلیس به ایران برسد. آن موقع داروغه‌ها در ساعت معینی از شب روی پشت‌بام داروغه خانه، طبل خبردار می‌زدند و از آن به بعد هیچ‌کس حق نداشت به خیابان بیاید؛ مگر اینکه اسم «شب» را بداند. و این را هر کسی نمی‌دانست، مگر اینکه از داروغه اجازه داشت. بعد از داروغه‌ها سازمان «خفیه» روی کار آمد و این ابتکار امیرکبیر بود. او برای امنیت تهران دستور داده بود چند قراولخانه در کوچه‌ها و خیابان‌ها بگذارند تا نظم و امنیت شهر برقرار شود. بعد از امیرکبیر،میرزا حسین‌خان سپهسالار کار او را ادامه داد و کلمه «نظمیه» را هم اولین بار او به کار برد.

در همین دوران ناصرالدین‌شاه قاجار برای بار دوم به اروپا سفر کرد و آنجا با اداره پلیس آشنا شد و «کنت دومونت فرت» را با خودش به ایران آورد تا اینجا اداره پلیس تأسیس کند. کنت تهران را که دید، تعهد داد با ۴۰۰ پلیس پیاده و ۶۰ پلیس سواره امنیت شهر را برقرار کند و به این طریق اولین اداره پلیس ایران به سبک اروپا شروع به کار کرد؛ اداره‌ای که روی سردرش نوشته شده بود: «اداره جلیله پلیس دارالخلافه و احتسابیه» اما این پایان ماجرا نبود. مدتی بعد «اداره کل نظمیه» تشکیل شد و بعد آن «اداره نظمیه براساس موازین اروپایی» به وجود آمد؛ اداره ای که پدر کلانتری‌های امروزی است.

تشکیلات امروزین پلیس ( بعنوان ضابط قضایی)، ریشه در سالهای قبل از امضا فرمان مشروطیت دارد و شالوده و پی ریزی این تاسیسات را می توان در دوره ناصری جستجو کرد، مقطعی از تاریخ کشور ما که مسافرت و آمد و شد متقابل ایرانیان به اروپا کم کم روابط فرهنگی و سیاسی نابرابری را گسترد. در این دوره برخورد امواج فرهنگ جدید مغرب زمین به ساحل نهاد های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ما و نشر و پذیرش افکار متفکرین قرن هیجدهم فرانسه، سوغات و ره آورد شاه و منورالفکران وقت اروپا رفته به کشور ماست. و اینهمه با خود آثار مثبت و منفی بسیاری بدنبال داشت. بلاتردید دستیابی به اطلاعات و واقعات آنزمان و مطالعه سرگذشت افراد دخیل در ماجرا، برای علاقمندان به تاریخ و خاصه شناسائی کامل ریشه های حقوق موضوعه ما و تبیین پیشینه پلیس در کشور بسیار مفید و لازم است .

در این مقطع تاریخی و در موضوع مورد بحث، یک نام بیش از هر چیز خودنمایی می کند : کنت دومونت فرت ” conte de monte frête ” که سابقاً چهارراه کنت، واقع در خیابان لاله زار تهران، نام همین شخص را بر جبین خود داشت.

در سال ۱۲۹۶ قمری ناصرالدین شاه در سفر دوم خود به اروپا ضمن خریداری مقداری اسلحه و مهمات، از پادشاه اطریش خواست تا تعدادی صاحب منصب و معلم نظامی برای تربیت قشون ایران گسیل دارد، کنت در میان همین افسران تازه وارد بود و برای اولین بار در ایران به تاسیس نظمیه (بصورت تشکیلات پلیس جدید) به تقلید از سازمان پلیس اروپائی (اطریش) اقدام کرد* ۱ و هنوز اندکی از ورود وی و استقرارش در سمت رئیس پلیس پایتخت نگذشته بود که دستور العمل (کتابچه) ای در شرح وظایف پلیس نگاشت که احتمالاً در کشور ما، اولین قانون عرفی جزایی محسوب می شود. کتابچه مذکور به شاه عرضه شد. کار کنت مورد پسند قبله عالم واقع و همان بعنوان قانون امضاء و اجرایی گردید.

چهارراه سرچشمه تهران

چهارراه سرچشمه تهران 

ابراهیم تیموری

از سال‌ ۱۲۱۰ هـ . ق‌. / ۱۷۹۵ که‌ روستای‌ کوچک‌ تهران‌ توسط‌ آقامحمدخان‌ قاجار برای‌ پایتختی‌ ایران‌ انتخاب‌ گردید و با سرعت‌ توسعه‌ یافت‌ و به‌ صورت‌ شهری‌ درآمد هر خیابان‌ و کوچه‌ قسمت‌های‌ بافت‌ قدیمی‌ آن‌ شاهد حوادث‌ و رویدادهای‌ مختلف‌ سیاسی‌ و غیرسیاسی‌ بوده‌ است‌. اگر شرح‌ این‌ حوادث‌ در یکی‌ دو مجلد کتاب‌ جمع‌آوری‌ شود می‌تواند کتاب‌ جالبی‌ برای‌ علاقمندان‌ به‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌ باشد.

نگارنده‌ این‌ سطور در هشتاد و پنج‌ سال‌ پیش‌ در یکی‌ از منازل‌ قدیمی‌ واقع‌ در کوچه‌ درختی‌ منشعب‌ از خیابان‌ نظامیه‌ (خیابان‌ بین‌ میدان‌ بهارستان‌ و چهارراه‌ سرچشمه‌ که‌ امروز مصطفی‌ خمینی‌ نام‌ گرفته‌) متولد شده‌ است‌ و ایام‌ عنفوان‌ جوانی‌ را بیشتر در خانه‌ پدری‌ واقع‌ در کوچه‌ کمیسری‌ (یا کمیساری‌ و بعدها کوچه‌ کلانتری‌ و سپس‌ خواجه‌نوری‌ و امروز کوچه‌ نصرالله‌ جورکش‌) منشعب‌ از میدان‌ بهارستان‌ که‌ انتهای‌ آن‌ به‌ کوچه‌های‌ ورودی‌ به‌ خیابان‌ نظامیه‌ و چهارراه‌ سرچشمه‌ می‌رسد، به‌سر برده‌ و کمابیش‌ ناظر و شاهد حوادث‌ و تغییراتی‌ بوده‌ که‌ در آن‌ خیابان‌ روی‌ داده‌ است‌. کوچه‌ درختی‌ مزبور که‌ به‌واسطه‌ داشتن‌ درخت‌های‌ زیاد کوچه‌ درختی‌ نامیده‌ می‌شد امروزه‌ کوچه‌ اردلان‌ نام‌گذاری‌ شده‌ و از درختان‌ آن‌ نیز فقط‌ یکی‌ دو درخت‌ نه‌ چندان‌ تروتازه‌ باقی‌ مانده‌ است‌ و از خانه‌ قدیمی‌ محل‌ تولدم‌ نیز اثری‌ باقی‌ نیست‌.

سر در مجلس شورای ملی در اوایل کار

سر در مجلس شورای ملی در اوایل کار

 

باغ‌ و کاخ‌ نگارستان‌

نام‌ میدان‌ بهارستان‌ که‌ تا اواخر دوره‌ سلطنت‌ رضاشاه‌ میدان‌ نگارستان‌ نامیده‌ می‌شد از نام‌ باغ‌ و کاخ‌ نگارستان‌ که‌ در شمال‌ آن‌ قرار داشته‌ و بانی‌ آن‌ فتحعلی‌ شاه‌ قاجار بوده‌ گرفته‌ شده‌ است‌. امروزه‌ فقط‌ قسمت‌ کوچکی‌ از ساختمان‌ آن‌ کاخ‌ و باغ‌ باقی‌ مانده‌ است‌ و در بقیه‌ اراضی‌ آن‌ ساختمان‌هایی‌ از جمله‌ ساختمان‌ قدیمی‌ دانشسرای‌ عالی‌ سابق‌ و ساختمان‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌ و سازمان‌ مدیریت‌ و برنامه‌ریزی‌ کشور و غیر آن‌ ایجاد گردیده‌ است‌.

کاخ‌ و باغ‌ نگارستان‌ که‌ احتمالاً در سال‌ ۱۲۲۲ ه. ق‌. / ۱۸۰۷ یا حوالی‌ آن‌ سال‌ به‌ دستور فتحعلی‌ شاه‌ ساخته‌ شده‌ در واقع‌ «خانه‌ تابستانی‌» او بوده‌ که‌ در خارج‌ از شهر کوچک‌ آن‌ روزی‌ تهران‌ بنا گردیده‌ و در تابستان‌ برای‌ فرار از گرمای‌ داخل‌ شهر به‌ آنجا می‌رفته‌ است‌.

ویلیام‌ اوزلی‌ برادر سرگور اوزلی‌ سفیر پادشاه‌ انگلیس‌ در ایران‌ که‌ در ماه‌ مه‌ سال‌ ۱۸۱۲ (چهار پنج‌ سال‌ پس‌ از ایجاد آن‌) چند بار از باغ‌ نگارستان‌ دیدن‌ کرده‌ می‌گوید:

«این‌ «خانه‌ تابستانی» پادشاه‌ اخیراً در محلی‌ به‌ فاصله‌ تقریباً سه‌ چهارم‌ مایل‌ در شمال‌ شهر ساخته‌ شده‌ است‌. ساختمان‌ این‌ باغ‌ که‌ به‌ سبک‌ «کلاه‌ فرنگی» بنا گردیده‌ «نگارستان» نامیده‌ می‌شود زیرا در یکی‌ از اطاق‌های‌ آن‌ نقاشی‌های‌ زیادی‌ که‌ بیشتر آنها «پرتره» (تصویر صورت‌) می‌باشد به‌ دیوار آویخته‌ شده‌ است‌. باغ‌ این‌ نگارستان‌ دارای‌ درختان‌ جوان‌ می‌باشد و انتظار می‌رود در ظرف‌ چند سال‌ آینده‌ محل‌ دلپذیری‌ بشود.»[۱]

فتحعلی­شاه‌ به‌ این‌ باغ‌ علاقه‌ زیادی‌ نشان‌ می‌داد و تابستان‌ها اگر به‌ سلطانیه‌ و یا چمن‌اوجان‌ نمی‌رفت‌ مدتی‌ در همین‌ باغ‌ اقامت‌ می‌گزید. به‌ همین‌ جهت‌ به‌ ساختمان‌ها و یا تزئینات‌ آن‌ می‌افزود از جمله‌ گلخانه‌ بزرگی‌ در قسمت‌ شمالی‌ باغ‌ ساخته‌ شده‌ بود که‌ نارنجستان‌ نامیده‌ می‌شد.[۲]

فتحعلی­شاه‌ وقتی‌ عازم‌ سفر می‌شد معمولاً ابتدا به‌ باغ‌ نگارستان‌ که‌ در آن‌ ایام‌ همانطور که‌ گفته‌ شد در خارج‌ از شهر تهران‌ بود، می‌رفت‌ و در آنجا ساعت‌ سعد برای‌ روز حرکت‌ او تعیین‌ می‌گردید. در آن‌ روز روحانیون‌ به‌ باغ‌ نگارستان‌ می‌رفتند و برای‌ سلامت‌ شاه‌ دعا می‌کردند و شاهزادگان‌ و رجال‌ نیز در آنجا جمع‌ می‌شدند و احیاناً هدایایی‌ تقدیم‌ می‌کردند.

این‌ باغ‌ ناظر و شاهد وقایع‌ و حوادث‌ خوب‌ و بد زیادی‌ بوده‌ است‌ که‌ جای‌ شرح‌ و بحث‌ آنها در این‌ جا نیست‌.[۳] از جمله‌ مراسم‌ رسمی‌ انتخاب‌ محمد میرزا به‌ مقام‌ ولیعهدی‌ و جانشینی‌ پدربزرگش‌ فتحعلی‌ شاه‌ و سپس‌ تاجگذاری‌ او یا قتل‌ میرزا ابوالقاسم‌ قائم‌مقام‌ به‌ دستور محمدشاه‌ قاجار[۴] و غیر آن‌.

ساختمان بهارستان و مدرسه سپهسالار که هنوز به اتمام نرسیده بود.

ساختمان بهارستان و مدرسه سپهسالار که هنوز به اتمام نرسیده بود.

ساختمان‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ و مسجد و مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار

کاخ‌ بهارستان‌ که‌ مهمترین‌ و مشهورترین‌ ساختمان‌ میدان‌ بهارستان‌ می‌باشد در ضلع‌ شرقی‌ آن‌ میدان‌ قرار دارد و توسط‌ میرزا حسین‌ خان‌ سپهسالار صدراعظم‌ ناصرالدین‌ شاه‌ بنا شده‌ و بعدها به‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ اختصاص‌ یافت‌ و امروزه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ نامیده‌ می‌شود. میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار در جنوب‌ باغ‌ و ساختمان‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌، مسجد و مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار را نیز بنا کرده‌ که‌ امروزه‌ به‌ مسجد و مدرسه‌ عالی‌ شهید مطهری‌ نام‌ گذاری‌ شده‌ است‌ و تاریخچه‌ مختصر آن‌ به‌ شرح‌ زیر می‌باشد.

باغ‌ و ساختمان‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ (مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ بعدی‌) و مسجد و مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار در قسمتی‌ از اراضی‌ باغ‌ سردار ساخته‌ شده‌ است‌. باغ‌ سردار که‌ در زمان‌ فتحعلی‌ شاه‌ قاجار ایجاد شده‌ بود متعلق‌ به‌ سردار حسن‌ خان‌ قزوینی‌ معروف‌ به‌ ساری‌ اصلان‌ برادر حسین‌خان‌ سردار ایروانی‌ بود. یکصد و چهل‌ پنجاه‌ سال‌ پیش‌ ضلع‌ شمالی‌ این‌ باغ‌ خیابان‌ ژاله،‌ فاصله‌ سه‌راه‌ ژاله‌ تا چهارراه‌ خیابان‌ عین‌الدوله‌ (خیابان‌ ایران‌ بعدی‌) و ضلع‌ شرقی‌ آن‌ خیابان‌ عین‌الدوله‌ از چهارراه‌ ژاله‌ تا سه‌راه‌ امین‌­حضور و ضلع‌ جنوبی‌ از سه‌راه‌ امین‌ حضور تا چهارراه‌ سرچشمه‌ و ضلع‌ غربی‌ آن‌ خیابان‌ نظامیه‌ از چهارراه‌ سرچشمه‌ تا سه‌راه‌ ژاله‌ بوده‌ است‌. بعد از فوت‌ سردار حسن‌خان‌ در ماه‌ ذی‌حجه‌ ۱۲۷۱ / ماه‌ اوت‌ ۱۸۵۵ باغ‌ مزبور خرد شد و تکه‌ تکه‌ به‌ فروش‌ رفت‌.

آبیاری‌ این‌ باغ‌ از آب‌ قنات‌ سردار که‌ مظهر آن‌ در سه‌راه‌ خیابان‌ عین‌الدوله‌ و خیابان‌ ژاله‌ بود صورت‌ می‌گرفت‌. قنات‌ سردار امروز به‌ کلی‌ خشک‌ شده‌ است‌.

قسمتی‌ از اراضی‌ باغ‌ سردار را میرزا علی‌خان‌ حاجب‌الدوله‌ (اعتمادالسلطنه‌ اول‌) خرید و بعدها چون‌ احتیاج‌ به‌ پول‌ داشت‌ پنج‌ دانگ‌ و نیم‌ از اراضی‌ مزبور را نزد پاشاخان‌ امین‌الملک‌ از پیشخدمت‌های‌ خاصه‌ ناصرالدین‌ شاه‌ و رئیس‌ دارالشورای‌ دولتی‌ گرو گذارد. حاجب‌الدوله‌ چون‌ نتوانست‌ به‌ موقع‌ پول‌ دریافتی‌ را بپردازد میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار آن‌ پول‌ را پرداخت‌ و به‌ جای‌ پنج‌ دانگ‌ و نیم‌ از زمین‌ها تمام‌ شش‌دانگ‌ آن‌ را تصرف‌ کرد.

میرزا حسین‌ خان‌ سپهسالار صدراعظم‌ که‌ مردی‌ متمول‌ بود و اولادی‌ نداشت‌ نگران‌ بود بعد از مرگش‌ این‌ اراضی‌ و ثروت‌ او را ناصرالدین‌ شاه‌ تصاحب‌ نماید و بدین‌ جهت‌ بر آن‌ شد تا ضمن‌ ساختن‌ کاخ‌ و خانه‌ برای‌ خود، در جنوب‌ اراضی‌ مزبور مسجدی‌ هم‌ بنا کند.

گفته‌ می‌شود در موقع‌ ساختن‌ این‌ کاخ‌ وقتی‌ علت‌ بزرگی‌ و مجلل‌ بودن‌ آن‌ را از او پرسیدند گفته‌ بود پارلمانی‌ برای‌ ایران‌ می‌سازم‌ و این‌ گفته‌ چند سال‌ قبل‌ از انقلاب‌ مشروطیت‌ بوده‌ است‌. این‌ آرزوی‌ میرزا حسین‌ خان‌ تقریباً سی‌ سال‌ بعد جامه‌ عمل‌ پوشید و مجلس‌ شورای‌ ملی‌ در این‌ ساختمان‌ تشکیل‌ جلسه‌ داد. بعد از مرگ‌ میرزا حسن‌ خان‌ کاخ‌ و باغ‌ مزبور به‌ همسر او خانم‌ قمرالسلطنه‌ دختر فتحعلی‌شاه‌ رسید. بعد از فوت‌ قمرالسلطنه‌، ناصرالدین‌ شاه‌ آن‌ را تصاحب‌ کرد و به‌ عزیزالسلطان‌ ملیجک‌ بخشید و در همین‌ باغ‌ جشن‌ عروسی‌ دختر خود اخترالدوله‌ با ملیجک‌ را برپا نمود. بعد از انقلاب‌ مشروطیت‌ جلسات‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ابتدا در کاخ‌ گلستان‌ تشکیل‌ می‌گردید ولی‌ پس‌ از سه‌ جلسه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ باغ‌ و کاخ‌ میرزا حسین‌خان‌ که‌ بهارستان‌ نامیده‌ می‌شد انتقال‌ یافت‌. معهذا ملیجک‌ همچنان‌ ادعای‌ مالکیت‌ آنجا را می‌کرد تا در دوره‌ دوم‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ مرحوم‌ سید حسن‌ مدرس‌ این‌ باغ‌ و ساختمان‌ آن‌ را برای‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ خریداری‌ کرد، اما فقط‌ نیمی‌ از بهای‌ آن‌ را به‌ ملیجک‌ پرداخت‌ نمود. وقتی‌ رضاشاه‌ به‌ سلطنت‌ رسید چون‌ ملیجک‌ کمافی‌السابق‌ ادعای‌ بقیه‌ پول‌ بهای‌ کاخ‌ و باغ‌ بهارستان‌ را می‌کرد، مبلغی‌ در بودجه‌ دولت‌ پادار گردید و به‌ او پرداخت‌ شد.

میرزا حسین خان سپهسالار ( عکس از روی نقاشی کمال الملک)

میرزا حسین خان سپهسالار ( عکس از روی نقاشی کمال الملک)

در زمان‌ رضاشاه‌ به‌واسطه‌ آتش‌سوزی‌، ساختمان‌ کاخ‌ بهارستان‌ آسیب‌ دید ولی‌ بلافاصله‌ تعمیرات‌ با تغییرات‌ جزیی‌ انجام‌ شد. در دوره‌ سلطنت‌ محمدرضاشاه‌ در موقعی‌ که‌ سردار فاخر حکمت‌ ریاست‌ مجلس‌ را بر عهده‌ داشت‌، اراضی‌ اطراف‌ کاخ‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ خریداری‌ گردید و ساختمان‌ و باغ‌ آن‌ توسعه‌ یافت‌[۵]. بعد از انقلاب‌ نیز اراضی‌ آنجا توسعه‌ بیشتری‌ پیدا کرد و ساختمان‌های‌ تازه‌ای‌ در اراضی‌ آن‌ ایجاد گردید و خلاصه‌ به‌ صورتی‌ که‌ امروز هست‌ درآمد.

باغ‌ نظامیه‌ و رستوران‌ لقانطه‌

در ضلع‌ جنوبی‌ میدان‌ نگارستان‌ (بهارستان‌ بعدی‌) نصرالله‌ خان‌ معروف‌ به‌ میرزا آقاخان‌ نوری‌ صدراعظم‌ ناصرالدین‌ شاه‌ باغی‌ احداث‌ کرده‌ بود که‌ ضلع‌ شرقی‌ آن‌ خیابان‌ نظامیه‌ (خیابان‌ مقابل‌ مسجد و مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار) و ضلع‌ غربی‌ آن‌ ضلع‌ شرقی‌ میدان‌ توپخانه‌ بود. این‌ اراضی‌ قبل‌ از سال‌ ۱۲۸۴ ه. ق‌. / ۱۸۶۷ از اراضی‌ خارج‌ از شهر تهران‌ محسوب‌ می‌شد که‌ در شمال‌ خندق‌ شمالی‌ شهر (خیابان‌ برق‌ یا امیرکبیر کنونی‌) قرار داشت‌.

میرزا آقاخان‌ پس‌ از آنکه‌ در تاریخ‌ ۲۰ محرم‌ سال‌ ۱۲۷۵ (۳۰ ماه‌ اوت‌ ۱۸۵۸) از صدارت‌ معزول‌ شد و مورد غضب‌ قرار گرفت‌ برای‌ امرار معاش‌ خود و خانواده‌اش‌ که‌ تعدادشان‌ کم‌ نبود مجبور شد اراضی‌ باغ‌ را تقسیم‌ کند و به‌ فروش‌ برساند. یک‌ قطعه‌ را مسعود میرزا ظل‌السلطان‌ فرزند ناصرالدین‌ شاه‌ خرید و پارک‌ مسعودیه‌ (محل‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و آموزش‌ و پرورش‌ بعدی‌) را در آن‌ ایجاد نمود. از بقیه‌ اراضی‌ باغ‌ صدراعظم‌ نوری‌ قسمتی‌ به‌ میرزا کاظم‌خان‌ نظام‌الملک‌ پسر ارشد میرزا آقاخان‌ رسید. میرزا کاظم‌خان‌ ابتدا وزیر استیفا و سپس‌ وزیر لشگر شد و در سال‌ ۱۲۶۸ به‌ نظام‌الملک‌ ملقب‌ گردید. نظام‌الملک‌ در اراضی‌ متعلق‌ به‌ خود باغ‌ و ساختمانی‌ احداث‌ نمود که‌ «باغ‌ و عمارت‌ نظامیه‌» نامیده‌ می‌شد. نظام‌الملک‌ از زن‌ سوم‌ خود که‌ ترکمن‌ بود پسری‌ به‌ نام‌ عبدالوهاب‌خان‌ داشت‌ که‌ به‌ هنگام‌ فوت‌ تنها وارث‌ او بود.

غلامعلی عزیزالسطان ( میلجک) در میانسالی و سه تن از فرزندانش

غلامعلی عزیزالسطان ( میلجک) در میانسالی و سه تن از فرزندانش

عمارت‌ نظامیه‌ و آئینه‌کاری‌ها و گچ‌بری‌ها و نقاشی‌های‌ گل‌ و بوته‌ها بر دیوارها و اطاق‌های‌ آن‌ را استاد حسین‌ کاشانی،‌ معمار دیوان‌ جد اعلای‌ منوچهر صانعی‌، طراحی‌ کرده‌ بود. در روی‌ دیوار تالار بزرگ‌ نقاشی‌ معروف‌ به‌ صف‌ سلام‌ که‌ ناصرالدین‌ شاه‌ را بر روی‌ تخت‌ و ولیعهد و صدراعظم‌ و پسرانش‌ میرزا کاظم‌خان‌ و میرزا داودخان‌ را نشان‌ می‌داد کار مرحوم‌ میرزا ابوالحسن‌خان‌ غفاری‌ کاشانی‌ ملقب‌ به‌ صنیع‌الملک‌ نقاشباشی‌ بود.[۶]

ناصرالدین شاه  در شصت سالگی

ناصرالدین شاه در شصت سالگی

بعد از فوت‌ عبدالوهاب‌ خان‌ باغ‌ و عمارت‌ نظامیه‌ به‌ پسرش‌ افخم‌الملک‌ و سپس‌ به‌ پسر او حسین‌ خواجه‌نوری‌ رسید. حسین‌ خواجه‌نوری‌ قسمتی‌ از ساختمان‌ و باغ‌ با استخر بزرگ‌ آن‌ را به‌ شخصی‌ به‌ نام‌ غلام‌حسین‌خان‌ لقانطه‌ اجاره‌ داد و او در آنجا رستورانی‌ به‌ نام‌ لقانطه‌ دائر کرد که‌ تا سال‌ ۱۳۲۷ دائر بود. آب‌ استخر لقانطه‌ از قنات‌ صدرآباد که‌ توسط‌ میرزا آقاخان‌ احداث‌ شده‌ بود تأمین‌ می‌گردید. در ایام‌ تابستان‌ رستوران‌ را شب‌ها در اطراف‌ استخر زیبا و بزرگ‌ آن‌ دائر می‌کردند که‌ تا نیمه‌های‌ شب‌ صدای‌ موزیک‌ کنار استخر تا خانه‌های‌ اطراف‌، از جمله‌ منزل‌ ما واقع‌ در کوچه‌ کلانتری‌ و نزدیک‌ آن‌، به‌ گوش‌ می‌رسید. یک‌ «لتگا» (قایق‌ کوچک‌ پارویی‌) هم‌ در استخر بزرگ‌ لقانطه‌ انداخته‌ بودند که‌ بیشتر بچه‌ها را با گرفتن‌ پولی‌ یکی‌ دو بار در اطراف‌ استخر گردش‌ می‌دادند.

نقاشی‌ روی‌ دیوار تالار بزرگ‌ ساختمان،‌ کار صنیع‌الدوله،‌ سال‌ها مورد بازدید و تماشای‌ مشتریان‌ رستوران‌ لقانطه‌ قرار می‌گرفت‌. هنگامی‌ که‌ حاجی‌ علینقی‌ کاشی‌ از تجار ثروتمند آن‌ روز ساختمان‌ مزبور را خریداری‌ کرد و می‌خواست‌ آنجا را خراب‌ کند و به‌ جای‌ آن‌ ساختمانی‌ چهارطبقه‌ بسازد تصادفاً توسط‌ حمید نیرنوری‌ از نواده‌های‌ دختری‌ میرزا آقاخان‌ نوری‌ از نابودی‌ نقاشی‌های‌ روی‌ دیوار جلوگیری‌ شد و به‌ موجب‌ رأی‌ دادگاه‌ به‌ موزه‌ انتقال‌ یافت‌.

از چپ بدیع الزمان فروزانفر،؟،علی اصغر حکمت،؟،؟،سید جواد ضهیرالاسلام ( نایب التولیه مدرسه)

از چپ بدیع الزمان فروزانفر،؟،علی اصغر حکمت،؟،؟،سید جواد ضهیرالاسلام ( نایب التولیه مدرسه)

مسجد و مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار

مسجد و مدرسه‌ سپهسالار در قسمت‌ جنوبی‌ اراضی‌ کاخ‌ بهارستان‌ (محل‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌) ساخته‌ شده‌ است‌. همانطور که‌ اشاره‌ شد میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار فقط‌ بهای‌ پنج‌ دانگ‌ و نیم‌ از زمین‌ را پرداخت‌ کرد، ولی‌ تمام‌ شش‌ دانگ‌ آن‌ را تصرف‌ نمود. بدین‌ جهت‌ بعد از ساختن‌ مدرسه‌ و مسجد سپهسالار مردم‌ متدین‌ در این‌ مسجد نماز نمی‌خواندند و می‌گفتند این‌ مسجد مشاعاً غصبی‌ است‌.

ناصرالدین‌ شاه‌ برای‌ آنکه‌ از مغصوبیت‌ شایع‌ بین‌ متدیّنین‌ بکاهد و آنان‌ را به‌ نماز خواندن‌ در این‌ مسجد تشویق‌ نماید از مرحوم‌ شیخ‌ جعفر شوشتری‌ از فقها و علمای‌ صاحب‌ نام‌ آن‌ ایام‌ درخواست‌ کرد در مسجد سپهسالار نماز بخواند تا از کراهت‌ مغصوبیت‌ آن‌ در نزد متدینین‌ کاسته‌ شود.

گفته‌ می‌شود وقتی‌ مرحوم‌ شیخ‌ جعفر از مشهد وارد تهران‌ شد حاج‌ ملا علی‌ کنی‌، مجتهد متنفذ آن‌ ایام،‌ از او استقبال‌ بی‌سابقه‌ای‌ به‌ عمل‌ آورد و حتی‌ یکی‌ دو بار در پشت‌ سر او نماز خواند. در موقعی‌ که‌ مرحوم‌ شیخ‌ جعفر در مسجد سپهسالار اقامه‌ نماز کرد مردم‌ برای‌ نماز چنان‌ بدانجا هجوم‌ بردند که‌ جایی‌ در شبستان‌ و چهل‌ ستون‌ و صحن‌ مسجد نبود و عده‌ زیادی‌ از مردم‌ ناچار در خیابان‌ به‌ نماز می‌ایستادند.

در ایامی‌ که‌ مرحوم‌ شیخ‌ جعفر در مسجد سپهسالار نماز می‌خواند، بعد از نماز، غالب‌ روزها مدتی‌ در ایوان‌ جلو یکی‌ از حجرات‌ می‌نشست‌ و مردم‌ برای‌ بوسیدن‌ دست‌ او صف‌ می‌کشیدند.

شخص‌ موثقی‌ تعریف‌ می‌کرد روزی‌ وقتی‌ یکی‌ از رجال‌ دست‌ آقا را می‌بوسید، شیخ‌ شیپور، دلقک‌ اواخر دوره‌ ناصرالدین‌ شاه‌ که‌ از نزدیک‌ ناظر این‌ صحنه‌ بود، با صدای‌ بلند و کلفت‌ و «گاومانند» خود فریاد کشید: «پس‌ گردن‌ آقا را ببوس‌ که‌ جای‌ شمشیر حضرت‌ صاحب‌الزمان‌ می‌باشد.»

نویسنده‌ این‌ سطور قبل‌ و بعد از ورود به‌ خدمت‌ در وزارت‌ امور خارجه‌، ده‌ دوازده‌ سال‌ مدیریت‌ دفتر مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار را (که‌ امروز مدرسه‌ عالی‌ شهید مطهری‌ نامیده‌ شده‌) بر عهده‌ داشته‌ است‌. بدین‌ جهت‌ به‌ اطلاع‌ از چگونگی‌ ساختن‌ این‌ مدرسه‌ و حوادث‌ عمده‌ای‌ که‌ در آنجا روی‌ داده‌ علاقمند بوده‌ است‌. در نتیجه‌ اطلاعاتی‌ را در این‌ زمینه‌ جمع‌آوری‌ می‌کرده‌ است‌. بنابراین‌ به‌ اهم‌ مطالبی‌ که‌ در این‌ مورد می‌تواند برای‌ خواننده‌ جالب‌ باشد به‌ اختصار اشاره‌ می‌نماید.

در نوشته‌ای‌ که‌ برای‌ تهیه‌ تاریخچه‌ مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار به‌ دست‌ آورده‌ بود و بعد به‌ عللی‌ از آن‌ خودداری‌ گردید درباره‌ هزینه‌های‌ ساختمان‌ مدرسه‌ و اسامی‌ نیابت‌ تولیت‌ها و مدرسین‌ و ائمه‌ جماعت‌ آن‌ چنین‌ آمده‌ است‌:

«مرحوم‌ حاجی‌ میرزا حسین‌خان‌ مشیرالدوله‌ سپهسالار اعظم‌ فرزند میرزا نبی‌خان‌ امیر دیوان‌، مدرسه‌ و مسجد مشهور به‌ سپهسالار را در ۱۲۹۶ (هجری‌ قمری‌) شروع‌ به‌ بنا نمود.

در شوال‌ ۱۲۹۷ وقف‌نامه‌ را مسوده‌ کرده‌ و در منزل‌ شخصی‌ خود ایشان‌ در حضور مرحوم‌ حاج‌ آقا محمد نجم‌آبادی‌ اجرای‌ صیغه‌ شده‌ و در ۱۲۹۹ بعد از فوت‌ مرحوم‌ سپهسالار وقفنامه‌ مسجل‌ و به‌ امضای‌ علمای‌ محضر مذکور و دیگران‌ رسیده‌ که‌ مدلول‌ وقف‌نامه‌ هم‌ حاکی‌ است‌.

در ۱۲۹۷ که‌ مرحوم‌ سپهسالار از امور لشگری‌ و کشوری‌ و وزارت‌ خارجه‌ و غیره‌ برکنار گردید و به‌ حکومت‌ قزوین‌ مأمور شده‌ در این‌ موقع‌ هم‌ مشغول‌ ساختمان‌ مدرسه‌ بوده‌ و از قزوین‌ برای‌ دفع‌ فتنه‌ شیخ‌ عبیدالله‌ به‌ ریاست‌ کل‌ قوا و پیشکاری‌ آذربایجان‌ مأمور گردیده‌، در اوایل‌ ۱۲۹۸ مجدداً به‌ طهران‌ آمده‌ و بنای‌ مقدماتی‌ و بعضی‌ از قسمت‌های‌ مدرسه‌ را بالا برده‌ که‌ مأمور خراسان‌ و والی‌ آنجا و نایب‌التولیه‌ گردیده‌ در ۲۱ ذی‌حجه‌ ۱۲۹۸ در سن‌ ۵۷ سالگی‌ در خراسان‌ به‌ سرای‌ جاودان‌ ارتحال‌ می‌نماید.[۷]

بعد از فوت‌ سپهسالار مرحوم‌ یحیی‌خان‌ مشیرالدوله‌ برادر ارشد او با اهتمام‌ مخصوص‌ دولت‌ وقت‌ در امر تکمیل‌ بنا مبادرت‌ کرده‌ قسمت‌های‌ عمده‌ آن‌ را تا ۱۳۰۲ و بقیه‌ را تا زمان‌ وفات‌ خود در ۱۳۰۹ انجام‌ می‌دهد.

مرحوم‌ یحیی‌خان‌ بر حسب‌ وقفنامه‌ نظارت‌ مدرسه‌ را دارا بوده‌ و هم‌اکنون‌ فرزند ایشان‌ آقای‌ حاجی‌ معتمدالملک‌ بر حسب‌ استحقاق‌ امر نظارت‌ را عهده‌دار می‌باشند.

تولیت‌ مدرسه‌ در زمان‌ حیات‌ با خود مرحوم‌ سپهسالار بوده‌ و در همان‌ مجلس‌ که‌ اجرای‌ صیغه‌ وقف‌ شد به‌ طوری‌ که‌ در وقفنامه‌ مسجل‌ مصرح‌ است‌ تولیت‌ خود را به‌ مرحوم‌ اعتضادالسلطنه‌ علیقلی‌ میرزا، وزیر علوم،‌ واگذار نموده‌ و بعد از حیات‌ تولیت‌ را تفویض‌ مقام‌ سلطنت‌ وقف‌ کرده‌ تا سلطان‌ زمان‌ یکی‌ از رجال‌ دولت‌ را که‌ به‌ کفایت‌ و امانت‌ موصوف‌ باشد، به‌ تصدیق‌ ناظر و امام‌ و مدرسین‌ معقول‌ و منقول‌ از جانب‌ خود به‌ نیابت‌ تولیت‌ منصوب‌ نماید.

در ۱۳۱۰ ه. ق‌ که‌ مرحوم‌ یحیی‌خان‌ وفات‌ یافته‌ بود و بایستی‌ مدرسه‌ طلبه‌نشین‌ بشود از طرف‌ دربار سلطنت‌ غلامعلی‌­خان‌ امین‌ همایون‌ آبدارباشی‌ که‌ مختصر انتسابی‌ به‌ مرحوم‌ مشیرالدوله‌ داشته‌ به‌ امور مدرسه‌ رسیدگی‌ می‌نماید و مرحوم‌ حاجی‌ میرزا ابوالفضل‌ کلانتری‌ طهرانی‌ قسمت‌ تحتانی‌ مدرسه‌ را در ۱۳۱۲ طلبه‌نشین‌ کرده‌ پنجاه‌ نفر از طلاب‌ را در آنجا سکنی‌ می‌دهد. بعد از قتل‌ مرحوم‌ ناصرالدین‌ شاه‌ در ۱۳۱۲ در آغاز سلطنت‌ مظفرالدین‌ شاه‌ برای‌ طلاب‌ مدرسه‌ حقوقی‌ از قرار ماهی‌ دو تومان‌ برقرار می‌گردد و در ۱۳۱۵ مرحوم‌ حاجی‌ میرزا ابوالفضل‌ وفات‌ نموده‌، درین‌ بین‌ میرزا سید علی‌خان‌ موثق‌الملک‌ صندوق‌دار سلطنت‌ از طرف‌ دربار به‌ نیابت‌ تولیت‌ برقرار شده‌ سپس‌ حاجی‌ میرزا کاظم‌آقا تبریزی‌، داماد مظفرالدین‌ شاه‌، نایب‌التولیه‌ گردیده‌ مجدداً موثق‌الملک‌ نیابت‌ تولیت‌ را عهده‌دار می‌شود.

از راست: علی اصغر حکمت، دکتر علی اکبر سیاسی،( شناخته نشد)، سید جواد ظهیرالاسلام در مدرسه سپهسالار

از راست: علی اصغر حکمت، دکتر علی اکبر سیاسی،( شناخته نشد)، سید جواد ظهیرالاسلام در مدرسه سپهسالار

در ۱۳۲۴ آقای‌ ظهیرالاسلام‌ از طرف‌ دربار برای‌ انجام‌ امر مدرسه‌ و موقوفات‌ آن‌ تعیین‌ شده‌ و تا اواخر ۱۳۲۷ اشتغال‌ داشته‌.

در اواخر ۱۳۲۷ آقای‌ حاج‌ صدرالدوله‌ اصفهانی‌ نیابت‌ تولیت‌ داشته‌ و تا اواسط‌ ۱۳۲۹ مشغول‌ بوده‌اند.

در اواسط‌ ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۱ عبدالعلی‌خان‌ نجم‌الدوله‌ به‌ نیابت‌ تولیت‌ منصوب‌ بوده‌.

در ۱۳۳۲ مجدداً آقای‌ ظهیرالاسلام‌ آمده‌ و تا ۱۳۲۴ نیابت‌ تولیت‌ داشته‌.

در ۱۳۲۵ و ۱۳۲۶ مرحوم‌ آقا میرزا محسن‌ برادر صدرالعلما نایب‌التولیه‌ بوده‌ که‌ در ۱۳۲۶ به‌ قتل‌ رسیده‌.

در ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ سلیمان‌­خان‌ عضدالملک‌ نایب‌التولیه‌ شده‌.

در ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ حاج‌ شیخ‌ محمدابن‌ الشیخ‌ نیابت‌ تولیت‌ یافته‌ و در این‌ بین‌ شاهزاده‌ موثق‌الدوله‌ وزیر دربار هم‌ از طرف‌ دربار مداخله‌ مستقیم‌ کرده‌.

در ۱۳۴۱ الی‌ ۱۳۴۳ برای‌ سومین‌ دفعه‌ آقای‌ ظهیرالاسلام‌ نایب‌التولیه‌ گردیده‌.

در ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷ آقای‌ سید حسن‌ مدرس‌ نیابت‌ تولیت‌ داشته‌.

در ۱۳۴۷ تا ۱۳۴۹ آقای‌ میرزا صادق‌خان‌ مستشارالدوله‌ نایب‌التولیه‌ بوده‌.

و در اول‌ ماه‌ ۱۱/۹ (۱۳۴۹) وزارت‌ معارف‌ بر حسب‌ امر دربار، نیابت‌ تولیت‌ را عهده‌دار گردیده‌. کتابخانه‌ مدرسه‌ در ۱۲۹۷ تأسیس‌ شده‌ ابتدا مقداری‌ کتاب‌ از مرحوم‌ شاهزاده‌ اعتضادالسلطنه‌ خریداری‌ و مقداری‌ هم‌ به‌ تصویب‌ ایشان‌ از مرحوم‌ میرزای‌ آشتیانی‌ و حاجی‌ سید حسن‌ استرابادی‌ و دیگران‌ خریداری‌ گردیده‌ و نیز بعد از فوت‌ مرحوم‌ اعتضادالسلطنه‌ در ۱۲۹۸ کتابخانه‌ آن‌ مرحوم‌ که‌ در حدود ۱۷۲۰ مجلد کتب‌ نفیسه‌ و غیرنفیس‌ بوده‌ به‌ مبلغ‌ شش‌هزار و نهصد و هشتاد و پنج‌ تومان‌ و پنج‌ هزار و ششصد دینار (۸/۶۹۸۵۵) خریداری‌ شده‌ و کتبی‌ که‌ در آن‌ موقع‌ برای‌ مدرسه‌ تهیه‌ گردیده‌ در حدود ۳۲۳۹ جلد به‌ مبلغ‌ ۰۸/۱۱۵۳۹ تومان‌ بوده‌.

آیت آلله سید حسن مدرس

آیت آلله سید حسن مدرس

مدرسینی‌ که‌ قبلاً درین‌ مدرسه‌ در قسمت‌ معقول‌ و منقول‌ تدریس‌ نموده‌اند:

مرحوم‌ حاجی‌ میرزا ابوالفضل‌ – مرحوم‌ آقامیرزا حسین‌ حکیم‌ بایرودی‌ سبزواری‌- مرحوم‌ آقا میرزا هاشم‌ حکیم‌ گیلانی‌ – مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ عبدالنبی‌ نوری‌- مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ علی‌ حکیم‌ نوری‌ – مرحوم‌ آقا شیخ‌ محمد حسین‌ یزدی-‌ آقای‌ سید حسن‌ مدرس‌. آقایان‌ دیگری‌ به‌ عنوان‌ تالی‌ مدرس‌ با تدریس‌ ادبیات‌ مانند آقای‌ میرزا طاهر تنکابنی‌ -آقا شیخ‌ علی‌ نوری‌- آقا شیخ ‌آقا بزرگ‌ و غیره‌ هم‌ در این‌ مدرسه‌ تدریس‌ نموده‌اند.

ائمه‌ جماعت‌؛ اول‌ کسی‌ که‌ اقامه‌ جماعت‌ در این‌ مدرسه‌ نموده‌ مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ جعفر شوشتری‌ است‌ و بعدها آخوند ملا محمدعلی‌ رستم‌آبادی‌ و مرحوم‌ حاج‌ میرزا ابوالفضل‌ و آقا میرزا کاظم‌آقا و مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ مسیح‌ طالقانی‌ و مرحوم‌ آقا سید کمال‌الدین‌ بهبهانی‌ و آقای‌ آقا شیخ‌ محمد آقای‌ طالقانی‌ در مسجد امامت‌ جماعت‌ نموده‌اند.

مدیر کتابخانه‌ و کتابدار، اولین‌ مدیر کتابخانه‌ مرحوم‌ حاجی‌ ملا محمد ابراهیم‌ لاریجانی‌ ملاباشی‌، معلم‌ مرحوم‌ یحیی‌خان‌ مشیرالدوله‌ بوده‌ و بعد از فوت‌ ایشان‌ بدیع‌الحکما و میرزا ابوالقاسم‌ فرزندان‌ آن‌ مرحوم‌ هم‌ کتابداری‌ نموده‌ و از ۱۳۳۸ امر کتابخانه‌ و مدیریت‌ آن‌ با جناب‌ حاج‌ آقا احمد کرمانشاهی‌ (آل‌ آقا) بود. تفاصیل‌ در کتاب‌ تاریخ‌ مدرسه‌ تألیف‌ میرزا ابوالقاسم‌ خان‌ سحاب‌ عضو وزارت‌ معارف‌ منظور است‌.

مخارج‌ بنای‌ مدرسه‌ و مسجد

به‌ طوری‌ که‌ از صورت‌حساب‌ها و اوراق‌ مربوطه‌ معلوم‌ گردیده‌ مخارج‌ مدرسه‌ و مسجد در قسمت‌ اولیه‌ که‌ مرحوم‌ سپهسالار و یحیی‌خان‌ مشیرالدوله‌ انجام‌ داده‌اند، بالغ‌ بر دویست‌ و چهل‌ هزار تومان‌ شده‌ از این‌ قرار که‌ معماران‌ درجه‌ اول‌ در حدود روزی‌ دو قران‌ و سایر بنایان‌ هر نفری‌ سی‌ شاهی‌ اجرت‌ گرفته‌ عمله‌ ناوه‌کش‌ نفری‌ چهار عباسی‌ و سایر عملجات‌ از قرار هر نفری‌ دو عباسی‌ و کمتر اجرت‌ یومیه‌ گرفته‌اند. آجرهای‌ مرغوبی‌ که‌ در بنا به‌ کار رفته‌ از قرار هزاری‌ سه‌ تومان‌، گچ‌ خرواری‌ دو ریال‌ و سه‌ هزار، آهک‌ خرواری‌ پنج­هزار و پنج­هزار و دهشاهی‌ مصرف‌ شده‌.

در نوبت‌ ثانویه‌ هم‌ مخارجی‌ که‌ برای‌ تکمیل‌ بنا و مفروش‌ نمودن‌ صحن‌ مدرسه‌ و سفیدکاری‌ حجرات‌ شده‌ بالغ‌ به‌ چهل‌ هزار تومان‌ گردیده‌.

در دوره‌ آقای‌ مدرس‌ و تعمیرات‌ اخیر هم‌ قریب‌ به‌ سی‌ هزار تومان‌ مصرف‌ تعمیر و تکمیل‌ شده‌ و آنچه‌ که‌ برآورد نموده‌اند تقریباً صدهزار تومان‌ دیگر لازم‌ است‌ که‌ بنای‌ زیر مقصوره‌ و نواقص‌ دیگر مدرسه‌ تکمیل‌ شود.»

لیاقت علی خان، رئیس جمهور پاکستان که در سال 1327 ( یا 1326) به تهران آمد از مدرسه عالی سپهسالار بازدید نمود. در این عکس لیاقت علی خان در میان طلاب مدرسه در ایوان شمالی زیر ساعت دیده می شود. ظهیرالاسلام نایب التولیه و ابراهیم تیموری مدیر دفتر مدرسه نیز در عکس دیده می شود.

لیاقت علی خان، رئیس جمهور پاکستان که در سال ۱۳۲۷ ( یا ۱۳۲۶) به تهران آمد از مدرسه عالی سپهسالار بازدید نمود. در این عکس لیاقت علی خان در میان طلاب مدرسه در ایوان شمالی زیر ساعت دیده می شود. ظهیرالاسلام نایب التولیه و ابراهیم تیموری مدیر دفتر مدرسه نیز در عکس دیده می شود.

انتقال‌ دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ و طلبه‌نشین‌ شدن‌ مدرسه‌ سپهسالار

پس‌ از تأسیس‌ دانشگاه‌ تهران‌ در سال‌ ۱۳۱۳ ه. ش دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ یکی‌ از دانشکده‌های‌ آن‌ دانشگاه‌ را در مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار افتتاح‌ نمودند.

علاوه‌ بر دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌، مؤسسات‌ علمی‌ و فرهنگی‌ دیگری‌ مانند فرهنگستان‌ و مؤسسه‌ وعظ‌ و خطابه‌ و غیر آن‌ نیز بعدها در ساختمان‌ تازه‌ساز پشت‌ مدرسه‌ از موقوفات‌ مدرسه‌ سپهسالار تشکیل‌ گردید. این‌ ساختمان‌ تازه‌ساز به‌ «ساختمان‌ فرهنگستان‌» معروف‌ شده‌ بود. از آن‌ به‌ بعد در حجرات‌ مدرسه‌ به‌ جای‌ طلاب‌، دانشجویان‌ دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ سکونت‌ داده‌ شدند و به‌ عده‌ای‌ از آنها نیز ماهانه‌ مبلغی‌ شهریه‌ داده‌ می‌شد.

جمعی از استادان و دانشجویان دانشکده معقول و منقول. از راست ردیف جلو: بدیع الزمان فروزانفر، دکتر ولی الله خان نصر، لواسانی، سید کاظم عسار، میرزا طاهر تنکابنی،ذوالمجدین، شیخ یدالله نظرپاک، محمد درخشان. در ردیف بالا علی شهید زاده و علی اکبر شهابی شناخته شد.

جمعی از استادان و دانشجویان دانشکده معقول و منقول. از راست ردیف جلو: بدیع الزمان فروزانفر، دکتر ولی الله خان نصر، لواسانی، سید کاظم عسار، میرزا طاهر تنکابنی،ذوالمجدین، شیخ یدالله نظرپاک، محمد درخشان. در ردیف بالا علی شهید زاده و علی اکبر شهابی شناخته شد.

نیابت‌ تولیت‌ مدرسه‌ سپهسالار نیز کمافی‌السابق‌ همچنان‌ بر عهده‌ وزیر فرهنگ‌ وقت‌ که‌ ضمناً ریاست‌ دانشگاه‌ را هم‌ بر عهده‌ داشت‌، باقی‌ ماند. این‌ ترتیب‌ همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ تا در سال‌ ۱۳۲۲ که‌ محسن‌ صدر (صدرالاشراف‌) پس‌ از دوران‌ کوتاه‌ نخست‌وزیری‌ (در حدود چهار پنج‌ ماه‌) به‌ نیابت‌ تولیت‌ مدرسه‌ سپهسالار منصوب‌ گردید. پس‌ از آن‌ وزیر فرهنگ‌ دیگر سمتی‌ در مدرسه‌ سپهسالار نداشت‌. معهذا دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ همچنان‌ در محل‌ ساختمان‌ فرهنگستان‌ به‌ کار خود ادامه‌ می‌داد، ولی‌ هر وقت‌ هر یک‌ از حجرات‌ مدرسه‌ که‌ در اختیار دانشجویان‌ آن‌ دانشکده‌ بود فارغ‌التحصیل‌ می‌گردیدند، به‌ جای‌ او طلبه‌ای‌ جای‌گزین‌ می‌شد.

از عده‌ای‌ از آقایان‌ روحانیون‌ که‌ دارای‌ درجه‌ اجتهاد بودند مانند شیخ‌ محمد علی‌ لواسانی‌، سید کاظم‌ عصار، وحید گلپایگانی‌، حسینعلی‌ راشد، سید محمود طالقانی‌ و دیگران‌ برای‌ تدریس‌ در مدرسه‌ دعوت‌ به‌ عمل‌ آمد. یکی‌ از روحانیون‌ به‌ نام‌ شیخ‌ عباس‌ حائری‌ و بعد از او مرحوم‌ ابن‌الدین‌ نیز به‌ نظامت‌ طلاب‌ منصوب‌ شدند. در آن‌ ایام‌ به‌ طلاب‌ مدرسه‌ ماهی‌ سی‌ تومان‌ شهریه‌ پرداخت‌ می‌گردید. از جمله‌ طلاب‌ شهریه‌بگیر مرحوم‌ سید مجتبی‌ نواب‌ صفوی‌ رهبر بعدی‌ فدائیان‌ اسلام‌ بود، ولی‌ او به‌ ندرت‌ در کلاس‌ درس‌ حضور می‌یافت‌.

در اینجا شاید بی‌مورد نباشد که‌ به‌ این‌ موضوع‌ نیز اشاره‌ای‌ بشود. اشخاص‌ دیگری‌ هم‌ بودند که‌ از درآمدهای‌ مدرسه‌ سپهسالار مبلغی‌ کمک‌ هزینه‌ دریافت‌ می‌کردند، از جمله‌ مادر امیرعباس‌ هویدا به‌ نام‌ افسر هویدا و خواهر او، همسر انوشیروان‌ خان‌ سپهبدی‌، بود که‌ نام‌ او را فراموش‌ کرده‌ام‌. به‌ این‌ دو نفر خانم‌ به‌ دستور وزارت‌ دربار هر کدام‌ ماهی‌ سی‌ تومان‌ پرداخت‌ می‌گردید. این‌ خانم‌ها که‌ ظاهراً خود را از نوادگان‌ یحیی‌خان‌ مشیرالدوله‌ می‌خواندند از وزارت‌ دربار درخواست‌ کرده‌ بودند هر ماه‌ کمک‌هزینه‌ای‌ به‌ آنها پرداخت‌ گردد. بعدها سیدالعراقین‌ که‌ با درخواست‌ سپهبد رزم‌آراء به‌ نیابت‌ تولیت‌ مدرسه‌ منصوب‌ شده‌ بود، این‌ کمک‌ را قطع‌ کرد.

جمعی از استادان و دانشجویان موسسه وعظ و خطابه: از راست ردیف جلو طاهبار، بهمنیار، غلامرضا رشید یاسمی، سید کاظم اعصار، بدیع الزمان فروزانفر، محمد فرزان، محمود شهابی، در ردیف هفتم روحانی رئیس دفتر دانشکده معقول و منقول دیده می شود.

جمعی از استادان و دانشجویان موسسه وعظ و خطابه: از راست ردیف جلو طاهبار، بهمنیار، غلامرضا رشید یاسمی، سید کاظم اعصار، بدیع الزمان فروزانفر، محمد فرزان، محمود شهابی، در ردیف هفتم روحانی رئیس دفتر دانشکده معقول و منقول دیده می شود.

علاوه‌ بر دروس‌ قدیمه‌ مرحوم‌ احمد راد مستوفی‌ (حسابدار) مدرسه‌ نیز که‌ از صاحب‌منصبان‌ عالی‌رتبه‌ و خوش‌نام‌ وزارت‌ فرهنگ‌ (آموزش‌ و پرورش‌ بعدی‌) بود برای‌ طلاب‌ ریاضی‌ تدریس‌ می‌نمود. گاهی‌ که‌ مرحوم‌ راد از طرف‌ وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌ به‌ مأموریت‌ می‌رفت‌ از نگارنده‌ این‌ سطور می‌خواست‌ که‌ به‌ جای‌ او تدریس‌ طلاب‌ را بر عهده‌ بگیرم‌ که‌ به‌ همین‌ ترتیب‌ انجام‌ می‌شد.

عدم‌ تخلیه‌ مدرسه‌ سپهسالار از طرف‌ دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ تا حوالی‌ سال‌های‌ ۱۳۲۴ یا ۱۳۲۵ مورد اعتراض‌ آقایان‌ روحانیون‌ و علمای‌ اعلام‌ قرار گرفت‌ ولی‌ مرحوم‌ بدیع‌الزمان‌ فروزانفر رئیس‌ دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ به‌ بهانه‌ آنکه‌ محلی‌ در دانشگاه‌ تهران‌ برای‌ دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ نیست‌ و بودجه‌ای‌ هم‌ برای‌ خرید یا اجاره‌ چنان‌ محلی‌ وجود ندارد از تخلیه‌ مدرسه‌ سپهسالار خودداری‌ می‌کردند. سرانجام‌ فشار و اعتراض‌ علمای‌ اعلام‌ به‌خصوص‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌العظمی‌ بروجردی‌ و دیگر روحانیون‌ تشدید پیدا نمود.

مرحوم‌ آیت‌الله‌ العظمی‌ بروجردی‌ در این‌ باره‌ نامه‌ای‌ به‌ شرح‌ زیر به‌ مرحوم‌ سید جواد ظهیرالاسلام‌ نایب‌التولیه‌ مدرسه‌ سپهسالار نوشت‌:

«بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

به‌ عرض‌ می‌رساند مرقوم‌ شریف‌ که‌ حاکی‌ از صحت‌ مزاج‌ عالی‌ بود واصل‌ و موجب‌ مسرت‌ گردید راجع‌ به‌ انتقال‌ دانشکده‌ مدتی‌ است‌ در این‌ موضوع‌ صحبت‌ می‌شود لکن‌ وجود خارجی‌ آن‌ معلوم‌ نیست‌ مطلبی‌ را که‌ جناب‌ مستطاب‌ عالی‌ دخالت‌ داشته‌ باشید نباید این‌ قدر معوق‌ بماند.

مرجو آنکه‌ در این‌ ایام‌ و لیالی‌ متبرکه‌ حقیر را از دعا فراموش‌ نفرمائید.

والسلام‌ علیکم‌ و رحمت‌الله‌ و برکاته‌. تاریخ‌ ۱۵ شهر رمضان‌ ۱۳۶۷

حسین‌ الطباطبایی‌»

عده‌ای‌ از آقایان‌ علمای‌ اعلام‌ آن‌ روز مانند شیخ‌ محمد علی‌ لواسانی‌، نجم‌آبادی‌ جزائری،‌ موسوی‌ ماکوئی‌، موسوی‌ طهرانی‌، لنگرودی‌، سبط‌ الشیخ‌، استرآبادی‌، موسوی‌ الخوانساری‌، سیدآقا خلخالی‌، هدایت‌الله‌ وحید گلپایگانی‌، آشتیانی‌ و دیگران‌ نیز نامه‌ای‌ به‌ شرح‌ زیر به‌ محمدرضا شاه‌ نوشتند مبنی‌ بر آنکه‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ تولیت‌ مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار با سلطان‌ وقت‌ می‌باشد، دستور داده‌ شود دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ مدرسه‌ را تخلیه‌ نمایند تا آنجا برای‌ تربیت‌ طلاب‌ علوم‌ دینی‌ اختصاص‌ داده‌ شود.

«حضور مبارک‌ اعلیحضرت‌ همایونی‌ خلدالله‌ ملکه‌

عرضه‌ می‌داریم‌ پس‌ از تقدیم‌ مراتب‌ دعاگویی‌ مؤثرترین‌ عامل‌ برای‌ حفظ‌ انتظام‌ و منع‌ هرج‌ و مرج‌ آشنا ساختن‌ مردم‌ به‌ احکام‌ الهی‌ و توجه‌ دادن‌ آنها است‌ به‌ خدای‌ متعال‌ و بر زعمای‌ هر قومی‌ تقویت‌ این‌ عامل‌ لازم‌ است‌. مخصوصاً در این‌ عصر که‌ فساد مدهش‌ تمامی‌ عالم‌ را تهدید نموده‌ و مرکز این‌ عامل‌ مؤثر علما و روحانیین‌ می‌باشند و پیوسته‌ مسموع‌ شده‌ و می‌شود که‌ پادشاه‌ اسلام‌پناه‌ عملاً در مقام‌ تقویت‌ آنان‌ می‌باشند و این‌ بزرگترین‌ بشارت‌ برای‌ آنها و عموم‌ مسلمین‌ بوده‌ و خواهد بود. البته‌ خاطر مبارک‌ همایونی‌ مستحضر است‌ یکی‌ از طرق‌ تقویت‌ دین‌ و روحانیت‌ حفظ‌ مؤسساتی‌ است‌ که‌ برای‌ تربیت‌ طلاب‌ علوم‌ دینی‌ سابقین‌ به‌ یادگار گذارده‌اند و مهمترین‌ آنها مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار است‌ و جای‌ کمال‌ خرسندی‌ است‌ که‌ تولیت‌ مدرسه‌ مذکور با شخص‌ اعلیحضرت‌ همایونی‌ است‌ و البته‌ با این‌ حال‌ انتظار می‌رفت‌ که‌ این‌ مدرسه‌ از هر نوع‌ تعدی‌ و تجاوزی‌ محفوظ‌ و مصون‌ بماند. مع‌الاسف‌ دانشکده‌ معقول‌ و منقول‌ مزاحم‌ طلاب‌ شده‌ و آنچه‌ طبقات‌ علما عرضه‌ می‌دارند رفع‌ نگرانی‌ نمی‌شود، مدرسه‌ای‌ که‌ تنها نظر شخص‌ اعلیحضرت‌ همایونی‌ در آن‌ مؤثر و حاجت‌ به‌ هیچ‌ گونه‌ مقررات‌ اداری‌ نیست‌ با این‌ وقفنامه‌ صریح‌ و متقن‌ آنچه‌ حضرت‌ آیت‌الله‌ بروجردی‌ و آیت‌الله‌ بهبهانی‌ و آقایان‌ علما و مدرسین‌ عرضه‌ می‌دارند انجام‌ نشود دیگر به‌ انجام‌ چه‌ عملی‌ امیدواری‌ خواهد بود. عنایت‌ فرمائید فقط‌ منطق‌ مزاحمین‌ این‌ است‌ که‌ دانشگاه‌ محلی‌ برای‌ دانشکده‌ ندارد و هرگاه‌ در این‌ مدرسه‌ نباشد باید منحل‌ شود این‌ سخن‌ چه‌قدر بیچارگی‌ گوینده‌ را از جهت‌ عقل‌ و دانش‌ آشکار می‌کند آیا بودجه‌ دانشگاه‌ عاجز از تأمین‌ اجاره‌ است‌ و یا میسر نیست‌ از پیشگاه‌ ملوکانه‌ درخواست‌ نمایند جزو این‌ همه‌ خیراتی‌ که‌ می‌فرمایند تأمین‌ این‌ مال‌الاجاره‌ بشود. استدعا داریم‌ ذات‌ اقدس‌ همایونی‌ امر اکید صادر فرمایند که‌ قبل‌ از شروع‌ به‌ دروس‌ مدرسه‌ را تخلیه‌ نمایند موجب‌ مزید دعاگویی‌ ذات‌ اقدس‌ خواهد بود.»

حسینعلی راشد

حسینعلی راشد

سید کاظم عصار از مدرسین مدرسه سپهسالار

سید کاظم عصار از مدرسین مدرسه سپهسالار

فتوکپی‌ عین‌ این‌ نامه‌ در صفحه‌ مقابل‌ گراور شده‌ است‌.

به‌ این‌ ترتیب‌ بعد از سال‌های‌ متمادی‌ مدرسه‌ سپهسالار دوباره‌ به‌ طلاب‌ اختصاص‌ داده‌ شد.

کاروانسرای‌ کوچه‌ پشت‌ مسجد سپهسالار

در جنوب‌ مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار کوچه‌ای‌ هست‌ که‌ در سابق‌ کوچه‌ پشت‌ مسجد نامیده‌ می‌شد. بعدها این‌ کوچه‌ کمی‌ تعریض‌ گردیده‌ و خیابان‌ «علامه‌ شریف‌ رضی‌» نام‌ گرفته‌ است‌.

در اول‌ ضلع‌ جنوبی‌ این‌ کوچه‌ و خیابان‌ نظامیه‌ (مصطفی‌ خمینی‌ فعلی‌) کاروانسرای‌ سنگی‌ و در پشت‌ آن‌ خانه‌ای‌ از دوران‌ قاجاریه‌ وجود داشت‌ که‌ احتمالاً مقارن‌ ساختن‌ مسجد و مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار بنا گردیده‌ بود. این‌ کاروانسرا به‌ طرزی‌ زیبا تماماً از سنگ‌های‌ قلوه‌ ساخته‌ شده‌ بود. کاروانسرا از موقوفات‌ مدرسه‌ سپهسالار و در اجاره‌ شخصی‌ به‌ نام‌ میرزا حسین‌ سعیدائی‌ بود. میرزا حسین‌ در محوطه‌ جلو کاروانسرا که‌ دارای‌ چند اطاق‌ کوچک‌ بود و همه‌ با سنگ‌های‌ قلوه‌ای‌ فرش‌ شده‌ بود با پسرش‌ به‌ نام‌ عبدالله‌ سعیدائی‌ معروف‌ به‌ عبدالله‌ شوتی‌، از فوتبالیست‌های‌ معروف‌ اواخر دوران‌ رضاشاه‌، به‌ کار و کاسبی‌ خود مشغول‌ بودند. در بین‌ دانش‌آموزان‌ دبستان‌های‌ آن‌ روز معروف‌ بود که‌ پای‌ راست‌ عبدالله‌ شوتی‌ توقیف‌ است‌ زیرا هرگاه‌ با آن‌ پا توپی‌ را شوت‌ کند و به‌ شخصی‌ برخورد نماید به‌ اندازه‌ای‌ قوی‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌ موجب‌ مرگ‌ آن‌ شخص‌ بشود. میرزا حسین‌ سعیدائی‌ ظاهراً اهل‌ دماوند بود و با پسرش‌ عبدالله‌ سعیدائی‌ بارهایی‌ که‌ از دماوند به‌ آن‌ کاروانسرا می‌آوردند و بر حسب‌ فصول‌ سال‌ جاری‌ برنج‌ و خواربار و روغن‌ و غیر آن‌ بود، به‌ طور عمده‌ می‌فروختند و با مشتریان‌ با لهجه‌ دماوندی‌ به‌اصطلاح‌ خوش‌ و بش‌ می‌کردند.

در سال‌ ۱۳۲۳ یا ۱۳۲۴ به‌ بهانه‌ تبدیل‌ به‌ احسن‌ موقوفه‌ و ازدیاد درآمد موقوفه‌ مدرسه‌ سپهسالار کاروانسرا و خانه‌ مزبور را خراب‌ کردند و به‌ جای‌ آنها دکاکین‌ و پاساژی‌ ساختند و به‌ صورتی‌ که‌ امروز دیده‌ می‌شود درآوردند.

در خیابان‌ نظامیه‌ پائین‌تر از کاروانسرای‌ مزبور خانه‌ قدیمی‌ دیگری‌ از دوران‌ قاجاریه‌ وجود داشت‌ که‌ بعدها شنیدم‌ مدتی‌ محل‌ سکونت‌ محمد حسن‌ خان‌ صنیع‌الدوله‌ وزیر انطباعات‌ و دارالترجمه‌ دوره‌ ناصرالدین‌ شاه‌ بوده‌ است‌.

دکتر ابراهیم تیموری

دکتر ابراهیم تیموری

سید حسن‌ رزاز پهلوان‌ نامی‌ ایران‌

اول‌ کوچه‌ نظامیه‌ دو باب‌ دکه‌ هست‌ که‌ سال‌های‌ پیش‌ یکی‌ ذغال‌فروشی‌ بود و دیگری‌ نعلبندی‌. دو برادر به‌ نام‌های‌ شعبان‌ و رمضان‌ صاحبان‌ این‌ دکه‌ها بودند و آنها را اداره‌ می‌کردند. مادر پیر آنها در ایام‌ بهار و تابستان‌ جلو دکان‌های‌ پسران‌ خود را جارو و آب‌پاشی‌ می‌کرد و سپس‌ قلیانی‌ را چاق‌ می‌نمود و جلو تیغه‌ بین‌ دو دکان‌ پسران‌ خود می‌نشست‌ و قلیان‌ می‌کشید.

چند دکان‌ پائین‌تر در خیابان‌ نظامیه‌ نانوایی‌ سنگکی‌ بود و مشهدی‌ اکبر ظاهراً شاگرد ترازودار مقداری‌ نان‌ سنگک‌ روی‌ دوش‌ خود می‌انداخت‌ و به‌ خانه‌های‌ مشتریان‌ می‌برد و هر چقدر می‌خواستند نان‌ سنگک‌ می‌داد. در یکی‌ از روزها که‌ تازه‌ وارد دبیرستان‌ شده‌ بودم‌ وقتی‌ نزدیک‌ ظهر به‌ منزل‌ آمدم‌ مادرم‌ گفت‌ بروم‌ نان‌ بگیرم‌. وقتی‌ به‌ دکان‌ سنگکی‌ رفتم‌ نسبتاً شلوغ‌ بود، ایستادم‌ تا نوبتم‌ بشود، در این‌ وقت‌ مردی‌ موقر کمی‌ قد بلند با موهای‌ سفید و ته‌ریش‌ سفید و شالی‌ بر کمر وارد دکان‌ نانوائی‌ شد. شاطر خمیرگیر که‌ اهل‌ قم‌ بود و با لهجه‌ قمی‌ صحبت‌ می‌کرد با ورود مرد موسفید با صدای‌ رسا فریاد برآورد «قبر امام‌ هشتم‌ را زیارت‌ کنید صلوات‌ بلند بفرستید». این‌ آقای‌ موسفید سید حسن‌ رزاز پهلوان‌ نامی‌ ایران‌ بود که‌ دوران‌ کهولت‌ را می‌گذراند و با خضوع‌ و خشوع‌ روی‌ سکوئی‌ نشست‌ تا نوبتش‌ بشود و دو عدد نان‌ سنگک‌ بگیرد.

قبرستان‌ سرچشمه‌

در ضلع‌ غربی‌ خیابان‌ نظامیه‌ (مصطفی‌ خمینی‌ امروزی‌) نزدیک‌ چهارراه‌ سرچشمه‌ کوچه‌ای‌ منشعب‌ می‌شود که‌ در سابق‌ کوچه‌ ذغالی‌ها نامیده‌ می‌شد، زیرا تمام‌ دکاکین‌ آنجا ذغال‌فروشی‌ بود. این‌ کوچه‌ بعدها به‌ نام‌ کوچه‌ کوکب‌ نامیده‌ شده‌ و امروزه‌ تمام‌ دکاکین‌ آن‌ را لاستیک‌ فروشی‌ و لوازم‌ اتومبیل‌ فروشی‌ تشکیل‌ می‌دهد.

در اول‌ این‌ خیابان‌ کوچه‌ای‌ قرار دارد که‌ در سابق‌ آن‌ را کوچه‌ قبرستانی‌ می‌گفتند و امروزه‌ به‌ نام‌ کوچه‌ صیرفی‌پور (یا کوچه‌ ارژنگی‌) نام‌ گرفته‌ است‌. سابقاً در قسمت‌ جنوبی‌ این‌ کوچه‌ قبرستانی‌ به‌ نام‌ قبرستان‌ سرچشمه‌ بود. قبرستان‌ سرچشمه‌ کمی‌ بلندتر از سطح‌ زمین‌ خیابان‌ نظامیه‌ قرار داشت‌. نگارنده‌ در کودکی‌ همراه‌ مادر خود ظاهراً برای‌ شرکت‌ در مراسمی‌ مثل‌ شب‌ هفت‌ یا روز چهلم‌ و امثال‌ آن‌ به‌ آنجا رفتم‌. آنچه‌ به‌ یاد می‌آورم‌ جمع‌ زیادی‌ خانم‌ها با چادرهای‌ مشگی‌ در آنجا گرد آمده‌ بودند و آقا سید روضه‌خوان‌، برای‌ آنها روضه‌ می‌خواند.

بعدها احتمالاً در سال‌ ۱۳۰۹ به‌ دستور رضاشاه‌ قبرستان‌ را خراب‌ کردند و استخوان‌های‌ مردگان‌ را در چاهی‌ که‌ در مسجد کوچکی‌ حفر کرده‌ بودند، ریختند. این‌ مسجد اکنون‌ هم‌ در بن‌بستی‌ که‌ مهران‌ نامیده‌ شده‌ و در اواخر کوچه‌ مزبور قرار دارد.

باغ‌ و ساختمان‌ سفارت‌ روسیه‌ تزاری‌

از چهارراه‌ سرچشمه‌ خیابانی‌ که‌ به‌ طرف‌ شرق‌ تا میدان‌ توپخانه‌ می‌رود ابتدا خیابان‌ چراغ‌ گاز نامیده‌ می‌شد و سپس‌ به‌ خیابان‌ چراغ‌ برق‌ (به‌واسطه‌ وجود کارخانه‌ برق‌ حاج‌ امین‌الضرب‌ در یکی‌ از کوچه‌های‌ آن‌ خیابان‌) تغییر نام‌ داد و امروز خیابان‌ امیرکبیر نامیده‌ می‌شود. در اوایل‌ این‌ خیابان‌، پامنار از آن‌ منشعب‌ شده‌ است‌. پامنار خیابان‌ نسبتاً باریک‌ سرپوشیده‌ای‌ بود (مانند بازار) که‌ از خیابان‌ امیرکبیر به‌ طرف‌ جنوب‌ می‌رود و به‌ خیابان‌ مروی،‌ روبروی‌ شمس‌العماره‌، ختم‌ می‌گردد. علت‌ نامیدن‌ این‌ خیابان‌ به‌ «پامنار» به‌واسطه‌ منار یا گلدسته‌ای‌ است‌ که‌ در اواسط‌ آن‌ وجود دارد. خانه‌ آیت‌الله‌ کاشانی‌ در اوایل‌ این‌ خیابان‌ سرپوشیده‌ قرار داشت‌. بعدها در اوایل‌ دوره‌ محمدرضاشاه‌ سقف‌ این‌ خیابان‌ بازارمانند را برداشتند و آن‌ را کمی‌ تعریض‌ کردند و به‌ صورتی‌ که‌ امروز هست‌ درآوردند.

نمای مدرسه سپهسالار سال 1325

نمای مدرسه سپهسالار سال ۱۳۲۵

در اوایل‌ پامنار باغ‌ و عمارت‌ سفارت‌ روسیه‌ تزاری‌ قرار دارد که‌ در دوره‌ سلطنت‌ محمدشاه‌ قاجار ساخته‌ شده‌ و تاریخچه‌ آن‌ به‌ اختصار به‌ شرح‌ زیر می‌باشد.

چنانکه‌ می‌دانیم‌ اداره‌ روابط‌ ایران‌ و روسیه‌ با عباس‌ میرزا نایب‌السلطنه‌ و وزیران‌ او بود و به‌ همین‌ جهت‌ نمایندگان‌ روسیه‌ بیشتر در تبریز اقامت‌ می‌کردند. سرگور اوزلی‌ سفیر انگلیس‌ در سال‌ ۱۲۲۷ ه. ق / ۱۸۱۲ با کسب‌ اجازه‌ از فتحعلی‌ شاه‌ عمارت‌ نسبتاً بزرگ‌ و تا حدی‌ مجلل‌ برای‌ محل‌ سفارت‌ انگلیس‌ در محله‌ بازار تهران‌ (معروف‌ به‌ باغ‌ ایلچی‌) بنا کرد. اما فتحعلی‌ شاه‌ که‌ از روس‌ها چندان‌ خوشش‌ نمی‌آمد با درخواست‌های‌ مکرر کنت‌ سیمونیچ‌ وزیرمختار روسیه‌ برای‌ ایجاد ساختمانی‌ در تهران‌ روی‌ خوش‌ نشان‌ نمی‌داد تا در دوره‌ سلطنت‌ محمدشاه‌، ژنرال‌ دوحامل‌ وزیرمختار روسیه‌ (جانشین‌ کنت‌ سیمونیچ‌) موفق‌ به‌ کسب‌ اجازه‌ برای‌ ساختمان‌ محل‌ سفارت‌ روسیه‌ در تهران‌ گردید. دکتر ریاح‌ (حکیم‌ ریاخ‌) پزشک‌ نمایندگی‌ انگلیس‌ که‌ پس‌ از قطع‌ رابطه‌ بین‌ ایران‌ و انگلیس‌ به‌ واسطه‌ اختلاف‌ بر سر هرات‌ در ماه‌ فوریه‌ سال‌ ۱۸۴۱ (ذی‌حجه‌ ۱۲۵۶) برای‌ تسلیم‌ نامه‌ای‌ از طرف‌ لرد پالمرستون‌ به‌ حاجی‌ میرزا آقاسی‌ به‌ تهران‌ آمده‌ بود، در گزارشی‌ از جمله‌ نوشته‌ است‌ «مقدمات‌ ساختن‌ کاخ‌ باشکوهی‌ برای‌ نمایندگی‌ روسیه‌ در نزدیکی‌ دروازه‌ شمیران‌ در خارج‌ شهر فراهم‌ می‌شود. هزینه‌ این‌ ساختمان‌ سی‌ تا چهل‌ هزار لیره‌ استرلینگ‌ (تقریباً معادل‌ شصت‌ تا هشتاد هزار تومان‌ پول‌ آن‌ روز ایران‌) برآورد شده‌ و دو سال‌ تا سه‌ سال‌ طول‌ می‌کشد تا به‌ پایان‌ برسد. درهای‌ شیشه‌ای‌، لوازم‌ برنجی‌ و سنگ‌های‌ مرمر و غیر آن‌ را تمام‌ از روسیه‌ خواهند آورد.» (بند ۲۴ گزارش‌ مورخ‌ ۱۵ فوریه‌ ۱۸۴۱ دکتر ریاخ‌ ضمیمه‌ گزارش‌ مورخ‌ ۱۴ مارس‌ ۱۸۴۱ کلنل‌ شیل‌ کاردار سفارت‌ انگلیس‌ به‌ پالمرستون‌ وزیر امور خارجه‌ انگلیس‌) (F.O.60/80)

نمایی از مدرسه سپهسالار سال 1325

نمایی از مدرسه سپهسالار سال ۱۳۲۵

دروازه‌ شمیران‌ سابق‌ در دوره‌ محمدشاه‌ در اوایل‌ خیابان‌ پامنار فعلی‌ در خیابان‌ امیرکبیر امروزی‌ قرار داشت‌. ساختمان‌ مزبور هنوز پابرجاست‌ و محل‌ دفتر بازرگانی‌ سفارت‌ روسیه‌ می‌باشد. (به‌ نقل‌ از کتاب‌ دو سال‌ آخر جلد اول‌ ص‌ ۲۵۱).نقریباً روبروی‌ پامنار در ضلع‌ شمالی‌ خیابان‌ امیرکبیر امروزی‌ در سابق‌ کاروانسرای‌ بزرگی‌ به‌ نام‌ «قیصریه‌» وجود داشت‌ که‌ از موقوفات‌ مدرسه‌ عالی‌ سپهسالار بود و بعدها در زمین‌ محل‌ کاروانسرای‌ قیصریه‌ مدرسه‌ سعدی‌ ساخته‌ شده‌ که‌ بعداً محل‌ حزب‌ جمهوری‌ اسلامی‌ شد.

در ضلع‌ جنوب‌ شرقی‌ چهارراه‌ سرچشمه‌ در سابق‌ چند اصله‌ درخت‌های‌ کهن‌ چنار بسیار زیبا وجود داشت‌ که‌ امروزه‌ از بین‌ رفته‌ و فقط‌ تنه‌ یک‌ درخت‌ نیمه‌ خشک‌ باقی‌ مانده‌ است‌.

در اینجا بی‌مناسبت‌ نیست‌ یادآور شود که‌ علت‌ نام‌گذاری‌ این‌ چهارراه‌ به‌ سرچشمه‌ به‌واسطه‌ آنست‌ که‌ مظهر قنات‌ حاج‌ علیرضا در اول‌ خیابان‌ جنوبی‌ چهارراه‌ بوده‌ است‌. حاج‌ علیرضا پسر حاجی‌ ابراهیم‌ خان‌ اعتمادالدوله‌ صدراعظم‌ آقامحمدخان‌ و فتحعلی‌­شاه‌ بود که‌ مورد غضب‌ فتحعلی­شاه‌ قرار گرفت‌ و به‌ قتل‌ رسید و حاج‌ علیرضا پسر او را به‌ دستور فتحعلی­شاه‌ اخته‌ و خواجه‌ کردند. پس‌ از سالی‌ چند حاج‌ علیرضا مورد عفو قرار گرفت‌ و به‌ عنوان‌ خواجه‌ حرمسرا وارد حرمسرای‌ فتحعلی‌ شاه‌ گردید.

به‌ هر حال‌ در سابق‌ در زیر درختان‌ مزبور دکاکین‌ نانوائی‌ و بقالی‌ و قهوه‌خانه‌ و غیر آن‌ وجود داشت‌. به‌ علاوه‌ در کنار جوی‌ آب‌ که‌ دائم‌ آب‌ در آن‌ جاری‌ بود پنیرفروشی‌، لبوفروشی‌ و سیرابی‌فروشی‌ و امثال‌ آن‌ نیز به‌ کار و کاسبی‌ خود مشغول‌ بودند که‌ امروز اثری‌ از آنها نیست‌ و جز صدای‌ عبورومرور اتومبیل‌ها و هوای‌ آلوده‌ چیزی‌ وجود ندارد.

این‌ خلاصه‌ای‌ از دیده‌ها و شنیده‌های‌ نگارنده‌ در خیابان‌ نظامیه‌ و اطراف‌ آن‌ می‌باشد که‌ به‌ یاد می‌آورد و امیدوار است‌ خوانندگان‌ با دیده‌ اغماض‌ و عین‌الرضا در آن‌ بنگرند.



[۱]) سفرنامه‌ ویلیام‌ اوزلی‌، چاپ‌ لندن‌ سال‌ ۱۸۲۳ جلد سوم‌، ص‌ ۳۵۹.

[۲]) برای‌ اطلاع‌ بیشتر مراجعه‌ فرمائید به‌ دکتر منوچهر ستوده‌، جغرافیای‌ تاریخی‌ شمیران‌، ص‌ ۷۸۲.

[۳]) استاد سید عبدالله‌ انوار در رساله‌ای‌ به‌ نام‌ «باغ‌های‌ تهران‌، باغ‌ نگارستان‌» به‌ تفصیل‌ مشخصات‌ ساختمان‌های‌ باغ‌ نگارستان‌ و چگونگی‌ آبیاری‌ آن‌ و نیز اهم‌ وقایع‌ و حوادثی‌ را که‌ در آنجا روی‌ داده‌ نوشته‌ است‌. علاقمندان‌ می‌توانند به‌ آن‌ رساله‌ که‌ در تیرماه‌ ۱۳۸۷ در تهران‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ مراجعه‌ نمایند.

[۴]) برای‌ اطلاع‌ از مراسم‌ انتخاب‌ محمد میرزا به‌ ولیعهدی‌ در باغ‌ نگارستان‌ مراجعه‌ فرمائید به‌ کتاب‌ «دو سال‌ آخر» چاپ‌ دانشگاه‌ تهران‌ ج‌ دوم‌، ص‌ ۹۷۷ برای‌ اطلاع‌ از چگونگی‌ قتل‌ میرزا ابوالقاسم‌ قائم‌مقام‌ مراجعه‌ فرمائید به‌ مقاله‌ ابراهیم‌ تیموری‌ در مجله‌ اطلاعات‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ شماره‌ ۱۶۹-۱۷۰.

[۵]) به‌ نقل‌ از استاد عبدالله‌ انوار.

[۶]) به‌ نقل‌ از مقاله‌ منوچهر صانعی‌ در روزنامه‌ کیهان‌ لندن‌.

[۷]) برای‌ اطلاع‌ از نارضایی‌ ناصرالدین‌ شاه‌ از سپهسالار و چگونگی‌ مرگ‌ او در مشهد مراجعه‌ فرمایید به‌ کتاب‌ عصر بی‌خبری‌ ، ص‌

جعفرقلی صدری

 
جعفرقلی صدری


جعفرقلی صدری فرزند فرج‌اله صدری در سال ۱۲۸۹ (ه.ش) در اصفهان به دنیا آمد. وی دختر صارم‌الدوله (صارم الدوله پسر ظلل السلطان نوه‌ی ناصرالدین شاه قاجار) حاکم اصفهان را به همسری خویش درآورد.او سمت‌هایی را از جمله ریاست کمیته مشترک ضدخراب‌کاری ساواک و شهربانی را در دوره سلطنت پهلوی به عهده داشت.
وی پس از اخذ دیپلم به دانشکده‌ی افسری رفت و دورۀ دو سالۀ دانشکده را طی نمود که در سال ۱۳۱۳ فارغ‌التحصیل شد، نامبرده دارای مدرک تحصیلی ششم متوسطه و مدارج نظامی بوده است.  در سال ۱۳۴۰ (ه.ش) سرتیپ و در سال ۱۳۴۸ سپهبد گردید. او فارغ‌التحصیل دانشگاه جنگ و مسلط به زبان‌های انگلیسی و فرانسه بود. از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۳ فرماندهی منطقه نفت‌خانه مرزی عراق را برعهده داشت و در مهرماه سال ۱۳۴۳ به درجه سرلشکری رسیده و به ژنرال آجودانی شاه منتقل شد. او در ارتش مقامات بزرگی داشت و مدتی هم معاون سرای نظامی هم بود.  وی هم‌چنین عضو لژ بزرگ فراماسونری ایران به نام «لژ بزرگ ایران» که در اسفند ماه ۱۳۴۷ تاسیس شده بود، به عضویت درآمد  و در دوران خدمتش به رژیم پهلوی، نشان‌های لیاقت درجه ۱ و ۲ و ۳ و هم‌چنین نشان‌های افتخار ۱ و ۲ و ۳ و نشان رستاخیز، آذر آبادگان و پاس را دریافت نمود.
وی از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۱ به مدت دو سال ریاست شهربانی را به عهده داشت.  در ۴ بهمن ماه ۱۳۵۰ توسط شاه همزمان به ریاست کمیته مشترک ضدخراب‌کاری ساواک و شهربانی منصوب شد. وی اولین رئیس کمیته مشترک ضدخراب‌کاری بود که البته مقامی عمدتا تشریفاتی بود و وظیفه‌ی او را مدیریت اداره‌ی کل سوم ساواک (ناصر مقدم) و سپس (پرویز ثابتی) انجام می‌دادند.  بر اثر اختلافات شدیدش با پرویز ثابتی رئیس ستاد کمیته مشترک که از ساواک بود، در اردیبهشت ۱۳۵۲ از سمت ریاست کمیته مشترک برکنار گردید. وی در اول آذرماه ۱۳۵۲ پس از سی و هشت سال خدمت بازنشسته شد و پس از آن با موافقت شاه یک شرکت حمل و نقل را با مشارکت یکی از کمپانی‌های بزرگ تاسیس نمود.
تشکیل کمیته مشترک ضدخرابکاری رژیم شاه (محمدرضا پهلوی) تبدیل به مخوفترین و وحشتناک‌ترین شکنجه‌گاه در رژیم طاغوت، شده بود که در پی دستور محمدرضا شاه، کمیته مشترک ضدخراب‌کاری (ساواک - شهربانی) در تاریخ چهارم بهمن ماه ۱۳۵۰ تاسیس گردید که در این کمیته در واقع شهربانی نقش اداره ویژه «اسکاتلند یارد» را ایفا می‌کرد و ساواک نقش «ام.آی.۵» (MI۵-۴۷ یک سازمان کاملا پنهانی و محدود است که زیر نظر نخست وزیر، وظیفه کنترل فعالیت‌های سیاسی علیه حکومت را به عهده دارد. کار این سازمان وظایف ضد جاسوسی و امنیت داخلی و جرائم سیاسی است و به طور کلی مسئول امنیت داخل کشور می‌باشد.)  را داشت. کمیته مشترک در محل اداره اطلاعات شهربانی تشکیل شد و بعدها در شهرستان‌ها نیز شعبه‌هایی که تحت نظر مرکز فعالیت می‌نمودند، راه‌اندازی گردید. کمیته مشترک با ۳۷۵ پست سازمانی که ۱۱۱ پست آن متعلق به ساواک و ۲۶۴ پست دیگر به شهربانی اختصاص یافت، فعالیت خود را آغاز می‌نماید. اولین رئیس کمیته مشترک سپهبد جعفرقلی صدری رئیس شهربانی وقت و رئیس ستاد آن پرویز ثابتی از مقامات ساواک تعیین می‌گردد و نمایندگانی از ارتش و ژاندارمری به منظور هماهنگی در این ترکیب قرار می‌گیرند.
پس از گذشت ۹۵ روز از تشکیل کمیته مشترک، رئیس شهربانی کل کشور سپهبد جعفرقلی صدری که همزمان ریاست کمیته مشترک ضدخراب‌کاری ساواک و شهربانی را نیز بر عهده داشت، گزارش ویژه‌ای در چهار برگ در خصوص سازمان و احتیاجات کمیته مشترک، مشتمل بر: «۱ – چارت تشکیلاتی ۲ – پرسنل مورد نیاز ۳ – اعتبار لازم جهت خرید خودور ۴ – اعتبار لازم جهت خرید کریستال برای دستگاه‌های بی‌سیم ۵ – اعتبار لازم جهت پرداخت اضافه‌کار پرسنل شبانه‌روزی کمیته ۶ – اعتبار هزینه‌های عملیاتی ۷ – اعتبار لازم جهت اجاره محل مناسب برای اداره گذرنامه و جابجایی آن و گسترش کمیته ۸ – اعتبار جهت مخارج بنزین، تعمیر اتومبیل‌ها و تهیه غذا» تنظیم، و در «شرفیابی حضوری» به شاه ارائه کرد که در تاریخ ۱۱/۲/۵۱؛ یعنی یک روز بعد، دستور شاه، کتباً به رئیس کمیته ابلاغ گردید.
اینک اصل گزارش: «...در اجرای اوامر صادره کمیته مشترک ضدخراب‌کاری متشکل از عوامل ساواک و شهربانی کل کشور از تاریخ ۴/۱۱/۵۰ در محل شهربانی کل کشور تشکیل گردیده که اقدامات و فعالیت‌های آن در زمینه دستگیری و قلع و قمع گروه‌های خراب‌کار مستمراً از عرض گذشته است. در کمیته حدود ۶۵ نفر از کارمندان ساواک و حدود ۲۰۰ نفر از افسران، درجه‌داران و پاسبانان شهربانی کل کشور انجام وظیفه می‌نمایند و کمیته به وسیله اطلاعاتی که اکیپ‌های تجسس کمیته راساً کسب می‌نمایند و با اخبار و اطلاعاتی که از طرف ساواک، اداره اطلاعات شهربانی کل کشور، پلیس تهران و سایر مراجع دریافت می‌دارد، به فعالیت خود ادامه می‌دهد. اکنون که مقرر است کمیته کماکان به وظایف محوله بپردازد، با توجه به تجاربی که طی سه ماه گذشته به دست آمده و احتیاجاتی که احساس شده سازمان جدیدی برای کمیته در نظر گرفته شده که نمودار آن به ضمیمه از عرض می‌گذرد و مجموع پرسنل مورد نیاز کمیته که در نمودار مشخص شده ۳۷۵ نفر خواهد بود که ۱۱۱ نفر آنها از ساواک و ۲۶۴ نفر آن‌ها از شهربانی تامین می‌شوند.»
جعفرقلی صدری در اعترافات خود می‌گوید: «...پس از چند روز ماموری جلوی کلانتری قلهک کشته شد و سپهبد فرسیو را ترور کردند و در همین زمان، واقعه سیاهکل اتفاق افتاد. ساواک و ژاندارمری رفتند و آن‌ها را کشتند و بازماندگان گروه سیاهکل متواری شدند. این گروه در تهران شروع به سرقت از بانک‌ها و تخریب کردند. شاه ما را احضار کرد. مقام امنیتی در حضور شاه گفت: ما به تنهایی نمی‌توانیم کاری بکنیم. در این شورا که تشکیل شده بود، ازهاری، اویسی، بنده و پالیزبان شرکت داشتیم. پس از مدتی مذاکره، تصمیم گرفته شد، یک اجتماع سازمان نظامی تشکیل شود. ثابتی از طرف ساواک، سپهبد جعفری از طرف شهربانی و سپهبد محققی از طرف ژاندارمری، اعضای این تشکیلات‌شدند.
سرلشکر فرزانه که در آن زمان رئیس آگاهی بود، رئیس اطلاعات شهربانی شد. شاه گفت که باید این اجتماع تشکیل شود و شما هر کس را که گرفتید باید تحویل ساواک بدهید. ولی آقای ثابتی هر کس را می‌گرفت خودش به تنهایی عمل می‌کرد. من ناراحت شدم و با او همکاری نکردم و گفتم که ساواک شش هزار عضو فقط در تهران دارد، خودش به تنهایی عمل کند. شبی در چهار نقطه تهران بمب‌گذاری شد. فردا هویدا تلفن کرد که باید بیایید جلسه. فردوست و هدایتی هم آن‌جا بودند. جلسه تشکیل شد و هویدا گفت که شاه از این بابت ناراحت است، شما چرا همکاری نمی‌کنید. ما می‌دانستیم که بمب‌ها را ساواک منفجر می‌کند تا وانمود نماید که در شهر خراب‌کاری می‌شود و باید همه نیروهای انتظامی با ساواک همکاری کنند. شخصی به نام جهان شب ژرفی که بمب‌ساز ساواک بود و بمب‌ها را می‌ساخت، خود در حادثه بمب‌گذاری کشته شد و این واقعیت را که ساواک عامل بمب‌گذاری بود، ثابت می‌کند. من حاضر شدم دو افسر و ۳۰ پاسبان در اختیار کمیته بگذارم و همین کار را هم کردم؛ اما باز متوجه شدیم که ثابتی به تنهایی عمل می‌کند و خودش با افرادش به خانه‌ای در نیروی هوایی حمله کرده و چند نفر را کشته و دستگیر کرده، ما ناچار تصمیم گرفتیم از کارهای او و مکالمات تلفنی‌اش اطلاعاتی حاصل کنیم، من سرهنگ مخفی، افسر اطلاعاتی را احضار کردم و به کمک تلفن چی شهربانی، از داخل دیوار سیمی به تلفن ثابتی کشیدیم و از مکالماتش نوار برداشتیم. در آن نوار ثابتی از مردم، زمین و پول و فرش می‌خواست. من آن نوار را پیاده کردم و به شاه دادم. شاه وقتی ماجرا را فهمید، گفت: او چقدر طمع دارد. نوار را به فردوست داد و گفت: تذکراتی به ساواک داده شود. ما دیگر نفهمیدیم که فردوست تذکر داد یا نه؟..»
صدری پس از سقوط پادگان و زندان جمشیدیه و عده‌ای از زندانیان توسط مردم بازداشت و به مدرسۀ رفاه اعزام شدند، وی پس از بازداشت شدن از تاریخ ۱۶/۸/۵۷ از طرف فرمانداری نظامی، دادگاه که با حضور سه تن از قضات دادگستری و آیت‌الله صادق خلخالی تشکیل شده بود، ابتدا به اتهام سپهبد جعفرقلی صدری رسیدگی کردند، پیش از آن که کیفرخواست دادستانی قرائت شود، آیاتی چند از کلام الله مجید قرائت شد و سپس رئیس دادگاه کیفر خواست را بدین شرح قرائت کرد:
«...جعفر قلی صدری، ۱۸۵ فرزند فرج‌الله، شماره شناسنامه ۱۴۵۰۶، صادره از اصفهان، رئیس شهربانی کل کشور، سپهبد بازنشسته، دستگیری از زمان حکومت ازهاری، متهم است به فساد در ارض، محاربه با خدا و نایب امام، اقدام و قیام علیه حکومت ملی، قتل و کشتار مردم بی‌گناه، صدور دستور قتل آزادیخواهان، تشکیل کمیته مشترک ضدخراب‌کاری، برای سرکوب مجاهدین سیاهکل، متزلزل کردن اساس حکومت ملی و شرعی، صدور اعلامیه‌های مکرر مبنی بر دستگیری و کشتار آنان که جز آزادی چیزی نمی‌خواستند، تعقیب مبارزان و کشتار آنان، ریاست بر شهربانی کشور دو سال (از ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۱ (در رژیم استبدادی و کشتار مردم بی‌گناه.»  دادستان بر اساس ماده ۶۱ و ۶۲ قانون مجازات عمومی و قتل و شکنجه و ماده ۱۷۰ قانون مجازات عمومی و مصادره اموال تقاضای حکم عادلانه را دارد. به همراه دو تن دیگر از عوامل رژیم سابق سرگرد ناصر قوامی (معاون کلانتری ۱۳ تهران (بازار)، سروان ژیان پناه، یکی از مدیران زندان قصر (مدیر بند سیاسی - و معاون سرهنگ زمانی) محاکمه گردیدند. وی سرانجام وی پس از محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شد و حکم صادره در مورد وی به اجرا درآمد.

ترور سرلشگر فرسیو

ترور سرلشگر فرسیو

 

پس از کودتای 28 مرداد 1332 تأسیس یک حزب سیاسی که حامی اهداف و منافع شوروی در فضای سیاسی ایران باشد، در دستور کار قرار گرفت.  بعد از اینکه تعداد زیادی از افراد حزب توده در جریان کودتای 28 مرداد دستگیر شدند، تعدادی نیز کشته و عده‌ای به خارج فرار کرده و تعدادی هم با رژیم شاهنشاهی هم‌آوا شدند.(1) جوانان پرشور و انقلابی که در حزب توده فعالیت می‌کردند، پس از این رویدادها و بسته شدن راه های مسالمت‌آمیز سیاسی، افرادی نظیر عباس سورکی، عبدالحسین مدرسی، ناصر آقایان، بیژن جزنی، حسین نعمتی، مهدی شیری و ... گروهی تحت عنوان گروه رزم‌آوران حزب توده را تشکیل و در جلسات خود عملکرد گذشته حزب توده و شوروی را نقادی می‌کردند.(2)
آنها از سال 1344 در بین خود اقدام به تهیه اسلحه و آموزش نظامی کردند. این گروه که می‌توان آنان را پایه‌گذار و کادر اصلی سازمان چریک‌های فدایی خلق نامید، در سال 1347 دستگیر شدند اما در زندان هم کار تشکیلاتی می‌کردند.(3) این سازمان تا اسفند 1349 اسمی نداشت و در اواخر فروردین 1350 ادغام دو گروه که سابقه فعالیت آنها از اواسط دهه 1340 شروع شده بود، تشکیل گردید که مارکسیسم- لنینیسم، ایدئولوژی رسمی آنان بود.(4)
دو گروه در راه مبارزه مسلحانه با یكدیگر هماهنگی داشته و برای رسیدن به مقصود در صدد جمع‌آوری اطلاعات، عضوگیری و تهیه سلاح برآمدند و برای تأمین منابع مالی حركت‌های خود، سرقت از بانك‌ها را مدنظر قرار دادند. طرح سرقت از بانك تعاونی و توزیع، شعبه قصابخانه در ۲۲ دی ۱۳۴۶ توسط ناصر آقایان نیروی نفوذی رژیم در دستگاه لو رفت و روز ۱۹ دی بیژن جزنی (كه مدت‌ها روابطش با عباس سوركی مدنظر ساواك بود ) به همراه خود سوركی و عده‌ای دیگر دستگیر شدند. دستگیری این اعضا كه از اعضای مركزی بودند ضربه شدیدی به سازمان وارد كرد، بعد از این ضربه كه طی آن جزنی به ۱۵ سال حبس محكوم شد، علی‌اكبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی، از دیگر اعضای سازمان، به فلسطین رفتند تا با كسب تجربه در صف فدائیان فلسطینی، برای مبارزات آینده آماده شوند.
در سال 1349 جستجو برای یافتن محل مناسب برای عملیات چریکی آغاز شد و موضع جنگ چریکی به میان آمد. دسته‌جات مختلف در پوشش گردش و سفر علمی به دهات و جنگل‌ها و شهرستان‌ها به دنبال این موضوع بودند تا اینکه گروهی از کمونیست ها که بعداً به نام چریک‌های فدائی خلق مشهور شدند، اولین گروه خود را به جنگل های شمال فرستادند که ضمن تحقیقات بیشتر و ساختن استحکامات در آنجا تمرین کند، تا بتوانند آغازگر جنگ چریکی روستایی باشند.(5)
اما گروه دیگری در داخل كشور توسط غفور حسن‌پور، حمید اشرف، اسكندر صادقی‌نژاد و مهدی سامع بار دیگر سازماندهی شد و با جمع‌آوری نیرو و آموزش آنها برای جنگ مسلحانه در نواحی مرتفع گیلان و مازندران، تحت عنوان گروه جنگل، اعلام موجودیت كرد. گروه احمدزاده ـ پویان نیز هرچند در بعضی نظریات با آنها مخالف بودند، اما به گروه جنگل پیوست تا با انجام تداركات، هرچه سریعتر حركت مسلحانه را آغاز كنند. اما دستگیری غفور حسن پور و سامع و اعتراف سامع، ورق را برگرداند. در ۱۳ بهمن، سازمان امنیت به گروه هجوم برد و بسیاری از اعضای گروه شهر را دستگیر كرد، در ۱۶ آذر حمید اشرف كه رابط گروه شهر با گروه كوه بود، خبر دستگیری‌ها را به صفایی فراهانی داد و از آنها خواست تا هرچه زودتر عملیات مسلحانه خود را آغاز كنند. در این زمان هادی بنده‌خدا لنگرودی از افراد كوه، برای آگاه كردن معلمی كه در كوهپایه مسئول آذوقه بود از جریان دستگیری‌ها، از كوه پایین آمد اما خود در جریان درگیری مسلحانه‌ای دستگیر شد و به پاسگاهی در سیاهكل فرستاده شد.
گروه با ۸ نفر باقی مانده‌اش (صفایی فراهانی، عباس دانش‌بهزادی، محمدعلی محدث قندچی، احمد فرهودی، رحیم سماعی، مهدی اسحاقی، هوشنگ نیری و جلیل انفرادی) روز ۱۹ بهمن آماده نبرد شد؛ نبردی كه مدت‌ها برای آن تلاش كرده بود. حمله آغاز شد، پاسگاه پس از زد و خورد با چریك‌ها، تسخیر شد و آنها پس از خلع سلاح پاسگاه به كوه عقب نشینی كردند. زخمی شدن یکی از اعضا برای گروه مشکل ایجاد کرد. ورود فرد زخمی به اتفاق دو همراه به یک روستا و تقاضای کمک از اهالی، با عکس‌العمل اهالی روبرو می‌شود و با حضور نیروهای ژاندارمری آنان دستگیر می‌شوند. از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند، ارتش شاه به جنگل‌های شمال حمله كرد. رژیم جنگل را محاصره کرد و با بمب‌های آتش‌زا، نقاط مشکوک را از درختان خلوت کرد و از راه زمین و هوا نیروهای ورزیده خود را اعزام داشت که ضمن چند برخورد مختصر، کلیه افراد گروه دستگیر و اعدام و یا محکوم به زندان‌های مختلف گشتند و در باز جوئی‌ها شبکه شهری نیز شناسائی شد و مخصوصاً رهبران و افراد موثر گروه از قبیل حمید اشرف ـ زیبرم ـ مفتاحی ـ پویان ـ صفائی فراهانی و ... لو رفتند و رژیم ضمن چاپ عکس‌های آنها برای دستگیری، هریک صد هزار تومان جایزه تعیین کرد.(6) شش نفر از ۹ نفر از چریک‌ها كشته و افراد باقی مانده در ۱۹ اسفند ۴۹ به همراه دستگیرشدگان شهر كه در كل ۱۵ نفر بودند، به جوخه اعدام سپرده شدند.
مشی قهرآمیز برای بر پا ساختن انقلاب دمکراتیک نوین، استراتژی گروه بود. آغاز مبارزه چریکی در جنگل و کوه تلقی گروه از مبارزه مسلحانه در آن شرایط بود. گروه دلایل بسیاری داشت که از رهبری جهانی شوروی استقبال نکند. سیاست شوروی در ایران طی بیست و چند سال و رابطه غلط حزب توده با شوروی برای گروه شناخته شده بود.»(7) این ضربه و تجربه باعث شد که طرح جنگ چریکی روستائی كنار گذاشته شود؛(8) با این حركت، تاریخ تحولات سیاسی ایران وارد مرحله تازه‌ای شد و اولین گروه چریكی معتقد به روش نبرد مسلحانه، دوره‌ای جدید را در مبارزات ضد استبدادی علیه رژیم حاكم آغاز كرد.
این سازمان در طول 7 سال رویارویی مسلحانه با رژیم سلطنتی عملیات‌های متعددی انجام داد. با گسترش شاخه‌ها در تهران، تبریز و مشهد و الگو قرار دادن مبارزان برزیلی، گروه مبارزه مسلحانه در شهر را در دستورقرار داد. مبتنی بر این رهیافت و به منظور فراهم آوردن پول، بانک ملی شعبه ونک در مهر ماه سال 49 مورد دستبرد واقع شد. به پیشنهاد امیز پرویز پویان، شاخه تبریز نیز خود را برای انجام عملیات آماده ساخت. برای این منظور کلانتری 5 شناسایی شد و در نیمه بهمن ماه به این کلانتری حمله شد. (9)
جنبش چریكی فعالیت گسترده‌ای را در شهر آغاز كرد و ساواك نیز برای دستگیری اعضای باقی مانده، اقدام می‌کرد. در مقابل چریك‌ها نیز با ترور سرلشكر ضیا فرسیو كه سال ۱۳۴۷ حكم محكومیت گروه جزنی-ظریفی و اعدام مبارزان سیاهكل را صادر کرده بود، به مقابله با رژیم پرداختند. کاری كه در ابتدا توسط گروه نفی شده بود، اینك وسیله مقابله آنها به حساب می‌آمد و جزنی كه زمانی ترور را عملی عاطفی می‌دانست كه نمی‌تواند مورد قبول قرار گیرد، بعد از ترور فرسیو، آن را تا حد «برانگیختن احساس تنفر و كینه مردم نسبت به رژیم» مقبول شمرد. قتل سرلشكر فرسیو دادستان كل ارتش یکی از مهم ترین اقدامات این سازمان بود که بازتاب گسترده ای داشت. هنگامي كه سرلشكر ضياء فرسيو رئيس وقت دستگاه قضايي ارتش در روز 18 فروردین 1350 از خانه اش در قلهك عازم محل كار خود بود هدف گلوله قرار گرفت و كشته شد. در اين تيراندازي، فرزند 16 ساله فرسيو كه با خودرو پدر عازم مدرسه بود مجروح شد. فرسيو درجريان تعقيب قضايي چپگرايان و متهمان رويداد سياهكل خشونت بسيار به خرج داده و آنان را خشمگین و ناراضی تر كرده بود. دولت برای یافتن سر نخی از قاتل و یا قاتلان فرسیو جایزه نقدی تعیین کرد.
نقی حميديان از رهبران سابق فدائيان خلق در خاطرات خود می گوید« باقیمانده گروه اول حميد اشرف و اسکندر صادقی نژاد، سرلشگر فرسيو دادستان ارتش را در جلوی منزلش ترور می‌کنند که به درجه سپهبدی ارتقا می يابد. از حمله به پاسگاه سياهکل تا ترور سرلشگر فرسيو، رژيم مجبور می شود عجز خود را در جلوگيری از موج چنين عملياتی نشان دهد. مقامات امنيتی طی اعلاميه های متعدد، عکس های بزرگ شده ۹ تن ازانقلابيون را در سرتاسر کشور منتشر کردند و برای هر يک صد هزار تومان (اين مبلغ در آن زمان معادل دوازده هزار دلار بود) جايزه تعيين می نمودند.آن چه که چريک‌ها در قدم اول در پی‌اش بودند، يعنی شکستن ديوارهای سکوت و خفقانِ استبداد، طی همين مدت کوتاه البته با تلفات و ضايعات انسانی به دست آوردند».(10) 
اصغر جیلو عضو دیگر این سازمان خاطره خود از ترور فرسیو را چنین توضیح می‌دهد: «در ۱۸ فروردین ١٣۵٠، خبر ترور سرلشکر ضیاء فرسیو، دادستان دادگاه نظامى چریک هاى اعدام شده، ضربه‌اى بس کارى تر از رویداد سیاهکل بر اتوریته سیاسى حکومت شاه وارد ساخت و پر شدن قطعی خلاء سیاسى موجود در کشور توسط جنبشی غیرقانونی و رادیکال را نوید داد. سرلشکر فرسیو کسی بود که در سال ۱۳۴۷ گروه جزنی و قبل و بعد از آن بسیاری دیگر را به زندان‌های طولانی مدت محکوم کرده بود. جنبش دانشجویى در سطح کشور و در رأس آن دانشجویان دانشگاه تهران با شعارهاى تند "مرگ بر شاه" و "فرسیو مرگت مبارک" و… به استقبال حرکتى شتافتند که می رفت تا برای سالیانی دشوار، حرف آخر را در اپوزیسیون ضد استبداد سلطنتى در ایران بزند. درست یادم نیست که چه تاریخی، ولی تصور می‌کنم یکی دو روزی بعد از ترور فرسیو بود که برای رفتن به جایی باید از جلو دانشگاه تهران می‌گذشتم. شاید حوالی ظهر بود، تعداد انبوهی گارد ضد شورش و پاسبان‌های شهربانی در جلو نرده‌های دانشگاه یک دیوار گوشتی نسبتاً طولانی درست کرده و کسی را به آن نزدیکی راه نمی‌دادند، اما هنوز می شد دید که انبوهی چشمگیر از دانشجویان پشت سر هم در آن سوی نرده ها صف کشیده، و با صدایی یک دست و بسیار رسا و خشمگین شعار می دادند.من دو فقره از شعارهای آنها را به وضوح به یاد دارم که عبارت بودند از:"فرسیو مرگت مبارک" و "مرگ بر شاه" که هرکدام چندین بار پشت سرهم تکرار می شدند.مقام امنیتی (پرویز ثابتی)، دریک برنامه تلویزیونی شبانه، به تبلیغات به شدت منفی در مورد رویداد سیاهکل دست زد، و آن را به خارجیانی که دشمن مردم ایران معرفی می شدند، نسبت داد.این برنامه و نیز انعکاس آن در روزنامه‌های رسمی کشور، به طور وسیع درفضای کشور انعکاس یافت. در عین حال ساواک با شتاب دست به انتشار عکس ۹ نفر از چریک‌ها در روزنامه ها زد و ۱۰۰ هزار تومان جایزه که در آن موقع مبلغ زیادی بود، برای دستگیری هریک از آنها تعیین کرد».(11)
در یکی از مقالات این سازمان این حادثه چنین شرح داده شده است «حكومت محمد رضا شاه و دستگاه سركوبگر ساواك وقتی با آتشی كه در سياهكل روشن شد مواجه گرديد، به سركوب مطلق و گسترده روی آورد و در اولين اقدام سركوبگرانه خود ١٣ تن از فدائیان را به سرعت در بيدادگاه‌های فرمایشی نظامی در مدتی کوتاه محاکمه و به تیرباران محکوم نمود. در روز ۲٦ اسفند همان سال آنها را به جوخه‌های اعدام سپرد. حکم اعدام آنها توسط دادستان و رئیس دادرسی ارتش شاه امضا شده و به اجرا در آمد. از نگاه تمامی زحمتکشان و توده‌های مردم وهمچنین بازماندگان سازمان، کلیت این محاکمه فرمایشی ودر آخرحکم صادره اعدام این ١٣ فدائی، سراسر غیرقانونی و ضد خلقی بود. فرسیو دادستان دادگاه نظامی که تلاشی مصرانه در به محکوم شناختن این ١٣ نفر داشت، از جنایتکاران سرسپرده رژیم بود که سالها دست در کشتار انقلابیون داشته و باید پاسخگوی این بی عدالتی شده و خود نیز توسط مردم محاکمه شود و به سزای عمل ننگین خود برسد. پس از اعدام انقلابی فرسیو، فدائیان در اطلاعیه ای اعلام کردند:« کشتن فرسیو یک ترور فردی نبود و ما آن قدر کوتاه فکر نیستیم که خیال کنیم با از بین بردن چنین مهره‌هائی می توان به تسلط امپریالیسم آمریکا و انگلیس خاتمه داد. کشتن فرسیو تنها جوابی بود که می‌توانستیم به قانون شکنی حکومت شاه بدهیم.اعدام و یا ترور انقلابی نه تنها مجازات نیست بلکه روشی در جهت پیشبرد مبارزات درون جامعه در پی سست کردن پایه‌های سیاسی رژیم حاکم می باشد. هدف از این اعدام آسیب رساندن به چهره خشن و عریان دیکتاتوری و سست کردن پایه های امنیتی، سیاسی و اجتماعی رژیم حاکم بوده و از طرفی دیگر نیز این شیوه اعدام روحیه مبارزاتی در توده ها را تقویت می‌کند». (12)
مازیار بهروز نیز در این زمینه می‌گوید« فداییان سپهبد فرسیو را ترور کردند چون او دادستان دادگاه‌های نظامی ‌بود که مبارزان سیاسی را محکوم کرده و به این جهت فرد رسوایی بود.آنها با دست زدن به چنین تروری هدف تبلیغاتی داشتند. فداییان به این نتیجه رسیدند حضور چنین فردی به مردم و مبارزان سیاسی لطمه می‌زند و ترور آن چه در محافل سیاسی و چه عمومی‌ منافع تبلیغاتی خوبی نصیب فداییان می‌کند».(13)

 


پانوشت‌ها:
1 - چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، سازمان چریک های فدائی خلق ایران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380، چاپ اول، ص 4.
2- تحولات سیاسی- اجتماعی ایران در دوران پهلوی، علیرضا امینی، صدای معاصر، 1381، ص 316 .
3 - چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، پیشین ص 5.
4 - حماسه سیاهکل، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بیجا، بیتا، 1350، ص 9.
5 - چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، پیشین،ص 5.
6 - تحلیلی از سازمان مجاهدین خلق ایران، علی حق جو، اوج، ص 38- 40 .
7 - جزنی، بیژن، 19 بهمن تئوریک، تهران، 1355، ص 13 و تاریخچه سازمانهای چریکی در ایران، ص 19- 20 .
8 - تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلال الدین مدنی ، دفتر انتشارات اسلامی، ج1، ص 113.
9 - چریك‌های فدایی خلق ایران، محمود نادری، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی،۱۳۸۷.
10- نقی حميديان، سفر با بال های آرزو، چاپ اول: سپتامبر ۲۰۰۴، استكهلم ، چاپ آرش، سوئد.
11 - چرا جذب سازمان شدم، اصغر جیلو، ،بی بی سی 19 بهمن 1389.
12- کمونیستها و مقوله اعدام! قسمت دوم: بررسی و نقد١٩ خرداد ١٣٨٨ -   سایت چریک های فدایی.
13 -  هدف چریک‌های فدایی ادغام بود نه ائتلاف، مازیار بهروز، تاریخ ایرانی،( به نقل از مهرنامه) ، 13 اسفند 1389