از مكه به انگلستان ايرج آديگوزلي
دكتر فلاندرن تنها دو هفته پيش شاه را بدحال و عصبي در كاخ سلطنتي ديده بود. اما اكنون نسبتاً آرامتر مينمود و از ديدن دكترش اظهار خوشوقتي كرد. فلاندرن شاه را معاينه كرد، نمونة خونش را گرفت و سپس آمادة مراجعت شد. هيچكس ديگري در ميان اطرافيان شاه نميدانست او كيست و براي چه منظوري آمده است.
ملاقاتكنندة ديگري نيز بود كه او هم مانند دكتر فلاندرن بيسروصدا سفر كرد و مثل او براي شاه جنبة حياتي داشت. اين شخص محمدجعفر بهبهانيان هفتاد و هفتساله بود و اكنون از ويلاي مجلل خود در بازل، پايتخت بانكي سوئيس ميآمد چون از نيروهايي كه قيام مردم ايران رها كرده بود بشدت ميترسيد.
بهبهانيان با صورت گرد و سبيل خاكستري كوچك و لبخند ظريف خود بيشتر به پدربزرگهاي مهربان سوئيسي ـ يا شايد دندانپزشكان بازنشسته ـ شباهت دارد. او قبلاً رئيس املاك سلطنتي و مديركل حسابداري دربار بود و سرنخهاي ثروت شخصي شاه را در دست داشت. شاه از زمان نخستين تبعيدش در 1953 كه خود را بيپول يافته بود، اين ثروت را در داخل و خارج از كشور بر روي هم انباشته بود.
بهبهانيان مانند بسياري از نزديكترين و عزيزترين افراد به شاه، در اوائل 1978 از آشوب و انقلاب نگريخته بود. برعكس، در خلال بسياري از ماههاي آن سال، به گفتة خودش بهعنوان واسطه بين شاه و شريعتمداري، يكي از رهبران مذهبي عمل كرده بود. شريعتمداري به اندازة آيتالله خميني تندرو نبود و تماس خود را در طول سال 1978 با شاه حفظ كرده بود. سرانجام بهبهانيان مقارن عيد ميلاد مسيح 1978 تهران را به مقصد خانهاش در بازل ترك نموده بود. بهبهانيان ميگويد: «در 16 ژانوية 1979 از راديو شنيدم كه شاه ايران را به مقصد مصر ترك گفته است. همان روز بعدازظهر به اسوان تلفن كردم و گفتم: اعليحضرتا، آيا مايليد من به آنجا بيايم؟ شاه گفت: فوراً بياييد.»
در اسوان وقتي بهبهانيان به هتل رسيد او را به آپارتمان اختصاصي شاه هدايت كردند. شاه به او گفت: «ميخواهم امور مالي خود را شخصاً در دست بگيرم.» و به بهبهانيان دستور داد بيدرنگ به كلية بانكهاي خارجي كه شاه در آنها حساب داشت نامههايي بنويسد و اطلاع دهد كه از آن تاريخ اعليحضرت شخصاً با آنها طرف معامله خواهد بود و او، يعني جعفر بهبهانيان ديگر از جانب شاه اقدام نخواهد كرد.
بهبهانيان تنها يك مسئول امور مالي نبود. او دربارة اشتباهاتي كه در ايران صورت گرفته بود و چارههاي ترميم آنها عقايد محكمي داشت. او نيز مانند بسياري از ايرانيان بخصوص نسل مسنتر معتقد بود كه در پس بسياري از تحولات ايران انگليسيها قرار دارند. او بر اين باور بود كه انگليسيها از اينكه شاه در سالهاي اخير تنبلي آنها را بشدت موردانتقاد قرار داده است خشمگيناند. (در حقيقت شاه در محكومساختن انحطاط و فساد غرب لحن خشني بكار برده بود.) بهبهانيان ميگويد: «شاه ضمن يك مصاحبة مطبوعاتي به كارگران انگليسي توهين كرد و گفت آنها بهخوبي كارگران ايراني نيستند.» در نتيجه انگليسيها او را از سلطنت خلع كردند. او اكنون عقيده داشت اگر شاه پوزش بخواهد انگليسيها او را به سلطنت بازخواهند گرداند. بنابراين يك نقشة اجرائي در برابر شاه نهاد.
«به او گفتم بلند شويم و از همين جا به مكه برويم. شما در آنجا زيارت خواهيد كرد و مردم خواهند فهميد كه يك مسلمان واقعي هستيد. ما از ملك خالد (پادشاه عربستان سعودي) واميخواهيم گرفت و سپس عازم انگلستان خواهيم شد و مسائل خود را با دولت بريتانيا حل خواهيم كرد. ما ميتوانيم از اينكه به كارگران انگليسي توهين كردهايم پوزش بخواهيم و آنگاه با پشتيباني انگليسيها به تهران برگرديم.»
بهبهانيان صميمانه و عميقاً معتقد بود كه اين ترفند كارها را روبراه خواهد كرد. شش سال بعد كه او در خانهاش در بازل دربارة اين موضوع صحبت ميكرد، هنوز به آن معتقد بود، آن هم اعتقاد كامل. ميگفت هر كسي ميداند كه انگليسيها هميشه در ايران چقدر بانفوذ بودهاند. علاوه بر آن، منافع ملكة انگلستان چنين ايجاب ميكند. «من يك بانكدارم نه سياستمدار، اما متوجه صميميت ملكة انگليس نسبت به شاه شدهام. من در كاخ باكينگهام با ملكه ناهار صرف كردم و سپس با وي در آسكوت ملاقات نمودم. او بياندازه به شاه و خانوادهاش علاقهمند بود.» (ملكه قرار بود با كشتي تفريحياش موسوم به بريتانيا در ژانوية 1979 از يكي از بنادر ايران بازديد كند. در آخرين دقيقه، مسافرت به علت اغتشاشات ايران لغو شد و ملكه به دست خودش يك نامة محبتآميز توأم با همدردي و ابراز تأسف براي شاه فرستاد.) شاه در بسياري از بدگمانيهاي بهبهانيان نسبت به انگليسيها شريك بود. اما اكنون در اسوان با پيشنهاد بهبهانيان كه او را زير چتر حمايت انگليسيها قرار ميداد چندان موافق نبود. لذا با كسالت مشاور مالياش را مرخص كرد.