آرسـن مينـاسـيان مســيــح گـيــلان، دردآشناودلسوز ودرادامه خسروقشقائی کیست
آرسـن مينـاسـيان
مســيــح گـيــلان، دردآشناودلسوز
آرسن میناسیان یک داروساز ارمنی وساکن رشت بود ،آرسن را بیشترمردم گیلان بنام مسیوآرسن میشناختند،او محبوبیتی دررشت واصلاًدرگیلان داشت که دراکثرمساجد ومراسم مسلمانان حضورمی یافت ومردم با دیدن آرسن صلوات می فرستادند ،آرسن راشنیده ام ایثارگروازبنیان گذاران آسایشگاه معلولین رشت بود،وقتی آرسن فوت کرد شهررشت تعطیل شد وحتی روحانیان هم درمراسم تشیع جنازه اش شرکت کردند،که دراکثرشهرها که شنیدند مورداعتراض مجتهدان دیگر قرار گرفتند،من درموردآرسن بسیار شنیده ام ودربیشترمقاله هاوکتب ازآرسن زیاد خوانده ام.
من آرسن را درسال 1347 دیده ام ،من مریض بودم پدرم مرا به رشت برد دررشت پدرم به مطب دکتر هروی رفت حتی یادم می آید دکترترک زبان بود دکترمعاینه کرد و نسخه نوشتازدکتر خداحافظی کردیم وپدر مستقیماًبه داروخانه کارون رفت ،گفتم چرا چندتا داروخانه که درمسیرمان هست نمی روی پدرگفت که این ارمنی است یک آدم مهربان به تمام معنی ودارو رابسیارارزان وخوب میدهدچرا بروم جای دیگرودوم اینکه صلاح نیست داروخانه آرسن نیکوکار ومهربان را بگذاریم ازداروخانه های دیگر دارو بگیریم،پدربسیار مومن ومسلمان محتاط بود مخصوصاازسایرادیان بخاطر بعضی مسائل احتیاط میکرد ولی حقیقت آرسن رادوست داشت،وخاطره ای هم از آرسن برایم تعریف کرد،که شاید خوش آیند این مقاله نباشدولی باید اشاره کنم که گفت کی وکی درسالهای قبل سل داشتند آنموقع هم رشت آمدن مشگل بود وهم پول کافی نبود خلاصه آنهاراآوردم رشت ،خداکمکم کرد آرسن رادربیمارستان پورسینا بامن روبرو کرد من هم اورا نمی شناختم بعدازاینکه کمک کردآنها دربیمارستان بستری کردم وبه من شما بروید به محل خودتان من هستم ،آنها من شک کردم که این مرد باید کاره ای باشد هم لهجه اش فرق میکرد وهم شخصیت بزرگواری بود ،که یکی ازکارکنان بیمارستان گفت ایشان آرسن میناسیان هستند،من آمدم خانه وبعد از سه الی چهارماه آنها بهبودی کامل یافتند وبه خانه اشان برگشتند ،همین آرسن باعث شدوزحمات زیادی کشید وگرنه کارمن نبود،وآنها تعریف میکردند که این مرد هر هفته به عیادت آنها می رفته وبرایشان میوه وشیرینی هم می برده است،آنها نمی دانستند آرسن ارمنی است واصلا قبول نمی کردند،آرسن را نمیشد گفت که مسیحی است یک انسان واقعی بود،یک خداشناس ،یک دردآشنای مهربان گیلانی،بلی یک مسیح دردآشنا گیلان .
یکی از دوستان تعریف میکردکه ،بهار سال 1355 بهمراه دو تن از دوستانم به نمايندگی از طرف جوانان شير و خورشيد مدرسه،هدايائی راکه برای خانه سالمندان رشت جمع آوری کرده بوديم بدستش رسانديم .
من چه می دانستم، که مسيح بود،در آن خانه نور، همه جا پُر زگل و ،عطر و شکوفائی اوردای سياه برتن داشت ونميدانستم مقابل مسيح گيلان ايستاده ام،آرام و شمُرده سخن ميگفت،هرچه ميگفت از خود نمی گفت.
مردم رشت به او موسيو آرسن می گفتند،وآرسن کی بود ؟ آرسن ميناسيان در سال 1295 خورشيدی ( 1916 ميلادی) درخانواده ای مسيحی در شهر رشت بدنيا آمد،تحصيلاتش را در مدرسه ارامنه انوشيروان رشت شروع، و در همان مدرسه به پايان رساند،چهارده سالش بود به عضويت انجمن اخوت در آمد ، انجمن اخوت بعد از مشروطه افتتاح شده بود و در آن گروهی از انسانهای باسواد و آزادی خواه به فعاليت در حوزه های اجتماعی و فرهنگی ميپرداختند،آرسن در دوران تحصيل علاقه ای شديد به شيمی پيدا کرد و در همين راستا بعد از اخذ ديپلم به قزوين رفت و در داروخانه ای مشغول به کار شد .
آرسن عاشق مارودختر داروخانه دار شد، با او ازدواج کردبعد از چند سال دوباره به رشت بازگشت و به ساختن دارو در اين شهرمشغول شد،بعد از رفتن موسُيو از قزوين، پدر زنش خدا را شکر کرد که آرسن او را ترک کرد،چون او به بيماران يا مجانی دارو ميداد و يامبلغی ناچيز از آنان دريافت ميکرد،همين امر داشت کم کم باعث ورشکستگی پدرِ مارو ميشد.
موسيوکه يک داروساز تجربی بود شروع به ساختن داروهای تخصصی کرد و دارو ها رابه داروخانه ها ميفروخت و از اين راه داروخانه چی های رشت پول هنگفتی به جيب ميزدند،آرسن که که ديد از زحمات او عده ای سود جو به پول رسيدند خود تصميم گرفت داروخانه ای تاسيس کند.
داروخانه کارون رشت، اولين داروخانه شبانه روزی ايران.
آرسن داروخانه کارون را افتتاح کرد ، هدفش از افتتاح داروخانه کارون اين نبود که دست واسطه را کوتاه کند و خود پول به جيب بزند بلکه،داروها رابه همان قيمت که برايش تمام ميشد بدست مردم برساند،با شروع جنگ دوم جهانی و اشغال ايران توسط نيروهای متفقين،بيکاری وگرانی گريبان مردم ما را نيز گرفته بود و اين امر سبب شده بود تا بسياری از بيماران توان خريد دارو را از دست بدهند ولی آرسن بی آنکه منتی روی سرشان بگذارد ، دارو را مجانی در اختيارشان ميگذاشت،آرسن مردی بودنيکوکار،پاک وامين مردم،هرکه دررشت سراغ يک مسلمان واقعی راميگرفت به اوآدرس موسيورامی دادند،شبانه به تهران ميرفت مواد اوليه داروها را تهيه ميکرد به رشت بازمی گشت و تا پاسی از شب در داروخانه مشغول ساختن دارو ميشد و همين شب بيداری ها، او را به اين فکر انداخت تا داروخانه را شبها نيز باز نگه دارد و بدين طريق اولين داروخانه شبانه روزی گيلان و ايران داير شد.
زوجود گوهرش،به شبنگاه،در آن کلبه دور،شعله ای بر پا شد،ز اُميــد،کارون موج ميزد،
وازطرفی داروخانه های ديگررشت دچارمشُگلاتی شدید شدند،وآرسن داروهای تخصصی اش رابرای فروش دراختيارشان نمی گذاشت واز طرفی ديگر مردم هم همانطور که دربالا هم در مورد پدرم عرض کردم برای تهيه هر نوع دارويی سراغ موسيومی رفتندوهمين ضربات برای رقيبان آرسن کافی بود تا برای مقابله با او وارد جنگ روانی شوند،شايعه کردند که داروهای آرسن فاسد است،و يا او ارمنيست،يک مسلمان برای تهيه دارو بايد نزد داروساز مسلمان برود،ولی با تمام اين وجود مردم ميديدند که با مصرف داروهای آرسن حالشان رو به بهبودی ميرود اعتنائی به شايعات نميکردند. رقبا که ديدند از اين طريق نمی توانند سدی برسر راه اين مرد نيکوکار شوند،از دری دگروارد شده و برای او مشُکل تراشی می کردند.
از او به فرمانداری و شهربانی شکايت بردند ،که آرسن با پائين نگه داشتن قيمت دارو و يا بروايتی فروش دارو بدون سود ويا حتی با ضرر خلاف امور صنفی است، و اين باعث ورشکستگی ديگر داروخانه ها می شود.
با احضارموسيُوآرسن به شهربانی برای رسيدگی به شکايات عليه او،شاکيان نيز جمع می شدند ولی آنها به محض ديدن آرسن ، با آن نگاه مهربانش با آن ساده پوشی و فروتنی که داشت، شرمنده وخجل شدند ودست از شکايت خود برمی داشتندوباناراحتی تمام سالها عذاب کشیدند که چرازآرسن شکایت کردندولی آؤسن کینه ای به دل نمی گرفت.
سالها از پی هم به نکوکاری گذشت،همه روزان الوان ،همه شبها اختر، هرکه راگر سببی بود،به اندوه گران، هر که را،گر عطشی بود ،ز ايام به دل،آرسـن را می جُست.
گرچه آرسن از همان سالهای اول خدمتش با تمام وجودش برای مردم بود، ولی حاشيه سازی بر عليه او همچنان ادامه داشت ، شنيده ميشد که ميگويند ، آرسن برای وکيل شدن (نماینده مجلس)جلب اعتماد ميکند ، او آدمی ظاهر ساز است و اين شگرد اوست ، که در دل مردم خود را جا داده است وحقیقت هم همانطور بود آرسن خودرادردل مردم جا داده بودومردم آرسن را دوست داشتند،مشکلات آرسن اين نبود که در شهر راجع به او چه می گويند،اوبخاطرتهيه دارووفشارهائی که ضعف مالی براوواردآورده بودآرسن را مغروض نموده و طلبکاران او را تحت فشار قرار ميدادند و طلبشان را ميخواستند .
فصلهائی که سوغاتشان برف بودوباران،آب رودخانه های رشت را زياد کرده وبا بالا آمدن آب رودخانه و رسوخ آن به خانه های مردم آرسن را بی قرار ميکرد، داروخانه را به همکارش ميسپرد و خود شتابان به کمک همشهری هايش ميشتافت .
با وزيدن باد گرم در پائيز که به گيلکی اين باد را " کونوس پچی باد " مينامند ، هرساله با آتش سوزی همراه بود، چه در جنگلهای گيلان و چه در شهرها ، با توجه باينکه خانه های آنزمان مردم رشت بيشتر از چوب بودو اين خود عاملی در مشتعل شدن آتش و گسترش آن به خانه های دورو اطراف، همه ساله خساراتی را به مردم وارد مياورد و در اينجا هم آرسن همانند يک مرد آتش نشان جانش را به خطر می انداخت و به اطفاء حريق ميپرداخت .
اعتقادات همشهری هايش احترام خاصی ميگذاشت،درمراسم تاسوعا،عاشوراوچهل منبرشرکت ميکرد،به هرمسجدی که وارد ميشد مردم به احترام اواز سرجايشان بلند می شدند و برايش صلوات ميفرستادند، اينها اعتباراتی بود که آرسن براحتی بدستشان نياورده بود،برای همه روشن شده بود که خدمت او به مردم صادقانه بوده ، بدون آنکه ثانيه ای بفکر نفع خود بوده باشد. او به فکر همه کس و همه چيز بود جز خودش،موسيو ديگر فقط يک داروسازويا يک داروخانه دارنبود، او امين مردم شده بود به عيادت بيماران ميرفت ، در دادگستری ضمانت ميکرد،ودراين راستا مردم نيکوکار نزد او پول،طلاومواد غذايی ميسپردند تا او بدست فقرا برساند.
تاسيس اولين خانه سالمندان و معلولين ايران در رشت.
يکی از مشتری های داروخانه که برای مادر پيرش از آرسن دارو ميگرفت، روزی سر درد دل را با اوباز ميکند، و از سرنوشتمادرش که زمنگير بود و احتياج به مراقبت شبانه روزی داشت ميگويد و آرسن که تشنه خدمت به مردم بود با شنيدن صحبتهای آن مرد به فکر تاسيس خانه سالمندان ميشود،آرسن رئيس هيئت ارامنه رشت ،ويکی از اعضائ انجمن شهر نيز بود و ميخواستند او را به عنوان شهردار رشت انتخاب کنند که او نپذيرفت.
با اعتباری که او بدست آورده بود و با کمک مردم خير رشت از جمله آقايان : دکتر حکيم زاده ، آيت الله ضيابري، حاج رضا عظيم زاده ، آقای چينی چيان و حاج آقا استقامت در سليمانداراب رشت و نزديک مزار سردار بزرگ جنگل، ميرزا کوچک خان زمينی در اختيار او گذاشتند و اولين کلنگ خانه سالمندان و معلولين ايران زده شد.
سالمندان و معلولين آرسن بيشر وقتش را در آنجا صرف خدمت به مردم ميکرد ، داروخانه را واگذار کرده بود و از پنج هزارتومانی که بابت داروخانه ميگرفت دوهزارتومان را به مارو همسرش می داد وبقيه را صرف خانه سالمندان می کرد.
آرسن آسايشگاه راسال به سال توسعه می دادوازبرکت وجوداو،مردم هرنذری که داشتند تقديم به خانه معلولين ميکردند. موسيو پناهگاه بی پناهان شده بود،من چه می دانستم ،که هزاران معلول ،چند صد ايتام ،يا زن سالمندی، به توانبخشی او، عاقبت خير به ايام شدند.
مــگـر خـورشـيـد مـيــميـرد
آری همانطور که گفته شد او به فکر همه بود جز خودش ، بيماريی او را رنج ميداد ولی او به کسی از درد درونش نگفت ، نارسائی اکسيژن بدنش را ضعيف کرده بود سرچشمه اش تنگی نفسی بود که دچارش شده بود. وحشت آرسن از بستری شدن، و روزی را به مردم خدمت نکردن بود . آری او چنان محو ديگران بود که خودش را از ياد برده بود.
غروب 14 فروردين سال 1356 که مانند روزهای ديگر در آسايشگاه مشغول به کار بود ، پرستاران متوجه وضعيت غير عادی آرسن ميشوند ، او به سختی نفس ميکشيد ، چهره اش کبود شده بود ، دکتری که در بخش بود را فرا خواندند. همه بی تاب و مضطرب بودند،آرسن تاب تحمل ديدن چهره نگران همکارانش را نداشت ، دلگرميشان ميداد و می گفت: چيزيم نيست،زود برطرف ميشود،نگران نباشيد. آرسن تند تند نفس ميکشيد ، نفسهايی که به سينه فرو ميبرد عميق نبودند و اکسيژن کافی به مغز و ديگر اعضای بدن نميرسيدند آرسن کم کم بی حال شد ، پزشکی که در اطاق بود کاری از دستش بر نيامد . عقربه ساعت 10 شب را نشان ميداد که آرسن رفت.
خبر از دست رفتن آرسن در تمام شهر پيچيد ، مردم به سر و جانشانان می زدند کس نبود که از شنيدن اين خبر متاثر و ناراحت نشود آن روز شهر چهره عاديش را از دست داده بود ، مردم دسته دسته از ميدان شهرداری به طرف خيابان سعدی می رفتند آنجا که مدرسه ارامنه بود.
عده زيادی نيز به سليمانداراب رفته بودند تا پيکر بی جان اين ارمنی مهربان را تا آرامگاه ابديش همراهی کنند ، در نيمه های راه مردم تابوت را از ماشين بيرون آوردند ، روی شانه هايشان حمل ميکردند و دائما صلوات و لااله الالله ميفرستادند.
مغازه داران مسير با ديدن صحنه مراسم کرکره هايشان را پائين ميکشيدن وبه انبوه سوگواران ميپيوستند ، شهر به حالت نيمه تعطيل درآمده بود،وضعيت طوری شده بود که رشته کار مراسم از دست همشهری های ارمنی خارج شده بود،مردم ميخواستندآرسن رابه آرامگاه مسلمانان ببرندولی ارامنه شريف شهربه هرتلاشی که بود تابوت رابه مدرسه ارامنه رساندند،همان مدرسه ای که شاهدشکوفائی اين نيکومردبود،همان مدرسه ای که آرسن گامهای اول فداکاريها و جوانمرديش راآغاز کرده بود،درحياط همان مدرسه ای که روزی به همکلاسيهای فقيرش دفتر مشق و مدادش را می بخشيد و يا کار زشت و ناپسندی گر زکسی رخ ميداد و معلم در جستجويش نا اميد ميشد او خود را داوطلبانه معرفی می کرد تا تمام کلاس تنبيه نشود .
آرسن که رفت غم بدلها آمد، چه مسلمان چه مسيح اشک در چشم آمد .
آرزوی او بعد از مرگش رسيدگی به فقيران ، معلولان، مستمندان و سالمندان بود. او تمام عمرش را وقف نيازمندان کرد تا لبخندی بر لبانشان ببيند ،آرسن تا دلی را شاد نميکرد سر به بالين نميگذاشت ، او خندان از دنيا رفت، از همان دنيائی که مردمانش تا به امروز تاسيانيش را ميکشند. يادش هميشه به ناز و نياز
آرسن - منـئـک کـزی پـنـاف چـی بيـدی مـورنـاک. (ما هيـچ وقـت فـراموشـت نـخواهـيـم کـرد.)
با تشکر از آنــدره کــوپه لـيـان
محمدهزاری ویزنه تالش