آیا اشغال ایران توسط متفقین اجتناب‌ناپذیر بود؟

بر اساس اسناد و شواهد، در آستانه حمله متفقین به ایران، اکثر فرماندهان ارتش ایران به صورت پنهانی و بعضا آشکارا با انگلیس در ارتباط بوده و کاملا همسو با سیاستهای این کشور عمل می‌کردند. با تمام این احوالات سؤال قابل تأمل اینجاست که چرا با وجود انحلال ارتش، نیروهای محلی و عشایر به مانند جنگ جهانی اول علم مقابله با تهاجم خارجی را برنداشتند؟

به گزارش مشرق، حمله آلمان به لهستان در تاریخ 9 شهریور سال 1318 (1سپتامبر 1939) آغازگر بزرگترین جنگ تاریخ بشریت بود. هرچند سه روز پس از حمله آلمان به لهستان کشورهایی همچون انگلیس و فرانسه علیه آلمان وارد جنگ شدند ولی در کمتر از یک ماه لهستان به تصرف نیروهای نازیسم درآمد. مهمترین کشورهای جبهه متحدین عبارت بودند از آلمان، ژاپن و ایتالیا که تا قبل از حمله آلمان به  شوروی در بسیاری از نبردها پیروز بودند ولی کار زمانی برای اینها سخت شد که شوروی وارد عرصه جنگ شد. از این پس جنگ در اروپا تا اندازه زیادی به سود متفقین پیش رفت و به تدریج دامنه جنگ به آسیا و خاورمیانه کشیده شد.
 
ایران به عنوان یکی از بزرگترین کشورهای خاورمیانه از یک طرف با مستعمرات انگلیس(هند) هم مرز بود و از طرفی دیگر با شوروی به عنوان یکی از ستونهای اصلی متفقین. به همین دلیل اتحاد با ایران برای هریک از جناحین نبرد امتیاز ویژه‌ای به شمار می‌رفت. در نخستین روزهای جنگ جهانی، بی‌طرفی خود را در جنگ اعلام کرد. هرچند در نظر برخی از سیاست شناسان این اعلام بی‌طرفی یکی از بزرگترین اشتباهات رضا شاه در دوران حکومتش به شمار می‌رود.
 
چرا ایران؟  
 
همانطور که گفته شد ایران در اولین روزهای جنگ بی‌طرفی خود را اعلام کرد ولی به نظر می‌رسد با توجه به موقعیّت سوق‌الجیشی این کشور در منطقه، به زودی کشورهای در حال جنگ در تلاش برای ورود ایران به اتحاد خود برمی‌آمدند. در این بین با توجه به مرز مشترک میان ایران و شوروی و نیز وجود مستعمرات و منافع انگلیس در جنوب ایران، نگاه مثبت ایران به سمت جبهه متحدّین می‌توانست راهگشای آنها برای ضربه زدن به جبهه متفقین به حساب آید. کشیده شدن جنگ به سمت شوروی بیش از پیش اهمیت ایران را در میان کشورهای دو سوی جبهه نشان داد. لزوم انتقال با سرعت سلاح، مهمات و نیروی نظامی برای کمک به شوری و وجود خط ریلی سرتاسری ایران به عنوان یکی از اولین و مهمترین دلایل تصرف بر ایران به شمار می‌رفت.1
 
بدون تردید موقعیت جغرافیایی و وجود راه آهن ایران یکی از دلایل مهم اشغال ایران توسط نیروهای متفقین محسوب می‌شود. ولی به نظر می‌رسد در این بین مسائل دیگری نیز بهانه لازم را به متفقین داده است؛ پیش از شروع جنگ جهانی دوم تعدادی از آلمانیها در ایران به فعالیتهای تجاری و اقتصادی مشغول بودند ولی با آغاز جنگ جهانی و اوج گرفتن آن در اطراف مرزهای ایران( عمدتا شوروی) اعتراضها نسبت به وجود این افراد در خاک ایران از سوی کشورهای متفق بیش از پیش شد. به همین منظور کشورهای متفق در اقدام نخست از ایران خواستند تا علاوه بر کاهش تعداد کارشناسان آلمانی در ایران نظارت بیشتری نیز بر این افراد داشته باشند.
 
در واقع دلیل شوروی و انگلیس این بود که این کارشناسان به عنوان خطر ستون پنجم آلمان در ایران در حال فعالیت هستند و عملا به عنوان جاسوسان این کشور در تلاشند علاوه بر همراه کردن ایران به سمت جبهه متحدین، راه‌های ضربه زدن به مناطق نفتی و حساس انگلیس و شوروی را شناسایی و به متحدین اطلاع دهند. با این حال رضا شاه هیچ اقدامی در مسیر خواسته‌های متفقین انجام نداد. با این امید که آلمان به زودی در جنگ پیروز خواهد شد و طبیعتا در آن زمان هیچ امیدی به کمک کشورهای شکست خورده در جنگ نمی‌رفت.2
   
هرچند اگر رضاشاه خواسته کشورهای متفقین را نیز انجام می‌داد باز ایران در مسیر اشغال از سوی این کشورها قرار می‌گرفت ولی اشتباه استراتژیک وی شرایط را برای کشور در آن برهه حساس بسیار بدتر کرد. به نظر می‌رسد اعلام بی‌طرفی کردن در چنین جنگی یک اقدام اشتباه از سوی ایران محسوب می‌شود زیرا هیچ گریزی از ورود به جنگ جهانی نیست و خواسته یا ناخواسته، مستقیم یا غیر مستقیم با توجه به موقعیت جغرافیایی خاص ایران و هم مرزی با شوروی و منافع و مستعمرات انگلیس، ایران لاجرم درگیر جنگ می‌شد. از این رو اگر سیاست خارجی ایران با زیرکی برخورد می‌کرد می‌توانست علاوه بر جلوگیری از ویرانیهای اشغال توسط متفقین، با یک انتخاب درست امتیازات زیادی نیز از کشورهای پیروز جنگ بدست آورد.3 رضا شاه با فرض اینکه هیتلر پیروز جنگ جهانی خواهد شد، جواب مثبتی به خواسته‌های متفقین نداد و در انجام خواسته‌های ایشان تعلل می‌نمود که در نهایت در تاریخ 3 شهریور سال 1320 نیروهای انگلیس از جنوب و نیروهای شوروی از شمال وارد ایران شدند و شهر به شهر پیشروی کردند تا به تهران رسیدند.4
 
نفوذ آلمان در ایران
 
همانطور که گفته شد وجود شباهتهای نژادی و فرهنگی موجب شد که رضا شاه در دوران حکومتش روابط نزدیکی با آلمان برقرار کند. بدین ترتیب آلمان توانسته بود نفوذ اقتصادی و فرهنگی خوبی در ایران داشته باشد. تا جایی که در میان کشورهای اروپایی آلمان صاحب بیشترین کارشناس در خصوص مسائل مختلف اقتصادی در ایران بود. اگرچه آلمان در جنگ نخست جهانی شکست خورده بود ولی همچنان از نفوذ بسیار خوبی در ایران و طبیعتا منطقه برخوردار بود و این مسأله می‌توانست خطر بسیار بزرگی برای منافع انگلیس و شوروی به شمار آید.
 
تا این زمان آلمان در صدر فهرست صادرکنندگان انواع کالا به ایران به محسوب می‌شد و افزایش روابط تجاری ایران و آلمان زنگ خطر جدی برای کشورهای متفق ایجاد کرده بود. علاوه بر همه اینها وجود جاسوسانی تحت عنوان ستون پنجم که علاوه بر شناسایی منافع کشورهای انگلیس و شوروی در ایران و اطراف آن، راه‌های ضربه زدن به این منافع و در وحله دوم دستیابی به آنها را رصد می‌کردند، ترس بیشتری در میان کشورهای جبهه متفق به وجود آورده بود.
  
سرمایه‌گذاری همه جانبه آلمان در ایران از یکسو و اشتباه استراتژیک رضا شاه مبنی بر حمایت پشت پرده از هیتلر و دلخوشی برای پیروزی وی در نبرد جهانی از سوی دیگر، بیش از پیش دول متفق را نگران کرده بود. این در حالی بود که جنگ از قلب اروپا به شوروی و آسیا کشیده شده و وجود یک کشور متحد در اینجا که دارای موقعیت جغرافیایی ویژه باشد نیز دلایل نگاه کشورهای در حال جنگ به ایران را بیش از پیش برجسته می‌کرد.  
 
سرمایه‌گذاری همه جانبه آلمان در ایران از یکسو و اشتباه استراتژیک رضا شاه مبنی بر حمایت پشت پرده از هیتلر و دلخوشی برای پیروزی وی در نبرد جهانی از سوی دیگر، بیش از پیش دول متفق را نگران کرده بود. در حالی که جنگ از قلب اروپا به  آسیا کشیده می‌شد و وجود یک کشور متحد در اینجا که دارای موقعیت جغرافیایی ویژه باشد، نگاه به ایران را بیش از پیش برجسته می‌کرد.
 
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر درباره چرایی گرایش ایرانیان به دولت آلمان این است که، هیچگونه خشم و نفرتی در میان مردم ایران از کشور آلمان وجود نداشت زیرا در طول تاریخ هیچگاه نه به صورت مستقیم و نه غیر مستقیم ضربه‌ای از جانب آلمان به ایران وارد نشده بود و این در حالی بود که ایرانیان از شوروی به خاطر جنگهای دوران قاجار و انگلیس به خاطر انواع قراردادهای یکجانبه در این دوره و تأثیرگذاری منفی در طول تاریخ دویست ساله اخیر ایران، دل خوشی نداشتند.
 
تمامی این مسائل باعث می‌شد که در کنار موقعیت جغرافیایی خاص و وجود راه‌های مناسب در ایران برای انتقال نیروی نظامی و مهمّات، جلوگیری از گسترش نفوذ آلمان در ایران و مقابله با برنامه‌های این کشور برای ضربه زدن به منافع کشورهای متّفق، اشغال ایران از نظر کشورهای شوروی و انگلیس اجتناب‌ناپذیر جلوه کند.
 
ضعف نظامی ایران
 
اگرچه روسیه و انگلیس در آغاز از حربه تحریم اقتصادی استفاده کردند تا با اعمال فشار بر ایران، بتوانند خواسته‌های خود را تحمیل کنند ولی رضاشاه کماکان دل به پیروزی آلمانها بسته بود و هیچگونه نظر مثبتی نسبت به خواسته‌های متفقین از خود نشان نداد که در نهایت نیروهای متفقین در نخستین ساعات بامداد روز 3 شهریورماه سال 1320 با ورود به خاک ایران عملیات اشغال ایران را آغاز کردند.
 
تنها دفاع جدی از سوی ایران در مقابل حمله متفقین توسط سپهبد شاه بختی در خوزستان رخ داد. مقاومتی که به نظر می‌رسد بیش از آنکه در قالب ارتش و تحت دستورهای مسئولین بالادستی انجام گرفته باشد، ناشی از هیجان و خروش نیروهای محلی بود. در ادامه حمله انگلیسیها از جنوب، مقاومت در اهواز خیلی زود از هم پاشید و پس از این علی منصور که دیگر توان مدیریت بر اوضاع آشفته را نداشت با دستور رضا شاه از سمت خود استفعا داد که این مسأله ضعف دیپلماسی و ساختار سیاسی ایران را در کنار ارتش بیشتر جلوه می‌کرد.
 
رضا شاه در تاریخ 5 شهریور محمدعلی فروغی نخست وزیر سابق خود را تنها راه گریز از بحران می‌دانست و وی را مسئول تشکیل کابینه کرد. فردای آن روز نیز اعلامیه‌ای از سوی شاهنشاه ایران مبنی بر عدم مقاومت در مقابل نیروهای متفقین صادر شد تا با حداقل کشتار و مقاومت خاک ایران به تصرف متفقین دربیاید.5
 
حمله متفقین به ایران اگر ضعف دستگاه دیپلماسی و سیاسی ایران را نزد همه آشکار نکرده باشد، وضعیت بسیار بهم ریخته دستگاه نظامی را روشن ساخت. در کمتر از 5 روز از ورود نیروهای انگلیس و شوروی به خاک ایران، دستور عدم مقاومت از سوی رضا شاه به عنوان شخص نخست مملکت صادر شد. علاوه بر این وزیر جنگ وقت، دستور انحلال ارتش چهل هزار نفری اول و دوم را صادر کرد.
 
جالب آن است که رضاشاه عدم مدیریت خود بر ارتش و از پاشیدن آن را به گردن فرماندهان نظامی می‌اندخت. بدین ترتیب، در اواسط شهریور وزیر جنگ و فرمانده کل قوا با دستور رضا شاه دستگیر شدند.6 به گفته سپهبد محمد نخجوان (امیر موفق): «عصر همان روز (آزادکردن سربازان) که من احضار شده بودم، اغلب امرای ارتش به سعدآباد احضار شده و شاهنشاه در حضور والا حضرت ولایتعهد با عصبانیت هر چه تمامتر، بایگون افسران ارشد ارتش را کنده و آنها را از عملی که انجام داده بودند، سرزنش کردند و مرتبا با فریاد و ناله می‌گفتند، چرا سربازان را لخت و گرسنه از سربازخانه‌ها مرخص کرده اید و برای نابودی ارتش در اتاق دربسته طرحی تنظیم و نظام وظیفه را ملغی و استخدام سرباز داوطلب را با ماهی 35 تومان حقوق به تصویب رساندید.»7
 
این مسائل گواه این مدّعاست که نیروی نظامی ایران به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهایی که رضاشاه به عنوان ارمغان حکومت خود از آن یاد می‌کرد، فروپاشیده بود. دستگاه نظامی پهلوی اگرچه از سلاحهای نسبتا مدرن و حرفه‌ای برخوردار بود و نظامیان تحت نظر تمرینات حرفه‌ای آموزش دیده بودند ولی مهمترین رکن ارتش در این ساختار یعنی تشکیلات منظم شکل نگرفته بود. ارتش رضاشاهی فاقد تشکیلات بود.
 
در واقع هیچگونه مطالعه بنیادی و علمی برای ایجاد تشکیلات مناسب در ساختار نظامی ایران شکل نگرفته و به همین دلیل بود که با نخستین حملات متفقین به خاک ایران نه تنها ارتش ایران کاملا فروپاشید بلکه ساختار سیاسی نیز دچار تغییرات زیادی(کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت) گردید. بر اساس اسناد و شواهد، اکثر فرماندهان ارتش ایران به صورت پنهانی و بعضا آشکارا با انگلیس در ارتباط بوده و کاملا همسو با سیاستهای این کشور عمل می‌کردند.
 
با تمام این احوالات سؤال قابل تأمل اینجاست که چرا با وجود انحلال ارتش، نیروهای محلی و عشایر جز در موارد محدودی(همچون سپهبد شاه بختی) به مانند جنگ جهانی اول علم مقابله با تهاجم خارجی را برنداشتند؟
 
به نظر می‌رسد پاسخ کاملا آشکار است؛ زیرا «رضا شاه با سیاست سرکوب شدید عشایر و اعدام سران آنها، تمام قدرت و توان عشایر را گرفته بود و با اجرای سیاست نظام وظیفه، افراد تحت فرمان سران عشایر را در ارتش گرد آورد و در عمل نیرویی برای آنان باقی نگذاشت. از سوی دیگر، سیاست ضددینی رضاشاه و کشف حجاب و... مردم را از او بیزار کرد و آنان خواهان سرنگونی این دیکتاتور بودند. خوانین و زمینداران نیز که تمام اراضی خوب و مستعد آنها به دست رضاخان غصب شده بود، دل خوشی از وی نداشته و وی را غاصب اموال و املاک خویش می‌دانستند و بر این باور بودند که انگلیسیها خود، رضاشاه را به قدرت رسانده و حالا هم او را عزل و برکنار می‌کنند.
 

در واقع او توسط مردم به قدرت نرسیده بود تا همان مردم از حکومت وی دفاع کنند.»8  بدین ترتیب عمر استبداد رضاشاهی به پایان رسید. او همچنان که به کمک خارجیها به قدرت رسیده بود، توسط آنان رهسپار تبعید شد و زمامداری رضاشاه به خاطراتی تلخ برای حافظه ایران و ایرانی پیوست.

 
آیا اشغال ایران توسط متفقین اجتناب‌ناپذیر بود؟
  ژوزف استالین نخست‌وزیر شوروی در حاشیه برگزاری کنفرانس سران کشورهای متفق در تهران، هنگام ملاقات با محمدرضا پهلوی (9/9/1322) از راست: ماکسیموف (سفیر شوروی در ایران)، ویاچسلاو میخائیلویچ مولوتف (وزیر امور خارجه شوروی)، محمدرضا پهلوی، ژوزف استالین و محمد ساعد مراغه‌ای (وزیر امور خارجه ایران)

 

جنگ جهانی دوم در استان گیلان

جنگ جهانی دوم در استان گیلان

در ساعت چهار صبح روز سوم شهريور 1320 ناوگان شوروى در 12 مايلى ساحل انزلى لنگر انداخت نيروى دريايى ايران در استان گيلان قدرت مقاومت در مقابل ناوگان روسى را نداشت.

ناوچه گرگان كه در حالت نگهبانى بود وضعيت ناوگان روسى را گزارش داد. سريعا و بدون از دست دادن فرصت تصميم گرفته شد تا حوض شناورى را در دهانه انزلى غرق نمايد و نتيجه اين اقدام جلوگيرى از ورود نيروى دريايى شوروى به مرداب انزلى بود و باعث شد تا ارتش شوروى ناگزير به حمله از طريق آستارا گردد، و با بمباران مداوم هوايى به بندرانزلى و مرداب و محل استقرار نيروى دريايى، در ساحل غازيان راه را بر هر گونه اقدامات تلافى جويانه ببندد.

سپس گروهى از ارتش سرخ در طوالش پياده شدند تا روز ششم شهريور حملات روسها به شدت ادامه داشت و در اين روز به نيروهاى ارتشى فرمان ترك مقاومت داده شد.

اما هواپيماهاى شوروى روز هفتم شهريور بار ديگر شهرهاى رشت، لاهيجان و انزلى را بمباران كردند و در نتيجه 203 نفر در رشت، 29 نفر در لاهيجان و 7 نفر در انزلى كشته و عده‏اى نيز مجروح شدند و سپس شهر رشت به وسيله ارتش سرخ اشغال گرديد و رابطه اين شهر با تهران قطع شد و گروهى از مردم از ترس به قزوين و روستاهاى اطراف فرار كردند و خانه‏ها و مغازه‏هايشان توسط افراد ولگرد و چپاولگر غارت شد.

در پايان شهريور اندك اندك فراريان به خانه‏هاى خود بازگشتند و گيلان به طور كلى در اختيار روسها قرار گرفت.

در سالهاى جنگ هجوم گرسنگان و بيماران به شهرها بيشتر گرديد و به خاطر اشاعه بيمارى تيفوئيد در سال 1323 دولت طى اعلاميه‏اى مردم را از حضور در اماكن عمومى مانند قهوه خانه‏ها و حمام‏هاى عمومى حتى استفاده از درشكه كه يك وسيله رفت و آمد عمومى بود بر حذر داشت.

مرگ و مير انسانهاى فقير و آواره در حاشيه بقاع مقدسه لاهيجان، آستانه و رشت بيشتر به چشم مى‏خورد. در گوشه و كنار شهرها نمايش فيلم‏هاى مختلف توسط روسها انجام مى‏گرفت. بسيارى از خانه‏هاى بزرگ و تاسيسات ادارى و كارگرى حتى كتابخانه ملى شهر رشت براى سكونت سربازان در اختيار ارتش شوروى بود. هر چند گاه بار هواپيماها نيز به مناسبتى اعلاميه هايى را بر فراز شهرها پخش مى‏كردند و مردم را در جريان وقايع گذشته و سياست‏هاى اعمال شده توسط قواى بيگانه در ايران قرار مى‏دادند و اين وضع تا پايان جنگ ادامه داشت.

اشغال گيلان توسط روس‏ها موقعيت مناسبى را براى چپ گرايان فراهم ساخت و تبليغات كمونيستى تا روستاهاى كوچك نيز همراه با نمايش فيلم‏هاى روسى راه يافت. كمونيستهاى وطنى نيز با استفاده از آزادى فراهم شده بوسيله روس‏ها فعاليت شديدى را آغاز كردند اما مخالفين آنها با وجود حكومت پليسى روس‏ها از فعاليت باز نايستادند و به مبارزه با چپ گرايان ادامه مى‏دادند.

گروه‏ها و اتحاديه‏ها، احزاب و كانونهايى در گيلان ايجاد شد كه مى‏توان از احزاب ميهن جنگل، اتحاديه دهقانان، اتحاديه شهر رشت و فعاليتهاى حزب توده نام برد.

تسلط حزب دمكرات بر آذربايجان و آهنگ تجزيه آذربايجان برخى از احزاب گيلانى را بر آن داشت كه از موج تبليغ و نفوذ حزب دمكرات در گيلان جلوگيرى كنند و بازماندگان نهضت جنگل در قالب حزب جنگل تصميم گرفتند كه كار پايان نايافته نهضت جنگل در تشكيل دولت ملى در ايران را به اجرا در آوردند.

اما بعد از مشورت با روسها براى خريد سلاح با مخالفت آنها روبرو شدند و سفير شوروى ملينكوف اين اقدام ملى را بر خلاف سياست دولت خويش اعلام كرد.

با قدرت گرفتن نيروهاى حزب دمكرات به رهبرى پيشه ورى در آذربايجان فدائيان حزب دمكرات براى تسخير گيلان تا كپور چال چند كيلومترى بندر پهلوى آمدند و در بندر پهلوى به نام كارگران شيلات 2000 افراد مسلح داشتند و مردم از ترس سقوط شهر بوسيله نيروهاى پيشه ورى در صدد فرار به تهران بودند كه با اقداماتى، امنيت به شهر بازگشت و مانع از فرار مردم شد.

با روى كار آمدن قوام السلطنة و حوادثى كه به دنبال زمامدارى وى رخ داد منجر به تخليه نيروهاى شوروى و فرار پيشه ورى و انحلال فرقه دموكرات گرديد و موضوع انقلاب ملى گيلان منتفى گرديد.

Elchibey.jpg

ابوالفضل ائلچی بیگ

ابوالفضل ائلچی بیگ (به ترکی: Əbülfəz Qədirqulu oğlu Elçibəy) (زادهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۳۸ در نخجوان- درگذشتهٔ ۲۲ اوت ۲۰۰۰ در آنکارا)، سیاست‌مدار آذربایجانی و یکی از مخالفان اتحاد جماهیر شوروی سابق و دومین رئیس جمهور جمهوری آذربایجان و نخستین رئیس جمهور غیر کمونیست جمهوری آذربایجان بود که در انتخابات آزاد این مقام را در ۱۶ ژوئن ۱۹۹۲ احراز کرد و طی یک کودتا در ژوئن ۱۹۹۳ از قدرت کنار رفت.

وی رهبر حزب جبهه خلق آذربایجان بود. قبل از وی ایاز مطلب‌اف رئیس جمهور جمهوری آذربایجان بود و پس از وی حیدر علی اف با کودتای خفیف ژنرال صورت حسین اوف به این مقام رسید. ایلچی بیگ در روستای "کرَکی" نخجوان آذربایجان در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد، پدرش قادر قلی اهل آذربایجان ایران و مادرش اهل آناطولی ترکیه بود که به روستای کرَکی کوچ کرده و با پدر ایلچی بیگ ازدواج کرد. پدر ایلچی بیگ در سال ۱۹۴۳ در جنگ جهانی دوم شرکت کرده و دیگر خبری از وی نشده است. ابوالفضل ایلچی بیگ بین سالهای ۱۹۵۷–۱۹۶۲ میلادی در دانشگاه دولتی آذربایجان و در دانشکده " زبانهای شرق " در رشته زبان عربی تحصیل کرد و در همان سالها در دانشکده محل تحصیل خود " کانون تاریخ شناسی آذربایجان " را تأسیس نمود. وی در طی سالهای ۱۹۶۳–۱۹۶۴ به عنوان مترجم در کشور مصر فعالیت داشت و در سال ۱۹۷۱ برای استقلال آذربایجان فعالیت خودرا شروع کرد که بر اثر همین فعالیت در سال ۱۹۷۵ به اتهام ملی‌گرایی به یک سال و نیم حبس محکوم گردید.

پس از مرگ ائلچی بئی خیلی‌ها از قتل وی سخن گفتند.

سایت ینی مساوات آذربایجان (Yeni Musavat: «رئیس جمور سابق آذربایجان "ابوالفضل ائلچی بی" با استفاده از زهر مسموم شده است.» این سایت به نقل از رادیو صدای آمریکا خبر داد: «"حافظ حاجی اف" رئیس حزب "مساوات معاصر"، رئیس حزب آذربایجانی (AXCP) را متهم کرده که در کشته شدن "ائلچی بی" نقش داشته است.» حاجی اف مدعی شد: «رهبر حزب (AXCP)، "ابوالفضل ائلچی بی" را مسموم کرده است.» رهبر حزب "مساوات معاصر" در این باره گفت: «در ماه اکتبر سال ۱۹۹۹ برای عیادت رئیس جمهوری سابق آذربایجان که دربیمارستان بستری بود رفته بودم و افراد مهمی نیز در آنجا حضور داشتند، در میان مجلس "ائلچی بی" از مسمومیتش توسط "کریملی" خبر داد و گفت: علی کریملی رهبر حزب (AXCP) در نوشیدنی اش زهر ریخته است.» ینی مساوات در ادامه اظهار داشت: «تحقیقات دربارهٔ مرگ مشکوک "ابوالفضل ائلچی بی" ادامه دارد و دادگستری آذربایجان نیز تحقیقات خود را از نزدیکان و بستگان "ائلچی بی" از جمله برادر و صاحب "باغ مارداکان" که در آنجا مهمانی برگزار شده وابوالفضل ائلچی بی در آنجا مسموم شده است و همچنین پزشک معالج وی در بیمارستان، شروع کرده است

انجمن (به انگیزه‌ی هفتاد و یکمین سالگرد شهادت علی‌رضا رییس)

 

نوشته ی : دکتر هوشنگ طالع

واقعه‌ی‌ شومی‌ که‌ در سوم‌ شهریورماه‌ ۱۳۲۰ خورشیدی‌ در این‌ سرزمین‌ رخ‌ داد، مردم‌ ایران‌ را در بهت‌ و حیرت‌ فرو برد. مردم‌ میهن‌ ما ناگهان‌ احساس‌ کردند که‌ تکیه‌گاهی در این‌ سرزمین‌ و پشتیبانی در جهان‌ ندارند. نظامی‌ که‌ تا دیروز با قدرت‌ در عرصه‌ی‌ سیاسی‌ کشور حضور داشت‌، یک‌ شبه‌ مانند برف‌ برابر آفتاب‌ سوزان‌ آب‌ شده‌ بود. ارتش‌ نیرومندی‌ که‌ ملت‌ ایران‌ به‌ آن‌ دل‌ بسته‌ و هزینه‌های‌ بسیاری‌ را برای‌ آن‌ متحمل‌ گردیده‌ بود، دیگر وجود نداشت‌.

در نخستین‌ ساعت‌های‌ بامداد روز سوم‌ شهریورماه‌ ۱۳۲۰ با وجود اعلام‌ بی‌طرفی ‌دولت‌ ایران‌ در جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، ارتش‌ دولت‌های‌ روس‌ و انگلیس‌ ، به‌ بهانه‌ی‌ حضور چند کارشناس‌ آلمانی‌ در ایران‌ و بدون‌ اعلام‌ جنگ‌ ، کشور ما را مورد تهاجم‌ نظامی‌ قرار دادند و ارتش‌ ما را متلاشی‌ و سرزمین‌ ما را اشغال‌ کردند. در این‌ میان‌، باید از فداکاری‌ و جان‌بازی‌ نیروی‌ دریایی‌ ایران‌ و فرمانده‌ آن‌ دریادار ‌« غلامعلی بایندر‌‌» یاد کرد. نیروی‌ هوایی‌ هم‌ مقاومت‌هایی‌ از خود نشان‌ داد؛ اما جنگ‌افزارهای‌ نیروی‌ هوایی‌ ما با هواپیماهای‌ دشمن‌ قابل‌ مقایسه‌ نبود. بسیاری از یگان‌های نیروی زمینی هم با جان‌فشانی برابر نیروهای متجاوز پایداری کردند ؛ خیانت‌هایی‌ انجام‌ شد و معدودی‌ از فرماندهان‌، ارتش‌ ایران‌ را تسلیم‌ و سربازها را مرخص‌ کردند .

آن‌ روز به‌ عنوان‌ یک‌ نوجوان‌ کم‌ سن‌ و سال‌، در خیابان ‌دانشسرا (مفتح‌ امروز)، شاهد خیانت‌ و مرخص‌ کردن‌ ارتش‌ به‌ جای‌ مقاومت‌ بودم‌. با صدای ‌همهمه‌، همراه‌ با بزرگ‌ترها از خانه‌ خارج‌ شدم‌. گروه‌ زیادی‌ با پای‌ برهنه‌ و در حالی‌ که‌ تنها یک‌ زیر پیراهن‌ و شلوار زیر به‌ پا داشتند، تا چشم‌ کار می‌کرد ، عرض‌ خیابان‌ را پوشانیده ‌بودند. معلوم‌ شد که‌ سربازان‌  پادگانِ‌ عباس‌آباد را مرخص‌ کرده‌اند. این‌ بود پایان‌ کار ارتشی‌ که‌ ملت‌ ایران‌ امید بسیاری‌ بر آن‌ بسته‌ بود و هزینه‌های‌ بسیاری نیز برای‌ آن‌ متحمل‌ شده‌ بود. البته‌ باید گفت‌ که‌ تا پیش‌ از این‌ خیانت‌، نیروی‌ زمینی‌ در بسیاری از جبهه‌ها مقاومت‌ لازم‌ را به‌عمل‌ آورده بود  و خوب و دلیرانه جنگیده بود .

دو قدرت‌ استعماری‌ روس‌ و انگلیس‌ که‌ سال‌ها در این‌ منطقه‌ دست‌ بالا داشتند و بارها سرزمین‌ ایران‌ را در درازای‌ سال‌های‌ گذشته‌، تجزیه‌ کرده‌ بودند، این‌ بار بر پایه‌ی ‌منطقه‌بندی‌ قرارداد نافرجام‌ ۱۹۰۷ میلادی، ایران‌ را میان‌ خود تقسیم‌ کردند. البته‌ در روزهای بعد سربازان‌ اشغالگر آمریکایی‌ نیز به‌ نیروهای‌ روس‌ و انگلیس‌ پیوستند .

نخستین‌ اقدام‌ روس‌ها و انگلیس‌ها، ایجاد حزب‌ و سازمان‌های‌ حزب‌گونه‌ بود تا در پناه ‌سازمان‌های‌ مزبور، نفوذ خود را ریشه‌دار کرده‌ و امکان‌ بیش‌تری‌ برای‌ یارگیری‌ به‌ دست‌ آورند.

«حزب‌» در ایران‌ به‌ مفهوم‌ نوین آن‌ زاییده‌ی‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ است‌. در این‌ زمینه ‌می‌توان‌ از حزب‌ سوسیال‌ دموکرات‌ به‌ عنوان‌ نخستین‌ حزب‌ در ایران‌ نام‌ برد که‌ در حقیقت ‌برداشتی‌ بود از حزب‌ سوسیال‌ دموکرات‌ روسیه ‌. سپس‌ باید از حزب‌ اجتماعیون‌ ـ اعتدالیون ‌یاد کرد . در کنار این‌ دو حزب‌ بزرگ‌ که‌ تا کودتای‌ ۱۲۹۹ خورشیدی‌، صحنه‌ گردان‌ سیاست کشور بودند، دو حزب‌ کوچک‌تر نیز در صحنه ی‌ سیاسی‌ ایران‌ حضور داشتند که‌ عبارت‌ بودند از حزب «اتفاق و ترقی»‌ و «حزب‌ ترقی‌خواهان‌ لیبرال» . این حزب‌ها در اثر کودتای ‌۱۲۹۹ رفته‌ رفته‌ از صحنه ی‌ سیاسی‌ ایران‌ محو شدند. بدین‌ سان‌ تا شهریور ۱۳۲۰ فعالیت ‌حزبی‌ در کشور وجود نداشت‌. نسل‌ جوان‌ آن‌ روز، نمی‌دانست‌ که‌ حزب‌ چیست‌ و تحزب‌ کدام ‌است‌؟ و چگونه‌ می‌توان‌ به‌ گرد هم‌ آمده‌ و پایگاهی‌ برای‌ حل‌ مشکلات‌ اجتماعی‌ ـ سیاسی‌، ایجاد کرد ؟

اما، نیروهای‌ اشغالگر خوب‌ می‌دانستند و الگوهای‌ لازم‌ را نیز داشتند. در این‌ میان‌، روس‌ها حزب‌ توده‌ را بر پایه‌ی‌ الگوی‌ حزب‌ کمونیست‌ اتحاد شوروی‌ به‌ وجود آوردند. حزب ‌مزبور را بر پایه‌ی‌ نمونه‌ی‌ امتحان‌ شده‌ در شوروی‌ سازمان‌ دادند. ایده‌ئولوژی‌ کمونیسم‌ را برای‌ آن‌ وارد کردند و مانیفست‌ کمونیسم را به‌ دستش‌ سپردند .

سازمان‌بندی‌ حزب‌ توده ‌به‌طور دقیق‌ از سازمان‌بندی‌ حزب‌ کمونیست‌ شوروی‌ پیروی‌ می‌کرد. روس‌ها با بهره‌گیری‌ از مدارس‌ حزبی‌ در روسیه‌، نیروهای‌ لازم‌ را برای‌ گرداندن‌ سازمان‌ حزب‌ توده‌، تربیت‌ کرده بودند. در کنار این‌ کارها، برای‌ تحکیم‌ قدرت‌ در کشور، به‌ تربیت‌ و سازمان‌دهی‌ نیروهای‌ رزمنده ‌خیابانی‌ دست‌ زدند. این‌ نیروی‌ تربیت‌ شده‌، مجموعه‌ای‌ بود از ایرانی‌هایی‌ که‌ زیر نظر کارشناسان‌ شوروی‌ در کشور تعلیم‌ دیده‌ بودند، به‌ اضافه‌ برخی‌ کسانی‌ که‌ از قفقاز به‌ عنوان ‌« مهاجر‌‌» برگشته‌ و نیز گروهی‌ از سربازان‌ ارتش‌ سرخ‌ که‌ از میان‌ تاجیک‌ها، ارانی‌ها و… انتخاب‌ و در خدمت‌ حزب‌ توده‌ قرار داده‌ شده‌ بودند. کافی‌ بود این‌ سربازان‌ لباس‌های‌ نظامی‌ خود را عوض‌ کنند و در شهرهای‌ گوناگون‌ ایران‌ ، وارد عمل‌ شوند .

کوشش‌ حزب‌ توده‌ بر این‌ بود که‌ با ایجاد جو ترور و وحشت‌، مراکز تجمع‌ انسانی‌ را در اختیار خود گیرد : مدرسه‌ها را قبضه‌ کند، بر دانشگاه‌ مسلط شود‌ و ادارات‌ و کارخانه‌ها را زیر یوغ‌ خود درآورد .

البته‌ در این‌ میان‌، انگلیسی‌ها هم‌ بیکار ننشستند . آن‌ها هم‌ بر پایه‌ی‌ الگوهای‌ خود، حزب‌هایی‌ به‌ وجود آوردند، مانند حزب‌ اراده‌ ملی‌. در حقیقت‌ انگلیسی‌ها کوشیدند تا افکار و نظرات‌ خود را با رنگ‌ و لعاب‌ مذهب‌، به‌ خورد اجتماع‌ بدهند. از سوی‌ دیگر انگلیسی‌ها برای‌ این‌ که‌ اجازه‌ ندهند، حرکت‌های‌ اصیل‌ ملی‌گرایی‌ در کشور نضج‌ گیرد، مصطفی‌ فاتح‌ را که‌ رییس ایرانی شرکت سابق نفت جنوب و یکی‌ از معروف‌ترین‌ سرسپردگان دولت بریتانیا در ایران بود، مأمور تشکیل‌ جمعیتی‌ به‌ نام ‌«جمعیت‌ میهن‌پرستان»‌ کردند تا دامی‌ باشد برای‌ عناصر ملی‌ و ملی‌گرا و مانعی‌ باشد برابر تجمع‌ واقعی‌ آنان ‌. فراموش‌ نکنیم‌ که‌ مصطفی‌ فاتح‌ به‌ نمایندگی‌ از سوی‌ نیروهای‌ اشغالگر انگلیس‌، با روس‌ها در پایه‌گذاری‌ حزب‌ توده نیز همکاری‌ گسترده‌ و موفقی‌ داشت‌.

در گوشه‌ و کنار نیز حزب‌های‌ دیگری‌ با ظاهر ایرانی‌ و ملی‌ ظاهر شدند و تا حدودی‌ هم‌ توانستند گروهی‌ از عناصر معتقد به‌ ایران‌ را به‌ دور خود جمع‌ کنند؛ اما واقعه‌ی‌ شوم‌ دیگری‌ که‌ اتفاق‌ افتاد، چهره‌ی آنان را رسوا ساخت .

در ۲۱ آذرماه‌ ۱۳۲۴ فرقه‌ی‌ دموکرات‌ در آذربایجان‌، اعلام‌ جداسری‌ کرد. همین‌ اتفاق‌ نیز در بخش‌هایی‌ از مناطق‌ کردنشین‌ نیز به‌ وقوع‌ پیوست‌. حزب‌ توده‌ ، پیشاپیش‌ سازمان‌های‌ خود را در آذربایجان‌ منحل‌ کرده‌ بود و اعضا، امکانات‌ و باشگاه‌های‌ حزب‌ را در اختیار فرقه‌ی‌ دموکرات‌ قرار داده‌ بود. بدون‌ تردید اثرات‌ این‌ ضربه‌، از اثرات‌ ضربه‌ی‌ اشغال‌ ایران‌ در شهریور ماه‌ ۱۳۲۰ هولناک‌تر بود.

مردم‌ ایران‌ دیدند که‌ حتا آن‌ احزاب‌ و روزنامه‌هایی‌ که‌ دم‌ از «ملی»‌ بودن‌ می‌زدند، با حزب‌ توده‌ و فرقه‌ی‌ دموکرات‌ که‌ خواهان‌ تجزیه‌ی‌ آذربایجان‌ از ایران‌ بودند، در یک‌ صف‌ قرار گرفته‌ و هم‌ صدا با آنان‌، فریاد تجزیه‌ برآوردند. این‌ جا بود که‌ واکنش‌ مردم‌ ایران‌، شکل‌ منسجم‌تری گرفت‌.

این‌ حرکت‌، به‌ ویژه‌ در میان‌ نسل‌ جوان‌، بیش‌تر به‌ چشم‌ می‌خورد و تشکل‌‌هایی‌ نیز در این‌ میان‌ پا گرفت‌. این‌ تشکل‌ها بیش‌تر در میان‌ دانش‌آموزان‌ دبیرستانی‌ بود و به‌ میزان ‌کمتری‌ در میان‌ دانشجویان‌ دیده‌ می‌شد. گروه‌هایی‌ از جوانان‌ برای‌ مبارزه‌ با تجزیه‌طلبان‌ به‌ عناصر مسلحی‌ که‌ سرگرم‌ مبارزه‌ی‌ مسلحانه‌ با فرقه‌ دموکرات‌ آذربایجان‌ بودند، پیوستند. در آن‌ زمان‌ پایگاه‌ مقدم‌ مبارزه‌ با عناصر فرقه‌ دموکرات‌، در کنار شهر زنجان‌ قرار داشت ‌.

در این‌ میان‌ ، گروهی‌ از جوانان‌ به‌ گرد هم‌ آمد و نهادی‌ را به‌ نام‌ «انجمن‌‌‌» بنیان‌ نهادند. بنیان‌گذاران‌ انجمن‌، کمابیش‌ از دانش‌آموزان‌ سیکل‌ دوم‌ دبیرستان‌ البرز بودند . فعالیت‌ انجمن‌ بیش‌تر نظامی بود و گویا دارای شاخه‌ی سیاسی هم بود که هیچ اثری از فعالیت این شاخه در دست نیست .

بنیانگذاران‌ انجمن‌ بسیار جوان‌ بودند، با تجربه‌ی‌ اندک‌ و در نتیجه‌ دانش‌ اندک‌ . آنان‌ رفته‌ رفته‌ با نفوذ به‌ داخل‌ اردوگاه‌ (کمپ‌) سابق‌ آمریکایی‌ها  که‌ در منطقه‌ امیرآباد امروز (بخشی‌ از محوطه‌ ی کنونی‌ دانشگاه‌ تهران‌) قرار داشت ‌، وسایلی‌ از قبیل‌ نارنجک‌ و مین‌های ‌عمل‌ نکرده‌ را از زیر خاک‌ به‌ دست‌ آوردند و با توجه‌ به‌ دانش‌ شیمی‌ که‌ در دبیرستان‌ آموخته‌ بودند، آغاز به‌ ساختن‌ وسایل‌ منفجره‌ کردند. رفته‌ رفته‌ ‌، روابطی‌ نیز با نیروهای‌ مقاومت‌ برابر فرقه‌ دموکرات‌ آذربایجان‌ ایجاد کردند تا بتوانند از تعلیمات‌ جنگی‌و کاربرد بهتر جنگ‌افزار بهره‌مند گردند. البته‌ همه‌ی‌ این‌ عملیات‌ ، پنهانی انجام‌ می‌شد و تا سال‌های‌ بعد، کسی‌ به‌ درستی‌ نمی‌دانست‌ که‌ شاخه‌ی‌ نظامی‌ انجمن‌ چگونه‌ کار می‌کرد . تلاش‌ها‌ی‌ نظامی‌ انجمن ، موفق‌ بود و در زمان کوتاهی توانسته‌ بود شماری‌ عملیات‌ نظامی‌ انجام ‌دهد و به‌ کانون‌های‌ بیگانه‌ پرستی‌ در تهران‌ و شهرستان‌ها حمله‌ کند.

 روز هشتم‌ خردادماه‌ ۱۳۲۵ اتفاق‌ تعیین‌ کننده‌ای‌ برای‌ «انجمن‌‌‌»  رخ‌ داد. در این‌ روز علی‌رضا رییس، شاخص‌ترین‌ فرد انجمن‌ و پیشگام تلاش‌هایی نظامی‌، بر اثر انفجار بمبی‌ که خود وی ‌سرگرم‌ ساختن‌ آن‌ بود، جان‌ باخت.

این‌ مساله‌ و به‌ طور کلی‌ فعالیت های‌ نظامی‌ انجمن‌ ، تا سال‌های‌ سال‌ مکتوم‌ بود و کسانی‌ که‌ عضو آن بودند، کمتر در این‌ باره‌ گفت‌وگو می‌کردند. از پیشگامان‌ انجمن‌ ، می‌توان‌ از علی‌رضا رییس‌، بیژن‌ فروهر ( وی‌ با شادروان‌ داریوش‌ فروهر که‌ از اعضای مکتب‌ پان‌ایرانیسم و رهبر حزب‌ ملت‌ ایران‌ بود، نسبتی‌ نداشت‌) ، علینقی‌ عالیخانی‌ (که‌ بعدها از مکتب‌ پان‌ایرانیسم جدا شد و با پیوستن به هیات فاسد حاکمه ، صاحب‌ مقام‌ و پست‌هایی‌ هم‌ شد) و نیز شهپر یزدی‌ نام‌ برد .

در ماجرای‌ کشته‌ شدن‌ علی‌رضا رییس‌، به جز علی‌نقی عالیخانی ، حسین‌ طبیب‌ نیز دستگیر شد ؛ اما حسین‌ طبیب‌ عضو « انجمن‌‌‌ » نبود؛ بلکه وی‌ تنها از دوستان‌ نزدیک‌ و هم‌شاگردی‌ رییس‌ بود  که پس از یک بازداشت کوتاه ، آزاد شد .

علیرضا رئیس ، نخستین شهید راه مبارزه ی مسلحانه با اشغالگران شوروی ، انگلیسی و آمریکایی ، در سال های پس از شهریور 1320

علیرضا رئیس ،  نخستین  شهید  راه  مبارزه ی مسلحانه  با اشغالگران شوروی ، انگلیسی و آمریکایی ، در سال های پس از شهریور ۱۳۲۰

 

میراسدالله موسوی ماکویی ، رییس شبانه‌روزی و نظامت وقت سیکل دوم دبیرستان البرز در همایش پنجاه و سومین سالگرد شهادت علی‌رضا رییس ( تالار مهرگان ، هشتم خردادماه ۱۳۷۸ ) که از سوی سازمان دانشجویان و دانش‌آموختگان ملی ایران ( ایران پاد ) برپا گردیده بود ، در این باره گفت :

«… خردادماه‌ ۱۳۲۵ امتحانات‌ تمام‌ شده‌ بود و محصلین‌ شبانه‌روزی‌ در شرف‌ رفتن‌ بودند. عصر یکی‌ از روزها، روزنامه‌ ی اطلاعات‌ نوشت‌: « علی‌ رضا رییس‌ » دانش‌آموز دبیرستان‌ البرز در منزل‌ خود بر اثر انفجار بمب‌ کشته‌ شده‌ است‌ و اضافه‌ کرده‌ بود که‌ خودش‌ مشغول‌ ساختن‌ نارنجک‌ و بمب‌ دستی‌ بود.

از طرف‌ دستگاه‌های‌ امنیتی‌ برای‌ تحقیقات‌ به‌ منزل‌ آن‌ مرحوم‌ مراجعه‌ می‌نمایند که‌ همراه‌ آنان‌ آقای‌ کریم‌ کشاورز [ برادر فریدون‌ کشاورز از بنیانگذاران‌ حزب‌ توده‌ی‌ ایران‌ ] نیز حضور داشت‌. وی‌ به‌ محض‌ دیدن‌ نارنجک‌ها، اظهارمی‌کند این‌ از همان‌ نارنجک‌هایی‌ است‌ که‌ به‌ منازل‌ آقایان‌ دکتر رادمنش‌ و دکتر کشاورز انداخته‌ بودند .

مأمورین‌ به‌ والدین‌ مرحوم‌ رییس‌ تأکید می‌کنند اگر کسی‌ مراجعه‌ کرد، آن‌ها را درجریان‌ قرار دهند. روزی‌ جوانی‌ مراجعه‌ کرده‌ اظهار می‌کند من‌ امانتی‌ پیش‌ علی‌‌رضا داشتم‌. جوان‌ را معطل‌ می‌کنند و جریان‌ را به‌ شهربانی‌ خبر می‌دهند. مأمورین‌ فورا مراجعه ‌کرده‌، شروع‌ به‌ سؤال‌ و جواب‌ می‌کنند. بالاخره‌ معلوم‌ می‌شود از یاران‌ و دوستان‌ علی‌رضا است‌ و می‌گوید در لوله‌ بخاری‌ تعدادی‌ از این‌ها هست‌. گویا از لوله‌ بخاری‌، ۷۵ عدد نارنجک ‌و بمب‌ دستی‌ بیرون‌ می‌آورند. صورت‌ مجلسی‌ تهیه‌ کرده‌ و آن‌ها را با خود می‌برند . »

با کشته‌ شدن‌ علی‌رضا رییس‌ و به‌ دست‌ آمدن‌ سرنخ‌هایی‌ از فعالیت‌ انجمن‌، مـأموران‌ برای‌ بـازداشت‌ فعالان‌ طراز اول‌ شاخه‌ی‌ نظامی‌ انجمن‌ دست‌اندرکار شدند . در این زمینه رییس شبانه‌روزی البرز گفت :

« … تقریبا تمام‌ محصلین‌ شبانه‌رزوی‌ به‌ جز تعداد اندکی‌ رفته‌ بودند. عصر که‌ در دفترم ‌نشسته‌ بودم‌. دربان‌ دبیرستان‌ مرحوم‌ سبحان‌فر اطلاع‌ داد که‌ سه‌ نفر از شهربانی‌ آمده‌ و با شما کار دارند. گفتم‌ بفرستید دفتر . آقایان‌ مزبور، عبارت‌ بودند از یک‌ افسر ارتش‌، یک‌ افسرو یک‌ کارآگاه‌ شهربانی ‌. آنان‌ گفتند مأموریت‌ داریم‌ که‌ یکی‌ از محصلین‌ شما به‌ نام‌ علی‌‌نقی‌عالیخانی‌ را جلب‌ نماییم‌. پس‌ از سؤال‌ و جواب‌ معلوم‌ شد موضوع‌ مربوط به‌ کشته‌ شدن‌ علی‌رضا رییس‌ است‌. من‌ جریان‌ را تلفنی‌ به‌ آقای‌ دکتر مجتهدی‌ اطلاع‌ دادم‌. ایشان‌ گفتند به‌ آقایان‌ بگویید، ما هیچ‌ محصلی‌ را تحویل‌ نمی‌دهیم ‌. ما فقط می‌توانیم‌ محصل‌ را تحویل ‌پدر و مادر یا نماینده‌ی‌ قانونی‌ او بدهیم‌ و شما از ایشان‌ تحویل‌ بگیرید. آن‌ها قبول‌ کردند .

شبانه‌روزی‌ دبیرستان‌ البرز هنگام‌ عقد قرارداد، اولیاء را موظف‌ می‌کرد تا شخصی‌ را درتهران‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ معرفی‌ نمایند. جریان‌ را تلفنی‌ به‌ نماینده‌ی‌ عالیخانی‌ اطلاع‌ دادم ‌. آمد و او را تحویل‌ گرفت‌. در خارج‌ از محوطه‌ی‌ دبیرستان‌، وی‌ را توقیف‌ و به‌ شهربانی‌ بردند .

عصر روز بعد به‌ شبانه‌روزی‌ آمده‌ و اتاق‌ و کمد او را بازرسی‌ کردند. تعدادی‌ نارنجک ‌، گرد سیانور و یک‌ لیست ‌، به‌ نام‌ لیست‌ خاکستری‌ به‌ دست‌ آمد. در آن‌ لیست‌ تعدادی‌ از افراد چپ‌ و راست‌ به‌ علت‌ خیانت‌ به‌ ایران‌ محکوم‌ شده‌ بودند. مثلا در مقابل‌ اسم‌ سید ضیاءالدین‌ طباطبایی‌، نام‌ دکتر رادمنش‌ و دکتر کشاورز قرار داشت‌. باری‌ این‌ها را صورت‌ جلسه‌ کرده‌ ودر کیفی‌ قرار داده‌ و اطرافش‌ را مهر و موم‌ کردند و بنده‌ را هم‌ وادار کردند صورت‌ جلسه‌ را امضا کنم‌ .

فردا بنده‌ را به‌ اداره‌ آگاهی‌ خواستند و توضیح‌ خواستند . من‌ گفتم‌ در شبانه‌روزی‌ وظیفه‌ داشتیم‌ محصلین‌ درس‌ بخوانند و آلودگی‌ اخلاقی‌ نداشته‌ باشند. از مغز و طرز تفکر آنان‌ خبر نداشتیم‌ و بازرسی‌ کمد و جیب‌ آنان‌ هم‌ از لحاظ اخلاقی‌ و تربیتی‌ صحیح‌ نبود .

لازم‌ است‌ تأکید کنم‌ که‌ انگیزه‌ی‌ این‌ دانش‌آموزان‌ فقط احساسات‌ پاک‌ وطن‌ پرستی‌ بود و بس‌. یکی‌ از آن‌ها در کلاس‌ سوم‌ دبیرستان‌ تحصیل‌ می‌کرد و زیاد احساساتی‌ بود . روزی ‌نصیحتی‌ کردم‌. گفت‌ : استاد ! شما نمی‌دانید این‌ اجانب‌ و اجنبی‌پرستان‌ چه‌ جنایتی‌ کرده‌ و می‌کنند . پدرم‌ در چهارراه‌ سیدعلی‌ مغازه‌ خواربارفروشی‌ دارد. روزی‌ دو نفر سرباز روس‌ مراجعه‌ کردند و پس‌ از خوردن‌، خواستند بروند. پدرم‌ پول‌ مطالبه‌ کرد، «سالدات‌‌‌» ها، چارپایه‌ را بلند کردند‌ و بر سر پدر من‌ کوبیدند و مغازه‌ را هم‌ به‌ کلی‌ به‌ هم‌ ریختند. آنوقت‌ شما مرا نصیحت‌ می‌کنید؟  من‌ و امثال‌ من‌ باید انتقام‌ بگیریم ‌.

این‌ یک‌ نمونه‌ از آن‌ جوانان‌ پاک‌ سرشت‌ بود که‌ انگیزه‌شان‌ فقط ایران‌ دوستی‌ بود و بس‌. من‌، به‌ عنوان‌ یک‌ شاهد حاضرم‌ سوگند یاد کنم‌ که‌ انگیزه‌شان‌ فقط احساسات‌ پاک‌ وطنی‌ وملی‌ بود و بس‌… .»

                            

موضعگیری حاتم خان گیگلو در غائله ی فرقه ی دموکرات آذربایجان

موضعگیری حاتم خان گیگلو در غائله ی فرقه ی دموکرات آذربایجان

بعد از تجاوز نیروهای اشغالگر شوروی به ایران در سال 1320 و فعال شدن عناصر گروهای کمونیستی در اذربایجان شدیدترین فشارها بر روسای عشایر شاهسون از سوی عناصر امنیتی سیاسی و نظامی اشغالگران وارد میشد یکی از این افراد متنفذ و محترم حاتم خان گیگلو بود که نمایندگان اعزامی میرجعفر باقر اف رئیس جمهور اذربایجان شوروی با شیوه های مختلف تطمیع و تهدید در صدد جلب همکاری وی با تشکیلات حزب توده و فرقه ی دموکرات اذربایجان بر امدند در مهر ماه 1320 حاتم خان گیگلو به همراه دیگر روسای طوایف شاهسون در جلسه ای که با دعوت محمد ساری جالنیسکی نماینده ی مخصوص میر جعفر باقر اف در اردبیل تشکیل شد و حضور یافت.

 در شهریور 1324 کنسولگری شوروی در اردبیل حاتم خان گیگلو و چند نفر از کدخدایان شاهسون را به اردبیل احضار کرده و انها را به اعلام استقلال اذربایجان و شاهسون ها تحریک کرد اما حاتم خان و بسیاری از بزرگان شاهسون این خواسته ی کنسول شوروی را نپذیرفت منظور اصلی کنسولگری روانه کردن حاتم خان گیگلو و رستم خان عیسی لو و فرض الله بیگ طالش میکائیلو به باکو بود تا بدین وسیله روحیه ی طوایف شاهسون و اهالی را متزلزل و زمینه ی اجرای مقاصد حزب توده را در منطقه فراهم کنند امتناع حاتم خان گیگلو  و فرض الله بیگ پاشایی از رفتن به باکو در نقش بر اب شدن توطئه های عناصر فرقه ی دموکرات میر جعفر باقر اف رئیس جمهور اذربایجان بسیار موثر افتاد.

 ماموران امنیتی شوروی که مقاومت و سازش ناپذیری حاتم خان را مانعی جدی در نفوذ به قلمرو طایفه ی گیگلو و نواحی مشکین و اصلاندوز تلقی میکردند در صدد ایذاء و اذیت فرزندان او از جمله بالا خان و علی خان بر امده و بدین تربیت با زور و تهدید خواستار همکاری انها شدند اخرین ملاقات ماموران شوروی با حاتم خان گیگلو یک ماه قبل از 21 اذر 1324 صورت گرفت زمانی که کنسول شوروی در تبریز به همراه ماموران اطلاعاتی شوروی به منزل حاتم خان در مشکین شهر رفت و او را تهدید کرد که او نیز میبایست مانند سایر روسای طوایف به کناری نشسته و در سیاست و امور بخش مشکین شهر دخالت نکند و الا با او و امیر اصلان عیسی لو به طور دیگر رفتار میشود.

 در طول یک سال فعالیت فرقه ی دموکرات اذربایجان خواه با زور و تهدید و خواه با توجه به سیاست محتاط حاتم خان یکی از فرزندان او به نام علی خان رئیسی در مراکز هواداری کرد و حتی در درگیری های پاییز سال 1325 با مخالفان فرقه ی دموکرات جنگید بالا خان فرزند دیگر حاتم خان نیز به عنوان ریاست اداره ی شهربانی فرقه ی دموکرات در مشکین شهر با مخالفان فرقه جنگیده بود.

 محمود خان برادر حاتم خان نیز نماینده ی مجلس ملی اذربایجان از منطقه ی عشایر مشکین شهر بود حاتم خان تا اخر عمر فرقه دموکرات متحد امیر اصلان بیگ عیسی لو باقی ماند و تسلیم انها نشد در سال های بعد از سقوط فرقه ی دموکرات نیز حاتم خان رئیس طایفه بود و مردم او را کد خدایی ایلدار رعیت پرور متدین و وطندوست شناخته و می شناسند.

مقاومت عشایر شاهسون در برابر اشغالگران روسی

 
در میان طوایف شاهسون دو طایفه قوی تر و بزرگتر از سایرین بودند یکی از آنها طایفه قوجابیگلو و دیگری طایفه حاج خوجالو بود.

پس از شکست ایرانیان در جنگ اصلاندوز و تحمیل شدن دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمنچای در زمان فتحعلی شاه قاجار جنگهای ایران و روسیه به پایان رسید. از آنجایی که  رود ارس به عنوان سرحد دو دولت تعیین شده بود مناطق واقع در ساحل شمالی رود ارس و به تبع آن قسمت اعظم قلمرو قشلاقی و مراتع بسیار غنی ایل شاهسون در قلمرو روسیه قرار گرفت. پس از آن دولت روسیه تزاری به سرعت به فکر تثیبت سرزمینهای جدید افتاد که یکی از اولین اقدامات آن بستن  مرزها به روی شاهسونها و جلوگیری از ورود آنها به چراگاههای زمستانی آن سوی ارس بود.

از آنجایی که طوایف شاهسون برای قرنها نصف سال را در آن سوی مرز زندگی کرده بودند و آنجا را وطن مادری خودشان می دانستند، پس از بسته شدن مرزها وضعیت بسیار دشوار و نابسامانی را در این سوی مرز متحمل شدند و دوران سختی را شروع کردند. از دست رفتن بهترین مراتع، ظلم و بیدادگری سالداتهای روسی در حین بیرون راندن شاهسونها از قشلاقات ، از دست رفتن بازار شهرهای سالیان، شیروان، گنجه و قره باغ که آنها مایحتاجشان را از آنجا تامین می کردند واختلافات شدید بین طایفه ای بر سر تقسیم مراتع باقی مانده شاهسونها را نسبت به روسها بی نهایت کینه ای ساخت و در نهایت آنها را به سوی تشکیل یک نهضت مبارزه با اشغالگری سوق داد.

روسها قشلاقات مغان را جولانگاه خویش ساخته بودند

اما روسها که هنوز اهداف دیگری در سر داشتند حتی برای لحظه ای از قلمرو شمال غربی ایران و سواحل جنوبی ارس غافل نبودند.از جمله این اهداف عمل کردن به وصیت پتر کبیر و  کشاندن پای روسها از سرزمینهای یخ بسته به قلمرو آبهای گرم و به دنبال آن دست اندازی به کشور هندوستان بود که در تصرف رقیب سرسختشان انگلیس قرار داشت. به خاطر این مسئله روسها قشلاقات مغان را جولانگاه خویش ساخته بودند و مرزبانانشان در تمامی روزهای سال از مرز رد می شدند و با بهانه و بدون بهانه به تعقیب و آزار و اذیت شاهسونها می پرداختند.

طایفه قوجابیگلو  و دیگری طایفه حاج خوجالو دو طایفه قوی تر و بزرگتر

در میان طوایف شاهسون دو طایفه قوی تر و بزرگتر از سایرین بودند .یکی از آنها طایفه قوجابیگلو  و دیگری طایفه حاج خوجالو بود. از روسا و جنگجویان بسیار دلیر  این دو طایفه می توان جوادخان حاج خوجالو و بهرام خان و نوروزخان قوجابیگلو را  نام برد. مراتع قشلاقی طایفه حاج خوجالو در اصلاندوز و اطراف رودخانه دره یورد و مراتع ییلاقی شان در دامنه های سبلان قرار داشت. این دو طایفه هیچ گاه سر سازگاری با روسها را نداشتند و اختلافات و درگیری شان با روسها تمامی نداشت. مردان این دو طایفه تا فرصت پیدا می کردند از مرز رد می شدند و مرزبانان روسی را مورد حمله قرار می دادند. سالداتها را می کشتند و اسب ، اسلحه و سیورسات و اموالشان را به غنیمت می بردند. این جریان سالها ادامه داشت تا این که چند درگیری بزرگ در بیله سوار و اصلاندوز بین طوایف قوجابیگلو و حاج خوجالو و سالداتهای روسی پیش آمد و هر بار روسها با دادن تلفات سنگینی به آن سوی مرز عقب نشستند. در یکی از این درگیریها که در اصلاندوز رخ داد حدود پانزده سوار روس که در راس آنها افسری با درجه پالکونیک یا سرهنگی قرار داشت به بهانه تعقیب دزدان اسب به اصلاندوز تاختند و پس از جرو بحث با محمودخان پدر جوادخان که در آن موقع دوران کهنسالی را سپری می کرد تعداد زیادی از مرغوبترین اسبهای طایفه را به قصد توقیف از ایلخی جدا کردند. در این موقع جوادخان از راه رسید و درگیری بسیار خونینی رخ داد. بیش از ده سوار روس به دست جوادخان و چند تن از حاج خوجالوها کشته شدند و بقیه همراه فرماندهشان به آن سوی مرز گریختند. به دنبال این حادثه روسها با سالداتها و تجهیزات بیشتری از رود ارس گذشتند و به اصلاندوز حمله کردند. این حادثه مصادف با کوچ شاهسونها به ییلاق بود. به دستور جوادخان و عموی وی حاج حضرتقلی خان مین باشی افراد  بار و بنه را بر پشت شترهای نر بار نمودند و همه زنها و بچه ها و افراد سالخورده را  همراه چوپانها وگله ها به سمت ییلاق حرکت دادند. خان و جنگجویان طوایف حاج خوجالو ، گیکلو و گبلو راه را بر سالداتها بستند. جنگ سختی در نقطه ای مابین تپه نادری و رودخانه دره یورد در گرفت. تعدادی از افراد خان در حین تاخت مورد اصابت گلوله سالداتها قرار گرفتند و کشته شدند. اما روسها که انتظار حمله بزرگی را نداشتند شدیدا غافلگیر شدند و از آنجایی که در زمین نسبتا هموارتری قرار گرفته بودند، تلفات شدیدی را متحمل شدند . پس از ساعتها جنگ و گریز در نهایت روسها با رهاکردن دو عراده توپ شراپنل به آن سوی ارس عقب نشینی کردند. افراد خان پس از جمع سلاحها و مهمات غنیمتی توپها را به سمت تپه ماهورها حرکت دادند و در بالای تپه بزرگی نزدیک به قشلاق اژدربیلوی فعلی قرار دادند که آن نقطه امروزه  نیز توپ چکیلن نامیده می شود.

روسها دست به انجام یک عملیات بزرگ علیه شاهسونها زدند

پس از این حوادث و جنگ خونینی که بین سالداتهای روس و جنگجویان طایفه قدرتمند قوجابیگلو در بیله سوار رخ داد، روسها دست به انجام یک عملیات بزرگ علیه شاهسونها زدند. یک ژنرال روسی به نام فیدارف که شاهسونها او را به خاطر مدالهای روی سینه اش پول کوینک می نامیدند از طرف تزار نیکلای دوم فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت. فیدارف نیروهای تحت امر خویش اعم از سواره نظام و ستونهای پیاده را که مسلح به توپهای شراپنل و مسلسلهای ماکزیم بودند در قالب سه لشگر سازماندهی کرد. یک لشگر را به سوی طایفه آراللوی اردبیل روانه ساخت. لشگر دوم  از ارس گذشت و از طریق اصلاندوز به سمت ییلاقات طایفه حاج خوجالو روانه شد و دسته سوم به فرماندهی خود ژنرال در منطقه ثمرین اردبیل مستقر شد و آماده حمله به ییلاقات طایفه قوجابیگلو در کوهستان سردابه شد.

لشگری که برای جنگ با حاج خوجالوها روانه شده بود پس از پیوستن به لشگر دیگری به فرماندهی ژنرال دالماچوف روسی در قوشاداغ و قاشقا مئشه با جنگجویان حاج خوجالو درگیر شد. سواران جوادخان بین اوبه ها و لشگر روس قرار گرفته و در لابلای صخره ها و میان درختان کوهی سنگر گرفته بودند. باران گلوله و پاره های چدن و فولاد توپها باریدن گرفت و از طلوع خورشید تا شروع تاریکی ادامه یافت.  به دستورخان افراد با استفاده از تاکتیک گازانبری در پشت و جناحین دشمن ظاهر می شدند و در حال تاخت مسلسلچی ها و توپچی ها را هدف قرار می دادند و به سرعت در پشت صخره ها ناپدید می شدند. تعدادی از جنگجویان از جمله احد فرزند جوادخان در جنگ کشته شدند.  زمین پوشیده از اجساد سالداتها شده بود. تعداد زیادی از توپهای روسی و ارابه های چادر برزنتی حمل سیورسات به آتش کشیده شدند. روسها در حالی که بیش از هزار نفر از سالداتهایشان کشته شده بود عقب نشینی کردند.

جوادخان برای تحلیل بردن قوای روس سوارانش را در اوج گرمای تابستان به سوی مغان حرکت داد

ژنرال فیدارف که در کوهستان سرداوا وارد جنگ هولناکی با قوجابیگلوها شده بود، پس از شنیدن این خبر ناگوار جنگ با آنها را رها کرد و برای جنگ با حاج خوجالوها به سوی ییلاقات آنها به راه افتاد. جوادخان برای تحلیل بردن قوای آنها سوارانش را در اوج گرمای تابستان به سوی مغان حرکت داد . چون در دشت صاف و هموار مغان امکان مقاومت در برابر مسلسلهای ماکزیم روسی ممکن نبود به دستور خان حاج خوجالوها و در کنار آنها سواران طوایف گیکلو و گبه لو  در تپه ماهورهای آغ داغ اصلاندوز سنگر گرفتند. وقتی روسها به آن نقطه رسیدند دوباره جنگ بسیار سختی درگرفت و توپخانه روسها با شدت حیرت انگیزی به کار افتاد و کار بر حاج خوجالوها سخت تر شد. خان  و تعدادی  افراد داوطلب اسبها را به سمت توپچی ها به تاخت درآوردند و همه آنها را هدف قرار دادند و به سرعت در داخل دره ها وآبکندها ناپدید شدند. پس از ساعتها جنگ  و گریز  و کشتن گروهی از سالداتها به سمت بالادست دره یورد به راه افتادند و سالداتها را دوباره به دنبال خود کشیدند. در منطقه ارشق به جنگجویان طایفه قدرتمند قوجابیگلو پیوستند که توسط بهرام خان و نوروزخان فرماندهی می شدند.ژنرال فیدارف به اردبیل مراجعت کرد و به تجدید قوا پرداخت. در مدت بسیار کوتاهی دسته های بیشتری از سالداتها و مقدار بسیار زیادی تجهیزات و سیورسات جنگی از جانب تزار برای کمک به او فرستاده شد. این بار جنگجویان شاهسون اعم از سواران حاج خوجالو و قوجابیگلو و طوایف تابعه در منطقه کوهستانی ارشق سنگر گرفتند. فیدارف لشگر انبوه خود را به حرکت درآورد و شاهسونها را از چهار طرف به محاصره درآورد. جنگی که شروع شد روزها ادامه پیدا کرد. از هر دو طرف افراد زیادی کشته شدند. بیش از دویست نفر از جنگجویان شاهسون به شهادت رسیدند که تعدادی از آنها نزدیکان روسای طوایف از جمله سواد پسر دیگر جوادخان بود.

خبر جنگ بزرگ در کل منطقه پبچید. افراد بیشماری اعم از شاهسون، روستایی و شهری از شهرهای اهر ،مشگین و اردبیل و اوبه های دور و نزدیک به کمک جنگجویان رفتند. حتی آنهایی که تفنگ نداشتند با شمشیر ، قمه، سه شاخ و پیتهای پر از نفت سیاه برای آتش زدن سیورسات دشمن به میدان جنگ هجوم آوردند. این بار روسها از چهار طرف در محاصره قرار گرفتند. توپخانه روسها به کلی منهدم شد و کل تجهیزات و مهماتشان به آتش کشیده شد. در نهایت ژنرال و باقی مانده لشگر شکست خورده ، با به دست گرفتن پرچم های سفید از طریق معبری که برای خروج آنها باز گذاشته شده بود  از آن معرکه هولناک خارج شدند و از طریق بیله سوار به آن سوی مرز عقب نشست.

محل یورتگاه و آلاچیق جوادخان در نقطه ای حدود پشت مسجد جامع کنونی اصلاندوز قرار داشت

جنگ شاهسونها با روسها پس از این حادثه نیز ادامه پیدا کرد که شرح وقایع آن زمان می برد. اما در این قسمت لازم است که اشاره کوتاهی به زندگی جوادخان حاج خوجالو داشته باشیم. او بنا به گواهی تاریخ و معمرین منطقه بزرگترین و شجاع ترین جنگجوی شاهسون بود که به همراه افراد طایفه اش سالها در برابر تجاوزات قوای پرشمار روسی ایستادگی کرد و در این راه دو فرزند جوان خود را نیز از دست داد. او در حدود سال  1247  هجری شمسی در اصلاندوز متولد شد زندگی قشلاقی آنها به کلی در اصلاندوز سپری شد. محل یورتگاه و آلاچیق وی در نقطه ای حدود پشت مسجد جامع کنونی اصلاندوز قرار داشت. سرانجام در سال 1320 چند روز قبل از حمله روسها به ایران دار فانی را وداع گفت و در روستای میزان از توابع مشگین شهر به خاک سپرده شد.

از تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونهای مغان ـ ریچارد تاپرمغان در گستره تاریخ ـ عزیزاله قلمی" ـ تاریخ دشت مغان ـ میرنبی عزیززاده" ـ دشت مغان ـ سهراب آدگوزلی "ـ دشت مغان در گذرگاه تاریخ ـ ناصر احدی بیله سوار"   ـ" مغان نگین آذربایجان ـ احد قاسمی"

پُل را بجنبان! (چگونه می‌شود به پُل های انزلی و غازیان جان داد؟)

پُل را بجنبان! (چگونه می‌شود به پُل های انزلی و غازیان جان داد؟)

(وقایع‌نگاری ساختِ پُل‌های متحرّک انزلی و غازیان)

تا پیش از سال ۱۳۱۸ شمسی که پُل‌های انزلی و غازیان رسماً مورد بهره برداری قرار گرفتند انزلی هیچ راهی از طریق خشکی به رشت ِمرکز استان و تهرانِ پایتخت نداشت. و هم این‌که اساساً آمد و شد از تهران به آذربایجان با واسطه‌ی راه شوسه از انزلی و آستارا میسّر نبود. آن‌وقت‌ها قایق‌ها تنها وسایط ارتباطی آ‌دمها و بارها بودند از انزلی به اقصی نقاط کشور و کار و بار کرجی‌بان ها از همین رو سکّه‌ بود. در ۱۲۳۱ شمسی «موسیو بهلر» فرانسوی این نیاز را شناخت و ساختِ پُلی در حدِّ فاصل بین غازیان و میان‌پشته را برای تسهیل در امر سیاحت و تجارت به دربار «ناصرالدین‌شاه قاجار» پیشنهاد داد. طرحِ سرتیپ فرانسوی اما به دل سلطان صاحب‌قران ننشست و این گذشت تا زمان پادشاهی «رضاخان میرپنج» رسید. روزهای پایانی ِپاییز ۱۳۱۴ شمسی حالا دیگر ده سالی بود که انزلی، پَهلوی بود. شهر زمان کوتاهی بود که بُلوار و موزیک‌جا را داشت و حالا فرمان ساخت دو پُل انزلی و غازیان هم از سوی دربار با اعتبار یک میلیون هشتصدهزار تومان رسید. پس قرارداد ساخت پُل‌ غازیان- میان‌پشته و پُلِ انزلی- میان‌پشته با شرکت بزرگِ پُل سازِ آلمانی «سنتاب» بسته شد که شرکت سوئدیِ «موتلا» یاری‌اش می‌کرد. مدیریت تدارکات پروژه را اما خود سوئدی‌ها به سرپرستی «موسیو جوانی» داشتند. متصدی آرماتور بندی «موسیو هولم» بود و تصدیِ سیستم‌های برقی را «یوهانس» برعهده گرفت. به کارگرهای روسی ساکن انزلی هم وظیفه‌ی تخته کوبی بخش متحرک پل سپرده شد. همه‌ی مراحل اجراییِ پروژه‌ی دو پُلی که از نظر تکنیکِ سازه از بهترین‌های جهان بودند  ۱۸ ماه طول کشید. در روزهای آغازین تابستان ۱۳۱۶ توسط گروه سازنده‌ی آلمانی پایان کار پروژه رسماً اعلام شد و در خردادماه ۱۳۱۷ شمسی بخش‌های متحرک پُل‌ها به طور آزمایشی مورد بهره برداری قرار گرفتند و از هفتم آذرماهِ ۱۳۱۸ شمسی تا همین حالا سازه‌هایی که قرار بود فقط نیم‌قرن سرپا باشند، هم‌چنان مانده‌اند و اسباب وصل می‌شوند.

پل غازیان (شرح تصویری مکانیزم عملکرد پلهای متحرک انزلی و غازیان)

پل غازیان
(شرح تصویری مکانیزم عملکرد پلهای متحرک انزلی و غازیان)

چگونه می‌شود به  پُل های بی جان از نو  جان داد؟!‌

این یک پیشنهاد است. برای بازسازی بخشِ متحرّک پُل تاریخی غازیان تا بصورت نمادین، بعد از گذشت سالها از نو حرکت داشته باشند و  از رخوت و جمود بیرون بیایند و به یک جاذبه‌ی توریستی ارزشمند برای شهر بدل شوند. همانگونه که پُل «تروتسکی» در «سن پطرزبورگ» روسیه با قدمتی بیش از پُل غازیان و بسیار شبیه به آن، همین حالا و با گذشت زمانی درازتر از هنگام ساخته شدنش، همچنان متحرّک و زنده و صد البته تماشایی ست.

پل متحرک تروتسکی در سن پترزبورگ روسیه که هنوز مثل گذشته کشتی ها از زیر آن عبور می کنند.

پل متحرک تروتسکی در سن پترزبورگ روسیه که هنوز مثل گذشته کشتی ها از زیر آن عبور می کنند.

 

» مشخصات فنیِ پُل‌هایی که سنتاب ساخت چیست؟

(در صنعت پل سازی به این‌گونه پل‌ها  Drow Bridgeمی‌گویند)

پل غازیان:

درازا (متر): ۲۱۰٫۴۰/ پهنا (متر): ۱۰/ ارتفاع از سطح آب: ۶٫۸۵/ تعداد دهانه: ۴دهانه ثابت ویک دهانه متحرک/ طول دهانه: ۶+  ۲۵متر

پل انزلی:

درازا (متر): ۱۲۷٫۵۰/ پهنا (متر): ۱۰/ ارتفاع از سطح آب: ۶٫۶۰/  تعداد دهانه: ۲دهانه ثابت ویک دهانه متحرک/ طول دهانه: ۶ +  ۲۵  متر

» تجهیزات و مُلحقاتِ حرکت دهنده ‌ی پل غازیان کدام اند؟

بخش متحرّکِ پُل، در طرفینِ یک محور لولایی قرار گرفته است. این بخش از دو قسمت تشکیل شده است که در یک سمت ۲۵ متر و در سمت دیگر ۶ متر طول دارد. طراحانِ آلمانی تعادل این دو بخشِ بلند و کوتاه از قسمتهای متحرکرا به واسطه‌ی تعبیه‌ی یک وزنه‌ی بتنیِ تعادلی در سمتِ بخش ۶ متری تنظیم کرده‌اند. به طوری که درواقع چنان‌چه وزنه‌ی اضافه‌ای درهر طرف قرارنگیرد، شکلِ پُل به صورت تعادل و درحالت خوابیده خواهد بود و درنتیجه اگر نیرویی بخشِ طول ۶ متری را که وزنه‌ی بتنی هم آن‌جاست را به پایین بکشاند بخش ۲۵ متری بالا خواهد رفت و در اصطلاح عامیانه پل باز و بسته خواهد شد یعنی همان عملی که خیلی وقت‌ پیشتر از این انجام می‌شد و امکان عبور و مرور کشتی‌های بزرگ و کوچک را از مسیر آبی میسّر می‌کرد. قابل به ذکر است جهت پایین کشیدن طول متحرک ۶ متری هم یک موتورگیربکس درنظر گرفته شده است که از طریق چرخ‌دنده و دنده‌ی شانه‌ای محور را می‌چرخاند.

به دلیلِ در دسترس نبودن نقشه‌های فنی، بررسی‌های میدانی نگارنده نشان می‌هد جهت تامین برق قطعات و تجهیزات از یک دستگاه دیزل ژنراتور، مارک  ((DIESEL+ POLAR     ATLAS ساخت کشور «سوئد» استفاده می‌شد . ضمناً در انتهای بخش متحرکِ ۲۵متری، موتورگیربکسِ کوچکتری نیز تعبیه شده بود که نقشِ قفل کُنِ پُل در زمان خوابیده را بازی می‌کرد که این عمل توسط زنجیری امکان عملکرد دستیِ آن‌را هم محقق می‌ساخت. کلیّه این عملیّات توسط یک اپراتور از روی تابلو برقِ روی پُل صورت می‌گرفت که هنوز هم این تابلو بالای پُل وجود دارد. البته کلیّه‌ی تجهیزاتی که به آن‌ اشاره شد هم‌چنان وجود دارند، به جز بخشی از دنده‌ی شانه‌ای که در گذشته از روی هر دو پل برداشته شده است.

» وضعیت کنونی قطعاتی که روزگاری بخش متحرّک پل غازیان را تشکیل می‌داده‌اند  چگونه است؟

۱-دیزل ژنراتور . موتور گیربکس‌ها ( که حالا غیرقابل استفاده‌اند)

۲- سطح بالای بخش متحرّک؛ که عبور و مرور بر روی آن صورت می‌گیرد و تا کنون شامل تغییرات زیادی شده است.

شرح عکس: A: وزنه ی بتنی تعادلی B: چرخ دنده ی بخش متحرک C: چرخدنده ی بخش ثابت

شرح عکس:
A: وزنه ی بتنی تعادلی
B: چرخ دنده ی بخش متحرک
C: چرخدنده ی بخش ثابت

شرح عکس: موتور گیربکس قفل کن پُل

شرح عکس:E: موتور گیربکس قفل کن پُل

شرح عکس: G: موتور گیربکش اصلی پُل

شرح عکس:G: موتور گیربکش اصلی پُل

شرح عکس: دیزل ژنراتور پُل

شرح عکس:دیزل ژنراتور پُل

 

بعد از دهه‌ی ۲۰ شمسی که خودروها و کامیون‌های با اوزانِ بیشتری از جادّه‌های شهر عبور می‌کردند، مسئولان شهری تصمیم گرفتند کفِ پُل‌ها را که به جهت سبُک ماندن از ابتدا تخته کوبی شده بود برای استحکام بیشتر با ورق آهنی پوشش دهند و در مورد پل غازیان حتی از آسفالت استفاده نمودند که از این تاریخ به بعد پُل‌ها به برای همیشه بی‌حرکت شدند. به طوری که امروزه تمامیِ بخشِ ۲۵ متری و بخش ۶ متری درقسمتِ بالا قابل استفاده نمی‌باشند. درنتیجه اگر سیستمِ حرکتی پل از حالت «موتورگیربکس» به «جک‌های ئیدرولیکی» تغییر یابد، در عین این‌که قطعات قدیمی سرجای خودشان خواهند ماند و می‌توان حفظ‌شان نمود، گروه اجرایی برای ساختِ وضعیت جدید و نوسازی پُل، هزینه‌ها‌ی کمتری نیز صرف خواهند نمود.

امّا برای متحرّک‌سازی پلِ انزلی هم که ساختمان و وضعیت تجهیزات آن کاملاً شبیه پل غازیان است از همان روش که شرح مختصرش آمد می‌توان استفاده کرد. که امید است پس از راه اندازی پلِ جدید، امکان این بازسازی فراهم شود قابل ذکر به است ایده‌ی بازسازی پُل‌ها که در این نوشتار مطرح شد، فقط مربوط به قسمت متحرّک پُل‌هاست. بدیهی است سایر قسمتها و نیز پایه‌ها مقوله‌ی متفاوتی‌اند که بررسی دیگری را طلب می‌نماید. به این نکته نیز باید توجه داشت که بازسازی و یا نگهداری مناسب از این پُل‌ها در سالهای قبل از انقلاب هم به نحو شایسته‌ای صورت نگرفته و متاسفانه سالهای اخیر نیز روال کار هیچ تغییری نکرده است.

با این اوصاف امید است در آینده‌‌ای نزدیک شهرداری بندرانزلی و شهردار متخصصی که اداره‌اش خواهد کرد، صاحب دفتر فنّی و کارشناسانِ کارآزموده‌ای شود که پس از عقد قرارداد با یکی از شرکتهای مهندسین مشاورِ لایق و نیز انتخاب یک پیمانکارِ برق و مکانیک که ازطریق رابطه انتخاب نشده باشند! این کار ِ سخت امّا شدنی و فرهنگی و خاطره‌ساز را به سامان کنند.

 

پانوشت:

۱-اطاقک زیرِ هر دو پلی که برای شهر تاریخ سازند و تجهیزاتِ اصلی هم در آن قرار دارند هم ‌‌اینک مملوِ از زباله است و هم به محلّی امن برای تردّد و زندگی معتادین بدل شده است!

۲- در کشورهای پیشرو، وقتی‌که بازسازیِ مکان‌های قدیمی صورت می‌گیرد، قبل از شروع پروژه بر روی یک بیلبورد بصورت نمادین اَشکال وصورتِ کار را جهت اطلاع مردم بیان می‌نمایند و این اطلاع رسانی همراه با ارائه‌ی برنامه‌ی زمانبندی آغاز و پایان کار است. متاسفانه دربندرانزلی حداقل تاکنون چنین روشی رایج نبوده که همین  اسباب تنش و تا حدودی سلب اعتماد عمومی از مسئولین شهری را فراهم آورده است. برای نمونه‌ هم می‌توان به بی‌توجهی به افکار عمومی در زمان تخریبِ حاشیه‌ی طبقه‌ی فوقانیِ بلوار، موج شکنها، دروازه‌ی تاریخی قبرستان و… نام برد. از این رو دور از ذهن نخواهد بود که در صورت اجرای پروژه‌ی بازسازی و عدم توجه به افکار عمومی این تلقّی در اذهان میان مردم پیش بیاید که باز هم یک فاجعه‌ی دیگر! این پُل را هم می‌خواهند خراب کنند!

۳– پل غازیان و انزلی به شماره ۱۵۱۴ درتاریخ ۲۶٫۹٫۵۶ ثبت آثار ملی وفرهنگی شده است.

۴– بخشی از مطالب فوق که مربوط به تاریخچه‌ی پُل‌ها است از کتاب تاریخ جامع بندرانزلی تالیف آقای عزیز طویلی برداشت شده است. ولی بخش‌های مربوط به توضیحات فنّی به علّت ایراداتی که بر مطالبِ کتاب وارد هست و نیز پیشنهاد نحوه‌ی بازسازی، براساس بررسی‌های فنّی جدید تهیه و درج شده است.

۵-کلیه تصاویر قطعات و ملحقات نیز توسط تیم پژوهشی طی سالهای ۹۱ و ۹۲ تهیه شده است.

و:

http://en.wikipedia.org/wiki/Moveable_bridge

شرح عکس: پل غازیان/ سالهای دور

شرح عکس:
پل غازیان/ سالهای دور

صمد شجاع‌الدوله دشمن مشروطه

DSCF2176.JPG

صمد شجاع‌الدوله دشمن مشروطه

صمد شجاع‌الدوله رئیس ایل مقدم مراغه بود و از دشمنان سرسخت مشروطیت. علت نامیدن ایل او به �مقدم� آن بود که افراد ایل او همیشه مقدم لشکر شاهی جنگ می‌کردند. خانواده اعتماد مقدم از اولاد او هستند.

 در مدت یازده ماه یعنی از ۲۰ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ ق مردم تبریز به سرکردگی ستارخان در مقابل بیش از سی هزار نیروی مهاجم به فرماندهی عین الدوله و صمد شجاع‌الدوله و شجاع نظام مرندی مقاومت کرد.

 پس از اینکه عین‌الدوله از تصرف تبریز شکست خورد و عقب نشینی کرد پیروزی چشمگیری نصیب مشروطه خواهان گردید، اکثر شهرها و ازجمله مراغه به تصرف آنها در آمد. در این زمان محمدعلی شاه به صمدخان لقب شجاع‌الدوله داده و برای سرکوبی آذربایجان گسیل داشت. وی پس از رسیدن به مراغه بیداد را آغاز کرد و نخست برای زهر چشم گرفتن، روحانی طرفدار مشروطه سید محمدحسن مقدس را با شکنجه بقتل رسانید و طرفداران مشروطه را کشته و یا زندانی نموده و از صاحبان ثروت مقادیر زیادی پول گرفته و تبعیدنمود.

 وی پس از تهیه نیرو به طرف تبریز حرکت و در اولین زدوخورد در ناحیه �خانقاه� شکست سختی به قوای مشروطه وارد آورد. وی پس از برپایی اردو در محله قراملک تبریز در غرب شهر جنگ خونین تبریز را آغاز می نماید. در ادامه جنگ از شهریور ماه ۱۲۸۷ ( رجب ۱۳۲۶ قمری )الی آخر فروردین ۱۲۸۸ مدام در جنگ و محاصره تبریز شرکت داشت ودر هر سه حمله بزرگ خود یعنی جنگ حکماوار(حکم‌آباد)، جنگ ساری‌داغ، وجنگ آناخاتون برای فتح شهر ناکام ماند.

 حکومت در تبریز

 به بهانه رد اولتیماتوم دولت روس از طرف مجلس، قوای روس در تاریخ ۲۹ ذیحجه ۱۳۲۹ ( مطابق ۲۹ آذر ۱۲۹۰) شهر تبریز را مورد هجوم و اشغال قرار دادند و در روزهای بعد پس از اشغال کامل و درهم شکستن مقاومت مجاهدین، صمدخان را به حکمرانی و فرمانفرمائی تبریز گماشتند.

 روس‌ها بکمک شجاع‌الدوله، نزدیک به۱۰۰ نفر از سران و مبارزان مشروطه ومجاهدین را شکنجه واعدام کردند که در میان آنها ثقةالاسلام تبریزی و حاج علی دوافروش، پسر علی موسیو و دیگران بودند. اما فجیع ترین وحشیگری‌ها را شجاع‌الدوله انجام داد مثل کشتن با شکنجه و سربریدن و شقه کردن اجساد کشته‌ها.

 مرگ در تفلیس

 زمانی که ترک‌های عثمانی به آذربایجان حمله کردند، صمدخان را مجدداً به فرماندهی قشون به جنگ فرستادند ولی شکست خورده و به تفلیس بازگشت و کمی بعد در همانجا با بیماری سرطان فوت نمود. سردار ناصر (اسکندر مقدم مراغه)(برادر زاده اش) جنازه او را به ایران آورد و در مراغه در مقبره خانوادگی دفن نمود..


هُوارد کانْکْلین باسْکِرْویل (بَسْکِرْویل) (به انگلیسی: Howard Conklin Baskerville) (زادهٔ ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ در پلت شمالی، نبراسکا، ایالات متحدهٔ آمریکا؛ درگذشتهٔ ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ در تبریز، ایران) معلم آمریکاییِ مدرسهٔ مموریال در تبریز بود که در جریان جنبش مشروطه و تلاش برای شکستن محاصرهٔ تبریز در این شهر کشته شد. از او اغلب به عنوان «لافایتِ آمریکاییِ ایران» و «شهیدِ آمریکاییِ جنبشِ مشروطهٔ ایران» یاد می‌شود.
هوارد باسکرویل، در پاییز ۱۹۰۷ جهت تدریس تاریخ به تبریز آمد. ورود او به ایران مقارن با دوره‌ای بود که محمدعلی‌شاه در تهران مجلس را به توپ بسته و اساس مشروطه را برچیده و دورهٔ استبداد صغیر را در ایران حاکم کرد. در همان دوران، مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان برای اعادهٔ مشروطیت به پا خاسته و به دنبال آن، نیروهای طرفدار شاه، اقدام به محاصرهٔ تبریز کردند. پس از ۱۱ ماه محاصره و بر اثر کمبود دارو و غذا، دسته‌ای در تبریز به نام فوج نجات به رهبری باسکرویل، برای شکستن محاصره تشکیل شد. باسکرویل، که دورهٔ سربازی را در آمریکا دیده بود، به قول خودش به‌جای نقالیِ تاریخِ مُردگان، تصمیم گرفت مشق نظامی به جوانان بیاموزد. در همین ایام، مرگ سیدحسن شریف‌زاده، دوست و یار نزدیک باسکرویل، چنان او را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا در تبریز، که از او خواسته بود از صف مشروطه‌خواهان جدا شود، ضمن پس‌دادن پاسپورتش گفت:
تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست.
در جریان نبردی که در شام غازانِ تبریز بین گروه فوج نجات به رهبری باسکرویل و محاصره کنندگان به وقوع پیوست، باسکرویل بر اثر گلوله‌ای که به سینه‌اش اصابت کرد، کشته شد. پس از مرگ وی، مراسم تشییع جنازه‌ای با حضور گستردهٔ مردم در گورستان آمریکایی تبریز برگزار شد که به گفتهٔ «آلبرت چارلز راتیسلاو»، کنسول وقتِ انگلیس در تبریز، مراسمی بسیار تأثیرگذار بود. چندی بعد، ستارخان، تفنگ باسکرویل را که در هنگام کشته‌شدن در دست داشت، با حک کردن نام و تاریخ کشته‌شدنش در پرچم ایران پیچیده و برای خانواده‌اش در آمریکا فرستاد.
در حال حاضر، مجسمهٔ نیم‌تنه‌ای از او در خانهٔ مشروطهٔ تبریز نصب شده‌است. عده‌ای در آمریکا پیشنهاد کرده‌اند، ۱۹ آوریل، سالروز کشته‌شدن هوارد باسکرویل را به‌عنوان «روز دوستی ایرانیان و آمریکایی‌ها» بنامند. در حال حاضر، برخی از علاقه‌مندان ناشناس به‌طور متناوب سنگ مزار وی را در «گورستان آشوری‌های تبریز» با گل‌های زرد و تازه تزیین می‌کنند.
  هوارد کانکلین باسکرویل
اعضای خانوادهٔ بَسکرویل دارای اعتقادات مذهبیِ پرسبیتری بودند. پدر، پدربزرگ و چهار برادر او کشیش بودند و برادر کوچکترش به نام «رابرت» نیز در سال ۱۹۱۲ از پرینستون فارغ‌التحصیل شد. هوارد متولد شهر پلَت شمالی در ایالت نبراسکا بود و خانواده‌اش قبل از اینکه وی وارد دانشگاه پرینستون شود، به بلَک هیلز در ایالت داکوتای جنوبی مهاجرت کردند. بَسکرویل در سال ۱۹۰۳ وارد دانشگاه پرینستون شد.[۳] او در سال ۱۹۰۷ از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و به مشت‌زنی و اسب‌سواری علاقه داشت. ریاست دانشگاه پرینستون در آن زمان، بر عهدهٔ توماس وودرو ویلسون بود که بعدها به ریاست‌جمهوری آمریکا رسید. مادهٔ درسی اصلی او مذهب بود؛ اما با این حال دو موضوع دیگرِ رویّهٔ قضایی و دولت متکی بر قانون اساسی را برگزید. حضور در تبریز
پس از فراغت از تحصیل، او طی نامه‌ای به هیئت میسیونرهای پرسبیتری اعزامی به خارج از کشور، درخواست اعزام به خارج از آمریکا به‌منظور کسب تجربه در یک زبان و فرهنگ جدید را کرد که درنهایت این هیئت، او را برای دو سال تدریس در تبریز انتخاب کرد. تبریز در آن زمان، میزبان بزرگ‌ترین جامعهٔ آمریکاییان مقیم ایران بود. مسیحیان آمریکایی از جمله پرسبیترین‌ها، یکی از شاخه‌های پروتستان‌های فرقهٔ «مشایخی»، که سال‌ها پیش از آن در ارومیه و سلماس مستقر شده بودند، بعد از تأسیس بیمارستان و دبیرستان آمریکایی در تبریز به این شهر کوچ کرده بودند.[۲]
بسکرویل در پاییز سال ۱۹۰۷، براساس قراردادی دوساله، برای تدریس تاریخ در مدرسهٔ مموریال آمریکا، که توسط کشیش‌های هیئت پرسبیتری اداره می‌شد، راهی تبریز شد. او ابتدا با کشتی از آمریکا به انگلستان رفته و از آنجا راهی ایران شد. سپس از همدان تا تبریز را با اسب طی کرد. در ابتدا، باسکرویل در منزل ساموئل ویلسون (مدیر مدرسه) مستقر شد. ویلسون با همسرش، آنی، و دو دختر نوجوانشان زندگی می‌کرد که باسکرویل، بعدها با دختر بزرگترِ ویلسون نامزد کرد. او بعدها در همان مدرسهٔ مموریال، در قسمتی که اختصاص به سکونت معلمان آمریکایی داشت، منزل کرد.   دکتر ساموئل گراهام ویلسون، مدیر مدرسهٔ مموریالِ تبریز
باسکرویل در مدرسهٔ مموریال به تدریس تاریخ اروپا، خصوصاً تاریخ انقلاب فرانسه پرداخت.[۲] «دبلیو اِی شِد» (W. A. Shedd)، یکی از همکاران بَسکرویل، پس از مرگ وی چنین به خاطر می‌آورد: «او معلمی موفق بود و با شخصیت جدی، روراست و مردانه‌اش، احترام همه را به خود جلب کرده بود.» در این مدرسه، بَسکرویل به دانش‌آموزانِ دختر و پسر با هم درس داده و به آموزش اسب‌سواری و تنیس و اجرای تاجر ونیزی می‌پرداخت.[۵] او همچنین پس از اتمام کلاس‌های درس، به دانش آموزانش، مشت زنی می‌آموخت. به همین دلیل گفته می‌شود، باسکرویل نخستین کسی بود که ورزش بوکس را به ایران آورد.[۹]
او با آن‌که با زبان‌های فارسی یا ترکی آذربایجانی آشنایی نداشت، با این حال، با شاگردانش رابطهٔ شخصی برقرار کرده، با آن‌ها در منزل دیدار می‌کرد. صادق رضازاده شفق، یکی از شاگردان بَسکرویل، که با او صمیمی شده و نقش مترجم وی را بر عهده داشت، درمورد روزی که باسکرویل به‌همراه ساموئل گراهام ویلسون برای عید نوروز به منزل آن‌ها رفته بود، چنین نوشته‌است: «با اینکه ویلسون به‌خوبی ترکی آذربایجانی صحبت می‌کرد، بَسکرویل در تمام این مدت ناآرام به نظر می‌رسید. به‌هنگام ترک منزل، او توانست جمله‌ای را که به آذری حفظ کرده بود، بگوید: «سال نو را به همهٔ شما تبریک می‌گویم».» شفق در بخش دیگری چنین نوشته‌است: «او بسیار خوشنام بود و عدهٔ زیادی می‌خواستند در کلاس‌های تاریخ او شرکت کنند. تعدادی از شاگردان قدیمی و معلمان مدرسه، مانند سید حسن شریف‌زاده، از دکتر ویلسون خواستند که کلاس درس حقوق بین‌الملل نیز دایر کند؛ او نیز پذیرفت و کلاس را به عهدهٔ بَسکرویل گذاشت.» شرکت در جنبش مشروطه نوشتار(های) وابسته: استبداد صغیر و محاصره تبریز   حسن شریف‌زاده، از دوستان نزدیک بسکرویل. کشته شدن شریف‌زاده، تأثیر بسیاری در پیوستن بسکرویل به جنبش مشروطه‌خواهان داشت.
حضور باسکرویل در تبریز، مصادف با روزهایی بود که محمدعلی‌شاه، مجلس را به توپ بسته و مشروطه‌طلبان شهرهای مختلف را سرکوب کرده بود. از طرفی، مشروطه‌خواهان تبریز، در مقابل درخواست شاه برای تسلیم شدن، مقاومت کرده، شاه نیز در مقابل، دستور محاصره تبریز را داد.[۱۰]
باسکرویل از همان ابتدای ورودش به تبریز، از جنبش مشروطه ایران حمایت می‌کرد. او پس از اتمام ساعات تدریس در مدرسه، برای مشروطه‌خواهان در خطوط نبرد غذا می‌رساند و نزد شاگردانش از قرارداد سن پترزبورگ انتقاد می‌کرد. بسکرویل با حسن شریف‌زاده که در همان مدرسه، معلم ادبیات بوده و از رهبران بانفوذ نهضت مشروطه در تبریز به شمار می‌رفت، نزدیک شده بود. به قتل رسیدن شریف‌زاده در سال ۱۹۰۸ وی را به شدت متأثر و منقلب کرد. این اتفاق تأثیر بسیاری در پیوستن وی به صف مبارزان مشروطه داشت.[۱۱][۵] آموزش نظامی مشروطه‌خواهان
باسکرویل، اندکی قبل از اعزام به ایران در آمریکا دورهٔ خدمت سربازی را به پایان رسانده بود. از این رو پس از پیوستن به صف مبارزان، وی مسئولیت ارایهٔ تعلیمات نظامی را به جمعی از مشروطه‌خواهان، به ویژه شماری از دانش‌آموزان مموریال اسکول بر عهده گرفت. در ماه مارس ۱۹۰۹، بسکرویل تصمیم گرفت که ۱۵۰ نفر از دانش‌آموزانش را برای کمک به ستارخان در شکستن محاصره تبریز سازماندهی کند. شفق در اینباره چنین نوشته است: «او همواره تکرار می‌کرد که نمی‌تواند آرام بنشیند و از پنجره کلاس مردم گرسنه شهر را تماشا کند که برای حقوق خود می‌جنگند. باسکرویل از سربازانش پیمان گرفته بود که «در هر جنگی که رخ دهد، پیشرو باشند و چون به دشمن نزدیک شوند در بند سنگر نبوده، فدایی‌وار به دشمن یورش ببرند.» مخالفت دولت آمریکا با اقدامات باسکرویل
باسکرویل به خاطر پیوستن به مشروطه‌خواهان تبریز، از طرف دو گروه تحت فشار بود. گروه اول والدین دانش‌آموزان مدرسه و گروه دوم، هیئت دیپلماتیک آمریکایی مستقر در کنسولگری این کشور در تبریز بودند که با توجه به رویهٔ بی‌طرفی اعلام شده از جانب دولت ایالات متحده آمریکا در قضایای ایران، حضور یک نفر تبعهٔ آمریکا را در بطن مبارزات تبریز به صلاح نمی‌دانستند.   پرچم آمریکا در حال اهتزاز در ساختمان کنسولگری آمریکا، در ضلع جنوبی ارگ تبریز به سال ۱۹۱۱ میلادی (۱۲۹۰ خورشیدی). تصویر گرفته شده توسط مورگان شوستر.
از این رو برای آن که کنسول آمریکا و مسئولان مدرسه از اقدام وی آگاهی نیابند، باسکرویل حیاط ارگ تبریز را برای ارائهٔ تعلیمات نظامی به مشروطه‌طلبان تبریز در نظر گرفته و همه روزه هنگام عصر، در محوطهٔ ارگ تبریز به آموزش نظامی می‌پرداخت. باسکرویل گاهی برای انگیزه دادن به مبارزان، با آن‌ها دربارهٔ شخصیت‌های انقلاب آمریکا سخن می‌گفت.
اقدامات باسکرویل و درگیری در مسائل داخلی ایران موجب بروز نگرانی‌هایی در واشینگتن شد و «ویلیام دوتی»، کنسول آمریکا در تبریز، طیّ نامه‌ای به تاریخ اوّل محرم ۱۳۲۷ (۳ ژانویه ۱۹۰۹) و سپس، در ملاقاتی با باسکرویل در حضور ستارخان، کوشید تا او را از صف مبارزان مشروطه جدا کند. ستارخان نیز ضمن قدردانی از باسکرویل، او را به کناره‌گیری از نبرد تشویق می‌کرد.[۱۳] در روز ۱۳ فروردین ۱۲۸۸،[۱۴] هنگامی که بسکرویل و مردانش در حال تمرین نظامی بودند، ویلیام اف. دوتی (William F. Doty)، کنسول آمریکا در تبریز، به محل رژه آمده و به بسکرویل یادآوری کرد که به عنوان یک تبعه آمریکایی، حق دخالت در سیاست داخلی ایران را ندارد. باسکرویل در پاسخ، مبارزه در کنار مشروطه‌خواهان را دفاع از جان و مال آمریکاییان و مردم تبریز دانست.[۱۵] به گفتهٔ شفق، بسکرویل در جواب کنسول آمریکا گفت: «من نمی‌توانم بی‌اعتنا زجر کشیدن این مردم را که برای حق خود می‌جنگند، تماشا کنم. من یک شهروند آمریکایی هستم و به آن افتخار می‌کنم، ولی من یک انسانم و نمی‌توانم جلوی احساس همدردی خود را با مردم این شهر بگیرم.» دوتی از بسکرویل خواست تا گذرنامهٔ خود را پس دهد که به روایت یسلسون[۱۵] باسکرویل از قبول این دستور خودداری کرد؛ اما احمد کسروی[۱۳] می‌نویسد که وی گذرنامهٔ خود را به کنسول تسلیم کرد. «توماس ریکس» نیز این گونه نقل کرده است که «باسکرویل گفت: گذرنامه خود را پس نمی‌دهم و به عنوان یک آمریکایی از اهداف عادلانه حمایت می‌کنم و به انقلاب مشروطه می‌پیوندم.».[۲] دوتی از این خشمگین بود که بسکرویل با استفاده از کتابخانهٔ کنسولگری آمریکا در دائرةالمعارف بریتانیکا راه‌های ساخت نارنجک را جستجو می‌کرده است.[۵]   سنگر توپ مشروطه‌خواهان در حیاط ارگ تبریز؛ سال ۱۹۰۹ میلادی.
کنسول آمریکا بار دیگر همسر خویش را برای منصرف ساختن باسکرویل فرستاد. آن‌هم در شرایطی که در همان روزها دوست نزدیک باسکرویل، حسن شریف‌زاده کشته شده و مرگ او چنان بسکرویل را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا گفت:
«تنها فرق من با این مردم زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست.»
وزارت خارجه آمریکا هیئت مرکزی مبلّغان مسیحی در نیویورک را برای فراخواندن باسکرویل از ایران، به این عنوان که فعّالیّت‌هایش منافع آمریکا و کلیسای پرسبیتری را به خطر افکنده است، تحت فشار قرار داد تا اینکه در ۱۶ ربیع‌الاول، (۷ آوریل)، خبر استعفای باسکرویل از آموزگاری به واشینگتن اعلام شد.[۱۶]
مطابق پژوهش‌های «توماس ریکس»، در آن زمان وزارت دفاع آمریکا با دخالت میسیونرها در امور داخلی ایران مخالف بود و اگر میسیونرها در امور داخل ایران مداخله می‌کردند، شغل خود را از دست می‌دادند. حدود ۵۰ مسیحی از پرسبیتری‌ها که آن موقع مقیم تبریز بودند، به علت تعهدی که به کلیسا داشتند، نمی‌توانستند به صفوف مشروطه‌خواهان بپیوندند؛ اما برای کوشش‌های باسکرویل احترام قائل بودند.[۲] تشکیل گروه فوج نجات نوشتار اصلی: فوج نجات   عده‌ای از اعضای گروه فوج نجات به رهبری باسکرویل، میدان مشق. نفر سوم ایستاده از سمت چپ، صادق رضازاده شفق؛ دوست، مترجم و شاگرد باسکرویل.
در اواسط ماه آوریل ۱۹۰۹ و ده ماه پس از آغاز محاصره تبریز، در شرایطی که مواد غذایی و دارویی در اثر محاصره نیروهای سلطنتی تمام شده بود، تصمیم گرفته شد، یک گروه کوچک به نام فوج نجات برای عبور از خط محاصره و گرفتن غذا از روستاهای اطراف فرستاده شوند. بسکرویل برای این مأموریت داوطلب شده و از ستارخان تقاضای سلاح کرد. ستارخان، بر این عقیده بود که باسکرویل و سربازان فوج نجات، دارای تجربه کافی برای کار با اسلحه نیستند، از این رو در ابتدا با مسلح شدن آن‌ها مخالفت کرد؛ اما سرانجام فوج نجات مسلح شد.[۱۷]
به گفتهٔ آنی ویلسون، در ۱۵ آوریل، او و یک روزنامه‌نگار انگلیسی به نام دی سی مور (D.C. Moore)، عازم این مأموریت شدند. در ۱۹ آوریل، ذخیرهٔ گندم در تبریز فقط برای یک روز کافی بوده و از طرف دیگر ستارخان، موفق به تدارک توپی که وعده‌اش را داده بود، نشد. بسکرویل، در ابتدا سعی کرد ستارخان را متقاعد کند که از اروپایی‌ها درخواست کمک کرده و با شرایط مناسب تسلیم شاه شود؛ ولی ستارخان مصمم بود که حمله‌ای دیگر ترتیب دهند.[۵] ابتدا، در جلسه‌ای که در شب شنبه ۲۸ فروردین توسط انجمن ایالتی تشکیل شد، قرار بر این شد که حمله به گروه محاصره کنندگان را فردای آن شب انجام دهند، اما در نهایت تصمیم گرفته شد که در صبح روز دوشنبه ۳۰ فروردین (۱۹ آوریل) حمله را آغاز کنند.[۱۸]
قرار بر این شد که با کمک «فوج نجات» در صبح آن روز، به بخشی از نیروهای محاصره کنندهٔ تبریز که تحت فرماندهی صمدخان شجاع‌الدوله و شماری از قزاق‌ها بود حمله‌ور شده و حصار شهر را بشکنند. در اینباره «مهدی علوی‌زاده» یکی از اعضای «فوج نجات» چنین می‌گوید: «... شبی که قرار بود بامداد روز بعد حمله به قوای «صمدخان» شروع شود، باسکرویل به آمادگی پرداخته و دستور داد پیروان وی (اعضای فوج نجات) پیش از نیم شب در شهربانی (ساختمان شهربانی تبریز که از پایگاه‌های ملّیّون بود) گرد هم آیند… (اما) از کسانی که پیمان فداکاری داشتند، فقط یازده نفر حاضر شدند و دیگران یا خودشان ترسیده، حاضر نشدند و یا مادران و پدرانشان که از آهنگ باسکرویل آگاهی می‌داشتند، جلوی پسران خود را گرفتند؛ ولی از دیگران، دستهٔ انبوهی فراهم شدند و نزدیک نیمه شب از آنجا روانهٔ قره‌آغاج شدیم و این محله پر از مجاهد و توپچی می‌بود. ما را به مسجدی راه نمودند که چند ساعتی در آنجا استراحت کنیم. باسکرویل دمی آرام نمی‌نشست و درون مسجد نیز ما را به مشق و ورزش وامی‌داشت…»   پرتره چهرهٔ هوارد باسکرویل، در موزه مشروطه تبریز. نقاشی شده در سال ۱۳۳۵.
دی سی مور، که در آن روز در گروه دیگری بود، چنین تعریف کرده است: «من ابتدا شنیدم که وقتی او به نزدیکی خطوط دشمن رسید، شمار سربازانش از ۱۵۰ به ۵ رسیده بود؛ ولی بعدها که با دو تن از مردانی که آنجا بودند ملاقات کردم، آنان گفتند که تعدادشان حدود ۹ یا ۱۰ نفر بود.»[۵] نبرد شام غازان
شفق آغاز جنگ را چنین شرح می‌دهد: «شب ۲۹ فروردین ماه، خبر آماده‌باش در شهر پیچید… هدف ما شام غازان بود، تا آنجا که به خاطر دارم، بیش از ۵۰ تن گروه ما را که فوج باسکرویل باشد، تشکیل می‌داد. حدود یک ساعت یا بیشتر پیمودیم تا به شام غازان رسیدیم… از باغی که دست راست کوچه‌ای بود، به آن کوچه درآمدیم و تا پا بدانجا نهادیم، باسکرویل یکباره داد زد «حمله» و به پیشروی آغاز کرد. پشت سر او من به راه افتادم و چند تن دیگر همراهی کردند. هنوز سکوت اطراف را فرا گرفته بود و شاید نظر مهاجمین این بود، طرف را غافلگیر کنند. هنوز هوا تاریک بود که ناگهان از مقابل ما یک رشته تیر تفنگ به سوی ما خالی شد… فرمانده ما (باسکرویل) بی‌درنگ در کنار جاده دراز کشید و ما هم پشت تل کوچک خاکی از او تبعیت نمودیم.»[۱۹]
هنگامی که بسکرویل مردان خود را به سمت دیوار شهر هدایت می‌کرد، تک‌تیراندازی از نیروهای سلطنتی او را هدف گلوله قرار داد. بسکرویل نیز تیری به سمت او شلیک کرد و با تصور اینکه تک‌تیرانداز از صحنه گریخته است، مردانش را با حرکت دست به جلو راند. وقتی بسکرویل روی خود را برگرداند، تک‌تیرانداز بازگشت و دو گلوله به سمت او شلیک کرد که با اصابت به قلب وی، از طرف دیگر بدنش خارج شدند.[۵]   تابلوی موزائیک سنگ از چهره هوارد باسکرویل در پارک مفاخر تبریز. ساخته شده توسط صابر بقال اصغری، با استفاده از سنگ ریزه‌های ساحلی دریا (خودرنگ).
شفق چنین بازگو کرده است که: «چون درازکش کردیم، بنا به تأکید حسین‌خان کرمانشاهی و دیگران، مدام خطاب به باسکرویل که در جویی خوابیده بود، داد می‌زدم بلند نشود تا جنگیان دیگر ما از اطراف دشمن را عقب بزنند و ما بتوانیم خلاص گردیم یا به روش خود ادامه دهیم، ولی افسوس باسکرویل به ندای من ترتیب اثر نداد و از مجرای زیر دیوار، روی سینه خزان خزان، به باغ دست چپ رفت و دیوار باغ میان ما و او حایل شد. دقیقه‌ای نگذشت که از سنگرهای اطراف فریاد بلند شد: «آمریکایی را زدند» معلوم گشت، باسکرویل در داخل باغ نیمه‌خیز شده و سنگرهای مقابل را هدف گرفته و خود هدف تیر واقع گشته… باسکرویل را افتاده و به خونی که از سینه‌اش بالا می‌زد، آغشته دیدیم. او را در زیر گلوله‌باران به سوی خود کشیدیم و در پناه دیوار شکسته روی سینه خود تکیه دادیم. یکی با شوقی داد زد «زنده است» ولی دمی نگذشت، چشمان درخشان خود را فروبست و نفس واپسین خود را در این سپنجی جهان، روی خاک‌های خون‌آلود شام غازان برکشید… پس از آن مجاهدین دیگر جنگ را ادامه دادند و در نتیجه، جوانانی دیگر کشته و یا زخمی گشتند و پیشروی کمی حاصل شد.»[۲۰]
مهدی علوی‌زاده در خاطرات خود وقایعی را که به کشته شدن «باسکرویل» منتهی شده است، این گونه شرح می‌دهد: «... باسکرویل فرمان دو داد و خودش در جلو رو به سنگر قزاقان بی‌پروا دویدن گرفت، چند تنی از ما پیِ او را گرفتند؛ اما دیگران چون توپ و گلوله را در برابر می‌دیدند، پیروی نکرده و بی‌درنگ دو دسته شده، دسته‌ای به باغ‌های این دست و دسته‌ای به باغ‌های آن دست درآمده و پشت درخت‌ها و دیوارها سنگر گرفتند. اما باسکرویل همین که تیری انداخت و چند گامی دوید، قزاقی آماج گلوله‌اش گردانید و در آن هنگام که می‌افتاد، فرمان درازکش داد. در همین موقع آواز باسکرویل بلند شد: «من تیر خوردم!...» و با این گفته دیگر خاموش شد… در این میان دستهٔ تفنگچیان دیگری از راه دیگری پیش رفته و سمت راست دشمن را گرفته بودند و چون آنان به شلیک برخاستند، قزاقان ناگزیر شدند به آن سو بپردازند و ما در این میان فرصت بدست آورده به رهایی آن چند تن و بیرون کشیدن تن خونین باسکرویل پرداختیم.»
بدین ترتیب، هوارد بسکرویل در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ و در حالی که تنها ۹ روز از سالروز تولد ۲۴ سالگی‌اش می‌گذشت، در نبرد شام غازان کشته شد.[۱۳] چند روز پس از مرگ باسکرویل، سربازان روسیه، به بهانه حفظ جان اتباع خود در تبریز، وارد شهر شده و در نتیجه محاصره تبریز شکسته شد. در ادامه، مشروطه‌خواهان تبریز به همراه مبارزان سایر شهرها، موفق به فتح تهران و براندازی محمدعلی‌شاه شدند.[۵] خاکسپاری   سنگ قبر هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز.
پس از کشته شدن باسکرویل، جسدش را به خانهٔ خانوادهٔ ویلسون منتقل کرده، برای مراسم تدفین آماده کردند. تاجری که برای آراستن تابوت بسکرویل پارچه آورده بود، به آنی ویلسون گفت: «ما می‌دانیم که او جان خود را برای ما داد.»[۵] در مراسم تشییع جنازه، هزاران نفر از مردم تبریز و هم‌رزمان باسکرویل شرکت داشتند. شفق، این مراسم را چنین شرح داده است: «در کلیسای آمریکایی در اثر ازدحام مردم جا نبود و در مسیر جنازه جمعیت غریبی بود، جنازه میان صفوف مجاهدین و در پیشاپیش شاگردان و سربازان او رو به گورستان ارامنه تبریز حرکت داده شد. اولیای مدرسه مموریال و شخصیت‌های آمریکایی نیز در صف مشایعین بودند. هزاران تن دورتادور فضای گورستان را گرفته بودند.»[۲۱]   قبر هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز.
کنسول وقت انگلستان در تبریز، آلبرت چارلز راتیسلاو گزارش می‌کند که تشییع جنازه وی مراسمی کاملاً تأثیر گذار بوده و بسیاری از اعضای انجمن آذربایجان در آن شرکت نمودند و حتی در کلیسای آمریکایی حضور یافتند تا احترام و قدردانی خود را نسبت به باسکرویل نشان بدهند «که در چنین بستر داغی از تعصب دینی اسلامی در تبریز کاملاً کم سابقه بود.»[۲۲]در گورستان، سید حسن تقی‌زاده، یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی، در نطق کوتاهی گفت:
«آمریکای جوان، بسکرویلِ جوان را فدای مشروطهٔ جوان ایران کرد.»
احمد کسروی شاهد عینی حوادث دوران مشروطه در تبریز در اینباره می‌گوید: «... چون او میهمان به شمار می‌رفت، هر کسی از شنیدن مرگش اندوهگین و پژمرده می‌شد. به این لحاظ بر آن شدند که جسد کشته را با تجلیل و شکوه بسیاری به خاک بسپارند. با آنکه گرسنگی همه را آزرده ساخته و در این روزها آگاهی‌های مدهوشی از سرحد جلفا می‌رسید. در بند این‌ها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خشنود سازند… سراسر راه را از شهر تا گورستان مجاهدین این سو و آن سو رده کشیده با تفنگ‌های وارونه (به نشانهٔ احترام) ایستادند. شاگردان باسکرویل و دسته فدائیان او، ارمنیان، گرجیان، آمریکاییان و همه آزادی خواهان از بزرگ و کوچک با دسته گل به دست، پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند… پس از آنکه او را به خاک سپردند و نشست به یاد او انجام شد، انجمن ایالتی آذربایجان می‌خواست پولی به آمریکا برای مادر پیر باسکرویل بفرستد؛ ولی دکتر وانیمان (والمان) که ریش سفید آمریکایی‌ها در تبریز بود خرسندی نداد… و قرار شد تفنگ رزمی باسکرویل را که به هنگام کشته شدن در دستش بود، به رسم یادبود برای مادر پیرش بفرستند.»[۲۳]چندی بعد، ستارخان تفنگ بسکرویل را که نام و تاریخ کشته شدنش روی آن حک شده و در پرچم ایران پیچیده شده بود، به انضمام عکسی از افراد فوج نجات، برای خانواده‌اش فرستاد.[۲۴]
بدین ترتیب پیکر وی را در روز سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۲۸۸ خورشیدی برابر با ۲۰ آوریل ۱۹۰۹ میلادی در مراسمی که سه ساعت طول کشید،[۱۱] در گورستان امریکاییان در تبریز به خاک سپردند.[۱۳] ساعاتی پس از مراسم خاکسپاری، خبر رسید که قشون روس از مرز عبور کرده و به سرعت به طرف تبریز پیش می‌آید.[۲۴]   قالیچه‌ای که زنان تبریز در سال‌های ۱۲۸۸ تا ۱۲۸۹ خورشیدی با نام و تصویر باسکرویل، برای مادر وی بافتند که البته هرگز به دست مادرش نرسید.
پنج روز پس از تشییع جنازه بسکرویل، ستارخان و جمانی آیولتی (Jamani Ayoleti) تلگرافی برای پدر و مادرش در شهر اسپایسر در ایالت مینِسوتا، به شرح زیر ارسال کردند:
ایران در غم از دست رفتن پسر عزیزتان در راه آزادی سوگوار است و ما قسم می‌خوریم که ایرانِ آینده همواره از او، چون لافایت، در تاریخ به بزرگی یاد خواهد کرد و به مزار شریف او احترام خواهد گذاشت.[۵]
به نوشته کسروی، پس از پیروزی مشروطه‌خواهان، در یک گاردن پارتی که به دستور شیخ محمد خیابانی برپا شده بود، قرار شد یک فرش که عکس باسکرویل در آن نقش شده باشد، بافته و برای مادر وی در آمریکا فرستاده شود که البته پس از بافته شدن آن، به دست مادرش نرسید.[۲۵] شفق در اینباره چنین نوشته است: «به واسطه آغاز جنگ جهانگیر، ارسال آن (فرش) به تأخیر افتاد و بعد از جنگ نیز برای حمل آن توسط سفارت آمریکا به تهران فرستاده شد و اینجانب آن را ظاهراً حوالی سال ۱۳۱۴ در اتاق پذیرایی مرحوم سلیمان میرزا که در خیابان دوشان‌تپه منزل داشت دیدم و ایشان در جواب پرسش من اظهار داشتند، ارسال آن به واسطهٔ نبودن واسطه و معلوم نبودن آدرس به تأخیر افتاده.»[۲۶] یادبود
وقتی مجلس شورای ملی در ماه نوامبر جلسات خود را از سر گرفت، یکی از نخستین اقدامات آن، ایراد نطقی در یادبود بسکرویل بود.[۵]
در انجمن تاریخی پرسبیتری در فیلادلفیا، نامه‌های بسیاری در وصف بسکرویل وجود دارد. در سال ۱۹۵۹، پنجاهمین سالگرد مرگ وی به طور کامل توسط تبریزی‌ها برنامه‌ریزی و مدیریت شد که وزارت امور خارجه را کاملاً شگفت زده کرد.[۱۱]   سید حسن تقی‌زاده و اقبال آذر در حال ادای احترام سر مزار هوارد باسکرویل.
روز دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۳۸ برابر با پنجاهمین سالگرد فوت باسکرویل، مراسمی در مدرسه پروین (مدرسه مموریال سابق) برگزار گردید. این مراسم در تالار دبیرستان که بنام باسکرویل نامگذاری شده بود، از طرف علی دهقان مدیر کل اداره فرهنگ آذربایجان شرقی برنامه‌ریزی گردیده بود. دعوت شدگان ایرانی شامل رضازاده شفق که از شاگردان باسکرویل بود و افراد دیگری مثل حسن تقی‌زاده، اسماعیل امیرخیزی، ابوالقاسم فیوضات، علی هیئت، مهدی علوی‌زاده شرکت داشته و از آمریکاییان مقیم تهران نیز سفیر کبیر آمریکا، رئیس اصل چهار، اندرسن رئیس USIS، اگرمان رئیس بخش فرهنگی، هولینیک دبیر اول و خانم مک‌داول میسیونر آمریکایی شرکت کرده بودند.[۲۷]
حتی زمانی که روابط ایران و آمریکا در بدترین شرایط بود، بسکرویل همواره یک استثناء باقی ماند. در ماه دسامبر ۱۹۷۹ و در روزهای بحران گروگان‌گیری، توماس ام. ریکز (Dr. Thomas M. Ricks) گروهی کشیش آمریکایی را برای ملاقات با آیت‌الله خمینی به ایران برد. گروه در آخرین شب اقامت خود در ایران، از مسجدی دیدن کرد. وقتی آن‌ها به حضار معرفی شدند، یک مرد ایرانی میانسال از میان جمع برخاسته و به انگلیسی فصیح پرسید: «بسکرویل‌های آمریکایی امروز کجایند؟»[۵]   مجسمه باسکرویل در خانه مشروطه تبریز. ساخته شده توسط ابراهیم محمدیان در ۱۴ مرداد ۱۳۸۴.
در سال ۲۰۰۵، از نیم‌تنه‌ای برنزی از بسکرویل در خانهٔ مشروطهٔ تبریز، توسط محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، پرده‌برداری شد. در آن زمان بحث‌هایی در خصوص ادای احترام به یک آمریکایی وجود داشت، ولی با وجود انتقادها علیه گذاشتن تندیس نیم‌تنهٔ بسکرویل در خانه مشروطه، مردم تبریز از این اقدام پشتیبانی کردند.در زیر مجسمه برنزی، این جمله به فارسی نوشته شده است: «هوارد سی بسکرویل. او یک وطن‌پرست، یک تاریخ‌ساز بود»[۵] عده‌ای در آمریکا پیشنهاد کرده‌اند که ۱۹ آوریل، سالروز کشته شدن هوارد باسکرویل را به عنوان «روز دوستی ایرانیان و آمریکایی‌ها» بنامند.[۱۱]در سالگرد کشته شدن باسکرویل در سال ۲۰۱۴، آلن ایر، سخنگوی فارسی‌زبان وزارت امور خارجه آمریکا، در صفحه فیس‌بوک خود، از باسکرویل به عنوان یک شهید یاد کرد. در سال ۲۰۱۵، گروهی از کشور آمریکا، به سرپرستی استیفن کینزر از قبر هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز بازدید کردند. قرار است یک فیلم از روی زندگی هوارد بسکرویل به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی ساخته شود. فیلمنامه این فیلم، در سال ۱۳۷۳ توسط جوزانی نوشته شده است.
بسیارند ایرانیانی که باسکرویل را ستایش نموده و او را شهید می‌دانند. وی در گورستان آشوری‌های تبریز (در آن زمان گورستان امریکایی‌ها) در تبریز به خاک سپرده شده‌است و برخی علاقه‌مندان ناشناس به طور متناوب سنگ مزار وی را با گل‌های زرد و تازه تزیین می‌کنند. در ادبیات
در سال ۱۹۵۰، محمدعلی مهدوی، لوح یادبودی، بر سر مزار بسکرویل نصب کرد که بر روی آن شعری از عارف قزوینی، شاعر ملی ایران، کنده کاری شده بود. عارف قزوینی، در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در سفری که به تبریز داشته و در مجلس یادبودی که بر مزار باسکرویل برگزار شد، این شعر را برای وی سرود: ای محترم مدافعِ حریّتِ عباد   وی قائدِ شجاع و هوادار عدل و داد کردی پی سعادتِ ایران فدای جان   پاینده باد نام تو، روحت همیشه شاد
میرزا محمدعلی خان بن قنبرعلی اصفهانیِ سدهی معروف به سروش اصفهانی از شاعران دوران قاجاریه که برای مشروطه نیز اشعاری سروده است، در وصف باسکرویل (یک گل نصرانی) و سیصد نفر از یارانش، ترجیع بندی طولانی با تکرار مصرّعیِ زیر سروده است. سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی   ما را ز سرِ بریده می‌ترسانی؟ ما گر ز سرِ بریده می‌ترسیدیم   در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم جستارهای وابسته
جنبش مشروطه ایران