رودلف هوس

Rudolf Höß.jpg

رودلف هوس

رودلف هوس

رودلف هُوس سال ۱۹۰۰ در شهر بادن-بادن آلمان در خانواده‌ای کاتولیک بدنیا آمد، اما بعدها رسماً از این مذهب ابراز انزجار کرد. او فرزند بزرگ خانواده بود و دو خواهر داشت. بر مبنای نوشته خودش، او تا زمان ورود بهمدرسه ابتدایی کودکی گوشه گیر بود و هیچ همبازی نداشت. پدر او، که سابقاً بعنوان افسر ارتش آلمان در  آفریقا خدمت کرده بود، مغازه چای و قهوه فروشی داشت. پدر فرزندش را تحت تربیت متعصبانه مذهبی و قواعد خشک نظامی بزرگ کرد، با این امید که او را در آینده به مدرسه کشیشی بفرستد. در نتیجه، از سالهای اولیه زندگی، اعتقاد به «وظیفه» مبنای فکری هُوس قرار گرفت. در آغاز دهه دوم زندگی، بعلت اینکه کشیش مدرسه مفاد یکی از اعترافات هوس را نزد پدر او افشا کرده بود، هوس از مذهب دلزده شد. اندکی بعد پدر مرد و پسر به زندگی نظامی گرایش پیدا کرد. در آغاز جنگ اول جهانی هُوس مدتی کوتاه در بیمارستان نظامی کار کرد و آنگاه، در سنّ ۱۴ سالگی، به تیپ ۲۱۱ ارتش آلمان، تیپی که سابقاً پدر بزرگ و پدرش در آن خدمت کرده بودند، پیوست. در پانزده سالگی، همراه با ارتش ششم عثمانی در بغداد، کوت المرا و فلسطین جنگید. او به درجه گروهبانی رسید، و بعد از سه بار زخمی شدن و ابتلا به مالاریا مدال گالیپو امپراطوری عثمانی، مدال آهنی درجه ۲ و درجه ۳، و نشان‌های دیگر را دریافت کرد.[۵] بعد از تسلیم آلمان، هوس دبیرستان را تمام کرد و آنگه به  گروه‌های شبه نظامی ملی‌گرا پیوسته و در عملیات چریکی علیه لهستانی‌ها و اشغال گران فرانسوی شرکت کرد.

هوس در سال ۱۹۲۲ رسماً از مذهب کاتولیک اعلام انزجار کرده و، بعد از شنیدن یکی از خطابه‌های هیتلر درمونیخ، به حزب نازی پیوست (شماره عضویت ۳۲۴۰). یک سال بعد، او و یارانش به خواسته مارتین بورمان—که بعدها منشی هیتلر شد—کمونیستی به نام والتر کادو را، به بهانه آنکه یکی از شبهه نظامیان عضو نازی را به فرانسوی‌ها لو داده بود، با ضربات تخماق به قتل رساندند.در سال ۱۹۲۳۳، بعد از آنکه یکی از قاتلین جریان  قتل را در روز نامه‌ای محلی افشا کرد، هوس دستگیر شده و بعنوان سرکرده گروه محاکمه شد. او مقصر شناخته شده و به ده سال زندان محکوم شد. در سال ۱۹۲۸، هوس متعاقب یک عفو عمومی از زندان آزاد شد. او به جنبش ملی گرایانه برگشت-به-مزرعه پیوست. در ۱۷ آگوست ۱۹۲۹، هوس با هدویگ هنسل (۱۹۰۸–۱۹۸۹) ازدواج کرد. آنها صاحب دو پسر و سه دختر شدند، که بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۳۳ به دنیا آمدند

در سال ۱۹۳۴ هینریش هیملر، که چهار سال قبل‌تر با هوس ملاقات کرده بود، از او برای پیوستن به SS دعوت کرد و هوس پذیرفت.بعد از آن هوس مرید هینریش هیملر شد. در همان سال اول هوس به «واحد جوخه مرگ» منتقل شده ودر ماه دسامبر به اردوگاه کار اجباری داخائو مأموریت یافت، جایی که تئودور ایک رئیسش بود. هوس بعلت لیاقت در انجام وظایفش مورد تشویق قرار گرفت و بعد از چهار سال کار به مقام مدیر اموال زندانیان رسید.در سال ۱۹۳۸۸ هوس درجه سرگردی (SS-Hauptsturmführe) گرفته و در اردوگاه مرگ زاخسنهاوزن (Sachsenhausen concentration camp) آجودان هرمان بارانووسکی (Hermann Baranowskii) شد.

در ماه می۱۹۴۰، هوس فرمانده اردوگاه آشویتس شد. اردوگاه که در اطراف یک پادگان لهستانی قدیمی ساخته شده بود، در مدت فرماندهی ۳٫۵ ساله هوس به یک مجموعه عظیم گسترش یافت. زندانیان اولیه آشویتس روستائیان و روشنفکران لهستانی، و اسرای جنگی روس بودند. در اوج کار، آشویتس سه مقر عظیم و تعدادی زیاد اردوگاه‌های اقماری را شامل می‌شد که در یک محدوده ۸۰۰۰ هکتاری، خالی شده از سکنه، بنا شده بودند. اردوگاه آشویتس۱ مرکز اداری مجموعه بود، آشویتس۲ به قتل و سوزاندن اجساد اختصاص داشت، و آشویتس۳ محل کار اجباری برای صنایع آلمان بود. بنا به اقاریر هوس، او در ژوئن ۱۹۴۱ برای ملاقات باهینریش هیملر به برلین فرا خوانده شد. هینریش هیملر به هوس گفت که هیتلر فرمان ریشه کنی جهودهای لهستانی را صادر کرده است. هینریش هیملرآشویتس را بعلت شولت دسترسی به راه آهن و قابلیت استتار برای این هدف انتخاب کرده بود. هینریش هیملر گفت که قرار شده هوس تمام دستورهای اجرایی را از آدولف آیشمن دریافت کند. هینریش هیملر، بعلاوه، پروژه را «یکی از اسرار نظام» توصیف کرد، به این معنی که هوس تا حد جان خود باید آن را از همه، از جمله زنش، مخفی نگاه می‌داشت.

بعد از بازدید اردوگاه تربلینکا (Treblinka) و مطالعه روش‌های کشتار آدمها در آنجا، هوس در تاریخ ۳ سپتامبر ۱۹۴۱ شروع به مطالعه و بهبود روشهای کشتار وسیع کرد تا بتواند آشویتس را بعنوان موثرترین ابزار «راه حل نهایی» درآورد. بر مبنای گفته‌های هوس، در شرایط کارکرد استاندارد، روزانه ۲ تا ۳ قطار حامل ۲۰۰۰۰ زندانی  وارد آنجا می‌شد. زندانیان در اردوگاه بیرکناو تخلیه می‌شدند، آنهایی که قادر به کار بودند به پادگان بیرکناو برده می‌شدند، و بقیه مستقیماً به اتاق گاز. در آغاز کار تانکرهای کوچک گاز در داخل جنگل، دور از انظار، بودند. بعدها چهار اتاق گاز و یک اتاق جسد سوزی در بیرکناو احداث شد تا بازده و نرخ کشتار را افزایش دهند.[۹]اتاق‌های گاز در تربلینکا، در آن واحد، قادر به کشتن ۲۰۰۰۰ انسان بودند. یکی از ابداعات هوس آن بود که قربانیان را گول‌می‌زدند که فکر کنند فقط برای استحمام وارد اتاق گاز می‌شوند. بر مبنای اعترافات آیشمن، هوس در اوایل کار از فیلترهای پنبه‌ای آغشته به اسید سولفوریک برای کشتن استفاده می‌کرد. بعدها، اما، او گاز سیانور تولید شده از حشره کش زیکلون ب (Zyklon B) را به کار گرفت، که قربانیان را در ۳ تا ۱۵ دقیقه می‌کشت. هوس گفته است که هینریش هیملر در سال ۱۹۴۲۲ اردوگاه را بازدید کرده و عملیات کشتار را از آغاز تا پایان تماشا کرد. هوس اضافه کرده است که اهالی محل از طریق بوی چندش آور ناشی از کوره‌های آدم سوزی در جریان کشتار قرار گرفته بودند.

 

در ۱۰ نوامبر ۱۹۴۳، هوس مقام خود را با آرتور لیبهنشل (Arthur Liebehenschel) تعویض کرده به سمت مدیر کل (Amtsgruppe D)، و قائم مقام بازرسی اردوگاه‌ها رسید. در ۸ می ۱۹۴۴ به آشویتس برگشت تا عملیات معروف به "Aktion Höss" را اجرا کند، که در نتیجه آن در یک مدت ۵۶ روزه ۴۳۰۰۰۰ جهود مجاری کشته شدند.بخشی از جنایات این عملیت در کتابی توسط میکلوش نیسزلی (Miklós Nyiszli) توصیف شده است.

در نخستین دادگاهی که در شهر نورمبرگ آلمان برای محاکمه نازی‌ها تشکیل شد، هوس در اقرار نامه خود می‌نویسد:

من تا اول ماه دسامبر ۱۹۴۱ فرمانده اردوگاه آشویتس بودم - اردوگاهی که قریب به ۲٬۵ میلیون نفر در آن از طریق گازهای سمی و کوره‌های آدم سوزی اعدام شدند - ۵۰۰ هزار نفر دیگر هم از گرسنگی و بیماری مردند که کّل تعداد کشته شدگان آن اردوگاه را به ۳٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر می‌رساند. این رقم تنها ۷۰ تا ۸۰٪ افرادی بود که به آشویتس فرستاده شدند. مابقی را در قالب برده‌ها و نیروی کار رایگان، در صنایع اردوگاه بکار گرفتیم. در میان اعدام شدگان، ۲۰ هزار اسیر جنگی شوروی هم بودند که پس از بازجویی‌های گشتاپو، توسط کامیون‌های ارتش آلمان نازی به من تحویل داده شدند. سایر قربانیان، شامل ۱۰۰ هزار یهودی دیگر بودند که از آلمان، هلند، فرانسه بلژیک، لهستان، مجارستان، چکسلواکی، یونان و دیگر کشورها به قتل رسیدند. تنها در تابستان ۱۹۴۴، ما ۴۰۰ هزار یهودی مجار را در آشویتس اعدام کردیم…

 

 
رودلف هس در پای چوبه دار

در آخرین روزهای جنگ، هیملر به هوس توصیه کرد که با تعویض یونیفورم خود را بعنوان عضو نیروی دریایی جا بزند. او به مدت یکسال از دستگیر شدن اجتناب کرد. هنگامی که نیروهای انگلیسی او را  دستگیر کردند، هوس خود را کشاورزی بنام فرانز لانگ معرفی کرد. در واقع، همسرش از ترس آنکه پسرش به شوروی فرستاده شده و شکنجه شود، جای هوس را لوو داده بوددر ۱۵ آوریل ۱۹۴۶۶،  هوس در مقابل دادگاه بین‌المللی نظامی در نورمبرگ حاضر شده جزئیات جنایات خود را توضیح داد. در تاریخ ۲۵ می ۱۹۴۶ او به دادگاه عالی لهستان تحویل داده شد. در طی محاکمه، هنگامی که او را به قتل ۳٫۵ میلیون نفر متهم کردند، هوس واکنش نشان داد، «نه. تنها ۲٫۵ میلیون نفر؛ بقیه از بیماری و گرسنگی مردند.»

با نزدیک شدن ارتش سرخ هُوس گریخت و با نام «فرانز لانگ» در داخل آلمان مخفی شد. در ۱۹۴۶ به وسیله پلیس نظامی متفقین دستگیر شد و تحویل مقامات لهستانی گردید که در ۱۹۴۷۷ او را محاکمه کردند و محکوم به اعدام نمودند. در ۲ آوریل ۱۹۴۷، هوس به اعدام محکوم شد. حکم او در ۱۶۶ آوریل، در مجاورت کوره آدم سوزی اردوگاه سابق آشویتس اجرا شد.

هوس، در زمانی که به انتظار اعدام بود، خاطرات خود را نوشت. این نوشته‌ها در سال ۱۹۵۸ تحت عنوان دلال مرگ چاپ شد'.

 

رودلف هس

Bundesarchiv Bild 183-1987-0313-507, Rudolf Hess.jpg

رودلف هس

رودلف هس

 

رودلف والتر ریچارد هِس (به آلمانیRudolf Heß)(۲۶ آوریل ۱۸۹۴ - ۱۷ اوت ۱۹۸۷) در اسکندریه مصر متولد شد. رودلف هس یکی از چهره‌های مؤثر حزب نازی و معاون آدولف هیتلر به شمار می‌رفت. قبل از حمله آلمان نازی به شوروی هس در پروازی انفرادی به سوی اسکاتلند تلاش‌هایی را برای برقراری صلح با انگلستان انجام  داد، اما قبل از آنکه موفق شود هواپیمای وی توسط انگلیسی‌ها مورد هدف قرار گرفت و هس مجبور به فرود باچترنجات شد. وی دستگیر شد و پس از جنگ در دادگاه نورنبرگ به حبس ابد محکوم شد و تا پایان زندگی خویش در زندان بسر برد. تئوری‌های مختلفی در خصوص پرواز هس به بریتانیا وجود دارد از جمله خیانت به هیتلرو مذاکرات پنهانی، اما نازی‌ها در آن زمان و نئونازی‌ها بر این نکته اصرار دارند که رودلف هس برای مذاکره صلح و از طرف حزب نازی به سوی انگلستان پرواز کرد. هس نزد نئونازی‌ها از احترام خاصی برخوردار است.

هس در اسکندریه مصر از والدینی آلمانی، یونانی متولد شد. رودلف فرزند بزرگ خانواده شش نفری بود، پدررودلف فریدز اچ هس اهل آلمان و ایالت باواریا بود و مادر رودلف از اهالی یونان بود. خانواده رودلف هس در سال ۱۹۰۸ از اسکندریه به آلمان مهاجرت کرد. رودلف در مدرسه شبانه‌روزی ثبت نام کرد و به ستاره‌شناسیعلاقه داشت اما به اجبار پدرش مجبور شد برای کسب و کار به سوئیس برود. در زمان وقوع جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت سربازی در هنگ هفتم باواریا شد و موفق شد صلیب آهنی درجه دو نیز دریافت کند. وی چند بار  به شدت مجروح شد از جمله یک بار که به شدت از ناحیه قفسه سینه مجروح شد و دیگر نتوانست به عنوان سرباز پیاده به جبهه بازگردد بنابراین به نیروی هوایی منتقل شد و آموزش‌های هوانوردی و خدمت در اسکادران عملیاتی را با رتبه ستوان در ۱۶ اکتبر ۱۹۱۸ گذراند.

پس از جنگ جهانی اول هس به مونیخ بازگشت، وی در دانشگاه مونیخ ثبت نام کرد و در آنجا به مطاله علوم سیاسی، تاریخ، اقتصاد و جغرافیای سیاسی پرداخت. هس سپس به حزب تازه تأسیس نازی و آدولف هیتلرپیوست و در کودتای آبجوفروشی مونیخ شرکت کرد، هس دستگیر شد و به مدت هفت و نیم ماه به زندان افتاد. هس پس از آزادی به عنوان منشی خصوص هیتلربرگزیده شد او رونویسی و تا حدی ویرایش کتاب نبرد من را نیز به عهده داشت. هس پس از مدتی توانست به سومین شخصیت حزب نازی پس از هیتلر و هرمان گورینگ تبدیل شود. هیتلر برای پاسخ به افکار عمومی و همچنین انحراف مردم از یک حکومت دیکتاتوری رودلف هس را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. هس  توانست از این قدرت به دست آورده نهایت استفاده را بکند. وی در سرکوب مخالفان حزب و دولت نازی، و همچنین در تدوین و تهیه قوانین نورنبرگ نقش پررنگی را ایفا کرد. در دهه ۱۹۳۰ افکار هیتلر بیشتر به سمت یوزف گوبلز، هاینریش هیملر و هرمان گورینگ جلب شد و هس در حاشیه قرار گرفت. پس از حمله آلمان نازی بهلهستان، هیتلر اعلام کرد در صورتی که اتفاقی برای من بیفتدهس و گورینگ مسئول کنترل وضعیت کشور هستند.

 

 
لاشه هواپیما سقوط کرده رودلف هس

هس امیدوار بود آلمان نازی و انگلستان با هم صلح کنند و جنگ در اروپا تمام شود. وی میدانست برای خارج شدن از حاشیه و جلب نظر هیتلر به این صلح نیاز دارد زیرا اگر این اتفاق رخ میداد، آلمان نازی دیگر نیازی به جنگ  با انگلیس نداشت و قادر بود تمام توانش را در جنگ با شوروی به کار گیرد و به نوعی اروپا را از آن خویش مینمود، هس سرانجام در تاریخ ۱۰ مه ۱۹۴۱ ساعت ۶:۰۰ صبح به صورت مخفیانه از آوگسبورگ برای مذاکره با طرف انگلیسی به سمت اسکاتلند پرواز کرد، او میدانست که این سفر کاملاً یک طرفه خواهد بود و هواپیما سوخت  کافی برای بازگشت ندارد، پدافند انگلستان با وجود اینکه هواپیما را شناسایی کردند اما در کمال تعجب دستور داشتند که به آن شلیک نکنند، اون سپس در نزدیکی محل استقرار دوک همیلتون با برعکس نمودن هواپیما به بیرون پرید و با چترنجات به زمین نشست ، هس پس از فرود دچار شکستگی مچ پا شد. هس پس از دستگیری به دستور وینستون چرچیل به برج لندن منتقل شد، سپس دیداری کوتاه با وی صورت گرفت و چرچیل دستور داد هس مورد درمان قرار بگیرد، هس تا ۲۰ مه ۱۹۴۱ در برج لندن زندانی بود سپس به خانه‌ای منتقل شد و چرچیلدستور داد هر اطلاعاتی که می‌تواند مفید باشد را از هس دریافت شود. مأموران ام آی شش*معتقد بودند هس دچار بیماری روانی است و به همین جهت روانپزشکی را به دیدن هس آوردند، روانپزشک پس از معاینه اعلام کرد هس دیوانه نیست اما احتمالاً به دلیل شکست در مأموریت خود دچار افسردگی شدید شده است. هس در طول دوره زندان خود به نوشتن خاطرات روزانه مشغول بود. دولت آلمان نازی با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که هس قربانی توهماتی باقی‌مانده از جنگ جهانی اول است، هس در کتاب خاطرات خود در این باره می‌نویسد:

طبیعی است که باور این موضوع سخت باشد که من برای چه هدفی به انگلستان آمدم، من با یک تصمیم بسیار سخت مواجه شده‌ام. من فکر کردم می‌توانم از آمدن تابوت کودکان و سرازیر شدن اشک مادران جلوگیری کنم

 

 
دادگاه نورنبرگ، رودلف هس دومین نفر از سمت چپ

رودلف هس در دادگاه نورنبرگ که در سال ۱۹۴۶ برگزار شد از اتهام جنایت علیه بشریت و اعدام تبرئه شد، اما به خاطر جنایات جنگی به حبس ابد محکوم شد. البته به عقیده ی بسیاری از کارشناسان، شخصی که در دادگاه  حضور داشت رودولف هس واقعی نبود و بدل او بود،برای مثال، هس در جنگ جهانی اول از ناحیه ی سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما زمان دستگیری او در انگلستان و معاینه ی وی، هیچگونه آثار جراحت از جنگ در بدن وی یافت نشد، این نظریه اثبات میکند که چرا هس در دادگاه اعلام کرد که چیزی به یاد ندارد، هس قبل از آنکه به دادگاه برده شود اعلام کرد که از هیچ چیز متأسف نیست. وی در دادگاه ابراز کرد که دچار فراموشی شده اما تیم پزشکی قانع نشد، پس از مدتی هس اینطور وانمود کرد که حافظه خود را به دست آورده است. فرانک کلر*[۵] نگهبان زندان هس در خصوص رفتار هس در زندان می‌گوید «هنگامی که هس در حیاط زندان راه می‌رفت به سبک رژه نازی بر روی پاشنه پا راه می‌رفت.» بسیاری از مورخان و محققان ابراز کردند که حبس طولانی هس بی عدالتی بوده است. وینستون چرچیل در کتاب خود جنگ جهانی دوم، بخش سوم نوشته است:

وقتی به کل ماجرا نگاه می‌کنم، خوشحالم که در قبال هس هیچ مسئولیتی متوجه من نیست. هر قدر هم که هس به خاطر همراهی با هیتلر در جنگ گناهکار باشد، ولی این نکته را باید به یاد داشت که در  هر صورت هس به نوعی یک نماینده سیاسی بود و در آن زمان شاید انسانیت آن بود که به پرونده وی به چشم یک مورد پزشکی نگاه شود تا یکجنایتکار جنگی و درباره وی مراعات می‌شد

پرواز هس به سوی انگلستان باعث تردید استالین رهبر شوروی در خصوص انگلستان شده بود، در دیداری که بین استالین و چرچیل صورت گرفت استالین در خصوص همکاری انگلستان و آلمان نازی ابراز نگرانی کرد اما چرچیل منکر هر گونه همکاری با آلمان نازی شد. در دهه هفتاد کشورهای آمریکا، انگلستان و فرانسهتلاش‌هایی برای تجدید نظر در خصوص هس انجام دادند که با مخالفت شدید شوروی روبرو شد و آزادی هس ناکام ماند.

 

 
هِس در سلولش در زندان نورمبرگ

رودلف هس در تاریخ ۱۷ اوت ۱۹۸۷ در حالی که ۹۳ سال سن داشت در زندانی در غرب برلین درگذشت. گفته می‌شود وی در زندان و با استفاده از سیم برق مهتابی در سال ۱۹۸۷۷ خودرا حلق‌آویز کرد اما بعضی عقیده دارند وی به قتل رسیده است. پس از مرگ هس نئونازی‌ها در سراسر اروپا اقدام به راه پیمایی کردند و هر ساله در روز مرگ هس اقدام به راه پیمایی می‌کردند به نحوی که در سال ۲۰۰۳ تعداد ۵٬۰۰۰۰ نفر از نئونازی‌ها دست به راه پیمایی زدند و پس از آن در سال۲۰۰۴ تعداد آنها به ۹٬۰۰۰ تن رسید که پس از آن راه پیمایی در روز مرگ هس در آلمان ممنوع شد. هس آخرین بازماندهکابینه هیتلر بود.

نئونازیها از سرتاسر آلمان و اروپا در وونزیدل برای یادبود مارس و راهپیماییهای مشابه که هر ساله در سالگرد مرگ هس به وقوع می‌پیوست گرد هم می‌آمدند. این اجتماعات از ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ ممنوع بود و نئونازیها سعی کردند در شهرهای دیگر و کشورهایی نظیر دانمارک و هلند جمع شوند. تظاهرات در وونزیدل در ۲۰۰۱ قانونی شد. در ۲۰۰۵ با وضع قوانین سختگیرانه تر در آلمان تظاهراتها بار دیگر ممنوع شدند.

در سال ۲۰۱۱ اجاره ۲۰ ساله قبر هس به اتمام رسید و خانواده تقاضای ادامه ۲۰ ساله آن را کردند که رد شد.

قبر رودلف هس به دستور مقام‌های آلمانی و در جهت جلوگیری از تجمع نئونازی‌ها در مکان این قبر تخریب شد. هس در کلیسای لوتری در شهر وونزدیل دفن بود که با اجرای این دستور استخوان‌های باقی‌مانده از هس سوزانده و به دریا ریخته شد و قبر وی به طور کامل تخریب شد. هس تنها بازمانده نازی‌ها بود که دارای مقبره مشخص بود.

رودلف هس

رودلف هس

 

رودلف والتر ریچارد هِس (به آلمانیRudolf Heß)(۲۶ آوریل ۱۸۹۴ - ۱۷ اوت ۱۹۸۷) در اسکندریه مصر متولد شد. رودلف هس یکی از چهره‌های مؤثر حزب نازی و معاون آدولف هیتلر به شمار می‌رفت. قبل از حمله آلمان نازی به شوروی هس در پروازی انفرادی به سوی اسکاتلند تلاش‌هایی را برای برقراری صلح با انگلستان انجام  داد، اما قبل از آنکه موفق شود هواپیمای وی توسط انگلیسی‌ها مورد هدف قرار گرفت و هس مجبور به فرود باچترنجات شد. وی دستگیر شد و پس از جنگ در دادگاه نورنبرگ به حبس ابد محکوم شد و تا پایان زندگی خویش در زندان بسر برد. تئوری‌های مختلفی در خصوص پرواز هس به بریتانیا وجود دارد از جمله خیانت به هیتلرو مذاکرات پنهانی، اما نازی‌ها در آن زمان و نئونازی‌ها بر این نکته اصرار دارند که رودلف هس برای مذاکره صلح و از طرف حزب نازی به سوی انگلستان پرواز کرد. هس نزد نئونازی‌ها از احترام خاصی برخوردار است.

هس در اسکندریه مصر از والدینی آلمانی، یونانی متولد شد. رودلف فرزند بزرگ خانواده شش نفری بود، پدررودلف فریدز اچ هس اهل آلمان و ایالت باواریا بود و مادر رودلف از اهالی یونان بود. خانواده رودلف هس در سال ۱۹۰۸ از اسکندریه به آلمان مهاجرت کرد. رودلف در مدرسه شبانه‌روزی ثبت نام کرد و به ستاره‌شناسیعلاقه داشت اما به اجبار پدرش مجبور شد برای کسب و کار به سوئیس برود. در زمان وقوع جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت سربازی در هنگ هفتم باواریا شد و موفق شد صلیب آهنی درجه دو نیز دریافت کند. وی چند بار  به شدت مجروح شد از جمله یک بار که به شدت از ناحیه قفسه سینه مجروح شد و دیگر نتوانست به عنوان سرباز پیاده به جبهه بازگردد بنابراین به نیروی هوایی منتقل شد و آموزش‌های هوانوردی و خدمت در اسکادران عملیاتی را با رتبه ستوان در ۱۶ اکتبر ۱۹۱۸ گذراند.

پس از جنگ جهانی اول هس به مونیخ بازگشت، وی در دانشگاه مونیخ ثبت نام کرد و در آنجا به مطاله علوم سیاسی، تاریخ، اقتصاد و جغرافیای سیاسی پرداخت. هس سپس به حزب تازه تأسیس نازی و آدولف هیتلرپیوست و در کودتای آبجوفروشی مونیخ شرکت کرد، هس دستگیر شد و به مدت هفت و نیم ماه به زندان افتاد. هس پس از آزادی به عنوان منشی خصوص هیتلربرگزیده شد او رونویسی و تا حدی ویرایش کتاب نبرد من را نیز به عهده داشت. هس پس از مدتی توانست به سومین شخصیت حزب نازی پس از هیتلر و هرمان گورینگ تبدیل شود. هیتلر برای پاسخ به افکار عمومی و همچنین انحراف مردم از یک حکومت دیکتاتوری رودلف هس را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. هس  توانست از این قدرت به دست آورده نهایت استفاده را بکند. وی در سرکوب مخالفان حزب و دولت نازی، و همچنین در تدوین و تهیه قوانین نورنبرگ نقش پررنگی را ایفا کرد. در دهه ۱۹۳۰ افکار هیتلر بیشتر به سمت یوزف گوبلز، هاینریش هیملر و هرمان گورینگ جلب شد و هس در حاشیه قرار گرفت. پس از حمله آلمان نازی بهلهستان، هیتلر اعلام کرد در صورتی که اتفاقی برای من بیفتدهس و گورینگ مسئول کنترل وضعیت کشور هستند.

 

 
لاشه هواپیما سقوط کرده رودلف هس

هس امیدوار بود آلمان نازی و انگلستان با هم صلح کنند و جنگ در اروپا تمام شود. وی میدانست برای خارج شدن از حاشیه و جلب نظر هیتلر به این صلح نیاز دارد زیرا اگر این اتفاق رخ میداد، آلمان نازی دیگر نیازی به جنگ  با انگلیس نداشت و قادر بود تمام توانش را در جنگ با شوروی به کار گیرد و به نوعی اروپا را از آن خویش مینمود، هس سرانجام در تاریخ ۱۰ مه ۱۹۴۱ ساعت ۶:۰۰ صبح به صورت مخفیانه از آوگسبورگ برای مذاکره با طرف انگلیسی به سمت اسکاتلند پرواز کرد، او میدانست که این سفر کاملاً یک طرفه خواهد بود و هواپیما سوخت  کافی برای بازگشت ندارد، پدافند انگلستان با وجود اینکه هواپیما را شناسایی کردند اما در کمال تعجب دستور داشتند که به آن شلیک نکنند، اون سپس در نزدیکی محل استقرار دوک همیلتون با برعکس نمودن هواپیما به بیرون پرید و با چترنجات به زمین نشست ، هس پس از فرود دچار شکستگی مچ پا شد. هس پس از دستگیری به دستور وینستون چرچیل به برج لندن منتقل شد، سپس دیداری کوتاه با وی صورت گرفت و چرچیل دستور داد هس مورد درمان قرار بگیرد، هس تا ۲۰ مه ۱۹۴۱ در برج لندن زندانی بود سپس به خانه‌ای منتقل شد و چرچیلدستور داد هر اطلاعاتی که می‌تواند مفید باشد را از هس دریافت شود. مأموران ام آی شش*معتقد بودند هس دچار بیماری روانی است و به همین جهت روانپزشکی را به دیدن هس آوردند، روانپزشک پس از معاینه اعلام کرد هس دیوانه نیست اما احتمالاً به دلیل شکست در مأموریت خود دچار افسردگی شدید شده است. هس در طول دوره زندان خود به نوشتن خاطرات روزانه مشغول بود. دولت آلمان نازی با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که هس قربانی توهماتی باقی‌مانده از جنگ جهانی اول است، هس در کتاب خاطرات خود در این باره می‌نویسد:

طبیعی است که باور این موضوع سخت باشد که من برای چه هدفی به انگلستان آمدم، من با یک تصمیم بسیار سخت مواجه شده‌ام. من فکر کردم می‌توانم از آمدن تابوت کودکان و سرازیر شدن اشک مادران جلوگیری کنم

 

 
دادگاه نورنبرگ، رودلف هس دومین نفر از سمت چپ

رودلف هس در دادگاه نورنبرگ که در سال ۱۹۴۶ برگزار شد از اتهام جنایت علیه بشریت و اعدام تبرئه شد، اما به خاطر جنایات جنگی به حبس ابد محکوم شد. البته به عقیده ی بسیاری از کارشناسان، شخصی که در دادگاه  حضور داشت رودولف هس واقعی نبود و بدل او بود،برای مثال، هس در جنگ جهانی اول از ناحیه ی سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما زمان دستگیری او در انگلستان و معاینه ی وی، هیچگونه آثار جراحت از جنگ در بدن وی یافت نشد، این نظریه اثبات میکند که چرا هس در دادگاه اعلام کرد که چیزی به یاد ندارد، هس قبل از آنکه به دادگاه برده شود اعلام کرد که از هیچ چیز متأسف نیست. وی در دادگاه ابراز کرد که دچار فراموشی شده اما تیم پزشکی قانع نشد، پس از مدتی هس اینطور وانمود کرد که حافظه خود را به دست آورده است. فرانک کلر*[۵] نگهبان زندان هس در خصوص رفتار هس در زندان می‌گوید «هنگامی که هس در حیاط زندان راه می‌رفت به سبک رژه نازی بر روی پاشنه پا راه می‌رفت.» بسیاری از مورخان و محققان ابراز کردند که حبس طولانی هس بی عدالتی بوده است. وینستون چرچیل در کتاب خود جنگ جهانی دوم، بخش سوم نوشته است:

وقتی به کل ماجرا نگاه می‌کنم، خوشحالم که در قبال هس هیچ مسئولیتی متوجه من نیست. هر قدر هم که هس به خاطر همراهی با هیتلر در جنگ گناهکار باشد، ولی این نکته را باید به یاد داشت که در  هر صورت هس به نوعی یک نماینده سیاسی بود و در آن زمان شاید انسانیت آن بود که به پرونده وی به چشم یک مورد پزشکی نگاه شود تا یکجنایتکار جنگی و درباره وی مراعات می‌شد

پرواز هس به سوی انگلستان باعث تردید استالین رهبر شوروی در خصوص انگلستان شده بود، در دیداری که بین استالین و چرچیل صورت گرفت استالین در خصوص همکاری انگلستان و آلمان نازی ابراز نگرانی کرد اما چرچیل منکر هر گونه همکاری با آلمان نازی شد. در دهه هفتاد کشورهای آمریکا، انگلستان و فرانسهتلاش‌هایی برای تجدید نظر در خصوص هس انجام دادند که با مخالفت شدید شوروی روبرو شد و آزادی هس ناکام ماند.

 

 
هِس در سلولش در زندان نورمبرگ

رودلف هس در تاریخ ۱۷ اوت ۱۹۸۷ در حالی که ۹۳ سال سن داشت در زندانی در غرب برلین درگذشت. گفته می‌شود وی در زندان و با استفاده از سیم برق مهتابی در سال ۱۹۸۷۷ خودرا حلق‌آویز کرد اما بعضی عقیده دارند وی به قتل رسیده است. پس از مرگ هس نئونازی‌ها در سراسر اروپا اقدام به راه پیمایی کردند و هر ساله در روز مرگ هس اقدام به راه پیمایی می‌کردند به نحوی که در سال ۲۰۰۳ تعداد ۵٬۰۰۰۰ نفر از نئونازی‌ها دست به راه پیمایی زدند و پس از آن در سال۲۰۰۴ تعداد آنها به ۹٬۰۰۰ تن رسید که پس از آن راه پیمایی در روز مرگ هس در آلمان ممنوع شد. هس آخرین بازماندهکابینه هیتلر بود.

نئونازیها از سرتاسر آلمان و اروپا در وونزیدل برای یادبود مارس و راهپیماییهای مشابه که هر ساله در سالگرد مرگ هس به وقوع می‌پیوست گرد هم می‌آمدند. این اجتماعات از ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ ممنوع بود و نئونازیها سعی کردند در شهرهای دیگر و کشورهایی نظیر دانمارک و هلند جمع شوند. تظاهرات در وونزیدل در ۲۰۰۱ قانونی شد. در ۲۰۰۵ با وضع قوانین سختگیرانه تر در آلمان تظاهراتها بار دیگر ممنوع شدند.

در سال ۲۰۱۱ اجاره ۲۰ ساله قبر هس به اتمام رسید و خانواده تقاضای ادامه ۲۰ ساله آن را کردند که رد شد.

قبر رودلف هس به دستور مقام‌های آلمانی و در جهت جلوگیری از تجمع نئونازی‌ها در مکان این قبر تخریب شد. هس در کلیسای لوتری در شهر وونزدیل دفن بود که با اجرای این دستور استخوان‌های باقی‌مانده از هس سوزانده و به دریا ریخته شد و قبر وی به طور کامل تخریب شد. هس تنها بازمانده نازی‌ها بود که دارای مقبره مشخص بود.

ارمنی‌های جمهوری آذربایجان

ارمنی‌های جمهوری آذربایجان

ارمنیان از دوران باستان در منطقه آلبانیای قفقاز سکونت داشتند. جمهوری آذربایجان امروزی یازدهمین استان از پانزده استان پادشاهی ارمنستان بزرگ بوده است که نام آن پایتاکاراننام داشت. در دوران پادشاهان دودمان آرتاشسی این منطقه تحت تسلط تیگران بزرگ قرار داشت. تا قبل از سال ۱۹۸۹ میلادی بیش از ۴۰۰٬۰۰۰ ارمنی در جمهوری آذربایجان زندگی می‌کردند. فعالیت گسترده ارمنی‌ها از اواسط سده نوزدهم آغاز شده است. در سال ۱۸۵۱ میلادی جمعیت باکو ۷٬۴۳۱ نفر بود که ۴۰۵ نفر آن ارمنی بودند. هنگامی که در سال ۱۸۵۹ میلادی باکو به عنوان پایتخت کشور انتخاب شد، عواملی مانند استخراج نفت بین سال‌های ۱۸۷۰ تا ۱۸۸۰ میلادی و با توسعه رشد اقتصادی آن منطقه باعث افزایش جمعیت باکو و همچنین شهرسازی شد. ارمنی‌ها در شرکت‌های استخراج نفت مشغول به کار شدند و نقش مهمی را ایفا نمودند.

«هوانس میرزوئیان» معروف به ایوان میرزوئف یکی از بنیانگذاران صنعت نفت باکو بود. او شرکتی به نام برادران میرزوئف را تأسیس نمود که شرکتی مؤثر و پایدار در صنعت نفت جهان تبدیل شده بود. برادران میرزوئف (سوراخانی و ایوان میرزوئف) موفق شدند در سال ۱۸۷۱ میلادی در حوزه نفتی بالاخانی با استفاده ازمیله‌های چوبی، استخراج نفت در عمق ۴۵ متری روزانه ۲۰۰۰ متر مکعب نفت استخراج کنندوهمچنین در حوزه نفتی شهرستان آب شوران به تلاش سوراخانی دو کارخانه نفت سفید تأسیس شدوشروع به تولید ۱۶۰ هزارتن نفت سفید بالغ برارزش ۲۶۰هزار روبل روسیه شده بود.

پس از مرگ میرزوئف در سال ۱۸۸۵ میلادی همسر او «داریا» و پسرش «گریگوری» مسئولیت شرکت نفتی را برعهده گرفتند که تا سال ۱۸۸۶ میلادی سرمایه آن شرکت به ۲/۱ میلیون روبل رسید. این شرکت تا قبل از شروع قتل‌عام ارامنه باکو فعال بود.

تئاتر ارمنیان باکو در سال ۱۸۷۰ میلادی. آغاز به کار کرد، و آن زمانی بود که در خانه یکی از ثروتمندان ارمنی شهر به نام «کراسیلنیکیان» یک گروه تئاتر از دانش آموزان دبیرستان به رهبری «آواگ گریگوریانس» تشکیل شد. این گروه جنب و جوشی در تئاتر باکو پدیدآورد. تا پیش از آن عمدتاً روس‌ها در تئاتر فعالیت داشتند. رهبری این گروه از سال ۱۸۷۱ میلادی. با «گئورگ امیراقیان» بود. این گروه در طول فعالیت خود نمایش نامه‌هایی از جمله (نرسس بزرگ اثر وانانداتسی) ،(دریغ از پنجاه سکه طلای گم شده اثر آلاداتیان)، (اجاق ویران و باز هم یک قربانی اثر سوندوکیان) و (راهزنان اثر فریدریش شیلر) را اجرا کرد.

سامْوِل گریگوریان متولد ۱۹۰۷ میلادی در روستای شوش آرتساخ او شاعر ملی جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۸۴ میلادی و عضو شورای عالی آذربایجان شوروی بود. (۱۹۵۹–۱۹۸۵)

در گروه‌های تئاتر ارمنیان باکو بازیگران تأثیر چشمگیری بر ذهنیت مردم باکو گذاشتند. ارمنیان غیر از آثار کلاسیک و معاصر ارمنی، معروفترین نمایش‌نامههای نویسندگان روس و اروپایی را نیز به صحنه می‌بردند. در سال ۱۹۰۶ میلادی. «انجمن فرهنگی ارمنیان» با تلاش «ک. خادیسیان»، فعال اجتماعی و سیاسی ارمنی، در باکو بنیان نهاده شد. هدف این انجمن گسترش شبکه مدارس عمومی و تخصصی، پیشرفت زبان ارمنی، تئاتر، موسیقی،تندیس‌گری و معماری بود. این انجمن برنامه‌های سرود و تئاتر تشکیل می‌داد و به گسترش تئاتر ارمنیان در باکو یاری می‌رساند. با ابتکار گروه هنری این انجمن در سال ۱۹۱۲ میلادی. در قفقاز نخستین بار یک اُپرای کمدی اثر (چوخاجیان) به اجرا درآمد. فعالیت انجمن فرهنگی ارمنیان باکو در سپتامبر ۱۹۱۸ میلادی. در پی کشتار ارمنیان باکو پایان یافت.

در سال ۱۹۱۷–۱۹۱۰ میلادی، مجله‌ای به نام تئاتر و موسیقی به ابتکار و سردبیری آنتوان مائیلیان در باکو منتشر می‌شد و مردم را با فعالیت‌های فرهنگی ارمنیان باکو آشنا می‌کرد. در سال ۱۹۲۰ میلادی. مائیلیان رهبری استودیوی تئاتر و موسیقی شرقی را با بخش‌های ارمنی، آذربایجانی و روسی بر عهده داشت. این استودیو در سالهای بعد (بنیاد زاره) نامیده شد و تبدیل به آموزشگاه تئاتر شد. او در عین حال رئیس کنسرواتوار شرقی باکو و رهبر استودیوی موسیقی و نمایش بانوان آذربایجانی بود. مائیلیان برای کودکان نیز اُپرت و اُپرا نوشته و برای نمایش‌های تئاتر ارمنی و آذربایجانی موسیقی ساخته است. آهنگ ساز معروف آنوشاوان ترغوندیان نیز در باکو زندگی و فعالیت کرده و در سالهای ۱۹۳۸–۱۹۳۴ میلادی. رئیس کنسرواتوار باکو بوده است.

عاشوق‌ها نیز در موسیقی ارمنیان باکو جایگاه خاصی داشتند. آن‌ها از خانه به خانه می‌گشتند و در مسابقات عاشوق‌ها شرکت می‌کردند. معروفترین آن‌ها عاشوق «دونی» بود که استاد و آموزگار عاشوق‌های آن دوره شمرده می‌شد. عاشوق «صیاد» (پتروس ماداتیان) که در سده ۱۹ میلادی. می‌زیست نیز آوازه‌ای بلند داشت.

از سال ۱۹۲۰ میلادی «آ. ایانوسیان»، رهبر ارکستر نقش بزرگی در موسیقی باکو ایفا کرد. او بود که نخستین گروه نوازندگان موسیقی محلی آذربایجانی را بنیان نهاد. ارمنیان در عرصه هنرهای تجسمی نیز در شهر باکو حضور گسترده داشتند. در آنجا نمایشگاه نقاشی باشینجاقیان (۱۸۸۵ میلادی) و وارتگس سورنیانس برپا شد. این نمایشگاه‌ها رویداد بزرگی در زندگی فرهنگی شهر شمرده می‌شد. در مدارس ارمنی شهر درس نقاشی به عنوان درسی مستقل تدریس می‌شد. طراح نشان ملیجمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان نیز نقاش و گرافیست ارمنی «روبن شخکیان» بود. نقاش «آ. هوانسیان» نزدیک به نیم سده در آموزشگاه هنر باکو نقاشی تدریس کرده و در میان اندیشوران باکو بسیار احترام داشت.

اولین مدرسه ارمنی در باکو در سال ۱۸۶۰ میلادی با تلاش «دِر-غوُندیان» تأسیس شد. در باکو نیز مدرسه‌ای دخترانه به نام «هریپسیمه» و مدرسه مختص پسران به نام «مسروپیان» افتتاح شده. بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ میلادی ۸۰ مدرسه متوسطه ارمنی و یک دانشگاه و دانشکده و موسسات آموزشی متعددی در باکو وجود داشت. آخرین مدرسه ارمنی در باکو در سال ۱۹۸۳ میلادی بسته شد.

ارمنی‌های باکو نقش مهمی در اداره شهرها داشتند از اواسط سال ۱۸۴۰ میلادی «پاول پارسادان آرغوتیان»[پانویس ۱] شهردار باکو بود و در سال ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۰ میلادی نیز از اعضای هیئت منصفه در دادگاه دولتی در شهرستان شماخی بوده است. در سال ۱۸۵۳ میلادی دادستان کل منطقه باکو برعهده «لازاریان» بود که بعدها فرماندار شد.

در سال ۱۹۰۸ میلادی سرکنسولگری جمهوری آذربایجان در بلژیک برعهده «آیوازیان» و در ایتالیا برعهده «موتافیان» بوده است. در سال ۱۹۱۸ میلادی «غورغانیان» (کمیسر نظامی) و آرتاشس کارینیان به عنوان ناظر آموزش و پرورش فعالیت می‌کردند.

در سرشماری ۱۸۹۷ میلادی جمعیت کل باکو ۱۱۱٬۹۰۴ نفر بود که ۱۹٬۰۹۹ نفر آن ارمنی بودند. در سال ۱۹۷۰ میلادی، ۲۰۷٬۴۶۴ نفر ارمنی ساکن باکو بودند. در سال ۱۹۸۹ میلادی، بیش از ۴۰۰٬۰۰۰ ارمنی ساکن جمهوری آذربایجان بودند.

در سال ۱۸۶۴ میلادی. در باکو «سازمان خیریه ارمنیان» بنیان نهاده شد. با تلاش این سازمان نخستین چاپخانه ارمنی باکو در سال ۱۸۷۰ میلادی. تأسیس شد. با حروفی که از چاپخانه (انفیاجیان) تفلیس آوردند چندین کتاب به زبان ارمنی چاپ شد. چاپ خانه‌های «قصابیانس» نیز در سال ۱۸۷۶ میلادی. کار خود را آغاز کردند.

در باکو در سال‌های ۱۸۸۰ میلادی. نیز دو چاپ خانه ارمنی توسط «تِر-هُوهانسیان» و «قصابیان»، و در سال‌های ۱۸۹۰ میلادی دو چاپ خانه دیگر، یکی توسط «شهبازیان» و دیگری به نام «آرور» تأسیس شد. با تلاش سازمان خیریه ارمنیان باکو موزه نیز گشایش یافت و دست نوشته‌ها، کتاب‌های قدیمی و آرشیو خصوصی فعالان ارمنی جمع‌آوری شد. در سال ۱۸۷۰ میلادی. کتاب‌خانه‌ای تأسیس شد و در جوار آن از سال ۱۸۸۰ میلادی. سالن مطالعه نیز آغاز به کار کرد. در این کتاب‌خانه دو تن از نامداران فرهنگ ارمنی به نام‌های آلکساندر شیروانزاده (نویسنده) و آراکل باباخانیان (تاریخ‌شناس) کار کرده‌اند.در سال ۱۹۱۴ میلادی. این کتاب‌خانه دارای ۲۱۸۰۰ جلد کتاب بود و ۶۸ عنوان نشریه دریافت می‌کرد. از سال ۱۸۹۴ میلادی نیز در جوار کتاب‌خانه یک بنیاد ادبی تأسیس شد. در کل در سال‌های ۱۹۲۰–۱۸۷۲ میلادی در باکو نزدیک به ۳۰۰ عنوان کتاب، کتاب درسی و خبر نامه ارمنی چاپ شده که بیش تر آن‌ها به زبان ارمنی نوین بوده است.

در پایان سده نوزدهم و در آغاز سده بیستم میلادی ساخت و ساز شهری به طور همزمان با توسعه اقتصادی در شهر باکو توسعه گسترده‌ای یافت. با استخراج نفت به طور ناگهانی فرصت‌های اقتصادی تغییر گسترده‌ای یافت و ساخت ساز صنعتی–مسکونی و ساختمان‌های عمومی گسترش یافت؛ و در مقیاس وسیعی ساخت و ساز در شهرهای جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان نیز با افزایش سریع جمعیت گره خورد. معماران ارمنی که تحصیل کرده سن پترزبورگ بودند سبک جدیدی از معماری روسی را در شهر باکو طراحی و به اجرا درآوردند.

مهندس و معمار ارمنی به نام گابریل دِر-میکلیان یکی از بنیانگذاران معماری نوین در شهر باکو بود. او پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه معماری سن پترزبورگ در باکو مشغول به کار شد. آثار او عبارت اند از: «بیمارستان زنان و زایمان در سال ۱۸۹۹ در باکو، ساختمان وزارت باکو،بانک تجارت ۱۹۰۵ الی ۱۹۱۰، ساخت کلیساهای متعدد و چندین اثر دیگر.

سهم آقای نیکوقایوس بایِو در حوزه معماری و شهر سازی در توسعه باکو در آغاز قرن بیستم سهم بسزائی داشت. ساختمان تئاتر باکو در سال ۱۹۱۳ میلادی که در حال حاضر آکادمی ملی اپرا و تئاتر باله آذربایجان می‌باشد. مجموعه‌ای از مدارس و ورزشگاه و ساختمانهای مسکونی و ایستگاه راه آهن صابونچی در سال ۱۹۲۷ میلادی توسط او طراحی و ساخته شده است. از دیگر طراح و معماران معروف را می‌توان به: مهندس وارطان سارگسیان و فریدون آغالیان نام برد، که ساختمان‌های اسکان کارگران شرکت نفت در شهر مردکن و ساختمان خانه کارگر و ده‌ها ساختمان‌های دیگر را ساختند. 

خلج هاxalclar

 خلج هاxalclar

 قوم خلج یاقوم خلچ یا قوم خولج که برخی  براین باورند از  هیپتالیان هستند درواقع شعبه ای از یک قوم قدیمی ترک هستند که در مهر وموم های ۵۵۵ میلادی تحت عنوان خولیس نامیده می شدند.
این زمان قبل از ظهور ترکان واضمحلال حکومت هپتالیان در غرب آلتایی بود .خلج ها  به عنوان طرفدارام وفادار حکمرام ترکان غربی به نزدفرستاده روم آمدند .اصطخری محل اقامت خلج ها رادر ناحیه کابل ذکر کرده است امروزه خلج ها درافغانستان وایران ساکن هستند.
برهان قاطع می گوید خلج ها طایفه ای می باشنداز صحرانشینان وترکان هستند .خلج به گروهی از مردم  ودسته ای از ترک ها اطلاق میشود
محمودکاشغری در دیوان لغات الترک (که دراواسط قرن پنجم هجری تالیف شده) درشرح لغت ترکمان ،خلج ها را از اقوام  اوغوز ساکن.اویغورستان(سین کیانگ فعلی)می دانپ وبا اشاره به جدایی خلج هااز سایر ترکمانان آنان رادوقبیله از بیست وچهار طایفه ترکمن  دانسته است
 جز آنکه دوقبیله از خلج از ایشان ممتاز شدند وبه برخی چیزها لذا آن دو قبیله از خلج از ایشان ممتاز شدند وبه برخی چیزها:لذا آن دوقبیله در عدد ایشان شمرده نمی شوند .بسیاری از خلج ها درحمله یعقوب صفاری به افغانستان فتل عام شدند ولی در دولت سامانیان وغزنویام این تیره از ترکان وارد اردو شدند
 غوریان در لشکر کشی های خود از افراد قبیله خلج بهره می گرفتنپ وسلطان غیاث الدین  محمود موفق شد  درسال ۶۰٢ه/١٢۰۶م با مساعدت خلج ها رادر فیروز کوه قدرت را بدست آورد .
محل عمده سکونت خلج ها در غرب ایران هست که هنوز هم تحت نام خلجستان شناخته  می شود خلجستان از بخش های شهر قمهست که از شمال به جعفر آباد واز خاور وجنوب به حومه قم از جنوب باختری به شهرستان آشتیان واز باختربه شهرستان تفرش محدود می گردد  جمعیت بخش خلجستان براساس سرشماری سال ١٣٧۰برابر است بت ۱۴۲۸۸ نفر .منطقه ای کوهستانی که درجنوب غربی تهران در مسیر همدام ودرغرب ساوه واقع شده است وقسمت عمده شهرستان های اراک وساوه ودراستان مرکزی را دربر می گیرد نه تنها دراین منطقه بلکه درنواحی مجاور وافع درایالت بختیاری از مناطق زاگرس مرکزی روستاهایی به نام هایی مانند خلج آباد، خلج و نهرخلج از توابع شهرستان فریدن مشاهده می شود که حاکی از منزلگاههای قدیمی تر اعضای قبیله خلج هست همچنین در روستای چلوند وسیبلی شهرستان آستارا در بخش خلج محله نیز ساکن هستند و قسمتی از خلج ها هم در بوآنات استان فارس وقسمتی هم  در شهرستان بافت کرمان زندگی می کنند.

 

کشف بقایای اجساد 2500 ساله سربازان ایرانی در صحرای مصر

 
اين سربازان پس از هفت روز راهپيمايي در بيابان به منطقه‌اي مي‌رسند که هم‌اکنون با نام «الخرقه» شناخته مي‌شود، پس از آن بود که سربازان ايراني ناپديد شدند و هيچ کس اثري از آنها نيافت... «کامبيز»، فرزند کوروش پنجاه هزار سرباز را از منطقه «تبس» به «سيوا» فرستاد تا با طرفداران ـ بت پرست ـ معبد آمون در مصر که يکي از ساتراپ‌ها يا استان‌هاي ايران به شمار می‌رفت و سر به شورش برداشته بودند، مقابله کند.
در حالی که شاهد پیشنهاد‌های تأسفباری مبنی بر حذف تاریخ نیاکانمان و سلسله‌های پادشاهی ایران زمین از کتاب‌های تاریخی هستیم، گروهی از پژوهشگران بین‌المللی، با یکی از بزرگترین کشفیات تاریخی خود، سند دیگری بر حقانیت تاریخی و واقعیت هژمونی قدرت تمدن باستانی ایران بزرگ بر سرزمین‌های وسیعی از جهان قدیم صحه گذاردند.

به گزارش خبرنگار «تابناک» و به نقل از سایت «ام.اس.ان.بی.سی»، در این اکتشاف، در کنار بقایای اجساد سربازان تنومند، حجم بزرگی از تجهیزات نظامی از جمله سلاح‌های برنزی، دستبند‌های نقره‌ای، گوشواره‌ها به همراه صدها استخوان در یک منطقه عظیم بیابانی در منطقه صحرایی دور افتاده غرب مصر کشف شده که بر پایه  استنادات تاریخی، بقایای سربازان ایرانی کامبیز دوم، پادشاه هخامنشی ایران باستان ـ که اعراب نام او را به کمبوجیه تغییر داده‌اند ـ است. این سربازان در 525 سال پیش از میلاد مسیح بر اثر گرفتار شدن در یک توفان شن، زنده در زیر لایه‌های شن صحرا مدفون شده بودند.

در این باره، «داریو دل بوفالو»، عضو تحقیقات دانشگاه «لچه» ایتالیا به کانل دیسکاوری آمریکا گفته است: نخستین نشانه برای این موضوع را می‌توان در یادداشت‌های تاریخدان یونانی آقای هرودت دید.

این کشف، یکی از معماهای تاریخی را که توسط هرودوت مورخ یونانی گزارش شده حل کرده است. هرودوت ـ 484-425 پیش از میلاد ـ در کتاب تاریخ خود آورده است، کامبیز، فرزند کوروش، پنجاه هزار سرباز را از منطقه «تبس» به «سیوا» فرستاد تا با طرفداران ـ بت‌پرست ـ معبد آمون در مصر که یکی از ساتراپ‌ها یا استان‌های ایران به شمار می‌رفت ـ که سر به شورش برداشته بودند ـ مقابله کند.

این سربازان پس از هفت روز راهپیمایی در بیابان به منطقه‌ای می‌رسند که هم‌اکنون با نام «الخرقه» شناخته می‌شود و پس از آن بود که سربازان ایرانی ناپدید شدند و هیچ کس اثری از آنها نیافت.

هرودوت در تاریخ خود به باد‌های شدیدی اشاره می‌کند که همزمان با حضور ایرانیان از سمت جنوب وزیدن گرفت و گردباد‌ها و توفان‌های شن عظیم حاصل از آن سربازان ایرانی را در بر گرفت.

این گزارش می‌افزاید: داستان گم شدن ارتش کامبیز ـ کمبوجیه ـ در یادها ناپدید شد و هیچ ردپایی از سربازن ایرانی به دست نیامد تا اغلب دانشگاهیان آن را داستانی خیالی بپندارند.

اما اکنون دو دانشمند باستان‌شناس ایتالیایی ادعا می‌کنند که شواهد برجسته‌ای یافته‌اند که ارتش ایران در توفان شن‌ها دفن شده است. دو برادر ایتالیایی به نام‌‌ها «آنجلو» و «الفردو» کستیگلیونی که به خاطر کشف مشهور خود در بیست سال پیش در شهر تاریخی مصر، «شهر طلا»، معروفیت جهانی پیدا کرده بودند، ادعای جدیدی را مطرح کرده‌اند.

فیلم باستان‌شناسی که در فستیوال «روورتو» نشان داده شده، بیانگر تحقیق سه ساله و همچنین پنج سال اعزام هیأت باستان‌شناسی به این منطقه است. آنها در سال 1996 شروع به این فعالیت کردند که البته آنها آهن‌آلاتی را در نزدیکی «سیوا» پیدا کردند و در حالی که آنها روی منطقه کار می‌کردند، اجساد و استخوان‌های انسان‌های را در یک گودال یافتند که آنها این گودال را یک پناهگاه طبیعی در نظر گرفتند؛ آن یک صخره به طول 114.8 فوت و 5.9 فوت عرض و 9.8 فوت عمق یافتند. از این پناهگاه‌های طبیعی زیاد در صحرا یافت می‌شود، اما این یکی در آن منطقه تنها پناهگاه بوده است و اندازه آن برای پناه بردن و در امان ماندن از توفان شن مناسب است؛ اما فلزیاب‌های یک باستان شناس مصری، تعدادی خنجر برنزی و چندین کمان پیدا کرد.

هرچند آنها ابزارآلات کمی پیدا کردند، این ابزارآلات بسیار مهم بودند، چراکه آنها ابزار آلات ابتدای هخامنشیان بوده و عصر آنها به زمان کامبیز ـ کمبوجیه ـ برمی‌گردد که در یک منطقه نزدیک سیوا در زیر ماسه‌ها به دست آمده‌اند.

همچنین حدود یک‌چهارم مایل دورتر از پناهگاه تیم باستان‌شناسی نیز یک بازوبند نقره‌ای پیدا شده و همچنین گوش‌آویز و چندین حلقه که شبیه تکه‌های گردنبند بودند. تجزیه و تحلیل گوشوارها ـ البته بنا بر عکس‌های به دست آمده ـ نشان می‌دهد که آنها مطمئنا به دوران هخامنشیان تعلق داشته‌اند. حلقه‌های کروی که از نقره ساخته شده‌اند و یک آویز کوچک از نقره که در پنج قرن پیش از میلاد مسیح در ترکیه به دست آمده است، مشابه همین آویز است. آنها همچنین گورهای دست جمعی با هزاران استخوان سفید پیدا کرده‌اند و می‌گویند که بقایای لشکر کامبیز ـ کمبوجیه ـ نیز باید در این منطقه باشد.


با این اوصاف جا دارد که سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به همراه باستان شناسان ایرانی با تحقیقات و همکاری تنگاتنگ با دانشگاه «لچه» بتوانند به نحو احسن از این کشفیات جدید برای بها گذاشتن به فرهنگ و تاریخ کشور، کارهای لازم را برای همکاری دانشگاهی و فرستادن باستان شناسان ایرانی به کشور مصر انجام دهند. 

نقشه قلمرو ايران در دوره هخامنشيان ـ 500 سال پيش از ميلاد

 

اما در پايان، لازم به یادآوری است که چند پيامد بي‌اطلاعي عمدي و سهوي عامه مردم ايران و بسياري از دست‌اندر کاران فرهنگي کشور نسبت به فرهنگ، تاريخ و تمدن کهن ايران زمين را که سبب شده حتي مسئولان متولي حفظ ميراث فرهنگي از پاسداشت ميراث گرانبار نياکانمان غافل بمانند، برشماريم:

1- از وجود خانه و زادگاه نظامي گنجوي در روستاي «تا» در تفرش، حتي بسياري از مسئولان ميراث فرهنگي و مردم منطقه آگاهی ندارند. اين گونه است که مسئولاني که در هفته گذشته، قول بازسازی آثار تاريخي دولت باکو در گنجه و دیگر نقاط آن سامان را (که مدعي هستند نظامي گنجوي شاعر ملي آنها و نه ايرانيان است!) به آنان داده‌اند، خانه نظامي در ايران را به عنوان يک اثر ارزشمند تاريخي که به ويرانه‌اي تبديل شده، به حال خود رها کرده‌اند...

2- فراموش نکرده‌ايم که کوتاه زماني پس از کشف لوح سنگي حکاکي شده در جزيره خارک که به عنوان سندي تاريخي از نام خليج فارس و حاکميت تاريخي ايرانيان بر اين منطقه به شمار می‌رفت، دست‌هاي ناپاک ضد ايراني شبانه با پتک و تيشه به جان اين ميراث ارزشمند و سند تاريخي افتادند و آن را نابود کردند... 
  
3- ايرانيان ميهن دوست فراموش نکرده‌اند که مسئولان ميراث فرهنگي با تأکيد بر اين که چون اشيای تاريخي ارزشمندي در غارهاي تاريخي تنگه بلاغي نزديک پاسارگاد پيدا نکرده‌اند(!) پس اين غارهاي هخامنشي (به زعم آنان) ارزشي نداشته و اين گونه بود که مجوز ايجاد سد سيوند صادر شد که علاوه بر زير آب بردن و نابود کردن غارهاي تاريخي تنگه بلاغي با آبگیری کامل سد ، در دراز مدت سبب آسیب تدريجي به پاسارگاد، مقبره کوروش، هم خواهد شد.

4- بنا بر گزارش‌ها و عکس‌هاي ارسالي در هنگام بازسازی (!) مقبره کوروش در سال گذشته که با صدمه به اين بناي ارزشمند همراه بود، استخوان‌هاي کشف شده در سقف بنا ـ که به احتمال قوي بخش‌هايي از جسد کوروش بوده است ـ گفته می‌شود به وسيله مسئولان و کارگران مرمت کار در سطل زباله دور ريخته شده است!