خبر خوشآیندی که در خانواده نجمالسلطنه در این وقت رخ داد، ازدواج پسر دوم او ابوالحسن ثقهالدوله دیبا با عفتخانم دختر عمویش بود. دختری زیبا، پرشور و شاداب که مورد پسند مادرشوهر بود. عروسی همیشه در خانوادهها موجب شادی و نزدیکی بین افراد میشد و در این دوره که وضع کشور نابسامان و تاریک بنظر میرسید، فرصتی برای خوشی و یک لحظه فراموش کردن نگرانیها و بدبینیها بود.
مذاکرات با انگلیسیها درباره قراردادی که وثوقالدوله منعقد کرد در مدت کوتاه کابینه مشیرالدوله به بنبست رسیده بود. بلشویکها در شعبان ۱۳۳۸رمه ۱۹۲۰م در انزلی قوا پیاده کردند و مورد استقبال اهالی به خصوص جنگلیهای گیلان که علیه دولت مرکزی قیام کرده بودند قرار گرفتند. قوای انگلیس که در شمال مستقر بود، نه تنها مقابلهای با آنها نداشت، بلکه عقبنشینی کرد و مشیرالدوله مجبور به استعفا شد. رئیسالوزرای بعدی سردار منصور سپهدار اعظم بود که شخص بیکفایتی بود، به طوری که انتظار بحران در این دوران میرفت و عدهای نیز یک اتفاق غیرمنتظره را پیشبینی میکردند.
در صبحگاه ۲۴ اسفند ۱۲۹۹شر جمادیالثانی ۱۳۳۹ق، مردم باخبر شدند که شب گذشته در تهران کودتا شده است. رضاخان میرپنج فرمانده قوای قزاق و سید ضیاءالدین طباطبایی روزنامهنگار پرجنب و جوش و تندرو، بدون خونریزی و مقاومت شهر را گرفتهاند و احمدشاه نیز که با یک عمل انجام شده مواجه گشت، سید ضیاء را به سمت رئیسالوزرا منصوب کرده است. پس از مدت کوتاهی رضاخان با لقب سردار سپه در کابینه سید ضیاء ـ که به کابینه سیاه معروف شد ـ به وزارت جنگ منصوب گشت. بیدرنگ حکومت نظامی اعلان شد و یکی از اولین اقدامات این دولت دستگیری و حبس عدهای از رجال که از جمله آن فرمانفرما و دو پسرش نصرتالدوله و عباس میرزا سالار لشکر بود. این واقعه بسیار غیرمترقبه، تکاندهنده و سرنوشتساز بود.
پیشبینی احساسات نجمالسلطنه در این برهه از زمان سخت نیست. خبر دستگیری شاهزادهها و رجال درجه اول، از تحول بنیادین کشور خبر آورد و علیرغم قدرتی که در این زن سراغ داریم، شکی نیست در این لحظه احساس ناامیدی و یأس کرد. محمد مصدق نیز با دریافت این خبر ـ پس از کمتر از ۴ ماه حکومت در فارس ـ استعفا داد و مخفی شد. محمدولی میرزا پسر سوم فرمانفرما که از طریق عراق راهی ایران بود، برای مدتی متواری گشت. شایع بود که سید ضیاء این عده را محاکمه یا اعدام خواهد کرد. حتی خبر رسید که مبلغ بسیار هنگفتی پول مطالبه خواهد کرد. فرمانفرما با سید ضیاء آشنایی داشت و در گذشته نه چندان دور، سید در روزنامه رعد از او هواداری میکرد و در ازاء آن پول دریافت میکرد. رضاخان میرپنج که اکنون سردار سپه شده بود نیز، با فرمانفرما سابقه آشنایی طولانی داشت و تحت فرمان او در سرکوب سالارالدوله در حکومت کرمانشاه خدمت کرده بود. بعداً نیز قسمتی از باغ پسر فرمانفرما، عباس میرزا سالارلشکر را خرید و در آن خانهای ساخت و در مجاورت فرمانفرما و خانواده او منزل کرد، ولی اکنون این سوابق فایدهای نداشت و خطر همه را تهدید میکرد.
عشق نجمالسلطنه نسبت به برادر و برادرزادههایش دنیا را پیش چشم او تیره و تار کرد. سالیان زیادی از طلاق دفتری و نصرتالدوله میگذشت و نجمالسلطنه تلاش داشت تا عزتالسلطنه را دلداری دهد و امیدوار کند که ممکن نیست پسرعمههای احمدشاه را اعدام کنند. ولی آیا خود او همینقدر ممطئن بود؟ از دست احمدشاه کاری برنمیآمد، شاید خود او نیز از سید ضیاء واهمه داشت و توسل به او نیز فایدهای نداشت. سایر رجال آشنا و قوم خویش نیز به همین قسم گرفتار و یا در زندان بودند و خانوادههاشان همانند آنان مشوش و نگران بودند.
از زندانیان کم و بیش خبر میرسید و پیغامهایی نیز رد و بدل میشد. ولی مانع از این نبود که همگی در ترس و وحشت بسر نبرند. عینالسلطنه در این وقت در تهران حضور نداشت، ولی از شخصی شنیده بود که محبوسین که از زندان درآمده بودند، چرک، کثیف و با ریش بلند بودند و میافزاید: «گویا حمام نبرده بودند، موها بلند بود. در قصر قاجار خیلی به اینها سخت و تلخ گذشته بود. بدون فرش، زمستان میان چکه منزل داشتند. غذای آنها همان نان و آش و آبگوشت قزاق بود». همان شخص گفته بود که: «سید ضیاء از شاه خواسته بود که اجازه دهد فرمانفرما و پسرهایش، عینالدوله، سپهسالار و جهانشاه خان را معدوم کند». شاه متغیر شده بود. بعداً سردار سپه این امر را تکذیب کرده بود. ظاهراً یک دلیل عزل سید همین قضیه بود.
زندان سه ماه به طول انجامید و با سقوط سید ضیاء و فرار او، فرمانفرما به اتفاق پسرانش از زندان رهایی یافتند. این تجربه به او آموخت که زمانه تغییر یافته و آنچه را که انقلاب مشروطه انجام نداده بود، اکنون در شرف اجرا قرار داشت. طبقة حاکمه، منزلت و قدرت خود را از دست داده بود و دورة جدیدی آغاز میشد. گفتنی است که آخرین پست فرمانفرما در حکومت فارس بود و از آن پس دیگر مصدر هیچ کار دولتی نشد. اکنون سردار سپه در رأس دولت قرار داشت. بنابراین روشن بود کاری به او رجوع نخواهد کرد، حتی در دورة سلطنت او نیز فرمانفرما به کار دعوت نشد.
دوران سختی برای فرمانفرما، نجمالسلطنه و خانوادههای وابسته در پیش بود. فرمانفرما به نصرتالدوله نوشت: «سیاست ایران بسیار تاریک است. حامی نداریم، پول نداریم، اسلحه نداریم، اتفاق نداریم، همه دروغ به همدیگر میگویند».
برای رجال سیاسی شکی وجود نداشت که بانی کودتا انگلیس بود، با این حال عدهای از رجال با این دولت همکاری میکردند و تا وقتی به نفع انگلیس انجام وظیفه میکردند و یا با سیاست این کشور مخالفت نداشتند، انگلیس از آنان حمایت کرد تا در صحنة سیاسی دوام یابند و پیشرفت نمایند. نصرتالدوله بعد از آزادی از زندان همرأی با گروهی که مخالفت سیاست انگلیس بودند به دشمنی با انگلیسیها پرداخت که از جانب این قدرت با همة آنان مقابله به مثل شد. امیدی که عدهای به احمدشاه داشتند کمکم از بین میرفت. او حریف سردار سپه نبود. سردار سپه هم قوای مسلح را تحت فرمان خود داشت و هم مالیات غیرمستقیم را در اختیار گرفت. احمدشاه یک بار گفته بود: «شخصاً من نمیتوانم با او (سردار سپه) طرفیت نمایم و تاب مقاومت ندارم. اگر من بخواهم هزار تومان خرج کنم، او ده هزار تومان خرج میکند. قوه و قدرت هم در دست او است».۱۰ البته تبلیغاتی که برعلیه احمدشاه میشد نیز مؤثر واقع گشت تا او را پادشاهی بیاراده و بیعلاقه به کشور نشان دهند.
رضاخان سردار سپه به مدت ۳ سال در کابینههایی که به سرعت دگرگون میشدند، پست وزارت جنگ را به عهده داشت و از آبان ۱۳۰۲ شر ربیعالاول ۱۳۴۲ق، تا تغییر سلطنت در ۹ آبان ۱۳۰۴ شرربیعالثانی ۱۳۴۴ق، رئیس الوزرا بود. در طی این مدت احمدشاه برای بار دوم به اروپا سفر کرد که موجب بعضی انتقادات شد. به مرور تبلیغات هواداران سردار سپه نضج گرفت و شاه را شخصی بیلیافت و بیعلاقه به کشور معرفی کردند. احتمالاً خانوادههای قاجار نیز تحت تأثیر چنین افکاری قرار داشتند و در جایی که احمدشاه سعی میکرد به عنوان سلطانی مشروطهخواه انجام وظیفه کند، اقدامات او را به ضعف و بیارادگی تعبیر میکردند ولی او هنوز از محبوبیت نسبی برخوردار بود، چنانچه وقتی در سال ۱۳۴۱ق از سفر دوم اروپا به وطن بازگشت مردم در همه جا از او استقبال کردند.
مصدق در کابینة قوامالسلطنه که پس از رفتن سید ضیاء تشکیل شد، پست وزارت مالیه را به عهده داشت. در کابینة بعدی که توسط مشیرالدوله تشکیل شد، حاکم آذربایجان شد ولی دوام نیاورد، چون سردار سپه امور نظامی ایالت را در اختیار داشت و فرماندهان لشکر که به ولایت فرستاده میشدند مستقیماً به او جوابگو بودند. بنابراین حاکم قدرتی نداشت، به همین جهت مصدق استعفا داد. پس از مدتی مصدق در کابینة مشیرالدوله وزیرخارجه شد، ولی مشیرالدوله نیز در ربیعالاول ۱۳۴۲ق، استعفا داد. پس از آن احمدشاه ریاست وزرا را به سردار سپه سپرد و خود ایران را ترک کرد و دیگر هیچگاه به وطن بازنگشت.

محمدهزاری ویزنه تالش