سرلشگر احمد مقربی
  روز 4 دی 1356 سرلشكر مقربي به جرم جاسوسي برای شوروي اعدام شد.
هنوز چند ماهی از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نگذشته بود كه نظام نوپدید درگیر یك پرونده جنجالی جاسوسی شد. در ششمین روز اردیبهشت‌ماه سال 1358 یكی از اعضای بلندپایه سازمان مجاهدین خلق به نام محمدرضا سعادتی به هنگام ملاقات با ولادیمیر فیسینكو، دبیر اول سفارت شوروی در تهران و عضو سازمان اطلاعاتی آن كشور، دستگیر شد. قرار بود در این ملاقات سعادتی نسخه‌ای از پرونده سرلشگر احمد مقربی را كه به همراه داشت، در اختیار مأمور كا.گ.ب بگذارد. شرح ماجرای چگونگی دست‌یابی سازمان مجاهدین خلق به پرونده مقربی در دادرسی ارتش مجالی دیگر می‌طلبد.
 مقربی در سال 1356 یعنی درست یك سال پیش از انقلاب به جرم جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و اعدام شد. مسلماً آنچه در درجه اول برای مأموران کا.گ.ب اهمیت و اولویت داشت، دانستن علت لو رفتن یک عامل بلندپایه در یکی از مهم‌ترین کشورهای هدف بود. اما بی‌تردید این همه انگیزة مأموران کا.گ.ب در ایران نبود؛ بلكه روس‌ها می‌خواستند هرچه زودتر از بی‌نظمی حاصل از انقلاب استفاده كرده و به جز حزب توده، که عامل سنتی و شناخته‌شدة شوروی بود، عوامل دیگری در حاکمیت تازه و در میان نیروهای اسلامی پیدا کنند؛ به ویژه که در روزهای آغازین پیروزی انقلاب در چشم آنان که از ماهیت این سازمان و هشیاری و تشخیص دست‌اندرکاران انقلاب چندان آگاه نبودند، سازمان مجاهدین خلق، می‌توانست یکی از پایگاه‌های نفوذ باشد.
 كا.گ.ب به سراغ سازمان مجاهدین خلق رفت. آنان به قدر كفایت این سازمان را می‌شناختند و پیشینه همکاری با آنها را داشتند؛ چنانکه پس از ترور مستشاران آمریكایی در تهران به دست عوامل این سازمان در سال 1355، عناصر سازمان مجاهدین خلق كیف حاوی مدارك اداره مستشاری را به مسكو فرستادند. سازمان مجاهدین خلق نیز به این نوع روابط نیاز داشت؛ بنابراین باید نظر مساعد روس‌ها را به توانایی‌ها و قدرت خود جلب می‌كرد. كا.گ.ب بر این گمان بود كه در غیاب یك سازمان اطلاعاتی قدرتمند و آشفتگی‌های پس از انقلاب می‌تواند در ایران فعال مایشاء باشد. كا.گ.ب حتماً ریسك این عملیات پنهان را نیز محاسبه كرده بود؛ اما احمد مقربی چه كسی بود و چرا كا.گ.ب حاضر شد به خاطر دست‌یابی به پرونده‌اش، دولت جدید را نسبت به فعالیت‌های خود حساس و نسبت به اتحاد جماهیر شوروی بدگمان كند؟
 اول بار روزنامه رستاخیز در بیست و چهارم آذر سال 1356 خبر داد كه سرلشگر احمد مقربی به جرم جاسوسی برای یك كشور بیگانه دستگیر شد. این كشور بیگانه اتحاد جماهیر شوروی بود. بدین ترتیب شایعاتی كه از چندی پیش در مورد دستگیری یك افسر بلندپایه ارتش نقل محافل بود تأیید گردید. بی‌گمان كشف و دستگیری مقربی موفقیتی برای دستگاه اطلاعاتی ایران به شمار می‌رفت، همچنانکه به كار گرفتن سرلشگر مقربی و بهره‌كشی از او در طی سالیان متمادی نیز موفقیتی برای سازمان اطلاعاتی شوروی به حساب می‌آمد.
 
دامنه جنگ سرد در ایران
 با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، كشورهایی كه دیروز مشتركاً بر فاشیسم غلبه كرده بودند وارد نبردی پنهان بر ضدّ یكدیگر شدند كه به جنگ سرد موسوم شد. در این نبرد دو اردوگاه متخاصم تلاش می‌كردند عواملی را در عالی‌ترین مراكز سیاسی، اطلاعاتی و علمی كشورهای رقیب به كار گیرند تا از استراتژی‌ها، برنامه‌ها و پیشرفت‌های كشور هدف كسب اطلاع كنند و ضمناً بر فرایندهای سیاسی و اطلاعاتی آن كشورها نیز تأثیر بگذارند.
 دنیای پیچیده و پررمز و راز جاسوسی، در این دوران دنیای نبرد هوش‌ها بود. سازمان‌های اطلاعاتی خالق كیس‌های مهیج جاسوسی بودند و غول‌های بزرگی در این عرصه متولد شدند كه با تكیه بر هوش و استعداد خود توانستند در سازمان‌های اطلاعاتی و یا محرمانه دشمن رخنه كنند. شاید «هارولد (كیم) فیلبی» را بتوان برجسته‌ترین جاسوس این دوران دانست. كیم فلیبی به عنوان مأمور مخفی اتحاد جماهیر شوروی، مسئولیت مبارزه با كمونیسم و جاسوسان شوروی را در سرویس مخفی انگلیس موسوم به ام.آی.6 به عهده داشت. كیم فیلبی تنها نبود، بلكه گروهی دیگر از جاسوسان حرفه‌ای او را همراهی می‌كردند. پس از جنگ، كه نظام سرمایه‌داری اروپا بحران‌زده بود و مبارزه علیه آن به شدت ادامه داشت، سوسیالیسم با جاذبه‌های خود یگانه‌روش غلبه بر بحران و بهترین نظام سیاسی شناخته می‌شد و بنابراین با استقبال گرم و پرشور روشنفكران و كارگران اروپایی مواجه شده بود. در چنین شرایطی اتحاد جماهیر شوروی كه پرچم سوسیالیسم را برافراشته بود، توانست افراد بسیاری را در كشورهای سرمایه‌داری و اقمار آن به خدمت گیرد. گفته شده است هنگامی كه لو لازارویچ فلدبین با نام مستعار الكساندر اورولوف، رئیس ایستگاه ان.كا.و.د، (سلف کا.گ.ب)، در اسپانیا در سال 1938 به مسكو فراخوانده شد، وی از بیم تصفیه‌های استالینی به آمریكا گریخت و نام «تقریباً یكصد نفر از جاسوسان شوروی را در سراسر دنیا» برای وكیل خود فرستاد تا در صورتی كه به او گزندی رسید این اسامی را افشا كند.1
 آنچه كه در این زمان مسیر جاسوسی را برای افراد هموار می‌كرد، نوعاً انگیزه‌های ایدئولوژیك بود. بیشتر كسانی كه برای شوروی جاسوسی می‌كردند، دولت سوسیالیستی شوروی را پرچمدار انقلاب و عدالت می‌دانستند و با انگیزه كمك به پیشبرد انقلاب جهانی، سوسیالیسم، برابری و عدالت و بهروزی مردم جاسوسی می‌كردند. فیلبی و دوستان او نیز همین اعتقاد را داشتند. اما دیری نگذشت که با روشن‌تر شدن حقایق درباره پشت پرده آهنین و نیز فائق آمدن جهان سرمایه‌داری غرب بر بحران پس از جنگ، مخصوصاً با تأمین رفاه طبقه کارگر در دنیای سرمایه‌داری، انگیزه‌ها و تعلقات ایدئولوژیک کم‌رنگ شد و جای آن را طمع و کسب ثروت، ماجراجویی و بعضاً شانتاژ دستگاه‌های اطلاعاتی و اطلاع آنان از نقطه ضعف افراد موردنظر خود و استفاده از آن برای استخدام این افراد گرفت.
 ایران یكی از عرصه‌های نبرد پنهان این دو اردوگاه بود. از یك سو ایران عضو پیمان سنتو و متحد اردوگاه غرب بود و از سوی دیگر مرزی طولانی با اتحاد جماهیر شوروی داشت. شوروی همواره چشم طمع به ایران دوخته بود. حتی پس از جنگ دوم این كشور تلاش كرد آذربایجان را به خاك خود منضم سازد، ولی این تلاش نافرجام ماند. به تعبیر روبرت روسو «جنگ سرد در حقیقت در 15 اسفند 1324 آغاز شد. در آن روز پانزده تیپ مسلح شوروی وارد آذربایجان، استان شمالی ایران شدند.»2
 هر دو اردوگاه به اهمیت موقعیت ممتاز جغرافیای سیاسی ایران آگاه بودند. غرب تلاش می‌كرد که ایران را برای همیشه در اردوگاه خود حفظ كند و مانع دستیابی شوروی به آن شود؛ خصوصاً كه شوروی با حمایت از حكومت خودمختار فرقه دمكرات در آذربایجان و جمهوری مهاباد مشت خود را خیلی زود در ایران باز کرد. افزون بر آن با توجه به مرز طولانی و حساس ایران با اتحاد جماهیر شوروی (در حدود 2500 کیلومتر) غرب می‌خواست تحرکات شوروی را از داخل خاك ایران و از نزدیک، رصد كند. شوروی نیز می‌كوشید تا با ورود به مراكز حیاتی و حساس ایران بر بخشی از دانش و اطلاعاتی كه در سنتو و ناتو جریان داشت دست یابد. این موضوع از چنان اهمیتی برخوردار بود كه تعداد كارمندان دو سازمان اطلاعاتی شوروی، یعنی كا.گ.ب و جی.آر.یو، در سفارت این كشور در تهران به حدود 50 نفر می‌رسید.3 بنابراین ایران كانون عملیات جاسوسی دو ابرقدرت به شمار می‌رفت و بخشی از تاریخ هماوردی اطلاعاتی دو بلوك شرق و غرب در ایران جریان داشت. از این رو به استخدام درآوردن چند عامل در ارتش و دستگاه دیوانسالاری ایران موفقیتی چشمگیر برای اتحاد جماهیر شوروی بود. احمد مقربی یكی از این عامل‌ها بود كه نه به خاطر تعلقات ایدئولوژیك، بلكه در نتیجه شانتاژ به این وادی قدم نهاد.
 احمد مقربی فرزند حسن در سال 1300 در تهران متولد شد. وی دارای دو برادر به نام مهدی و مصطفی بود. احمد در آغاز نوجوانی پدر خود را از دست داد. او تحصیلات ابتدایی را در دبستان ترقی، تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر و یك سال نیز به خاطر مشكلات مادی به نزد دایی خود به اهواز رفت و در دبیرستان شاهپور اهواز تحصیل كرد. پس از پایان تحصیلات متوسطه وی به دوره فنی راه و ساختمان وزارت راه، راه یافت و این دوره را در سال 1321 با موفقیت به پایان رساند. در مهر همان سال مقربی برای طی خدمت وظیفه به دانشكده افسری تهران معرفی شد و رسته مهندسی این دوره را به پایان رساند و در سال 1322 به درجه افسری نائل آمد و به دفتر ساختمان لشگر 2 مركز معرفی شد. پس از تشكیل اداره مستشاری در ارتش، چون به وجود افسران مسلط به زبان انگلیسی نیاز بود، مقربی كه به این زبان تسلط كاملی داشت از سوی لشگر 2 به این اداره معرفی شد. وی در تشكیل آموزشگاه شناسایی وسایل مهندسی در ارتش نقش ایفا كرد و چون در پایان خدمت وظیفه، اداره مستشاری به خدمات مقربی نیاز داشت، داوطلب استخدام وی شد. مقربی به وزارت راه تعهد خدمت داشت، اما با مذاكرات اداره مستشاری و وزارت راه، مقربی به سمت مترجم فنی به صورت قراردادی در اداره مستشاری به كار خود ادامه داد. در پایان سال 1326 در زمان ریاست سپهبد حاجعلی رزم‌آرا بر ستاد ارتش چون مقرر گردید كارمندان قراردادی ارتش به خدمت رسمی درآیند، مقربی نیز با توجه به سوابق تحصیلی و قدمت خدمت با درجه افسری به خدمت رسمی ارتش درآمد. کمی بعد در سال 1327 مقربی جهت طی دوره تكمیلی مهندسی به آمریكا اعزام شد.
 مقربی در آمریكا آموزش‌های زیر را فرا گرفت: 1- دوره مقدماتی و دوره عالی در رسته مهندسی مركز؛ 2- دوره‌های تخصصی تخریب؛ 3- دوره دانشكده فرماندهی و ستاد؛ 4- دوره سازماندهی، مدیریت تولید و آموزش مدیران رده‌بالا؛ 5- دوره نگهداری و تعمیرات فرماندهی رده‌بالا؛ 6- دوره مدیریت لجستیكی و تداركات؛ 7- دوره مدیریت پدافند بین‌المللی؛ 8- دوره پدافند امنیت ملی آمریكا.
معمای محمود نیو در حدود سال 1330 مقربی با محمود نیو، یكی از افراد مرتبط با سازمان افسری حزب توده، آشنا شد. محمود نیو فرزند محمد در سال 1299 در تهران متولد شد. از تحصیلات او و زمان پیوستنش به ارتش اطلاعی در دست نیست. وی در سال 1323 رئیس اداره باربری ارتش در آذربایجان بود. گفته شده است كه وی در آنجا «تبلیغات كمونیستی» می‌كرده است. در نتیجه به دستور سرلشگر ارفع، رئیس ستاد ارتش، محمود نیو بازداشت و به كرمان تبعید و زندانی شد. پس از ده ماه حبس، نیو تبرئه شد و به تهران بازگشت. مدت كوتاهی بعد، در تاریخ 20/5/1324 نیو از ارتش كناره گرفت. علت كناره‌گیری او از ارتش به درستی معلوم نیست. برخی اسناد از اخراج او حكایت دارد. تاریخ اخراج و یا استعفای او نیز به درستی روشن نیست. نیو در سال 1328 به شهربانی كل كشور احضار و بازجویی شد. علت احضار و بازجویی آن بود كه اداره كارآگاهی شهربانی اطلاع «تقریباً موثق» بدست آورده بود كه وی با ناصر فخرآرایی، عامل ترور شاه در بهمن 1327، «از مدت‌ها قبل ارتباط كامل داشت.»4 نیو در بازجویی، آشنایی خود را با فخرآرایی انكار کرد و «تبلیغات كمونیستی» را نیز اتهامی از جانب سرتیپ درخشانی،  فرمانده لشگر آذربایجان دانست؛ زیرا به دستورات خارج از مقررات وی تمكین نمی‌كرده است.5 او درباره كناره‌گیری از ارتش ادعا می‌كند «برحسب سوء تصادفات و حوادث خدمتی جهت تسكین اعصاب خود ادامه خدمت را غیرممكن تشخیص داده و بنا به میل شخصی از ارتش ترك خدمت نموده.»6 ولی بازجو اطلاع دیگری بدست می‌دهد. او خطاب به نیو می‌گوید «طبق اطلاع واصله شخص شما در موقعی كه در تبریز سمت ریاست باربری را در ارتش داشتید، مشغول فعالیت‌های سیاسی بوده و در همان مواقع تبلیغات كمونیستی می‌نمودید و به علت عملیات خلاف وظیفه افسری در تاریخ 26/5/1331 از خدمت ارتش اخراج شدید.»7
 نیو پس از ترك ارتش به مشاغل مختلفی روی آورد و بالاخره به شركت آب‌یاب رفت. شركت آب‌یاب محل آمد و رفت افسران توده‌ای بود. به گفته عمویی «برخی از افسران مهندس ارتش كه نیازمند كمك‌هزینه بودند، با كار در آن شركت، كسری درآمدشان را جبران می‌كردند.»8 حضور افسران توده‌ای در شركت آب‌یاب موجب بروز شایعاتی درباره آن شد. در 25 آبان‌ماه 1331 مأمور ویژه گزارش داد «روز 22 ماه جاری مجتبی احمدی از قول احمدی، تندنویس مجلس شورای ملی، كه از افراد وابسته به هیأت اجراییه كمیته مركزی حزب منحله توده است، اظهار داشت امور نظامی حزب توده اكنون تحت نظر سرگرد سابق ارتش نیو و با كمك سروان سابق ارتش صمغ‌آبادی رهبری و اداره می‌شود و مركز مخفی و سری این امور و فعالیت‌ها نیز «شركت آب‌یاب» واقع در میدان باغشاه است كه مدیریت آن با سرگرد سابق ارتش نیو می‌باشد و این موضوع یكی از مسائلی است كه حزب توده در اختفای آن نهایت سعی را مبذول می‌دارد.»9
 در اول دی‌ماه همان سال شهربانی كل كشور گزارش داد: «یك شبكه مهمی كه در آن عده‌ای از مهندسین راه‌سازی و ساختمانی عضو حزب توده شركت دارند مركز ارتباط و ملاقات‌ها و رد و بدل نمودن اطلاعات و حتی بعضی از جلسات 3 و 5 و 7نفری آنها در مؤسسه آب‌یاب است كه فعالیت این شبكه زیرنظر مستقیم یك افسر اخراجی ارتش به نام سرهنگ2 اخراجی نیو اداره می‌شود.»10
 در تاریخ 19/11/1331 شهربانی كل كشور گزارش می‌دهد: «امروز علی‌محمد ضابطی كه از افراد قدیمی حزب منحله توده بوده و اخیراً تظاهر به كناره‌گیری از این حزب می‌نماید 1- به طور خیلی محرمانه اظهار داشته «شركت آب‌یاب» واقع در میدان باغشاه كه مدیر آن سرگرد سابق ارتش «نیو» معروف به حاجی‌خان می‌باشد و به علت فعالیت‌های اشتراكی از ارتش اخراج گردیده است، یكی از مراكز سری جاسوسی‌های حزب توده و شوروی‌ها در امور نظامی ایران است. 2- عده‌ای از افسران سابق ارتش كه به جرم فعالیت‌های اشتراكی از ارتش اخراج گردیده‌اند من‌جمله سروان سابق صمغ‌آبادی در این شبكه كار می‌كنند.»11
 ما از عضویت نیو در سازمان افسری حزب توده اطلاعی نداریم. فقط عمویی می‌نویسد: «او پس از اخراج از ارتش با سازمان نظامی حزب رابطه‌ای نداشت.»12
 به موجب گزارشی كه ركن دو ستاد ارتش در هجدهم بهمن‌ماه 1335 تهیه كرد، سرهنگ نیو كه در حزب توده بود اختلافاتی با سرهنگ مبشری حاصل می‌نماید و برای رقابت با سازمان نظامی كه آن موقع مخلوط با حزب بوده سازمان افسران سوسیالیست را درست می‌كند كه جزء هیأت مدیره آن سرهنگ بازنشسته یزدانی بود... و عده‌ای از افسران ارتش، عضو این سازمان می‌گردند. این افسران كانونی هم به نام آزاد داشته كه جلسات خود را در این كانون تشكیل می‌دادند و از طرف حزب هم سرگرد معدوم بهزاد نیز در این سازمان رخنه می‌كند كه افسران را گول زده و به حزب بیاورد و موفق هم می‌گردد و سرهنگ نیو هم پس از چندی فعالیت، چون كاری از پیش نمی‌برد، فعالیت زیادی می‌نماید تا این كه در این اواخر شركت آب‌یاب را كه متعلق به افراشته، مدیر روزنامه چلنگر، بوده در دست می‌گیرد و عده‌ای را دور خود جمع می‌كند كه از جمله سرگرد مقربی بود كه خود در شركت آب‌یاب كار می‌كرد و مصدقی [طرفدار مصدق] بود و ستوان یكم مهندس زمردی كه جزء نهضت مقاومتی‌ها بود.13
 سازمان نظامی حزب توده در سال 1323 تشكیل گردید. «اولین افسران عضو حزب از افسران شاغل در دانشكده افسری بودند (سرگرد عبدالرضا آذر، سرگرد یوسف مرتضوی، سروان احمدعلی رصدی اعتماد و چند نفر دیگر.) پس از مراجعت كامبخش [از شوروی] و برگزاری كنگره اول حزب و انتخاب او به سمت عضو كمیته مركزی و مسئول تشكیلات كل حزب، او به تشكیل سازمان منسجم افسری دست زد.»14 سازمان افسری حزب در مرداد 13333 به طور اتفاقی كشف و در شهریورماه  متلاشی شد. اما پیش از ضربه به سازمان افسری حزب، نیو متواری شده بود. محمدعلی عمویی می‌نویسد: «در آغاز سال 33 نخستین ضربه مستقیم اما محدود، بر سازمان [افسری] وارد آمد. شركت مهندسی نیو مبنای آن حادثه بود.»15
 عمویی درباره علت این «نخستین ضربه» می‌نویسد: «ستوان مهندس هوشنگ سلطانی نیز كه یكی از افسران سازمان نظامی و عضو حوزه مسئولینی بود كه تحت مسئولیت نگارنده اداره می‌شد، با آن شركت سر و كار داشت. در پی بازداشت یكی از دانشجویان عضو حوزه سلطانی و اعترافات او، مأمورین ركن دوم به شركت مهندسی نیو هجوم می‌برند، سلطانی بازداشت می‌شود، اما نیو ناپدید می‌گردد.»16
 دستور دستگیری نیو در 23 خرداد صادر شد. سرهنگ كمالی گزارش می‌كند «بفرموده تیمسار ساعت 13 روز 23/3/33 به قصد دستگیری محمود نیو به شركت آب‌یاب مراجعه [شد.] طبق اظهار دالان‌دار، نامبرده به كرج عزیمت كرده و ساعت 16 مراجعت می‌كند. ساعت 16 مجدداً مراجعه گردید، اظهار نمود كه هنوز مراجعت ننموده است. ساعت 6 صبح روز 24/3/33 محمودی مأمور ویژه با دو نفر سرباز به طور غیرمحسوس به شركت آب‌یاب مراجعه [کرد] ولی مشاهده نگردید. طبق تحقیقات كه به‌عمل‌آمده، نامبرده خود را مخفی نموده است.»17
 مجدداً در اول تیرماه رئیس ستاد فرمانداری نظامی به ریاست اداره اطلاعات می‌نویسد: «بفرموده قدغن فرمایید سرهنگ بازنشسته محمود نیو ساكن خیابان مقابل دانشگاه جنگ، خیابان گلشن، كوچه مولایی كه كارمند شركت آب‌یاب واقع در میدان باغشاه می‌باشد دستگیر و به این فرمانداری معرفی نمایند.»18
 پاسخ رئیس اداره اطلاعات به ریاست ستاد فرمانداری نظامی تهران این است كه «از ده روز پیش محمود نیو دیده نشده و به مأمورین دستور داده شده جداً مراقبت كرده و شخص منظور را دستگیر  نمایند.»
 از آن پس دیگر هیچ اطلاعی از محمود نیو در دست نیست و در هیچ یك از منابع مربوط به سازمان افسری حزب توده نام و نشانی از وی نمی‌توان یافت. حتی خاطره‌نویسان توده‌ای نیز از وی چندان یادی نمی‌كنند. كیانوری در حاشیه یك موضوع بی‌اهمیت از وی نام می‌برد.19 مصاحبه‌كنندگان با كیانوری نیز از وی پرسش نمی‌كنند كه این نیو كیست كه برادر وی به نام مهندس تاراس را به واسطه او معرفی می‌كند. حتی پس از متواری شدن بیشتر اعضای كمیته مركزی حزب به اتحاد جماهیر شوروی و سپس آلمان شرقی، ردی از نیو نمی‌توان یافت. گم شدن او این گمان را تقویت می‌كند كه وی مستقیماً با دستگاه اطلاعاتی شوروی ارتباط داشته است و این همكاری پس از متواری شدن نیز ادامه یافته است. عمویی نیز چنین نظری دارد: «گفته می‌شد كه احتمالاً روابطی با دستگاه اطلاعاتی شوروی داشته است و راهی همان دیار شده است.»20 با این حال، ایرانیانی که سال‌ها در شوروی و اروپای شرقی زندگی می‌کرده‌اند نیز او را ندیده‌اند و حرفی از او نزده‌اند.
 در سال 1359 همسر او به نام مهرماه حامدی پاشایی در نامه‌ای به دادستانی ارتش جمهوری اسلامی با اشاره به مفقودالاثر شدن وی از اوایل تیرماه 1333، خواستار روشن شدن وضعیت او شد.
 
دستگیری بی‌نتیجه
 گفتیم كه مقربی در حدود سال 1330 با محمود نیو آشنا شد. وی در یكی از روزها به منظور خرید یك دستگاه تلمبه آبكش موردنیاز خود به شرکت «آب‌یاب» در فلكه باغشاه رفت. مدیر شركت سه نوع تلمبه به وی معرفی می‌كند. مقربی درخواست می‌كند كه كاتالوگی به زبان انگلیسی در اختیار وی قرار دهند. پس از اجابت درخواست او، مدیر شركت به زبان انگلیسی پرسش می‌كند. مقربی از تسلط خود بر این زبان سخن می‌گوید. مدیر شركت اظهار می‌دارد چون شركت برای مكاتبات تجاری خود به مترجم نیاز دارد در صورت تمایل می‌تواند بعدازظهرها با شركت همكاری كند. مقربی این پیشنهاد را پذیرفت. آشنایی مقربی و نیو از اینجا آغاز شد. مقربی هفته‌ای دو جلسه به شركت می‌رفت و مكاتبات تجاری شركت را انجام می‌داد. پس از گذشت 6، 7 ماه شركت پیشنهاد داد به ازای پرداخت حقوق سهمی به مقربی داده شود که مقربی پذیرفت. در ابتدا یك سهم و مدتی بعد دو سهم دیگر نیز به او داده شد.
 پس از سپری شدن یك سال از همكاری، مقربی به سمت مشاور شركت انتخاب شد. ضمن صحبت‌های پراكنده‌ای كه مقربی و نیو با یكدیگر داشتند، نیو اظهار داشت كه افسر ارتش بوده كه به علت مخالفت با سوءاستفاده‌های مالی فرماندهان از ارتش اخراج گردیده است. نیو گه‌گاه از مقربی درباره وضع ارتش پرسش می‌كرد. وی همچنین كتاب اطاعت كوركورانه اثر خسرو روزبه را برای مطالعه در اختیار مقربی گذاشت. پس از متواری شدن محمود نیو، مأموران فرمانداری نظامی كه در جست‌وجوی وی بودند، به شركت آب‌یاب مراجعه می‌كنند و در اسناد شركت با نام مقربی مواجه می‌شوند. در نتیجه «سرگرد احمد مقربی» در روز 27 خرداد سال 1333 طبق ماده 5 فرمانداری نظامی در محل كار خود بازداشت شد. مقربی به پادگان مهرآباد منتقل و در سلول انفرادی زندانی گردید. او نزدیك به سه ماه در سلول انفرادی به سر برد و سپس به زندان عادی منتقل شد. در تاریخ 27/9/1333 سرهنگ چرخشت، بازجوی مقربی، طی نامه‌ای به «تیمسار فرماندار نظامی شهرستان تهران و حومه» اعلام کرد: «محترماً معروض می‌دارد نظر به این كه تكمیل پرونده سرگرد مقربی موكول به تحقیقات از غیرنظامی محمود نیو می‌باشد كه فعلاً متواری است، علی‌هذا فعلاً از نامبرده رفع سوءظن گردیده است. منوط به نظریه عالی است.» سرلشگر باتمانقلیچ، رئیس ستاد ارتش، نیز تقاضای مشابهی از فرمانداری نظامی تهران می‌کند. بالاخره سرتیپ تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران، در تاریخ 6/10/1333 دستور آزادی مقربی را صادر کرد. مدتی بعد به درخواست سرلشگر باتمانقلیچ و به منظور جبران خسارت زندانی شدن مقربی، مبلغ سی‌هزار ریال به او پرداخت شد.
 دو سال بعد، در تاریخ 17/5/1335، تیمور بختیار، فرماندار نظامی، طی نامه‌ای به ریاست ستاد ارتش (ركن دو) اعلام می‌دارد: «به طوری كه دانشجوی سابق [دانشكده افسری] خسرو پارسایی اطلاع می‌دهد، سرگرد استحكامات، مقربی، كه در جریان پرونده سرهنگ نیو بازداشت شده بود، بنا به اظهار خودش عضو نهضت مقاومت ملی (مصدق) می‌باشد و هر ماه از روزنامه‌های آنها استفاده می‌کند و فرد مومنی به نهضت مصدق بوده است.»
 مقربی در سال 1337 افسر اداره چهارم ستاد بزرگ ارتشتاران شد. در دی‌ماه 1339 به مدت شش ماه برای دیدن دوره فرماندهی و ستاد به آمریكا عزیمت كرد. مقربی چند سالی در زمان وزارت سپهبد اسماعیل ریاحی، آجودان وی در وزارت كشاورزی بود. وی پس از بازگشت به ارتش بار دیگر به اداره چهارم رفت. مقربی در بیست و نهم فروردین سال 1345 برای طی دوره آموزشی به آمریكا رفت و درخواست كرد از سوم تیرماه پس از اتمام دوره به مدت 15 روز در آمریكا از مرخصی استفاده كند. با درخواست او موافقت شد. او در سال 1347 به درجه سرتیپی ارتقا یافت.
 
آغاز همکاری با کا.گ.ب
 در بعدازظهر یك روز پاییزی در سال 1347 تلفن منزل مقربی به صدا درمی‌آید. تماس‌گیرنده كه به نظر مقربی، لهجه ارمنی داشت، درخواست می‌كند كه با سرهنگ مقربی صحبت كند. مقربی از هویت او پرسش می‌كند. تماس‌گیرنده اظهار می‌دارد نامش «آلبرت» است و از آمریكا آمده و از طرف یكی از دوستان او به نام «خانم فارستنر» بسته‌ای دارد كه باید تحویل دهد. مقربی آدرس منزل خود را به آلبرت می‌دهد ولی آلبرت تقاضا می‌كند كه در حوالی هتل ونك یكدیگر را ملاقات كنند. ساعت 7:30 الی 8 بعدازظهر برای این دیدار تعیین شد. آن دو یكدیگر را در برابر هتل ونك یافتند. مقربی و آلبرت مدتی قدم زدند و آلبرت درباره آمریكا و خانم فارستنر صحبت كرد و گفت با این خانم در سنت‌لوییز آشنا شده است و افزود كه با پدر و مادرش در آمریكا اقامت دارد و به امور تجاری مشغول است و فرش و صنایع دستی ایران را به فروش می‌رساند و گه‌گاه نیز برای خرید كالاهای مورد نیاز به ایران سفر می‌كند و خانم فارستنر كه محصولات ایرانی را خریداری می‌كند، پس از این كه دریافت وی عازم ایران است «تقاضا كرد این بسته را به شما برسانم.»
 آنان نیم ساعتی با یكدیگر بودند. مقربی برای جبران محبت آلبرت از وی دعوت كرد به منزل آنان برود. آلبرت این دعوت را به زمان دیگری موكول كرد. یك هفته بعد آلبرت مجدداً با مقربی تماس گرفت و اظهار داشت چون قصد بازگشت به آمریكا را دارد، مایل است چند دقیقه‌ای یكدیگر را ببینند. مقربی او را به منزل دعوت كرد ولی باز آلبرت استنكاف ورزید. آلبرت اظهار داشت چون منزلش حوالی میدان ونك است، بهتر است یكدیگر را در میدان ونک ملاقات كنند. آنان نیم ساعتی با یكدیگر قدم زدند. آلبرت از فعالیت‌های تجاری خود و علاقه مردم آمریكا به صنایع دستی ایران سخن گفت و در خاتمه گفت چون در طی چند روز آینده به آمریكا باز خواهد گشت، در صورتی كه پیغامی برای خانم فارستنر دارد به وی دهد تا به ایشان برساند. مقربی اظهار داشت برای ایشان نامه‌ای خواهم نوشت، «بنابراین یك روز را معین كنید تا نامه را تقدیم كنم.» زمان ملاقات بعدی در هفته بعد و در همان محل و پس از تاریك شدن هوا تعیین شد. در روز موعود، چون هوا تاریك شده بود، آلبرت اتومبیل خود را نشان داد و به مقربی گفت بهتر است با اتومبیل حركت كنند. مقربی پذیرفت و پس از طی مسافتی، آلبرت اتومبیل را متوقف كرد و گفت: «دوست عزیز، تمام آنچه درباره خانم فارستنر گفته شد ساختگی و بدون حقیقت بود. موضوع آن است كه من مأمور شوروی هستم و آقای نیو مرا فرستاده كه با شما تماس بگیرم. این هم عكسی است كه شما را با آقای نیو نشان می‌دهد. از شما می‌خواهم كه با ما همكاری كنید، همچنان كه آقای نیو با ما همكاری می‌كرد و نگرانی هم نداشته باشید. هیچ خطری تا موقعی كه با ما همكاری می‌كنید متوجه شما نمی‌شود. ما جز چند خبر كه در جریان كار اداری به ما می‌دهید، خبری از شما نمی‌خواهیم. ضمناً باید بدانید كه اگر با ما همكاری ننمایید، ما از عوامل اداره دوم كسانی را در اختیار داریم كه هر لحظه بخواهیم كلیه اسنادی را كه آقای نیو به ما می‌داده به نام شما و با ذكر این كه منبع ارسال شما بوده‌اید در اختیار آنها خواهیم گذارد. فكر می‌كنم با این مقدمات چاره‌ای جز همكاری با ما ندارید.»
 مقربی كه مضطرب و درمانده شده بود در پاسخ گفت باید چند روزی در این باره بیندیشد. آلبرت «با پوزخندی گفت نیازی به فكر كردن ندارد، ولی اگر خواسته باشید تا پس‌فردا هم به شما مهلت داده می‌شود ولی صلاح شما در همكاری با ما است.» مقربی پس از چند روز كلنجار رفتن با خود و سبك و سنگین كردن موضوع و ترس و واهمه از مراجعه به اداره دوم، بالاخره با این نیت كه «سعی خواهم كرد اطلاعات و اخباری را كه به زیان كشور و ملتم باشد به آنها ندهم و فقط به ذكر اخباری كلی و كم‌اهمیت كه خطری برای كشور و ارتش ایجاد ننماید اكتفا خواهم كرد»، این همكاری را پذیرفت و دو روز بعد قبول همكاری را به اطلاع آلبرت رساند. این زمان اواخر همكاری مقربی با اداره چهارم و انتقال وی به معاونت طرح و برنامه اداره پنجم بود.
 مقربی در پاسخ به این پرسش بازجو كه خانم فارستنر كیست و آلبرت چگونه از آشنا بودن آن دو مطلع شده است، می‌نویسد: «خانم فارستنر از همكلاسان من در دوره (سمینار مدیریت رده بالا) در ameta بود. ایشان همسر یك دكتر بودند و خود در ارتش آمریكا كارمند غیرنظامی بودند كه به ظاهر از مدیران یك قسمت بوده‌اند چون در دوره سمینار مدیران رده‌بالا شركت داشت. خانمی نسبتاً چاق، قدبلند، عینكی، در حدود 36 و یا 38 سال در آن زمان بودند. یك روز موقعی كه در كلاس پهلوی من نشسته بوند اظهار داشتند امروز در دفتر رئیس مركز بودم، گلدانی كه كشور شما به مركز هدیه كرده بود دیدم، بسیار هنرمندانه و جالب بود. تشكر كردم. گفت ارزش آن در كشور شما چقدر است. گفتم چون نقره است گران است، ولی چنانچه برنجی یا مسی آن تهیه شود، چندان زیاد نیست. گفت خیلی دلم می‌خواست چنان گلدانی داشتم. این به یاد من بود تا وقتی به ایران بازگشتم. تصور می‌كنم كریسمس سال بعد بود كه همراه با تبریكی كه معمولاً دانشجویان همكلاسی در اولین سال‌ها برای هم می‌فرستند، تصمیم گرفتم گلدانی برنجی به همان سبك برایش تهیه و ارسال دارم كه به یاد دارم آن را از فروشگاه تعاونی سپه تهیه نمودم و ارزش آن شاید در حدود 120 تا 140 [احتمالاً تومان] شد و چون بسته بزرگی بود. روز بعد آن را به اداره بردم و از مستشاری اداره درخواست كردم آن را جهت ایشان بفرستند كه پذیرفتند و به همین ترتیب عمل شد. چندی بعد نامه‌ای از ایشان رسید كه ضمن تشكر فراوان از من خواسته بود وجه آن را تعیین كنم تا برایم حواله دهد. با تشكر از او خواستم كه آن را به عنوان هدیه كریسمس از یك همكلاسی ایرانی خود قبول كند. در مورد این كه چه كسی و به چه وسیله ممكن بود از این جریان آگاهی حاصل كند، خود نیز هر قدر اندیشیده‌ام به حقیقت نتوانستم معما را بگشایم ولی امكان دارد هنگامی كه من نشانی را روی میز كارم گذارده بودم، كسی دیده و یا وقتی كه به مستشاری داده‌ام، كسی از كاركنان آنجا دیده و یا هنگامی كه به پست آمریكایی‌ها فرستاده می‌شده، كسی از عوامل و كاركنان آنجا كه اغلب ارتشی هستند، دیده و آگاه شده باشد. چیز دیگری به خاطرم نرسیده است.»
 خانم فارستنر اهل ایالت سنت‌لوییز بود ولی سمینار مدیران رده‌بالا در راك‌آیلند در ایالت ایلینویز تشكیل گردیده بود. براساس آنچه كه در بازجویی و كیفرخواست آمده است آشنایی مقربی و خانم فارستنر مربوط به سال 1344 است، در صورتی كه براساس اسناد موجود مقربی در سال 1344 به آمریكا سفر نكرده بود، بلكه سفر او در پایان فروردین سال 1345 انجام شد. سفر بعدی او نیز در سیزدهم مردادماه سال 1346 بود.
 در هر صورت این پرسش مطرح است كه كا.گ.ب چگونه از آشنایی مقربی و خانم فارستنر و علاقه این خانم به صنایع دستی ایران مطلع شده است؟ در این زمان نزدیك به یازده سال از متواری شدن محمود نیو و متلاشی شدن سازمان نظامی حزب توده گذشته بود. بنابراین دسترسی نیو یا سازمان نظامی حزب به این اطلاعات فرض نامعقولی است. كا.گ.ب باید از طریق دیگری از این آشنایی مطلع شده باشد. شاید این نكته مهم‌ترین و پیچیده‌ترین بخش پرونده مقربی باشد. اگر چنان كه مقربی احتمال می‌دهد «هنگامی كه آدرس خانم فارستنر را روی میز كارش گذاشته كسی آن را دیده و برداشته و یا هنگامی كه به پست آمریكایی‌ها فرستاده می‌شده، كسی از عوامل و كاركنان آنجا كه اغلب ارتشی هستند دیده و آگاه شده»، این به منزله وجود عوامل دیگر كا.گ.ب در ارتش می‌باشد. اما این فرد چه كسی می‌توانست باشد؟ چرا اداره اطلاعات و ضداطلاعات ارتش موضوعی با این اهمیت را پی نگرفت؟ و اگر گرفت چرا به آن عامل كا.گ.ب دست نیافت؟ بنابراین كمی بعید است كه فردی از درون ارتش ایران به آشنایی مقربی و خانم فارستنر پی برده باشد و آن را در اختیار كا.گ.ب قرار داده باشد. تنها فرد ایرانی كه از آشنایی مقربی و خانم فارستنر اطلاع داشت، سرتیپ شریف گلی خلخالی بود كه او نیز در این دوره آموزشی شركت داشت و در مركز آموزشی نیز با او هم‌اتاق بود.
 یك احتمال دیگر را نمی‌توان از نظر دور داشت. پیش‌تر گفتیم كه در دوران جنگ سرد، دستگاه اطلاعاتی شوروی جاسوس‌های بسیاری در اردوگاه دشمن داشت، به طوری كه رئیس ایستگاه ان.كا.و.د در اسپانیا به تنهایی نام بیش از صد تن آنان را می‌دانست و یا سرهنگ آبل، عامل شوروی، را «آمریكایی‌ها دستگیر كردند ولی شبكه خودش را كه صدها جاسوس در آن كار می‌كردند افشا نكرد.»21 آیا خانم فارستنر و یا یكی از همكاران وی نمی‌توانست یكی از صدها جاسوس اتحاد جماهیر شوروی باشد؟ گذشته از آن، این پرسش مطرح است كه چرا كا.گ.ب مدت كوتاهی بعد از سفر آموزشی مقربی به آمریكا كه منجر به آشنایی وی با خانم فارستنر شد، به سراغ او آمد؟ در حالی كه بیش از یك دهه از آشنایی مقربی و نیو می‌گذشت و این یك دهه فرصت مناسبی بود كه كا.گ.ب به سراغ او بیاید. اگر این احتمال را قوی بدانیم، باید گفت كه نام مقربی توسط خانم فارستنر یا یكی از همكاران او كه با كا.گ.ب مرتبط بودند به شوروی‌ها داده می‌شود و آنان پس از بررسی پرونده‌ای كه از نظامیان ایران تهیه كرده بودند، به آشنایی مقربی و نیو پی برده و عكس آن دو را بهترین محمل برای تحت فشار قرار دادن مقربی دانستند و بدین طریق به او نزدیك شدند. اكنون می‌توان به حدس پیشین بازگشت. اگر نیو از آغاز با سازمان اطلاعاتی شوروی همكار بوده و شبكه مستقلی را جدای از سازمان افسری حزب توده اداره می‌كرده است، پس می‌توانسته به عنوان یكی از كارشناسان میز نظامیان ایران در كا.گ.ب، افسران ارتش ایران را شناسایی و ردیابی كند و پس از آن كه نام مقربی توسط خانم فارستنر و یا هر فرد دیگر به كا.گ.ب ارائه می‌گردد، او عكس خود و مقربی را برای شانتاژ مقربی در اختیار گذارده باشد.
 این دو احتمال كه تفاوت چندانی با یكدیگر ندارند یک نقیض نیز دارد. اگر مقربی پیشنهاد همكاری را نمی‌پذیرفت و ضداطلاعات ارتش را از درخواست روس‌ها مطلع می‌ساخت، خانم فارستنر قطعاً لو می‌رفت و روس‌ها قطعاً هیچ گاه حاضر نبودند خانم فارستنر یا همكار نزدیك به او كه در موقعیت ویژه‌ای بودند در خطر افشا قرار گیرد. یک پرسش دیگر هم مطرح است كه كا.گ.ب چگونه به شماره تلفن منزل مقربی دست یافت؟ می‌دانیم كه در زمان همكاری مقربی با شركت آب‌یاب، مقربی ساكن داودیه بود. بنابراین نیو می‌توانسته آدرس منزل او را داشته باشد، ولی آیا در آن زمان منزل مقربی تلفن داشته است و نیو آن را می‌دانست؟ یا آن كه مأموران كا.گ.ب از طریق دیگری به شماره تلفن مقربی دست پیدا كردند؟
 نام اصلی آلبرت، سرگئی میكاییلیان بود. وی در سال 1344 به عنوان دبیر اول سفارت شوروی به تهران آمد. دیدارهای مقربی و آلبرت تا اواسط سال 1350 ادامه یافت. او در یكی از این ملاقات‌ها شخص دیگری را به همراه داشت. آلبرت به مقربی گفت چون عازم مأموریت به مسكو می‌باشد از این پس پیتر جایگزین او خواهد شد. نام اصلی پیتر، آناتولی لژنین بود. او در ابتدا دبیر دوم سفارت شوروی و سپس سركنسول سفارت گردید. تماس‌های مقربی و پیتر تا اواسط سال 1352 ادامه داشت و سپس به مدت یك سال قطع شد. مقربی گمان می‌كرد كه این تماس‌ها پایان یافته است ولی «یك شب ناگهان در حالی كه مهمان داشتیم، درب سالن اتاق ما باز شد و ایشان وارد اتاق شد و به من و میهمانان به انگلیسی سلام و تعارف كرد و خود را همسایه آمریكایی [ما] معرفی نمود. خوشبختانه دوستان مهمان ما انگلیسی نمی‌دانستند و الا از لهجه و طرز صحبت او پی می‌بردند كه وی آمریكایی نیست و موضوع بیش از پیش وخیم می‌شد. به هر حال مهمانان پس از چند دقیقه رفتند و او كه همچنان نشسته بود در مقابل اعتراض من كه چرا چنین كرده‌ای، اظهار داشت چون مدتی شما را ندیدم ناچار از این كار شدم؛ به طوری كه می‌گفت چند بار نیز تلفن نموده و نتیجه نگرفته بود.»
 تماس‌های مقربی و پیتر تا اواخر سال 1354 ادامه یافت و از اوایل سال 1355 فرد دیگری به نام بوریس كابانوف جایگزین پیتر شد و تا زمان دستگیری مقربی این ارتباط ادامه یافت. بوریس كابانوف در تاریخ 4/12/1354 به عنوان كنسول به ایران آمد و بلافاصله كار خود با مقربی را آغاز كرد.
 
ارتباط‌گیری با رفقای سفارت
 در ابتدای همكاری، دیدارهای مقربی و آلبرت در خیابان نفت یا خیابان میرداماد بود. مقربی در ساعتی مقرر، در محل حاضر و از خودروی خود پیاده می‌شد و در مقابل آن قدم می‌زد. لحظاتی بعد آلبرت نیز با اتومبیل خود به آن نزدیكی می‌رسید و پس از پیاده شدن از اتومبیل، به سوی مقربی می‌رفت و سپس هر دو به اتفاق به سوی خودروی آلبرت رفته و سوار می‌شدند و ضمن حركت، مقربی اخبار خود را به وی می‌داد. این ملاقات‌ها نیم ساعت تا سه ربع ساعت به طول می‌انجامید.
 در اواخر كار با آلبرت، یك قلوه‌سنگ به مقربی داده شد كه یك طرف آن برای قرار دادن خبر جاسازی شده بود. مقربی موظف بود اگر خبر جالبی بدست آورد، آن را در قلوه‌سنگ جاسازی کند و در محل تعیین‌شده قرار دهد و روی تیر چراغ برق علامتی ترسیم كند تا آلبرت آن را بردارد. آلبرت نیز پس از برداشتن سنگ، علامت را پاك می‌كرد.
 در زمان پیتر محل ملاقات تغییر كرد و به یكی از خیابان‌های فرعی خیابان نفت انتقال یافت. در ساعت و زمان موعود، مقربی به محل می‌رفت و منتظر می‌ماند تا پیتر با اتومبیل به سراغ او بیاید. مقربی سوار خودرو شده و به همان ترتیب، اخبار خود را در اختیار وی می‌گذاشت. از آنجا که در این زمان دستگاه ضبط صوت در اختیار مقربی قرار گرفته بود، زمان تماس‌ها كوتاه‌تر شده بود و اخبار ویژه نیز در قوطی واكس یا قوطی خمیردندان جاسازی و در محل دیگری قرار داده می‌شد تا پیتر آن را بردارد و به همان ترتیب، علامتی توسط مقربی ترسیم و توسط پیتر پاك می‌شد.
 مقربی در طول همكاری خود وسایل الکترونیکی مختلفی دریافت كرد. در ابتدا پیتر به مقربی یك پیچ‌گوشتی به طول 40 سانتی‌متر داد كه در قسمت نزدیك بین میله و دسته، یك ساچمه دکمه‌مانند داشت. مقربی هنگام عبور از جلوی دیوار غربی سفارت شوروی، آن را سه بار می‌فشرد و بدین طریق علامت احضار داده می‌شد. موعد احضار اولین دوشنبه بعدی و ساعت 21:30 در محل معهود بود. مدتی بعد مقربی یك كیف دستی دریافت كرد كه در قسمت وسط دسته آن و در زیر چرم روکش دسته کیف، یك برآمدگی مختصر وجود داشت. مقربی هنگام عبور از كنار سفارت، آن را به همان ترتیب می‌فشرد و پیام احضار را ارسال می‌كرد.
 دستگاه سوم یك ضبط صوت به ظاهر معمولی بود كه روس‌ها درون آن وسیله‌ای تعبیه كرده بودند تا خود بتوانند با دستگاه كنترل از راه دور، نوار آن را به گردش درآورند و پیام را دریافت كنند. برای ارسال پیام، ابتدا نوار در دور آرام یك دقیقه موزیك ضبط می‌كرد. سپس مقربی پیام خود را روی نوار ضبط می‌کرد و مجدداً یك دقیقه موزیك ضبط می‌شد. سپس نوار به آغاز موزیك اولی برگردانده می‌شد و یك سیم 35سانتی‌متری را در جای میكروفن آن قرار می‌داد، دکمه دوم سمت چپ را پایین می‌داد و بدین ترتیب نوار در دور سریع آماده برداشت می‌شد. مأموران كا.گ.ب نیز در ساعت معینی كه وقت آن همیشه از ساعت 21 الی 22 بود، به نزدیكی منزل مقربی می‌آمدند و نوار را به حركت درآورده و پیام را در مدت سه دقیقه می‌گرفتند. برد این دستگاه ابتدا 300 متر بود كه بعد به 500 متر افزایش یافت و در روزهای آخر به مقربی گفته بودند كه دستگاهی در اختیارش قرار خواهند داد كه بردش در حدود 2 الی 3 كیلومتر باشد.
 دستگاه بعدی یك رادیوی سونی 6باندی مدل 8000 بود كه در زمان بوریس به وی داده شد و مانند دستگاه ضبط صوت عمل می‌كرد؛ با این تفاوت كه در جلوی آن و در قسمت شدت‌نمای موج، یك یا دو یا سه چراغ بود كه با فشردن دكمه‌ای -که در زیر دسته در بالا قرار داشت- روشن می‌شد. هر یك از آنها گویای علامتی خاص بود:  روشن شدن یک پولك به معنای وضعیت عادی؛ روشن شدن دو پولك به معنای پیام تكراری؛ و روشن شدن سه پولك به معنای خطر بود. در صورت مشاهده علامت خطر، مقربی می‌بایست وسایل را نابود کند و ضمن تماس با یك شماره تلفن مشخص، خود را سریعاً به باغ سفارت شوروی در زرگنده برساند.
 مأمورین كا.گ.ب از این دو دستگاه اخیر برای احضار مقربی نیز استفاده می‌كردند. در مورد ضبط صوت به او گفته شده بود كه در روزهای شنبه به نوار ضبط نگاه كند. اگر چرخیده بود باید در اولین دوشنبه بعدی در محل مقرر حاضر شود. بعدها هنگامی كه رادیو به وی داده شد،  روشن شدن دو پولك قرمز رادیو همان مفهوم را داشت.
 دستگاه دیگر، ضبط صوت فیلیپس مدل 0095 با نوار كاست بود. این ضبط صوت نیز دارای یك سری وسایل اضافی و همچنین یك آنتن مخفی بود كه به طور بسیار دقیقی جاسازی شده بود و در نتیجه به یك گیرنده تبدیل شده بود. با این دستگاه پیام و دستورات روس‌ها روی طول موج مخصوص برای مقربی ارسال می‌گردید. دوربین عكاسی مینیاتوری با ابعاد 51/1 در 20/2 در 70/4 سانتی‌متر با قطر لنز 5میلی‌متر نیز از دیگر تجهیزات مقربی بود.
 مأمورین كا.گ.ب از روش‌های دیگری نیز برای تماس با مقربی و انتقال پیام استفاده می‌كردند. گاه پس از ساعت 22 به منزل او تلفن می‌كردند؛ اگر مقربی خود گوشی را برمی‌داشت، از او می‌پرسیدند: منزل آقای دكتر بامداد؟ مقربی باید پاسخ می‌داد: آقای دكتر صد سال است اینجا نیست. آن گاه مطلب خود را می‌گفتند. گاه آنان یك كارت پستال را درون روزنامه داخل یك بسته نایلونی می‌گذاشتند و آن را در آخر شب به منزل مقربی پرتاب می‌كردند. صبح روز بعد گماشته مقربی، آن را برای وی می‌آورد. مقربی با استفاده از گرد مخصوص، قسمت زیر جای تمبر را آلوده می‌كرد و پیام را می‌خواند.
 علاوه بر اینها چند دوربین در اندازه‌ها و اشكال مختلف و همچنین وسایل نامرئی‌نویسی نیز در اختیار مقربی قرار گرفته بود. آموزش طرز كار با این ادوات در سه جلسه صورت گرفت كه دو بار آن در باغ سفارت در زرگنده و یك بار نیز در ساختمان اصلی سفارت در خیابان چرچیل (نوفل‌لوشاتوی فعلی) تشکیل شد.
 در مواقعی كه مقربی عازم سفر بود، پیش از دریافت رادیو باید یك علامت 7 یا 8 روی شكاف سمت راست پاركینگ منزل می‌گذاشت. این به معنای عزیمت به سفر بود. پس از دریافت رادیو باید پیچ تعبیه‌شده در پشت رادیو را سه بار به راست می‌چرخاند و پس از بازگشت باید این پیچ را چهار بار می‌چرخاند تا بازگشت خود را اطلاع داده باشد. اگر بنا به هر علتی دیدار برای مدت نسبتاً دراز به تعویق می‌افتاد، قرار گذاشته بودند كه مقربی در ساعت 21:30 روز سه‌شنبه آخر هر سه ماه مسیحی، مقابل هتل میامی برود و یك كتاب در دست چپ خود بگیرد. اگر او را می‌دیدند به وی نزدیك شده از او می‌پرسیدند آیا آرتیست‌های ژاپنی اینجا برنامه دارند؟ مقربی باید پاسخ می‌داد خیر، آرتیست‌های ژاپنی در شكوفه نو برنامه دارند.
 روس‌ها به دریافت هرگونه اطلاعات نظامی مشتاق بودند ولی روی مورد تأكید داشتند كه شامل موارد ذیل می‌شد: عوامل و عناصری كه در رده اجرایی در اداره دوم و یا در مركز عملیات اداره سوم كار می‌كنند؛ عوامل و عناصری كه در رده اجرایی و عملیاتی در ساواك به كار اشتغال دارند؛ اطلاعاتی كه مربوط به پرسنل، تجهیزات و یا دكترین شوروی می‌باشد از نظر این كه بدانند چه مقدار از اخبار و اطلاعات آنان به خارج درز كرده است؛ اطلاعات مربوط به ایجاد تأسیسات و پیش‌بینی‌های نظامی كه از طرف مقامات غربی در ایران ایجاد و یا احداث می‌گردد؛ پروازهایی كه روی نوارهای مرزی شوروی انجام می‌شود و این كه آیا این پروازها با خلبانان ایرانی است یا خارجی؛ عوامل اسرائیلی كه در ارتش ایران و یا در جوار آمریكایی‌ها مشغول خدمت هستند؛ وجود زیردریایی‌های كوچك و یا تصمیم به خرید آنها برای كار در دریای خزر؛ هرگونه اطلاعات در زمینه موشك‌های استراتژیك و قاره‌پیما كه در آمریكا یا دیگر كشورهای غربی در دست تهیه است؛ هرگونه اطلاعات از افسران و کارمندان كه به علت نارضایتی و یا علل دیگر به شوروی گرایش بیابند؛ حدود فعالیت و توسعه نیروی دریایی و هدف و علت توسعه.
 
دستگیری سرلشگر مقربی
 مقربی در سال 1356 سفر دیگری به آمریكا داشت. او پیش از سفر درخواست می‌کند که در آمریکا 45 روز مرخصی داشته باشد. در تاریخ 23/1/1356 شاه با این مرخصی موافقت می‌كند. در تاریخ 28/2/1356 منبع اداره دوم گزارش می‌دهد «سرلشگر احمد مقربی به كلاسه 31757 جانشین اداره پنجم، اخیراً به بیمارستان ارتش آمریكا در تهران مراجعه [کرد] و چون از ناحیه گوش ناراحت بوده، قصد دارد توصیه‌ای از بیمارستان آمریكایی تهران دریافت [کند] كه در آمریكا به بیمارستان‌های نظامی مراجعه نماید.» اداره دوم در توضیح دسترسی منبع به این خبر می‌نویسد: «منشی بیمارستان تلفنی از منبع مشخصات مقربی را خواسته و منبع پرسش می‌كند برای چه منظور می‌خواهید؟ منشی پاسخ می‌دهد كه تیمسار درخواست دارند كه جهت معالجه به آمریكا عزیمت كنند.»
 مقربی به آمریكا سفر می‌كند. این سفر مقربی به آمریكا شخصی و برای معالجه و همچنین تهیه یك دستگاه آپارتمان برای اقامت دائم در آنجا پس از بازنشستگی بود، ولی او به بوریس گفت كه عازم مأموریت اداری و شركت در «دوره مدیریت دفاع بین‌المللی» است. مقربی پس از بازگشت به ایران اطلاعات مربوط به این دوره را از یكی از همكاران خود كه در این دوره شركت كرده بود دریافت كرد تا در اختیار بوریس قرار دهد. قرار بود او پیام خود را در پنجم شهریورماه ارسال كند. این پیام توسط روس‌ها  گرفته نشد، زیرا علامت دریافت پیام مشاهده نگردید.
 در هفته منتهی به دستگیری مقربی، كابانوف در دو روز متوالی در منطقه حضور می‌یابد ولی موفق به اخذ پیام نمی‌شود. مقربی كه علامت دریافت پیام را مشاهده نمی‌كرد گمان می‌كرد كه بوریس نیز از سفر بازنگشته است، بنابراین چون علامت خطر را هم ندید، نوار را پاك نكرد تا برای ارسال بعدی آماده باشد. بنا به اظهار مقربی، زمان ارسال بعدی پیام 25 یا 28 شهریور بود ولی در شب سیزدهم شهریور آنان به منزل مقربی نزدیك می‌شوند تا بار دیگر امكان دریافت پیام را بیازمایند اما همگی دستگیر می‌گردند.
 مقربی جریان دستگیری خود را چنین توضیح می‌دهد: «یك هفته بعد من پس از باز كردن افطار جهت سركشی به كارگران گاز به صحن حیاط منزل آمدم. ناگهان صدای برخورد و شكستگی شیشه را در خیابان شنیدم. به تصور آن كه تصادفی شده است درب منزل را باز و مشاهده نمودم كه جمعیتی جمعند و كسی را در اتومبیل گذارده بودند. ابتدا تصور كردم كه زخمی بوده كه جهت درمان به بیمارستان می‌برند ولی بعداً فهمیدم كه سرنشین یك دستگاه خودروی بنز بوده كه عده‌ای او را برده‌اند. از این جریان و این كه برخورد تصادفی در محل دیده نشده بود، مشكوكانه به اطراف نگریستم. خودروی بنزی كه شیشه آن شكسته بود ملاحظه نمودم و دیدم كه شماره سیاسی دارد. چون صحنه تصادف مقابل منزل من بود و به نظرم رسید كه اشخاص متفرقه در اطراف خودرو ایستاده‌اند، قصد داشتم آنچه را داخل خودرو بود برای حفظ صاحب آن كه قطعاً مرد سیاسی بود به داخل منزل نقل و مراتب را به سب2 [اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران] اطلاع دهم كه با عكس‌العمل اطرافیان مواجه شدم كه می‌گفتند چرا شما می‌برید؟ گفتم برای حفظ آن قصد دارم به منزل شخصی [ببرم] و به مراجع مربوطه آگاهی دهم. در این موقع در اثر مقاومت من و بگومگو با سایرین، ناگهان متوجه شدم كه عده‌ای در حدود 7 یا 8 نفر مرا به زور در یك خودرو قرار داده و به عنف می‌برند. بعدها دانستم كه این اشخاص مأمور ساواك بوده‌اند و ظاهراً در تعقیب مرد سیاسی مقیم خودرو بوده‌اند و در مقابل منزل من وی را متوقف و بازداشت نموده بوده‌اند و مرا نیز چون قصد گرفتن مدارك وی را داشته‌ام كه به سب2 بدهم، بازداشت نموده‌اند. در آن موقع هرگز تصور نمی‌كردم شخص بازداشت‌شده همان مأمور رابط من بوده، چون در آن تاریخ قرار دیدار یا ملاقاتی نداشته بودم و اتومیبل وی نیز به نظر من هیچ گاه بنز نبوده، بلكه همیشه به نظر من بی‌ام‌و بوده است. به هر صورت این جریانی بود كه من با آن مواجه گردیدم.»
 در آن شب بوریس كابانوف و میخاییل تیتكین، مأمورین كا.گ.ب برای دریافت پیام مقربی نزدیك منزل وی شده بودند كه مأمورین ساواك آنان را دستگیر كردند. درباره چگونگی دستگیری مقربی نیز اختلاف وجود دارد. مقربی مدعی است در آن شب هیچ قراری با مأمورین كا.گ.ب نداشته است و در حیاط منزل بوده و با شنیدن صدای تصادف به مقابل منزل آمده است. در گزارش رسمی ساواك آمده: «در روز 13/6/56 ساعت 21:10 اتومبیل مأمورین كا.گ.ب وارد منطقه شد. ابتدا یك دقیقه به پشت منزل سوژه رفتند و سپس به خیابان انوری آمده... گروه دستگیری سوژه در پایگاه پشت منزل سوژه مستقر شدند تا همزمان با دستگیری افسران اطلاعاتی، برنامه ورود به منزل سرلشگر مقربی و بازداشت وی را به مرحله اجرا درآورند و گروه دوم نیز با رعایت حفاظت كامل، مراقب اتومبیل افسران اطلاعاتی بودند كه یك دقیقه بعد مشاهده می‌كنند اتومبیل در مقابل درب منزل سوژه متوقف شد و در همین موقع صحنه تصادف را با اتومبیل بنز سیاسی به وجود آورده و به افسران اطلاعاتی اخطار كردند كه از اتومبیل خارج گردند. لكن آنان مقاومت نموده، بالاخره گروه مسئول با شكستن شیشه اتومبیل آنها را از اتومبیل بیرون آورده و اقدام به دستگیری آنان می‌كنند. هنگام دستگیری، گروه اول وارد خانه مقربی شده و مقربی در اتاق خود در حال فرستادن پیام با بی‌سیم برای افسران بود كه با مشاهده مأموران متوحش شده و پس از بستن درب اتاق به طرف در ورودی منزل دوید و ماجرای دستگیری دو نفر اعضای كی.جی.بی را مشاهده كرد كه تصمیم داشت كیف مأمورین را وسیله گماشته خود نجات دهد.»
 اما گزارش گروه مراقبت متفاوت است: «در ساعت 2103 تیتكین در خیابان انوری مقابل محل سكونت یارو به طور دنده‌عقب اتومبیل خود را پارك كرده، در همین لحظه یارو از محل سكونت خود خارج شد در حالی كه قصد داشت به سمت اتومبیل تیتكین و كابانوف بیاید، ولی در این لحظه اتومبیل پیكان خودی به طور دنده‌عقب با اتومبیل تیتكین تصادف نمود و یارو جلوی منزل خود ایستاد و دیگر جلو نیامد و ناظر صحنه گردید در حالی كه شدیداً رنگ و روی خود را باخته بود.»
 از اتومبیل كابانوف وسایل گوناگونی بدست آمد از جمله یك دستگاه ضبط صوت بسیار ظریف جیبی كه نوار سیمی آن قابلیت ضبط صدا را به مدت پنج ساعت داشت. كارشناسان ساواك احتمال می‌دهند كه كابانوف این ضبط را بدان خاطر به همراه داشت تا در صورتی كه این بار نیز نتوانست پیام را دریافت كند، با احضار مقربی حضوراً گزارش سفر وی را بگیرد. وسیله دیگر قوطی فلزی کوچکی بود كه در صورت باز شدن غیرمجاز، محتوای آن با انفجار منهدم می‌شد. ساواك از نماینده سی.آی.ای درخواست می‌كند كه سرویس آمریكا چنین دستگاهی در اختیارشان قرار دهد. پس از مدتی سی.آی.ای پاسخ می‌دهد نه‌تنها چنین دستگاهی در اختیار ندارد، بلكه هیچ‌گونه اطلاعی از آن نیز ندارد و چنین دستگاهی می‌تواند خطرناك باشد. همچنین ضبط صوت اوهر مدل 4000 که این دستگاه دارای تعداد زیادی وسایل اضافی بود كه به طرز بسیار دقیقی جاسازی شده بود. افسران اطلاعاتی شوروی با استفاده از این دستگاه ضبط صوت، فرستنده منزل مقربی را روشن و امواج ارسالی آن را دریافت و پس از خاتمه پیام نیز اقدام به خاموش كردن فرستنده مقربی می‌كردند.
 سرگرد قضایی محمود گرامی كه برای بازرسی خانه مقربی در محل حضور یافته بود، چنین گزارش می‌كند: «ساعت 20:55 روز 13/6/56 از سازمان اطلاعات و امنیت كشور تلفن شد كه آماده اجرای مأموریتی كه قبلاً توسط نمایندگی تیمسار دادستان ارتش به من ابلاغ گردیده بود باشم. در ساعت 21:05 همان روز راننده ساواك به منزلم مراجعه و به اتفاق وی به خیابان ظفر، خیابان ابیوردی عزیمت و راننده از منزلی كه در اختیار ساواك بود آدرسی را در همان خیابان دریافت و ساعت 21:20 به منزل مزبور رسیدیم. مشاهده شد عده‌ای غیرنظامی و عده‌ای پلیس درب منزلی اجتماع [کردند] كه غیرنظامیان خود را نماینده ساواك معرفی و عده‌ای زن و كودك نیز داخل منزل بودند و به محض مشاهده من كه لباس نظامی به تن داشتم، اظهار نمودند تیمسار را ربودند. پس از استفسار موضوع از مأمورین ساواك مشخص شد كه منزل مربوط به تیمسار سرلشگر مقربی، جانشین اداره پنجم ستاد بزرگ ارتشتاران است و مأمورین ساواك اظهار داشتند هنگام تماس با افسر اطلاعات كشور شوروی وی را به اتفاق دو نفر از اتباع كشور شوروی دستگیر و اتباع روسیه به وزارت امور خارجه تسلیم شده‌اند. جلوی درب منزل مزبور اتومبیلی با نمره سیاسی متوقف بود كه گفته شد مربوط به مأمورین شوروی می‌باشد. پس از ایجاد آرامش در جلوی منزل، مأمورین كلانتری و دژبان قلهك به كلانتری عودت داده شدند و چون مأمورین ساواك قصد بازرسی منزل را داشتند با نظارت من از منزل مزبور بازرسی به عمل آمد و مداركی به شرح صورت جلسه در حضور همسر تیمسار سرلشگر مقربی كشف و چون میزان مدارك زیاد بود، درب اتاق خواب اختصاصی تیمسار لاك و مهر شد و بقیه بازرسی به روز بعد موكول گردید.»
 صرف‌نظر از وسایل شخصی مقربی، برخی از مدارك بدست‌آمده به شرح ذیل می‌باشد: یك برگ یادداشت مربوط به دستورالعمل ارتباط با رادیو و نحوه تجدید ارتباط، یك برگ یادداشت مربوط به ساعات ملاقات‌ها، طرز تهیه مركب نامرئی، رمز ارتباط مستقیم و جملات مربوط به علائم تماس با اشخاص مورد نظر، رمز تغییر ملاقات با وقت سه ماه یك بار، تقویم مربوط به ساعات تماس رادیویی، یادداشت مربوط به رمز ملاقات‌ها، سه برگ محل استقرار واحدهای نظامی، علائم رمز تماس‌های فوری، یدكی و دائمی، سایر مدارك مربوط به ارتباط و غیره.
 وسایل الكترونیكی مكشوفه شامل موارد زیر بود: یك دستگاه گیرنده رادیویی سونی كه طول موج 3-93 روی آن تنظیم شده است، یك دستگاه ضبط صوت اوهر با نوار مربوطه، یك دستگاه ضبط صوت با گوشی مربوطه و نوار آماده، یك دستگاه فرستنده دست‌ساز، یك دستگاه ضبط صوت كوچك فیلیپس، یك دستگاه رادیو ترسا، مقادیری مواد شیمیایی مربوط به مركب نامرئی كه باید بررسی شود، تعداد زیادی محفظه برای گذاردن پیام یا مدارك، یك دستگاه رادیو بسیار كوچك میكرو، یك دستگاه ضبط صوت سونی با متعلقات، دو عدد میكروفن و گوشی دستكاری‌شده و دو دستگاه تلفن، دو دستگاه فرستنده كوچك دستی سیار، مقداری جوهر و مواد شیمیایی مختلف و مقداری وسایل الكتریكی.
 
بازجویی افسران سیا
 برای بررسی ادوات و وسایل فنی كه كا.گ.ب در اختیار مقربی نهاده بود و همچنین بازجویی از او، یك هیئت چهارنفره از سی.آی.ای در اول آبان‌ماه به تهران سفر كرد. گروه بازجویی از متخصصین زبده ضداطلاعات شامل جیمز فلچر، ویلیام رایت و رابرت لیت بود. آنان در چند جلسه از مقربی بازجویی كردند. آنان به اطلاعاتی بیش از آن‌چه ساواك در بازجویی از مقربی یافته بود نرسیدند، ولی در مورد ضبط صوت فیلیپس اظهارات مقربی را نادرست دانستند.
 مقربی مدعی بود كه روس‌ها یك دستگاه ضبط صوت معمولی را به فرزند او هدیه دادند تا او به سراغ وسایل الكترونیكی پدرش نرود. در بازجویی مورخه 8/8/1356 بازجوی آمریكایی به او می‌گوید: «تو گفتی كه بوریس ضبط صوتی به تو داد و گفت كه این برای فرزند تو [است] به این منظور كه به دستگاه ضبط صوت تو دست نزند و گفتی كه در جعبه بود، مثل این كه تازه از مغازه خریداری شده و گفتی كه دستگاه ساخت کا.گ.ب نبود و مثل یك دستگاه عادی بود، ولی من به تو گفتم كه پرسنل فنی ما این را دریافته‌اند كه علاوه بر این كه آن یك دستگاه معمولی است ولی دستگاه مخفی دارد و اگر آنتن را درآوری به صورت یك گیرنده درمی‌آید. دستگاه معمولی این آنتن را ندارد و آنتن را وقتی درآوری خودبخود ایستگاه را پیدا می‌كند و می‌گیرد و به طور اتوماتیك پس از دریافت پیام خودبخود قطع و آماده دریافت پیام بعدی می‌شود. روز قبل به شما گفتم كه 5هزار دلار ارزش دارد كه اشتباه كردم و این دستگاه 10هزار دلار آمریكا ارزش دارد. تو به من گفتی كه بوریس به تو گفته است این دستگاه معمولی است و راجع به اهمیت آن به شما چیزی نگفته است و تو گفتی كه از قسمت مخفی آن اطلاعی نداری و تو اصرار داشتی كه شاید پیتر آن را اشتباهی و به عنوان یك دستگاه خراب به بوریس داده و آن هم برای سرگرمی پسر تو داده است. به تو گفتم كه به عنوان یك عنصر ضداطلاعات كه بیش از 20 سال علیه کا.گ.ب كار كرده، این اشتباه ممكن نیست. برای خروج از انبار باید مجوزی داشته باشد و مقامی آن را تصویب كند تا به تهران برسد و در محل مخفی سفارت نگهداری شود و از طرفی متخصص فنی کا.گ.ب هر شش ماه یك بار وسایل فنی را كنترل و با لیست تطبیق می‌كند و اگر چنین بود حتماً به بوریس می‌گفتند كجاست و از تو می‌خواستند كه آن را پس بدهی و حتی با وجود این كه برای پسر تو داده شده بود، آن را به پسرت ندادی و می‌دانیم كه هیچ كدام از اهل خانه‌ات اجازه نداشتند به اتاق مخصوص تو بیایند و این نه بدان معنی است كه اهل خانه‌ات را دوست نداری، بلكه اتاق پر از تجهیزات کا.گ.ب است. با این ممنوعیت ورود بچه‌ها به اتاق تو، چطور می‌توانستند به ضبط دست بزنند كه این دستگاه برای سرگرمی آنها داده شده باشد؟! در حقیقت بوریس نبود كه دستگاه را به تو داد، بلكه این دستگاه را پیتر به تو داده است و سال‌های متوالی از آن استفاده شده است. تو گفتی كه به علت خرابی دستگاه یك بار از این ضبط صوت كوچك استفاده كرده‌ای، یعنی آنتن را بیرون كشیدی و استفاده كردی... در سازمان‌های اطلاعاتی این دستگاه‌ها خیلی خوب نگهداری می‌شوند و امكان ندارد كه تصادفی به كسی داده شده باشد... و این دستگاه شاید بیش از شش ماه كار برده باشد و به این دلیل گران است و برای گرفتن پیام مخفی ساخته شده است.
 مقربی: من آموزشی در این خصوص نگرفته‌ام و نمی‌دانم.
 بازجو: این شاید كار من نباشد كه پاسخ را از تو بگیرم ولی دوستان من در ساواك از تو خواهند خواست كه حقیقت را روشن كنید... امكان این هست كه شخص دیگری كه با شوروی‌ها نمی‌توانسته تماس داشته باشد پیام را برای تو می‌فرستاده و تو آنها را به شوروی‌ها می‌داده‌ای؟»
 پاسخ مقربی به این پرسش منفی بود. بازجویان سی.آی.ای اصرار داشتند تا ثابت كنند كه مقربی سالیان دراز و با انگیزه‌های ایدئولوژیك با كا.گ.ب همكاری داشته است. آنها در ابتدای یكی از صفحات بازجویی صریحاً اعلام نظر كردند كه مقربی كمونیست است و این رادیو هم گیرنده و هم فرستنده پیام بوده است تا پیام‌ها با سرعت و سهولت مبادله شود. بازجویان ضداطلاعات سی.آی.ای پس از پایان كار خود، در گزارشی به تاریخ 2 نوامبر 1977 و به شماره 77-305 نظر خود را چنین اظهار كردند كه مقربی از زمان نیو همكاری خود را آغاز كرد و روس‌ها از همان زمان، وی را استخدام كرده و پرورش دادند و با مساعد شدن شرایط مجدداً به سراغ وی آمدند. آنان همچنین اعلام كردند كه ضبط صوت فیلیپس دارای قابلیت گیرندگی و فرستندگی است تا در مواقع ضروری، دستورات سریعاً برای وی ارسال گردد. آنان گفتند كه صددرصد اطمینان دارند مقربی اطلاعات بسیاری بیش از آنچه اعتراف كرده از سفرهای خود به آمریكا در اختیار روس‌ها گذاشته و بالاخره گفتند كه رادیو سونی قادر است هفت علامت دریافت كند، در حالی كه مقربی فقط به سه علامت اعتراف كرده است.
 گرچه وسایل فنی بدست‌آمده از مقربی توسط كارشناس سی.آی.ای در ایران مورد بررسی واقع شد ولی در تاریخ 23/1/1357 نماینده آن سازمان در تهران به ساواك اطلاع داد كه ستاد مركزی سازمان متبوعش در واشنگتن درخواست كرده تا وسایل بدست‌آمده از مقربی و علی‌نقی ربانی برای بررسی‌های بیشتر به آمریكا ارسال شود. رئیس ساواك نیز با این درخواست موافقت می‌كند.
 
برخی از اطلاعات لورفته
 اطلاعات ارائه‌شده از جانب مقربی شامل همه موارد فوق بود. او اسامی رؤسا و جانشینان ادارات هفتگانه ستاد بزرگ ارتشتاران و سایر ادارات شامل ادارات آجودانی، روابط عمومی، بازرسی ویژه، ممیزی و... را به انضمام نام رؤسای اطلاعات و ضداطلاعات ارتش ایران، به روس‌ها تحویل داد.

 اما در مورد اطلاعات مربوط به شوروی، او با استفاده از گزارش‌های نوبه‌ای كه به ستاد بزرگ می‌رسید، اطلاعاتی را که ارتش ایران درباره نیروهای سه‌گانه شوروی، شامل فرماندهان نیروها، یگان‌های عمده، جنگ‌افزارهای اصلی و ادوات پدافند هوایی آن كشور در مرزهای ایران به دست آورده بود، در اختیار روس‌ها گذاشت. همچنین اطلاعات فیلمی را كه یك تیم آمریكایی در دانشگاه پدافند در زمینه ادوات و انواع عامل‌های شیمیایی میكروبی شوروی به نمایش گذارد و یك فیلم دیگر را نیز كه توسط ناتو و درباره اصول كلی جنگ‌های الكترونیكی و ضدالكترونیكی كشورهای بلوك شرق تهیه شده بود به شوروی‌ها داد.
 مقربی تصمیم ارتش برای خرید تانك‌های چیفتن و اسكورپیون را به اطلاع رابط خود رساند و گفت ارتش برای خرید ادوات زرهی جهت یگان‌های زرهی خود بررسی همه‌جانبه‌ای روی تانك‌های كشورهای اروپایی و آمریكا به عمل آورده كه از آن جمله تانك‌های لئوپارد آلمانی، تانك‌های فرانسوی، تانك‌های آمریكایی و تانک‌های انگلیسی بوده‌اند و سرانجام پس از بررسی درباره خصوصیات فنی تانك‌ها و قابلیت و قدرت مانور آنها، بالاخره تصمیم به خرید 600 دستگاه تانك چیفتن گرفته كه این تعداد به 1200 یا 1400 افزایش می‌یابد.
 مقربی در مورد خرید موشك‌های ضدزره «تاو» اطلاع داد كه نیروی زمینی برای مقابله با تهدیدات زرهی و مطالعه روی انواع موشك‌ها، اقدام به خرید موشك‌های ضدزره «تاو» نموده است.
 مقربی در مورد توسعه هوانیروز اطلاع داد كه نیروی زمینی طرح جامعی برای به خدمت گرفتن انواع هلیكوپترهای آمریكایی تهیه كرده است و مقرر شده كه طی یك برنامه هفت‌ساله در هوانیروز اجرا گردد. برای اطمینان از اجرا و عملیاتی شدن این طرح در زمان مقرر، مصوب شده كه یك تیم آمریكایی به طور نوبه‌ای هر چهار ماه یا شش ماه یك بار، به ایران آمده بر عملیاتی شدن طرح نظارت كند. بر این اساس سرلشگر هوایی آمریكا جانسترل در دو نوبت به ایران آمد و در شورای ستاد بزرگ ارتشتاران نظرات و پیشنهادهای خود را اعلام نمود.
 مقربی به اطلاع كا.گ.ب رساند كه به منظور تسریع در سلسله‌مراتب فرماندهی نیروی زمینی و حذف یگان‌های واسط، شاه فرمان به انحلال سپاه‌های نیروی زمینی داده است. به دنبال این تصمیم بررسی‌هایی نیز در جهت ایجاد هفت منطقه لجستیكی به عمل آمده كه هم‌اكنون نیروی زمینی و فرماندهی لجستیكی مشغول بررسی در این زمینه هستند. این هفت منطقه شامل نقاط زیر خواهند بود: مراغه، تبریز، كرمانشاه، خرم‌آباد، دزفول، اصفهان، مشهد، كرمان.
 مقربی به بوریس اطلاع داد كه لشگر 88 در ایرانشهر تشكیل گردیده است كه تیپ‌های آن در خاش، زاهدان و كرمان مستقر خواهد بود. او همچنین فرمان شاه به ستاد بزرگ ارتشتاران مبنی بر بررسی تشكیل چهار ارتش را به اطلاع بوریس رساند. هسته مركزی یگان‌های این ارتش‌ها را یگان‌های موجود نیروی زمینی تشكیل می‌دهند و مقدمات تشكیل ارتش یكم در كرمانشاه فراهم شده است.
 مقربی در پیامی دیگر به بوریس اطلاع داد كه نیروی زمینی برای تكمیل امكانات پدافند هوایی خود تصمیم گرفت از موشك‌های پدافند هوایی راپیر ساخت انگلستان استفاده كند و این موشك هم‌اكنون در نیروی هوایی وارد خدمت شده و نیروی زمینی برای بالا بردن امكانات پدافندی خود می‌خواهد آن وارد خدمت نماید تا در كنار مسلسل‌های 23میلی‌متری و توپ 57میلی‌متری، توان پدافند هوایی خود را ارتقا دهد.
 مقربی به پیتر اطلاع داد كه نیروی هوایی اقدام به خرید سیستم موشكی هاك نموده و وزارت دفاع آمریكا نیز موافقت خود را اعلام کرده است. همچنین به دعوت اداره مستشاری یك تیم آمریكایی برای ارائه خصوصیات فنی هواپیمای مین‌گذار به ایران آمده كه احتمالاً خرید آن انجام خواهد شد. مقربی ضمن ارسال پیام با ضبط صوت به پیتر خبر داد كه نیروی هوایی به منظور تقویت خود تصمیم به خرید هواپیماهای مدرن‌تر از فانتوم اف-5 نموده است. پس از بررسی‌های لازم و مذاكره با مقامات آمریكایی قرار است هواپیمای اف-14 خریداری شود و سفارش اولیه در حدود 60 فروند داده شده است. مقربی به بوریس اطلاع داد كه نیروی هوایی تصمیم به خرید سیستم‌های موشكی پیشرفته هوا به هوا دارد و در مذاكراتی که با وزارت دفاع آمریكا به عمل آمده نسبت به خرید موشك‌های فنیكس و ماوریك اقدام شده است و معاونت تسلیحاتی قصد دارد لیسانس موشك ماوریك را جهت تولید در كشور تحصیل كند.
 مقربی به پیتر اطلاع داد كه نیروی هوایی اقدام به خرید هواپیماهای سنگین ترابری از نوع 707 و 747 نموده است و فعلاً شش فروند هواپیمای 707 و دوازده فروند هواپیمای 747 سفارش داده شده است. مقربی به بوریس اطلاع داد كه در حدود یك سال پیش، یك تیم آمریكایی به دعوت اداره مستشاری به ایران آمدند و با نمایش یك فیلم و اسلاید، خصوصیات هواپیمای اف-16 و برتری‌های فنی آن را نسبت به هواپیمای اف-14 بیان كردند و اظهار داشتند كه این هواپیما هم‌اكنون با شركت و سرمایه‌گذاری پنج كشور آمریكا، بلژیك، آلمان غربی، سوئد و احیاناً هلند در دست تولید است و در صورتی كه ایران بخواهد می‌تواند در سرمایه‌گذاری آن مشاركت كند و از اولین محصول عملیاتی و آموزش آن استفاده نمایند. این پیشنهاد مورد موافقت واقع گردید. مقربی از طریق پیام به بوریس اطلاع داد كه نیروی هوایی برای تقویت سیستم هوایی خود مذاكراتی با وزارت دفاع آمریكا برای خرید سیستم مراقبت هوایی آواكس به عمل آورده است.
 مقربی در پیامی دیگر به پیتر اطلاع داد كه قرارداد خرید مربوط به 5 فروند ناوچه سریع‌السیر فرانسوی امضا شده است. همچنین با مقامات وزارت دفاع آمریكا توافق اصولی برای خرید چهار فروند ناو كلاس كورش صورت گرفته است. این ناوها از نوع ناوهای اقیانوس‌رو بوده و برای خدمت در خارج از خلیج فارس و برای دریای عمان در نظر گرفته شده است. احداث پایگاه مجهز دریایی و پایگاه هوایی در بندر چابهار اطلاعات تكمیلی مقربی به پیتر بود.
 ایجاد پایگاه لجستیكی در سیرجان، خرید هواپیماهای ویژه شناسایی هوایی، عملیات بازنگری خلیج فارس و مطالعه برای احداث كارخانه كشتی‌سازی در جنوب از دیگر اطلاعاتی بود كه مقربی به رابط خود داده بود. مقربی كه گه‌گاه برای طی دوره آموزشی به خارج از كشور سفر می‌كرد، گزارش این دوره‌های آموزشی و هدف از برگزاری آن و افراد شركت‌كننده را به اطلاع مأمور كا.گ.ب می‌رساند. مقربی همچنین در سال 1355 اطلاعات بودجه پنج‌ساله ارتش را به بوریس تحویل داد.
 درخواست روس‌ها از مقربی بی‌پایان بود و مقربی نیز گشاددستانه اطلاعات و اخبار را در اختیار آنان می‌گذاشت. مقربی بیوگرافی بیش از چهل تن از امرای ارتش شاغل در ستاد بزرگ ارتشتاران را در اختیار روس‌ها گذاشت. وی در بازجویی‌های خود نیز از احتمال همكاری برخی از آنان با كا.گ.ب سخن گفت. او در بازجویی نوشت كه در اداره یكم سرتیپ حمزه‌ای مورد توجه روس‌ها بود. مقربی ضمن مبرا دانستن رئیس اداره دوم از همكاری با روس‌ها، با قطعیت از نفوذ روس‌ها در كادر درجه‌داری و بایگانی اداره دوم سخن گفت. در اداره سوم سرهنگ تاییدی و سرهنگ جواهری، در اداره چهارم سرتیپ جهانگیری با توجه به خصوصیات فردی و سرهنگ رضوی چون از اداره دوم طرد شده بود، در اداره پنجم رئیس اداره سپهبد رضوانی به دلیل مادی‌پرستی، سرتیپ قاسمی، سرهنگ حیدری و سرهنگ ذوالقدر، در اداره ششم سپهبد سدیفی، سرلشگر قطین، سرتیپ صالحی‌پور و سرتیپ موجی، و در اداره هفتم خامه سیفی از نظر مقربی در مظان همكاری با روس‌ها بودند.
 ساواك كه از نفوذ كا.گ.ب در سطوح عالی ارتش غافلگیر شده بود به سرعت به بررسی سوابق امرای ارتش پرداخت و اقدامات كنترلی خود را افزایش داد. در این میان سپهبد رضوانی، رئیس اداره پنجم كه مقربی امكان همكاری او را با کا.گ.ب داده بود، به دستور شاه در 27 شهریورماه بازنشسته شد و تحت كنترل شدید ساواك قرار گرفت. این توجه ویژه به سپهبد رضوانی بدان خاطر بود كه اخیراً وی از سفیر آمریكا درخواست كرده بود كه هیئتی از آمریكا برای توجیه كردن (brief) وسایل دفاعی ساخته شده ضد موشك‌های شوروی مانند سام-7 به ایران سفر كنند. از نظر ارتشبد طوفانیان، رئیس سازمان صنایع نظامی، این امور مربوط به سپهبد رضوانی نبود و در حوزه وظایف سازمان صنایع نظامی قرار می‌گرفت. درخواست رضوانی از سفیر آمریكا حساسیت‌برانگیز بود، بنابراین او محترمانه از ارتش اخراج شد.
 در سال 1355 ستاد بزرگ ارتشتاران به پاس بیش از سی سال خدمات سرلشگر مقربی، برای وی نشان خدمت درجه یك تقاضا می‌كند. با اعطای نشان در تاریخ 29/8/55 موافقت می‌شود.
عامل کا.گ.ب چطور لو رفت؟
 اكنون با این پرسش مواجهیم مقربی كه تا آخرین روزها مورد اطمینان ارتش بود چگونه لو رفت؟ در اسناد ساواك دو روایت در این باره وجود دارد. یك روایت حاکی از آن است كه یك مأمور ساواك در اردیبهشت سال 55 به طور اتفاقی شاهد ارتباط‌گیری سرنشینان یك اتومبیل با نمره سیاسی با یك فرد در یك خیابان فرعی بوده است. این مأمور مشاهدات خود را به سلسله‌مراتب اداری منعكس می‌كند. با پیگیری‌های به‌عمل‌آمده معلوم می‌گردد كه اتومبیل متعلق به سفارت شوروی است. از آن پس اداره ضدجاسوسی ساواك كه نگران فعالیت‌های كا.گ.ب در ایران بود، تمام توجه خود را به یافتن فرد تماس‌گیرنده معطوف می‌كند و منطقه مورد نظر را در زیر چتر امنیتی خود قرار می‌دهد تا بالاخره به مقربی دست می‌یابد. باید توجه داشته باشیم كه در بیست و نهم آبان‌ماه سال 1355 مقربی نشان درجه یك گرفت. اگر این روایت را بپذیریم كه مأمور ساواك در اردیبشهت‌ماه همین سال شاهد تماس سرنشینان اتومبیل نمره سیاسی با یك فرد بوده است، باید نتیجه گرفت كه تا آبان‌ماه ساواك هنوز نتوانسته بود آن فرد را كه مقربی بوده است شناسایی كند و این زمان بسیار زیادی است. بنابراین این روایت اندكی ضعیف است. مگر آن‌که احتمال دهیم ساواک عمداً از اعطای نشان خدمت به مقربی جلوگیری نکرد تا روس‌ها را فریب دهد و آنان را مطمئن سازد که مقربی هنوز لو نرفته است.
 روایت دوم، این كشف را در نتیجه «مراقبت‌های معمول» اعلام كرده است. این مراقبت‌های معمول از سفارتخانه‌ها، خصوصاً سفارتخانه‌های كشورهای سوسیالیستی به عمل می‌آمد. ارتشبد حسین فردوست، قا‌ئم‌مقام ساواك، «تعقیب و مراقبت اعضای مورد نظر سفارت» را یكی از وظایف سازمان ضدجاسوسی ساواك می‌داند و با اشاره به «كثرت و ورزیده» بودن عناصر اطلاعاتی شوروی می‌افزاید: «در مورد اكثر سفارتخانه‌ها عملیات تعقیب و مراقبت آسان بود ولی در مورد روس‌ها همیشه با مشكل برخورد می‌شد و عملیات ضدتعقیب انجام می‌دادند و یا زمانی كه احساس می‌كردند مورد تعقیب هستند، بدون ملاقات مراجعت می‌كردند.»22
 باید توجه داشت که «بهترین رئیس تیم تعقیب و مراقبت اسرائیل» به حسین فردوست گزارش داده بود: «ساواك دارای یكی از بهترین تیم‌های تعقیب و مراقبت جهان» است.23
 سرتیپ منوچهر هاشمی، مدیركل اداره ضدجاسوسی ساواك كه دستگیری مقربی در زمان او رخ داد روایت دوم را بیان می‌كند. او می‌نویسد: «یكی از همین گروه‌های تعقیب، روزی گزارش داد در قطعه زمینی در شمال كوی نفت، افسران كی.جی.بی را دو سه بار در شب‌های غیرمتوالی مشاهده نموده‌اند كه با یك جعبه شبیه كیف دستی سامسونت، دقایقی در آنجا توقف كرده و سپس سوار اتومبیل شده و محل را ترك كرده‌اند. البته این یك استنباط می‌بود، زیرا مأمورین تعقیب بنا به لزوم رعایت حفاظت، آنها را از فاصله دور زیر نظر گرفته بودند، لذا نتوانسته بودند مشخصات بیشتری از سوژه‌ها بدست آورند یا آنها را شناسایی بكنند. به علت تاریكی محوطه هم نتوانسته بودند حتی شماره اتومبیل آنها را تشخیص بدهند.»24
 متعاقب این سرنخ، ساواك تور خود را در منطقه می‌گستراند تا این كه تدریجاً به مقربی دست می‌یابد. البته اظهارات منوچهر هاشمی آمیزه‌ای است از جعل و واقعیت. به برخی از این اظهارات به هیچ وجه نمی‌توان اعتماد كرد؛ مثلاً او می‌نویسد مقربی «توسط یك افسر بازنشسته به نام تاراس اغوا می‌شود و به دام روس‌ها گرفتار می‌آید»25
 اما ملاحظه كردیم كه مقربی با برادر تاراس به نام محمود نیو ارتباط داشت و روس‌ها با داشتن عكس آن دو، وی را تهدید كردند؛ یا آن كه هاشمی می‌نویسد گماشته مقربی به مأمور مراقبت كه در پوشش نوكرِ خانه مجاورِ خانه مقربی با گماشته طرح دوستی ریخته بود، می‌گوید كه سرلشگر علاقه‌مند است سر شب‌ها خودش سگش را به گردش ببرد و در تاریكی كوچه بگرداند و این سرنخ محكمی بود كه به نظر مأموران امكان تماس او را با روس‌ها فراهم می‌كرد.26 اما نه‌تنها مقربی داشتن سگ را انكار می‌كند، بلكه مأمورین مراقبت نیز در گزارش خود اعلام می‌كنند شخصی كه در تاریكی سگ را می‌گرداند و در ابتدا تصور می‌شد مقربی است، فرد دیگری از اهالی آن محله می‌باشد.
 سپهبد جلال پژمان، همكار مقربی و رئیس اداره چهارم ستاد بزرگ ارتشتاران، نیز روایتی مشابه ارائه می‌كند. او می‌نویسد: «در آبان‌ماه سال 1356 سازمان امنیت ردپای یكی از كاركنان سفارت شوروی را در اطراف كوی افسران چندین مرتبه پیگیری می‌نماید. با تنظیم و تطبیق طول موج بی‌سیم اتومبیل عضو سفارت با خودروی سازمان امنیت در چندین روز متوالی آهنگ‌هایی از رادیو به دست سازمان امنیت می‌افتد كه پس از دقت و كنجكاوی، متوجه كلماتی بین آهنگ‌های ضبط‌شده می‌شوند. بالاخره تماس مأمور سفارت با یكی از امرای ارتش كشف می‌شود و پس از جست‌وجو در منزل وی مداركی دال بر ارتباط این افسر با سفارت شوروی به دست سازمان امنیت می‌افتد. نامبرده به نام سرلشگر احمد مقربی...»27
 آشكار است كه این روایت نیز صحیح نیست، زیرا پژمان می‌نویسد در آبان 1356 سازمان امنیت ردی از روابط روس‌ها پیدا كرد، در حالی كه دو ماه پیش از آن یعنی در شهریورماه مقربی دستگیر شده بود. ضمناً برخلاف اظهار پژمان، مقربی در كوی افسران ساكن نبود. به هر تقدیر اظهارات هاشمی و پژمان كه یكی همكار مقربی و دیگری مدیر سازمان دستگیركننده وی بود، از مراقبت از مأموران كا.گ.ب توسط ساواك كه منتهی به كشف مقربی گردید حكایت دارد. ولی آیا می‌توان به این دو روایت كه البته چندان با یكدیگر اختلاف جدی ندارند توجه نمود؟ آیا حقیقت همان است كه در این دو روایت آمده؟ آیا نمی‌توان این فرض را در نظر گرفت كه آمریكایی‌ها رابطه جاسوسی مقربی را كشف و در اختیار مقامات ایرانی گذاشتند؟ آیا تقاضای مقربی برای معالجه در بیمارستان نظامی در آمریكا برای ساواك و یا آمریكایی‌ها حساسیت‌برانگیز نبود؟ آیا مقربی در آنجا رفتاری از خود نشان داد كه شكی را برانگیزد؟ آیا او برای ورود به حیطه نظامی‌های آمریكا مأموریتی از جانب شوروی‌ها داشته است؟ پیش‌تر ملاحظه كردیم كه بازجویان سی.آی.ای اطمینان صددرصد داشتند كه مقربی اطلاعات بسیاری از سفرهای خود به آمریكا در اختیار روس‌ها گذاشته است كه در بازجویی‌ها بدان اشاره‌ای نكرده است. این اطمینان از كجا حاصل شده بود؟ آیا فقط براساس تجربه و وجود برخی قرائن بود و این كه روس‌ها هیچ گاه این فرصت استثنایی را برای كسب اطلاعات از نظامیان آمریكا از دست نخواهند داد؟ هنگامی كه بازجویان سی.آی.ای نام خانم فارستنر را از مقربی شنیدند، در برگه بازجویی نوشتند كه از طریق اف.بی.آی درباره این خانم تحقیق شود. از نتیجه این تحقیق اطلاعی در دست نیست. آیا آمریكایی‌ها خود درگیر ماجرای مشابهی نبودند؟
 به فرض دیگری نیز می‌توان توجه كرد. در تاریخ 25/2/1356 علی‌نقی ربانی، مدیر امور اداری سازمان پیشاهنگی و مدیركل پیشین آموزش و پرورش، هنگام تماس با مأمور اطلاعاتی كا.گ.ب دستگیر شد.
 او در بازجویی‌های خود اظهار داشت «یوگنی وندیكتوف، افسر اطلاعاتی كا.گ.ب، به وی گفته بود در ستاد ارتش مأمور ارزنده‌ای دارند و از فعل و انفعالات آنجا به خوبی مطلع می‌باشند.» آیا این نمی‌تواند همان سرنخی باشد كه ساواك با پیگیری‌های مستمر به مقربی دست یافت؟ و بالاخره آیا ساواك از طریق دستگاه شنود امواج رادیویی كه به تازگی راه انداخته بود، این روابط را كشف كرد؟ براساس اظهار فردوست، مهم‌ترین بخش اداره كل فنی ساواك «اداره الكترونیك» بود كه «رئیس آن دارای مدرك دكترای الكترونیك در عالی‌ترین سطح بود و تیم ورزیده‌ای از متخصصین الكترونیك در رده فوق‌لیسانس و لیسانس و تكنسین را گرد آورده بود» و در آن «شعبه خاصی نیز برای كشف فرستنده و راه‌های خنثی كردن كشف وجود داشت.»28 آیا ساواك  تعمدی داشته است كه نحوه كشف و لو رفتن مقربی در پس ابرهای ابهام باقی بماند تا اگر جاسوس دیگری در ركن دوم ارتش بود، نتواند نحوه كشف را در اختیار روس‌ها قرار دهد؛ و نیز نتواند روش خود را اصلاح کند تا از لو رفتن و دستگیری مصون بماند؟
 آنچه مسلم است خانه مقربی از مدت‌ها پیش از دستگیری، تحت مراقبت بوده است. و در اوراق پرونده چنین آمده است كه سرگرد قضایی محمود گرامی برای عزیمت به محل مأموریت خود كه نمی‌دانسته كجاست به همراه راننده ساواك ابتدا به منزلی كه در اختیار ساواك بوده مراجعه و آدرس منزل مقربی را كه در همان خیابان بوده از آنجا دریافت می‌كند. بنابراین آشكار است ساواک در نزدیکی خانه مقربی، پایگاه امنی برای مأموران خود فراهم کرده تا بتوانند از خانه مقربی مراقبت دائمی کنند و احتمالاً مكالمات و امواج رادیویی را در آن منطقه شنود کنند. می‌توانیم حدس بزنیم كه ساواك تا زمان آخرین سفر مقربی به آمریكا كه در اوایل خرداد سال 1356 بود، هنوز از جاسوس بودن مقربی مطلع و یا مطمئن نشده بود، زیرا حتماً مانع سفر وی می‌شد.
 منصور رفیع‌زاده، رئیس ایستگاه ساواك در آمریكا، در خاطرات خود می‌نویسد: «در سال 1975 تیمسار اویسی برای من فاش نمود كه به یك افسر عالی‌رتبه ارتش در مورد جاسوسی برای روس‌ها ظنین است. اویسی معتقد بود كه ساواك و واحد اطلاعات ارتش كه در آن موقع زیر نظر تیمسار مقدم قرار داشت، نمی‌توانند فرد خاطی را گیر بیاورند.»29
 اویسی برای رفیع‌زاده چنین استدلال كرده است كه در زمان درگیری دولت ایران با دولت عراق، هرگاه قصد حمله به نقاط مرزی عراق را داشتند، ارتش عراق در همان نقطه آماده مقابله بوده است. بنابراین قطعاً یكی از افسران، اطلاعات را به روس‌ها منتقل و آنها نیز در اختیار عراق می‌گذاشتند.
 همین اطلاع را نیز سرتیپ منوچهر هاشمی بدست می‌دهد. او می‌نویسد: «ریاست ساواك در مراجعت از شرفیابی در یكی از روزهای سال 1354 اظهار داشت: اعلیحضرت فرمودند روس‌ها از طرح‌های ارتش ایران اطلاع پیدا می‌كنند و آن را در اختیار ارتش عراق قرار می‌دهند.»30 
 این اظهارات نیز از دقت لازم برخوردار نیست. درست است كه در آن زمان عراق متحد شوروی به شمار می‌رفت، ولی نمی‌توان آمادگی عراق در نقاط مرزی را صرفاً در نتیجه نفوذ و اطلاع شوروی‌ها از طرح‌ها و برنامه‌های ارتش ایران دانست.
 رفیع‌زاده می‌افزاید كه «در سال 1977، ساواك شواهدی بدست آورد كه نشان می‌داد سرلشگر احمد مقربی، رئیس طرح و برنامه، برای اتحاد شوروی جاسوسی می‌نماید.»31 پس از آن ارتشبد نصیری، ریاست ساواك، خود شخصاً هدایت  عملیات كشف روابط مقربی با كا.گ.ب را به عهده داشت.
 رفیع‌زاده می‌افزاید مدت كوتاهی بعد از دستگیری مقربی «هنگامی كه تیمسار نصیری از واشنگتن دیدن می‌كرد، دریادار استنسفیلد ترنر، رئیس سیا، از وی برای صرف ناهار در ستاد سیا دعوت به عمل آورد... سر ناهار ترنر از تیمسار نصیری در مورد سرنخی كه ساواك را به فعالیت‌های مقربی مشكوك نمود سئوال كرد. تیمسار نصیری كل عملیات را برای ترنر تشریح كرد و آن قدر گرم صحبت بود كه یادش رفت ناهارش را بخورد. ترنر از شنیدن ماجرا بسیار خوشحال بود.»32
 رفیع‌زاده از «شواهدی» كه ساواك از فعالیت‌های جاسوسی مقربی بدست آورده بود سخن نمی‌گوید؛ حتی درباره «كل عملیات» كه نصیری برای ترنر تشریح كرد سكوت اختیار كرده است.
 البته به اظهارات رفیع‌زاده نمی‌توان اعتماد كرد زیرا برخی اظهارات او برخلاف واقعیت است. مثلاً او می‌نویسد مقربی «از همسرش جدا شده بود و با مستخدمه‌اش زندگی می‌كرد»33 در حالی كه همسر مقربی به نام فاطمه صراف‌زاده هراتی در روز دستگیری مقربی در منزل بوده و صورتجلسه ضبط اموال را امضا كرده است و مقربی نیز در وصیتنامه خود بخشی از اموال خود را به او بخشید. همسر مقربی زنی عامی و كم‌سواد بود، به طوری كه نام «صراف» را به سختی در پای یكی از برگه‌ها نوشته است. بعید نیست كه او زمانی مستخدمه مقربی بوده كه به ناگزیر با یكدیگر ازدواج كردند؛ خصوصاً كه داشتن معشوقه‌های متعدد، بیانگر بی‌میلی مقربی به این همسر می‌تواند باشد اما باید توجه داشت كه مقربی از او پنج فرزند داشت كه دو تن از آنان را در آن زمان به خانه بخت فرستاده بود. یا آن كه رفیع‌زاده می‌نویسد «طبق اظهارات بعدی تیمسار، هنگامی كه وی در دبیرستان نظام در تهران درس می‌خوانده كا.گ.ب او را به كار می‌گیرد و از آن پس تقریباً به مدت سی سال برای شوروی جاسوسی می‌كند.»34 در حالی كه ملاحظه كردیم مقربی در بازجویی خود اظهار می‌دارد كه از سال 1347 با مأمور كا.گ.ب مربوط شده است. مقربی در آن زمان «سرهنگ» بود و نه دانش‌آموز دبیرستان نظام. ولادیمیر كوزیچكین، افسر اطلاعاتی شوروی، كه در آن زمان به تازگی به ایستگاه كا.گ.ب در تهران آمده بود نیز ادعا می‌كند كه مقربی «سی سال عامل كا.گ.ب بود. از زمانی كه افسری جوان بود، در سال 1945 به خدمت این سازمان درآمد.»35 باید توجه داشت كه كوزیچكین به عنوان ماموركا.گ.ب در تابستان 13566 به ایران اعزام شد و یك مأمور مبتدی بود. اظهارات او در خاطراتش درباره مقربی و خیلی دیگر از موضوعات حاكی از بی‌اطلاعی اوست.
 بنابراین گفته او مبنی بر همكاری سی‌ساله مقربی با كا.گ.ب نیز به كلی فاقد اعتبار است. گرچه بازجویان سی.آی.ای هم بر این باور بودند كه مقربی از زمان نیو به استخدام روس‌ها درآمد ولی آنان هیچ استدلالی بر این ادعای خود ارائه نكردند و گذشته از آنان دوره فترت چهارده‌ساله را كه قطع ارتباط كامل بوده است را چگونه می‌توان توجیه كرد؟ اگر مقربی از زمان نیو به استخدام كا.گ.ب درآمده باشد، دیگر چه نیازی بود كه آلبرت موضوع خانم فارستنر را پیش بكشد و برای ارعاب او عكس وی با نیو را نشان دهد؟ كافی بود در اولین تماس از مقربی بخواهد كه همكاری خود را از سر گیرد. اما اگر نیو هوشیارانه اطلاعاتی را از مقربی گرفته و در اختیار روس‌ها می‌گذاشته دیگر نمی‌توان از جاسوس بودن مقربی در آن زمان سخن گفت زیرا جاسوسی امری است از سر آگاهی و اطلاع به منظور تأمین هدفی.
 رفیع‌زاده در شرح دستگیری مقربی می‌نویسد: «هنگامی كه مأمورین كا.گ.ب در حوالی نیمه‌شب به خانه مقربی رسیدند، یك ماشین ساواك كه منتظر بود از جهت مقابل به سمت ماشین كا.گ.ب حركت نمود و شاخ‌به‌شاخ با آن برخورد كرد.»36این داستان‌سرایی رفیع‌زاده نیز خلاف واقعیت است.
 ملاحظه كردیم كه زمان دستگیری مقربی لحظاتی پس از ساعت 21 بود و سرگرد قضایی محمود گرامی هم در ساعت 21:20 به منزل مقربی رسید و اهالی منزل با مشاهده او كه لباس نظامی بر تن داشت اظهار داشتند «تیمسار را ربودند.» مسلماً در نیمه شهریورماه ساعت 21 نمی‌توانسته نیمه‌شب دانسته شود. در نتیجه به هیچ یك از اظهارات رفیع‌زاده نمی‌توان اعتنا كرد.
 مقربی به سرعت در دادگاه ویژه اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی محاكمه و به اعدام محكوم شد. مقربی تقاضای فرجام كرد. دادگاه ویژه تجدیدنظر در تاریخ 27/9/1356 حكم اعدام وی را تأیید كرد و سرانجام سرلشگر احمد مقربی رأس ساعت 6 بامداد چهارم دی‌ماه سال 1356 در میدان تیر چیتگر به جوخه اعدام سپرده شد.