جنایتهای وحشتناک " فرقه دمکرات آذربایجان " در آذربایجان

جنایتهای وحشتناک " فرقه دمکرات آذربایجان " در آذربایجان

پس از وقوع جنگ جهانی دوم ، اشغالگران انگلیسی و آمریکایی از جنوب ، و نیروهای شوروی از شمال به خاک ایران تجاوز کردند . ارتش متجاوز شوروی  بخش وسیعی از میهن ما از جمله آذربایجان را به اشغال خود درآورد . نیروهای شوروی که هنگام ورود به ایران ، در مناطق مرزی با مقاومتهای پراکنده اما خودجوش مردمی آذربایجانی‏های غیرتمند مواجه شدند ، با قساوت تمام مردم را به خاک و خون کشیدند. در مناطق مرزی از جمله در جلفا ، بیله سوار و ... صدها تن از مردم به شهادت رسیدند . علیرغم اینکه فرمان « ترک مقاومت » از سوی رضا شاه صادر شده بود ، عده‏ای از سربازان در « پل منجم » تبریز به مقابله با نیروهای متجاوز پرداختند و به شهادت رسیدند که هنوز مزار عده‏ای از آنها در تبریز باقی است .

بهانه تجاوز نیروهای بیگانه به خاک ایران ، پیشگیری از نفوذ آلمان بود . سران اشغالگران ( روزولت ، چرچیل و استالین ) با دولت ایران به توافق رسیدند که شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم ، نیروهای خود را از خاک ایران خارج کنند . حکومت مسکو که طی جنگهای متعدد با ایران در قرون گذشته ، سرزمین‏های قفقازی ایران را اشغال و ضمیة خاک خود کرده بود ، در تداوم سیاست توسعه‏طلبانه خود ، مصمم شد که آذربایجان را نیز از خاک ایران جدا کند و بدین منظور ، در آستانة ‌پایان جنگ جهانی ، طرح شومی را برای نیل به این هدف به اجرا نهاد . طبق دستور استالین ، برنامه همه جانبه‏ای ( فرهنگی ، نظامی و اقتصادی ) برای تجزیة آذربایجان تهیه شد و برای اجرای این برنامه ، هزاران تن از اعضای حزب کمونیست جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی ( ایران شمالی ) و نیروهای امنیتی وارد آذربایجان ایران شدند . با حضور نیروهای اشغالگر شوروی در خاک ایران ، حزب کمونیستی توده نیز به عنوان مجری بخشی از سیاستهای شوروی فعالیت گسترده‏ای را در سراسر ایران سامان داده و هزاران تن را به عضویت خود درآورد بود . شعبة ایالتی حزب توده در آذربایجان  نیز در راستای تأمین منافع شوروی فعال بود . در سال 1324 ، صدها تن از تروریست‏های قفقازی از جمله جنایتکار معروف غلام یحیی در سایة حمایت ارتش شوروی ، اقدامات تروریستی خود را در شهرهای مختلف آذربایجان آغاز کرده و به مسلح کردن اعضای حزب توده و افراد ساده و دهقانان ستم دیده‏ای که فریب تبلیغات کمونیست‏ها را خورده بودند پرداختند . تروریست‏های قفقازی ، اعضای شعبة‌ ایالتی حزب توده و فریب خوردگان ، تحت پوشش تشکلی به نام « فرقة دمکرات آذربایجان » گردهم آمده و اقدامات خشونت‏بار و تجزیه طلبانة خود را برای اجرای دستور استالین و تجزیة ایران آغاز کردند . آنها در کشتار مردم آذربایجان بخصوص سربازان وافسران در پاسگاهها و پادگانهای آذربایجان آزادی عمل داشتند . زیرا هزاران تن از نیروهای ارتش شوروی با پیشرفته‏ترین سلاحها از جمله تانک‏ها ودیگر ادوات لازم ، در تمام نقاط آذربایجان مستقر شده و پادگانها و پاسگاههای سربازان ایران را درمحاصره گرفته بودند ، وضعیت به گونه‏ای بود که حتی فرمانده لشکر تبریز بدون اجازه نیروهای شوروی ، حق خروج از پادگان را نداشت ، در چنین وضعیتی فرقة دمکرات به قلع و قمع فرزندان آذربایجان در پاسگاهها و پادگانها پرداخت ، گوشه‏ای از جنایت‏های فرقة دمکرات در خاطرات « سرتیپ علی اکبر درخشانی » آمده است . درخشانی در سال 1324  فرمانده لشکر تبریز بود که پس از اشغال تبریز توسط فرقة دمکرات در آذر ماه 1324 ، به  عدم مقاومت در قبال متجاسرین متهم و پس از ترک تبریز و ورود به تهران در دادگاه نظامی محاکمه شد. اما درخشانی در خاطرات خود دلایل متعددی را دایر بر عدم امکان جنگ با عوامل شوروی آورده است . عدم دستور صریح از سوی مقامات مافوق دایر بر جنگ با عوامل فرقه دمکرات ، و عدم امکان هرگونه جنگ با متجاسرین به علت دخالت ارتش شوروی و نیز لزوم حفظ جان نیروهای مستقر در پادگان تبریز اصلی‏ترین دلایل وی می‏باشد ؛ سرتیپ درخشانی ، همزمان با حوادث انقلاب اسلامی نیز از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور ( ساواک ) به اتهام جاسوسی برای شوروی در سال 1356 دستگیر شد . وی که حدود هشتاد سال داشت ، حین بازجویی جان سپرد . اما خاطرات وی در سال 1373 در آمریکا از سوی خانواده‏اش منتشر گردید ، اخیراً بخشی از خاطرات وی ، تحت عنوان طولانی « 21 آذر 1324 ، تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان ونقش سید جعفر پیشه وری در آن » توسط « انتشارات شیرین » منتشر شده است . در این کتاب گوشه‏ای از جنایت‏های فرقة دمکرات در آذربایجان از زبان سرتیپ درخشانی نقل شده است :

پست‏های ارتش سرخ در اطراف ما ( پادگان تبریز ) گمارده شده بود . بیم آن می‏رفت که در صورت حملة فداییان به ما و تیراندازی ما به طرف آنها ، نفرات ارتش سرخ مورد اصابت گلولة ما قرار گیرند . من موضوع را به فرماندة سپاه ارتش سرخ پیغام دادم و تقاضای دور کردن پست‏های ارتش سرخ را نمودم . فرمانده سپاه شوروی ، در پاسخ پیغام من ، اظهار داشت : بر شماست که مراقب باشید چنین اتفاقی نیفتد . زیرا اگر یک نفر از سربازان ما کشته یا زخمی شود ، من با تانک‏های هفتاد تنی خود ، شهر تبریز را خواهم کوبید .

لشکر آذربایجان تنها با پیشه‏وری و یارانش طرف نیست ، افسران پادگان تبریز هم به خوبی می‏دانستند که طرف ما ارتش زورمند و سرمست و مغرور از بادة فتح برلن و فاتح جنگ جهانی دوم می‏باشد . پادگان و افسران ، در محوطة سربازخانه ، و خانواده‏های افسران ، در نقاط و محلات تبریز پراکنده بودند .

[ وضعیت تبریز بسیار آشفته بود ، پیش از آنکه فرقة دمکرات پیدا گردد ، ناگهان ] یک بازی سیاسی جدیدی به نام جبهة آزادی ، به دست شبستری ، متنفذ محلی تأسیس می‏شود و جانشین حزب توده می‏گردد و پس از مدت کمی که گروهی مردم را به تهدید و تطمیع به آن جبهه جلب می‏کنند ، در نتیجة مکاتبة شبستری با پیشه‏وری ( در پروندة دیگری ، شبستری صراحتاً این موضوع را اقرار کرده ) که بر اثر اعمال گذشتة خود ، بعد از جنگ بین‏المللی گذشته در گیلان ، سال‏ها در زندان به سر می‏برد ، و پس از وقایع شهریور 20 ، در اثر قانون عفو عمومی ، از زندان خارج شده بود ، به آذربایجان می‏رود . چون در دورة چهاردهم قانون‏گذاری ، با حقه‏بازی و پشت هم‏اندازی و کمک همین شبستری و حمایت اجانب نمایندة ‌مجلس شورای ملی شده بود و او را به مجلس راه نداده و اعتبار نامه‏اش را رد کرده بودند ، داغ دلی از حکومت مرکزی داشت ، از موقعیت استفاده کرده ، وارد جبهة آزادی شده و آن را به فرقة دموکرات آذربایجان تبدیل کرد و خود نیز رهبر آن شد و شبستری را که مردی احمق و به سفها بیشتر شبیه است ، تحت نفوذ خود قرار داد.

این حزب ، با قیافة مخوف و با یک روح جابر و هرج و مرج طلب ، روز به روز توسعه یافت و افراد آن مسلح شدند . نیروی ارتش سرخ که تا آن زمان از آذربایجان خارج نشده بود ، به هوس مطامع دیرینة خود در ایران  و به خیال اینکه با دست این فرقة ماجراجو ، خواهد توانست حکومتی دست نشانده در آذربایجان ایران ، [ به عنوان ] شعبة آذربایجان قفقاز تأسیس کند و وسیلة تهدید حکومت مرکزی ایران قرار دهد ، در مقام تقویت این اشخاص برآمد .

دولت مرکزی هم دچار کشمکش‏های سیاسی و اختلاف بی‏شماری بود که وقت حکومت مرکزی و مجلس شورای ملی ، صرف زد و خورد با وقایع و حوادث ناگوار بعد از جنگ می‏شد و متجاسرین بر نفوذ خود می‏افزودند .

پیشه‏وری و یارانش ، زیر لوای آنهایی که سنگ را بسته و سگ را رها کرده بودند ، با کمال آزادی و فراغت خاطر ، دست به کار زده ، فرقة دمکرات متشکل و حزب تودة آذربایجان منحل شد . گروهی هم به نام فدایی از سوی فرقه مسلح شدند . رفقا [ شوروی‏ها ] هم با کمال سخاوت و سهولت ، به مسلح کردن روستاییان ستمدیده و فریب خورده سراسر آذربایجان پرداختند . بدین طریق که کامیون‏های پر از اسلحه ، از قبیل مسلسل دستی و تفنگ و نارنجک و طپانچه و مهمات بسیار ، وارد روستاها شده و پس از تخلیة بار خود ، پی کار خود می‏رفتند .

ما که ناظر این صحنه‏های جانگداز بودیم ، چاره‏ای جز گزارش نمودن جریانات به مرکز به طور روزانه نداشتیم که ناگهان دستوری از ستاد ارتش برای حل این مشکل تاریخی رسید که اگر روی سنگ می‏گذاشتید ، آب می‏شد و مرا که در آن موقع گرفتار مسؤولیتی بس بزرگ بودم ، به بهت و حیرت فرو برد . دستور مقام ریاست کل ستاد ارتش ، خیلی ساده و مختصر و مفید ، اما مسخره و خنده‏دار بود : پیشه‏وری و یارانش را دستگیر و کت بسته به تهران اعزام دارید . برای آنکه به این دستور مسخره ، اعتبار بیشتری داده باشد ، یک « حسب‏الامر مطاع مبارک ملوکانه » هم جلو آن گذارده بود .

روزی از روزها ، مستر یانگ ، وابستة ‌مطبوعاتی سفارت آمریکا ، که برای سنجش اوضاع آذربایجان به تبریز آمده بود ، در دفتر کار من ، مرا ملاقات و در ضمن صحبت اظهار داشت ؛ آیا این صحت دارد که روس‏ها مانع انجام وظیفة لشکر آذربایجان می‏شوند ؟ من به سرهنگ ورهرام رییس ستاد لشکر که آنجا ایستاده بود ، دستور دادم در معیت دیپلمات آمریکایی ، به سربازخانه رفته ، او را خارج سربازخانه متوقف و خودش داخل سربازخانه شده ، یک کامیون سرباز از داخل سربازخانه به خارج حرکت دهد . آنها رفتند و کمی بعد مراجعت نمودند . مستر یانگ اظهار داشت که من با این چشمان خود دیدم که کامیون سربازخانة شما را پست شوروی‏ها که روبروی سربازخانه مستقر شده به سربازخانه برگرداند . به مستر یانگ گفتم ؛ پس شما که به تهران رفتید ، به سر لشکر ارفع جریان را بگویید تا بفهمد پیشه‏وری گرفتن و کف بسته به تهران اعزام داشتن ، با حرف عملی نیست .

[ ت . کایلر یانگ ، که بعدها از ایران شناسان معروف آمریکایی شد و به ریاست قسمت شرق‏شناسی دانشگاه پرینستون رسید ، از این سفر گزارشی تهیه کرد که برای هیأت آمریکایی در کنفرانس وزرای خارجه مسکو ارسال شد . بنا به نوشتة نصرالله سیف‏پور فاطمی ، در کتاب « دیپلماسی نفت » ( به زبان انگلیسی ، چاپ نیویورک ، ص 269 و 270 ) کایلر یانگ ، به عنوان شاهد عینی ، گزارش داده است که برای تیمسار درخشانی ، تقویت نیروهای نظامی پراکنده در سراسر آذربایجان غیر ممکن بود ؛ زیرا فرستادن حتی یک ژاندارم ، به تصویب مقامات شوروی احتیاج داشت و بررسی هر تقاضا ، مدت زیادی طول می‏کشید . برای ده روز مقامات شوروی اجازة خروج حتی یک سرباز یا ژاندارم را به خارج تبریز ندادند . در همین زمان ، مقامات شوروی در تبریز ، مانع حفاظت شهربانی از زندان‏ها و خیابان‏ها شدند ، در حالی که به دمکرات‏ها اجازه دادند گروهی را مسلح و آنها را تحریک نمایند . سیف پور فاطمی می‏نویسد (ص 270 ) پس از آنکه دمکرات‏ها اکثر شهرها را تسخیر و بیشتر نیروهای انتظامی را خلع سلاح  نمودند ، مقامات شوروی به تیمسار درخشانی گفتند که می‏تواند معدودی سرباز را به شهرهای اطراف بفرستد . این در حالی بود که نجات شهرهای دیگر ، غیرممکن بوده و تنها به تضعیف پادگان تبریز می‏انجامید و به دمکرات‏ها اجازه می‏داد تبریز را  بدون کمک ارتش سرخ ، قبضه کنند . سیف پور فاطمی ، ادامه می‏دهد که درخشانی متوجه این منظور روس‏ها شد و اجازه نداد که آنها او را به بازی بگیرند و نیروهای خود را در پادگان نگاه داشت .]

پیشه‏وری زیر چتر حمایت نیروهای بیگانه ، بر خر مراد سوار و با کمال آزادی در سراسر آذربایجان به تاخت و تاز می‏پرداخت و ما همچنان ، زندانی و تماشاگر حوادث بودیم .

دمکرات‏ها اولین حملة‌ مسلحانة‌ خود را به پادگان سراب وارد آوردند و آن پادگان به علت کثرت مهاجمین ، به زودی سقوط کرد . نفرات پادگان را  به خانه‏های خود مرخص و افسران را در نهایت شقاوت و برخلاف تمام موازین ، تیرباران نمودند و جگر ما را که نمی‏توانستیم دست از پا خطا کنیم ، سوزاندند . این اقدام ناجوانمردانه ، مرکز‏نشینان را تازه از خواب بیدار کرد و ستونی از عده‏ای مجهز و مرتب ، به قصد کمک از تهران به تبریز اعزام داشتند . اما این ستون که با مذاکرات قبلی با سفارت شوروی و جلب موافقت وابستة نظامی آن سفارت و گرفتن جواز عبور از تهران حرکت کرده بود ، در شریف‏آباد قزوین ، با اشارة ‌یکی از سربازان شوروی ، در زیر ریزش شدید برف متوقف شد و پس از چند روز مذاکرة مرکزیان با مقامات شوروی ، به سوی تهران برگشت و به سربازخانه‏های خود برای استراحت وارد شدند .این حادثه ، که پیشه‏وری و یارانش را قوت بخشید ، موجب شد که حملة‌ سراب را در مشکین شهر و اهر و میاندواب تکرار کرده و به همان قرار سربازها را مرخص و افسران را تیرباران کردند ، در مشکین شهر ، دو نفر از افسران تیرباران شده را در کنار جاده مدفون و پاهای آنان را از خاک بیرون گذارده بودند . انگشت جنازه یک سروان را برای به دست آوردن انگشتری او بریده بودند . در این میان دستگاه پیشه وری ،  ارتباط ما را با تهران ،  با بریدن سیم‏های تلگراف و تلفن قطع نمود و وسیلة ارتباط ما با تهران ، منحصر شد به یک دستگاه بی‏سیم کوچک پایی بیابانی و فرسوده که مدتی در ارتش آمریکا کار کرده بود که آن هم به واسطة نرسیدن  لامپ تقاضایی ما از مرکز ، به سختی و با اشکال کار می‏کرد.

اکنون ارتش سرخ هم ما را ( پادگان تبریز ) در محاصره گرفته بود که مبادا دست از پا خطا کنیم . روز 19 آذر ماه 1324 ، باخبر شدیم که به اصطلاح فداییان ، از محل‏های خود حرکت نموده‏اند . صبح روز بیستم ، آنها در حوالی شهر دیده شدند .

پست‏های ارتش سرخ در اطراف ما گمارده شده بودند . بیم آن می‏رفت که در صورت حملة فداییان به ما و تیراندازی ما به طرف آنها ، نفرات ارتش سرخ مورد اصابت گلولة ما قرار گیرند . من موضوع را به فرماندة سپاه ارتش سرخ پیغام نمودم و تقاضای دور کردن پست‏های ارتش سرخ را نمودم . فرماندة سپاه شوروی ، در پاسخ پیغام من اظهار داشت : بر شماست که مراقب باشید چنین اتفاقی نیفتد . زیرا اگر یک نفر از سربازان ما کشته یا زخمی شود ، من با تانک‏های هفتاد تنی خود ، شهر تبریز را خواهم کوبید.

در 24 آبان ماه 1324 ، اولین اقدام به تقسیم اسلحه در شهرستان مراغه و شروع حملة مسلحانه به ژاندارم‏ها ، چنانچه پیش‏بینی شده بود ، در عجب‏شیر به ظهور پیوست .

به محض شروع این عملیات ، مقامات شوروی از خروج ژاندارم‏ها از مراکز واحدهای خود برای کمک رساندن به پاسگاه‏ها که یکی بعد از دیگری مورد حمله واقع می‏شدند ، ممانعت کردند و در نتیجة سلب آزادی عمل واحدهای نظامی و ژاندارمری ، دموکرات‏ها با آزادی کامل عملیات خود را ادامه و همه روزه با اخذ اسلحه ( تفنگ -  نارنجک  -  مسلسل سبک کوتاه که تاکنون در ارتش به قسمت‏ها داده نشده ) ‌از مقامات بیگانه تقویت می‏شدند ، به تدریج پادگان‏های کوچک نظامی و ژاندارمری را از بین برده و به مراکز اصلی واحدهای بزرگ نظامی ( تبریز  -  اردبیل  -  رضاییه ) متوجه گردیدند.

پادگان مشکین شهر را با اینکه دولت موافقت کرده بود که خونریزی نشود و این مسأله را به یک ترتیبی اصلاح بکند ، نفرات پادگان حاضر به تسلیم می‏شوند ، و فرقه‏ای‏ها به قرآن قسم می‏خورند که در صورت تسلیم پادگان کسی را نخواهند کشت ، با این وجود ، پس از تسلیم پادگان ، فرقه‏ای‏ها ، نظامیان را مرخص می‏کنند ، پنج نفر افسر را می‏کشند!!!

در تبریز ، یک لشکر پادگان وجود داشته و با بودن یک لشکر ، اشخاص وطن‏پرست در کوچه‏های تبریز ترور می‏شدند . ادارات دولتی ، یکی پس از دیگری ، به تصرف متجاسرین در می‏آمد و بالاخره ، با آن سهل و سادگی ، حتی خود لشکر را هم خلع سلاح کردند . پیش از سقوط پادگان تبریز ، من برای جلوگیری از خونریزی به ساختمان استانداری رفتم تا در حضور نیروهای ارتش سرخ با فرقه‏ای‏ها گفتگو کنم .

مذاکرات روی همین زمینه جریان داشت . بالاخره ، پیشه‏وری اظهار داشت که بیش از این ، برای ادامة ‌مذاکره حاضر نیست و اتمام حجت نمود که فقط تا ساعت دو بعد از ظهر  می‏تواند تأمل کند . یا جنگ و یا همکاری .

در تمام طول راه ( خیابانهای تبریز ) ، نفرات مسلح بسیاری دسته دسته ایستاده بودند و عابرین را شدیداً بازرسی می‏کردند . وسایل نقلیه به هیچ‏وجه در شهر دیده نمی‏شدند .

در تاریخ 25/8/1324 ، ستاد ارتش به فرمانده لشکر 3 ، اطلاع داد ؛ طبق اطلاعات تلگرافی که از مراغه رسیده ، پاسگاه ژاندارمری عجب‏شیر از طرف عناصر مسلح محاصره و زد و خورد ادامه دارد و همچنین طبق اطلاع تلگرافی که از سراب و اهر و سایر نقاط آذربایجان به تلگرافخانه رسیده ، در تمام نقاط ، دموکرات‏ها مشغول خلع سلاح پادگان‏های مملو از سرباز و ژاندارم و پاسبان‏ها هستند . ضمناً طبق اطلاع دو روز قبل ، سیم تلگرافی بین میانه و تبریز قطع ، و تا دو فرسخی شمال میانه ، عدة پنجاه نفری مسلح دموکرات با وضعیت تهدید‏آمیزی مشغول بازپرسی عابرین و خلع سلاح افسران و افراد عابر هستند و قصد تهاجم به میانه را دارند .

روز 28/8/1324 ، لشکر 3 مجدداً گزارش می‏دهد که پادگان سراب و ژاندارمری آنجا خلع سلاح و افسران را به نقطة‌ نامعلومی برده‏اند . در میانه ، ژاندارمری خلع سلاح ، یک افسر و چند نفر کشته شده ، بقیه خلع سلاح ، رییس شهربانی زندانی ، شهر در دست متجاسرین ، در عجب‏شیر و بناب و نمین ، واحدهای ژاندارمری خلع سلاح ، در اطراف اهر مجدداً اسلحه تقسیم می‏شود ، مراغه و اهر در معرض تهدید ، حفظ ارتباط با اردبیل و میاندوآب قطع ، رضاییه در حال آرامش و طبق اطلاع حاصله ، عده‏ای از اکراد بارزانی برای خلع سلاح سردشت رفته‏اند .

فرمانده لشکر 3 ، در تاریخ 12/9/24 ، گزارش می‏دهد که طبق اطلاعات واصله از اردبیل ، متجاسرین در تاریخ  6 آذر ماه ، به ژاندارمری و شهربانی آستارا حمله نموده و سرهنگ 2 ظهیرنیا ، کلانتر مرز ، و ده نفر ژاندارم و یک پاسبان کشته شده و بقیه خلع سلاح یا متواری شده‏اند . در مرند ، دیروز اشرار به منزل حبیب‏الله هوچگانی حمله نموده ، خود حبیب‏الله را که زخمی بوده ، با پسر و برادرش به قتل رسانیده‏اند .

روز 25 [ آذر 1324 ] ، اطلاع حاصل شد که پادگان و دستة ژاندارمری سراب ، در ساعت پنج بعد از نصف شب تاریخ مزبور ، پس از سه ساعت استقامت ، سقوط کرده و ستوان یکم ضیایی مهر ، فرمانده پادگان و ستوان یکم فاطمی ، فرمانده دستة ژاندارمری ، با 17 نفر ژاندارم دستگیر و در اوغان ، 9 کیلومتری سراب ، تیرباران شده‏اند و تا پیش از ظهر همان روز ، کسب اطلاع گردید که در اطراف شهرستان اردبیل ، هشت هزار تفنگ و هزار و پانصد طپانچه و متجاوز از سیصد مسلسل سبک ، بین دموکرات‏ها تقسیم شده است . از بعد از ظهر همان روز ، ارتباط تلگرافی با لشکر قطع شد .

از روز 17 آبان ماه ، تعرض به پاسگاه‏های ژاندارمری شروع و یکی بعد از دیگری ، خلع سلاح و آستاران نیز سقوط نموده و فرقة مزبور در روی محور اصلی آستارا اردبیل  - اردبیل سراب -  سراب تبریز شروع به فعالیت نموده ، با اعمال زور ، اشخاص را وادار به عضویت نمودند . از دوم آذر به بعد که رسدبان رحیم‏پور ترور شد ، سکنه فوق العاده دچار وحشت شدند .

در شب 17 آذر [ 1324 ] ، عدة کثیری از فرقة دموکرات ، مشکین‏شهر را محاصره ، بدواً گروهان ژاندارمری مورد حمله قرار گرفت . گروهان مزبور تلفات سنگینی به فرقه وارد نموده ، اما با استعمال بمب دستی و نارنجک ، به ساختمان گروهان خرابی وارد و رخنه می‏نمایند . ستوان یکم اردبیلی ، فرمانده گروهان ژاندارمری را با 12 نفر ژاندارم دستگیر و اعدام می‏کنند .

سپس حمله به پادگان را شروع و از لحاظ اینکه پادگان شدیداً ابراز مقاومت می‏نمود ، از سروان ادیب امینی ، رییس انتظامات عشایری که معلوم گردید در اسارت فرقه بوده ، نوشته‏ای مبنی بر ترک مقاومت گرفته و به وسیلة ستوان دوم شهدوست ، برای ستوان صدوقی می‏فرستند ، ولی ستوان صدوقی از قبول آن امتناع و جنگ را ادامه می‏دهد . فرقه باز هم حیلة دیگری به کار برده ، توسط ستوان دوم پیاده شهدوست با سوگند قرآن مجید ، ستوان یکم صدوقی و ستوان یکم شفقی را مجبور به ترک تیراندازی نموده و پس از اینکه اسلحه را زمین می‏گذارند ، آن‏ها را با طرز فجیعی در یک فرسخی مشکین‏شهر اعدام ، بالاتنة آن‏ها را زیر خاک نموده ، پاهای آن‏ها را در معرض تماشای عابرین می‏گذارند .

روز 19 آذر [1324 ] ، مشهدی سلیم‏خان [ از سکنة میاندواب ] که شخص میهن‏پرستی بود ، به وسیلة یک نفر کرد به قتل رسید و باعث وحشت اهالی گردید.

سرگرد صفوت ، در تاریخ 3/9/24 ، گزارش می‏دهد که فرماندار و سرهنگ معین آزاد [ در مراغه ] مورد سوءقصد واقع ، فرماندار مقتول و سرهنگ معین آزاد مجروح شده است و ستوان یکم آذرنور ، تأیید می‏کند که سرهنگ از سر و پا ، و یک سرباز همراه ، از شکم مجروح هستند .

فرمانده لشکر ، به استناد گزارش رییس انتظامات اهر در ساعت 11 صبح 21/9/24 تحت شمارة ‌3939 ، به ستاد ارتش گزارش می‏دهد : استوار دوم امیدی ، آجودان گروهان ژاندارمری مشکین‏شهر ، متواریاً به اهر آمده ، گزارش می‏دهد . ساعت 2 بعد از نصف شب 19 جاری ، پادگان و عدة ‌ژاندارم مشکین‏شهر ، مورد حملة متجاسرین که دارای نارنجک و توپ بودند ، واقع ، پس از زد و خورد ، پادگان خلع سلاح و افسران تیرباران گردیدند . مهاجمین به طرف گرمی و اهر حرکت کردند .

ساعت 12 نصف شب ، دموکرات‏ها که به وسیلة غلام یحیی و غلامرضا و چند نفر از دسته‏های اشرار بیجند هدایت می‏شوند ، به پادگان سراب حمله ، یک نفر ژاندارم را کشتند . چهل نفر ژاندارم و سرباز را خلع سلاح کرده ، بازوهایشان را بسته ، ولی ستوان یکم فاطمی ، رییس ژاندارم‏ها ، در معیت یک نفر ژاندارم ، در منزل خود از طرف اشرار محاصره ، از نصف شب تا دو ساعت بعد از طلوع آفتاب ، مشغول دفاع بوده و تسلیم نمی‏شد .

بالاخره رسدبان یکم فرزین ، رییس شهربانی سراب که مرد خائن و اخاذ و جاسوس است ، از طرف اشرار به رییس ژاندارمری قول داد که تفنگ را تسلیم کند و کاری با او ندارند و در موقعی که ستوان یکم فاطمی با رییس شهربانی مشغول صحبت بود ، یک مرتبه اشرار بیجند ریخته ، او را دستگیر و ژاندارمی را که نزد او بود ، به قتل رسانیده و بازوان رییس ژاندارمری را نیز بسته و با چهل نفر سرباز و ژاندارم کت بستة دیگر ، به مقر فرماندهی توده ، یعنی قریة بیجند ، به اسارت برده ، پس از زجر و شکنجه ، آن‏ها را با یک حال فجیع ، در حال زنده قطعه قطعه کرده‏اند.

وضعیت افسران پادگان تبریز بسیار وخیم و اضطراب‏آور بوده ؛ زیرا خودشان در محلی در کنار شهر محاصره شده و به کلی از امید رسیدن کمک دست شسته بودند و  خانواده‏شان در شهر ، که به دست متجاسرین افتاده بود ، با آتیة‌ مجهولی باقی مانده بودند . از طرفی ، به خوبی اطلاع داشتند که با سایر پادگان‏ها چه معامله شده و به خوبی می‏دانستند که پس از خلع سلاح پادگانهای سراب و آستارا ، نفرات و افسران را قطعه قطعه کرده بودند و در مشکین‏ شهر قرآن قسم خورده بودند که اگر تسلیم شوید ، در امان خواهید بود ؛ ولی پس از تسلیم ، افسران را تیرباران نموده ، بالا تنة‌ آنها را زیر خاک کرده و پای آنها را بیرون گذارده بودند ...