از دفتر خاطرات يك زن زنداني

 از دفتر خاطرات يك زن زنداني

(خاطرات طاهره سجادی)
آزادي؛ بدون عفو ملوكانه
33 سال گذشته است، اما هنوز هم هر بوي سوختگي، طاهره را ياد مرد نيمه عرياني مي‌اندازد كه در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شهرباني، به تختي فلزي بسته شده بود و گوشت تنش، ذره ذره روي چراغ الكلي مي‌سوخت. هنوز هم هر شمعي، شعله ترسي كهنه را در دلش روشن مي‌كند از شب‌هايي كه موم داغ روي پوستش مي‌چكيد تا اعتراف كند، هنوز هم بعضي وقت‌ها طاهره، ناگهان از خواب مي‌پرد و خيال مي‌كند در تاريكي سلول انفرادي‌اش، چشم باز كرده است. هنوز هم او، در كابوس‌هايش مرد قوي‌ هيكلي را مي‌بيند كه مي‌خواست از ميان شلاق‌ها يكي را براي تن نحيف طاهره انتخاب كند. طاهره سجادي يكي از صدها زن زنداني پيش از انقلاب است كه حدود 4 سال از زندگي‌اش را در زندان‌هاي اوين، قصر و بدتر از همه، كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شهرباني گذرانده است، اما وقتي نوبت به نقل حوادث گذشته مي‌رسد، او هم از كلمات فرار مي‌كند و بسختي راضي مي‌شود چند خاطره كوتاه را از گذشته روايت كند. 
از چه سالي مبارزه عليه رژيم‌ پهلوي را آغاز كرديد و چند بار دستگير شديد؟
از سال 1341 و پس از ازدواج با آقاي غيوريان كه سابقه فعاليت‌هاي سياسي عليه رژيم [شاه] داشت، وارد جريان مبارزه شدم فعاليت‌هايم بيشتر بر پخش اعلاميه‌هاي امام و پناه دادن به مبارزان در منزل‌مان متمركز بود. اولين باري كه به همراه همسرم دستگير شدم، وانمود كردم زني خانه‌دار هستم كه از هيچ چيز خبر ندارم. آنها هم باور كردند و آزاد شدم؛ اما همسرم را نگه‌داشتند چون مطمئن بودند در مبارزه دست داشته است. دومين دستگيري‌ام 13 روز بعد بود. ديگر شك نداشتند با همسرم همكاري كرده‌ام. او در آن زمان، از شدت شكنجه با شوك الكتريكي فلج شده بود اما بازپرسي كه مرا با كابل مي‌زد، گفت: «شوهرت را كشتيم!‌ حيف كه نشد اطلاعاتش را بگيريم.» احتمالا انتظار داشت با شنيدن اين خبر متاثر شوم و روحيه‌ام را از دست بدهم، اما من خوشحال شدم. آنجا آدم‌ها را به قدري شكنجه مي‌كردند كه وقتي خبر شهادتشان را مي‌شنيدي، از اين‌كه ديگر درد نمي‌كشند خوشحال مي‌شدي بعد‌ها يك بار كه مرا از اتاق بازجويي بيرون آورده بودند و به سلول مي‌بردند، شوهرم را در يكي از اتاق‌ها ديدم و فهميدم زنده است. 
كدام دوره از سال‌هاي زندان، بر شما سخت‌تر گذشت؟
زندان هميشه سخت است. من يك سال و نيم در كميته مشترك،2 سال در اوين و 20 روز در زندان قصر بودم. اما كميته مشترك واقعا كابوسي دردناك بود. زندانيان آنجا، براي شكنجه شدن و تخليه اطلاعاتي نگهداري مي‌شدند. باورش سخت است اما 2 ماه در انفرادي بودم و آفتاب، يك‌سال از من دريغ شد. كتك خوردن در كميته مشترك، شب و روز نداشت. آنها حتي نيمه‌شب‌ها، ناگهان مي‌آمدند فرنچي را روي سر زنداني مي‌انداختند يا چشم‌هايش را مي‌بستند و براي شكنجه مي‌بردند. شكنجه‌ها متنوع بود. گاهي سوزن را زير ناخن زنداني مي‌كردند، بعضي وقت‌‌ها با اشياي نوك‌‌تيز، زخم‌هاي بدن زنداني‌‌ها را عميق‌تر مي‌كردند، بعضي وقت‌ها دندان يا ناخنشان را مي‌كشيدند يا از سقف آويزانشان مي‌كردند و شلاق مي‌زدند. بند‌هاي عمومي بي‌نور و پر از شپش بود و زندانبان‌ها ناچار مي‌شدند زيلوها را بيرون ببرند و سمپاشي كنند. زندان كاملا بوي تعفن مي‌داد. مرا هم با كابل يا شلاق مي‌زدند يا با موم مذاب مي‌سوزاندند يا موهايم را مي‌كندند. البته از نظر رواني هم سعي مي‌كردند تضعيفم كنند. گاهي خبر كشته شدن بستگانم را مي‌دادند يا مي‌گفتند بچه‌هايم را مي‌آورند و شكنجه مي‌كنند و يا تهديدهاي ديگر.
بزرگ‌ترين ترستان در كميته مشترك از چه بود؟
ترس از لو دادن مبارزان ديگر در خواب و بيداري همراهم بود. مي‌‌ترسيدم ناخواسته نام يكي‌شان را بر زبان بياورم كه البته اتفاق نيفتاد.
به نظرم تنهايي، حتي از شكنجه‌هاي جسمي هم سخت‌تر است. چطور 2 ماه در انفرادي دوام آورديد؟ در انفرادي به چه فكر مي‌كرديد؟
به چي فكر مي‌كردم؟! اصلا فرصت فكر كردن نبود. آنقدر مي‌زدند كه وقتي داخل سلول پرتم مي‌كردند، فقط درد مي‌كشيدم. آنجا در انفرادي آخرين تصاوير خودم را فراموش كردم. آخرين باري كه به ياد خودم افتادم، وقتي بود كه فهميدم صورت و بدنم پر از كورك‌هاي بزرگ و قرمز شده است. پس از آن ديگر به خودم نگاه نكردم. در انفرادي حتي نور هم نبود. روزهاي اول با خمير نان خشك، روي ديوارها خط مي‌كشيدم تا حساب و كتاب روزها و شب‌ها از دستم در نرود؛ اما يواش‌يواش روز و شب برايم يكي شد. ديگر چوب خط نكشيدم. فقط ديوار نوشته‌‌ها را مي‌خواندم. خودم هم سوره انشراح را با نان خشك روي ديوار نوشته بودم. اولين روزي كه وارد انفرادي شدم، سرم بشدت درد مي‌كرد، صداي قرآن شنيدم. گوشم رابه ديوار چسباندم. كسي با صدايي محزون قرآن مي‌خواند. گفتم: «اسمت چيه؟» گفت: «عليرضا» فهميدم جواني كم سن و سال است. گفت: «مورس بزن، پايين ديوار، جدول مورس هست.» جدول را پيدا كردم. نمي‌دانم نگهبان‌ها چطور آن را نديده بودند. با مورس با هم حرف زديم اما، مامورها فهميدند و سلولش را عوض كردند. هيچ وقت نفهميدم آن جوان كه بود. بعد از آن تنها شدم. چرا از خاطره‌هاي خوبم نمي‌پرسيد؟ خاطره خوب هم دارم.
خاطره خوب؟ ميان اين همه غصه؟
در كميته مشترك معمولا به كسي اجازه ملاقات نمي‌دادند؛ اما اگر دلشان به رحم مي‌آمد و اجازه مي‌دادند كسي ملاقاتي داشته باشد،‌ او خوردني‌هايي را كه خانواده برايش آورده بودند، بين بچه‌ها تقسيم مي‌كرد. يك روز كه در سلول عمومي مسوول تقسيم بودم، به يكي از بچه‌ها ملاقاتي خورد. خانواده برايش يك مشت كشمش و دو سه تا پرتقال آورده بودند. ما 8 نفر بوديم و من خوردني‌ها را بين بچه‌ها تقسيم كردم. به هر نفر، چند پره پرتقال رسيد و 8 تا كشمش، 4 تا هم اضافه ماند كه ناچار شديم هر كدامشان را نصف كنيم تا تقسيم‌ عادلانه باشد. اين تنها سرگرمي‌مان بود. باعث مي‌شد بعضي وقت‌ها لبخند بزنيم. 
تحمل شكنجه براي زنان به مراتب از مردان سخت‌تر است. اين پرسش شايد گستاخانه باشد، اما مي‌خواهم بدانم آيا از جنسيت شما در زندان سوءاستفاده نشد؟
نه. اين اتفاق براي من نيفتاد، اما در سال‌هاي پيش از ورودم به زندان، جسته و گريخته مطالبي در اين باره مي‌شنيدم كه با واكنش تند جامعه، ساواك آنها را كمتر كرد و اگر هم موردي پيش مي‌آمد، عيانش نمي‌كرد.
شواهدي وجود دارد كه ثابت مي‌كند صليب سرخ يك بار از كميته مشترك ديدن كرد. چطور آنها متوجه وضع اسفبار زنداني‌ها و شرايط نامساعد نگهداري‌شان نشدند؟
وقتي قرار شد ناظران صليب سرخ بيايند، ماموران ساواك، زنداني‌هايي را كه از شدت شكنجه وضع بدي داشتند از زنداني‌هاي ديگر جدا كردند و بردند، لباس‌هاي تميز تنمان كردند و به هر كداممان يك قاشق و حوله دادند. با اين همه سعي در مطلوب نشان دادن وضع ما، ناظران صليب سرخ پس از بازديد بهت‌زده مي‌گفتند حتي در اسپانيا - كه در آن زمان معروف به ديكتاتوري بود - چنين زندان مخوف و شرايط غيرانساني‌اي را نديده‌اند.
ازميان همه آدم‌هايي كه درزندان ديده‌ايد،تصوير كدامشان هميشه جلوي چشمتان است؟
كسي كه هميشه يادم است، دختركي است كه هرگز او را نديدم. يك شب كه در اتاق حسيني شكنجه مي‌شدم، صداي ضجه‌هاي دلخراشي را در ساختمان كميته مشترك شنيدم. بازجوهاي ديگر آمدند و براي حسيني تعريف كردند كه منوچهري دختري را با چادر شب كفن‌پيچ كرده، سر و ته پارچه را بسته و با كابل كتك مي‌زند. گاهي صداي جيغ‌هاي دخترك مي‌آمد كه «مي‌گويم، نزنيد!» اما ظاهرا اطلاعات دروغ مي‌داد كه باز كتكش مي‌زدند. ناگهان صداي جيغ‌هاي دخترك قطع شد و من حدس زدم كه احتمالا شهيد شده است. بعد از آزادي ديگر هيچ خبري از او نشنيدم. هيچ‌كس او را نمي‌شناخت.
آزادي شما همزمان با هجوم مردم به زندان‌ها بود يا پس از آن؟
با نزديك شدن به انقلاب و در سال آخر حكومت پهلوي، ساواك هم از مبارزه نااميد شده بود و شكست را پذيرفته بود، به همين دليل مردم دسته دسته آزاد مي‌شدند و من هم آزاد شدم. 
در لحظه خروج از زندان چه احساسي داشتيد؟
هم خوشحال بودم و هم كمي عصباني. 
عصباني چرا؟
وقت خروج از زندان رئيس زندان برگه‌اي را جلويم گذاشت كه روي آن را كاملا با دست پوشانده بود. گفت: «بايد زير اين برگه را امضا كني تا آزادت كنيم.» گفتم: «تا نخوانم، امضا نمي‌كنم!» بحثمان كه بالا گرفت ناچار شد متن را نشانم دهد. نوشته بود: «آزادي، با عفو ملوكانه!» حاضر نشدم برگه را امضا كنم. گفتم: «اصراري به آزاد شدن ندارم، برمي‌گردم سلولم.»
پس چطور آزاد شديد؟
كاملا بدون عفو ملوكانه!

روستای شگفت انگیز لی لی پوت ها در ایران

روستای شگفت انگیز لی لی پوت ها در ایران

 
روستای ماخونیک یکی از هفت روستای شگفت انگیز جهان است که به سرزمین لی لی پوتهای ایران شهرت دارد در این روستا کشیدن سیگار، دیدن تلویزیون و نوشیدن چای بنا به سنت و رسوم محلی ممنوع است.
 حتما تعجب خواهيد كرد وقتي بدانيد ايران هم جايي دارد شبيه لي لي پوت، سرزمين افسانه ای داستان گاليور، روستاي ماخونيك كه در اطراف شهرستان سربیشه واقع شده است، به دليل قد و قامت كوتاه ساكنان آن به لي لي پوت مشهور است گرچه اين روستاي كوچك، تنها به خاطر قد و قامت مردمانش مشهور نشده است، بلكه دلايل ديگري نيز دارد.
 
علت مشهورشدن روستاي ماخونيك در 142 كيلومتري شهرستان بيرجند واقع در استان خراسان جنوبی  آداب، رسوم و فرهنگ خاص مردمانش است.
روستای لی لی پوت
منطقه ماخونیک متشکل از ۱۲ آبادی است که روستای ماخونیک بزرگترین آنها محسوب می ‌شود. این روستا شامل ماخونیک، کفاز، چاپنسر، توتک، سفال‌بند، سولابست، لجونگ (سفلی و علیا)، کلاته بلوچ، دامدامه و میش نو، خارستو و جلارو است.
 
اهالی این روستاها از نظر مذهب، معیشت، شیوه زندگی و اوضاع اجتماعی وجه اشتراک زیادی با یکدیگر دارند اما غالب این روستاها اصل و نسب خود را از روستای ماخونیک می ‌دانند.
 
درباره وجه تسمیه روستا چندین قول وجود دارد، می‌ گویند که در گذشته‌ های بسیار دور عده‌ای ماموران دولتی به این روستا آمده و اهالی به گرمی از آنها استقبال نکرده‌اند و با آنها برخورد سردی داشته‌اند و آنها این نام را برای روستا انتخاب کرده‌اند.
برخی نیز می ‌گویند به دلیل وجود شکافی در کوه نزدیک روستا به آنجا ماده ماخونیک گفته می‌ شده که به مرور زمان به ماخونیک تغییر نام یافته است.
 
در برخی اسناد قدیمی که تاریخ نگارش آنها به ۳۰۰ سال قبل می ‌رسد، نام روستا مادخنیک ذکر شده است که مرکب از دو جزء «ماد» و «خنیک» است. ماد در زبان پهلوی و پارسی باستان به ماه تبدیل شده که یکی از معانی آن شهر و مملکت است و در مجموع به‌نام شهر ماخونیک است. درباره این روستا هیچ سابقه تاریخی مکتوبی وجود ندارد و فقط «کلنل چارلز ادوار دبیت» در کتاب سفرنامه خراسان و سیستان در دوره ناصرالدین شاه به توصیف منطقه ماخونیک پرداخته است.
 در روستاي ماخونيك نه تنها نحوه زندگي كه محل سكونت نيز ساده و ابتدايي است بلکه خانه هاي روستاييان نیز داراي شكل هندسي خاصي نيست و تمام امكانات زندگي دريك اتاق جاي گرفته است.
 آداب و رسوم ساكنان روستا از نحوه قضاوت تا شيوه كشاورزي و از چگونگي تقسيم ارث تا بازي‌ها همگي از گذشته‌هاي دور جريان داشته و اغلب آنها دست نخورده باقي مانده است.
روستاي ماخونيك پيش از اين به عنوان منطقه كوتوله ها مطرح شده بود چون اهالی کوتاه قد بوده و به زحمت قدشان از ۱.۴۰ تجاوز می کند، قد متوسط مردم اين روستا مي تواند ناشي از ازدواج فاميلي و نوع تغذيه آنها باشد.
یکی از عمده نشانه‌ های فرهنگی روستای ماخونیک مسکن است که در نوع خود جالب و قابل توجه است.
 بافت مسکونی روستا در دامنهٔ تپه و خانه‌ ها به طور فشرده‌ به‌ هم و در گودی زمین ساخته شده ‌اند، کف خانه حدود یک متر از سطح زمین پایین ‌تر است و دارای یک درب کوتاه چوبی است. برای رفتن به داخل خانه باید دولا شده و به زحمت خود را داخل خانه کرد،  اغلب یکی دو پله درگاهی را به کف خانه متصل می ‌کنند.
 هر خانه دارای فضاهایی همچون کندیک (مخزن نگهداری گندم و جو)، کرشک (اجاق گلی برای طبخ غذا)، طاق و طاقچه است.
 باید دانست عمده مصالح به کار رفته در مسکن روستا شامل سنگ، چوب و هیزم است، ظاهراً از آنجا كه هواي آن ناحيه سرد است مردم خانه ها را كوچك و كم ارتفاع مي سازند تا راحت تر گرم شوند.
 
با این حال خانه ‌های مسکونی آدم کوچولوهای ایران همچنان پابرجاست و خانه‌ هایی با ساخت امروزی و گاه شهری و دارای آجرنما، اگرچه قد برافراشته و خانه‌های تو سری خورده را در سایه خود قرار داده اما نتوانسته اند نگاه‌ها را از آن برگیرند. ماخونیک همچنان زنده است.
مردم ماخونيك تا 50 سال پيش، چاي نمي نوشيدند، شكار نمي كردند و اصلاً گوشت هم نمي خوردند و هنوز سيگار نمي كشند. مردم ماخونيك اين قبيل كارها را گناه مي دانستند، ورود تلويزيون به اين روستا به معناي ورود شيطان بود و اهالي تا چند سال پيش به تلويزيون مي گفتند شيطان. آنها هرگز اجازه نمي دادند كودكان پاي صفحه تلويزيون بنشينند و جادو شوند.
از ماخونيك تا مرز افغانستان در حدود نيم ساعت راه است و اهالي ماخونيك اصليت افغاني دارند كه در حدود سه چهار قرن پيش به اين ناحيه آمده اند و اينجا را براي سكونت انتخاب كرده اند، ازدواج فاميلي ميان كوتاه قدها و نوع تغذيه باعث شده كه افراد روستاي ماخونيك كوتاه قد باشند ولي چند سالي مي شود كه با تغيير وضعيت تغذيه اهالي و مصرف قرص و قطره آهن، نسل جديد بهتر شده اند.
 بر طبق شواهد چنین بر می آید که ساکنان روستا در ابتدا دامدار و عشایر بوده اند و در دوره های بعد در منطقه ماخونیک و به ویژه در روستای ماخونیک سکونت گزیده اند، وجود سنگ نگاره ای در نزدیکی قنات ماخونیک که نقش های چوپانی و بسیار قدیمی بر روی آن نقش بسته نیز گواهی بر قدمت سکونت در ماخونیک است.
 از آثار تاریخی ماخونیک می توان به سنگ سیاه (سنگ نگاره) ماخونیک، بنای برج و قلعه، برج گل انجیر، منزل سرگردونی، نادر مرده اشاره کرد.
 

مریم میرزاخانی

مریم میرزاخانی

 
 
مریم میرزاخانی (۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶–۲۴ تیر ۱۳۹۶ (۴۰ سال ریاضی‌دان ایرانی-آمریکایی[۳] و استاددانشگاه استنفورد بود. میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ به خاطر کار بر «دینامیک و هندسه سطوح ریمانی و فضاهای پیمانه‌ای آنها» برنده مدال فیلدز شد، که بالاترین جایزه در ریاضیات است. وی نخستین زن و نخستین ایرانی برنده مدال فیلدز بود  

زمینهٔ تحقیقاتی او مشتمل بر نظریه تایشمولر، هندسه هذلولوی، نظریه ارگودیک و هندسه هم‌تافته است.

مریم میرزاخانی در دوران تحصیل در دبیرستان فرزانگان تهران، برنده مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی در سال‌های ۱۹۹۴ (هنگ‌کنگ) و ۱۹۹۵ (کانادا) شد و در این سال به عنوان نخستین دانش‌آموز ایرانی جایزه نمرهٔ کامل شد. وی نخستین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت؛ نخستین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت؛ نخستین کسی بود که دو سال مدال طلا گرفت و نخستین فردی بود که در آزمون المپیاد ریاضی جهانی نمرهٔ کامل گرفت سپس در سال ۱۹۹۹ کارشناسی خود را در رشته ریاضی ازدانشگاه شریف و دکترای خود را در سال ۲۰۰۴ از دانشگاه هاروارد به سرپرستی کورتیس مک‌مولن از برندگان مدال فیلدز گرفت.[۸][۹]

از مریم میرزاخانی به عنوان یکی از ده ذهنِ جوان برگزیدهٔ سال ۲۰۰۵ از سوی نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا و ذهن برتر در رشتهٔ ریاضیات تجلیل شد. میرزاخانی برنده جوایزی چون جایزه ستر از انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۳، جایزه کلی و مدال فیلدز در سال ۲۰۱۴ بود. وی از یازدهم شهریور ماه ۱۳۸۷ (اول سپتامبر ۲۰۰۸) در دانشگاه استنفورد استاد دانشگاه و پژوهشگر رشتهٔ ریاضیات بود. پیش از این، او استاد دانشگاه پرینستون بود.

 

مریم میرزاخانی در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶ (۳ مه ۱۹۷۷) در تهران به دنیا آمد. پدرش احمد میرزاخانی مهندس برق و رئیس هیئت مدیره مجتمع آموزشی نیکوکاری «رعد» بود. او با اتمام تحصیلات ابتدایی با شرکت در اولین دوره جذب استعدادهای درخشان وارد دبیرستان فرزانگان تهران (زیر نظر سمپاد) شد. مریم میرزاخانی در سال‌های ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ (سال سوم و چهارم دبیرستان) از دبیرستان فرزانگان تهران موفق به کسب مدال طلای المپیاد ریاضی کشوری شد و بعد از آن در سال ۱۹۹۴ در المپیاد جهانی ریاضی هنگ کنگ با ۴۱ امتیاز از ۴۲ امتیاز مدال طلای جهانی گرفت. سال بعد یعنی ۱۹۹۵ در المپیاد جهانی ریاضی کانادا با ۴۲ امتیاز از ۴۲، رتبهٔ اول طلای جهانی را به دست آورد.

عبادالله محمودیان استاد دانشگاه صنعتی شریف و از مسولان برگزاری المپیاد ریاضی در گفتگویی پیرامون مریم میرزاخانی که در سالنامه شرق ۱۳۹۳ منتشر شده گفته:

در سال ۱۳۷۲ از دکتر حدادعادل درخواست کردم اجازه دهند ایشان (مریم میرزاخانی) در المپیاد شرکت کنند چون آن زمان فقط سال سومی‌ها امکان شرکت در المپیاد را داشتند و ایشان سال دوم بودند. در نهایت هم انتخاب شدند و سال بعد شرکت کردند و خانم میرزاخانی طی دو بار شرکت در المپیاد جهانی هر دوبار طلا گرفت. در ۳۰ تیر سال ۱۳۷۳ وقتی که از المپیاد برمی‌گشتند دکتر حدادعادل در سرمقاله روزنامه اطلاعات همه این ماوقع را نوشت.

مریم میرزاخانی اولین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت و همچنین اولین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت. وی اولین کسی بود که دو سال مدال طلا گرفت و اولین فردی بود که در آزمون المپیاد ریاضی نمره کامل گرفت.میرزاخانی دورهٔ لیسانس و فوق لیسانس ریاضی در دانشگاه صنعتی شریف طی کرد. وی در سال ۲۰۰۴ با اخذ مدرک دکترای دانشگاه هاروارد به سرپرستی کورتیس مک‌مولن، از برندگان جایزه فیلدز، در دانشگاه‌های پرینستون و استنفورد به تدریس مشغول شد. یک سال بعد در سال ۲۰۰۵ نشریه پاپیولار ساینس آمریکا او را به عنوان یکی از ۱۰ ذهنِ جوان جهان برگزید و تجلیل کرد. میرزاخانی مدتی در پرینستون درس می‌داد ولی بعد به استنفورد رفت و کار تدریس و پژوهش را در آن‌جا پی گرفت. او در شهریور ۱۳۸۷ (اول سپتامبر ۲۰۰۸) و در ۳۱ سالگی به درجه استادی و این دانشگاه رسید.

فعالیت‌ها و افتخارات

پرونده:Remise de la médaille Fields à Maryam Mirzakhani.webm
 
مریم میرزاخانی در حال دریافت مدال فیلدز از رئیس جمهور کره جنوبی

او به همراه ۹ محقق برجستهٔ دیگر در چهارمین نشست ۱۰ استعداد درخشان نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا مورد تقدیر قرار گرفت. به نوشتهٔ یواس‌ای تودی این فهرست ۱۰ نفره، شامل محققان و نخبگان جوانی است که در حوزه‌های ابتکاری مشغول به فعالیت هستند و با این حال معمولاً از چشم عموم پنهان مانده‌اند. این فهرست بر اساس پیشنهادهای ارائه شده از سوی سازمان‌های گوناگون، رؤسای دانشگاه‌ها و ناشران انتشارات علمی برگزیده شده‌اند. این محققان برجسته جوان در حوزه‌های گوناگونی از گرافیک رایانه‌ای تا ریاضیات و علوم ربوتیک، افق‌های تازه‌ای در مرزهای جهان اطراف ما گشوده‌اند که مریم میرزاخانی ریاضیدان ۳۹ سالهٔ ایرانی یکی از آنها است.

میرزاخانی در سال ۱۹۹۹ میلادی موفق شد راه‌حلی برای یک مشکل ریاضی پیدا کند. ریاضیدانان مدت‌های طولانی است که به دنبال یافتن راه عملی برای محاسبه حجم رمزهای جایگزین فرم‌های هندسی هذلولوی بوده‌اند و در این میان مریم میرزاخانی جوان در دانشگاه پرینستون نشان داد که با استفاده از ریاضیات شاید بتوان بهترین راه را به سوی دست یافتن به راه‌حلی روشن در اختیار داشت: محاسبهٔ عمق حلقه‌های ترسیم شده بر روی سطوح هذلولوی. میرزاخانی در تلاش است تا معمای ابعاد گوناگون فرم‌های غیرطبیعی هندسی را حل کند. در صورتی که جهان از قاعده هندسه هذلولی تبعیت کند، ابتکار وی به تعریف شکل و حجم دقیق جهان کمک خواهد کرد. در واقع مشکل این است که برخی از این اشکال هذلولی هم‌چون دونات و یا آمیب دارای ظاهری بسیار نافرم هستند که محاسبهٔ حجم آنها را به معمایی جدی برای ریاضیدانان مبدل کرده است. اما میرزاخانی با یافتن راهی جدید در واقع دست به یک ابتکار عمل بزرگ زد و با ترسیم یک سری از حلقه‌ها بر روی سطح این گونه اشکال پیچیده به محاسبه حجم آنها پرداخت. کاربردهای عملی اندکی برای پژوهش او وجود دارد ولی اگر مشخص شود که جهان توسط هندسه هذلولوی اداره می‌شود، کار او می‌تواند به تعریف دقیق شکل و حجم آن کمک کند.

میرزاخانی در سال ۲۰۰۹ به خاطر دستاوردهایش در ریاضیات برنده جایزه بلومنتال شد. در اعلامیه‌ای که انجمن ریاضی آمریکا به مناسبت برنده شدن این جایزه برای میرزاخانی منتشر کرد، دلیل گرفتن این جایزه مهم ریاضی، "خلاقیت استثنایی، و تز (دکترای) مبتکرانه که در آن، ابزارهای گوناگونی از هندسه هذلولویگرفته تا روشهای کلاسیک فرمهای اتومورفیک و تقلیل سیمپلکتیک برای بدست آوردن نتایجی در سه مسئله مهم ترکیب شده‌اند " عنوان شد.[۱۸] در این اعلامیه، این سه مسئله مهم به شرح زیر آمده‌اند:

۱. یک رابطه بازگشتی برای حجمهای وایل-پترسون در فضای پیمانه‌ای رویه‌های ریمانی.
۲. یافتن تقریبی مجانبی برای تعداد ژئودزیک‌های ساده بسته بر روی رویه‌های ریمانی هذلولوی با طول داده شده {\displaystyle L}L. تعداد این ژئودزیک‌ها، بر اساس نتایج میرزاخانی، برای طول‌های کمتر یا مساوی {\displaystyle L}L، رشدی مجانبی همانند {\displaystyle L^{6g-6}}L^{{6g-6}} دارند. در این فرمول، منظور از {\displaystyle g}g گونه رویه ریمانی مورد نظر است. این نتیجه، پیامدی از محاسبه حجمهای وایل-پترسون گفته شده در مورد ۱ است.

۳. اثباتی نو از حدس ویتن که پیش از آن توسط ماکسیم کانتسویچ در سال ۱۹۹۲ ثابت شده بود. میرزاخانی در اثبات جدیدش تفسیری تو از شمارش ژئودزیک‌ها در فضاهای پیمانه‌ای به دست می‌دهد.

در سال ۲۰۱۰، میرزاخانی، حدس «شار زلزله» ویلیام ترستن بر روی فضاهای تایشمولر را که مدتها پرسشی باز و بی پاسخ در ریاضی بود به اثبات رساند. این حدس می‌گوید که چنین شاری لزوماً ارگودیک می‌باشد.

میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ به همراه الکس اسکین و امیر محمدی ثابت کرد که ژئودزیکهای مختلط و بستارهای آنها، بسیار منظم هستند و نه بر خلاف انتظار نامنظم یا فراکتالی.[۲۰] به عبارت دیگر، بستارهای چنین ژئودزیک‌هایی جبری هستند و بنابراین، ویژگیهایی از جمله صلبیّت را دارا می‌باشند. اتحادیه جهانی ریاضی در مطلبی با نام «کار مریم میرزاخانی» این نتایج را چنین توصیف کرد: «یافتن این حقیقت، شگفت‌انگیز است که تصلب در فضاهای همگن، چگونه انعکاسی در فضاهای ناهمگنی همچون جهان فضای پیمانه‌ای دارد».عدد اردیش او ۳ است.دیدگاه وی دربارهٔ ریاضیات بدون علاقه داشتن به ریاضی ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید. اما زیبایی ریاضیات خود را تنها به شاگردان صبور نشان می‌دهد. پُرارزش‌ترین بخش [مطالعه ریاضی] لحظه‌ای است که می‌گویی آها! ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید. احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح. او در سال ۲۰۱۴ برندهٔ مدال فیلدز شد که بالاترین نشان علمی رشتهٔ ریاضیات است و هر چهار سال یک‌بار به دانشمندان برگزیدهٔ زیر ۴۰ سال اهدا می‌شود و از آن به نوبل ریاضیات نیز تعبیر می‌شود. وی نخستین زن و نخستین ایرانی بود که موفق به دریافت این جایزه گشت.

 

واکنش‌ها

 
تصویر مریم میرزاخانی در صفحهٔ یک روزنامهٔ شرق. هیچ‌یک از رسانه‌های اصولگرای ایران این خبر را در صفحه اول خود کار نکردند، با این حال روزنامه‌های شرق و ایران این موضوع را برای عکس یک خود برگزیدند، هرچند به علت ممنوعیت انتشار تصویر زنان ایرانی بدون حجاب، تصاویر میرزاخانی در روزنامه‌های ایران به شکل‌های مختلف سانسور یاروتوش شد. با این همه در حساب توییتری منتسب به حسن روحانی دو عکس با حجاب و بی‌حجاب از میرزاخانی کنار هم منتشر گردید.
  • توصیف رسمی کمیتهٔ مدال فیلدز: «چیره‌دست در گسترهٔ قابل توجهی از تکنیک‌ها و حوزه‌های متفاوت ریاضی، او تجسم ترکیبی کمیاب است از توانایی تکنیکی، بلندپروازی جسورانه، بینش وسیع و کنجکاوی ژرف.»
  • حسن روحانی رئیس جمهور وقت ایران در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ در پیامی که در صفحهٔ فیسبوک وی نیز منتشر شد، ضمن تقدیر از میرزاخانی، دریافت مدال فیلدز را به وی تبریک گفت.
  • رضا فرجی‌دانا، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری، علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران و محمدرضا عارف رئیس بنیاد پیشبرد علم و فناوری ایران در پیام‌های جداگانه‌ای موفقیت مریم میرزاخانی را در کسب برترین جایزه ریاضیات در جهان را به وی تبریک گفتند.
  • جیمز کارلسون از انستیتو ریاضیات کِلی (به انگلیسی: Clay Mathematics Institute) می‌گوید:میرزاخانی در یافتن ارتباطات جدید، عالی است. وی می‌تواند به سرعت از یک مثال ساده به دلیل کاملی از یک نظریه ژرف و عمیق برسد.

عضویت در آکادمی ملی علوم آمریکا

مریم میرزاخانی در مه سال ۲۰۱۶ به عضویت در آکادمی ملی علوم برگزیده شد. او نخستین ایرانی-آمریکایی است که به عضویت در این آکادمی برگزیده می‌شود.

سلیقهٔ سینمایی میرزاخانی بازتابی از ذات بدون مرز پژوهش اوست، که درگیر کاویدن «خصوصیات اشکال هندسی نامعمول» است. او می‌گوید: «گاهی مواقع احساس می‌کنم در یک جنگل بزرگ هستم و نمی‌دانم به کجا می‌روم؛ ولی به طریقی به بالای تپه‌ای می‌رسم و می‌توانم همه چیز را واضحتر ببینم. آنچه آن گاه رخ می‌دهد، واقعاً هیجان انگیز است.» فیلم مورد علاقهٔ او، داگویل، نگاهی خشن به آمریکای دوران رکود بزرگ است. وی گفته که در کودکی آرزو داشتهنویسنده شود. او گفت: «وقتی که بچه بودم رویایم این بود که نویسنده شوم. هیجان‌انگیزترین لحظاتم را به خواندن رمان می‌گذراندم، در واقع هر چیزی را به دستم می‌رسید می‌خواندم.» همسر وی یان وندراک، نیز دانشیار ریاضی دانشگاه استنفورد، و پژوهشگر سابق علوم کامپیوتر نظری مرکز تحقیقات آی‌بی‌ام و اهل جمهوری چک است و از او دارای یک فرزند به نام آناهیتا می‌باشد.

 

در اسفندماه ۱۳۷۶ اتوبوس حامل دانشجویان ریاضی شرکت‌کننده در بیست و دومین دورهٔ مسابقات ریاضی دانشجویی، که در آن تیم متشکل از میرزاخانی، ایمان افتخاری و حسین نمازی در آن رتبهٔ اول کشور را کسب کرده بودند، که از اهواز راهی تهران بود (مسابقات ریاضی دانشجویی در اهواز برگزار شد) به دره سقوط کرد و طی آن شش تن از دانشجوی نخبهٔ ریاضی دانشگاه صنعتی شریف شامل آرمان بهرامیان، رضا صادقی - برندهٔ دو مدال طلای المپیاد جهانی - علیرضا سایه‌بان، علی حیدری، فرید کابلی، دکتر مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی دانشجوی دانشگاه تهران که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بین‌المللی ریاضی بودند، جان باختند و مریم میرزاخانی از جمله دانشجویان بازمانده از این سانحه بود.

در تیر ۱۳۹۶ اعلام شد میرزاخانی به دلیل ابتلا به سرطان در بیمارستانی در آمریکا بستری است. یکی از نزدیکان او گفته است که حال وی وخیم است.میرزاخانی از چهار سال پیش به سرطان سینه مبتلا بوده، و این سرطان اکنون به مغز استخوان وی سرایت کرده است. پدر و مادر وی برای مراقبت از او به آمریکا رفته‌اند.

 

محمد علی نجفی مشاور ریاست جمهوری حسن روحانی به این پیشامد واکنش نشان داد و با بیان اینکه او جواهری برای زنان ایران و تمام زنان جهان است و گفت او به عنوان الگوی فروتنی و انسان دوستی در کنار توانمندی علمی و ذهنی است از همه خواست که برای سلامتی او دعا کنند.

وی در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۹۶ در اثر بیماری سرطان سینه درگذشت.

جوایز و افتخارات

  • مدال فیلدز ۲۰۱۴ سئول ("List of Fields Medallists")
  • جایزه بنیاد ریاضیات کلی در سال ۲۰۱۴ (Clay Mathematics Institute)[۵۱]
  • جایزه ستر از طرف انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۳[۵۲][۵۳]
  • جایزهٔ ای‌ام‌اس بلومنتال در سال ۲۰۰۹
  • Clay Mathematics Institute Research Fellow 2004.
  • Harvard Junior Fellowship Harvard University, 2003.
  • Merit fellowship Harvard University, 2003.
  • IPM Fellowship The Institute for theoretical Physics and Mathematics, Tehran, Iran, 1995-1999.
  • مدال طلا (با نمرهٔ کامل و نفر اول جهان). المپیاد جهانی ریاضی (کانادا ۱۹۹۵)
  • مدال طلا. المپیاد جهانی ریاضی (هنگ‌کنگ ۱۹۹۴)

حیات سیاسی و نظامی و مناسبات جعفر سلطان با انگلیس

حیات سیاسی و نظامی و مناسبات جعفر سلطان با انگلیس

 نویسنده: سعید حصاری

 
جعفر سلطان لهونی در اواخر دوره قاجار و تمام دوران سلطنت رضاشاه رئیس ایل اورامان لهون بود؛ و نقش پر رنگی در تحولات سیاسی و نظامی غرب کشور داشت. مناسبات و درگیری های او با دیگر رؤسای ایلات منطقه، روابطش با حکومت مرکزی ایران و مناسباتش با انگلیس او را در تاریخ محلی اورامان نامدار ساخته است.
ایل اورامان یکی از کهن ترین ایلات ایران در غرب کشور است. قلمرو این ایل که از ایلات یکجانشین بوده و مشخصات ایلی چندانی هم ندارد از شمال به مریوان، از جنوب به جوانرود، از شرق به کردستان و از غرب به عراق محدود می باشد. اورامان مرکب از دو بخش است: یکی اورامان لهون و دیگری اورامان تخت که به اصطلاح تخته قاپو هستند و ییلاق و قشلاق نمی کنند. اورامانیان خود را از نژاد ساسانی می دانند.(1) اشتغال اصلی اورامی ها، با توجه به اوضاع جغرافیایی منطقه، باغ داری است. زبان این ایل که به اورامی شناخته شده است از بازماندگان زبان های باستانی ایرانی است و زبان ادبی جنوب کردستان نیز هست.(2) واژه اورامان بر اساس کتب لغت کهن گونه ای آواز و خوانندگی است. ساختار سنتی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این ایل پیش از روی کار آمدن سلسله پهلوی منطبق با ساختار کلی سیاسی کشور بود و به همین دلیل چالشی با حکومت مرکزی نداشت. اما با برآمدن رضا شاه پهلوی و سیاست های ایل ستیزانه او، اورامانیان نیز در برابر اقدامات رضا شاه در حوزه ایلات مقاومت کرده و برخوردهایی را با دولت مرکزی داشتند.
دوران فرمانروایی جعفر سلطان مقارن با سال ترور ناصر الدین شاه قاجار (1313قمری) آغاز شد(3) و همان گونه که در پی خواهد آمد فعالیت های شورشی او بیشتر در واکنش به سیاست رضا شاه و تحریکات انگلیسی ها بوده است. دوران حکومت او مقارن بود با گسترش نفوذ انگلیس در مرزهای غربی و در عراق؛ به ویژه در محل هایی که نفت اکتشاف شده بود؛ چون کرکوک. جامعه ایران نیز در آستانه تحولاتی ژرف بود.
جعفر سلطان با آغاز جنبش مشروطه به طرفداری از این جنبش پرداخت.(4) حضور نیروهای عثمانی در مرزهای غربی پیش از انعقاد قرارداد 1914 میلادی، اشغال کشور توسط دولت های روس و انگلیس و حضور مأموران آلمانی و عثمانی در سال 1334 هجری قمری و وقوع جنگ اول جهانی، پیروزی انقلاب بلشویکی در شوروی به سال 1917 میلادی و تشدید حضور و دخالت انگلیس در ایران و مهمتر از همه انقراض سلسله قاجاریه و روی کار آمدن پهلوی، مهم ترین حوادثی بود که در دوران او روی داد و تمامی این رویدادها بر ایل اورامان تأثیر داشت و شخص جعفر سلطان که زعامت ایل را بر عهده داشت نقش پر رنگی ایفا نمود.
جعفر سلطان توانسته بود با ایجاد تفاهم در بین بازماندگان حوادث خونین پیشین و خاتمه دادن به خون ریزی های درونی و ایجاد زمینه های گسترش فعالیت های اقتصادی و آبادانی بر میزان محبوبیت خود در منطقه بیفزاید. رفتار فرمانروایان و حاکمان پیشین بیشتر بر آزار و اذیت زیردستان بود اما جعفر سلطان با درایت همه را گرد خود جمع کرده بود و با ایجاد جلسات مشورتی معمرین و بزرگان اورامان لهون در شورای ایل به انجام امور می پرداخت. این شیوه باعث نیرومندی بیشتر قوای او شده بود؛ چرا که با جمع آوری بیگ زادگان بی سرپرست و بازماندگان فرمانروایان، نیروی نظامی قابل توجهی در اختیار داشت؛ آن گونه که هنگام حرکت، حدود یک صد سوار از فرزندان و نوادگان و برادرزادگان همراه او بودند.(5) ساکنان اورامان لهون به نیکی از او یاد می کنند و این حسن رفتار، رضایت مشایخ منطقه را در پی داشت.(6)
او در مقر حکومت خود شهر نوسود، دارای عنوان مرزدار سرحدی بود و وظیفه گردآوری مالیات های محلی را نیز بر عهده داشت.(7)
از آنجا که ایل اورامان لهون از ایلات بزرگ کرد بود، جایگاه نسبتاً مهمی در سیاست های انگلیس در کردستان در دوران معاصر داشته است. بررسی رویدادهای تاریخی معاصر به ویژه در حوزه ایلات کرد بدون توجه به نقش عوامل انگلیس بیهوده خواهد بود.
سیاست انگلستان درباره خاورمیانه و سرزمین های کردنشین پس از جنگ اول جهانی اهمیت زیادی یافت؛ به ویژه با شکست نیروهای عثمانی در سال 1918 میلادی که برای خاورمیانه نقش تازه ای طراحی شد. نخستین اشاراتی که به این مرزهای جدید شده بود پیش از پایان جنگ در مکاتبات بین شریف حسین مکه و مک ماهون انگلیسی راجع به آینده سرزمین های عربی امپراتوری عثمانی منعکس است(8) از این زمان طرح تشکیل کشور مستقل کردستان نیز توسط انگلیسی ها شکل گرفت.(9) آرنولد توین بی مورخ مشهور انگلیسی نیز در این باره چنین پیشنهاد داده بود:« اگر بنا است واحدی به نام بین النهرین تحت حکومتی عربی با یاری انگلستان وجود داشته باشد در این صورت نتیجه طبیعی این امر این خواهد بود که کردستانی خودمختار نیز وجود داشته باشد و با یاری بریتانیا همان وظایفی را نسبت به بریتانیا انجام دهد که ایالت مرز شمال غرب (سرحد) نسبت به هند انجام می دهد.» او همچنین پیشنهاد داد کردستان عثمانی به حاکمیت ایران واگذار شود مشروط به اینکه کردستان خودمختار و از کمک خارجی بهره مند باشد.(10) در گزارش وزارت امور خارجه ایران به تاریخ 17 سرطان 1303، آمده است که انگلیسی ها « به تمام اکراد وعده داده اند... دولت انگلیس مسئول است که ملت کرد را مستقل نموده و استقلال آنها را محترم بشمارد.»(11)
بر اساس همین تحولات کردستان ایران و سران ایلات و عشایر کرد در برنامه های استعماری انگلیس قرار گرفته و تحریک و تلقین را دنبال و زمینه بروز شورش و ناآرامی ایجاد کردند. بر طبق گزارش های مربوطه، صاحب منصبان انگلیسی در این برهه با تمامی رؤسای کرد ایران، عراق و ترکیه در مذاکره بودند. اسماعیل آقا سیمیتقو یکی از آنان بود.(12)
انگلیسی ها بر آن بودند که همه ایلات و عشایر پراکنده و ناهمگون کرد را متحد نمایند. تمامی ایلات ایران از جمله ایلات اورامان و جاف و همچنین ایلات کرد کرمانشاه که با دیگر ایلات اختلاف مذهب داشتند نیز، از سوی انگلیسی ها به پیوستن به جنبش تجزیه طلبانه کرد تحریک و تشویق می شدند و تلاش زیادی برای الحاق آنان به اغتشاشات کردستان صورت می گرفت. یک گزارش ارسالی از غرب کشور حاکی است، انگلیسی ها برای به هم زدن وضعیت ایلات کرمانشاه و ملحق نمودن آنها به کردستان از هیچ گونه اقدامی خودداری نمی کردند؛ به طوری که قلخانی ها بالاخره به تحریک انگلیس ها شروع به اغتشاش کردند.(13)
این در حالی بود که به اذعان خود انگلیسی ها کردهای ایران به ویژه مناطق جنوبی کردستان ایران همچون مناطق اورامان و کرمانشاه با حکومت ایران مشکلی نداشته و متمایل بودند زیر پرچم ایران به حیات خود ادامه دهند.(14) البته پیشینه حضور انگلیس در ایران و روابط با بسیاری از خوانین و سران ایلات و قبایل همچون بختیاری ها و نارضایتی از حکومت های مرکزی همواره زمینه دخالت انگلیس را هموار می کرد.
بخشی از دلایل این قبیل تحریکات ایلات و به ویژه اکراد توسط انگلیس تسویه مسائل ایران و انگلیس بود. دولت انگلیس، که از دیرباز با بسیاری از ایلات و عشایر ارتباط داشت، در حل مسائل و اختلافاتش با دولت مرکزی از این روابط بهره می برد و با توجه به این که در این دوره مشکلاتی با حکومت ایران داشت بیشتر به ایلات نزدیک شد. مهم ترین این مسائل در اواخر قاجار و اوایل دوره پهلوی عبارت بودند از:
-مسئله بازپرداخت کمک های مالی ای که حکومت ایران در فاصله سال های 1914 تا 1920 از سفارت انگلیس دریافت کرده بود.
-جریان مربوط به اغتشاشات شیخ خزعل و حمایت انگلیس از او.
-شناسایی عراق از سوی ایران.
-اجازه پرواز خطوط هوایی انگلیس بر فراز مرزهای ایران.(15)
نزدیک بودن ایلات کرد به مرزهای غربی کشور تأثیر بسزایی در مناسبات ایران با انگلیس داشت؛ زیرا در غرب ایران، کشور تازه تأسیسی وجود داشت که علاوه بر آنکه تحت قیمومیت انگلستان بود، بخش مهمی از جمعیت آن نیز کرد بود. از سویی عشایر ناراضی با دیدن ناامنی و هجوم نیروهای مرکزی از مرزها می گذشتند و به نقاط امن عراق ( که تحت قیمومیت انگلیس بود) می گریختند و از سویی دیگر آنگاه که به کشور بر می گشتند این امکان را به دولت مرکزی می دادند که انگلیس را در معرض اتهام قرار داده و امتیازی به دولت برای کشمکش با دولتمردان انگلیسی در منازعات و اختلافات ذکر شده بدهند. تحرکات و تحریکات رؤسای کرد مثل جعفر سلطان و اسماعیل آقا سیمیتقو و سردار رشید را می توان در این چارچوب نیز تفسیر کرد.(16)
مورخ روس، ملیکف، بر این باور است که امپریالیست های انگلیسی، با حمایت از سران ناراضی و شورشی کرد همچون جعفر سلطان در پی کسب امتیاز بیشتر از حکومت ایران بودند و آن گاه که میان رهبران شورشی کرد و دولت سازش حاصل می شد انگلیسی ها از یاری سران شورشی دست می کشیدند؛(17)و یا با توافق ایران و انگلیس آتش این شورش ها نیز خاموش می شد. به طور کلی انگلیس در حدود سال های 1917 تا 1922 در مناطق کردنشین حضور فعالانه ای داشت. شروع این سیاست که در طرح تجزیه کردستان منعکس است موجب تقویت عده ای از رؤسای منطقه ای توسط عوامل انگلیس شد. پس از پایان جنگ اول جهانی و تثبیت نسبی کشورهای منطقه از شدت حمایت از طرح مزبور کاسته شد و مسئله کردستان صرفاً به ابزاری برای اعمال فشار بر کشورهای منطقه تبدیل شد.(18) مناسبات و حمایت گاه و بی گاه انگلیس از جعفر سلطان را نیز در این راستا می توان ارزیابی کرد.
انگلیسی ها در آن سال ها مرتباً با جعفر سلطان و دیگر خوانین اورامای ملاقات و با پرداخت مبالغ گزافی آنها را راضی نموده بودند که در مواقع ضروری عده کثیری سوار برای انجام مقاصد انگلیس آماده کنند و صاحب منصبان انگلیسی همواره با هواپیما در اورامان و مریوان تردد و با رؤسای عشایر مذاکره می کردند.(19) جعفر سلطان تا آخر فرمانروایی خود ماهیانه یکصد لیره از انگلیس دریافت می کرد و هر ماه فرستاده ای از سوی او برای دریافت آن به عراق می رفت.(20)
تیمورتاش (وزیر دربار پهلوی) در نامه ای به سر رابرت کلایو (وزیر مختار دولت انگلیس در ایران) با اشاره به سوابق برخی اقدامات انگلیس در دوران جنگ اول جهانی در ایران، انعقاد قرار داد 1919 و تشکیل پلیس جنوب، این موارد را باعث خدشه دار شدن وجهه آن کشور نزد ایرانیان می داند. وی متمرکز سازی را از مهمترین اهداف دولت ایران و هماهنگ با اهداف انگلیس می داند و می نویسد:
... به طور منطقی فرض را بر این می دانیم اگر دولتی در یک کشور اهداف خاصی را دنبال نکند ترجیح می دهد با نمایندگان دولت مرکزی به گفتگو بنشیند تا با یک نظام الیگارشی. مسلماً انگلستان چنین وضعی با ما دارد. به خصوص به دفعات به ما اطمینان داده است طرفدار ایرانی متمرکز و قدرتمند است و مهمتر از هر چیز ایرانی شکننده، بی قدرت، بدون سازمان و ابزار مقاومت به میدان بسیار خوبی برای گسترش اندیشه های جدید که در منطقه پیرامون خود احساس می کنیم تبدیل می شود. گسترش این اندیشه های جدید، جهان به ویژه قلمرو تحت نفوذ انگلستان را با تهدید روبرو می کند و این وضع به نظر من نمی تواند برای انگلستان زیاد به مصلحت باشد.(21)
تیمورتاش دخالت انگلیس در قضیه شیخ خزعل را مهمترین دلیل تضعیف سیاست انگلیس در دفاع از تمرکز گرایی ایران می داند و می افزاید:« دولت ایران متمرکز سازی کشورش را آنقدر موافق با منافع مشروع انگلیس می دید که انتظار چنین خلف وعده ای را نداشت.»(22)
وزیر دربار پهلوی با اشاره به نامه رابرت کلایو که نوشته بود:« در طی شورش های گوناگون قبایل بلوچستان، فارس، لرستان و بختیاری ها دولت بریتانیا موضع کاملاً بی طرفی اتخاذ کرده است» می پرسد دولت بریتانیا که ظاهراًَ در پی ایرانی قدرتمند است چه لزومی دارد پیمان بی طرفی خود را بشکند و به هواداری شورشیان روی آورد؟
او همچنین به این بخش گفته های کلایو که « نه تنها اسلحه ای برای ایلات و عشایر تأمین نشده...» اشاره کرده و عوامل انگلیس را بی گناه نمی داند. تیمورتاش در این نامه به اقدامات لورنس عربستان (جاسوس معروف انگلیسی) اشاره کرده و می گوید وقتی که مطبوعات یک کشور تحت قیمومیت انگلیس (عراق) مطالبی را درباره دست داشتن کلنل لورنس در شورش اکراد منتشر می کنند چرا این چنین نیندیشد.(23)
حوادث و وقایع سال های نخستین سلطنت رضا شاه پهلوی بیشتر به درگیری های مسلحانه با ایلات و عشایر سرکش، که تمایلی به پذیرش سیاست تمرکزگرایی در حوزه عشایر نداشتند، گذشت. بیشتر سران و رؤسای ایلات و عشایر که پیش از آن دارای استقلال و قدرت محلی نسبی بودند در برابر این سیاست رضا شاه که بعضاً به زور اسلحه و اجبار انجام می شد مقاومت می کردند. ایلات کرد گر چه به دلایلی اهمیت دیگر ایلات مهم کشور چون بختیاری ها و قشقایی ها را نداشتند، اما به هر روی مشمول اقدامات تمرکزگرایانه رضا شاه بودند و بسیاری از سرکردگان کرد در برابر این اقدامات پایداری کردند. جعفرسلطان دقیقاً به همین دلیل سر به طغیان و نافرمانی برداشت. به نظر می رسد با توجه به آنکه سلسله پهلوی نخستین خاندان حکومتگر ایرانی غیرایلی بود و تشکیل اولین حکومت کاملاً متمرکز را در سر داشت، برخوردش با ایلات اجتناب ناپذیر بود. لذا جنگ با ایلات یکی از مهمترین دغدغه های حکومت ایرانی بود. قشون تازه تأسیس ایران با اسمعیل (سمیتقو) در سال 1301، شاهسون ها در سال 1302، ایلات لر در سال های 1302 و 1303، شیخ خزعل 1303، کردهای خراسان 1303، ترکمن ها 1302، طوایف بلوچستان 1307 و عشایر جنوب در سال 1309-1307 در جدال بود.(24)
جعفرسلطان در ابتدای امر مخالفتی با پهلوی نداشت و مطیع دولت مرکزی بود؛ حتی در اجرای برخی اوامر دولتی همکاری می کرد. به گفته شیخ محمد مردوخ کردستانی، جعفرسلطان و پنج نفر از پسرانش حقوق ماهیانه از دولت پهلوی دریافت می کردند(25) و تا زمانی که خود او را به خلع سلاح مجبور کردند هیچ مخالفتی از سوی او بروز نکرد. مردوخ در نامه خود به جعفرسلطان او را دارای سوابق خدمت به دولت مرکزی دانسته است.(26) خود جعفرسلطان نیز در پاسخ این نامه، به سابقه اطاعت از دولت مرکزی و خدمتگزاری در راه دولت از راه سرکوب عشایر و اجرای اوامر دولت و دریافت خلعت و مواجب اشاره می کند.(27) حتی زمانی که سمکو (سیمیتقو)، شیخ صلاح الدین و فرامرزی نامی را به نمایندگی خود نزد جعفر سلطان اعزام و به او پیشنهاد داد از اورامان به قوای دولتی حمله کند و خود سمکو نیز از مهاباد به قوای دولتی حمله کرده و منطقه را از مأموران دولتی پاک کنند، جعفرسلطان این پیشنهاد را نپذیرفت.(28)
جعفرسلطان در جریان حوادث و رویدادهای منطقه بازیچه دست عوامل انگلیس شد؛ گر چه ایجاد و تقویت یک حکومت مرکزی وابسته از سوی انگلیس حمایت می شد و این مسئله به منظور جلوگیری از نفوذ همسایه قدرتمند شمالی، وجود منافع اقتصادی فراوان در ایران از جمله شرکت نفت ایران و انگلیس و نزدیکی به هند بود اما برای توسعه نفوذ در ایران بر آن بودند که در مقاطعی با سرگرم کردن حکومت مرکزی در مرزها و طغیانگری ایلات و طوایف، دولت را بیشتر به خود نیازمند و وابسته سازند. رویارویی جعفرسلطان با حکومت مرکزی که با حمایت ضمنی انگلیس همراه بود، از این دیدگاه قابل درک است.
از سوی دیگر تحرکات جعفرسلطان و سمکو و دیگران بیشتر در راستای حفظ قدرت محلی و حوزه اقتدار نسبی خود بود و هیچ نشانی از وجود ناسیونالیسم کردی و به تبع آن تجزیه طلبی نبود. لذا چنین به نظر می رسد که این شورش های کم دوام بی ارتباط با جریان سیاسی، بیشتر در حد و اندازه شورش های عشیره ای و محدود باقی ماندند؛(29) حسن ارفع درباره شورش های مناطق کردنشین ایران در سال 1308 و تفاوت آن با مبارزات کردهای عثمانی در سال های 1925، 1930 و 1937 میلادی می نویسد که هیچ گونه شباهتی میان این مبارزات نیست؛ چون شورش های کردهای ایران تنها برای حفظ اقتدار محلی و سلطه نسبی خود، و نه برای کسب استقلال و جدایی طلبی از خاک ایران، بوده است.(30)
جعفرسلطان در فاصله سالهای 1297 تا 1310 خورشیدی در منطقه ای از شرق حلبچه و شهرزور و از جنوب تا گردنه پلنگانه و مرز جاف جوانرود حکمرایی داشت.(31)
یکی از رویدادهای سال های نخستین فرمانروایی جعفرسلطان، درگیری با سران ایل جاف جوانرود بود. در این درگیری، که دلیل آن رقابت های منطقه ای بود، حسین خان ظفرالملک، حاکم اردلانی جاف جوانرود، با همدستی عبدالکریم بیگ، وکیل جوانرود در سال 1328 هجری قمری، اردویی برای سرکوبی جعفرسلطان اعزام کردند؛ اما نیروهای جعفر سلطان به فرماندهی افراسیاب بیگ برادرزاده جعفر سلطان قوای جوانرودی را شکست دادند.(32) این گونه درگیری ها با توجه به کثرت ایلات منطقه اجتناب ناپذیر بود.
برخورد با قوای عثمانی از دیگر وقایع قابل ذکر دوره ریاست جعفرسلطان است. در سال های آغاز فرمانروایی جعفرسلطان عده ای از سربازان عثمانی که برای خرید اجناس وارد خاک ایران شده بودند نسبت به اهالی اجحافاتی کرده بودند. جعفرسلطان به محض اطلاع از این قضیه دستور می دهد گوش آن افراد را بریده و به اردوی خود اعزام کنند. پس از این اقدام قوای عثمانی به قلمرو وی حمله کردند. جعفرسلطان دو ماه در برابر آنها مقاومت کرد و پس از چندی بسیاری از مناطق تحت سلطه عثمانی از قبیل موسکال، هوار، پالانیه و چند روستا را تصرف کرد و چون عثمانی درگیر جنگ اول جهانی بود و مجال پرداختن به جعفرسلطان را نداشت او بر قدرت نمایی خود افزود و در نتیجه بر اقتدار و نفوذ او بسیار افزوده شد.(33) پسران او نیز هر یک بر مناطقی حکم می راندند. این پسرها در مناطق تحت حکم خود قادر به هر کاری بودند و هرگونه مالیات و وجوهاتی را اخذ می کردند. آنها مطیع جعفرسلطان بودند، بدون این که وجهی به او بپردازند.(34) پیشروی نیروهای جعفرسلطان در دل متصرفات عثمانی که پس از تصرف بغداد توسط انگلیس روی داد، موجبات جلب توجه انگلیسی ها با جعفرسلطان شد و منزلت و مقام او را نزد آنان بیشتر کرد.(35)
درگیری های مرزی با عثمانی ها در سال 1332 قمری برابر با 1914 میلادی انجام شد. پیش از آن دولت انگلیس و عثمانی به جعفرسلطان مواجب پرداخته بودند که در مواقع ضروری از حمایت او در انجام برنامه های خود استفاده کنند. در این برهه که سیاست انگلیس مبتنی بر تغییر و تحول مرزهای خاورمیانه بود، جعفرسلطان و نیروهایش به مثابه مرزداران کشور اقدام کرده و مدتها با قوای عثمانی که به نواحی کردنشین ایران پیشروی کرده بودند به نبرد پرداختند.
یکی دیگر از وقایعی که در آن جعفرسلطان حضور داشت فتنه سالارالدوله بود. سالارالدوله پسر مظفر الدین شاه قاجار، که سودای سلطنت در سر داشت، شورش های چندی را انجام داد که بیشتر این شورش ها به پشت گرمی ایلات غرب کشور صورت می گرفت. او ابتدا در سال 1325 قمری به هواداران مشروطه خواهان به سوی پایتخت لشکر کشید که شکست خورد و در کنسولگری انگلیس در کرمانشاه پناه گرفت(36) و در نهایت مدتی در باغ عشرت آباد زندانی بود. شورش دوم او پس از فتح تهران توسط آزادی خواهان و به بهانه کمک به شاه مخلوع و سرکوب مشروطه خواهان بود که در سال 1329 قمری روی داد.(37)
سالارالدوله در غرب ایران سران ایلات و عشایر را گرد خود جمع و شروع به تجهیز قوا نمود. بسیاری از سران ایلات به او پیوستند از جمله جعفرسلطان. پس از کودتای سوم اسفند و اجرای سیاست تمرکز نیز، در اسناد و مدارک قشون و وزارت جنگ اخبار و اطلاعاتی حاکی از ارتباطات سالارالدوله و جعفرسلطان به چشم می خورد.(38) دولت انگیس بارها سالارالدوله را تحریک به اغتشاش در ایران کرده و کمک های مادی و معنوی فراوانی به او می کرد و در مواقع لازم نیز امنیت او را فراهم و زمینه نجات او را ایجاد می کرد و او را همواره در خارج از ایران نگه داشته و هر گاه سیاستشان اقتضا می کرد و بر آن می شدند که دولت وقت را مستأصل کنند او را به ایران می فرستادند. دولت انگلیس به او گذرنامه انگلیسی داده و بارها به او وعده تسلیم تاج و تخت ایران را داده بود.(39)
سالارالدوله همچنین در اواخر سال 1304 شمسی که در ترکیه بود، پس از آگاهی از انقراض قاجاریه به ایران آمده و مجدداً به جمع آوری نیرو پرداخت. او نامه هایی را با سرمارک سالارالدوله پادشاه ایران وارث تاج و تخت قاجاریه به اطراف می فرستاد.(40) دولت انگلیس که ابتدا از برنامه های سالارالدوله در کردستان حمایت می کرد پس از آنکه از ابعاد شورش در کردستان ایران و احتمال بازتاب آن در کردستان عراق بیمناک شد، از حمایت سالارالدوله دست کشید. سالارالدوله در نامه خود به سر هنری داده ضمن اشاره به این نکته که بدون همراهی انگلیس قادر به انجام کاری نیست ذکر کرده بود37 تن از رؤسا و کدخدایان کردستان مراتب تبعیت خود را اعلام داشته اند.(41) جعفرسلطان نیز یکی از این رؤسا بود که با سالارالدوله همراه شده بود. محمود خان دزلی در شرحی به همراهی سلطان لهون با سالارالدوله و انگلیسی ها اشاره کرده و بر این باور است که جعفرسلطان که نعمت دولت ایران را می خورد به انگلیس خدمت می کند و نوشتجات امیرلشکر غرب را تمسخر می کند.(42)
وزیر مستعمرات انگلیس ال امری در 15 شهریور 1305 در پاسخ سالارالدوله اظهار داشته بود:
من به عنوان نماینده دولت اعلیحضرت [پادشاه بریتانیا] که با دولت ایران روابط مودت آمیز دارد نمی توانم در مورد اموری که صرفاً به روابط [افراد یا طوایف ایرانی] با دولت ایران [مربوط] می شود با افراد یا طوایف ایرانی وارد هیچ گونه مکاتبه ای بشوم به ویژه آنکه تحت هیچ شرایطی نمی توانم اتباع ایران را به عدم وفاداری نسبت به کشور خودشان تشویق کنم.(43)
سالارالدوله بار دیگر، و برای آخرین بار، در شهریور 1306، اردویی را مرکب از تفنگچی های اورامانات به رهبری جعفرسلطان و پسرانش تهیه کرده و به قصد تصرف کرمانشاهان حرکت کرد و تا نزدیکی روانسر نیز پیش آمد. در آنجا هنگ پیاده گارد نادری و قوایی تحت فرماندهی سلطان گریش خان ارمنی که مأمور مقابله و سرکوب سالارالدوله بود به نبرد او رفته و با یاری اهالی منطقه او را شکست داده و سالارالدوله نیز به ترکیه فرار کرد.(44) سالارالدوله پس از آن دیگر هیچ وقت به ایران نیامد. در این شورش نقش انگلیس بسیار پر رنگ بود.
طی این سالها جعفرسلطان گاهی با دیگر سران منطقه متحد بود و گاهی نیز به توصیه انگلیس با آنان به نبرد می پرداخت. از جمله این سران، شیخ محمود برزنجی بود که مناسباتش با انگلیس افت و خیز بسیار داشت. اقدامات دولت انگلیس برای ایجاد مرزهای جدید در خاورمیانه به ویژه سرزمین های کردنشین پی آمدهایی در منطقه به دنبال داشت. برزنجی هم به واسطه دارا بودن مقام شیخ طریقت نقشبندی و هم به عنوان رهبر سیاسی و حامی طرح انگلیسی ایجاد کشور مستقل کردستان مورد توجه بسیار بود.(45) فعالیت های وی چه در مواقعی که با انگلیسی ها همراه بود و چه آنگاه که علم طغیان و شورش بر ضد تشکیلات انگلیس بر می افراشت درگیری کردهای ایران به ویژه سران اورامان و جعفرسلطان را نیز به دنبال داشت. بخشی از علل این تأثیرات به واسطه آن بود که اینان پیوندهای ایلی و ملکی با هم داشتند و بخشی از املاک سران کرد ایران در آن سوی مرزها واقع بود.(46)
شیخ محمود برزنجی که در سال 1918 (1297 خورشیدی) از سوی انگلیسی ها به سمت حاکم سلیمانیه برگزیده شده بود، در سال 1299 نمایندگان و عوامل انگلیس را از سلیمانیه اخراج کرد. در این واقعه بسیاری از سران اورامان با او همراه بودند. در جریان این درگیری ها مناطق اورامان ایران نیز بارها از سوی انگلیسی ها بمباران شد.
در این زمان که شیخ محمود در برابر انگلیسی ها علم طغیان برداشته بود انگلیسی ها برای سرکوب او با پرداخت پول، سران کرد را با خود همراه می کردند. طبق گزارشی در تاریخ 7 سرطان 1303 دو نفر صاحب منصب انگلیسی به اورامان رفته و با جعفر سلطان و محمود خان مریوانی ملاقات کرده و وجوهی را به آنان داده تا وقتی که قوای انگلیسی به سلیمانیه حمله می کنند، کلیه اورامی ها و مریوانی ها نیز حرکت و شیخ محمود را از دو طرف محاصره کنند.(47) پس از آن که دولت انگلیس توانست با تعیین مقرری، جعفر سلطان را از شیخ محمود جدا کند، دولت ایران نیز به شیخ محمود پناهندگی داد.(48) بعدها نیز هرگاه روابط شیخ محمود با انگلیسی ها حسنه می شد، رؤسای قبایل منطقه از جمله جعفرسلطان در مقابل دریافت مقرری مجدداً به درخواست انگلیس با شیخ محمود همراه می شدند. در واقع مناسبات شیخ محمود با انگلیسی ها و پشت گرمی او به کوهستان های اورامان و حمایت گاه و بی گاه سران کرد ایران از او و همچنین ارتباط با دیگر شورشیان ایرانی مثل سردار رشید اردلان و اسمعیل آقا سمکو زمینه های ارتباط و تماس بیشتر رؤسای عشایر با انگلیس را در پی داشت.
طبق گزارش فرمانده تیپ مختلط کردستان در تاریخ 13 آذر 1306، انگلیسی ها با جدیت فوق العاده در پی آن بودند که یک اطمینان حقوقی از شیخ محمود حاصل کنند و کلیه اکراد این حدود را تحت امر مشارالیه در آوردند تا در مواقع مقتضی طبق درخواست آنها قیام نماید. در این راه بسیاری از سران کرد چون محمود خان دزلی و جعفر سلطان را با پرداخت مواجب با خود همراه کردند.(49)
علاوه بر آن، هنگامی که انگلیسی ها با محمود خان دزلی، که رئیس طایفه بهرام بیگی اورامان و از هم فکران شیخ محمود برزنجی بود، درگیر بودند، جعفر سلطان با انگلیسی ها همکاری نمود و حتی به انگلیسی ها تعهد داد که با محمود خان دزلی نبرد و او را دستگیر کند.(50) سفارت بریتانیا در تهران طی نامه ای از وزارت خارجه ایران خواست که دولت ایران مانع از حمله محمود خان دزلی به حلبچه شود. اما گزارش های حکومت کردستان حاکی از آن بود که همه خوانین کردستان علی الخصوص خوانین اورامان و جعفرسلطان اطمینان داده اند چنین کاری انجام نخواهد شد و این قضیه شایعه ای بیش نیست. درخواست توام با تهدید انگلیس مبنی بر اینکه در صورتی که جلوی حمله محمود خان دزلی به پنجوین در خاک عراق گرفته نشود، با هواپیما به او حمله خواهد کرد حکایت از آن داشت که تحرکات اورامان فراتر از شایعه است؛ چون محمود خان دزلی طی مکاتبه ای ضمن تأیید این شایعات اظهار داشته بود از قورخانه دولتی برای مقابله با کفار انتظار کمک دارد و « در صورتی که دولت از من تصاحب نکند البته من هم صاحبی برای خود پیدا خواهم کرد.»(51)
به هر حال در جریانات مربوط به محمود خان دزلی که جعفرسلطان گاه با او متحد و گاه در نبرد بود، دخالت و نقش انگلیس هویدا بود. فرمانده تیپ مستقل کردستان گزارش می دهد بر اساس « اطلاعاتی هم که فدوی از ناحیه جعفرسلطانی ها و سایر عشایر اطراف تحصیل نموده... مأموران سیاسی دولت انگلیس در قضایای سلیمانیه و اکراد آن حدود دخالت هایی دارند... عشایر ایرانی نیز کاملاً از مأمورین سیاسی [انگلیسی] حرف شنوی داشته، به اظهارات آنها اطمینان و اعتماد کامل دارند. منجمله ویس کنسول [سلیمانیه] اطلاع می دهد جعفر سلطان راجع به استقلال کرد حکومت را تهدید و مفتش اداری سلیمانیه به حلبچه رفته او را ملاقات و به محل خود عودت می نماید. بدیهی است رجعت جعفر سلطان صرف نظر از تهدید نمودن حکومت که موضوع فوق را تأیید می نماید از همان نقطه نظر حرف شنوی است... در صورت اقتضاء به جعفرسلطان تذکر داده شود که به هیچ وجه نبایستی در قضایای دزلی مداخله و تقویتی نماید.»(52)
واقعیت این است که جعفر سلطان پیرو سیاست و هدف خاصی نبوده است. او به عنوان رئیس ایل با سه موقعیت و مسئله متفاوت در ارتباط بود که می بایست در آن میان قدرت ایلی خود را حفظ کند و در مواقع مختلف راهکارهای مختلفی داشته باشد. این سه موقعیت و مسئله عبارت بود از حکومت پهلوی و سیاست های انقیاد ایلات، شورشگران کرد و مسئله کردستان و مهمتر از اینها انگلیس و سیاستهایش در منطقه. او بر عکس بسیاری از رؤسای ایلات و عشایر چون قشقایی ها، بختیاری ها و لران که در بسیاری موارد سلطنت رضا شاه را مطلقاً نمی پذیرفتند و حتی برخی از آنان قرآن مهر کرده بودند که از رضا شاه اطاعت نکرده و او را به پادشاهی نپذیرند(53) مخالفتی با رضا شاه و دولت مرکزی نداشت و تنها وقتی که او را به خلع سلاح مجبور کردند علم طغیان برداشت. پیش از آن حتی بارها با مأمورین دولتی همکاری کرده بود. از جمله در سال 1305 خورشیدی که امیر عبدالله طهماسبی به منظور جلب نظر سران عشایر به ویژه اورامان لهون به منطقه وارد شد، توانست حمایت جعفرسلطان را به دست آورد. همچنین در همان سال، وقتی که نیروهای دولتی به فرماندهی سرهنگ اسدالله خان به رزاو رهسپار بودند، به دعوت سرتیپ محمد خان شاه بختی به کمک اردوی دولتی شتافت(54) و موقعی که در سال 1306 خورشیدی (ژوئن 1927) نیروهای دولتی برای خلع سلاح عشایر یاغی به همدان وارد شدند، محمد امین بیگ لهونی پسر جعفر سلطان به همراه محمود خان دزلی به یاری قوای دولتی رفتند.(55) در همین سال (1306) تعدادی از پسران جعفر سلطان در سنندج با رضا شاه دیدار کردند و حتی خود جعفرسلطان پیشنهاد کرده بود که در شوشمی واقع در سر راه سلیمانیه و حلبچه اداره گمرک تأسیس شود.(56)
اما مسئله دریافت حقوق توسط جعفرسلطان و پسرانش از انگلیس و اصولاً داشتن روابط با آن دولت همواره نگرانی هایی را به دنبال داشت(57) و با حمایت و تقویت او تسلط انگلیس می توانست مشکلاتی را موجب شود.
هنگامی که حکومت ایران بر آن شد که جعفرسلطان را خلع سلاح کند، عوامل انگلیس با او و بسیاری از سران منطقه در ارتباط بوده و اگر چه در مکاتبات خود همواره به رعایت حسن همجواری با دولت ایران و عدم ارتباط و حمایت سران متمرد تأکید داشتند، اما در حقیقت چنین نبود و به استناد بسیاری از شواهد و گزارش های موجود، کارگزاران انگلستان ارتباط گسترده ای با رؤسای ایلات داشته و شورشیان فراری به خاک عراق را زیر چتر حمایت خود داشتند و از استرداد آنها خودداری می کردند. در این باره کفیل وزارت امور خارجه عراق در گفتگو با سفیر ایران اظهار می دارد «آن قدر که در قوه ما است در تسلیم محمدرشید کرده و می کنیم و حتی دیروز هم کتباً امر دادم محمدرشید را تسلیم کنند ولی انگلیسی ها قویاً مخالفت می کنند و در جواب من اظهار کرده اند که مشارالیه عراقی است و در خاک عراق املاک زیاد دارد و نمی توان او را تسلیم نمود.»(58) همین مقام عراقی می افزاید رویه انگلیسی ها در اغتشاش کردستان رو به تزاید و هر روز به عناوینی مردم را تحریک و ترغیب علیه حکومت می نمایند.(59) محمد حسین بدیع، از کنسولگری ایران در بصره، در تاریخ 21 /2 /1309 گزارش می دهد کلنل لورنس جاسوس معروف عربستان در لباس کردی به کردستان رفته و خود را عبدالحافظ صلاح الدین، یکی از مشایخ طریقت معرفی و مشغول طراحی انقلاب در کردستان است.(60) طبق گزارش سفارت ایران در بغداد در تاریخ 26 /3 /1309 جاسوس های انگلیسی در کردستان در رفت و آمد بوده و بعضی از رؤسای اکراد ایران از جمله جعفرسلطان و محمود خان دزلی هر یک از انگلیسی ها شهریه دریافت کرده و پسر جعفرسلطان هم که ساکن عراق است از انگلیسی ها حقوق دریافت می کند.(61)
در تاریخ 9/9 /1309 جماعتی از اکراد در سلیمانیه تشکیل و با نظر و موافقت انگلیسی ها تلگراف هایی به حکومت عراق و مجامع بین المللی راجع به مجزی شدن از حکومت عراق و استقلال تام کردها مخابره نموده و چند مرتبه افراسیاب بیگ با بعضی از اولادهای جعفرسلطان هم در مجالس آنها حاضر شدند.(62)
چنین بر می آید که مأمورین عالی انگلیس در عراق به بهانه تشکیل کردستان مستقل دائماً مشغول اقدام و دسیسه بوده و ملاقات هایی با رؤسای اکراد ایران و ترکیه داشته و برای پیشبرد مقصودی که داشتند به وسایل مختلف محرک اکراد ایران و ترکیه شده تدریجاً فکر استقلال طلبی را در آنها تولید و تقویت نموده و با کمک های مادی و معنوی، آنها را وادار به شورش می کردند؛ چرا که بر این باورند که از این طریق زودتر به مقصود می رسند.(63)
ارتباطات جعفرسلطان با انگلیسی ها و ممانعت از خلع سلاح، باعث شد در سال 1310 دولت مرکزی برای سرکوب او اقدامات جدی انجام دهد. در 18 فروردین 1310، وزیر امور خارجه به وزارت جنگ می نویسد طبق گزارش ویس کنسولگری ایران در سلیمانیه، در اول فروردین ماه، جعفر سلطان به وسیله برادرزاده اش افراسیاب بیگ و وسایل دیگر، نامه هایی به مفتش اداری انگلیس ارسال داشته و درخواست کرده است با توجه به خدماتی که در این مدت به انگلیسی ها نموده اکنون که اولیای دولت ایران تصمیم گرفته اند که او را دچار صدماتی بنمایند، بنابراین در چنین موقعی تقاضا دارد که انگلیسی ها از او حمایت نمایند. مفتش مزبور هم چنین پاسخ داده که اگر نامبرده خدمتی نموده در مقابل هم شهریه و حقوق دریافت کرده است و ابداً حاضر برای کمک و حمایت نمی باشد و بهتر آن است که اوامر دولت شاهنشاهی را اطاعت نمایید. طبق همین مراسله، اظهار شده که انگلیسی ها همچنان از جعفرسلطان حمایت کرده و مواجب و حقوق او را پرداخت می کردند و جعفرسلطان مشغول خرید اسلحه و جمع آوری نیرو می باشد.(64)
در مهرماه 1310 رضا شاه به کرمانشاه رفته و به فرمانده هنگ کرمانشاه، سرهنگ حاجی علی رزم آرا، دستور داد به همراهی سرهنگ علی شاه مشترکاً از کرمانشاه و سنندج برای خلع سلاح جعفرسلطان حرکت کنند.(65) رضا شاه با توجه به آنکه در سال 1925 افرادی چون محمود خان دزلی، سردار رشید اردلانی و جعفرسلطان به سالار الدوله کمک کرده بودند خلع سلاح آنان را لازم می دانست. به گفته رزم آرا، جعفرسلطان در این تاریخ نود سال سن داشت و در نواحی پاوه، جوانرود و دیگر نقاط مجاور از کوچکترین نفوذ و قدرت دولت جلوگیری می کرد و اصول اداری او از دیگر عشایر به کلی متفاوت بود.(66)
در آذر ماه 1310 سرهنگ حاجی علی رزم آرا از کرمانشاه و سرهنگ علی شاه خان رحیمی از سنندج به طرف اورامان حرکت کردند. پس از یک ماه زد و خورد، منطقه لهون به تصرف قوای دولتی در آمد و جعفرسلطان و افرادش به عراق گریختند. سرتیپ صادق خان کوپال از طرف دولت ایران با دولت عراق تماس گرفته و خواستار تحویل جعفرسلطان و اعوانش شد. اما دولت عراق اظهار داشت از ورود جعفرسلطان به خاک عراق بی خبر است و او در کوههای ایران مخفی است.(67)
جعفرسلطان که خود و ایلش می بایست خلع سلاح می شدند، ادعا داشت باید آخرین فرد خلع سلاح شده در منطقه باشد. او در مکاتباتش با شیخ محمد مردوخ کردستانی که از جانب اردوی دولتی صحبت می کرد به این موضوع اشاره کرده است. پس از آن که در درگیری قوای دولتی به فرماندهی سرهنگ غلامحسین نیروهای جعفرسلطان متواری شدند (14 شعبان 1350)، مردوخ که از خاندانی معتبر و سرشناس در منطقه بود و خود نیز جایگاه برجسته ای داشت و در این درگیری ها با قوای دولتی بود به او چنین نوشت:
جناب امیرالامرا العظام آقای جعفرسلطان سردار معتضد حکمران لهون و مضافات دام اقباله بارها به شما نوشته ام این آخرین بار هم باز می نویسم که عصر عشایری و دوره ملوک الطوایفی سپری شده. تمام رؤسای عشایر ایران و امرای طوایف مملکت سر تسلیم به درگاه شاهنشاه عظیم الشأن پهلوی خم کرده همه مطیع و فرمانبردار شده اند. چه شده که شما با آن همه سوابق خدمت که دارید- پس خود را به پرتگاه بدبختی نزدیک می نمایید- هر چه زودتر لازم است که خود را مطیع و خدمتگزار معرفی نموده اوامر دولت را انجام دهید و گردن و دوش خود را از بار گران اسلحه آزاد و آسوده نمایید. سرپیچی و تمرد از اوامر پدرانه دولت جز بدبختی و مذلت نتیجه دیگری نخواهد داشت. جمعیت و قوای عشایری وقتی شکوه و شوکت دارد که تحت فرمان دولت باشد و گرنه صورت یخ را خواهد داشت که در مقابل اشعه آفتاب در قلیل زمانی آب شده نیست و نابود می شود. تشکیلات عشایری بی اساس و غیر قابل اعتماد است. اما به عکس اقتدارات دولت روزافزون و پایان ناپذیر است. پس در مقام خیرخواهی و صلاح اندیشی به شما می نویسم که هر چه زودتر رافت و عطوفت دولت را با آغوش باز استقبال نموده اسلحه خود را هر چه سریعاً به وسیله نماینده خودتان روانه شهر نمایید. من هم به موجب اطمینانی که از طرف حضرت فرمانده تیپ دارم به شما قول می دهم که تا حیات دارید با نهایت احترام و عزت به حکومت محل باقی بوده آسوده و راحت زندگانی نمایید. حقوقی هم که سابق به شما و کسان شما داده می شد در آتیه هم به عنوان حکومت و امنیه محل به شما خواهد رسید... من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم- خواه تو از سخنم پند گیر و خواه ملال. در خاتمه این نکته را هم به طور تأکید تذکر می دهم که تمام خوشبختی و بدبختی شما بسته به جواب همین مراسله است که اطاعت کنید یا تمرد نمایید دیگر خود دانید.(68)
پاسخ جعفرسلطان:
...دستخط مبارک که سراسر موعظه و نصیحت پدرانه بود زیارت شد. خاطر مبارک مطلع است اول کسی که برای خدمتگزاری دولت و سرکوبی عشایر این حدود حاضر شد بنده خانه زاد بودم که در نتیجه فداکاری و خدمت گزاری هم نائل خلعت و مواجب و امتیاز شدم. حالا چه واقع شده که جزو خائنین به شمار می آیم و از من اسلحه مطالبه می کنند. خود حضرت عالی می دانید که عشایر این حدود خارج و داخل با من دشمن هستند. هر آن دولت از عشایر هم جوار اسلحه پس بگیرد بنده هم حاضرم اسلحه خود را بار کرده تقدیم نمایم. اگر نه دشمنان بنده هم دارای اسلحه باشند بنده بی اسلحه چگونه می توانم در این سنگلاخ زندگانی نمایم. در دو صورت بنده حاضرم اسلحه را تحویل بدهم اول اینکه از تمام عشایر این حدود اسلحه را پس بگیرند. بنده هم بی گفتگو آنچه اسلحه دارم تقدیم می نمایم یا اینکه یک نفر مثل آقای آصف اعظم ضمانت بکند و به من اطمینان بدهد بنده خودم با اسلحه و خانه و بچه ام به شهر می آیم و اسلحه را تحویل می دهم قول و اطمینان رؤسای قشونی برای بنده نتیجه ندارد. امروز یک نفر رئیس محترم به بنده قول می دهد فردا او می رود و دیگری می آید. هیچ گوش به حرف و قول رئیس سابق نمی دهد و هرگونه بار ناطاقت گردن بنده می گذارد. غیر از این دو فقره اگر می دانید باز دولت دست بر نمی دارد دیگر بنده جز مهاجرت به خاک خارج تکلیف و چاره ای ندارم. بنده هیچ نگرانی از شخص اعلی حضرت قدر قدرت پهلوی ارواحنا فداه ندارم و به مراحم کامله ایشان کمال امیدواری را دارم. اما از مأموران اطمینان ندارم و بی اندازه از رفتار و معاملات آنها وحشت دارم که به هیچ چیز آنها نمی توانم باور کنم زیرا به چشم خودم می بینم هر که اطاعت می کند فوراً مأمورین برای ترقی خودشان او را ذیل و گرفتار می نمایند. چنانکه رزاوی ها به میل خودشان آمدند اطاعت کردند بعد مأمورین برای تحصیل منصب و رتبه و نشان آنها را یاغی قلمداد نموده آنها را حبس کردند. پس از آمدن رتبه و نشان آنها را مرخص کردند. برای محمودخان دزلی با قرآن قسم خوردند و به او اطمینان دادند. پسر او را هم بردند که خلعت و منصب و مواجب به او بدهند ناگه شبانه سر او ریختند او را آواره و دربدر ساختند. پس از قرآن دیگر بنده به چه چیز باور کنم. به سر خودتان قسم است تا اطمینان کامل حاصل نکنم جرئت ندارم اسلحه را از خودم دور کنم. دیگر صاحب اختیار هستید اگر دولت بنده را برای چاکری و غلامی لازم دارد باید وسایل اطمینان برای بنده فراهم بیاورد و یکی مثل آصف اعظم ضمانت بکند که بی وحشت اسلحه خود را تقدیم نمایم.(69)
باید توجه داشت که بسیاری از اهالی و اقشار مختلف مردم با خلع سلاح ایلات و عشایر که معمولاً اجحاف بسیار به اهالی روا می داشتند موافق بودند اما نحوه اجرای این برنامه توسط نظامیان که مرتکب خشونت هایی می شدند اعتراض هایی را به دنبال داشت. دهقانان، بازرگانان و شهرنشینان کردستان از گروه هایی بودند که از خلع سلاح عشایر حمایت می کردند. یحیی صادق وزیری درباره تلقی اهالی سنندج از برنامه خلع سلاح می گوید این برنامه با استقبال اهالی مردم سنندج به ویژه بازاریان و تجار همراه بود. چون پیش از آن مردم قربانی تجاوزات و غارت گری های عشایر مندمی، گلباغی، جاف، لهونی و غیره بودند و اجرای این برنامه رونق اقتصادی و استقرار امنیت را به دنبال داشت، به همین دلیل اهالی به آن روی خوش نشان دادند.(70) خود رزم آرا در این باره می گوید اهالی منطقه به اجبار و در نتیجه فشار جعفرسلطان با او همراه شده اند.(71) با توجه به آنچه گفته شد بیشتر مخالفان خلع سلاح، سران ایلات و عشایر بودند که قدرت و نفوذ خود را در خطر می دیدند، اما اهالی به اجرای این برنامه و بهبودی اوضاع امیدوار بودند. در واقع نحوه اجرای این برنامه و غارت گری های نظامیان که طی آن مرتکب آزار و اذیت می شدند موجب مخالفت می گردید. همان طور که بعد از خلع سلاح عشایر و تیره های گلباغی، مندمی، لهونی و مریوانی، همه اموال آنها غارت شد.(72) این اقدامات باعث شد سران ایلات همچون محمدرشید خان قادرزاده، جعفر سلطان لهونی، محمود خان دزلی و محمود خان کانی سانانی پس از مقاومت بسیار، به عراق که تحت قیمومیت انگلیس بود پناهنده شوند و در قبال دریافت حقوق از شرکت نفت انگلیس و عراق و وزارت امور خارجه انگلیس به راحتی در دام امپریالیسم انگلیس در آمده و در راستای اهداف آنان اقدام کنند.
درباره ارتباط جعفرسلطان با انگلیسی ها رزم آرا می نویسد:
جای تردید نبود که سیاست های خارجی نیز داخل می گردید چه جعفرسلطان با ائتلافی که با انگلیسی ها داشت از اول زد و خورد، فتح الله بیگ پسر خود را نزد آنها در سلیمانیه فرستاده و کسب تکلیف نموده بود و آنها جواب داده بودند که حالیه کمک کردن نسبت به شما غیرمقدور ولی در اول بهار چون سیاست تغییر حاصل خواهد نمود کمک خواهد شد مشروط به آنکه تا آن موقع پایداری نمایید.(73)
در اواخر آذرماه 1310 جعفرسلطان و کلیه بیگ زادگان و اعوانش به عراق رفته طبق قراردادهای دو جانبه، دولت عراق می بایست آنها را تحویل ایران می داد. رزم آرا در تاریخ 29 آذر به کنسول ایران در سلیمانیه چنین نوشت:
اطلاعاً زحمت می دهد پس از چندین زد و خورد بالاخره قوای اشرار متواری، نوسود و سایر نقاط مهم آنجا به تصرف قوای دولت علیه در آمده. جعفرسلطان با پانزده نفر پسران و تقریباً چهل نفر نوکرهای خود به طرف پالانیه منزل حاجی محمد علی وارد، مصمم بوده است محرمانه به طرف سلیمانیه حرکت کرده خود را تسلیم مأمورین دولت بریتانیا نمایند. زن و بچه خود را نیز به دکاشیخان اعزام کرده است. مراتب به مأمورین طویله حلبچه اطلاع داده شد چون بایستی اشرار مذکور دستگیر و تسلیم دولت گردند لازم است جنابعالی فوری داخل در مذکره شده اقدامات اساسی برای دستگیری اشرار مذکور پس از ورود به سلیمانیه بفرمایید.(74)
مأموران انگلیسی همواره در مکاتبات خود چنین ادعا می کردند که مخالف نافرمانی های جعفرسلطان هستند. از جمله وزیر مختار انگلیسی در عراق به جعفرسلطان توصیه کرده است که از حمله به نیروهای ایرانی امتناع کند. او همچنین از دولت ایران می خواهد که اگر جعفرسلطان زندانیان را آزاد، اموال به غارت برده را مسترد، از اعمال خود اظهار پشیمانی و حاضر شود که از دولت ایران اطاعت کند دولت ایران او را عفو کند. او همچنین قول می دهد اگر جعفرسلطان نصایح او را نپذیرد دیگر به نفع او اعمال نفوذی با دولت ایران نخواهد کرد.(75)
در گزارش های سالانه سفارت بریتانیا نیز درباره تحولات ایران در سال 1310 آمده است، جعفرسلطان با کمیسرهای بریتانیا در بغداد مکاتبه دارد و با تأیید وفاداری سابق به انگلیس خواستار حمایت انگلیس از خود شده است. ولی به درخواست وی چنین پاسخ داده شده که دولت انگلیس نمی تواند از او حمایت کند و به او توصیه شده بود خود را تسلیم دولت ایران کند.(76) وزیر مختار انگلیس در ایران هم اظهار کرده بود کمیسر عالی انگلیس جعفرسلطان را تهدید کرده است که اگر چنانچه تمکین نسبت به دولت ایران نکند دیگر از طرف حکومت عراق هیچ گونه مساعدتی نخواهد شد.(77)
با وجود این سخنان، انگلیسی ها با حمایت مادی و معنوی از جعفرسلطان و کارشکنی بسیار از تحویل او به دولت ایران خودداری می کردند. طبق گزارش کنسولگری ایران در بصره امتناع مقامات انگلیسی عراق از استرداد نزدیکان جعفرسلطان به هیچ عنوان قابل قبول نبوده و بهانه های آنها از قبیل مشکلات سوق الجیشی و کمبود مأمور پذیرفتنی نیست و علاوه بر این یکی از اقدامات آنها در راستای حمایت از جعفرسلطان حفظ یکی از نزدیکان جعفرسلطان در مقام قائم مقام حکومت حلبچه است چرا که با حفظ او در این مقام تجری و جسارت اعوان و نزدیکان جعفرسلطان بیشتر می شود.(78)
در دی ماه 1310 احمدآقا خان (احمدامیراحمدی)، امیرلشکر غرب، به منطقه وارد و مذاکرات خود را برای تحویل جعفرسلطان آغاز کرد. اما مأموران مرزی عراق از تحویل شورشیان امتناع ورزیدند.(79) سرتیپ کوپال نیز به عراق رفته و در خواست تحویل جعفر سلطان را نموده اما آنان با این ادعا که از حضور جعفرسلطان در عراق بی اطلاعند از تحویل او خودداری کردند.(80) سپهبد امیراحمدی پس از مذاکرات یک ماهه و خودداری مقامات عراقی از تحویل جعفرسلطان، بی نوسود محل فرمانروایی جعفرسلطان رفته بسیاری از بیگ زادگان، کدخدایان مریوانی، دزلی، اورامان رزاب، اورامان تخت، اورامان لهون، جوانرود، ولدبیگی، قبادی، باباجانی، قلخانی، طایشه، روانسرا، کمانگر و ایناقی را که بیش از سیصد نفر بودند دستگیره کرده و این عده را به تهران اعزام و محاکمه کردند.(81)
جعفرسلطان هنگام اقامت در عراق گر چه به ظاهر ادعای دوستی با شیخ محمود برزنجی نداشت، اما در نهان با او هم رأی بود و حتی طلب استقلال کردیت را به رهبری شیخ محمود مهر کرده بود و در این زمینه با مأموران انگلیس در ارتباط و مذاکره بود.(82)
عملیات های نظامیان در مناطق اورامان و عدم اعتماد به وعده ها و سوگندهای امرای لشکری، باعث شد جعفرسلطان سکونت در ایران را نپذیرد و تا شهریور 1320 در منطقه رمادیه در تبعید بماند.(83) فرزندان و خانواده و تفنگچیان او را نیز به فارس تبعید کردند که با وقوع حوادث شهریور 1320 به اورامان بازگشتند. خود جعفرسلطان نیز پس از سقوط رضا شاه، به حلبچه رفت. او پیش از مرگ کلیه بیگ زادگان را گرد آورد و فرزند بزرگ خود کریم بیگ را به ریاست اورامان لهون و جانشینی خود برگزید(84) جعفرسلطان در نهایت در سال 1363 قمری در حلبچه درگذشت و در گورستان ابوعبیده دفن شد.(85)
منابع تحقیق :
-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری.
-اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس.
-اسناد و مکاتبات تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه (1312-1314ه ش)، مرکز اسناد ریاست جمهوری، به کوشش عیسی عبدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، زمستان 1383.
-افشار (سیستانی)، ایرج، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، چاپ اول، تهران ، 1371.
-برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان (از 1285 تا 1325ش)، مؤسسه انتشارات فکر نو، چاپ اول، زمستان 1378، تهران.
-بیات، کاوه، شورش عشایری فارس 1309-1307، نشر نقره با همکاری انتشارات زرین، چاپ اول.
-خاطرات و اسناد سپهبد حاجیعلی رزم آرا، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، نشر و پژوهش شیرازه، چاپ اول، 1382، تهران.
-رزم آرا، حاجیعلی، عملیات اورامان، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، انتشارات پردیس دانش و نشر و پژوهش شیرازه کتاب، چاپ اول، 1387.
-زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط ایران و انگلیس دردوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و انتشارات معین، چاپ اول، 1372، تهران.
-سجادی، علاء الدین، تاریخ جنبشهای آزادبخش مردم کرد، ترجمه احمد محمودی، چاپ اول، تیر1380، سنندج.
-سردار اسعد، علیقلی خان و لسان السلطنه سپهر، عبدالحسین خان (ملک المورخین)، تاریخ بختیاری «خلاصه الاعصار فی تاریخ البختیار» به اهتمام جمشید کیان فر، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1383، تهران.
-سلطانی، محمدطاهر، خاطرات سلطانی (از قصر شیرین تا قصر قجر)، به اهتمام محمد علی سلطانی، انتشارات سها، چاپ اول، 1384.
-سلطانی، محمدعلی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، جلد دوم (ایلات و عشایر)، چاپ اول، 1372، تهران.
-سنجابی، علی اکبرخان (سردار مقتدر)، ایل سنجابی و مجاهدت ملی ایران، تحریر و تحشیه کریم سنجابی، انتشارات شیرازه، 1380، تهران.
-صفی زاده، صدیق (بوره که یی)، تاریخ کرد و کردستان، نشر آتیه، چاپ اول، 1378، تهران.
-طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، 1369.
-فریدالملک همدانی، میرزا محمد علی خان، خاطرات فرید از سال 1329 تا 1334 هجری قمری، به کوشش مسعود فرید (قراگزلو)، انتشارات زوار، تهران، 1354.
-کاتوزیان طهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379، تهران.
-مردوخ کردستانی، شیخ محمد، تاریخ مردوخ، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379.
-مک داول، دیوید، تاریخ معاصر کرد، ترجمه ابراهیم یونسی، نشر پانیذ، چاپ سوم، 1386، تهران.
-ملیکف، ا.س، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، کتابهای جیبی، 1358.
-و.همدی، کردستان و کرد در اسناد محرمانه بریتانیا، ترجمه بهزاد خوشحالی، انتشارات نور علم، همدان، چاپ اول، 1378.
-هه ورامانی، محه مه دئه مین، میژووی هه ورامان [تاریخ اورامان]، تهران، نشربلخ، چاپ اول، 1380.

پی نوشت ها :

1-سنجابی، علی اکبرخان (سردار مقتدر)، ایل سنجابی و مجاهدت ملی ایران، تحریر و تحشیه کریم سنجابی، انتشارات شیرازه، چاپ اول، 1380،تهران، ص 17.
2-سلطانی، محمدعلی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، جلددوم (ایلات و طوایف)، چاپ اول، تهران، ص 21.
3-صفی زاده، صدیق (بوره که یی)، تاریخ کرد و کردستان، نشر آتیه، چاپ اول، 1378، ص 435.
4-همان.
5-محمدعلی سلطانی، پیشین، ص 64.
6-تاریخ اورامان، بر اساس گزارش تاریخ هورامان ملاعبدالله هورامی متخلص به شیدا، تدوین و گردآوری مظفر بهمنی سلطان هنرامی، نشراحسان، چاپ اول، 1386، ص 583.
7-سلطانی، ص 65.
8-مک داول، دیوید، تاریخ معاصر کرد، ترجمه ابراهیم یونسی، نشر پانیذ، چاپ سوم، 1386، تهران، ص215.
9-مک داول، ص 25.
10-مک داول، صص 219 و 220.
11-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 228.
12-همان، سند شماره 819 /5.
13-همان، سند شماره 439.
14-و.همدی، کردستان و کرد در اسناد محرمانه بریتانیا، ترجمه بهزاد خوشحالی، انتشارات نور علم، همدان، چاپ اول، 1378، ص 32.
15-زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و انتشارات معین، چاپ اول، 1372، ص 171.
16-مک داول، ص 384.
17-ملیکف، ا.س، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، نشر کتابهای جیبی، 1358، ص 95.
18- سلطانی، محمدطاهری، خاطرات سلطانی ( از قصر شیرین تا قصر قجر)، به اهتمام محمد علی سلطانی، انتشارات سها، چاپ اول، ص 113.
19-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 1237.
20-هه ورامانی، محه مه دئه مین، میژووی هه ورامان، تهران، نشر بلخ، چاپ اول، 1380، ص 152.
21-اسناد و مکاتبات تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه (1312-1304هش)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکز اسناد ریاست جمهوری، به کوشش عیسی عبدی و..، چاپ اول، 1383، ص 126.
22-همان، ص 127.
23-همان، صص 136-124.
24-بیات، کاوه ، شورش عشایری فارس 1309-1307، نشرنقره با همکاری انتشارات زرین، چاپ اول، 1365، ص 8.
25-مردوخ کردستانی، شیخ محمد، تاریخ مردوخ، نشرکارنگ، 1379، چاپ اول، ص 296.
26-همان، ص 297.
27-همان.
28-سجادی، علاء الدین، تاریخ جنبش های آزادی بخش مردم کرد، ترجمه احمد محمودی، چاپ اول، تیر، 1380، سنندج، ص 248.
29-برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان (از 1258 تا 1325هش)، ص 237.
30-همان، ص 238.
31-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 73.
32-صفی زاده، ص 435.
33-رزم آرا، حاجی علی، عملیات اورامان، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، انتشارات پردیس دانش و نشر و پژوهش شیرازه کتاب، چاپ اول، ص 9.
34-همان، ص 11.
35-تاریخ هورامان، ص 616.
36-کاتوزیان تهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379، تهران، ص 683.
37-سردار اسعد، علی قلی خان و عبدالحسین خان لسان السلطنه سپهر(ملک المورخین)، تاریخ بختیاری «خلاصه الاعصار فی تاریخ البختیار»، به اهتمام جمشید کیانفر، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1383، تهران، ص 603.
38-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 442.
39-طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، 1369، ص 104.
40-افشار(سیستانی)، ایرج، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، چاپ اول، تهران، ص 933.
41-زرگر، ص 168.
42-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 441.
43-زرگر، ص 168.
44-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 76.
45-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 463 /5.
46-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص چهارده.
47-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 216 /5.
48-مک داول، ص 384.
49-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شماره 473 /5.
50-همان، سند شماره 379 /5.
51-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص شانزده.
52-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شماره 683 /5.
53-خاطرات سلطانی، ص 117.
54-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 76.
55-همان، ص 77.
56-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص بیست و چهار.
57-همان.
58-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، سند شماره 10916.
59-همان.
60-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 628 /5.
61-همان، سند شماره 636 /5.
62-همان، سند شماره 680 /5.
63-همان، سند شماره 628 /5.
64-همان، سند شماره 706 /5.
65-خاطرات و اسناد حاجیعلی رزم آرا، به کوشش کامبیز رزم آرا و کاوه بیات، نشر و پژوهش شیرازه، چاپ اول، تهران، 1382، ص 79.
66-همان، ص 80.
67-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 80.
68-مردوخ، ص 297.
69-همان.
70-برزویی، ص 241.
71-حاجیعلی رزم آرا، عملیات اروامان، ص 99.
72-برزویی، ص 243.
73-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورمان، ص 99.
74-همان، ص 115.
75-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیس، سند شماره 426.
76-حاجی علی رزم آرا، عملیات اورامان، ص سی و سه.
77-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو اسناد روابط ایران و انگلیسی، سند شماره 426.
78-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، سند شماره 10915.
79-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 81.
80-خاطرات سلطانی، ص 24.
81-همان، ص 25.
82-اسناد مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، سند شماره 10904.
83-سلطانی، جغرافیای تاریخی، ص 81.
84-همان، ص 83.
85-صفی زاده، ص 435.

منبع مقاله: نشریه مطالعات تاریخی، شماره 35..

 

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

 
متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه: متن مربوطه در ویکی‌نبشته:نامه ۳ امضایی (سنجابی، بختیار و فروهر)
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از �منویات ملوکانه� داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.
... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر
پس از آن شاپور بختیار در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۶ نامه‌ای به روح‌الله خمینی (از طریق ابوالحسن بنی صدر) نوشت و در آن از ایشان در خواست حمایت و راهنمایی می‌کند.[۴] این نامه بعد از انقلاب در میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ برای بار اول توسط ابوالحسن بنی صدر خوانده می‌شود و شاپور بختیار در کتاب خاطراتش ان را تصدیق می‌کند.
  اتحاد نیروهای جبهه ملی چهارم[ویرایش]
فعالیت‌های اولیه برای حضور و تشکیل اتحاد نیروهای ملی با حضور منفردین و احزابی مانند حزب مردم ایران، سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران وحزب ملت ایران آغاز گردید. هشت نفر اولی که در تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت کردند، عبارت بودند از: کریم سنجابی، شاپور بختیار، کاظم حسیبی،داریوش فروهر، ادیب برومند، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری[۵] سرانجام جبهه ملی فعالیتهایش را در۲ آبان ۱۳۵۶ بصورت رسمی از سر گرفت و روز بیست و هشتم آبان ماه، اتحاد نیروهای جبهه ملی طی صدور بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد. به موجب این اعلامیه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران عناصر متشکله جبهه ملی چهارم بودند که با توجه به گذشت زمان و پیشرفت وضعیت جبهه ملی و انقلاب در ۳۰ تیر ۱۳۵۷ �اتحاد نیروهای ملی� به �جبهه ملی چهارم� تغییر نام یافت. شورای مرکزی جبهه ملی چهارم (شورای مؤسس)[ویرایش]
اعضای اولیه شورای جبهه ملی چهارم عبارت بودند از:[۶] کریم سنجابی، عبدالعلی ادیب برومند، شاپور بختیار، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی، علی اردلان، عبدالکریم انواری، بهروز برومند و خسرو سیف به نمایندگی از حزب ملت ایران، علی جان‌شانسی و عباس عاقل زاده به نمایندگی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، ابوالفضل قاسمی به نمایندگی حزب ایران، قاسم لباسچی به عنوان رابط جامعه بازاریان، رحیم شریفی لطف آبادی، رضا شایان، احمد مدنی، حبیب‌الله ذوالقدر، عبدالرحمن برومند، مهدی آذر، یحیی صادق وزیری، شهاب فردوس، کشاورز صدر، ابوالفضل تولیت، اسدالله مبشری، جهانگیر حقشناس، احمد زیرک‌زاده، محمود مانیان، شانه چی، شمس‌الدین امیرعلائی.[۷]کاظم حسیبی بعنوان رئیس شورای مرکزی و ولی‌الله شهاب فردوس به عنوان نائب رئیس و عبدالکریم انواری به عنوان دبیر شورا انتخاب شدند و هیئت اجرایی عبارت بودند از: دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، دکتر شاپور بختیار رئیس تشکیلات، داریوش فروهر مسوول تبلیغات و انتشارات و سخنگو، رضا شایان مسوول مالی واسدالله مبشری مسوول بازرسی بعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند هیئت اجرایی از سوی شورا مأمور شدند منشور ارمانها و خواستهای جبهه ملی را تنظیم نمایند.[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲]   دکتر موسویان ۱۳۵۷ میتینگ جبهه ملی بهارستان
جبهه ملی ایران در جلسه شورای مرکزی خود تصویب نمود که دریافت هر گونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع می‌باشد. با توجه به موقعیت خاص کشور، کریم سنجابی در آبان ۱۳۵۷ از سوی شورای مرکزی مأموریت یافت که به کنگره جهانی حقوق بشر در کانادا اعزام شود اما در توقفی که در پاریس داشت به دیدار روح‌الله خمینیدر پاریس رفت و از ادامه سفر منصرف شدو پس از دیدار باروح‌الله خمینی خواستار تغییر رژِم بر اساس همه پرسی گردید. اما عبدالکریم انواری دبیر شورای مرکزی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که رفتن کریم سنجابی به پاریس و اقامت در آنجا با اطلاع هیئت اجرایی بوده و در همین خصوص شاهد گفتگوی دکتر عبدالرحمن برومند از اعضای هیئت اجرایی با دکتر سنجابی در مورد محل اقامتش در پاریس بوده است.[۱۳] بیانیه سه ماده‌ای کریم سنجابیدر هیئت اجرایی با رای مثبت سنجابی، مبشری و فروهردر برابر ۲رای منفی بختیار و شایان به تصویب رسید؛ و در جلسه مورخ۱۳۵۷/۸/۲۳ شورای مرکزی که در محل کارشاپور بختیار برگزار شد به اتفاق آراء بیانیه سه ماده‌ای مورد تأیید شورای مرکزی قرار گرفت.[۱۳] متن بیانیه اعلام مواضع دکتر سنجابی بدین شرح است:
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸ مطابق با چهاردهم آبانماه ۱۳۵۷ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی[۱۴] موضع گیری جبهه ملی ایران در خصوص نخست وزیر شدن شاپور بختیار[ویرایش]
پس از اعلامیه سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی شورای مرکزی جبهه ملی بیانیه‌ای به شرح ذیل صادر کرده و اعلام می‌دارد که در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نمی‌کند:
اطلاعیه
به نام خدا - هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیئت اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند. دکتر کریم سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ۱۳۵۷ صادر شده درپاریس تأکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی، جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد. این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند. پنجشنبه ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۷ جبهه ملی ایران
در طی ماه‌های مهر الی آذر محمد رضا شاه علاوه بر کریم سنجابی بصورت جداگانه با سایر ملّیون مانند غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار برای تصدی نخست وزیری تماس می‌گیرد. پس از عدم پذیرش درخواست غلامحسین صدیقی مبنی بر باقی‌ماندن شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت، شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و به مجلسین برده تا مورد تأیید قرار گیرد.
هیچ‌کدام از اعضای جبهه ملی با توجه به این موضوع و تخلف آشکار حاضر به همکاری با شاپور بختیار نشدند.[۱۵] بختیار علی‌رغم مخالفت جبهه ملی ایران و او بدون توجه به مصوبه قبلی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضای جبهه ملی ایران از پذیرش پست نخست وزیری، این پست را قبول می‌نماید[۱۶]
پس از آن برای رسیدگی به این موضوع در تاریخ ۹ دی ۱۳۵۷ جلسهٔ شورای مرکزی جبهه ملی ایران در منزل کریم سنجابی که با حضور تمامی اعضای قدیمی و ذی‌نفوذ[۱۷] مانند: داریوش فروهر، رضاشایان، قاسم لباسچی، بهروز برومند، ابوالفضل قاسمی، خسرو سیف، حسین شاه‌حسینی، صدری، عاقل‌زاده، قندهاریان، حبیب‌الله ذوالقدر، ادیب برومند، شمس الدین امیر علائی، مهدی آذر، کریم سنجابی، احمد مدنی، دکتر علی اردلان و عبدالکریم انواری برگزار می‌گردد.[۱۸][۱۹] در مورد ماده ۳ گانه اعلامی دکتر کریم سنجابی بحث شده و چون در هیئت اجرایی مورد پذیرش قرارگرفته بود در شورای مرکزی هم عدم تمکین به این موضوع باعث گردید که در مورد عدم همکاری جبهه ملی با دکتر شاپور بختیار رای‌گیری به عمل آورده و در پایان رای‌گیری تمامی افراد حتی بدون رای ممتنع برکناری دکتر شاپور بختیار از عضویت در جبهه ملی رای مثبت دادند.[۲۰] همچنین در حزب ایران طی بیانیه از تصمیم کریم سنجابی حمایت کرده و شاپور بختیار را از مسوولیت‌های حزبی برکنار کرده ولی ادامه عضویت او در حزب ایران موکول به پلنوم حزب ایران گردید.[۱۸] بیانیه جبهه ملی ایران در خصوص برکناری شاپور بختیار از سمت های حزبی[ویرایش]
به نام خدا
طبق گزارشهای رسیده آقای دکتر شاپور بختیار عضو جبهه ملی ایران بدون رعایت انضباط سازمانی مأموریت تشکیل دولت را پذیرفته‌اند. جبهه ملی ایران بدانسان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید. شورای مرکزی جبهه ضمن تقبیح شدید اقدام دکتر شاپور بختیار به آگاهی همگان می‌رساند که در این شرایط تشکیل دولت از طرف ایشان به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد و به همین دلیل از عضویت جبهه ملی ایران برکنار می‌شوند.
شنبه نهم دی‌ماه ۱۳۵۷
شورای مرکزی جبهه‌ملی ایران"[۲۱][۲۲] بیانیه حزب ایران در خصوص برکناری دکترشاپور بختیار از سمت‌های حزبی:[۲۳][ویرایش]
هم میهنان!
چون بر خلاف مفاد قطعنامه پلنوم روز پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۳۵۷ حزب ایران، مشعر به اینکه با پذیرش این واقعیت عینی که بافت انقلاب عظیم و گسترده ایران اسلامی و ملهم از رهنمودهای پیشوای بزرگ روحانیت آیت الله العظمی خمینی می‌باشد و بخصوص مفهوم مواد یک و سه این قطعنامه که عیناً نقل می‌گردد.
۱- مشی سیاسی حزب ایران در جبهه ملی، اصول سه‌گانه اعلامیه ۱۴ آبان پاریس (مورد توافق آیت الله العظمی خمینی و دکتر کریم سنجابی) می‌باشد که کادر رهبری حزب همواره باید در چارچوب آن عمل نماید.
۲- حزب ایران نه تنها باید از هر گوه گروه بندی و اندیشه فرقه گرایی در داخل جبهه ملی احتراز جوید، بلکه باید با هر نوع پندار تکروی و دسته‌بندی بشدت مبارزه کند و مانند یک سازمان متعهد تابع اکثریت آراء جبهه ملی باشد و نشان دهد که از حیث وحدت خواهی و جانبداری از جبهه ملی ایران و دبیر کل دکترکریم سنجابی در صف اول مبارزه قرار دارد.
شاپور بختیار بدون هیچگونه مأموریتی از طرف حزب اقدام به قبول زمامداری کرده‌اند، لذا بدین وسیله اعلام می‌شود که ایشان از کلیه سمت‌هایی که در حزب داشتند برکنار می‌گردند و اتخاذ تصمیم در مورد ایشان موکول به پلنوم آینده حزب ایران خواهد بود.
یک شنبه ۱۰ دیماه، هیئت اجرائیه حزب ایران[۲۳] متن مربوطه در ویکی‌نبشته:بیانیه حزب ایران درمورد برکناری شاپور بختیار از سمتهای حزبی انقلاب[ویرایش]
دیدار دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه اگرچه بعدها با انتقادات زیادی روبرو شد اما نشانگر عزم جبهه ملی برای شرکت در آینده سیاسی ایران بود.
در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ با توجه به فضای باز به وجود آمده ناشی از انقلاب، دکتر کریم سنجابی به همراه مهندس کاظم حسیبی طی اعلامیه از عموم مردم برای مشارکت در بازسازی جبهه ملی ایران دعوت به مشارکت نمودند و خواستار حضور احزاب ملی‌گرا در جبهه ملی ایران شدند. مهندس کاظم حسیبی در اولین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی به سمت رئیس شورای مرکزی انتخاب شد. او این سمت را تا پایان دوره جبهه ملی چهارم بر عهده داشت.
اگرچه اعضای جبهه ملی ایران مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون غیر مذهبی در شورای انقلاب عضویت نیافتند. دکتر کریم سنجابی در این مورد می‌گوید: آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی از طرف آیت‌الله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.[۲۴][۲۵] ولی جبهه ملی ایران در کابینه مهندس مهدی بازرگان شرکت جست و دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، داریوش فروهر و دکتر احمد مدنی (به ترتیب وزیر امور خارجه، وزیر اقتصاد، وزیر کار، وزیر دفاع) به عنوان وزرای کابینه حضور داشتند[۲۶] و حسین شاه‌حسینی نیز مسوولیت سازمان تربیت بدنی را پذیرفت اما پس از مدت کوتاهی دکتر کریم سنجابی(۱۳۵۸/۱/۲۷) از کابینه کناره گیری نمود. انشعاب و ائتلاف[ویرایش]   باشگاه جبهه ملی ایران-دکتر موسویان و دکتر آذر
اولین گروه منشعب از جبهه ملی جامعه سوسیالیست‌ها بودند که جبهه ملی را ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ ترک کردند و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوستند.[۲۷] در۳۱ خرداد ۱۳۵۸ حزب ملت ایران به دبیر کلی داریوش فروهر مصاحبه‌ای ترتیب داده و اعلام می‌دارد که: حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیسم از جبهه ملی خارج می‌شود.[۲۸]
اصغر پارسا در این مورد چنین می‌گوید:
جبهه ملی ایران از ابتدای تشکیل، دین و حکومت را جدای از یکدیگر می‌دانسته و من پیوسته چه در زندان‌های دوران محمدرضا شاه و یا جمهوری اسلامی و چه سال‌هایی که آزاد بودم به این امر مهم توجه داشتم. جوانانی که امروزه سن و سالی از آنها گذشته اگر دوران زندان قصر را در سالهای ۴۱ و ۴۲ بخاطر آورند اعتقاد مرا به این موضوع خوب می‌دانند و در زندان هم با بعضی از اعضای جبهه ملی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی اختلاف عقیده‌ای که داشتم در موضوع حکومت و دیانت بود و حکومت ملی و حکومت دینی را دو مقوله متفاوت می‌دانستم. در دوران انقلاب من با شرکت کردن جبهه ملی در دولت موقت انتخاب شده از سوی آیت‌الله خمینی مخالف بودم و در حضور مرحوم الله یار صالح به مرحوم دکتر کریم سنجابی گفتم من با حکومت شاه مخالف بوده و هستم و تا شما که دبیرکل جبهه ملی هستید لااقل از دولت موقت خارج نشوید کاری با فعالیت‌های شما بنام جبهه ملی ندارم و مدتی بعد در اردیبهشت ۱۳۵۸ روزی به مرکز تشکیلات جبهه ملی واقع در خیابان کارگر پای نهادم که چند روزی از استعفای دکتر کریم سنجابی از دولت می‌گذشت و جبهه ملی در خصوص گرایش بقدرت رسیدگان به استبداد با نگاهی انتقادی می‌نگریست و نظر غالب در شورای جبهه ملی این بود که حکومت دینی راه حل مشکلات جامعه نیست.[۲۹]
[۳۰]
پس از استعفای کریم سنجابی از سمت وزارت خارجه دولت موقت، غلامحسین صدیقی و اصغر پارسا همکاری خود را با جبهه ملی دوباره آغاز می‌کند.[۲۹][۳۱]
با توجه به تغییرات پیش آمده اساسنامه‌ای جدید تحت نظر نصرت‌الله امینی، علی اشرف منوچهری، مسعود حجازی، مهرداد ارفع زاده، عبدالکریم انواری و با توجه به نظرات غلامحسین صدیقی باز نویسی شد که مهمترین تغییر آن ایجاد هیئت رهبری پنج نفره و هیئت اجرایی هفت نفره بود.[۳۲]هیئت رهبری اولیه جبهه ملی عبارت بودند از: کریم سنجابی، ادیب برومند، اصغر پارسا (سخنگوی جبهه ملی ایران)، غلامحسین صدیقی و یوسف جلالی موسوی. .[۳۳] جبهه ملی هفت نفر را تحت عنوان هیئت اجرایی به ریاست مسعود حجازی انتخاب می‌نماید و اصغر پارسا نیز به عنوان سخنگوی جبهه ملی و مدیر مسوول روزنامه پیام جبهه ملی ایران اعلام می‌گردد. هیئت اجرائیه جبهه ملی شامل مهدی آذر، مسعود حجازی، پرویز ورجاوند، حاج قاسم لباسچی، مهدی غضنفری ، علی اکبر محمودیان و سید حسین موسویان بود.[۳۴][۳۵]
با وجود این تغییرات اما بار دیگر اختلافات باعث گردیدغلامحسین صدیقی با ۶ نفر از اعضا (خازنی، فرهنگ، کریم آبادی، کشاورز صدر و مولوی) در بهمن ۱۳۵۸ از شورای مرکزی جبهه ملی و هیئت رهبری استعفاء دادند. ارگان رسمی جبهه ملی در این دوران نشریه پیام جبهه ملی به مدیر مسوولی مهدی آذر و سردبیری اصغر پارسا و مدیریت اجرایی حسین موسویان بود.[۳۶] جبهه ملی، و قانون اساسی[ویرایش]
جبهه ملی ایران پس از خروج دکتر کریم سنجابی و دکتر علی اردلان از هیئت دولت بصورت محسوسی از مذهبیون حاکم بر ایران فاصله گرفت. سپس جبهه ملی در مخالفت با قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان قانون اساسی اقدام به نشر بیانیه نمود و همچنین ضمن اعلام مخالفت با قانون اساسی تغییر یافته در مجلس خبرگان قانون اساسی، در همه پرسی مربوط به قانون اساسی شرکت نخواهد نکرد. همچنین در مورخ ۷/۹/۱۳۵۸ طی بیانیه‌ای جبهه ملی ایران نسبت به ایجاد زمینه برای سلطه استبداد در صورت اجرای قانون اساسی تهیه شده توسط مجلس خبرگان اعلام می‌نماید و مخالفت خود را با قانون اساسی اعلام می‌دارد.[۳۷][۳۸][۳۹]   دکتر ورجاوند- دکتر سنجابی- ادیب برومند- جلسه عمومی جبهه ملی ایران گروگانگیری و تسخیر سفارت آمریکا[ویرایش]
جبهه ملی با گروگانگیری و تسخیر سفارت مخالفت نمود و پس از نشر اسناد منسوب به سفارت آن را توطئه‌ای برای انحراف انقلاب و حذف نیروهای مخالف دانست.[۴۰][۴۱][۴۲] انتخابات اولین مجلس شورای ملی پس از انقلاب[ویرایش]
اعضای جبهه ملی در اولین دوره انتخابات شورای ملی پس از انقلاب شرکت نمودند و برخی از آنان که رای آورده بودند، یا در مجلس اعتبارنامه هایشان مورد تصویب قرار نگرفت و یا انتخابات باطل شد و یا اعتبارنامه هایشان از سوی وزیر کشور صادر نشد. اعضای جبهه ملی که اعتبار نامه‌های آنان مورد تأیید قرار نگرفت و یا انتخابات در حوزه آنان باطل شد عبارت بودند از: دکتر علی اردلان از حوزه انتخاباتی تویسرکان، خسرو قشقایی از حوزه انتخاباتی شیراز، دکتر احمد مدنی از حوزه انتخاباتی کرمان، دکتر کریم سنجابیاز حوزه انتخاباتی کرمانشاه، ابوالفضل قاسمی از حوزه انتخاباتی درگز. همچنین دکتر احمد سلامتیان از حوزه اصفهان به نمایندگی اولین دوره مجلس شورا ملی پس از انقلاب انتخاب شد اما پس از وقایع سال ۱۳۶۰ و به دنبال صدور حکم ارتداد جبهه ملی و حمایت از دکتر بنی صدر و مخالفت با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران گردید.[۴۳][۴۴] اعتراض علیه لایحه قصاص و حکم ارتداد[ویرایش] نوشتار اصلی: تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پس از انقلاب، جبهه ملی در جهت برپایی یک نظام لیبرال دموکراسی گام برمی‌دارد، اما رویدادهایی که در سالهای پس از انقلاب رخ داد کاملاً در تضاد با مشی و آرمان جبهه ملی قرار داشت. بسیاری از یاران سابق جبهه ملی در برابر آرمان‌های جبهه یعنی برقراری حکومت سکولار قرار گرفتند که از آن جمله می‌توان داریوش فروهر و حزب ملت ایران، اعضای گروه متین دفتری، نهضت آزادی، و افرادی ماند مهندس سحابی و افرادی که اکنون به گروه ملی مذهبی معروفند را نام برد.[۲۶]
این رویارویی هنگام تقدیم لایحه قصاص برگرفته از احکام شرع به مجلس به اوج خود رسید. در آن هنگام جبهه ملی در اعلامیه‌ای چنین عنوان کرد:
... هموطنان شرافتمند مردم غیور و آزادیخواه ایران. در شرایطی که همه آزادیهای فردی و اجتماعی توسط هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده و استقلال مملکت در معرض خطرات جدی قرار دارد... و بالاخره در شرایطی که انقلاب بزرگ ملت را از کلیه هدفهای بنیادی خود منحرف کرده‌اند از شما دعوت می‌کنیم که ساعت ۴ بعد از ظهر روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی جبهه ملی بانگ اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم.[۴۵]
و مردم را به راهپیمایی بر ضد سیاست‌های حاکمیت دعوت نمود که با درگیری‌هایی همراه بود. از صبح روز راهپیمایی آیت‌الله خمینی در برابر آن موضع گرفت و سران جبهه ملی را با فتوایی بی‌سابقه به ارتداد متهم ساخت.[۴۶] قسمتی از سخنان آیت‌الله روح‌الله خمینی در مورد جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:
من می‌خواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده‌است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از �جبهه ملی�، که دعوت به راهپیمایی کرده‌است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جز انگیزه‌ای که برای راهپیمایی قرار داده‌اند، �لایحه قصاص� است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که �لایحه غیرانسانی� ملت مسلمان را دعوت می‌کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی می‌کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم آقایان تمام تکلیف‌ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهوری اسلامی را به هم زدن؟! تمام تکلیف‌هایی که بر ما و شما متوجه‌است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده‌است که این جمهوری اسلامی را در خارج از کشورطور دیگری که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده‌است، فقط این یکی مانده؟ !... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمی‌دانم! نمی‌دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضی از اینها را می‌پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت می‌کردم؛ لیکن نمی‌دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می‌کنند. او در نهایت تصریح کرد: �اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده‌ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه‌ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم. جبهه ملی در دهه شصت[ویرایش]
پس از اعلام حکم ارتداد، رژیم دستگیری سران و مسوولین جبهه ملی را آغاز نمود و طی یک سال اکثریت اعضای هیئت اجرایی و هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی دستگیر شدند. سایر اعضا نیز مجبور به زندگی مخفی و یا ترک ایران شدند. در گزارش در دهه ۶۰ چه گذشت[۴۷] در این زمینه چنین آمده‌است:
در سال ۱۳۶۰ عده‌ای از اعضاء شورای جبهه ملی و مسئولین آن بازداشت شدند. در اوضاع ویژه‌ای که برجامعه حاکم بود دستگیری‌ها ادامه داشت. تنی چند از رهبران تراز اول جبهه ملی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر مهدی آذر، دکتر مسعود حجازی، قاسم لباسچی، ادیب برومند و اصغر پارساکه زندگی مخفی را برگزیده بودند هر روز احتمال گرفتار شدن آنان وجود داشت. خسرو قشقایی عضو باسابقه جبهه ملی و از یاران نزدیک دکتر مصدق در سال ۱۳۶۱ به اتهام ارتباط با دولت آمریکا اعدام شد.
عده‌ای هم به زندان افتاده بودند که نامهای برخی از آنان چنین بود: علی اردلان عضو هیئت رهبری؛ منوچهر اطمینانی از سازمان اصناف؛ هوشنگ اعتصامی فر از کارگران؛ فرهاد اعرابی از کرج؛ حسین بیک زاده از اصناف کرج؛ ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران که قبل از ۲۵ خرداد بازداشت شده بود؛ عباس عابدی تجریشی دبیر دبیرستانها و عضو کمیته شمیران؛ محمد شاهدی از سازمان کارمندان؛ فرهاد بیشه‌ای از سازمان جوانان؛حسن خرمشاهی مسئول کمیته اصناف و عضو شورای مرکزی جبهه ملی (او اولین فردی بود که روز ۲۵ خرداد در میدان انقلاب بازداشت گردید)؛ مهدی غضنفری از اصناف و عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی؛ صادق طوسی از اصناف؛ علیقلی سوزنی از بازار؛ اسدالله مبشری عضو شورای مرکزی جبهه ملی؛ سرتیپ بازنشسته ناصر مجللی عضو شورای مرکزی جبهه ملی (اولین رئیس شهربانی پس از انقلاب)؛ حسین نایب حسینی از کمیته اصناف؛ محمد یگانه مسئول کمیته کَن و از اصناف؛ صمد ملکی از کارمندان؛ کریم دستمالچی از بازار؛ پرویز ورجاوند عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه. یادآوری می‌شود که در همان روز ۲۵ خرداد ۶۰ صدها نفر از اعضا و طرفداران جبهه ملی درکوچه و خیابان و بازار دستگیر شدند. زندانیان جبهه ملی محدود به نامبردگان نبودند و در شهرستانها هم گروه کثیری در زندان بسر می‌بردند، و با پژوهشهایی که در جریان است امید می‌رود که لیست اسامی همه زندانیان جبهه ملی در دهه شصت پیوست این گزارش گردد. درسالهای بعد (تاپایان سال ۶۳) دستگیری‌ها ادامه یافت و کریم سنجابی و مهدی آذر و قاسم لباسچی، مهدی مقدس‌زاده، و احمد مدنی ناچار به مهاجرت از ایران شدند. اصغر پارسا و مسعود حجازی نیز دستگیر گردیدند.
با وجود تمامی فشارها و دستگیری‌های افراد و اعضای جبهه ملی در دههٔ ۶۰ فعالیت جبهه ملی هرگز تعطیل نشد. در دهه ۶۰ سازمان‌های جبهه ملی ایران تحت هدایت دکتر مهدی مؤیدزاده (نماینده منتخب شورای رهبری و شورای اجرائی) بصورت غیر علنی و مخفی فعالیت نموده و همچنین ارتباط با اعضا حفظ گردید؛ اما به دلیل فشارهای وارده جبهه ملی قادر به فعالیت‌های دارای نمود خارجی نبود.[۴۸] جبهه ملی که هجوم حکومت و تعطیلی خود را قطعی می‌دانست در بیست و چهارم خرداد شصت در جلسه مشترک هیئت‌های رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران تمامی اختیارات سیاسی و تشکیلاتی جبهه ملی را به اصغر پارسا، قائم مقام هیئت رهبری و دکتر مسعود حجازی، قائم مقام هیئت اجرائیه تفویض می‌نماید تا ضمن حذف تشکیلات و ساختار جبهه ملی در برابر سرکوبی که در راه بود راهکاری اندیشیده شود.
دکتر سید حسین موسویان رئیس هیئت اجرایی و مسوول تشکیلات جبهه ملی در نامه سرگشاده خود به شورای مرکزی در مورد فعالیت‌های علنی و آخرین نشست شورای مرکزی در دهه ۶۰ چنین می‌نویسد:
... در تابستان سال ۶۴ اعضای باقی‌مانده شورای مرکزی در جلسه‌ای که به دعوت دانشپور نایب رئیس شورا و در منزل حسین شاه‌حسینی تشکیل گردید گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتگوی طولانی به این جمع‌بندی رسیدند که جبهه ملی در آن شرایط که کشور درگیر جنگ گسترده با دشمن تجاوزگر خارجی است باید فقط به کار تشکیلاتی خود ادامه دهد و تا پایان یافتن جنگ برای شروع کار سیاسی منتظر بماند

چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟

چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟
چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟

 

«ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم، اقتصادش را سر و سامان دهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند، می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم، می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم». (کیهان ۱۹ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۷، صفحه ۶) 
در تمام این چند روز گروه‌های سیاسی از اظهار نظر مستقیم در مورد موضوع حجاب پرهیز می‌کردند و یا آن را موضوعی فرعی قلمداد می‌کردند. از جمله اسلام کاظمیه نویسنده منسوب به طیف چپ که در مقاله‌ای در روزنامه کیهان مورخ ۲۱ اسفند، ضمن انتقاد از عمده کردن مسئله زن و حجاب، آن را امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه آن روز ایران خواند.
هما ناطق نیز در مقاله‌اش دراین باره چنین می‌نویسد: «رفتند گزارش دادند که ما لخت به وزارتخانه‌ها رفته‌ایم. من از شما می‌پرسم در این زمستان سرد چطور یک زن لخت می‌تواند به وزارتخانه‌ها برود. عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مساله‌ای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم حتی اگر روسری به سر کنیم بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمی‌شود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمی‌شود». (کیهان۲۱ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۹، صفحه۴)





اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده ‌شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند». 
به گواه اسناد و مدارک و مقالات منتشرشده در روزنامه‌های سال ۱۳۵۷ اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده ‌شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، در حالی که گروه‌های مختلف سیاسی در تدارک برگزاری اولین مراسم روز جهانی زن در ایران بودند، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند».

در صفحه اول این روزنامه به نقل از آیت‌الله خمینی نوشه‌شده‌ بود: «در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانه‌های اسلامی نباید زن‌های لخت بیایند. زن‌ها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» (کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵ صفحه ۱)

البته شب پیش از آن نیز شبکه‌ی تلویزیون که ریاست آن را صادق قطب‌زاده بر عهده داشت اعلام کرده ‌بود که روز هشت مارس یک سنت غربی است و به زودی روز زن اسلامی اعلام می‌شود.

این گونه بود که تظاهرات روز جهانی زن به یک تظاهرات ضدحجاب اجباری بدل شد. گروه‌های مختلف زنان از دانش‌آموز و دانشجو گرفته تا کارمند و فعال سیاسی و اجتماعی در این تظاهرات شرکت کردند.



روزنامه کیهان در بخشی از گزارش مفصل خود درباره تظاهرات زنان می‌نویسد: «۱۵هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رأی‌گیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمایی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار می دادند: "ما با استبداد مخالفیم"، "چادر اجباری نمی خواهیم". پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶، صفحه‌ی دوم)
یکی از زنان شرکت‌کننده در تظاهرات تهران، خاطره آن روز را این گونه بیان می‌کند: «همان اوایل تظاهراتی ضد حجاب اجباری در دانشگاه تهران شد که راه افتادیم توی خیابان انقلاب ، آنوقت‌ها اسمش هنوز خیابان شاهرضا بود. قرار شد از آنجا یک راهپیمایی بشود بطرف ساختمان نخست وزیری در خیابان کاخ که حالا شده فلسطین. جلو نخست‌وزیری به ما از یک جاهایی، از ساختمان‌هایی که من نمی‌دانم کجا بود، سنگ پرتاب کردند که این سنگ‌پرانی باعث شد ما مسیرمان را به طرف دادگستری تغییر بدهیم. آنجا با یکی دو نفر از خانم‌ها مصاحبه‌هایی به عمل آمد که آنها گفتند ما حجاب اجباری را قبول نداریم و یکی از آن خانم‌ها را، که کارمند تلویزیون بود، از کار بیکار کردند».

تجمع در برابر کاخ دادگستری
در تجمع زنان مقابل کاخ دادگستری، هما ناطق تاریخ‌شناس معاصر به سخنرانی پرداخت و گفت ما مخالف حجاب نیستیم بلکه مخالف تحمیل آن هستیم.
ر همین روز کیهان با حجت‌الاسلام اشراقی، داماد آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای انجام داده‌ بود. وی در این مصاحبه گفته‌بود: «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه مؤسسات و دانشگاه‌ها به این موضوع توجه شود. اما باید در نظر داشت که حجاب به معنای چادر نیست. همین قدر که موها و اندام خانم‌ها پوشانده شود و لباس آبرومند باشد، حالا به هر شکلی مهم نیست. چادر چیز متعارفی است و بسیار خوب است. اما به خاطر طرز کار و نوع کار خانم‌ها شاید گاهی پوشاندن بدن و مو به طریق دیگر هم حجاب باشد، حرفی نیست. باید طبق نظر مبارک امام حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم‌ها با اشتیاق اجرا شود ... در مورد اقلیت‌های مذهبی همیشه نظر مبارک امام این بوده که آنها از هر حیث مورد احترام و حمایت باشند. اما اگر خانم‌های اقلیت‌های مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند چه بهتر». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶، صفحه ۲)


گروه‌های مختلف زنان در روزهای بعد در مناطق مختلف تهران به صورت خودجوش دست به تظاهرات زدند. حدود ۱۵ هزار زن نیز به گزارش روزنامه کیهان، مقابل دفتر مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت دست به اجتماع زدند.
اعتراض‌ها در دیگر شهرهای کشور
غیر از تهران در چندین شهر دیگر از جمله سنندج، اصفهان، ارومیه، کرمانشاه و بندرعباس نیز گزارشاتی از تظاهرات زنان در اعتراض به حجاب اجباری منتشر می‌شد.
در مقابل زنان معترض عده‌ای نیز بودند که به مخالفت با زنان و حمایت از حجاب اجباری به زنان حمله کردند. به گزارش روزنامه کیهان برخی از این افراد گلوله‌های برفی را که داخل آن سنگ گذاشته ‌بودند به طرف زنان تظاهرکننده پرتاب می‌کردند.
در برخی از ادارات و شرکت‌ها نیز زنان در اعتراض به اجباری شدن حجاب دست از کار کشیدند. زنان کارمند بیمارستان‌های به‌آور و هزارتختخوابی، مخابرات ۱۱۸ و ۱۲۴ و نیز کارکنان زن قسمت فروش هواپیمایی ملی ایران از جمله این زنان بودند.

در روز بیستم اسفندماه روزنامه کیهان گزارش مفصلی از راهپیمایی پنج هزار نفر از معلمان، دانش‌آموزان دختر، کارمندان وزارت خارجه و برخی هنرپیشگان تئاتر در مخالفت با حجاب اجباری منتشر کرد..

دانشور: اول کشور را بسازیم بعد به سراغ مسائل فقهی برویم!

روزنامه کیهان در تاریخ ۱۹ اسفند ۵۷ در کنار چاپ گزارش‌های مفصل از راهپیمایی‌های زنان، یادداشتی از سیمین دانشور، نویسنده و همسر جلال آل‌احمد منتشر کرد. خانم دانشور در این مقاله حجاب را مسئله‌ای فرعی دانسته و از هر دو گروه طرفداران و مخالفان حجاب خواسته ‌‌بود که بهانه به دست ضدانقلاب ندهند و به مسائل مهم‌تر بپردازند.


چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟

سیمین دانشور نوشت: «ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم، اقتصادش را سر و سامان دهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند، می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم، می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم». (کیهان ۱۹ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۷، صفحه ۶)

در تمام این چند روز گروه‌های سیاسی از اظهار نظر مستقیم در مورد موضوع حجاب پرهیز می‌کردند و یا آن را موضوعی فرعی قلمداد می‌کردند. از جمله اسلام کاظمیه نویسنده منسوب به طیف چپ که در مقاله‌ای در روزنامه کیهان مورخ ۲۱ اسفند، ضمن انتقاد از عمده کردن مسئله زن و حجاب، آن را امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه آن روز ایران خواند.
هما ناطق نیز در مقاله‌اش دراین باره چنین می‌نویسد: «رفتند گزارش دادند که ما لخت به وزارتخانه‌ها رفته‌ایم. من از شما می‌پرسم در این زمستان سرد چطور یک زن لخت می‌تواند به وزارتخانه‌ها برود. عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مساله‌ای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم حتی اگر روسری به سر کنیم بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمی‌شود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمی‌شود». (کیهان۲۱ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۹، صفحه۴)
آیت‌الله طالقانی: با بی‌حجابی جوانان را تحریک نکنید!
با گسترش اعتراضات زنان روحانیون وارد عمل شدند و هرگونه اجبار و خشونت را در امر حجاب غیرمجاز دانستند که از جمله آنها می‌توان از آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله محلاتی نام برد. دادستان تهران نیز در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که هرکس مزاحم بانوان شود به شدت مجازات خواهدشد.
روزنامه کیهان در تاریخ ۲۰ اسفند مصاحبه مفصلی با آیت‌الله طالقانی در مورد مسئله حجاب انجام داد. در بخشی از این مصاحبه آمده‌است: «هو و جنجال راه نیاندازند و همانطور که بارها گفتیم همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند. و از آنها خواهش می‌کنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیاندازد به جایی بر نمی‌خورد. اگر آنهایی هم که می‌خواهند مویشان خراب نشود اگر روی مویشان روسری بیاندازند بهتر است و بیشتر محفوظ می‌ماند ... یک جوانی که وسیله زن گرفتن ندارد، وسیله کار ندارد، زندگی‌اش سرو سامان ندارد، وقتی این زن را با این صورت می‌بیند که گاهی یک پیرزن پنجاه شصت ساله خودش را مثل یک دختر ۱۴ ساله نمایش می‌دهد، توی خیابان یا سر کوچه، این بیچاره اذیتش می‌کند، ناراحتش می‌کند و این یک جور آزار جوان‌ها است و امیدواریم که بعد از این جوان‌های ما هم سر و سامان پیدا کنند... اجباری حتی برای زن‌های مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت‌الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت می‌کند راهنمائیش می‌کند که شما اینجور باشید به این سبک باشید». (کیهان۲۰ اسفند۵۷ شماره ۱۰۶۵۸، صفحه ۳)البته این بخش از سخنان آیت‌الله طالقانی که مربوط به آزار و اذیت جوانان توسط زنان بی‌حجاب است، بعدها یکی از دست‌مایه‌های اصلی طرفداران حجاب اجباری شد.

شهلا لاهیجی نویسنده و ناشر در این مورد می‌گوید: «به نظر من مهم‌ترین نکته که اینجا همیشه فراموش می‌شود، این است که یک سیستم یا ایدئولوژی معتقد یا لااقل مدعی اخلاق، چطور نتوانسته است مردهایش را جوری تربیت کند که به محض این که مثلا یک تکه از موی زنی را ببینند، کنترل‌شان را از دست می‌دهند. واقعا مردان ما این جوری نیستند و من همیشه فکر می‌کنم این جوری حجاب را تعریف کردن برمی‌گردد به این که چقدر در تربیت جامعه کوتاهی شده است».

بعد از موضع‌گیری‌های روحانیون نسبت به حجاب، گروهی از زنان با عنوان زنان حقوقدان در ۲۱ اسفندماه بیانیه‌ای صادر کرده و در آن اعلام کردند که مسئله حجاب را منتفی می‌دانند و به همین دلیل اعتراضات به این موضوع را پایان می‌دهند.

ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب به ادارات در سال ۱۳۵۹
اما موضوع حجاب اینگونه خاتمه نیافت. آیت‌الله خمینی که در سال ۵۷ بعد از تنها اظهارنظر رسمی‌اش در مورد حجاب دیگر هیچ موضعی اتخاذ نکرده‌بود، در تیرماه ۱۳۵۹ طی یک سخنرانی، شدیدا از دولت انتقاد کرد که چرا هنوز نشانه‌های شاهنشاهی را در ادارات دولتی از بین نبرده ‌است. وی به دولت بنی‌صدر ۱۰ روز فرصت داد تا ادارات را اسلامی کند.
چگونه در اوایل انقلاب 57 حجاب اجباری شد؟


بعد از این سخنان از صبح شنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۵۹ ورود زنان بی‌حجاب به ادارات دولتی ممنوع شد. البته هنوز لباس فرم یا آنچه که بعدها به نام مانتو مشهور شد، رسمیت نداشت بلکه زنان موظف بودند لباس آستین‌بلند و پوشیده بپوشند و روسری نیز سر کنند.

شهلا لاهیجی از خاطرات آن روزها می‌گوید: «مثلا یادم هست اولین محل‌هایی که رفتن با حجاب به آنجا اجباری شد که خنده‌دار هم هست، شیرینی‌فروشی‌ها بود. بعد اداره‌‌ی پست بود. یعنی از ادارات اولی پست بود. یعنی جاهایی که مردم مجبور بودند بیشتر به آنها مراجعه کنند و سپس سایر ادارات بود».

اما این بار بر خلاف سال ۵۷ اعتراض گسترده و شدیدی علیه این سخنان صورت نگرفت. شاید یکی از عمده دلایل این سکوت را بتوان مربوط به فضای سیاسی آن زمان دانست. ناآرامی‌‌های کردستان و ترکمن‌صحرا و نیز شروع درگیری بین نیروهای چپ و حزب‌اللهی‌ها در تهران و چند شهر دیگر، مجال پرداختن به موضوع حجاب را از مردم گرفته ‌بود. ضمن آنکه بسیاری از نیروهای روشنفکر در آن زمان یا کشته شده و یا در زندان بودند، برخی نیز ایران را ترک کرده‌بودند.
خانمی که خود به دلیل اجباری شدن حجاب در ادارات از کار بیکار شده، علت پذیرش این مسئله از سوی زنان را این گونه عنوان می‌کند: «یک فاکتور خیلی مهم باورمان بود که همان کسانی که شما الان اشاره می‌کنید به تحصیلات و شعور اجتماعی و کارکردن‌شان و روشن‌بینی‌شان، اینها کسانی بودند که به آنچه دنبالش رفته بودند و برایش به خیابان آمده بودند وحنجره‌شان را خسته کرده بودند، شعار داده بودند، باورشان بود. برای بازی که به خیابان نیامده بودند، برای شور انقلابی هم کسی به خیابان نیامده بود. واقعا شرایط، شرایطی بود که نارضایی‌ها حاکم بر قلب و ذهن آدم‌ها بود و شعاری که می‌دادند با باورشان توأم بود و فکر می‌کردند که بخاطر عملی‌شدن اساس آن چیزی که وادارشان کرده نهضتی را بپا کنند و تغییراتی را باعث بشوند، بخاطر آن باور، روسری‌ سرکردن بهای چندان گزافی نیست».

ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب با اماکن عمومی

روند اجباری شدن حجاب تا سال ۱۳۶۰ ادامه داشت. در ماه رمضان آن سال محمد تقی سجادی نماینده دادستان انقلاب در دادگاه مبارزه با منکرات، مقررات مربوط به ماه رمضان را اعلام کرد.

طبق این قانون، اماکن عمومی موظف شدند تابلویی در معرض دید مشتریان خود قرار دهند با این جمله: «به دستور دادگاه مبارزه با منکرات از پذیرفتن میهمانان و مشتریانی که رعایت ظواهر اسلامی را نمی‌کنند معذوریم». این اطلاعیه در حالی صادر شد که اعظم طالقانی نماینده مجلس شورای اسلامی دوماه پیش از این تاریخ، تصویب هرگونه لایحه‌ای مربوط به اجباری شدن حجاب در مجلس را تکذیب کرده ‌بود.

به واقع نیز هیچ قانونی در این زمینه تا سال ۱۳۶۳ در مجلس به تصویب نرسید. در آن سال با تصویب قانون مجازات اسلامی در مجلس، حکم ۷۴ ضربه شلاق برای عدم رعایت حجاب تعیین شد. این حکم ۱۴ سال است که پا برجاست.

پرونده حزب دمکرات کردستان ایران

 

پرونده حزب دمکرات کردستان ایران

روز چهارم بهمن 1357 حزب دمکرات کردستان ایران مجدداً با شعار خودمختاری کردستان اعلام موجودیت کرد و به دنبال آن شورای همبستگی کردستان در سقز و بانه با هدف کسب خودمختاری کردستان ایران تشکیل شد.
 جریان موسوم به خودمختاری‌خواهی در کردستان ایران به طور عمده به سال‌های 1324-1320 بازمی‌گردد. در این دوره، ایده سیاسی خودمختاری‌خواهی به عنوان اولین گام، ابتدا از کردستان ترکیه و عراق وارد کردستان ایران شد. خصوصاً در منطقه کردستان مکری، با مرکزیت مهاباد. این ایده و فعالیت برخی سران متنفذ محلی با شرایط سیاسی و بین‌المللی آن زمان ایران همراه شد و مسئله کردستان در ایران به جریان می‌افتد، تا جایی که با حمایت شوروی در سال 1324 به مدت یک سال جمهوری کردی در شهر مهاباد اعلام موجودیت می‌کند.

با شروع جنگ جهانی دوم، در سال 1320 قوای نظامی شوروی، شمال ایران و کردستان را اشغال کردند و تا پنج سال این مناطق را تحت نفوذ خود باقی نگه داشتند. شوروی مدتها بود که به دسترسی یافتن نفت شمال امید داشت، لذا با ورود نیروهای شوروی به بخش شمالی کشور، تصمیم گرفتند با استفاده از قدرت نظامی، ایران را به قبول پیشنهاد خود وادار سازند. شوروی با تصور اینکه با برانگیختن شورش در آذربایجان و کردستان، اعمال فشار به کابینه دولت ایران فراهم می‌شود، وارد کار شد. در سال 1319 اولین تشکیلات سیاسی کردی با شعار کسب خودمختاری به نام کومله ژکاف (جمعیت رستاخیز کرد) به صورت مخفی در شهر مهاباد تشکیل شده بود.

در طول تسلط ارتش اتحاد جماهیر شوروی بر کردستان، نمایندگان شوروی در ظرف چهار سال دو بار از سرشناسان کردستان و قاضی‌محمد که از نفوذ خاصی بهره‌مند بود، جهت بازدید از آذربایجان شوروی دعوت به عمل آوردند. بعد از سفر دوم قاضی‌محمد و همراهانش به شوروی با توصیه و حمایت رئیس جمهور آذربایجان شوروی زمینه تأسیس حزب دمکرات کردستان فراهم آمد. در چنین شرایطی در سال 1324 قاضی محمد تأسیس حزب دمکرات کردستان را به عنوان تنها سازمان سیاسی مناطق کردنشین اعلام کرد و کومله ژکاف را در آن ادغام کرد.

در شرایط تسلط ارتش شوروی، قاضی محمد در روز 25 آذرماه سال 1324 در میدان چهارچراغ شهر مهاباد، با اعلام سپاسگزاری از کمک‌های مادی و معنوی شوروی، برخلاف بند اول بیانیه تأسیس حزب یعنی فعالیت در چارچوب ایران، جمهوری کردستان را اعلام کرد و پس از اتمام مراسم اعضای کابینه را معرفی کرد.

پس از تخلیه خاک ایران از قوای شوروی، ارتش ایران در زمستان سال 1325 بدون درگیری و مقاومتی از سوی نیروهای جمهوری‌ خودخوانده کردستان وارد شهر مهاباد شد. مردم واکنشی علیه نیروهای دولت نشان ندادند و پس از سه روز قاضی‌محمد و سران حزب دمکرات دستگیر شدند. بدین ترتیب جریانی که با ورود نیروهای نظامی کشورهای بیگانه در جنگ جهانی دوم سربرآورد، با خروج آنان شکست خورد. علاوه بر این، عدم همکاری اکثریت عشایر با حکومت مورد حمایت شوروی موجب شکست جمهوری کردستان شد. به گونه‌ای که وقتی پیغام فرستاد و از آنها خواست با ارتش ایران بجنگند، عشایر کرد از انجام این درخواست سر باز زدند.

پس از اعدام قاضی‌محمد و فروپاشی حزب دمکرات کردستان، از سال 1326 تا آبان ماه 1357 (یعنی بیش از 30 سال) اساساً شاهد بحران مهمی در کردستان نبودیم. در این دوره، کردستان ایران فقط شاهد دو حرکت سیاسی و کوتاه‌مدت بود. اول در سال 1336، حزب دمکرات کردستان ایران مجدداً با کمک حزب توده تجدید حیات و شروع به فعالیت کرد و عبدالله اسحاقی با نام مستعار احمد توفیق سعی می‌کند در خارج از کشور به تشکیلات این حزب سروسامان بدهد ولی با حزب توده به اختلاف‌نظر رسیدند و هیچ حرکت چشمگیری صورت نگرفت. دوم در سال 1346، چند تن از باقیماندگان کمیته ایالتی حزب توده در کردستان، به عنوان حزب دمکرات از حزب توده قطع رابطه می‌کنند و تعدادی از آنها مثل سلیمان معینی، عبدالله معینی، ملاحسین سلماسی (ملا آواره) و اسماعیل شریف‌زاده وارد کردستان ایران می‌شوند و شروع به عضوگیری می‌کنند و یکی از اقدامات قابل توجه آنها خلع‌سلاح یکی از پاسگاه‌های ژاندارمری پیرانشهر بود. این کمیته حدود 200 نفر عضو داشتند و در 9 دسته در شمال کردستان ایران فعالیت می‌کردند (در کردستان مکری و جنوب استان آذربایجان غربی) پس از 18 ماه، در سال 1347 اویسی فرمانده ژاندارمری وقت دست به تعقیب آنان زد، 104 نفر از آنها را دستگیر، 23 نفر کشته و 28 نفر تسلیم شدند و بحران ختم می‌شود. حمایت ملامصطفی بارزانی از دولت ایران یکی از عوامل اصلی شکست این جریان بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی رژیم پهلوی و با تغییر شرایط داخلی و خارجی بار دیگر کردستان حالت بحرانی به خود گرفت. پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال 1357 محصول مشارکت همه طبقات و اقوام ایران بود که در حرکت یکپارچه و فشرده در مقابل رژیم پهلوی قرار گرفتند و موجب سقوط آن شدند. طیف وسیع نیروهای اجتماعی حاضر در انقلاب، گویای ائتلافی بین تمام طبقات جامعه بود که اجازه می‌داد تا انقلاب، مردمی یا مردم‌گرایانه معرفی شود.

با وجود این، بی‌ثباتی برآمده از آغاز انقلاب، فرصت را برای برخی گروه‌های سیاسی فراهم آورد تا با توجه به فضای ایجاد شده، فعالیت‌ خود را علنی کنند. در اثر این فعالیت‌ها تقریباً یک هفته پس از پیروزی انقلاب در 30 بهمن 1357، نمایندگان دولت موقت در اجتماع گروهی از مردم در میدان شهرداری مهاباد حاضر شدند تا ضمن دیدار با مردم و گفتگو با افرادی چون عز‌الدین حسینی، قاسملو و غنی بلوریان درخواست‌های آنان را به اطلاع دولت برسانند.

بی‌تصمیمی دولت موقت برای حل و فصل مشکلات، موجب سوءاستفاده نیروهای درگیر در وقایع کردستان شد. این تعلل به گروه‌های ضدانقلاب فرصت داد تا شهرهای کردنشین را یکی پس از دیگری طعمة آتش‌افروزی خود سازند. از همان ابتدا، در تبلیغات آنها جمهوری اسلامی مخالف خواسته‌های خلق ایران معرفی شد و مقابله با آن به اشکال مختلف از جمله درگیری مسلحانه در برنامه گروه‌های سیاسی مستقر در کردستان قرار گرفت. رویارویی نظامی در شکل حمله به پادگان مهاباد در روزهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. این حمله زمانی انجام شد که از سوی حضرت امام خمینی(ره) و دولت موقت هیأتی برای تشریح اهداف انقلاب اسلامی وارد مهاباد شده بود. در ادامه این اقدامات گروه‌های ضدانقلاب با حمله به پادگان‌های نظامی منطقه، در روز پنجم اسفند 1357 یعنی 12 روز پس از پیروزی انقلاب پادگان‌های پسوه و پیرانشهر را به تصرف درآوردند.

بروز درگیری در نقده، مریوان، سنندج، پاوه و کامیاران موجب تشدید بحران شد. طرح مشترک موسوم به خودمختاری هیأت نمایندگی گروه‌های سیاسی مستقر در کردستان در تاریخ 4 آذر 1358 به هیأت ویژه کردستان (نمایندگان دولت در مذاکرات صلح و آشتی) تسلیم شد. مواد این طرح مبتنی بر تقاضای تشکیل یک دولت فدرالی در مجموع چهار استان کردستان، آذربایجان غربی، کرمانشاه و ایلام بود که در واقع مقدمه تجزیه‌طلبی در آینده محسوب می‌شد.

در عرصه سیاسی اولین رویارویی در برگزاری رفراندوم تغییر نظام از پادشاهی به جمهوری اسلامی در 11 و 12 فروردین 1358 ظاهر شد. حزب دمکرات این همه‌پرسی را تحریم کرد. در این رفراندوم 2/98 درصد رأی‌دهندگان به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند. دومین رویارویی در عرصه سیاسی، موضوع تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی جهت تنظیم قانون اساسی نظام جدید بود. سومین رویارویی سیاسی در تصویب قانون اساسی، بروز کرد. اختلافات سیاسی محدود به این موارد نمی‌شد و دامنه وسیعی را دربر می‌گرفت،‌ از جمله شامل اختلاف بر سر حضور نمایندگان منسوب به خلق کُرد در مذاکرات،اختلاف درباره محدوده کردستان بزرگ شامل استان‌های ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی، اعتراض گروه‌ها به طرح خودگردانی پیشنهادی دولت و اختلاف درباره مفهوم خودمختاری به عنوان مفهومی مبهم، کشدار و قابل مناقشه می‌شد.

در واقع گروه‌های سیاسی هم نمی‌دانستند که چه چیزی می‌خواهند، لذا تعریفی که از سوی آنان در مورد خودمختاری ارائه می‌شد، گروه به گروه و حتی فرد به فرد متفاوت بود. در حالی که مسئولین نظام از کاربرد واژه خودمختاری ابا داشتند و از اصطلاح خودگردانی استفاده می‌کردند، برخی از سران گروه‌ها تغییر آن را نمی‌پذیرفتند. عبدالرحمن قاسملو دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران در آخرین مذاکرات خود با نمایندگان دولت، حق تعیین سرنوشت را در اشکال سه‌گانه، کسب استقلال، استقرار یک حکومت فدرال و یا خودمختاری متبلور می‌دید. ولی در شرایط آن زمان، خودمختاری را مناسب‌ترین شیوه می‌دانست. اصولاً طرح خودمختاری به مثابه ابزاری تاکتیکی برای اهداف استراتژیک یعنی تجزیه ایران و نهایتاً ایجاد کشور کردستان از طریق انفکاک سرزمینی کردهای ایران، ترکیه، عراق و سوریه می‌باشد. موضوعی که در رساله دکترای قاسملو از یک دانشگاه چکسلواکی با عنوان «کرد و کردستان» نیز مطرح و در دهه 1960 میلادی در لندن منتشر شد.

بعد از سقوط پادگان مهاباد به دست عوامل حزب دمکرات کردستان و دیگر گروه‌های سیاسی در 3 اسفند 1357 و به غارت رفتن توپخانه، تانک‌ها و سلاح‌های این پادگان، وضعیت کردستان تشدید شد و گویای این امر بود که گروه‌های مخالف از طریق راه‌های سیاسی در صدد دستیابی به خواسته‌های خود نیستند، بلکه از روش‌های مسلحانه و خشونت‌آمیز استفاده می‌کنند. به دنبال این حادثه پاسگاه‌های ژاندارمری و مراکز انتظامی برخی شهرها به دست شورشیان افتاد و شهرها و روستاهای کردستان جولانگاه آنان شد.

همزمان با اوج‌گیری ناآرامی‌ها در مناطق کردنشین، مقارن ایام نوروز 1358 شهر سنندج شاهد درگیری خونینی بود. شورشیان پس از اشغال ژاندارمری این شهر، خلع‌سلاح و تصرف پادگان سنندج را تدارک دیدند که در صورت موفقیت، بخش اعظمی از منطقه از کنترل دولت خارج می‌شد که با مداخله سرلشکر قرنی، رئیس ستاد ارتش و صدور دستور مقاومت، از سقوط نجات یافت. رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) پس از ارسال پیامی به مردم کردستان، هیأتی را به سرپرستی آیت‌الله طالقانی در اولین روز فروردین 1358 به سنندج اعزام کردند. پس از دستیابی به توافقاتی با گروه‌های مسلح، در سنندج آتش‌بس برقرار شد.

به این ترتیب غائله اول سنندج به طور موقت پایان یافت، پایانی که گروه‌های شورشی توانستند درصد قابل‌توجهی از خواسته‌های خود را به دولت موقت تحمیل کنند. با وجود این، اقدامات حزب دمکرات در کردستان خاتمه نیافت. رژه نظامی حزب دمکرات در شهر نقده زمینه درگیری خونینی را در این شهر فراهم کرد. در 23 تیر 1358 صدها نفر از افراد مسلح گروه‌های ضدانقلاب وارد مریوان شدند و در یکی از عملیات خود 25 پاسدار کرد را با شکنجه و مثله کردن کشته و مجروح کردند. در این ایام شهرهای مریوان، بانه، بوکان، سردشت و سقز یکی پس از دیگری صحنه درگیری مسلحانه شد. پس از سلطه گروه‌های ضدانقلاب بر بسیاری از شهرهای کردنشین، احزاب و گروه‌های مسلح شورشی نیروهای خود را برای تصرف جنوبی‌ترین شهر منطقه کردستان، یعنی شهر پاوه اعزام کردند. در پی این هدف، حزب دمکرات کردستان در 14 مرداد 1358 طی نامه سرگشاده‌ای خطاب به امام خمینی(ره) پاسداران انقلاب و ارتش را مورد حمله شدید قرار داد. در پی درخواست کمک از سوی پاسداران و نیروهای ژاندارمری محاصره شده در شهر پاوه که می‌رفت آخرین نقطه مقاومت در شهر سقوط کند، در 27 مرداد 1358 فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر اقدام دولت و حرکت نیروهای انقلاب به سوی پاوه، همه چیز را دگرگون کرد. با فرمان امام خمینی(ره) موجی از هیجان سراسر ایران را فراگرفت و داوطلبان مردمی خواستار اعزام به پاوه شدند. در صحنه درگیری، نیروهای ضدانقلاب با شنیدن پیام امام پا به فرار گذاشتند و مدافعان شهر به شورشیان مهاجم هجوم بردند. با رسیدن نیروهای کمکی، شهر پاوه در مدت چند ساعت پاکسازی و همه ارتفاعات به تصرف نیروهای دولتی و مردمی درآمد. ساعت 10 صبح روز بعد، نوسود نیز آزاد شد و سپس به ترتیب مریوان، بسطام، بانه، سردشت و از محور دیگر مهاباد، بوکان، سقز و دیگر نقاط کردستان یکی پس از دیگری از اشغال نیروهای ضدانقلاب آزاد شد و در مدت 10 روز سرتاسر کردستان آزاد شد. در نتیجه گروه‌های مسلح ضدانقلاب که در اوج قدرت خود کنترل بخش وسیعی از مناطق کردنشین را در اختیار داشتند، در مقابل سیل نیروهای داوطلب که از سوی بسیاری از کردهای بومی همراهی می‌شدند تاب مقاومت نیاوردند و نواحی تحت کنترل خود را یکی پس از دیگری از دست دادند و به خاک عراق گریختند و در آنجا مستقر شدند.

در پی این پاکسازی‌ها، ارتش دستور داد که سربازان به پادگان‌ها بازگردند و پاکسازی بقیه مناطق بر عهدة ژاندارمری گذاشته شد، اما از آنجایی که ژاندارمری توانایی اجرای این مأموریت را نداشت، گروه‌های گریخته با مشاهده این وضعیت به مرور به بعضی شهرهای پاکسازی شده کردستان بازگشتند. در اسفندماه 1358 جنگ و درگیری در منطقه کامیاران از سر گرفته شد و به مرور سایر مناطق کردنشین را دربرگرفت. سپس جنگ به مهاباد کشیده شد و مذاکراتی که بعد از پیام 26 آبان 1359 به فرمان امام خمینی(ره) بین طرف‌های درگیر به مدت چهار ماه ادامه داشت بدون نتیجه خاتمه یافت.

تهاجم نظامی ارتش عراق به سرزمین جمهوری اسلامی ایران در آخرین روز شهریور 1359 موجب تقویت مواضع گروه‌های مسلح ضدانقلاب در کردستان شد. با توجه به همپیمانی حزب دمکرات با عراق، وضعیت گروه‌های مسلح مخالف در کردستان وابسته به وضعیت جبهه‌ها شد. با تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا در اواخر سال 1361، همه مناطق کردنشین تحت هدایت و کنترل یک مرکز واحد قرار گرفته و با هماهنگ‌سازی نهادها و سازمان‌های لشکری و کشوری موفق شد ظرف سه سال ضمن پاکسازی مناطق کردنشین امنیت نسبی را در کردستان برقرار نماید. اگر چه برقراری کامل امنیت تا خاتمه جنگ عراق علیه ایران میسر نشد. به دنبال آغاز ناآرامی‌ها در کردستان، دولت جمهوری اسلامی ایران در پی مذاکره و حل مسالمت‌آمیز بحران کردستان بود. اما به دلیل وابستگی حزب دمکرات به دولت بعث عراق و خشونت‌طلبی این حزب، مأموریت هیأت‌های اعزامی به کردستان با شکست روبه‌رو شد و گروه‌های ضدانقلاب در کردستان با ایستادگی بر مواضع خود، امکان برقراری نظم سیاسی را از ناحیه دولت سلب کردند. در حالی که دولت جمهوری اسلامی مدت هفت ماه مدارا کرده و همه حمله‌ها را با سکوت تحمل کرد.جنگ‌‌طلبی احزاب و گروه‌های ضدانقلاب باعث تشدید بحران کردستان و حتی کشمکش داخلی و کناره‌گیری هفت تن از اعضای کمیته مرکزی حزب دمکرات و انشعاب در حزب به رهبری غنی بلوریان شد. غنی بلوریان ضمن اعتراض به روش مسلحانه قاسملو، معتقد بود مبارزه کردها راه حل نظامی ندارد.

حزب دمکرات بر اساس نظر دولت عراق با پیشنهاد نماینده امام مخالفت کرد و جنگ مسلحانه خود علیه دولت نوپای جمهوری اسلامی را تشدید نمود.

پس از پذیرش درخواست رژیم بعث عراق از سوی دفتر سیاسی حزب دمکرات، این حزب دچار انشعاب می‌شود. غنی بلوریان در مخالفت با این موضوع در دفتر سیاسی حزب می‌گوید: «پذیرفتن این مواد با هر یک از آنها به منزله خودفروشی به رژیم عراق است و من آن را خیانت می‌دانم. وی اضافه می‌کند آن مواردی که در جلب توافق با مسئولان تهران به توافق رسیدیم چه می‌شود؟» با وجود این، درخواست‌های رژیم بعث عراق در دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان به تصویب رسید.

حزب دمکرات کردستان به عنوان جریان اصلی در بحران کردستان، در تحلیل خود از وضعیت سیاسی کردستان و ایران در آن مقطع معتقد بود:

1. مردم کردستان با شعار آنها همراهی دارند.

2. دولت مرکزی فاقد قدرت سیاسی و نظامی لازم در کردستان است و اگر در منطقه قدرت پیدا کند و اقدامات توسعه‌ای خود را در منطقه شروع کند پایگاه ما در منطقه تضعیف می‌شود.

3. اختلافات در دولت مرکزی زیاد است و دولت قادر نیست نظم سیاسی را برقرار کند.

4. کشور عراق و ایران اختلافات تاریخی دارند، با تشکیل جمهوری اسلامی در ایران، این اختلافات عمیق‌تر خواهد شد و دولت عراق حمایت‌کننده گروه‌های کردی مخالف دولت خواهد بود.

5. سرانجام در فرصتی نه چندان دور، دولت جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد و ایران با بحران حاکمیت روبه‌رو خواهد شد.

بر اساس چنین تحلیلی بود که این حزب از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، با سیاست مذاکره دولت جمهوری اسلامی مخالفت کرد و کوشید پادگان‌های نظامی منطقه را خلع‌سلاح کند و ضمن سروسامان دادن به تشکیلات سیاسی و نظامی خود به دولت اجازه برقراری حاکمیت در منطقه را نداد و در مقابل سیاست مسالمت‌آمیز دولت به اقدامات نظامی و تروریستی متوسل شد. از جمله اقدامات تروریستی حزب دمکرات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

- حمله به تأسیسات عمومی (تأسیسات نفت، گاز، آب، مخابرات، برق و...)

- مین‌گذاری در معابر و جاده‌های عمومی که منجر به شهادت بسیاری از مردم بی‌گناه کردستان شد. (بیش از 891 مورد مین‌گذاری که منجر به شهادت 784 نفر و مجروحیت 1689 نفر شده است).

- آدم‌ربایی (4471 مورد در طی سال‌های 1357 تا 1364).

- حمله به مراکز دولتی.

- راهزنی در جاده‌ها.

- اجرای کمین در معابر و جاده‌ها.

- غارت روستاها و منازل مردم.

- بمب‌گذاری و پرتاب مواد منفجره.

- حمله نظامی به مراکز جمعیتی (شهر و روستا).

- ترور شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی و نظامی (397 عملیات تروریستی).

بعد از استقرار جمهوری اسلامی، رژیم‌های مخالف انقلاب اسلامی و به ویژه آمریکا به طرق مختلف برای شکست انقلاب اسلامی دست به تلاش زدند و پس از ترغیب و حمایت از گروه‌های مسلح، تشویق تجزیه‌طلبی و حمله نظامی مستقیم، حمله عراق به ایران به نظر بسیاری از تحلیلگران تیر خلاص به انقلاب اسلامی بود. آنها تصور می‌کردند که توطئه‌های پی‌درپی از یک سو و همدستی گروه‌های چپ و راست از سوی دیگر، انقلاب اسلامی را از درون به حد کافی فرسوده کرده است و با حمله نظامی در مرزها، همه چیز طی مدت کوتاهی فروخواهد ریخت. در نشست سران عرب در طائف، به توصیه آمریکا، سعودی‌ها برای مقابله با انقلاب اسلامی و جلوگیری از آن طرحی را پیشنهاد کردند که اساس آن ایجاد شورش در نقاطی از ایران بود که ساکنان آن را بیشتر از اهل سنت تشکیل می‌دادند. محمل اجرای سیاست عقب‌راندن تحولات مترقیانه در جهان سوم و تشدید جنگ در این مناطق، آموزه‌ای موسوم به دکترین ریگان بود. این سیاست می‌کوشید با تجهیز و مسلح کردن گروه‌های ضدانقلابی و مشغول کردن کشورهایی که به هر دلیل مخالف جدی آمریکا قلمداد می‌شدند، با ایجاد بحران‌های داخلی، از دستیابی به الگوهای موردنظر خود بازدارد. به این ترتیب آمریکا می‌کوشید با مجروح نگه داشتن انقلاب آن را از توسعه و بازسازی بازدارد. بحران کردستان و تحمیل جنگ به ایران در این راستا قابل ارزیابی است.

علاوه بر آمریکا، مقابله عراق با ایران در حمایت از گروه‌های سیاسی مخالف کردستان نیز متجلی شد. گروه‌های ضدانقلاب از جمله حزب دمکرات کردستان با جلب حمایت دولت عراق، مبارزه نظامی گسترده‌ای علیه دولت جمهوری اسلامی ایران به راه انداخت. از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، دخالت‌های دولت عراق در امور داخلی ایران آغاز شد. به تدریج جنگ تبلیغاتی شدیدی از سوی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. کشمکش‌های تازه‌ای بین دو کشور ایران و عراق شروع شد. بغداد درصدد تقویت گروه‌های ضدانقلاب کردستان ایران که زمزمه جدایی‌خواهی را آغاز کرده بودند، برآمد و با ارسال اسلحه و پول کمک‌های قابل ملاحظه‌ای در اختیار آنها قرار داد.(43) صدام در تیرماه 1359 به مناسبت دوازدهمین سالگرد به قدرت رسیدن حزب بعث در عراق اظهار داشت: «ما به مبارزات خلق‌های ایران علیه دیدگاه‌های عقب‌افتاده و خودکامه... درود می‌فرستیم». وی همچنین در مصاحبه‌ای در مرداد 1359 در مورد روابط با ایران اعلام داشت: «ما با رژیم ایران روابط بدی داریم و بنابراین انتظار نداشته باشید که اگر یکی از معارضان یا مخالفان این رژیم اعلام دارد که در مخالفت با آن است، به او جواب منفی بدهیم».

اظهارات مقامات رسمی عراق پس از آغاز جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران با صراحت بیشتری بیان شد.صدام در 16 دی ماه 1359 اعلام داشت: «به تمامی ملت‌های کُرد، بلوچ، آذربایجان و اعراب ایران درود می‌فرستم، پشتیبانی و حمایت خود را از آنان در مبارزاتشان علیه ظلم و ستم اعلام می‌کنیم، از خواست‌ها، آرزوها و حقوق مشروعشان دفاع می‌کنیم». صدام در سخنان دیگری در اسفند 1359 اظهار داشت: «به تمامی ملت‌های ایران و در رأس آنها ملت کُرد، بلوچستان و آذربایجان، کلیه وطن‌دوستان واقعی و شریف ایران می‌گویم که ما برای ایجاد روابط مستحکم به قصد دستیابی آنان به حقوق ملی و میهنی خود... آماده‌ایم. همچنین آماده‌ایم تا در این راه هرگونه کمکی را از اسلحه گرفته تا مسائل دیگر، در اختیارشان بگذاریم. این تنها حرف و سخن نیست، این یک تصمیم است.»

طارق عزیز، معاون نخست‌وزیر عراق در اردیبهشت 1360 اظهار داشت که وجود پنج ایران کوچک بهتر از وجود یک ایران واحد خواهد بود. وی گفت: «ما از شورش ملت‌های ایران پشتیبانی خواهیم کرد و همه سعی خود را متوجه تجزیه ایران خواهیم کرد» صدام نیز سخنان مشابهی بر زبان رانده بود: «ما آرزوی تجزیه و ویرانی ایران را که با امت عربی دشمنی می‌ورزد، در سر داریم.» این سخنان را صدام پس از آنکه تقریباً دو ماه از هجوم او به ایران می‌گذشت و سربازانش نتوانسته بودند مقاومت سپاه ایران را در هم شکنند و کار چشمگیری انجام دهند بر زبان راند.

در میان احزاب و گروه‌های ضدانقلاب، حزب دمکرات کردستان از حمایت و پشتیبانی بیشتری از سوی دولت عراق برخوردار بود. در شرایطی که حزب دمکرات به سبب شکست از نیروهای دولتی موفق به حفظ پایگاه‌های عملیاتی خود در عمق کوهستان‌های مرزی کردستان ایران نشد، با حمایت دولت عراق، پایگاه‌های خود را به خاک عراق و در جوار مرزهای ایران منتقل کرد و پایگاه‌هایی که بدون وجود آنها شورشگران قادر به ادامه مبارزه با جمهوری اسلامی ایران نبودند. در طول سال‌های 1358 تا 1370 دولت عراق از حزب دمکرات حمایت کرد و این گروه در سایه این حمایت توانست:

- در خاک عراق مرکزیت سیاسی و نظامی خود را مستقر کند؛

- کادرهای خود را در خاک عراق آموزش و سازماندهی کند؛

- اسلحه، مهمات و امکانات مالی دریافت کند؛

- ایستگاه رادیویی خود را مستقر سازد؛

- مجروحین خود را که در درگیری‌های کردستان ایران زخمی می‌شدند، در داخل عراق مداوا کند؛

- از امکانات تبلیغی دولت عراق (مانند رادیو عراق) سود جوید.

- کادر مرکزی و سایر عناصر سیاسی آنها از امکانات فرودگاهی عراق برای سفر به اروپا استفاده کند و همچنین برای انتقال مجروحین خود به اروپا از این امکانات بهره‌مند شود.(49)

قاسملو دبیرکل حزب دمکرات کردستان در مرداد 1365 در پاسخ به این سئوال خبرنگار بی‌.‌بی.سی که آیا فکر نمی‌کنید که شما با رژیم عراق به هر حال رابطه دارید و این در طرز فکر کردها نسبت به شما اثر می‌گذارد، گفت: «رابطه ما با دولت عراق بسیار روشن است، ما الآن علیه دشمن مشترک می‌جنگیم، حزب دمکرات در قبال دریافت پشتیبانی از عراق متعهد شده بود ضمن درگیر کردن نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و جاسوسی علیه ایران، جلوی کردهای شمالی عراق (حزب دمکرات کردستان عراق) را بگیرد و اجازه ندهد که آنها به مرز عراق نزدیک شوند و با حکومت عراق بجنگند. پذیرش درخواست‌های رژیم بعث عراق و وابستگی شدید حزب دمکرات کردستان ایران به رژیم بعث عراق، این حزب را دچار انشعاب کرد به طوری که غنی بلوریان در مخالفت با این وابستگی اعلام داشت: «پذیرفتن خواسته‌های دولت عراق به منزله خودفروشی به رژیم عراق است و من آن را خیانت می‌دانم.»

بر اساس خاطرات غنی بلوریان فهرست اولین خواسته‌های عراق از حزب دمکرات کردستان عبارت بود از:

1- باید دو تن از افسران عراقی برای رساندن کمک و تحویل پول و لوازم جنگی در نزد حزب دمکرات باشند؛

2- باید دو تن از اعضای دفتر سیاسی حزب در نزد دولت عراق باشند تا در موقع لزوم مورد مشورت قرار گیرند؛

3- حزب دمکرات لازم است اطلاعاتش را درباره نیروهای ارتش ایران که به مرزهای ما نزدیک می‌شوند و یا به پادگان‌های مرزی منتقل می‌شوند به دولت بعث عراق ارائه نماید و آمار سرباز و نوع سلاح و تعداد آنها را برای عراق مشخص سازد؛

4- لازم است حزب دمکرات، عراق را از مختصات هواپیما و هلی‌کوپترهای ارتش ایران مطلع سازد و اعلام نماید منبع تأمین تجهیزات ارتش ایران از کجاست؛

5- حزب دمکرات باید شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران را اعلام کند؛

6- حزب دمکرات باید جلوی کردهای شمال عراق را بگیرد و اجازه ندهد آنها به مرز عراق نزدیک شوند و از خاک ایران استفاده کرده با حکومت عراق بجنگند؛

7- حزب دمکرات باید چگونگی رابطه رژیم ایران را با کشورهای دیگر برای ما روشن کند.

طرح هفت‌ماده‌ای رژیم بعث عراق در دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران به تصویب رسید.

دبیرکل حزب دمکرات کردستان در همراهی با جنایات رژیم بعث عراق، حمله شیمیایی ارتش عراق به شهر سردشت و بعدها حمله شیمیایی به شهر حلبچه را در مصاحبه با بی.‌بی.سی تکذیب می‌کند. وی می‌گوید: بنده این خبر را تکذیب کرده‌ام، هنگامی که از من درباره کاربرد سلاح‌های شیمیایی سئوال شد، پاسخ دادم کاربرد سلاح‌های شیمیایی را به طور کامل مطالعه می‌نمایم و بعد از مطالعه گزارش‌ها، هیچ‌گونه نشانه‌ای دال بر استفاده از سلاح‌های شیمیایی مشاهده نکردم و نظر به اینکه ما فاصله بسیار نزدیکی با منطقه درگیری داریم، اثری از این سلاح مشاهده نکردم. (17/3/1988)

در واقع پشتیبانی و حمایت عراق یکی از علل اصلی ایجاد و تداوم تروریسم در کردستان ایران بود. قبل از سقوط صدام، پس از ایجاد منطقه امن در شمال عراق در مدار 36 درجه و کنترل این مناطق توسط احزاب کُرد عراقی، رهبران کُرد عراقی، نگرانی‌های امنیتی ایران را پذیرفتند و تعهد خود را نسبت به امنیت مرزی ایران ابراز داشتند. لذا پس از سالها کنترل مناطق کردستان عراق توسط احزاب کُرد، می‌توان گفت ناآرامی‌ها در مرزهای ایران (از طریق کردستان عراق) ناچیز بوده‌اند. می‌توان گفت سیاست کردهای عراق در اطمینان دادن به ایران در حدود حفظ مرزهای ایران تا حدود زیادی موفقیت‌آمیز بوده است.

کشتار قارنا

کشتار قارنا

 قارنا روستایی کردنشین از توابع شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی است که در هفت کیلومتری جنوب غربی نقده واقع شده‌است این روستا در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۵۸ شمسی برابر با ۲ سپتامبر ۱۹۷۹ در کشاکش جنگ کردستان مورد حمله عوامل مسلح قرار گرفت که در جریان آن ۶۸ تن از اهالی روستا کشته شدند.

بعد از برکناری رژیم پهلوی در انقلاب سال پنجاه وهفت، حزب دموکرات کردستان خواهان به رسمیت شناخته شدن خودگردانی داخلی مناطق کردنشین شد. دکتر قاسملو دبیرکل حزب، خودمختاری را تجزیه ایران ندانسته و تأکید می‌کند که فقط خواستار خودمختاری در امور داخلی استان زیر نظر دولت مرکزی است بلافاصله پس از پیروزی انقلاب پادگانها در مناطق کرد نشین تصرف می‌شود که غنی بلوریان آنرا با تأیید قاسملو دبیر کل حزب می‌داند و حزب دموکرات در کنار کومله و برخی از گروه‌های چپ گرا همچون پیکار و سازمان فدائیان خلق اقلیت فعالیت نظامی را آغاز می‌کنند. این وضعیت در نهایت به درگیری نظامی میان دولت و احزاب مذکور انجامید که اواسط دهه شصت به شدت و تا کنون بصورت پراکنده ادامه داشته‌است

روزنامه کیهان مورخ ۱۸/۱/۱۳۵۸ گزارشی در مورد تخلیه دسته‌جمعی بیش از ۳۰ روستای کرد زبان ناحیه سومای و برادوست بر اثر فشار فئودال‌ها و عوامل مسلح چاپ کرد. عبدالله ابریشمی در این باره در روزنامه کیهان می‌نویسد،در آذربایجان غربی با کمک انحصارطلبان قدرت و با تحریک برادران ترک و شیعه علیه کردها در این خطه یک جو ضد کرد بوجود آورده‌اند که موجب فجایع نقده، قارنه، کانی ماسیده و… گردید. این فجایع بهانه مناسبی برای تبلیغات علیه انقلاب اسلامی به دست دشمنان داخلی و خارجی سپرد، و موجب بدبینی شدید کردها نسبت به حکومت شد.

 بخشی از فرمان خمینی در ۲۷ مرداد ۵۸ در صدور حکم حمله به کردستان:«از اطراف ایران گروه‌های مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کرده‌اند من دستور بدهم به سوی پاوه رفته، غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر می‌کنم و به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم، اگر با توپ‌ها و تانک‌ها و قوای مسلح تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول می‌دانم…»

در بعد از ظهر آن روز خمینی در جمع نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی در قم در بارهٔ درخواست مردم کردستان برای خودگردانی چنین گفت:«... مرزها را آزاد کردند، قلم‌ها را آزاد کردند، گفتار را آزاد کردند، احزاب را آزاد کردند، به خیال این که این‌ها یک مردمی هستند… این‌ها خرابکارند، دیگر با این اشخاص نمی‌شود با ملایمت رفتار کرد… این‌ها یک جمعیت خرابکار هستند، یک جمعیت فاسد هستند. این‌ها را ما نمی‌توانیم که بگذاریم که هر کاری که دلشان می‌خواهد بکنند. حالا هم اعتراض کرده‌اند که خود شماها دارید این کارها را می‌کنید. نظیر آن‌ها که پریروز و چند روز پیش آن خرابکاری را کردند… خودشان ایجاد غائله می‌کنند بعد گردن مردم می‌گذارند… یک چنین مردمی هستند… با این‌ها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار می‌کنیم…»

به جز درگیری احزاب کرد و چپ با نیروهای دولتی در کردستان. درگیریهای قومی نیز میان احزاب مذکور و کردهای طرفدار دولت مرکزی رخ داد که از جمله آن درخواست حزب دموکرات از ایل منگور برای عدم همکاری با دولت و تحویل دادن سلاح هایشان بود. در پی مقاومت ایل مذکور درگیرهای خونین میان طرفین روی داد.

در روز ۱۰/۶/۵۸ (یک روز قبل از کشتار) در پاسگاه دوآب میان نیروهای حزب دمکرات و یک گروه از نیروهای مسلح جوانمرد اهل نقده جنگی صورت می‌گیرد که منجر به کشته شدن پانزده نفر از نیروهای مسلح موسوم به جوانمرد می‌شود، (به روایتی دیگر این افراد بطور غیر مسلح و برای سرکشی به خانواده‌هایشان فاقد اسلحه از پادگان جلدیان عازم نقده بودند که در کمین نیروهای حزب دموکرات قرار گرفته و کشته می‌شوند) بعد از انتقال اجساد کشته شدگان به نقده اوضاع شهر متشنج می‌شود. عده‌ای از ساکنین ترک زبان و بستگان کشته شده گان خواهان گرفتن انتقام از کردهای ساکن شهر می‌شوند، اما دخالت معتمدین شهر مانع از کشتار کردها در نقده می‌شود جو متشنج شهر باعث می‌شود تا کردها در صدد ترک روستاها و نقده بیفتند، عظیم معبودی که (مهدی بهادران نمایندهحسینعلی منتظری از او به‌عنوان یکی ازعوامل کشتار یاد می‌کند) خطاب به معتمدین و کدخدای ده قارنا نامه‌ای نوشت که متن آن چنین است:جناب آقای بهلول گلستان و عزیز بازدار و خلیل خسروی. پس از سلام خواهشمندم برای آمد و رفت شهر برای خاربار (خواربار) ده قارنا هم خودتان و هم برادران دیگرده قارنا آمد و رفت داشته باشید. هرکسی کوچک‌ترین ناراحتی برای شماها و برادران کرد دیگر ایجاد نماید فوری به انتظامات یا خود بنده مراجعه فرمایید تا باسم ضد انقلاب آن کس را گرفته و به مقامات دولتی تحویل دهم خلاصه هیچگونه وحشت و ناراحت نباشید، ما هم برادر هستیم. با تقدیم احترام حاج عظیم معبودی – امضاء:۱۰/۶/ ۱۳۵۸

این نامه مردم روستا را از ترک روستا منصرف می‌کند و باعث می‌شود تا آنها مطمئن شوند که حمله‌ای در کار نخواهد بود. اما در روز ۱۱ شهریور ماه روستا محاصره می‌شود در حدود ساعت یک بعد از ظهر، حدود صد نفر ملبس به یونیفورم‌های سپاه[نیازمند منبع] با اسلحه‌های ژ۳ و قمه وارد روستا می‌شوند محمود مستورزاده روحانی روستا که متوجه نیت عوامل مسلح شده بود قرآن را برمی‌دارد و از آنها می‌خواهد تا شفاعت قرآن را قبول کنند و از کشتار مردم صرف نظر کنند، اما افراد مسلح وی را می‌کشند و سپس سرش را می‌برند. کسانی که توانستند خود را پنهان کنند و یا اینکه بگریزند جان سالم بدر می‌برند و بقیه ساکنان روستا که ۶۸ نفر بودند، در عرض سه ساعت قتل‌عام می‌شوند. افرادی که توانسته بودند از روستا فرار کنند به کوهستان بوداخ پناه می‌برند. حمایت افراد تندرو مسلح با توپ و تانک نشانه‌ای آشکار از حمایت دولتی برای کشتار مزبور بشمار می‌رود. نوشتن نامه توسط عظیم معبودی در روز قبل از کشتار و همچنین شرکت نامبرده در قتل‌عام اهالی روستا به خوبی سازمان دهی بودن کشتار را مشخص می‌نماید

مهدی بهادران که از سوی حسینعلی منتظری مسئول تحقیق در مورد کشتار قارنا شد، در گزارشش که در روزنامه اطلاعات بعد از تأخیری یک‌ماهه، در روز ۲۵ مهرماه ۱۳۵۸ بچاپ رسید، می‌نویسد:با تحقیقات مفصل که گزارش‌ها و نوارهای موجود جوانمردان استخدامی ژاندارمری و مجاهد نماهای نقده تحت سرپرستی آقای معبودی و سرگرد نجفی در قارنا از توابع نقده حداقل ۴۵ نفر را بدون گناه قتل‌عام کرده در محل سکونت آنها و بعداً کشته‌ها را در بیابان‌ها انتقال داده‌اند که وانمود نمایند در جنگ کشته شده‌اند و دهات را غارت کرده و به آتش کشیده‌اند و استوار بیگلری در کوپلکو ۵ نفر را کشته و این در اثر بی‌لیاقتی یا خیانت و توطئه فرماندهان ژاندارمری از یکسو و تحریک احساسات ضد کردی و بیدار شدن روح انتقامجویی بر ضد کردهای معصوم از سوی دیگر است متأسفانه با اینکه عاملین این کشتار شناخته شده ان به علت حمایت ظهیر نژاد (فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه) از مفسدین محلی امکان دستگیری و مجازاتشان نیست.

در نقده و حومه و بلکه سراسر کردستان و آذربایجان غربی یکی از عوامل جنگ و خونریزی وجود ملانماهای ساواکی با تعصب ضد کردی و فئودالهای مسلح است که توسط ارتش و ژاندارمری مسلح شده‌اند.

ادله و شواهدی در دست است که در کردستان و آذربایجان غربی یک توطئه مرموز در جریان است، زیرا فئودال‌ها و مالکین که در رژیم گذشته عامل اجرائی شاه در منطقه بوده‌اند توسط افرادی نظیر دکتر چمران، تیمسار ظهیرنژاد، فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه سرهنگ شهبازیان و سایر فرماندهان ارتشی و ژاندارمری تا بن دندان مسلح شده‌اند و در برابر مردم مستضعف که سالیان زیاد از دست فئودالها زجر کشیده‌اند تحت فشار قرار می‌گیرند.

به دنبال این حادثه قارنا حقگو استاندار وقت آذربایجان غربی اعلام کرد: که مسببین این حادثه دستگیر و مجازات خواهند شد. سپس هیاتی مرکب از حکیم‌نژادی از سوی نخست‌وزیر، محمد باقر هاشمی از طرف استاندار آذربایجان غربی و عبدالله رحیمی برادر حاج ملا صالح رحیمی (امام جمعه اهل سنت نقده) به این روستا عزیمت کرد و پس از تماس با روستاییان و تحقیق پیرامون این حادثه فجیع، گزارش خود را تسلیم نخست‌وزیر و استاندار آذربایجان غربی کرد.

با اینکه تحقیقات زیادی در مورد این کشتار از سوی هیئت حسن نیت، مهدی بهادران نماینده حسینعلی منتظری، نماینده نخست وزیر و… انجام گرفت و مسببان کشتار شناخته شدند و نیز تمامی مسئولان وقت وعده دادند که مسببان مجازات گردند، تا کنون هیچ‌کدام از مسببان مجازات نشده‌اند. حقگو استاندار وقت آذربایجان غربی در مصاحبه با مجله چشم‌انداز ایران می‌گوید: آیا تحقیقاتی برای ریشه‌یابی حادثه قارنا شد؟

ظاهراً دو گروه اظهار نظر کرده‌اند یکی آقای بهادران که از سوی آقای آیت‌الله‌العظمی منتظری به منطقه آمدند و یکی هم گزارش استانداری بود چیزی در این مورد به‌خاطر دارید؟ گزارش آقای بهادران به دست من نرسید احتمالاً بعد از فوت نامبرده از بین رفته باشد. آمدن آقای بهادران به منطقه بدون خبر و هماهنگی بود خودشان آمدند و اظهارنظرهایی هم کردندو رفتند البته زحمات آقای بهادران و مانند ایشان که در مواردی برای انجام مأموریت‌هایی به منطقه می‌آمدند ناشی از عشق و علاقه شان به انقلاب بود و قابل احترام و تقدیر است اما این کارهای هماهنگی نشده همه موازی کاری و باعث لوث مدیریت می‌شد و نهایتاً نیز نتیجه‌ای هم نداد. از گزارش استانداری چیزی خاطرم نیست.

فضل‌الله صلواتی نیز به بی‌خبر ماندن دولت موقت از این رویداد و سایر موارد درگیری‌های مرزی اشاره می‌کنددر سپتامبر سال ۲۰۰۵ مادح احمدی روزنامه‌نگار مستقل و همکار بسیاری از نشریات کردی به هنگام بازگشت از کردستان در منطقه مرزی سرو آباد دستگیر شد. وی در حال تحقیق در بارهٔ کشتار مردم روستای قارنا در دهه پنجاه (شمسی) بود. مدارک، اسناد و دست نوشته‌های وی توسط مأموران انتظامی ایران به عنوان مدرک جرم به هنگام دستگیری ضبط شد، و در این راستا به یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق تعزیری محکوم گردید.

روایت مونس الدوله، ندیمه باسواد قجری از زندگی زنان شاعر و باسواد در عصر قاجار

روایت مونس الدوله، ندیمه باسواد قجری از زندگی زنان شاعر و باسواد در عصر قاجار

زن قجری«شاعره‌ها و زنان عارف و صوفی منش صد سال پیش، زندگی و ماجراهای جالبی داشتند. تعداد آنها کم و شهرتشان فراوان بود. بیشتر زنان با کمال و با معلومات قدیم، خط خوشی داشتند و روش و منش درویشی پیشه می‌کردند». جالب است در میان زنان بی‌سواد آن روزگار که مونس الدوله بارها با تأسف از آنها یاد می‌کند، از زنان باسواد و حتی شاعر و عارف برایمان می‌گوید که در میان آن همه بی‌‌سوادی و جهل چون گوهری می‌درخشیدند.

مدح خانم‌های خانه
این گروه از زنان بیشتر از خانواده‌های اشراف و اعیان و معتبر و خانواده‌های شاهی بودند؛ چرا که امکانات بیشتری از جهت کسب این امور برایشان پیش می‌آمد. به همین جهت خانه‌ها و عمارت‌های آنها، محل و به قولی پاتوق شاعره‌ها یا همان زنان باسواد و با کمال بود و در مدح خانم‌های صاحبخانه که همان‌طور گفته شد از اعیان و درباریان بودند، شعر می‌گفتند.

مراسم«سلام»
در روزهای عید مراسمی به نام «سلام» برگزار می‌شد که این شاعره‌ها به این خانه‌ها و عمارت‌ها رفت و آمد داشتند و شعر می‌سرودند. البته خود مراسم سلام این چنین بود که خانم‌های باسواد روی صندلی می‌نشستند و خانم‌های دیگر برای عرض تبریک خدمت آنها می‌رسیدند. بعد زنی، که خیلی خوب شعر می‌گفت، چادر نماز به سر می‌آمد و جلوی صندلی می‌ایستاد و اجازه می‌گرفت و اشعاری که در مدح آن خانم سروده بود، می‌خواند، خانم‌هایی که حاضر بودند همه احسنت و آفرین می‌گفتند!

هدیه شاعره: ده تا بیست سکه طلا
بعد از خواندن شعر آن شاعره در مدح خانم خانه، شخصی به نام «صندوقدار» با عنایت خانم خانه، یک طاق شال ترمه کشمیری، یا یک دست لباس فاخر برای شاعره می‌آورد و جلو همه خانم‌ها به او می‌داد. بعضی وقت‌ها، ده تا بیست سکه طلا مثل اشرفی و «باج اوغلی» طلا به شاعره انعام می‌دادند.

روز عید و مدح دختر فتحعلی شاه
یکی از این شاعره‌ها که مونس الدوله از آن به نام «بیگم خانم کاشی» یاد کرده است، بیشتر برای دختر فتحعلی شاه؛ یعنی «ام‌سلمه خانم ضیاء السلطنه» که همسر «میرزا سعید خان انصاری» وزیر امور خارجه آن روزگار بود، شعر می‌گفت و او را مدح می‌کرد. مونس الدوله به شیرینی برایمان این‌طور نقل کرده است: «در یک روز عید، ‌ام سلمه خانم ضیاءالسلطنه سلام نشسته بود و چون شوهرش وزیر امور خارجه بود، زن‌های سفرا و زن‌های وزرا همه برای تبریک او آمدند. در این میان «بیگم جان خانم» (همان شاعر معروف زنان) آمد و تعظیم کرد و شعرهایی در مدح ام سلمه خانم ضیاءالسلطنه گفته بود، همان‌طور ایستاده خواند و بیت اول آن شعر این‌طور بود:
ای ضیاءالسلطنه، ای بانوی گیتی مدار
ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
همین که شعرها تمام شد، صندوقدار خانم ضیاءالسلطنه یک دست لباس- چادر نماز، یل، زیر جامه ملیله دوزی و یک گوشواره زمرد برای بیگم خانم آورد».

قرآن خطی «ام سلمه خانم» در حرم حضرت معصومه(س)
این خانم یعنی ضیاءالسلطنه خودش هم خوب شعر می‌گفته است و خط بسیار زیبایی هم داشته است. جالب است بدانیم این زن بسیار خداشناس بوده است به‌گونه‌ای که هر وقت کاری نداشته است با‌ آن خط بسیار زیبای خود قرآن می‌نوشته است. البته مونس الدوله در خاطرات خود که نزدیک به ۵۰ سال پیش روایت کرده است، این چنین گفته‌است: «هنوز یکی از قرآن‌‌های خطی که خانم ضیاءالسلطنه نوشته، در حرم حضرت معصومه(س) است که خیلی ارزش دارد. گذشته از آن، هر تکه کاغذی که ام سلمه خانم ضیاءالسلطنه روی آن یک دو سه سطر نوشته، دست به دست می‌گردد و خیلی هم قیمت دارد». از نمونه شعرهای این زن با کمالات این دو بیتی است که انگار هر وقت حالتی خاص داشته شعری می‌گفته است:
اگر به باد دهم زلف عنبر آسا را
به دام خویش کشم آهوان صحرا را
وگر ز لطف نظر افکنم به عظم رمیم
دوباره زنده کنم نفخه مسیحا را

تنها زن ایرانی که فرانسه می‌دانست
در میان زنان شاعره و با سواد دیگر روزهای زندگی مونس الدوله، می‌توان از «ماه تابان خانم قمرالسلطنه» همسر «میرزا حسین خان سپه سالار» نام برد. همان زنی که مراسم تعزیه زنانه هم در خانه او برگزار می‌شد. می‌‌گویند این زن بسیار با کمال و با وجودی بوده است. طوری که زبان فرانسه را نزد «مادام عباس» که قبلاً درباره‌اش نوشته ایم، بخوبی یاد گرفته است. این زن تنها زن ایرانی بود که آن وقت زبان فرانسه می‌دانست.
باغ صفاییه و مرشد حاج میرزا حسن صفا
«ماه تابان خانم» زمانی که شوهرش سفیر‌کبیر شد با هم به استانبول رفتند و در آنجا این زن زبان ترکی استانبولی هم یاد گرفت. جالب است بدانیم در استانبول مرشد بزرگی به نام «حاج میرزا حسن صفا اصفهانی» بود که سپهسالار و همسرش؛ یعنی همین ماه تابان خانم هر دو مریدان او شدند. وقتی که سپهسالار، صدر اعظم شد و به ایران آمد، حاجی صفا را همراه خود به تهران آورد. حاجی صفا نزدیک «چشمه علی» باغ خانقاهی داشت که تا زمان مونس الدوله بوده است. او در همان خانقاه فوت و خاک شد که به باغی به نام «باغ صفاییه» معروف بود.

«ماه تابان خانم» و سفر مکه و باغچه سبزیجات!
یکی از ماجراهای جالب زندگی این زن رفتن به سفر مکه بود. به این صورت که خانم قمرالسلطنه یا همان ماه تابان خودمان با دستگاه و تجمل بسیاری به مکه مشرف شد تا جایی که قریب صد ندیمه، کنیز کلفت، غلام، پیشخدمت و خواجه همراه خودش برده بود. این خانم عادت داشته است که همراه شام و ناهار سبزی خوردن حتماً صرف کند! و برای اینکه در سفر مکه همیشه سبزی خوردن سر سفره داشته باشد دستور داده بود که درون دو سه تخت روان خاک بریزند و تخم تربچه، ریحان، جعفری و سبزی‌های دیگر بکارند و همراه کاروان او حرکت دهند. خب در راه مکه آب کم بود به همین دلیل همیشه چند شتر آبکش همراه قافله این خانم حرکت می‌کرد و سبزی‌خوردن‌های تخت روان را آب می‌داد که هر روز و هر شب سر سفره ماه تابان خانم در آن بیابان سوزان عربستان، سبزی خوردن تازه باشد!

خوش خطی و شعرهای «قمرالسلطنه»
از اشعاری که این زن خوش خط و خوش سلیقه و با سواد گفته است نمونه‌ای را آورده‌ایم:
چه می‌شد گر ز راه مهر بر من دیده بگشودی
ز اغیارم نهان بر دیده جانم عیان بودی
به هر جا هست بیمار از خدا خواهد شفای خود
مریض عشق تو هرگز نیارد نام بهبودی
به راه کعبه گر آتش ببارد رو نگردانم
خلیل آسا گلستان است بر من نار نمرودی

همسر صدراعظم ناصرالدین شاه و رسیدگی به عریضه زنان
ماه تابان خانم و میرزا حسن خان سپهسالار مانند یک جان در دو بدن بودند و همدیگر را بسیار دوست می‌داشتند. در سفر و حضر با هم بودند. زمانی که سپهسالار صدراعظم با قدرت ایران بود، این خانم باسواد و اهل دل هفته‌ای یکبار زن‌هایی را که عریضه شکایت داشتند در همین عمارت معروف به مجلس شورای ملی به حضور می‌پذیرفت. خواجه‌ها عریضه زن‌ها را به حضور خانم ماه تابان می‌آوردند. او هم یک به یک آنها را می‌خواند و زیر آنها به خط خودش جواب می‌داد و کمتر کسی از در خانه این زن ناامید بر می‌گشت!

«ماه تابان خانم» و مرگ همسرش
آخر کار، همسر ماه تابان والی خراسان و متولی باشی مشهد شد. قمرالسلطنه هم همراه او به مشهد رفت. سپهسالار و قمرالسلطنه در مشهد بودند که ناصرالدین شاه هم به زیارت مشهد رفت. یک روز که ناصرالدین شاه ناهار، میهمان عمه خانم، یعنی همان ماه تابان بود، سپهسالار پیش از اینکه شاه به منزل او برود، سکته کرد و مرد. قمرالسلطنه تا این خبر ناگهانی را شنید، این شعر را خواند:
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی از آنچه در آیینه تصور ماست
ماه تابان خانم قمرالسلطنه تمام دارایی خود را که املاک زیادی بود، وقف کرد.

چند خوانچه بشقاب طلا برای «حاجی زبیده خانم»
از دیگر زن‌های باسواد و نیکوکار و شاعر و حتی دانشمند که مونس‌الدوله از آن برایمان تعریف کرده است «حاجی زبیده خانم» مشهور به «فرشته» است. این زن قریب نود سال عمر کرد و تا آخر دوره ناصرالدین شاه هم زنده بود. او دختر فتحعلی شاه و همسر «نصرت الملک قراگوزلوی همدانی» بود. مونس الدوله از این زن این‌طور گفته است: «عروسی این خانم محترمه جزو عروسی‌های تاریخی آن دوره‌ها است.
عروس را از تهران به همدان بردند و افواج خاصه شاهی با تشریفات مجلل همراه عروس از تهران تا همدان حرکت کرد. وقتی که می‌خواستند عروس را عقد کنند، چند خوانچه پر از بشقاب‌های طلا از خانه داماد برای عروس آوردند و توی بشقاب طلا یک جور جواهر ریخته بودند. این خانم محترمه، با این همه جلا و جلال، درویش مسلک بود و به «حاج میرزا علی نقی کوثر همدانی» خیلی ارادت داشت و هر چه کوثر می‌گفت، حاجی زبیده خانم فوری انجام می‌داد».

موقوفات زن دانشمند و شاعر قجری
آنچه از تعاریف مونس الدوله بر می‌آید، این زن خیلی با کمال و با ذوق و نیکوکار بوده است. تا جایی که چند کاروانسرا برای اقامت زوار در راه همدان به کربلا ساخته است، چندین پل بنا کرده است، چند پارچه ده بزرگ را وقف کرده است.
او بیست مرتبه به کربلا و ده مرتبه به مشهد و دو بار به مکه مشرف شده بود و از او روایت‌های زیادی که نشان از اهل دل بودن این زن است بیان شده است.
حاجیه زبیده شعر هم بسیار خوب می‌گفته است و نمونه‌ای از آن این چنین است:
درده به من ای ساقی زان می‌دو سه پیمانه
کز سوز درون گویم شعری دو سه مستانه
خواهم که در این مستی خود نیز روم از یاد
غیر از تو نماند کس نه خویش و نه بیگانه
از عشق رخ جانان گشته است جهان حیران
مستانه سخن گوید این عاشق دیوانه

دختر ناصرالدین شاه با لباس درویشی به تن!
خانم«ایران الملوک» دختر ناصرالدین شاه، همسر «ظهیرالدوله» هم از خانم‌های باکمال و با معلومات بوده است. او گاهی لباس درویشی می‌پوشید. این زن به «صفی علیشاه» که مزارش در خانقاه تهران در آن زمان بود ارادت داشته و بعد از صفی علیشاه، همسرش ظهیرالدوله مرشد او بوده است.

مونس الدوله و روایت روشن از تاریخ زنان
روایت این چنینی از زنان در دوره‌ای که بیشتر از بی‌سوادی و جهل زنان گفته شده است و نقل زندگی این شاعره‌ها بسیار جذاب و خواندنی است و باید ممنون این ندیمه باسواد ناصرالدین شاه باشیم که قسمت روشنی از زندگی زنان آن روزگار را برای ما نقل کرده است. در واقع خود مونس الدوله هم از زمره این زنان به شمار می‌آمده است که بزرگ‌ترین آثاری که بر جای گذاشت نقل خاطراتش است که قسمتی از تاریخ زنان را روشن کرده است.

«نه نه درویش» و خواندن مثنوی
این ندیمه ریزبین ناصرالدین شاه می‌گوید: «خانم‌های باسواد و با کمال آن روزها بیشترشان درویش مسلک می‌شدند و بیش از هر کتابی به مثنوی علاقه داشتند. بعضی از خانم‌های درجه اول آن زمان‌ها ندیمه‌هایی داشتند که مثنوی را خوب می‌خواندند و آنها را «نه‌ نه درویش‌» می‌گفتند.

زیر کرسی در تالاری پر از چلچراغ؛ محفل زنان شاعر
در شب‌های بلند زمستان، این خانم‌ها درون تالار زیر کرسی شش پایه می‌نشستند. لحاف کرسی ترمه مروارید دوزی، پشتی‌ها و مخده‌ها همه مروارید دوزی و ملیله دوزی بود. پرده‌های ماهوت و مخمل به درها آویزان بود. چلچراغ و جار و چراغ‌های نفتی آنقدر نور داشت که تالار مثل روز روشن‌ می‌شد. روی کرسی همه جور شیرینی و آجیل و میوه چیده بودند.
سماور نقره ته تالار قل‌قل می‌زد و گاهی برای تفنن برف و آب میوه و آب قند روی کرسی می‌گذاشتند. کلفت‌های ترتمیز مرتب چای و قلیان می‌دادند و برای اینکه هوای تالار هم گرم باشد، بخاری هیزمی هم روشن بود. از همه مهم‌تر به قول مونس‌الدوله اینکه پایین کرسی نه نه درویش با کتاب مثنوی نشسته بود. یک لاله (چراغ) مخصوص، درون سینی روی کرسی برای نه نه درویش گذاشته بودند. نه نه درویش هم عینک‌اش را چپ و راست می‌کرد و با صدای خوش می‌خواند:
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
وز جدایی‌ها شکایت می‌کند

منبع: مجله ایران بانو؛ زهره شریفی

(تصاویر) مراسم سنتی ازدواج در «ریبنو»

 
روستای دورافتاده و کوهستانی "ریبنو" با وجود دهه‌ها فشار حکومت کمونیستی و به تبع آن فقری که بسیاری از مردان را مجبور کرده تا در خارج به جستجوی کار بروند، مراسم ازدواج سنتی خود را حفظ کرده است.
 
 مراسم ازدواج سنتی در روستای "ریبنو" در جنوب غرب بلغارستان چنان ریشه دار بود که پس از گرویدن "پوماک-اسلاوها" به دین اسلام در دوران حکومت عثمانی‌ها، دوباره در میان این اقوام احیا شد. 
 تصاویر زیر مراسم عروسی "فیکری بیندژوا" و شوهر آینده‌اش، "عظیم لیومانکوف" را در مقابل خانه‌شان نشان می‌دهد. طبق سنت، خانوادۀ عروس از زمان تولدش برای او جهیزیه جمع می‌کنند. عمدۀ این جهیزیه را محصولات بافتنی، لحاف، پتو، پیشبند، جوراب، فرش و قالیچه تشکیل می‌دهند. در یک صبح زمستانی، آنها این جهیزیه را آویزان می‌کنند و همه اهالی روستا برای برانداز کردن جهیزیه می‌آیند.
 
نقطۀ اوج مراسم، نقاشی صورت عروس است که در پایان روز دوم عروسی انجام می‌شود.‎ گزارش تصویری این مراسم سنتی را "استویان ننوف" عکاس رویترز تهیه کرده است.
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)
 
(تصاویر)

 

سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول چه شد

عصر پهلوی فروغی

در این گزارش به سرنوشت 5 تن از کارگزاران حکومت رضاخان می پردازیم که با وجود همه تلاش هایی که در خدمت به سلطنت پهلوی کردند، سرنوشتی تامل برانگیز و عبرت آموز یافتند.

سرویس تاریخ مشرق - در سال های اخیر، تلاش های بسیاری از سوی تریبون هایی در خارج و داخل کشور برای بخشیدن جلوه ای اسطوره ای به رضاخان پهلوی انجام گرفته است. از شبکه انگلیسی «من و تو» تا آن استاد معروف دانشگاه تهران، در این سال ها دفاعی همه جانبه از «رضا شاه کبیر» به عنوان «پدر ایران نوین» و عامل «رستاخیز» ملت ایران صورت داده اند. داوری دقیق و منصفانه درباره کارنامه رضاخان در  دوران 16 ساله سلطنتش، یک کار تاریخ-پژوهی تخصصی است. در این باب، مقالات و کتب بسیاری نگاشته شده و هنوز جای کارهای جدی تر و دقیق تر، به ویژه با دیدگاه منتقدانه از منظر گفتمان انقلاب اسلامی، خالی است. در گزارش پیش رو، نگاهی اجمالی به نحوه سلوک رضاخان با نزدیک ترین و وفادارترین یاران خود می اندازیم. همین اندازه می توان گفت که از منظر روانشناسی امروز، رضاخان دست کم از نیمه دوم حکومتش به بیماری سوء ظن و بدگمانی بیمارگون(پارانویا) دچار شده بود. تیغ تیز این بیماری تقریبا دامن هر رجل سیاسی را که در دوره حکومت او نامدار شد، گرفت. گزارش پیش رو سرنوشت 5 تن از مهم ترین این رجال است.

محمد علی فروغی

محمدعلی فروغی( ۱۲۵۴-۱۳۲۱ خورشیدی )، کارشناس ادبیات و فلسفه، سیاستمدار و اندیشمند علوم سیاسی و از پایه ‌گزاران فرهنگستان ایران بود. او زیر نظر پدرش محمد حسین خان فروغی در خانه و به کمک استادان سرخانه آموزش دید و سپس وارد دارالفنون شد و در فلسفه، تاریخ و ادبیات به دانش‌اندوزی پرداخت.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
فروغی در جوانی

 فروغی  کتاب «سیر حکمت در اروپا» را بر پایه‌ی ترجمه‌هایی که از زبان فرانسه فراهم کرده بود، نوشت. او چند بار نماینده‌ی مجلس، وزیر و نخست‌وزیر ایران شد و از کسانی بود که «مدرسه‌ی عالی سیاسی» را پی‌ریزی کرد. پس از این که رضاخان او را از صحنه‌ی سیاست کنار زد، به کار فرهنگی و تصحیح دیوان اشعار شاعران بزرگ پرداخت.

 معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

فروغی در به قدرت رسیدن رضا خان و تأسیس سلسله پهلوی نقش اساسی داشت. فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضا خان، تمامی عناصر شووینیسم(برتری طلبی نژادی- قومی) شاهنشاهی و باستان گرایی را، که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

 

او در نطق خود رضاخان میرپنج را "پادشاهی پاک زاد و ایران نژاد و وارث تاج و تخت کیانی و ناجی ایران و احیاءگر شاهنشاهی باستان" و غیره و غیره خواند. حتی انتخاب نام پهلوی را نیز به ابتکار فروغی نسبت می دهند. و پهلوی های پیش از آن، مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان در نام نیز یگانه و بی همتا بماند.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
محمدعلی فروغی(نفر دوم از راست) در کنار علی اکبر خان داور

محمدعلی فروغی در کابینه مستوفی الممالک در سال 1305 شمسی ، وزیر جنگ شد. سپس به سفارت کبرای ایران در ترکیه منصوب شد و در این ایام توانست روابط بسیار نزدیکی با کمال آتاتورک رئیس جمهور و عصمت اینونو نخست وزیر و سایر مقامات ترک ایجاد نماید . فروغی از این نزدیکی کمال استفاده را کرده و موجبات سفر رضاشاه را به آن کشور فراهم کرد . غرض و نیت فروغی از این سفر، آن بود که شاه از نزدیک با مظاهر تمدن اروپا که به نحوی گسترده در ترکیه رواج پیدا کرده بود، آشنا شود و بعد به عنوان سوغات قسمتی از آن تمدن را در ایران پیاده کند.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

وی بار دیگر در 1306، کابینه مخبرالسلطنه ابتدا وزیر اقتصاد و سپس وزیر خارجه شد و در شهریور 1312 مجدداً رئیس الوزرا شد و در آذر ماه سال 1314 پس از واقعه مسجد گوهرشاد ، از رئیس الوزرایی عزل و برکنار شد .

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

ماجرای خانه نشینی فروغی هم از این قرار بوده که رضاشاه بعد از سفر به ترکیه به فکر تغییر کلاه می افتد و دستور می دهد به جای کلاه پهلوی همه کلاه شاپو بر سر بگذارند. این حد از زورگویی رضاشاه که یک شبه می خواست حتی کلاه مردم را هم به سلیقه خود عوض کند(امری که حتی در دولت های هیتلر و استالین هم دیده نشده بود) واکنش هایی در برخی شهرهای ایران داشت. به هرحال، مردم شهری مذهبی مانند مشهد زیر بار نمی روند و مأموران دولت به زور متوسل می شوند. در نتیجه عدۀ زیادی کشته و زخمی می شوند. رضاشاه طبق معمول بی آنکه بخواهد بپذیرد مقصر این ماجرا خود اوست، دنبال مقصری می گشت و اطرافیانش «محمدولی خان اسدی»، نایب التولیۀ آستان قدس را مقصر معرفی کردند و او هم بی آنکه گناهی داشته باشد، تیرباران شد. چون اسدی با فروغی نسبت سببی داشت (یکی از پسران اسدی داماد فروغی بود) طبق رسم رضاخانی، فروغی که در آن وقت رئیس-الوزرا بود استعفا داد و تا شهریور 1320 که ایران به اشغال قوای بیگانه درآمد، خانه نشین شد. شایع شد که فروغی به علت وساطتی که از اسدی کرده مورد غضب رضاشاه قرار گرفته بود، اما پسر ذکاء الملک، محمود فروغی، هرگونه وساطتی را از جانب فروغی در باب اسدی را می کند.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

روایت دیگر ماجرا این است که، فروغی بعد از غائله مسجد گوهرشاد مشهد، در پاسخ به نامه ای از اسدی (که خواسته بود فروغی از رضاشاه بخواهد در اجرای اصلاحات مربوط به لباس در مشهد رویۀ تدریجی تری به کار گرفته شود، یا به نوشتۀ برخی بعد از گرفتاری اش درخواست کرده بود که فروغی از او نزد رضاشاه شفاعت کند) او را دعوت به صبوری کرده و در نامه خود، بیت مشهور مولانا: «در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای» را هم خطاب به اسدی نوشته بوده است. اما چون نامه به دست رضاخان می افتد و او هم این بیت را می بیند عصبانی می شود و فروغی را برکنار میکند.

لیکن باقر عاقلی، تاریخ نگار معاصر، که از دوستان محسن فروغی، پسر ذکاء الملک، بود از قول او روایت می کند: " پدرم می گفت من چنین نامه ای ننوشته ام. بعد از مرگم تکذیب کنید. من حضوراً از اسدی توسط (میانجی گری) کردم ولی رضاشاه گزارش‌های پاکروان استاندار و سرلشکر مطبوعی فرمانده لشکر را جلوی من انداخت و با تغیّر و تعرّض گفت بی‌ جهت از قوم و خویش خود دفاع نکن. در مقابل این اسناد غیر قابل انکار باز شفاعت می کنی؟"

با این حال داستان جوابی که محمد علی فروغی به اسدی نوشت و ذکر آن بیت فوق الذکر، در چند منبع دیگر، از جمله خاطرات حاج مخبرالسلطنه هدایت، دیگر نخست وزیر دوره رضاشاه، نیز آمده است. هدایت در کتاب خود می نویسد: "... معروف شد(که فروغی) در قضایا به پسرش نوشته است: در کف شیر نر خونخواره ‌ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟ و به دست آمده است."

یا نصرالله انتظام، دیپلمات ایرانی دوره رضا شاه که مدتی نیز در دوره پهلوی دوم سفیر ایران در سازمان ملل بود، در خاطرات خود می نویسد: "... چون قبل از اعدام اسدی گویا نامه ای به او نوشته بود "در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای" از کار برکنار شد."

با این حال، مغضوب شدن محمدعلی فروغی با مغضوب شدن علی اکبر داور، تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز کاملا فرق می کرد. به این مفهوم که او هیچ گاه کاملا از چشم رضاخان نیافتاد و شاه پهلوی هیچ گاه رشته اعتماد خود را کاملا از او نبرید. زنده ماندن و حتی نخست وزیر شدن دوباره او در بحرانی ترین وضعیت کشور(اشغال ایران توسط متفقین) خود گواه این ماجراست. محمود فروغی، پسر محمد علی فروغی، در کتاب خاطرات خود می گوید: " دیگر صلاح نبود که مرحوم فروغی نخست ­وزیر باشد و پدر دامادش تیرباران بشود. رضاشاه هم می دانید در این قسمت خیلی به اصطلاح امروز رادیکال بود. یک کسی که می رفت، تمام آن خانواده باید با او بروند." یا در ادامه روایت دیگری از ملاطفت رضاخان با او نقل می کند: " آن وقت برای اینکه به اصطلاح – خیال می کنم – رضاشاه بخواهند به دیگران بفهمانند که مرحوم فروغی مغضوب نیست مثل آنهای دیگر، او را یک روز خواستند. یک روز او را احضارشان کردند. خوب یادم می آید که دندانشان هم درد می کرد. بعد [رضاشاه] به ایشان گفته بودند که خوب، خانۀ شما و خانۀ ما که مثل بیرونی – اندرونی می ماند. مرتّب بیایید و بروید و اینها. ولی دیگر همان یک بار بود..."

طبق خاطرات نصرالله انتظام، فروغی بعد از خانه نشینی، همچنان عضو فرهنگستان ماند، گاهی در دانشکده معقول و منقول سخنرانی می کرد و حتی تالیف بخشی از کتب درسی به او سپرده شد. سپردن کار تالیف کتب درسی، ظاهرا حاصل شهامت و معرفت علی اصغر حکمت، وزیر معارف و دوست قدیمی فروغی بود که چون از مضیقه مالی فروغی برای اداره اهل و عیال پرجمعیت خود خبر داشت، اجازه اش را از رضاخان گرفت.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

در شهریور 1320، وقتی کشور به ناگهان مورد هجوم و اشغال روسیه و انگلستان از شمال و جنوب قرار گرفت، باز رضاخان، بعد از 6 سال خانه نشینی فروغی، به سراغ او رفت تا زمام دولت را به دست او بسپارد. نصرالله انتظام، رئیس تشریفات دربار در آن زمان، که عصر روز پنجم شهریور ماه 1320 شخصا برای آوردن فروغی به سعدآباد رفته بود، در خاطرات خود از نخستین برخورد رضا شاه و فروغی بعد از گذشت قریب به شش سال مینویسد که فروغی بدون اینکه عذر و بهانه ای برای قبول مسئولیت در آن موقع خطیر بیاورد، تکلیف نخست وزیری را پذیرفت و در پاسخ رضا شاه گفت " اگر چه پیر و علیل هستم ولی از خدمت دریغ ندارم".  رضا شاه برخلاف معمول که وزیران را خود تعیین می کرد به فروغی گفت که در انتخاب وزرای کابینه خود آزاد است. انتظام در دنباله خاطرات خود می نویسد " فروغی عرض می کند که چون همه خدمتگزارند، فعلا حاجت به تغییری نیست. شاه می گوید پس سهیلی وزیر خارجه شود و عامری به وزارت کشور برود".

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

فروغی بعد از کناره گیری رضاخان و خروج او از کشور، به عنوان وزیر دربار، در کنار محمدرضای جوان و بی تجربه قرار گرفت تا او را با اصول و مبانی اولیه سلطنت آشنا کند. او در نهایت، در 5 آذر 1321 به علت ناراحتی قلبی از دنیا رفت و در ابن بابویه به خاک سپرده شد.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

 

 

سردار اسعد بختیاری

جعفرقلی خان بختیاری (زاده ۱۲۵۹ - درگذشته ۱۳۱۳) معروف به سردار بهادر، از رؤسای ایل بختیاری و از فاتحان تهران در جریان انقلاب مشروطه در ایران بود. وی پسر ارشد علی قلی خان سردار اسعد دوم، از سرداران بزرگ انقلاب مشروطه ایران بود(سردار اسعد اول، اسفندیارخان ایلخان بود).

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
جعفرقلی خان سردار اسعد سوم

مناصب مهم جعفرقلی خان به این قرار بود:

وزارت جنگ ایران (دوره پهلوی) (1306-1312)

او در کابینه مخبرالسلطنه وزیر جنگ بود. یکی از اعمالی که جعفرقلی خان در دوران وزارت خود نمود، خلع سلاح کامل بختیاری­ها بود که به حکم رضاخان، مسئول این کار شد و خوانین بختیاری را مجبور به پذیرش این حکم کرد.

نمایندگی مجلس شورای ملی ایران (1302-1304)

در دوره پنجم مجلس نماینده ایل بختیاری بود و در کشمکش بین نمایندگان طرفدار رضاخان و اقلیت مخالف او به ریاست مدرس، به حمایت رضاخان پرداخت و خواهان تغییر سلطنت شد.

حاکم شهر کرمان (1298-1301)

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
جعفرقلی خان(دوم راست) در دوران نهضت مشروطه جزو مجاهدان ضد استبداد بود

همان طور که می بینید، او نیز یکی از مهم ترین یاران و همراهان رضاخان، در مسیر رسیدن او به نخست وزیری و بعد سلطنت ایران بود و بسیاری از برنامه های رضاخان برای هموار کردن مسیر قدرت و تثبیت سلطنت خود، توسط جعفرقلی خان انجام گرفت.

 معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
سردار اسعد سوم(نشسته چپ) در کنار یپرم خان ارمنی، رییس نظمیه دولت مشروطه

به واقع، جعفرقلی خان، در کنار پدرش، علی قلی خان، از چهره های برجسته مشروطیت بود که رشادت های زیادی هم برای پیروزی این جنبش انجام داد. او در زمان حیات پدرش به «سردار بهادر» معروف بود، و تنها بعد از وفات پدرش به لقب سردار اسعد رسید(سردار اسعد سوم).

سرداراسعد سوم پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ والی کرمان شد و در کابینه دوم رضاخان سردارسپه (۸ شهریور ۱۳۰۳- ۲۴ آذر ۱۳۰۴) وزیر پست و تلگراف بود. سرداراسعد سوم در کابینه مهدی‌قلی ‌خان هدایت (مخبرالسلطنه)، که از خرداد ۱۳۰۶ کار خود را آغاز کرد، وزیر جنگ شد و تا آستانه دستگیری و زندانی شدنش در 1312 در این سمت باقی بود.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

اما ماجرای غضب ناگهانی رضاخان به او، زندانی شدن و قتل فجیعش در زندان شهربانی، یکی از رویدادهای تلخ و تراژیک دوران حکومت پهلوی اول بود.

جعفرقلی خان سردار اسعد از دوستان و نزدیکان رضاشاه بود. در غالب مسافرت‏‌ها او را همراهی می‏‌کرد و از جمله در سفر جنگی سردار سپه به خوزستان و در سفر وی به آذربایجان و ملاقات با سمیتقو، همراه شاه بود. او همچنین در مسافرت شاه به خراسان برای رسیدگی به وضع لشکر شرق و ماجرای قیام لهاک خان در مراوه‌ تپه و مجازات آن‌ها، رضاشاه را همراهی می‌کرد. غیر از همراهی با شاه در مسافرت‏‌ها و بازدیدها، اسعد یکی از معدود نزدیکان رضاشاه بود که هفته‌‏ای چند نوبت او را در کاخ ملاقات می‏‌کرد و بعد از تیمورتاش نزدیک‌ترین شخص به پهلوی اول به حساب می‌آمد.

در آبان 1312، رضاخان طبق رسم هر ساله، برای تماشای مسابقات اسبدوانی راهی دشت گرگان شد. در این مسافرت، اسعد در صف مقدم همراهان شاه قرار داشت اما پس از انجام مراسم اسب‌‏دوانی و توزیع جوایز توسط اسعد در روز ۲۶ آبان ۱۳۱۲ شمسی، سرهنگ سهیلی رئیس اطلاعات شهربانی سردار اسعد را بازداشت و بلافاصله وی را راهی زندان قصر کرد. همزمان با این واقعه، تعداد زیادی از رؤسای عشایر تبعیدی در تهران و دیگر افراد صاحب‌نفوذ در مناطق ایلی جنوب دستگیر شدند. گذشته از اکثر خوانین بختیاری، تعدادی از سران دیگر ایلات نیز بازداشت شدند و به زندان افتادند. عده‏‌ای از خوانین بختیاری که نمایندۀ مجلس بودند نیز پس از سلب مصونیت توقیف شدند. در همین زمان، قوام‌‏الملک شیرازی که از یاران و دوستان صمیمی سردار اسعد بود، نیز بازداشت شد.

سردار اسعد را ابتدا به زندان تازه تاسیس قصر منتقل کردند و او حدود 4 ماه در این محبس به سر برد. در این مدت، تلاش کردند که با غذای مسموم او را به قتل برسانند که توفیق حاصل نشد. سپس او را به زندان موقت شهربانی(محبس نمره یک) انتقال دادند. جایی که عاقبت توسط پزشک مخوف شهربانی، پزشک احمدی معروف، با تزریق سرنگ هوا کشته شد.

بعد از تبعید رضاخان از ایران، و روی کار امدن پهلوی دوم، وراث سردار اسعد با شکایت به دادگستری، خواهان رسیدگی دقیق به ماجرای قتل سردار اسعد شدند. دادستان دیوان عالی جنایی در جریان دادگاه، شرح مفصلی از نحوه کشته شدن سردار اسعد ارایه داد.

طبق این گزارش، وقتی یک بار در زندان قصر غذایی مسموم برای سردار اسعد می برند و او کمی از آن را می خورد، صبح دچار سنگینی، سرگیجه، استفراغ و اسهال می شود. او پی می برد که قصد مسمومیت او وجود دارد و دیگر لب به غذای زندان نمی زند و تنها تخم مرغی که جلوی روی خود او پخته می شود را به عنوان غذا می خورد. بعد از مدتی، مسوولان زندان که می بینند نقشه مسموم کردن به جایی نمی رسد، در 5 فروردین 1313، تصمیم به انتقال او به زندان موقت شهربانی، در باغ ملی، می گیرند.

در زندان شهربانی، او را در بدترین بخش این زندان قدیمی و بدون امکانات(محبس نمره یک) در حبس مجرد(حبس انفرادی) قرار می دهند. لازم به ذکر است که به دستور سرهنگ راسخ، رییس زندان قصر، هیچ گونه مشخصاتی از سردار اسعد در دفاتر زندان موقت شهربانی ثبت نمی شود. حسین نیکوکار، رییس زندان شهربانی، دستور می دهد که بیشتر درزها و منافذ این سلول را بگیرند تا کم ترین نور و هوای ممکن به آن برسد.

پزشک احمدی، پزشک بهداری شهربانی، به دستور مقامات، مسوول تمام کردن کار سردار اسعد می شود. او یک بار در 6 فروردین به ملاقات سردار اسعد می رود و به او که چند روزی بود که غذای درستی نخورده بود، پرتقالی آغشته به سم تعارف می کند که اسردار اسعد می خورد. پزشک احمدی دو ساعت بعد که حال جعفرقلی خان به علت خوردن پرتقال مسموم، بد شد، مراجعت می کند تا به زور او را وادار به خوردن یک مایع مسموم کند. جعفرقلی خان امتناع می کند.

در نهایت در شبانگاه  10 فروردین 1313، پزشک احمدی به سراغ این زندانی درهم شکسته و ضعیف شده می رود و با تزریق یک سم، کار او را می سازد. گفتنی است که طبق گزارش دادستان، ماموران کشیک زندان در جلسات بازجویی شهادت دادند که سردار اسعد بعد از تزریق آمپول دو سه ساعت با مرگ دست و پنجه نرم کرد و به حالت فجیع جان کندن، از دنیا رفت.

همزمان با مرگ اسعد، عده‏‌ای از سران عشایر و ایلات بختیاری در جنوب به حکم دادگاه نظامی در زندان قصر به چوبه دار سپرده شدند و عده زیادی نیز به حبس‏‌های طویل‌‏المدت محکوم شدند که تنی چند از آنان در زندان درگذشتند. از جمله منوچهر و محمدتقی اسعد، برادران تنی جعفرقلی، به حبس محکوم شدند و خانبابا اسعد برادر دیگرش در زندان تلف شد.

علی اکبر خان داور

بی شک وقتی به مرور تاریخ حکومت پهلوی اول می پردازیم، چند نام بیش از بقیه برجستگی دارند و اصولا وقتی صحبت از کارگزاران عصر رضاخان می شود، ناخودآگاه این چند نام در ذهن نقش می بندد. بی شک یکی از این نام ها علی اکبر داور است.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

علی اکبر داور، متولد 1264 در روستای «کُنیم» بخش چهاردانگه شهرستان ساری، شخصیتی به شدت هوشمند و پرتلاش بود که با وجود کودکی پر فقر و مشقت، توانست در 25 سالگی به مقام دادستانی تهران برسد. داور در جوانی با حمایت مالی یک تاجر آذربایجانی به سوئیس رفت و بعد از 11 سال با مدرک دکترای حقوق از ژنو به ایران بازگشت.

او یکی از نزدیک ترین یاران و نزدیکان رضاخان در مسیر رسیدن به سلطنت و تثبیت حکومت او بود، به طوری که او را در کنار عبدالحسین تیمورتاش و محمدعلی فروغی، سه کارگزار اصلی بر تخت نشستن رضاخان و اصطلاحا «سه تفنگدار» او در مسیر پیشبرد برنامه هایش دانسته اند.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

داور که فعالیت سیاسی خود را با تاسیس روزنامه ای به نام «مرد آزاد» شروع کرد، بعد به نمایندگی مجلس، وزارت معارف، وزارت مالیه و وزارت عدلیه رسید. او را معمار دادگستری به شیوه مدرن در ایران می دانند.

داور تا لحظه خودکشی خود در 1315، لحظه ای از تلاش و خدمت به حکومت رضاخان فروگذار نکرد و در اواخر عمر به علت شدت فشار کاری و تالمات روحی ناشی از فشار و استرس، به شدت بیمار شد. این بیماری جسمی و روحی وقتی شدت گرفت که در سال های آخر عمرش، هر دو دوست صمیمی او و دو رکن دیگر حکومت پهلوی اول، یعنی تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز، به امر رضاشاه و با اتهامات ساختگی در دادگستری تحت ریاست داور محاکمه و محکوم شدند و داور سایه سنگین غضب رضاشاه را بر سر خود احساس می کرد.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

او در 1314، در پی عزل محمدعلی فروغی از نخست وزیر(در پی اعدام نایب تولیه خراسان که پدر داماد فروغی بود)، در حالی که بیش از همیشه شاهد بی رحمی و شقاوت رضاخان و اوج گیری جنون بدبینی در او نسبت به یاران و کارگزاران حکومتش بود، دوباره در راس وزارت مالیه قرار گرفت. با این وجود، او در راس وزارت مالیه، با وجود ضعف جسمی و روحی شدید، همچنان پرتلاش و پرکار ظاهر شد، تا خود را از غضب شاه مصون بدارد.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

اما، در 20 بهمن 1315 رضا شاه محمود جم، رضا قالی میرخسروی و علی‌اکبر داور را به خاطر تردیدی که در معامله و صدور پنبه به شوروی برایش پیش آمده بود، به کاخ خود (مرمر) فراخواند و ابتدا امیرخسروی و سپس داور را به باد فحش، و ناسزا گرفته و به طرز بسیار زننده ای از اتاقش بیرون انداخت.

 
این حرکت رضاخان، علاوه بر این که باعث شکست و تحقیر عمیقی برای فرد مبادی آداب و مغروری چون داور بود، علامتی از سرنوشت محتوم او نیز بود(تبعید، محبس، اعدام یا خفگی با بالش یا آمپول هوا در زندان های مخوف نظمیه رضاخان).

او همان شب، یعنی 20 بهمن 1315، به خانه رفت، و در حالی که دو نامه خطاب به شاه و به همسرش در جیب پالتوی خود گذاشته بود، با استفاده از تریاکی که از چند هفته قبل از اداره انحصار تریاک(زیرمجموعه وزارت خانه تحت مدیریت او) به خانه برده بود، و حل کردن آن در الکل، دست به خودکشی زد.

او که وزارت مالیه کشور را به عهده داشت و سال ها مدیریت کل برنامه های اقتصادی دوران رضاخان بر عهده وی بود، در هنگام مرگ تنها 15 تومان در خانه داشت و از همین رو در نامه خود خطاب به شاه، از او خواست که به لحاظ مالی هوای همسر و فرزندان او را داشته باشد.

او خطاب به همسر خود تنها دو خط نوشت:

" عزیزم افسوس که در زندگانی با من خوش و راحت نبودی. پرویز و همایون را ببوس و مرا ببخش. دستت را می‌بوسم. اکبر."

 عبدالحسین تیمورتاش

عبدالحسین تیمورتاش معروف به سردار معظم و ملقب به «معززالملک» و «سردار معزز خراسانی» در سال 1260 شمسی در بجنورد متولد شد. پدر او از حاکمان محلی خراسان بود. تیمورتاش در جوانی برای تحصیل در مدرسه نظام به سن پترزبورگ روسیه رفت. عبدالحسین پس از بازگشت به ایران وارد وزارت خارجه شد و بعد از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم به وکالت از مردم خراسان انتخاب شد.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
تیمور تاش(راست) در زمان تحصیل در مدرسه نظام سن پترزبورگ
معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

او بعد از چند دوره نمایندگی مجلس، در دوران نهضت جنگل، به عنوان والی گیلان انتخاب شد تا به غائله جنگل پایان دهد. او عامل اعدام «دکتر حشمت»، مرد شماره دو نهضت جنگل بود.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
تیمورتاش در زمانی که به عنوان والی گیلان مامور سرکوب قیام جنگل شد

تیمورتاش سپس مناصبی چون وزارت عدلیه و ولایت کرمان را به دست آورد، تا این که در کابینه رضاخان سردار سپه، به وزارت «تجارت و فوائد عامه» رسید، و از همین جا ستاره بخت او در عالم سیاست اوج گرفت. او در کنار شماری دیگر از دولتمردان و نمایندگان مجلس چون فروغی، محمد تدین، نصرت الدوله فیروز و علی اکبر داور، نقش مهمی در زمینه سازی تغییر سلطنت از دودمان قاجار به پهلوی ایفاء کرد.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول
تیمورتاش و فروغی در حضور رضاخان

با رسیدن رضاخان به پادشاهی ایران، او به وزارت دربار رسید و خیلی زود آن قدر قدرت و نفوذ یافت که به شخص دوم مملکت، پس از خود رضاخان، تبدیل شد. شاید به لحاظ قدرت سیاسی هیچ شخصیت دیگری جز رکن الدین مختار(معروف به سرپاس مختار، رییس نظمیه رضاخانی)به پای او نرسید.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

در سال 1310 وزیر دربار ولیعهد جوان، محمدرضا، را برای تحصیل به اروپا برد و در این سفر مذاکراتی را با دولت انگلستان برای افزایش سهم ایران از درآمد نفت آغاز کرد که تنها نتیجه‌ی آن بدبینی دولت انگلستان به وی بود. گویا به تحریک انگلیس در برخی روزنامه های اروپایی که مورد توجه و مطالعه دربار ایران بود نوشته هایی در مورد قدرت تیمورتاش و آمادگی او برای کسب سلطنت در غیاب ولیعهد جوان و شاه پیر به چاپ رسید. همزمان تیمورتاش، در راه برگشت از انگلستان، به شوروی سفر کرد تا مذاکرات محرمانه ای را در مورد نفت با آنها انجام دهد. در این سفر ملاقات هایی محرمانه با مقامات ارشد شوروی از جمله ژنرال  ورشیلف وزیر جنگ این کشور نیز انجام داد. تمایل انگلستان برای حذف تیمورتاش از قدرت، پرونده سازی های دشمنان داخلی او مانند سرلشگر «آیرم» رئیس شهربانی و اقدامات خود او در به رخ کشیدن قدرت و ابتکار عمل فردی اش، زمینه تیره شدن روابط با دربار و رضاخان را فراهم ساخت. تیمورتاش به محض بازگشت از شوروی احساس کرد وضعیت تغییر کرده است.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

تیمورتاش که پس از بازگشت از سفر متوجه کدورت رضاشاه شده بود درخواست مرخصی کرد و پس از 40 روز مرخصی، رضاشاه وی را احضار کرد و خواستار ادامه کار او در دربار شد. در همان سال موضوع اختلاس تیمورتاش با همکاری رئیس آلمانی بانک ملی (در جریان تبدیل ارز) و حسینقلی نواب، رئیس هیئت نظارت مطرح شد. همچنین در همان مقطع، وکیل‌الملک دیبا، رئیس حسابداری دربار و یار نزدیک تیمورتاش پس از محاکمه در دادگستری، توسط رضاشاه از کار برکنار گردید.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

روز سوم دی 1311 تیمورتاش رسما از وزارت دربار عزل و بیست و نهم بهمن همان سال در اداره نظمیه زندانی شد.

ایراندخت، دختر بزرگ تیمورتاش که بعدها در دولت پهلوی دوم به مقام وابسته فرهنگی سفارت ایران در پاریس رسید، آخرین روزهای حیات پدر و قتل او را چنین شرح داده است:

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول

.... من سه یا چهار روز قبل از این که پدرم به زندان منتقل شود به اتفاق میرزا هاشم خان افسر به دیدار پدر رفتم . او جسماً سالم به نظر می‌رسید ولی روحیه‌ای بس پژمرده داشت . در این جلسه پدرم قیمومت و سرپرستی فرزندان خود را به آقای افسر سپرد و گفت امیدوارم از آن ها در نهایت مهربانی نگهداری کنی . هاشم افسر تحت تاثیر بیانات عبدالحسین تیمورتاش اشک در چشمانش حلقه زد، ولی پدرم به او گفت این اشک ها را برای روزهای بدتری ذخیره کن . من با آن که دخترک معصوم و نوجوانی بیشتر نبودم، معنی این کنایه را فهمیدم . معهذا از خود حرکتی بروز ندادم . پس از آن که وقت ملاقات تمام شد، آخرین نگاه را به پدرم که به اندازه یک دنیا او را دوست داشتم، انداختم و بیرون آمدم . در یک شب میهمانی در باغ سردار اسعد ، تلفنی به سرلشکر آیرم، رئیس شهربانی، اطلاع داده شد به زندان قصر برود . سرلشکر هنگام عزیمت از میهمانان معذرت خواهی کرد و گفت ظاهراً باید در زندان چند نفر سر به شورش گذارده باشند و اتفاقی افتاده باشد. او به هنگام خداحافظی اظهار می‌دارد شام منتظر من نباشید و سپس از باغ بیرون رفته یکسره به زندان قصر و به دخمه ای که تیمورتاش در آنجا ماههای آخر را در سلول انفرادی به سر می‌برد و بعدها به «دخمه تیمورتاش» معروف شد، رفت . در آنجا سرهنگ پاشاخان، باجناق رضاشاه، که ریاست کل زندانها را برعهده داشت همراه با پزشک احمدی منتظر بودند تا دستور اجرای قتل صادر شود. آن ها ابتدا بازوی تیمورتاش را گرفتند و در شرایطی که او مقاومت می‌کرد، سم را به داخل رگهایش تزریق کردند. سم کارگر نگردید و در نتیجه تلاش تیمورتاش برای پرهیز از مرگ و تلاش پزشک احمدی برای کشتن طعمه خود، سر و بدن تیمورتاش خون آلود گردید . سرانجام برای اینکه کار زودتر به پایان برسد با بالش وی را خفه کردند . این بالش خون آلود تنها چیزی بود که از زندان پدرم برای ما ارسال داشتند . سرلشکر آیرم در بازگشت از ماموریت خیلی کوتاه ولی با لحنی موفقیت آمیز می‌گوید : «کار تمام شد ، کارش را تمام کردم» . این واقعه در شب هشتم مهرماه 1312 ساعت 30/11 شب برابر 30 سپتامبر 1933 به وقوع پیوست ."

نصرت الدوله فیروز

فیروز میرزا نصرت الدوله، معروف به نصرت الدوله فیروز، متولد 1264 در تهران، فرزند میرزا عبدالحسین فرمانفرما، از مهم ترین رجال اواخر سلطنت قاجار بود. طی معامله ای که در 1304، بین رضاخان سردار سپه و شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما انجام گرفت، قرار شد در ازای سپردن پست وزارت در کابینه به نصرت الدوله، خاندان فرمانفرما برای رسیدن سردار سپه به سلطنت از او حمایت کند. در نتیجه 3 ماه مانده به پایان عمر سلطنت دودمان قاجار، فیروز به وزارت مالیه رسید.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

او در کنار چند چهره دیگری که قبلا نام بردیم، تلاش زیادی برای عزل احمدشاه قاجار از سلطنت و رسیدن رضاخان به تاج و تخت انجام داد.

نصرت الدوله، به واسطه این که در کسوت وزیر خارجه دوران احمدشاه، یکی از رشوه بگیران و امضاء کنندگان قرارداد ننگین 1919 بین حکومت قاجار و بریتانیا بود، هیچ گاه چهره محبوبی نبود. او در دوران سلطنت رضاخان در چند کابینه وزیر دادگستری و وزیر مالیه بود. گرچه رضاخان هیچ گاه فیروز و خاندان او را خوش نداشت، لیکن فرصت شناسی سیاسی نصرت الدوله و همچنین دوستی نزدیک با تیمورتاش، مرد دوم حکومت پهلوی اول، باعث شد که چند سالی در پست وزارت باقی بماند و از خشم رضاخان در امان باشد.

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

اما در نهایت او نیز مورد غضب رضاشاه قرار گرفت. روز ۱۸ خرداد ماه سال ۱۳۰۸ نصرت الدوله در حالی که وزیر کابینه بود ناگهان به دستور رضا شاه بازداشت شد. درباره چگونگی بازداشت او، مخبرالسلطنه هدایت که در آن تاریخ رئیس‌الوزرا بوده‌است، چنین می‌نویسد:

" روضه خوانی که(قبلا) در وزارت جنگ، پهلوی در قزاقخانه می‌شد، از اول سلطنت، در تکیه دولت می‌شود.... ۱۸ خرداد برابر ۱۰ محرم درب تکیه جمع بودیم. آلبوم‌هایی مشتمل بر عکسهایی از راه آهن جنوب رسیده بود. شاه سینه به سینه نصرت الدوله با بشاشت عکس‌ها را نشان می‌دادند و شرحی می‌فرمودند. بر حسب معمول تشریف بردند و ما به طرف درب شمس‌العماره راهی شدیم. جلوی پله عمارت بادگیر، افسری از نظمیه جلو آمد و نصرت الدوله را جلب کرد. تیمورتاش هم بی خبر بود. متحیر ماندیم. راست گفته‌اند که خنده سلاطین، نمودن دندان شیر است. علت رنجش شاه از نصرت الدوله به این غلظت معلوم نشد. حدس من این بود که باید ارتباط با صارم الدوله و قضایای فارس داشته باشد."

نصرت الدوله فیروز در سال 1308 در تکیه دولت تهران به بهانه و اتهام و اختلاس از انبار دولتی و اخذ رشوه از فردی به نام حسن مهدوی از سوی مامورین شهربانی دستگیر و باز داشت شد. پس از محاکمه نامبرده، بنا به تقاضای علی اکبر داور، وزیر عدلیه وقت و موافقت رضا خان ضمن محکوم شدن به محرومیت از حقوق اجتماعی و چهار ماه حبس تادیبی و پرداخت جریمه به زندان انتقال یافت و چون رضا خان از وی و نحوه  اعمالش در کابینه، رضایت چندانی نداشت، و حضور وی را در تهران مخل امنیت خود می انگاشت، در سال 1316 ( بعد از حدود 8 سال حبس در زندان های تهران ) به اتفاق چند مامور روانه سمنان کرد و چند ماه بعد به دستور مقامات مرکز، سرانجام در سمنان به قتل رسید.

خسرو عندلیب سمنانی در اثر پژوهشی خود، «بنیادهای هویتی سمنان»، با یک واسطه از سید کاظم شریعت پناهی، نایب التولیه وقت مسجد سلطانی سمنان، ماجرای قتل نصرت الدوله فیروز را این گونه نقل می کند:

"(نقل راوی) به هنگامی که شریعت پناهی وارد خانه ام شد، مشاهده کردم که خیلی خسته و ناراحت به نظر می رسد. علت مسافرت بی سابقه او را آن هم چنین دیروقت جویا شدم. با اضطراب گفت: این  روزها خیلی ناراحت و افسرده شده ام. مساله ای که باعث شد که چنین شتابان سفری داشته باشم، درد دلی بکنم، شاید از اضطرابم کاسته شود. پرسیدم: موضوع چیست؟ ضمن مقدمه ای سرانجام گفت: شهربانی سمنان تصمیم گرفت که نصرت الدوله فیروز را در سمنان منزل مسکونی بنده تحت نظر نگاه دارد. معلوم می شود که شهربانی سمنان در آن زمان محرمانه با مرکز مکاتبه کرده و حیاط بیرونی منزل ما را برای اقامت نصرت الدوله فیروز مناسب تشخیص داده است. بدون آن که به بنده اطلاعی بدهند یک شب عده ای افسر و پاسبان و مامور آگاهی به خانه بیرونی ما آمدند و اتاق های آن جا را تصرف کردند . رئیس شهربانی وقت سمنان با کمال عذرخواهی سخنانی بیان کرد و گفت : از مرکز دستور داریم که نصرت فیروز را در منزل شما مسکن دهیم و البته چند نفر مامور آگاهی و پاسبان هم برای حفاظت شب و روز در این جا اقامت خواهند داشت.... در آن هنگام، شهربانی سمنان قسمت بیرونی منزل ما را اشغال کرده بود، از اتاق های اندرونی ما دو اتاق هم برای مامورین شهربانی و آگاهی اختصاص داده بودند و بقیه اتاق ها را برای خانواده من باقی گذاشته بودند. در مقابل در بیرونی تعدادی پاسبان و مامورین آگاهی ایستاده بودند و شب و روز کشیک می کشیدند. حدود سه ماه این وضع ادامه پیدا کرد. تا این که چند شب پیش که در اتاق اندرونی خود خوابیده بودم و پاسی از نیمه شب گذشته بود، در اثر سر و صدای زیاد از خواب پریدم، گوش فرا دادم، شنیدم که در اتاقی که نصرت الدوله فیروز سکونت داشت، فعالیت های مشکوکی در جریان است، ساعت حدود 2 نیمه شب بود. افرادی که مامورین شهربانی و آگاهی بودند، در حیاط بیرونی ما در حال رفت و آمد بودند. گاهی آهسته با یکدیگر صحبت می کردند و زمانی هم صدایی شبیه به فریاد ضعیفی به گوش رسید. بعد از آن سکوت سنگینی حکمفرما شد. 

معلوم گردید که دیگر در آن اتاق فعالیتی نمی شود. اما مامورین در حیاط نزدیک اتاق نصرت الدوله فیروز در حال رفت و آمد بودند و آهسته صحبت می کردند. سرانجام صبح شد و من خیلی زود از بستر خواب بلند شدم، دیدم که خانم من هم بیدار است. گفتم: خانم شما دیشب بر خلاف شب های قبل از اتاق نصرت الدوله سر و صدایی نشنیدید؟ 

خانم بنده گفت: چرا و این مساله باعث شد که من تا صبح خواب به چشمم نیاید. ما مشغول صرف صبحانه شدیم. در همان زمان ستوان یکم فولادی  به اتاقمان آمد و گفت: شما دیشب راحت خوابیدید؟ گفتم: بلی. فولادی پس از صرف چای و صبحانه هنگامی که داشت اتاق را ترک می کرد، گفت: فردا ما این جا را ترک می کنیم. شما راحت باشید. چون نصرت الدوله فیروز فوت کرده است.   و بنده بعدا فهمیدم که آن سر و صدا در آن شب برای آن بوده است که مامورین آگاهی پاسبان ها سرگرم خفه کردن نصرت الدوله فیروز بوده اند."

معرفت و رفاقت به سبک رضاشاه کبیر!/ سرنوشت رجال نامدار عصر پهلوی اول+ تصاویر

عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار

 

 وزیر دربار

 محمد سرابی

 25اسفند 1311 مشهورترین تصفیه سیاسی دوران رضاخان اتفاق افتاد که در آن شخص اول مملکت شخص دوم مملکت را نابود کرد. صبح این روز دادگاهی به ریاست «عبدالعلی لطفی» و دادستانی «سروری» تشکیل شد که در آن «سیدهاشم وکیل» و دکتر «احمد مقبل» از «عبدالحسین تیمورتاش» وزیر دربار و با نفوذ ترین دولتمرد زمان خود در مقابل اتهام فساد مالی دفاع می کردند. محاکمه تیمورتاش زنگ خطری برای سیاستمداران دوران پهلوی اول بود تا نسبت میان خود و سلطنت استبدادی را دوباره ارزیابی کنند.

 

عبدالحسین تیمورتاش معروف به سردار معظم و ملقب به معززالملک در سال 1260 شمسی در بجنورد متولد شد. پدر او حاکم محلی خراسان بود که فرزندش را برای تحصیل به سنت پترزبورگ فرستاد. عبدالحسین پس از بازگشت به ایران وارد وزارت خارجه شد و بعد از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم به وکالت از مردم خراسان انتخاب شد. مدتی حاکم گیلان بود و در 1300 که مجلس دوره چهارم افتتاح شد باز هم به وکالت انتخاب شد. پس از سقوط کابینه قوام و نخست وزیری مشیرالدوله، تیمورتاش وزیر عدلیه شد که چند ماه بیشتر ادامه نیافت. بعد از آن به کرمان و بلوچستان رفت و تا دوره پنجم که به وکالت از نیشابور به مجلس شورای ملی برگشت چهره چندان شاخصی به شمار نمی آمد. تنها اتفاق این دوران از زندگی وی اعدام «دکتر حشمت» از اعضای نهضت جنگل در گیلان بود که البته دخالت خود را در این اعدام رد کرده و آن را به نیروهای نظامی خارجی منسوب می کند. (ابراهیم خواجه نوری، به نقل از کتاب بازیگران عصر پهلوی محمود طلوعی) دوران ورود تیمورتاش به قدرت از سال 1303 آغاز شد که زمینه های ظهور رضاخان به چشم می خورد. وی از 1303 وزیر فوائد عامه شد و اقداماتی را در جهت خلع احمدشاه انجام داد. درست یک هفته پس از انتقال سلطنت پاداش به وی تعلق گرفت و تیمورتاش وزیر دربار شد.

در این زمان روابط تجاری ایران و شوروی بسیار آشفته و زیانبار بود. تیمورتاش با سفر به مسکو و انجام مذاکرات مشکلات تجاری را مرتفع کرد و در بازگشت متوجه شد که روابط کابینه مستوفی و مجلس هم تقریباً به همان آشفتگی است. اگرچه با وساطت وزیر دربار بحران تا حدی فروکش کرد ولی بالاخره در خرداد 1306 مستوفی کنار رفت. مجلسیان تمایل خود را به نخست وزیری تیمورتاش اعلام کردند. وزیر دربار موضوع را به شاه منتقل کرد و رضاخان به او گفت «تو را نخست وزیر نمی کنم ولی هرکسی را که پیشنهاد کنی می پذیرم». به این صورت مخبرالسلطنه از عوامل او به نخست وزیری رسید و تیمورتاش در پله دوم قدرت پس از شاه قرار گرفت. قدرت تا سال 1310 ادامه پیدا کرد. سفرا، وزرا، استانداران و حتی وکلای مجلس تحت نفوذ او قرار می گرفتند. وی حتی برای تعیین سیاست خارجی ایران هر سال دو ماه به اروپا سفر می کرد. دو تن از همکاران او در تشکیل باند قدرت سایه نصرت الدوله فیروز از خانواده بزرگ فرمانفرمائیان و علی اکبر داور نماینده پارلمان بودند. جعفر قلی خان سردار اسعد نیز روابط خوبی با وی داشت. برای مدتی سردار معظم تیمورتاش تمام کشور را در کنترل خود گرفت و سقوط نیز از همین جا شروع شد.

 در سال 1310 وزیر دربار ولیعهد جوان را برای تحصیل به اروپا برد و در این سفر مذاکراتی را با دولت انگلستان برای افزایش سهم ایران از درآمد نفت آغاز کرد که تنها نتیجه آن بدبینی دولت انگلستان به وی بود. گویا به تحریک انگلیس در برخی روزنامه های اروپایی که مورد توجه و مطالعه دربار ایران بود نوشته هایی در مورد قدرت تیمورتاش و آمادگی او برای کسب سلطنت در غیاب ولیعهد جوان و شاه پیر به چاپ رسید. (شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، باقر عاقلی) همزمان تیمورتاش به شوروی سفر کرد تا مذاکرات محرمانه یی را در مورد نفت با آنها انجام دهد. در این سفر ملاقات هایی با مقامات ارشد شوروی از جمله ورشیلف وزیر جنگ این کشور نیز انجام شد که مفاد آن محرمانه باقی ماند. تمایل انگلستان برای حذف تیمورتاش از قدرت، پرونده سازی های دشمنان داخلی او مانند سرلشگر «آیرم» رئیس شهربانی و اقدامات خود او در به رخ کشیدن قدرت و ابتکار عمل فردی اش زمینه تیره شدن روابط با دربار و رضاخان را فراهم ساخت. تیمورتاش به محض بازگشت از شوروی احساس کرد وضعیت تغییر کرده است.

 دو سال پیش زمانی که نصرت الدوله فیروز به جرم تحریک ایلات فارس علیه حکومت مرکزی دستگیر شده بود تیمورتاش موفق شد خود را از این حادثه دور کند ولی اکنون مخالفانی چون فروغی و تقی زاده نیز در مقابل او قد علم کرده و قصد شکستن اقتدارش را داشتند. در همین زمان موضوع اختلاس رئیس یکی از بانک ها مطرح شد که ردپای وزیر دربار در آن دیده می شد. تیمورتاش در تابستان 1311 خطر را احساس کرد و پس از تقاضای مرخصی برای استراحت به بندر چمخاله رفت. سقوط او بسیار سریع تر از قدرت گرفتن اتفاق افتاد. در پاییز 1311 وکیل الملک دیبا حسابدار دربار که دوست او بود با جرایم مالی برکنار شد. همزمان رضاشاه قراردادهای نفت را به آتش انداخت و در دی ماه 1311 ابوالحسن تیمورتاش از وزارت دربار معزول و زندانی شد.

 

25 اسفندماه 1311 دادگاه محاکمات غیرعلنی خود را آغاز کرد و پس از چند جلسه تیمورتاش را به دلیل سوءاستفاده از موقعیت و ارتشا به 5 سال حبس و پرداخت جریمه هایی مجموعاً به ارزش 1222840 ریال محکوم کرد. برای سیاستمداران و حتی مردم عادی که ماجرا را دنبال می کردند واضح بود که دادگاه و اتهام مالی تنها بهانه یی برای از میان برداشتن وزیر دربار است.

 «بلوشر» از دوستان اروپایی او در سفرنامه خود می نویسد؛ «در ماه های آخر زندان این مرد نازپرورده محکوم به خوابیدن در کف سنگی و مرطوب سلول خود بود و باید از غذای زندان تغذیه می کرد که احتمال می رود از این طریق مسموم شده باشد.» ولی جلال عبده در کتاب «چهل سال در صحنه» قتل تیمورتاش را مانند دیگر قتل های سیاسی زندان رضاشاه به پزشک احمدی و تزریق استرکنین منسوب می کند.روز هشتم مهرماه «کاراخان» نماینده شوروی به ایران می آید و در جریان ملاقاتی با رضاخان از وضعیت تیمورتاش سوال می کند. وی از زندان قصر هم بازدید می کند که موفق به دیدار تیمورتاش نمی شود. البته گفته می شود که نشان دادن تمایل نماینده شوروی به بخشش وزیر دربار هم توسط آیرم و برای تایید پرونده جاسوسی برنامه ریزی و بزرگنمایی شده است. به هر صورت روز نهم مهرماه 1312 تیمورتاش در زندان به دلیل مسمومیت و احتمالاً خفگی کشته شد. این شیوه که سیدحسن مدرس را نیز با آن به شهادت رساندند سبک مرسوم کشتن مخالفان در زمان رضاشاه بود و نتیجه آن به صورت مرگ طبیعی گزارش می شد.

 از میان دیگر همراهان تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز پس از سال ها زندان و تبعید در سال 1316 در زندان سمنان به همان شیوه مسموم و خفه شد. جعفرقلی خان سردار اسعد که قدرت سوم کشور بود سعی کرد شفاعت تیمورتاش را پیش رضاشاه به جا بیاورد ولی موفق نشد. وی در آبان 1312به توطئه برای قتل رضاشاه متهم شد و به زندان افتاد که در آنجا سرنوشتی دقیقاً مشابه نصرت الدوله در انتظارش بود. علی اکبر داور که موافقت مجلس شورای ملی را برای تصویب ماده واحده انتقال سلطنت جلب کرده بود عاقبت بهتری پیدا نکرد و وساطت او نیز برای تیمورتاش موثر نیفتاد. داور مدتی بعد به وزارت دارایی رسید و ظاهراً در جریان اتهام فروش ارز رضاشاه برخورد لفظی تندی با داور کرد. این رفتار چنان تاثیری بر روحیه او گذاشت که علی اکبر داور در سال 1315 قبل از اینکه گذارش به زندان و سم و خفگی بیفتد خودکشی کرد.

 تیمورتاش در ابتدای دوران پهلوی بانفوذترین دولتمرد ایران بود. در بین افکار عمومی هم نام تیمورتاش معرف قدرت و معادل دربار به شمار می آمد که حمایت او می توانست هر کاری را ممکن کند. مسعود بهنود در کتاب از سیدضیاء تا بختیار عنوان می کند که میهمانی های بزرگ وزیر دربار از جمله بزرگترین مجالس ایران به سبک اروپایی بود که یک بار میهمانی خارجی همسر تیمورتاش -سرورالسلطنه - را به دلیل جواهرات گرانبها و منحصر به فردش با ملکه تاج الملوک اشتباه می گیرد. اولین کنسرت آواز زن با اجرای قمر الملوک در گراندهتل نیز با تشویق تیمورتاش برگزار شد. از عبدالحسین تیمورتاش در اروپا با عنوان شاهزاده (پرنس) نام برده می شد در حالی که نسبت سلطنتی نداشت.در ایران نه تنها مردم عادی بلکه اشراف نیز از استبداد در امان نبودند حتی اگر خود نیز قسمتی از دستگاه استبدادی سلطنت به شمار می رفتند. علی دشتی در صفحه 151 کتاب «پنجاه و پنج» از قول رضاشاه درباره تیمورتاش می آورد «از اول خلقت چنین آدم خائنی وجود نداشته است». گویا رضاخان آنچنان به جاسوسی وزیر دربارش مطمئن شده بود که در شهریور 20 وقتی روس ها به نزدیکی تهران رسیده بودند می گوید روس ها تیمور را فراموش نکرده اند.

تیمورتاش بیشتر از همه به رضاشاه خدمت کرد و بیشتر هم به غضب ملوکانه گرفتار شد. و سرنوشت وزیر دربار قدرتمند داستانی بود که دولتمردان تا پایان حکومت پهلوی در میان صحبت های خود به یکدیگر یادآوری می کردند.

روزنامه اعتماد 24 اسفند 85

حبيب ثابت پاسال


حبيب ثابت پاسال
نويسنده: جواد کامور بخشايش حبيب ثابت، مشهور به ثابت پاسال، در 1282 ش در محله کليمي هاي تهران ديده به جهان گشود. اجداد او از يهوديان کاشان بودند و پدرش عبدالله، که شغل پارچه فروشي داشت، در اواسط عمر به بهائيت گرويد.(1) اجداد مادري وي نيز بهايي بودند. ميرزا خليل ارجمند، جد مادري اش، از يهوديان بهايي شده کاشان به شمار مي آمد و فرزندان او رحيم و مسيح و ابراهيم - دايي هاي ثابت پاسال- از سرمايه داران بهايي محسوب مي شدند و ميرزا رحيم خان ارجمند، بزرگتر از همه، مدتي معاون وزارت پست و تلگراف بود (2) و فرزندانش خليل و اسکندر و سياوش ارجمند بعدها کارخانه ارج و شعله خاور را تأسيس کردند. (3) چنانکه در صفحات آتي خواهد آمد نفوذ خانواده مادري حبيب ثابت در دستگاه حکومت پهلوي در رشد و پيشرفت اقتصادي وي تأثير بسزايي داشت.  حبيب دوران کودکي را در خيابان جنت گلشن، واقع در جنوب خيابان اميريه سابق، گذراند و با نام نويسي در مدرسه تربيت، که در چهارراه حسن آباد واقع بود، تحصيلات ابتدايي را آغاز کرد. مدارس تربيت دختران و تربيت پسران از تأسيسات بهائيان در تهران بود که معلمان بهايي آمريکايي در آنها تدريس مي کردند و توجه به تعليم زبان انگليسي در آن مدارس بيش از زبان فرانسه بود. (4) او پس از شش سال تحصيل در مدرسه تربيت پسران، گواهينامه ششم ابتدايي گرفت و در مدرسه سن لويي- از مؤسسات فرانسويان، ثبت نام کرد. سن لوئي در خيابان لاله زار، کوچه بابي ها، محل فعلي روزنامه کيهان، واقع بود و اغلب فرزندان شخصيتهاي لشکري و کشوري و فرزندان افراد متمول در آن درس مي خواندند، اما ثابت در خاطرات خود گفته است که وي با آنکه در آن مدرسه درس مي خواند اما از وضعيت مالي مناسبي برخوردار نبود و اين موضوع با قانون حاکم بر مدرسه سن لويي در تناقض است: « ... در ايام مدرسه به خوبي به ياد دارم اغلب دانش آموزان متمول و به اصطلاح اشراف و اعيان با قابلمه هاي مفصل غذا مي آمدند و يا براي آنها مي آوردند و در ناهار خانه مدرسه صرف غذا مي نمودند. اما حبيب را که در واقع چيزي به معني غذا نداشت به ناهارخانه راه نمي دادند و رفتن من به آنجا هم موردي نداشت. اگرچه اغلب قابلمه هاي آن آقايان به ملاحظات مختلف محتواي غذاي چند نفر بود ولي آنان هرگز عادت به دعوت از ديگران حتي تعارف ساده و مختصر را نداشتند... من غذاي خود را که قدري نان شب مانده و پنير و يا مختصري از غذاي شب گذشته بود در مغازه سيگار فروشي نزديک مدرسه مي خوردم...» (5) حبيب در بخش ديگري از خاطراتش از مطلع بودن مديران مدرسه از وضعيت مالي بد وي و اقدام موثر آنها براي جبران بخشي از هزينه ها و شهريه اش سخن مي گويد: «مديران مدرسه مي دانستند که وضع مالي دانش آموزان از چه قرار است و از جمله اطلاع کافي داشتند که زندگي حبيب از اين جهت تعريفي ندارد. بنابراين پيوسته در نظر داشتند که براي بهبود اوضاع مالي من راه حلي پيدا کنند. يکي از همکلاسي هاي من غلامحسين مصدق، فرزند مصدق السلطنه مشهور بود و به اين منظور با جناب مصدق السلطنه تماس گرفتند. ايشان هم قبول کردند که پس از اتمام ساعات درس مدرسه به منزل ايشان بروم و به اتفاق غلامحسين درسهايمان را مرور کنيم و در مقابل ماهي 60 ريال (شش تومان) به من پاداش بدهند و اين کمک بزرگي به مخارج تحصيلي من بود...»(6)ثابت پاسال در ايام تحصيل در مدرسه سن لويي در يک مغازه دوچرخه سواري واقع در خيابان چراغ گاز (اميرکبير کنوني) مشغول کار شد. اين مغازه به محمدتقي تام بهايي تعلق داشت. فعاليت وي در دوچرخه سواري محمدتقي تام جرقه آغازين فعاليتهاي اقتصادي حبيب به شمار مي رود چرا که پس از آن است که وي پله هاي ترقي را به سرعت پيموده و با حمايت بهائيان متنفذ آن دوره به ثروتي افسانه اي مي رسد. ثابت پس از کسب مهارت در اين رشته، در 1298 ش با حمايت محمدتقي تام و برادرش محمدرضا تام مغازه دوچرخه سازي و تعمير دوچرخه در خيابان شميران- روبروي خيابان دولت- افتتاح کرد (7) و با توجه به اينکه مردم تهران در ايام تعطيل براي استفاده از آب و هواي ييلاقي قلهک به آن منطقه مي رفتند، کار و بار ثابت در کرايه و تعمير دوچرخه گرفت و وضعيت مالي بهتري يافت. در همان ايام در کنار محمدتقي تام، که به گفته حبيب اولين اتومبيل را وارد ايران کرده بود، رانندگي آموخت و پس از مدتي به استخدام رانندگي آصف السلطنه، از رجال مشهور قاجار درآمد و با حقوق ماهيانه پنجاه تومان مشغول کار شد و «علاوه بر حقوق ماهيانه پنجاه تومان، خانم (زن آصف السلطنه) هر دفعه چند سکه طلا انعام مي دادند.» (8) ثابت در خاطرات خود گفته است که راسخ قزويني (از سران بهايي تهران) که در آن ايام مشاور سرپرست کليه امور و املاک آصف السلطنه بود او را به آصف السلطنه معرفي کرده است. (9) وقتي کار و بار حبيب بالا گرفت درس را نيمه تمام رها کرد و پس از مدتي خودش يک اتومبيل سواري فورد خريد و با آن به انتقال مسافر از توپخانه و به قلهک و بالعکس پرداخت و آرام آرام کارش را توسعه داد و به انتقال مسافر به قزوين و انزلي و بالعکس نيز اقدام کرد. (10)ثابت پاسال در 1304 ش سفري به بغداد کرد و از آنجا راهي بيروت شد و با خريد يک دستگاه ماشين فورد از نمايندگي آن در بيروت به حيفا رفت و با مقامت بهايي به ويژه شوقي رباني ديدار و ملاقات کرد. (11)اين ديدارها و ملاقاتها و در نتيجه حمايتهاي مقامات بهايي از وي تأثير زيادي در پيشرفت و رشد اقتصادي ثابت داشت که در صفحات بعد به آنها اشاره خواهد شد. پس از بازگشت از آن سفر، به کار واردات اتومبيل از بيروت و خريد و فروش آن در تهران پرداخت. مدتي بعد به «انگيزه تحول در کارها» عازم فرانسه شد و با خريد دو کاميون برليت Berliet از فرانسه و نيز سفر به ايتاليا و خريد يک دستگاه اتومبيل فيات و انتقال آن اتومبيلها به تهران و اجاره محلي در خيابان دروازه باغشاه- گورستان متروکه کيمي ها- براي پارک و توقف اتومبيلهايش مؤسسه يا اداره حمل و نقل ثابت را تأسيس کرد که به گفته خودش اولين مؤسسه حمل و نقل با وسايل نقليه موتوري در تهران و ايران بود.(12) به دنبال آن، به نقل و انتقال بار در تهران و بين شهرها اقدام نمود و مؤسسه ثابت را با خريد کاميونهاي ديگر توسعه و گسترش داد. با روي کار آمدن رضاخان به قدرت و حمايت وي از فرقه هايي چون بهاييت به منظور تضعيف روحانيان و به تبع آن آغاز نفوذ عناصر بهايي در سازمان حکومتي ايران، کساني چون حبيب ثابت نيز از موقعيت پيش آمده حداکثر استفاده را بردند و امتيازات بسياري کسب کردند. چنانکه پيش از اين نيز گفته شد دايي حبيب ثابت معاون وزارت پست و تلگراف بود و ثابت با استفاده از اين فرصت به دايي اش پيشنهاد داد امتياز حمل و نقل محموله هاي پستي از تهران به مازندران به مؤسسه حمل و نقل ثابت واگذار شود و ميرزا رحيم خان ارجمند نيز اين موضوع را به اطلاع رضاشاه رساند و رضايت وي را براي واگذاري اين امتياز به مؤسسه حمل و نقل ثابت گرفت.(13)با واگذاري اين امتياز کار مؤسسه حمل و نقل ثابت بالا گرفت و مدت کوتاهي بعد مؤسسه مزبور امتياز حمل محموله ها و مرسوله هاي پستي تهران، قم، اراک، خرم آباد و اهواز و محمره (خرمشهر) را نيز به خود اختصاص داد و بدين ترتيب امتياز حمل مرسوله هاي پستي سراسر کشور در اختيار بهائيان قرار گرفت و کار و بار شرکت ثابت به اندازه اي توسعه يافت که آنان از شرکت کتانه، واقع در بيروت، کاميون وارد ايران کردند و به تبع آن با رانندگاني از سوريه و لبنان نيز به همکاري پرداختند.(14) بايد اذعان کرد گرچه در ظاهر مؤسسه ثابت امتياز حمل مرسوله پستي ايران را بر عهده داشت، اما واقعيت آن است که اتومبيلها و کاميونهاي اين مؤسسه همه با سرمايه مرکز بهائيان خريداري شده بود و کسب امتياز نيز حاصل نفوذ بهائيان در ارکان قدرت رضاخان بود. (15)
در 1306 ش با آغاز عمليات ساختماني راه آهن ايران، که مسئوليت آن به عهده دو شرکت کامپ من و ساکسيلد دانمارکي با نام تجاري کامپساکس- مخفف نام دو شرکت- بود، قسمت اعظم فعاليتهاي مؤسسه حمل و نقل ثابت به انتقال مصالح ساختماني، سيمان، ماسه، ديناميت و آهن از خرمشهر به تهران و بندر شاهپور (بندر امام خميني کنوني) اختصاص يافت و کار مؤسسه رونق بيشتري گرفت. اما کار بدين جا ختم نشد و به دنبال بروز اختلاف بين ايران و روسيه و قطع واردات ريل از روسيه، امتياز انتقال ريل راه آهن مسير درود به اراک بر اساس قراردادي با شرکت کامپساکس به شرکت ثابت واگذار گرديد. اين موضوع نيز بي تأثير از نفوذ بهائيان در سازمان حکومتي پهلوي دوم نبود، اما حبيب ثابت بي آنکه به مسائل پشت پرده اشاره کند تمامي اين موفقيتها و کسب امتيازات را نتيجه پشتکار و خودساختگي خود مي داند: «موفقيت من در انتقال ريلهاي راه آهن که اجراي آن دورنمايي نوميدکننده و شبيه به آرزو و يا رؤياي تعبيرنشدني بود تجربه اي بزرگ بود و به من آموخت که انسان در قبول مهمات امور و مشکلات سخت بايد به قدرت عظيم پنهاني و شخصيت خود يعني وجودي که سرچشمه استعداد اوست متکي گردد و وسوسه اهريمن نااميدي را به دل راه ندهد و در کارهاي خطير از احتمال خطر نهراسد».(16) وي در ادامه همين مطلب خواننده خاطرتش را با استناد به سخني از بودا چنين نصيحت مي کند: «بوداي بزرگ گفته است اين تصور نااميديهاست که ما را از راه رسيدن به مطلوب باز مي دارد و گرنه انسان هر چه را به شدت آرزو مي کند براي به دست آوردن آن قدرت و استعداد کافي در خود دارد و به ظهور مي رساند...» (17)حبيب ثابت پس از مدتي، به راهنمايي و سرمايه بهاييان، در 29 سالگي، اولين کارخانه نجاري ماشيني را در ايران راه اندازي کرد و با خريد ماشين آلات مدرن نجاري و انتقال آنها به تهران و تأسيس کارخانه نجاري، نجاري را به حالت صنعتي درآورد. زمين اين کارخانه بزرگ هم از سوي عبدالحسين ميرزا فرمانفرما به مبلغ ناچيزي- آن هم به صورت قسطي- در اختيار حبيب قرار گرفت و کارخانه نجاري پيشرفته ثابت کار و فعاليت خود را آغاز کرد. در آن ايام سياستهاي دولت وقت تبليغ روي مظاهري زندگي غربي بود و براي آماده کردن زمينه آن مي کوشيدند تا ظاهر زندگي مردم را هم مانند غربيان کنند. بر اين اساس مبل و صندلي در خانه هاي اشراف و ورود انواع صندلي به خانه ها و ادارات رونق ويژه اي به اين حرفه داد. از همه مهم تر ساخت درهاي مجلل کاخ شاه و مبلمان آن و تعويض سالانه آنها رونق کار ثابت را بالا برد و ثابت به نمايندگي از سوي بهائيان کوشيد تا با رواج روحيه مصرف گرايي از آنها نهايت بهره را ببرد. (18)ثابت در خاطراتش آورده است که رضاشاه و ملکه پهلوي به بازديد کارخانه آمدند و به دنبال آن تمام کارهاي نجاري بلديه و کاخ و کافه شهرداري و املاک شاهي و ساختمان هاي کلاردشت به کارخانه ثابت واگذار شد به گونه اي که «آن قدر زمين و چوب در اختيارمان قرار گرفت که جاي نگهداري آن را نداشتيم.» (19)با بروز جنگ دوم جهاني و نابساماني اوضاع ايران، حبيب ثابت به همراه خانواده ايران را ترک کرد و کارخانه نجاري و ديگر امور تجاري اش را به پدرش سپرد. او از راه بغداد و بيروت و اروپا وارد آمريکا شد. در هاوايي با اگنس الکساندر ديدار کرد. اگنس از طرف شوقي رباني به مقام ايادي امرالله به مفهوم معاونت، و مجري وظايف آيين بهائيت انتخاب شده بود و در تبليغ بهايي و شناسانيدن اين آيين به ساکنان هاوايي عشق و علاقه وصف ناپذيري ابراز مي کرد. (20) حبيب پس از آن وارد سانفرانسيسکو شد و در هتلي که از پيش برايش رزرو شده بود اقامت گزيد. به يقين، سفر حبيب ثابت پاسال به آمريکا آن هم در آن شرايط بحراني که خطرات زيادي نيز به دنبال داشت به جز دستور سران بهايي نبوده است. آنان وقتي اوضاع ايران را بحراني يافتند و املاک و مستغلات بهاييت را در خطر ديدند بر آن شدند با فراخواندن حبيب طرحها و برنامه هاي تازه اي در امور اقتصادي پياده نمايند. ثابت پاسال در طول اقامت سه ساله اش در سانفرانسيسکو با بسياري از بهائيان ساکن در آمريکا ملاقات کرد و در 20 آوريل 1321/1942 ش به همراه خانواده اش به شيکاگو رفت و در انجمن سالانه بهائيان آمريکا که در مشرق الاذکار شيکاگو- معبد بهائيان- تشکيل مي شود شرکت جست. نمايندگان بهائيان آمريکا و ديگر افراد بهائي در اين انجمن يا کانونشن Convention علاقه و ارادت مفرطي به حضور و شنيدن گزارشهاي آن دارند. (21)ثابت به هنگام خروج از ايران 93 هزار دلار به صورت حواله خارج کرده بود، لذا به نيويورک رفت و به توصيه سران بهايي فعاليتهاي اقتصادي اش را در خيابان راکفلر پلازا، شماره 30 آغاز کرد. ابتدا کوشيد. در بازار ايران براي محصولات آمريکايي بازاري بيابد. اين کار را با صادرات کتيرا از ايران به آمريکا آغاز کرد اما توفيق نيافت. سپس شرکت فيروز را براي صادرات لوازم آرايشي و بهداشتي آمريکايي به ايران تأسيس کرد. او اجناس و لوازم آرايشي و بهداشتي را از آمريکا به ايران مي فرستاد و از طريق عوامل خود در ايران، به ويژه موسي حقاني که نسبت فاميلي هم با ثابت داشت، در بازار ايران به فروش مي رساند.(22)پس از مدتي براي صدور کالاهاي متنوع آمريکايي به ايران به همراهي علي اصغر پناهي، اميل عبود، الکساندر سافيان و محسن لک شرکتي به نام شرکت ثابت پاسال (پاسال ترکيب حروف اول فايملي چهار نفر مؤسس شرکت به جز ثابت) تأسيس کرد. شعبه اي از اين شرکت در تهران و شعبه اي از آن در آمريکا افتتاح گرديد، در واقع شرکت جديد ترکيبي از شرکت حبيب ثابت در نيويورک و پاسال در تهران بود. به واسطه نام همين شرکت هم بود که بعدها حبيب ثابت به ثابت پاسال شهرت يافت. شرکت مزبور توفيق فراواني در صادرات کالا و اجناس لوکس آمريکايي به بازارهاي ايران يافت و حبيب در جريان صدور کالاهاي مختلف به ايران وقتي بازار صادرات لاستيک را پر رونق يافت در 1323 ش در جريان سفر به شيکاگو و حضور در کانونشن بهايي با راهنمايي سران بهايي با يکي از شرکتهاي بزرگ توليد لاستيک ارتباط يافت و پس از انجام کارهاي مقدماتي، کار صادرات محصول آن کارخانه به ايران در سطح وسيع و گسترده آغاز شد و کارخانه مزبور سهم قابل ملاحظه اي از لاستيک خود را به ايران اختصاص داد. (23)
ديدار با مادر محمدرضا پهلوي در آمريکا   در تابستان 1332 ش به دنبال اختلافاتي که بين محمدرضا پهلوي و محمدمصدق، نخست وزير، پديد آمد، عده اي از خانواده محمدرضا در اثر فشار دولت از ايران خارج شده، به آمريکا رفتند. مادر محمدرضا (ملکه مادر)، همسر رضاشاه، هم يکي از آنان بود. او با کشتي وارد نيويورک شد و مورد استقبال حبيب ثابت قرار گرفت. حبيب براي او و هشت نفر همراهش در هتل والدرف آستوريا اتاق گرفت، اما ملکه مادر به هنگام خروج از عرشه کشتي پايش سر خورد و بر زمين افتاد و از بالاي مچ شکست. او را با آمبولانس به بيمارستان نيويورک انتقال دادند. حبيب هم با همان آمبولانس به بيمارستان رفت و در بين راه با ملکه مادر هم صحبت شد. بيمارستان نيويورک براي انجام عمل جراحي روي پاي ملکه مادر آماده بود اما او از بيهوشي ترس داشت و از حبيب خواست تا پايان عمل در کنار او بماند. حبيب نيز اين کار را کرد و لباس استريليزه اي پوشيد و وارد اتاق عمل شد و تا پايان عمل در کنار ملکه مادر ماند. (24) ثابت در طول 29 روز بستري شدن ملکه مادر در بيمارستان خدمت زيادي به وي کرد و همسرش، باهره خمسي، نيز پيوسته در خدمت ملکه مادر بود. در اين ايام محمدرضا پهلوي دو تلگرام به حبيب فرستاد و از خدمات وي در قبال مادرش تشکر کرد. (25)اين خدمات و مناسبات بعدها در نفوذ ثابت در بدنه قدرت حکومت پهلوي و بهره گيري از امکانات حکومتي تأثير زيادي گذاشت. به گونه اي که با ورود ثابت پاسال در 1332 يا 1333 ش به ايران ملکه مادر او و خانواده اش را به ميهماني مجللي در قصر دعوت کرد (26) و در برهه هاي مختلف از اقدامات اقتصادي وي به حمايت برخاست و امتيازات ويژه اي به وي داد. حبيب ثابت با وارد کردن کالاهاي آمريکايي و تبديل بازار ايران به بازار مصرف اين کشور راه را براي تسلط کامل آمريکا بر اقتصاد ايران هموار ساخت. 
اوضاع اقتصادي ايران در دوران پهلوي دوم   ايران در دوران پهلوي دوم استراتژي جايگزيني واردات را در فرايند توسعه برگزيد، اما به دليل تلاش براي حفظ قدرت شخصي و ايجاد شبکه هاي گسترده اي از گروهها و نهادها و تسلط بر بخش خصوصي در اين سياست ناکام ماند. در اوايل دهه چهل با اتخاذ سياستهاي توسعه صنعتي و تأکيد بر بخش خصوصي، زمينه ظهور بورژوازي صنعتي فراهم آمد. اين بورژوازي مرکب از حدود صدو پنجاه خانواده بود که شصت و هفت درصد صنايع و مؤسسات مالي را مالک بودند. خانواده هايي چون فرمانفرماييان، رضايي، لاجوردي و ثابت. ثابت به همراه پسرانش ايرج و هرمز امپراطوري بزرگي از صنايع و شرکتها را ايجاد کرد (27) و ده درصد از کل داراييهاي ايران را در اختيار گرفت. (28)
تأسيس شرکت نوشابه سازي پيسي کولا در ايران   با نفوذ روزافزون بهائيان در بدنه حکومت محمدرضا پهلوي و تعامل حکومت با بهائيت، سران بهائي مي کوشيدند اقتصاد کشور را در قبضه خود درآورند و پايه هاي بهائيت را در ايران محکم تر سازند. بدين ترتيب، مأموريت تازه ثابت پاسال تأسيس نمايندگي پپسي کولاي آمريکا در تهران و تمام شهرهاي ايران بود. ثابت براي انجام اين امر با همکاري عبدالميثاق ميثاقيه نخستين بناي کارخانه پپسي کولا و بزرگ ترين اقدام اقتصادي خود را در قطعه زميني به مساحت هشت هزار متر مربع بنا نهاد. محصول کارخانه در 1334ش روانه بازار شد و در طول سالهاي بعد شعبه هاي اين کارخانه در خرمشهر، اهواز، رشت، مشهد، اصفهان، شيراز، کرمانشاهان، ايرانشهر، کرمان، بندرعباس نيز با سرمايه اي در حدود يکصد و پنجاه ميليون دلار تأسيس گرديد و با تبليغات وسيع صاحبان کارخانه و فروش خوب محصولات و اجناس نياز به کارخانه بطري سازي، در کنار کارخانه نوشابه سازي، کارخانه بطري سازي مينا نيز تأسيس شد. (29)
بايد اذعان کرد جامعه ي آن روز حساسيت چنداني نسبت به فعاليتهاي فرقه بهائيت نيافته بود و سران بهائيت نيز برنامه ها و اهداف خود را چنان مخفيانه و حساب شده پيش مي بردند که کمترين حساسيت را در جامعه به دنبال داشت و آنان در خفا به تحکيم پايه هاي فرقه بهائيت در ايران مشغول بودند. البته جسته گريخته شکايتهايي از گوشه و کنار کشور درباره فعاليتهاي مضره عوامل بهايي به آيت الله بروجردي مي رسيد اما مي توان گفت تا 1334ش مخالفت جدي اي با اين فرقه صورت نگرفته بود، به ويژه آنکه سران اين فرقه با نفوذ در دستگاه محمدرضا پهلوي قدرت يافته بودند. آيت الله بروجردي، که مرجعيت شيعيان را بر عهده داشت، هنگامي که به نفوذ بهائيت در حکومت و به تبع آن تضعيف روحانيت و اسلام پي برد به مخالفت با آن فرقه برخاست و به حجت الاسلام محمدتقي فلسفي مأموريت داد با سخنراني در مسجدشاه (در رمضان سال 1334ش که به طور مستقيم از راديو پخش مي شد) مردم را از خطرات اين فرقه و نفوذ آن در ارکان حکومت و در نتيجه توسعه فرقه بهاييت در ايران آگاه سازد. سخنراني فلسفي تأثير زيادي در اذهان عمومي گذارد به گونه اي که تجمعاتي عليه بهائيان صورت گرفت و مراکز تجمع بهايي ها مورد هجوم قرار گرفت، محصولات پپسي کولا مورد تحريم واقع شد و مردم را از خطرت اين فرقه و نفوذ آن در ارکان حکومت و در نتيجه توسعه فرقه بهاييت در ايران آگاه سازد. سخنراني فلسفي تأثير زيادي در اذهان عمومي گذارد به گونه اي که تجمعاتي عليه بهائيان صورت گرفت و مراکز تجمع بهايي ها مورد هجوم قرار گرفت، محصولات پپسي کولا مورد تحريم واقع شد و مردم بر آن شدند کارخانه پپسي کولا را به آتش بکشند و در عاشوراي سال 1334ش عده اي از مردم کارخانه مزبور را به آتش کشيدند و در مغازه ها نيز شيشه هاي نوشابه هاي پپسي را شکستند و زيانهاي سنگيني به آن کارخانه وارد آوردند. (30) البته اين گونه مخالفتهاي آشکار علما و مردم فقط در چند اقدام مختصر و چند سخنراني خلاصه شد و بهائيان پس از آرام ديدن اوضاع دور جديد فعاليتهاي خود را آغاز کردند. 
تأسيس شبکه هاي تلويزيوني   ثابت پاسال در 1337ش به ايجاد شبکه هاي تلويزيوني در ايران اقدام کرد و پس از تأسيس شبکه تلويزيوني در تهران به مرور در برخي شهرها نيز به تأسيس شبکه ها و فرستنده هاي تلويزيوني همت گماشت. او در خاطراتش گفته است که پس از ديدار با محمدرضا پهلوي و همفکري با منوچهر اقبال، شاهنشاه دستور تأسيس تلويزيون را صادر کرد و «من چون آن را خدمتي به فرهنگ و ادبيات و راهنماي زندگاني نوين افراد مي دانستم و با اطمينان کامل از اينکه انجام چنين کاري منافع مادي نخواهد داشت تصميم به تأسيس آن گرفتم.» (31)بر خلاف گفته هاي ثابت، واقعيت امر آن است که مسئله ايجاد فرستنده هاي تلويزيوني در ايران از سوي آمريکاييها طراحي گرديد و در سالهاي پس از کودتاي 28 مرداد 1332 در دستور کار رژيم پهلوي قرار گرفت. مجري طرح هم کمپاني RCA امريکايي بود. ثابت پاسال هم که قدرت اقتصادي بالايي داشت از سوي بهائيان به عنوان طرف کمپاني مزبور انتخاب گرديد و مطالعه و اجراي مراحل عملياتي آن چند سال به طور انجاميد (32) و در تير 1337 مجلس شوراي ملي با تصوير ماده واحده اي به چهار تبصره به حبيب ثابت پاسال اجازه داد تا تلويزيون ايران را تحت نظارت وزارت پست و تلگراف و تلفن ضمن رعايت مقررات پوشش هاي خبري و تبليغي اداره انتشارات و راديو راه اندازي کند و پنج سال از پرداخت عوارض گمرکي ورود تجهيزات و ابزار کار فرستنده و به علاوه مالياتهاي جاري معاف باشد. بدين ترتيب در 11 مهر 1337 تلويزيون ايران در خيابان وزرا- گاندي با حضور محمدرضا پهلوي افتتاح گرديد و ثابت در سخنراني کوتاهي در اين مراسم گفت: «تنها مشوق من اعليحضرت شاهنشاه مي باشند که مرا به اين کار وادار نمودند و با اينکه کار مشکلي را بر عهده دارم ولي بر اثر تشويقهاي اعليحضرت همايوني با تمام توانايي در مقابل مشکلات استقامت خواهم نمود.» (33)حبيب در جريان تأسيس و راه اندازي شبکه هاي تلويزيوني علاوه بر برخورداري از کمکهاي فراوان دولت از نظر معافيت از پرداخت عوارض گمرکي و اعتبارات ارزي و غيره به کشورهاي آمريکا و انگلستان سفر کرد و ضمن ديدار با سران بهائيت، با بسياري از مقامات انگليسي نيز به مذاکره پرداخت و موافقت آنان را براي دادن اعتبارات به وي جلب کرد:نخست وزيري سازمان اطلاعات و امنيت کشور گزارش اطلاعات داخلي موضوع: راديو و تلويزيون تهران منبع خبر: مأمور ويژه تقويم: ب-2شماره: 2-3-246 تاريخ وصول خبر:39/1/21عنايت الله واثقي يکي از بستگان نزديک حبيب الله ثابت مؤسس تلويزيون تهران اظهار داشته حبيب الله ثابت ضمن مسافرت به انگلستان در لندن با مقامات انگليسي مذاکراتي در اطراف اعطاي کمکهايي به تلويزيون تهران به عمل آورده و موافقت آنان را نيز براي دادن اعتبارات و نيز همکاريهاي فني جلب کرده است. (34)
هدف اصلي ثابت از تأسيس تلويزيون   ثابت با آنکه هدف از تأسيس تلويزيون را پيشرفت و تعالي جامعه ايراني و خدمت به فرهنگ و ادبيات و راهنماي زندگاني نوين افراد عنوان کرده اما در عمل آن را به وسيله اي براي تحکيم مباني فرقه بهائيت تبديل ساخته و طرح تضعيف مباني اعتقادي و فرهنگي مردم ايران را به مرحله اجرا درآورد. اسناد بر جاي مانده نشان مي دهد که در همان دوراني که وي پيشرفت جامعه ايراني را شعار خود قرار داده بود در پشت پرده با ارسال نامه اي به اسرائيل به عنوان محفل روحاني ملي بهائيان هدف اصلي خود از تأسيس تلويزيون ايران را اولاً نشر افکار روحاني و معارف و حکم الهي و رفع تعصبات واهي و ثانياً اشتغال جمعي از بهائيان در تأسيسات تلويزيون عنوان کرده است و اين موضوع با گفته ها و شعارهاي وي در تناقض است: «حبيب ثابت. تاريخ 1344/2/10. ساحت مقدس محفل روحاني ملي بهائيان ايران شيدالله ارکانه. عطف به مرقومه محترمه نمره 2532/1/خ مورخه شهرالجلال 122 که منضم به رقيمه شريفه مورخه 16 شهر العلا 122 مقام رفيع البنيان بيت العدل اعظم الهي بود بعد از اظهار امتنان و تشکر خالصانه از الطاف مبذوله درباره اين عبد خاطر خطير آن امناي الهي را مستحضر مي دارد: غرض و هدف اساسي بنده از تأسيس تلويزيون ايران گذشته از فراهم نمودن موجبات اشتغال براي جمعي از ياران آن بود که اولاً به نام يک فرد وطن دوست بهايي خدمتي از لحاظ فرهنگي و اجتماعي نسبت به کشور مقدس ايران انجام گيرد و ثانياً مندرجاً امکاناتي براي نشر افکار روحاني و معارف و حکم الهي و رفع تعصبات واهي به وجود آيد و خوشبختانه در اين منظور اساسي تا حد قابل توجهي موفقيت به دست آمده است. هنگام تصويب قانون تأسيس تلويزيون ايران ضمن مواد مختلفه ماده اي مورد تصويب مجلس شوراي ملي قرار گرفت مبني بر اينکه تلويزيون ايران از لحاظ فني تابع مقررات وزارت پست و تلگراف و از لحاظ تنظيم برنامه ها تابع دستورات اداره کل انتشارات و تبليغات است. بر اساس همين ماده مصوبه اولياء دولت گذشته از اخبار ايران و جهان که همه روزه توسط خبرگزاري پارس تنظيم مي شود گاهگاه اجراي بعضي از برنامه هاي مصاحبه را به وسيله وزارت اطلاعات که سابقاً اداره کل انتشارات و تبليغات ناميده مي شد. در برنامه ها منظور مي کنند و تلويزيون ايران از نظر مقررات مملکتي مجبور به اجراي برنامه هاي مزبور مي باشد. اين قبيل برنامه ها حداکثر بيش از پنج درصد کل برنامه هاي تلويزيون ايران نيست و بقيه برنامه ها به وسيله يک شوراي داخلي مرکب از مديران برنامه هاي تلويزيون ايران تهيه و تنظيم و به مرحله اجرا گذاشته مي شود. اين برنامه ها شامل قسمتهاي اخلاقي، اجتماعي، فرهنگي، هنري، تاريخي، تعليم و تربيت، علوم و مسائلي از اين قبيل است. توصيه هاي اين بنده نيز در منظور نمودن مباحث اخلاقي و معنوي و عدم مداخله در امور سياسي و مراحلي که بر خلاف اصول و مصالح عاليه امر است توسط همين شورا جامه عمل مي پوشد و در برنامه ها منظور مي شود. خوشبختانه آن قسمت از برنامه ها که حائز جنبه هاي مزبور نيست و به وسيله دستگاههاي دولتي تنظيم و براي اجرا به تلويزيون ايران داده مي شود کاملاً مشخص است و همه بينندگان تلويزيون وقوف و اطلاع کامل دارند که برنامه هاي مزبور جنبه مملکتي و دولتي دارد. با عرض مراتب بالا تصور مي کنم موضوع بر آن امناي الهي کاملاً روشن و مصرح است و اطمينان مي دهم که هيچ گاه موجباتي پيش نخواهد آمد که مصالح عاليه امرالله ملحوظ نظر اين بنده و متصديان امر قرار نگيرد. با تقديم تحيات. حبيب ثابت». (35)از مضمون نامه حبيب ثابت چنين بر مي آيد که سران بهايي که در حيفاي اسرائيل مستقر بودند نسبت به برخي برنامه هاي تلويزيون ابراز نگراني کرده اند و با ارسال نامه اي به حبيب به وي يادآور شده اند که هدف اصلي آنها از انتخاب حبيب به عنوان مسئول تلويزيون ايران تبليغ و تحکيم آيين بهاييت و حمايت از بهائيان است و حبيب با ارسال جوابيه اي احياناً اشتباهاتش را توجيه کرده است. 
البته ناگفته نماند که حجم مکاتبات بين سران بهايي در اسرائيل و بهائيان ايران سازمان اطلاعات و امنيت کشور را دچار نگراني کرده بود؛ به گونه اي که در گزارشي که ضميمه نامه حبيب است چنين نوشته است: «توضيح اينکه خطوط پشت پاکت محتوي نامه مذکور کاملاً مشابه خطوطي است که پاکات مربوط به تشکيل جلسات مذهبي فرقه بهايي و ساير فعاليتهاي آنان آدرس نويسي مي شود و براي نمونه روز گذشته هفت پاکت سفارشي محتوي خلاصه مذاکرات مربوط به تشکيل جلسات سوم الي 15 محفل بهائيان ايران به آدرس صندوق مذکور در اسرائيل ارسال گرديده که با همان خط پشت نويسي کرده ... در اين صورتجلسات مطالب جالبي در مورد فعاليتهاي عالي تليغاتي بهائيان ايران در تهران و شهرستانها و خارج ذکر گرديده که کاملاً درخور توجه و بررسي است. با توجه به افزايش حجم مکاتبات و نشريان تبليغاتي اين فرقه در ايران و همکاري نزديک حبيب ثابت پاسال با محفل ملي بهائيان ايران، در صورت تصويب اجازه فرمايند از کليه مکاتبات اين فرقه به وسيله دستگاه رکورداک فيلمبرداري و به بخش 326 تحويل گردد. ضمناً هشت عدد پاکت محتوي اصل صورتجلسات و مکاتبات محفل بهائيان راجع به اشخاص مختلف از جمله تيمسار سرتيپ شيباني و همچنين فتوکپي نامه حبيب ثابت پاسال جهت مزيد استحضار به ضميمه تقديم مي گردد.» (36)همان گونه که در اسناد پيشين اشاره شد ثابت با ايجاد شبکه هاي تلويزيوني عمده ترين تلاش خود را براي تحکيم مباني فرقه بهاييت به کار بست و از تلويزيون نهايت استفاده را برد و از آن در جهت فريب افکار عمومي سود برد. با ايجاد تلويزيون انتقال مظاهر فساد غرب به داخل خانه ها و هجوم به آداب و سنن و مباني اعتقادي مردم آسان تر بود و بر اساس همين دلايل بود که کارتلهاي بزرگ آمريکايي بيشترين تسهيلات را براي ايجاد تلويزيون در ايران فراهم آوردند و تمامي لوازم و بخش اعظم سرمايه مورد نياز را در اختيار حبيب ثابت گذاشتند. ثابت با آنکه تلويزيون را وسيله اي براي تبليغ افکار بهائيت و غرب به ويژه آمريکا قرار داده بود و از تمامي امکانات کشور به نفع اين اهداف بهره مي برد، با اين حال مي کوشيد با بيان مطالب اغراق آميز از خدمات خود به ايران حجم قابل ملاحظه اي از امتيازات مادي و معنوي را به سوي خود بکشاند. او بعدها با اين استدلال که چون داير شدن ايستگاه تلويزيون باعث افزايش قابل ملاحظه عايدات گمرکي شده مدعي شد که چند درصد از عايدات گمرکي بايد به تلويزيون تعلق گيرد. در گزارشي از ساواک آمده است: سازمان اطلاعات و امنيت کشور فرستنده: بخش 4-3تاريخ: 1339/10/24موضوع: گزارشمحترماً به استحضار مي رساند پس از بازديدي که در تاريخ 1339/10/17 توسط آقاي آيرملو، مدير کل اداره پنجم از ايستگاه تلويزيون ايران (تهران) به عمل آمد از طريق آن اداره کل گزارشي شرفعرض پيشگاه ملوکانه تنظيم شده و در آن مطالب اغراق آميزي که مؤسسه تلويزيون (آقاي حبيب ثابت) به کرات در گفتارهاي خود به کار مي برده و آن را وسيله اي براي تأمين منافع و جلب رضايت مقامات مملکتي در راه کمکهاي بيشتر خود مي دانسته منعکس گرديده است و با اينکه دولت تا کنون کمکهاي فراواني چه از نظر معافيت از پرداخت عوارض گمرکي و اعتبارات ارزي و چه از لحاظ احداث دستگاههاي فرستنده و ايجاد تسهيلات لازم در اجراي کليه برنامه هاي تلويزيوني معمول داشته مع الوصف نامبرده ادعاهاي خلاف واقعي نموده و اين مسئله را براي انتظارات بعدي خود از قبيل دريافت مبلغ قابل ملاحظه اي از اداره کل انتشارات و راديو، فروش برنامه ها به دستگاه هاي دولتي و کمک پانصد هزار دلار جهت خريد وسائل تکميلي تلويزيون باز گذاشته و توقعات خود را متکي بر اين موضوع قرار داده است که چون داير شدن ايستگاه تلويزيون باعث افزايش قابل ملاحظه عايدات گمرک گشته لذا چند درصدي از آن متعلق به تلويزيون ايران بوده و به اين ترتيب براي خود نتيجه مي گيرد که رقمهاي مذکور ظاهراً اگر کمک محسوب شود ولي في الواقع و نفس الامر جزء حقوقي است که بايستي خود به خود در اختيار اين دستگاه گذارده شود. ضمناً پيشنهاد شد که مبلغ پانصد هزار دلار مذکور ممکن است جزو بودجه سال 40 سازمان اطلاعات و امنيت کشور يا هر وزارتخانه اي منظور شود. (37)ثابت در طول ده سال فعاليت در تلويزيون ايستگاههايي نيز در ديگر شهرهاي ايران از جمله آبادان راه اندازي کرد و سرانجام در 1347ش به موجب لايحه اي قانوني که مالکيت فرستنده هاي راديو و تلويزيوني را در انحصار دولت قرار مي داد فرستنده ها را به مبالغ هنگفتي به دولت فروخت و با آنکه هنگام تأسيس ايستگاهها زمين رايگان از دولت گرفته بود اما به هنگام فروش فرستنده ها چند ميليون تومان نيز از بابت فروش زمينها از دولت دريافت کرد. در همان دوران ثروت او به حدي رسيده بود که به دولت پيشنهاد داد امتياز لوله گذاري سوخت قم به تهران به وي واگذار شود او با هزينه شخصي اش اين کار را انجام دهد: گزارش اطلاعات داخلي موضوع: فعاليت انفرادي محل: تهران، سازمان برنامه منبع خبر: مأمور ويژه شماره 312/3034ايرج حکيم از بستگان حبيب ثابت مي گفت دولت در نظر دارد از بودجه سازمان برنامه با کشيدن لوله گاز نفت قم را به تهران متصل نمايد و حبيب الله ثابت نيز پيشنهادي به دولت داده که حاضر است با بودجه شخصي اين کار را انجام دهد و 15 ميليون تومان به عنوان سرقفلي به دولت بپردازد و پس از 15 سال به تدريج مستهلک نمايد. (38)در دوره رياست ثابت بر تلويزيون مخالفتهاي پنهان و پيدايي از سوي قشر مذهبي جامعه به ويژه روحانيون با برنامه هاي ضد ديني و اخلاقي تلويزيون صورت مي گرفت، اما حمايت دستگاه پهلوي از اين رسانه به اندازه اي بود که اين گونه مخالفتها راه به جايي نمي برد: گزارش اطلاعات داخلي موضوع : حبيب ثابت پاسال محل : تهران شماره : 300/103 منبع خبر: 8تقويم: ب-2 تاريخ گزارش: 44/6/13پرويز گرجي يکي از اعضاي هيأت تحريريه مجله تهران مصور از قول مهندس والا نماينده مجلس شوراي ملي اظهار داشته که علي رغم نظر مقامات روحاني که با حبيب ثابت پاسال مسئول تلويزيون ايران دشمني شديد دارند و او را عامل اصلي تقويت بهائيان در ايران مي شناسند طبق نظر مقامات عالي کشور قرار شده مبلغ يک ميليون تومان از طرف شرکت ملي نفت به نام اجراي برنامه هاي آموزشي از تلويزيون به حبيب ثابت پاسال پرداخت شود تا نامبرده بتواند با تقويت تشکيلات خود قدرت بيشتري در مقابل روحانيون به دست آورد. (39)
ادامه فعاليت هاي اقتصادي   ثابت پاسال به موازات فعاليت در تلويزيون پروژه هاي بزرگ اقتصادي را هم هدايت مي کرد. در آن ايام شرکت ثابت پاسال توسعه زيادي يافت و پس از آنکه بازار مصرف لاستيک در ايران را پر رونق کرد در 1343ش با انجام مقدماتي و جلب رضايت وزارت صنايع و اقتصاد، کارخانه اي با ظرفيت توليد بيست هزار تن لاستيک در زميني به مساحت سي هزار متر مربع تأسيس کرد و از سال بعد توليدات جنرال تاير را روانه بازار ساخت. اما اين حجم توليد براي بازار ايران بسنده نبود. و شرکت ثابت پاسال همچنان به واردات لاستيک از آمريکا هم ادامه مي داد. (40)کارخانه لاستيک جنرال تاير به مرور توليد خود را افزايش داد به گونه اي که در 1352ش روزانه 2900 حلقه لاستيک توليد مي کرد. هيأت مديره شرکت جنرال تاير هم پنج آمريکايي و چهار نفر مؤسس شرکت ثابت پاسال بودند. 
ثابت، همزمان به تأسيس نمايندگي اتومبيل استودبيکر، از شرکت هاي اتومبيل سازي آمريکايي در ايران اقدام کرد و واردات اين اتومبيل به ايران را آغاز کرد. «خوشبختانه با سوابق و روابط دوستانه اي که با کارخانه استودبيکر و شرکت حمل و نقل دريايي داشتيم از فرصت استفاده نموده پي در پي اتومبيلهاي سواري و باري از نوع استودبيکر با لوازم يدکي به ايران حمل نموديم...» (41)بدين ترتيب، سران بهاييت و در رأس آن حبيب ثابت ايران را به بازار مصرف اتومبيلهاي خارجي به ويژه آمريکايي تبديل کردند و حتي لوازم يدکي اتومبيلها را وارد ايران کردند تا کشور را به طور کامل به بازار مصرف توليدات آمريکايي تبديل نمايند. البته پس از مدتي استودبيکر به تعطيلي کشيده شد و ثابت نمايندگي شرکت فولکس واگن را داير کرد و به واردات اين اتومبيل آلماني به کشور پرداخت. با کسب نمايندگي کارخانه هاي مهم اتومبيل سازي و افزايش نياز به لوازم يدکي از جمله روغن، باتري، شمع و غيره، حبيب ثابت در 1344ش با اخذ نمايندگي روغن موتور اسو، در جنوب تهران به تأسيس کارخانه توليد و تصفيه روغن موتور اسو اقدام کرد. پس از مدتي هم دو کارخانه بزرگ قوطي و بشکه سازي در محوطه همان کارخانه احداث کرد. از ديگر اقدامات اقتصادي ثابت پاسال در آن دوران تأسيس نمايندگي هاي اتولايت، ليفت تراک، هواپيماهاي پيچکرافت، ماشينهاي کشاورزي، ماشينهاي ساختماني، ماشينهاي ماشين سازي، توسعه شرکت فيروز، نمايندگي هاي ريش تراش فيليپس، اجاق گاز غذاپزي، يخچالهاي جنرال الکتريک و ستينگ هاوس و کلويناتور، تجارت دارو و وارد کردن محصولات دارويي از انگلستان و آمريکا به ايران و نمايندگي شرکت دارويي شرينگ آمريکا، نمايندگي لوازم پزشکي فيليپس، تأسيس کارخانه سيم و کابل (سيکاب)، تأسيس نمايندگي لوازم آرايش لورن آمريکا و غيره از ديگر اقدامات ثابت پاسال بود. (42)بسياري از اجناسي که ثابت وارد ايران مي کرد متعلق به شرکتهاي آمريکايي و يهودي بود. بنابراين طبيعي بود که در داخل و خارج از ايران از حمايتهاي بي وقفه آنان بهره مند شود. آنان با نفوذ در بدنه قدرت و با همراهي بهائيان راه را براي پيشرفت اقتصادي ثابت هموار مي ساختند تا هر چه بيشتر بر اقتصاد ايران تسلط يابند.يکي از اصلي ترين حمايتهاي آنان قرار دادن اعتبارات و وامهاي بانکي در اختيار ثابت بود تا او بتواند با کمترين هزينه اي نمايندگي شرکتهاي مختلف آمريکايي را در ايران تأسيس کند و به تبع آن محصولات آن شرکتها را روانه بازار ايران نمايد. لذا در دوره اي بانکهاي ايران و خاورميانه، بانک ايرانيان، بانک ايران و انگليس و بانک توسعه صنعتي و معدني در ايران تأسيس شدند.(43)«وقتي اين بانکها ايجاد شدند دولتهاي خارجي و ساير ممالک فرضهاي مهمي دادند و اعتبارات فراوان در اختيار ما گذاشتند و ما توانستيم صنايع بزرگي را در ايران ايجاد کنيم.»(44)البته همچنانکه پيش از اين نيز گفته شد حمايت بي دريغ سران بهائيت و مرکز فرقه بهائيت از حبيب و نفوذ روز افزون بهائيان در بدنه قدرت حکومت پهلوي و به تبغ آن روابط و مناسبات بهائيان و خود ثابت با سران حکومت محمدرضا در پيشرفت اقتصادي ثابت تأثير زيادي داشت. ثابت با راهنمايي بهائيان با حسين علاء، اسدالله علم، ملکه مادر، علي اميني و اميرعباس هويدا ارتباطات و مناسبات نزديکي داشت و در برهه هاي مختلف از اين مناسبات سود مي جست. در دوران نخست وزيزي اسدالله علم او آنچنان خود را به علم نزديک کرده بود که برخي فکر مي کردند برنامه هاي اقتصادي دولت علم با نظر و به نفع حبيب ثابت انجام مي شود و مناسبات وي با دربار و خاندان پهلوي را مهم ترين عامل موفقيت وي در عرصه اقتصادي مي دانستند: گزارش اطلاعات داخلي موضوع: محافل اقتصادي محل: تهران منبع خبر: مأمور ويژه شماره : 718/300/ن تاريخ وصول خبر: 42/9/24يکي از بازرگانان بازار مي گفت در محافل اقتصادي تهران چنين شهرت دارد که در دوره زمامداري آقاي علم امور مربوط به اقتصاد کشور طبق نظر و به نفع حبيب ثابت پاسال تنظيم و اجرا مي شود و علت آن هم اين است که در زمان حکومت مصدق موقعي که ملکه مادر و عده اي از خاندان جليل سلطنت در اثر فشار حکومت وقت از ايران خارج شده و به آمريکا رفته بودند در آن کشور مورد بي مهري کارکنان سفارت ايران قرار گرفته ولي حبيب ثابت پاسال که آن موقع در آمريکا داراي زندگي مجللي بوده اعضاء خانواده سلطنتي را به منزل خود برده و از آنان پذيرايي کامل نموده است و اکنون که کليه قدرتهاي کشور در دربار متمرکز شده به پاس کمکهاي سابق وزارت اقتصاد به دستور دربار شاهنشاهي به نفع ثابت پاسال قدمهاي متعددي برداشته و در موضوع ورود روغن ماشين يک قلم 24 ميليون توماني به حبيب ثابت پاسال سود رسانيده است.(45)نفوذ او در دربار پهلوي دوم به ويژه در شخص محمدرضا پهلوي به حدي بود که بسياري از نمايندگيها و شرکتهاي ثابت اغلب به دست محمدرضا افتتاح مي گرديد و برخي اسناد بر جاي مانده از ساواک نشان مي دهد که ثابت در چندين سفر محمدرضا پهلوي را همراهي کرده و در التزام رکاب ملوکانه» بوده است: تاريخ: 47/6/28درباره: آقاي حبيب ثابتدربار شاهنشاهي جهت مسافرت نامبرده بالا به کشور شوروي به منظور در التزام رکاب ملوکانه تقاضاي صدور گذرنامه خدمت از وزارت خارجه نموده اند و فرم مربوطه طي ليست شماره 136ش 47/6/28/911 به اداره کل هشتم ارسال و مراتب با توجه به کلاسه ذيل ورقه جهت اطلاع اعلام مي گردد. ضمناً آدرس مشاراليه به شرح زير مي باشد. خواهشمند است دستور فرمائيد چنانچه در مورد مسافرت نامبرده نظري دارند به اداره کل هشتم اعلام نمايند. (46)شرکت و حضور ثابت در افتتاح مجلسين در 1347/7/9 و عضويت او در هيأت مديره دانشگاه ملي نمونه هاي ديگري از ارتباط نزديک او با حکومت است. (47) در سندي ديگر، که مربوط به واگذاري امتياز اپراتور از سوي دولت به حبيب ثابت است، از اعتماد تمام دستگاههاي حکومت پهلوي و از همه مهم تر سازمان اطلاعات و امنيت کشور به رياست ارتشبد نعمت الله نصيري نسبت به حبيب ثابت حکايت دارد: از : 321گزارش درباره: حبيب ثابت احتراماً وزارت پست و تلگراف و تلفن صلاحيت نامرده بالا را در مورد صدور امتياز اپراتور به مشاراليه جهت تماس با نمايندگيهاي شرکت ثابت پاسال در شهرستانها استعلام نموده است. سابقه: نامبرده فاقد سابقه مضره سياسي بوده لکن شخص مورد بحث بهايي و عضو محفل ملي بهائيان ايران مي باشد. نظريه: با عرض مراتب فوق در صورت تصويب به وزارت پست و تلگراف و تلفن اعلام شود چنانچه نامبرده متعهد گردد از دستگاه مزبور در جهت پيشبرد مقاصد بهايي استفاده ننمايد. صدور امتياز اپراتور بلامانع است. و نصيري پايين اين نامه را چنين حاشيه نوشته است: 
«لزومي ندارد اين موضوع قيد شود همان طوري که مقرر است اجازه صدور امتياز اپراتور يقيناً [ناخوانا] فقط براي استفاده تجاري است، موافقت شود.»(48)بر خلاف گفته هاي ثابت که در خاطرات خود تمامي موفقيتهاي اقتصادي اش را مديون پشتکار و خودساختگي و تلاش خويش دانسته، اسناد بسياري در دست است که نشان مي دهد وي با سرمايه شرکت امنا (49) - سرمايه هنگفت جامعه بهايي - و با پشتوانه سران بهاييان به ثروت عظيم و افسانه اي دست يافته است. دقيقاًَ به همين دليل هم بود که حبيب در هيچ حال از خدمت به فرقه بهائيت فروگذار نبود و خانه مجلل (50) وي هميشه محل رفت و آمد و محل برگزاري سلسله جلسات هفتگي اعضا و سران بهائيت بوده است. در اسناد ساواک اين جلسات هفتگي چنين بازتاب دارد: گزارش اطلاعات داخلي موضوع: محل تشکيل جلسه محفل ملي بهائيان تهران محل: تهران منبع خبر: ژ-4تقويم: ب/2 شماره: 20/463 الفتاريخ وصول خبر :45/1/10 تاريخ گزارش : 45/1/11محل تشکيل جلسه محفل ملي بهائيان تهران هر هفته در منزل آقاي حبيب ثابت پاسال واقع در خيابان ويلا تشکيل مي شود و اسامي محفل ملي به شرح زير است: 1. سرهنگ بازنشسته شاهقلي منشي محفل 2. پروفسور منوچهر حکيم 3. خانم بهيه نادري 4. ميس شارپ 5. دکتر مسيح فرهنگي 6. روح الله فتح اعظم 7. دکتر قديمي 8. دکتر مهدي ورقا 9. دکتر منوچهر قائم مقامي. (51 )در سندي ديگر از ساواک، به برگزاري کنفرانس بهائيان اشاره شد که به نظر مي رسد اين کنفرانس هم در منزل وي برگزار شده باشد: به : 321 از: هـ 4شماره گزارش: 45/4508 تاريخ گزارش: 46/3/11عطف 321/5334-46/2/28 موضوع کنفرانس بهائيان 1. کنفرانس بهائيان به منظور رسيدگي در اطراف کارهاي جاري و تبليغات بهائيان تشکيل گرديده است. 2. عده تقريبي اعضاي شرکت کننده در جلسات در حدود 300 الي 400 نفر مي باشند. 3. مبلغين و افراد سرشناس بهايي مشروحه زير در کنفرانس مزبور شناخته گرديده اند. الف. اعضاي محفل ملي بهائيان ايران: 1. دکتر منوچهر حکيم رئيس محفل ملي بهائيان ايران 2. روح الله فتح اعظم نايب رئيس 3. منوچهر قائم مقام منشي 4. تيمسار عطاءالله مقربي امين صندوق 5. ميس شارپ خلاصه نويس 6. حبيب ثابت عضو 7. خانم بهيه نادري عضو محفل ملي بهائيان ايران 8. دکتر رياض قديمي عضو محفل ملي بهائيان ايران 9. روحي ارباب عضو محفل ملي بهائيان ايران. ب. اعضاي محفل روحاني تهران: 1. دکتر حسين نجي رئيس محفل روحاني تهران 2. نصرالله مودت نايب رئيس 3. خانم طاهره رادپور منشي 4. مهدي ورقا خلاصه نويس 5. عطاء الله قديمي امين صندوق 6. خانم دکتر طلعت بصاري 7. دکتر محمد افغان 8. دکتر باهر فرقاني 9. عنايت الله عزيزي 4. مطالب مطروحه در کنفرانس اخير بهائيان بيشتر در اطراف تبليغات بهائيان همچنين اختلافات مابين عده اي از بهائيان و طرفداران جمشيد معاني بوده است. 5. از مدت کنفرانس تا اين تاريخ اطلاعات دقيقي به دست نيامده است و گويا کنفرانس اصلي پايان يافته است ولي هفته اي يک بار سران و مبلغين بهايي در اين محفل جلسه دارند.(52)او علاوه بر شرکت در جلسات فرقه بهائيت، به دليل عضويتش در کلوپ روتاري طهران و کلوپ جوان در جلسات آن کلوپها هم حضور مي يافت. ثابت در ازاي همين سرمايه هايي که در اختيارش قرار داده شده بود، سرمايه هاي خود را به طور عمومي براي خدمت به جامعه بهاييان ايران و تحکيم پايه هاي فرقه مذکور صرف مي کرد. از جمله اقداماتي که ثابت پاسال در اين مورد انجام داد خريد کليه املاک و خانه هاي اطراف حظيره القدس تهران بود. محدوده اين اراضي از شرق به خيابان نجات اللهي، از جنوب به خيابان سميه، از شمال به خيابان طالقاني و از غرب به خيابان حافظ منتهي مي شد. (53)وي همچنين در اوايل دهه سي اطراف زمين هاي «مشرق الاذکار» در نزديکي لويزان را ديوارکشي کرده بود. اين اراضي از جاده لشکرک شروع مي شد و تا قله کوه ادامه مي يافت. بر اساس وصيتنامه ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) قرار بود بزرگ ترين معبد بهائيت در اين اراضي ساخته شود چرا که چند روزي بهاءالله در جريان سوءقصد به جان ناصرالدين شاه در اين محل مخفي شده و از اينجا به بغداد گريخت.(54)خانواده حبيب ثابت در احداث ساختمانهاي بهائيان (معابد) در گوشه و کنار جهان سهم زيادي داشته اند که از آن جمله مي توان به کمکهاي وسيع مالي آنها در احداث محفل ملي بهائيان پاکستان ديوان مقام اعلي در جبل کرمل- حظيره القدس بهائيان هندوستان- مشرق الاذکار سانتياگو (شيلي) و معابد مصر، استراليا و اردن اشاره کرد. از ديگر خدمات ثابت به بهائيت، استخدام بهاييان در کارخانه هاي خودش بود. در بسياري از کارخانه هاي ثابت معمولاً شمار کارکنان بهايي بيش از مسلمانان بود و اغلب مديران کارخانه هايش نيز بهايي بودند. همين امر سبب بروز اختلافاتي در بين کارکنان مي شد و مديران بهايي اغلب اوقات نارضايتي هايي براي کارکنان مسلمانان پديد مي آوردند. در يکي از اسناد ساواک وضعيت کارگران کارخانه اجاق گاز متعلق به حبيب و ايرج چنين تشريح شده است:از: ساواک تهران به: مديريت کل اداره سوم 333شماره: 20/3487 هـ تاريخ: 45/2/15درباره: وضع کارگران کارخانه اجاق گازطبق اطلاع واصله کارخانه فوق که داراي 62 نفر کارگر و متعلق به ثابت پاسال مي باشد. در حدود چهل نفر از کارگران بهايي و بقيه مسلمان مي باشند. سر کارگر کارخانه به نام مديري که بهايي است موجبات ناراحتي کارگران مسلمان را فراهم و بين کارگران شايع است که ثابت پاسال اختيارات کافي به مديري داده و وي قصد دارد به تدريج کارگران مسلمان را اخراج و به جاي آنها کارگران بهايي استخدام نمايد و در چند روز قبل نيز دو نفر از کارگران به نام منوچهر شاهين و محمود حکيميان را اخراج کرده است. ضمناً کارگران اظهار مي دارند در سال 44 سود شرکت حدود يک ميليون تومان بوده و طبق قانون سهيم شدن کارگران بايستي دويست هزار تومان از اين پول به کارگران تعلق گيرد ولي شرکت مدعي است که سود سال 44 هفتاد و پنج هزار تومان بوده و مبلغ پانزده هزار تومان سود تعلق مي گيرد که همان پانزده هزار تومان را نيز نصف کرده است و کارگران شکايت دارند که کارفرما و مديري نماينده وي نمي گذارند کارگران از بين خودشان نماينده تعيين کنند چون فکر مي کنند اين عمل به ضرر آنها تمام خواهد شد. عليهذا مراتب جهت اصلاع اعلام. خواهشمند است دستور فرماييد از طريق وزرات کار در اين مورد اقدام لازم معمول و از نتيجه اين سازمان را آگاه فرمايند. رئيس ساواک تهران- نواب. (55)
مخالفتهاي آشکار با بهائيت   با فوت آيت الله بروجردي و تغيير برخي سياستها از سوي رژيم پهلوي، بهائيان فرصت مناسب تري براي رشد و تحکيم فرقه خود يافتند. حکومت پهلوي به منظور اعطاي قدرت به بهائيان در يکي از بندهاي لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي قيد اسلاميت و ذکوريت را از شرايط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان برداشت. با تصويب اين لايحه اختيار بسياري از امور مسلمانان در دست فرقه هايي چون بهاييت قرار مي گرفت. امام خميني که امور سياسي را به دقت پي گيري مي کرد با پي بردن به ضد اسلامي بودن لايحه مزبور علما و مردم را نسبت به خطرات اين لايحه و به تبع آن خطرات نفوذ بهاييت در ارکان حکومت آگاه ساخت و لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي با نهضت دو ماهه روحانيون از تصويب بازماند. امام خميني چند ماه بعد از آن حادثه نيز ترفند ديگري از بهائيان را فاش ساخت که ثابت در رأس آن برنامه قرار داشت. ثابت با استفاده از ثروت هنگفتي که در اختيار داشت هزينه سفر حدود 2 الي 3 هزار نفر بهايي ايراني را، که براي شرکت در جشنهاي صدمين سال فرقه بهايي به لندن رفتند، پرداخت کرد و حتي براي آنکه مشکلي براي خروج اين جمعيت بهايي از ايران وجود نداشته باشد با استفاده از قدرت و نفوذي که داشت رئيس گمرک مهرآباد را از کار برکنار ساخته و يک نفر بهايي را به جاي او گماشت: موضوع: جشن صدمين سال فرقه بهاييمحل: لندن منبع خبر: مأمور ويژه شماره: 12844/س ت تاريخ وصول خبر: 41/8/2طبق اطلاع واصله اخيراًَ بهائيان در نظر دارند جشن صدمين سال بهاء را درلندن بر پا کنند که ضمناً از ايران هم تعدادي در حدود 2 الي 3 هزار نفر از بهائيان جهت شرکت در اين جشن دعوت خواهند شد که اين دعوت از طرف حبيب ثابت به عمل خواهد آمد و کليه خرج اياب و ذهاب اين عده به عهده نامبرده است. ضمناً جهت تسهيلات بيشتر براي رفت و آمد اين اشخاص با اعمال نفوذ از طرف حبيب ثابت اخيراً رئيس گمرک مهرآباد تعويض گرديده و يک نفر بهايي به نام حصار اميري به اين سمت منصوب شده است. (56)جشن مزبور در 7 ارديبهشت 1342 در لندن برگزار شد و دولت ايران در حمايت مالي از بهائياني که از سوي حبيب ثابت به آن جشن دعوت شده بودند به هر يک از آنها پانصد دلار ارز از طريق بانک مرکزي داد و آنان را با هواپيما راهي لندن کرد.(57) امام خميني که با آگاهي و تيزبيني خاص خود از فعاليتهاي مخفيانه و مخرب سران بهايي در ايران آگاه بود اين اقدام رژيم را شاهدي بر سوءنيت دولت دانست و ضمن اشاره به آن کنفرانس ضد اسلامي، از فعاليتهاي اقتصادي حبيب ثابت و زد و بندهاي وي چنين پرده برداشت: « ... [اي علما و مردم] دين شما در معرض مخاطره و هجوم قرار گرفته است. دولت شما مي خواهد به دست بهايي ها و اسرائيلي ها شما را از بين ببرد. بدانيد که دولت شما به دو هزار نفر بهايي هر يک پانصد دلار کرايه طياره داده که به لندن بروند، جمع شوند و عليه قرآن و پيغمبر شما تصميم بگيرند. دولت شما در يک معامله فروش روغن و مواد نفتي از شرکت نفت به [حبيب] ثابت پاسال بهايي پنج ميليون تومان استفاده رسانيده است که با اين پول مخارج اعزام بهايي ها به لندن و تبليغات بهايي تأمين شود به مردم بگوييد از مالياتي که دولت شما از مسلمانها مي گيرد اين مخارج را مي کند و يهودي و اسرائيلي و بهايي را تقويت مي کند. اطلاع کامل دارم مي خواهند بر خلاف تمايل ملت مسلمان ايران و ساير ملل اسلامي و عرب دولت اسرائيل را به رسميت بشناسند...» (58)البته به غير از اين سخنراني، حضرت امام در برخي از مجالس و منابر خود به طور تلويحي به فعاليت فرقه بهائيت در ايران اشاره مي کرد اما چون حامي اصلي اين فعاليتها را حکومت پهلوي مي دانست لذا نوک پيکان حمله را متوجه محمدرضا پهلوي و رژيم او مي ساخت. حبيب ثابت پاسال پس از حدود چهار دهه فعاليت در عرصه اقتصادي، خود را از شرکت امنا بازنشسته کرد و جايش را به هژبر يزداني سپرد. او در 1355ش از ايران خارج شد و در نيويورک اقامت گزيد و با تأسيس شرکتي تجاري به نام «موسسه خليج فارس» در عرصه مخابرات و فيبر نوري به فعاليت پرداخت. در همان دوران کتاب خاطرات خود را تحت عنوان سرگذشت حبيب ثابت به قلم خود ايشان نوشت که پس از مرگش، پسرانش- هرمز و ايرج- آن را به چاپ رساندند. ثابت پاسال سرانجام در اسفند 1364 از دنيا رفت و جامعه بهايي با مرگ وي يکي از معتمدترين و خدمتگزارترين افراد خود را از دست داد و بيت العدل اعظم با ارسال تسليت نامه اي به همسر وي، باهره خمسي، پايداري و ثبات او را «در خدمت به آستان حضرت ولي محبوب امرالله و تلاشهاي بي نظير آن متصاعد الي الله در جهت به دست آوردن اماکن متبرکه تهران و بالاخره کوشش هاي شجاعانه ايشان [را] در دفاع از جامعه مهد امرالله» ستود. (59)پس از مرگ ثابت، رژيم اسرائيل به پاس زحماتي که ثابت در جمع آوري و ارسال کمکهاي بهايي براي کمک به اسرائيل در جريان جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل (1967) کشيده بود، يکي از خيابانهاي شهر تل آويو را به نام او نامگذاري کرد و راديو اسرائيل در بخش خبري خود مرگ و را «ضايعه بزرگ» ناميد. (60)
فرزندان   حبيب ثابت در 1306ش با باهره، دختر احمد خمسي (باقراف)، ازدواج کرد و از وي صاحب دو پسر به نامهاي ايرج و هرمز شد. ايرج در 1310ش در تهران به دنيا آمد. در 1321 در آموزشگاه هوراس من مشغول تحصيل شد، سپس از دانشگاه پنسيلوانيا گواهي B.S و از دانشگاه هاروارد گواهي MBA در اقتصاد دريافت کرد. او در اثر حمايتهاي پدر مناصب اقتصادي زيادي را عهده دار شد. رياست هيأت مديره و مديريت عامل شرکت زمزم (توليد پپسي کولا و شوئپس)، رياست هيأت مديره كارخانه شيشه سازي مينا، ‌چوب پنبه ايران و مديريت عامل كارخانه روكش جنرال، معاون هيأت مديره ايران گاز،‌ كارخانه ايران سيلندر، جنرال تاير، عضو هيأت مديره سازمان راديو و تلويزيون ايران و كارخانه توليد و تصفيه روغن اسو ESSO و عضو كلوپ لاينز (شيران) و بنياد دانشگاه دماوند.ايرج در 1336ش با فائقه رمزي در تهران ازدواج كرد و از وي صاحب دختري به نام تينا شد. تينا در 1366ش در شهر فنيكس ايالت اريزونا با سياوش سفيدوش ازدواج كرد. فرزند دوم ايرج، ‌سينا عبدالله، در 1339ش به دنيا آمد و در 1367ش با ژاكلين دختر مسعود اقراري در جزيره لانگ آيلند شرق امريكا ازدواج كرد و در شهر آرلينگتن ايالت ويرجينيا ساكن شد. سومين فرزند ايرج، تاج،‌ در 1340ش در سوئيس به دنيا آمد و در شهر فنيكس ايالت آريزونا ساكن شد. فرزند دوم حبيب الله ثابت، هرمز نام داشت. او در 1315ش در تهران به دنيا آمد، در آموزشگاه هوراس من درس خواند و سپس از دانشگاه پنسيلوانيا با درجه BS در رشته اقتصاد فارغ التحصيل شد. او نيز همانند برادرش تحت حمايت پدر مناصب اقتصادي زيادي بر عهده گرفت: رياست هيأت مديره و مديريت عامل شركت فيروز، رياست هيأت مديره كارخانه روكش جنرال، رياست سازمان راديو و تلويزيون ايران، عضو هيأت مديره شركت ثابت پاسال،‌ كارخانه توليد و تصفيه روغن اسو،‌ نظارت در بانك ايرانيان،‌ عضو هيأت مديره ايران گاز و كارخانه ايران سيلندر و شيشه سازي مينا. (61)هرمز در 1342ش با ايران خسروشاهي ازدواج كرد و از وي صاحب پسري به نام رجا شد. اين ازدواج پس از مدت كوتاهي به طلاق انجاميد و هرمز در 1343ش با والري اسپرينگر ازدواج نمود و از وي صاحب دو پسر به نامهاي آرام و كريم شد. (62)در سندي از ساواك، از سرقت همسر هرمز از منزل شوهر و فرارش از ايران سخن به ميان آمده است: تاريخ گزارش 49/1/10موضوع: سرقت از منزل ثابت پاسال ساعت 1000 روز 49/1/8 امير جليل مژدهي نماينده سابق مجلس شوراي ملي در يك ميهماني مجلل كه در منزل ويل برگزار شده بود به چند نفر از دوستان و ميهمانان خود اظهار داشت [...] همسر پسر كوچك ثابت پاسال چندي قبل جهت استراحت تصميم به رفتن اروپا مي گيرد و پس از تهيه گذرنامه و مقدمات كار يك روز خانم مزبور به عنوان گردش و تفريح با كيف دستي خود از منزل خارج ولي فوراً خود را به فرودگاه مهرآباد مي رساند و با هواپيما از ايران خارج مي شود. چون غيبت مشاراليه طولاني مي گردد بعداً اعضاي خانواده متوجه مي شوند كه وي مبلغ چهارميليون تومان طلا و جواهرات ثابت پاسال را با خود به سرقت برده است و اكنون آقاي ثابت پاسال از اين بابت سخت ناراحت و حالت پريشاني پيدا نموده ولي ديگر مرغ از قفس پريده است و خانم كوچولو منظور همسر پسر ثبت پاسال با مبلغ چهارميليون تومان مسروقي در اروپا با رفيقش مشغول عيش و خوش گذراني مي باشد و حاليه ثابت پاسال از غصه نزديك است هلاك شود.» (63)
درباره فساد اخلاقي و اقتصادي ايرج و هرمز مطالب زيادي در كتاب من و فرح پهلوي آمده است. جالب آنكه همسر ايرج در آمريكا از بهائيت ابراز انزجار كرد و از اين فرقه جدا شد. (64)
پي نوشتها  
1- اسناد فعاليت بهائيان در دوره محمدرضا شاه، تدوين ثريا شهسواري،‌ تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1387ش، ص 113.2- سرگذشت حبيب ثابت به قلم خود ايشان،‌ لوس آنجلس،‌نشر ايرج و هرمز ثابت، 1993 م، ص 1053- تاريخ ظهور الحق، ‌فاضل مازندراني، ‌ج9، ص 8.4- سرگذشت حبيب ثابت ...، پيشين،‌ص 17.5- همان،‌ص 22.6- همان، ص 28.7- همان، ص 56.8- همان، ص 58.9- همان جا. 10- همان،‌ص 7011- همان، ص 96.12- همان، ص 106.13- همان، ص 109.14- همان، ص 110.15- معماران تباهي (سيماي كارگزاران كلوپ هاي روتاري در ايران)، ج3، تهران، دفتر پژوهشهاي موسسه كيهان، 1377 ش، ص 20.16- سرگذشت حبيب ثابت...، ص 117.17- همان جا.18- اسناد فعاليت بهائيان ...، پيشين، ص 116.19- سرگذشت حبيب ثابت ...، صص 148و 150.20- همان، ص 166.21- همان، ص 179، گفتني است مشرق الاذكار اصولاً معبد بهائيان است. در فرانكفورت، سيدني، كامپالا، عشق آباد و پاناما هم مشرق الاذكارهايي ساخته شده بود (همان،‌ص 180) . 22- همان، ص 186.23- همان، ص 192.24- همان، ص 242.25- همان، ص 243.26- همان، ص 245.27- عباسي،‌ابراهيم، ‌دولت پهلوي و توسعه اقتصادي،‌تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، صص 196-191.28- نشريه نيوزويك، «چه كساني در ايران قدرت را در دست دارند»، 1974/10/14، ص 32.29- سرگذشت حبيب ثابت...، ص 238.30- روزنامه كيهان، 1334/6/11.31- سرگذشت حبيب ثابت...، ص 250.32- معماران تباهي،‌ج3، صص 30-28.33- اميد،‌جمال،‌تاريخ سينماي ايران،‌ تهران، روزنه، 1374ش، ص 1007.34- بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، (پرونده انفرادي حبيب ثابت پاسال).35- همان.36- همان.37- همان.38- همان.39- همان.40- سرگذشت حبيب ثابت...، ص 193.41- همان، ص 196.42- همان، صص 226-207.43- سرگذشت حبيب ثابت...، ص 285، اسنادي از فعاليت بهائيان...، ص 121.44- سرگذشت حبيب ثابت ...، ص 286.45- بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، (پرونده انفرادي حبيب ثابت پاسال).46- همان.47- همان.48- همان.49- شركت امنا عبارت بود از سازماني مركب از سران بهايي كه در 1337ش با هدف اوليه اداره اموال و املاك شوقي افندي در ايران شعبه زد. ساختمان اين شركت در خيابان ارباب جمشيد واقع بود. وظيفه اين شركت بر اساس اظهارنامه اي كه در امريكا و كانادا به ثبت رسيده بود عبارت بود از: عقد قراردادهاي اقتصادي، ‌نظارت بر موقوفات و املاكي كه از طرف بهائيان سراسر كشور وقف مي شد، پذيرفتن موقوفات و انجام معاملت تجاري. اين شركت سالانه بيش از چهارصد ميليون تومان سود خالص داشت و كارمندان اداره كل ماليات بر درآمد تهران همواره با اخذ مبلغي رشوه از اخذ ماليات كامل از اين شركت خودداري مي كردند (اسناد فعاليت ...، سند ش 138) بر اساس سندي از ساواك هيأت اجرايي اين شركت در تهران مركب از سه نفر زير بود: 1- حبيب ثابت رئيس هيأت مديره 2. هوشنگ هوشمند مدير عامل 3. امانتي عضو . در شهرستانها هم اين وظيفه را هيأتي نه نفره بر عهده داشتند. (بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي) شركت امنا براي اينكه شناخته نشود و حساسيتي بر نيانگيزد هيچ گاه به نام خود و يا فرقه بهايي وارد فعاليتهاي اقتصادي نمي شد. اين هيأت ثروتهاي كلان را در اختيار معتمدان خود قرار مي داد و آنها به نام خود به تجارت مشغول مي شدند. ولي در اصل سرمايه و ثروت از آن جامعه بهائيت و شركت امنا بود. حبيب الله ثابت كه عضو هيأت امناي شركت امنا بود و مدتي نيز رياست هيأت مديره آن را بر عهده داشت در دهه هاي سي و چهل با برخورداري از اين سرمايه كلان وارد عرصه اقتصادي شد و به بزرگ ترين قدرت اقتصادي در ايران تبديل گرديد. نكته مهم و قابل ذكر درباره شركت امنا آن است كه شركت مزبور كليه املاك و مستغلاتي را كه از سوي جامعه بهائيان به نام شوقي افندي به ثبت رسيده بود و او نيز در وصيت نامه اش تمامي آن املاك و مستغلات را جزو موقوفات عامه و متعلق به عموم اعلام كرده بود، ‌برخلاف وصيت نامه شوقي افندي همه آنها را به نفع خود تصاحب كرده سرمايه اوليه فعاليتهاي اقتصادي خود در جهان قرار داد و بدون آنكه درباره هر يك از آن املاك و مستغلات انحصار وراثتي صورت دهد با تباني هايي كه با دفاتر ثبت اسناد و املاك انجام داد همه آنها را به نام خود به ثبت رساند. در اسناد بر جاي مانده از ساواك نامه اي خطاب به دادستان ديوان عالي كشور وجود دارد كه موضوع تصاحب اموال جامعه بهايي و شوقي افندي توسط شركت امنا مطرح شده است: «تاريخ 1348/2/27 دادستان محترم ديوان عالي كشور. محترماً با توجه به اينكه جامعه بهائيان در تهران و ساير شهرستانهاي ايران داراي املاك و مستغلاتي بوده اند كه به نام جناب شوقي رباني به ثبت رسيده و شخص مزبور در كتاب قرن بديع نوروز 101 قسمت چهارم صفحه 49 و احصائيه تطبيقي و ساير آثار و الواح خود كه به منزله وصيت نامه است و دفاتر لجنه املاك ملي امري بهائيان ايران تصريح نموده است كه املاك و اماكن و اراضي موجوده در اقليم ايران و ساير نقاط جهان جزو موقوفات عامه و متعلق به عموم است و املاك و اراضي اماكن مزبور مفصل و در كليه نقاط ايران و جهان موجود است كه مستخرجه كتاب بديع و سه فقره رونوشت گواهي ماليات بر ارث وزارت دارايي و عين جلد چهارم كتاب بديع و احصائيه تطبيقي براي توضيح قسمتي از آن رقبات با فتوكپي مدارك و اسناد به ضميمه پرونده 1191/44 شعبه 3 بازپرسي دادسراي تهران كه با صدور قرار بي اساسي به دادگاه 5 استان به كلاسه 5/1082-47 فرستاده شده به عرض مي رساند: جناب شوقي رباني در تاريخ 36/8/12 بدون اولاد و پدر و مادري كه در قيد حيات باشند در لندن به شهادت مي رسد و ذكرالله خادم نه و دكتر علي محمد ورقا و تيمسار بازنشسته شعاع الله علائي و علي اكبر فروتن و حبيب الله ثابت و هادي رحماني شيرازي و هيأت مديره شركت سهامي امناء و دكتر مهدوي سر دفتر 25 تهران و مميزين و كارمندان ثبت اسناد و املاك و دارايي كه مشخصات آنان در پرونده هاي مربوطه مشخص و معين است به شركت و وكالت منوچهر قائم مقامي وكيل دادگستري جهت حيف و ميل نمودن ما ترك متوفي به تنظيم صلح نامه هاي 47308-/ 36/10/20 و 47434-36/11/6 و 47948-37/3/12 در دفترخانه 25 تهران پرداخته و قبل از انجام انحصار وراثت و تعيين وراث قانوني و همچنين تعيين سهم الارث هر يك از وراث و پرداخت ماليات بر ارث و ماليات بر صلح و تعيين پلاك و مشخصات مورد صلح بر خلاف موازين مواد 32 و 40 آئين نامه دفاتر اسناد رسمي مزورانه به دكتر علي محمد ورقا مصالحه مي نمايند و دكتر علي محمد ورقا نيز بدون انجام حصر وراثت و پرداخت ماليات بر ارث و ماليات بر صلح وراث و تعيين پلاك و مشخصات مورد صلح و پرداخت ماليات بر درآمد صلح به شركت سهامي امناء كه خودشان در تاريخ 37/2/1 تشكيل مي دهند تحت شماره 47948-37/3/12 دفترخانه 25 تهران مصالحه مي نمايد و شركت سهامي امناء بدون ذكري از املاك و اراضي و اماكن در اساسنامه خود سرمايه 287 ميليون دلار را طبق اساسنامه مربوطه به ميليون تومان نقدي معرفي مي كند كه ضمن اختفاي نقل و انتقالات و املاك و اراضي و اماكن از پرداخت ماليات بر ارث و ماليات بر صلح انجام يافته و ماليات بر درآمد و حق الثبت كه بالغ بر يكصد ميليون تومان مي شود خودداري مي نمايد و بعد كه مقامات اداري و قضاي مستحضر مي شوند در تاريخ 37/7/26 به وكالت منوچهر قائم مقامي كه يكي از كلاهبرداران بوده است با اخذ 1054 سهم از 15000 سهم اقدام به حصر وراثت مي نمايند. و شركت سهامي امناء با اغفال كاركنان ثبت و تباني با مميزين و كارشناسان اداره دارايي و ثبت با فعل و انفعالاتي به دستياري منوچهر قائم مقامي بدون درج معاملات قطعي در اسناد مالكيت قبل و اعلام آن به اداره دارايي و اخذ ماليات بر ارث به موجب صلح نامه هاي تنظيمي اسناد مالكيت جديد به نام شركت سهامي امناء مي نمايند و شركت سهامي امناء قبل از تعيين ماليات بر ارث و ماليات بر صلح و ماليات بر درآمد دولت اراضي و املاك را به قطعات مختلف تقسيم و تفكيك مي نمايند و به اشخاص انتقال مي دهند از جمله يكي از رقبات پلاك 3742 بخش 3 تهران واقع در اميرآباد بالاي جلاليه قبرستاني به نام گلستان جاويد بوده كه طبق نامه هاي شماره 4155/23/1178 - 42/2/19 و 23/11561- 40/3/15 شهرداري تهران مورد اعتراض شهرداري نيز واقع شده معذلك با فعل و انفعالاتي سند مالكيت اين رقبه بدون رعايت قوانين و مقررات ثبتي و نظريه شوراي عالي ثبت به نام شركت سهامي امناء تبديل يافته و شركت مزبور آن را به قطعات مختلف تفكيك نموده و به اشخاص انتقال داده است و با اينكه اداره ثبت و كارشناسان و مهندسين در موقع تقسيم و تفكيك پلاك 3741 بخش سه تهران را با وجود قبور مي دانستند گورستان عمومي است نه باغ مشجر و مي دانستند جنبه عمومي دارد نه خصوصي و مي دانستند وراثت هنوز ماليات بر ارث و ماليات بر صلح انجام شده را پرداخت ننموده اند و برابر رأي شوراي عالي ثبت كه طي شماره 5842/م-42/4/23 ابلاغ گرديده توافق بين وراث نسبت به تقسيم ماترك حاصل نشده و مشخصات مورد صلح هر يك از وراث در صلح نامه ها قيد نشده اقدام به صدور سند مالكيت به نام شركت سهامي امناء مي نمايند. نكته جالب تر آنكه از پرداخت ماليات بر ارث و در صلح و ماليات بر درآمد دولت و اداي حق الثبت شركت كه بالغ بر يكصد ميليون تومان مي شود نجات يابند با دسيسه و تباني نسبت به نقل و انتقالات املاك در محضر و اداره ثبت مزورانه اقدام نموده و پلاك هاي اصلي را قبل از انجام حصر وراثت و پرداخت ماليات بر ارث به قطعات مختلف تفكيكي تقسيم و ورقه مالكيت صادر نموده و براي انحراف مأمورين و كارشناسان ماليات بر ارث و ماليات بر درآمد يك قطعه از سيصد قطعه را بدون اشاره به سوابق امر به نام پلاك اصلي سند صادر و دريافت مي نمايند و موقع بازديد مأمورين و كارشناسان ماليات بر ارث آن پلاك مجزا شده را ارائه مي دهند كه علاوه بر تقليل ماليات بر ارث و اضمحلال نمودن نقل و انتقالات قبلي مبالغ هنگفتي از ماليات دولت را به نفع خود تصاحب نموده اند و بازپرس محترم با علم به عمليات مزورانه كلاهبرداران و با عدم توجه به مواد 32 و 40 آئين نامه دفاتر اسناد رسمي و ماده 374 قانون امور حسبي و قسمت اخير ماده 22 ثبت و نظريه شوراي عالي ثبت را بزه ندانسته مبادرت بر صدور قرار منع پيگرد كلاهبرداران و خيانت كاران مي گردد و ضمن ابطال حق و حقوق اينجانبان مبلغ يكصد ميليون تومان درآمد دولت را مضمحل و اراضي و املاك و اماكن عمومي را به يك عده كلاهبردار و خيانتكار تسليم مي كند- لذا مراتب را به استحضار آن دادستان معظم رسانيده كه ضمن حفظ حق و حقوق اينجانبان و حقوق عمومي نظريه عالي را نسبت به نوع بزه امر به ابلاغ فرمايند كه آيا مي توان با مدارك و دلايل و اسناد فوق الذكر مواد قانون را نقض نمود و يا جمله «به علت عدم وقوع بزه» كلاهبرداران را با چنين عمليات خائنانه از چنگال عدالت رهايي داد يا خير؟ با تقديم احترامات فائقه. سرهنگ بازنشسته يدالله ثابت راسخ [...] رأي شوراي عالي ثبت- موضوع در جلسه مورخ 42/4/3 شوراي عالي ثبت مطرح و به شرح ذيل رأي داده شد: تطبيق سند حاكي از صلح بر پلاكهاي معين بدون اينكه در صلح نامه ذكر پلاك و ساير مشخصات شده باشد چون نظر قضائي است بايد به حكم دادگاه باشد مگر اينكه طرفين به تنظيم سند ديگر ذكر پلاك و ساير مشخصات با رعايت مقررات توافق نمايند. از نظر ماليات بر ارث اعم نسبت به آنچه كه سند مالكيت صادر نشده ماده 13 قانون اصلاح قانون ماليات بر ارث و نقل و انتقالات بلاعوض نمايد رعايت شود و آنچه كه سند مالكيت صادر شده اگر ماليات بر ارث تأديه نشده اداره دارايي مي تواند بر طبق مقررات اقدام مقتضي به عمل آورد. رئيس اداره امور املاك ثبت كل» (بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي).50- ثابت پاسال در خانه مجللي كه از قصر لوپتي تريافون در ورساي فرانسه الگو گرفته شده بود زندگي مي كرد. اين خانه در خيابان جردن بالاتر از چهارراه ناهيد قرار داشت. دكوراسيون اين خانه را همان دكوراتوري انجام داده بود كه مسئول تداركات چادرهاي سلطنتي در تخت جمشيد بود. پرده هاي اين خانه را از بلژيك آورده بودند و درهاي آن متعلق به يك قصر فرانسوي بود. دستگيره ها را هم از روي يك مدل مربوط به يكصد سال پيش و به صورت اختصاصي براي خانه ثابت ساخته بودند (معماران تباهي، ج3، ص 45). مردم تهران آن خانه را قصر سنگي مي ناميدند (اسكندر دلدم، من و فرح پهلوي، 3 جلد، تهران، گلفام و به آفرين، 1377، ج 3: ص 1323).51-بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، (پرونده انفرادي حبيب ثابت پاسال).52-- همان.53- اسناد فعاليت بهائيان ...، ص 122.54- همان، ص 122.55- بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، (پرونده انفرادي حبيب ثابت پاسال).56- همان.57- روحاني، سيد حميد، نهضت امام خميني، 3 جلد، تهران، عروج، 1385، ج1، ص 204.58- همان، صص 452-451.59- سرگذشت حبيب ثابت ...، ص 292.60- معماران تباهي، ج3، ص 45.61- سرگذشت حبيب ثابت ...، ص 185.62- همان، ص 282.63- بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، (پرونده انفرادي حبيب ثابت پاسال)64- من و فرح پهلوي، ج3، ص 1327.  منبع: فصلنامه مطالعات تاريخي- ش 24

چرا نسخه های قدیمی قرآن را کشیش های اروپایی رو می کنند؟

چرا نسخه های قدیمی قرآن را کشیش های اروپایی رو می کنند؟

 
آزمایش‌های رادیوکربن روی قرآنی که به‌تازگی در کتابخانه دانشگاه بیرمنگام کشف شده نشان می‌دهد که عمر آن، دست‌کم به ۱۳۷۰ سال پیش می‌رسد، یعنی ممکن است همزمان با حیات پیامبر اسلام(ص) روی پوست گوسفند نگاشته شده باشد.

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم به نقل از مشرق ، مقام معظم رهبری، پنج‌شنبه 2 بهمن 93 طی نامه‌ای که به طور خاص خطاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی نوشته شده بودند، آن‌ها را به مطالعه قرآن و دست‌یابی به درک درست از اسلام بر اساس مفاهیم موجود در کتاب آسمانی این دین دعوت کردند. شاید در نگاه اول عجیب به نظر می‌رسید که یک رهبر دینی، جوانانی را که در فرهنگ غربی به دنیا آمده و با ترس از اسلام و مسلمانان بزرگ شده‌اند، به تأمل در کتابی دعوت کند که تا کنون یک کلمه از آن را هم نخوانده‌اند. با این حال، آماری که بعد از انتشار این نامه در فضای مجازی منتشر شد، منطق پشت نگارش نامه رهبری را نمایان کرد.

تنها حدود 10 روز بعد از انتشار نامه رهبری و در اوج تلاش‌های اسلام‌هراسانه در اروپا به بهانه حمله به دفتر هفته‌نامه "شارلی ابدو" بود که روزنامه فرانسوی "لفیگارو" از افزایش قابل‌توجه فروش قرآن در کشورهای اروپایی از جمله آلمان و فرانسه خبر داد و نوشت: "قرآن طی 26 روز گذشته، در فهرست 100 کتاب پرفروش فروشگاه اینترنتی "آمازون" قرار گرفته است." از آن‌جایی که آمازون از مشهورترین فروشگاه‌های اینترنتی برای خرید کتاب محسوب می‌شود، این آمار نشان می‌دهد که اولاً مانع میان گرایش جوانان غربی به مطالعه قرآن، چیزی جز تبلیغات در جوامع‌شان نیست، و دوماً، غرب و به طور ویژه، اروپا با قرآن آن‌قدرها که امروز به نظر می‌آید، غریبه نیست.

 

به‌تازگی بخش‌هایی از یک قرآن در کتاب‌خانه دانشگاه بیرمنگام انگلیس کشف شد که احتمالاً متعلق به یکی از قدیمی‌ترین قرآنی است که تا کنون شناخته‌شده است. این اتفاق، توجه مسلمانان و غیرمسلمانان سراسر جهان را به خود جلب کرده است. آزمایش‌های رادیوکربن روی این قرآن نشان می‌دهد که عمر آن دست‌کم به 1370 سال پیش می‌رسد، یعنی ممکن است هم‌زمان با حیات حضرت محمد (ص) نوشته شده باشد.

 

علت‌یابی رونمایی نسخه‌های قدیمی قرآن در اروپا و نگهداری آن توسط کشیش‌ها +فیلم و عکس


هم‌چنین در بررسی‌هایی که دانشگاه آکسفورد انجام داده مشخص شده است که این قرآن بر روی پوست گوسفند یا بز نوشته شده و از قدیمی‌ترین متون قرآنی جهان به شمار می‌رود. پرفسور "دیوید توماس" استاد دانشگاه در زمنیه مسیحیت و اسلام در این خصوص اذعان می‌کند: "این صفحات، بسیار شبیه به قرآنی است که امروزه ما می‌خوانیم. به این ترتیب، این نظریه که قرآن تغییرات بسیار جزئی داشته و یا اصلاً هیچ تحریفی در آن رخ نداده، تقویت می‌شود. متن این قرآن به خط حجازی نگاشته شده است."

 

تصاویر قرآن کشف شده در دانشگاه بیرمنگام متعلق به قرن هفتم میلادی

 

برای برخی، ممکن است عجیب به نظر برسد که چرا این قرآن در یک کتاب‌خانه اروپایی کشف شده، و یا این‌که چرا متعلق به یک کشیش مسیحی اهل خاورمیانه بوده است. اما حتی اگر این واقعیت را نادیده بگیریم که کشورهای غربی طی چند صد سال گذشته میراث کشورهای دیگر را به غارت برده‌اند، باز هم یک دلیل دیگر می‌توان برای پیدا شدن قرآن در کتاب‌خانه‌های اروپا متصور شد: اروپایی‌ها به هیچ وجه با قرآن غریبه نیستند، بلکه کتاب آسمانی اسلام، حتی در قرون وسطی مورد مطالعه غربی‌ها و مسیحی‌ها بوده است.


کتاب سال 2007 "توماس ای. برمن" با عنوان "خوانش قرآن در مسیحیت لاتین، 1560-1140" به بررسی تاریخ و معنای قرآن در طول سال‌های 1140 تا 1560 میلادی دارد. برمن در همان ابتدا به مخاطبین می‌گوید که "قرآن از کتاب‌های پرفروش در قرون وسطی و اوایل دوران جدید اروپا بوده است." وی هم‌چنین توضیح می‌دهد که مانند "مانیفست کمونیسم" در قرن بیستم، قرآن هم [طی قرون وسطی] نه تنها برای مسلمانان، بلکه حتی برای افرادی جذابیت داشت که به آموزه‌های آن هم معتقد نبودند. اروپای لاتین در بسیاری از موارد، خود را درگیر رقابتی نه تنها مذهبی، بلکه سیاسی با اسلام می‌دید. بنابراین، تحصیل‌کردگان دینی و افرادی که در حوزه‌های غیردینی مشغول بودند، به یک اندازه علاقه داشتند تا محتوای کتاب مقدس مسلمانان را درک کنند.

 

تصاویر قرآن کشف شده در دانشگاه بیرمنگام متعلق به قرن هفتم میلادی

 

برمن در طول کتاب خود قصد دارد نشان دهد در قرون وسطی و اوایل دوران جدید اروپا، اولاً چه کسانی قرآن را می‌خواندند، دوماً دلیل آن‌ها برای خواندن قرآن چه بود و سوماً، مهم‌تر از همه، چگونه آن‌چه را که می‌خواندند، درک می‌کردند. برمن در جستجوی پاسخ برای این پرسش‌ها، به بررسی سه نسخه کامل و یک نسخه ناقص از ترجمه‌های لاتین قرآن می‌پردازد که بین سال‌های 1140 و 1560 انجام شده‌اند. آن‌چه در خلال بررسی این ترجمه‌ها آشکار می‌شود این است که قرآن تا چه اندازه در اروپا نفوذ کرده و مورد تحقیق اهل فن در این قاره بوده است.

نویسنده کتاب، صرفاً به خواندن ترجمه‌های لاتین و مقایسه آن‌ها با متن اصلی عربی قناعت نمی‌کند، بلکه رویکردی را اتخاذ می‌نماید که تا حد امکان به برداشت مخاطبین اولیه قرآن نزدیک باشد. وی قرآن را در چارچوب مقالات انتقادی و دفاعی از قرآن، خلاصه‌ای از تاریخ اسلام و یادداشت‌های توضیحی درباره معنای تحت‌اللفظی و تفسیرهای سنتی از متن این کتاب آسمانی می‌خواند. برمن با استفاده از شواهد جمع‌آوری شده از ترجمه‌ها، اسناد تکمیلی آن‌ها و هم‌چنین شرایط [اجتماعی، مذهبی و...] در دوران پدید آمدن این آثار، نتایج جالبی در مورد نقش قرآن در زندگی فکری و مادی "مسیحیت لاتین" می‌گیرد.

 

تصاویر قرآن کشف شده در دانشگاه بیرمنگام متعلق به قرن هفتم میلادی

 

اولین ترجمه لاتین شناخته‌شده از قرآن، و سندی که برمن هم بیش‌ترین توجه را به آن اختصاص می‌دهد، اثر "رابرت" اهل روستای "کتون" است. رابرت، یک فرد انگلیسی بوده که ترجمه‌اش از قرآن در سال 1143 و به عنوان بخشی از یک پروژه بزرگ‌تر به رهبری راهب معروف "پیتر مقدس" جهت آماده‌سازی مبلغان برای تبلیغ مسیحیت میان مسلمانان، انجام شد. ترجمه رابرت، پرتیراژترین قرآن لاتین در قرون وسطی و اوایل دوران جدید در اروپا بود. از این ترجمه، نسخه‌های فراوان به روش "کپیِ دستی" و دو نسخه چاپی در سال‌های 1543 و 1550 تولید شد. در حال حاضر، دست‌کم 25 نسخه خطی از ترجمه رابرت بازمانده است.

دومین ترجمه قرآن به لاتین که در کتاب برمن بررسی می‌شود، اثر "مارک" اهل منطقه "تولدو"ی اسپانیا است. مارک، بومی شبه‌جزیره "ایبری" بوده است، جایی که در آن زمان تعداد قابل‌توجهی مسلمان عرب‌زبان در آن زندگی می‌کردند و این منطقه را به شدت تحت تأثیر فرهنگ اعراب قرار داده بودند. مارک مأموریت ترجمه قرآن را در 1210 یا 1211 و با دستور اسقف اعظمِ تولدو، "رودریگو خیمنز د رادا"، و معاون اسقف "موریس" آغاز کرد. ترجمه او اکنون در قالب شش نسخه خطی کامل و یک نسخه ناقص موجود است.

 

تصاویر قرآن کشف شده در دانشگاه بیرمنگام متعلق به قرن هفتم میلادی


اسقف اعظم رودریگو معتقد بود که سلطه مسلمانان بر اسپانیا رو به ضعف گذاشته و حاکمان مسلمان به زودی از این شبه‌جزیره بیرون رانده خواهند شد. وی می‌خواست با هدف مقدمه‌سازی برای مسیحی کردن مسلمانان و یا دست‌کم سلطه سیاسی بر آنان در اسپانیایی که به تازگی مسیحی شده بود، از آموزه‌های قرآن استفاده کند.

پس از ترجمه مارک، تا سال 1480 یا 1481 ترجمه دیگری از قرآن به لاتین انجام نشد. ترجمه بعدی توسط یک یهودیِ مسیحی‌شده اهل "سیسیل" انجام شد که اغلب با نام "فلاویوس مهرداد" شناخته می‌شود. مهرداد ظاهراً کار خود را با هدف ترجمه کل قرآن به عنوان بخشی از دستور دوکِ "اوربینو" (شهری در ایتالیا) آغاز کرد، اما پس از ترجمه تنها دو سوره، این پروژه را به دلایل نامعلومی پایان داد.

 

تصاویر قرآن کشف شده در دانشگاه بیرمنگام متعلق به قرن هفتم میلادی

 

آخرین ترجمه لاتین از قرآن که برمن در مطالعه خود از آن استفاده می‌کند، به دستور یک محقق شناخته‌شده در دوره رنسانس به نام "اگیدیو دا ویتربو" آغاز شد. وی در سراسر اروپا به خاطر مطالعاتش در زمینه انجیل و کابالا، و هم‌چنین دانش زبانی از جمله درباره عربی، مشهور بوده است. با این حال، وی به جای آن‌که خودش قرآن را ترجمه کند، یک فرد اسپانیایی به نام "یوهانس بابریل ترولنسیس" را برای این کار استخدام کرد. ترجمه ترولنسیس که سال 1518 به پایان رسید، مانند ترجمه مهرداد، دو زبانه بود، یعنی ترجمه به لاتین و متن اصلی به عربی در صفحات مقابل یک‌دیگر نوشته شده بودند تا مقایسه دو متن توسط خوانندگان، راحت‌تر شود. هیچ اطلاعاتی در دست نیست که نشان دهد هدف اگیدیو از این ترجمه چه بوده و یا چرا خود او روی ترجمه کار نکرده است.

 

حضور کارشناسان برای بررسی قدیمی‌ترین قرآن جهان

 

برمن می‌گوید هرچند، هم مترجمان و هم مخاطبان ترجمه‌های لاتینِ قرآن معتقد بودند محتوا و ماهیت قرآن، جعلی و خطرناک است، اما مترجمان، تولید یک ترجمه دقیق و ظریف از قرآن را کاملاً جدی می‌گرفتند. به اعتقاد برمن، هر چهار نفر، دسترسی به تفسیرهای مسلمانان از قرآن یا مشاوران مسلمان و یا هر دو داشته‌اند و از این دو منبع بهره نیز برده‌اند. مترجمان، ظاهراً تلاش کرده‌اند تا ترجمه‌شان از قرآن تا جایی که ممکن است دقیق باشد.

 

تصاویر قرآن کشف شده در دانشگاه بیرمنگام متعلق به قرن هفتم میلادی


هم کشف یک قرآن قدیمی در بیرمنگام، و هم بررسی کتاب برمن یک نکته را به ما یادآوری می‌کند: دانشمندان غربی از قرن‌ها پیش مسیری طولانی را در زمینه کسب دانش اسلامی و به خصوص قرآنی طی کرده‌اند. این تلاش‌ها اگرچه بعضاً با هدف مقابله با اسلام و قرآن بوده، اما نشان می‌دهد درک تاریخ و معنی "قرآن" به عنوان یک متن تاریخی و مذهبی برای اروپاییان اهمیت فوق‌العاده زیادی داشته است. چه بسا اگر جوانان غربی با همین نوع دقت، اما به دور از دشمنی‌ها و کج‌فهمی‌های قرون وسطی به مطالعه قرآن بپردازند، به ماهیت تلاش‌های اسلام‌هراسانه دولت‌هایشان پی ببرند و کم‌تر فریب این فضاسازی‌های رسانه‌ای را بخورند.

راه آهن سالِخارد-ایگارکا؛ جاده ی مرگی که به دستور استالین احداث شد

راه آهن سالِخارد-ایگارکا؛ جاده ی مرگی که به دستور استالین احداث شد

در اطراف شهر سالخارد (Salekhard)، مرکز منطقه ی خودمختار یامال نِنِتز (Yamal Nenets) در کشور روسیه باقیمانده هایی از خط راه آهن بدنام سالخارد-ایگارکا (Salekhard–Igarka Railway) قرار دارد که معمولاً آن را با نام «راه آهن مرگ»، «جاده ی مرگ» و «جاده ی مردگان» می شناسند.

این خط راه آهن ۱٫۳۰۰ کیلومتری قرار بود بخشی از طرح راهسازی بزرگ استالین به نام «شاهراه بین قطبی» (Transpolar Mainline) باشد که قرار بود با عبور از شهرهای اینتا (Inta)، مرکز منطقه ی خودمختار  کومی (Komi Autonomous Republic) و با عبور از سالخارد و ایگارکا بخش های غربی و شرقی سیبری را به هم متصل کند. این راه آهن هیچ گاه تکمیل نشد با این وجود ده ها هزار کارگری که به کار اجباری در این پروژه گماشته شده بودند جان خود را از دست دادند.

siberia-railroad-plan3

1-w700

اکثر این کارگران از زندان های سیاسی سیبری برای کار روی خط آهن به این منطقه اعزام شده بودند. دلیل زندانی شدن این افراد همواره «توهین سیاسی» (political offense) اعلام می شد و عبارت «توهین سیاسی» هر عملی از دیر به سر کار رفتن یا نوشتن یک شعر سیاسی تا دزدیدن چغندر برای سیر کردن شکم بچه های گرسنه را شامل می شد. حتی سربازان روسی که مدتی را در اسارت نیروهای آلمانی گذرانده و به هر ترتیب موفق به بازگشت به کشور خود در اتحاد جماهیر شوروی سابق شده بودند نیز در این زندان ها نگهداری می شدند.

3-w700

از این زندانیان سیاسی بیچاره همواره با عنوان «دشمنان خلق» (enemy of the people) یاد شده و به اردوگاه های کار اجباری و زندان های مخوف سیبری منتقل می شدند که در آن جا تحت شدیدترین و غیر انسانی ترین شکنجه ها و رفتارها قرار داشتند.

نقشه ی اولیه این بود که یک لنگرگاه در شهر سالخارد و بر روی رودخانه ی اُب (Ob River) ساخته شده و تدارکات و تسلیحات از کارخانه های غرب سیبری مانند کارخانه های بزرگ نیکل در نوریلسک (Norilsk) از طریق رودخانه به شرق سیبری منتقل شود. وقتی که مشخص شد کشتی های بزرگ نمی توانند در عمقِ کمِ دهانه ی رود اُب حرکت کنند تصمیم دولت بر آن شد که لنگرگاه را در شهر ایگارکا و در ساحل رود ینیسی (Yenisey) ساخته و شهرهای سالخارد و ایگارکا از طریق راه آهن به هم متصل شوند و در ادامه این خط راه آهن به سمت شمال شرقی کشیده شده و به خط آهن سراسری سیبری بپیوندد.

4-w700

با این وجود هیچ ضرورتی برای کشیدن این خط راه آهن وجود نداشت و تنها هدف استالین از احداث این راه آهن تسلط بر قطب شمال بود. کارخانه های سیبری نیز بدون این خط راه آهن به خوبی و بدون کوچک ترین مشکلی با خطوط راه آهن موجود تغذیه شده و منطقه ی یامالو ننتز نیز ساکنان چندانی نداشته و هیچ نیازی به کشیدن خط آهن دیگری برای آن نبود.

با این وجود ساخت این راه آهن در سال ۱۹۴۷ آغاز شد. اردوگاه های کار اجباری سیبری کارگران مجانی و بی ارزش مورد نیاز استالین برای انجام پروژه های جاه طلبانه اش را در اختیار وی قرار می دادند. بر اساس گزارش ها بین ۸۰٫۰۰۰ تا ۱۲۰٫۰۰۰ زندانی سیاسی در ساخت این راه آهن مشارکت داشتند و حتی برخی منابع تعداد آن ها را تا ۳۰۰٫۰۰۰ نفر نیز برآورد می کنند.

8-w700

شرایط کاری در این پروژه بسیار غیرانسانی و طاقت فرسا بود. در فصل زمستان گاهی دما تا ۶۰ درجه زیر صفر می رسید و سوز سرما و کولاک به مغز استخوان نیز می رسید. پشه، حشرات موذی و انگل ها نیز در فصل گرم سال بیماری و در نهایت مرگ را برای کارگران نگون بخت به ارمغان می آوردند. بهای زندگی بسیار ارزان و ضرب و شتم کارگران ناتوان امری عادی بود. در چنین شرایط سختی تنها آن دسته از کارگران که خود را با شرایط وفق می دادند می توانستند زنده بمانند.

salekhardigarka-railway-156-w700

کارگران هیچ گاه نمی توانستند به شکل موثر و دلخواه بر زمین سرد و یخ زده ی منطقه غلبه کرده و به همین دلیل هیچ گاه تجهیزات مربوط به خط آهن به درستی و به میزان کافی در زمین قرار نمی گرفتند. کمبود دستگاه های مکانیکی، پشتیبانی ناکارآمد و تجهیزات ناکافی و کمبود وسایل مورد نیاز نشان می داد که کیفیت پایانی کار انجام گرفته بسیار پایین خواهد بود. پل های احداث شده خیلی سریع فرسوده شده و فرو می ریختند و آب باران خاکریزهای احداث شده را می شست و با خود می برد و موریانه نیز به جان چوب های به کار رفته در خط راه آهن افتاده بود.

salekhardigarka-railway-112-w700

ساخت این راه آهن در سال ۱۹۵۳ و بعد از مرگ استالین متوقف شد. تا آن زمان جمعاً بیش از ۶۹۸ کیلومتر این خط آهن ساخته شده که هزینه ی آن بالغ بر ۴۲ میلیارد روبل روسیه (حدود ۱۰ میلیارد دلارِ آن زمان) برآورد می شد.

از آن جایی که هیچ وقت مرگ و میر کارگران در این گونه پروژه ها ثبت نمی شد نمی توان تعداد کشته شدگان در حین ساخت این راه آهن را به طور نسبتاً دقیقی برآورد کرد اما برخی ادعا می کنند که بیش از یک سوم کارگرانی که از اردوگاه های کار اجباری در سیبری در این پروژه شرکت داشتند جان خود را به دلایل مختلف از دست دادند.

133001

در سال ۲۰۱۰، بخشی از این خط آهن که از ایگارکا تا نوریلسک کشیده شده بود با مسافتی به طول ۲۲۰ کیلومتر برای انتقال نیکل و نفت بازسازی شد. اسم این خط راه آهن به «خط عرضی شمالی» (Northern Latitudinal Route) تغییر کرده و در سال ۲۰۱۵ به بهره برداری رسید.

2-1-w700

6df12894da25ceb762082739e7294ea3-w700

19-w700

19075439-train-axles-pelmel-rusty-w700

a6d93be4addeee2769d65cc301abe571-w700

c157cc91be60a4df16a62de73a83df04-w700

DSC00018-kopie-w700

ea9ed6853660c03ff2c5f317cd7a4aad-w700

fe263f8s-960-w700

rusko_gulag1-w700

salekhardigarka-railway-12-w700

salekhardigarka-railway-22-w700

salekhardigarka-railway-32-w700

salekhardigarka-railway-42-w700

salekhardigarka-railway-52-w700

salekhardigarka-railway-66-w700

salekhardigarka-railway-72-w700

salekhardigarka-railway-82-w700

salekhardigarka-railway-92-w700

salekhardigarka-railway-102-w700

salekhardigarka-railway-126-w700

salekhardigarka-railway-146-w700

salekhardigarka-railway-167-w700

siberian-railroad-track-salekhard-igarka-russia-w700

نوشته راه آهن سالِخارد-ایگارکا؛ جاده ی مرگی که به دستور استالین احداث شد اولین بار در روزیاتو پدیدار شد.

Powered by WPeMatico

نگاهی گذرا به پیشینه تاریخی نمین

نگاهی گذرا به پیشینه تاریخی نمین

 

تاریخ نمین با تاریخ شهرهای اطراف خود که مهم‌ترین آن اردبیل و آستارا و به خصوص منطقه وسیع طالش عجین شده و تحت تأثیر تاخت‌وتاز اقوام مختلف در این دو شهر قرار گرفته است. سیر تاریخ نمین از لحاظ زمانی به طور اجمال و مختصر چنین است.

 حفریات باستان‌شناسان و مطالعاتی که در مناطق مختلف نمین از تپه‌ها، قبور و اشیاء به دست آمده، جملگی مویّد وجود تاریخی بسیار کهن برای این سرزمین است. به طوری که آثار تمدن‌های مربوط به قرن‌های 12 تا 16 ق.م در این منطقه یافته شده است. شواهد حاکی از وجود ابتدایی‌ترین پناهگاه‌های دست‌ساز بشر در نمین هست که با تخته‌سنگ‌های بزرگ و بدون استفاده از ملات تحت نام عمومی «دلمن» شناخته می‌شوند.
 
در اکثر نقاط پیش از تاریخ به نمونه‌های متعدد آن بر می‌خوریم که یکی از این نمونه‌ها در نمین وجود دارد. دلمن نمادی از غار یا چیزی شبیه به آن بوده و به عنوان مسکن دارای کاربرد دوگانه هم برای زندگان و هم برای مردگان بوده است. کاربردهای احتمالی که در مورد آن‌ها حدس زده‌اند، عبارت‌اند از: کاربرد نجومی، قربانگاهی برای پیشگاه خدایان، آرامگاه مردگان، مکانی به عنوان سکونتگاه و محلی برای خورشیدپرستی و غیره. به دلیل وجود نمونه‌هایی مشابه این بنا در آستارا و طالش و حاشیه شمالی رود ارس بین ساکنین اولیه نمین و آستارا و حاشیه شمالی رود ارس ارتباط تنگاتنگی (حداقل در نحوه ساختن خانه‌ها) وجود داشته است و در مجموع، این مکان‌ها محل سکونت مردمی بوده که فرهنگ و آداب و رسوم تقریباً مشابهی داشته‌اند. شاید در یک زمان به این محل آمده و ساکن شده‌اند و با مهاجرت به مناطق دیگر پایه و اساس تمدن‌های درخشان بسیاری را بنا گذاشته‌اند.
  
از اقوام بسیار قدیمی دیگر در منطقه نمین «کادوسیان» که بعدها آن‌ها را گل‌ها، کادوسیان یا «کاسپیان» و غیره نامیدند، بودند که با «کوتیان» و کاسیان قرابت داشتند.  آن‌ها آسیایی نبودند و خیلی قبل از کاسی‌ها و آریایی‌ها در زمانی که از آن به «ادوار قهرمانی و دوران کوچ‏های باستانی»  نام‌برده می‌شود از آن سوی کوهستان‌های قفقاز به مناطق جنوب سرازیر گشته و در اولین برخورد، طالش و اطراف آن را با شکارگاه‌ها و زمین‌های حاصلخیز فراوان برگزیدند و در آن مستقر شدند. در بین تمام اقوام، کادوسیان دوام بیشتری در این منطقه دارند به طوری که حتی بعد از حمله اعراب نیز حاکمانی از طرف آن‌ها در این منطقه به قدرت رسیده‌اند و احتمال قریب به یقین به زبان طالشی قدیم صحبت می‌کردند.

  در زمان شکل‌گیری مادها در آتورباتکان مهر برستی و بعدها دین زرتشتی در این منطقه (نمین و اطراف آن) وجود داشته است. عمدتاً تا روی کار آمدن اسلام ساکنین این منطقه بر این کیش بوده‌اند به طوری که به استناد، مهرانی‌ها بازماندگان مهرپرستان این ناحیه بودند.

 

کادوسیان هیچ‌گاه مطیع مادها نشدند و منطقه نمین به دلیل نزدیکی به کادوسیان و خزران و خود مادها شاهد جریانات بین این دو حکومت بوده است.
 

(کادوسیان) اقوامی با نیروی جنگی بسیار قوی بودند که در برابر مادها مستقل عمل می‌کردند. آن‌ها حتی در ادوار بعدی نیز قدرت و استقلال خود را حفظ کردند تا جایی که حکومت مرکزی هرگز نه در دوره مادها و نه در زمان هخامنشیان و حتی اسکندر مقدونی نیز نتوانستند آن‌ها را زیر فرمان خود در آورند. در نتیجه «برای رهبرانآتورپاتکان این لزوم پیش آمد که به کادوسیان احترام بگذارند» . بنا به عقیده مورخان تنها کورش بود که توانست اقوام این مناطق به خصوص کادوسیان را مطیع خود کند و آن‌ها برای اولین بار از کورش اطاعت کردند. اما داریوش اول توانست تحت تأثیر تمرکز قدرتی که در سراسر ایران به وجود آورد، اقوام اطراف دریای خزر و غرب آن را نیز راضی نگه دارد، اما تحت اطاعت کامل در نیاورد.
 

در مطالعه وقایع دوران حکومت داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشیان، مشخص می‌شود، کادوسیان و اقوام ساکن در منطقه نمین که با مادها در آمیخته بودند، گاهی با مادها و زمانی با دولت هخامنشیان بودند.
  
و اما بعد از هخامنشیان سرزمین‌های کنار دریای خزر زیر فرمان سلوکیان نبودند.  با وجود این تأثیر عمیق زبان، خط و مهرهای حقوقی یونانی در آتورپاتکان، به وضوح روشن است به خصوص شهرسازی به سبک یونانیان در این منطقه رایج می‌شود.

  از دوره اشکانیان که مورخان به دلیل از بین رفتن آثار این دوره به دست ساسانیان اطلاعات چندانی ندارند از این منطقه اعتماد السلطنه در کتاب تاریخ بنی اشکان محل تولد اشک بن اشکان را در ارشق یا محال ارشع در قسمت غربی محال آستارا و ویکلیج (نمین) معرفی می‌کند.

  از دوره ساسانیان که دوره رسمی شدن مذهب زرتشتی است در کوه شیندان در اطراف نمین آتشکده بزرگی که مربوط به دوره ساسانیان بوده وجود داشت.

 

در زمان ساسانیان نمین و اردبیل به دلیل نزدیکی به قفقاز و «ارّان» و «ارمنستان» دارای جایگاه خاصی بودند، زیرا ارمنستان به دلیل اهمیت سوق الجیشی و بازرگانی، سال های متمادی در دوره ساسانیان محل جنگ بین ایران و روم بود. از طرف دیگر مورد هجوم اقوام یمانند هون ها، خزر و هیاطله از سمت شمال آذربایجان، قفقاز و دربند بود. دفع این تهاجمات ازطرف حکومت وقت باعث توجه به این مناطق می‌شد. اولین کسی که توانست این مناطق راتحت تسلط ساسانیان درآورد، شاپور اول مقتدرترین پادشاه ساسانی بود. او در پی فتوحات خود در شمالغرب یایرانو در غرب دریای خزر به آنجا راه یافت.
  
بعد از ظهور مزد کوپساز سرکوب و رانده شدن مزدکیان عده ای ازآن ها به اردبیل و اطراف نمین پناه بردند ودرخفا براعتقادات خود باقیماندند. تا اینکه درزمان عباسیان شاخه ای از آنها به مذهب خرم دینی و اردو در نهضت بابک خرمدین داخل شدند.

از دوره خسرو پرویز حکومت مهرانی ها درمنطقه ارّان و طالش ونمین که جزو این مناطق بود، شکل می‌گیرد.
 

بعد از ورود اسلام به ایران در زمان خلافت عثمان و در زمان فرمانروایی اشعث قیسی، گروهی از اعراب به منظور نفوذ در این منطقه و ترویج اسلام، همراه خانواده هایشان در آذربایجان و (نزدیک نمین و اطراف اردبیل) ساکن می‌شوند و اسلام را وارد این منطقه می‌کنند. اما آنها اقلیتی بیش نبودند و هنوز در این مناطق آتشکده‌ها روشن بود و حاکمان محلی با پرداخت جزیه استقلال خود را تا حدودی محفوظ داشتند.
  
رفته‌رفته سکونت اعراب در این منطقه بیشتر شد و آن‌ها سرزمین‌هایی را تصرف کردند که به دلیل خوبی آب و هوا و حاصلخیزی زمین و باروری محصولات، در مقایسه با سرزمین خودشان وضعیت بهتری داشتند اما در زمان خلفای بنی‌امیه اردبیل مرکز ایالت آذربایجان بود. بس از بنی‌امیه در زمان خلافت عباسیان بابک خرم دین در قلعهٔ «بَذ» که در شمال اردبیل بود در برابر عباسیان مقاومت کرد و منطقه طالش و نمین و اطراف آن نیز بالطبع دست‌خوش این جریانات قرار گرفت. آن‌ها در آذربایجان و اران اراضی زیادی را تصرف کردند و اردبیل و اطراف نمین ملجأ و پناهگاه قشون و اموال خرم دینان گردید. از مکان‌های نزدیک به نمین که در مبارزات بابک و به خصوص در جنگ‌های افشین و بابک اطلاعاتی ذکرشده بگفته طبری قلعه ارشق هست «در این سال نبردی میان بابک و افشین در ارشق رخ داد. که در آن نبرد، افشین از یاران بابک بسیار کس بکشت. بابک به موقان گریخت.»

 

, در واقعه تاریخی حمله مغول به ایران بین سال های 617 و 618 ق لشگریان مغول به آذربایجان رسیدند و به تدریج به سمت اردبیل و اطراف آن سرازیر شدند. حکومت اردبیل در دست ازبک بن پهلوان بود. در زمان حکومت او اردبیل برج و باروی محکمی داشت و مردان آن نیز به شجاعت معروف بودند و از این رو تسلط چنگیزیان بر این شهر به آسانی صورت نگرفت. پس از آن مغول‌ها به سمت طالش جهت تسخیر رفتند ولی به علت باران‌های موسمی و سیلابی شدن رودخانه‌ها و بودن جنگل‌های انبوه و همچنین نیش پشه مالاریا بسیاری از لشگریان مغول به تب نوبه مبتلا شده و از بین رفتند حتی طالشیان نیز آن‌ها را در حالت مریضی کشتند. حاکمان محلی این مناطق (اردبیل و طالش) در سال 681 ق با تلاش اقوام مختلف از سلطه مغول نجات یافتند.
  
در عهد حکومت غازان خان حاکم ویلکیج و آستارا که از مهرانی‌ها بود، سر به شورش برداشته و قیام کرد. وی به دستور غازان خان اسیر و زندانی شد که با وساطت شیخ زاهد تاج‌الدین ابن روشن امیر از زندان غازان خان آزاد و مطیع شد. سپس علیشاه از خاندان غازان حاکم این مناطق شد.

  بعد از استقرار حاکمیت مغولان در ایران تیمور لنگ اولین کسی بود که بعد از مدتی طولانی حاکمیت بر منطقه طالش و اطراف آن را به دست آورد. تیمور لنگ در سفرهای بعدی خود به این مناطق با شیوخ و صوفیان ملاقات کرد و آن‌ها را بسیار محترم شمرد و زمین‌هایی را وقف خانقاه‌ها کرد. تیمور در چند روز اقامت در این منطقه بزرگان دینی، عالمان و مشایخ را دیدار و در برابر آن‌ها کرنش نمود و به خواسته‌های آنان پاسخ داد

 

با روی کار آمدن حکومت دینی، مردمی و مقتدر صفویان از اردبیل تاریخ نمین نیز دچار تحولات خاصی می‌شود. حضور امیران و والیان و وزیران صفویان در این منطقه بسیار مشهود است. از طرفی خویشاوندی با شاهان صفوی نیز دیده می‌شود. از جمله شیخ صدرالدین که بقعه‌اش در نمین باقی است از اولاد صفویان بوده است.
 

با ازدیاد صوفیان و دراویش و خانقاه‌ها، گروهی از صوفیان در نمین نیز اقامت داشته‌اند. دلیل این مدعا وجود خانقاهی در مرکز شهر نمین در مکان مسجد جامع فعلی و دو روستا به نامه‌ای خانقاه علیا و خانقاه سفلی هست. به دلیل وجود خانقاه‌ها این منطقه همیشه تسلی خاطری برای شاهان صفوی به حساب می‌آمد. سلاطین صفوی عمّالی به نام وزیر در نزد امیران و خوانین محلی داشتند. وزیران در نمین نیز امیر عیسی خان آستارائی و امیر موسی خان لنکرانی از مهرانی‌ها، بودند.
  
دردوره افشاریه در حملاتی که نادرشاه به مناطق مختلف کشور انجام داد نمین و اردبیل نیز تحت انقیاد نادرشاه بودند توجه نادر به این منطقه بیشتر برای مقابله با عثمانیان بود که همه مکان‌های آذربایجان را یک به یک تحت فرماندهی سرداران خود قرار داد. یکی از سرداران نادر که در جنگ داغستان رشادت‌های فراوان از خود نشان داد میر جمال الدین مشهور به قره خان بود که نادر برای انعام خدمتی که او انجام داده بود، حکومت طالش آستارا و ویلکیج و لنکران را به او داد.

 

بنابراین حاکمیت مهرانی‌ها در این منطقه رو به افول گذاشت و میر قره خان در این منطقه حاکم بلافصل شد و نمین جزء مناطق تحت حکومت او گردید متعاقباً فرزندان و نوادگان او در این محل حاکم و ساکن شدند. می‌توان گفت که برگ زرین تاریخ نمین از این زمان ورق می‌خورد.
  
 در سال ۱۱۹۴ زمانی که آقا محمدخان بر سریر سلطنت تکیه زد، سلیمان خان سردار قاجار عازم طالش بود. قبل از ورود به میر مصطفی خان (فرزند میرقره خان و حاکم منطقه) خبر فرستاد، اما میر مصطفی خان به پیشباز و استقبال از او نیامد سلیمان با پنج هزار سرباز به میر مصطفی خان حمله آورد و خانه‌ها را آتش زد مردم به طرفداری از میر مصطفی خان برخاستند و جمعی از سربازان قاجار را به قتل رساندند.

در سال ۱۲۰۵ هجری قمری میر مصطفی خان حاکم مستقل طالش که از قدرت شاه اطلاع حاصل نمود دو برادر خود را با جمعی از خواص طالش به خدمت قاجار فرستاد و نامه‌ای نوشت که برادرانش ملازم پادشاه باشند، به مجرد ورود این افراد به اردوگاه، شاه کینه‌توز قاجار در ده فرسنگی لنکران در نزدیکی آستارا تمام رسولان را از دم تیغ گذراند میر مصطفی خان با تمام قوا به جنگل‌ها و قلعه شیندان پناه برد تا اینکه آقا محمدخان به دست خادمین خود به قتل رسید.

  بعد از اینکه فتحعلی شاه حکومت را به دست گرفت، رضا قلی خان برادر فتحعلی شاه از او اطاعت نبرد و به طالش (محال آستارا) نزد خانی بیگ   آمد. رضا قلی توسط خانی بیگ و میر عباس در پناه میر مصطفی خان قرار گرفت و میر مصطفی خان با پول رضا قلی خان قاجار، از اهالی سالیان و دریغ و ارشق و شاهسون و محال و جمعی از طالش اطراف ویلکیج، قشونی انبوه گرد آورد. پسر عموی میر مصطفی خان با دوازده هزار پیاده و سواره‌نظام از سمت ویلکیج به کمک میر مصطفی خان شتافت. فتحعلی شاه برای مقابله با نیروهای میر مصطفی خان قشونی از مازندران و خلج‌ها و ترکمن‌ها به سرکوبی رضا قلی خان و میر مصطفی خان روانه نمود.فرماندهی قشون میر مصطفی خان به عهده شاه پلنگ بیک عنبرانی بود. با حمله شاه پلنگ بیک نیروهای قاجار شکست خورد و از هم پاشید. بعد از شکست لشکر فتحعلی شاه به تشویش افتاد، بزرگان و اطرافیان را جمع و مصلحت نمود. قرار شد حکومت آذربایجان به رضاقلی خان واگذار شود و طالش از دیناچال تا سالیان تحت حاکمیت میر مصطفی خان الحسینی طالش قرار گیرد و به خاطر آسودگی دربار قاجار یک برادر و یک خواهر خردسال میر مصطفی خان را در تهران به عنوان گروگان نگه داشتند ولی به علل نامعلومی هر دو طفل وفات یافتند. این اتفاق باعث کینه‌های بعدی خوانین طالش با قاجار شد.

در سال های آخر عمر مصطفی خان دربار قاجار ترتیبی اتخاذ می‌کند تا با میر مصطفی خان آشتی و او را به طرف شاه جلب نمایند. این‌چنین می‌شود و میر مصطفی خان در سال ۱۸۱۴ دربازکن را وداع گفت.  پس از مرگ میر مصطفی خان الحسینی پسرش میر حسن خان طالش قدرت را به دست گرفت. او دو همسر داشت یکی از آن‌ها در آستارا و دیگری در نمین سکونت داشتند. 

در زمان سلطنت فتحعلی شاه جنگ‌های ایران و روسیه آغاز شد و سردار فتحعلی شاه، عباس میرزا به این منطقه آمد و قرارداد صلح گلستان و ترکمن چای بین ایران و روسیه برقرار شد. مناطقی از ایران از جمله قسمتی از طالش آستارا و لنکران جدا شد. میرحسن خان به قرارداد ترکمن چای معترض و با دولت تزار روس دائم در جنگ و گریز بود. در نبردهای مختلف با روس‌ها توانست قلاع را مهم را به تصرف خود درآورد بعدها مورد تعقیب دولتین ایران و روس قرارگرفته و در زندان قاجار در تهران در سال ۱۲۴۵ هجری قمری درگذشت. 

عباس میرزا در اردبیل دختر خود فرخنده خانم را به عقد نوه دختری صادق خان شقاقی فرزند هجده ساله میر حسن خان به نام میر کاظم خان در آورد و از این تاریخ دارالحکومه محال آستارا، ویلکیج، گرمی و اجارود، نمین تعیین گردید. پس از میر کاظم خان، فرزندش میر احمدخان (سیف الملک) الحسینی حاکم این منطقه در عهد ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین شاه تعیین گردید.
 میراسد خان فرزند او و میرسلمان نیز فرزند میراسد خان در عهد مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه و میر صادق خان فرزند میرسلیمان خان (سردار ناصر) در زمان محمدعلی شاه و احمدشاه حاکمیت نمین را عهده‌دار شدند. بعد از جدایی شهرهای لنکران و قسمتی از آستارا و طالش و استقرار خان‌های این منطقه در نمین حدود سه هزار نفر پناهنده از لنکران به ویلکیج وارد شده و ساکن گردیدند و بقیهٔ طالش به گیلان پیوست.
 

بعد از عهدنامه ترکمن چای در فاصله سال های ۱۸۲۶ – ۱۸۰۴ م به دنبال لغو خانخانی در روسیه (شیروان، باکو، قوبا، قره‌باغ و طالش) بسیاری از خان‌ها با یاری شاه به امید برپایی مجدد حاکمیت خود به ایران فرار کردند و بدین طریق ویلکیج از خان نشین طالش جدا گردید.
  
 به هر حال جمعیت نمین در این دوره بسیار زیاد می‌شود. اوژن اوبن فرانسوی در سال 1907 که از نمین دیدن کرده می‌نویسد «این شهر 15 هزار خانه دارد.»  (البته شاید منظور او ۱۵۰۰۰ نفر جمعیت باشد ۹ خانه زیرا آثاری از 15 هزار خانه و وسعت نمین در زمان حال دیده نمی‌شود.)

 منابع:
(1)- خانی بیگ از اعقاب میرمحمدرضا خواهر میرمصطفی خان را به زنی داشت.
(1)- خداوردي،م، ص 11 الی 29،هدايت،ر،1339،تاريخ روضه الصفا،تهران، كتابفروشي مركزي ص. 216 و 219
(2)- خداوردي.م، ص 5 و ص6. هدايت.ر، ص 263 و 414
(1) اوبن،ا، 1362، ایران امروز، مترجم علی اصغر سعیدی، زوار، صفحه 144
 
به قلم : لاله عرفانی نمین

اتحاد جماهیر شوروی چگونه پایان یافت    

فروپاشی اتحاد شوروی موجب از بین رفتن نظام دوقطبی جهانی شد که طی چند ده سال قبلی سرنوشت سیاسی کشورها و جهان بر اساس آن تعیین شده بود. این وضع به بازیگران در صحنه جهانی اجازه داد بیشتر بر نقش فرهنگ در تعیین جنبه‌های مختلف سیاست خارجی خود در سطح دولت-‌ملت متکی شوند. از سوی دیگر، فروپاشی اتحاد شوروی این وضع را تثبیت کرد که ضمن شناسایی نقش فرهنگ‌ساز سیاستمداران، نباید از این واقعیت غافل ماند که نادیده گرفتن نفوذ ویژگی‌های مذهبی، باورها و سنت‌های ملت‌ها بر روند شکل‌دهی فرهنگ باعث عواقب ناگوار خواهد شد.

پایگاه اطلاع رسانی وخبری جماران - مهین صمدی :فروپاشی شوروی با ایراد ضربه‌ای هولناک همه دست‌آوردها را نابود کرد. در پی این حادثه، خصومت میان ملت‌ها رواج یافت و جدایی‌طلبی و مرکزگریزی به درگیری‌های مسلحانه منجر گردید به نحوی که دامنه این تنش‌ها به اروپای شرقی و شبه جزیره بالکان نیز کشیده شد.
پایان دسامبر سال 1991 و با ایجاد کشورهای هم‌سود بود که عمر اتحاد جماهیر شوروی رسما پایان یافت. فروپاشی شوروی هنوز یکی از پدیده‌های اصلی مورد مطالعه در روابط بین الملل است. شاید به جرات بتوان گفت همچنان که وقوع انقلاب اکتبر و حوادثی که در پی آن بروز یافت، دنیا را شگفت زده کرد و بسیاری از پژوهشگران را در دنیا به قلم زدن و تحقیق در این زمینه برانگیخت، به همان اندازه یا بیشتر فروپاشی شوروی نیز در میان مردم دنیا به ویژه سیاستمداران و محققان علوم سیاسی و اجتماعی هیجان ایجاد کرد. شوروی کشوری کثیرالمله بود. اقوام و ملل ساکن در این سرزمین با داشتن زبان ملی، آداب و سنن ملی و مذاهب و فرقه‌های متنوع در کنار هم می‌زیستند. فرهنگ مشترک آنها بر مبنای فرهنگ‌های ملی و تاثیرپذیری متقابل این فرهنگ‌ها شکل می‌گرفت و جایی برای تبعیضات ملی و تنازع قومی باقی نمی‌‌ماند. همه اقوام و ملت‌ها، صرفنظر از منسوبیت ملی، مذهبی و نژادی در صلح و صفا زندگی می‌کردند و برابری و برادری هسته اصلی مناسبات میان ملت‌ها را تشکیل می‌داد.
فروپاشی شوروی با ایراد ضربه‌ای هولناک همه دست‌آوردها را نابود کرد. در پی این حادثه، خصومت میان ملت‌ها رواج یافت و جدایی‌طلبی و مرکزگریزی به درگیری‌های مسلحانه منجر گردید به نحوی که دامنه این تنش‌ها به اروپای شرقی و شبه جزیره بالکان نیز کشیده شد. در منطقه وسیع اروپایی و آسیایی، دولتهای کوچک و بزرگی تشکیل شد و خشونت، جنگ و باج‌گیری در این مناطق، بویژه قفقاز و آسیای مرکزی فاجعه افغانستان را در اذهان زنده نمود. فروپاشی شوروی، فرهنگ ملی کشورهای نو استقلال را زیر ضربات فرهنگ منحط غربی قرار داد و فساد اخلاقی در این کشورها به نحو قابل ملاحظه‌ای گسترش یافت. فحشا و اعتیاد رواج پیدا کرد و قشر وسیعی از جوانان را به فساد اخلاقی آلوده شدند. قمارخانه‌ها و کلوپ‌های شبانه جای فرهنگسراها، کتابخانه‌ها و سینماها را گرفتند و علم و هنر جذابیت خود را از دست داد. کوتاه سخن آنکه، فرهنگ مردمی و انسانی در مقابل فرهنگ خودخواهی و برتری‌جویی تاب نیاورد و فرصت‌طلبان ثروت‌های باد آورده، قـدرت سیاسی و اقتصـادی را قبضه و اراده حیـوانی خود را به همـگان تحمیل نمـودند. در بعدی دیگر، فروپاشی شوروی جهان را لرزاند و توازن قوا در جهان تغییر یافت. ثبات بین‌المللی با چالش مواجه شد و نهضت‌های رهایی‌بخش ملی از پشتیبانی نیرومند محروم گردیدند. سرمایه فراملی با بهره گیری از آشفتگی بازار، اقتصاد کشورهای نواستقلال (در عمل دست نشانده) در قلمرو شوروی سابق را نابود کرد و بازار این کشورهای را به انحصار خود درآورد. سیاست نواستعماری در جهان سوم با قاطعیتی هرچه تمام‌تر پیگیری شد و بالاخره فروپاشی شوروی خواب رفتگان را بیدار نمود. فریب‌خوردگان را به خود آورد و نشان داد که انسان آمادگی دارد در محیط عدل و مساوات زندگی کرده و با کار و کوشش خود نانی به کف آورده و به غفلت نخورد.
دسامبر سال 1991 باریس یلتسین به کاخ کرملین رفت و به گورباچف (رهبر شوروی) گفت که اتحاد جماهیر شوروی منحل شده و او دیگر سمتی ندارد. اندکی بعد گورباچف در نطق کوتاه رادیو- تلویزیونی گفت که با انحلال شوروی به این صورت نمی تواند موافق باشد، ولی چون در برابر عمل انجام شده قرار گرفته چاره جز قبول ندارد. به این ترتیب، یک امپراتوری بزرگ با دندان اتمی، ده‌ها هزار تانک، صدها زیردریایی و پیشرفت‌های فضایی همانند برف بر بام ذوب شد و از میان رفت، بدون این که رفراندومی برگزار و نظر مردم اتحادیه استعلام شده باشد. این جمهوری‌‌ها، قرن‌ها با هم امپراتوری روسیه را تشکیل می‌دادند. دومای روسیه انحلال شوروی را به ترتیب صورت گرفته، غیرقانونی اعلام کرد، هیچ مصوبة قانونی در این زمینه به تصویب نرساند. انحلال اتحاد شوروی 69 ساله، مرکب از پانزده کشور باورکردنی نبود. یلتسین، شوشکویچ و کرافچوک سران جمهوری های روسیه، اکراین و بلاروس، هفت دسامبر در یک محفل خصوصی در استراحتگاه «بلوژفسکایا» واقع در بلاروس تصمیم به انحلال شوروی گرفته بودند. مورخان عقب‌نشینی های گورباچف (سهوی و یا تعمدی) در دهه 1980 را عامل عمده انحلال شوروی می‌دانند. به اعتقاد آنها، شوروی پس از فوت لنین نتوانست از طریق مدارس و رسانه‌های زیر کنترل دولت، سوسیالیسم را در مغز و قلب نسل‌های تازه جای دهد.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا اتحاد شوروی و یا بطور خلاصه شوروی، کشوری سوسیالیستی متشکل از روسیه و چندین جمهوری متحد که بخش بزرگی از شرق اروپا و شمال آسیا را در برمی‌گرفت بود که به این ترتیب پهناورترین کشور جهان شناخته می‌شد. اتحاد جماهیر شوروی حاصل انقلاب 1917 روسیه بود و روسیه بخش بزرگ‌تر آن را تشکیل می‌داد. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 و طی دوره‌ای که به جنگ سرد موسوم است، شوروی و آمریکا خود را ابرقدرت‌های جهانی معرفی و بر تمام مسایل جهانی از جمله سیاست‌های اقتصادی، روابط بین‌الملل، تحرکات نظامی، روابط فرهنگی، پیشرفت دانش به خصوص در فن‌آوری فضایی را زیر کنترل گرفتند.
در این کشور تمام قدرت سیاسی و اداری در دست تنها حزب قانونی (حزب کمونیست اتحاد شوروی) بود. در اگوست 1914 روسیه وارد جنگ جهانی اول ‌شد. نخست، فقط بلشویک‌ها مخالف جنگ بودند، اما شکست‌های روسیه حامیان سلطنت تزار را به حداقل ‌رساند. در سال 1917 پس از دو انقلاب فوریه و اکتبر در روسیه، حزب بلشویک به رهبری لنین قدرت را در این کشور به دست گرفت. روسیه بلشویکی با حمله طرفداران نظام گذشته و نیروهای خارجی به ویژه بریتانیا روبرو شد. این دوره به دوران جنگ داخلی روسیه معروف است و طی آن ارتش نوین شوروی با نام ارتش سرخ به کوشش تروتسکی و تحت رهبری او شکل گرفت. در سال 1922 و پس از سرکوب مخالفان و دشمنان حزب بلشویک که نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر داده بود، تأسیس کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را اعلام کرد. این کشور از اتحاد روسیه و مناطق متعلق به روسیه تزاری تشکیل شده بود. در جریان جنگ داخلی و بعد از آن حزب کمونیست که تنها حزب مجاز در شوروی بود، سیاست اقتصادی سخت‌گیرانه‌ای را تعقیب می‌کرد که به کمونیسم جنگی معروف شد.
با پایان گرفتن جنگ داخلی و استقرار حاکمیت حزب بر سراسر کشور، سیاست اقتصادی جدیدی به نام برنامه نوین اقتصادی معروف به «ان.پ.» در پیش گرفته شد. اختلاف رهبران شوروی در نحوه پیشبرد سیاست‌های اقتصادی بالا گرفت. در سال 1924 و پس از مرگ لنین، کشمکش بر سر جانشینی او شدیدتر شد و بالاخره استالین توانست مخالفان خود به ویژه تروتسکی را سرکوب کند و بر جای لنین بنشیند. او در چند مرحله دست به تصفیه حزب از مخالفان خود زد. تصفیه‌های بزرگ، نامی است که بر این اقدامات استالین گذاشته‌اند. در عرصه زراعت با ایجاد مزارع اشتراکی یا "کالخوز "ها چهره زراعتی روسیه دگرگون شد. سیاست‌های دهقانی حزب کمونیست اتحاد شوروی با مخالفت مالکان خرده‌ پا (کولاک‌ها) روبرو شد و دولت بی‌رحمانه آنان را سرکوب کرد. در عین حال استالین سیاست صنعتی کردن شوروی را پیگیری کرد و در دوران زمامداری او شوروی به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد.
در سال 1939 در آستانه شروع جنگ جهانی دوم، شوروی پیمان عدم تجاوز با آلمان نازی منعقد کرد ولی در سال 1941 با حمله گسترده آلمان، شوروی نیز وارد جنگ شد. در این جنگ که بطور رسمی "جنگ بزرگ میهنی " نامیده می‌شد، دولت و حزب و مردم شوروی با مقاومت در برابر ارتش آلمان و فداکاری‌ها و قربانی دادن‌های بسیار توانستند جریان جنگ را برگردانند و به خصوص پس از نبرد استالینگراد، نیروهای شوروی در موضع حمله قرار گرفتند. شکست آلمان در سال 1945 که بار اصلی آن بر دوش شوروی بود، این کشور را به یکی از ابرقدرت‌ها تبدیل کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد کشمکش و تقابل دو ابرقدرت یعنی آمریکا و شوروی سیاست تمام جهان را طی چهار دهه تحت تأثیر خود داشت. همچنین این تقابل را، تقابل میان سرمایه‌داری و سوسیالیزم نیز دانسته‌اند. شوروی در سال 1949 توانست دارای قدرت اتمی‌ شود و به انحصار آمریکا در این زمینه پایان داد. در سال 1953 بعد از مرگ استالین، جانشینان او به رهبری دسته‌جمعی پرداختند ولی نهایتا "نیکیتا خروشچف " توانست قدرت را به دست آورد. در سال 1956 خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی کشتارهای استالین را موضوع قرار داده و در جهت تخریب چهره استالین برآمد. در دوران زمامداری خروشچف بسیاری از سخت‌گیری‌های دوره استالین تعدیل شد.
بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی آزاد شدند و به بسیاری که در دوره استالین به عنوان جاسوس و مخالف اعدام شده بودند، اعاده حیثیت شد. همچنین در این دوران قانون تجارت آزاد تا حدی پذیرفته شد که آثار جبران‌ناپذیری را بر بدنه? نظام سوسیالیستی که پشتیبان اقتصاد هدایت شده بود، وارد آورد. این بعدها به سلسله حوادث و رخدادهایی تا فروپاشی شوروی انجامید. در سال 1957 شوروی با فرستادن ماهواره "اسپوتنیک1 " به مدار زمین، عصر فضا را آغاز کرد. شوروی برای اولین بار " یوری گاگارین " را به فضا فرستاد و پس از چندی با سفینه? بی سرنشین خاک کره? ماه را به زمین آورد. در اوایل دهه 1960 رهبران حزب، خروشچف را برکنار کردند و پس از دوره‌ای رهبری دسته‌جمعی، لئونید برژنف قدرت را به دست گرفت. در دوره او اصلاحات سیاسی و اجتماعی که در دوره خروشچف آغاز شده بود، به کندی گرایید و تسلط حزب و دولت بر تمام عرصه‌های سیاسی و اجتماعی تقویت شد.
در دهه 1980 آثار فروپاشی شوروی ظاهر شد و بالاخره در سال 1991 این کشور رسماً منحل شده و به چند کشور دیگر تجزیه شد. کشورهای تشکیل‌دهنده شوروی پیشین با حفظ استقلال خود در اتحاد کشورهای مشترک المنافع (یا کشورهای مستقل همسود) عضو شدند. تنها پس از چند سال از این هنگام بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالت‌ها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است. پس از فروپاشی پانزده کشور جدید تاسیس شدند و فدراسیون روسیه وارث حقوقی شوروی شد، این کشورهای جدید در اروپای شرقی عبارتند از: بلاروس، اوکراین، مولداوی، در حاشیه دریای بالتیک: استونی، لتونی، لیتوانی، در قفقاز گرجستان، آذربایجان ارمنستان، در آسیای مرکزی ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان. چندین مناقشه ارضی حل نشده نیز وجود دارند: جمهوری های برسمیت شناخته نشده ( پریدنستروییه در مولداوی )،( قره باغ در آذربایجان ) و همچنین( اوستیای جنوبی و آبخازیا در گرجستان )که تابستان 2008 از سوی روسیه و نیکاراگوئه برسمیت شناخته شدند و همین سبب قطع روابط دیپلماتیک بین فدراسیون روسیه و گرجستان شد. ازمنابع روسی وریانووستی.
روز هشتم دسامبر سال 1991 رهبران جمهوری‌های روسیه،اوکراین و بلاروس در شهر مینسک گرد هم امدند تا با اعلام استقلال سرزمین‌هایشان رسما پایان دوران حیات اتحاد جماهیر شوروی را اعلام کنند. انها همچنین تشکیل اتحادیه کشورهای مستقل مشترک‌المنافع(CIS) را نیز بین خود اعلام کردند. اندکی پس از آن هشت جمهوری دیگر تازه‌استقلال یافته از شوروی سابق نیز به این اتحادیه پیوستند ولی دگرگونی‌های سریع سیاسی در برخی از این کشورها سبب شد تا CIS نقشی بسیار کمرنگ‌تر از آنچه پیش‌بینی‌می‌شد‌ در تحولات سیاسی منطقه‌ای و بین‌المللی بازی کند. مطابق نظرسنجی انجام شده توسط موسسه تحقیقاتی اوراسیا اکنون بیش از 68 درصد مردم فدراسیون روسیه، 59 درصد مردم اوکراین و 52 درصد مردم بلاروس می‌گویند که ترجیح می‌دهند اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی نمی‌شد. البته مطابق همین پژوهش 68درصد مردم روسیه، 71درصد مردم اوکراین و 76درصد مردم بلاروس معتقدند که شانسی برای تشکیل آن کشور وجود ندارد. یکی دیگر از نتایج جالب نظرسنجی این است که بیشتر مردم روسیه تشکیل یک کنفدراسیون با اوکراین، بلاروس و یا قزاقستان را بسیار بیشتر از پیوستن به اتحادیه اروپا ترجیح می دهند.
طوس طهماسبی دریک تحلیل علمی درنشریه فرهنگ توسعه تحت عنوان اصلاحات گورباچف وسقوط نظام کمونیستی شوروی مینویسد.... پس از مرگ برژنف برای اکثریت زمامداران شوروی محرزشده بود که این کشور برای حفظ موقعیت خود نیاز به یک رشته تغییرات و بازبینی ها دارد اما البته در این موضوع که این تغییرات چه کیفیت و وسعتی داشته باشد توافقی وجودنداشت. مرگ سریع یوری آندروپف سیاست‌های اصلاحی وی را که عبارت بود از مبارزه وسیع با فساد در سطح زمامداران و مدیران، انعطاف پذیرترکردن اقتصادشوروی و تزریق انگزه‌های رقابتی و بازاریابی به آن در کنار حفظ کامل اقتدارسیاسی حکومت و حفظ مصونیت ایدئولوژی حاکم ناتمام گذاشت. مرگ چرنیکو که برنامه ای برای بهبود اوضاع نداشت میدان را برای گورباچف که در میان رهبران شوروی از همه جوان تربود و بطور ویژه ای دارای قدرات بیان و جذابیت شخصی بود، بازکرد.
برای تبیین نتایج عملکرد گورباچف باید مختصات مدل اصلاحی او را روشن سازیم. او در آغاززمامداریش برنامه‌های خودرا در دو قالب شفافیت و فضای باز سیاسی(گلاسنوست) و نوسازی اقتصادی (پروسترویکا) اعلام کرد. در ابتدای کار گورباچف بکیه خود را برمبارزه بافساد مالی و رخوت و بی مسئولیتی مدیران و دولتمردان قرارداد و همچنین مبارزه وسیعی را با مصرف مشروبات الکلی که مصرف آن در طول دو دهه گذشته سه برابر شده بود و به نظر می رسید که یکی از عوامل " رخوت و سستی" جامعه شوروی است، آغازکرد. الکل برای بسیاری از مردم روسیه حالت یک تسکین روحی و روانی را داشت که به وسیله آن با خستگی کار روزانه مقابله می کردند. محدودیت آن نارضایتی شدید مصرف کنندگان را بدنبال داشت، " افراد میخواره به جای اینکه پای بدست آوردن یک شیشه مشروب صف بکشند، آن را به قیمت گران از قاچاقچی ها می خریدند.
او در آغاز زمامداری خود دیدارهای فراوان و ساده ای از کارخانجات، کلخوزها و شهرهای مختلف انجام می‌داد و مورد استقبال پرشور مردم قرارمی گرفت. گورباچف گمان می کرد که می تواند با به وجودآوردن انقلابی در کنش های گفتاری رهبران شوروی و بکاربستن برخی مقررات جدید، شور و نشاطی را به جامعه شوروی تزریق کند که نتواند در کوتاه مدت ناکارآمدی های سیستم اقتصادی و اداری را تاحد زیادی کاهش دهد.
او در سال 1985 گفته بود:" مسائل و مشکلات دهه‌های هفتاد و هشتاد نشان دهنده بحران سوسیالیسم بعنوان سیستم سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه نتیجه کاستن از سختگیری در بکاربندی اصول سوسیالیسم است." اما کسب هرنوع موفقیت در کوتاه مدت و تلقی گورباچف درباره این نکته که تکنوکرات‌ها (آپاراتچیکی ها) حزب و دولت در راه سیاست‌های وی کارشکنی می کنند و همچنین شکست سیاست الکل و فاجعه انفجار اتمی چرنوبیل در اوگراین او را به این نتیجه رساند که باید از این حدود فراتررفته و مدل و ساختار سیاست‌های اصلاحی خود را در قالب رادیکال تری ترسیم نماید. گورباچف تصمیم گرفت ایجاد فضای بازسیاسی را اساس کارخود قرارداده و از آن بعنوان اهرم اصلی برای حل مشکلات اداری و اقتصادی شوروی استفاده کند.
گورباچف گمان می کرد دلیل شکست تدبیرهای اولیه وی فاصله ایجادشده میان مردم و حکومت، بی اعتمادی مردم به حکومت و کارشکنی بدنه حزب و دولت درراه برنامه‌های او است. و برای غلبه براین موانع تصمیم گرفت مردم را به صداقت حکومت مطمئن سازد و آن ها را در بحث های مهم مربوط به سیاست و اقتصاد دخالت دهد. همچنین تا اندازه قابل توجهی اجازه طرح دیدگاهها و نظرات مخالفت داده شود و حکومت خود با صداقت مظالم و اشتباهات گذشته را فاش کند. گورباچف گمان می کرد در این صورت اکثریت مردم با حکومت احساس یگانگی می کنند و جنبش و امیدی در آن ها ایجاد می شود که تعهد کاری را افزایش خواهدداد و در کنار برخی سیاست‌های نظارتی جدید در بسیاری از موارد مردم خود با احساس مسئولیت و اختیار دخالت درکارها با فساد و پنهانکاری معظلات مبارزه خواهندکرد.
در پی اجرای این ایده مطبوعات آزادی زیادی پیداکردند تا به بحث های مخاطره آمیز دامن بزنند. برنامه‌های تلویزیونی تغییر ماهیت داد و اطلاعات مربوط به نقاط ضعف دستگاه حکومت و بحث هایی پیرامون این که چه سیاست‌هایی باید اتخاذ شود، به طور زنده از تلویزیون پخش می شد. بعضی از فیلم ها توقیف شده به نمایش درآمدند و جنایات استالین از پرونده‌ها بیرون آمده و به موضوع مباحثه عمومی تبدیل شد. سیاست گورباچف وادارکردن مردم به بحث کردن بود." به نام گلاسنوست عملا هرموضوعی که روزی در اتحاد شوروی از جمله محرمانه شمرده می شد، اکنون به صورت بحث های گسترده ای مطرح می شد." و بالاخره در مهمترین اقدام گورباچف دست به تغییرساختار سیاست و مشروعیت سیاسی در نظام حکومتی شوروی زد. در بهار سال 1989 قانون اساسی شوروی تغییر یافت و مقررشد که پارلمان جدیدی به نام " کنگره ملی نمایندگان خلق" تشکیل شود که دو سوم اعضای آن کاملا انتخابی باشند. انتخابات پارلمان جدید در همان سال انجام شد که بعدازانتخابات مجلس موسسان سال ،1917 اولین انتخابات آزاد در تاریخ روسیه به شمار می رفت. در طول انتخابات در تابستان 1989 التهاب سیاسی جدیدی را دامن زد به ویژه که جلسات پارلمان جدید به طور زنده از تلویزیون پخش می شد و تماشگران شاهد دیدنی های بی سابقه ای بودند که انتقادات پرحرارت از کا.گ.ب از جمله آن ها بود. این سیاست‌ها به همراه حرکت آشتی جویانه گورباجف در صحنه بین المللی که برای اولین بار صدورانقلاب را محکوم کرد و مفهوم ارزش های مشترک تمام بشریت را بر مبارزه طبقابی برتری بخشید، موجب محبوبیت بسیار شدید گورباچف درمیان دولت‌ها، رسانه‌های جمعی و افکارعمومی غرب گردید. گورباچف بعنوان ابرمردی که بزرگترین گام ها را برای صلح و دمکراسی در چند قرن اخیر برداشته بود معرفی شد.
اکثرنشریات و رسانه‌های معتبر غرب او را مردسال و مرد دهه نامیدند. گورباچف از نظر شهرت و محبوبیت به جایی رسیده بود که اکثر سیاستمداران طراز اول غرب به وی حسادت می کردند. کمتر کسی می تواند انکار کند که این جو در کنش های سیاسی گورباچف مؤثربود و او را عمیقا تحت تاثییر قرارداده بود. یکی از اولویت‌های مهم گورباچف از دست ندادن محبوبیت در غرب بود.
اما در داخل کشور می توان گفت که اوضاع برعکس بود. سیاست‌های گورباچف از جانب مخالفین بعنوان نشانه ضعف و دعوت برای حمله به حکومت تلفی شد. سد بزرگی را که گورباچف گشوده بود به جای جلب مردم به حمایت از وی سوالها و چالشهای جدی را در مورد مشروعیت حکومت و بعلاوه جایگاه خود گورباچف بعنوان کسی که تمام عمرش را در همان دستگاهی که امروز بسیاری از قواعد و ارزش ها و اعضایش را مورد حمله قرارمی‌داد، گذرانده بود و علاوه برآن ادعا داشت که در خط لنین حرکت می کند. اصلاحات گورباچف از لحاظ نظری برای اثبات این که نسخه جدیدی از مارکسیسم لنینیسم برای شرایط جدید است در وضع ضعیفی قرارداشت. هم محافظه کاران و هم اپوزیسیون همین موضوع را دلیل این می‌دانستند که باید گورباچف اصلاحات را متوقف کند یا به شدت تسریع گرداند. روشنفکران شوروی که ابتدا از گورباچف استقبال کردند به زودی توقعات بیشتری پیداکرده و گورباچف را مورد انتقادقراردادند. اکثریت مردم که مطالبات اصلی آن ها مربوط به مسائل رفاهی بود مشاهده می کردند که در دوران گورباچف اوضاع اقتصاد و معیشت نه تنها بهبود نیافته، بلکه بدترهم شده است.
چرا که گورباچف اهتمام ویژه ای را مصروف بخش اقتثادی نکرده بود و برنامه خاصی برای بهبود آن ارائه نداده بود. اوتنها به چند تدبیر کوچک اکتفا کرده بود. از جمله بازگرداندن بخشی از زمین های مزارع اشتراکی به کشتکاران مزدی و تشکیل تعدادی تعاونی کسب و کار خانوادگی و کاهش شدید میزان یارانه دولت به واحدهای تولیدی. برنامه‌های اقتصادی گورباچف که گاه هم با یکدیگر متناقض بودند در کوتاه مدت تنها منجر به وخامت اوضاع اقتصادی و تشکیل شبکه‌های دلالی مخرب شدند. یافتن دلیل این وخامت دشوار نبود. سیاست‌های اقتصادی برای به نتیجه رسیدن نیازمند زمانهای نسبتا طولانی هستند و در طرح ریزی آن ها باید جوانب گوناگونی در نظرگرفته شود و همچنین مهمتراز همه به ثبات سیاسی و اجتماعی و اقتدار حکومتی نیازدارند و گورباچف هیچ یک از این زمینه‌ها را فراهم نکرده بود. در نتیجه کمبود کالاهای اساسی به شکل خطرناکی بروزکرد و مردم اکثرا با قفسه‌های خالی فروشگاه‌ها روبرو می شدند. این وضعیت سبب شد که حمایت مردمی گورباچف به شدت تضعیف شود و او برای بهبود اوضاع به کمک های اقتصادی کشورهای غربی متوسل شد و اهرم فشار بسیار نیرومندی را برای نابودی شوروی در اختیار آنان قرارداد. کشورهای غربی اعطای کمک های خود را منوط به انجام اصلاحات بیشترکردند و تنها مقدارکمی کمک اقتصادی ارائه دادند. آن ها با این کار گورباچف را به دنبال خود کشاندند.
از سوی دیگر گورباچف سیاست‌های خود را به کشورهای اروپای شرقی تحمیل کرد که بسیاری از آن ها(لهستان، چکسلواکی، و مجارستان) اوضاعی متزلزل تر از شوروی داشتند و برخلاف شوروی در آن نقاط یک اکثریت مخالف حکومت وجوداشت. اصلاحات گورباچفی که گاه با اعمال فشارشدید برای برکناری رهبران محافظه کار همراه بود موجب سرنگونی بعضی از حکومت‌های کمونیستی در اروپای شرقی شد و این موضوع منجر به آشفته شدن بیشتر اوضاع داخلی شوروی و تحریک شدید مخالفان شد. همچنین سیاست گورباچف در مورد به بحث گذاشتن موضوعات حساس و بیرون کشیدن پرونده‌های گذشته و دعوت همه برای افشاگری در مورد گذشته و ابراز نظرات مخالف که مسلما تضعیف اقتدارحکومت را درپی داشت، منجر به زنده شدن گرایش های قومی به مرکزگریزی شد که دهها سال بود خبری از آن نبود. به زودی شورش های تجزیه طلبانه در لیتوانی و آذربایجان و اوکراین درگرفت و به التهاب بیشتر فضای سیاسی در مسکو کمک کرد." آنچه که بیش از یکصد گروه قومی اتحادجماهیرشوروی را درکنار هم نگهداشته بود ایدئولوژی جهان وطنی کمونیسم و اقتدار آن بود".به مجرد اینکه این ایدئولوژی زیر سوال رفت، مسئله ملیت دوباره زنده شد. بعلاوه تجربه تاریخی نشان دده است که در هرکشوری که اقتدار دولت مرکزی تضعیف شود و التهاب و حرج و مرج سیاسی بوجودآید، نهضت‌های تجزیه طلبانه شروع به فعالیت می کنند.
گورباچف روز به روز بیشتر در گرداب سیاسی که تاحد زیادی خودش بوجودآورده بود گرفتار می شد. از یکسو گروهی از محافظه کاران در حزب بصورت مخالفان جدی او درآمده و او رامسبب تضعیف شوروی می‌دانستند. از اعضای این گروه باید به ایگور لیگاچف عضو دفترسیاسی، ولادیمیر کریوچکف رئیس کا.گ.ب و ژنرال دیمتیری بازاف وزیر دفاع اشاره کرد. از سوی دیگر یک گروه تجدیدنظرطلب افراطی هم از درون و بیرون حزب بوجودآمده بود که بوریس یلتسین و ادوارد شواردنادزه وزیرخارجه جز آن ها بودند. این ها مرتب گورباچف را به محافظه کاری، تزلزل و ریاکاری در ادعاهایش متهم می کردند. می توان گفت که دیگر کسی اطراف گورباچف باقی نمانده بود و او روزبه روز بین فشار این دو گروه مخالف بیشتر تضعیف می شد. هنگامی که در سال 1990 گورباچف تصمیم گرفت با گرایش های تجزیه طلبانه مبارزه کند مورد حمله شدید گروه انحلال طلبان یلتسین و شرکا قرارگرفت و ادوارد شواردنادزه که در گذشته از نزدیک‌ترین یاران گورباچف بود برای نشان دادن اعتراض خود از سمت وزارت امورخارجه استعفا داد.
اما این گردش محافظه کارانه گورباچف به هیچ عنوان رضایت و اعتماد گروه محافظه کاران را جلب نکرد.در این میان اقدام مخاطره آمیز گورباچف در تشکیل پارلمان انتخابی برایش بسیارگران تمام شد و موجب دوشقه شدن دستگاه قدرت شد. بوریس یلتسین بعنی همان کسی که گورباچف در 1987 او را به اتهام تندروی و قدرت طلبی از دفتر سیاسی حزب اخراج کرده بود ، از طریق همان مکانیسم انتخاباتی بعنوان نفر اول مسکو انتخاب شد و از آنجا که تعیین روسای جمهوری ها از جمله وظایف پارلمان بود، یلتسین بعنوان رئیس جمهور جمهوری روسیه انتخاب شد که قدرت انتخاباتی او در مقابل قدرت انتصابی گورباچف امتیاز بزرگی به او می بخشید.
یلتسین که هیچ علاقه و تعهدی به کمونیسم نداشت می‌دانست که بهترین راه برای به قدرت رسیدن او انحلال اتحاد جماهیر شوروی است. چرا که در این صورت صندلی قدرت گورباچف می شکست و یلتسین بعنوان رئیس جمهور روسیه بر کرملین حاکم می شد. بنابراین وی و گروهش با تمام توان برای تجزیه اتحادشوروی تلاش کردند. در اینجا ما قصد بازگویی تاریخ را نداریم و همگان از ماجرای کودتای محافظه کاران و چگونگی شکست آن که منجر به انحلال اتحادجماهیرشوروی شد آگاهند. در اینجا قصد ما ارائه تحلیلی جامعه شناختی در تایید این فرضیه است که این سیاست‌های اصلاحی گورباچف بود که بیش از هرعامل دیگری موجب سرنگومی نظام کمونیستی و تجزیه اتحادجماهیرشوروی شد. اصلی ترین اشکال اصلاحات گورباچف عدم تدوین یک مدل کامل برای اصلاحات و عدم توجه به میزان ظرفیت یک سیستم سیاسی و اجتماعی برای تغییربود. یک سیستم سیاسی و اجتماعی مانند هر سیستم دیگری ظرفیت نامحدودی برای انقباض و انبساط ندارد و چهارچوب مفهومی سیستم یک مرز و حریم دارد که هرچند قابل انعطاف است اما از آن مرز به بعد دیگر سیستم وجوئ ندارد و تغییر درجهت نابودی سیستم است.
باید این حد و مرز را شناخت و این شناخت به وسیله تعیین اصلی ترین مولفه‌های تشکیل دهنده هویت معنایی سیستم ممکن می شود. اما گورباچف هیچ کاری در این زمینه انجام نداد. همچنین تدوین یک مدل کامل برای یک برنامه اصلاحی سیاسی اجتماعی به این معنا است که انواع مختلف نتایجی که ممکن است سیاست‌هایی که سیستم را تشکیل می دهند مورد بررسی قرارگیرند ومطمئن ترین سیاست‌ها انتخاب شوند و سپس مدل اصلاحی وارد مرحله بعدی شود نه انکه صرفا یک سنخ نتایج احتمالی خوش بینانه مطلق فرض شوند( دقیق کاری که گورباچف انجام داد). طبعا دراین چارچوب میزان تنش و التهابی که سیستم می تواند تحمل کند معین است و بیش از آن نباید هیجان و تنش در سیستم ایجادکرد و بعلاوه اجزایی از سیستم را که مشکل ویژه ای ندارند به هیچ عنوان نباید مرتعش کرد چرا که نتیجه صددرصد منفی و واگرایانه خواهدبود. اشکال اساسی دیگر اصلاحات گورباچف عدم توجه به الزامات حتمی اصلاحات اقتصادی بود. تعجیل گورباچف در رسیدن به اهدافش با اصول سیاست‌های اقتصادی که درمیان مدت و دراز مدت به نتیجه می رسند در تضادبود. همچنین گورباچف از یادبرد که شرط اساسی به نتیجه رسیدن اصلاحات اقتصادی فضای آرام و حفظ اقتدارسیاسی است. گورباچف به جای صبر و حوصله در جراحی مفاسد دستگاه اقتصادی و ایجادانگیزه‌های مادی و رقابتی جدید برای مردم، به دنبال ایجادانگیزه‌های ذهنی، ایده آلی و روشنفکرانه برای توده مردم بود به این صورت که فرض شده بود هنگامی که مردم می بینند دولت چقدر صادقانه به اشتباهات و جنایات و مفاسد خودش اعتراف می کند و آنان را دعوت به مشارکت می کند تحت تاثیر قرارگرفته و خود را به آغوش آن می اندازند و با تعهد کارخواهندکرد و این دولت را به تمام آلترناتیوهای ممکن ترجیح خواهندداد. حال اینکه محتم ترین نتیجه زیرسوال رفتن مشروعیت حکومتی است که برخی از اصول مسلم خود را زیر سوال برده است.
اشتباه دیگر گورباچف گشودن مرزهای ارتباطی رسانه ای شوروی به روی غرب بود. هنگامی که شبکه‌های تلویزیونی و روزنامه‌ها به طور مستقیم و غیرمستقیم سبک و استانداردهای زندگی غربی را تبلیع می کردند، گورباچف گمان می کرد که نتیجه آن اعتماد مردم به صداقت حکومت و افزایش انگیزه تلاش در آن ها خواهدبود. اما آنچه عملا اتفاق افتاد افزایش توقعات اقتصادی مردم در حالی که مظام اقتصادی از پاسخ دادن به آن ها ناتوان بود، سرخوردگی آنان و عوض شدن مراجع مقایسه آن ها برای سنجش میزان مطلوبیت مادی زندگی شان بود. درگذشته مردم شوروی زندگی خود را با زندگی نسل گذشته کشور خود مقایسه می کردند و پیشرفت‌های قابل توجهی را مشاهده می کردند. اما اکنون اوضاع فرق می کرد.
فرایند الغا و ایجاد نیازهای جدید در یک سیسم اجتماعی و اقتصادی هنگامی که منشا این نیازها بیرون از سیستم است و سیستم قادر به پاسخگویی به این نیازها نیست، عاملی مهم در ایجاد بحران درسیستم است. این بحث را می توان در چارچوب کامل تر و مفصل تری مطرح کرد که نگارنده قصددارد در آینده نزدیک به انجام آن اقدام کند و این فرضیه خود را قانع کننده تر سازد که اگر سیاست حتی سطحی گوباچف صورت نمی گرفت و سیاست‌های دیگری درپیش گرفته می شد( مثلا سیاست‌های آندره پوف که توضیح مفصل تر آن در اثر بعدی داده خواهدشد) اتحادشوروی به هرحال با یک افول قدرت اقتصادی و سیاسی بعنوان یک ابرقدرت روبرو می شد و احتمالا از مقام ابرقدرت دوم دنیا نزول می کرد که این دوره نیازمند یک فرایند مدیریت بحران و رکود بود. اما به هیچ روی آن انفجار سیاسی که منجر به سقوط نظام کمونیستی و تجزیه اتحاد شوروی شد رخ نمی‌داد.
پایان دسامبر 1991 با ایجاد کشورهای مشترک‌المنافع رسماً عمر اتحاد جماهیر شوروی پایان یافت. فروپاشی شوروی در سال‌های واپسین قرن بیستم بی‌تردید یکی از مهم‌ترین و در عین حال عجیب‌ترین رخدادهای سده حاضر به شمار می‌رود. مهم‌ترین پیامد این رخداد عظیم، خارج شدن جهان از سیستم دو قطبی و پایان جنگ سرد بود. با فروپاشی شوروی دورانی از بی‌نظمی در عرصه روابط بین‌الملل پدیدار شده که هنوز هم ادامه دارد. ایالات متحده آمریکا به عنوان رقیب اصلی شوروی در دوران جنگ سرد و رهبر بلوک غرب، تلاشی را در جهت کسب رهبری تحولات جهانی آغاز کرد و مدعی است که پس از فروپاشی شوروی جهان دارای سیستم تک‌قطبی خواهد بود.
با این‌حال، فروپاشی اتحاد شوروی موجب از بین رفتن نظام دوقطبی جهانی شد که طی چند ده سال قبلی سرنوشت سیاسی کشورها و جهان بر اساس آن تعیین شده بود. این وضع به بازیگران در صحنه جهانی اجازه داد بیشتر بر نقش فرهنگ در تعیین جنبه‌های مختلف سیاست خارجی خود در سطح دولت-‌ملت متکی شوند. از سوی دیگر، فروپاشی اتحاد شوروی این وضع را تثبیت کرد که ضمن شناسایی نقش فرهنگ‌ساز سیاستمداران، نباید از این واقعیت غافل ماند که نادیده گرفتن نفوذ ویژگی‌های مذهبی، باورها و سنت‌های ملت‌ها بر روند شکل‌دهی فرهنگ باعث عواقب ناگوار خواهد شد. تنها پس از چند سال از فروپاشی بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالت‌ها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است. پوتین رییس جمهوری سابق روسیه، فروپاشی شوروی سابق را بزرگترین فاجعه ژئوپولتیک در قرن گذشته که برای مردم روسیه نیز فاجعه بود نامید.

ناگفته‌هایی درباره سرنوشت ۶۵۱۳ ایرانی در اردوگاه کار اجباری شوروی

ناگفته‌هایی درباره سرنوشت ۶۵۱۳ ایرانی در اردوگاه کار اجباری شوروی

ناگفته‌هایی درباره سرنوشت ۶۵۱۳ ایرانی در اردوگاه کار اجباری شوروی

کارلاگ
شناسهٔ خبر: 3831311 - شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۸
اسناد نشان می‌دهد که در فاصله سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ تعداد ۶۵۱۳ ایرانی به «کارلاگ» یا اردوگاه سابق کار اجباری کاراگاندا دوره شوروی سابق منتقل شده‌اند. ناگفته‌ها درباره سرنوشت آنها هنوز باقیست.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: «مسعود شیخ زین‌الدین» رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آستانه قزاقستان در سفری به اردوگاه سابق کار اجباری کاراگاندا در دوران شوروی سابق، گزارشی تهیه کرده و آن را برای انتشار در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است. در زیر متن کامل این گزارش از نظر می‌گذرد:

ساعت ۷ صبح یک روز سرد پاییزی، آستانه پایتخت قزاقستان را به مقصد کاراگاندا مرکز استان کاراگاندا، شهری در فاصله ۲۳۰ کیلومتری جنوب شرقی آستانه، ترک کردم. چند روزی بود که بارش برف ادامه داشت. چرا که امسال زمستان در آستانه از نیمه مهرماه آغاز شده بود و لذا چند روز قبل از حرکت، از طریق اینترنت، وضعیت آب و هوا را بررسی کردم. برای روز چهارشنبه هوایی آفتابی پیش بینی شده بود لذا تاریخ سفر را در این روز قراردادم. در طی مسیر هوا، هم ابری و هم برخی اوقات با بارش برف همراه بود؛ تصور می‌کنم آسمان هم می‌دانست امروز روز غمباری است. به همین خاطر مجبور شدیم در طی مسیر با احتیاط کامل حرکت کنیم.

شهر تِمیرتائو

قبل از رسیدن به کاراگاندا می‌بایست به شهر تِمیرتائو در فاصله ۱۹۰ کیلومتری جنوب شرقی آستانه و ۳۰ کیلومتری کاراگاندا می‌رفتیم تا با مدیر مرکز فرهنگی آن شهر برای برنامه‌های فرهنگی مشترک ملاقات کنیم. نکته جالب توجه درباره این شهر اینکه حکومت شوروی همزمان با ذوب آهن اصفهان، ذوب آهن شهر تِمیرتائو را نیز که دارای معادن سنگ آهن است، تاسیس کرده و در حال حاضر سالانه مقادیر زیادی آهن و فولاد از کارخانه‌های ذوب آهن این شهر به ایران صادر می‌شود. در ساعت ۹.۳۰ در مرکز فرهنگی شهر تمیرتائو حضور یافتم و با مدیر مرکز ملاقات و با ظرفیت‌های آنجا برای انجام برنامه مشترک آشنا شدم. ساعت ۱۰.۳۰ به سمت کاراگاندا حرکت کردیم.

در اینجا بد نیست اشاره کنم در کشور قزاقستان چندین شهر و منطقه با کلمه «تائو» نامگذاری شده، مانند:

«تِمیر تائو» به معنی «کوه آهن» که در واقع همان معادن سنگ آهن منظور است. کلمه تِمیر همان دَمیر آذری خودمان است که «دال» آن تبدیل به «تِ» شده و «تائو» نیز در زبان قزاقی به معنی «کوه» است.
«آک تائو» یعنی «کوه سفید» (آک همان آق به زبان آذری است) شهری در غرب قزاقستان مرکز استان «مِنگیس تائو» منگیس کلمه ای مغولی است به معنی اژدها و نیز وحشت.
«کاراتائو» یعنی «کوه سیاه" (کارا همان قره به زبان آذری است) شهری در جنوب قزاقستان در مرز ازبکستان.
«کاکشی تائو» یعنی «کوه کبود» یا آبی" شهری در شمال قزاقستان در مرز روسیه.
«آلاتائو» یعنی «کوه رنگارنگ» شهری در شرق قزاقستان در مرز چین.
«اولی تائو» یعنی «کوه بزرگ» نام کوهی در مرکز قزاقستان نزدیک شهر «ژِزکازگان» که دارای معادن مس است.
«یِرمین تائو» (یرمین نام بوته ای است که در فصل بهار موجب آلرژی است) نام شهری در شمال شرقی آستانه.
"کِن تائو» یعنی «کوه پهن» نام شهری در جنوب قزاقستان نزدیک شهر ترکستان.
"خُروم تائو» یعنی «کوه کروم» (فلز کروم) شهری در شمال غربی قزاقستان نزدیک مرز روسیه.

شهر و استان کاراگاندا

این شهر مرکز بزرگترین استان در مرکز کشور قزاقستان به نام کاراگاندا است. از آنجایی که این شهر و استان از مراکز صنعتی قزاقستان به شمار می‌آید و متقابلاً شهر اراک و استان مرکزی ایران نیز از جمله مراکز صنعتی ایران محسوب می‌شود، شهر اراک و شهر کاراگاندا قرارداد خواهرخواندگی امضاء کرده و همچنین بین استان مرکزی و استان کاراگاندا تفاهمنامه همکاری منعقد شده است.

استان کاراگاندا دارای معادن بزرگ زغال سنگ و سنگ آهن است و بخش عظیمی از انرژی این کشور را تامین می‌کند. مسئولین وقت شوروی به‌دلیل وجود معادن مختلف و سختی آب و هوا خصوصا زمستان‌های سرد، تصمیم گرفتند مخالفان دولت را به این نقطه تبعید نموده تا علاوه بر مجازات محکومین، نیروی کار مجانی برای معادن خود ایجاد کنند.

این محکومین خصوصاً در جنگ دوم جهانی در بین سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ نقش موثری در پیروزی ارتش شوروی بر ارتش آلمان ایفا کردند. چرا که با کار در معادن و ارسال سنگ‌های معدنی و نیز زغال سنگ به عنوان انرژی برای کارخانه‌های ذوب آهن و در نتیجه ارسال فولاد و آهن برای کارخانه‌های اسلحه سازی، نقش بسزایی در پیروزی جنگ داشتند. علاوه بر کارگران معدن، بخشی از محکومین به عنوان کشاورز در مزارع منطقه مشغول به بیگاری بودند تا گندم ارزان قیمت در اختیار مردم شوروی و خصوصا سربازان قرار گیرد.

ساعت ۱۲.۳۰ به روستای دولینکا، مکانی که ساختمان موزه کارلاگ در آن واقع است رسیدیم و مورد استقبال مدیر موزه خانم سویتلانا کلیمِنتِونا قرار گرفته، دیدار از موزه را آغاز کردیم. دیدار از موزه دو ساعت به طول انجامید. در این دو ساعت چیزی جز تاثر و اندوه بر ما افزوده نشد. (دلیل آن را در ذیل توضیح خواهم داد).

قبل از پرداختن به موضوع کارلاگ، برای فهم بهتر قضایا می‌بایست مختصری درباره گولاگ اشاره کنیم.

گولاگ یا «اداره مرکزی اردوگاه‌ها و زندانیان» در حکومت شوروی

به‌طور کلی اولین اردوگاه زندانیان در شوروی در تابستان ۱۹۱۸ میلادی یعنی یک سال پس از انقلاب سرخ، به‌دلیل آغاز مرحله ترور بزرگ یا ترور سرخ، که منجر به دستگیری مخالفان سیستم کمونیسم شد، ایجاد شد. به گونه ای که در پایان سال ۱۹۲۱ میلادی در اتحاد جماهیر شوروی ۱۲۲ اردوگاه برای زندانیان وجود داشته است. اولین رئیس گولاگ شخصی یهودی و لهستانی الاصل با نام فلیکس درژینسکی (۱۸۷۷- ۱۹۲۶) است. پس از وی گنریخ یاگودا (۱۸۹۱- ۱۹۳۶) که یک روس یهودی بود به ریاست گولاگ رسید.

اداره اصلی یا مرکزی اردوگاه‌های زندانیان (گولاگ) – (ГУЛАГ)- از سال ۱۹۳۰ تا -۱۹۵۶ فعالیت می‌کرد. این سیستم (گولاگ) – (ГУЛАГ) ترکیبی از ۵۳ اردوگاه اداری با هزاران شاخه و نقاط از اردوگاه‌های دفتری، ۴۲۵ کلنی، و همچنین بیش از ۲۰۰۰ فرمانده ویژه در مجموع بیش از ۳۰۰۰۰  هزار مکان بازداشت در تمامی کشور داشته است.

در واقع اداره مرکزی اردوگاه‌ها و زندانیان با نام اختصاری گولاگ - (ГУЛАГ) بخشی است از (НКВД) یا (کمیساریای مردمی داخل کشور یا همان سازمان پلیس مخفی شوروی) که مجدداً در سال ۱۹۵۴ سازمان یافته و با نام «ک. گ. ب» شروع به کار کرد.   

به عبارت دیگر گولاگ که سر واژه آن به زبان روسی واژه «گولاگ» را تشکیل می‌داد، نام نهادی بود که اردوگاه‌های کار اجباری در نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل سرزمین‌های سردسیر و یخبندان سیبری، استپ‌های قزاقستان و بیابان‌های ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره می‌کرد. محکومین سیاسی در اردوگاه‌های کار اجباری به سر می‌بردند، در زمان استالین سه چهارم افسران و تمام پیشکسوتان کمونیست و یاران لنین بجز خود استالین محاکمه و بجرم خیانت اعدام شدند یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند. در ضمن تمام افراد خانواده محکومین بجرم خیانت زندانی می‌شدند، حتی کودکان و سالخوردگان نیز از این حکم مستثنی نبودند. بسیاری از زندانیان از سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند. نقاط قرمز رنگ در نقشه پائین اردوگاه‌های مهم گولاگ را در زمان شوروی نشان می‌دهد که تعداد آن مطابق گفته راهنمای موزه به ۴۷۸ اردوگاه می رسیده است.

کارلاگ یا «اردوگاه کار اصلاحی (اجباری) کاراگاندا»

کارلاگ «Карлаг» در حال حاضر نام موزه‌ای است در روستای دولینکا «Dolinka» در فاصله ۵۰ کیلومتری غرب کاراگاندا. اما در سال ۱۹۳۰ منطقه‌ای به وسعت کشور فرانسه توسط دولت مرکزی شوروی برای نگهداری تبعیدشدگان و زندانیان مخالف دولت کمونیست شوروی در غرب و جنوب غربی کاراگاندا با نام «اردوگاه کار اصلاحی کاراگاندا» (карагандинский исправительный трудовой лагерь) راه‌اندازی شد که تا سال ۱۹۵۹ زیر نظر مسکو اداره می‌شد. ابتدای اولین و آخرین کلمه در زبان روسی که به رنگ قرمز مشخص شده، کلمه کارلاگ را تشکیل می‌دهد. ساختمان فعلی موزه در واقع ساختمان اداری اردوگاه کارلاگ بوده و از آن ساختمان، تمامی ۱۹۲ اردوگاه منطقه اداره می‌شده است. ابتدای اولین و آخرین کلمه در زبان روسی که به رنگ قرمز مشخص شده، کلمه کارلاگ را تشکیل می‌دهد. ساختمان فعلی موزه در واقع ساختمان اداری اردوگاه کارلاگ بوده و از آن ساختمان، تمامی ۱۹۲ اردوگاه منطقه اداره می‌شده است.

کارلاگ با ۱۹۲ اردوگاه یکی از بزرگترین مناطق اردوگاهی کار اصلاحی (اجباری) زندانیان یا همان گولاگ در شوروی محسوب می‌شده است. به‌دلیل اهمیت اردوگاه‌ها، مقامات محلی کاراگاندا هیچ نظارتی بر کارلاگ نداشتند بلکه کارلاگ مستقیماً از مسکو توسط گولاگ مدیریت می‌شد. اهداف اصلی از تاسیس کارلاگ ساخت سریع و ارزان نیروگاه‌های صنعتی به دست زندانیان بوده است مانند: معادن زغال سنگ کاراگاندا، کارخانه ذوب مس در ژزکازگان و بالخاش.

 تعداد کشته شدگان این اردوگاه که قادر به مقاومت در برابر شرایط زندگی نبودند، هنوز معلوم نیست.   مساحت کل منطقه کارلاگ تقریباً برابر مساحت کشور فرانسه است. قلمرو آن از شمال تا جنوب بیش از ۳۵۰ کیلومتر، از مشرق تا مغرب نیز بیش از ۲۵۰ کیلومتر بوده است. آمار رسمی اعدام شدگان در کارلاگ بیش از ۵ هزار نفر است، اما برای کسانی که از بیماری‌های مختلف از دنیا رفتند، آمار رسمی وجود ندارد. گولاگ تمام مدارک مربوط به فوت شدگان را از بین می‌برده است.

این اردوگاه‌ها برای مردان، زنان و کودکان به صورت مجزا بوده و هیچ کسی حق ورود به اردوگاه دیگر را نداشته است. مطابق قانون، هر فردی که مخالف دولت شوروی قلمداد می‌شد، خانواده او اعم از زن، کودک، برادر، خواهر، پدر و یا مادر دستگیر و در این اردوگاه‌ها به کار گمارده می‌شدند. لازم به‌ذکر است، از نظر گولاگ بچه‌های ۱۲ سال به بالا در حکم انسان بالغ تلقی می‌شدند و در صورت لزوم حکم اعدام برای آنها صادر می‌شده است.

اطراف ساختمان اداری کارلاگ در حال حاضر ساختمان‌های دو طبقه ای وجود دارد که زمانی منزل مسکونی رؤسا و معاونین آن و نیز ساختمانی مربوط به K.G.B. بوده است. در سال ۲۰۱۴ هنگام تعمیر یکی از ساختمان‌های اطراف، متوجه راهرویی در زیرِ زمین شدند. پس از بررسی مشخص شد ساختمان اداری کارلاگ به صورت زیرزمینی به اداره K.G.B محل متصل بوده و در صورت نیاز به انتقال زندانیان به K.G.B بدون ورود به محوطه باز، به آنجا منتقل می‌شده‌اند.   

از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۹ تعداد یک میلیون نفر از کل شوروی در این منطقه تبعید شده و به کار گماشته شده‌اند. پس از روی کارآمدن خروشچف در سال ۱۹۵۴ و انجام اصلاحات در شوروی و دستگیری همکاران جنایتکار استالین، در سال ۱۹۵۹ اداره کارلاگ به مسئولین محلی سپرده شد. قابل ذکر اینکه از تعداد یک میلیون نفر فوق، ۱۰۳ هزار نفر قزاق بوده‌اند. همچنین در بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۹ تعداد ۵ میلیون مهاجر آلمانی، لهستانی، کره ای و ... را به این منطقه منتقل کردند.

در خصوص اینکه کره‌ای‌ها به چه جرمی به این اردوگاه منتقل شدند، راهنمای موزه اظهار کرد: در جنگ بین روسیه و ژاپن در سال ۱۹۲۱ از آنجایی‌که کره‌ای‌ها شباهت زیادی از حیث چهره، به ژاپنی‌ها داشتند تعداد ۱۰۲ هزار نفر کره‌ای به دلیل شباهت به ژاپنی‌ها و صرفاً از ترس اینکه مبادا این‌ها ژاپنی بوده و برای ژاپنی‌ها جاسوسی کنند، از مرزهای شرقی روسیه که با کره هم مرز است، دستگیر و به داخل روسیه منتقل شده‌اند و بعدها - حتی بعد از اینکه مقامات به اشتباه خود پی‌بردند - به هیچ وجه نسبت به آزادی آنها اقدام نکردند.

در این اردوگاه ۶۵۱۳ نفر ایرانی و ملیت‌های دیگری مانند روس‌ها، قزاق‌ها لهستانی‌ها، آلمانی‌ها، کره‌ای‌ها، آذربایجانی‌ها، چچنی‌ها، اوکراینی‌ها، لیتوانیایی‌ها، بلاروسی‌ها، ترکیه‌ای‌ها، تاتارهای کریمه، کالمیک‌ها، کردها و... حضور داشته‌اند.

آمار برخی ملت‌های مختلف که در این منطقه زندانی بوده‌اند، در تصویر فوق آمده است. عدد ۶۰۰۰ مربوط به تعداد ایرانیان و عدد ۴۴۱۷۱۳ مربوط به زندانیان آلمانی است.

ایرانیان در کارلاگ

نکته حائز اهمیت در این بین، وجود اسنادی است دال بر اینکه در ۱۷ جولای ۱۹۳۷ میلادی ۵۱۳ نفر ایرانی و در ۸ اکتبر ۱۹۳۸ میلادی نیز تعداد ۶۰۰۰ نفر ایرانی به این اردوگاه منتقل شده‌اند. آنچه که در اسناد موجود است، تمامی ایرانیان زندانی در این اردوگاه از مرزهای ایران با کشورهای آذربایجان، ارمنستان و ترکمنستان به این اردوگاه منتقل شده‌اند.

در خصوص ایرانی‌ها، راهنمای موزه گفت: در میان زندانیان ایرانی افرادی هم از تالش‌های ایرانی وجود داشته‌اند ولی به عنوان تالش ثبت نشده‌اند. یعنی چون مدارک ایرانی همراه نداشته‌اند، جزء افراد ترک و یا کُرد ثبت شده‌اند. لذا تعداد ایرانیان در این اردوگاه مطابق گفته راهنمای موزه قطعاً بیش از ۶۵۱۳ نفر ثبت شده است.

متاسفانه هیچ مدرک و سندی در خصوص علت محکومیت ایرانیان در این اردوگاه وجود ندارد و صرفاً تعداد آنها و روز ورودشان مطابق اسناد موجود است. لکن طبق گفته بازماندگان آنها که در جنوب قزاقستان زندگی می‌کنند، علل دستگیری و انتقال آنها به کارلاگ متفاوت است. مثلاً برخی از مرزنشینان در شوروی فامیل‌های ایرانی داشتند و دولت شوروی به بهانه اینکه اینها برای ایران جاسوسی می‌کنند، آنها را دستگیر کردند.

یا مثلاً گفته می‌شود تعداد ارامنه در سازمان (НКВД) یا (کمیساریای مردمی داخل کشور یا همان پلیس مخفی شوروی) زیاد بوده و آنها در ضدیت با آذری‌ها بودند لذا برای آنها پاپوش درست کرده و آنها را مخالف استالین معرفی می‌کردند و زمینه دستگیری و تبعید آنها را فراهم می‌کردند. موارد دیگر کولاک‌ها یا همان افراد ثروتمند بودند که حکومت کمونیست شوروی اقدام به بازداشت و مصادره اموال آنها و تبعید به قزاقستان می‌کرد، یا کسانی که تابعیت ایرانی داشتند و پشت مرز گیر کرده بودند، آنها نیز بازداشت و به اردوگاه‌ها انتقال می‌یافتند.

لذا دلایل بازداشت و انتقال محکومین متفاوت بوده است. اما به‌طور کلی سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ را باید موج اول انتقال ایرانیان به قزاقستان برشمرد. همانطور که در بالا ذکر شد آنها به اردوگاه کارلاگ در قزاقستان منتقل شدند.

اما موج دیگری از ایرانیان حدود ۲۵۰۰۰ نفر در سال ۱۹۴۶ میلادی و در جریان واقعه حزب دموکرات آذربایجان به سرکردگی پیشه‌وری وارد خاک شوروی شدند که پس از دو روز، همگی قصد بازگشت به ایران را داشتند. لکن مقامات شوروی از این کار ممانعت کرده و پس از ۶ ماه آنها را به جرم ورود غیرقانونی به شوروی محکوم و به اردوگاه‌های کار اجباری در شمال روسیه در منطقه آرخانگِلسک در کنار دریای بالتیک منتقل و پس از یکسال به جنوب قزاقستان حرکت دادند. پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳ و روی کارآمدن خروشچف، دادگاه عالی شوروی در ۲۵ ژانویه سال ۱۹۵۶، آنها را تبرئه کرد.

لازم به یادآوری است، هم اکنون فرزندان و نوادگان موج اول ایرانیان (۱۹۳۷ و ۱۹۳۸) اکثراً در شهرهای مِرکِه و چُو واقع در استان قزاقستان جنوبی و فرزندان و نوادگان موج دوم ایرانیان (۱۹۴۶) اکثراً در شهر چیمکنت مرکز استان قزاقستان جنوبی و در نزدیکی مرز ازبکستان زندگی می‌کنند.

بنای یادبود قربانیان

در ۳۰ کیلومتری جنوب کاراگاندا محلی به نام سپاسک وجود دارد که ۲۳ بنای یادبود برای قربانیان در آن ساخته شده لکن متاسفانه هنوز برای ایرانیان قربانی در این اردوگاه هیچ بنایی ساخته نشده است. امید است در آینده نزدیک و با همکاری نهادهای مربوطه به یاد آنها بنایی ساخته و یادشان گرامی داشته شود.

بنای یادبود قربانیان ایتالیایی

بنای یادبود قربانیان گرجی

قحطی در قزاقستان

از آنجایی که در این نوشتار از ایرانیان قزاقستان و علت حضورشان نام بردیم، مناسب دیدم به قزاق‌هایی که در ایران زندگی می‌کنند نیز اشاره ای کنم؛ طبق اسناد موجود در موزه کارلاگ که بخشی از آن به قحطی قزاقستان اختصاص داشت، جمعیت قزاقستان در سال ۱۹۲۹ طبق سرشماری صورت گرفته ۶ میلیون نفر بوده که در سال ۱۹۳۴ به ۲ میلیون نفر کاهش پیدا کرده است. این به این معنی است که ظرف ۵ سال در اثر قحطی تعداد ۴ میلیون نفر از بین رفته‌اند.

ابتداء در فاصله ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ یک و نیم میلیون نفر در اثر قحطی و جنگ‌های داخلی جان خود را از دست دادند. اما قحطی بزرگ بین سال‌های ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳ رخ داد که تعداد دو و نیم میلیون انسان جان خود را از دست دادند. از این تعداد ۴۰۰ هزار نفر غیر قزاق بودند. گفته می‌شود علت اصلی این قطحی، مصادره گندم و غذا توسط مقامات شوروی و به‌دستور استالین بوده که موجب قحطی در اوکراین، قزاقستان و قفقاز شمالی شده است. دهقانانی را که مخالف مصادره گندم بودند، به عنوان محکوم به اردوگاه‌های کار اجباری منتقل می‌کردند.

در نتیجه این قحطی یک میلیون و ۳۰۰ هزار قزاق به کشورهای همجوار از جمله ایران، چین، افغانستان و روسیه کوچ کردند. در حال حاضر قزاق‌های ایران در شهرهای گرگان، بندر ترکمن و گنبد کاووس و در محله‌هایی با نام قزاق محله زندگی می‌کنند.                      

آمار جمعیت تبعید شدگان به قزاقستان برگرفته شده از یک سند روسی موجود در موزه کارلاگ

اولین‌های رادیوی ملی ایران

اولین‌های رادیوی ملی ایران 

عمارت کلاه‌‌فرنگی اولین مرکز فرستنده رادیو در کشور

بیشتر تهرانی‌ها وقتی حدود 80 سال پیش برای اولین بار جعبه بزرگ ساخته شده با چوب و آلیاژهای فلزی را دیدند که نوای موسیقی پخش‌ می‌کرد و خبرهایی از سراسر دنیا می‌داد، برایشان باورنکردنی و هیجان‌انگیز بود.

 

80 سال زمان دوری نیست؛ حتما هنوز هم خیلی از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها هستند که برای نوه‌هایشان از آن روزهای ورود رادیو به ایران خاطره‌ها گفته‌اند. از شب‌هایی که چند تا همسایه در یک خانه‌ که صاحبش رادیو داشت جمع می‌شدند، تا دیروقت دور کرسی می‌نشستند و با اشتیاق به قصه‌های رادیو گوش می‌کردند. این داستان‌ها گاهی "قصه شب" بود، زمانی هم ماجراهایی مثل آخرین خبرهای جنگ جهانی، کودتای 28 مرداد، عزل شاه، تاجگذاری ولیعهد و هزار جور واقعه ریز و درشت دیگر.

 

 

 

 

 

خبرها از ستون روزنامه‌ها روی موج‌های رادیو رفته بود و مردم خبرهایی را که تا قبل از آن زیر تیغ سانسور می‌ماند و بیرون نمی‌رفت، به جای اینکه مثل همیشه با پچ‌پچ‌ها بشنوند، دور هم و با صدای بلند از این جعبه چوبی اسرارآمیز می‌شنیدند؛ از رادیو برلن، رادیو مسکو، رادیو بی‌بی‌سی و... این جعبه اسرارآمیز مردم را در کنج خانه‌شان در جریان تحولات روز دنیا قرار می‌داد.

 

تا قبل از اینکه رادیو به خانه‌ها بیاید نوای موسیقی تنها از گرامافون‌های برقی و صفحه‌های یک دور و دو دور و بعدها 33 دور شنیده می‌شد و قصه‌ها فقط از زبان پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و تماشاخانه‌های لاله زار و نمایش‌های سنتی روحوضی گفته می‌شد. حالا اما رادیو که بیشتر تهرانی‌ها به آن دستگاه حبس صوت می‌گفتند، قصه برای گفتن زیاد داشت.

 

نیمه‌های سال 1303 بود که اولین بار پای رادیو به ایران باز شد. 20 سال بعد از تاسیس و راه‌اندازی رادیو در غرب. قبل از آن روس‌ها تاسیسات اولیه‌ای را برای راه اندازی بیسیم به تهران آورده بودند اما کار نیمه تمام مانده بود. با روی کارآمدن رضاشاه وزارت جنگ عهده‌دار راه‌اندازی تاسیسات بیسیم در تهران شد. سال 1303 کار ساختمان بیسیم قصر که به آن عمارت کلاه فرنگی می‌گفتند به پایان رسید. جایی که آن زمان خارج از محدوده تهران قدیم بود و البته امروز در مرکز شهر قرار گرفته است.

 

حتما خیلی‌ها ساختمان کلاه فرنگی‌ را در خیابان شریعتی، پایین‌تر از سیدخندان دیده‌اند؛ بنایی که هم‌اکنون در اختیار وزارت ارتباطات است و البته تاسیسات اولیه بیسیم هنوز در آن حفظ و با انواع رادیوهای قدیمی و تاسیسات حجیم که در مقایسه با رادیوهای امروزی غول پیکر است و البته اسناد مربوط به تاسیس رادیو در ایران تبدیل به موزه‌ بیسیم و رادیو شده است.

 

 

عمارت کلاه‌فرنگی، اولین مرکز فرستنده رادیو در کشور

 

 

آن زمان باغ موزه قصر، یکی از کاخ‌های قاجاریه در کمرکش جاده قدیم شمیران بود و قرار شده بود که تاسیسات فرستنده تهران در فضای 20 هکتاری پشت این کاخ که در زمان پهلوی تبدیل به زندان شد، نصب شود. محدوده‌ای که وزارت ارتباطات امروز در آن قرار گرفته است.

 

با اینکه راه‌اندازی بیسیم در نهایت مقدمه‌ای برای تاسیس رادیو شد اما در ابتدا برای وزارت جنگ، رادیو یک دستگاه بیسیم و با هدف مخابره پیام بود و بیشتر به آن نگاهی نظامی‌داشت. رضاخان شش فرستنده کوچک‌تر با قدرت چهار کیلووات و موج متوسط برای تبریز، مشهد، کرمان، شیراز، کرمانشاه و خرمشهر هم از روسیه خرید. بیسیم تهران در سال 1305 با مخابره اولین پیام از روسیه آغاز به کار کرد. ایران در ششم اردیبهشت 1305 ضمن افتتاح بیسیم، تلگرافی عمومی مبنی بر همکاری با همه کشورهای جهان پخش کرد. تا سال 1311 موسسات بیسیم توسعه پیدا کردند.

 

قرار بود تاسیسات بیسیم در ایران با همکاری روس‌ها تکمیل شوند اما وقتی مهندسان روسی کار تاسیس بیسیم را نیمه تمام گذاشتند، رضاخان که نسبت به انگلیس‌ها هم بی‌اعتماد شده بود و علاقه زیادی به آلمان‌ها داشت تصمیم گرفت اتمام آن را به مهندسان آلمانی بسپارد. شرکت تلفنکن آلمانی اجرای طرح را برعهده گرفت و بعد از دو سال کار در اردیبهشت 1318 اولین ایستگاه رادیویی در تهران آماده و سرانجام در 4 اردیبهشت 1319 در ساعت 4 بعدازظهر با حضور محمدرضا شاه، ولیعهد وقت، احمد متین دفتری نخست وزیر و اعضای کابینه افتتاح شد و ولیعهد متن پیام شاه را قرائت کرد. عیسی صدیق یکی از نویسندگان معاصر و سومین رئیس دانشگاه تهران هم به عنوان اولین رئیس تشکیلات رادیو که آن زمان یک اتاق بیشتر نداشت منصوب شد.

 

بعد از آن دستگاه‌های کوچکتر دیگری برای میدان توپخانه و میدان خراسان امروزی نیز خریداری و نصب شد و اداره رادیو سروسامانی گرفت.

 

 

اولین دستگاه فرستنده رادیویی در ایران

 

 

نخستین دکل موج بلند در کنار این ساختمان به ارتفاع 120 متر و با قدرت 20 کیلووات نصب شد که هنوز هم پایه آن دیده می‌شود.

 

طوسی حائری، اولین گوینده زن رادیو بود. او فرزند آیت‌الله مازندرانی و نوه شیخ عبدالله حائری مازندرانی بود. حائری زمانی که رضاخان افسری معمولی بود پیش‌بینی کرده بود «رضا خان شصت تیر» پادشاه می‌شود. رضا شاه این پیشگویی را هرگز از یاد نبرد و همواره آنها را محترم می‌داشت. طوسی حائری هم از تحصیلکردگان فرانسه بود که به عنوان اولین گوینده رادیو منصوب شد.

 

ملک‌الشعرای بهار یکی از اساتیدی بود که از داوطلبان گویندگی تست معلومات عمومی، فن بیان و شعر می‌گرفت.

 

رادیو آن زمان وسیله‌ای عمومی نبود و استفاده از آن نیازمند مصوبه‌ای از سوی دولت بود. بنابراین هیات وزیران 2 مهر 1313 استفاده از رادیو را تصویب، و مقراراتی وضع کرد که طبق آن برای نصب آنتن و استفاده از رادیو مجوز وزارت پست و تلگراف و تلفن لازم بود. بعد از آن رادیو نقشی مهم در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بازی کرد.

 

در آن دوره طبق مقرارت ایران ورود دستگاه‌های مخابراتی و استفاده از آنها تنها در حیطه مسئولیت وزارت پست و تلگراف و تلفن بود. در استعلامی که سال 1308 یکی از تجار راجع به تاسیس دستگاه رادیو در ایران از دایره تجارت داخلی وزارت فلاحت و تجارت و فواید عامه انجام داده آمده است: ورود دستگاه تلگراف و تلفن بیسیم گیرنده و یا مخابره کننده مطالب و آلات و اسباب آن جز برای اداره تلگراف بیسیم دولت وقت به طور کلی ممنوع است، لکن وارد کردن و استفاده از دستگاه‌های «رادیو کنیر» که فقط برای شنیدن نغمات به کار می‌رود و همچنین تاسیس سینمای ناطق در ایران با رعایت مقررات مربوط مانعی ندارد.

 

 

 

 

 

آن سال‌ها روابط ایران و آلمان به دلیل نزدیکی رضاخان و هیتلر در اوج بود. بازار هم پر شده بود از رادیوهای آلمانی. جنگ جهانی دوم و تحولات آن هم آنقدر برای مردم جاذبه داشت که بخواهند جزئیات اخبار آن را از رادیو بشنوند. رادیو برلن هم شبکه فارسی زبانی بود که برای ایران پخش می‌شد. بهرام شاهرخ، مجری معروف رادیو برلن را اغلب ایرانی‌ها می‌شناختند. صدایی که مردم ایران را آریایی و «نژاد برتر» می‌خواند و برخلاف انگلیسی‌ها سخن از حق توحش نمی‌گفت و مانند روس‌ها قصد اشغال ایران را نداشت.

 

تاج الملوک آیرملو، همسر رضا پهلوی در خاطرات خود در این باره آورده است: «من یادم هست مردم تهران آنقدر به هیتلر علاقه داشتند که در میدان توپخانه جمع می‌شدند تا از رادیو به سخنرانی‌های هیتلر گوش کنند. در آن موقع اکثر مردم رادیو نداشتند، ایستگاه رادیو در خیابان بیسیم پهلوی (سید خندان) تاسیس شده و روزی یک ساعت برنامه رادیویی زنده پخش می‌کرد. از بیسیم پهلوی به میدان توپخانه یک خط کابل کشیده بودند و در میدان توپخانه چند بلندگو گذاشته بودند تا مردم اخبار رادیو را بشنوند. مردم هر وقت خبر پیروزی قوای هیتلر را می‌شنیدند از ته دل برای آلمانی‌ها هورا می‌کشیدند.»

 

 

نشسته از راست: ادیب خوانساری، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، احمد عبادی
ایستاده از راست: حسن همدانیان، حسن کسایی، علی تجویدی، جهانگیر شنجرفی، رضا ورزنده

 

 

البته موسیقی ایرانی هم یکی از اصلی‌ترین برنامه‌های رادیو تهران بود. مردم شب‌ها در میدان توپخانه جمع می‌شدند و به کنسرت‌ها و آثار روح انگیز، علی تجویدی، همایون خرم، حبیب‌الله بدیعی، جلیل شهناز، حسن کسایی، بنان ، تاج اصفهانی و ... گوش می‌دادند.

 

محمد حجازی‌ ملقب‌ به‌ مطیع‌الدوله نویسنده‌ و داستان‌نویس، عبدالرحمن‌ فرامرزی‌، نویسنده‌ و مدیر روزنامه‌ کیهان، حسینقلی‌ مستعان‌، داستان‌نویس‌، ابوالقاسم‌ پاینده‌ نویسنده، ابوالقاسم‌ اعتصام‌زاده‌ و مشفق‌ همدانی‌ مترجمان اولیه رادیو بودند.

 

شورای‌ عالی‌ انتشارات‌ خط مشی رادیو را تنظیم می کرد و محمد قزوینی‌، محمدعلی فروغی‌ (ذکاءالملک‌)، قائم‌ غنی‌، علی‌اکبر سیاسی‌ رئیس‌ دانشگاه‌ تهران‌، رضا زاده‌ شفق‌، محمود افشار و علینقی‌ وزیری از اعضای آن بودند.

 

با آغاز کار رادیو، خبرگزاری پارس‌ مسئول بخش خبر آن شده بود، که‌ در ابتدای کار، اخبار روزنامه‌ها را قیچی‌ می‌کرد و به‌ دست‌ گویندگان‌ رادیو می‌داد.

 

 

از راست به چپ:
علی تجویدی، حبیب‌الله بدیعی، همایون خرم، مجید نجاهی، محمد میر نقیبی

 

 

اخبار خارجی‌ از طریق‌ یک دستگاه‌ خودکار خبرگیری (تله‌ تایپ‌) که‌ نقش‌ خبرنگار را بازی‌ می‌کرد، دریافت‌ و بعد توسط مترجمان‌ ترجمه‌ و برای‌ تنظیم‌ خبر رادیویی ‌تحویل‌ سردبیر اخبار می‌شد.

 

پیام استعفای رضاخان از آخرین موضوعات مهمی بود که در رادیو تهران خوانده شد، چراکه پس از آن با اشغال ایران و شیوع قحطی و خروج رضاشاه اداره رادیو برای مدتی تعطیل شد و دوباره کارش را از سال 1322 شمسی شروع کرد.

 

عمارت کلاه فرنگی حدود 9 کیلومتر با شهر فاصله داشت و به همین دلیل، رفت و آمد کارکنان با تنها خودروی استیشن سواری دولتی آن روزگار انجام می‌شد. این موضوع باعث شد سال 1339 در جریان جشن تولد 20 سالگی رادیو آن اداره به میدان ارگ، در مرکز شهر منتقل شود و استودیوهای ضبط موسیقی و برنامه‌های اجتماعی و طنز و سرگرمی هم به آن اضافه شود.

 

اولین رادیوهایی که به خانه تهرانی‌ها آمدند رادیوهای بزرگ لامپی با مارک‌های وستینگهاوس و زیمنس بودند. وقتی روشن می‌شدند مدتی زمان می‌برد تا لامپ‌ها داغ شده و رادیو شروع به کار کند. این رادیوها از لحاظ جثه و بزرگی چیزی شبیه تلویزیون‌های 21 اینچ امروزی بودند و از رادیو ترانزیستوری خبری نبود.

 

 

رادیو لامپی همراه با آمپلی فایر استریو

 

 

پای رادیو ترانزیستوری در اواسط دهه 40 به ایران باز شد که کوچک‌تر و ارزان‌تر از رادیوی لامپی بود.

 

شرکت سونی ژاپن هم برای اولین‌بار در سال 1965 میلادی به صورت انبوه تولید رادیوی ترانزیستوری را شروع کرد که با یک باتری کوچک کار می‌کرد و به اندازه کف دست بود و در جیب جا می‌شد. در آن سالها خیلی ها به سراغ این رادیو رفتند و اکثر در خانه‌ها پیدا می‌شد.

 

بعد از آن به مرور استادانی چون سعید نفیسی و ذبیح‌الله صفا به رادیو تهران آمدند. این رادیو روزانه دو نوبت برنامه داشت. بخش اول از ساعت 11:30 صبح تا 14 و بخش دوم هم از ساعت 5:45 دقیقه تا 12:30 شب پخش می‌شد؛ این برنامه‌ها زبان‌های فارسی، عربی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی پخش می‌شد.

 

رادیو در آغاز کار تحت نظارت نخست‌وزیری بود و بعد از آن به وزارت اطلاعات و جهانگردی با عنوان اداره انتشار و رادیو واگذار شد که تحت نظارت این وزارتخانه بود. این وضعیت تا اواخر دهه 40 و تاسیس سازمان تلویزیون ملی ایران ادامه داشت که با ظهور تلویزیون در آن ادغام شد.

 

بودجه رادیو که در اوایل تاسیس هشتاد هزار تومان بود، توسط سازمان پرورش افکار تامین می‌شد.

 

 

باتری شارژر

 

 

با شروع به کار جدی رادیو، خیلی از چهره‌های تحصیلکرده ایرانی به آن وارد شدند و اولین‌های رادیو را شکل دادند. از جمله محسن فرزانه که اولین خبرنگار رادیو بود و کتاب‌هایی را از فرانسه به فارسی ترجمه کرده بود. او مبتکر خبرنگاری به سبک فرنگی در ایران بود و تجربه مصاحبه با سران متفقین را در کارنامه خود داشت. او از 1319 تا 1324 با رادیو تهران همکاری می‌کرد.

 

تا سال 1324 در تهران تنها 7 مغازه وجود داشت که رادیو می‌فروخت. رادیوهای آن زمان بسیار گران بودند و معمولاً از آلمان یا انگلستان وارد می‌شدند. هر کس که رادیو می‌خرید به شهربانی مراجعه می‌کرد و یک عکس و جواز از آنها می‌گرفت و بعد فروشنده رادیو به منزل آنها می‌رفت و رادیو را نصب می‌کرد. آن زمان همه نمی‌توانستند رادیو بخرند؛ مثلا در تهران از هر هزار خانه، تنها یکی رادیو می‌خرید.

 رادیوهای برقی و چوبی بزرگ آلمانی حدود 2000 تومان و 1500 تومان و برخی از آنها 1000 تومان قیمت داشتند که در آن زمان مبلغ بسیار زیادی محسوب می‌شد.

در برخی خانه‌ها که برق نداشتند از رادیوی باطری‌دار استفاده می‌شد. باطری‌های این رادیوها بزرگ بود و در خارج از جعبه رادیو قرار می‌گرفت و هر وقت خالی می‌شد قابل شارژ بود. رادیوهای باطری‌دار معمولاً هلندی بودند که پس از یک یا دو هفته باطری آنها خالی می‌شد و شارژ مجدد آنها مکافات بود.

 

در سال‌های بعد رادیوهایی وارد شد که با باطری خشک کار می‌کرد. این رادیوها را با باطری آن وارد می‌کردند که مشهورترین آن «آندریا» نام داشت.

 

 

ضبط خبرنگاری ناگرا

  این رادیوها که امروز ساکت و بی‌صدا گوشه موزه‌ها جا خوش کرده‌اند زمانی بر بالای تاقچه‌ خانه‌ها جا داشتند و دهها نفر را دور خود جمع می‌کردند. باغ موزه قصر یکی از بندهایی که پیش از انقلاب، زندانیان را در آن حبس می‌کردند را به موزه رادیو تبدیل کرده است و انواع رادیوها و تجهیزات ضبط و پخش و تصاویری از هنرمندان بزرگ رادیو را به نمایش گذاشته است. موزه‌ای که به نام «بند رادیو» نامگذاری شده است.

 

البته این رادیوها تجهیزات قدیمی صدا و سیما هستند که از گذشته‌ها در انبارهای این سازمان مانده و امروز قدیمی و البته قیمتی شده‌اند و قرار شده تعدادی از این تجهیزات را در موزه قصر به معرض دید عموم بگذارد.

 

تجهیزات قدیمی عمارت کلاه فرنگی و استودیو آن با اینکه بازدید عمومی ندارد، برای علاقه‌مندان تاریخ رادیو بسیار دیدنی‌ است. رادیوها و استودیویی که 75 سال از سنشان گذشته است و قدمتی پیدا کرده‌اند.

 

ایسنا - حمیده صفامنش

 

 

فرستنده چهار کیلوواتی موج بلند روسی

 

 

نامه اداره کل انتشارات و رادیو

 

 

رادیو لامپی

 

 

ضبط خبرنگاری اوهر

  

دستگاه صفحه‌شور

 

 

ایستاده: غلامحسین بنان - نشسته: نواب صفا

 

 

ادیب خوانساری، اولین خواننده مرد رادیوی ملی ایران

سرگذشت آمنه بهرامي نوا  

سرگذشت آمنه بهرامي نوا  

  صادره از تهران - متولد 7/7/1356- فوق ديپلم الكترونيك- دانشكده واحد اسلام شهر-

آمنه بعد از فارغ التحصيل شدن در رشته الكترونيك مشغول به كار مي شود، شايان ذكر است كه قبل از تحصيل هم مشغول به كار بوده است و همواره به خانواده كمك مي كرد. در سال 1383 از طريق تماس تلفني يكي از همكلاسي هايش متوجه شد كه يكي از بچه هاي سابق دانشگاه به او ابراز علاقه كرده و از وي خواستگاري كرده كه بعد از پرس و جو متوجه مي شود كه آن شخص 4 سال از خودش كوچكتر مي باشد و هيچ وجه مشتركي با هم ندارند و جواب رد مي دهد از همان موقع مزاحمت هاي تلفني شروع مي شود و حتي مادر آن شخص تلفني با آمنه صحبت مي كند كه او مجددا مي گويد نه و فرد ايده آل من با توجه به سن و اخلاقيات پسر ايشان نمي باشد، منتهي مدت ها اين فرد تلفني با التماس و تهديد مي خواست به خواسته اش برسد كه حتي يكبار تهديد كرده بود كه بلايي سر او مي آورد اگر جواب نه بگويد، كه البته آمنه سعي مي كرد توجه نكند و شايد با كم محلي دست از سرش بردارد كه بالاخره متأسفانه در 12 آبان 1383 مصادف با شب نوزدهم ماه مبارك رمضان حادثه بسيار تلخي رخ داد در حالي كه آمنه عازم رفتن به خانه از محل كار مي شد در پارك روبروي بيمارستان رسالت واقع در زير پل سيد خندان به يكباره مورد حمله قرار گرفت و در يك لحظه آن پسر را ديد كه ظرفي در دست دارد و محلول محتوي آن ظرف را سريع به روي صورت او ريخت و پا به فرار گذاشته كه آمنه بعد از چند ثانيه دچار سوزش زياد و درد وحشتناكي مي شود كه با داد و فرياد، مردم به سوي آمنه و او را به بيمارستان رسالت رسانده صورت او را مي شويند ولي موفق به بازكردن چشم هايش نمي شوند و او را به بيمارستان مطهري منتقل مي كنند و بعد از ساعتي به بيمارستان لبافي نژاد. متأسفانه آسيب رسيده به چشم ها و صورت به قدري زياد است كه تاب و توان را از او گرفته و قادر به ديدن تصاوير به صورت واضح نبود و چندين بار چشم هايش را مورد عمل جراحي قرار مي دهند ولي موفقيتي حاصل نمي شود، پوست او هم كه بدتر. حدود 2 روز بعد آن پسر سنگدل دستگير مي شود ولي چه فايده؟ آمنه چند ماهي در بيمارستان بستري مي شود پزشكان عزم جزم مي كنند تا بتوانند كمكي به او بكنند ولي آسيب اسيد روز به روز بر چشم او تأثيرات بدي مي گذاشت به طوري كه تمام كره ي چشم و رگ هايش را كوچك كرده و از ميان برده بود كه بعد از چند ماه مرخص مي شود و از نظر ديدن قطع اميد مي كنند پوست او هم كه روز به روز عمق سوختگي اش بيشتر مي شود. در اين مدت هركس هر كمكي از او بر مي آمد براي وي انجام مي داد بالاخره بعد از چندين ماه مرخص شد و به خانه آمد ولي با چشم هاي بسته كه درد و سوزش زيادي داشت و صورت و دستي سوخته دكترها گفتند در ايران براي چشم او كاري نمي شود كرد و در كشور

اسپانيا شهر بارسلونا كه در زمينه ي چشم تخصص زيادي دارند شايد بتوان كاري كرد. و هزينه رفتن به آنجا مشكل ساز بود،

خانواده آمنه چند ماه كوشش فراوان كردند و در اواخر سال 83 خواهر آمنه توانست مجوز خروج آمنه از كشور و پول بليط رفت به آن جا را از وزارت بهداشت تهيه كند.

مقداري هم اطرافيان پول فراهم كردند و در فروردين 84 آمنه به همراه خواهرش راهي كشور اسپانيا شدند پس از رسيدن به آنجا بعد از معاينات فراوان دكترهاي آمنه اعلام كردند كه اگر زودتر مي آمد ممكن بود زودتر به نتيجه برسند و الان زمان زيادي بايد صرف شود. چشم چپ وي كه در ايران مي خواستند تخليه كنند و هنوز هم بخيه شده بود را گفتند به علت اينكه كره ي چشم كوچك شده فعلا دست نمي زنند. و چند هفته بعد چشم راست او را عمل كردند ولي گفتند فعلا بايد بسته باشد در چند ماه چون آمنه پلك نداشت و تمام پلك او سوخته بود چندين عمل جراحي روي او انجام شد كه از بدنش پوست مي گرفتند و بر چشم او پيوند مي زدند كه پلك درست شود. دوبار ديگر هم چشم راست را عمل كردند بعد از يكسال حدود 35% بينايي خيلي ضعيف حاصل شد ولي به علت هزينه ي بالا عمل ها كه آمنه توان پرداخت پول هاي آنان را نداشت و دائم به آنها بدهكار مي شد و هزينه داروهاي چشم بسيار بالا بود كه تا پولي تهيه مي شد براي آن زمان دير مي شد و همزمان بنيه ي جسماني اش را بر اثر اين عمل ها و تزريق داروهاي مسكن تحمل درد از دست داده بود. بر روي چشم او اثر خوبي نمي گذاشت من خودم هر وقت با او صحبت مي كردم از درد مي ناليد و ديگر توان تحمل نداشت ولي هميشه از خدا مي خواست كه به او توان بدهد.

 

با همان 35% بينايي انگار دنيا را به او داده بودند. بعد از مدتي چون هزينه ها بالا و تغذيه هم نامناسب بود و روحيه وي خراب دوباره فشار چشم او بالا رفت و بينايي يه صفر رسيد و دكترها به او تأكيد كردند كه بايد استراحت مطلق داشته باشد و روحيه اش را بالا ببرد و دائم تحت نظر دكترها باشد اما مگر مي شود با اين همه درد در تنهايي و نديدن روحيه اي را حفظ كرد حدود يكسال ديگر سپري شد و دوبار ديگر چشم هاي او را عمل كردند و چندين بار تا مرز نور ديدن پيش رفت و حدود چند ماه پيش پوست صورت او را عمل كردند و سلولهاي بنيادي را تزريق كردند تا پوست زيرين ترميم شود. كه البته تا 3 نوبت ديگر مي بايست پوست وي عمل شود. و در مورد چشم ها تا 3 سال ديگر تاريخ دادند كه زمان مي برد تا نتيجه اي حاصل شود. و الان در حال حاضر آمنه در پانسيوني دانشجويي در شهر بارسلونا به سر مي برد كه به او مهلت دادند كه بايد هرچه سريعتر آن جا را تخليه كند.

البته مردم شهر آنجا ديگر او را مي شناسند و تا الان نسبت به او كمك هاي زيادي كردند تا الان ياري خداوند و كمك هاي مردم ايران و اسپانيا او را ياري كرده و تا الان دوام آورده است. در حدود يك ماه ديگر عمل جراحي ديگري روي پوستش دارد در مورد چشم هايش هم همين طور الان به سختي روزگار مي گذراند بدون ديدن در تاريكي مطلق با درد زندگي مي كند او هنوز كه هنوز دردهاي فراواني دارد بر اثر خوردن داروهاي مسكن قوي در اين 3 سال معده اي او هم ناراحتي پيدا كرده و تحت مداوا مي باشد هزينه ها در آن جا بسيار بالاست او مي بايست داروهاي چشم خود را به موقع تهيه كند ولي به خاطر نبود پول به موقع گاهي آنقدر دير مي شود كه دوباره بر مي گردد سرجاي اول و همان دردها. او با صرفه جويي روزي يك وعده غذا مي خورد تا دچار بي پولي نگردد ولي آنقدر داروها گران است كه راه به جاي نمي برد در اين جا اين سوال مطرح كه آن جوان با ندانم كاري خودش چه بلاي وحشتناكي را بر سر آمنه و خانواده اش آورده است. مادر آمنه 3 سال است كه عملا زندگي اش فلج شده او نان آور خانواده است كه به سختي روزگار مي گذراند و در غم فرزندش و درد و رنج او زحمت هاي فراواني كشيده و به هر كجا كه مي شده و مي توانسته سر زده است ولي آن قدر گرفتار و بدبخت بيچاره زياد است كه در اين مملكت كه به هركس كه برسي تعدادي ديگر مي مانند خدا بايد ياري كند همه چيز در دست اوست در اين جا با تشكر از تمام كساني كه در اين مدت به آمنه كمك كرده اند و او را ياري داده اند شايان ذكر مي باشد كه او الان در وضعيت بدي به سر مي برد و نيازمند كمك و ياري مي باشد تمام سعي و تلاش او اين است كه بعد از تحمل اين همه درد و رنج بتواند حداقل بينايي يك چشم به او برگردد و اين مستلزم اين است كه از نظر مالي هم دستش باز باشد از تمام كساني كه توان كمك به او را دارند استدعا مي نمايد كه او را ياري دهند تا بتواند به مقصود خود برسد واقعا خيلي سخت است به اين شكل زندگي كردن كه بدون هيچ گناهي به دست شخصي سنگدل نعمت سلامتي و ديدن از آدم گرفته شود و جواني آدمي در درد و رنج و غصه و افسوس سپري گردد. و اي كاش كه قانوني تصويب مي شد كه مي توانست به كل جلوي اين قسم جنايات را مي گرفت كه اين طور با زندگي كسي به راحتي بازي نكنند و در اين طور مواقع خداوند متعال همه ي انسان ها را مورد آزمايش قرار مي دهد كه نظاره گر اعمال ماست كه بايد به مدد و ياري همنوعان خود بشتابيم تا از اين آزمون سربلند بيرون بياييم چرا كه هركس در اين دنيا دست ياري به سوي هم نوع خود دراز كند خداوند او را قرين رحمت خود قرار مي دهد. با آرزوي سلامتي براي كساني كه از اين موضوع مطلع مي گردند اميدوارم كه هيچ انساني محتاج و نيازمند كسي نباشد و در سلامتي به سر ببرد و الان آمنه نيازمند ياري شما عزيزان است. او را دريابيد خداوند نگهدارتان باشد.

                                                                                ومن الله توفيق

 

مرگ شاه

من 25 سال تمام به انحاي مختلف در كنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صميمي او. شايد كمتر مورد مشابهي را بتوان يافت كه يك نفر داماد حتي پس از جدايي و طلاق از همسرش همچنان دوست صميمي پدر همسرش باقي بماند! شاه آدم باهوشي بود اما متأسفانه ضعف كارآكتر داشت و اصلاً به درد موقعيت‌هاي مشكل و مواقع اضطراري نمي‌خورد. او پادشاهي بود كه براي مواقع آرامش ساخته شده بود. به محض آنكه مشكلي پيش مي‌آمد خودش را مي‌باخت و سلسله اعصابش در هم مي‌ريخت. دوست ندارم اكنون كه او در اين دنيا نيست و نمي‌تواند پاسخگو باشد اين حرف‌ها را بزنم اما بايد بگويم كه در جريان حوادث 25 تا 28 مرداد ماه سال 32 هم خود را به كلي باخته بود و به همين خاطر از كشور خارج شد. هر وقت با هم تنها مي‌شديم مي‌گفت: «اگر مرا آزاد گذاشته بودند ترجيح مي‌دادم در آمريكا يك مزرعه بزرگ مي‌خريدم و كشاورزي مي‌‌‌كردم.» اشكال ديگر اعليحضرت اين بود كه به اطرافيانش اعتماد بي‌مورد داشت و حرف‌هاي دروغ اشخاص متملق و چاپلوس را مي‌پذيرفت. تقريباً ده روز قبل از رفتن (آيت‌الله) خميني به ايران آقاي پاكروان رئيس اسبق ساواك به من اطلاع داد كه شاه مي‌خواهد مملكت را ترك كند. او با اصرار از من مي‌خواست تا شاه را تشويق به ماندن در ايران كنم و مي‌گفت اگر شاه برود ارتش ماجراي 28 مرداد 32 را تكرار نخواهد كرد. من اين مطلب را به شاه گفتم و او گفت: «ارتش! ارتش ممكن نيست به من خيانت كند!» بعد كه در خارج شنيد قره‌باغي اعلاميه بي‌طرفي ارتش را امضاء كرده است فوق‌العاده عصباني شد و تا مدتي قره‌باغي را فحش مي‌داد. يك جمله شاه هرگز از يادم نمي‌‌رود. زماني كه در دنيا سرگردان شده بود و مي‌‌كوشيد براي عمل جراحي و معالجه به آمريكا بيايد و واشنگتن او را راه نمي‌داد در تماس تلفني به من گفت: «اردشير جان! در اين دنياي بزرگ آيا جايي براي پناه دادن من پيدا نمي‌شود؟!» محمدرضا شاه در سالهاي پايان سلطنت خود عميقاً‌ دچار افسردگي بود. چه كسي را در دنيا سراغ داريد كه از ابتلاي خود به بيماري كشنده سرطان مطلع باشد و داروهاي مخصوص بيماران سرطاني را مصرف كند و دچار افسردگي نشود؟ او در دو سال آخر حكومت خود به هيچ چيز علاقه و توجه نشان نمي‌داد و حتي خانم گيلدا آزاد (طلا) دوست دختر مورد علاقه‌اش را هم ترك كرده بود. مشكل ديگر اعليحضرت بها دادن زياد ايشان به زنان بود و به طور عجيبي از زنان حرف‌شنوي داشت. متأسفانه نفوذ شهبانو فرح روي ايشان و تصميمات زنانه‌اي كه شهبانو تحت‌تأثير دوستان و فاميل خود مي‌گرفتند بزرگترين لطمات را بر سلطنت شاه وارد آورد. وي تا آخرين روز حيات، رضا قطبي را لعن و نفرين مي‌كرد و مي‌گفت آن نطق كذايي را قطبي نوشت و به دست من داد تا بخوانم. اشاره ايشان به آن نطق معروف بود كه مردم اسم آنرا «غلط كردم» گذاشته بودند و شاه را به خاطر آن تحقير مي‌كردند. مدتي بعد كه در مراكش ميهمان سلطان حسن دوم بوديم،‌دريادار كمال‌الدين حبيب‌اللهي فرمانده نيروي دريايي شاهنشاهي كه موفق شده بود با كمك قاچاقچيان انسان از راه كوه‌هاي صعب‌العبور كردستان به عراق و از آنجا به تركيه بگريزد خود را به ما رساند و داستان‌هاي شگرفي را برايمان تعريف كرد. البته بايد بگويم اكثر فرماندهان ارتش افراد بي‌وجود و فاقد ابتكار و ذليل و زبوني بودند و تنها هنر آنها دزدي بود! پدرم (سپهبد زاهدي) مي‌گفت شاه عمد دارد كه افراد فاقد ابتكار و ذليل و زبون را اطراف خود جمع كند تا اين افراد قدرت كودتا و براندازي شاه را نداشته باشند. مثلاً‌ ارتشبد غلامرضا ازهاري كه رئيس ستاد ارتش بود شايد باورتان نشود اگر بگويم يك ترس عجيبي از گربه داشت و چون در كودكي گربه او را پنجه كشيده بود هميشه از گربه مي‌ترسيد! آن وقت سكان اداره مملكت در خطرناكترين و بحراني‌ترين شرايط را به دست اين آدم كه از گربه مي‌ترسيد – داده بودند! اين دريادار حبيب‌اللهي از آن دزدهاي روزگار بود و در ايامي كه فرمانده نيروي دريايي بود تا توانست دزدي كرد و پول‌ها را به خارج فرستاد و اكنون در آمريكا و انگلستان داراي اوضاع اقتصادي رشگ‌برانگيزي است. حبيب‌اللهي كه از تهران آمده بود و همه ما را مشتاق شنيدن اخبار و گزارشات دست اول مي‌ديد شروع به صحبت كرد. او هر چه بيشتر صحبت مي‌كرد ما در بهت زيادتري فرو مي‌رفتيم. دريادار حبيب‌اللهي گفت كه ارتشبد قره‌باغي با امان از انقلابيون با آنها سازش كرده و ارتش را به پادگان‌ها بازگردانده و پشت بختيار را خالي كرده است. اعليحضرت با شنيدن اين مطلب به زمين تف كرده و گفتند اين مردك مادر... خواهر... را من از روستاهاي اردبيل آوردم و ترقي دادم و به رياست ستاد رساندم، اما او به من خيانت كرد. خانم فريده ديبا كه معلوم بود از زمان ازدواج دخترش با شاه هميشه بغض خود را فرو داده و امكان اظهارنظر و يا مخالفت در حضور شاه را نداشته است، در جلو همه به اعليحضرت گفت: «شما فرمانده كل قوا بوديد و اگر صحبت از خيانت باشد شما خيانت كرده‌ايد كه افسران و درجه‌داران و قواي تحت امر خود را رها كرده و گريخته‌ايد. يك نفر فرمانده بايد آخرين نفري باشد كه عرصه را ترك مي‌كند. امثال قره‌باغي فهميده‌اند بازگشتي براي شما متصور نيست و در واقع خواسته‌اند جان خودشان را نجات بدهند!» اين اظهارات باعث رنجش اعليحضرت شد و اعليحضرت پس از چند دقيقه سكوت اظهار داشت:‌ «من صحنه را به ميل خودم ترك نكردم. آمريكايي‌ها و دوستان انگليسي‌ام به من گفتند كه خوب است شما در مواقع خونريزي در ايران نباشيد تا كشت و كشتارها به نام شما تمام نشود.» تازه اينجا بود كه همه فهميدند آمريكايي‌ها مي‌خواسته‌اند در غياب شاه ماجراي سال 1954 را در ايران تكرار كنند و با توسل به قواي ارتش مردم را شديداً سركوب نمايند. دريادار حبيب‌اللهي ادامه صحبت را در دست گرفت و در تأييد اعليحضرت گفت: «افسران عاليرتبه و وفادار مانند سپهبد بدره‌اي و سرلشكر نشاط قصد كودتاي خونيني را داشته‌اند اما قره‌باغي با برگرداندن ارتش به پادگان‌ها موقعيت آنها را تضعيف كرد و باعث شد گارد شاهنشاهي به تنهايي دست به كودتا بزند و در واقع خودكشي كند، به طوري كه مردم با سنگ و كوكتل مولوتوف و بطري‌هاي آتش‌زا و سلاح‌هايي كه از اسلحه‌خانه نيروي هوايي تهيه كرده بودند به قواي گارد جاويدان (سرلشكر نشاط) و گارد شاهنشاهي (سپهبد بدره‌اي) در خيابان تهران‌نو و ميدان شهناز حمله‌ور شده و ‌آنها را نابود كرده بودند. حبيب‌اللهي مدعي شد كه قره‌باغي با انقلابيون همكاري مي‌كرده و حتي خبر احتمال كودتا توسط گارد را به آنها اطلاع داده بود! او داستان‌هاي عجيبي هم در مورد همكاري ارتشبد، حسين فردوست با انقلابي‌ها تعريف كرد كه برايمان باورنكردني بود! حبيب‌اللهي كه در جلسات فرماندهان ارشد مشاركت فعال داشت ليست بلندبالايي از افسران ارشد را كه عليه اعليحضرت صحبت كرده و يا با كودتا مخالفت كرده و يا با انقلابيون تماس گرفته بودند ارائه كرد. او اطلاع داد كه سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي با تجهيز يك اسكادران بمب‌افكن قصد بمباران مقر (آيت‌الله) خميني و همكاران او را داشته اما چند نفر از افسران نيروي هوايي نقشه او را خنثي كرده بودند! يكي از حضار كه حرف‌هاي حبيب‌اللهي را با دقت گوش مي‌كرد با شنيدن اين مطلب از روي چاپلوسي گفت: «اين افراد بعدها چطور مي‌توانند بايستند و به روي اعليحضرت نگاه كنند!» خود شاه با شنيدن اين حرف چاپلوسانه پوزخندي زد كه ما معناي آن پوزخند را فهميديم. اولاً وضع جسماني شاه روز به روز تحليل مي‌رفت و اميدي به زنده ماندن ايشان براي حتي چند ماه آينده نبود و ثانياً اوضاع و احوال ايران نشان مي‌داد كه ديگر هيچ شانسي براي بازگشت سلطنت وجود ندارد. موقعي كه در مراكش بوديم حملات دولت جديد انقلابي ايران به سلطان حسن دوم شدت گرفت و او را به خاطر پناه دادن به شاه مورد حمله قرار مي‌داند و مراكش را تهديد به انتقام مي‌كردند. سلطان حسن دوم كه از دوران جواني با اعليحضرت دوست بود و بعضي سالها حتي دو سه بار به ايران مي‌آمد و ميهمان خانواده سلطنتي مي‌شد و در اداره بعضي سرمايه‌گذاريها با شاه شريك بود اين تهديدات را جدي گرفت و يك روز به ما اطلاع داد كه جان شاه در خطر است و برابر اطلاعات رسيده از سازمان جاسوسي فرانسه (متحد مراكش) يك گروه تروريستي براي كشتن شاه به مراكش اعزام شده‌اند. ما در آن موقع در «كاخ بهشت بزرگ» رباط كه اختصاص به ميهمانان عاليرتبه داشت اسكان داده شده بوديم. شاه با شنيدن اين مطلب گفت بايد هر چه زودتر از اين كشور برويم زيرا عرب‌ها ذاتاً افراد بي‌عاطفه‌اي هستند و ممكن است اين مردك (سلطان حسن دوم) حتي ما را دستگير و تحويل رژيم انقلابي بدهد! مراكش از جمله كشورهاي فقير عرب – آفريقايي است كه در دوران سلطنت شاه كمك‌هاي مالي و اقتصادي سخاوتمندانه‌اي از ايران دريافت مي‌كرد. حتي سلطان حسن دوم در جنگ با چريكهاي مخالف دولت مركزي (پوليساريو) از ايران كمك نظامي مي‌گرفت و مستشاران نظامي ايران براي اين منظور به مراكش رفته بودند. خود سلطان حسن با والاحضرت اشرف دوستي شخصي داشت و زماني از ايشان خواستگاري رسمي كرده بود. من به اعليحضرت عرض كردم كه وينستون چرچيل جمله معروفي دارد و مي‌گويد: «دنيا براي شكست خوردگان جايي ندارد!» شاه گفت: «منظورت اين است كه ما شكست خورده‌ايم؟!» عرض كردم: «اگر شكست نخورده‌ايم پس اينجا چه مي‌كنيم؟!» فرزندان شاه در آمريكا تحصيل و زندگي مي‌كردند و بيشتر سرمايه‌هاي اعليحضرت و خانواده پهلوي هم به بانك‌هاي آمريكايي سپرده شده بود. البته اعليحضرت سرمايه‌هاي قابل توجهي هم در بانك‌هاي اروپا و به ويژه سوئيس داشتند. اعليحضرت علاقه زيادي به رفتن به آمريكا نشان مي‌دادند و به اين ترتيب آمريكا را دچار بحران كرده بودند. اگر آمريكا شاه را مي‌پذيرفت روابطش با دولت جديد ايران بحراني مي‌شد و منافع حياتي او در ايران و منطقه به خطر مي‌افتاد و اگر شاه را نمي‌پذيرفت موجب نااميدي همه رهبران منطقه و دوستان آمريكا در جهان مي‌شد و آنها نسبت به وفاداري آمريكا دچار ترديد مي‌شدند و از خود مي‌پرسيدند كه آيا اين سرنوشت آينده ما نخواهد بود؟! اعليحضرت در خارج كه بوديم مرتب غصه مي‌خوردند كه چرا در سال 1342 كار را يكسره نكرد و طبق توصيه اسدالله علم (آيت‌الله) خميني را به جوخه اعدام نسپرد. ايشان مي‌گفت كه در مبارزه با روحانيون، هم پدرشان اشتباه كرد و هم خودش خطر آنها را دست گم گرفت! حقيقت اين بود كه در سال 1342 اعليحضرت بي‌ميل نبود كه كار (آيت‌‌الله) خميني را يكسره كند اما مطابق قانون اساسي نمي‌توانست يك مجتهد مسلم را به اعدام بسپارد و از طرفي روحانيون هم ممكن بود عليه دستگاه سلطنت اعلام جهاد كنند! اعليحضرت تا آخرين لحظات عمر حياتش هويدا را لعن و نفرين مي‌كرد و او را باعث و باني نابودي مملكت مي‌دانست. من در آن لحظات به اعليحضرت توصيه گذشته خودم را يادآوري كردم همان موقع كه آن نامه معروف عليه (آيت‌الله) خميني چاپ شد و باعث بروز اغتشاش در كشور گرديد من به اعليحضرت توصيه كردم فوراً هويدا را دستگير و به جرم نوشتن نامه محاكمه و مملكت را آرام كند! اما اعليحضرت به جاي قبول اين نصيحت و توصيه مشفقانه بنده را متهم به خصومت شخصي با هويدا كرد. زماني كه در پاناما بوديم شاه با ناراحتي ضمن يادآوري علل بروز انقلاب قبول كرد كه در برخورد با اغتشاشات روزهاي آغازين نهضت تعلل و كوتاهي كرده و فريب هويدا را خورده است. اعليحضرت تعريف كرد كه چطور وقتي از نعمت‌الله نصيري (رئيس ساواك) پيرامون شورش‌هاي تبريز توضيح مي‌خواسته، هويدا به كمك نصيري شتافته و براي آنكه بي‌كفايتي ساواك را توجيه كند گفته است شورشيان مشتي كمونيست و توده‌اي هستند كه از آن طرف مرزها آمده‌اند! اين دو نفر مدتها اين فكر را به مخيله شاه انداخته بودند كه كمونيست‌‌ها (توده‌اي‌ها) در پشت اين حوادث هستند! پس از وقوع تظاهرات و آشوب‌هاي تبريز شاه در يك مصاحبه اعلام كرد كه باورش نمي‌شود تبريزي‌ها اين كارها را كرده باشند و او معتقد است كه اين افراد همه از آن سوي مرز آمده بودند! من به شاه عرض كردم: قربان! تركيه هم‌پيمان ما در پيمان نظامي ناتو است و با ما قرارداد امنيتي دارد و اجازه نمي‌دهد حتي يك نفر به طور غيرقانوني از مرز آن كشور به ايران عبور كند. مرز اتحاد شوروي هم با وسايل راداري پيشرفته كنترل مي‌شود و حتي يك كلاغ هم نمي‌تواند از آن طرف مرز بپرد و وارد ايران شود. گفتن اين حرف كه شورشيان از آن طرف مرز آمده‌اند در شأن اعليحضرت نيست، و باعث مضحكه ايران در دنيا مي‌شود و جهانيان سئوال مي‌كنند اين چه مملكتي است كه صدها هزار نفر مي‌توانند از مرزهاي آن به طور غيرقانوني عبور كنند؟! اعليحضرت گزارش بلندبالايي را كه توسط ساواك تهيه شده بود نشانم داد و من ديدم كه ساواك ضمن اشاره به عضويت يك آذربايجاني در كادر رهبري اتحاد شوروي (پوليت بورو) نتيجه گرفته است كه حيدر علي‌اف كه اصالتاً متولد زنجان است اهداف ناسيوناليستي دارد و دنبال اتحاد دو آذربايجان مي‌باشد و به همين خاطر آشوب‌هاي تبريز را دامن زده است! خدمت شاه عرض كردم: «چطور تا قبل از انتشار نامه عليه (آيت‌الله) خميني اين مسائل نبود؟!» معلوم بود كه خود شاه هم به اين حرفها اعتقاد ندارد اما دنبال خودفريبي است و نمي‌خواهد باور كند كه پس از يك دوره نسبتاً طولاني آرامش و سكون مملكت به طرف ناامني و سقوط پيش مي‌‌رود. همه ساله به دستور اعليحضرت بودجه هنگفتي در اختيار ساواك قرار مي‌گرفت و ساواك هم براي آنكه نشان بدهد لايق دريافت اين بودجه عظيم است داستان‌‌هاي عجيب و غريب جاسوسي درست مي‌كرد و طي گزارشاتي به عرض شاه مي‌رساند. مثلاً گزارش مي‌كردند كه در فلان شب‌نشيني خصوصي در برلين صدراعظم آلمان از نزديكي بيش از حد ايران به انگلستان انتقاد كرده و گفته نمي‌داند چرا شاه ايران فرصت‌هاي اقتصادي به آلمان نمي‌‌دهد! يا متن گفتگوي رهبر حزب كارگر در جلسه خصوصي حزب را مي‌آوردند و به شاه مي‌دادند و متأسفانه اعليحضرت سئوال نمي‌كردند كه چگونه شما به اين مطالب دست يافته‌ايد؟! ساواك حتي يك بار مدعي شده بود كه در دفتر نخست‌وزير انگلستان شنود گذاشته است. اعليحضرت از اين مطلب خوششان مي‌آمد. اصولاً اعليحضرت از جواني به داستان‌هاي پليسي و خصوصاً داستان‌هاي شرلوك هلمز و مايك هامر علاقه وافري داشتند و ساواك هم با اطلاع از اين علاقه شاه براي ايشان داستان مي‌ساخت. آنها گاهي اوقات هم براي نشان دادن كارايي ساواك عده‌اي را مي‌گرفتند و متهم به كارهايي مي‌‌كردند كه اصلاً صحت نداشت. مثلاً يك گروه روشنفكري را كه شب شعر برگزار مي‌كرد و هر ماه در خانه يكي از شعرا و نويسندگان (بيشتر مطبوعاتي) دوره مي‌گذاشت و تمايلات چپي داشت گرفتند و براي آن كه كار خود را مهم جلوه بدهند اعلام كردند كه اين گروه قصد گروگانگيري و ربودن والاحضرت وليعهد و ساير فرزندان شاه را داشته‌اند. دو نفر از اعضاي اين گروه بعداً اعدام شدند. در نتيجه اين گزارشات بي‌اساس اعليحضرت به همه كس و همه چيز بدبين شده بودند و همه را به چشم جاسوس «سيا» و يا اينتليجنت سرويس و يا ك – گ – ب مي‌ديدند! اشكال ديگر ساواك (در زمان مديريت نصيري) اين بود كه با هويدا ساخته بودند و مطابق ميل نخست‌وزير گزارشات مثبت در مورد پيشرفت‌هاي همه جانبه و توسعه امور مملكت به شاه مي‌دادند و تصويري از خوشبختي و رفاه و سعادت مردم ايران را در پيش چشمان شاه مي‌گشودند. گويي در اين مملكت حتي يك ناراضي هم وجود ندارد. متأسفانه شاه اين مطلب را باور كرده بود و وقتي در جريان تأسيس حزب فراگير رستاخيز اعلام شد كه هر كس در اين مملكت ناراضي است مي‌تواند بيايد پاسپورت خود را بگيرد و برود، تنها يك نفر تقاضاي خروج از مملكت را داد و شاه با توجه به اين مطلب هميشه مي‌گفت: «در اين مملكت يك نفر ناراضي بود كه او هم پاسپورتش را گرفت و رفت!» ارتشبد نصيري (رئيس ساواك) به جاي پرداختن به وظايفش به يك ماشين امضاء تبديل شده بود و اداره ساواك با پرويز ثابتي بود. نصيري در شمال ايران و در كيش به ساختمان‌سازي سرگرم بود و فعاليت‌هاي اقتصادي مي‌كرد. اشكال ديگر او علاقه مفرطش به ارتباطات جنسي گسترده با زنان بود و اوقات خود را به اين امور مي‌پرداخت و از وظايف كاري‌اش بازمي‌ماند. بايد بگويم كه اصولاً انتخاب نصيري براي رياست ساواك كار درستي نبود و نصيري قابليت‌هاي لازم براي كارهاي امنيتي و اطلاعاتي را نداشت. او چون سالها در گارد شاهنشاهي خدمت كرده و در جريان حوادث 25 تا 28 مرداد سال 32 هم وفاداري خودش را به شاه نشان داده بود به اين پست رسيد و لياقت بيشتري از خود نشان نداد. شاه از او خوشش مي‌آمد چون نصيري خودش را سگ اعليحضرت مي‌ناميد. اينكه او خود را چاكر مي‌ناميد از روي احترام بود و «چاكر» در فرهنگ فارسي از گذشته‌هاي دور وجود داشته و براي عرض احترام و ارادت به كار مي‌رفته و اكنون هم به كار مي‌رود. اصولاً لفظ «چاكر» يك اصطلاح درباري بوده است. اما اينكه يك نفر خود را سگ بنامد براي ما قابل قبول نبود. من در طول زندگيم دو نفر را به كلي فاقد كارآكتر ديده‌ام. اولي همين ارتشبد نصيري بود كه خود را سگ شاهنشاه مي‌ناميد و دومي دكتر اقبال بود كه مي‌گفت غلام خانه‌زاد شاهنشاه است. جالب اينكه چندين بار ميان اسدالله علم و دكتر اقبال بر سر به كار بردن اين اصطلاح دعوا و درگيري شده بود و اقبال مي‌گفت او اصطلاح ‌«غلام خانه‌زاد» را ابداع كرده و علم مدعي بود كه قبل از وي پدرش هم غلام خانه‌زاد اعليحضرت رضاشاه و محمدرضاشاه بوده است! شاه دچار توهم بود و اين توهم را همين اطرافيان خائن و چاپلوس و متملق و دروغگو به ذهن او انداخته بودند. حتي در آمريكا هم مخالفان سياسي وجود دارند حتي در انگلستان هم زندانيان سياسي وجود دارند. چطور شاه باورش شده بود كه در ايران فقط يك ناراضي وجود داشته و او هم از كشور خارج شده است. هنوز براي من مبهم است! اعليحضرت فقط روزي متوجه پايان كار خود شد كه با هلي‌كوپتر از فراز تهران به تماشاي تظاهرات مردم پرداخت و شخصاً ديد كه ميليونها نفر در خيابانهاي تهران با مشت‌هاي گره كرده شعار «مرگ بر شاه» مي‌دهند! بعدها شهبانو فرح برايم تعريف كرد كه شاه بعد از بازگشت از آن بازديد هوايي دستور داد تمام افراد فاميل و نزديكان خانواده‌‌هاي پهلوي و ديبا به فوريت از كشور خارج شوند. همه كساني كه به نوعي وابسته به دو خانواده پهلوي و ديبا بودند به فوريت كشور را ترك كردند. افسران عاليرتبه ارتش و مديران بلندپايه مملكتي با كسب اجازه از شاه از مملكت خارج شدند و فقط شخص شاه و شهبانو تا روز نخست‌وزيري بختيار در كشور باقي ماندند. تنها كساني گير افتادند كه از نظر شاه در طول 13 سال گذشته به نوعي خيانت كرده و آشوب‌هاي مملكت ناشي از عملكرد اشتباه آنها بود. موقعي كه در پاناما بوديم اعليحضرت از اعدام بعضي سران رژيم شاهنشاهي توسط دادگاه انقلاب اظهار خوشوقتي مي‌كردند اما از اعدام سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي و سرتيپ خسروداد فرمانده هوانيروز ناراحت شدند. اعليحضرت اين دو نفر را زنداني نكرده بودند و آن دو فرصت كافي براي فرار از كشور را داشتند. ليكن دير جنبيدند و به دام افتادند. فرزند والاحضرت اشرف هم كه فرمانده يگان هاوركرافت نيروي دريايي در بندرعباس بود نتوانسته بود از كشور بگريزد. شاه به روان سپهبد ربيعي درود مي‌فرستاد و به ياد مي‌آورد كه در موقع خروج از ايران ربيعي و خسروداد خود را به روي پاهاي شاه انداخته و از او خواسته بودند تا چند ساعت ديگر در ايران بماند و به آنها اجازه بدهد تا مخالفان را بمباران هوايي كند! داستان عزيمت شاه از كشور و سرگرداني او در مصر، مراكش، پاناما، مكزيك، گرانادا و آمريكا بسيار تكان‌دهنده است. من يك جمله شاه را هرگز از ياد نمي‌برم. هنگامي كه آمريكايي‌‌ها به بهانه‌هاي مختلف مي‌كوشيدند تا از ورود وي به آمريكا جلوگيري كنند اظهار داشت: «اي كاش هرگز به دنيا نيامده بودم!» در آن روزهاي پايان عمرش همه نزديكانش نقاب از چهره كنار زدند و روي واقعي خود را به او نشان دادند. جعفر شريف امامي و محمدجعفر بهبهانيان و هوشنگ انصاري كه هر يك مقاديري از اموال شاه را در خارج كشور سرپرستي مي‌‌كردند هر يك به توان خود تا توانستند از اموال شاه دزديدند. در مصر شاه بهبهانيان را احضار كرد و او از سوئيس به آنجا آمد و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال غيرمنقول و منقول را به او برگرداند و به بانك‌هاي سوئيس اطلاع دهد كه از آن پس شاه شخصاً حساب‌هاي خود را سرپرستي خواهد كرد. شريف امامي را هم احضار كرد كه او نيامد و تلفني اطلاع داد كه آنچه مربوط به شاه بوده است را به حساب‌هاي ايشان منتقل كرده است. هوشنگ انصاري هم بي‌‌ادبي كرده و نيامد و گفت مشغله كاري‌اش اجازه مسافرت را به او نمي‌دهد. در آن روزهاي خروج از ايران عده‌اي همراه شاه و شهبانو بودند. من هم از آمريكا به آنها پيوسته بودم. مدتي قبل از سقوط رژيم عده‌اي از دانشجويان و مخالفان حرفه‌اي ايران (مقيم آمريكا) به سفارت ايران حمله كرده و آن را اشغال كردند و من به ناچار نتوانستم در سر كار خودم حاضر شوم. از آن پس اداره سفارت را جوان كم سن و سالي به نام روحاني در دست گرفت كه داماد ابراهيم يزدي وزير امور خارجه دولت بازرگان بود. (وقتي كه هنوز رسميت نداشت و يك دولت سايه در كنار دولت بختيار بود.) اما دولت آمريكا با اشغال‌كنندگان سفارت برخورد نكرد و حاكميت دولت جديد انقلابي و سفير خود خوانده آنها بر سفارت را پذيرفت. يكي از دوستان صميمي شهبانو هم در ايران جا مانده بود و علياحضرت بيم آن داشتند كه او به دست انقلابيون بيفتد و اعدام شود. اين فرد آقاي فريدون جوادي بود كه اعليحضرت از او متنفر بودند و هميشه بين ايشان و شهبانو بر سر اين شخص دعوا بود. شاه او را بچه خوشگل مي‌‌ناميد و هميشه به شهبانو مي‌گفت كه خوب است اين بچه‌ خوشگل‌ها را از دور خود دور كنيد(!) اما شهبانو اهميتي نمي‌داد و از فريدون جوادي حمايت مي‌كرد. واقعيت اين است كه از سال 1353 يا 54 به بعد كه اعليحضرت پاي دختر سرلشكر آزاد را به كاخ باز كرد شهبانو براي مقابله به مثل و انتقامجويي از شاه با افرادي مانند فريدون جوادي رفت و آمد مي‌كرد. متأسفانه اين فريدون جوادي موفق به فرار از ايران شد و به آمريكا آمد و در نيويورك موقعي كه شاه در بيمارستان بستري بود خودش را به شهبانو رساند و باعث عذاب و ناراحتي شاه در آن روزهاي آخر عمر گرديد. ماجراي فراري دادن فريدون جوادي از ايران هم بسيار جالب است و شهبانو فرح براي آنكه او را از ايران خارج كنند يك ميليون دلار به فرزند راننده شاه كه در لندن زندگي مي‌كرد و دوستاني در ايران داشت دستمزد پرداختند. موقعي كه در مصر بوديم يك شب در سر ميز شام خانم جهان سادات، همسر رئيس جمهوري مصر كه يك زن اصفهاني‌الاصل و بسيار خونگرم و مهربان بود از شاه سئوال كرد كه چرا در برابر مخالفان شدت عمل از خود نشان نداده و دچار بي‌ارادگي و انفعال و شكست شده است؟ شاه گفت كه بدش نمي‌آمده نهضت را متلاشي كند اما فرار سربازان از پادگان‌ها و حملة مسلحانه يك سرباز وظيفه به افسران گارد شاهنشاهي در سالن ناهارخوري اين فرصت را از او گرفت و معلوم بود كه در اين شرايط اگر دستور كشتار مخالفان را صادر مي‌كرد افسران و درجه‌داران و به ويژه سربازان تبعيت نمي‌كردند و چه بسا كه عليه خود وي اقدام كنند. سپس خانم جهان سادات از قاطعيت شوهرش و مردانگي او در كشتار مخالفان و به ويژه اعضاي اخوان‌المسلمين و مسلمانان بنيادگرا تعريف و تمجيد كرد كه در واقع تعرضي به شاه و ضعف او بود. پرزيدنت سادات كه تا آن موقع ساكت نشسته بود براي اينكه جو را عوض كند و موضوع صحبت را تغيير دهد مطلب تاريخي بسيار جالبي را به ياد شاه آورد و گفت كه شاه را براي اولين بار در مراسم خواستگاري ايشان از علياحضرت ملكه فوزيه ديده است. شاه كنجكاو شد و توضيح بيشتري خواست و پرزيدنت سادات گفت: «وقتي كه وليعهد جوان ايران (شاه بعدي) براي خواستگاري از پرنسس فوزيه به قاهره آمده بود او جزو كادر افسران تشريفات ارتش در مراسم استقبال از وليعهد ايران بوده است! محمدرضاشاه از اين يادآوري تاريخي خيلي خوشحال و مشعوف شد و متلك‌هاي چند لحظه قبل جهان سادات را فراموش كرد. بايد بگويم كه پرزيدنت سادات مرد وفاداري بود و عليرغم حملات شديد دولت انقلابي جديدالتأسيس شاه را پناه داد و از او در كاخ پذيرايي دولت پذيرايي گرمي كرد. براي نخستين بار در تاريخ مي‌خواهم به عنوان وزير خارجه اسبق ايران و مطلع‌ترين شخص عرض كنم كه عامل اصلي صلح اعراب و اسرائيل و به ويژه عامل اصلي امضاي قرارداد صلح ميان اسرائيل و مصر شخص شاه بود و لاغير! ايران در آن زمان يك ميليارد دلار به مصر كمك مالي بلاعوض داد تا با استفاده از آن كانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزي مصر) را لايروبي و بازگشايي كند. در حدود همين مبلغ را هم به اسرائيل داديم و چون روابط خوبي با هر دو كشور داشتيم توانستيم آنها را به مذاكره و امضاي قرارداد صلح متقاعد كنيم. البته امضاي قرارداد بعدها انجام شد اما پايه‌گذار اين صلح شخص شاه ايران بود و تاريخ‌نگاران در آينده بايد به اين مطلب توجه كنند. موقعي كه در مصر بوديم شاه به ياد جلسات احضار ارواح والاحضرت اشرف در تهران افتاد و تصميم گرفت در مصر به احضار روح پدرش بپردازد و با او گفتگو كند. در تهران والاحضرت اشرف با استفاده از چند هيپنوتيزور و مديوم قوي و احضاركننده ارواح جلسات احضار ارواح را به طور مرتب برگزار مي‌كرد. آن موقع يك استوار در ارتش بود كه قدرت روحي خارق‌العاده‌اي داشت و احضار ارواح مي‌كرد. يك نفر نويسنده پا به سن هم در مؤسسه اطلاعات بود كه مطالب جالبي در مورد احضار ارواح مي‌نوشت و خودش هم استاد در اين فن بود. من گاهي در جلسات احضار ارواح حاضر مي‌شدم و هنوز هم تصورم اين است كه احضار روح در كار نيست، بلكه شخص هيپنوتيزور كه مدعي احضار ارواح است در واقع حاضرين در جلسه را به خواب مغناطيسي مي‌برد و وقتي آنها همه در خواب مغناطيسي هستند به آنها مي‌قبولاند كه در حال صحبت با روح موردنظرشان هستند. (تصور من اين است و شخصاً با آنكه در چندين جلسه احضار ارواح شركت كرده‌ام نسبت به اين مطلب بي‌‌اعتماد هستم!) به هر حال يك نفر احضاركننده ارواح پيدا كردند و آن چند شب كه در مصر بوديم بازي احضار ارواح برقرار بود و شاه كه به شدت بيمار بود و در اثر استفاده از داروهاي قوي ويژه بيماران سرطاني دچار توهمات ذهني شده بود ادعا مي‌كرد با رضاشاه و قوام‌السلطنه و محمدعلي فروغي تماس گرفته و آنها چه و چه به او گفته‌اند! حالا چطور يك نفر احضار كننده روح كه مصري بود و زبان فارسي نمي‌‌دانست ترتيب ملاقات شاه و گفتگوي او را با رضاشاه و رجال متوفي ايران داده بود براي ما هنوز لاينحل مانده است. در مصر كه بوديم ديويد راكفلر بانكدار معروف آمريكايي و يكي از چند نفر سرمايه‌دار بزرگ جهان و صاحب بانك معروف «چيس مانهتن» كه گفته مي‌شود دارايي او و خانواده‌اش (خانواده راكفلر) بيشتر از دارايي‌هاي دولت آمريكا است به ديدن شاه آمد. بايد بگويم در ميان دوستان آمريكايي شاه كه بعضي از آنها دوست صميمي من هم هستند هيچ‌كس را مانند آقاي هنري كيسينجر، فرانك سيناترا، ريچارد نيكسون و ديويد راكفلر باعاطفه و رفيق‌دوست و پايمرد نديدم! مطمئناً اگر پيگيري‌هاي ديويد راكفلر و نفوذ او نبود شاه را در پاناما تحويل داده بودند. فرانك سيناترا و نيكسون و كيسينجر مرتباً به شاه تلفن مي‌زدند و در آن شرايط بحراني كه شاه بيش از هميشه به دلداري و حمايت دوستان نياز داشت به او تقويت روحي مي‌دادند. هنري كيسينجر كه يك نفر يهودي آمريكايي و از مردان پرنفوذ صحنه سياسي آمريكا و وزير خارجه اسبق آمريكا بود شاه را به خاطر كمك‌هايش به اسرائيل هميشه مي‌ستود و معتقد بود آمريكا و اسرائيل بايد با همه توان از شاه حمايت كنند. بعدها كه در آمريكا بوديم آقاي راكفلر كه سالها معاون رئيس جمهوري آمريكا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع كافي داشت به شاه گفت كه بايد فكر بازگشت سلطنت به ايران را به كلي فراموش كند زيرا منافع آمريكا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد. او گفت كه تاكنون منافع ما ايجاب مي‌كرد از شاه و حكومت سلطنتي حمايت كنيم و اكنون منافع درازمدت ما حكم مي‌كند كه حمايت از شاه را كنار بگذاريم. من چون سالها در دستگاه ديپلماسي كار كرده بودم معناي حرف‌هاي راكفلر را بهتر مي‌فهميدم. راكفلر مي‌گفت برنامه درازمدت آمريكا انحلال اتحاد شوروي و تجزيه اين امپراطوري است. او گفت كه آمريكا به دنبال درگير كردن اتحاد شوروي با جهان اسلام است. در آن زمان هنوز نيروهاي شوروي وارد افغانستان نشده بودند. مدتي بعد كه شوروي وارد افغانستان شد راكفلر با يادآوري پيش‌بيني خود گفت كه شوروي اشتباه آمريكا در ويتنام را تكرار كرده و قوايش در افغانستان تحليل خواهد رفت. بدين ترتيب آمريكايي‌ها موفق شدند اتحاد شوروي را به جنگي ناخواسته بكشانند و سپس سازمان سيا و ساير نهادهاي مخفي و نظامي آمريكا با تجهيز مجاهدين افغاني شوروي را در مرداب افغانستان گير انداختند. راكفلر معتقد بود با ايجاد حكومت‌هاي بنيادگراي اسلامي در مرزهاي شوروي مي‌‌توان بنيادگرايان را به جان شوروي انداخت و پنجاه ميليون مسلمان اتحاد شوروي را با روس‌ها درگير كرد و نهايتاً شوروي را به تجزيه كشاند. در سالهاي بعد صحت حرف‌هاي آن روز راكفلر ثابت شد و اتحاد شوروي به 15 جمهوري مستقل تجزيه شد و حتي ناسيوناليست‌ها در داخل فدراسيون روسيه هم به جنگ‌هاي استقلال‌طلبانه روي آوردند. بايد بگويم كه اقتصاد شوروي مبتني بر فروش نفت بود. اتحاد شوروي در آن زمان بزرگ‌ترين صادركننده نفت جهان بود و با گران بودن بهاي نفت درآمد زيادي كسب مي‌كرد و اين دلارهاي نفتي را براي سرنگوني حكومت‌هاي طرفدار غرب هزينه مي‌نمود و روز به روز بر دامنه ميزان نفوذ خود مي‌افزود. بروز انقلاب در ايران سبب كاهش شديد قيمت نفت گرديد و كاهش قيمت نفت درآمد اتحاد شوروي را به يك پنجم كاهش داد و سرانجام باعث متلاشي شدن اقتصاد شوروي گرديد. فروپاشي اتحاد شوروي از عواقب انقلاب در ايران بود و كاهش قيمت نفت از بشكه‌اي 40 دلار به بشكه‌اي هفت دلار چنان ضربه مهلكي به اتحاد شوروي وارد آورد كه حتي از تأمين مخارج جنگ افغانستان و خريد گندم براي مردم خود بازماند. در مصر بيماري شاه شدت گرفت و پزشكان فرانسوي اطلاع دادند كه شاه مدت زيادي زنده نخواهد ماند زيرا علاوه بر مشكل پروستات، كبد و طحال ايشان هم بزرگ شده است. (سرطان پيشرفت كرده بود.) اگر چه اين مطالب را فقط به شهبانو گفتند و در حضور شاه طوري رفتار كردند تا از وخامت حال خود مطلع نگردد اما شاه كه آدم باهوشي بود به فراست دريافت كه روزهاي پايان عمرش فرا رسيده است. آن شب با آنكه پزشكان، محمدرضا را از نوشيدن مشروبات الكلي منع كرده بودند شاه كنياك موردعلاقه‌اش (كوري وايزر) را نوشيد و پس از چند بار پر و خالي شدن گيلاس ناگهان به گريه افتاد و همگان را منقلب ساخت. خانم ليلي ارجمند شروع به ماليدن شانه‌هاي شاه كرد و وقتي شاه قدري حالش جا آمد با ناراحتي گفت: «من درست حال فرماندهي را دارم كه سربازان خود را در ميدان جنگ تنها گذاشته و گريخته است! اگر مي‌دانستم كه مرگ اين قدر زود به سراغم مي‌آيد هرگز كشور را ترك نمي‌كردم و حتي اگر به قيمت كشته شدنم تمام مي‌شد در كشور باقي مي‌ماندم. سپس اضافه كرد كه اگر از كشور خارج نشده بودم و مقاومت مي‌‌كردم و حتي كشته مي‌شدم لااقل تاريخ درباره من طور ديگري قضاوت مي‌كرد! در روزهاي اوليه سقوط سلطنت و روي كار آمدن دولت انقلابي در ايران، فكر وجود ارتباط ميان آمريكا و دولتمردان جديد در تهران فكري ساده‌لوحانه و خام به نظر مي‌رسيد اما بعداً كه سفارت آمريكا اشغال شد و اسناد آن به دست تندروها افتاد معلوم شد كه آمريكا از دو دهه قبل با رهبران اپوزيسيون در تماس بوده است. اين اسناد به دنيا نشان داد كه آمريكا يك «رياكار» بزرگ است و در كشورهاي جهان سوم در حالي كه از دولت‌هاي همپيمان خود حمايت و پشتيباني مي‌كند در عين حال آلترناتيو آنها را هم پرورش مي‌دهد. بعدها عده‌اي از اين افراد مانند صادق قطب‌زاده كه وزير خارجه دولت انقلابي بود به جوخه اعدام سپرده شدند و بعضي‌‌ها هم نظير ابوالحسن بني‌صدر به خارج گريختند. (و اين از عجايب روزگار و بازي‌هاي نادر دنياي سياست است كه اولين رئيس‌جمهوري اسلامي حالا از مخالفين جدي نظام ديني و جمهوري اسلامي است و در پاريس به طور مرتب با شهبانو فرح ملاقات مي‌كند و براي سرنگوني جمهوري اسلامي طرح و برنامه مي‌دهد...) موقعي كه ايرانيان به سفارت آمريكا حمله كردند و ديپلمات‌هاي آمريكايي را به گروگان گرفتند صادق قطب‌زاده موفق شد به مقامات آمريكا بقبولاند تا شاه را دستگير و به ايران مسترد كند. موقعي كه در پاناما بوديم موضوع دستگيري شاه و استرداد او به ايران وارد مراحل جدي و خطرناكي شد و اگر آقاي راكفلر و كيسينجر به داد شاهنشاه نرسيده بودند، مانوئل نوريه‌گا شاه را به دستور كارتر تحويل ايران داده بود! «صادق قطب‌زاده» وزير امور خارجه ايران از زمان جواني و اقامت در آمريكا براي سازمان‌هاي «سي – آي – اي) و (اف – بي – آي) در ميان دانشجويان ايراني و اعراب مقيم آمريكا جاسوسي مي‌كرد. او از افراد بسيار مورد اعتماد آمريكا بود و يك مأمور چندجانبه محسوب مي‌شد. من او را خوب مي‌شناختم و مي‌دانستم كه اصلاً دانشجو نيست و آدم فرصت‌طلب و عنصر ويژه‌اي است كه براي پول كار مي‌كند. ما در آمريكا سفارتخانه معظمي داشتيم و سوابق ايرانيان مقيم آمريكا در آنجا نگهداري مي‌شد و به همين دليل من خوب مي‌دانستم كه خيلي از اين افراد كه حالا به عنوان انقلابي به ايران رفته‌اند و خودشان را در حكومت وارد كرده‌اند داراي مليت مضاعف آمريكايي هستند و به قول مقامات اطلاعاتي، نفوذي مي‌باشند. وقتي اين حرف‌ها را به شاه منتقل مي‌كردم نمي‌پذيرفتند اما بعد كه سفارت آمريكا در تهران توسط دانشجويان تندرو اشغال شد و آنها پرونده‌هاي سفارت را منتشر كردند بسياري از چهره‌هاي به ظاهر انقلابي را به واسطه ارتباط با دولت آمريكا و يا حتي جاسوسي براي آمريكا دستگير و تحويل زندان دادند و حتي معاون نخست‌وزير آنها هم بعداً مأمور آمريكا از كار درآمد. اين حرف‌ها را من نمي‌زنم كه بگوئيد حرف‌هاي يك مخالف است، بلكه اسنادي است كه در سفارت آمريكا به دست آمد و پس از انتشار منجر به دستگيري عده زيادي از دولتمردان جديد ايران گرديد. عده‌اي از آنها در ضمن محاكمات خود در دادگاه انقلاب جاسوسي طولاني مدت براي آمريكا اعتراف كردند. از روزي كه اعليحضرت و شهبانو و همراهان به مصر آمدند و من به آنها پيوستم هميشه پاي يك گيرنده راديويي نشسته و به اخباري كه از تهران مي‌رسيد گوش مي‌كرديم. شنيدن اين اخبار آخرين قواي جسمي و دماغي پادشاه را هم به تحليل مي‌برد و او اصلاً باورش نمي‌شد كه كلانتري‌ها و پادگان‌هاي نظامي و كاخ‌هاي سلطنتي توسط مردم اشغال شده است. واقعاً فكر مي‌كرد در رويا به سر مي‌برد. شهبانو كه بيشتر از ما متوجه روحيات شاه بود مي‌گفت: «محمدرضا توان عقلي و فكري خود را از دست داده است» بله اين عاقبت تأسف‌بار آن پادشاه بود و ما از اينكه شاه مملكت را در اين وضعيت ناگوار مي‌ديديم واقعاً رنج مي‌برديم؟! بدترين خبر براي شاه و براي ما اشغال سفارت آمريكا در روز 25 بهمن 1357 بود. حمله به سفارت در روز «سنت والنتين» كه عيد مذهبي آمريكائيان است صورت گرفت اين اولين حمله به سفارت آمريكا بود و اشغال‌كنندگان سفارت كه عده‌اي از نيروهاي چپ‌گرا بودند بعداً محل سفارت را تخليه كردند اما بعد از مدتي سفارت مجدداً و اين بار براي مدتي طولاني اشغال شد. ما در آن موقع از طريق تلفن با بعضي دوستان و آشنايان خود در تهران تماس داشتيم و اطلاع يافتيم كه در اين حمله ويليام سوليوان (سفير وقت آمريكا) و شاهپور بختيار (آخرين نخست‌وزير شاه) كه در محل سفارت مخفي بوده دستگير و به محل مدرسه‌اي در حوالي ميدان ژاله (كه مقر رهبران انقلاب بود) منتقل شده‌اند. حمله به يك سفارتخانه در عرف سياسي چه معنايي دارد؟ در اين شرايط كمترين عكس‌العمل قطع رابطه سياسي ميان دو كشور است، اما آقاي سايروس ونس وزير امور خارجه آمريكا اعلام كرد كه اشغال سفارت آمريكا موجب قطع روابط ايران و آمريكا نخواهد شد. اين طرز برخورد نشان مي‌داد كه آمريكا با دولت جديد ايران كه دولت موقت ناميده مي‌شد و مهندس بازرگان در رأس آن قرار داشت ارتباط حسنه‌اي دارد. اعليحضرت و همراهان با هواپيماي اختصاصي شهباز كه يك هواپيماي جت بوئينگ 747 بسيار مدرن و با تجملات شاهانه بود از كشور خارج شده بودند و با همين هواپيما به مصر و از مصر به مراكش و بالعكس رفت و آمد كردند. اما چون اين هواپيما در فهرست‌هاي بين‌المللي «ياتا» تحت مالكيت دولت ايران قرار داشت متوجه شديم كه ممكن است دولت ايران با تمسك به راههاي قانوني هواپيما و مسافران آن را توقيف كند. پس شاه دستور داد تا خلبان معزي و خدمه پرواز كه عموماً از نيروي هوايي بودند هواپيماي 25 ميليون دلاري را به ايران بازگردانند. سرهنگ معزي خلبان ورزيده‌اي بود و به اعليحضرت علاقه زيادي داشت. او شخصاً مايل بود نزد ما بماند اما به دستور شاه به ايران بازگشت و هواپيما را به مسئولان دولت جديد تحويل داد. او بعداً به سازمان چريكي مجاهدين خلق پيوست و به همكاري با مسعود رجوي و ابوالحسن بني‌صدر پرداخت. در آن موقع علياحضرت شهبانو خيلي به اعليحضرت انتقاد كردند كه چرا فكر چنين روزي را نكرده و هواپيما را به نام خود به ثبت نداده است! من از اين جوانمردي اعليحضرت و بازگرداندن هواپيما خيلي خوشم آمد و به سهم خود از ايشان تشكر كردم. در واقع اعليحضرت نيازي به گرفتن اين هواپيما نداشتند زيرا ايشان با دارايي‌هايي كه نزديك به 40 ميليارد دلار تخمين زده مي‌شد مي‌توانستند هر وقت مايل باشند يك فروند از نوع جديد آن را خريداري كنند. مشكل ديگر اعليحضرت در ايام خروج از ايران وجود اطرافياني بود كه اصلاً مراعات حال ايشان را نمي‌كردند و به شاه مملكت (!) به عنوان يك صندوقچه پول و «مادر خرج» نگاه مي‌كردند! اين اطرافيان در هتل‌‌هاي مصر و مراكش و مكزيك و پاناما و مراكز خوشگذراني هر غلطي مي‌خواستند مي‌كردند و صورتحساب اعمال قبيح خود را به حساب اعليحضرت مي‌گذاشتند. مثلاً آقاي كامبيز آتاباي روزي چند نوبت دختران جوان ماساژور را به سوئيت مجلل خود در هتل مأمونيه دعوت مي‌كرد و دستمزد آنها را به حساب شاه مي‌گذاشت. يا خانم اميرارجمند در قمار شبانه دويست هزاردلار باخته بود و حالا از شاه مي‌خواست تا آن را بپردازد. برخي از همراهان به قدري وقيح بودند كه دستمزدهاي كلان شب‌نشيني با زنان مخصوص بار هتل را هم به حساب مخارج شاه مي‌گذاشتند. كم كم اين صورتحساب‌ها فزوني گرفت و وقتي به هشتصد هزار دلار رسيد شاه همه را خواست و به آنها گفت: «ما به پيك‌نيك نيامده‌ايم و در اينجا پول زيادي نداريم و وزارت درباري هم وجود ندارد تا مخارج ما را بپردازد بنابراين هر كس قادر به تأمين مخارج خود نيست مي‌تواند همين الساعه ما را ترك كند! در اولين موقع عده‌اي به التماس و گدايي افتادند و حتي با تضرع و گريه از شاه مي‌خواستند تا پولي به آنها بدهد. البته همه آنها دروغ مي‌گفتند و قبلاً حساب‌هاي بانكي خود در اروپا و آمريكا را كاملاً پر و مملو از دلار و ارزهاي معتبر كرده بودند و همه آنها داراي خانه و آپارتمان و املاك باارزش در اروپا و آمريكا بودند اما با تضرع و حتي گريه مي‌خواستند كه شاه به آنها پولي بدهد و ادعا مي‌كردند كه حتي پول سفر به اروپا و آمريكا را هم ندارند. به هر حال آنها موفق شدند هر يك مبالغي از 20 تا 50 هزار دلار از شاه بگيرند و هر چه من به اعليحضرت عرض كردم كه اينها دروغ مي‌گويند و وضع مالي خوبي دارند، شاهنشاه(!) با جوانمردي قبول كردند كه پولي به آنها پرداخته شود. حتي كامبيز آتاباي كه قوم و خويش اعليحضرت بود هم موقعيت را براي تيغ زدن شاه مناسب ديد و گفت اگر چه نيازي به پول ندارد اما اگر شاه به او پولي بدهد اين پول براي او شگون خواهد داشت و خوشبختي به ارمغان خواهد آورد! اعليحضرت از اين چرت و پرت آتاباي خوشش آمد و صدهزار دلار به او داد. اصولاً اعليحضرت آتاباي را خيلي دوست داشت چون او خواهرزاده‌اش (پسر همدم‌السلطنه) بود. بعضي مسائل خانوادگي پهلوي از ديد تاريخ‌نگاران مخفي مانده است و كسي نمي‌داند كه اعليحضرت فقيد (رضاشاه) قبل از آنكه به تهران بيايد در همدان موقعي كه يك نفر قزاق ساده بود با يك زن همداني به نام صفيه ازدواج كرد و از او صاحب يك دختر و يك پسر شد كه اين دختر (همدم‌السلطنه) بعدها با آقاي ابوالفتح آتاباي ازدواج كرد و اين فرزند (كامبيز آتاباي) در واقع خواهرزاده شاه بود. باز داستان جالب ديگري كه هيچ‌كس نمي‌داند اين است كه اعليحضرت در فاصله طلاق دادن ملكه ثريا و ازدواج با ملكه فرح با يك خانم تهراني زندگي مي‌كرد و بدون ازدواج رسمي از ايشان صاحب يك دختر به نام «فوميكا» شد. اين دختر خانم كه اكنون در لس‌آنجلس زندگي مي‌كند پس از تولد به مادرش سپرده شد و اعليحضرت حاضر به اعطاي لقب شاهزادگي به او نشدند زيرا ازدواج ايشان رسمي نبود و اعلام آن سبب مشكلاتي مي‌شد. به همين خاطر اعليحضرت امكانات مالي گسترده‌اي به آن زن بخشيد و حقوق و مقرري ويژه‌اي نيز براي او و دخترش تعيين كردند تا به خارج از كشور برود و دور از ايران و دربار زندگي كند. همين شبكه تلويزيوني فارسي زبان معروف به پارس – تي – وي كه اكنون در لس آنجلس برنامه‌هاي جالبي (!) پخش مي‌كند متعلق به دختر شاه يعني خانم فوميكا پهلوي است! اين دختر كه يك سال از رضاجان(!) بزرگتر است و سال 1338 در تهران متولد شده است بسيار دختر مهربان و باعاطفه است و موقعي كه شاه و همراهانش در مراكش بودند به اتفاق مادرش به قصر جنان‌الكبير آمد و خود را به پاهاي پدرش انداخت و او را غرق بوسه كرد. شاه در آن حالت بحراني از ديدن اين دختر كه شباهت فوق‌العاده‌اي به پدرش دارد بسيار خوشحال شد و بعدها شنيدم كه نيم درصد از دارايي‌هاي خود را به او بخشيده است! با اخطار شاه كه ديگر پولي براي ولخرجي‌هاي اطرافيان ندارد بسياري از كساني كه از تهران با هواپيماي اختصاصي و همراه شاه به خارج آمده بودند اطراف ايشان را خالي كردند و سراغ سرنوشت خود رفتند و دور و بر شاه و شهبانو خلوت شد. موقعي كه سلطان حسن دوم پادشاه مراكش تحت فشارهاي دولت انقلابي ايران تصميم به اخراج محترمانه ما گرفت اعليحضرت از من خواستند تا به فكر يافتن پناهگاهي امن براي ايشان باشم. من فوراً به ديدار سفيركبير آمريكا در رباط رفتم و به سفير پاركر گفتم كه در اين شرايط بحراني آمريكا بايد به دوست وفاداري كه در طول 37 سال سلطنت خود هميشه حافظ منافع منطقه‌اي آمريكا بوده است بشتابد و او را به آمريكا راه دهد. اما سفير پاركر گفت كه هنوز يك هفته بيشتر از اشغال آمريكا در تهران نگذشته و اگر ما شاه را در آمريكا بپذيريم ممكن است منافع آمريكا در تهران و يا حتي سراسر منطقه به خطر بيفتد. من از شاه خواستم شخصاً به آقاي برژينسكي (كه در طول زمان سلطنت اعليحضرت بارها هداياي گرانبهايي از دربار ايران دريافت كرده بود و خود من در زمان تصدي سفارت ايران در آمريكا بارها براي او فرش و پسته و خاويار و صنايع دستي گرانبها فرستاده بودم) تلفن بزند. شاه اين پيشنهاد را نپذيرفت و به جاي آن به آقاي ديويد راكفلر تلفن كرد، ولي اين گفتگو مؤثر نبود و راكفلر با آنكه قول داد موضوع را پي‌گيري و شخصاً با پرزيدنت كارتر صحبت كند، به شاه گفت: «اين مردك روستايي مايل نيست شاه به آمريكا بيايد!» اعليحضرت پس از گذاشتن گوشي تلفن گفتند: «من تعجب ميكنم و علت دشمني كارتر را با خودم نمي‌فهمم!» البته اين دشمني دلايل زيادي داشت و يك دليل عمده آن اين بود كه اعليحضرت هميشه طرفدار متعصب جمهوريخواهان بودند و در انتخابات آمريكا به رقيب كارتر كمك‌هاي مالي وسيعي داده بودند. من به اعليحضرت پيشنهاد كردم به اردن هاشمي برويم كه در آنجا اعليحضرت ملك حسين حكومت مقتدرانه‌اي داشتند و روابطشان با اعليحضرت و خانواده پهلوي آنقدر صميمانه بود كه به واقع يكي از اعضاي خانواده پهلوي محسوب مي‌شد. اما علياحضرت شهبانو و مادرشان (خانم فريده ديبا) با اين مطلب مخالفت كردند و گفتند اردن يك كشور عربي عقب افتاده است و در آنجا امكانات درماني مناسبي براي معالجه شاه وجود ندارد. بدين ترتيب من مجدداً پاي تلفن رفتم و شروع به تلفن كردن و گفتگو با دوستانم نمودم. اول به آقاي ‌«ديويد آرون» تلفن كردم و ايشان كه عضو شوراي امنيت ملي بود به من گفتند كه در صورت ورود شاه به آمريكا ممكن است مجدداً به سفارت آمريكا حمله شود، و ديپلمات‌هاي آمريكايي به گروگان گرفته شوند. حمله اول به سفارت آمريكا و اشغال چند ساعته آن با كمك دولت انقلابي پايان يافته و حمله‌كنندگان سفارت را ترك كرده بودند. در تهران به اعضاي سفارت گفته شده بود كه اين حادثه بايد در واشنگتن جدي تلقي شود، زيرا در صورت ورود شاه به آمريكا ممكن است حادثه سفارت تكرار شود و اين بار دولت انقلابي نتواند جلوي مردم خشمگين را بگيرد. آقاي ديويد آرون گفت كه اگر شاه به آمريكا بيايد ممكن است در تهران اين سوءظن به وجود بيايد كه آمريكا مي‌خواهد مجدداً شاه را به قدرت برگرداند و اين براي منافع آمريكا خطرناك خواهد بود. پس از چند تلفن ديگر وقتي كاملاً نااميد شده بودم شهبانو فرح پيشنهاد كردند تا همگي راه سوئيس و ويلاي مجلل و باشكوه «سن موريتس» را در پيش بگيريم.» اعليحضرت هر سال در فصل زمستان براي تفريحات زمستاني و اسكي در دامنه‌هاي پر برف كوهستان‌هاي سر به فلك كشيده شمال عازم سوئيس مي‌شدند و به همين منظور ويلاي بزرگ و مجللي را در سن موريتس خريداري و مجهز كرده بودند. در مدت كوتاهي كه اعليحضرت براي اسكي در سوئيس اقامت داشتند دو هتل براي اسكان همراهان ايشان اجاره مي‌شد و دولت سوئيس يكي دو ميليون دلار درآمد به دست مي‌آورد. همچنين اعليحضرت و خانواده ايشان بخش اعظم ثروت خود را به بانك‌هاي سوئيس سپرده بودند و حالا انتظار داشتند سوئيس آنها را با آغوش باز بپذيرد. درآمد سوئيسي‌ها از راه دلالي اسلحه و هتل‌داري و توريسم است. در مورد سوئيسي‌ها يك مثل معروف وجود دارد و آن اينكه همه آنها در طول زندگي خود مدتي گارسون بوده‌اند و يا براي خارجي‌ها و توريست‌ها دلالي محبت كرده‌اند! معروف است كه مي‌گويند اگر يك نفر سر زده وارد پارلمان سوئيس بشود و صدا بزند: «آهاي گارسون!» همه بلااستثنا سر خود را برمي‌گردانند و مي‌گويند: «چه فرمايشي داشتيد؟!» رفتن به سورتا (سن موريتس) فكر خوبي بود و چون سوئيس كشور بي‌طرفي شناخته مي‌شد همه فكر كرديم سوئيس بي‌ترديد شاه و همراهانش را خواهد پذيرفت! من مأمور انجام مقدمات كار شدم. اما در همان لحظه شروع، يعني با اولين تلفن به وزير امور خارجه سوئيس نااميد شدم. سوئيسي‌ها گفتند كه از پذيرش پناهندگان سياسي و يا تبعيدي‌هاي تحت تعقيب معذورند و نمي‌خواهند با پذيرش شاه بي‌طرفي خود را نقض كنند و موجبات خشم و عصبانيت دولت ايران را فراهم بياورند. سوئيسي‌هاي تاجر مسلك نمي‌خواستند تأمين نفت كشورشان را به خاطر حمايت از پادشاه معزول ايران به خطر بيندازند. وقتي همگان از رفتن به سوئيس نااميد شديم خانم فريده ديبا (مادر شهبانو فرح) پيشنهاد انگلستان را مطرح كرد. انگلستان در طول سلطنت 37 ساله اعليحضرت از مواهب اقتصاد ايران بهره‌مند شده بود و علاوه بر برخورداري از نفت ايران يك فروشنده بزرگ اسلحه و محصولات صنعتي به ايران بود و در اواخر حكومت شاه شريك اول تجاري ايران محسوب مي‌شد. انگلستان در سال 1975 نيروهاي دريايي خود را از خليج فارس بيرون برده بود و حفظ امنيت خليج فارس را كه تا آن زمان هزينه زيادي براي لندن داشت به شاه سپرده بود. شاه هميشه با محبت و ابراز دوستي خود را متعهد به منافع انگلستان مي‌دانست و اين مطلب را متواضعانه به ملكه و رئيس دولت انگلستان ابراز مي‌‌داشت! اگر انگلستان شاه را نمي‌پذيرفت خود را در موقعيت بدي قرار مي‌داد و ساير هم‌پيمانان او در منطقه خليج فارس و خاورميانه به اين فكر مي‌افتادند كه انگلستان متحد غيرقابل اعتمادي است و مسلماً اگر آنها هم به سرنوشت شاه دچار شوند جايي در انگلستان نخواهند داشت. از سوي ديگر اعليحضرت همه امكانات قانوني ورود به انگلستان را داشتند. قبل از همه ايشان شهروند افتخاري انگلستان بودند و سالها قبل در سفر رسمي به انگلستان ملكه اين كشور اضافه بر اعطاي بالاترين نشان‌هاي ملي بريتانياي كبير به اعليحضرت، عنوان شهروند افتخاري را هم به ايشان داده بودند. همچنين اعليحضرت در جنوب لندن در منطقه معروف «استيل مانس» در ايالت ساري يك مزرعه و قصر بي‌نظير متعلق به دوره ويكتوريا را كه از قصرهاي تاريخي انگلستان بود و در يك محوطه 80 هكتاري قرار داشت خريداري كرده بودند (سند آن به نام وليعهد بود.) ما فكر رفتن به انگلستان را با اعليحضرت در ميان گذاشتيم و اعليحضرت با روشن‌بيني گفتند كه انگلستان او را راه نخواهد داد. با اين اوصاف من به دوستان خودم در وزارت خارجه انگلستان تلفن كردم و مطلب را بيان نمودم. همانطور كه اعليحضرت پيش‌بيني كرده بود انگليسي‌ها با خشم و تغير اين تقاضا را رد كردند و گفتند فقط مي‌توانند به همسر و فرزندان شاه رواديد ورود بدهند و در مورد خود شاه متأسفند! وقتي مطلب را به شاه گفتم ايشان فحش‌هاي زشتي به مسئولين انگليسي دادند و گفتند: «تقاضاي شما از انگلستان بي‌‌مورد بود زيرا اين پدرسوخته‌ها خودشان وسايل سقوط مرا فراهم آورده‌اند، حالا چطور انتظار داريد از من حمايت كنند؟ آنها كارشان تغيير پادشاهان است. محمدعلي شاه را آنها بردند، احمدشاه را آنها بردند، پدرم را آنها بردند و خود مرا هم آنها به اين وضعيت انداختند!» ما وقت زيادي نداشتيم و شاه درست حكم يهودي سرگردان را پيدا كرده بود كه در هيچ كجاي دنيا جايي براي اقامت او وجود نداشت. شاهزاده شمس در درياي مديترانه و شاهزاده اشرف در اقيانوس اطلس و والاگهر شهرام(!) در اقيانوس آرام جزاير اختصاصي داشتند و جزيره‌اي كه والاگهر شهرام (فرزند والاحضرت اشرف) در اقيانوس آرام خريداري كرده بود بسيار بزرگ و وسيع با چشم‌اندازهاي زيبا و يك قصر باشكوه و تعداد زيادي ويلاي مجهز و يك اسكلة نسبتاً بزرگ و تأسيسات رفاهي بود و او علاوه بر اين جزيره يك كشتي تفريحي هم داشت. در نهايت فكر كرديم به يكي از اين جزاير برويم، اما اين فكر سريعاً رد شد زيرا وضع جسمي و روحي اعليحضرت فوق‌العاده رو به وخامت مي‌رفت و ايشان قبل از هر چيز نياز به بستري شدن در يك بيمارستان مجهز را داشتند. من به عنوان آخرين شانس تصميم گرفتم به سفير سوليوان در تهران تلفن كنم و از او كمك بخواهم. شاه اين فكر را پسنديد. او گفت كه سوليوان در ملاقات‌هايش ضمن آنكه هميشه به او توصيه مي‌كرد تا كشور را ترك كند، اطمينان مي‌‌داد كه آمريكا او را خواهد پذيرفت. وقتي به سوليوان تلفن كردم و مطالبي در مورد بيماري و وضع نامطلوب روحي شاه بيان كردم سوليوان فاش ساخت كه مسئولان دولت جديد ايران به سفارت تأكيد كرده‌اند تا شاه را به آمريكا راه ندهند زيرا رفتن شاه به آمريكا بهانه‌اي به دست تندروها خواهد داد تا در روابط شكننده ايران و آمريكا اخلال كنند! سفير سوليوان گفت كه مي‌‌داند شاه نياز به خدمات درماني و عمل جراحي دارد اما در واشنگتن اين وحشت وجود دارد كه پذيرش شاه جان اتباع آمريكايي را در ايران به خطر بيندازد. سفير سوليوان اطلاعات جالبي را در اختيارم گذاشت و از جمله گفت دولت موقت ايران نگران هجوم تندروها به سفارت است و به همين خاطر آقاي دكتر يزدي وزير خارجه دولت موقت عده‌اي تفنگدار را به رهبري يك نفر قصاب سابق به نام ماشاءالله در داخل سفارت مستقر كرده و ايرانيان به طنز به اين گروه لقب كميته سفارت آمريكا را داده‌اند. سفير سوليوان گفت كه بايد شاه را تا چند روز ديگر در مراكش نگه داريد تا در اين مدت دولت موقت ايران موفق شود باقيمانده هزاران مستشار نظامي آمريكا و خانواده‌هايشان را از ايران خارج كند. بعد سفير سوليوان طبق قولي كه داده بود با مقامات وزارت خارجه آمريكا وارد گفتگو شد و از آنها خواست تا پس از خروج كامل مستشاران و تقليل تعداد كاركنان سفارت آمريكا و كاهش سطح روابط تا حد كاردار شاه را براي معالجه بپذيرند. ما بي‌صبرانه منتظر نتيجه اقدامات سفير سوليوان بوديم. اطلاع داشتيم كه سوليوان سفارت را به دست كاردار خود سپرده و از ايران به آمريكا رفته است. حقيقت اين است كه من در تماس تلفني با سوليوان به او فهماندم در صورتي كه تلاشهايش براي پذيرش شاه موفقيت‌آميز باشد مسلماً پاداش قابل توجهي دريافت خواهد كرد و همچنين به او گفتم كه مي‌تواند براي جلب رضايت مقامات متنفذ واشنگتن جهت پذيرش شاه به آنها قول رشوه بدهد و ما در اين راه حاضريم تا يك ميليون دلار بپردازيم! اين روش چاره‌ساز بود. اصولاً در آمريكا همه چيز بر محور پول مي‌چرخد و ارزش مطلق پول است. آمريكايي‌ها ملتي واحد نيستند، آنها مهاجراني از سراسر جهان هستند كه براي كسب پول به آمريكا سرازير شده‌اند و معلوم است كه در هر كشوري هدف فقط پول باشد همه به فكر منافع شخصي خودشان هستند و سخت‌ترين مشكلات و مسائل به كمك پول سريعاً حل مي‌شوند. ما همچنان منتظر نتيجه اقدامات در واشنگتن بوديم. محمدرضاشاه روزها تلفني با نلسون راكفلر و ديويد راكفلر گفتگو مي‌كرد و نلسون راكفلر (معاون اسبق رئيس‌جمهوري آمريكا) و ديويد راكفلر (بانكدار و سرمايه‌دار مشهور) به او قول مي‌دادند كه كارها در مسير موفقيت‌آميزي پيش مي‌روند. فرانك سيناترا خواننده معروف آمريكايي – دوست صميمي شاه نيز هر روز تلفن مي‌كرد و به او مي‌گفت دوستانش در آمريكا منتظر ورود وي هستند. ريچارد نيكسون و پرزيدنت جانسون و هنري كيسينجر هم از كساني بودند كه تقريباً هر روز تلفن مي‌كردند. به هر حال يك روز ضيافت به پايان رسيد و به قول معروف انگليسي كه مي‌گويد: «ميهمان نبايد آن قدر بماند تا صاحبخانه او را جارو كند!» يك روز صبح هنوز صبحانه‌امان را تمام نكرده بوديم كه رئيس تشريفات دربار ملك حسن دوم بدون اطلاع قبلي به اقامتگاه شاه آمد و در همان سر ميز صبحانه خطاب به شاه گفت: «اعليحضرت ملك حسن دوم از ميزان علاقه وافر شاه به خروج از مراكش(!) مطلع هستند و به همين خاطر هواپيماي اختصاصي خود را در اختيار جنابعالي گذاشته‌اند تا فردا صبح مراكش را ترك كنيد!» بعد هم بدون آنكه منتظر پاسخ شود با بي‌‌ادبي تمام و بدون خداحافظي سالن را ترك كرد و رفت! شاه فوراً به راكفلر تلفن كرد و مطلب را به او اطلاع داد. خوشبختانه راكفلر خبرهاي خوبي داشت و به شاه گفت كه جاي هيچ نگراني نيست و او (راكفلر) موفق شده است تا با دادن رشوه‌هاي كلان به مسئولان دولت باهاما آنها را به پذيرفتن شاه وادار نمايد! باهاما يك كشور جزيره‌اي (مجمع‌الجزاير) مركب از هفتصد جزيره كوچك است كه اكثراً غيرمسكوني و صخره‌اي هستند و بسياري از آنها در هنگام مد آب به زير اقيانوس مي‌روند. روز سيزدهم فروردين ماه سال 1358 به فرودگاه رباط رفتيم تا از آنجا به طرف باهاماسيتي پرواز كنيم. اقامتگاه شاه و همراهان در ناسو (مركز باهاماسيتي) بود كه به «جيمز كراسبي» ميلياردر آمريكايي تعلق داشت و راكفلر آن را براي اقامت شاه اجاره كرده بود. در فرودگاه ناسو يك جوان مؤدب و كارآزموده به نام «رابرت آرمائو» به استقبال ما آمد كه معلوم شد راكفلر او را براي ارائه خدمات به شاه استخدام كرده است. اين جوان از كاركنان صديق و نزديك راكفلر و متخصص روابط عمومي بود،‌اما اعليحضرت اعتقاد راسخ داشتند كه اين فرد از مأموران سي – آي – اي است و آمريكايي‌ها او را در كنارش قرار داده‌اند تا هر وقت بخواهند ماشه را بكشند و به زندگي وي خاتمه دهند. بايد بگويم كه شاه در اين روزها نسبت به همه چيز بدبين شده بود. در باهاما اعليحضرت كنستانتين پادشاه سابق يونان هم به ما پيوست. او پس از خلع از سلطنت (به دليل كودتاي سرهنگ‌ها) تحت حمايت شاه قرار داشت و در كارهاي تجاري و اقتصادي با شاه همكاري مي‌كرد. باهاما كه آمريكاييان آن را جزاير بهشت مي‌‌نامند مركز خوشگذراني جهان است و هيچ ممنوعيتي در اين كشور وجود ندارد. ثروتمندان از سراسر دنيا براي كامجويي از هر چيز ممنوع به اين كشور مي‌آيند، در باهاما قمارخانه‌ها و باشگاه‌هاي شبانه مجلل تا صبح كار مي‌كنند و مشتريان آنها شيوخ و شاهزادگان ثروتمند عرب و كلان سرمايه‌داران آمريكايي و اروپايي هستند. جيمز كراسبي كه ويلايش را به شاه اجاره داده بود مالك نيمي از مجلل‌ترين هتل‌ها و قمارخانه‌ها و عشرتكده‌هاي باهاما بود. راكفلرها (ديويد و نلسون) هم در اين جزاير سرمايه‌گذاري‌هاي زيادي كرده بودند. در باهاما سن فحشاء از همه دنيا پائين‌تر است و چون هيچ قانوني براي محدود كردن كامجويي توريست‌هاي پولدار وجود ندارد مردم فقير از ساير كشورهاي اطراف به اينجا مي‌آيند تا فرزندان خردسال خود را به كامجويان بفروشند. قاچاق انسان هم در اين جزيره رواج دارد و دختران خردسال از كشورهاي آمريكاي مركزي و حتي خاور دور به اين جزيره آورده مي‌شوند و پس از يك فصل توريستي جاي خود را به دختران جديد مي‌دهند. در باهاما گاه مشاهده مي‌شود كه يك شيخ عرب شصت – هفتاد ساله سرگرم عشق‌بازي با يك دختر بچه ده – دوازده ساله و حتي با سنين كمتر است. شاه از اين همه آزادي‌ها در باهاما به وجد آمد و قدري روحيه‌اش بهتر گرديد و سرانجام در آن شرايط سخت بيماري يك شب به من پيشنهاد كرد تا به اتفاق براي تجربه كردن باهاما با هم به يكي از هتل‌ها برويم. ترتيب اين كار را رابرت آرمائو داد و من و شاه موفق شديم شام را در خارج از اقامتگاه و در هتل ناسو به اتفاق دو دختر زيباروي كشور پرو كه به باهاما آمده بودند صرف كنيم! جزاير باهاما در نزديكي ايالت فلوريداي آمريكا قرار دارند و اين نزديكي به آمريكا سبب قوت قلب شاه مي‌شد. احساس نزديك بودن به آمريكا براي همه ما مطلوب بود و اميدوار بوديم كه به زودي شاه را به آمريكا ببريم و تحت معالجه قرار دهيم. در مصر و مراكش كه بوديم احساس بدي داشتيم و هنگامي كه در موقع ظهر و غروب آفتاب صداي الله اكبر مساجد در شهر طنين افكن مي‌شد اعليحضرت دچار اضطراب مي‌شدند و به ياد صداي الله اكبر گفتن مردم تهران مي‌افتادند و آشكارا چهره‌اشان منقلب مي‌گرديد. چند روزي كه در باهاما بوديم خيلي خوش گذشت و روزها كه شهبانو براي اسكي روي آب از اقامتگاه خارج مي‌شد چند دوشيزه باهامايي و آمريكايي (اهل ميامي) كه آرمائو استخدام كرده بود شاه را به حمام مي‌بردند و شستشو و ماساژ مي‌دادند. در باهاما بعضي دوستان شاه داراي سرمايه‌گذاري‌هايي بودند. پرزيدنت سوهارتو (رئيس‌جمهوري اندونزي) و پسرانش در باهاما تعداد زيادي فاحشه‌خانه و قمارخانه بزرگ داشتند. تعدادي از عشرتكده‌‌ها هم متعلق به شاهزاده موناكو و فرانك سيناترا و پرزيدنت نيكسون بود. غربيها خوشگذراني و تفريح را مذموم و بد نمي‌دانند و از عينك ما به فحشاء و روابط آزاد زن و مرد نگاه نمي‌كنند. من در آمريكا كه بودم مي‌ديدم بسياري از زنان آمريكايي چندين دوست پسر دارند و شوهر آنها هم اطلاع دارد و حرفي نمي‌زند! در حالي كه در ايران و كشورهاي اسلامي اگر يك زن بخواهد آزادي عمل جنسي داشته باشد ممكن است جانش را از دست بدهند و در بهترين شرايط، دادگاهي و مجازات خواهد شد! ادامه دارد...

به مناسبت سالروز ترور جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا؛


  به مناسبت سالروز ترور جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا؛ ترور کندی؛ معمای بی‌پاسخ
مدارکی وجود دارند که ثابت می کنند قتل کندی حاصل یک توطئه مشترک سازمان سیا ، سازمان جنایتکاری مافیا ، برخی سیاستمداران و صاحبان قدرت ایالات متحده بوده و حتی گفته شده لیندون بی جانسون معاون رییس جمهور که پس از قتل کندی جانشین او شد ، از ماجرا اطلاع داشته است.
به گزارش گروه خبر خبرگزاری برنا، ترور جان. اف. کندی، سی و پنجمین رئیس جمهوری آمریکا در جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳در ایالات متحدهٔ آمریکا، دالاس تگزاس رخ داد. کندی هنگامی که با همسرش سوار ماشین روباز بود، از ناحیهٔ صورت مورد اصابت گلوله قرار گرفت. او چهارمین رئیس جمهور ترور شدهٔ آمریکا بود.

 ترور جان اف کندی  در روز ۲۲ نوامبر سال ۱۹۶۳ میلادی اتفاق افتاد. جان فیتز جرالد کندی رئیس جمهور ایالات متحده در حالیکه در خودروی روباز لیموزین در کنار همسرش ژاکلین کندی نشسته و از شهر دالاس تگزاس بازدید می کرد ، در مقابل چشمان هزاران نفر از مردم حاضر در خیابان و میلیون ها بیننده تلویزیونی به ضرب چند گلوله به قتل رسید.

این حادثه در ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه ظهر در خیابان الم استریت شهر دالاس رخ داد و کندی جا به جا کشته شد.
حدود نیم ساعت بعد ، رسما اعلام شد که جان کندی در بیمارستان پارکلند مموریال درگذشته است.

ماجرای ترور و قتل جان کندی رییس جمهور ایالات متحده یک معمای بزرگ در تاریخ و سیاست این کشور است.
امروز علی رغم این که هنوز ابهام آن برطرف نشده است اما مدارکی وجود دارند که ثابت می کنند قتل کندی حاصل یک توطئه مشترک سازمان سیا، سازمان جنایتکاری مافیا، برخی سیاستمداران و صاحبان قدرت ایالات متحده بوده و حتی گفته شده لیندون بی جانسون معاون رییس جمهور که پس از قتل کندی جانشین او شد ، از ماجرا اطلاع داشته است.

جانسون با شرکت های نفتی تگزاس رابطه ای پنهانی داشت و مرگ کندی موجب شد طرح یک قانون مالیات بر درآمدهای نفتی که قصد تصویب آن راداشت برای همیشه مسکوت بماند.
در ساعت ۱۴:۳۸ دقیقه همان روز ، لیندون بی جانسون معاون رییس جمهور که در هواپیمای مخصوص ریاست جمهوری بود ، به مقام ریاست جمهوری آمریکا منصوب شد.

در هر حال ، جوان ۲۴ ساله ای به نام لی هاروی اسوالدکه از طبقه پنجم یک انبار کتاب واقع در مسیر کاروان ریاست جمهوری ۳ گلوله شلیک کرده بود و تعادل روانی نداشت به عنوان قاتل اصلی کندی معرفی شد.




دو روز بعد ، اسوالد هنگام انتقال در زندان در کمال ناباوری در مقابل چشمان پلیس توسط جک روبی صاحب یک بار رستوران شهر دالاس که با مافیا در ارتباط بود به ضرب گلوله کشته شد. جک روبی در سال ۱۹۶۴ میلادی به مجازات مرگ محکوم شد اما دادگاه تجدید نظر حکم را لغو کرد و قبل از اینکه او دوباره محاکمه شود ، در شرایط مشکوکی در زندان درگذشت.

پس از قتل کندی ، کمیسیون وارن برای تحقیق تشکیل شد و پس از ۱۰ ماه اعلام کرد، قاتل کندی شخص لی هاروی اسوالد بوده است.
در سال ۱۹۷۹ میلادی ، یک کمیسیون تحقیق دیگر نتیجه گرفت که ۴ گلوله شلیک شده که یک گلوله از یک منطقه دیگر و نه از ساختمان انبار کتاب به سوی کندی شلیک شده است و اعلام کرد ، اسوالد در این قتل تنها نبوده است.

اما در سال ۱۹۸۸ میلادی وزارت دادگستری آمریکا، گزارش این کمیسیون را به دلیل فقدان مدارک مستدل وارد ندانست و رسما پرونده سوءقصد به جان کندی را مختومه اعلام کرد.

در جریان این سال ها ده ها نفر که به نوعی با پرونده کندی در ارتباط بودند به مرگ های غیرطبیعی درگذشته یا در سوانح مختلف کشته شدند.

اکنون چهل سال از این واقعه می گذرد اما هنوز گره های این معما بسته مانده است.
 

 

تاریخ/نجم‌السلطنه به قلم دکتر اتحادیه
عشق به برادر
شمامه ملکزاده
 

خبر خوش‌آیندی که در خانواده نجم‌السلطنه در این وقت رخ داد، ازدواج پسر دوم او ابوالحسن ثقه‌الدوله دیبا با عفت‌خانم دختر عمویش بود. دختری زیبا، پرشور و شاداب که مورد پسند مادرشوهر بود. عروسی همیشه در خانواده‌ها موجب شادی و نزدیکی بین افراد می‌شد و در این دوره که وضع کشور نابسامان و تاریک بنظر می‌رسید، فرصتی برای خوشی و یک لحظه فراموش کردن نگرانی‌ها و بدبینی‌ها بود.
مذاکرات با انگلیسی‌ها درباره قراردادی که وثوق‌الدوله منعقد کرد در مدت کوتاه کابینه مشیرالدوله به بن‌بست رسیده بود. بلشویک‌ها در شعبان ۱۳۳۸رمه ۱۹۲۰م در انزلی قوا پیاده کردند و مورد استقبال اهالی به خصوص جنگلی‌های گیلان که علیه دولت مرکزی قیام کرده بودند قرار گرفتند. قوای انگلیس که در شمال مستقر بود، نه تنها مقابله‌ای با آن‌ها نداشت، بلکه عقب‌نشینی کرد و مشیرالدوله مجبور به استعفا شد. رئیس‌الوزرای بعدی سردار منصور سپهدار اعظم بود که شخص بی‌کفایتی بود، به طوری که انتظار بحران در این دوران می‌رفت و عده‌ای نیز یک اتفاق غیرمنتظره را پیش‌بینی می‌کردند.
در صبحگاه ۲۴ اسفند ۱۲۹۹شر جمادی‌الثانی ۱۳۳۹ق، مردم باخبر شدند که شب گذشته در تهران کودتا شده است. رضاخان میرپنج فرمانده قوای قزاق و سید ضیاءالدین طباطبایی روزنامه‌نگار پرجنب و جوش و تندرو، بدون خون‌ریزی و مقاومت شهر را گرفته‌اند و احمدشاه نیز که با یک عمل انجام شده مواجه گشت، سید ضیاء را به سمت رئیس‌الوزرا منصوب کرده است. پس از مدت کوتاهی رضاخان با لقب سردار سپه در کابینه سید ضیاء ـ که به کابینه سیاه معروف شد ـ به وزارت جنگ منصوب گشت. بی‌درنگ حکومت نظامی اعلان شد و یکی از اولین اقدامات این دولت دستگیری و حبس عده‌ای از رجال که از جمله آن فرمانفرما و دو پسرش نصرت‌الدوله و عباس میرزا سالار لشکر بود. این واقعه بسیار غیرمترقبه، تکان‌دهنده و سرنوشت‌ساز بود.
پیش‌بینی احساسات نجم‌السلطنه در این برهه از زمان سخت نیست. خبر دستگیری شاهزاده‌ها و رجال درجه اول، از تحول بنیادین کشور خبر آورد و علی‌رغم قدرتی که در این زن سراغ داریم، شکی نیست در این لحظه احساس ناامیدی و یأس کرد. محمد مصدق نیز با دریافت این خبر ـ پس از کمتر از ۴ ماه حکومت در فارس ـ استعفا داد و مخفی شد. محمدولی میرزا پسر سوم فرمانفرما که از طریق عراق راهی ایران بود، برای مدتی متواری گشت. شایع بود که سید ضیاء این عده را محاکمه یا اعدام خواهد کرد. حتی خبر رسید که مبلغ بسیار هنگفتی پول مطالبه خواهد کرد. فرمانفرما با سید ضیاء آشنایی داشت و در گذشته نه چندان دور، سید در روزنامه رعد از او هواداری می‌کرد و در ازاء آن پول دریافت می‌کرد. رضاخان میرپنج که اکنون سردار سپه شده بود نیز، با فرمانفرما سابقه آشنایی طولانی داشت و تحت فرمان او در سرکوب سالارالدوله در حکومت کرمانشاه خدمت کرده بود. بعداً نیز قسمتی از باغ پسر فرمانفرما، عباس میرزا سالارلشکر را خرید و در آن خانه‌ای ساخت و در مجاورت فرمانفرما و خانواده او منزل کرد، ولی اکنون این سوابق فایده‌ای نداشت و خطر همه را تهدید می‌کرد.
عشق نجم‌السلطنه نسبت به برادر و برادرزاده‌هایش دنیا را پیش چشم او تیره و تار کرد. سالیان زیادی از طلاق دفتری و نصرت‌الدوله می‌گذشت و نجم‌السلطنه تلاش داشت تا عزت‌السلطنه را دلداری دهد و امیدوار کند که ممکن نیست پسرعمه‌های احمدشاه را اعدام کنند. ولی آیا خود او همینقدر ممطئن بود؟ از دست احمدشاه کاری برنمی‌آمد، شاید خود او نیز از سید ضیاء واهمه داشت و توسل به او نیز فایده‌ای نداشت. سایر رجال آشنا و قوم خویش نیز به همین قسم گرفتار و یا در زندان بودند و خانواده‌هاشان همانند آنان مشوش و نگران بودند.
از زندانیان کم و بیش خبر می‌رسید و پیغام‌هایی نیز رد و بدل می‌شد. ولی مانع از این نبود که همگی در ترس و وحشت بسر نبرند. عین‌السلطنه در این وقت در تهران حضور نداشت، ولی از شخصی شنیده بود که محبوسین که از زندان درآمده بودند، چرک، کثیف و با ریش بلند بودند و می‌افزاید: «گویا حمام نبرده بودند، موها بلند بود. در قصر قاجار خیلی به این‌ها سخت و تلخ گذشته بود. بدون فرش، زمستان میان چکه منزل داشتند. غذای آن‌ها همان نان و آش و آبگوشت قزاق بود». همان شخص گفته بود که: «سید ضیاء از شاه خواسته بود که اجازه دهد فرمانفرما و پسرهایش، عین‌الدوله، سپهسالار و جهانشاه خان را معدوم کند». شاه متغیر شده بود. بعداً سردار سپه این امر را تکذیب کرده بود. ظاهراً یک دلیل عزل سید همین قضیه بود.
زندان سه ماه به طول انجامید و با سقوط سید ضیاء و فرار او، فرمانفرما به اتفاق پسرانش از زندان‌ رهایی یافتند. این تجربه به او آموخت که زمانه تغییر یافته و آن‌چه را که انقلاب مشروطه انجام نداده بود، اکنون در شرف اجرا قرار داشت. طبقة حاکمه، منزلت و قدرت خود را از دست داده بود و دورة جدیدی آغاز می‌شد. گفتنی است که آخرین پست فرمانفرما در حکومت فارس بود و از آن پس دیگر مصدر هیچ کار دولتی نشد. اکنون سردار سپه در رأس دولت قرار داشت. بنابراین روشن بود کاری به او رجوع نخواهد کرد، حتی در دورة سلطنت او نیز فرمانفرما به کار دعوت نشد.
دوران سختی برای فرمانفرما، نجم‌السلطنه و خانواده‌های وابسته در پیش بود. فرمانفرما به نصرت‌الدوله نوشت: «سیاست ایران بسیار تاریک است. حامی نداریم، پول نداریم، اسلحه نداریم، اتفاق نداریم، همه دروغ به همدیگر می‌گویند».
برای رجال سیاسی شکی وجود نداشت که بانی کودتا انگلیس بود، با این حال عده‌ای از رجال با این دولت همکاری می‌کردند و تا وقتی به نفع انگلیس انجام وظیفه می‌کردند و یا با سیاست این کشور مخالفت نداشتند، انگلیس از آنان حمایت کرد تا در صحنة سیاسی دوام یابند و پیشرفت نمایند. نصرت‌الدوله بعد از آزادی از زندان همرأی با گروهی که مخالفت سیاست انگلیس بودند به دشمنی با انگلیسی‌ها پرداخت که از جانب این قدرت با همة آنان مقابله به مثل شد. امیدی که عده‌ای به احمدشاه داشتند کم‌کم از بین می‌رفت. او حریف سردار سپه نبود. سردار سپه هم قوای مسلح را تحت فرمان خود داشت و هم مالیات غیرمستقیم را در اختیار گرفت. احمدشاه یک بار گفته بود: «شخصاً من نمی‌توانم با او (سردار سپه) طرفیت نمایم و تاب مقاومت ندارم. اگر من بخواهم هزار تومان خرج کنم، او ده هزار تومان خرج می‌کند. قوه و قدرت هم در دست او است».۱۰ البته تبلیغاتی که برعلیه احمدشاه می‌شد نیز مؤثر واقع گشت تا او را پادشاهی بی‌اراده و بی‌علاقه به کشور نشان دهند.
رضاخان سردار سپه به مدت ۳ سال در کابینه‌هایی که به سرعت دگرگون می‌شدند، پست وزارت جنگ را به عهده داشت و از آبان ۱۳۰۲ شر ربیع‌الاول ۱۳۴۲ق، تا تغییر سلطنت در ۹ آبان ۱۳۰۴ شرربیع‌الثانی ۱۳۴۴ق، رئیس الوزرا بود. در طی این مدت احمدشاه برای بار دوم به اروپا سفر کرد که موجب بعضی انتقادات شد. به مرور تبلیغات هواداران سردار سپه نضج گرفت و شاه را شخصی بی‌لیافت و بی‌علاقه به کشور معرفی کردند. احتمالاً خانواده‌های قاجار نیز تحت تأثیر چنین افکاری قرار داشتند و در جایی که احمدشاه سعی می‌کرد به عنوان سلطانی مشروطه‌خواه انجام وظیفه کند، اقدامات او را به ضعف و بی‌ارادگی تعبیر می‌کردند ولی او هنوز از محبوبیت نسبی برخوردار بود، چنانچه وقتی در سال ۱۳۴۱ق از سفر دوم اروپا به وطن بازگشت مردم در همه جا از او استقبال کردند.
مصدق در کابینة قوام‌السلطنه که پس از رفتن سید ضیاء تشکیل شد، پست وزارت مالیه را به عهده داشت. در کابینة بعدی که توسط مشیرالدوله تشکیل شد، حاکم آذربایجان شد ولی دوام نیاورد، چون سردار سپه امور نظامی ایالت را در اختیار داشت و فرماندهان لشکر که به ولایت فرستاده می‌شدند مستقیماً به او جوابگو بودند. بنابراین حاکم قدرتی نداشت، به همین جهت مصدق استعفا داد. پس از مدتی مصدق در کابینة مشیرالدوله وزیرخارجه شد، ولی مشیرالدوله نیز در ربیع‌الاول ۱۳۴۲ق، استعفا داد. پس از آن احمدشاه ریاست وزرا را به سردار سپه سپرد و خود ایران را ترک کرد و دیگر هیچگاه به وطن بازنگشت.

 

فهرست سانحه‌های هوایی در ایران


  فهرست سانحه‌های هوایی در ایران    
از زمان دوره پهلوی که ایران نخستین تأسیسات هوانوردی خود را گشود، سانحه‌های متعدی گاه ناگاه گریبانگیر این صنعت گردیده، و امروزه این صنعت در ایران یکی از بالاترین میزان وقوع حوادث را در جهان داراست. از دلایل ارائه شده برای تحلیل میزان بسیار بالای تعداد سوانح هوایی در ایران می‌توان تحریم‌های اقتصادی غرب علیه ایران، عدم آموزش استاندارد خلبانان و کنترل کیفی میزان خطای آنان، ضعف در عمل به معیارهای ایمنی هواپیماها، و سو مدیریت و برنامه ریزی نادرست دانست.
بر اساس آمار شبکه ایمنی هوانوردی ایران، یک هزار و ۵۳۰ سانحه هوایی در میان هواپیماهای ایران رخ داده‌است که بین پنجاه تا هفتاد سانحه آن مرگبار بوده‌اند. ۴۰ حادثه هوایی از سال ۱۹۴۴ میلادی تا انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ ثبت شده‌است پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، بیش از هزار و ۴۰۰ صد نفر جان خود را در سوانح هوایی ایران از دست داده‌اند و سقوط هواپیمای ایرباس آ-۳۰۰ در پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر، به‌وسیله ناو جنگی وینسنس آمریکا در خلیج فارس هشتمین حادثه هواپیمائی در دنیا از لحاظ تعداد مسافرین کشته شده می‌باشد که تمام ۲۹۰ سرنشین آن کشته شدند.
سقوط هواپیمای نظامی در کرمان با ۲۷۶ کشته بزرگترین سانحه هوایی جهان بین سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۴ میلادی بوده‌است.[۲] اولین حادثه هوایی پس از انقلاب در یکم تیر سال ۱۳۵۹(۲۱ ژوئن ۱۹۸۰) رخ داده‌است و پس از آن تا خردادماه سال ۱۳۸۳ تعداد ۲۳۳ سانحه غیرنظامی رخ داده‌است؛ که از میان آنها ۶۷ سانحه مرگبار، منجر به ۹۹۸ کشته و ۹۷ مجروح شده‌است.[نیازمند منبع] بر اساس آمارهای دیگر تعداد کشته‌های سانحه‌های هوایی ایران ۲ اردیبهشت ۱۳۸۴ به ۱۳۴۵ نفر رسیده‌است.[۳] که اگر تعداد ۱۲۸ کشته حادثه ۱۵ آذر ۱۳۸۴ و ۱۱کشته هواپیمای فالکن-۲۰ سپاه را به آن بیافزاییم این آمار تا آغاز شهریور ۱۳۸۵ به ۱۴۸۴ نفر می‌رسد. همچنین در ظهر روز چهاشنبه ۸۸/۴/۲۴ نیز یک فروند هواپیمای مسافربری از نوع توپولف متعلق به شرکت هواپیمایی کاسپین که عازم ارمنستان بود دقایقی پس از بلند شدن از فرودگاه امام تهران در حوالی قزوین سقوط کرد که منجر به کشته شدن تمامی ۱۶۹ سرنشین (مسافر و خدمه) این هواپیما شد.
بر اساس اطلاعات شبکه ایمنی هوانوردی، تعداد ۱۷۲۰ نفر تا مرداد ۱۳۸۸ بر اثر سانحه‌های هوایی در ایران جان خود را از دست داده‌اند.[۴] فهرست سانحه‌های هوایی مهم ایران سال ۱۳۹۵[
16 آذر ۱۳۹۵:ساعت یازده و سی دقیقه روز 16 آذر ، یک فروند هلیکوپتر متعلق به شرکت پنها در دریاچه ی چیتگر تهران سقوط کرد.این بالگرد حامل 8 سرنشین بود.پس از انتقال 8 سرنشین این حادثه به بیمارستان، متاسفانه خلبان جان خود را از دست داد.
۷ آذر ۱۳۹۵:نیمه شب یکشنبه هفت آذر۹۵ یک فروند بالگرد MI17 متعلق به شرکت نفت خزر به هنگام انتقال مصدوم، پس از چند ثانیه برخاستن از سکوی نفتی امیرکبیر در دریای خزر دچار نقص فنی شد وسقوط کرد و هر پنج سرنشین آن شامل کادر پرواز خبره و متعهد:(کاپیتان حسن محمدی،کاپیتان غلامرضا میرزایی،مهندس رضا سنقری،مهندس حسین جعفرزاده )و (فرد مصدوم که شاغل شرکت نفت بود )جان باختند. ۶ فروردین ۱۳۹۵:در پی سقوط یک فروند بالگرد اورژانس در نزدیکی دریاچه مهارلو در اطراف شهرستان کوار استان فارس تمامی ۹ سرنشین این بالگرد جان باختند. سخنگوی اورژانس کشور دربارهٔ جزییات این حادثه گفت: این بالگرد در حال انتقال بیمار از شهرستان خنج به شیراز بود که در نزدیکی دریاچه مهارلو در اطراف شهرستان کوار استان فارس سقوط کرد. وی افزود: دو تکنسین اورژانس در داخل این بالگرد حضور داشته‌اند. سال ۱۳۹۴[ویرایش] ۸ بهمن ۱۳۹۴:یک فروند هواپیمای ام دی ۸۳ متعلق به هواپیمایی زاگرس هنگام فرود از باند فرودگاه مشهد خارج شد این سانحه تلفات جانی نداشت.[۵] ۲۲ دی ۱۳۹۴: یک فروند هواپیمای آموزشی F4 به علت نقص فنی در حوالی یکی از روستاهای منطقه کهیری شهرستان کنارک سقوط کرد و منجر به مرگ خلبان و کمک خلبان آن شد. خلبانان این پرواز عبارت بودند از سرهنگ خلبان حمید عفیفی پور متولد روستای آبگرم شهرستان مرودشت در استان فارس و از ایل بزرگ قشقائی و طایفه شش بلوکی و کمک خلبان ایشان جناب سروان علی بلورخانی اهل تهران.[۶] ۲۲ تیر ۱۳۹۴:یک فروند بالگرد شب پر مربوط به شرکت نفت فلات قاره که از سکوی ابوذر یک مصدوم را به بوشهر انتقال می‌داد، ۱۰ دقیقه پس از پرواز از صفحه رادار ناپدید شد. این بالگرد شامل ۴ سرنشین بوده که کاپیتان علی عزتی خلبان، صفر پایخوان کمک خلبان، خورشید حسینی و رسول شجرات از همکاران شرکت ملی حفاری در این بالگرد بوده‌اند.[۷] سال ۱۳۹۳ ۷ اسفند ۱۳۹۳:یک فروند بالگرد متعلق به «شرکت پنها» که برای امداد رسانی به پرواز درآمده بود، به دلیل وضعیت نامساعد جوی با دیواره کوه برخورد و منفجر می‌شود.[۸] ۵ اسفند ۱۳۹۳:یک فروند هواپیمای آموزشی از نوع TB و متعلق به شرکت آموزش هوانوردی پارسیس در فرودگاه پیام کرج به دلیل باز نشدن چرخ‌ها و در حالی که خلبانان مجید یوسفی مهر و محمد مهدی طارمی در حال انجام مانورهای مربوطه برای باز کردن چرخها با استفاده از نیروی گرانش بودند و ارتفاع بسیار کمی با زمین داشتند، به دلیل از دست دادن موتور دچار سانحه شده و سقوط کرد؛ که در این سانحه خلبان طارمی قبل از برخورد با زمین خود را از هواپیما به بیرون پرتاب می‌کند و دچار شکستگی شدید می‌شود و خلبان یوسفی مهر یک هفته بعد به علت سوختگی شدید در بیمارستان سوختگی فوت می‌نماید[۹] ۹ دی ۱۳۹۳:یک فروند هواپیمای آموزشی از نوع TECNAM به علامت ثبت EP-SCN و متعلق به شرکت آموزش هوانوردی پارسیس در زمان برگشت از زنجان حوالی فرودگاه زنجان به دلیل از دست دادن کامل موتور با مهارت خلبانان محمد مهدی جهاد و حسن عبدالهی در جاده روستای سارم سقلو فرود اظطراری کردند در این سانحه هیچگونه آسیبی به هواپیما و دو خلبان آن وارد نشد. ۱۹ مهر ۱۳۹۳: در سانحه هوایی روز شنبه نوزدهم مهر ماه ۱۳۹۳ هفت تن از مسئولان و کادر پروازی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در مسیر عزیمت به منطقه مرزی و عملیاتی شرق کشور کشته شدند.[۱۰][۱۱] ۱۹ مرداد ۱۳۹۳: در ساعت ۹:۳۰ روز یکشنبه ۱۹ مرداد یک فرورند هواپیمای آنتونوف-۱۴۰، ایران ۱۴۰، متعلق به شرکت سپاهان ایر (هواپیمایی هسا) که حامل ۴۸ مسافر و خدمه بود، از تهران به مقصد طبس، از فرودگاه مهرآباد بلند شد و چند دقیقه پس از بلند شدن از باند، در بلوار شیشه مینا واقع در غرب تهران سقوط کرد.[۱۲][۱۳] در این حادثه ۳۸ نفر کشته و ۱۰ نفر زخمی شدند. ۲۴ تیر۱۳۹۳: یک فروند هواپیمای اف-۴ نیروی هوایی ارتش ایران دقایقی پس از پرواز ازپایگاه هوایی شهید دوران در شیراز، منطقه دریاچه بختگان سقوط کرد که در پی آن دو خلبان این هواپیما کشته شدند.[۱۴] ۶ خرداد۱۳۹۳: یک فروند هواپیمای آنتونوف متعلق به نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پرواز آموزشی، هنگام فرود در فرودگاه یزد به دلیل نقص فنی دچار آتش‌سوزی شد. در پی این سانحه با تلاش عوامل امداد و گروه‌های آتش‌نشانی نسبت به خاموش کردن آتش اقدام شد. در این سانحه خوشبختانه هیچ گونه آسیبی به کادر پرواز و سرنشینان هواپیما وارد نشد.[۱۵] ۲۰ اردیبهشت۱۳۹۳: هواپیمای فوکر ۱۰۰ پرواز شماره ۸۰۵۳ متعلق به شرکت هواپیمایی آسمان که از مشهد عازم فرودگاه بین‌المللی زاهدان بود، در ساعت ۱۳٫۱۰ دقیقه روز ۲۰ اردیبهشت به دلیل عدم باز شدن چرخ سمت چپ عقب درخواست فرود اضطراری کرد و به ناچار با وجود یک چرخ بسته به حالت اضطرار در باند فرودگاه بین‌المللی زاهدان فرود آمد و با وجود اینکه این هواپیما از باند پرواز خارج و لاستیک آن دچار ترکیدگی شد اما همه ۱۱۳ مسافر این پرواز جان سالم به در بردند. در این حادثه تنها ۹ تن آسیب دیدند. سال ۱۳۹۲[ویرایش] ۱۳ اسفند ۱۳۹۲: سقوط یک فروند فالکن ۲۰ سازمان هواپیمایی کشوری در آب‌های خلیج فارس که شامل ۴ نفر بود.[۱۶] ۱ مهر۱۳۹۲: یک فروند هواپیمای شکاری اف-۴ فانتوم متعلق به پایگاه ششم شکاری بوشهر، در هنگام فرود با ترکیدگی لاستیک از باند خارج و دچار سانحه شد. در این حادثه هر ۲ خلبان اقدام به اجکت کردند که خلبان کابین جلو سرگرد خلبان آرش رضایی به علت باز نشدند چتر جان خود را از دست داد و خلبان کابین عقب سروان سلیمی نژاد از ناحیه کمر دچار شکستگی شد. ۸ اردیبهشت: یک فروند هواپیمای جنگنده اف-۵ نیروی هوایی ارتش که از پایگاه چهارم شکاری دزفول به پرواز درآمده بود در حوالی شهرستان اندیمشک سقوط کرد. خلبانان این پرواز موفق به اجکت شدند و جان سالم به در برده‌اند.[۱۷] ۱ اردیبهشت: یک هواپیمای آموزشی اف-۵ تایگر در شهرستان آبدانان (اردیبهشت ۹۲) متعلق به پایگاه چهارم شکاری دزفول، در اثر برخورد با با کوه فیلمان سقوط کرد که موجب جان باختن هر دو خلبان آن شد. در این حادثه سرهنگ حسین طحان نظیف و سروان مرتضی پورحبیب درگذشتند.[۱۸] سال ۱۳۹۱[ویرایش] آذر ۱۳۹۱: سق این بالگرد برای امدادرسانی به حادثه تصادف یک مینی‌بوس در محدوده «ملک‌آباد» به محل حادثه اعزام شده بود. این بالگرد حامل پنج مصدوم حادثه تصادف و چهارواز و یک تکنیسین اورژانس بود که در منطقه «خین عرب» در نزدیکی بیمارستان طالقانی مشهد، دچار سانحه شد و سقوط کرد. تمامی سرنشینان این بالگرد جان خود را از دست دادند. جانباختگان ارتش و اورژانس این حادثه: ۱- هوبان مرتضوی (کادر پرواز) ۲- علیرضا پیرمفان (کادر پروازی) ۳- مسعود شاه ویسی زاده (کادر پروازی) ۵- جعفر قاری (امنیت پرواز) ۶- مهدی مهدی‌زاده (پرسنل اورژانس) سال ۱۳۹۰[ویرایش] ۶ بهمن ۱۳۹۰: یک فروند هواپیمای اف-۱۴ نیروی هوایی ارتش ایران، سه دقیقه پس اتن از پایگاه ششم شکاری بوشهر در نزدیکی بوشهر سقوط کرد و خلبان و کمک‌خلبان اینهواپیماجان باختند.[۱۹] ۱۲ شهریور: هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان که از تهران عازم مشهد بود در در ساعت ۲۲:۳۰ در فرودگاه شهید هاشمی‌نژاد مشهد این شهر دچار سانحه شد. این هواپیما به شماره پرواز ۶۱۳ که محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام هم یکی از سرنشینان آن بود، حدود ساعت ۲۴، به هنگام فرود در باند فرودگاه به علت ترکیدگی چرخ جلو، با مشکل مواجه شد و به سختی فرود آمد. این پیشامد تلفات جانی در برنداشته‌است ولی برخی از مسافرها دچار جراحاتی شده‌اند. محسن رضایی از ناحیه دست دچار جراحاتی گردید.[۲۰] ۱۹ شهریور: یک هواپیمای نظامی اف-۵ در حین رزمایش فداییان حریم ولایت در تبریز سقوط کرد. این هواپیما در میدان آذربایجان تبریز که در کنار فرودگاه این شهر قرار دارد واژگونشد. به گفته شاهدان عینی خلبان هواپیما توانست قبل از سقوط خود را با چتر به بیرون پرتاب کند.[۲۱] فروردین: ۱۳۹۰ یک جنگنده سوخو-۲۴ در استان فارس سقوط کرد که ۲ خلبانش از هواپیما بیرون پریدن که چتر یکی از آنان باز نشد که منجر به مرگ آن خلبان شد. سال ۱۳۸۹[ویرایش] ۱۹ دی۱۳۸۹: یک فروند بوئینگ ۷۲۷ متعلق به شرکت ایران ایر که از تهران به سمت ارومیه در حرکت بود حدود ساعت ۱۹:۴۵ در نزدیکی ارومیه سقوط کرد و ۷۸ نفر از ۱۰۵ مسافر و خدمه آن کشته شدند. (ر.ک. پرواز شماره ۲۷۷ ایران‌ایر) ۲۶ تیر۱۳۸۹ یک فروند فانتوم اف-۴ نیروی هوایی ارتش ایران که از پایگاه ششم شکاری بوشهر برخاسته بود، دقایقی پس از پرواز به دلیل نقص فنی در نزدیکی شهر چغادک در ۲۵ کیلومتری بوشهر سقوط کرد. دو نفر از سرنشینان هواپیما نجات یافتند.[۲۲] سال ۱۳۸۸[ویرایش] ۴ بهمن ۱۳۸۸: یک فروند توپولف تی یو-۱۵۴ با ۱۵۷ مسافر پس از فرود روی باند فرودگاه مشهد آتش گرفت. در اثر این حادثه داخل هواپیما به کل سوخته و بال سمت راست و دم و چرخ هواپیما جدا شدند و ۴۲ تن از مسافران به بیمارستان منتقل شدند.[۲۳]   ۲۴ تیر ۱۳۸۸:سانحه مرگبار توپولف تی یو-۱۵۴ متعلق به هواپیمایی کاسپین ۱۶۸ کشته برجای گذاشت. ۳۱ شهریور ۱۳۸۸: یک فروند هواپیمای نظامی ایلیوشین-۷۶ دارای سیستم آواکس در حین مانور هوایی ارتش در جنوب قرچک در نزدیکی ورامین سقوط کرد. بر اثر این سانحه هفت نفر کشته شدند. گفتنی است این هواپیما تنها هواپیمای مجهز آواکس در ایران بود.[۲۴] ۱۰ شهریور ۱۳۸۸: سقوط یک فروند هواپیمای آموزشی از نوع تک نام به علت اشتباه خلبان در انتخاب باک تغذیه کننده موتور در چند مایلی فرودگاه پیام که منجر به آسیب دیده گی شدید خلبان زن از ناحیه سر و فوت وی به علت مرگ مغزی بعد از بیست و چهار ساعت شد. این هواپیما متعلق به شرکت هواپیمایی آموزشی ایران زمینپس از بلند شدن از فرودگاه پیام بصورت فورمیشن در نزدیکی حدوداً ۶۰ کیلومتری فرودگاه رشت به دلیل QRF تصمیم برگشت به فرودگاه پیام کرج را داشتند که بعلت خاموش شدن موتور هواپیما قبل از رسیدن به باند سقوط می‌کند. ۲۵ مرداد ۱۳۸۸: یک فروند بالگرد آموزشی نظامی متعلق به هوانیروز در شهرک اندیشه شهرستان شهریار واقع در ۴۵ کیلومتری غرب تهران سقوط کرد و سه سرنشین آن کشته شدند. این هلیکوپتر قبل از اصابت به زمین هنگام پرواز در آسمان دچار نقص فنی و آتش‌سوزی شده بود.[۲۵] ۲۴ مرداد ۱۳۸۸: یک فروند هواپیمای تک موتوره آموزشی صبح شنبه ۲۴ مرداد۱۳۸۸ پشت پمپ بنزین منطقه «پلنگ آباد» ماهدشتکرج سقوط کرد. براساس اعلام سازمان آتش‌نشانی کرج، در این حادثه هر دو سرنشین این هواپیما جان خود را از دست دادند. این هواپیما که از فرودگاه پیام کرج برخاسته بود پس از سقوط در نزدیکی همین فرودگاه دچار آتش‌سوزی شد که توسط آتش نشانان خاموش گردید. به گزارش سازمان آتش‌نشانی، این حادثه ساعت ۸:۱۲ دقیقه صبح به این سازمان اطلاع داده شد و مأموران آتش‌نشانی و دستگاه‌های مسوول بلافاصله در محل حادثه حضور یافتند. ۲۰ مرداد ۱۳۸۸: یک فروند هواپیمای فوکر ۱۰۰ در پرواز شماره ۷۲۹ هواپیمایی آسمان در فرودگاه اصفهان دچار سانحه شد. به علت فرود نامناسب عوامل پرواز یکی از چرخ‌ها ترکیده و آتش گرفت. درهای این هواپیما بسته بوده و در حالی که مسافران داخل بودند مأموران فرودگاه به اطفای حریق مشغول شدند و سرانجام پس از خاموش کردن آتش مسافران از هواپیما خارج شدند.[۲۶] ۱۹ مرداد ۱۳۸۸: بر اثر سقوط بالگرد نیروی انتظامی سه نفر از سرنشینان آن کشته شدند. این بالگرد در حین بازگشت از مأموریت حدود ساعت ۱۶ روز دوشنبه ۱۹ مرداد در ۳۰ کیلومتری ارتفاعات شرق کرمان به دلیل نقص فنی در حوالی «ده‌مرتضی سیرچ» با زمین برخورد کرد. این بالگرد در بازگشت از عملیات گشت و تعقیب اشرار در منطقه سیرچ کرمان به دلیل نقص فنی دچار مشکل شده‌است و با زمین برخورد کرده که در این حادثه خلبان و دو نفر از سرنشینان بالگرد کشته شدند. کمک خلبان به همراه دو سرنشین دیگر مجروح شدند و برای درمان به مراکز درمانی منتقل شدند.[۲۷] ۲ مرداد ۱۳۸۸: پرواز شماره ۱۵۲۵ هواپیمایی آریا تور که از تهران به مشهد حرکت می‌کرد ساعت ۱۸:۰۵ دقیقه در فرودگاه مشهد، در نتیجه باز نشدن چرخ جلو و همچنین اشکال در چرخ‌های عقب در هنگام فرود از باند خارج شد و به دیوار فرودگاه برخورد نمود. در این حادثه حداقل ۱۷ نفر (۳ مسافر و ۱۴ خدمه پرواز) کشته و ۲۰ نفر نیز مجروح شدند. این هواپیما از نوع ایلیوشین-۶۲ و مجموع مسافران و خدمه آن ۱۶۰ نفر بوده‌است.[۲۸] خبرگزاری فارس، به نقل از سخنگوی سازمان هواپیمایی، سرعت بالای هواپیما را علت سانحه عنوان نمود.[۲۹] (ر.ک. پرواز شماره ۱۵۲۵ هواپیمایی آریا تور) ۲۴ تیر ۱۳۸۸: یک فروند هواپیمای مسافربری از نوع توپولف تی یو-۱۵۴ متعلق به شرکت هواپیمایی کاسپین که عازم ارمنستان بود دقایقی پس از بلند شدن از فرودگاه امام خمینیتهران در در ۱۲ کیلومتری جنوب قزوین بین منطقه فارسیان و جنت‌آباد در بخش مرکزی قزوین سقوط کرد که منجر به کشته شدن تمامی ۱۶۸ نفر سرنشین (مسافر و خدمه) این هواپیما شد.[۳۰] (ر.ک. پرواز شماره ۷۹۰۸ هواپیمایی کاسپین) سال ۱۳۸۷[ویرایش] ۲۷ بهمن ۱۳۸۷: هواپیمای مسافربری ایران ۱۴۰ در حوالی فرودگاه شاهین شهر اصفهان سقوط کرد و تمامی پنج سرنشین هواپیما جان باختند. سانحه سقوط هواپیمای مسافربری ایران ۱۴۰ هنگامی رخ داد که خلبانان یکی از شرکت‌های هواپیمایی شامل یک استاد خلبان و ۴ خلبان در حال آموزش، در حال گذراندن آموزش‌های تایپ (نوع) این هواپیمای دوموتوره جهت ورود به ناوگان این شرکت بوده‌اند.[۳۱] ۱۰ شهریور ۱۳۸۷: سقوط هلیکوپتر ۲۰۶ آموزشی هوانیروز در حوالی شهرستان لنجان زرین شهر از توابع اصفهان سقوط کرد و یکی از خلبانان جان باخت؛علت حادثه مشخص نشد. ۳ شهریور ۱۳۸۷: سقوط هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ ایرانی در اجاره شرکت هواپیمایی آیتک ایر قرقیزستان با ۹۰ مسافر که ۷۰ نفر از آنان جان باختند.[۳۲] ۱۶ تیر ۱۳۸۷: یک فروند هواپیمای شکاری اف-۵ ارتش ایران در حین انجام مأموریت در پایگاه هوایی امیدیه خوزستان سقوط کرد و خلبان و کمک‌خلبان آن کشته شدند.[۳۳] ۲۳ خرداد ۱۳۸۷: یک فروند کایت موتوردار نظامی حین بارریزی با چتر سقوط کرد و ۲ سرنشین آن در دم جان باختند. ۲۶ فروردین ۱۳۸۷: یک فروند هواپیمای سوخو ۲۴ متعلق به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران حوالی ساعت ۱۹ هنگام فرود دچار نقص فنی شد و سقوط کرد. خلبان و کمک خلبان اجکت کردند و سالم ماندند. ۹ فروردین۱۳۸۷: سقوط هلیکوپتر نیروی انتظامی آذربایجان شرقی در نزدیکی کوه‌های «اوشان» در محدوده شهرستان ورزقان. سال ۱۳۸۶[ویرایش] ۱۲ دی ۱۳۸۶ (۲ ژانویه ۲۰۰۸): یک فروند هواپیمای فوکر ۱۰۰ شرکت ایران ایر ساعت هنگام برخاستن از باند فرودگاه مهرآباد دچار حادثه شد. این هواپیما که حدود صد مسافر داشت، قرار بود از تهران به مقصد شیراز پرواز کند، اما چرخ‌های هواپیما هنگام برخاستن به علت انحراف از باند فرودگاه کنده شد و بال هواپیما آتش گرفت.[۳۴] ۵ آذر ۱۳۸۶ (۲۶ نوامبر ۲۰۰۷): یک فروند هواپیمای نظامی اف-۴ فانتوم ارتش ایران به علت نقص فنی در منطقه کنارک چابهار سقوط کرد و دو سرنشین آن کشته شدند.[۳۵] ۲۸ مهر: یک هلیکوپتر کبرا هوانیروز در کرمانشاه سقوط کرد که علت حادثه مشخص نشد. ۱۹ شهریور ۱۳۸۶: یک فروند هواپیمایی آموزشی حوالی ساعت ۱۳ در بخش گله دان شهر شیراز سقوط کرد. در پی آن استاد پرواز این هواپیما (سرهنگ خلبان کاپیتان کاظم زوارئی) در دم جان باخت و سرنشین مجروح شد. ۲۶ مرداد: یک هلیکوپتر ۲۱۴ هوانیروز در پیرانشهر سقوط کرد. ۱۶ مرداد: یک هلیکوپتر نظامی در اطراف فرودگاه میرزاکوچک خان رشت بر اثر نقص فنی سقوط کرد. ۱۵ اردیبهشت :صبح روز شنبه در حوالی اتوبان زنجان-قزوین یک فروند هواپیمای سبک تک موتوره آموزشی به نام پرندهٔ آبی سقوط کرد که در این سانحه دلخراش خلبان هواپیمای مزبور در دم جان خود را از دست داد. هواپیما پس از سقوط دچار آتش‌سوزی نشده ولی به کل منهدم گردید. ۲۳ فروردین :یک هواپیمای آموزشی گلایدر درفرودگاه تفریحی – آموزشی واقع در جاده کهریزک به دلیل شرایط نامناسب جوی، در ساعت ۱۰ صبح سقوط کرد که در اثر آن، خلبان و دانشجوی وی، جان خود را از دست دادند سال ۱۳۸۵[ویرایش] ۵ اسفند: سقوط هلیکوپتر هوانیروز ارتش و مرگ سعید قهاری و ۱۳ تن دیگر. ۲۸ بهمن: سقوط هلیکوپتر آکوریل وزارت نفت در دریاچه مهارلو. مأموریت این هلیکوپتر انتقال باقی‌مانده بدنه هلیکوپتری بود که دو روز قبل در همین مکان سقوط کرده بود. علت حادثه اعلام نشد. ۲۵ بهمن:سقوط هلیکوپتر در دریاچه نمک مهارلو شیراز متعلق به یک شرکت وابسته به وزارت نفت که در اجاره سازمان زمین‌شناسی بر اثر نقص فنی. ۲۹ دی:سقوط هلیکوپتر هلال احمر که برای نجات دو کوهنورد در ارتفاعات علم کوه اعزام شده بودند. این هلیکوپتر وقتی قصد داشت در نزدیکی پناهگاه کوهستانی سرچال فرود بیاید دچار سانحه شده و واژگون شد. ۶ آذر ۱۳۸۵ (۲۷ نوامبر ۲۰۰۶): یک فروند هواپیمای آنتونوف ۷۴ متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فرودگاه مهرآباد سقوط کرد. در این حادثه ۳۶ نفر کشته و ۲ نفر زخمی شدند. ۲۷ آبان :سقوط هلیکوپتر شنوک هوانیروز در حوالی نجف آباد اصفهان. نقص فنی و فرسودگی علت سقوط این وسیله بود. ۱۰ شهریور ۱۳۸۵ (۱ سپتامبر ۲۰۰۶): سقوط هواپیمای توپولوف-۱۵۴ شرکت ایران ایرتور در فرودگاه مشهد. این هواپیما در مسیر بندرعباس-مشهد در حال حرکت بود. این هواپیما حامل ۱۴۸ مسافر بود. در این حادثه ۲۸ نفر کشته و ۵۰ نفر زخمی شدند. ۲۰ مرداد:سقوط هلیکوپتر کاموف اجارهٔ فدراسیون کوهنوردی که در حال انتقال تجهیزات و نیرو به قله دماوند بود. دلیل سقوط فرسودگی هلیکوپتر و حمل تیرآهن و برهم خوردن تعادل آن اعلام شد. ۲۹ فروردین: فرود اضطراری هلیکوپتر شنوک هوانیروز در اصفهان به علت نفض فنی و شکسته شدن یکی از ملخ‌ها در اثر ضربه هنگام فرود. سال ۱۳۸۴[ویرایش] ۱۹ دی ۱۳۸۴ (۹ ژانویه ۲۰۰۶): یک هواپیمای فالکن-۲۰ متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شمال غرب ایران سقوط کرد و تعدادی از مقامات ارشد سپاه، از جمله احمد کاظمی، فرمانده نیروی زمینی سپاه، کشته شدند.[۳۶] ۱۵ آذر ۱۳۸۴ (۶ دسامبر ۲۰۰۵): یک فروند هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش ایران که حاوی خبرنگاران و پرسنل ارتش بود، بر روی منطقه‌ای مسکونی در تهران سقوط کرد که بیش از ۱۱۰ کشته برجای گذاشت.[۳۷](ر. ک: سقوط هواپیما در تهران، ۱۵ آذر ۱۳۸۴) ۳۱ فروردین ۱۳۸۴: یک فروند بوئینگ ۷۰۷ هواپیمایی ساها که در مسیر کیش به تهران در حرکت بود هنگام نشستن در فرودگاه مهرآباد از مسیر منحرف شد و وارد رودخانه کن شد. در این حادثه دو نفر کشته و یک نفر مفقود می‌شود. سال ۱۳۸۳[ویرایش] ۲۹ آذر:سقوط هلیکوپتر امداد هلال احمر استان فارس در ارتفاعات خرم بید. ۹ خرداد:سقوط هلیکوپتر هوانیروز در ارتفاعات الموت قزوین. این هلیکوپتر حامل استاندار قزوین بود که برای بازدید از مناطق زلزله زده مأموریت داشت. علت سانحه نیز اعلام نشد. سال ۱۳۸۲[ویرایش] ۲۱ بهمن ۱۳۸۲ (۱۰ فوریه ۲۰۰۴): یک فروند فوکر-۵۰ متعلق به هواپیمایی کیش ایر در هنگام فرود آمدن در فرودگاه شارجه به زمین برخورد کرد و ۴۳ نفر از ۴۵ مسافر آن کشته شدند. سال ۱۳۸۱[ویرایش] ۳۰ بهمن ۱۳۸۱ (۱۹ فوریه ۲۰۰۳): یک ایلیوشین-۷۶ متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ارتفاعات استان کرمان سقوط کرد و تمام ۲۷۶ سرنشین آن جان باختند. ۲ دی ۱۳۸۱(۲۳ دسامبر ۲۰۰۲):یک آنتونوف ۱۴۰ اوکراینی به کوهی در مرکز ایران برخورد کرد و ۴۹ نفر از سرنشینان آن کشته شدند. این گروه که از مقامات اوکراینی و روسی بودند برای افتتاح کارخانه هواپیما سازی در اصفهان عازم این شهر بودند. سال ۱۳۸۰[ویرایش] ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۰ (۱۷ مه ۲۰۰۱): هواپیمای روسی یاک-۴۰ متعلق به شرکت فراز قشم در ساعت ۷ بامداد در جنگلهای منطقه خرچنگ در حوالی ساری سقوط نمود. در این حادثه رحمان دادمان وزیر راه و ترابری به همراه تعدادی از مقامات ایران و جمعی از نمایندگان استان گلستان و تمامی خدمه هواپیما جان خود را از دست می‌دهند. پرواز جهت انجام مأموریت اداری و افتتاح فرودگاه گرگان بود. ۲۳ بهمن ۱۳۸۰ (۱۲ فوریه ۲۰۰۲): هواپیمای توپولوف-۱۵۴ شرکت ایران ایرتور در نزدیکی خرم‌آباد با کوه برخورد کرد و ۱۱۹ نفر کشته شدند. در این حادثه چهار مهندس جوان اسپانیایی نیز کشته شدند. علت حادثه سهل انگاری اداره هواشناسی در ارائه به موقع اطلاعات هواشناسی (ارتفاع ابرها) و مکث بیش از حد خلبان در افزایش ارتفاع هواپیما با وجود هشدار برخورد هواپیما با کوه بوده است. سال ۱۳۷۹[ویرایش] ۲۶ بهمن ۱۳۷۹ یک فروند بالگرد آموزشی متعلق به هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران در ساعت ۹ صبح در طی یک پرواز آموزشی بدلیل نقص فنی در حوالی شرق اصفهان روی یک گاوداری سقوط نمود و خلبان شهید سرگرد غلامرضا فروتن و کمک خلبان شهید ستواندوم محسن گودرزی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. سال ۱۳۷۸[ویرایش] ۱۳ بهمن ۱۳۷۸ (۲ فوریه ۲۰۰۰): یک فروند هواپیمای سی-۱۳۰ متعلق به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در فرودگاه مهرآباد با یک ایرباس آ-۳۰۰ در حال توقف، تصادف کرد و همه ۸ سرنشین هواپیمای سی-۱۳۰ کشته شدند. سال ۱۳۷۶[ویرایش] ۱۲ مهر ۱۳۷۶ یک فروند هواپیمای اف ۵ به دلیل نقص فنی در حوالی دریاچه ارومیه در ساعت ۱۰:۴۳ سقوط کرد و خلبان این هواپیما، سعید جباریان، درگذشت. ۲۵ دی ۱۳۷۶(۱۵ ژانویه ۱۹۹۸): هواپیمای فوکر ۱۰۰ به دلیل سرعت باد و دلایل نامشخص دیگر بر بستر یک رودخانه خشک در فاصله ۱۰ کیلومتری اصفهان به زمین نشست. این هواپیمای آسیب دیده به دلیل بازسازی پس از آن به استرالیا فرستاده شد و در آن هیچ‌کس آسیب جدی ندید. سال ۱۳۷۵[ویرایش] ۲۳ اسفند ۱۳۷۵ (۱۳ مارس ۱۹۹۷): یک فروند هواپیمای سی-۱۳۰ متعلق به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که از دزفول عازم مشهد بود در کوه شیرباد نیشابور سقوط کرد و ۸۶ سرنشین آن کشته شدند. ۱۳ اسفند ۱۳۷۵ (۳ مارس ۱۹۹۷): یک فروند هواپیمای فالکن-۲۰ ارتش ایران در اردبیل سقوط کرد و همه ۴ سرنشین آن کشته شدند. ۲۰ خرداد ۱۳۷۵ (۹ ژوئن ۱۹۹۶): بوئینگ ۷۲۷ ایران ایر در فرودگاه رشت دچار سانحه شد و در اثر آن ۴ نفر کشته شدند.[۳۸] سال ۱۳۷۳[ویرایش] ۱۵ دی ۱۳۷۳ (۵ ژانویه ۱۹۹۵): هواپیمای جت لاکهید ارتش ایران در نزدیکی اصفهان چند دقیقه پس از برخاستن از پایگاه شهید بابایی، سقوط کرد و همه ۱۲ سرنشین آن از جمله سرلشکر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی ارتش، کشته شدند. ۱۸ مهر ۱۳۷۳ (۱۰ اکتبر ۱۹۹۴): هواپیمای فوکر-۲۸ شرکت هواپیمایی آسمان که در مسیر اصفهان به تهران در حرکت بود در کوه‌های کرکس در نزدیکی نطنز سقوط کرد و همه ۶۶ سرنشین آن کشته شدند. سال ۱۳۷۲[ویرایش] ۲۶ اسفند ۱۳۷۲: یک هواپیمای هرکولس حمل و نقل سی ۱۳۰ که حامل زنان و کودکان ایرانی بود درمنطقه مورد مناقشه آذربایجان و ارمنستان در ناگورنو قره باغ سقوط کرد و ۱۹ تن مسافر و همچنین ۱۳ سرنشین این هواپیما کشته شدند.[نیازمند منبع] ۲۴ آبان ۱۳۷۲ (۱۵ نوامبر ۱۹۹۳): هواپیمای آنتونوف-۱۲۴ عبوری (متعلق به ایران نبوده از دبی به آسیای میانه پرواز می‌کرد) در نزدیکی کرمان سقوط کرد و همه ۱۷ سرنشین آن کشته شدند. سال ۱۳۷۱[ویرایش] ۱۹ بهمن ۱۳۷۱ (۸ فوریه ۱۹۹۳): هواپیمای توپولوف-۱۵۴ شرکت ایران ایرتور با یک هواپیمای سوخو-۲۴ متعلق به نهاجا در نزدیکی تهران تصادف کرد. در این حادثه ۱۳۴ نفر کشته شدند. ۶ اردیبهشت ۱۳۷۱ (۲۶ آوریل ۱۹۹۲): هواپیمای فوکر-۲۷ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در نزدیکی ساوه سقوط کرد و ۳۹ سرنشین آن کشته شدند. سال ۱۳۷۰[ویرایش] ۳ خرداد ۱۳۷۰ (۲۴ مه ۱۹۹۱): هواپیمای ایلیوشین-۷۶ در نزدیکی کرمانشاه سقوط کرد و ۴ سرنشین آن کشته شدند. سال ۱۳۶۷[ویرایش]   مسیر پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر و محل سقوط هواپیما. ۱۲ تیر ۱۳۶۷ (۳ ژوئیه ۱۹۸۸): هواپیمای ایرباس آ-۳۰۰ در پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر، به‌وسیله ناو جنگی وینسنس آمریکا در خلیج فارسهدف قرار گرفت و تمام ۲۹۰ سرنشین آن کشته شدند. نگاه کنید به: پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر سال ۱۳۶۵[ویرایش] ۱۱ آبان ۱۳۶۵ (۲ نوامبر ۱۹۸۶): یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در زاهدان سقوط کرد، ۱۰۳ کشته در این سانحه هوایی به جای ماند، این هواپیما که از مشهد به زاهدان رفته بودو نیروهای جبهه را در مراجعت حمل می‌کرد به کوه اصابت کرد خلبان آن نیز سرگرد شهید حسین سیاح پور بود. ۲۳ مهر ۱۳۶۵، (۱۵ اکتبر ۱۹۸۶): یک فروند هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ در فرودگاه شیراز به دلیل درگیری جنگی مورد حمله جنگنده عراقی قرار گرفت و ۲۹۰ مسافر با غافلگیری در این سانحه هوایی کشته شده‌اند. سال ۱۳۶۴[ویرایش] ۱ اسفند ۱۳۶۴، یک فروند اف۲۷ فرندشیپ در ۲۵ کیلومتری شمال اهواز، مورد حمله دو فروند جنگنده عراقی قرار گرفت و سقوط کرد. حدود ۵۰ تن سرنشینانش هم کشته شدند. این هواپیما حامل فضل‌الله محلاتی فرمانده سپاه و به همراه جمعی از نمایندگان مجلس و قضات عالی رتبه قضایی بود.[۳۹] سال ۱۳۶۳[ویرایش] ۱ اسفند ۱۳۶۳ یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش در فرودگاه مهرآباد سقوط کرد و در پی آن هفت نفر از سرنشینان هواپیما درگذشتند. سال ۱۳۶۲[ویرایش] ۱۷ دی ۱۳۶۲ (۷ ژانویه ۱۹۸۳): یک فروند بوئینگ ۷۲۷ متعلق به شرکت ایران ایر هنگام تاکسی کردن در فرودگاه مهرآباد تهران دچار سانحه شد و به کلی منهدم گردید. سال ۱۳۶۰[ویرایش] ۷ مهر ۱۳۶۰ (۲۹ سپتامبر ۱۹۸۱): یک فروند هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش ایران در کهریزک سقوط کرد و ۸۰ سرنشین آن کشته شدند. سال ۱۳۵۹[ویرایش] ۳۱ خرداد ۱۳۵۹ (۲۱ ژوئن ۱۹۸۰): هواپیمای بوئینگ ۷۲۷ ایران ایر که در مسیر مشهد-تهران پرواز می‌کرد سقوط کرد و ۱۲۸ نفر از سرنشینان آن کشته شدند. جدول سوانح هوایی منجر به مرگ[ویرایش] هواپیماهای مسافربری[ویرایش] سالنوع هواپیمامکان حادثهتعدادکشته‌شدگاننام شرکت هواپیماییمقاله اصلی ۱۳۵۹ بوئینگ ۷۲۷ حوالی تهران ۱۲۸ ایران ایر پرواز شماره ۲۹۱ ایران ایر ۱۳۶۵ بوئینگ ۷۳۷ فرودگاه شیراز (حمله جنگنده‌های عراقی) ۲۳ ایران ایر - ۱۳۶۷ ایرباس آ-۳۰۰ خلیج فارس (حمله ناو آمریکایی) ۲۹۰ ایران ایر پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر ۱۳۷۱ توپولف-۱۵۴ تهران (تصادم با هواپیمای نظامی) ۱۳۴ ایران ایرتور تصادم تهران ۱۳۷۱ ۱۳۷۳ فوکر ۲۸ کوه کرکس، نزدیکی نطنز ۶۶ هواپیمایی آسمان پرواز ۷۴۶ هواپیمایی آسمان ۱۳۷۵ بوئینگ ۷۲۷ فرودگاه رشت ۴ ایران ایر - ۱۳۸۰ یاک-۴۰ منطقه خرچنگ، حوالی ساری ۲۵ فراز قشم حادثه هواپیمای یاک ۴۰ ۱۳۸۰ توپولف-۱۵۴ خرم‌آباد ۱۱۹ ایران ایرتور پرواز شماره ۹۵۶ ایران ایرتور ۱۳۸۲ فوکر ۵۰ شارجه ۴۳ کیش ایر - ۱۳۸۴ بوئینگ-۷۰۷ فرودگاه مهرآباد ۲ هواپیمایی ساها - ۱۳۸۵ توپولف-۱۵۴ مشهد ۲۸ ایران ایرتور - ۱۳۸۷ ایران ۱۴۰ حوالی فرودگاه شاهین‌شهر ۵ هواپیمایی هسا - ۱۳۸۷ بوئینگ ۷۳۷ حوالی بیشکک ۶۸ هواپیمایی آسمان پرواز شماره ۶۸۹۵ هواپیمایی آسمان ۱۳۸۸ توپولف-۱۵۴ قزوین ۱۶۸ هواپیمایی کاسپین پرواز شماره ۷۹۰۸ هواپیمایی کاسپین ۱۳۸۸ ایلیوشین-۶۲ فرودگاه مشهد ۱۷ هواپیمایی آریا پرواز شماره ۱۵۲۵ هواپیمایی آریا تور ۱۳۸۹ بویینگ ۷۲۷ ارومیه ۷۸ ایران‌ایر پرواز شماره ۲۷۷ ایران‌ایر ۱۳۹۳ ایران-۱۴۰ تهران ۳۹ هواپیمایی هسا پرواز شماره ۵۹۱۶ هواپیمایی سپاهان
آمار سوانح بر اساس نوع هواپیما (بجز سوانح ناشی از حملات نظامی) نوع هواپیماتعدادسانحهتعدادکشته‌شدگان توپولف-۱۵۴ ۴ ۴۴۹ هسا ایران-۱۴۰ ۲ ۴۴ ایلیوشین-۶۲ ۱ ۱۷ فوکر ۵۰ ۱ ۴۳ فوکر ۲۷ ۲ ۳۹ فوکر ۲۸ ۱ ۶۶ بوئینگ ۷۲۷ ۳ ۲۱۰ بوئینگ ۷۳۷ ۱ ۶۸ بوئینگ ۷۰۷ ۱ ۲ یاک ۴۰ ۱ ۲۵ هواپیماهای نظامی[ویرایش] سالنوع هواپیمامکان حادثهتعدادکشته‌شدگانمالکمقاله اصلی ۱۳۳۶ هواپیمای نظامی به دنبال تعقیب دادشاه و افرادش ۴ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۴۸ برخورد ۲ هواپیمای جت دزفول ۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۶۰ لاکهید سی-۱۳۰ کهریزک ۸۰ نیروی هوایی ارتش پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران ۱۳۶۰ ۱۳۶۳ سی-۱۳۰ فرودگاه مهرآباد ۷ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۶۴ فوکر ۲۷ حوالی اهواز (حمله جنگنده‌های عراقی) ۵۰ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۶۵ لاکهید سی-۱۳۰ زاهدان ۹۸ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۷۰ ایلیوشین-۷۶ کرمانشاه ۴ ؟ - ۱۳۷۱ فوکر-۲۷ حوالی ساوه ۳۹ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۷۳ لاکهید سی-۱۳۰ حوالی اصفهان ۱۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۷۵ لاکهید سی-۱۳۰ نیشابور ۸۶ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۷۵ فالکن-۲۰ اردبیل ۴ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۷۶ اف ۵ حوالی دریاچه ارومیه ۱ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۷۸ لاکهید سی-۱۳۰ فرودگاه مهرآباد ۸ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۸۱ ایلیوشین-۷۶ بلندی‌های استان کرمان ۲۷۶ سپاه پاسداران پرواز ایلیوشین ۷۶ سپاه پاسداران ۱۳۸۱ ۱۳۸۴ لاکهید سی-۱۳۰ تهران ۱۱۰ نیروی هوایی ارتش پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران ۱۳۸۴ ۱۳۸۵ آنتونوف-۷۴ فرودگاه مهرآباد ۳۶ سپاه پاسداران - ۱۳۸۴ فالکن-۲۰ حوالی ارومیه ۱۱ سپاه پاسداران - ۱۳۸۶ اف-۴ فانتوم کنارک ۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۸۷ اف-۵ پایگاه هوایی امیدیه، خوزستان ۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۸۸ ایلیوشین-۷۶ قرچک ۷ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۰ اف-۱۴ حوالی بوشهر ۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۰ سوخو-۲۴ استان فارس ۱ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۲ فالکن ۲۰ حوالی جزیره کیش ۴ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۲ اف-۴ حوالی پایگاه ششم شکاری بوشهر ۱ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۲ اف-۵ حوالی شهرستان آبدانان ۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۳ توربو کوماندور حوالی زاهدان ۷ نیروی انتظامی - ۱۳۹۳ اف-۴ حوالی دریاچه بختگان ۲ نیروی هوایی ارتش - ۱۳۹۴ اف-۴ شهرستان کنارک ۲ نیروی هوایی ارتش -
آمار سوانح هواپیماهای نظامی بر اساس نوع هواپیما (بجز سوانح هنگام عملیات) نوع هواپیماتعدادسانحهتعدادکشته‌شدگان لاکهید سی-۱۳۰ ۶ ۳۹۴ ایلیوشین-۷۶ ۳ ۲۸۷ آنتونوف-۷۴ ۱ ۳۶ فالکن ۲۰ ۳ ۱۹ اف ۴ ۴ ۷ اف ۵ ۳ ۵ اف ۱۴ ۱ ۲ سوخو-۲۴ ۱ ۱  

روسری که پرچم زنان تبریز شد

روسری که پرچم زنان تبریز شد
 
 
به بهانه سالگرد صدور فرمان مشروطیت

تبریز، طلایه دار مشروطه ایرانی ،  ۱۱۰ سال قبل در چنین روزی یعنی ۱۴ مرداد ماه فرمان مشروطیت صادر شد ، انقلابی که در آن تبریز و آذربایجان سر ایران حرف اول را میزد.

در روز ‌۱۴ مرداد ۱۲۸۵ مظفرالدین شاه قاجار هفت ماه پس از دستور تاسیس «عدالتخانه»، فرمان مشروطیت را صادر کرد.
جنبش مشروطیت بدون شک از رویدادهای مهم و تأثیرگذار در تاریخ تحولات سیاسی ایران محسوب می‌شود. اثرات این رویداد در زندگی فرهنگی و سیاسی مردم، از سایر حوادثی که تا آن تاریخ در کشورمان پدید آمده بود، عمیق‌تر بوده است که این مهم با رهبری تبریزیها در ایران شکل گرفت.

انقلاب مشروطه

روزنامه شرق - بهبود زارعی:   تبریز را قلب مشروطه‌خواهی ایران می‌دانند، چراکه اگر تهران پایتخت قاجار بود، آذربایجان نیز به دلیل اینکه اقامتگاه ولیعهدان قاجار بود و مراودات گسترده اقتصادی و فرهنگی با اروپا داشت، دارای طبقه متوسط پیشرو بود. 
روزنامه‌نگاری و بازرگانی و شکل‌گیری مکاتب فکری مختلف؛ از دینی تا سوسیالیستی، این شهر را به یکی از قلب‌های تپنده آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی در ایران تبدیل کرده بود که نمود آن در دوران مشروطه و استبداد صغیر و فتح تهران آشکار بود، اما این نمودهای بارز، ریشه‌هایی قدیمی‌تر داشتند. 
از همان زمان تحریم تنباکو، بسترهای مشروطه در تبریز شکل گرفته بود و دراین‌میان برای درک فضای تبریز، چه چیزی بهتر از بازخوانی جنبش زنان تبریز در فراز تحریم تنباکو، آنجا که زینب پاشا به‌همراه دسته‌ای از زنان، با روبنده‌ای که بر سر چوبدستی خود بسته بود، پیش‌قراول خیزش تبریز بود در مقابل عافیت‌اندیشانی که نمی‌خواستند همراه باشند. داستان زینب پاشا در تبریز قبل از مشروطه را باید خواند تا به درکی درست از چرایی نقش این شهر در مشروطه رسید.

زینب پاشا

 شقان یک استکان چای پررنگ جلوی زینب پاشا گذاشت و گفت: خوش آمدید زینب خانوم!
قصه عشق قدیمی شقان به «زینب ده‌باشی» را همه می‌دانستند، شقان و زینب بچه‌محل بودند ولی کینه‌ای قدیمی بین سلمان، پدر زینب و جبرائیل پدر شقان مانع ازدواجشان شده بود. شقان هم از آن وقت به بعد ترک خانه کرده و قهوه‌خانه‌ای توی بازار راه انداخته‌ بود، شب‌‌ها هم توی قهوه‌خانه می‌خوابید و گذرچی بازار هم شده‌ بود. اسم واقعی شقان را هم هیچ‌کس نمی‌دانست و این اسمی بود که زینب، زمان بچه‌گی‌شان او را به این نام صدا می‌کرد!
چند تا از مردهایی که توی قهوه‌خانه نشسته بودند زیر لب غر می‌زدند که زن گنده خجالت نمی‌کشد، بدون روبنده توی بازار می‌گردد هیچ، قهوه‌خانه هم می‌آید و قلیان می‌کشد! کلبعلی، پیرمرد دهاتی‌ای که چند سال بود مشتری قهوه‌خانه بود و هر روز می‌آمد و چند ساعت توی قهوه‌خانه می‌نشست، وقتی متوجه غرولند پیرمردها شد، بلند گفت: سلامتی شیرزن تبریز که پوز شاه مملکت را زمین زد صلوات... و با این حرف کلبعلی همه مردهای توی قهوه‌خانه صلوات فرستادند. غیر از آنهایی که غر می‌زدند و زیرچشمی و چپ‌چپ زینب را نگاه می‌کردند. زینب خانوم انگار که خجالت کشیده باشد، سرش را پایین انداخت و لبخند محوی گونه‌هایش را بغل کرد و آرام گفت ساغولاسیز!١ «عاشیق اسلام»٢ سازش را برداشت و گفت زینب پاشانین ساغلیغینا و شروع کرد به قوپوز زدن... .
از آن روزی که زینب و‌ دارو‌دسته‌اش، بیوه‌زن‌های محله‌های تبریز، سر جریان امتیاز تنباکو ریخته ‌بودند بازار و دکان‌ها را بسته بودند، یک‌عده از بازاری‌ها از زینب پاشا کینه به دل داشتند. برای همین ازش خوششان نمی‌آمد و پشت سرش و حتی جلوی رویش ازش بد می‌گفتند. آن روزها مردم تبریز در مقابل واگذاری امتیاز تنباکو به انگلیسی‌ها به شاه اعتراض کرده‌ بودند و بازاری‌ها هم به دستور میرزا جواد مجتهد دکان‌هایشان را بسته بودند. مردم هم تنباکو نمی‌خریدند و قهوه‌خانه‌ها هم یا بسته بودند یا فقط به مردم چای می‌دادند. ولی بعد از چند روز که بازار بسته بود، چند نفر از بازاری‌ها که خسته شده‌ بودند و عده‌ای هم به تحریک و‌ زور و اجبار حکومتی‌ها دکان‌هایشان را باز کرده‌ بودند.
 مردم کم‌کم داشتند از این اعتصاب و مبارزه خسته می‌شدند، حتی شقان قهوه‌‌چی، شقان هم می‌گفت این‌طور پیش برود، دخل و خرج نمی‌کنیم و از فردا مزد روزانه تو را هم نمی‌توانم بدهم! بهش گفتم شقان؟ دکان‌ها بسته بماند چی می‌شود؟ تنباکو دوباره ارزان می‌شود؟ گفت والله نمی‌دانم، حاجی میرزا جواد که این‌طور می‌گوید! ولی فقط میرزا جواد مجتهد نبود که این‌طور می‌گفت، زینب پاشا هم می‌گفت، زینب همسایه ما بود و هر روز از من می‌پرسید تو که شاگرد قهوه‌چی هستی باید حواست به بازاری‌ها باشد، این روزها نباید کسی دکانش را باز کند تا شاه بفهمد که نمی‌تواند به همین راحتی مردم را بچزاند!

زنان تبریز

آن ‌روز دیدم چند تا از بازاری‌ها از صبح زود دکان‌هایشان را باز کرده‌اند، شقان جلوی قهوه‌خانه وایستاده بود و داشت راسته‌‌بازار٣ را نگاه می‌کرد، عیوض خواروبارفروش که بزرگ‌ترین مغازه آن راسته را داشت دیدیم که دارد از آن طرف راسته نزدیک می‌شود، شقان ازش خوشش نمی‌آمد و می‌گفت گران‌فروش است و خون مردم را می‌نوشد! منتظر ماندیم ببینیم عیوض می‌آید قهوه‌خانه یا می‌رود سمت مغازه‌اش، از جلوی قهوه‌خانه که رد شد، حتی به شقان سلام هم نکرد و ‌یکراست رفت سمت مغازه‌اش و شروع کرد تکه‌چوب بزرگ ایشگیل٤ که باهاش درهای بزرگ مغازه را می‌بستند، از جایش بلند کند. شقان که انگار نگران شده بود برگشت سمت من و گفت: اگر عیوض مغازه‌اش را باز کند دیگر نمی‌توان جلوی کسی را گرفت. دست کرد توی جیبش و یک شاهی درآورد، داد به من و گفت برو به خانه میرزا جواد و بهش بگو چند نفر از بازاری‌ها دکان‌هایشان را باز کرده‌اند، عیوض هم دارد دکانش را باز می‌کند.

از ‌بازار تا خانه میرزا راه زیادی نبود. دوان دوان رفتم در خانه‌شان و به پسرش گفتم به میرزا بگو شقان می‌گوید عیوض دارد مغازه‌اش را باز می‌کند، بعدش هم باید به زینب خبر می‌دادم، خودش گفته بود، از بازار تا محله عموزین‌الدین٥ خیلی راه بود ولی چاره‌ای نبود، راه را هم از داخل شهر خوب بلد نبودم و فقط می‌دانستم اگر رودخانه میدان‌چایی٦ را مستقیم بروم، می‌رسم به آخر محله‌مان و از آنجا می‌توانستم خانه زینب پاشا را پیدا کنم. تمام راه را دویدم و بالاخره رسیدم، نفس‌نفس‌زنان در خانه زینب را کوبیدم، خودش آمد پشت در، بهش گفتم زینب، چند نفر از بازاری‌ها مغازه‌هایشان را باز کرده‌اند، عیوض هم داشت مغازه‌اش را باز می‌کرد، شقان می‌گفت اگر عیوض مغازه‌اش را باز کند، دیگر نمی‌توان جلوی کسی را گرفت. زینب که به قد و‌ قواره یک مرد قوی‌هیکل بود، جلویم خم شد و گفت آفرین ارسلان، برو به مادرت خیرالنساء و ماه‌شرف و دیگر زن‌های محله هم خبر بده، بگو زینب گفت زود همه حاضر شوند بیایند جلوی مسجد، می‌رویم بازار! یک شعری هم زیر لب خواند:
 دگنگی یاغلییم گلیم
 پاتاوامی باغلییم گلیم

یعنی چوب‌دستی‌ام را بردارم و کفش‌هایم را به پا بکنم و بیایم!

به یک ساعت نکشیده بود که ١٠، ١٥ تا از بازاری‌ها دکان‌هایشان را باز کرده ‌بودند، عیوض هم با آن کله کچل و شکم‌گنده‌اش نشسته بود داخل دکانش و یک تسبیح بزرگ که بهش شاه‌مقصود چَرکه‌سی٧ می‌گفتند در دستش می‌گرداند، چندنفری هم مشتری می‌آمد و می‌رفت ولی از قیمت‌هایی که عیوض می‌گفت چشم‌هایشان چهارتا می‌شد و دشنام‌گویان رد می‌شدند. هنوز از میرزا جواد مجتهد خبری نشده بود که چه چیزی تکلیف می‌کند، من داخل قهوه‌خانه میزها را دستمال می‌کشیدم و تخت‌ها را مرتب می‌کردم، دو، سه نفری که داخل قهوه‌خانه بودند، زیر لب با هم پچ‌پچ می‌کردند. شقان هم نگران جلوی قهوه‌خانه وایستاده بود و راسته نیمه‌باز و نیمه‌بسته را نگاه می‌کرد. یکی از مشتر‌ی‌های داخل قهوه‌خانه گفت: شقان حالا که همه دارند مغازه‌شان را باز می‌کنند، تو هم برو از پستو از آن تنباکوهایی که قایم کرده‌ای یک قلیان برایمان بار بگذار، دیدید که این کارها به جایی نرسید، با شاه و ‌حکومت که نمی‌شود درافتاد، می‌گویند تهران هم تسلیم دستور شده، ما چرا خودمان را کاسه داغ‌تر از آش بکنیم؟!

شقان رویش را برگرداند داخل قهوه‌خانه، مردی که این حرف را زد نگاه کرد و گفت: تبریزی‌جماعت گردنش هم برود، غیرت و ‌دینش نمی‌رود! مرد گفت: چه ربطی به دین دارد مرد مسلمان؟! مگر تا یکی، دو هفته پیش همه قلیان نمی‌کشیدیم؟! چی شد که حالا با پته یک روحانی یک‌لاقبا حرام شد؟! ما هم مسلمانیم به خدا، ولی دیگر شورش را درآوردید! شقان با حالت تأسف‌باری سرش را تکان داد و گفت: استغفرالله... مردانگی تبریزی‌جماعت کجا رفت نمی‌دانم! این از عیوض و دیگر دکان‌دارها، این هم از شما... شقان این را که گفت انگار که به مشتری برخورده باشد، به دوتا دوستش که کنارش نشسته بودند گفت پا شید برویم بابا، اینها هم دیگر شورش را درآورده‌اند! شقان دم در با لحن بدی بهشان گفت خوش گلدیز! پول چایی‌هایتان را نمی‌خواهد بدهید! شقان به هرکس که این‌طور می‌گفت از فحش هم بدتر بود، معلوم بود خیلی عصبانی شده، آمد داخل قهوه‌خانه و به من گفت برو دم در را هم آب و جارو کن ببینیم امروز چطور می‌شود. رفتم بیرون که جارو را بردارم، دیدم از آن‌طرف راسته بازار همهمه‌ای می‌آید، انگار که عده‌ای داشتند به این طرف می‌آمدند، به شقان گفتم، شقان! شقان! فکر می‌کنم دارودسته زینب است! شقان قوری چایی را که دستش بود گذاشت روی میز و زود آمد دم در قهوه‌خانه، دارودسته زینب با آن همهمه زنانه‌شان داشتند نزدیک می‌شدند، زینب هم جلوتر از همه‌شان، چادرش را بسته بود به کمرش، آستین‌هایش را هم تا آرنج زده بود بالا، صورتش را هم با پرشماخی٨ پوشانده بود، ولی باز هم می‌توانستی بشناسی‌اش، با آن قد و قامت درشت و چماقش که رویش ١٠، ٢٠ تا میخ کوبیده بود و خود چماق را روغن زده بود که موقع ضربه‌زدن نشکند!

مشروطه

جلوی قهوه‌خانه که رسیدند، زینب وایستاد و زن‌های پشت سرش هم وایستادند، از آن طرف راسته که می‌آیی، قهوه‌خانه شقان اولین دکانی بود که باز بود، خود میرزا جواد گفته بود که قهوه‌خانه‌ها باز باشند و مردم و بازاری‌ها بیایند و بروند، ولی فقط چایی به مردم بدهند. چند تا دکان بالاتر از ما هم عیوض بود و بعدش هم چندتا دکان دیگر باز بود. زینب رو کرد به شقان و گفت: اگر می‌خواهی قهوه‌خانه‌ات سالم بماند، تو ‌هم امروز ببند! عیوض هم که متوجه این همهمه شده بود، از دکانش بیرون آمده بود و خونسرد و‌ آرام داشت نگاه می‌کرد، زینب رو به عیوض کرد و گفت: هوووی مشهدی عیوض! اگر جان و مالت را دوست داری، دکانت را ببند و برو! عیوض از جلوی دکانش چند قدم جلوتر آمد و گفت: شوهرت کجاست زن؟! برو بگو مَردت بیاید ببینم چه می‌گویی؟! دکان‌دارهای دیگر هم که حالا نزدیک‌تر آمده بودند با این حرف عیوض خندیدند. زینب گفت مَردم از دست بی‌انصاف‌هایی مثل شما دق کرد و ‌مُرد، مردان همه این زن‌هایی هم که می‌بینی مُرده‌اند، مردانمان مُرده‌، ولی مردانگی‌مان نمرده!! اگر شما مردان جرئت ندارید جزای ستم‌پیشگان را کف دستشان بگذارید، اگر می‌ترسید که دست دزدان و غارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، بیایید چادر ما زنان را سرتان کنید و در کنج خانه بنشینید و دم از مردی و مردانگی نزنید، ما به جای شما با ستمکاران می‌جنگیم!

زینب این را گفت و شماخی‌اش را باز کرد و از زیر چادرش کشید بیرون و پرت کرد سمت عیوض، شماخی زینب جلوی پای عیوض افتاد زمین، عیوض یک فحش به زینب داد و با پایش کوبید روی شماخی، با این کار عیوض، زنان درحالی‌که چماق‌هایشان را توی هوا می‌چرخاندند به سمت عیوض یورش بردند، عیوض با دیدن حمله زن‌ها مغازه‌اش را هم ول کرد و فرار کرد! «شاه‌بیگم» که به «آتلی شاه بییم» معروف بود، جلوتر از همه بود و پشت سرش «نایب‌کلثوم» «فاطمه‌نسا»، «سلطان‌بیگم»، «جانی‌بیگم»، «ماه‌شرف» و دیگر بیوه‌زنان محله‌مان بودند، مادر من «خیرالنسا» هم بین‌شان بود و خودم دیدم با چوب‌دستی‌ای که مال پدر خدابیامرزم بود ضربه‌ای به ران یکی از بازاری‌هایی که داشت فرار می‌کرد، زد! زن‌ها داشتند بازاری‌ها را فراری می‌دادند، ولی زینب مانده بود و مواظب بود که کسی به دکان‌هایی که باز مانده‌اند دست نبرد. دکان‌ها را با کمک شقان بستند و ایشگیل زدند، دکان عیوض را هم خودش بست و از روی زمین شماخی‌اش را برداشت، شماخی را سر چوب‌دستی‌اش گره زد و این روسری ایلاتی تبدیل شد به پرچمِ دارودسته زینب پاشا... .

زینب درحالی‌که چوب‌دستی‌اش را که شماخی‌اش از آن آویزان بود مثل یک برنوی پنج‌تیری رو شانه‌اش گذاشته‌ بود، به طرف بازار دلاله‌زن٩ می‌رفت، شقان صدایش کرد زینب؟ زینب برگشت و نگاهش کرد، شقان گفت ساغول زینب پاشا، الحق که آبروی مردان تبریز را خریدی! زینب هم گفت یاشا شقرائیل! خدا سایه سرتان را کم نکند! این را گفت و رفت دنبال زن‌ها، شقان هم شعری را که به خط خوش روی دیوار قهوه‌خانه زده بود زیر لب خواند:

القصه گرفتار شدم با غم تو

تب کردم و بیمار شدم با غم تو

تبریز بیابان که ندارد ناچار

آواره بازار شدم با غم تو... ١٠

شقان داشت برای زینب قلیان حاضر می‌کرد که «جانی بیگم» یکی از بیوه‌زن‌های دارودسته زینب سراسیمه رسید در قهوه‌خانه، گفت زینب پاشا، زن‌ها جمع شده‌اند سر راسته و منتظر تو هستد. زینب چایی‌اش را سر کشید و رو به شقان کرد و گفت: قلیان را نگه ‌دار برمی‌گردم می‌کشم، عبدالرحیم قائم‌مقام از زمانی که والی تبریز شده، خون مردم را در شیشه کرده و آرد و گندم را به چند برابر قیمت می‌فروشد، باید گوش‌مالی‌اش بدهیم! «عاشیق اسلام» سازش را گذاشت روی میز، شقان هم رفت و از توی پستو چوب‌دستی‌اش را آورد، زینب از قهوه‌خانه رفت بیرون، شقان، عاشیق اسلام، کلبعلی و مردهای دیگر هم پشت سر زینب به راه افتادند..

 

مردم در حال سفر با اتوبوس برقی در بخش مرکزی پیونگ‌یانگ (پایتخت کره شمالی).
مردم در حال حمل گل‌های پلاستیکی در بخش مرکزی پیونگ‌یانگ.
مردی در حال پایین بردن دوچرخه‌اش از پله‌ها
مقامات کره شمالی همراه گزارشگران خارجی کنار یک چرخ فلک موشکی در مهدکودک کارخانه‌ای در پیونگ‌یانگ. این تصویر به هنگام بازدید خبرنگاران از این کارخانه که به شکل توری سازمان یافته توسط دولت برنامه‌ریزی شده بود، ثبت شده است.
کودکان کره شمالی به هنگام گردش با تور سیاحتی رودخانه یالو در سینویجو در نزدیکی مرز چین برای عکاس دست تکان می‌دهند.

کودکان کره شمالی در حال دست تکان دادن برای عکاس.
پرنده‌ای در حال پرواز در بالکن یک ساختمان مسکونی در پیونگ‌یانگ.
روزنامه‌ها با تصاویری از کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، کنگره حزب کارگران حاکم را نشان می‌دهند. این روزنامه‌ها در یکی از سالن‌های کارخانه نساجی کیم جونگ سوک طی تور سازمان‌یافته برای بازدید خبرنگاران خارجی قرار داده شده‌اند.
زن کارگری در حال کار در کارخانه نساجی کیم جونگ سوک.
تصویر منعکس شده از خبرنگاران خارجی در پنجره مهدکودک کارخانه نساجی کیم جونگ سوک.
تصویری از یک زن کارگر در حال کار در کارخانه نساجی کیم جونگ سوک.
خمیازه دختر بچه‌ای در حال بازی در پشت چرخ و فلک موشکی که عکس پرچم کره شمالی بر روی آن حک شده است. این تصویر در مهدکودک کارخانه نساجی کیم جونگ سوک ثبت شده است.
تصویری از زنان کره شمالی با لباس‌های سنتی در حال خوشامدگویی به خبرنگاران خارجی. روی لباس سنتی این زنان، تصویر رهبران سابق کره شمالی به نام‌های کیم ایل سونگ و کیم جونگ ایل وصل شده است.
یک زن کارگر در حال کار در کارخانه نساجی کیم جونگ سوک.
زنان کارگر در حال کار در کارخانه.
زنی در حال تماشای عکس‌های رهبران سابق کره شمالی کیم ایل سونگ و کیم جونگ ایل در کارخانه نساجی.
تصویری از یک بلندگوی تبلیغاتی در حال پخش آهنگ تبلیغاتی با صدای بلند در کارخانه نساجی.
زنی در حال کار.
دختر بچه‌ای در حال دوچرخه سواری از کنار چرخ و فلک موشکی و راهنما‌های رسمی همراه خبرنگاران خارجی عبور می‌کند.
تصویری از روزنامه‌ها با عکس‌هایی از کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی.
زنی در حال کار.
زنی در حال کار.
دختر بچه‌ای که پشت چرخ و فلک موشکی روی اسباب‌بازی‌های مهدکودک کارخانه نساجی نشسته است.
مردی در حال عبور از مقابل نمودار موفقیتی که در کارخانه نساجی روی دیوار نصب شده است.
زنی در حال کار.
تصویری از دو دختر بچه در حال تماشای حیاط مهدکودک از پشت پنجره.
زنی در حال کار.
بچه‌ها در حال نگاه کردن به بیرون از طریق پنجره مهدکودک.
زنی در حال کار.
زنی در حال کار.
بچه‌ها در حال بازی با چرخ و فلک موشکی.
زنی در حال کار.
کارگری در حال کار با دستگاهی در کارخانه ابریشم‌بافی.
زنان کره شمالی در حال کار در کارخانه ابریشم‌بافی. تنها ۳۰ نفر از ۱۳۰ روزنامه نگار خارجی دعوت شده به کشور کره شمالی، مجوز ورود به مجلس این کشور را برای ثبت بزرگ‌ترین رویداد تاریخی کره شمالی طی چند دهه اخیر دریافت کردند.
بچه‌های کارگران در حال بازی در مرکز مراقبت از کودکان کارخانه نساجی.
عابران پیاده در حال گذر از خیابانی در پیونگ‌یانگ. زمانی که یکی از مرموزترین ایالات جهان در را به روی رسانه‌های بین‌المللی باز می‌کند، به شدت احتیاط می‌کند و مواظب است. حدود ۱۳۰ روزنامه‌ نگار به دعوت آشکار مقامات پیونگ‌یانگ در کره شمالی جمع شدند تا خبرهای مربوط به افتتاح مجلس حزب حاکم را پوشش دهند. این روزنامه‌نگاران تا ۲۰۰ متری محل برگزاری مجلس یعنی کاخ آوریل ۲۵ رفتند. مقامات کره شمالی آن‌ها را همان‌جا زیر باران نم‌نم متوقف کردند. بعد به جای این که خبرنگاران گزارشی از مهم‌ترین مجلس سیاسی کره شمالی طی ۴ دهه اخیر تهیه کنند، به توری در کارخانه کابل برق مارچ ۲۶ برده شدند. کره شمالی به ندرت به خبرنگاران ویزا می‌دهد و تمام خبرنگاران را همراهی کرده و تحت نظر می‌گیرد تا مطمئن شود با برنامه کاری‌اش هماهنگ هستند و منظورش را به جهان می‌رسانند.

 
 

راح شجاعي که خودش را جراحي کرد  

راح شجاعي که خودش را جراحي کرد  
 

 او در اين باره مي‌گويد: هيچ راهي جز اين نداشتم که خودم جراحي را انجام دهم. روگوزوف مراحل عمل را بر روي کاغذ نوشت و آن را به دستيارانش که ذره‌اي درباره پزشکي نمي‌دانستند داد. راننده ايستگاه، هوا‌شناس و يک دانشمند او را در اين جراحي کمک مي‌کردند.

تابناک باتو - شايد درباره جراحاني شنيده باشيم که در شرايط سخت بر روي بيماران جراحي‌هاي پيچيده‌اي را با موفقيت انجام داده‌اند و يا براي نجات جان آن‌ها در ساعات عمل روش‌هايي منحصر به فردي را ابداع کرده‌اند؛ اما کمتر شنيده‌ايم درباره جراحي که بخواهد روي خود يک عمل جراحي انجام دهد؛ آن هم يک عمل جراحي آپاندکتومي، عملي براي برداشتن آپانديس.

لئونيد روگوزوف در 14 مارس 1934 ميلادي در چيتا روسيه به دنيا آمد. او از‌‌ همان کودکي به طبابت و شغل پزشکي علاقه زيادي داشت و در بيست و هفت سالگي و در سال 1961 پس از تحصيل در رشته پزشکي به قطب جنوب رفت و در ايستگاه مربوط به شوروي در قطب جنوب به عنوان يک پزشک شرکت کرد. لئونيد تنها پزشک آن گروه بود.

پس از گذشت شش هفته از حضور در قطب جنوب، او در انتهاي تحتاني شکم خود درد شديدي را احساس کرد که با حالت تهوّع و تب بالايي همراه بود که نشان مي‌داد، دچار التهاب حاد در آپانديس شده است. اين درد او را زمينگير کرده و با گذشت زمان حال او را بد‌تر مي‌کرد. علائم نشان مي‌داد که آپانديس بايد جراحي شود؛ اما نزديک‌ترين مرکز پزشکي با آنجا نزديک به هشت صد کيلومتر فاصله داشت. از اين روي، براي لئونيد تنها يک راه حل مانده بود.

او در اين باره مي‌گويد: هيچ راهي جز اين نداشتم که خودم جراحي را انجام دهم. روگوزوف مراحل عمل را بر روي کاغذ نوشت و آن را به دستيارانش که ذره‌اي درباره پزشکي نمي‌دانستند داد. راننده ايستگاه، هوا‌شناس و يک دانشمند او را در اين جراحي کمک مي‌کردند.

لئونيد مي‌دانست که جراحي نفسگيري پيش روي دارد. اتاق را خالي کردند و تمام وسايل اضافي را بيرون بردند و فقط يک تخت باقي ماند. يکي مسئوليت تنظيم نور را بر عهده داشت و ديگري آينه را نگه داشته بود. لئونيد از مقداري آنتي بيوتيک استفاده کرد و تلاش داشت تا تب خود را پايين بياورد. او کارش را با بيهوشي موضعي شروع کرد، دستيارانش چند دقيقه قبل از عمل از ترس مثل گچ سفيد شده بودند. آيا جراحي موفقيّت آميز خواهد بود؟!

لئونيد روگوزوف در اين باره مي‌نويسد: ديدن آپانديس کار سختي بود. دستکش نداشتم. از آينه کمک گرفتم. اما در آينه همه چيز برعکس ديده مي‌شد و دردسرش هم بيشتر بود. به همين دليل تصميم گرفتم با لمس کردن کار خود را ادامه دهم.

خونريزي شديد بود. سعي کردم هول نشوم. جدار داخل شکم را باز کردم. روده کور زخمي شد، ناچار شدم که به آن بخيه بزنم. جراحت‌هاي ديگري هم ايجاد شد که در آن وقت متوجه‌شان نشدم. لحظه به لحظه ضعيف‌تر مي‌شدم. سرگيجه شديدي داشتم. هر چهار، پنج دقيقه که از جراحي مي‌گذشت، بيست ثانيه استراحت مي‌کردم.

اما بالاخره شد، من به آن آپانديس لعنتي رسيدم. تهش سياه شده بود و اين يعني اينکه اگر يک روز بيشتر مي‌ماند، مي‌ترکيد. بد‌ترين لحظات وقتي بود که مي‌خواستم آپانديس را درآورم. ضربان قلبم تند شده بود و بعد يک بي‌حسي به دنبالش آمد. دستانم مثل پلاستيک شده بودند و جز برداشتن آپانديس کار ديگري نمانده بود... فکر کردم که کار را خراب کرده‌ام، اما نه، من نجات پيدا کرده 
بودم.