خانم‌باشي، زنی که محبوبه ناصرالدین شاه بود

  خانم‌باشي، زنی که محبوبه ناصرالدین شاه بود
روز نو : در زمستان سال 1336 خورشیدی، زنی سالخورده در خانه ای در سه راه ژاله تهران چشم به روی دنیا بست. زنی که اسرار بسیاری را در دل نهان داشت، اما هرگز پرده از اسرار زندگي خود برنداشت و ناگفته های بسیاری را با خود به گور برد. دیگر هیچ کس بیاد نداشت که این زن، روزگاری محبوبه ناصرالدین شاه قاجار بوده و شاه در عشق او که چشمانش به چشمان جيران فروغ‌السلطنه، همسر محبوب و در گذشته اش شباهت داشت، چه شعرها که نگفته بود.




 فاطمه‌ سلطان باغبانباشي معروف به باشي و خانم باشي از همسران ناصرالدين شاه در سال هاي آخر عمر او بود. دختر بزرگ محمدحسين ‌بيک، باغبانباشي اقدسيه؛ باغي که صاحب آن يکي از همسران محبوب و مقتدر ناصرالدين‌شاه بود. امين‌اقدس گرچه زيبايي همسران ديگر شاه را نداشت، اما محبوبيت وي نزد شاه شهره بود و  صدراعظم ميرزا علي‌اصغرخان امين‌السلطان نيز از دوستان وي محسوب مي‌شد.


امين اقدس بينايي يکي از چشمان خود را از دست داد و به تدريج از سوي آن چشم ديگر هم کاسته شد، ولی هيچ يک از اين مسائل از نفوذ و محبوبيت او در نزد شاه کم نکرد. در اواخر سال 1305قمری بود که شاه در ملاقاتي که با امين اقدس داشت چشمش به دختر باغبانباشي افتاد و دل به او بست و دختر نوجوان را به عقد غير دائم خود درآورد. امين اقدس خوشحال از اينکه وجود فاطمه سلطان جوان بيش از گذشته شوي را به نزد وي مي‌آورد، تربيت او را برعهده گرفت.



زندگي در کنار امين ‌اقدس مزايايي چون دوستي با دوستان مقتدر وي همچون ميرزا علي‌اصغرخان امين‌السلطان را براي باغبانباشي که حالا باشي يا خانم‌باشي خوانده مي‌شد به ارمغان آورد. دوستي که چندان مورد پسند نزديکان ناصرالدين ‌شاه و شخص وي نبود. 


محبوبيت خانم باشي رو به افزايش بود و او که چشمانش به چشمان جيران فروغ‌السلطنه، همسر محبوب و در گذشته ناصرالدين ‌شاه، شباهت داشت خواستار لقب فروغ‌السلطنه شد. شاه به خانم باشی برای اجابت خواسته او وعده داده بود، اما مانده بود چگونه باید رضايت زناني مانند انيس‌الدوله و امين ‌اقدس که پيش از وي صاحب قدرت بودند و هيچگاه اين لقب را تقاضا نکرده بودند، جلب کند. گرچه تلاش خانم‌باشي براي دريافت اين لقب بي‌نتيجه ماند و او همچنان باشي و خانم‌باشي خوانده شد، اما در واقعيت کم از فروغ‌السلطنه نداشت و هر جا لازم بود از اقتدار و نفوذش بهره می برد.




با مرگ امين ‌اقدس در 28 ذي‌الحجه 1311قمری، خانم باشی در اوج محبوبیت در اوج اقتدار و لذت از آن بود و در روزگاري که صبح ناصرالدين ‌شاه فقط چشم به روي او باز مي‌کرد متوجه شد خواهر کوچکترش، ماهرخسار، دختري سرخ و سفيد با چشمهاي درشت و سیاه توجه همسر تاجدارش را به خود جلب کرده است. شاه بي‌توجه به مسائل شرعي در خصوص عقد همزمان دو خواهر، مدام و متصل اشعار عاشقانه مي‌خواند و دقيقه‌اي از خيال او بيرون نبود. باغبانباشي تحمل حريفي هم خون را نداشت و تحت هيچ شرايطي رضايت به اين وصلت نمي‌داد، هدايايي چون چهار دست لباس بسيار اعلا و جواهر، دو هزار تومان و يک ملک  و يک نيم تاج و يک بازوبند و يک حلقه انگشتري او را راضي نکرد و کار به جايي رسيد که تهديد کرد: «هر آينه اين فقره صورت گيرد ترياک خورده خود را هلاک مي‌کنم» و بار ديگر به شاه پيغام داد که: «اگر اين کار را بکند من هم بدتر از اين خواهم کرد ... يقين بدانيد که طوري فرار کرده زير بيرق عثماني و روس خواهم رفت». جار و جنجال خانم‌باشي در حالي روي مي‌داد که پيش از اين نيز ناصرالدين ‌شاه دو خواهر، عايشه و ليلي، را همزمان به عقد غيردائم خود در آورده بود و انتظار اين هياهو را نداشت و بعد از چندي راهي ديگر را انتخاب کرد و آن هم واسطه قرار دادن افراد مختلف براي گفت‌و‌گو با خانم باشي بود. سرانجام اما، خانم‌باشي به اجبار رضايت خود را از اين وصلت اعلام ‌کرد، اما شرطش عدم حضور ماهرخسار در اندرون  و تهيه منزلي در شهر بود که شاه پذيرفت.




ا ترور ناصرالدين ‌شاه در سال 1275 خورشیدی، که برخی دسیسه چی آن را به خانم باشی نسبت دادند،  تاج و تخت سلطنتی به مظفرالدين ‌شاه رسيد و زنان حرمسرای ناصری، هر یک سرنوشتی دیگرگون یافتند. فاطمه ‌سلطان خانم‌باشي که حالا از اوج عزت، فاصله گرفته بود، پس از مدتی بنا به حکم مظفرالدين شاه، تن به ازدواج با قهرمان خان اميرآخور وليعهد، محمدعلي ميرزا، داد. حاصل اين ازدواج سه پسر به نامهاي اميرغلام‌حسين خان، احمدخان و علي خان و نام خانوادگي حاجبي براي خانم باشي بود. او در ميانه سن سي سالگي همسر خود را از دست داد و چندي بعد با رضا‌خان بصيرالدوله هروي، مشاور مخصوص احمدشاه، ازدواج کرد و از او نيز صاحب دختري به نام افسرالملوک شد. 



پل سفید اهواز

پل سفید اهواز یا پل معلق نام یکی از پل‌های شهر اهواز است که یکی از نمادهای این شهر نیز محسوب می‌شود. این پل در سال ۱۳۱۵ خورشیدی بر روی رودخانهٔ کارون ساخته شده‌است که دارای دو قوس بتنی ۱۲ و ۲۰ متری است.

مهندسی آلمانی به اتفاق همسر مهندسش شروع به ساختن ساختمان این پل کرد و کار را تا مرحله سوار کردن یکی از هلالی‌ها با موفقیت پیش برد، ولی انگلیسی‌های حاکم بر شرکت نفت در آن زمان لوازم و ادواتی که در اختیار سازنده پل گذارده بودند از جمله جرثقیلی که با آن هلالی اول را بالا کشیده و مهار کرده بود، پس گرفتند که این عمل انگلیسی‌ها باعث دق کردن و مرگ مهندس آلمانی، سازنده پل شد؛ ولی بعد از چندی، سرانجام زن مهندس آلمانی با ابتدایی‌ترین وسایل ممکن آن زمان و بکار گرفتن چند دوبه بجای جرثقیل، هلالی دوم را بر اسکلت پل سوار کرد و ساختمان آنرا بپایان رسانید و پل را آماده تحویل و بهره‌برداری کرد.

نحوه بسته شدن قرارداد و چگونگی اجرای پل

در تاریخ ۱۰ خرداد ۱۳۱۲ از طرف ریاست اداره بهره‌برداری راه‌آهن ناحیه جنوب اهواز (اریک کسوندسن) و معاونت فنی و مهندسی سیف‌الله‌خان مشاور پروژه ساختمان، یک پل جدید بر روی رود کارون جهت عبور و مرور اهالی شهر اهواز در یازده صفحه به وزارت کل طرق و شوارع داده و سه محل برای احداث پل پیشنهاد گردید. تا این زمان تنها پل معلق بر روی رودخانه کارون پل فلزی راه آهن (پل سیاه) بود که برای اتصال راه‌آهن سراسری به بندر شاپور در سال ۱۳۰۸ احداث شده‌است.

در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۱۳ قراردادی در ۱۲ ماده بین میرزا علی‌خان منصور وزیر طرق و شوارع ایران و اسکارلیندال نماینده شرکت سوئدی سونسکاانتر پرناداکتی پولاکت منعقد و طبق قرارداد مسئولیت ساختمان پل کارون اهواز و امتحان زمین و تهیه نقشه‌های اصلی به شرکت مذکور که به اختصار (سنتاب) نامیده می‌شدواگذار گردید، کل هزینه عملیات مربوط به پل کارون که بایستی به موجب قرارداد پرداخت می‌شد، مجموعاً پنج‌میلیون و هفتصد و هشت هزار ریال (۰۰۰/۷۰۸/۵ ریال) برآورد گردید؛ که پرداخت آن طی ۱۲ فقره چک به عهده بانک ملی ایران واگذار گردید. فولاد مورد نیاز و سایر مصالح و لوازم ساختمان پل از طرف شرکت سنتاب پس از تأیید رسمی سفارت ایران در استکلهم به کشور سوئد داده شد.

بر اساس ماده ۳ این قرارداد انجام کار بعد از تصویب نقشه‌های تفصیلی و امضاء قرارداد بیست ماه تعیین گردید و طبق شش ماه شرکت سنتاب موظف بود یکنفر نماینده با اختیارات تام برای مذاکرات و تصمیمات مربوط به امور ساختمان در محل کار تعیین نمایند و در همین بند از قرارداد اداره راةآهن جنوب نیز نماینده وزارت طرق و شوارع به منظور نظارت در اجرای عملیات ساختمانی، طبق نقشه‌های مصوب معرفی گردید.

یک ماه بعد از تاریخ ۲۰ مرداد ۱۳۱۳ گونتربرگ از طرف شرکت سنتاب به سمت ریاست ساختمان پل اهواز منصوب و بعنوان نماینده شرکت مذکور به اهواز اعزام شد. مهندس سیف‌الله‌خان مشاور از طرف وزارت طرق و شوارع به نمایندگی انتخاب شد.

در اوایل مهرماه ۱۳۱۳ موقعیت خط وسط پل بر روی رود کارون تعیین و در دوم شهریور همان ماه به منظور استحکام زمین برای شالوده ریزی پایه‌های پل از شرکت نفت درخواست وسایل حفاری شده که در اواخر همین ماه یعنی در ۲۸ مهرماه ۱۳۱۴ اولین پی‌کنی آن آماده گردید و تا ۲۰ بهمن‌ماه همان سال پنج پایه از هفت پایه اصلی پل بر اساس طرح (ک. لوبرک استاد فرهنگستان استکهلم) پی‌کنی و بتون‌ریزی شد. در ماه‌های اردیبهشت و تیر ماه سال ۱۳۱۴ دوپایه باقیمانده آن تکمیل شد. فطعات فلزی پل که در کارخانه «مولارک استاد» سوئد ساخته گردید بهم متصل، سپس از «دوبه» راه‌آهن بوسیله جرثقیل کشتی فلورستان متعلق به کمپانی استریل در روز ۱۸ مرداد ۱۳۱۴ اولین قطعه آهن پل فلزی اهواز بالا کشیده شد.

در ۱۲ مرداد ۱۳۱۵ بتون‌ریزی سرتاسری پل به پایان رسید و در ۱۵ مرداد آسفالت سطح اتومبیل روی پل آغاز شد و در ۲۴ مرداد همان سال ضمن شروع سیم کشی برق جهت روشنایی پل از سوی شرکت سنتاب اعلام شد که پل اهواز ۱۴ روز دیگر برای تحویل حاضر می‌شود.[۲]

 
یک سراسرنما از پل‌سفید و رود کارون در شب

اولین آزمایش پل

آزمایش پل چهار ساعت و نیم به درازا کشید و سرانجام ده و نیم روز در ۳۰ شهریور ۱۳۱۵ با بیش از هفت ماه تأخیر با ضمانت بیست و چهارماهه و عمر مفید پنجاه ساله به ناحیه راه‌آهن جنوب تحویل داده شد. سپس در تاریخ پانزده آبانماه ۱۳۱۵ افتتاح و با رعایت اینکه:

۱-در موقع عبور، بیش از یک ماشین روی پل در حرکت نباشد.

۲-چند درشکه پشت سرهم روی پل در حرکت نباشد.

۳-سرعت حداکثر اتومبیل روی پل ۵ کیلومتر در ساعت باشد.

و بنابراین ارتباط عبور و مرور اهالی از شهر قدیم اهواز به شهر جدید آغاز شد.

اولین بازسازی پل سفید

در تابستان سال ۱۳۸۹ عملیات بازسازی و مرمت این پل در دستور کار قرار گرفت و به گفته مدیرعامل سازمان زیباسازی شهرداری اهواز عملیات مرمت و بازسازی این پل در حال انجام است و با مساعد شدن شرایط جوی عملیات جوش‌کاری اتصالات و قطعات فرسوده و همچنین رنگ‌آمیزی پل انجام می‌شود. همچنین تجهیزات مورد نیاز برای نورپردازی پل سفید با حمایت مالی بانک ملی از کشور ایتالیا تهیه شده‌اند و پس از پایان عملیات رنگ‌آمیزی، عملیات نورپردازی پل سفید اهواز آغاز می‌شود تا این پل در ایام نوروز جلوه‌ای خاص داشته باشد.

هدف از بازسازی

  • رفع خطرات احتمالی، به لحاظ گذشت۱۵ سال از عمر مفید پنجاه ساله پل
  • بهینه‌سازی، مرمت و احیاء سمبل تاریخی شهر

مراحل اجرایی پروژه

که شامل عملیات تخریب بتن کف، نصب قطعات فلزی، بتون‌ریزی و کف سازی، ساخت نرده مناسب، سند بلاست و رنگ‌آمیزی مجدد کل قطعات فلزی پل و نورپردازی با استفاده از فیبر نوری می‌باشد.

هزینه و روش اجرا

این پروژه با اعتبار ۵/۷ میلیارد ریال و در سه فاز اجرایی برنامه‌ریزی شده‌است.

- فاز اول شامل سه دهانه وسطی

- فاز دوم شامل دهانه بزرگ غربی

- فاز سوم شامل دهانه بزرگ شرقی

ثبت در آثار ملی ایران

این اثر در تاریخ ۱۳۷۸/۰۸/۲۶ با شمارهٔ ثبت ۲۴۹۳ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده‌است.

میمیرم تا ایران بماند

میمیرم تا ایران بماند

 

73 سال پیش درآخرین ماه تابستان تمامیت ارضی ایران به واسطۀ هجوم ارتش متفقین به خطرافتاد وبعدازگذشت چندساعت سپاه رضاخانی باهمه هیاهویی که داشت با فرمان (یا شایدهم خیانت) سرلشگر نخجوان اسلحه رابرزمین نهاد ودرمقابل دشمن غدارتسلیم شد.

درآخرین ساعات شب دوم شهریور سال 1320 سفیران روس وانگلیس به دولت ایران اطلاع دادند که بخاطرعدم توجه رضاخان به خواسته متفقین مبنی براخراج نیروهای آلمانی، ارتش 2 کشوربه شمال وجنوب ایران حمله خواهند کرد. این تصمیم درحالی گرفته شد که آلمان ومتحدانش (اسپانیا وایتالیا) وضعیت ناگواری را برای ارتش متفقین دراروپا فراهم کرده بودند وتنها راه رهایی ازاین شرایط،عبورازایران بود.

به فاصله چندساعت از زمین وهوا ودریا کشورما درمعرض تهاجم قرارگرفت. درشمال کشتیهای روسی با خشونت بندرانزلی را به توپ بستند وباعث کشته شدن سروان یدالله بایندر شدند. درجنوب هم مقاومت دلیرانه ای دربندرخرمشهر که پایگاه نیروی دریایی ایران به سرپرستی دریادارغلامعلی بایندربود صورت گرفت که درهمان ساعات اولیه بسیاری ازافسران جان باختند.

 شهید غلامعلی بایندر فرزند دوم مرحوم علی اکبربایندر (پدر 3شهید) ازتیره ترکان آق قویونلو (بایندریه) بود که سال 1277 خورشیدی درتهران دیده به جهان گشود. وی تحصیلات متوسطه خودرا درمدرسه دارالفنون به پایان رسانیده و سال 1299 ازمدرسه نظام مشیرالدوله با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد.پس ازدریافت اولین نشان نظامی خود در اردوکشی مازندران وابرازشجاعت ونبرد با نیروهای متجاوز روسیه (درشمال کشور) به دریافت نشان ذوالفقارکه بالاترین نشان ارتش بود مفتخر گردید سپس درخرداد 1302 به فرانسه اعزام شد وتا سال 1307 طی مدت 5 سال دوره های دانشکده توپخانه «پوآتیه» ودانشکده تکمیلی «مونتن بلو» ودانشگاه جنگ فرانسه رابا موفقیت طی وبه کشور بازگشت.

درسال 1310 ودرشرایطی که با درجه سرگردی مسئولیت فرماندهی هنگ توپخانه لشگر یک مرکز راعهده داربود برای تشکیل نیروی دریایی ایران بهمراه یک گروه 200 نفری جهت آموزش به ایتالیا عزیمت وپس ازخاتمه آموزش بهمراه ناوهای خریداری شده جدید به کشور مراجعت ونیروی دریایی نوین ایران را درآبهای گرم خلیج همیشه فارس عملیاتی کرد. وی پس ازبازگشت به ایران درسال 1310 شمسی به سمت کفیل فرماندهی نیروی دریایی جنوب منصوب وعازم آنجا شد. حضور بایندر دراین منصب برای پاسداری ازحریم مرزهای آبی ایران بخصوص اروندرود اهمیت زیادی داشت. اروندرود درمقاطع زیادی ازتاریخ کانون اختلافات بین ایران با همسایگان غربی بود. براساس آخرین قرارداد منعقده بین ایران وپادشاهی عثمانی (قبل ازاستقلال عراق) مربوط به پروتکل 1292 هجری شمسی (مطابق با 1913 میلادی)که طی آن برای نخستین بار اروندرود ازدهانه آن وبطول 81 کیلومتر به دولت عثمانی واگذار و ورود اتباع ایرانی به اروندرود به منزله ورود به خاک عثمانی تلقی میشد تا اینکه دولت ایران پس ازاستقلال عراق وبه رسمیت شناختن دولت آن کشور طی یادداشتی به جامعه بین الملل ودولت عراق اعلام کرد که قراردادهای منعقده با دولت عثمانی ازنظرایران فاقد اعتبار است.

  متعاقب این اعلام نظر روابط دوکشور روبه تیرگی نهاد ومذاکرات فی مابین آغازشد. دولت انگلیس که نقش عمده ای دراستقلال عراق داشت به منظور تأمین منافع گوناگون خود درهند وتسلط برخلیج فارس، با گماردن یک افسرانگلیسی به سمت رئیس بندر بصره وایجاد زمینه حضور وی درجلسات متشکله بین دو دولت ایران وعراق عملاً با دستیابی ایران به امتیازحاکمیت مشترک در اروندرود مخالفت کرد که نتیجه آن صدور عهدنامه جدیدی درسیزدهم تیرماه 1316 (مطابق با 1937 میلادی) بین ایران وعراق بود. درعهدنامه اخیرکه بازهم بانفوذ استعمارگرانه انگلیس تدوین شده بود خط تالوگ (خط عمیق رودخانه) دربخش کوچکی ازمسیر اروندرود بعنوان مرز مشترک معین شده وبقیه خط مرزی درحد کم عمق ساحل ایران منظور ومقرر شد که ظرف مدت یکسال قراردادی جهت تشکیل اداره مشترک اروندرود تنظیم وبه امضای طرفین برسد. رضاخان پس ازپذیرش عهدنامه وبدان جهت که درقرارداد اخیرالذکر امتیازات بیشتری ازدست ندهد طی حکمی فرمانده وقت نیروی دریایی (ناخدایکم غلامعلی بایندر) را بعنوان نماینده دولت ایران درامور دریایی به وزارت امورخارجه معرفی کرد.

 ازمأموریتهای مهم بایندر دراین منصب سفر به جزیره تنب همراه گروهی ازافراد نیروی دریایی درسال 1313 شمسی بود. او ضمن بازدید ازآنجا رسماً به مقامات نیروی دریایی انگلیس مستقر درتنب اعلام کرد که این جزیره بخشی ازایران است. وی با این کار موجبات نگرانی واعتراض وزارت امورخارجه بریتانیا را فراهم آورد.درسال 1312 به دستور غلامعلی بایندرفرماندهی نیروی دریایی ایران ناو پلنگ به بندر باسعیدوی قشم رفته وبا پائین آوردن پرچم انگلیس، پرچم ایران رادراین جزیره به اهتزاز درمی آورد. این اقدام هیجان گسترده ای دربحرین وساحل جنوبی خلیج فارس ایجاد میکند اما انگلیسیها نیزساکت نمیشینند واعتراض گسترده وپیاپی را علیه دولت ایران اقامه میکنند. دراین میان رضاشاه وارکان حرب کل قشون نیزبه سرزنش بایندر میپردازند و وی را به دلیل اقدام ابتکاریش دراخراج انگلیسیها تختئه میکنند.انگلیسیها نیز ازفرصت استفاده کرده و ضمن بازگشت به باسعیدو، تبلیغات زیادی را علیه نیروی دریایی ایران به راه می اندازند. با این حال مقاومت دستگاه سیاست خارجی ایران منجر به خروج انگلیسیها از باسعیدو میشود ولی با تأکیدات رضاشاه بایندر ازادامه سیاست اعتراضی نسبت به انگلیسیها دست برمیدارد. به این ترتیب باوجود آزادی باسعیدو بخش دیگری ازخاک ایران یعنی بحرین کماکان دراشغال نظامی انگلیس باقیمانده وبایندر موفق به تداوم سیاستهای خویش نمیشود.

 غلامعلی بایندر درسال 1315 درمقام اولین فرمانده نیروی دریایی نوین ایران به درجه ناخدایکمی (سرهنگی) نایل آمد ودرسال 1319 به درجه دریاداری (سرتیپی)رسید وبرابر مقررات ارتش ازتاریخ یک روز قبل ازشهادت به درجه دریابانی (سرلشگری) نایلشد.غلامعلی بایندر فرزند خانواده ای بود که دارای 5 فرزند پسر بودند. برادر بزرگتر وی به نام غلامحسین بایندر که اوهم ازافسران تحصیلکرده نیروی دریایی بود 11 سال پس ازشهادت غلامعلی درسمت سومین فرمانده نیروی دریایی ایران منصوب شد. 3 برادر کوچکترشهید دریابان غلامعلی بایندر که آنهاهم ازافسران برجسته ارتش ایران بودند به ترتیب عبارت بودند از:

- سرتیپ مهندس نصرالله بایندر (پسر سوم خانواده)

- شهید سرهنگ هوائی اسدالله بایندر (پسرچهارم خانواده)

- شهید ناوسروان مهندس دریایی یدالله بایندر (پسرپنجم خانواده)

 چگونگی شهادت دریابان غلامعلی بایندر

شهید بایندر که 48 ساعت قبل ازشهادت علاوه برمسئولیت فرماندهی نیروی دریایی، به سمت فرماندهی کل منطقه جنوب خوزستان نیزمنصوب شده بود وتیپ مستقل مرزی را تحت امرداشت درساعت 04:00 بامداد روز سوم شهریور1320 با شنیدن صدای انفجار باسرعت ازمنزل خارج وبا استفاده ازقایق موتوری وزیر آتش مسلسل نیروهای مهاجم انگلیسی خود را به مقر فرماندهی رسانده وپس ازصدوردستورات لازم به افسران ستاد وفرماندهان به تلگرافخانه رفته وگزارش وقایع وهجوم نیروهای انگلیسی رابه تهران و اهوازمخابره میکند آنگاه درقرارگاه گردان مرزی عده ای را مأمورمقاومت دربرابرمهاجمین کرده وخود که مسلح به یک قبضه تفنگ برنو بود به اتفاق سروان ولی الله مکری نژاد که معاون فرمانده گردان یکم هنگ 8 توپخانه بود با اتوموبیل وازراه خشکی عازم خرمشهرشد تا ستاد فرماندهی عملیات رادرمنطقه حفار (که ازلحاظ نظامی موقعیت مناسبی داشت وبیش از 2قبضه توپ 105م.م وگروهی سربازدرآنجا مستقربودند) تشکیل دهد. اما چند دقیقه بعدازحرکت بانیروهای موتوریزه مهاجمین انگلیسی مواجه ودرحین مقاومت وجنگ وگریز با آنان درشرایطی که تلاش میکردند تا با استفاده ازپستی وبلندی منطقه خودرا به نهر جاسبی برسانند با رگبار مسلسل متجاوزان انگلیسی درحوالی پاسگاهی نزدیک بی سیم خرمشهر به شهادت رسیدند.

 

 

 

بایندر درروزگار نوجوانی دارای علایق ملی وسیاسی بود ازاینرو زمانیکه درمدرسه نظام مشیرالدوله تحصیل میکرد داخل فعالیتهای سیاسی شد وهمراه چندتن ازهمکارانش ازجمله عبدالله هدایت (بعداً ارتشبد) ورزم آرا (بعداً سپهبد ونخست وزیر) به عضویت حزب سوسیال دموکرات درآمد. دریاداربایندر باتوجه به اقامت چندساله درکشورهای اروپایی به زبانهای انگلیسی،فرانسه،ایتالیایی وترکی تسلط داشت وبه این زبانها بخوبی تکلم میکرد. وی مردی اهل مطالعه ومحقق ونویسنده بود.درایام اقامتش درجنوب به تحقیقات ومطالعات قابل توجهی درباره خلیج فارس دست زد که نتایج برخی ازآنها رابعداً منتشر کرد.آثارمکتوب شهید بایندرعبارتنداز:

- نقشه خلیج فارس (تهران-1310 شمسی)

- خلیج فارس (خرمشهر-1317 شمسی)

- جغرافیای خلیج فارس (تهران- 1319 شمسی)

- اصول دریانوردی

- آئین نامه های توپخانه (در 6 جلد)

- راهنمای ناوی

- مقالاتی درمجله ارتش

- دستور تیر توپخانه سبک

- آئین نامه مشق پای توپ کوهستانی

مقاومت جدی دیگرارتش ایران درشمال صورت گرفت.در آنزمان ناوسروان یدالله بایندر مسئولیت کفالت فرماندهی نیروی دریایی دردریای خزر رابعهده داشت. درسال 1320 بواسطه اسناد بدست آمده ازجاسوسان روسیه درارتش ایران،متوجه میشود که نیروهای روسیه قصد دارند با بهره گیری ازدرگیری جنوب ایران وتخلیه نیروهای نظامی شمال به ایران حمله کرده وشهرهای شمالی رامتصرف شوند.او درصدد دفاع برمیاید. وی ابتدا ازستاد فرماندهی درتهران کسب تکلیف میکند اما باوجود پاسخ مخابره شده مبنی برپرهیز ازدرگیری بعلت کمبود نیرو وعدم توان مقابله یک تنه تدابیر دفاعی را اتخاذ میکند. بایندر معتقد بود که مملکت به دست یک مشت بزدل اداره میشود واجازه نخواهد داد تاریخ اورا بعنوان یم خیانتکار یادکند.

 وی بهمراه ناوی های جوان با دست خالی وقتی ستاد نیروی دریایی رشت ازفرماندهان فراری خالی شده بود جلوی بمب افکنهای دشمن سینه سپر کردند وازشهر ومیهنشان دفاع کردند. او با تنها ناو جنگی که دربندر انزلی وجودداشت بعداز 3 روز نبرد طاقت فرسا راه نفوذ ازطریق دریا را روی ارتش شوروی مسدود کرد. سرانجام بعداز 3 روز مقاومت توسط هواپیماهای ارتش شوروی هدف قرارگرفت. مزار وی دربندرانزلی درمحوطه گمرک بندر انزلی قراردارد.

 نام و یاد تمامی شهدای راه میهن گرامی باد

مهاباد ،نگین زیبای كورد ایران

مهاباد ،نگین زیبای كورد ایران

مهاباد در استان آذربایجان غربی
کوردها و تالش ها از بومیان دیرین آذربایجان

مَهاباد (به کردی: مه‌هاباد،mehabad) مرکز شهرستان مهاباد و یکی از شهرهای کردنشین استان آذربایجان غربی( كردستان شمالی) در ایران می‌باشد. مهاباد شهری سرسبز می‌باشد و در میان چندین کوه واقع شده‌است. مهاباد که به نگین آذربایجان غربی( كردستان شمالی) مشهور است همه ساله بیشترین آمار گردشگران را در این استان به خود اختصاص می‌دهد.

مهاباد نگین شهرهای ایران در نوروز

مهاباد یکی از شهرهای بزرگ آذربایجان غربی است، این شهر در جنوب استان و در دامنه رشته جبال لند شیخان کوهستانی و خوش آب و هوا قرار دارد.مهاباد با برخورداری از تمدن کهن و آثار غنی تاریخی توان بالقوه فراوانی در بهره گیری از صنعت گردشگری دارد. مهاباد در استان آذربایجان غربی از منظر تاریخ و تمدن و به لحاظ جاذبه های گردشگری دارای موقعیت و اهمیت منحصر به فردی است وهر ساله پذیرای هزاران گردشگر از اقصی نقاط ایران است زیبائی و جاذبه های گردشگری مهاباد زبانزد تمامی گردشگران این شهرستان بوده و در نوروز امسال همانتظار میرود دهها هزار نفر از این شهرستان بازدید و خاطرات خوبی را در اذهان خود به ثبت برسانند .

مهاباد در میان شهرهای استان به عنوان یک شهر کاملا توریستی و با جذابیت های فراوان شناخته شده است و در ایام تعطیل به خصوص در فصل بهار و تابستان، سیل عظیم مسافران از شهرهای اطراف به سمت این شهر سرازیر می شود.

مهاباد دارای مردمی بسیار با فرهنگ و خون گرم است که از حضور گردشگران استقبال خوبی می کنند.

 

 

هر جا كورد هست آن جا ایران است

کردها بومیان دیرین آذربایجان - مهم حتما این بخش را بخوانید

آذربایجانی ماهیتی جغرافیایی و غیرقومی است که در بخش جنوب رود ارس در شمالغرب ایران اطلاق می‌شود. این ناحیه سکونتگاه اقوام آریایی ماد بود که بعدها به شعبه های زبانی آذری و کرد تبدیل شده و ترکیب شدند. بخشی از آذری‌ها در گذشته کُرد بودند و به مرور به آذری شدند. روادیان و شدادیان از نمونه های بارز این روند هستند. تجدید بنای شهر تبریز را به این خاندان کرد نسبت داده‌اند.

بلاذری هم آبادی شهر تبریز را به اقدامات آنها نسبت می‌دهد.دانشنامه اسلام به نقل از ابن‌ندیم روایت می‌کند که بابک خرمدین پیش از قیام دو سال نزد محمدابن رواد در تبریز بود.در دوره ابومنصور وهسودان نخستین طوایف ترکان اقوز مقارن حکومت مسعود غزنوی به آذربایجان یورش بردند. ترکان به شهرها و آبادی‌های آذربایجان می‌تاختند و مردم را قتل‌عام می‌کردند یا اموالشان را به یغما می‌بردند.

ابن اثیر روایت می کند که اندکی بعد ترکان غُز (اُقوز) به «مراغه» حمله بردند و مسجد آنجا را به آتش کشیدند و اهالی شهر را «قتل‌عام» کردند. امیروهسودان به کمک ابوالهیجا ربیب‌الدوله از «کردهای» هذبانی و حاکم «ارومیه» به غزان حمله کرد و بسیاری از آنان را کشت. سراسر تاریخ ایران نشان از حضور کردها در جغرافیای آذربایجان دارد و تاریخ نویسان معاصر نیز به حضور پر رنگ کردها در آذربایجان غربی در عصر مشروطه اذعان دارند.

یرواند آبراهامیان در کتابهای ایران بین دو انقلاب و تاریخ ایران مدرن به این موضوع اشاره کرده است. از آن رو جامعه ما باید آن گفتار ضدایرانی پانتركیسم را که مدعی مهاجر بودن کردها در آذربایجان است را به حاشیه براند. اتفاقا یکی از زبانهای بومی آذربایجان زبان کردی است.

بر اساس قانون اساسی و همچین بیانیه جهانی حقوق بشر همه انسانها حق انتخاب محل زندگی دارند و نمیتوان کسی را از انتخاب محلی برای سکونت به ویژه در داخل کشورها منع کرد.

کردها و آذریها علاوه بر این که دارای ریشه نژادی و تاریخی مشترکی هستند، از دیرباز در کنار هم زندگی کرده و با یکدیگر آمیخته اند و حتی در دوره های مختلف کردها آذری و یا آذریها کرده شده اند. امتزاج و درآمیختگی این دو گروه هم خانواده یکی از مهم ترین عناصر تمدن ساز در شمالغرب ایران است. همانطور که گفته شد، بنای آبادی و عمران تبریز توسط سلسله ای کرد گذاشته شد و همین کردها برای آزادی مراغه از یغما و ایلغار «ترکان غز» به یاری «آذریها» شتافند.

وجه تسمیه مهاباد

نام شهرستان مهاباد در گذشته به دلیل حاکمیت ترکان قاجار، به زبان ترکی ساوجبلاغ (در لهجه مهابادی: سابلاغ) بود که در زمان حکومت رضاخان به مهاباد تغییر داده شد.توجه داشته باشید كه بسیاری از اسامی تركی كه بر برخی نواحی مختلف ایران گذاشته شده اند همه جعلی هستند و در زمان حاكمیت  سلسله های غیر ایرانی سلجوقی و قاجار این نام های جعلی گذاشته شده اند و با روی كار آمدن رضاخان نام های جعلی تركی به نام های ایرانی تغییر پیدا كرد .  مهاباد در زمان‌های پیشین مرکز نواحی کردنشین بوده و بطلیموس آن را داروشاه و راولیستون به نام داریاس نامیده‌است. امروز در ۳ فرسخی شهر فعلی، روستایی به نام دریاز (دریاس) مشهود است که از قرار معلوم شهر داریاس در همین نقطه واقع بوده‌است. در عصر هخامنشی منطقه، بخشی از امپراتوری عظیم هخامنشی بود و بعد از آن در زمان اسکندر بخشی از آتوپاتن ماد بود که ژنرال هخامنشی آتروپات و سپس جانشینانش بر آن جا حکومت کردند. در دوره صفویه ایالات غرب ایران میدان مبارزه و برخوردهای دو امپراتوری صفویه و عثمانی بود و حکام محلی در ولایات باختر به مقتضای توانایی یکی از دو امپراتوری هر بار تابع یکی از آن‌ها می‌شد. این شهر در گذشته بر اثر زلزله‌ای نابود و دوباره ساخته شد. پیرامون این شهر آثار تاریخی متعددی وجود دارد.

پیش از اسلام

 مهاباد این نگین كورد آذربایجان غربی ( كردستان شمالی )به دلیل داشتن موقعیت جغرافیایی ممتاز با وجود دشت‌ها و جلگه‌های حاصلخیز در شمار قدیم‌ترین سکونتگاه‌های بشری به شمار می‌رود. بررسی‌های علمی، شواهدی را از وجود مردمی با تمدن کشاورزی و دارای «سفال‌های منقوش» که همزمان با تمدن‌های سیلک كاشان و شوش خوزستان بوده‌اند نشان می‌دهد. مردمان این تمدن‌ها در ۳٬۵۰۰ پیش از میلاد با تمدن‌های فلات ایران و میان‌رودان رابطه داشته‌اند. بررسی‌های باستانشناسی شهر ویران و یوسف‌کندی این موضوع را ثابت می‌کند. این تمدن‌ها تا پیش از هجوم آشوریان در هزاره اول پیش از میلاد دارای ثباتی نسبی بوده‌اند.

پس از هجوم آشوریان و نابودی تمدن‌های ایرانی اورارتو و مانا، مردمان آنها به سوی نواحی جنوب و جنوب غربی استان آذربایجان غربی فعلی مهاجرت کردند. آنان برای محفاظت از خود در مناطق کوهستانی این نواحی دژهایی ساختند که بقایای این دژها مانند قلات شاه هنوز در منطقه وجود دارند.

در دوران آرامش این منطقه مادها شروع به سکونت در آن کردند. آرامگاه فقریکای (فخریکا) گواه حضور آنان در این منطقه است؛ ولی با هجوم آشوریان، آرامش از این منطقه رخت می‌بندد؛ به طوریکه تا دوره هخامنشیان زندگی در این منطقه تنها در دژها و مناطق کوهستانی، با حکمرانی‌های قبیله‌ای و اقتصاد شبانی ادامه یافت. در دوران هخامنشیان، امنیتی نسبی در منطفه برقرار شد ولی به دلیل اینکه این منطقه یکی از گذرگاه‌های یونانیان برای حمله به ایران بود دوباره امنیت از منطقه رخت بربست. این منطقه به دلیل تهاجمات مکرر یونانیان صدمات فراوانی دید. برای همین یکی از مجرب‌ترین شاخه‌های پارتیزانی ارتش اشکانیان در این منطقه استقرار یافت. تا دوره ساسانیان نیز منطقه، موقعیت حساس استراتژیک خود را حفظ کرد.

بطلیموس نیز مهاباد را داروشاه و راولینوس بنام دارایاس نامیده‌است و امروزه در سه فرسنخی شهر فعلی قریه‌ای بنام دریاز (دریاس) مشهود است که از قرار معلوم شهر دارایاس آنجا بوده‌است.


جغرافیا:
مهاباد در جنوب استان آذربایجان غربی، در عرض جغرافیاییَ ۴۶ و °۳۶ شمالی و طول جغرافیاییَ ۴۳ و °۴۵ شرقی[ و در دامنه رشته کوه‌های لند شیخان قرار دارد. ارتفاع این شهر از سطح دریا ۱۳۲۰ متر می‌باشد؛ و از آب و هوای معتدلی بر خوردار است که زمستان‌ها هوای سردی دارد و تابستان‌ها هوای شهر مهاباد گرم است. شهرستان مهاباد یکی از شهرهای کردنشین جنوب استان آذربایجان غربی است که از شمال به شهرستان میاندوآب، از جنوب به سردشت، از غرب به پیرانشهر و نقده و از شرق به بوکان محدود می‌شود.  فاصله آن تا مرکز استان ۱۲۰ کیلومتر و تا تهران ۷۵۰ کیلومتر است.

آب و هوا

شهر مهاباد با قرار گرفتن در شمال باختری ایران دارای آب و هوای معتدل کوهستانی است. تابستان‌ها خنک و زمستان‌ها بسیار سرد می‌باشد.بهار قشنگ‌ترین فصل دراین منطقه‌است. در فصل پاییز هوا بیشتر بادی است.





 

زبان

مردم مهاباد به زبان کردی سورانی با لهجه مُکری یا مکریانی از زبان کردی تکلم می‌کنند. بر اساس نتایج این آمارگیری این شهر پنجمین شهر بزرگ کردنشین ایران محسوب می‌شود. پس از گسترش شهر مانند بسیاری از شهرهای ایران بسیاری از باغ‌های پیرامون مهاباد مسکونی شدند که امروزه این امر در نام تعدادی از محلات این شهر که با واژه باغ همراه است دیده می‌شود

حنابندون در مهاباد

 

مذهب

دین مردم مهاباد اسلام و مذهبشان سنی شافعی ست. همچنین اقلیتی از ارامنه و کلیمیان در مهاباد حضور دارند؛به علاوه شمار اندکی از شیعیان که اصالتاً از دیگر شهرها یا استان‌ها هستند. اکثر شیعیان مهاباد که ۲ درصد از جمعیت این شهر را تشکیل می‌دهند، ترک‌زبان های مهاجری هستند كه به مناطق كورد نشین آمده اند . به طوریکه در ماه محرم، در حسینیه‌های شهر به دو زبان ترکی و فارسی نوحه خوانده می‌شود .

ره‌آوردها

غذاهای سنتی

از غذاهای سنتی مهاباد می‌توان به آش دوکلیو (نوعی آش دوغ)، دلمه کلم، بربه سل و نیسکینه، ماشینه، سنگه سیر، شانی کباب -انواع نان‌های روغنی چون کلانه و پنچه کش و ... اشاره کرد.

صنایع دستی

از صنایع دستی مهاباد می‌توان قالی، جاجیم، گلیم و چاروق بافی، سکه و پولک دوزی، منجوق دوزی، رودوزی، سوزن دوزی، قرقره بافی (گیپوربافی)، مصنوعات چرمی، قلاب بافی، سجاده بافی و بافت پارچه و لباس کردی، خراطی، چاقو سازی وهمچنین کلاش و گیوه اشاره کرد

عروسک های کنار جاده ای، جاذبه ای دیدنی برای گردشگران نوروزی در مهاباد

عروسی كوردی در آذربایجان غربی( كردستان شمالی)

 

 

اینم عروس و داماد های مهابادی




زنده باد ایران و همه اقوام ایرانی

سرنوشت شهناز، دختر محجبه شاه!

سرنوشت شهناز، دختر محجبه شاه!

 شهناز پهلوی، فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه است. وی در سال ۱۳۳۷با اردشیر زاهدی ازدواج و در سال ۱۳۴۳ ازاو جدا شد و به سوییس رفت در آنجا با خسرو جهانبانی آشنا وازدواج کرد. وی  پس از انقلاب اسلامی در پاریس اقامت کرد. ***-زندگینامه شهناز پهلوی (زاده ۵ آبان۱۳۱۹) اولین فرزند محمدرضا پهلوی

 

 شهناز پهلوی، فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه است. وی در سال ۱۳۳۷با اردشیر زاهدی ازدواج و در سال ۱۳۴۳ ازاو جدا شد و به سوییس رفت در آنجا با خسرو جهانبانی آشنا وازدواج کرد. وی  پس از انقلاب اسلامی در پاریس اقامت کرد.

شهناز پهلوی (زاده ۵ آبان۱۳۱۹) اولین فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه است. وی در تهران به دنیا آمد. با تولد شهناز پهلوی خشم و ناراحتی خاندان پهلوی را در بر گرفت، به خصوص که تمام نقشه‌های رضا شاه بر هم زده شد. او در جایی شنیده بود که ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سال ها پیش به او گفته بودند، اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه کشته و یا تبعید می‌شود و عجیب اینکه این پیشگویی عوامانه در سال ۱۳۲۰ به تحقق پیوست. دربار پهلوی انتظار تولد بچه پسر را داشتند و برای او نقشه ها کشیده بودند. بعد از تولد شهناز اوضاع و رفتار دربار نسبت به فوزیه تغییر پیدا کرد و روابط کاملا سرد و بی توجهی را نسبت به او داشتند. این رفتار ها باعث شد حالات روحی فوزیه هر روز بدتر بشود. حتی شوهر فوزیه هم نسبت به او بی توجه شده بود و رفتاری سرد با او داشت.

پس از خلع رضاشاه فوزیه به بهانه استراحت به مصر رفت و دیگر باز نگشت و یک سال بعد به دلیل پافشاری فوزیه، دربار ایران ناچار شد، طلاق او را صادر کند. از این پس شهناز که از یک سو از محبت مادر جدا شده بود و از سوی دیگر پدر را به دلیل مشغله و خوشگذرانی در کنار خود نداشت، تنها شد. روابط او با عمه‌ها و مادربزرگش چندان گرم نبود. چرا که از یک طرف آنها را برای رفتن مادرش مقصر می‌دانست و از طرف دیگر از همان ابتدای تولد از آنها محبتی ندیده بود. مادر شهناز او را در شش سالگی ترک کرد و شاه دستور داده بود که شهناز در تهران بماند و همراه مادرش نرود تا فوزیه برگردد. بعد از رفتن  فوزیه، شهناز به یک وسیله تبلیغاتی در دست شاه و اشرف شد؛ چرا که آنها میخواستند، برای برگرداندن فوزیه احساسات مادرانه او را تحریک کنند، به همین خاطر به صورت مخفیانه به بعضی از مطبوعات (به ویژه مجله هفتگی ایران) توصیه شده بود که پی در پی مطالب و تصاویری از شهناز را چاپ کنند و از آنها به دربار مصر نیز ارسال کنند. او سالهای نخستین دوره کودکی تحت مراقبت عمه اش شمس که علاقه زیادی به وی داشت، در ناز و نعمت؛ اما دور از مادر سپری کرد تا به سن بلوغ رسید. در نهایت به خاطر دلتنگیهای شهناز قرار بر این شد که او را که بیش از هشت سال بیشتر نداشت راهی سوییس کنند تا در انستیتو ماری ژوزه مشغول تحصیل گردد. دوره تحصیل پنج ساله شهناز در پانسیون ماری ژوزه در تابستان سال ۱۳۳۱ خاتمه یافت. شاه تصمیم میگیرد که او را راهی امریکا کند، چرا که شمس پهلوی و ملکه مادر درآمریکا بودند.

شهناز (2)

محمدرضا بسیار علاقه داشت، دخترش با ملک فیصل، پادشاه عراق که جوانی خوش هیکل و خوش سیما بود، ازدواج کند. برنامه‌های که محمدرضا شاه برای ازدواج شهناز و ملیک فیصل ترتیب داده بود، کاملا سیاسی و بسیار شبیه به برنامه رضاشاه برای ازدواج خود و فوزیه بود. محمدرضا شاه دلش میخواست با آن وسیله با کشور عراق که حکومتی دست نشانده و مورد حمایت انگلستان داشت، پیوندی سیاسی برقرار کند تا خیالش از جانب انگلیسی‌ها راحت باشد. این آرزوی شاه محقق نشد، چرا که شهناز از ملک فیصل خوشش نمی آمد و دوست نداشت با او ازدواج کند و شاه هم بر خلاف پدرش نتوانست، این ازدواج را بر او تحمیل کند. البته عده ای بر این باورند که بین شهناز و اردشیر زاهدی ارتباط عاشقانه به وجود آمده بود، به همین خاطر جواب رد به ملک فیصل داد. محمدرضا هم از اینکه شهناز با اردشیر ازدواج کند، مخالفتی نشان نداد و شاید می خواست با این کار دین خود را به پدر اردشیر ادعا کند. اردشیر زاهدی پسر سپهبد فضل الله زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد که موجب بازیافتن تاج و تخت سلطنت شاه بود. مراسم نامزدی آنها در دی ماه سال ۱۳۳۵ انجام شد، و بعد از دو سال؛ یعنی در سال ۱۳۳۷ حاصل این ازدواج دختری بود به اسم مهناز.
شهناز (1)

دوران خوش شهناز پهلوی زود سپری شد؛ چرا که او هم مثل مادرش نتوانست هرزه گی‌های شوهرش را تحمل کند و در سال ۱۳۴۳ بعد از مرگ سرلشکر فضل الله زاهدی به زندگی مشترک هفت ساله اش با اردشیر زاهدی پایان داد، اسناد ساواک این جدایی را چنین گزارش می‌دهد: موضوع جدایی بین والاحضرت شهناز پهلوی و آقای اردشیر زاهدی مورد گفتگو در بین طبقات مختلف مردم قرار دارد. در هر طبقه‌ای از طبقات مختلف از نجابت و حسن خلق والاحضرت شهناز بحث و گفتگو می‌کنند و عقیده و افکار عمومی بر این است که عیاشی‌های آقای اردشیر زاهدی که نتوانسته است خود را لایق همسری دختر شاهنشاه نشان دهد عامل اصلی این جدایی بوده‌است و روی این اصل ارزش و احترام اردشیر زاهدی حتی در بین دوستان او از بین رفته است.

آشنایی با خسرو جهانبانی: پس از جدایی از اردشیر زاهدی‌، مدتها شایعه ازدواج شهناز با محمود زنگنه مطرح بود، و حتی با او نامزد کرد و مدتی باهم رفت و آمد داشتند؛ ولی ناگهان او را رها کرد و به سوئیس رفت و در آنجا با جوان معتاد و بی بندوباری به اسم خسرو جهانبانی که در رشته نقاشی مشغول تحصیل بود، دلبستگی پیدا کرد.

مخالفت شاه: محمدرضا شاه با این ازدواج کاملا مخالف بود؛ اما مخالفت های او کاری از پیش نبرد و شهناز بیشتر پافشاری می‌کرد. علم وزیر دربار شاهنشاهی راه مدارا با شهناز را پیش گرفت؛ اما بعدها متوجه شد که خسرو “ال.اس.دی” که نوعی ماده مخدر است، مصرف می‌کند، حتی خود شهناز نیز از این ماده مخدر استفاده میکرد. شاه از این خبر بر آشفت و برای اینکه مانع دیدار خسرو و شهناز شود، دستور داد او را به خدمت سربازی ببرند تا بین او و شهناز فاصله بیفتد.

ازدواج: در این مدت رفتار شاه با دخترش به کل تغییر کرده بود و شهناز مایه آزار شاه شده بود؛ اما هرگز از حرف خود عقب نشینی نکرد و شاه که دید تمام سنگ‌هایش به سنگ خورده در نهایت با ازدواج آنها موافقت کرد، به شرطی که دست از کارهای درویش گانه خود بردارند و در ژنو زندگی کنند و جایی نروند. آنها بعد از ازدواج، در خارج از ایران زندگی کردند و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های فوزیه و شهناز پهلوی از سیاست به کلی دور بود و راحتی خود را در آزادی از قیودات دربار و سیاست و توطئه‌بازی به شمار می‌آورد. شهناز پیش از انقلاب به مذهب رو آورد و نام خود را به ‌هاجر تغییر داد. وی از آن به بعد با روسری در مجالس خصوصی شرکت می‌کرد. شاه در روزهای آخر حیات مایملک خود را بین فرزندانش تقسیم کرد، به میزان هشت درصد از ارث خود را به شهناز بخشید و دو درصد را به فرزندش (مهناز) داد و جمعاً ده درصد از ارث شاه به آنها رسید. شهناز پس از انقلاب اسلامی در پاریس اقامت گزید وهنوز در این شهر زندگی می‌کند.

حسن نجفلوی مینابادی معروف به حسن آرتیست/بانی و پدر تئاتر استان اردبیل

حسن نجفلوی مینابادی معروف به حسن آرتیست/بانی و پدر تئاتر استان اردبیل

حسن نجف لو معروف به «حسن آرتیست» فرزند مرحوم نجف علی اهل قریه میناباد در اردیبهشت ماه سال ۱۲۷۸ شمسی پا به عرصه وجود گذاشت و در دوران طفولیت وی پدرش به خاطر شغل دندان‌سازی به اردبیل کوچ نمود و در محله‌ی علی کوچه سی ساکن شد.
حسن نجف لو برای تحصیل به مکتب خانه ملأ عزیز رفت و بعد از مدتی به خاطر عدم علاقه به تحصیل علم ترک تحصیل نمود و به رانندگی پرداخت و به همین خاطر می‌توان گفت که او یکی از قدیمی‌ترین رانندگان اردبیل است.
ایشان در سن ۱۲ سالگی به همراه خانواده‌اش به قفقاز رفت و در آنجا به کار پرداخت و با دیدن یکی دو نمایش در مدارس آنجا عاشق هنر تئاتر شد و با گذراندن دوره‌ی ابتدایی کوتاهی، وارد حرفه‌ی بازیگری شد و در این هنر به ویژه در اجرای نقش‌های کمدی چنان استعدادی از خود نشان داد که طرفداران زیادی بین مردم هنر دوست پیدا کرد و حتی مقامات دولتی تصمیم گرفتند او را برای تحصیل تئاتر به مسکو بفرستند ولی در همین اثنا اختلافاتی بین ایران و شوروی بروز کرد و خانواده نجف لو پس از ۱۲ سال اقامت در قفقاز ناچار به ایران برگشتند و حسن دوباره به شغل رانندگی روی آورد امّا عشق و علاقه‌اش به تئاتر فروکش نکرد و عده‌ای از علاقه‌مندان تئاتر را به دور گرد آورد. و به تعلیم آن‌ها پرداخت و با همکاری آنان نمایش‌هایی را در منزل دوستداران تئاتر به صحنه می‌آورد زیرا جوّ حاکم بر شهر اجازه‌ی اجرای نمایش‌های عمومی را نمی‌داد.
لازم به یادآوری است که حرکت‌های ابتدایی تئاتر و فرهنگ نوین نمایش در قرن سیزدهم هجری در تهران آغاز شد و علاوه بر تهران شهر تبریز نیز از معدود شهرهایی بود که هنر تئاتر و نمایش در آن کم و بیش رواج داشت. شایان ذکر است که در اردبیل تئاتر به شیوه‌ی امروزی تا پایان قرن سیزدهم وجود نداشت و اولین کسی که این پدیده‌ی فرهنگی تازه را وارد اردبیل کرد؛ حسن نجف لو بود که در اوایل قرن چهاردهم هجری یعنی سال ۱۳۰۲ شمسی از باکو به اردبیل بازگشت و اولین گام‌ها را برای تشکیل گروه نمایشی و اجرای نمایش در این شهر برداشت.

حسن نجفلو مینابادی، حسن آرتیست، پدر تئاتر اردبیل
در سال ۱۳۰۶ شمسی با تأسیس مجمع سعادت میدان بازتری برای فعّالیّت های هنری حسن نجف لو و دوستانش پیدا شد و آن‌ها در عرض دو سال عمر پر بار مجمع سعادت کارهای ارزنده‌ای را در صحنه‌ی سالن نمایش این مجمع به معرض تماشای مردم هنردوست اردبیل گذاشتند. با تعطیل شدن مجمع سعادت در سال ۱۳۰۸ شمسی حسن نجلفو دوباره به شغل رانندگی کامیون برگشت.
در سال ۱۳۱۲ شمسی نجف لو بار دیگر فعالیت‌های تئاتری خود را از سر گرفت و با تشکیل یک گروه نمایشی و بروی صحنه بردن نمایش «نادرشاه» روحی تازه به کالبد تئاتر اردبیل دمید. نجف لو با همین گروه خود چند اثر نمایشی را در شهرهای تبریز و اردبیل و دیگر شهرهای استان به روی صحنه برد از جمله اپرای زیبای «اللی شای ندا جوان» (جوان ۵۰ ساله) با همکاری گروه تئاتر سیّار جهان تبریز در سال معروف شیر و خورشید تبریز به اجرا گذاشت که بسیار جلب توجه کرد و تئاتر اردبیل و نام حسن نجف لو را در سراسر آذربایجان مطرح ساخت. در سال ۱۳۲۰ شمسی، حسن نجف لو در ۴۲ سالگی با دختری از خانواده‌ی عبدالعظیم منتظری ازدواج کرد که ثمره‌ی این ازدواج ۸ پسر و ۱ دختر بود.
از آن به بعد نجف لو با دلگرمی بیشتری به کار تئاتر پرداخت و چون مردم نیز با این هنر آشنا شده بودند زمینه فعالیت تئاتری در اردبیل بسیار مساعد گشته بود به طوری که بانوان نیز کم‌کم به بازیگری تئاتری روی می‌آوردند.
حسن نجف لو، به پاس زحمات ۲۰ ساله‌ی خود، در پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۳ طی مراسمی از سوی ارتش به دریافت یک قطعه نشان افتخار نائل گردید.
در همین سال نجفلو با همکاری و مشارکت دوستش فتح ا… زاده و شهرداری اردبیل قطعه زمینی را در مقابل دبیرستان صفوی خریداری و اوّل ین سینمای اردبیل را با نام «سینما جهان» تأسیس کرد و چون خود در امور فنی مهارت داشت مسئولیت آپارات سینما را نیز بر عهده گرفت. این سینما در زمان خود جزو بهترین سینماهای آذربایجان محسوب می‌شد و فیلم‌های خوبی را به نمایش می‌گذاشت مردم نیز به عنوان تنها سرگرمی تفریح از سینما استقبال خوبی به عمل می‌آوردند. چند سال بعد ساختمان سینما دچار خرابی شد نجف لو با فروش چند سهم از مالکیت آن در تاریخ ۱۳۲۶ سینما را بازسازی کرد در این بازسازی نام آن به سینما ایران تبدیل شد.
حسن نجفلو در پی یک دسیسه، به ۹ ماه زندان محکوم و پس از گذراندن دوران حبس به مدّت یک سال نفی بلد شد. او که به تهران و اصفهان تبعید شده بود از علاقه و عشق خود به تئاتر دست برنداشت و در همین دوران با گروه‌های آذربایجانی مقیم تهران به همکاری پرداخت و نمایش‌هایی به روی صحنه برد و از آن جمله نمایشنامه مشهدی عباد را با همکاری مصطفی پایان اجرا کرد.
نجف لو پس از بازگشت به اردبیل به حرفه‌ی سینماداری مشغول شد و سال‌ها از کار تئاتر و نمایش برکنار ماند.

 

از سال ۱۳۳۹ مجدداً نمایش‌های بلند و اپراهای معروف آذربایجانی را با گروه‌های تازه تشکیل یافته به روی صحنه برد. در سال ۱۳۴۶ به دلایلی نامعلوم سهم خود از سینما را به شرکایش فروخت و برای امرار معاش دوباره به شغل اولیه خود یعنی رانندگی کامیون روی آورد.
در سال ۱۳۴۸ به پیشنهاد دوستان و هنرمندان قدیمی و با همکاری اسماعیل صدقیانی، که یکی از هنرمندان ارتش بود، گروهی تشکیل دادند و به فعالیت پرداختند. این گروه که بعدها نام «گروه آزاد بابک» به خود گرفت یک گروه منضبط و پرکار بود که نمایشنامه‌های بلندی از بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی و سایر نویسندگان ایران به زبان فارسی اجرا می‌کرد.
حسن نجف لو با نمایش‌های کوتاه کمدی خود همراه این آثار نمایشی در روی صحنه حضور می‌یافت و باعث دلگرمی آن‌ها می‌شد. برخی از نمایش‌های کوتاه و تک‌پرده‌ای که استاد نجف لو در آن‌ها ایفای نقش کرده عبارت بودند از: نوکر گیج، حاجی آقا زن می‌خواهد، وارد الابومبا یا تاجر کدو، یک تخت و دو مسافر، دردسر تلفن، کلاس هنرپیشگی، آدام مادام و … . وی علاوه بر راهنمایی بازیگران برای ایفای بهتر نقش‌ها به‌عنوان گریمور نیز آنان را یاری می‌رساند در ساله‌ای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نجف لو به دلیل کبر سن از رانندگی دست کشید و در خانه‌ی کوچک خود در محله‌ی اکبریه زندگی آرامی را به‌عنوان بازنشسته ادامه داد، در همین دوره به دعوت اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی اردبیل و صدا و سیمای مرکز اردبیل چند نمایش کوتاه تلویزیونی را برای برنامه‌ی صبح جمعه سیمای مرکز اردبیل به زبان آذری اجرا کرد که بسیار مورد توجه تماشاگران برنامه‌های تلویزیونی قرار گرفت.
چند میان پرده‌ی تلویزیونی که استاد نجف لو در آن‌ها به ایفای نقش پرداخت، درواقع آخرین برنامه‌های نمایشی وی بود و پس از آن در کنج خانه بدون فعالیت ولی با دنیایی از خاطرات صحنه گذران ایّام کرد تا اینکه در پنجم مردادماه ۱۳۶۹ در ۹۱ سالگی دار فانی را وداع گفت و در گورستان غریبان مدفون شد.
حسن نجف لو عمر خود را در راه اعتلای هنر تئاتر شهر خود سپری کرد، مردم شهر از پیر و جوان و زن و مرد او را دوست داشتند و به طور خودمانی او را حسن عمی (حسن عمو) صدا می‌کردند. او که به «حسن آرتیست» مشهور شده بود هرگز خود را هنرمند نمی‌دانست و لقب «هوس کار» را به خودش می‌داد و می‌گفت: «… صحنه جای هنرمندان است، ما هنرمند نیستیم بلکه ما عشق داریم و هوس آن داریم که در صحنه حضور داشته باشیم ولا هنرمندی مقامی بس بزرگ است…».
او هم‌تراز بزرگ‌ترین بازیگران کمدی ایران بود و در سراسر آذربایجان نظیر نداشت. با اینکه متواضعانه به شاگردانش یاد می‌داد که هنرمند باید با عشق زندگی کند و در این عشق بسوزد. اهدای بخش عظیمی از عایدات و درآمدهای ئتاتری خود به خانواده‌های بی بضاعت و برای صرف در امور خیریه حکایت از عشق وی به مردم خود داشت.
تنها آرزوی نجف لو ساختن یک سالن مجهز تئاتر در اردبیل بود که متأسفانه به این آرزو دست نیافت و با سینه‌ای دردمند از این ناکامی به دیار باقی شتافت. رواست که پاس بیش از نیم قرن تلاش مردانه و عاشقانه‌ی وی در راه هنر تئاتر و سینما در این مرز و بوم او را نه یک هنرمند، بلکه یک معلّم و پدری بزرگ و دلسوز برای همه‌ی هنرمندان دیارمان بدانیم و به حق او را «پدر تئاتر» استان اردبیل بنامیم.

دکتر احد پیشگر / نشریه فرهنگ نمین/ سال سوم / شماره ۵۴

 

مرحوم سید نجفقلی اقبالی نمین نتیجه مرحوم سلطان میر احمدخان (سیف الملک نمین)

مرحوم سید نجفقلی اقبالی نمین نتیجه مرحوم سلطان میر احمدخان (سیف الملک نمین)

نجفقلی اقبالی نمین

سیّد نجفقلی اقبالی نمین فرزند مرحوم میر مهدی قلی خان اقبالی ملقّب به اجلال نظام و نوهٔ مرحوم میر علیقلی خان سرتیپ ملقّب به اقبال همایون و نتیجه مرحوم سیف‌الملک است.

         مرحوم سیّد نجقلی اقبالی در سال ۱۲۹۴ شمسی در نمین پا به عرصه وجود می‌گذارند و تحصیلات ابتدائی را با موفقیّت در زادگاه خود به اتمام می‌رسانند و سپس برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به اردبیل رفته و مدّتی به تحصیل عربی می‌پردازند و در سال ۱۳۱۲ شمسی مدّتی در اداره راه اردبیل کار می‌کنند و بعد از مدّتی در سال ۱۳۱۵ شمسی در اردبیل به خدمت مقدّس سربازی مشغول می‌شوند و در نهایت در سال ۱۳۱۷ خدمت سربازی ایشان به اتمام می‌رسد و بلافاصله در اداره ثبت اردبیل جذب می‌شوند و بعد از دو سال در سال ۱۳۱۹ از اداره ثبت استعفا داده و مدّتی در شرکت کوهبر که در رأس آن مرحوم مبرور سیّد جلیل اردبیلی قرار داشت به فعالیّت می‌پردازند.

شایان ذکر است که کار شرکت کوهبر، پیمانکاری راه سازی راه لوندویل و اردبیل بود که کار خود را از ده لوندویل آستارا شروع کرده بودند، امّا به محض ورود نیروهای بیگانه به کشور در روز سوم شهریور ماه ۱۳۲۰ کار این شرکت ناتمام ماند و به تعطیلی کشیده شد.

مرحوم اقبالی در مرداد ماه سال ۱۳۲۴ دوباره در اداره ثبت و اسناد اردبیل شروع به فعالیّت می‌کند، امّا متأسفانه در۲۱ آذرماه همان سال به علت فعالیت فرقه دموکرات آذربایجان که با حمایت سران حکومت وقت شوروی تشکیل گردیده بود اوضاع سیاسی و اجتماعی آذربایجان عزیز مدتی بهم خورد و مشکلات زیادی گریبان گیر آذربایجان شد.

در این زمان مرحوم سیّد ابوالفضل اقبالی برادر بزرگ مرحوم سیّد نجف قلی اقبالی به خاطر وطن‌دوستی و مخالفت با فرقه دموکرات به همراه آقای توکّلی رئیس دادگستری اردبیل به تهران فرار می‌کنند و اموالش توسّط فرقه دموکرات مصادره می‌شود و خود مرحوم سیّد نجف قلی اقبالی نیز مورد سوء ظنّ و تعقیب قرار می‌گیرد و اکثر ادارات اردبیل به تعطیلی کشیده می‌شود.

مرحوم اقبالی در ۱۳ فروردین ماه ۱۳۲۶ طبق دستور مرکز به ریاست ثبت اسناد و املاک آستارا منصوب می‌شوند و تا تیرماه ۱۳۳۴ در این پست در آستارا به فعالیّت می‌پردازند. ایشان در سال ۱۳۲۶ با دختر مرحوم سیّد علی اشرف خان افخمی به نام مرحومه نیم تاج خانم که دختر عمه‌شان نیز بوده ازدواج می‌کنند که حاصل این ازدواج پنج پسر و سه دختر بوده است.

مرحوم اقبالی در مردادماه سال ۱۳۳۴ به اردبیل منتقل می‌شوند و با عنوان معاونت اداره ثبت به کار می‌پردازند و از سال ۱۳۳۶ شمسی تا ۱۳۴۱ شمسی ریاست ثبت اردبیل را عهده‌دار بوده‌اند. در سال ۱۳۴۱ که ابلاغ ریاست اداره ثبت شهرستان گلپایگان به دستش می‌رسد به تهران سفر می‌کنند که در غیاب ایشان انجمن شهر اردبیل ایشان را به سمت شهردار اردبیل انتخاب می‌نمایند و ایشان بعد از آگاهی از این امر، به اردبیل مراجعت نموده و با شور و شوق فراوان به مدّت ۶ ماه و چند روز در آن سمت انجام وظیفه می‌نمایند و آثار خوبی از جمله آسفالت خیابان‌های شیخ صفی و شاه سابق از خود به یادگار می‌گذارند و بعد از این مدّت از سمت خود استعفا می‌دهند و علّت استعفا هم این بوده است که ایشان در سر مناقصه آسفالت به سود شهرداری عمل می‌نمایند و به علت دفاع سرسختانه از منافع شهرداری در مقابل اعمال نفوذ مقامات شهر در اجرای مناقصه آسفالت که بار مالی قابل توجهی بین نفرات اول و دوم داشت ( که جزئیات آن را در خاطرات خود نوشته‌اند) و به علت اینکه جمعه انجمن شهر به خاطر حمایت از ایشان لطمه ای نبینند از سمت خود استعفا می‌دهند. بعد از استعفا از سمت شهرداری در سال ۱۳۴۲ شمسی ریاست اداره ثبت قزوین به مرحوم اقبالی سپرده می‌شود و ایشان به مدّت ۱۱ ماه و اندی در این مسئولیت خدمت می‌کنند و با جان و دل اوضاع آشفته و نابسامان اداره ثبت قزوین را سر و سامان می‌دهند، به گونه‌ای که وقتی مدیر کل ثبت یعنی آقای غلامرضا سلحشور از اداره ثبت قزوین بازدید می‌کند و نظم و نظام کاری مرحوم اقبالی را مشاهده می‌کند، او را مورد تشویق قرار می‌دهد و از ایشان خواهش می‌کند که ریاست ثبت منطقه چهار آذربایجان غربی را بپذیرد، به همین خاطر طی حکمی از ۱۵ مهرماه سال ۱۳۴۳ شمسی تا اواخر سال ۱۳۴۹ شمسی در ارومیه خدمت می‌کند.

مرحوم اقبالی در شانزده مرداد ماه سال ۱۳۵۰ به سمت ریاست ثبت منطقه سه آذربایجان شرقی منصوب می‌شود و به تبریز منتقل می‌گردد و بعد از یکسال خدمت در خردادماه ۱۳۵۱ شمسی به سازمان ثبت اسناد کل کشور منتقل می‌شود و به مسئولیّت ممیّزی اداره امور املاک منصوب می‌شود و در نهایت در سال ۱۳۵۴ به افتخار بازنشستگی نایل می‌گردند.

مرحوم اقبالی در مسئولیت‌های مختلف خود، کارهای محوّله را به نحو احسن انجام می‌داد و معتقد بودند، هر کاری که به آدم سپرده می‌شود ولو جارو کردن خانه باشد، باید با کمال دقّت و پاکی جارو کند و لیاقتش را نشان دهد و همیشه می‌فرمودند که کار، کوچک و بزرگ ندارد و آدم بزرگ آن است که کار کوچک را بزرگ بشمارد و خوب به انجام برساند. مرحوم اقبالی در کنار مسئولیت‌های اداری خود در اداره ثبت در شهرهای مختلف، در اکثر مواقع نماینده تمام الاختیار شیر و خورشید (هلال احمر) نیز بودند و به خاطر حسن انجام کارهای محوّله در هر دو زمینه، تقدیر نامه‌ها و تشویق‌های متعددی از مسئولین و مقامات ذی‌ربط دریافت نموده‌اند.

مرحوم اقبالی بسیاری از اوقات بیکاری خود را صرف مطالعه دواوین ادب فارسی و ترکی می‌کرد و به خاطر عشق وافری که به ادب فارسی و ترکی داشت بهترین اشعار این دو زبان را انتخاب کرده، با خطّ زیبای خویش در جنگ شعری فراهم آورده است. ایشان همچنین با بسیاری از شعرا و ادبای معاصر خود، جلیس و هم‌نشین بود و مراودات و مکاتباتی داشت و در اکثر جلسات ادبی حضور به هم می‌رسانید و آن جلسات ادبی را از بهترین لحظات زندگی خود به حساب می‌آورد. به عنوان مثال، وقتی که در شب پنج‌شنبه، مورّخه ۴/۴/۱۳۴۹شمسی از طرف مقامات دولتی در خانهٔ جوانان شیر و خورشید رضائیّه، شب شعری برای بزرگداشت استاد محمّدحسین شهریار با عنوان «شب شهریار» برگزار شده بود و مرحوم اقبالی نیز در این مجلس ادبی حضور داشت، این گونه احساسات قلبی خود را طیّ نامه‌ای از این شب بیان می‌کند و به استاد شهریار تقدیم می‌کند: «دیشب برایم یکی از شب‌های خوش و لذّت بخش تمامی زندگی و بهترین شب مدت اقامتم در رضائیّه بود. از ساعت عصر در خانهٔ جوانان شیر و خورشید رضائیّه بودیم و استاد بزرگوار شهریار به اتفّاق آقای استاندار وارد سالن گردیدند و غوغایی از احساسات به پا شد. زیرا با ورود استاد، سالن یکپارچه نورباران معنویّت گردید و از در و دیوار، روح و شوق که از وجود شهریار ساطع و لامع بود به فضا و سطح و سر و روی و قلوب حاضرین سرازیر بود و یک عالم صفا و یک دنیا ذوق در همه مستولی گردیده بود. شهریار، استاد نامی ایران با آن وقار بی‌تکلّفش و با تواضع بی‌ریایش نشسته بود و چشم‌ها و قلب‌ها و روح‌ها متوجّه ایشان بود. هنوز سخنی نگفته بود که جذب‌ها معنوی‌اش عموم را واله و شیدا کرده بود و انظار متوجّه ایشان بود. من در عالم معنی غرق شده بودم، خیال می‌کردم ارواح حافظ و سعدی و مولانا جلال‌الدّین رومی و حکیم عمر خیّام و همهٔ شعرای نامی ایران در سالن جمع شده‌اند و عظمت روحی شهریار را با دید باطنی چنان تصویر می‌کردم و مسحور و مفتون و مدهوش بودم و همهٔ حضّار همین حال را داشتند و غرق در اندیشه و شادی بودیم که در هیچ محفل و مجلسی جز در محضر همچنان اساتید عالی‌قدر با هیچ وسیله، اعمّ از موسیقی و کتاب و دفتر و نقش و نگار و عشق میسّر نمی‌شود، زیرا موسیقی آفرین آنجا بود و کتاب و دفتر ناطق هم آنجا و نقّاش چیره‌دست در میان ما بود، عاشق بی‌قراری که مبیّن عشق حقیقی و واقعی و عین عشق است هم آنجا بود». استاد شهریار نیز در زمان خداحافظی از ارومیه به تبریز در مورّخهٔ ۱۳۴۹/۴/۱۶ قطعه شعری چهارده بیتی با عنوان «بدرو رضائیه» می‌سراید و با دست خطّ خود در بالای شعر این گونه می‌نویسد: «به عنوان خداحافظی و تشکّر از مراحم و نوازش‌های قلمی حضور دوست هنرمند بزرگوارم، جناب آقای اقبالی ریاست محترم ثبت اسناد رضائیّه که الحقّ در دقّت نظر، عکّاسی دقیق و حسّاس و در آثار قلمی نقّاش چیره دست هستند، تقدیم و توفیق هر دو دنیا را برای ایشان از درگاه خدای زمین و آسمان مسئلت می‌نمایم». بیت مطلع شعر شهریار:

خـــداحافـظ ای دوستــان عــزیز.
که زحمـت از این خـاک کم می‌کنیم.

یادآوری این نکته ضروری است که مرحوم اقبالی بیشتر اشعار استاد شهریار را حفظ کرده بودند و به ویژه در روزهای ماه مبارک رمضان شعر مشهور (علی‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا) او را با صدای بلند در منزل زمزمه می‌کرد.

مرحوم اقبالی با شاعر بزرگ نمین یعنی مرحوم میرزا رفیع عبداللّهی نمین هم رابطه دوستی داشته است و مکاتباتی بین آن دو بوده است، به عنوان مثال، در جواب نامه مرحوم اقبالی، مرحوم میرزا رفیع عبداللّهی شعری چهارده بیتی به زبان ترکی با عنوان «در مدح جناب آقای نجف قلی خان اقبالی» با مطلع زیر سروده است:

گتیــردی نامه‌نی گنجعلی بد افـکار.
زیارت ائتدیم اونی ذوق و شوق‌ایله من زار.

سرانجام مرحوم اقبالی در مردادماه ۱۳۵۹ شمسی بعد از عمری خدمت صادقانه به دیار باقی شتافت و چیزی که از خود به یادگار گذاشت از جنبه مادی خانه ای کوچک به ابعاد ۲۵×۶ در داخل کوچه ای فرعی در جنوب غرب تهران بود ولی از جنبه معنوی گذشته از تاثیر اخلاق و رفتار و سلوک ایشان در خانواده با طرافیان وصیت نامه ای اخلاقی برای فرزندان خود به یادگار گذاشته‌اند که چراغی روشنی است منوّر از آموزه های اخلاقی ناب و الگوهایی از منش و رفتار و گفتار مولای متقیان که در تمام عمر مرید او بوده است. آرامگاه مرحوم اقبالی در زادگاه خود نمین است، روحش شاد.

-دکتر احد پیشگر
عضو هیئت علمی دانشگاه محقق اردبیلی

نجات آذربایجان

تاریخ معاصر

نجات آذربایجان

به نام خدا

۲۱ آذر ۱۳۲۵ روز نجات آذربایجان، روزی بود که یگان‌های ارتش ایران در میان شور و هیجان و فریادهای شادی مردم وارد تبریز و رضاییه شد و استان‌های شمالی ایران را از چنگ استالین و مزدورانش بیرون آورد. ۲۱ آذر روز عید ملی اعلام شد و از سال ۱۳۲۵ همه ساله در آن روز به یاد نجات آذربایجان و اعاده حق حاکمیت ایران بر آن خطه جشن گرفته شد. نه تنها ایرانیان باید پیوسته به یاد این روز باشند بلکه تمام ملل آزاده جهان نیز بایستی این واقعه تاریخی را به خاطر سپرده و فراموش ننمایند.

با حمله هیتلر به شوروی در جنگ جهانی دوم، در روز سوم شهریور ۱۳۲۰ ارتش سرخ شوروی به مرزهای ایران تجاوز نمود و نیروی هوایی شوروی در آذربایجان به بمباران شهرهای باز و بی دفاع پرداخت .ارتش شوروی، انگلیس و آمریکا که بدانها متفقین گفته می‌شد ایران را چون راهرویی برای رسانیدن ابزار جنگی امریکایی از خلیج فارس به شوروی در جنگ علیه آلمان درآورند و ایران را پل پیروزی نام نهادند. ۲۴ آذرماه ۱۳۲۰ میان سه دولت ایران و دولتهای شوروی و انگلستان پیمان سه دولت امضا شد که برپایه آن، دولت اشغالی شوروی و انگلیس، استقلال و حق حاکمیت ایران را محترم می‌شمرند و می‌باید حداکثر تا شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم ارتش خود را از ایران بیرون برند. پس از آنکه روشن شد که متفقین در جنگ پیروز خواهند شد، استالین سیاست دیگری با ایران در پیش گرفت؛ که استان‌های شمالی ایران را با سازمان دادن به جنبش‌های جدایی خواهانه از ایران جداسازد و ضمیمه شوروی کند. هدف استالین چنگ اندازی بر روی منابع نفتی شمال ایران بود. پس از اعلام پایان جنگ در ۲۳ امرداد ۱۳۲۴، استالین ارتش خود را که می‌بایستی تا ۱۲ اسفند ۱۳۲۴ بر پایه پیمان سه دولت و اعلامیه سه دولت راجع به ایران، از ایران بیرون روند از ایران خارج نکرد. پس از آن که دولت ایران شکایت رسمی خود را علیه شوروی به شورای امنیت سازمان تازه بنیان شده ملل متحد داد میان متفقین شوروی،انگلیس  و آمریکا شکاف افتاد. ۱۶ آذر ۱۳۲۵ ارتش ایران در سه ستون به آذربایجان لشکر کشید. پس از آن که احمد قوام نخست وزیر وقت ایران با دولت شوروی قرارداد امتیاز نفت شمال ایران را امضا کرد، ارتش شوروی از ایران بیرون رفت. اما مجلس شورای ملی این قرارداد را نپذیرفت.

وضعیت سیاسی

با کاپیتولاسیون ارتش آلمان در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۲۴ جنگ دوم جهانی در اروپا پایان یافت. ایران، وظیفه خود را انجام داد. مردم و دولت ایران مواد پیمان سه دولت را پاس داشتند و سهم بزرگی در پیروزی متفقین داشتند و با بردباری خود در درازای چهار سال در برابر گرسنگی و دشواری‌ها و بیماری‌های دستاورد جنگ، تاب آوردند به امید روزی که ارتش متفقین از ایران بیرون روند و ایران از اشغال بیگانه درآید و زندگی به حال عادی برگردد. پیش از آغاز کنفرانس پتسدام که در آن سه دولت شوروی، انگلیس و آمریکا شرکت داشتند حیطه قدرت سیاسی و اقتصادی خود را مشخص کردند. استالین در روز 15 تیر 1324 فرمان بنیان جنبش‌های جدایی خواهی در شمال ایران را داد. 30 تیر 1324مسله بیرون بردن نیروهای ارتش سه کشور از ایران مورد گفتگو قرار گرفت. سه کشور همداستان شدند که نیروهای ارتش، از ایران بیرون روند. اما استالین پافشاری کرد که ارتش می‌باید تا پایان جنگ با ژاپن در ایران بماند. سه دولت شوروی، انگلیس و آمریکا برآن شدند که تاریخ بیرون رفتن قوای متفقین می‌باید دوباره در نشست وزیران امور خارجه، سه کشور در لندن در شهریور 1324 مورد بررسی قرار گیرد. با این تصمیم، برای استالین زمان کافی باقی ماند که جنبش‌های جدایی خواهی در شمال ایران و آذربایجان را سازمان دهد. در امرداد 1324 فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه وری بنیان شد و ۲۱ آذر ماه ۱۳۲۴ دولت به اصطلاح خودمختار آذربایجان در تبریز تشکیل شد و در سایه پشتیبانی بی دریغ سربازان استالین دست به کارهای مسلحانه زد و با سلاح‌هایی که عمال دیکتاتور شوروی در اختیار فرقه دموکرات گذاشتند پادگان‌های ارتش ایران را در آذربایجان مورد آفند (حمله) قرار داد. فرماندهان پادگان‌ها، که سربازان و ابزار های جنگی ارتش سرخ را در برابرخود می‌دیدند، برای دوری از هرگونه برخورد با نیروهای ارتش سرخ در برابر رخداد و پش آمدها تسلیم شدند و شمار زیادی ار افسران میهن پرست به وسیله مزدوران فرقه دموکرات آذربایجان بازداشت و زندانی شدند. در پاره‌ای از منطقه‌های آذربایجان، پادگان‌های ژاندارمری دلیرانه در برابر فرقه سازان و عمال استالین به پدافند پادگان‌ها دست زدند اما این مزدوران تا آخرین نفر را کشتند. این کارهای خشونت بار موجی از خشم و بیزاری علیه فرقه دموکرات آذربایجان که با پول و نیرنگ استالین ساخته شده بود بوجود آورد.

دولت ابراهیم حکیمی نیروهای امدادی برای سرکوب کردن شورشیان فرقه آذربایجان به سوی آذربایجان گسیل داشت؛ اما استالین دستور داد که نیروهای ارتش سرخ در نزدیکی قزوین در شریف‌آباد مانع از پیشرفت ارتش ایران شوند و راه ارتباط نیروهای نظامی ایران را با آذربایجان ببندند. استالین اختیار هرگونه اقدام نظامی را علیه مزدوران فرقه دموکرات از دولت ایران گرفت و راه را برای بیدادگری و زورگویی دولت خود مختار ساختگی آذربایجان هموار ساخت. ابراهیم حکیمی، نامه اعتراض آمیزی به مسکو فرستاد و این نامه در کنفرانس وزیران امور خارجه سه دولت متفق آمریکا، شوروی و انگلیس که از ۲۵ آذر تا ۶ دی ۱۳۲۴ در مسکو برگزار شده بود در میان گذاشته شد. جیمز بیرنس وزیر امور خارجه امریکا اعتراض دولت ایران را وارد دانست و کوشش خود را برای جلب موافقت وزیر خارجه شوروی درباره رسیدگی به شکایت ایران بکار برد اما سرانجامی نداشت. ارنست بوین وزیر امور خارجه انگلیس پیشنهاد داد که یک کمیته سه نفری از نمایندگان شوروی و انگلستان و آمریکا به وضع ایران رسیدگی کنند. ابراهیم حکیمی در بیانات خود در نشست ۲۵ دی ۱۳۲۴ اعلام کرد که به رییس هیات نمایندگی ایران در سازمان ملل دستور داده شده‌است که شکایت ایران را علیه زیرپا نهادن پیمان سه دولت به وسیله شوروی و بیرون نبردن ارتش سرخ از ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد بدهد. حکیمی روز ۳۰ دی از نخست وزیری کناره گرفت و احمد قوام روز ۸ بهمن ۱۳۲۴ کابینه خود را به مجلس شورای ملی شناساند.

قوام به همراهی هیاتی از کارشناسان از ۳۰ بهمن تا ۱۷ اسفند ۱۳۲۴ در مسکو با استالین و مولوتف وزیر امور خارجه شوروی دیدار و گفتگو کرد. و در پانزدهم فروردین ۱۳۲۵ با ایوان سادچیکف سفیر کبیر شوروی در تهران دیدار کرد که به عنوان ابلاغیه مشترک ایران و شوروی چاپ شد. پس از آن قوام کلوبها و روزنامه‌ها و دیگر مجله‌ها و فعالیت حزب توده را آزاد کرد و در نامه‌نگاری روابط دوستانه را با دولت خودمختار آذربایجان باز کرد. موافقت نامه ای میان مظفر فیروز معاون سیاسی قوام و پیشه وری در ۲۳ خرداد ۱۳۲۵ در تبریز به امضا رسید.

فرقه دموکرات آذربایجان

فرقه دموکرات آذربایجان یک فرقه خلق‌الساعه بود که برخلاف اصول ساختمان حزبی بود که با دستورات استالین و پشتیبانی مالی و سیاسی شوروی برپا شده بود. هدف فرقه دموکرات آذربایجان برقراری یک جمهوری جدا از ایران و راه‌اندازی جنبش‌های جدایی‌ خواهی و حکومت‌های خودمختار در سراسر استان‌های شمالی ایران بود.

برنامه فرقه دمکرات آذربایجان راه اندازی حکومت خودمختار سوسیالیستی آدربایجان و تشکیل دولتی به نام دولت آذربایجان با مجلس ملی، رسمی شدن زبان ترکی به جای فارسی و دادن آزادی کامل به دولت آذربایجان در اداره امور داخلی آن از جمله مالیه و فرهنگ و ارتش و دیگر سازمان‌ها و نهادهای مورد نیاز و جدا کردن استان‌های شمالی ایران از کشور ایران بود. دولت به اصطلاح خودمختار سوسیالیستی آذربایجان به ریاست سید جعفر پیشه‌وری روز ۲۱ آذر ۱۳۲۴ در تبریز بنیان شد.

در دوره چهاردهم قانونگذاری مجلس شورای ملی، انتخابات در ۱۱ اسفند ۱۳۲۲ برگزار شد. بودن ارتش سرخ شوروی در آذربایجان میدان تاخت و تاز گروه‌های وابسته به شوروی را فراهم ساخته بود. از جمله کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان که با چاپ نامه انتخاباتی و برگه‌های تبلیغ برای کاندیداهای خود، رای دهنده جلب می‌کرد. کاندیدای ممتاز حزب توده سیدجعفر پیشه‌وری بود. انتخابات آذربایجان در روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ آغاز شد و هجده روز به درازا کشید. در شمارش نهایی نه نفر از کاندیداها به نام‌های: ۱- سید جعفر پیشه‌وری، ۲- حاج سیدزین‌العابدین رحیم‌زاده خوئی ۳- امیر نصرت‌الله اسکندری ۴- ابوالحسن صادقی ۵- میرزا ابوالحسن ثقه‌الاسلامی ۶- علی اصغر سرتیپ‌زاده ۷- دکتر مجتهدی ۸- اصغر پناهی و ۹- فتح علی ایپکچیان به مجلس راه یافتند. مجلس اعتبارنامه سید جعفر پیشه‌وری و هم چنین اعتبارنامه رحیم‌زاده خوئی را رد کرد.

پس از آن استالین ۱۵ تیر ۱۳۲۴ فرمان بنیان جنبش جدایی خواهی در آذربایجان، کردستان و گیلان را داد و چند روز پس از آن ۲۳ تیر ۱۳۲۴ استالین دستور داد که پیشه ‌وری بی ‌درنگ به باکو آورده شود و بنیان فرقه دموکراتیک آذربایجان با وی برنامه‌ریزی شود. در تبریز یک کمیته برای سازماندهی فرقه دمکرات آذربایجان درست شود و در سراسر آذربایجان کمیته‌های ایالتی بوجود آید که عضو برای فرقه دمکرات آذربایجان جمع‌آوری کننند. اعضای حزب توده می‌باید بر پایه برنامه استالین از حزب توده بیرون بیایند و عضو فرقه دمکرات آذربایجان بشوند. همچنین در کنار گروه سیاسی فرقه دموکرات آذربایجان، گروه‌های مسلح راه اندازی شوند و از اسلحه‌هایی که ساخت شوروی نیست با خود همراه داشته باشند. برای اینکار استالین یک میلیون روبل در اختیار پیشه ‌وری قرارداد. کمتر از دو ماه پس از فرمان استالین در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ فرقه دموکرات آذربایجان موجودیت خود را اعلام کرد.

نیروهای شوروی به همراه تعدادی از مزدوران داخلی خود در ایران (اعضای حزب توده در آذربایجان) که بعدها از اعضای فرقه دمکرات شدند، در عملیاتهایی مشترک، پادگانها و پاسگاهها و کلانتریها را تصرف کردند و بسیاری از سربازان میهن پرست را به گلوله بستند. در شهر سراب عده زیادی از سربازان ژاندارمری به شهادت رسیدند. آدمکشان فرقه با همکاری تروریستهای فرستاده شده از باکو، با همکاری ارتش سرخ، به پادگانها و پاسگاهها و مراکز نظامی و انتظامی در شهرهای مختلف از جمله اردبیل، آستارا، سراب، مشکین شهر، ارومیه و... حمله بردند. در جریان این آفندها صدها تن جان باختند. فرقه دموکرات آذربایجان برای ایجاد ترس میان نیروهای مسلح و مردم، پس از کشتار نظامیان در اردبیل، قسمت بالای جسد آنها را در خاک کرده و پاهایشان را بیرون گذاشتند. در برخی موارد جسد نظامیان را آتش زدند. چنین کشتارهایی را در شهرها و بخش‌های گوناگون آذربایجان انجام دادند تا بتوانند هر صدای مخالفی را با پشتیبانی اشغالگران ارتش سرخ خاموش کنند.

در دوره حکومت یک ساله فرقه دموکرات آذربایجان و برقراری یک دولت خودمختار سوسیالیستی آذربایجان، پیوسته با فرمان‌ها و دستورهای استالین و سرسپردگی مزدوران فرقه برای کشتن و از میان برداشتن اشخاص و هرگونه نهادی که سد راه گسترش جنبش جدایی خواهانه آذربایجان میشد، مردم آذربایحان و دیگر استان های شمالی ایران را به خاک و خون کشیدند.

۲۱ آذر ۱۳۲۵ روز نجات آذربایجان

۲۱ آذر ۱۳۲۵ مردم که از پیشروی ارتش ایران به آذربایجان آگاهی یافته بودند، بپا خاستند و بر فرقه‌ سازان حکومت خودمختار پیشه وری تاختند و بسیاری از کمونیست‌ها را نابود کردند. با پیشروی ارتش ایران به تبریز، مردم و ارتش، اعضای فرقه دموکرات را از اداره‌های دولتی بیرون آوردند و آنها را بازداشت کردند. نیروهای زیر فرماندهی سرهنگ بایندر، پس از پیروزی در تکاب وارد شاهین ‌دژ شدند. صد نفر از سران فرقه دموکرات همراه با پیشه ‌وری با شتاب وارد جلفا شدند و با مقدار زیادی اموال غارت شده به شوروی گریختند. ستون دوم ارتش وارد شهر میاندوآب شد و قاضی محمد و حاج بابا و بسیاری از جدایی خواهان در کردستان تسلیم شدند. ستون سوم فرستاده شده به رشت، پس از زد و خورد با فداییان فرقه دموکرات آنها را شکست داده و آستارا را زیر کنترل خود در آوردند. سپس مهاباد، مهار ارتش ایران شد و سربازان به سوی مرند و ماکو پیشروی کردند. یک ستون ارتش پس از آزاد کردن چند شهر آذربایجان، جلفا شهر مرزی را نیز پس از یکسال آزاد کردند.

برگرفته از تارنمای مشروطه

ماجرای سرلشگر مقربی؛ ورزیده ترین جاسوس شوروی در ایران

 
روز چهارم دي 1356 سرلشكر مقربي كه در دادگاه بدوي و تجديد نظر نظامي به جرم جاسوسي...
 
روز چهارم دي 1356 سرلشكر مقربي كه در دادگاه بدوي و تجديد نظر نظامي به جرم جاسوسي براي بيگانگان به اعدام محكوم شده بود تيرباران شد.

به گزارش پارسینه، احمد مقربي فرزند حسن در سال 1300 در تهران متولد شد. پس از طي تحصيلات ابتدايي و متوسطه وارد دانشكده افسري گرديد و با درجه ستوان سومي فارغ‌التحصيل شد. نامبرده همچنين دوره‌هاي متعددآموزش نظامي من‌جمله، دوره مقدماتي و عالي مهندسي، دوره فرماندهي و ستاد در امريكا، دوره پدافند عالي از آمريكا و دانشگاه جنگ را گذرانيد و از سال 1327 وارد خدمت در ارتش شد و مشاغلي از جمله عضو نهضت مقاومت ملي، عضو انجمن جغرافيا و مهندسين امريكا، معاون اداره پنجم و رئيس ركن پنجم ستاد ارتش را بر عهده داشت. طبق اسناد ساواك، مقربي پس از انحلال حزب توده و دستگيري اكثر افراد وابسته به حزب مدت هفت ماه بازداشت گرديده ولي به علت فقدان مدارك لازم آزاد مي‌گردد .

ولي مجدداً در سال 1344 روسها با توجه به موقعيت وي و دسترسي اطلاعاتي‌اش به نامبرده نزديك شده و با تهديد و افشاء ارتباط وي با يك سرهنگ فراري، او را وادار به همكاري مي‌كنند. مشاراليه حدود 11 سال با سفارت شوروي سابق در تماس بود و اطلاعات مهمي را درباره حكومت پهلوي در اختيار روسها گذاشت.

در آذرماه 1356 در مطبوعات و رسانه‌هاي رسمي و نيمه‌رسمي ايران اعلام شد كه يك شبكة جاسوسي كا.گ.ب در ايران كشف شد و «سرلشكر مقربي» دستگير و محاكمه گرديد، با فاصلة زماني اندك،‌ اعلام شد كه يكي از مقامات وزارت آموزش وپرورش به نام «علي‌نقي رباني» نيز به همان اتهام دستگير شد و مورد محاكمه قرار گرفت. در چهارم دي‌ماه 1356 مطبوعات رژيم اعلام كردند كه «... حكم دادگاه براي سرلشكر احمد مقربي، كه به موجب رأي صادره از دادگاه تجديد نظر به اعدام محكوم گرديده بود، در بامداد امروز اجرا گرديد.

سرلشكر مقربي، به جرم جاسوسي و دادن اسرار نظامي ايران به عمال بيگانه، در دادگاه نظامي محكوم به اعدام شده بود.» «رباني» نيز، پس از تأييد حكم اعدام وي در دادگاه تجديد نظر نظامي در 25 دي ماه 56، اعدام شد.


نحوة كشف ارتباط سرشكر مقربي، كه از بزرگ‌ترين پيروزي‌هاي ضد‌جاسوسي به شمار مي‌رفت و همواره براي مقامات روس حالت معما داشته است.

كوزيچكين در مورد سوابق مقربي مي‌نويسد كه وي«سي‌ سال از عمال كا.گ. ب بود. از زماني كه افسري جوان بود، در سال 1945 [= 1324 خورشيدي] به خدمت اين سازمان درآمد. او بهترين عامل رزيدنسي به حساب مي‌آمد و اطلاعات محرمانه‌اي را كه واقعاً براي اتحاد شوروي حايز اهميت بود، در اختيار ما مي‌گذاشت در طي سالها ترقي بسيار كرد و مسئول خريد اسلحه از امريكا و ديگر كشورهاي غربي شد. ديگر جانشيني براي او يافت نمي‌شد؛ به اين علت بديهي است كه مقربي تنها عامل رزيدنسي بود كه مي‌توانست اطلاعات مهمي عرضه بدارد. ديگران با او قابل مقايسه نبودند و عده‌شان هم بسيار اندك بود.


با از دست رفتن مقربي، در رزيدنسي يك خلأ اطلاعاتي پيدا شد؛ اضافه بر اينها، او عملاً همه‌ افسران PI [= جاسوس سياسي Political Intelligence] را كه در زمانهاي مختلف و در آن دوران طولاني همكاري با او كار كرده بودند، مي‌شناخت».

اما مقربی چگونه لو رفت؟

منصور رفیع زاده از مدیران بلندپایه ساواک در کتاب خاطراتش، دستگیری مقربی را اینگونه روایت می کند: بعد از رسیدگی های بسیار دقیق توسط ساواک، کشف گردید که اتومبیلی که متعلق به سفارت شوروی، اما بدون پلاک سیاسی، به طور معمول مقابل منزل ویلایی سرلشگر مقربی در قلهک توقف می‏کند. سپس راننده پیاده شده، درب صندوق عقب را باز می‏کند و پس از چند دقیقه دوباره آن را بسته و از آنجا دور می‏شود. در این بین، هیچگونه تماس مستقیمی با مقربی انجام نمی شود.

در نهایت مشخص شد که تیمسار مقربی و روسها، نیازی به تماس شخصی و فیزیکی برای انتقال اطلاعات نداشته اند. مقربی، اطلاعات حساس ارتش ایران را به درون دستگاههای الکترونیکی پیشرفتهء درون منزلش منتقل می کرد و اتومبیل عامل روسها که در مقابل منزل مقربی توقف کرده بود، از دستگاههای گیرندهء درون صندوق عقب، برای تقویت آن اطلاعات و ارسال مستقیم آن به مسکو و دفتر اصلی سازمان KGB استفاده می کرده اند.

وقتی که ماموران KGB حوالی نیمه شب به مقابل خانهء مقربی رسیدند، یک اتومبیل پژوی 504 ساواک، از طرف مقابل ظاهر شده و شاخ به شاخ و به طور عمد به اتومبیل KGB کوبید. مقربی از خانه اش بیرون پرید که ببیند چه شده، اما با دیدن پژوی 504 که اتومبیل معمول ساواک در آن دوران بود، به سرعت به داخل منزلش برگشت.

راننده ها از اتومبیل ها پیاده شدند و دعوایی سر گرفت. هر دو طرف درگیر، به محوطه ای در آن حوالی برده شدند و پلیس (که در واقع پلیس تهران نبوده و ماموران زبدهء ساواک بودند) دخالت کرد. ابتدا روسها وانمود کردند که زبان فارسی نمی دانند و سعی داشتند مسئله را یک تصادف کوچک جلوه دهند و قبول کردند که خسارت اتومبیل مقابل را بپردازند. آنها گفتند که روسی بوده اما دیپلمات نیستند. ولی پس از بازپرسی دقیق تر توسط ساواک، معلوم شد که از از دیپلماتهای ارشد سفارت شوروی در تهران هستند. روسها، مصونیت سیاسی خود را ارائه کردند و اصرار کردند که اتومبیل سفارت به آنها بازگردانده شود. به آنها گفته شد که چون اتومبیلشان درگیر تصادف بوده، لذا پلیس (ساواک) موقتن از آن نگهداری خواهد کرد.

در همین حین، تیمسار مقربی توسط ساواک بازداشت شد و خانه اش مورد جستجوی دقیق قرار گرفت. اتومبیل او و همهء دستگاههایی الکترونیکی خانه اش که توسط KGB به وی داده شده بود، ضبط شد. همه چیز در اختیار ساواک قرار گرفت.
به محض آنکه این موضوع به سفارت شوروی اطلاع داده شد، روسها درخواست نمودند که دیپلماتهایشان به دلیل مصونیت سیاسی، فورن به سفارتخانه تحویل داده شوند، اما موضوع تجهیزات الکترونیکی بسیار پیشرفته یافته شده در صندوق عقب اتومبیل روسها، مطرح بود. بعد از آزادی دیپلماتها، اتومبیل سفارت شوروی نیز تحویل گردید اما بدون لوازم جاسوسی. سفارت شوروی، یادداشتی به وزارت خارجه ارسال کرد و طی آن اعلام کرد که مقداری «لوازم شخصی» موجود در اتومبیل، هنوز بازگشت داده نشده است.


وزارت خارجه به تیمسار نصیری تلفن زد و درخواست آنها را مطرح کرد و تیمسار جواب داد که به آنها بگویند اگر ممکن است لطف نموده لیست آن اقلام را به طور مجزا، دقیق و کاربردشان برای ما ارسال کنند و ما بسیار خوشحال خواهیم شد که این لوازم را از انبار پلیس (ساواک) یافته و خواستهء روسها را پیگیری نمائیم!

اما سازمان CIA بسیار خوشحال بود که یک جاسوس ارشد KGB گیر افتاده است. هرچند که قبل از دستگیری مقربی، هیچ اطلاعیه ای دال بر وجود چنان ماموری در ایران از طرف ساواک دریافت نکرده بود و در واقع ساواک به دور از چشمان CIA این عملیات موفقیت آمیز را به انجام رسانده بود.

اما پس از اطلاع از دستگیری مقربی، ماموران ارشد CIA از ساواک دو خواهش کردند:

1) از ساواک خواستند قبل از افشای اطلاعات ذی قیمت وی، مقربی اعدام نشود و با وی مصاحبه ای انجام دهند.
2) درخواست نمودند ابزارهای بسیار پیشرفتهء الکترونیکی ضبط شده در اتومبیل سفارت شوروی، توسط CIA مورد بررسی قرار گیرد.

کمی بعد از آن، دریادار Stanfield Turner (ریاست وقت سیا) تیمسار نصیری را برای صرف ناهار در دفتر مرکزی CIA در واشینگتن دعوت کرد. من (رفیع زاده) نیز برای ناهار دعوت شده بودم. CIA توضیح داد که سفیر ایران که قاعدتن در این گونه ملاقاتهای رسمی می بایستی گروه ایرانی را همراهی می کرد، دارای مجوز امنیتی لازم جهت حضور در دفتر مرکزی CIA نمی باشد! لذا از اینکه نتوانسته بودند سفیر ایران را دعوت کنند، عذرخواهی کردند.

دریادار «ترنر» از نصیری در مورد نشانه ای که ساواک را از فعالیتهای مقربی مطلع نموده بود، سوال کرد. 
 

Image result for ‫وضعیت توده ای های فراری به شوروی‬‎

سرنوشت تکان‌دهنده یک ایرانی در اردوگاه‌های کار اجباری دوره استالین

سرنوشت تکان‌دهنده یک ایرانی در اردوگاه‌های کار اجباری دوره استالین
 
/ توده‌ای در بهشت موعود
 تاریخ ایرانی: این یادداشت‌ها به قلم کسی نوشته شده که مدت هفت سال پشت دیوار آهنین، جایی که توده‌ای‌ها و کمونیست‌های جهان و مردم فریبخورده آنجا را «بهشت» می‌دانند بسر برده است. من نیز مثل بسیاری از کسانی که امروز زیر پرچم کمونیسم سینه می‌زنند روزی شیفته لنین و کتاب‌های او، شیفته زندگی آزاد در بهشت سرخ بودم و وقتی نام استالین را می‌شنیدم از شوق بدنم به لرزه می‌افتاد. ولی امروز پس از یک دوره سیاه که در صحرای ترکمنستان و در میان مردم شوروی زندگی کرده‌ام خوب مفهوم «زندگی آزاد» شوروی، مفهوم «دموکراسی» و «زندگی سعادتمندانه»ای را که آن همه کمونیست‌ها دربارۀ آن فریاد برداشته‌اند می‌فهمم. این یادداشت‌ها، خاطرات هفت سال زندگی سیاه – زندگی خونین و رقت‌آور است. شاید بسیاری از خواندن این یادداشت‌ها مرا بشناسند و از سرگذشت من متأثر شوند و یا برعکس عده‌ای که تحت تاثیر تبلیغات کمونیست‌ها قرار گرفته و فریب خورده‌اند، نسبت به من بدبین شوند. ولی من وظیفه وجدانی خود می‌بینم که آنچه را در طی هفت سال زندگی در شوروی دیده‌ام در اینجا بازگو کنم و حقایقی را که شاید برای اولین بار افشا می‌شود، فاش سازم.

 

در این یادداشت‌ها سعی کرده‌ام آنچه را که در طی دوره سیاه هفت سال گذشته در روسیه و در بازداشتگاه‌ها دیده‌ام نقل کنم و مخصوصا از آن عده جوانانی که فریب تبلیغات کمونیست‌ها را خورده‌اند تمنا دارم که این یادداشت‌ها را به دقت مطالعه کنند و بدانند که هزاران نفر از جوانان آزادی‌خواه دنیا در بازداشتگاه‌های شوروی در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کنند. در حالی که اغلب آن‌ها روزی شوروی را مثل همه فریب‌خوردگان وطن ما، سرزمین آزادی و مأمن زحمتکشان دنیا می‌دانستند ولی امروز درک کرده‌اند که روسیه «مدفن آزادی» است نه مأمن زحمتکشان.

 مهرعلی میانجی

 تهران. آذرماه ۱۳۳۳

 ***

 لازم می‌دانم قبل از شروع یادداشت‌ها، شرح مختصری از زندگی و فعالیت‌های حزبی خود را تا هنگامی که به روسیه عزیمت کردم به اطلاع خوانندگان برسانم.

 

من از اهالی بندر پهلوی هستم. پدرم چندان بضاعت مالی نداشت و به این جهت وضع زندگی ما مرتب نبود و ناچار در سال ۱۳۱۷ ترک تحصیل کردم و در کمپانی‌های ایبتاک و کروپ که در بندر پهلوی مشغول سدبندی بودند، مشغول کار شدم. پس از ورود قوای متفقین به ایران کمپانی‌های مزبور برچیده شده و روسای آن را تبعید کردند و در همین اوان یک دسته از زندانیان سیاسی که آزاد شده بودند در گوشه و کنار مشغول فعالیت‌های سیاسی شدند و عده‌ای از آن‌ها هم به بندر پهلوی آمدند و با همکاری مامورین شوروی اداره‌ای به نام آرتل تشکیل دادند و کارهایی را که در آن وقت که به دست اداره ایران بار انجام می‌گرفت به دست گرفتند و با فریب دادن عده دیگری مشغول فعالیت شدند.

 اما پس از مدتی بین مدیران آرتل اختلاف افتاد و مامورین شوروی هم برای اینکه کار‌ها عقب نیفتد آرتل را منحل کردند و کار را به دست اداره‌ای به نام ایران سوترانس دادند. من هم در این اداره جدید در قسمت جرثقیل مشغول کار شدم. بعد بر اثر اختلافات خانوادگی تصمیم گرفتم بندر پهلوی را ترک بگویم. به همین جهت در کشتی مازندران که عازم بندرشاه بود مشغول کار شدم و مدت دو ماه در بندرشاه انجام وظیفه می‌نمودم. پس از خاتمه کار در بندرشاه، کشتی مازندران به طرف باکو حرکت کرد. در آن موقع با اینکه کشتی به دست قوای شوروی اداره می‌شد اکثریت کارگران آن ایرانی بودند ولی من به اتفاق چند نفر دیگر کشتی را ترک کردیم و در اداره ایران سوترانس شعبه بندرشاه به شغل رانندگی جرثقیل مشغول کار شدم و در همان جا بود که چند نفر از کارگران توده‌ای شب و روز از فواید عضویت اتحادیه کارگران گوش مرا پر کردند و بالاخره عضو اتحادیه شدم. ولی فعالیت اساسی من در حزب توده از سال ۱۳۲۲ شروع شد و چند بار در معرض خطر مرگ قرار گرفتم و در سال ۱۳۲۴ موقعی که بین حزب توده و قادی کلاهی‌ها (درشاهی) اختلافات سخت به وجود آمده بود من با لباس ترکمنی و به همراه عده‌ای از ترکمن‌ها به کمک حزب توده، به شاهی شتافتم و برای شکست قادی کلاهی‌ها سخت کوشش و فعالیت کردم و بسیاری از اهالی شاهی و بندرشاه هنوز فعالیت‌های مرا در آن روز‌ها به خاطر دارند.

 پس از خاتمه کار ایران سوترانس به کمک آقای مهندس حزیری که با هیچ حزب و دسته‌ای بستگی نداشت در کارخانه بهشهر موفق به دریافت شغلی شدم. در آن هنگام در بندرشاه تشکیلاتی به نام فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری آقایان صحت‌بخش ـ سرخابی ـ نظریان متدین و دیگران که از مخالفین حزب توده به شمار می‌رفتند تشکیل گردیده بود. این عده می‌گفتند که شخصی به نام سرتیپ‌زاده از طرف پیشه‌وری به آن‌ها ماموریت داده است که فرقه را در ترکمنستان تشکیل دهند. ولی من بعد‌ها نتوانستم کشف کنم که واقعا با فرقه ارتباطی دارند یا نه. ولی در ملاقاتی که در بندرشاه با رهبران سازمان جدید نمودم آن‌ها یک نامه رسمی از پیشه‌وری به من نشان دادند و من که شیفته پیشه‌وری بودم تصمیم گرفتم با آن‌ها در بهشهر همکاری کنم. در حالی که قبلا کمیته ایالتی مازندران با تشکیل این سازمان در بهشهر مخالفت کرده بود و من خبری از این مخالفت نداشتم.

 بالاخره روزی آقای صحت‌بخش با عده‌ای از اعضای فرقۀ جدید برای افتتاح کمیته به بهشهر آمدند و من که از مخالفت حزب توده خبر نداشتم با آن‌ها همکاری کردم و مسوولیت کمیته بهشهر را برعهده گرفتم. اما به فاصله یک روز مامورین حزب توده در بهشهر که خیال می‌کردند من با آن‌ها شروع به مخالفت کرده‌ام مرا توقیف کردند و به شاهی فرستادند ولی چند روز بعد رهبران حزب و اتحادیه که شاهد فعالیت‌های شدید من در گذشته بودند متوجه اشتباه خود شدند و دوباره در کارخانه نساجی شاهی شغلی به من دادند و مشغول کار شدم و با آنکه با من بدرفتاری کرده بودند باز هم به فعالیت‌های سابق خود به نفع حزب ادامه دادم و در ماه‌های بعد بر اثر فعالیت‌های شدید در انتخابات کارگری و حزبی به سمت‌های عضو شورای شهر شاهی، عضو کمیسیون تبلیغات، منشی و عضو کمیسیون تشکیلات و عضو شورای اتحادیه کارگران نساجی انتخاب شدم و پس از مدت کوتاهی به سمت منشی کمیسیون انتظامات و گارد تشکیلات شورای ایالتی مازندران که به رهبری رضا ابراهیم‌زاده اداره می‌شد انتخاب شدم. فعالیت‌های من در این دوره فوق‌العاده شدید بود و بسیاری از اهالی مازندران فعالیت‌های آن دوره مرا به خاطر دارند.

 چندی بعد حزب توده در شاهی منحل شد و به زندان افتادم و پس از هشت ماه و چند روز از محبس خلاص شدم و چون چهار ماه از حقوق خود را نگرفته بودم برای دریافت حقوق عقب‌مانده خود از بانک صنعتی و معدنی به تهران رفتم و در آنجا بود که بر اثر تبلیغات چند تن از اعضای کمیته مرکزی حزب و با صلاحدید عده‌ای از اعضای برجسته آن به همراه سه نفر دیگر از رفقای حزبی تصمیم گرفتیم که برای فرا گرفتن اطلاعات لازم و تحصیل به شوروی برویم و با معلومات جدید به ایران برگردیم.

 خیال نمی‌کنم لازم به توضیح باشد که چگونه فکر عزیمت به شوروی در مغز ما پیدا شده بود. روسیه بر اثر تبلیغات مداوم حزب توده برای ما به صورت یک سرزمین ایده‌آل ـ بهشت روی زمین ـ جایی که برای همه کار، آزادی و آسایش فراهم است درآمده بود و ما نه فقط مردم را فریب می‌دادیم بلکه خودمان هم تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفته بودیم و میل داشتیم سرزمینی را که ایده‌های لنین و استالین آنجا را به صورت واحه‌ای در درون صحرا درآورده است ببینیم. از این گذشته تصمیم داشتیم که در دانشگاه مسکو و سایر دانشکده‌های شوروی درس زندگی اجتماعی و مبارزه سیاسی بخوانیم و در بازگشت به ایران به نحوه موثرتری به مبارزه ادامه بدهیم و بالاخره پس از چند سال آرزو در شب ده مهر ۲۶ خود را در صحرای ترکمنستان دیدیم که با شوق و شور به طرف مرز می‌رویم. از اتوموبیل نمی‌توانستیم استفاده کنیم زیرا اولا می‌خواستیم از بیراهه برویم و ثانیا کسی نبود که جرات کند ما را به طرف مرز ببرد و از این گذشته سعی داشتیم که این مسافرت کاملا مخفیانه باشد.

 ساعت یازده بود که خستگی و تشنگی می‌خواست ما را از پا در آورد. ناگهان از دور ساختمان‌های سفیدی نظر ما را به خود جلب نمود. با خود گفتیم حتما پاسگاه مرزی ایران است. خوشحال شدیم و با وجود خستگی و سختی راه قوت جدیدی در خود احساس کردیم و مصمم شدیم که زود‌تر خود را به دامان مامورین ایرانی بیاندازیم تا بتوانیم رفع عطش بکنیم و از این خیال که در سر داریم بازگشته و دوباره به شهر برگردیم.

 ولی پس از چند کیلومتر راه ناگهان در جلوی ما چند سرباز شوروی از زمین بلند شده فرمان ایست و دستور درازکش در روی زمین را دادند و سربازی که یک سگ به همراه داشت به طرفی که ما آمده بودیم حرکت کرد و پس از چند دقیقه، سگ تکه نان دندان‌زده‌ای که از ما باقی مانده بود به دندان‌های خود گرفته و در زیر پای افسر شروری بر زمین گذارد و سرباز مسوول سگ گزارش خود را به افسر مربوطه داد. افسر رو به ما نموده پرسید: «این نان از شماست؟»

 منظورشان را فهمیدم. گفتم: آری. فورا هشت سرباز ما را محاصره کردند و پس از تفتیش و بازرسی‌های لازمه ما را به پاسگاه حسینقلی تحویل دادند.

 در همین محل مدت چند روز از ما بازپرسی به عمل آمد. بالاخره پس از چهار روز از آنجا، دست بسته با ماشین باری ما را به طرف قیزل اترک «بیات حاجی» حرکت دادند.

 پس از ۱۱ روز بازپرسی به ما اطلاع دادند که وضع شما با ماده ۳-۱۰۳ که ناظر به عبور بدون اجازه از مرز است تطبیق می‌کند و برای محاکمه به عشق‌آباد روانه می‌شوید. فردای آن روز دستبندهای سوئیسی به دست‌های ما زدند و ما را سوار ماشین نمودند. ماشین به سرپرستی یک افسر و به محافظت چهار نفر سرباز به طرف عشق‌آباد حرکت نمود.

 پس از چند ساعت راه، قطار به ایستگاه شهر عشق‌آباد رسید و ما را پیاده به زندان راه‌آهن و پس از چند دقیقه توقف در حیاط زندان مزبور پیاده به زندان داخلی ‌ام ـ گ ـ ب (زندان سیاسی وزارت امنیت کشور) بردند. در بین راه به ما می‌گفتند شما را می‌بریم به جایی که رفقای شما در آنجا تحصیل می‌نمایند.

 یک ماه بدین منوال گذشت تا یک روز توسط یک زن آذربایجانی که مترجم ما محسوب می‌شد به من اطلاع دادند که رسیدگی به کار من تمام شده و فردا مرا به زندان عمومی عشق‌آباد روانه می‌کنند که از آنجا به دادگاه ملی بروم و طبق ماده ۳-۱۰۳ محاکمه بشوم.

 بالاخره پس از مدت‌ها دادگاهی که در انتظارش بودیم تشکیل شده بود. دادگاهی که بار‌ها تفصیل آن را از بازپرس‌ها شنیده و سرگذشت محکومین را با آب و تاب برای ما تشریح کرده بودند!

 دادگاه به قول آن‌ها ملی (!) قیزل اترک در محوطه کوچکی که شباهت بیشتری به اطاق معمولی داشت تشکیل شده بود و در قسمت عقب آن چند نیمکت دبستانی برای تماشاچیان گذارده بودند. در قسمت جلو هم دو میز که پهلوی هم قرار گرفته بود، دیده می‌شد.

 بازپرسی‌هایی که از ما به عمل آمده بود از روی پرونده متشکله خوانده شد و اعضاء دادگاه هر یک به نوبه خود به زبان ترکمنی اظهار عقیده‌ای کردند ولی وکیلی برای دفاع از ما تعیین نشده بود (اگرچه دفاع وکیل هم تاثیری در رای دادگاه نداشت) ما هم زبان ترکمنی را نمی‌دانستیم و در چند کلمه به زبان فارسی گفتیم که البته تاثیری در دادگاه نداشت. پس از انجام این مراسم که ساختگی بودن آن کاملا آشکار بود اعضای دادگاه برای صدور حکم از جلسه خارج شدند و دادگاه موقتا تعطیل شد.

 

بالاخره اعضای دادگاه از اطاق شور برگشتند و تصمیم دادگاه را که قبلا بر ما آشکار بود برای ما خواندند و هر یک را به دو سال زندانی با کار در بازداشتگاه‌های مخصوص کارگری محکوم نمودند.

 بالاخره بعد از یک ماه دادگاه نظامی چارجو در عمارت شهربانی شهر تشکیل شد. دادگاهی که مدت‌ها در انتظار تشکیل آن بودیم به ریاست سرهنگ دوم دیمتروف در یکی از اطاق‌های شهربانی چارجو تشکیل جلسه داد.

 رییس دادگاه قرار صادره را که طبق قانون کذایی صادر شده بود قرائت کرد و به موجب رای دادگاه هر کدام ما به ۲۵ سال زندان در بازداشتگاه‌های شرقی شوروی محکوم شدیم! و ۷۲ ساعت به ما وقت دادند که به رای صادره به مسکو شکایت کنیم.

 بالاخره پس از مدتی دسته ۹ نفری ما را خواستند و رای غیابی شورای ویژه دادگاه نظامی شوروی را که مخصوص متهمین سیاسی است به ما ابلاغ گردید. به موجب این رای که قابل تجدیدنظر یا اعتراض نبود هر یک از ما را به تفاوت به حبس‌های از ۱۰ تا ۱۵ سال در بازداشتگاه‌های کارگری شرق محکوم کردند.

 بدین ترتیب محکومت ما قطعی شد و پس از چند روز ما را برای زندگی در اردوگاه‌های اجباری به ناحیه قطب شمال حرکت دادند.

اولین شب اقامت در لاگر ]بازداشتگاه اجباری[ را با خواب وحشتناکی گذراندم. صدای شوم زنگ لاگر از این خواب بیدارم کرد.

 زندانیان با عجله چون سربازانی که دچار شبیخون شده باشند از خواب برخاسته نگران وضع خود بودند. هوا هنوز تاریک بود، لباس پوشیده و از اطاق خارج شدیم. زندانیان دسته دسته به طرف سالن غذاخوری رفت و آمد می‌کردند. از یکی سوال کردم این زنگ در این موقع برای چه بود؟ جوابی نداد. دیگران نیز با حیرت نگاهی به من انداخته دور می‌شدند. تا اینکه پس از اصرار یک نفر گفت مثل اینکه شما تازه وارد این لاگر شده‌اید و از آهنگ شوم این زنگ اطلاعی ندارید. این زنگ بیداری یا ناقوس مرگ است. یعنی اعلام آغاز یک روز پرمرارت دیگر برای بازداشت‌شدگان سپس گفت: پس از دو ساعت زنگ دیگری زده می‌شود. در آن وقت هر کس باید در بریگاد خود (بریگاد: دسته چند نفری را می‌گویند) جمع شده برای عملی نمودن نقشه‌های اربابان این سرزمین و انجام کار اجباری حاضر شود. در این کار‌ها ممکن است خیلی‌ها بعضی از اعضای بدن خود را از دست بدهند و پس از ۱۴ ساعت کار ساعت ۹ شب می‌توانند به جایگاه اولیه خود عودت نمایند. خوشبخت کسی است که غروب صحیح و سالم از کار برگردد.

 پس از اطلاع از این امر به اطاق خود برگشتم و مشغول تماشای زندانیان شدم. هر کس که از سالن غذاخوری برمی‌گشت با‌‌‌ همان لباس کثیف و ژنده پنبه‌ای در روی تخت دراز می‌کشید و به خواب موقتی فرو می‌رفت. عده‌ای برای گرفتن معافی از کار به طرف بهداری می‌رفتند. کسانی که با پزشک رفیق بودند یا ارتباطی داشتند موفق به گرفتن معافی یک روز می‌شدند. البته پزشک هم خود یکی از زندانیان است. بدبخت آن‌هایی که بینی یا گونه‌ها و پا را در اثر سرما از دست داده بودند، برای آن‌ها معافی یک روزه ارزشی نداشت، آن‌ها با گریه و زاری تقاضای معالجه و درمان می‌کردند ولی کسی توجهی به تقاضای آن‌ها نمی‌کرد و به زور آن‌ها را از بهداری می‌راندند. آن‌ها هم مایوس و نومید به اطاق‌ها برمی‌گشتند.

 پس از ۲ ساعت دیگر صدای زنگ دوم لرزشی در اندام زندانیان به وجود آورد. مامورین لاگر زندانیان را از اطاق‌ها برای کار بیرون می‌بردند. باد توام با برف طوری می‌وزید که هیچ ذی‌حیاتی قادر بیرون رفتن از اطاق نبود. میزان‌الحراره ۵۲ درجه زیر صفر را نشان می‌داد. طبق قانون کذایی سوسیالیستی اگر سرما از ۵۱ درجه زیر صفر تجاوز می‌کرد زندانیان از کار معاف بودند. اما در اینجا برای عقب نیفتادن نقشه تولید، وقعی به این قانون نمی‌گذاشتند و زندانیان را اجبارا برای کار می‌بردند. مامورین در زیر پوستین‌های دراز با کلاه‌های گوشی پشمی خود را از سرما محفوظ می‌داشتند، ولی زندانیان معصوم در لباس‌های پاره پاره خود مثل بید می‌لرزیدند. سردی هوا با دشنام و کتک‌های مامورین دست به هم داده زندانیان را از زندگی هزار بار سیر کرده بود.

 بالاخره زندانیان را در دسته‌های ۵ نفری حاضر نمودند. در این بازداشتگاه تقریبا در حدود ۱۷۰۰ نفر زندانی بسر می‌بردند و ۸۰۰ نفر آن‌ها را برای کار حاضر کرده بودند. پس از نیم ساعت تمام این ۸۰۰ نفر را از دروازه لاگر خارج کردند و سکوت مطلقی در لاگر حکمفرما شد. دو ساعت گذشت، دروازه لاگر دوباره با صدای دل‌خراشی باز شد، ستون عظیمی از زندانیان در پشت دروازه نمایان گردید. این عده شب را کار کرده، خسته و کوفته به لاگر برگشته بودند. پس از نیم ساعت توقف در جلو دروازه پس از اینکه دست و پایشان یخ زده بود، نگهبانان لاگر از اطاق‌های خود بیرون آمدند و یک یک زندانیان را بازجویی بدنی کردند تا اگر یک زندانی تکه‌ای نان با خود برداشته باشد از او بگیرند. بازرسی هر زندانی که به اتمام می‌رسید مانند گوسفندی که از چنگال گرگ فرار نماید به طرف آسایشگاه خود فرار می‌کرد. به محض ورود به اطاق همه در جلو بخاری حلقه می‌زدند. بعضی که دست و پایشان در اثر سرما خشک شده و از شدت سوزش نمی‌توانستند خود را به بخاری نزدیک نمایند زیرا در مقابل گرما درد شدت می‌یافت، بدین جهت از بخاری دور ایستاده با گریه و زاری و فرستادن هزاران ناسزا به رژیم بشرکش کمونیزم به ماساژ دادن دست و پا مشغول می‌شدند. بعضی از زندانیان از وضع کار شبانه خود صحبت می‌کردند که چگونه در ته چاه معدن با عفریت مرگ دست به گریبان شده بودند. واقعا بازگشت صحیح و سالم از معدن برای زندانیان در حکم زندگی بازیافته بود. اگر کسی نام معدن لازو را شنیده باشد، می‌داند که این معدن چگونه کار می‌کند، می‌توان گفت که ریل‌های واگن‌دستی آنجا فقط بر روی جسد زندانیان بدبخت و درمانده که امروز فدای نقشه‌های شوم شوروی شده‌اند می‌گذرد. ناله‌ای که از برخورد چرخ‌های واگن روی ریل به گوش می‌رسید گویی فریاد دل‌خراش زندانیان قربانی شده بازداشتگاه بود که از هم‌زنجیران خود تقاضای انتام از مسببین این جنایات را داشتند.

 پس از چندی دسته تازه وارد ما را برای معاینه پزشکی به بهداری بردند. در آنجا از هر یک معاینه جزیی به عمل آمد. پزشک همه ما را سالم تشخیص داد و هر کدام را در دسته‌هایی برای کار تقسیم نمودند که عده‌ای از‌‌‌ همان شب و دسته دیگری از فردا برای کار در دسته‌های خود حاضر شوند. پس از مشاهده این منظره‌های حزن‌انگیز و کم و بیش اطلاع یافتن از وضع بازداشتگاه لازو، شب را با هزاران فکر و خیال در آسایشگاه بسر بردم. صبح با صدای زنگ بیداری از خواب بلند شدم و به اتفاق دسته خود به سالن غذاخوری رفتم. عموما سرعمله‌ها برای خود چند نفر معاون که در مواقع لزوم به خصوص در موقع سرپیچی یکی از زندانیان از کار برای کتک زدن زندانیان مورد استفاده قرار می‌گرفتند از میان ایشان انتخاب می‌کردند که مسوولیت تقسیم غذا هم به عهده آن‌ها بود. پس از نیم ساعت انتظار یک ظرف آب گرم سبز رنگ که از برگ کلم سبز شور گندیده تهیه شده بود با ۴۰۰ گرم نان سیاه و صد گرم ماهی شور خام به ما دادند. یکی دو قاشق از غذا را خوردم ولی از شدت شوری بیش از آن نتوانستم هضم کنم، ناچار نیم خورده گذاشتم ولی به محض کنار گذاشتن سوپ عده‌ای به روی میز حمله کردند، یکی از آن‌ها غذا را برداشت و فورا سر کشید. گرسنگی به حدی او را عذاب می‌داد که گمان می‌کرد با خوردن آب سبز شور قوتی در خود حس خواهد کرد تا بتواند از عهده کار طاقت‌فرسای لاگر برآید، ولی غافل از اینکه پس از چندی آب سبز شور کلم اثر خود را بخشیده و آن‌ها را بیشتر از نان به جستجوی آب خواهد انداخت و طبعا پس از آشامیدن آب زیاد مملو از میکرب، به مرض اسهال خونی مبتلا شده فورا به دسته قربانیان خواهد پیوست. پس از صرف نان خالی از سالن غذاخوری! خارج شده به آسایشگاه برگشتم و در جای خود دراز کشیدم.

 اکثریت زندانیان این لاگر را ساکنان اروپای شرقی و اوکراین تشکیل می‌دادند. آن‌ها به علت اسارت و مخالفت‌های شدید با مرام و رژیم شوروی به این‌گونه زندان‌ها فرستاده شده بودند. این افراد طاقت‌ سرمای شدید نقاط یخبندان را نداشتند و با کوچکترین حمله سرما از کار می‌افتادند.

 

در انتقال به بازداشتگاه شماره ۳ با عده‌ای که مانند من قابل استفاده نبودند، همراه بودم و پس از بازرسی از طرف مامورین لاگر وارد بازداشتگاه شماره ۳ شدیم.

 در محوطه لاگر شعارهایی برای بالا بردن محصول کارخانه و شعارهایی برای تقویت روح زندانیان در انجام برنامه شش ماهه و یک ساله کارخانه نصب شده بود. ولی زندانی بیچاره با چه نیرویی می‌توانست با شکم گرسنه از عهده انجام کارهای شاقه کارخانه برآید. زندانی در برابر کوچکترین سرپیچی از کار محاکمه می‌شد و بر مدت زندانش افزوده می‌گردید. مامورین لاگر از فشار‌ها و شکنجه‌های خود نتیجه عکس می‌گرفتند چون روز به روز زندانیان ضعیف‌تر می‌شدند و از نیروی کار آن‌ها کاسته می‌شد. یکی از اهالی چیچن را دیدم که ۲۱ سال متوالی زندانی بود و چند بار به علت سرپیچی از کارهای شاقه بر مدت زندان او افزوده بود، تا آن وقت ۲۱ سال از دوران زندانی خود را گذرانده بود و باز هم ۱۲ سال دیگر باقی داشت. در مدت اقامت خود از این‌گونه اشخاص بسیار دیدم و به طور کلی در شوروی عموم زندانیان اعم از سیاسی و غیرسیاسی زن یا مرد محکوم به اعمال شاقه می‌باشند. آن طوری که مردم شوروی حدس می‌زدند روی هم‌رفته در کشور آن‌ها ۲۵ میلیون نفر زندانی در بازداشتگاه‌های اجباری بسر می‌برند و مورد استثمار و شکنجه قرار می‌گیرند.

 در این بازداشتگاه یکی از رفقایم را که مدتی از هم دور بودیم، دیدم. از این تصادف خوشحال شدم و پس از روبوسی وضع لاگر جدید را از او جویا شدم. به طوری که رفیقم شرح می‌داد معلوم بود وضع زندگی در اینجا فرقی با بازداشتگاه‌های دیگر ندارد. این لاگر در هفت کیلومتری بازداشتگاه لازو که یکی از شعب آن محسوب می‌شد قرار داشت، از معدن لازو مواد معدنی را توسط کامیون‌های مخصوص به این لاگر حمل می‌کردند و در کارخانه از آن بهره‌برداری می‌شد. کار در این لاگر نسبتا آسان‌تر از کارهای معدنی بود و در هوای آزاد کار می‌کردیم.

 پس از یک شب استراحت مرا مامور کار در امور ساختمانی کردند. طرز رفتار مامورین در مواقع رفت و آمد از لاگر به کارخانه و یا از کارخانه به لاگر مانند رفتار مامورین لازو بود یعنی همان‌طور مورد اذیت و آزار مامورین قرار می‌گرفتیم. به طور کلی به مامورین محافظ از مقامات بالا دستور داده شده بود که از هر گونه شکنجه و آزار درباره زندانیان سیاسی کوتاهی ننمایند.

 در ماه سه روز تعطیل به افراد می‌دادند و این روز‌ها را هم زندانیان مجبور بودند در منزل رؤسای قسمت‌های مختلف بازداشتگاه کار کنند. همچنین زندانیان ناچار بودند هر روز پس از بازگشت از کار با سورتمه‌های مخصوص از رودخانه منجمد، یخ حمل کنند تا یخ‌ها را در آشپزخانه آب کرده با آن خوراک تهیه نمایند.

 کسانی که در کارخانه کار می‌کردند از سرمای شدید محفوظ بودند و اشخاصی که در خارج ساختمان مشغول کار می‌شدند ناچار دوازده ساعت تمام در زیر سرمای شدید که گاهی به ۵۸ درجه زیر صفر می‌رسد کار می‌کردند. من نیز جزء دسته‌هایی بودم که در سرما جان می‌کندند. من در یک دسته ۱۹ نفری بودم که در آن ۱۷ ملت مختلف جمع شده بودند.

 روز‌ها که مشغول حفر محل شالوده ساختمان بودم بر اثر اصابت کلنگ، قطعات خاک که در اثر سردی منجمد شده بود به سر و رویم می‌خورد و از زندگی سیرم می‌کرد ولی چاره‌ای جز سوختن و ساختن نبود.

 زندانیان مجبور بودند در مدت سه ماه یک ساختمان دوطبقه چوبی برای کارخانه درست کنند. روزی که مشغول کار بودم ناگهان موقعی که زندانیان مشغول حمل سنگ بودند سنگی از جا کنده شد و به سرعت به پایین کوه سرازیر گردید. من چون در زیر کوه مشغول کندن چاله‌ای بودم از ضعف و ناتوانی نتوانستم خود را کنار بکشم. سنگ درست به سرم اصابت کرد و فورا بیهوش شدم. پس از یک شبانه روز وقتی به هوش آمدم، خود را در بهداری دیدم. در حالی که سرم را پانسمان کرده بودند و اطرافم از پرستاران زندانی احاطه شده بود. دکتر و پرستاران از به هوش آمدن من خوشحال شدند. در خود سرگیجۀ عجیبی حس می‌کردم. پزشک از من سوالاتی می‌کرد ولی از شدت درد نمی‌توانستم جوابی به سوالاتش بدهم. سرعمله وقتی از بهبودی حال من اطلاع یافت برای عیادتم آمد و همان‌طور که در لاگرهای شوروی مرسوم است مقداری ماخورکا با خود آورد. از این محبت او احساس شادمانی کردم و بی‌اختیار به یاد خانواده‌ام افتاده و اشک از چشمانم سرازیر شد. تنها کسی که در آن موقعیت خطرناک دور از وطن برای من دلسوزی می‌کرد رفیقم اسماعیلی بود که نان خود را با ماخورکا عوض کرده برای من می‌آورد. نان در لاگرهای شوروی خون زندانی است و او خونش را فدای من می‌کرد.

 آری این دومین بار بود که خداوند مرا از مرگ حتمی نجات داد و به زندگی آینده امیدوار نمود.

 از کشورهای ملل مختلف جهان مجارستانی، رومانی، چکسلاواکی، لهستانی، آلمانی، بلغارستانی، چینی و کره‌ای زندانیان مخالفین رژیم جدید را به نقاط مختلف روسیه در شرق دور سیبری، کامجاتکا، کالیما، ساخالین، اورال و دشت‌های لم‌یزرع قزاقستان می‌آورند و در زندان‌های بزرگ و در کارگاه‌های معدن‌های عمیق برای اجرای نقشه‌های پنج ساله استالین به کار وا می‌دارند. در این‌گونه بازداشتگاه‌ها زندانیان بیچاره برای یک روز تعطیل و آسودگی از کار کمرشکن دست به عملیات خطرناک برای نقص اعضاء بدن خود می‌زدند.

 در جنگل‌های پهناور در زیر انبوه برف‌ها برای نجات از رنج سرما و کار بی‌رحمانه زندانی آستین خود را بالا زده دست خود را به روی کنده‌ای گذارده با دست دیگرش با تبر ضربت محکمی روی دستش وارد می‌آورد و در نتیجه تمامی دست و گاهی چهار یا پنج انگشت او بر روی برف می‌افتاد و پس از چند لحظه جست و خیز بی‌حرکت به روی برف می‌ماند و یا آنکه در معدن‌ها بر اثر کارهای طاقت‌فرسا زندانی بیچاره دینامیت را در دست خود آتش می‌زد و در نتیجه انفجار دینامیت گاهی انگشتان یا دست و گاهی تمام هیکل زندانی از میان می‌رفت. مشاهده این جریانات زندانیان تازه و بی‌تجربه را بی‌اختیار به لرزه در می‌آورد...

 در وهله اول ورود به این نقاط و این‌گونه بازداشتگاه‌ها از زندگی مایوس می‌شدم و خانه ابدی خود را در آنجا می‌یافتم. مخصوصا وقتی که می‌فهمیدم زندانی‌های آزاد شده به خانه‌های خود فرستاده نمی‌شوند، بلکه به نقطه کوچکی که برای زندگی آن‌ها تعیین شده تبعید می‌شوند و حق ندارند تا چند کیلومتر از نقطه معین خارج شوند.

 

در مدت چهار سال در اعماق معادن مختلف سلامتی و تندرستی از من سلب گردید و در بیست و نه سالگی دندان‌ها و قلب خود را از دست دادم، دیگر دیدن خاک میهن برایم حتی در خواب هم آرزویی بود. به عقیده و آداب قدیمی‌ها گاهی که شب‌ها برای چند ساعت استراحت سر به بالین می‌نهادم همواره نیت می‌کردم و از خدا استدعا می‌نمودم که اقلا گذشته خود را در خواب ببینم.

 بازجویان قبلا به ما گفته بودند که شما را به جایی خواهیم فرستاد که ایران را فقط در خواب ببینید و در آن موقع دیدن ایران برای من به صورت یک آرزوی شیرین که هیچ انتظار عملی شدنش را نداشتم در آمده بود و فقط شب‌ها گاهی می‌توانستم در خواب به دیدار ایران نایل شوم و صبح با دیدن منظره آسایشگاه به بخت بد خود دشنام می‌فرستادم و بار‌ها آرزو می‌کردم که در خواب در حالی که در یکی از خیابان‌های شهر خود گردش می‌کنم، نفسم قطع و به زندگی مرگبارم خاتمه داده شود. واقعا در آن روز‌ها هیچ آرزویی جز مرگ نداشتم. ولی خدا را شکر می‌کنم که با یک دست غیبی از آن شبه جزیره وحشتناک که نزدیک بود تمام آرزو‌هایم را در خود دفن کند نجات یافتم و بالاخره توانستم دوباره روی وطن را ببینم.

 کالیما! چه کلمه وحشت‌آوری است برای کسانی که آنجا را دیده یا کم و بیش از آنجا اطلاع دارند. کالیما؛ سرزمینی که تاکنون آرزوی میلیون‌ها مادران و پدران و جوانان را در سینۀ خود تا ابد به خاک سپرده، سرزمینی که میلیون‌ها جوانان را برای اثبات جنایت‌های کمونیزم به دنیای آینده همچون مومیایی در آغوش خود نهفته است. اگر یک روز تابستانی که در آنجا خیالی بیش نیست بر حسب اتفاق گذارتان بدانجا افتاد و اتفاقا برف‌های آنجا آب شده باشند هیکل‌های قربانیان کرملین را‌‌‌ همان طور محفوظ با تمامی جسم همچنان که بدانجا سپرده شده بودند، خواهید یافت. جای تعجب نیست که سال‌های طولانی از خفتن این عده می‌گذرد، با همه مخالفت‌های طبیعت و انسانیت با آن‌ها، تنها قسمتی از طبیعت یعنی سرمای شدید قطبی با آن‌ها موافق و بهترین غمخوارشان بوده است. سرما با تمامی قوا اجساد آن‌ها را محفوظ داشته تا شاید در آیندۀ نامعلومی آن‌ها را به اجتماع و بشریت و به تاریخ نشان دهد و دنیای آینده به مسببین این جنایات که از مکتب‌ مارکسیست سرچشمه گرفته است، نفرت نمایند. اگر نظری به نقشه آسیا نمایید خواهید دید که شبه‌جزیره کالیما در کجای قطعه آسیا قرار گرفته است. درست آنجایی که در سال تنها سه ماه روز و نه ماه دیگر را مردم، در ظلمت تاریکی بسر می‌برند.

 

همان نقطه‌ای که سه ماه از تابش نور ضعیف خورشید هر موجود زنده‌ای جان به خود گرفته و به حرکت در می‌آیند. آنجایی که سرما آخرین قدرت خود را به مردم بی‌پناه آن مکان نشان داده و هر سال عده‌ای را از دست و پا محروم می‌نمایند. کالیما قسمتی از شمال شرقی کشور مخوف شوروی را تشکیل داده و بزرگترین و ثروتمند‌ترین معادن را در قلب خود نهفته که امروز کرملین‌نشینان مسکو با از بین بردن میلیون‌ها مردان بی‌گناه مشغول بهره‌برداری از آن می‌باشند. این استثمارچیان سرخ که خود را در ماسک کمونیستی به عالم بشریت نشان می‌دهند از منابع سرشار آن نواحی برای معدومیت بشر و تسلط یافتن به کشورهای آزاد و مستقل جهان و استثمار نمودن آن‌ها به طرز وحشیانه‌ای استفاده می‌نمایند و در عوض تولیدکنندگان این منابع در مقابل زحمات گران‌بهای خود در سخت‌ترین شرایط و بد‌ترین وضعی هر آن به قربانیان کرملین می‌پیوندند.

 سرزمین کالیما فقط و فقط با نیروی یک عده بیچارگانی که هر سال از اطراف شوروی و دنیا بدانجا روانه می‌گردند آباد شده که دسته دسته به فداییان نقشه‌های شوم بلشویزم می‌پیوندند. این قربانیان ده‌ها هزار کیلومتر از وطن خود دور افتاده و دیدگان مادران و پدران و خواهران آن‌ها از دوری ایشان خون می‌گیرد.

 

نقشه‌های شوم کمونیزم میلیون‌ها جوانان و پیرمردان و دوشیزگان را بدانجا کشیده تا در دور‌ترین و سخت‌ترین نقاط جهان آنجایی که دست بشر از آن کوتاه است با بازوانی استخوانی و اراده آهنین زندانیان بی‌گناه آباد شود. از روز تشکیل حکومت دیکتاتوری شوروی، بشر در مقابل انجام نقشه‌های شوم آن‌ها ارزشی ندارد. سال‌هاست که میلیون‌ها را فدای نقشه‌های پلید خود نموده و می‌نمایند.

 شوروی درست قسمتی از بردگی قرن بیستم را تحت شعار کمونیستی به عالم بشریت نشان می‌دهد. تبلیغات شوم و فریبندۀ کمونیزم، با خفه کردن میلیون‌ها مردم بی‌گناه در زیر پنجه‌های دیکتاتوری خود، جهان غافل را به سوی انهدام و نیستی سوق داده و برای اجرای این عمل و چرخانیدن چرخ‌های حساس آن، مردان و زنان بااراده‌ای را بی‌رحمانه و به طرز وحشیانه فدای حرص و طمع خود می‌کنند.

 

در این‌گونه نقاط، مردان و زنان بسیار در زیر فشار اعمال شاقه در زیرزمین‌های تاریک و مرگبار برای بدست آوردن ۸۰۰ گرم نان سیاه با مرگ‌های حتمی گلاویز شده و به قربانیان قرن بیستم می‌پیوندند.

 امروز در دور‌ترین نقاط شرقی و شمالی روسیه، در شبه‌جزیره کالیما، چکوتکا، ساخالین، کامجاتکا و... در زیرزمین‌های یخ‌بندان میلیون‌ها جوانان که در اثر کوچکترین نارضایتی از رژیم خونخوار کمونیزم بدانجا کشیده شده‌اند، در معدن‌های گران‌بهای طلا و کاسترید و اورانیوم و ذغال‌سنگ و غیره جان می‌کنند و از حاصل رنج و زحمت و خون آن‌ها، طلاهای بی‌حسابی برای اجرای نقشه‌های پلید کمونیست‌ها در جهان استخراج می‌شود.. کان‌های بیکران این نقاط و جنگل‌های پهناور سیبری و شمال روسیه میلیون‌ها مردان و زنان معصوم را در آغوش خود از روز تشکیل حکومت شوروی نهفته است. کانال‌های ولگا دُن، ترکمن کانال و کارخانه‌های هیدروالکتریک استالین‌گراد و کوی‌بیشف و کارخانه‌های سنگینی که بوق آن‌ها گوش جهانیان را کر نموده بود یکی از برجسته‌ترین شاهکار زندانیان بی‌گناه شوروی است که به زور سرنیزه امپریالیسم سرخ برقرار شده. در این‌گونه بازداشتگاه‌ها زندانی یعنی بشر ارزشی نداشته و با کوچکترین مخالفت و سرپیچی از کار یا اشتباه فدای گلوله ۹ گرمی می‌شود و نیز انواع بیماری‌ها، گرسنگی و خستگی کارهای شاقه ـ از این قبیل مرگ‌ها برای همه عادی بود. فقط با مرگ یکی از قربانیان کرملین وحشت مرگ همواره در قلب‌ها تازه بوده و در نیستی آن‌ها کمک می‌نمود. فجایع و جنایاتی که به دست دژخیمان سرخ بدون هیچ ملاحظه انسانیت و بشریت در کالیما صورت می‌گیرد تاکنون نظیر آن در هیچ تاریخی دیده نشده است. اینجاست که کمونیست‌ها به محض دیدن این‌گونه جنایات به تمام نوشتجات و قوانین مارکسیستی که در حقیقت دیکتاتوری به تمام معنی است و امروز در شوروی و زیر لوای پرچم سرخ به نام دیکتاتوری پرولتاریا عملی می‌گردد، روگردان شده و از عملیات گذشته خود در مقابل تاریخ بشریت پوزش می‌طلبند و از تمام قوانین دستگاه پوشالی و دروغ کمونیزم نفرت کرده، بدان لعنت می‌فرستند.

 

***

 

بالاخره ۲۷ ژوئن ۱۹۵۳ روزی که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد فرا رسید. روزی بود که برای استراحت موقتی یک روزه سرکار نرفته بودم.

 

ناگهان صدای زنگ سرشماری زندانیان گریبانم را از چنگال خیالات نجات داد و به اتفاق دیگران از جا بلند شده در وسط محوطۀ لاگر ۵ به ۵ پشت سر هم صف کشیدیم. سرشماری به اتمام رسید و زندانیان متفرق شدند. من نیز آهسته در حالی که گرفتار فکر و خیال بودم به طرف آسایشگاه خود می‌رفتم. غفلتا دستی زیر بغل مرا گرفت به عقب نگاه کردم. آقای د... از اهل لهستان و رفیق همسفر من در راه کالیما که در لاگر شغل حسابداری داشت، دیدم. از چهره‌اش رضایت و خوشحالی زائدالوصفی نمودار بود به نحوی که من به تعجب افتادم و بی‌اختیار در خود نیز احساس شادی کردم. علت را سوال کردم و گفتم: «در این چند سال که با هم آشنا هستیم هرگز ترا این همه خوشحال ندیده بودم موضوع چیست؟» گفت: «علت خوشحالی من شانس و موفقیت شماست.» با تعجب فراوان گفتم: «موفقیت من؟ واضح‌تر صحبت کن.» گفت: «وقتی بشنوم که یکی از رفقای صمیمی من آزاد می‌شود به خصوص مثل شما، کسی که مثل خود من خارجی هستی خوشحال می‌شوم، زیرا پس از این همه شکنجه و ناامیدی که هیچ‌گاه فکر برگشت به مهین را نمی‌کردی حالا آزاد خواهی شد و به میهنت برمی‌گردی.»

 

از تعجب نزدیک بود دیوانه شوم و او ادامه داد: «نمی‌دانم چه شده است که حکومت شوروی تصمیم گرفته تمام اتباع خارجی را که در زندان‌های شوروی هستند به میهن خود بازگرداند. آنقدر می‌دانم که یک ساعت قبل صورت اسامی ۱۷ نفر از اتباع خارجی را که در لاگر ما می‌باشند و اسم شما نیز در آن قید شده برای تصفیه حساب لاگر به من داده‌اند که دو روزه حساب آن‌ها را رسیدگی کنم و به ماگادان بفرستم و امیدوارم هر چه زود‌تر از آنجا هم به میهن خود بروی.»

 

من نمی‌توانستم حرف‌های او را باور کنم و گفتم: «رفیق عزیزم. چنین چیزی غیرممکن است. من هیچ‌وقت با تو از این شوخی‌ها نداشتم، داری مرا دست می‌اندازی؟» ‌این را گفته و به راه افتادم. وقتی دید که من باور نکرده‌ام دست به گردنم انداخت و گفت: «دوست عزیزم به خدا حقیقت را به تو گفتم و چون این کار در این کشور تازگی دارد حق داری که قبول نکنی. ولی بدان که گفتۀ من صحت دارد. بیا برویم صورت اسامی را به تو نشان دهم.»

 

به اتفاق او به دفتر کارش رفتم. صورتی را به من نشان داد که در بالای آن نوشته شده بود اسامی اتباع خارجی که به میهن خود اعزام می‌گردند. از جمله اسم خود و رفقایم ر.ا و ض. ق را دیدم. بی‌اختیار به صدای بلند خندیدم و از خوشحالی نزدیک بود سکته کنم. از ذوق او را بغل نموده صورتش را بوسیدم. ولی باز هم فکر می‌کردم که ممکن نیست مرا به ایران برگردانند.

 

می‌دانستم از روزی که حکومت شوروی به سر کار آمده هیچ‌وقت چنین اتفاقی روی نداده که اتباع خارجی را از زندان‌ها جمع‌آوری نموده و به میهن خود برگردانند. لذا این خبر برای هر کس غیرقابل قبول بود. چون دولت شوروی بهتر از هر کسی می‌دانست که زندانیان پس از بازگشت به میهن مشاهدات خود را شرح خواهند داد و طرز زندگی مردم روسیه و حقایق را فاش خواهند ساخت و این جریان به ضرر دولت شوروی تمام خواهد شد. در سال‌های قبل همین نظر را رعایت کرده و برای نگهداری اتباع خارجی لاگر جداگانه‌ای ساخته و زندانیان خارجی را پس از خاتمۀ مدت زندان به آنجا می‌فرستادند. ولی بعضی از دانشمندان که در لاگر ما بودند معتقد بودند که تغییر رویۀ دولت شوروی نتیجۀ تغییر حکومت است و می‌گفتند که دولت جدید برای آنکه به دنیا نشان بدهد که رویۀ دولت سابق مجری نیست و دولت شوروی به حقوق ملل دیگر احترام می‌گذارد حداقل گروهی از زندانیان را آزاد خواهد کرد.

 

این اظهار عقیده، ما را به آیندۀ خود بیش از اندازه امیدوار کرد. یکی از این اشخاص که در میان زندانیان احترامی فراوان داشت می‌گفت به طور کلی حکومت جدید شوروی در سیاست داخلی و خارجی خود نسبتا تغییراتی خواهد داد. روزی خواهد رسید که اسمی از استالین در نشریه‌های کمونیستی نخواهد بود و علت آن است که کارهای این مرد متکبر و دیکتاتور نه فقط مردم روسیه بلکه مردم دنیا را هم منزجر کرده است.

 

شب ساعت یک، رفیقم ر.ا از کار برگشت و تا صبح به اتفاق سرعمله نشسته و صحبت کردیم. از خوشحالی خواب در چشمانمان راه نمی‌یافت و من نفهمیدم که سپیده‌دم چه وقت فرا رسید. پس از صرف صبحانه اسامی ما را خواندند و با دفتر لاگر تصفیه حساب نمودم. بعد شروع به تهیۀ مقدمات اعزام ما به ماگادان نمودند. روز بعد ض. ق به اتفاق چند نفر دیگر از اتباع خارجی از لاگر فابریک شماره ۳ نزد ما آمدند.

 

روز ۳۱ ژوئن روسای لاگر ۱۷ نفر ما را احضار نمودند و پس از آنکه نمره‌های لباس ما را کندند، هر کدام به زبانی در مورد زجر و شکنجه‌هایی که از آن‌ها بر ما وارد شده بود از ما عذرخواهی نمودند.

 

از رفقا و سرعمله‌ای که با هم مثل برادر بوده و در این مدت چند ماه با یکدیگر انس گرفته بودیم در حالی که از چشمانمان اشک جاری بود روبوسی و خداحافظی نموده به اتفاق یک افسر و ۲ سرباز سوار ماشین شده به طرف سیم‌جان حرکت نمودیم.

 

به محض حرکت ماشین زندانیان دستمال‌های خود را تکان دادند و به این ترتیب از ما خداحافظی کردند. این بار برعکس دفعات گذشته با ما به مهربانی رفتار می‌کردند و مامورین به خصوص افسر مامور ما سعی می‌کرد با زبان خوش با ما صحبت کند و به جای تکرار کلمه زندانی‌ ما را تاواریش (رفیق) می‌نامید. مثل اینکه ما‌‌ همان فاشیست‌های چند روز پیش نبودیم که با ته تفنگ ما را جلو می‌انداختند و با تکرار کلمات رکیک به سر کار می‌بردند. ولی این گونه رفتار آن‌ها در ما کوچکترین تاثیری نداشت و نفرت شدیدی را که در دل ما نسبت به این رژیم وحشتناک پیدا شده بود از میان نمی‌برد.

 

پس از طی چند کیلومتر راه به سیم‌جان رسیدیم. این دفعه به عوض آنکه ما را به زندان موقت تحویل بدهند یکسر به سربازخانه برده در داخل گاراژی به ما جای دادند. در اینجا قبل از ما ۸ نفر دیگر از اتباع خارجی را از اطراف آورده بودند دیدیم. از آن‌ها سراغ رفقای دیگرم را گرفتم، معلوم شد ع.و نیز دو روز قبل با هواپیما به ماگادان پرواز نموده بود ولی درباره ع.ص می‌گفتند که در لاگر ایلگن به واسطۀ بیماری آپاندیسیت در بیمارستان تحت عمل جراحی است. شب را در آن گاراژ استراحت نمودیم.

 

صبح اول ماه ژوئیه پس از صرف غذا ۹ نفر از ما را به فرودگاه بردند ولی هواپیما بیشتر از ۶ نفر جا نداشت. دوباره سه نفر ما را به گاراژ بازگردانیدند. بعد از سه روز استراحت در آنجا شش نفر ما را به فرودگاه بردند. در آنجا به اتفاق یک افسر و یک سرباز سوار هواپیمای مسافربری شده مدت ۲ ساعت در فراز آسمان کالیما در پرواز بودیم. از آسمان به هر نقطۀ زمین نظر می‌انداختیم جز لاگر و معدن چیز دیگری به چشم نمی‌خورد و با وجود اینکه فصل تابستان بود آسمان کالیما طوری سرد بود که در داخل هواپیما می‌لرزیدیم. از خوشحالی نمی‌دانستم چه کار کنیم و این کلمۀ ورد زبان ما شده بود که لحظه به لحظه به میهن نزدیک می‌شویم.

 

پس از دو ساعت پرواز در فرودگاه شهر ماگادان که در سال ۱۹۴۹ وارد آنجا شده بودیم پیاده شده توسط ماشین کلاغ سیاه به زندان موقت تحویل داده شدیم.

 

***

 

کاروان شادی با قلب‌هایی مملو از خرمی و آرزوی شیرین راه‌های پر پیچ و خم خطرناک را که از دامنه‌ها و فراز کوه‌های سر به فلک کشیده می‌گذشت طی نموده، از پست‌های مختلف و استحکامات متعدد مرزی و از «دیوارهای آهنین» به طرف مرز ایران پیش می‌رفت.

 

***

 

پرچم سه رنگ ایران بود! پرچم ایران در روی برجی سفید درست‌ روبه‌روی ویشکای (مناره یا دیده‌بانی) مرزبانی شوروی خودنمایی می‌کرد و به اهتزاز خود بی‌اختیار همه را به لرزه درآورد و اشک‌های شادی در دیدگان حلقه زد.

 

بی‌اختیار در برابر پرچم و در برابر وجدان خویش به گناهان خود اقرار کردم.

 

از تماشای این برج سفید و پرچم سه رنگ که سالیان دراز مایه افتخار‌ نژاد ما بوده است هیچ کس سیر نمی‌شد. همه انتظار داشتند که هر چه زود‌تر در برابر آن به خاک افتند و پیشانی بر زمین مقدس آن گذارده و با فرو ریختن اشک چشم طلب عفو کنند. آری این بود یگانه آرزو ما...

پایان نامبارک مصر؛

پایان نامبارک مصر؛

سرنوشت رابطه ای که با آمریکا گره خورد تصاویر

با وجود گذشت چهار دهه از تغییر سیاست های ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی انور سادات، مصر اکنون به کشوری بحران زده تبدیل شده که به گذر زمان از وزن و جایگاهش در معادلات منطقه ای و بین المللی کاسته شده است

گروه بین الملل فرهنگ نیوز، تاریخ کشورهای جامعه بین المللی به ویژه کشورهای موسوم به جنوب و در حال توسعه را می توان تاریخی پر فراز و نشیب دانست. مداخله قدرت های بین المللی در کشورهای فوق جهت تامین منافع شان در طول تاریخ معاصر جهان به امری متداول تبدیل شده است. با اتمام جنگ بین الملل دوم شاهد شکل گیری جهانی دو قطبی هستیم، جهانی که در آن کشورها وابسته به یکی از دو بلوک شرق و یا غرب هستند. قرن بیستم را می توان سرآغاز تحولی به ظاهر نو جهت دستیابی ملل و دولت هایی که بعدها آن ها را جهان سوم نامیدند برای رسیدن به خواست های شان من جمله استقلال بیش از پیش، توسعه اقتصادی و... دانست. از همین روست که در طول این قرن شاهد تحرکات روزافزون ملل و دول جهان سومی جهت دستیابی مقاصدشان هستیم، تحرکاتی که با ابزارهای گوناگون و متنوعی دنبال شده است.

انقلاب، کودتا، همه پرسی، اصلاحات و... از جمله ابزارهایی بوده که بخش هایی از جامعه جهت دستیابی به مقصودشان از آن بهره برده اند. انقلاب اسلامی 1357 در ایران و سرنگونی رژیم شاهنشاهی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران نیز در پروسه یاد شده قابل گنجاندن می باشد.

مقام معظم رهبری در طول سخنرانی اخیرشان (در دیدار با مسئولین صدا و سیما) هم چون گذشته نسبت به خطراتی که پیش روی انقلاب اسلامی است هشدار داده اند، ایشان با تبیین اهداف �جنگ نرمِ برنامه ریزی شده، گسترده و همه جانبه نظامِ سلطه با جمهوری اسلامی�، تغییر باورهای مردم را مهمترین هدف این جنگ پیچیده خواندند و با تأکید بر نقش منحصر به فرد رسانه ملی در این کارزار جدی، برنامه ریزی دقیق و عالمانه را برای تحقق وظایف رسانه ملی مورد تأکید قرار دادند.

ایشان در بخش هایی از فرمایشات شان، برخی ادعاها مبنی بر ناکامی نظام اسلامی در نیل به مقصود را رد کرده و صراحتا اظهار داشتند که: � مقایسه صحیح موقعیت کشور با دوران متناظر انقلاب های مهم جهانی، می تواند به درک و اقع بینانه از شرایط کشور، کمک کند.� حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به مشکلات فراوان، جنگ های داخلی خونین و حتی بازگشت برخی انقلاب های معاصر جهان به رژیم های گذشته افزودند: باید موقعیت کنونی ایران را با موقعیت آمریکا در حدود چهل سال پس از اعلامیه مهم استقلال آن کشور و موقعیت فرانسه پس از 4 دهه از انقلاب کبیر فرانسه مقایسه کرد تا شرایط امروز ایران و پیشرفت های چشم گیر کشور بهتر درک شود.

حضرت آیت الله خامنه ای در این دیدار به مسئولان و مدیران رسانه ملی پیشنهاد کردند برای دستیابی به تحلیلی پایه و واقع بینانه به مقایسه موقعیت جمهوری اسلامی با برخی کشورهای منطقه بپردازند که در 4 دهه اخیر زیر سایه آمریکا زندگی کرده اند. ایشان گفتند: �این مقایسه نشان می دهد که تسلیم، چه نتایجی دارد و ایستادگی به چه خیرات و پیشرفت هایی منجر می شود.�

از همین رو و پیرو اظهارات مقام معظم رهبری بر آن شدیم که در سلسله گزارش هایی به تبیین موقعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برخی کشورها که سابقه چند دهه وابستگی به ایالات متحده آمریکا را در کارنامه خود دارند بپردازیم. در اولین این گزارش ها به سراغ کشور با اهمیت مصر رفته ایم، کشوری که از زمان کودتای افسران جوان در ابتدای دهه پنجاه میلادی در صف دشمنان واشنگتن قرار گرفته و با تجدید نظری در میانه دهه هفتاد تا کنون متحدی بی بدیل برای ایالات متحده آمریکا در سطح خاورمیانه محسوب شده است.

در سال 1952 شماری از افسران جوان ارتش مصر به رهبری ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر با کودتا بر علیه پادشاهی ملک فاروق ضمن خلع او، اعلام حکومت جمهوری نمودند. این انقلاب پایان حضور نظامی بریتانیا در مصر را به همراه داشت و موجب استقلال سودان شد که پیش از آن به صورت مستعمره مشترک بریتانیا و مصر اداره می‌شد. حکومت انقلابی مصر سیاست‌هایی ناسیونالیستی و ضدامپریالیستی را در پیش گرفته و به صورت هواخواه جدی ناسیونالیسم عربی و جنبش عدم تعهد درآمد. تصویر فوق ژنرال محمد نجیب و جمال عبدالناصر را در سال 1954 و در دومین سالروز انقلاب نشان می دهد.

ناصر که پس از ژنرال نجیب ریاست جمهوری مصر را عهده دار شد مدرنیزاسیون و اصلاحات سوسیالیستی را در این کشور آغاز کرد. ناصر یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های سیاسی هم در تاریخ مدرن اعراب و هم در کشورهای در حال توسعه سده بیستم به شمار می‌رود. او موفق به ملی‌کردن کانال سوئز شد و نقش محوری در تلاش‌های ضد امپریالیستی در آفریقا و جهان عرب داشت. ناصر همچنین نقش کلیدی در تأسیس جنبش عدم تعهد داشت. سیاست‌های ملی‌گرایانه او که به ناصریسم مشهور است، هواداران زیادی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان عرب داشت. هرچند شکست در جنگ شش روزه از اسرائیل در سال 1967 خدشه زیادی به موقعیت عبدالناصر به عنوان �رهبر جهان عرب� وارد ساخت اما هنوز هم عموم اعراب وی را نماد حیثیت و آزادی اعراب می‌دانند. ناصر با ترویج اندیشه های پان عربی برای مدتی توانست مصر را با سوریه متحد کرده  و جمهوری متحد عربی را بنیان گذارد. سیاست های اقتصادی ناصر علی رغم درگیری هم زمان با رژیم صهیونیستی توانست تحرکی را در مصر ایجاد نماید.

جمال عبدالناصر در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰ پس از پایان نشست اضطراری سران اتحادیه عرب و چند ساعت پس از آن‌که شیخ صباح سوم امیر کویت آخرین مهمان اجلاس را تا فرودگاه بدرقه کرد دچار سکته قلبی شد و پس از انتقال به منزل شخصیش درگذشت. در هنگام مرگ همسر ایرانیش تحیه، معاون اولش محمد انور سادات و دوست شخصیش محمدحسنین هیکل بر بالینش حاضر بودند. این اجلاس برای پایان بخشیدن به جنگ خونین میان فدائیان فلسطینی و ارتش اردن معروف به سپتامبر سیاه در هتل نیل هیلتون قاهره برگزار شده و پس از عقد پیمان صلح میان یاسر عرفات رهبر فلسطینیان و ملک حسین پادشاه اردن پایان یافته بود. مرگ ناگهانی ناصر مصر جهان عرب را شوکه کرد. مراسم تشییع جنازه او با حضور دست‌کم پنج میلیون عزادار و حضور تمامی رهبران کشورهای عربی برگزار شد. ملک حسین و یاسر عرفات در مقابل مردم گریه کردند و معمر قذافی بنا بر گزارش‌ها دو بار غش کرد. جسد عبدالناصر در مسجد نصر که به مسجد عبدالناصر تغییر نام داده شد منتقل و در آن‌جا به خاک سپرده شد. بر اثر شورش‌های پس از مرگ ناصر در بیروت چندین نفر کشته شدند و در شهر قدیم بیت المقدس حدود ۷۵ هزار عرب راهپیمایی کردند.

با مرگ جمال عبدالناصر، محمد انور سادات معاون وی عهده دار قدرت در قاهره شد. تصویر فوق رهبران جهان عرب در حال عزاداری و قامت نماز بر پیکر جمال عبدالناصر را نشان می دهد. رهبران عرب از راست به ترتیب: یاسر عرفات ( رهبر فلسطینی ها)، هواری بومدین (رئیس جمهور الجزایر)، جعفر النمیری (رئیس جمهور سودان)، انور سادات (رئیس جمهوری مصر)، معمر قذافی (رهبر لیبی) و حسین الشافعی (از مقامات بلند پایه مصری) را نشان می دهد.

محمد انور سادات از ابتدای وقوع انقلاب توسط افسران جوان از عناصر نزدیک به ناصر و ژنرال نجیب محسوب شده و به مرور بر جایگاه و وزنش در حکومت انقلابی مصر افزوده می شد. انور سادات در طول قریب به دو دهه حکمرانی ناصر هم چون وی قائل به مبارزه با صهیونیست ها بوده و بر اندیشه ی پان عربیسم و حمایت از فلسطینی ها تاکید می نمود. سادات در سال 1952 بعد از سرنگونی ملک فاروق و به قدرت رسیدن اولین رئیس جمهوری مصر به نام محمد نجیب، به سمت وزارت در کابینه او با درجه ژنرالی انتخاب مي‏گردد.در سال 1956 جمال عبدالناصر به ریاست جمهوری مصر می‏رسد و انور سادات ابتدا با درجه ژنرالی به سمت مشاور او و در سال 1969 معاون ناصر می‏ شود. تصویر فوق سادات را در کنار ناصر و کادر رهبری مصر نشان می دهد.

انور سادات به عنوان یک ژنرال و از فرماندهان بلند پایه ارتش در طول نبردهای پی در پی اعراب با اسرائیل همواره نقش بسزایی را ایفا نموده است. نبردهایی که عموما با شکست اعراب همراه بوده است. انور سادات هم چون سلفش پس از قدرت گیری در پی مقابله با اسرائیل بر آمده و با هم پیمانی هم زمان با رهبران عرب جنگی غافل گیرانه را در سال 1973 بر علیه اسرائیل آغاز می کنند، جنگی که در آن اعراب تا آستانه نابودی صهیونیست ها پیش رفته و اگر حمایت آمریکا در لحظات پایانی از اسرائیل نمی بود امروز نامی از اسرائیل در جهان باقی نمانده بود. با وجود اتحاد جهان عرب در مقابله با اسرائیل، اعراب در طول دهه های سپری شده ضربات مهلکی را از اسرائیل پذیرفته بودند تا آن جا که در پایان جنگ 1973 موسوم به جنگ یوم کیپور، صحرای پهناور سینای مصر، بلندی های جولان سوریه، کرانه باختری و نوار غزه فلسطین، مناطقی از اردن و بخش هایی از جنوب لبنان به تصرف اسرائیل در آمده بود. تصویر فوق به ترتیب از راست: حافظ اسد، معمر قذافی و انور سادات روسای جمهور سوریه، لیبی و مصر را نشان می دهد.

از زمان انقلاب افسران در مصر در سال 1952 این کشور از یوغ انگلستان در آمده و در طول سال های جنگ سرد بسان متحدی در کنار اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت. آغاز تغییرات بنیادین در مصر را می توان از تصمیم سادات جهت کاستن روابط با شوروی و همکاری بیشتر با آمریکا دانست. انور سادات در اقدامی غیر منتظره ضمن اخراج مستشاران شوروی به کاهش روابط اقتصادی با مسکو تمایل نشان داد. با این حال و مادامی که مصر در خط مقدم نبرد با اسرائیل قرار داشت هم چنان نقش رهبری اعراب در مقابله با اسرائیل را بر عهده داشت. سادات در اوسط دهه هفتاد میلادی بدین باور رسیده بود که راه نجات اقتصادی  و  سیاسی در عدم مشارکت در مبارزه با اسرائیل و نزدیکی بیش از پیش با آمریکاست.

تصمیم سادات مبنی بر نزدیکی با آمریکا و از در صلح در آمدن با اسرائیل را می توان نقطه ی عطفی در تاریخ مصر و جهان عرب دانست. به واقع تصمیم سادات جهت برقراری ارتباط با اسرائیل زمینه ی دوپارگی در جهان عرب را فراهم آورد، امری بر خلاف سال ها کوشش عبدالناصر که در راستای برادری در میان اعراب می کوشید. به باور سادات رخداد فوق می توانست با گذر زمان و با اتکا به حمایت های مالی آمریکا زمینه پیشرفت و نوآوری در مصر را فراهم آورد.

تصمیم استراتژیک آمریکا جهت شکافتن صفوف اعراب و قطع نفوذ شوروی در مصر از چندین روش پیگیری می شد. در ایران محمد رضا شاه پهلوی بسان متحد قدرتمند غرب در منطقه به ایفای نقش می پرداخت، از همین رو روابط تهران با قاهره به دلیل نزدیکی مصر به شوروی و نزدیکی تهران به اسرائیل در سردی مطلقی به سر می برد. با ارسال سیگنال هایی از سوی سادات جهت آمادگی برای تغییرات بنیادین در مصر، شاه ایران نقشی فعال بازی کرده و ضمن ارتقای روابط با قاهره به عنوان میانجی گری فعال تلاش نمود باب گفتگو میان قاهره و تل آویو را فراهم نماید. از آن پس است که روابط سادات با شاه ایران گرم و صمیمی شده و این مصر بود که پس از انقلاب به عنوان تنها کشور جامعه بین المللی پذیرای شاه ایران بود.

سرانجام و پس از گفتگوهای پیدا و پنهان و با واسطه گری آمریکا و ایران، رژیم سادات در اقدامی غیر قابل تصور خط خود را از سایر جهان عرب جدا نموده و با وضع پیمانی با اسرائیل از در صلح در می آید، پیمانی که در 17 سپتامبر 1978 و با نام صلح کمپ دیوید شهرتی جهانی پیدا می کند. در این پیمان دو طرف مصری و صهیونیستی با وساطت طرف آمریکایی تعهداتی را در قبال یکدیگر پذیرا می شوند. تصویر فوق به ترتیب از راست: مناخیم بگین ( نخست وزیر اسرائیل)، جیمی کارتر (رئیس جمهور آمریکا) و انور سادات را نشان می دهد.

پیمان‌نامه ی کمپ‌دیوید ۸ بند داشت: 1. نیروهای اسرائیل باید در سه سال پس از بستن پیمان از صحرای سینا عقب نشینی کنند: البته در این هنگام بسیاری از سرزمین‌های کشورهای دیگر در خط مقدم، از جمله بلندی های جولان سوریه، کرانه باختری رود اردن و نوار غزه  در اشغال اسراییل بود که در قرارداد اشاره‌ای به پس‌گیریشان نشده بود. شاید بتوان گفت که صلحی که سادات بسته‌بود تنها متعلق به مصر بوده‌است و کاری به دیگر کشورها نداشته‌است. 2. لزوم برقراری روابط دوستانه و روابط کامل دیپلماتیک میان دو طرف: طبق این اصل اسراییل را نخستین بار در میان کشورهای جهان سوم به رسمیت می‌شناختند که طبیعتاً امتیازی برای اسراییل به شمار می‌رفت. 3. شناسایی تمامیت ارضی اسرائیل: طبق این بند سرزمین‌هایی که اسراییل طی سال‌ها جنگ با فلسطینیان به دست آورده‌بود را از سوی مصر رسماً مال خودش شناخته می‌شد.4. استقرار نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد در منطقه ی مرزی سینا. 5. جواز گذر کشتی‌های اسرائیل از آبراه سوئز: با اجرای این بند اسرائیل از حالت نیمه‌محاصره‌ای که داشت بیرون می‌آمد. 6. شروع مذاکرات درباره ی خود مختاری فلسطینیان در نوار غزه و کرانه باختری رود اردن به فاصله یک ماه پی از عقد قرارداد: گرچه مذاکره‌ها به موقع آغاز شد، اما هیچ گاه به انتها نرسید. در واقع این بند مبهم و ناکارآمد بود زیرا هیچ لزومی برای طرفین نمی‌آورد و تنها ایشان را به مذاکره فرامی‌خواند که در عمل نیز چنین شد و بی‌نتیجه ماند. 7. انتخابات برای تعیین دولتی خودمختار در نوار غزه و ساحل غربی رود اردن، سپس عقب نشینی ۵ ساله ی نظامی و غیر نظامی نیروهای اسراییل: البته این دو اصل هرگز به نتیجه‌ای نرسید اما این اصل نیز همچون اصل خود مختاری فلسطینیان هیچ گاه به نتیجه نرسید. هنوز اسرائیل به کرانهٔ باختری می‌رود و جنگ اسرائیل با غزه با ۵۰۰۰ کشته ی فلسطینی و تعدادی اسرائیلی نیز صورت گرفت.8. گروهی برای رسیدگی به همهٔ ادعاهای مالی دو طرف تشکیل شود: این اصل نیز پس از گذشت یکی دو سال از عقد پیمان کمپ دیوید منجر به گسترش جاذبه ی رابطه ی اقتصادی اسرائیل با مصر شد و سرمایه‌گذاران اسرائیلی برای جذب سرمایه‌های مصر و کسب سود از نیروی کار و شرایط اقتصادی مصر راهی این سرزمین شدند. به هرحال طبق این ۸ بند درعمل این منافع به طرفین رسید: مصر: پس دادن صحرای سینا به مصر، اسرائیل: به رسمیت شناختن اسرائیل و تمامیت ارضی او و  رابطهٔ اقتصادی اش با مصر، راه یافتنش به آبراه سوئز، فلسطین: تشکیل دولت خودمختار و عقب‌نشینی اسرائیل (که کلاً تنها روی کاغذ ماند).

وضع کمپ دیوید منجر به طرد مصر از جهان عرب گردید. اتحادیه عرب مصر را از این اتحادیه اخراج کرده و تمامی کشورهای عربی بر علیه قاهره موضع گرفتند. انزوای مصر در جهان عرب منجر به نزدیکی بیش از پیش سادات به اسرائیل، آمریکا و ایران شاهنشاهی گردید. با این حال اقدام سادات با پذیرش کمپ دیوید قبح عدم ارتباط با اسرائیل شکاند، امری که بعدها توسط اردن و شماری از کشورهای دیگر عربی نیز تداوم یافت. تصویر فوق سادات را در کنار کارتر نشان می دهد.

یک سال پس از وضع کمپ دیوید، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران روحیه مضاعفی را برای انقلابیون فلسطینی در پی داشت. ایران تا پیش از انقلاب به عنوان یکی از بزرگترین متحدین اسرائیل در منطقه محسوب می شد، با این حال و پس از پیروزی انقلاب، رهبران انقلابی مستقر در تهران حمایت از فلسطین و مقابله با اسرائیل را بخشی از آرمان های خود خواندد. وقوع انقلاب در ایران و سقوط شاه زمینه نارضایتی سادات را در پی داشت. انور سادات جهت نشان دادن مخالفت خود با انقلاب اسلامی ایران و در حالی که هیچ کشوری حاضر به پذیرش شاه مخلوع ایران نبود، اقدام به پذیرش شاه در مصر نمود. محمد انور سادات که محمد رضا شاه پهلوی را برادر خطاب می نمود، او را در کاخ قبه، کاخ شاهان مصر جای داد، کاخی که محمد رضا شاه آن را از دوران نامزدی اش با فوزیه (خواهر آخرین پادشاه مصر) به یاد داشت.

نیمه دوم دهه هفتاد میلادی وابتدای هشتاد مصر به شکلی روزافزون شاهد تغییر و تحولات گوناگون در تمامی سطوح بوده است. ارتش مصر که تا پیش از این مقطع کاملا و متناسب با سبک شوروی سابق طراحی شده بود با همکاری آمریکا تغییر یافته و سلاح های آمریکایی جایگزین سلاح های روسی می شود. قطع ارتباط با جهان عرب مصر را بیش از پیش به آمریکا و دول غربی وابسته می نماید. مصر به عنوان پر جمعیت ترین کشور جهان عرب هم چون شیوخ خلیج فارس فاقد درآمدهای ناشی از انرژی بوده و سرزمین عمدتا خشک و بیابانی می باشد. نزدیکی بیش از پیش به واشنگتن عملا مصر را از جرگه کشورهای عضو عدم تعهد که زمانی ناصر جزو بزرگان آن بود خارج می سازد. قاطبه ی پروژه های اقتصادی به شرکت های غربی واگذار شده و به مرور زمان فرهنگ آمریکایی سراسر مصر را در بر می گیرد. تصویر فوق انور سادات و نیکسون رئیس جمهور آمریکا را در کنار اهرام ثلاثه نشان می دهد.

امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی پیش و پس از انقلاب مدام خطر اسرائیل برای مسلمانان را گوشزد نموده اند، ایشان جزو اولین نفراتی بودند که مخالفت صریح خود را با کمپ دیوید اعلام نموده و فرمودند: �این جانب بیش از پانزده سال است که خطر اسرائیل غاصب را گوشزد کرده‏ ام و به دوَل و ملل عرب این حقیقت را اعلام نموده‏ام. اکنون با طرح استعمارى صلح مصر و اسرائیل، این خطر بیشتر و نزدیکتر و جدیتر شده است. سادات با قبول این صلح، وابستگى خود را به دولت استعمارگر امریکا آشکارتر نمود. از دوست شاه سابق ایران بیش از این نمى‏ توان انتظار داشت. ایران خود را همگام با برادران مسلمان کشورهاى عربى دانسته و خود را در تصمیم‏گیری هاى آنان شریک مى ‏داند. ایران صلح سادات و اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب مى ‏داند و موضع هاى سیاسى کشورهاى مخالف این پیمان را تأیید مى‏کند. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.� پیروزی انقلاب اسلامی موجب تحرک روزافزون نیروهای ضد اسرائیلی در سطح منطقه شده و همین امر زمینه شکاف بیشتر میان قاهره و تهران را فراهم می آورد، از همین روی در کوتاه مدتی پس از انقلاب روابط مصر و ایران به کلی قطع می شود، امری که با گذشت بیش از سه دهه هم چنان پایدار مانده است.

رسیدن سادات به ریاست جمهوری در 1970، تدابیری را برای برگرداندن سیاست‌های سوسیالیسم و معرفی انفتاح یا درهای باز برای ادغام در اقتصاد بین‏ الملل پدید آورد. اما سیاست‌های بعدی مشکلات کشور را حل نکرده است. هر چند مبارک بر تشویق سرمایه‏ گذاری در اقتصاد مصر توسط سادات افزود،‌ قول اولیه انفتاح محقق نشد. به جای آن، وابستگی فزاینده ‏ای به کمک بین‏المللی به ویژه توسط آمریکا پدید آمده است. همچنین باید در نظر داشت که اصلاحات اقتصادی یک مساله سیاسی انفجار برانگیز است. برای میلیون‌ها مصری نزدیک به خط فقر یا پایین‏ تر از آن، عملاً هر گونه دستکاری برنامه ‏های کمک حکومت تهدیدی برای بقاء می‏باشد. در 1977، شورش‌های جدی بر سر کاهش یارانه نان روی داد، و چشم‏انداز بازگشت به این ناآرامی اغلب از سوی مقامات حکومت به عنوان دلیل احتیاط در سیاست‌های اصلاحات اقتصادی ذکر می‏شود.

تحمل قراداد کمپ دیوید و خیانت  انور سادات به جهان عرب از سوی مخالفینش و حامیان آرمان فلسطین دیری نپایید و  در 6 اکتبر 1981 هنگام بر پايی رژه پیروزی از سوی حامیانش توسط شماری از عناصر اسلامگرای حزب جهاد اسلامی به سرکردگی خالد اسلامبولی مورد حمله با رگبار مسلسل و نارنجک قرار گرفته و در دم کشته می شود. گروه جهاد اسلامی مصر صراحتا دلیل این اقدام انقلابی را اعتراض به قرارداد کمپ دیوید عنوان نمود. مدت زمان سوءقصد به انور سادات جمعاً ۲ دقیقه به طول انجامید. در روز رژه، انور سادات توسط محافظان حفاظت می‌شد. درست در زمانی که هواپیماهای میراژ از بالای میدان رژه با ارتفاعی پائین و به طور هماهنگ پرواز می‌کردند و تا حدی باعث پرت شدن حواس محافظان می‌شدند، جیپ نظامی ای در روبروی جایگاه مخصوص که انور سادات در مقابل آن سان نظامی می دید در حال عبور بود که ناگهان افراد مستقر در داخل جیپ با پرتاب نارنجک و شلیک مسلسل اقدام به حمله به سوی جایگاه و به سوی شخص انور سادات را کردند. انور سادات که در آن لحظه ایستاده بود مستقیماً و از ناحیه سر مورد هدف تیر مسلسل قرار گرفت و درجا به قتل رسید. انور سادات پس از اصابت تیر مسلسل به سرش، با سقوط به داخل جایگاه افتاد. اما مهاجمان اقدام به جلو آمدن تا مقابل جایگاه ویژه کردند. زیرا گمان می‌کردند وی خود را به داخل زمین جایگاه انداخته‌است تا مانع از قرار گرفتن در معرض تیر شود.

با پخش شدن خبر مرگ انور سادات، بسیاری از کشورهای غربی و رژیم صهیونیستی با ابراز تاسف شدید از مرگ وی و با فرستادن نمایندگانی بلندپایه همچون پادشاهان، رؤسای جمهور و نخست وزیران خود در مراسم تدفین انور سادات حضور یافتند. مراسم تدفین وی با تشریفات کامل نظامی برگزار شد. سه رئیس جمهور آمریکا (جرالد فورد، نیکسون و جیمی کارتر) به همراه خاندان سلطنتی پهلوی جزو مدعوین بودند.

با ترور انور سادات، بلافاصله حسنی مبارک قدرت را از آن خود نموده. مرگ سادات زمینه درگیری فزاینده ی سنگینی را میان نیروهای جهادی و ارتش فراهم آورد. نبردی خونین که سرانجام با استیلای مبارک و ارتش به پایان رسید. ترور سادات با تاثر فراوان آمریکا، اسرائیل و دول اروپایی مواجه شده و آن ها را نسبت به آینده مصر بسان همسایه اسرائیل و ماندگاری کمپ دیوید نگران ساخته بود.  مبارک که در جوانی به نیروی هوایی مصر پیوسته بود توانست پله های ترقی را طی کرده و به مدارج بالا برسد. مبارک سابقه سال ها حضور در ارتش را داشته و در خلال جنگ های اعراب و اسرائیل سمت های بالایی داشته است، با این حال او نیز هم چون سادات قائل به صلح با اسرائیل بود.

با ثبیت حاکمیت مبارک در مصر، آمريكا به سرعت به صادر كننده اصلی اسلحه به مصر و يكی از بزرگ‌ترين كشورهای كمك كننده به اين كشور تبديل شد، اما اين كمك‌ها نتوانست سبب بهبود اوضاع در مصر شود و بر عكس سبب شد انتقادات داخلی و منطقه‌ای از مصر افزايش يابد تا جايی كه مخالفان نفوذ آمريكا در منطقه از دولت مصر با عنوان مزدور كاخ سفيد در منطقه ياد كردند. از نگاه كارشناسان در بررسی روابط مصر و آمريكا يكی از بزرگترين خطاهای استراتژيك مصر اين است كه اين رابطه را به عنوان رابطه‌ای دوجانبه ارزيابی كنيم، زيرا واقعيت اين است كه اين رابطه ضلع سومی دارد كه بسيار تعيين كننده است و اين ضلع اسراييل است. ضلع سوم رابطه مصر و آمريكا از نگاه مردم مصر بسيار نامطلوب است و اين باور ناشی از مسائل مختلفی است كه يكی از آنها در موقعيت ضعف قرار گرفتن مصر در اين سه ضلعی است و نشانه اين ضعف از دست دادن جايگاه مصر در تحولات منطقه‌ای و جهانی و حتي انزوای مصر بود كه در سال‌های اخير به خوبی آشكار شده است. تصویر فوق مبارک را در کنار ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا نشان می دهد.

آغاز جنگ تحمیلی از سوی صدام حسین بر علیه جمهوری اسلامی در همان مقطع مورد سو استفاده رژیم مصر قرار گرفت. قاهره که به واسطه کمپ دیوید در جهان عرب منزوی شده بود، تلاش داشت با اتخاذ مواضع ضد ایرانی فضا را برای فعالیت خویش در جهان عرب مهیا کند. تصویر فوق به ترتیب از راست: حسنی مبارک، صدام حسین و ملک حسین بن طلال پادشاه اردن را نشان می دهد.

مبارک با سياست خاص خود، موفق شد بدون آن كه در نزديكی هر چه بيشتر به رژيم صهيونيستی كمترين ترديدی به خود راه دهد، كليه دولت ‏های عرب را كه به سبب پيمان كمپ ديويد، با رژيم سادات قطع رابطه كرده بودند، ترغيب به برقراری مجدد رابطه نمايد. وی مقر اتحاديه عرب را كه در پی انعقاد اين پيمان از قاهره به تونس انتقال يافته بود مجدداً در سال 1990م به قاهره بازگردانيد. مبارک كه با فشار فزاينده و خرد كننده سياسی نيروهای اسلامی در داخل كشور خود روبروست، تلاش می كند تا به عنوان ژاندارم غرب در منطقه شاخ افريقا، خاورميانه عربی و حتی خليج فارس، حمايت هرچه بيشتری برای حفظ رژيم خود كسب نمايد. رژیم مبارک تلاش بی وقفه ای جهت ایجاد سازش میان رهبران عربی و اسرائیل به خرج داد و سرانجام رهبران اردن و فلسطین را به سوی آشتی با اسرائیل سوق داد. تصویر فوق مبارک را در عرفات و ملک حسین پادشاه اردن نشان می دهد.

اهمیت مصر به دلیل  ویژگی های خاص این كشور است. ائتلاف هر یك از بازیگران منطقه با مصر وزن معادله قدرت را به نفع آن بازیگر افزایش می دهد. مصر كلید طلایی نفوذ به خاورمیانه عربی است. به همین دلیل است كه رقابت گسترده ای میان بازیگران منطقه ای چون ایران، تركیه و عربستان و بازیگران فرامنطقه ای چون آمریكا برای نزدیكی به مصر وجود دارد. مصر همانند ایران و تركیه دارای یك دولت- ملی قوی با سابقه غنی تاریخی و هویتی است و بر این مبنا ادعای ایفای نقش فعال در مسائل منطقه ای دارد. این ویژگی مصر سبب تمایل كشورها برای نزدیكی به این كشور شده است. همچنین مصر نماینده  یك جریان سیاسی- امنیتی قوی در روابط قدرت و سیاست در خاورمیانه عربی است. ائتلاف بازیگران با مصر سبب ورود آنها به مسائل جهان عرب می شود. مصر در زمان جمال عبدالناصر به طرف شوروی گرایش داشت و شوروی از مصر به عنوان پایگاهی جدی برای افزایش نفوذ خود در منطقه استفاده می كرد. جنگ كانال سوئز در سال 1956 یك نمونه است كه  كل مسائل خاورمیانه را در آن دوران تحت تأثیر قرار داده بود. در زمان انور سادات و حسنی مبارك این رابطه به سوی غرب تغییر یافت. این مسئله نیز چند دهه مسائل خاورمیانه را تحت تاثیر قرار داد. از جمله انعقاد پیمان كمپ دیوید كه با واسطه آمریكا بین مصر و اسرائیل صورت گرفت و مبنای استراتژی های امنیتی اسرائیل در منطقه برای سالهای بعد گردید. نهایتا اینكه مصر مرجع جریان اخوان المسلمین در منطقه است. تصویر فوق مارگارت تاچر نخست وزیر وقت بریتانیا را در کنار حسنی مبارک نشان می دهد.

حسنی مبارک در طول سه دهه حکمرانی مصر را به بزرگترین هم پیمان آمریکا در منطقه تبدیل نموده بود. مخالفان داخلی حسنی مبارک واشنگتن را متهم می کردند که چشم خود را به روی نقض حقوق بشر، فساد و عدم اجرای اصلاحات فوری توسط رژیم مبارک، بسته است. رژیم مبارک بی اعتنا به خواست جامعه، فضای امنیتی گسترده ای را بر سر مصر گسترانده بود. تصویر فوق حسنی مبارک را در کنار بیل کلینتون رئیس جمهور پیشن آمریکا نشان می دهد.

عمر سلیمان بلندپایه ترین مقام امنیتی و مرد شماره دو مصر در دوران حکومت مبارک نقش بسزایی در تحولات این کشور و منطقه ایفا کرده است. از سلیمان به عنوان شخصیتی مورد اعتماد آمریکا و رژیم صهیونیستی نام برده می شود. عنصری که بیشترین نقش را در مهار جریان های اسلامی موجود در مصر و غزه و سرکوب آن ها بر عهده داشته است. طبق اسناد ویکی لیکس, سه سند عمده از وی یافت می‌شود که به دیدار محرمانه او با دریا سالار مایک مولن رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا برمی‌گردد. عمر سلیمان در آن ملاقات گفت هدفش مقابله با رادیکالیسم در نوار غزه، ایران و سودان است.

دکترمصطفی کامل السید، استاد علوم سیاسی دانشگاه قاهره می گوید: "ازآن زمان به بعد (از زمان وضع کمپ دیوید)، رابطه مصر با آمریکا در واقع سه جانبه بوده است." به گفته آقای السید مصرتلاش کرد تا رابطه بین واشنگتن و قاهره را از تل آویو جدا کند، اما به دلیل فشار گروه‌های طرفدار اسرائیل در واشنگتن موفق به این امر نشد. مصر و اسرائیل هیچ گاهی بطورکامل روابط عادی نداشته‌اند، صلحی که دربیش از ۳۰ سال گذشته بین دوکشور برقرار بوده، "صلح سرد" خوانده می‌شود. اما حفظ این "صلح سرد" بین مصر و اسرائیل درصدر اولویت‌های هر دولتی در آمریکا قرارداشته است. تفاوتی نداشته که در رأس دولت یک دمکرات بوده یا جمهوریخواه و امنیت اسرائیل یک خط قرمز به شمار می‌رود. السید معتقد است: "دولت آمریکا تلاش خواهد کرد تا مصر را وادارد که روابط خود با اسرائیل را بطور کامل عادی سازد، و این یکی از آرزوهای نخست وزیر اسرائیل است." تصویر فوق مبارک و سادات را در کنار مناخیم بگین نخست وزیر وقت اسرائیل پس از وضع کمپ دیوید نشان می دهد.

 زمانی که حسنی مبارک در راس قدرت بود، فساد مالی در وزارت کشور دولت مبارک بشدت افزایش یافت. شخصیت های سیاسی و فعالان جوان بدون محاکمه زندانی می شدند. بازداشت های مخفیانه بدون مدرک و غیر قانونی رایج بود. کارکنان دانشگاهی، روزنامه ها و حتی مساجد به دلیل سیاسی برکنار می شدند. افسران و ماموران پلیس اجازه داشتند با دستگیری نامشروط و برطبق قانون اضطرار، حریم خصوصی مردم را نقض کنند. در سال ۲۰۰۵، یک سازمان غیر دولتی موسوم به "خانه آزادی" گزارش داد؛ دولت مصر تحت حکومت مبارک قوانین بروکراتیک (کاغذبازی) و دیگر تدابیر کنترلی را که اغلب نجر به فساد اداری می شد، گسترش داد. هر وقت که مصریان با چنین کنترل هایی مواجه می شوند، برای گرفتن امضاء یا تائیدیه مربوطه، معمولا پول طلب می شود. فرهنگ "کاغذبازی" وضعیت غالب بسیاری از موسسات مالی و پولی، گردشگری، نفت، کانال سوئز، رسانه ای صنعتی بوده. کارمندان دولت دستمزد کمی دریافت می کردند، در حالی که یک اقلیت کوچک ثروت فراوانی بدست آوردند که در نتیجه منجر به پیدایش شکاف فزاینده درآمدی بین طبقات مختلف مردم شد. همین، موجب شد طبقه متوسط به یک طبقه بسیار کوچک بین فقرا و ثروتمندان تبدیل شود. این نهاد غیر دولتی افزود: �فساد اداری و مالی یک مشکل بزرگ در حکومت مبارک باقی ماند. او قول داده بود برای حل این مشکل کارهای زیادی انجام دهد، اما هیچ اقدام چشمگیری انجام نداد.� در سال ۲۰۱۰، سازمان شفافیت بین الملل براساس تحقیقات خود از فعالان اقتصادی و تحلیلگران کشور از منظر فساد به مصر از ده نمره ۳.۱ داد و مصر در بین ۱۷۸ کشور جهان به لحاظ فساد اداری در رتبه نود و هشتم قرار گرفت.

در چند ماه آغازين سال 2008، كشور مصر با بحران شديدی از نظر كمبود مواد غذايی و بدتر شدن وضعيت اقتصادی روبرو شد كه به ناآرامی اجتماعی و برخی اعتصابات منجر گشت، اعتصاباتی كه دقيقا با برگزاری انتخابات شوراهای محلی مصر در ماه آوريل همزمان شد. حكومت مصر كه از رفع مشكلات اقتصادی تا حد زيادی درمانده است، همزمان به سركوب گروه‌های مخالف خود به ويژه اخوان المسلمين دست زد كه به تشديد بحران منجر گشت. دو پديده مشخصه شرايط كنونی مصر عبارت بودند از: نخست بدتر شدن شرايط اجتماعی – اقتصادی، به رغم رشد اقتصادی و آزادسازی چشمگير و دوم بدتر شدن محيط سياسی.

نكته قابل ملاحظه اين است كه چگونه نظام سياسی مصر در طی ساليان بسيار به رغم مشكلات متعدد و رو به افزايش، باثبات مانده است. دلايل اين امر متعدد است. يک دليل فرهنگ سياسی است كه هم بوروكراتيك و به شيوه خود قانونی است، يک ماشين سياسی ـ امنيتی كه حجم و پيچيدگی بسياری يافته است، و ـ به ويژه از زمان مباركک ـ جمعيتی كه بيش از رهبر خود مطمئن نيست كه به كجا مي‏خواهد برود. پس از زندگي كردن در نمای ظاهری سوسياليسم (در زمان ناصر) و سرمايه‏ داری (در زمان سادات) كه هيچ يک تحقق نيافت، هيچ كس مطمئن نيست كه بعداً به كجا برود. بنابراين، تا حدی ثبات، تابعی از ماندگرايی و فقدان متصور جايگزين‌ها می ‏باشد. ژرف‏تر از اين، اين وضعيت ايستا ـ اما پيچيده ـ را می توان به ماهيت نامشخص پايگاه اجتماعی دولتی نسبت داد كه نتايج تركيبی سياست‌های ناصريستی و ساداتيستی را منعكس می سازد.


به طور كلی، می ‏توان در خصوص دولت مصر ابراز داشت كه يک دولت اقتدارگرای بوروكراتيک مبتنی بر اتحاد دولت، ارتش و بخش‌هايی خاص از بورژوازی است كه پيوندهايی مستقيم با منافع و مؤسسات اقتصادی خارجی ايجاد كرده‏اند. اما در اين ميان بايد در نظر داشت كه بر خلاف برخي ديگر از دولت‌های اقتدارگرای بوروكراتيک در آسيای شرقی همچون كره جنوبي و مالزی، دولت اقتدارگرای بوروكراتيک در مصر توسعه‏گرا نيست و اقتدارگرايي اين دولت صرفاً در جهت آسان‏تر و شتابان‏تر ساختن روند تغيير در جهت توسعه نمی ‏باشد، بلكه اين اقتدارگرايي بيش از هر چيز در خدمت تداوم قدرت مطلقه رهبران اين دولت است. در سراسر دهه 1990، رژيم مبارک به سركوب شديد همه مخالفان خود مشغول بود و اين امر با گذشت زمان شدت بيشتري پيدا مي‌كرد. همان طور كه يك خبرنگار رک ‏گوی خارجي در آوريل 1999 بيان كرد، به نظر مي‏رسد حكومت مبارك تصميم گرفته است كه بهترين راه براي پرهيز از فشار براي دموكراسي بيشتر، نداشتن هر گونه دموكراسي مي‏باشد. در اينجا سخن آلكسي دوتوكويل نمود مي‏يابد كه �خطرناک ترين زمان براي يک حكومت بد لحظه‏ای است كه دست به اصلاحات مي‏زند.�

اكنون وضعيت اقتصادی در مصر بسيار اسفبار است. اين در شرايطي است كه مصر از پتانسيل اقتصادی فراوانی در زمينه‌های توريسم،‌ منابع معدنی، كانال سوئز و رود نيل برخوردار است. ولی به دليل مديريت فاجعه‌بار سياسي كه در مصر وجود دارد، مصری‌ها نمی توانند از اين پتانسيل اقتصادی استفاده كنند. در واقع دولت مصر تنها با كمک‌هاي آمريكا و درآمدی كه از كانال سوئز به دست مي‌آورد اقتصاد اين كشور را اداره مي‌كند. واقعيت اين است كه حدود 50 ميليون مصری، يعنی دو سوم جمعيت، از نان يارانه‌ای استفاده می كنند. با بالا گرفتن بحران، مبارک از ارتش و پليس خواست تا به پخت نان بپردازند.

از جمله جنايات مرتكبه توسط حسني مبارك در حق فلسطينی ‌ها را بايد در بسته نگاه داشتن گذرگاه رفح يعني تنها راه ارتباطي مردم غزه با دنياي خارج ملاحظه كرد و با وجود انتقادات فراواني كه به مبارك و دولتش می شد، وی بر تداوم سياست‌‏های اين كشور در بسته نگه داشتن گذرگاه رفح تاكيد داشت. مصر با بسته نگه داشتن گذرگاه رفح باعث شد كه محاصره نوارغزه توسط رژيم‌‏صهيونيستی تاثير زيادی بر زندگي مردم اين منطقه بگذارد، چراكه گذرگاه رفح يكی از معدود راه‌‏های ارتباطی غزه با جهان خارج است و  تداوم بسته بودن گذرگاه رفح و ادامه اين سياست توسط قاهره می ‌‏تواند به گسترش فاجعه انسانی در نوار غزه بينجامد. در جنگ22 روزه نيز كه با جنايت صهيونيست‌ها در حمله به غزه آغاز شد، دولت مصر علاوه بر سكوت در برابر كشتار زنان و كودكان فلسطينی و مخالفت با درخواست‌های مكرر كشور‌ها و نهادهای مردمی آزادی خواه برای ارسال كمك های انسان دوستانه به مردم غزه، عملا با جنايت صهيوينست‌ها در فاجعه غزه همراه شد.

در فوریه سال ۲۰۱۱ شبکه خبری ای بی سی گزارش داد؛ کارشناسان معتقدند، دارایی های شخصی مبارک و خانواده اش بین ۴۰ تا ۷۰ میلیارد دلار بوده است که آنها از زمانی که افسر نیروی هوایی بود، از طریق قراردادهای نظامی بدست آورده است. روزنامه گاردین انگلیس نیز گزارش داد؛ مبارک و خانواده اش از طریق فساد مالی، زد و بند و فعالیت های اقتصادی قانونی ۷۰ میلیارد دلار درآمد داشته اند.گفته می شود؛ پول آنها در حساب های بانکی متعدد در داخل و خارج کشور از جمله سوئیس و انگلیس و نیز در املاک و مستغلات خارجی سرمایه گذاری شده است. البته این روزنامه گفته است؛ بخشی از اطلاعات موجود در مورد دارایی های خانواده مبارک، قدیمی و مربوط به ۱۰ سال قبل است.

سرانجام و پس از آغاز بیداری در جهان عرب که از تونس منشا گرفته بود، مصری ها به خیابان آمده و خواستار برکناری مبارک شدند. حسنی مبارک با دستور مستقیم خود به تمامی نیروهای امنیتی کشور دستور شلیک گلوله به طرف تظاهرکنندگان را صادر نمود و نیروی هوایی را به حالت آماده باش درآورد. در همین روز دیوار صوتی در میدان تحریر قاهره توسط جنگنده‌های ارتش مصر شکسته شد. صدها مصری در روزهای اولیه قیام توسط نیروهای امنیتی و نظامی به قتل رسیده و هزاران تن مجروح و بازداشت شدند، اما انقلاب هم چنان ادامه داشت.

در پی هفده روز اعتراضات سراسری در مصر، که عمدتاً در میدان التحریر قاهره برپا شد در تاریخ ۱۰ فوریه ۲۰۱۱ گزارش‌های متعدد حکایت از استعفای قریب‌الوقوع مبارک داشت، اما او در یک سخنرانی تلویزیونی با اتکا به حمایت احتمالی آمریکا از خود ، اعلام کرد در سمت خود باقی خواهد ماند تا شرایط را برای انتقال صلح‌آمیز قدرت آماده کند و همچنین اصلاح ۶ اصل قانون اساسی و ابطال یک اصل آن را اعلام کرد. سرانجام در تاریخ ۱۱ فوریه ۲۰۱۱ میلادی، یک روز پس از این مصاحبه، با بیانیه‌ای که از طرف معاونش عمر سلمیان منتشر شد، در هجدهمین روز اعتراض عمومی مردم مصر با اشاره به شرایط دشوار کشورش، از ریاست جمهوری استعفا و قدرت را به ارتش واگذار کرد. به واقع استعفا و کناره گیری مبارک زمانی صورت گرفت که تاریخ مصرف وی نزد آمریکایی ها به اتمام رسیده بود. اوباما رئیس جمهور آمریکا پس از مشاهده حضور میلیونی مردم با استقبال از کناره گیری حسنی مبارک از قدرت، استعفای او را نشان دهنده خواسته مردم این کشور دانست. باراک اوباما گفت: �سیر تاریخ بار دیگر به سوی عدالت متمایل شده است� .اوباما گفت مردم مصر تشنه تغییر هستند و این تازه اول راه است. اظهارات فوق در حالی است که مبارک تا چند روز پیش بزرگترین متحد آمریکا در منطقه محسوب می شد.

پیروزی نامزد مورد نظر اخوان المسلمین (محمد المرسی) در اولین انتخابات ریاست جمهوری مصر فضایی از تغییر احتمالی را در این کشور پدیدار کرده بود. کارشناسان در مقطع فوق بر آن بودند که اگرچه معضلات مالی قاهره هم چنان موجب نزدیکی این کشور با آمریکا و سعودی خواهد بود ولی احتمالا در مناسبات مصر با اسرائیل و هم چنین ایران تغییراتی صورت خواهد گرفت. قدرت بلامنازع ارتش در سطح جامعه و اعمال محدودیت برای رئیس جمهور بسان سدی در راستای تحقق سیاست های مرسی عمل می نمود. تصویر فوق مرسی را در کنار فیلد مارشال محمد الطنطاوی فرمانده وقت ارتش نشان می دهد.

اخوان‌المسلمین در تمامی سال‌های گذشته نسبت به موجودیت اسرائیل موضعی محتاطانه و انتقاد‌آمیز داشته است. این موضع انتقادی نسبت به قرارداد کمپ‌دیوید آشکارگی بیشتری داشته و اخوان‌المسلمین آن را، هم به دلیل �محدودسازی اعمال حاکمیت مصر بر صحرای سینا� و هم از منظر عدم اجرای بخش دوم آن در باره حقوق فلسطینی‌ها نیازمند تجدیدنظر می‌دانست، لذا پیش بینی می شد با وجود تمامی محدودیت های اعلام شده از سوی نظامیان برای رئیس جمهور جدید، وی در این راستا گام بردارد. با این حال مرسی در اولین سخنرانی خود پس از برگزیده‌شدن به ریاست جمهوری مصر گفت که به همه توافق‌ها و قراردادهای بین‌المللی کشورش پایبند خواهد بود. این سخنان در واشنگتن و تل‌آویو و به ویژه در ارتباط با قرار کمپ‌دیوید با استقبال مواجه شد.

حکومت محمد المرسی فرصت چندانی نیافته و به واسطه ارتش ساقط می شود. در رابطه با چرایی سقوط محمد المرسی عوامل متعددی ذکر شده است. تلاش برای انحصار قدرت در دستان اخوان المسلمین و حذف سایر گروه ها، عدم پیشرفت اقتصادی مصر، موج سواری بر تحولات منطقه نظیر حمایت بی چون و چرا از مخالفین بشار اسد در سوریه، مقابله با نظامیان در داخل، ارتباط سست با عربستان سعودی و ایران و... دست به دست هم داده و حکومت کوتاه اخوانی ها را برچید. نگرانی از قطع حمایت های مالی اعطایی از سوی ایالات متحده و حضور میلیون ها کارگر مصر در سعودی همواره موجب محتاطانه عمل نمودن محمد المرسی شد. در رابطه با دوران کوتاه محمد المرسی بایستی ذکر کرد علی رغم خواست مردم جهت رفع بحران های اقتصادی، فقر، اشتغال، وضع دموکراسی و تغییر در سیاست خارجی و... هیچ یک از موارد فوق مهیا نشده و افکار عمومی نسبت به تداوم حکمرانی اخوانی ها به دیده ی تردید می نگریستند. از همین روست که در بحبوحه دوپارگی جامعه و تشدید ناامنی ها شماری از نظامیان به سرکردگی عبدالفتاح السیسی به کاخ ریاست جمهوری رفته و ضمن بازداشت مرسی اعلام پایان حکومت اخوان المسلمین را اعلام می نماید.

کودتای نظامیان مصری اگرچه در مقطع ابتدایی به مذاق برخی قدرت های بین المللی نیامد، اما به گذر زمان مورد پذیرش واقع شد. کودتای السیسی و استقبال بسیاری از مصری ها،  نشان داد که جامعه مصر هم چنان ظرفیت و پذیرش دموکراسی را نداشته و حضور یک ارتشی را به رئیس جمهور غیر نظامی ترجیح می دهند. برآورد تاریخ مصر نشان می دهد که تمامی روسای جمهور این کشور به غیر از مقطع کوتاه مرسی ژنرال های ارتش بوده اند. عبدالفتاح السیسی در حالی قدرت را در دست گرفته از جوانب مختلف تحت فشار قرار دارد. جریان اخوان المسلمین رادیکال تر از گذشته مبادرت به همکاری با تکفیری ها نموده و موجب ناامنی فزاینده مصر شده است، اوضاع اقتصادی وخیم تر از گذشته به نظر رسیده و قاهره دائما تهدید به عدم اعطای کمک از سوی آمریکا می شود. وضعیت ناگوار مصر عملا این کشور را به دست درازی به سوی شیوخ خلیج فارس جهت سرمایه گذاری در این کشور سوق داده است. به واقع مردمان مصر اگرچه در ابتدای انقلاب شان ( سرنگونی مبارک) در پی تحقق آمال خویش نظیر آزادی، استقلال کشور، ترمیم وضعیت اقتصادی، مبارزه با فساد و... می گشتند، اکنون با حکومتی ضعیف تر از گذشته مواجه اند که حتی توان اداره امنیت را به شکل تمام و کمال ندارد.

در رابطه با اهمیت حفظ مصر در محور هم پیمانان آمریکا تردیدی برای هیچ یک از صاحب نظران وجود ندارد، به ویژه آن جا که شماری از سناتورها خواستار قطع حمایت مالی کشورشان به مصر به جهت کودتای نظامیان شدند. سخنگوی وزارت خارجه آمریکا صراحتا گفت: �به نظر ما به نفع ایالات متحده آمریکا نیست که درکمک‌‌های مان به مصر فورا تغییراتی اعمال کنیم. این که ما آن چه در مصر اتفاق افتاده را چطور توصیف کنیم، پیامدهایی خواهد داشت.� از سال ۱۹۷۹ میلادی، مصر پس از اسرائیل بیشترین کمک‌های خارجی را از آمریکا دریافت کرده است. ایالات متحده در این مدت هر سال حداقل یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلاردر اختیار مصر قرار داده که بیشتر آن در حوزه نظامی بوده است؛ اقلامی مانند تانک های آمریکایی ‌ام ۱ آبرامز که ژنرال‌های مصری به آن علاقه زیادی دارند. مدیر موسسه اعراب آمریکایی می‌گوید ایالات متحده با این کمک‌ها حکومت مصر را به پیمان صلح کمپ دیوید با اسرائیل پایبند نگه داشته است. آقای زاگبی می‌گوید: "ما در صورتی کمک‌ها به مصر را قطع خواهیم کرد که بخواهیم به طور کامل با آن قطع رابطه کنیم. من فکر نمی‌کنم که آمریکا مرتکب چنین ریسکی شود. مرز مصر و اسرائیل آرام است و ما نمی‌خواهیم کاری بکنیم که این آرامش برهم بخورد."

برآورد تاریخی یک سده اخیر نشان می دهد که جایگاه مصر در منطقه هیچ گاه بدین صورت متزلزل نبوده است. فقر، ناامنی و بی ثباتی در مصر شعله ور شده و مردم نگران به نظامیان کودتاگر دلبسته اند. حکام نظامی نیز جهت تقویت خود علاوه بر آمریکا به سوی برخی قدرت های دیگر نظیر چین و روسیه نیز متمایل شده اند تا با دریافت حمایت های اقتصادی و نظامی در راستای ترمیم اوضاع داخلی پیش روند.

ارتش و نیروهای مسلح در طول شش دهه گذشته قدرتمندترین و ثروتمندترین نهاد کشوربوده است. جمال عبدالناصر، انورسادات، حسنی مبارک و اینک عبدالفتاح السیسی همگی جزو ژنرال های ارتش بوده اند. مصر دارای بزرگ‌ترین ارتش در قاره آفریقا و در جهان عرب است. از لحاظ تعداد، ارتش مصر مقام دهم را در میان ارتش کشورهای جهان دارا است. ارتش این کشور دارای 480 هزار نفر نیرو و 900 هزار نفر ذخیره می‌باشد. تجهیزات ارتش این کشور به‌طور عمده غربی و شامل 3000 تانک؛ 579 فروند هواپیما از جمله 230 فروند اف 16 است. ارتش برای حدود 12 درصد از جوانان مصر و صنایع نظامی نیز برای بیش از 100 هزار نفر شغل ایجاد کرده است. در واقع، ارتش مالک کارخانجات و شرکت‌های متعددی است که به تولید انواع محصولات مصرفی، اعم از مواد غذایی، کالاهای ساختمانی مانند سیمان، اتومبیل، دارو و مصنوعات دیگر می‌پردازد. ارتش همچنین بزرگ‌ترین مالک زمین در بخش عمومی کشور است. در مجموع افسران ارتش از حقوق‌های بالاتر، مسکن بهتر و بهداشت مناسب‌تر برخوردار می‌باشند؛ البته بر بودجه دفاعی56/4 میلیارد دلاری مصر نیز کنترل چندانی وجود ندارد. نکته جالب در رابطه با ارتش آن که ایالات متحده آمریکا بخش عمده ای از درآمدهای ارتش را تامین کرده و خود را موظف به اعطای 1 میلیارد 300 میلیون دلار در سال به ارتش مصر نموده است. به واقع و در طول شش دهه اخیر هر آن چه ارتش مصر فربه تر شده است، عمومی مردم ضعیف و اقتصاد شکننده تر شده است.

کشورمصر دراستقرارنظام مردم سالار  در طول دهه های اخیر با موانع بسیاری مواجه بوده است موانعی که از یکسو ریشه درشرایط اجتماعی –سیاسی این کشور دارد و از سوی دیگر حاصل شرایطی است که بر کشور های خاور میانه به صورت عام و برممالک عربی به صورت خاص حاکم است. نبود ظبقه متوسط کارامد وافکار عمومی اگاه ،ضعف فرهنگ سیاسی مرتبط با احزاب سیاسی فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان عرب و سرانجام فقدان صلح و وجود تضاد شدید میان دولت ها از موانع داخلی وخارجی استقرار مردم سالاری در کشور مصر می باشند .

ناآمادگی و نپختگی و درماندگی انقلاب مصر را می توان نوع برخورد و احکام صادره بر علیه محمد مرسی و حسنی مبارک مشاهده نمود.اتهامات حسنی مبارک و همراهانش در پرونده‌ای قطور با بیش از ۵۰ هزار صفحه به رشته تحریر درآمد و مهمترین اتهامات وارده به مبارک را می‌توان در جنایت قتل عمد، کشتار تظاهرات‌کنندگان مصری، زیر گرفتن عمدی تظاهرات‌کنندگان با هدف کشتن آنها، ایجاد رعب و وحشت در میان تظاهرات‌کنندگان، واداشتن آنها به چشم پوشی از خواسته‌های خویش، حمایت از مقامات و مسئولان رژیم و باقی ماندن برمسند قدرت خلاصه کرد که رهاورد تمام اتهامات فوق افزایش تعداد کشته‌ها و مجروحان از میان انقلابیون بود و فساد مالی ملاحظه کرد. در ژانویه ۲۰۱۳ داده تجدید نظر مصر همه احکام صادر شده در پرونده مبارک را باطل اعلام و دستور محاکمه مجدد همه متهمان را صادر کرد. در آوریل سال ۲۰۱۳ دادستان کل مصر دستور بازداشت پانزده روزه مبارک در پرونده فساد مالی مربوط به کاخ های ریاست جمهوری را صادر کرد. چندی بعد دادگاهی در قاهره حکم آزادی مبارک را در پرونده قصرهای ریاست جمهوری صادر کرد و حکم بازداشت او در پرونده فساد دیگری معروف به هدایای اهرام را صادر کرد که این پرونده آخرین پرونده فساد مالی مبارک بود که با صدور حکم تبرئه وی در ۲۱ آگوست ۲۰۱۳، روز بعد مبارک آزاد گردید. آزادی مبارک در حالی است که محمد المرسی و هم فکرانش در اخوان المسلمین پس از یک سال حکومت منتظر چوبه دار و احکام حبس طویل المدت هستند.

بیش از چهار سال از انقلاب مردمی در مصر می گذرد. مصری ها اکنون مایوسانه و ناامیدانه به آینده می نگرند، به واقع هیچ یک از خواسته های آنان در خلال سال های پس از انقلاب مهیا نشده است. کشور هم چنان زیر یوغ آمریکا قرار داشته و جایگاهش حتی در میان اعراب سست گردیده است. رهبری جهان عرب از دستان قاهره خارج شده و در اختیار ریاض قرار گرفته است، ناامنی و حضور تکفیری ها در اقصی نقاط کشور وضعیت را برای همه به مخاطره انداخته است. صنعت توریسم به عنوان یکی از منابع حیاتی کسب درآمد مصر به دلیل تداوم بی ثباتی از رونق افتاده، السیسی نیز به مانند مرسی و مبارک اقدام مناسب جهت بهبود وضعیت مصری ها به ثمر نداده و حتی راه اندازی کانالی بزرگتر از سوئز نیز به گفته ی کارشناسان منجر به سود دهی بالا لااقل در سال های آتی نخواهد شد. بیکاری و فقر در حالی فزونی یافته که فعالیت های سیاسی از زمان مبارک نیز سختگیرانه تر شده و گروه های مختلف به بهانه های متعدد برچسب تروریستی خورده و محاکمه می شوند. با این حال از اهمیت مصر نزد آمریکا کاسته نشده و هم چنین قاهره بسان بازیگری در راستای مطامع و مصالح تل آویو و واشنگتن گام بر می دارد. احداث سد به موازات باریکه غزه عرصه را بیش از همیشه به روی فلسطینی ها تنگ نموده است. ناامنی های درونی نیز موجب تضعیف ارتش شده تا آن جا صحرای سینا به محلی امن برای تردد تکفیری های وابسته به داعش شده است. بایستی اذعان کرد که زمانی ارتش مصر مایه سرافرازی و فخر امت عربی محسوب می شد، اما اکنون این ارتش بسان شیری بی یال و کوپال نه تنها خطری برای اسرائیل محسوب نشده بلکه در حل معضلات داخلی نیز ناتوان است.

پایان نامبارک مصر؛

پایان نامبارک مصر؛

سرنوشت رابطه ای که با آمریکا گره خورد+تصاویر

با وجود گذشت چهار دهه از تغییر سیاست های ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی انور سادات، مصر اکنون به کشوری بحران زده تبدیل شده که به گذر زمان از وزن و جایگاهش در معادلات منطقه ای و بین المللی کاسته شده است

گروه بین الملل فرهنگ نیوز، تاریخ کشورهای جامعه بین المللی به ویژه کشورهای موسوم به جنوب و در حال توسعه را می توان تاریخی پر فراز و نشیب دانست. مداخله قدرت های بین المللی در کشورهای فوق جهت تامین منافع شان در طول تاریخ معاصر جهان به امری متداول تبدیل شده است. با اتمام جنگ بین الملل دوم شاهد شکل گیری جهانی دو قطبی هستیم، جهانی که در آن کشورها وابسته به یکی از دو بلوک شرق و یا غرب هستند. قرن بیستم را می توان سرآغاز تحولی به ظاهر نو جهت دستیابی ملل و دولت هایی که بعدها آن ها را جهان سوم نامیدند برای رسیدن به خواست های شان من جمله استقلال بیش از پیش، توسعه اقتصادی و... دانست. از همین روست که در طول این قرن شاهد تحرکات روزافزون ملل و دول جهان سومی جهت دستیابی مقاصدشان هستیم، تحرکاتی که با ابزارهای گوناگون و متنوعی دنبال شده است.

انقلاب، کودتا، همه پرسی، اصلاحات و... از جمله ابزارهایی بوده که بخش هایی از جامعه جهت دستیابی به مقصودشان از آن بهره برده اند. انقلاب اسلامی 1357 در ایران و سرنگونی رژیم شاهنشاهی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران نیز در پروسه یاد شده قابل گنجاندن می باشد.

مقام معظم رهبری در طول سخنرانی اخیرشان (در دیدار با مسئولین صدا و سیما) هم چون گذشته نسبت به خطراتی که پیش روی انقلاب اسلامی است هشدار داده اند، ایشان با تبیین اهداف «جنگ نرمِ برنامه ریزی شده، گسترده و همه جانبه نظامِ سلطه با جمهوری اسلامی»، تغییر باورهای مردم را مهمترین هدف این جنگ پیچیده خواندند و با تأکید بر نقش منحصر به فرد رسانه ملی در این کارزار جدی، برنامه ریزی دقیق و عالمانه را برای تحقق وظایف رسانه ملی مورد تأکید قرار دادند.

ایشان در بخش هایی از فرمایشات شان، برخی ادعاها مبنی بر ناکامی نظام اسلامی در نیل به مقصود را رد کرده و صراحتا اظهار داشتند که: « مقایسه صحیح موقعیت کشور با دوران متناظر انقلاب های مهم جهانی، می تواند به درک و اقع بینانه از شرایط کشور، کمک کند.» حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به مشکلات فراوان، جنگ های داخلی خونین و حتی بازگشت برخی انقلاب های معاصر جهان به رژیم های گذشته افزودند: باید موقعیت کنونی ایران را با موقعیت آمریکا در حدود چهل سال پس از اعلامیه مهم استقلال آن کشور و موقعیت فرانسه پس از 4 دهه از انقلاب کبیر فرانسه مقایسه کرد تا شرایط امروز ایران و پیشرفت های چشم گیر کشور بهتر درک شود.

حضرت آیت الله خامنه ای در این دیدار به مسئولان و مدیران رسانه ملی پیشنهاد کردند برای دستیابی به تحلیلی پایه و واقع بینانه به مقایسه موقعیت جمهوری اسلامی با برخی کشورهای منطقه بپردازند که در 4 دهه اخیر زیر سایه آمریکا زندگی کرده اند. ایشان گفتند: «این مقایسه نشان می دهد که تسلیم، چه نتایجی دارد و ایستادگی به چه خیرات و پیشرفت هایی منجر می شود

از همین رو و پیرو اظهارات مقام معظم رهبری بر آن شدیم که در سلسله گزارش هایی به تبیین موقعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برخی کشورها که سابقه چند دهه وابستگی به ایالات متحده آمریکا را در کارنامه خود دارند بپردازیم. در اولین این گزارش ها به سراغ کشور با اهمیت مصر رفته ایم، کشوری که از زمان کودتای افسران جوان در ابتدای دهه پنجاه میلادی در صف دشمنان واشنگتن قرار گرفته و با تجدید نظری در میانه دهه هفتاد تا کنون متحدی بی بدیل برای ایالات متحده آمریکا در سطح خاورمیانه محسوب شده است.

در سال 1952 شماری از افسران جوان ارتش مصر به رهبری ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر با کودتا بر علیه پادشاهی ملک فاروق ضمن خلع او، اعلام حکومت جمهوری نمودند. این انقلاب پایان حضور نظامی بریتانیا در مصر را به همراه داشت و موجب استقلال سودان شد که پیش از آن به صورت مستعمره مشترک بریتانیا و مصر اداره می‌شد. حکومت انقلابی مصر سیاست‌هایی ناسیونالیستی و ضدامپریالیستی را در پیش گرفته و به صورت هواخواه جدی ناسیونالیسم عربی و جنبش عدم تعهد درآمد. تصویر فوق ژنرال محمد نجیب و جمال عبدالناصر را در سال 1954 و در دومین سالروز انقلاب نشان می دهد.

ناصر که پس از ژنرال نجیب ریاست جمهوری مصر را عهده دار شد مدرنیزاسیون و اصلاحات سوسیالیستی را در این کشور آغاز کرد. ناصر یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های سیاسی هم در تاریخ مدرن اعراب و هم در کشورهای در حال توسعه سده بیستم به شمار می‌رود. او موفق به ملی‌کردن کانال سوئز شد و نقش محوری در تلاش‌های ضد امپریالیستی در آفریقا و جهان عرب داشت. ناصر همچنین نقش کلیدی در تأسیس جنبش عدم تعهد داشت. سیاست‌های ملی‌گرایانه او که به ناصریسم مشهور است، هواداران زیادی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان عرب داشت. هرچند شکست در جنگ شش روزه از اسرائیل در سال 1967 خدشه زیادی به موقعیت عبدالناصر به عنوان «رهبر جهان عرب» وارد ساخت اما هنوز هم عموم اعراب وی را نماد حیثیت و آزادی اعراب می‌دانند. ناصر با ترویج اندیشه های پان عربی برای مدتی توانست مصر را با سوریه متحد کرده  و جمهوری متحد عربی را بنیان گذارد. سیاست های اقتصادی ناصر علی رغم درگیری هم زمان با رژیم صهیونیستی توانست تحرکی را در مصر ایجاد نماید.

جمال عبدالناصر در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰ پس از پایان نشست اضطراری سران اتحادیه عرب و چند ساعت پس از آن‌که شیخ صباح سوم امیر کویت آخرین مهمان اجلاس را تا فرودگاه بدرقه کرد دچار سکته قلبی شد و پس از انتقال به منزل شخصیش درگذشت. در هنگام مرگ همسر ایرانیش تحیه، معاون اولش محمد انور سادات و دوست شخصیش محمدحسنین هیکل بر بالینش حاضر بودند. این اجلاس برای پایان بخشیدن به جنگ خونین میان فدائیان فلسطینی و ارتش اردن معروف به سپتامبر سیاه در هتل نیل هیلتون قاهره برگزار شده و پس از عقد پیمان صلح میان یاسر عرفات رهبر فلسطینیان و ملک حسین پادشاه اردن پایان یافته بود. مرگ ناگهانی ناصر مصر جهان عرب را شوکه کرد. مراسم تشییع جنازه او با حضور دست‌کم پنج میلیون عزادار و حضور تمامی رهبران کشورهای عربی برگزار شد. ملک حسین و یاسر عرفات در مقابل مردم گریه کردند و معمر قذافی بنا بر گزارش‌ها دو بار غش کرد. جسد عبدالناصر در مسجد نصر که به مسجد عبدالناصر تغییر نام داده شد منتقل و در آن‌جا به خاک سپرده شد. بر اثر شورش‌های پس از مرگ ناصر در بیروت چندین نفر کشته شدند و در شهر قدیم بیت المقدس حدود ۷۵ هزار عرب راهپیمایی کردند.

با مرگ جمال عبدالناصر، محمد انور سادات معاون وی عهده دار قدرت در قاهره شد. تصویر فوق رهبران جهان عرب در حال عزاداری و قامت نماز بر پیکر جمال عبدالناصر را نشان می دهد. رهبران عرب از راست به ترتیب: یاسر عرفات ( رهبر فلسطینی ها)، هواری بومدین (رئیس جمهور الجزایر)، جعفر النمیری (رئیس جمهور سودان)، انور سادات (رئیس جمهوری مصر)، معمر قذافی (رهبر لیبی) و حسین الشافعی (از مقامات بلند پایه مصری) را نشان می دهد.

محمد انور سادات از ابتدای وقوع انقلاب توسط افسران جوان از عناصر نزدیک به ناصر و ژنرال نجیب محسوب شده و به مرور بر جایگاه و وزنش در حکومت انقلابی مصر افزوده می شد. انور سادات در طول قریب به دو دهه حکمرانی ناصر هم چون وی قائل به مبارزه با صهیونیست ها بوده و بر اندیشه ی پان عربیسم و حمایت از فلسطینی ها تاکید می نمود. سادات در سال 1952 بعد از سرنگونی ملک فاروق و به قدرت رسیدن اولین رئیس جمهوری مصر به نام محمد نجیب، به سمت وزارت در کابینه او با درجه ژنرالی انتخاب مي‏گردد.در سال 1956 جمال عبدالناصر به ریاست جمهوری مصر می‏رسد و انور سادات ابتدا با درجه ژنرالی به سمت مشاور او و در سال 1969 معاون ناصر می‏ شود. تصویر فوق سادات را در کنار ناصر و کادر رهبری مصر نشان می دهد.

انور سادات به عنوان یک ژنرال و از فرماندهان بلند پایه ارتش در طول نبردهای پی در پی اعراب با اسرائیل همواره نقش بسزایی را ایفا نموده است. نبردهایی که عموما با شکست اعراب همراه بوده است. انور سادات هم چون سلفش پس از قدرت گیری در پی مقابله با اسرائیل بر آمده و با هم پیمانی هم زمان با رهبران عرب جنگی غافل گیرانه را در سال 1973 بر علیه اسرائیل آغاز می کنند، جنگی که در آن اعراب تا آستانه نابودی صهیونیست ها پیش رفته و اگر حمایت آمریکا در لحظات پایانی از اسرائیل نمی بود امروز نامی از اسرائیل در جهان باقی نمانده بود. با وجود اتحاد جهان عرب در مقابله با اسرائیل، اعراب در طول دهه های سپری شده ضربات مهلکی را از اسرائیل پذیرفته بودند تا آن جا که در پایان جنگ 1973 موسوم به جنگ یوم کیپور، صحرای پهناور سینای مصر، بلندی های جولان سوریه، کرانه باختری و نوار غزه فلسطین، مناطقی از اردن و بخش هایی از جنوب لبنان به تصرف اسرائیل در آمده بود. تصویر فوق به ترتیب از راست: حافظ اسد، معمر قذافی و انور سادات روسای جمهور سوریه، لیبی و مصر را نشان می دهد.

از زمان انقلاب افسران در مصر در سال 1952 این کشور از یوغ انگلستان در آمده و در طول سال های جنگ سرد بسان متحدی در کنار اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت. آغاز تغییرات بنیادین در مصر را می توان از تصمیم سادات جهت کاستن روابط با شوروی و همکاری بیشتر با آمریکا دانست. انور سادات در اقدامی غیر منتظره ضمن اخراج مستشاران شوروی به کاهش روابط اقتصادی با مسکو تمایل نشان داد. با این حال و مادامی که مصر در خط مقدم نبرد با اسرائیل قرار داشت هم چنان نقش رهبری اعراب در مقابله با اسرائیل را بر عهده داشت. سادات در اوسط دهه هفتاد میلادی بدین باور رسیده بود که راه نجات اقتصادی  و  سیاسی در عدم مشارکت در مبارزه با اسرائیل و نزدیکی بیش از پیش با آمریکاست.

تصمیم سادات مبنی بر نزدیکی با آمریکا و از در صلح در آمدن با اسرائیل را می توان نقطه ی عطفی در تاریخ مصر و جهان عرب دانست. به واقع تصمیم سادات جهت برقراری ارتباط با اسرائیل زمینه ی دوپارگی در جهان عرب را فراهم آورد، امری بر خلاف سال ها کوشش عبدالناصر که در راستای برادری در میان اعراب می کوشید. به باور سادات رخداد فوق می توانست با گذر زمان و با اتکا به حمایت های مالی آمریکا زمینه پیشرفت و نوآوری در مصر را فراهم آورد.

تصمیم استراتژیک آمریکا جهت شکافتن صفوف اعراب و قطع نفوذ شوروی در مصر از چندین روش پیگیری می شد. در ایران محمد رضا شاه پهلوی بسان متحد قدرتمند غرب در منطقه به ایفای نقش می پرداخت، از همین رو روابط تهران با قاهره به دلیل نزدیکی مصر به شوروی و نزدیکی تهران به اسرائیل در سردی مطلقی به سر می برد. با ارسال سیگنال هایی از سوی سادات جهت آمادگی برای تغییرات بنیادین در مصر، شاه ایران نقشی فعال بازی کرده و ضمن ارتقای روابط با قاهره به عنوان میانجی گری فعال تلاش نمود باب گفتگو میان قاهره و تل آویو را فراهم نماید. از آن پس است که روابط سادات با شاه ایران گرم و صمیمی شده و این مصر بود که پس از انقلاب به عنوان تنها کشور جامعه بین المللی پذیرای شاه ایران بود.

سرانجام و پس از گفتگوهای پیدا و پنهان و با واسطه گری آمریکا و ایران، رژیم سادات در اقدامی غیر قابل تصور خط خود را از سایر جهان عرب جدا نموده و با وضع پیمانی با اسرائیل از در صلح در می آید، پیمانی که در 17 سپتامبر 1978 و با نام صلح کمپ دیوید شهرتی جهانی پیدا می کند. در این پیمان دو طرف مصری و صهیونیستی با وساطت طرف آمریکایی تعهداتی را در قبال یکدیگر پذیرا می شوند. تصویر فوق به ترتیب از راست: مناخیم بگین ( نخست وزیر اسرائیل)، جیمی کارتر (رئیس جمهور آمریکا) و انور سادات را نشان می دهد.

پیمان‌نامه ی کمپ‌دیوید ۸ بند داشت: 1. نیروهای اسرائیل باید در سه سال پس از بستن پیمان از صحرای سینا عقب نشینی کنند: البته در این هنگام بسیاری از سرزمین‌های کشورهای دیگر در خط مقدم، از جمله بلندی های جولان سوریه، کرانه باختری رود اردن و نوار غزه  در اشغال اسراییل بود که در قرارداد اشاره‌ای به پس‌گیریشان نشده بود. شاید بتوان گفت که صلحی که سادات بسته‌بود تنها متعلق به مصر بوده‌است و کاری به دیگر کشورها نداشته‌است. 2. لزوم برقراری روابط دوستانه و روابط کامل دیپلماتیک میان دو طرف: طبق این اصل اسراییل را نخستین بار در میان کشورهای جهان سوم به رسمیت می‌شناختند که طبیعتاً امتیازی برای اسراییل به شمار می‌رفت. 3. شناسایی تمامیت ارضی اسرائیل: طبق این بند سرزمین‌هایی که اسراییل طی سال‌ها جنگ با فلسطینیان به دست آورده‌بود را از سوی مصر رسماً مال خودش شناخته می‌شد.4. استقرار نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد در منطقه ی مرزی سینا. 5. جواز گذر کشتی‌های اسرائیل از آبراه سوئز: با اجرای این بند اسرائیل از حالت نیمه‌محاصره‌ای که داشت بیرون می‌آمد. 6. شروع مذاکرات درباره ی خود مختاری فلسطینیان در نوار غزه و کرانه باختری رود اردن به فاصله یک ماه پی از عقد قرارداد: گرچه مذاکره‌ها به موقع آغاز شد، اما هیچ گاه به انتها نرسید. در واقع این بند مبهم و ناکارآمد بود زیرا هیچ لزومی برای طرفین نمی‌آورد و تنها ایشان را به مذاکره فرامی‌خواند که در عمل نیز چنین شد و بی‌نتیجه ماند. 7. انتخابات برای تعیین دولتی خودمختار در نوار غزه و ساحل غربی رود اردن، سپس عقب نشینی ۵ ساله ی نظامی و غیر نظامی نیروهای اسراییل: البته این دو اصل هرگز به نتیجه‌ای نرسید اما این اصل نیز همچون اصل خود مختاری فلسطینیان هیچ گاه به نتیجه نرسید. هنوز اسرائیل به کرانهٔ باختری می‌رود و جنگ اسرائیل با غزه با ۵۰۰۰ کشته ی فلسطینی و تعدادی اسرائیلی نیز صورت گرفت.8. گروهی برای رسیدگی به همهٔ ادعاهای مالی دو طرف تشکیل شود: این اصل نیز پس از گذشت یکی دو سال از عقد پیمان کمپ دیوید منجر به گسترش جاذبه ی رابطه ی اقتصادی اسرائیل با مصر شد و سرمایه‌گذاران اسرائیلی برای جذب سرمایه‌های مصر و کسب سود از نیروی کار و شرایط اقتصادی مصر راهی این سرزمین شدند. به هرحال طبق این ۸ بند درعمل این منافع به طرفین رسید: مصر: پس دادن صحرای سینا به مصر، اسرائیل: به رسمیت شناختن اسرائیل و تمامیت ارضی او و  رابطهٔ اقتصادی اش با مصر، راه یافتنش به آبراه سوئز، فلسطین: تشکیل دولت خودمختار و عقب‌نشینی اسرائیل (که کلاً تنها روی کاغذ ماند).

وضع کمپ دیوید منجر به طرد مصر از جهان عرب گردید. اتحادیه عرب مصر را از این اتحادیه اخراج کرده و تمامی کشورهای عربی بر علیه قاهره موضع گرفتند. انزوای مصر در جهان عرب منجر به نزدیکی بیش از پیش سادات به اسرائیل، آمریکا و ایران شاهنشاهی گردید. با این حال اقدام سادات با پذیرش کمپ دیوید قبح عدم ارتباط با اسرائیل شکاند، امری که بعدها توسط اردن و شماری از کشورهای دیگر عربی نیز تداوم یافت. تصویر فوق سادات را در کنار کارتر نشان می دهد.

یک سال پس از وضع کمپ دیوید، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران روحیه مضاعفی را برای انقلابیون فلسطینی در پی داشت. ایران تا پیش از انقلاب به عنوان یکی از بزرگترین متحدین اسرائیل در منطقه محسوب می شد، با این حال و پس از پیروزی انقلاب، رهبران انقلابی مستقر در تهران حمایت از فلسطین و مقابله با اسرائیل را بخشی از آرمان های خود خواندد. وقوع انقلاب در ایران و سقوط شاه زمینه نارضایتی سادات را در پی داشت. انور سادات جهت نشان دادن مخالفت خود با انقلاب اسلامی ایران و در حالی که هیچ کشوری حاضر به پذیرش شاه مخلوع ایران نبود، اقدام به پذیرش شاه در مصر نمود. محمد انور سادات که محمد رضا شاه پهلوی را برادر خطاب می نمود، او را در کاخ قبه، کاخ شاهان مصر جای داد، کاخی که محمد رضا شاه آن را از دوران نامزدی اش با فوزیه (خواهر آخرین پادشاه مصر) به یاد داشت.

نیمه دوم دهه هفتاد میلادی وابتدای هشتاد مصر به شکلی روزافزون شاهد تغییر و تحولات گوناگون در تمامی سطوح بوده است. ارتش مصر که تا پیش از این مقطع کاملا و متناسب با سبک شوروی سابق طراحی شده بود با همکاری آمریکا تغییر یافته و سلاح های آمریکایی جایگزین سلاح های روسی می شود. قطع ارتباط با جهان عرب مصر را بیش از پیش به آمریکا و دول غربی وابسته می نماید. مصر به عنوان پر جمعیت ترین کشور جهان عرب هم چون شیوخ خلیج فارس فاقد درآمدهای ناشی از انرژی بوده و سرزمین عمدتا خشک و بیابانی می باشد. نزدیکی بیش از پیش به واشنگتن عملا مصر را از جرگه کشورهای عضو عدم تعهد که زمانی ناصر جزو بزرگان آن بود خارج می سازد. قاطبه ی پروژه های اقتصادی به شرکت های غربی واگذار شده و به مرور زمان فرهنگ آمریکایی سراسر مصر را در بر می گیرد. تصویر فوق انور سادات و نیکسون رئیس جمهور آمریکا را در کنار اهرام ثلاثه نشان می دهد.

امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی پیش و پس از انقلاب مدام خطر اسرائیل برای مسلمانان را گوشزد نموده اند، ایشان جزو اولین نفراتی بودند که مخالفت صریح خود را با کمپ دیوید اعلام نموده و فرمودند: «این جانب بیش از پانزده سال است که خطر اسرائیل غاصب را گوشزد کرده‏ ام و به دوَل و ملل عرب این حقیقت را اعلام نموده‏ام. اکنون با طرح استعمارى صلح مصر و اسرائیل، این خطر بیشتر و نزدیکتر و جدیتر شده است. سادات با قبول این صلح، وابستگى خود را به دولت استعمارگر امریکا آشکارتر نمود. از دوست شاه سابق ایران بیش از این نمى‏ توان انتظار داشت. ایران خود را همگام با برادران مسلمان کشورهاى عربى دانسته و خود را در تصمیم‏گیری هاى آنان شریک مى ‏داند. ایران صلح سادات و اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب مى ‏داند و موضع هاى سیاسى کشورهاى مخالف این پیمان را تأیید مى‏کند. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.» پیروزی انقلاب اسلامی موجب تحرک روزافزون نیروهای ضد اسرائیلی در سطح منطقه شده و همین امر زمینه شکاف بیشتر میان قاهره و تهران را فراهم می آورد، از همین روی در کوتاه مدتی پس از انقلاب روابط مصر و ایران به کلی قطع می شود، امری که با گذشت بیش از سه دهه هم چنان پایدار مانده است.

رسیدن سادات به ریاست جمهوری در 1970، تدابیری را برای برگرداندن سیاست‌های سوسیالیسم و معرفی انفتاح یا درهای باز برای ادغام در اقتصاد بین‏ الملل پدید آورد. اما سیاست‌های بعدی مشکلات کشور را حل نکرده است. هر چند مبارک بر تشویق سرمایه‏ گذاری در اقتصاد مصر توسط سادات افزود،‌ قول اولیه انفتاح محقق نشد. به جای آن، وابستگی فزاینده ‏ای به کمک بین‏المللی به ویژه توسط آمریکا پدید آمده است. همچنین باید در نظر داشت که اصلاحات اقتصادی یک مساله سیاسی انفجار برانگیز است. برای میلیون‌ها مصری نزدیک به خط فقر یا پایین‏ تر از آن، عملاً هر گونه دستکاری برنامه ‏های کمک حکومت تهدیدی برای بقاء می‏باشد. در 1977، شورش‌های جدی بر سر کاهش یارانه نان روی داد، و چشم‏انداز بازگشت به این ناآرامی اغلب از سوی مقامات حکومت به عنوان دلیل احتیاط در سیاست‌های اصلاحات اقتصادی ذکر می‏شود.

تحمل قراداد کمپ دیوید و خیانت  انور سادات به جهان عرب از سوی مخالفینش و حامیان آرمان فلسطین دیری نپایید و  در 6 اکتبر 1981 هنگام بر پايی رژه پیروزی از سوی حامیانش توسط شماری از عناصر اسلامگرای حزب جهاد اسلامی به سرکردگی خالد اسلامبولی مورد حمله با رگبار مسلسل و نارنجک قرار گرفته و در دم کشته می شود. گروه جهاد اسلامی مصر صراحتا دلیل این اقدام انقلابی را اعتراض به قرارداد کمپ دیوید عنوان نمود. مدت زمان سوءقصد به انور سادات جمعاً ۲ دقیقه به طول انجامید. در روز رژه، انور سادات توسط محافظان حفاظت می‌شد. درست در زمانی که هواپیماهای میراژ از بالای میدان رژه با ارتفاعی پائین و به طور هماهنگ پرواز می‌کردند و تا حدی باعث پرت شدن حواس محافظان می‌شدند، جیپ نظامی ای در روبروی جایگاه مخصوص که انور سادات در مقابل آن سان نظامی می دید در حال عبور بود که ناگهان افراد مستقر در داخل جیپ با پرتاب نارنجک و شلیک مسلسل اقدام به حمله به سوی جایگاه و به سوی شخص انور سادات را کردند. انور سادات که در آن لحظه ایستاده بود مستقیماً و از ناحیه سر مورد هدف تیر مسلسل قرار گرفت و درجا به قتل رسید. انور سادات پس از اصابت تیر مسلسل به سرش، با سقوط به داخل جایگاه افتاد. اما مهاجمان اقدام به جلو آمدن تا مقابل جایگاه ویژه کردند. زیرا گمان می‌کردند وی خود را به داخل زمین جایگاه انداخته‌است تا مانع از قرار گرفتن در معرض تیر شود.

با پخش شدن خبر مرگ انور سادات، بسیاری از کشورهای غربی و رژیم صهیونیستی با ابراز تاسف شدید از مرگ وی و با فرستادن نمایندگانی بلندپایه همچون پادشاهان، رؤسای جمهور و نخست وزیران خود در مراسم تدفین انور سادات حضور یافتند. مراسم تدفین وی با تشریفات کامل نظامی برگزار شد. سه رئیس جمهور آمریکا (جرالد فورد، نیکسون و جیمی کارتر) به همراه خاندان سلطنتی پهلوی جزو مدعوین بودند.

با ترور انور سادات، بلافاصله حسنی مبارک قدرت را از آن خود نموده. مرگ سادات زمینه درگیری فزاینده ی سنگینی را میان نیروهای جهادی و ارتش فراهم آورد. نبردی خونین که سرانجام با استیلای مبارک و ارتش به پایان رسید. ترور سادات با تاثر فراوان آمریکا، اسرائیل و دول اروپایی مواجه شده و آن ها را نسبت به آینده مصر بسان همسایه اسرائیل و ماندگاری کمپ دیوید نگران ساخته بود.  مبارک که در جوانی به نیروی هوایی مصر پیوسته بود توانست پله های ترقی را طی کرده و به مدارج بالا برسد. مبارک سابقه سال ها حضور در ارتش را داشته و در خلال جنگ های اعراب و اسرائیل سمت های بالایی داشته است، با این حال او نیز هم چون سادات قائل به صلح با اسرائیل بود.

با ثبیت حاکمیت مبارک در مصر، آمريكا به سرعت به صادر كننده اصلی اسلحه به مصر و يكی از بزرگ‌ترين كشورهای كمك كننده به اين كشور تبديل شد، اما اين كمك‌ها نتوانست سبب بهبود اوضاع در مصر شود و بر عكس سبب شد انتقادات داخلی و منطقه‌ای از مصر افزايش يابد تا جايی كه مخالفان نفوذ آمريكا در منطقه از دولت مصر با عنوان مزدور كاخ سفيد در منطقه ياد كردند. از نگاه كارشناسان در بررسی روابط مصر و آمريكا يكی از بزرگترين خطاهای استراتژيك مصر اين است كه اين رابطه را به عنوان رابطه‌ای دوجانبه ارزيابی كنيم، زيرا واقعيت اين است كه اين رابطه ضلع سومی دارد كه بسيار تعيين كننده است و اين ضلع اسراييل است. ضلع سوم رابطه مصر و آمريكا از نگاه مردم مصر بسيار نامطلوب است و اين باور ناشی از مسائل مختلفی است كه يكی از آنها در موقعيت ضعف قرار گرفتن مصر در اين سه ضلعی است و نشانه اين ضعف از دست دادن جايگاه مصر در تحولات منطقه‌ای و جهانی و حتي انزوای مصر بود كه در سال‌های اخير به خوبی آشكار شده است. تصویر فوق مبارک را در کنار ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا نشان می دهد.

آغاز جنگ تحمیلی از سوی صدام حسین بر علیه جمهوری اسلامی در همان مقطع مورد سو استفاده رژیم مصر قرار گرفت. قاهره که به واسطه کمپ دیوید در جهان عرب منزوی شده بود، تلاش داشت با اتخاذ مواضع ضد ایرانی فضا را برای فعالیت خویش در جهان عرب مهیا کند. تصویر فوق به ترتیب از راست: حسنی مبارک، صدام حسین و ملک حسین بن طلال پادشاه اردن را نشان می دهد.

مبارک با سياست خاص خود، موفق شد بدون آن كه در نزديكی هر چه بيشتر به رژيم صهيونيستی كمترين ترديدی به خود راه دهد، كليه دولت ‏های عرب را كه به سبب پيمان كمپ ديويد، با رژيم سادات قطع رابطه كرده بودند، ترغيب به برقراری مجدد رابطه نمايد. وی مقر اتحاديه عرب را كه در پی انعقاد اين پيمان از قاهره به تونس انتقال يافته بود مجدداً در سال 1990م به قاهره بازگردانيد. مبارک كه با فشار فزاينده و خرد كننده سياسی نيروهای اسلامی در داخل كشور خود روبروست، تلاش می كند تا به عنوان ژاندارم غرب در منطقه شاخ افريقا، خاورميانه عربی و حتی خليج فارس، حمايت هرچه بيشتری برای حفظ رژيم خود كسب نمايد. رژیم مبارک تلاش بی وقفه ای جهت ایجاد سازش میان رهبران عربی و اسرائیل به خرج داد و سرانجام رهبران اردن و فلسطین را به سوی آشتی با اسرائیل سوق داد. تصویر فوق مبارک را در عرفات و ملک حسین پادشاه اردن نشان می دهد.

اهمیت مصر به دلیل  ویژگی های خاص این كشور است. ائتلاف هر یك از بازیگران منطقه با مصر وزن معادله قدرت را به نفع آن بازیگر افزایش می دهد. مصر كلید طلایی نفوذ به خاورمیانه عربی است. به همین دلیل است كه رقابت گسترده ای میان بازیگران منطقه ای چون ایران، تركیه و عربستان و بازیگران فرامنطقه ای چون آمریكا برای نزدیكی به مصر وجود دارد. مصر همانند ایران و تركیه دارای یك دولت- ملی قوی با سابقه غنی تاریخی و هویتی است و بر این مبنا ادعای ایفای نقش فعال در مسائل منطقه ای دارد. این ویژگی مصر سبب تمایل كشورها برای نزدیكی به این كشور شده است. همچنین مصر نماینده  یك جریان سیاسی- امنیتی قوی در روابط قدرت و سیاست در خاورمیانه عربی است. ائتلاف بازیگران با مصر سبب ورود آنها به مسائل جهان عرب می شود. مصر در زمان جمال عبدالناصر به طرف شوروی گرایش داشت و شوروی از مصر به عنوان پایگاهی جدی برای افزایش نفوذ خود در منطقه استفاده می كرد. جنگ كانال سوئز در سال 1956 یك نمونه است كه  كل مسائل خاورمیانه را در آن دوران تحت تأثیر قرار داده بود. در زمان انور سادات و حسنی مبارك این رابطه به سوی غرب تغییر یافت. این مسئله نیز چند دهه مسائل خاورمیانه را تحت تاثیر قرار داد. از جمله انعقاد پیمان كمپ دیوید كه با واسطه آمریكا بین مصر و اسرائیل صورت گرفت و مبنای استراتژی های امنیتی اسرائیل در منطقه برای سالهای بعد گردید. نهایتا اینكه مصر مرجع جریان اخوان المسلمین در منطقه است. تصویر فوق مارگارت تاچر نخست وزیر وقت بریتانیا را در کنار حسنی مبارک نشان می دهد.

حسنی مبارک در طول سه دهه حکمرانی مصر را به بزرگترین هم پیمان آمریکا در منطقه تبدیل نموده بود. مخالفان داخلی حسنی مبارک واشنگتن را متهم می کردند که چشم خود را به روی نقض حقوق بشر، فساد و عدم اجرای اصلاحات فوری توسط رژیم مبارک، بسته است. رژیم مبارک بی اعتنا به خواست جامعه، فضای امنیتی گسترده ای را بر سر مصر گسترانده بود. تصویر فوق حسنی مبارک را در کنار بیل کلینتون رئیس جمهور پیشن آمریکا نشان می دهد.

عمر سلیمان بلندپایه ترین مقام امنیتی و مرد شماره دو مصر در دوران حکومت مبارک نقش بسزایی در تحولات این کشور و منطقه ایفا کرده است. از سلیمان به عنوان شخصیتی مورد اعتماد آمریکا و رژیم صهیونیستی نام برده می شود. عنصری که بیشترین نقش را در مهار جریان های اسلامی موجود در مصر و غزه و سرکوب آن ها بر عهده داشته است. طبق اسناد ویکی لیکس, سه سند عمده از وی یافت می‌شود که به دیدار محرمانه او با دریا سالار مایک مولن رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا برمی‌گردد. عمر سلیمان در آن ملاقات گفت هدفش مقابله با رادیکالیسم در نوار غزه، ایران و سودان است.

دکترمصطفی کامل السید، استاد علوم سیاسی دانشگاه قاهره می گوید: "ازآن زمان به بعد (از زمان وضع کمپ دیوید)، رابطه مصر با آمریکا در واقع سه جانبه بوده است." به گفته آقای السید مصرتلاش کرد تا رابطه بین واشنگتن و قاهره را از تل آویو جدا کند، اما به دلیل فشار گروه‌های طرفدار اسرائیل در واشنگتن موفق به این امر نشد. مصر و اسرائیل هیچ گاهی بطورکامل روابط عادی نداشته‌اند، صلحی که دربیش از ۳۰ سال گذشته بین دوکشور برقرار بوده، "صلح سرد" خوانده می‌شود. اما حفظ این "صلح سرد" بین مصر و اسرائیل درصدر اولویت‌های هر دولتی در آمریکا قرارداشته است. تفاوتی نداشته که در رأس دولت یک دمکرات بوده یا جمهوریخواه و امنیت اسرائیل یک خط قرمز به شمار می‌رود. السید معتقد است: "دولت آمریکا تلاش خواهد کرد تا مصر را وادارد که روابط خود با اسرائیل را بطور کامل عادی سازد، و این یکی از آرزوهای نخست وزیر اسرائیل است." تصویر فوق مبارک و سادات را در کنار مناخیم بگین نخست وزیر وقت اسرائیل پس از وضع کمپ دیوید نشان می دهد.

 زمانی که حسنی مبارک در راس قدرت بود، فساد مالی در وزارت کشور دولت مبارک بشدت افزایش یافت. شخصیت های سیاسی و فعالان جوان بدون محاکمه زندانی می شدند. بازداشت های مخفیانه بدون مدرک و غیر قانونی رایج بود. کارکنان دانشگاهی، روزنامه ها و حتی مساجد به دلیل سیاسی برکنار می شدند. افسران و ماموران پلیس اجازه داشتند با دستگیری نامشروط و برطبق قانون اضطرار، حریم خصوصی مردم را نقض کنند. در سال ۲۰۰۵، یک سازمان غیر دولتی موسوم به "خانه آزادی" گزارش داد؛ دولت مصر تحت حکومت مبارک قوانین بروکراتیک (کاغذبازی) و دیگر تدابیر کنترلی را که اغلب نجر به فساد اداری می شد، گسترش داد. هر وقت که مصریان با چنین کنترل هایی مواجه می شوند، برای گرفتن امضاء یا تائیدیه مربوطه، معمولا پول طلب می شود. فرهنگ "کاغذبازی" وضعیت غالب بسیاری از موسسات مالی و پولی، گردشگری، نفت، کانال سوئز، رسانه ای صنعتی بوده. کارمندان دولت دستمزد کمی دریافت می کردند، در حالی که یک اقلیت کوچک ثروت فراوانی بدست آوردند که در نتیجه منجر به پیدایش شکاف فزاینده درآمدی بین طبقات مختلف مردم شد. همین، موجب شد طبقه متوسط به یک طبقه بسیار کوچک بین فقرا و ثروتمندان تبدیل شود. این نهاد غیر دولتی افزود: «فساد اداری و مالی یک مشکل بزرگ در حکومت مبارک باقی ماند. او قول داده بود برای حل این مشکل کارهای زیادی انجام دهد، اما هیچ اقدام چشمگیری انجام نداد در سال ۲۰۱۰، سازمان شفافیت بین الملل براساس تحقیقات خود از فعالان اقتصادی و تحلیلگران کشور از منظر فساد به مصر از ده نمره ۳.۱ داد و مصر در بین ۱۷۸ کشور جهان به لحاظ فساد اداری در رتبه نود و هشتم قرار گرفت.

در چند ماه آغازين سال 2008، كشور مصر با بحران شديدی از نظر كمبود مواد غذايی و بدتر شدن وضعيت اقتصادی روبرو شد كه به ناآرامی اجتماعی و برخی اعتصابات منجر گشت، اعتصاباتی كه دقيقا با برگزاری انتخابات شوراهای محلی مصر در ماه آوريل همزمان شد. حكومت مصر كه از رفع مشكلات اقتصادی تا حد زيادی درمانده است، همزمان به سركوب گروه‌های مخالف خود به ويژه اخوان المسلمين دست زد كه به تشديد بحران منجر گشت. دو پديده مشخصه شرايط كنونی مصر عبارت بودند از: نخست بدتر شدن شرايط اجتماعی – اقتصادی، به رغم رشد اقتصادی و آزادسازی چشمگير و دوم بدتر شدن محيط سياسی.

نكته قابل ملاحظه اين است كه چگونه نظام سياسی مصر در طی ساليان بسيار به رغم مشكلات متعدد و رو به افزايش، باثبات مانده است. دلايل اين امر متعدد است. يک دليل فرهنگ سياسی است كه هم بوروكراتيك و به شيوه خود قانونی است، يک ماشين سياسی ـ امنيتی كه حجم و پيچيدگی بسياری يافته است، و ـ به ويژه از زمان مباركک ـ جمعيتی كه بيش از رهبر خود مطمئن نيست كه به كجا مي‏خواهد برود. پس از زندگي كردن در نمای ظاهری سوسياليسم (در زمان ناصر) و سرمايه‏ داری (در زمان سادات) كه هيچ يک تحقق نيافت، هيچ كس مطمئن نيست كه بعداً به كجا برود. بنابراين، تا حدی ثبات، تابعی از ماندگرايی و فقدان متصور جايگزين‌ها می ‏باشد. ژرف‏تر از اين، اين وضعيت ايستا ـ اما پيچيده ـ را می توان به ماهيت نامشخص پايگاه اجتماعی دولتی نسبت داد كه نتايج تركيبی سياست‌های ناصريستی و ساداتيستی را منعكس می سازد.


به طور كلی، می ‏توان در خصوص دولت مصر ابراز داشت كه يک دولت اقتدارگرای بوروكراتيک مبتنی بر اتحاد دولت، ارتش و بخش‌هايی خاص از بورژوازی است كه پيوندهايی مستقيم با منافع و مؤسسات اقتصادی خارجی ايجاد كرده‏اند. اما در اين ميان بايد در نظر داشت كه بر خلاف برخي ديگر از دولت‌های اقتدارگرای بوروكراتيک در آسيای شرقی همچون كره جنوبي و مالزی، دولت اقتدارگرای بوروكراتيک در مصر توسعه‏گرا نيست و اقتدارگرايي اين دولت صرفاً در جهت آسان‏تر و شتابان‏تر ساختن روند تغيير در جهت توسعه نمی ‏باشد، بلكه اين اقتدارگرايي بيش از هر چيز در خدمت تداوم قدرت مطلقه رهبران اين دولت است. در سراسر دهه 1990، رژيم مبارک به سركوب شديد همه مخالفان خود مشغول بود و اين امر با گذشت زمان شدت بيشتري پيدا مي‌كرد. همان طور كه يك خبرنگار رک ‏گوی خارجي در آوريل 1999 بيان كرد، به نظر مي‏رسد حكومت مبارك تصميم گرفته است كه بهترين راه براي پرهيز از فشار براي دموكراسي بيشتر، نداشتن هر گونه دموكراسي مي‏باشد. در اينجا سخن آلكسي دوتوكويل نمود مي‏يابد كه «خطرناک ترين زمان براي يک حكومت بد لحظه‏ای است كه دست به اصلاحات مي‏زند.»

اكنون وضعيت اقتصادی در مصر بسيار اسفبار است. اين در شرايطي است كه مصر از پتانسيل اقتصادی فراوانی در زمينه‌های توريسم،‌ منابع معدنی، كانال سوئز و رود نيل برخوردار است. ولی به دليل مديريت فاجعه‌بار سياسي كه در مصر وجود دارد، مصری‌ها نمی توانند از اين پتانسيل اقتصادی استفاده كنند. در واقع دولت مصر تنها با كمک‌هاي آمريكا و درآمدی كه از كانال سوئز به دست مي‌آورد اقتصاد اين كشور را اداره مي‌كند. واقعيت اين است كه حدود 50 ميليون مصری، يعنی دو سوم جمعيت، از نان يارانه‌ای استفاده می كنند. با بالا گرفتن بحران، مبارک از ارتش و پليس خواست تا به پخت نان بپردازند.

از جمله جنايات مرتكبه توسط حسني مبارك در حق فلسطينی ‌ها را بايد در بسته نگاه داشتن گذرگاه رفح يعني تنها راه ارتباطي مردم غزه با دنياي خارج ملاحظه كرد و با وجود انتقادات فراواني كه به مبارك و دولتش می شد، وی بر تداوم سياست‌‏های اين كشور در بسته نگه داشتن گذرگاه رفح تاكيد داشت. مصر با بسته نگه داشتن گذرگاه رفح باعث شد كه محاصره نوارغزه توسط رژيم‌‏صهيونيستی تاثير زيادی بر زندگي مردم اين منطقه بگذارد، چراكه گذرگاه رفح يكی از معدود راه‌‏های ارتباطی غزه با جهان خارج است و  تداوم بسته بودن گذرگاه رفح و ادامه اين سياست توسط قاهره می ‌‏تواند به گسترش فاجعه انسانی در نوار غزه بينجامد. در جنگ22 روزه نيز كه با جنايت صهيونيست‌ها در حمله به غزه آغاز شد، دولت مصر علاوه بر سكوت در برابر كشتار زنان و كودكان فلسطينی و مخالفت با درخواست‌های مكرر كشور‌ها و نهادهای مردمی آزادی خواه برای ارسال كمك های انسان دوستانه به مردم غزه، عملا با جنايت صهيوينست‌ها در فاجعه غزه همراه شد.

در فوریه سال ۲۰۱۱ شبکه خبری ای بی سی گزارش داد؛ کارشناسان معتقدند، دارایی های شخصی مبارک و خانواده اش بین ۴۰ تا ۷۰ میلیارد دلار بوده است که آنها از زمانی که افسر نیروی هوایی بود، از طریق قراردادهای نظامی بدست آورده است. روزنامه گاردین انگلیس نیز گزارش داد؛ مبارک و خانواده اش از طریق فساد مالی، زد و بند و فعالیت های اقتصادی قانونی ۷۰ میلیارد دلار درآمد داشته اند.گفته می شود؛ پول آنها در حساب های بانکی متعدد در داخل و خارج کشور از جمله سوئیس و انگلیس و نیز در املاک و مستغلات خارجی سرمایه گذاری شده است. البته این روزنامه گفته است؛ بخشی از اطلاعات موجود در مورد دارایی های خانواده مبارک، قدیمی و مربوط به ۱۰ سال قبل است.

سرانجام و پس از آغاز بیداری در جهان عرب که از تونس منشا گرفته بود، مصری ها به خیابان آمده و خواستار برکناری مبارک شدند. حسنی مبارک با دستور مستقیم خود به تمامی نیروهای امنیتی کشور دستور شلیک گلوله به طرف تظاهرکنندگان را صادر نمود و نیروی هوایی را به حالت آماده باش درآورد. در همین روز دیوار صوتی در میدان تحریر قاهره توسط جنگنده‌های ارتش مصر شکسته شد. صدها مصری در روزهای اولیه قیام توسط نیروهای امنیتی و نظامی به قتل رسیده و هزاران تن مجروح و بازداشت شدند، اما انقلاب هم چنان ادامه داشت.

در پی هفده روز اعتراضات سراسری در مصر، که عمدتاً در میدان التحریر قاهره برپا شد در تاریخ ۱۰ فوریه ۲۰۱۱ گزارش‌های متعدد حکایت از استعفای قریب‌الوقوع مبارک داشت، اما او در یک سخنرانی تلویزیونی با اتکا به حمایت احتمالی آمریکا از خود ، اعلام کرد در سمت خود باقی خواهد ماند تا شرایط را برای انتقال صلح‌آمیز قدرت آماده کند و همچنین اصلاح ۶ اصل قانون اساسی و ابطال یک اصل آن را اعلام کرد. سرانجام در تاریخ ۱۱ فوریه ۲۰۱۱ میلادی، یک روز پس از این مصاحبه، با بیانیه‌ای که از طرف معاونش عمر سلمیان منتشر شد، در هجدهمین روز اعتراض عمومی مردم مصر با اشاره به شرایط دشوار کشورش، از ریاست جمهوری استعفا و قدرت را به ارتش واگذار کرد. به واقع استعفا و کناره گیری مبارک زمانی صورت گرفت که تاریخ مصرف وی نزد آمریکایی ها به اتمام رسیده بود. اوباما رئیس جمهور آمریکا پس از مشاهده حضور میلیونی مردم با استقبال از کناره گیری حسنی مبارک از قدرت، استعفای او را نشان دهنده خواسته مردم این کشور دانست. باراک اوباما گفت: «سیر تاریخ بار دیگر به سوی عدالت متمایل شده است» .اوباما گفت مردم مصر تشنه تغییر هستند و این تازه اول راه است. اظهارات فوق در حالی است که مبارک تا چند روز پیش بزرگترین متحد آمریکا در منطقه محسوب می شد.

پیروزی نامزد مورد نظر اخوان المسلمین (محمد المرسی) در اولین انتخابات ریاست جمهوری مصر فضایی از تغییر احتمالی را در این کشور پدیدار کرده بود. کارشناسان در مقطع فوق بر آن بودند که اگرچه معضلات مالی قاهره هم چنان موجب نزدیکی این کشور با آمریکا و سعودی خواهد بود ولی احتمالا در مناسبات مصر با اسرائیل و هم چنین ایران تغییراتی صورت خواهد گرفت. قدرت بلامنازع ارتش در سطح جامعه و اعمال محدودیت برای رئیس جمهور بسان سدی در راستای تحقق سیاست های مرسی عمل می نمود. تصویر فوق مرسی را در کنار فیلد مارشال محمد الطنطاوی فرمانده وقت ارتش نشان می دهد.

اخوان‌المسلمین در تمامی سال‌های گذشته نسبت به موجودیت اسرائیل موضعی محتاطانه و انتقاد‌آمیز داشته است. این موضع انتقادی نسبت به قرارداد کمپ‌دیوید آشکارگی بیشتری داشته و اخوان‌المسلمین آن را، هم به دلیل «محدودسازی اعمال حاکمیت مصر بر صحرای سینا» و هم از منظر عدم اجرای بخش دوم آن در باره حقوق فلسطینی‌ها نیازمند تجدیدنظر می‌دانست، لذا پیش بینی می شد با وجود تمامی محدودیت های اعلام شده از سوی نظامیان برای رئیس جمهور جدید، وی در این راستا گام بردارد. با این حال مرسی در اولین سخنرانی خود پس از برگزیده‌شدن به ریاست جمهوری مصر گفت که به همه توافق‌ها و قراردادهای بین‌المللی کشورش پایبند خواهد بود. این سخنان در واشنگتن و تل‌آویو و به ویژه در ارتباط با قرار کمپ‌دیوید با استقبال مواجه شد.

حکومت محمد المرسی فرصت چندانی نیافته و به واسطه ارتش ساقط می شود. در رابطه با چرایی سقوط محمد المرسی عوامل متعددی ذکر شده است. تلاش برای انحصار قدرت در دستان اخوان المسلمین و حذف سایر گروه ها، عدم پیشرفت اقتصادی مصر، موج سواری بر تحولات منطقه نظیر حمایت بی چون و چرا از مخالفین بشار اسد در سوریه، مقابله با نظامیان در داخل، ارتباط سست با عربستان سعودی و ایران و... دست به دست هم داده و حکومت کوتاه اخوانی ها را برچید. نگرانی از قطع حمایت های مالی اعطایی از سوی ایالات متحده و حضور میلیون ها کارگر مصر در سعودی همواره موجب محتاطانه عمل نمودن محمد المرسی شد. در رابطه با دوران کوتاه محمد المرسی بایستی ذکر کرد علی رغم خواست مردم جهت رفع بحران های اقتصادی، فقر، اشتغال، وضع دموکراسی و تغییر در سیاست خارجی و... هیچ یک از موارد فوق مهیا نشده و افکار عمومی نسبت به تداوم حکمرانی اخوانی ها به دیده ی تردید می نگریستند. از همین روست که در بحبوحه دوپارگی جامعه و تشدید ناامنی ها شماری از نظامیان به سرکردگی عبدالفتاح السیسی به کاخ ریاست جمهوری رفته و ضمن بازداشت مرسی اعلام پایان حکومت اخوان المسلمین را اعلام می نماید.

کودتای نظامیان مصری اگرچه در مقطع ابتدایی به مذاق برخی قدرت های بین المللی نیامد، اما به گذر زمان مورد پذیرش واقع شد. کودتای السیسی و استقبال بسیاری از مصری ها،  نشان داد که جامعه مصر هم چنان ظرفیت و پذیرش دموکراسی را نداشته و حضور یک ارتشی را به رئیس جمهور غیر نظامی ترجیح می دهند. برآورد تاریخ مصر نشان می دهد که تمامی روسای جمهور این کشور به غیر از مقطع کوتاه مرسی ژنرال های ارتش بوده اند. عبدالفتاح السیسی در حالی قدرت را در دست گرفته از جوانب مختلف تحت فشار قرار دارد. جریان اخوان المسلمین رادیکال تر از گذشته مبادرت به همکاری با تکفیری ها نموده و موجب ناامنی فزاینده مصر شده است، اوضاع اقتصادی وخیم تر از گذشته به نظر رسیده و قاهره دائما تهدید به عدم اعطای کمک از سوی آمریکا می شود. وضعیت ناگوار مصر عملا این کشور را به دست درازی به سوی شیوخ خلیج فارس جهت سرمایه گذاری در این کشور سوق داده است. به واقع مردمان مصر اگرچه در ابتدای انقلاب شان ( سرنگونی مبارک) در پی تحقق آمال خویش نظیر آزادی، استقلال کشور، ترمیم وضعیت اقتصادی، مبارزه با فساد و... می گشتند، اکنون با حکومتی ضعیف تر از گذشته مواجه اند که حتی توان اداره امنیت را به شکل تمام و کمال ندارد.

در رابطه با اهمیت حفظ مصر در محور هم پیمانان آمریکا تردیدی برای هیچ یک از صاحب نظران وجود ندارد، به ویژه آن جا که شماری از سناتورها خواستار قطع حمایت مالی کشورشان به مصر به جهت کودتای نظامیان شدند. سخنگوی وزارت خارجه آمریکا صراحتا گفت: «به نظر ما به نفع ایالات متحده آمریکا نیست که درکمک‌‌های مان به مصر فورا تغییراتی اعمال کنیم. این که ما آن چه در مصر اتفاق افتاده را چطور توصیف کنیم، پیامدهایی خواهد داشت از سال ۱۹۷۹ میلادی، مصر پس از اسرائیل بیشترین کمک‌های خارجی را از آمریکا دریافت کرده است. ایالات متحده در این مدت هر سال حداقل یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلاردر اختیار مصر قرار داده که بیشتر آن در حوزه نظامی بوده است؛ اقلامی مانند تانک های آمریکایی ‌ام ۱ آبرامز که ژنرال‌های مصری به آن علاقه زیادی دارند. مدیر موسسه اعراب آمریکایی می‌گوید ایالات متحده با این کمک‌ها حکومت مصر را به پیمان صلح کمپ دیوید با اسرائیل پایبند نگه داشته است. آقای زاگبی می‌گوید: "ما در صورتی کمک‌ها به مصر را قطع خواهیم کرد که بخواهیم به طور کامل با آن قطع رابطه کنیم. من فکر نمی‌کنم که آمریکا مرتکب چنین ریسکی شود. مرز مصر و اسرائیل آرام است و ما نمی‌خواهیم کاری بکنیم که این آرامش برهم بخورد."

برآورد تاریخی یک سده اخیر نشان می دهد که جایگاه مصر در منطقه هیچ گاه بدین صورت متزلزل نبوده است. فقر، ناامنی و بی ثباتی در مصر شعله ور شده و مردم نگران به نظامیان کودتاگر دلبسته اند. حکام نظامی نیز جهت تقویت خود علاوه بر آمریکا به سوی برخی قدرت های دیگر نظیر چین و روسیه نیز متمایل شده اند تا با دریافت حمایت های اقتصادی و نظامی در راستای ترمیم اوضاع داخلی پیش روند.

ارتش و نیروهای مسلح در طول شش دهه گذشته قدرتمندترین و ثروتمندترین نهاد کشوربوده است. جمال عبدالناصر، انورسادات، حسنی مبارک و اینک عبدالفتاح السیسی همگی جزو ژنرال های ارتش بوده اند. مصر دارای بزرگ‌ترین ارتش در قاره آفریقا و در جهان عرب است. از لحاظ تعداد، ارتش مصر مقام دهم را در میان ارتش کشورهای جهان دارا است. ارتش این کشور دارای 480 هزار نفر نیرو و 900 هزار نفر ذخیره می‌باشد. تجهیزات ارتش این کشور به‌طور عمده غربی و شامل 3000 تانک؛ 579 فروند هواپیما از جمله 230 فروند اف 16 است. ارتش برای حدود 12 درصد از جوانان مصر و صنایع نظامی نیز برای بیش از 100 هزار نفر شغل ایجاد کرده است. در واقع، ارتش مالک کارخانجات و شرکت‌های متعددی است که به تولید انواع محصولات مصرفی، اعم از مواد غذایی، کالاهای ساختمانی مانند سیمان، اتومبیل، دارو و مصنوعات دیگر می‌پردازد. ارتش همچنین بزرگ‌ترین مالک زمین در بخش عمومی کشور است. در مجموع افسران ارتش از حقوق‌های بالاتر، مسکن بهتر و بهداشت مناسب‌تر برخوردار می‌باشند؛ البته بر بودجه دفاعی56/4 میلیارد دلاری مصر نیز کنترل چندانی وجود ندارد. نکته جالب در رابطه با ارتش آن که ایالات متحده آمریکا بخش عمده ای از درآمدهای ارتش را تامین کرده و خود را موظف به اعطای 1 میلیارد 300 میلیون دلار در سال به ارتش مصر نموده است. به واقع و در طول شش دهه اخیر هر آن چه ارتش مصر فربه تر شده است، عمومی مردم ضعیف و اقتصاد شکننده تر شده است.

کشورمصر دراستقرارنظام مردم سالار  در طول دهه های اخیر با موانع بسیاری مواجه بوده است موانعی که از یکسو ریشه درشرایط اجتماعی –سیاسی این کشور دارد و از سوی دیگر حاصل شرایطی است که بر کشور های خاور میانه به صورت عام و برممالک عربی به صورت خاص حاکم است. نبود ظبقه متوسط کارامد وافکار عمومی اگاه ،ضعف فرهنگ سیاسی مرتبط با احزاب سیاسی فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان عرب و سرانجام فقدان صلح و وجود تضاد شدید میان دولت ها از موانع داخلی وخارجی استقرار مردم سالاری در کشور مصر می باشند .

ناآمادگی و نپختگی و درماندگی انقلاب مصر را می توان نوع برخورد و احکام صادره بر علیه محمد مرسی و حسنی مبارک مشاهده نمود.اتهامات حسنی مبارک و همراهانش در پرونده‌ای قطور با بیش از ۵۰ هزار صفحه به رشته تحریر درآمد و مهمترین اتهامات وارده به مبارک را می‌توان در جنایت قتل عمد، کشتار تظاهرات‌کنندگان مصری، زیر گرفتن عمدی تظاهرات‌کنندگان با هدف کشتن آنها، ایجاد رعب و وحشت در میان تظاهرات‌کنندگان، واداشتن آنها به چشم پوشی از خواسته‌های خویش، حمایت از مقامات و مسئولان رژیم و باقی ماندن برمسند قدرت خلاصه کرد که رهاورد تمام اتهامات فوق افزایش تعداد کشته‌ها و مجروحان از میان انقلابیون بود و فساد مالی ملاحظه کرد. در ژانویه ۲۰۱۳ داده تجدید نظر مصر همه احکام صادر شده در پرونده مبارک را باطل اعلام و دستور محاکمه مجدد همه متهمان را صادر کرد. در آوریل سال ۲۰۱۳ دادستان کل مصر دستور بازداشت پانزده روزه مبارک در پرونده فساد مالی مربوط به کاخ های ریاست جمهوری را صادر کرد. چندی بعد دادگاهی در قاهره حکم آزادی مبارک را در پرونده قصرهای ریاست جمهوری صادر کرد و حکم بازداشت او در پرونده فساد دیگری معروف به هدایای اهرام را صادر کرد که این پرونده آخرین پرونده فساد مالی مبارک بود که با صدور حکم تبرئه وی در ۲۱ آگوست ۲۰۱۳، روز بعد مبارک آزاد گردید. آزادی مبارک در حالی است که محمد المرسی و هم فکرانش در اخوان المسلمین پس از یک سال حکومت منتظر چوبه دار و احکام حبس طویل المدت هستند.

بیش از چهار سال از انقلاب مردمی در مصر می گذرد. مصری ها اکنون مایوسانه و ناامیدانه به آینده می نگرند، به واقع هیچ یک از خواسته های آنان در خلال سال های پس از انقلاب مهیا نشده است. کشور هم چنان زیر یوغ آمریکا قرار داشته و جایگاهش حتی در میان اعراب سست گردیده است. رهبری جهان عرب از دستان قاهره خارج شده و در اختیار ریاض قرار گرفته است، ناامنی و حضور تکفیری ها در اقصی نقاط کشور وضعیت را برای همه به مخاطره انداخته است. صنعت توریسم به عنوان یکی از منابع حیاتی کسب درآمد مصر به دلیل تداوم بی ثباتی از رونق افتاده، السیسی نیز به مانند مرسی و مبارک اقدام مناسب جهت بهبود وضعیت مصری ها به ثمر نداده و حتی راه اندازی کانالی بزرگتر از سوئز نیز به گفته ی کارشناسان منجر به سود دهی بالا لااقل در سال های آتی نخواهد شد. بیکاری و فقر در حالی فزونی یافته که فعالیت های سیاسی از زمان مبارک نیز سختگیرانه تر شده و گروه های مختلف به بهانه های متعدد برچسب تروریستی خورده و محاکمه می شوند. با این حال از اهمیت مصر نزد آمریکا کاسته نشده و هم چنین قاهره بسان بازیگری در راستای مطامع و مصالح تل آویو و واشنگتن گام بر می دارد. احداث سد به موازات باریکه غزه عرصه را بیش از همیشه به روی فلسطینی ها تنگ نموده است. ناامنی های درونی نیز موجب تضعیف ارتش شده تا آن جا صحرای سینا به محلی امن برای تردد تکفیری های وابسته به داعش شده است. بایستی اذعان کرد که زمانی ارتش مصر مایه سرافرازی و فخر امت عربی محسوب می شد، اما اکنون این ارتش بسان شیری بی یال و کوپال نه تنها خطری برای اسرائیل محسوب نشده بلکه در حل معضلات داخلی نیز ناتوان است.

بلوای تهرانی ها برای نان

بلوای تهرانی ها برای نان 

چند روزی مانده بود تا ۱۷ آذر 1321. مردم مثل همیشه به نانوایی می رفتند و قوت غالب شان را از شاطر می گرفتند. با این حال، چند وقتی بود که نان کیفیت سابق را نداشت. نانوایی ها نانی را دست مردم می رساندند که مخلوطی از خاک اره، خرده شیشه، سنگ و کلوخ داشت. […]

چند روزی مانده بود تا ۱۷ آذر 1321. مردم مثل همیشه به نانوایی می رفتند و قوت غالب شان را از شاطر می گرفتند. با این حال، چند وقتی بود که نان کیفیت سابق را نداشت. نانوایی ها نانی را دست مردم می رساندند که مخلوطی از خاک اره، خرده شیشه، سنگ و کلوخ داشت. مدت زیادی نگذشت که مردم صدای اعتراض و خشم و غضب شان را با شورش و تظاهرات و در ‌‌نهایت حمله به مجلس نشان دادند تا بلوای سال 1321 بلوای نان لقب بگیرد.

در تاریخ معاصر ایران نام "بلوای نان" با روز ۱۷ آذر سال ۱۳۲۱ گره خورده است. روزی که در آن شهر تعطیل شد، مردم به مجلس شورای ملی ن آن زمان نیبخیسنقبحخریختند و نمایندگان مجلس را به باد کتک گرفتند تا بگویند گرسنه اند و نان می‌خواهند. نان سالم و کافی.

در این روز دانش‌آموزان مدارس تهران طبق قرار قبلی مدارس را تعطیل کرده و با شعار «ما نان می‌خواهیم» به طرف مجلس راه افتادند و در جلوی در اصلی مجلس در میدان بهارستان تجمع کردند. در مدت کمی عده زیادی به این جمعیت پیوستند و به مغازه‌ها و ساختمان‌های مجلس هجوم آوردند و مغازه‌ها را غارت و اماکن عمومی را تخریب کردند.

عده ای از مردم هم به سمت خانه "احمد قوام" نخست وزیر وقت راه افتادند و آنجا را غارت کردند. نیروهای نظمیه که در ساعت های اول فکر می کردند بلوا به زودی می خوابد، کم کم وخامت اوضاع را درک کردند و برای متفرق کردن جمعیت به تیراندازی هوایی رو آوردند.

بلوای تهرانی ها برای نان

قوام گشنمونه!

شورش سه روز طول کشید و هر روز شدید‌تر. مردم در خیابان‌ها حرکت می‌کردند و شعار می‌ دادند «نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه»، «قوام فراری شده، سوار گاری شده». معترضان در ‌‌نهایت بعد از مدتی اعتراض بی‌پاسخ، به خانۀ نخست‌وزیر حمله کرده و آنجا را غارت کردند.

با گسترش اعتراضات به تدریج شهر از دست قوای نظامی خارج می‌شد. بالاخره صبر قوای متفقین که آن زمان به دلیل جنگ جهانی دوم در ایران مستقر بودند، به سر آمد. آن‌ها به دولت ایران اولتیماتوم دادند در صورتی که نتوانند شورش را بخوابانند و نظم و آرامش را به تهران بازگردانند، تهران را اشغال خواهند کرد.

محمد رضا پهلوی جوان که تازه به پادشاهی رسیده بود و به شدت نگران شده بود، با برکناری فرماندار نظامی تهران، سپهبد امیراحمدی را به عنوان فرماندار نظامی منصوب کرد و از او خواست تا فردای آن روز امنیت را به هر قیمتی به تهران بازگرداند.

به دستور سپهبد امیراحمدی و سرتیپ اعتماد مقدم رئیس شهربانی بعد از مدتی که مردم را به آرامش و نظم فراخواندند، ماموران نظامی به روی مردم آتش گشودند و کشته و زخمی‌های زیادی به جا گذاشت. بر اساس آمارهایی که بعدها منتشر شد در این درگیری‌ها در مجموع ۲۰نفر کشته، ۷۰۰ نفر زخمی و ۱۵۰ نفر بازداشت شدند.

بلوای تهرانی ها برای نان

پول گرفته بودند تا قیام کنند

سپهبد امیراحمدی در ۲۴ ساعت توانست تهران را آرام کند و چون قبل از این قیام مقالاتی علیه احمد قوام در روزنامه‌های مخالف چاپ شده بود، به دستور قوام‌السلطنه روزنامه‌ها و مجلات هم توقیف شدند و از انتشار آنان جلوگیری شد و عده زیادی توسط فرماندهی نظامی پایتخت دستگیر شدند.

البته بعد از بازجویی از افراد مرتبط با این پرونده اعلام شد که این ناآرامی‌ها تا حدی از قبل برنامه‌ریزی شده بود و از طرف شاه و دربار چک‌هایی به عباس مسعودی سردبیر روزنامه اطلاعات، برادرش، احمد دهقان مدیر مجلۀ تهران مصور داده شده بود تا مقالاتی علیه قوام نوشته، مردم را به قیام تشویق کنند.

زنی به اسم مهری دیوسالار  هم عده‌ای را با پرداخت مبلغ یکصد هزار تومان اجیر کرده بود تا در تظاهرات کوچک دانش‌آموزان و دانشجویان داخل شده و به مغازه‌ها و اماکن عمومی حمله و آنها را تخریب کنند تا از این طریق راه برای سرنگون کردن نخست‌وزیر هموار شود.

بلوای تهرانی ها برای نان

در واقع درگیری محمد رضا پهلوی و نخست وزیر وقت احمد قوام و خشمی که شاه جوان از قدرت قوام داشت باعث می شد شاه برای کوتاه کردن دست قوام از قدرت از هر وسیله حتی اگر به ضرر مردم باشد استفاده کند و اعتراضات مردم به قحطی و کمبود گندم و نان و گرسنگی آنها بهترین فرصت برای شاه بود تا از این اعتراضات به نفع خود و علیه دولت قوام و برکناری او استفاده کند.

در جریان این غائله شاه از قوام خواسته بود استعفا دهد، اما قوام نپذیرفت و گفته بود من اعادۀ نظم خواهم کرد و تا مجلس به من رای عدم اعتماد ندهد، استعفا نخواهم کرد. هرچند دولت قوام در آن مقطع سقوط نکرد اما بالاخره فعالیت‌های شاه و دربار و دیگر مخالفان موثر افتاد و قوام‌السلطنه بلاخره در ۲۴ بهمن ۱۳۲۱ شمسی ناچار به استعفا شد.

بلوای تهرانی ها برای نان

واقعیت چه بود؟

در روزهایی که بلوای نان شکل گرفت، كمبود گندم و ساير غلات در کشور کاملا محسوس بود. در دوره پهلوي اول یعنی زمان رضا شاه، جمع آوري و ذخيره گندم و جو از وظايف اساسي دولت به شمارمي رفت و در سراسر كشور به اين وسيله، نان مردم تأمين مي شد. بعد از اشغال ايران توسط متفقين در شهريور ماه 1320 و اخراج رضا شاه از ايران، همه ادارات دولتي در شهرستان ها مختل شد و از نظارت بر انباشت و ذخيره غلّات، در هنگام برداشت و خرید محصول در اين دوره كاسته شد، به طوري كه سيلوهاي سر به فلك كشيده، خالي از گندم شدند.

حضور متفقين در ايران هم مصرف گندم را بالا برده بود و به کمبود غلات در ایران دامن می زد. اگرچه متفقين مدعي بودند احتياجاتشان از خارج تأمين مي شود، اما گزارش هايي مبني بر دخالت آن ها در قاچاق كالا ديده مي شد. دولت شوروي، منطقه آذربايجان را كه از مهم ترين مناطق غلّه خيز كشور بود، تحت اشغال خود درآورده و نه تنها اجازه صدور غلّه اين منطقه را به ساير نقاط كشور نمي داد، غلّه آذربايجان را براي رفع احتياجات نيروي خود به كار گرفت و يا به روسيه حمل مي كرد و تنها مقدار اندكي را در ازاي پرداخت پول به خود دولت ايران مي فروخت.

علاوه بر اين، بر اساس پيمان اتحاد سه گانه، كليه وسايل حمل و نقل زميني و راه آهن ايران، در اختيار متفقين قرار گرفت؛ در نتيجه، خوار و بار و از جمله گندم، به خوبي انباشت، تمركز و توزيع نمي شد و كمبود گندم كه قسمت عمده خوراك مردم را تشكيل مي داد در بيشتر نقاط كشور احساس شد.

بلوای تهرانی ها برای نان

هیچ‌گاه بیش از مصرف روزانه گندم نداشتیم

احمد قوام از متفقین خواست که تا می توانند غله وارد ایران کنند. ولی متفقین پول ایرانی نداشتند و از دولت تقاضای 500 میلیون ریال کردند تا در ازای آن کمبود ارزاق ایران را برطرف کنند. دولت لایحه انتشار اسکناس را به سرعت در 11 فروردین 1321 تقدیم مجلس کرد اما نمایندگان با وجودی که شدیدا با ‌آن مخالف کردند، در نهایت تحت فشار قوام و متفقین این لایحه را به تصویب رساندند. نتیجه آن چیزی جز بدتر شدن اوضاع اقتصادی نبود.

قسمتی از یادداشتی که از ایران برای لندن فرستاده شده است نشان از وخامت اوضاع دارد: "… معهذا موضوعی که برای ما فوق العاده ضروری است تامین 250 تن گندم برای مصرف روزانه اهالی تهران است. هیچگاه بیش از مصرف روزانه اهالی تهران گندم در سیلوی این شهر نداشتیم و نگرانی مزبور برای تشکیلات فعلی و صحیح جمع آوری محصول 1943 مانع مهمی خواهد بود… ".

از طرفی احتکار گندم در برخی از مناطق هم از دید دولت پنهان نبود تا جایی که دولت برای مبارزه با امر احتکار گندم و غلات قانون منع احتکار را در 27 اسفند 1320 تصویب کرد که به موجب آن افراد محتکر به پرداخت غرامت یا مجازات‌های دیگری محکوم می شدند همچنین به منظور مبارزه با محتکران و تقلب در پخت نان بازرسانی به کار گماشتند تا به پخت نان رسیدگی کنند تا جایی که در بیانیه ای اعلام کردند که هر کس درباره انبار احتکار گزارش به دولت بدهد 20 درصد از بهای جنس کشف شده نقدا به او پرداخت می شود.

در کنار این مشکلات عوامل طبيعي هم در روند بحران اقتصادي اين دوره موثر بود. خشك سالي از شهريور1321 تا اواخر همين سال، به اوج خود رسيد. به دليل ناامني و راهزني بعد از شهريور 1320، زارعان و مالكان از جمع آوري كافي محصول خود باز ماندند و موفق به كشت نشدند؛ مشكل ديگر نيز اين بود كه راه صدور غله گشوده بود و به خصوص از مناطق شمال و غرب ايران، مقادير زيادي برنج، گندم و احشام خارج مي شد كه موجب مضيقه شديد و قحطي در كشور شد.

وقتی دولت نان را سهمیه بندی کرد

در حالی که اوضاع گندم و نان روز به روز بدتر می شد، برخي نانواها هم با فروش سهميه آرد گندم خود در بازار سياه و اضافه کردن مواد ديگر به آن، به اين معضل بزرگ دامن مي زدند. این در حالی بود که اقدامات دولت برای جلوگيري از احتكار گندم اوضاع را بهتر نکرد و دولت براي كنترل وضع، مجبور به جيره بندي نان شد.

انتظار مي رفت نان جيره بندي كه بيشتر مردم شهرنشين به آن وابسته بودند، از كيفيت بالايي برخوردار باشد، اما از مرغوبيت اين گندم در مسير دروگر، مأمور حمل و نقل، آسيابان و نانوا، به ميزان زيادي كاسته مي شد. مخلوط كردن آرد گندم و جو، رسماً مجاز شناخته شده بود اما مقدار لازم آرد گندم وارد تركيبات نان نمي شد بلكه ارزن و دانه ي خشخاش، به آن اضافه مي شد.

در آن ایام دولت برای جلوگیری از ازدحام مردم برای تهیه نان اقدام به پخت نان ماشینی کرد که به نان "سیلو" معروف شد اما این نان نامرغوب و حتی غیر قابل خوردن بود که حتی استفاده از آن باعث بروز بیماری های مختلفی مانند سرگیجه و حالت تهوع می شد تا جایی که در پی مصرف آن تعدادی از کودکان تهران بیمار شدند.

نگاهی به کارنامه غلام‌‌یحیی دانشیان

از سراب تا باکو

غلام یحیی دانشیان از چهره‌های با نفوذ فرقه دموکرات بود که وظیفه‌ای برای خود جز اطاعت از دستورات کمونیست‌های شوروی نمی‌شناخت. در این گزارش شرحی از اقدامات او در راستای پیشبرد اهداف حزب کمونیست ارائه شده است.

غلام فرزند یحیی متولد 1906 (1258 شمسی)‌ روستای عسکرآباد سراب (با تلفظ محلی: اسْکَوَار) در نوجوانی همراه پدر جهت کار و کسب درآمد به شهر باکو رفت و در تاسیسات نفتی مشغول فعالیت شد. با شروع و اشاعه افکار کمونیستی، همراه جمعی از ایرانیان مقیم باکو نیز جذب افکار مذکور شد و به عضویت حزب کمونیست درآمد. وی ابتدا عضو سازمان جوانان کمونیستی تحت عنوان «کامسامول» شد و سپس به عضویت حزب کمونیست در آمد و از جوانان فعال و پر انرژی حزب شد. غلام با فعالیت میان کارگران ایرانی مقیم باکو توانست اعتماد سازمان‌های حزبی و دولتی شوروی را به گونه‌ای جلب کند که وی را به مقام شهرداری منطقه صابونچی که مهم‌ترین بخش نفت‌خیز باکو بود برگزیدند.

بازگشت به ایران و ماموریت ویژه

با اخراج ایرانیان باکو در سال 1937 میلادی/ 1316 شمسی توسط حکومت شوروی و نفوذ ماموران نظامی و امنیتی کشور مذکور در میان ایرانیان اخراجی که به «مهاجر» مشهور شدند، غلام نیز همراه آنان وارد ایران شد. ماموران مخفی شوروی ماموریت داشتند تا تمام موسسات صنعتی و نظامی آذربایجان ایران را شناسایی و به ارتش سرخ گزارش دهند.

فعالیت‌های نظامی و اطلاعاتی در آذربایجان

محل استقرار غلام‌یحیی با توجه به این‌که بومی منطقه سراب بود، شهر سراب و میانه تعیین شد و وی با جذب و سازماندهی تعدادی از مهاجران مقیم سراب (که در شهر و روستاهای تابعه به تعداد زیاد ساکن شده بودند) و نیز برخی از اهالی روستاهای غرب سراب که با روستای محل تولد او «عسکرآباد» نزدیک و هم‌کُوشَن (همجوار) بودند دسته‌ای تشکیل داد و با کمک واحدهای ارتش سرخ مستقر در آذربایجان مسلح شد و به انجام ماموریت‌های محوله پرداخت ضمن این‌که قبل از ورود ارتش سرخ به ایران برای کسب خبر در پوشش دستفروش مشغول فعالیت بود.

عملیات خونین در روستای اغمیون

از عملیات خشن و خونین غلام‌یحیی در منطقه سراب، اسناد مربوط به تهاجم وی به روستاهای اغمیون و الان براغوش حائز اهمیت است. در دی 1320 نیروهای غلام‌یحیی در روستای اغمیون تشکیل جلسه می‌دادند و از آن روستا و نیز روستای همجوار به نام سهزاب نیرو جذب می‌کردند. تبلیغات آنها بر علیه ارباب‌ها نیز بود. این امر با مخالفت و اعتراض جمع دیگری از اهالی روستای اغمیون مواجه شد. در نهایت در 27 دی ماه 1320 نیروهای غلام‌یحیی به منزل یکی از ارباب‌های روستای مذکور به نام آقاجان تشکری حمله کردند. در این گیرودار یکی از افراد غلام‌یحیی با شلیک مدافعان کشته شد و این امر، انتقام سختی به دنبال داشت.

خانه و اثاثیه تشکری غارت شد، تعدادی از اهل خانه را گرفتند، پول‌های نقد را به غنیمت بردند و تشکری و پسر برادرش را کشتند.

جنازه کشته‌شدگان بعد از 70 روز یعنی در فروردین 1321 که یخ‌های رودخانه آب شد به دست آمد!

حمله به روستای الان براغوش

در بهمن ماه 1320 دسته غلام‌یحیی به روستای الان براغوش که در دست خاندان اسکندری بود حمله کردند. اسکندری‌ها طایفه‌ای با نفوذ و صاحب قدرت بودند. در حمله نیروهای غلام‌یحیی به اسکندری‌ها، ابراهیم‌خان اسکندری همراه تعداد دیگری کشته شدند.

جان پولاد در برابر دانشیان

در مقابله با عملیات غلام‌یحیی در منطقه سراب و نیز در پاسخ به شکایت‌های متعدد علیه او وزارت کشور دستور داد نیروی اعزامی به منطقه غلام‌یحیی و گروهش را دستگیر و به شرارت‌های آنان خاتمه دهند.این ماموریت به عهده سرهنگ سید احمد جان‌پولاد گذاشته شد. او به دستور ستاد ارتش جهت ایجاد امنیت در اردبیل و خلخال و خلع سلاح ایل مسلح شاهسون و نیز با دستور محرمانه خلع سلاح توده‌ای‌ها در راس ستونی نظامی مرکب از یک هنگ پیاده، یک آتشبار کوهستانی و ارکان تیپ اعزام شده بود.

غلام‌یحیی بعد از پایان غائله آذربایجان به باکو گریخت و فعالیت‌های خود را بر اساس فرموده‌های رفقای روس پی ‌گرفت‌

غلام‌یحیی مدت 6 ماه در تهران در قصر قاجار (زندان قصر) زندانی بود و پرونده‌اش در تهران تحت رسیدگی قرار گرفت ولی دست‌های خادم بیگانگان برای این خائن و شرور مساعدت کردند و قرار صادر کردند که غلام‌یحیی باید در محل تحت تعقیب قرار گیرد. لذا وی را در اواسط سال 1321 از تهران مجددا به اردبیل اعزام و تحویل دادستان محل کردند و چند روز بعد او را به کفالت حاج تقی وهاب‌زاده از زندان مرخص کردند. او هم به دستور ماموران شوروی به سراب عزیمت و مشغول دسیسه و تبلیغات شد.

روس‌ها و آزادی غلام‌یحیی

آزادی غلام‌یحیی از زندان قصر در تهران و اعزام او به اردبیل که منجر به آزادی‌اش شد در نتیجه دخالت و اعمال نفوذ مقام‌های شوروی و حزب توده صورت گرفت.

فعالیت در شهر میانه

غلام‌یحیی در شهر میانه علاوه بر تلاش جهت پیشبرد اهداف حزب توده، با چند واگن قطار که روس‌ها در اختیار او قرار دادند به فعالیت در امر حمل و نقل بارهای تجاری پرداخت تا خرج فعالیت‌های حزبی را به دست آورد.

تاسیس مجلس ملی و نمایندگی غلام‌یحیی

فرقه دموکرات جهت تحکیم پایه‌های قدرت و نشان دادن این‌که پایگاه و خاستگاه مردمی با تکیه بر اصول دموکراسی دارد و نماینده حقیقی مردم آذربایجان می‌باشد (؟!) مجلسی تحت عنوان مجلس ملی آذربایجان تشکیل داد و از شعبه‌های فرقه در شهرهای آذربایجان خواست افرادی به عنوان نماینده مجلس ملی به تبریز بفرستند. این نمایندگان با صلاحدید اعضای بلندپایه فرقه در شهرها تعیین شدند و هیچ‌گونه انتخابات عمومی صورت نگرفت گرچه در اعتبارنامه‌های تنظیم‌شده برای نماینده‌های انتصابی قید شده بود که با اخذ اکثریت آرا به نمایندگی مجلس ملی انتخاب شده‌اند! فرقه دموکرات در کتابی تحت عنوان «قیزیل صحیفه‌لر» (برگ‌های طلایی) به معرفی کوتاهی از نمایندگان مجلس ملی آذربایجان پرداخت. غلام‌یحیی دانشیان به عنوان اولین نماینده مجلس ملی از شهر سراب تعیین شد.

غلام‌یحیی با توجه به شناخت روس‌ها از او و نیز ماموریت‌های ویژه‌ای که بر عهده داشت، در سلسله ‌مراتب فرقه بالا کشیده شد، چنان‌که در اولین جلسه مجلس ملی در تاریخ 21 آذر 1324 در سالن سینما دیده‌بان تبریز که با نطق محمّدتقی رفیعی رئیس سنی مجلس گشایش یافت و 76 نفر از 95 نماینده در آن شرکت داشتند، غلام‌یحیی از طرف مجلس ماموریت یافت تا در مورد اشغال اداره ژاندارمری تبریز و تحویل گرفتن سلاح‌های موجود اقدام کند.اندکی بعد غلام‌یحیی فرمانده کل قوای فرقه شد خشونت او گاهی شکل ویژه‌ای می‌یافت. غلام‌یحیی توسط پیشه‌وری در فروردین 1325 به مقام ژنرالی رسید. وی در تاریخ 12/1/1325نشان ستارخان را دریافت کرد.

قضاوت و خوشگذرانی

غلام‌یحیی علاوه بر نظامی‌گری، گاه در منصب قضاوت نیز می‌نشست و حکم اعدام می‌داد، دکتر انور خامه‌ای در خاطرات خود از قضاوت غلام‌یحیی در دادگاه زنجان و صدور حکم اعدام 4 نفر توسط او یاد کرده است.غلام‌یحیی که توسط فرقه دمکرات به قدرت و ثروت رسیده بود همراه پیشه‌وری و دیگر بزرگان فرقه دموکرات شبانه در مجلس عیش و عشرت می‌نشست و با زنان رقاص مشغول باده‌گساری و مغازله می‌شد. پیشه‌وری به شخصی که دوستانه او را از این کار نهی کرد چنین گفت: «ما یک عمر رنج و بدبختی کشیده‌ایم و هیچ‌وقت تفریح و خوشگذرانی نداشته‌ایم، حال موقعیتی یافته‌ایم و امکان تفریح و تلافی مافات داریم. اگر حالا این کار را نکنیم پس کی بکنیم؟!»

شکست و فرار به شوروی

ماموریت اصلی ارتش ابتدا تصرف تبریز بود، اما چون از جنگ با فرقه دموکرات اندیشه می‌کردند و دستور داشتند به آرامی پیشروی کنند تا نفرات فرقه از تبریز خارج و به آن سوی ارس بروند، لذا در بستان‌آباد توقف کردند. گویا در این فرصت پیشه‌وری پنج‌ میلیون ریال و غلام‌یحیی دو و نیم میلیون ریال از بانک‌های آذربایجان برداشته و با خود بردند، تعداد زیادی از افراد فرقه نیز تا توانستند اموال و مبالغی از اداره‌ها و فروشگاه‌های دولتی و شخصی چپاول کردند.مردم تبریز در 21 آذر 1325 با چوب، چماق، خنجر و شمشیر قیام کرده و تعداد زیادی از فدائیان باقی‌مانده و اعضای فرقه را کشتند و شهر را آزاد کردند. فردای آن روز جمعی از بزرگان و علمای تبریز به بستان‌آباد رفتند و از ارتشی که آنها را در نبرد با افراد مسلح و خشن فرقه تنها گذاشته بودند پیشواز کرده و سقوط شهر را اطلاع دادند تا این‌بار آنها دست به کشتار نزنند. ارتش شاه با عنوان فاتح بعدازظهر 22 آذر 1325 وارد تبریز شد!

غلام‌یحیی در باکو

تشکیلات فرقه، پس از مهاجرت سران آن به شوروی تحت نظر باقراُف در باکو به کار خود ادامه داد. غلام‌یحیی نیز که در باکو مستقر بود فعالیت‌های خود را بر اساس فرموده‌های رفقای روس پی می‌گرفت. از جمله این فعالیت‌ها یافتن جوانان ورزیده و شجاع آذربایجانی برای مرزشکنی بود. آنان پس از گذراندن دوره‌‌های ویژه مهارت گذشتن از مرز ایران و رساندن پیام‌های رفقای روس را به نیروهای مانده در داخل ایران را به دست می‌آوردند. پس از مرگ پیشه‌وری در یک سانحه اتومبیل که عامل آن را غلام یحیی می‌دانند، رهبری فرقه به قاسم چشم‌آذر منتقل شد و در سال 1336 او جای خود را به غلام یحیی داد. دانشیان در کنفرانس وحدت حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان عضو هیات اجراییه حزب توده شد. غلام یحیی با حمایت و توجه مقامات شوروی در تصمیم‌گیری‌های مهم حزب نقشی اساسی ایفا می‌کرد که می‌توان به برکناری رادمنش از دبیر اولی حزب توده و جانشینی ایرج اسکندری در سال 1348 و همچنین برکناری اسکندری و جانشینی نورالدین کیانوری در سال 1357 اشاره کرد.‌در زمان صدارت او بر فرقه موضوع تبعید بعضی از مخالفان شوروی به سیبری جزو کارنامه سیاه نامبرده محسوب می‌‌شود. غلام‌یحیی دانشیان در واپسین سال‌های پیش از انقلاب به علت بیماری و کهولت سن از فعالیت کناره گرفت و صدر افتخاری فرقه شد و در حوالی سال 1363 در باکو درگذشت.

اصغر حیدری

منابع:

1ـ حسن نظری: گماشتگی‌های بد‌فرجام، لندن، مرد امروز، 1371، ج 1، ص 71. خاطرات غلام یحیی، صص14-13. باقر عاقلی: شرح‌حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، نشر گفتار، 1380، ج 1، ص 118. خاطرات آیت‌الله ملکوتی،تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 80؛ آیت الله عبدالله مجتهدی: بحران آذربایجان، تهران، مؤسسه‌ مطالعات تاریخ معاصر، 1381، ص 301.

فرقه دموکرات با آذربایجان چه کرد؟

فرقه دموکرات با آذربایجان چه کرد؟

پیدایش و حکومت یک ساله فرقه کمونیستی دموکرات آثار سوء زیادی داشت که تا سال‌ها می‌توان در مورد آن سخن گفت بخصوص این‌که اسناد تازه یافته‌ای در آرشیو نهاد ریاست‌جمهوری (اسناد نخست‌وزیری) موجود است که ابعاد بیشتری از این حادثه تلخ را بازگو خواهد کرد.
به هر روی، آشنایی مخاطبان با بخشی از پیامدهای بحران آذربایجان در شناخت هر چه بهتر چهره تجزیه‌طلبان موثر است.

الف: مهاجرت

در پی سلطه نظامی فرقه دموکرات در آذربایجان اغلب تجار، بازرگانان و صاحبان ثروت از آذربایجان به سمت تهران با ثروت قابل انتقال خود مهاجرت کردند. تهدید فرقه به مصادره اموال و املاک به اصطلاح دشمنان خلق آذربایجان هم نتیجه نداد. خوانین هم چنین وضعی داشتند. از یک طرف با تبلیغات شدید ضد فئودالی و حمایت از روستاییان فرقه آنها را مضطرب کرده بود، از طرف دیگر قتل و غارت خوانین1 فرار آنها از آذربایجان را تشدید می‌کرد. خروج آنها و بی‌سرپرست ماندن املاک به بی‌سرپرستی رعیت و هرج و مرج دامن می‌زد.از سوی دیگر، پس از شکست فرقه دموکرات و استقرار دولت ایران، تعدادی مهاجران ایرانی که برای کار به روسیه رفته و در روزگار رضاشاه از شوروی اخراج شده و بازگشته بودند به اتهام همکاری با فرقه دموکرات از آذربایجان به نواحی مختلف اعزام شدند که این اقدام هم در تشدید مسائل سوءاجتماعی مؤثر بود و بعد از مدتی دولت مجبور شد با مصوبه مجلس آنها را به زادگاه خود بازگرداند.

ب: غارت و چپاول مردم

غارت و چپاول اموال و احشام مردم و عشایر و انتقال آنها به شوروی در میان انبوهی از اسناد بر جای مانده در نخست‌وزیری که در اختیار نهاد ریاست جمهوری است شکایت‌های متعددی از غارت و تاراج اموال و احشام عشایر، مردم، تجار و خوانین وجود دارد که قسمت عمده آنها توسط سران فرقه دموکرات به شوروی انتقال داده شده بود. همچنان که در خاطرات معاون پیشه‌وری آمده است؛ در جریان فرار سران فرقه دموکرات به شوروی، تعداد زیادی کامیون همراه راننده به زور اسلحه همراه این اموال به شوروی برده شدند که شکایت‌های متعدد بازپسگیری کامیون‌ها از شوروی در آرشیو فوق‌الذکر موجود است.

ج: قحطی در آذربایجان

در نتیجه سلطه یک ساله فرقه در آذربایجان و بر هم خوردن وضع کشت و زرع، چون قسمت عمده قوای نظامی فرقه را روستاییان تشکیل می‌دادند زراعت در آذربایجان مختل شد ضمن آن که هرچه گاو و گوسفند و غله وجود داشت توسط عوامل فرقه به شوروی انتقال داده شد. به همین دلایل در سال 1326 آذربایجان دچار قحطی گسترده‌ای شد و تعداد زیادی از مردم محروم روستایی از گرسنگی مردند. از یک طرف خوانین روستاها را ترک و ساکن تهران شده بودند و حاضر به بازگشت و آباد کردن املاک خود نبودند و از طرف دیگر روستاییان توانایی مالی لازم را نداشتند. تمهیدات دولت و مجلس برای باز گرداندن خوانین به آذربایجان به نتیجه روشنی هم نرسید.

کینه و کینه‌جویی

از آنجا که فرقه کمونیستی دموکرات فاقد مشروعیت مذهبی و ملی بود و پایه‌های خود را چون حکومت پهلوی بر خشونت و زور و ترور و آدمکشی استوار کرده بود و از این رهگذر افراد و خاندان‌ متعدد متنفذ محلی از هستی ساقط شدند، قتل و غارت بسیاری در آذربایجان روی داد که اولین پیامد آن کاشته شدن تخم کینه و خونخواهی در دل بازماندگان مقتولان و غارت‌شدگان بود و منتظر فرصت می‌ماندند تا تلافی کنند.2

همچنان‌که در خاطرات آیت‌الله مجتهدی اشاره رفت در روستای آردالان سراب به دستور و فرماندهی غلام‌یحیی خوانین اسکندری قتل‌عام شدند، حتی مادر آنها هم در این قتل و غارت کشته شد. اسکندری باقیمانده که نماینده مجلس شورای ملی بود بعد از شکست فرقه دموکرات بشدت پیگیر اخراج مهاجرین متهم به همکاری با شوروی و فرقه از آذربایجان بود و انگیزه اصلی وی قتل و غارت خاندانش توسط غلام‌یحیی مأمور رسمی ک. گ. ب بود.

عبرت گرفتن از تاریخ

در بررسی و پژوهش‌های تاریخی عبرت‌گیری و عبرت‌آموزی از حوادث، مهم‌ترین رسالتی است که محقق باید به نسل خود و آینده ارائه کند. هدف از مطالعه تاریخ به تعبیر مولای متقیان عبرت است. فقدان اطلاعات تاریخی در بین جوانان و فرهیختگان که دلیل آن هم کم‌کاری ارگان‌های رسمی (چون مراکز دانشگاهی، صداوسیما، سازمان تبلیغات اسلامی و آموزش و پرورش...) است، چنان شرایطی فراهم می‌کند تا همان جریانی که روزی به سردمداری عناصری چون حیدرخان عمواوغلی و سید حسن تقی‌زاده انقلاب مشروطیت را به خون بیالایند و منحرف کنند، یکی سر از سفارت روسیه و دیگری در سفارت انگلیس درآوردند و در روزگار دیگری به هدایت سفارت شوروی حزب کمونیستی توده و سپس فرقه دموکرات ایجاد نمایند.

در نتیجه سلطه یک ساله فرقه در آذربایجان و بر هم خوردن وضع کشت و زرع، چون قسمت عمده قوای نظامی فرقه را روستاییان تشکیل می‌دادند زراعت در آذربایجان مختل شد

قربانیان این جریان خیانت‌پیشه پیشه‌وری‌ها و غلام‌یحیی‌ها چه کسانی بودند؟ مگر غیر از جوانان پاک و بی‌آلایش پراحساس نبودند که فریب شعارهای دروغین عوامل وابسته بیگانه را خورده، هستی و جوانی خود را برای حفظ منافع اتحاد جماهیر شوروی از دست دادند. قربانیان بی‌گناهی که نه مزارشان آشکار است و نه آثاری دارند و در حسرت و دوری از خانواده و وطن ساکت و خاموش در سیبری و زندان‌های شوروی در دل تاریک تاریخ محو و نابود شدند، در حالی که بر لنین و استالین و پیشه‌وری لعن و نفرین می‌کردند. اکنون نیز نیرنگ‌پیشگان مرید پیشه‌وری که خود را وارث او می‌دانند و ریشه در این جریان الحادی دارند حتی با ظواهری متشرعانه بسان گوساله‌پرستان سامری، بازی دیگری برای آذربایجان و جوانانش ساز کرده و در غفلت مسوولان سومری‌بازی و سومری‌سازی در دانشگاه‌ها آغاز کرده‌اند. سرکردگان اصلی این تشکیلات اغلب نسبت و پیوستگی مستحکمی با جریان کمونیستی فرقه دموکرات دارند. یکی مرید پیشه‌وری است، دیگری خواهرزاده وزیر دادگستری پیشه‌وری و دیگری چون رضا براهینی عضو سازمان جوانان فرقه دموکرات و دیگری عضو چریک‌های فدایی خلق.

آقای حسن انزلی، مؤلف کتاب پرارج ارومیه در گذر زمان در سال 1383 دیدار و گفتگویی حضوری با دکتر نصرت‌الله جهانشاهلوی افشار، بازمانده از گروه پنجاه و سه نفره کمونیست دوران رضاشاه و شاگرد تقی ارانی و معاون پیشه‌وری در برلین داشته است. مطالبی که هم از خاطرات و هم متن کتاب و هم دستخط دکتر جهانشاهلو در کتاب فوق‌الذکر منتشر کرد، اعترافات تلخ ولی صادقانه‌ای است. سرگذشتی اندوهناکِ عبرت گرفتنی برای جوانان عزیز ایران‌زمین تا از سرگذشت ایشان درس گرفته فریب سامریان سومرباز و سومرساز را نخورند.

«در مورد فروپاشی تشکیلات فرقه، آقای جهانشاهلو اظهار داشتند: روز 25 آذر ماه 1325 سرهنگ قلی‌اف مأمور ک. گ. ب شوروی‌ها در تبریز پیشه‌وری و من (جهانشاهلو) و کاویان را به دفتر خود خواست. ما تعجب کردیم زیرا وی در حدی نبود که ما را به حضور بخواند، همیشه به دیدار ما می‌آمد؛ ناچار من و پیشه‌وری رفتیم و کاویان نیامد. وقتی به اتاقش وارد شدیم به سردی با ما برخورد کرد، بدون مقدمه گفت: شما (یعنی پیشه‌وری و من و سایر رهبران فرقه) امروز تا ساعت 8 باید تبریز را ترک کنید؛ پیشه‌وری عصبانی شد و با تندی گفت: کجا برویم، اینجا وطن ماست، تو در آن حد نیستی که به ما این تکلیف را بکنی! قلی‌اف بلافاصله بلند شد و در را باز کرد و دم در ایستاد و به زبان ترکی گفت: «سنی گتیرن سنه دِیرگِت» یعنی آورنده تو به تو می‌گوید برو. ما ناچار همان روز تبریز را به سوی مرز شوروی ترک کردیم... .»

آقای جهانشاهلو در ص 10 کتاب «سرگذشت ما و بیگانگان، بخش دوم» می‌نویسد: «آقای پیشه‌وری در گفتارش یادآور شد که سبب شکست فرقه آذربایجان گویا در این بود است که زودتر با سازمان‌های مترقی و ملی ایران ائتلاف نکرده است... امّا آقای باقراف گفت: نه اشتباه شما از آغاز این بود که یکباره با دولت ایران و سازمان‌ها و مردم آن قطع رابطه نکردید و دست به دست کردید، اگر قاطع عمل کرده بودید و یکباره از آنها می‌بریدید و به ما می‌پیوستید، اکنون دولت ایران و جهان در برابر کار انجام یافته بود و نمی‌توانستند با گفتگوهای سیاسی آذربایجان را از نو از ایران بدانند... .»

آقای جهانشاهلو در ص 178 کتاب «سرگذشت ما و بیگانگان، بخش دوم» می‌نویسد: «هم‌میهنان بویژه جوانان ما که در آینده چه‌بسا در راهشان چنین دام‌هایی گسترده خواهد شد درست توجه فرمایند که کارهای نادرست من و همکاران و همگامانم که در برپایی حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان دست داشتیم چه پیامدهای شومی برای هم‌میهنان به بار آورد و چه جوانانی را که سرمایه‌های ارزنده و گرانبهای میهن ما بودند به رایگان به کشتن داد و چه خانواده‌هایی را بی‌سرپرست و بی‌سروسامان کرد.ما به گمان خود می‌خواستیم زندگی هم‌میهنان خود را بهبود بخشیم، دانسته و ندانسته آنان را در پرتگاه‌های بیمناک رها کردیم. به دیگران کاری ندارم، امّا من در برابر سروش درون خود بسیار شرمنده‌ام... .» در ص 180 نوشته است: «اینها را از این رو در این سرگذشت آوردم تا مایه عبرت جوانان ما شود و در آینده فریفته در باغ سبزهایی که بیگانگان سرخ و سیاه و دست‌نشاندگان آنان نشان می‌دهند نشوند و از راه راست میهن‌پروری و ایران‌دوستی گامی به راست و چپ برندارند و زندگی خود و دیگر هم‌میهنان را تباه نکنند... .» از ایشان خواستم که با خط خود چیزی بنویسند، با این‌که به علت اشکال در بینایی نوشتن برایش سخت بود دو سه سطر زیر را با خط خود نوشت: جناب آقای انزلی چنان‌که حضوراً نیز عرض شد من همواره در راه میهن وظایف خود را انجام داده‌ام امیدوارم جوانان ما نیز هیچ‌گاه به نویدهای بیگانگان فریفته نشوند.

دکتر جهانشاهلو3

رحیم نیکبخت

سرانجام رهبر فرقه دموکرات

 

سرانجام رهبر فرقه دموکرات

 

حزب دموکرات آذربایجان، پس از یک سال درگیری با دولت، در آذرماه 1325ش، پس از شکست از قوای دولتی، منحل گردید.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
 
title

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: «سیدجعفر جوادزاده» مشهور به «سید جعفر پیشه‌وری» در سال 1272ش در روستای«سیدلر زیوه‌سی» از توابع خلخال آذربایجان به دنیا آمد. او بعد از ده یا دوازده سالگی به همراه خانواده‌اش؛ مانند هزاران دهقان تهیدست آذربایجانی به باکو مهاجرت کردند. پیشه‌وری پس از اتمام دوره دارالمعلمین در سال 1907 به کمک «حاج معلم خالخالی» در مدرسه «مکتب‌اتحاد» مشغول تدریس رشته «شریعت» می‌شود و در عین حال در مدرسه ابتدایی «بلدیه» باکو به تدریس می‌پردازد.

*نویسندگی و فعالیت سیاسی در حزب عدالت

شروع کار مطبوعاتی او مربوط به همین دوران است و نخستین مقاله‌اش گویا اندکی پس از درگرفتن "انقلاب فوریه "1917 در روزنامه "آچیق‌سوز" که ارگان حزب مساوات بود و به سردبیری "رسول‌زاده" به چاپ رسید؛ ولی نویسندگی را به شکل حرفه‌ای با چاپ مقالاتی در روزنامه "آذربایجان جز لاینفک ایران است"، آغاز کرده است.پس از متلاشی شدن حزب دموکرات شاخه باکو 1918 پیشه‌وری همراه بسیاری از اعضای حزب، به حزب عدالت پیوست و در مهر 1298 سردبیر روزنامه "حریت" ارگان حزب عدالت شد. این روزنامه ارگان کمیته حزب دموکرات بود، حزبی که "محمدعلی تربیت" به وجود آورده و متشکل از ایرانیان مهاجری بود که در آن سامان زندگی می‌کردند. هسته اولیه حزب عدالت گروه‌های کوچکی از کارگرانی بودند که افراد شاخصی چون "اسدالله غفارزاده"، "بهرام آقایوف" و "احمد امیروف" رهبری آن‌را در بعضی تظاهرات و اعتراضات به عهده داشتند. بسیاری از اعضای حزب در واقع همان دهقانان فراری و فقیری بودند که از نواحی مختلف آذربایجان بدان دیار کوچیده بودند. پس از متلاشی شدن حزب دموکرات به حزب عدالت پیوست و در اواسط سال 1298 به عضویت کمیته مرکزی حزب برگزیده شد. "مترقی‌ترین تشکیلات سیاسی ایرانیان مرا با آغوش باز پذیرفت، دستور داد، روزنامه "حریت" را تاسیس و اداره نمایم.در واقع پیشه‌وری با نویسندگی به احزاب کمونیستی پیوست.

*ورود ارتش سرخ به ایران و رابطه با جنبش جنگل

به دنبال اشغال باکو در اردیبهشت 1299 مسئولین نظامی شوروی به مقامات ایران در شهر مرزی آستارا اعلام کردند که شوروی هیچ دعوایی با ایران ندارد. لیکن قصد دارد، از طریق دریا و زمین به انگلیس حمله کند. بعد از عقب‌نشینی نیروهای انگلیس به طرف قزوین زمینه مساعدی برای پیشرفت فعالیت‌های کمونیست (حزب عدالت) فراهم شد. بعد از اینکه اعضای حزب عدالت ایران در 1920 به دو شاخه تقسیم شد، گروهی تابعیت شوروی را پذیرفتند و فعالیت‌های خود را در همانجا ادامه دادند و گروه دوم که هنوز تابعیت دولت ایران را داشتند، به تدریج وارد ایران شدند.

یکی از اهداف اصلی حزب عدالت ایران "پیروز گردانیدن جنبش‌های آزادی‌بخش ملی و دموکرات خلق‌های ایران و برپاداشتن حاکمیت دموکراتیک خلق در کشور بود. بعد از ورود ارتش سرخ و یا هم زمان با آن پیشه‌وری که اکنون 27 سال داشت، به همراه هیئتی از اعضای حزب کمونیست به شمال ایران اعزام می‌شود و این در حالی است که جمهوری جنگل به رهبری، "میرزا کوچک‌خان" تازه شکل گرفته است. پیشه‌وری با میرزا به مذاکره پرداخته و در اواسط خرداد 1299ش، جمهوری گیلان اعلام موجودیت می‌کند. پیشه‌وری نیز به عنوان وزیرخارجه حکومت انقلابی مذکور معرفی می‌شود.[5] پیشه‌وری و عدالتی‌ها بعد از ورود به گیلان در شهرانزلی به تبلیغ مرام کمونیستی می‌پردازد. آنها اندکی بعد از جذب نیرو به مسلح کردن آنها می‌پردازند. اما اختلاف بین قوای جنگل و عدالتی‌ها بالا می‌گیرد. کوچک‌خان از آن‌ها می‌خواهد به علت اینکه رهبری نهضت در دست عناصری به شدت مذهبی قرار دارد، از تبلیغات کمونیستی که باعث تفرقه و تجزیه می‌شود، پرهیز نماید. اما اعضای حزب عدالت بی‌توجه به خواست‌های او در تبلیغ مرام کمونیستی و مخالف با مقدسات مردم تا آنجا پیش رفتند که ضربه خردکننده‌ای بر پیکر جمهوری نوپای جنگل وارد کردند و مردم را از نهضت جنگل مایوس و دلسرد کردند.

*ده سال در زندان رضاخان

پیشه‌وری با عنوان "پرویز" سرمقاله‌های روزنامه "حقیقت" را می‌نوشت موقع به سلطنت رسیدن رضاشاه مقالات مخالف و انتقادی می‌نوشت و به شهرت رسید. در سال 1309 دستگیر و زندانی شد. وقتی قانون ضدکمونیستی توسط داور به مجلس ارائه شد، تقریبا تمامی رهبران کمونیستی در ایران دستگیر شدند، جرم آنها اقدام علیه امنیت کشور بود. پیشه‌وری یکی از همین دستگیرشدگان بود. پیشه‌وری خود در مورد این سال‌ها می‌گوید: «حال که 50 سال از عمرم می‌گذرد و سی سال آن را در مبارزه سیاسی و در زندان‌ها به سر برده‌ام، خود را همان مستخدم زحمتکشی می‌دانم که در مدرسه خدمت می‌کرد و برای همان طبقه هم می‌نویسم، در جریان نهضت جنگل به تهران آمدم و شورای مرکزی اتحادیه کارگران را تشکیل و روزنامه حقیقت را منتشر کردم و در دوره رضاخان چهار بار مرکز ما را منحل کردند. ولی پنجمین بار مرکز را تشکیل داده و فعالیت مطبوعاتی را به اروپا منتقل کردم و نشریات خود را توانستم از دیوار چینی که پلیس رضاخان دور ایران تشکیل داده بودند، به ایران برسانیم. بالاخره در سال 1309 توقیف شدم، هشت سال تمام در قصر به غیر از ما زندانی سیاسی نبود، می‌خواستند ما را به مرگ تدریجی نابود کنند، در سال 1319 بعد از ده سال به کاشان تبعید شدم، بیست روز بعد از شهریور 20 توانستم رهایی یافته خود را به تهران رسانم.

*پیشه‌وری در حزب توده

پیشه‌وری پس از بازگشت از تبعید به کمک "احمد اسدی" که از شهریور 20 رییس اداره تعاونی شده بود، در آن اداره استخدام می‌شود. او بعد از 20 روز که از کاشان به تهران آمده بود، در جلسه‌ای که با تلاش "ایرج اسکندری" به منظور تاسیس حزب توده در خانه "سلیمان ‌میرزا" تشکیل شد، حضور فعال داشت. او به همراه ایرج اسکندری، سلیمان میرزا، رضا روستا، با رای مخفی انتخاب شدند تا مقدمات تشکیل حزب را فراهم کنند.[9]

*انتشار آژیر

در خواست امتیاز روزنامه "آژیر" توسط پیشه‌وری پس از تصویب لایحه‌ای در مجلس شورای ملی امکان پذیر شد که از سوی "دکتر سیاسی" وزیر فرهنگ وقت به مجلس ارائه شد. "ارسنجانی" می‌گوید: «پیشه‌وری وقتی روزنامه آژیر را منتشر می‌کرد من در آپارتمان روزنامه "داریا" دو اتاق به او واگذار کردم»

البته پیشه‌وری در حزب توده نماند، یکی از موارد مهم زندگی سیاسی او برخورد و رابطه‌اش با حزب توده است. او حزب توده را آنقدر جدی و مهم نیافته بود که خود را جز او بداند، وی خود را مردی سرد و گرم چشیده می‌دانست و معتقد بود که اعضای جوان و فکلی حزب باید به او به عنوان لیدر مراجعه کنند. حضور "ارشیر آوانسیان" به عنوان مخالف پیشه‌وری در حزب را باید یکی از علت‌های کناره‌گیری او از حزب دانست. اختلافات شدید او با آوانسیان از دوران زندان شروع شده بود و تا رد اعتبارنامه‌اش در مجلس چهاردهم توسط آوانسیان و دیگر دشمنان پیشه‌وری پیش رفت.

*تشکیل حزب دموکرات

ورود پیشه‌وری به همراه بعضی از دوستانش همچون "سلام‌الله جاوید" به حزب دموکرات و کناره‌گیری‌اش از آن که باز هم حمایت و تاکید او بر اعطای امتیاز نفت به روس‌ها است. شکل‌گیری این حزب همزمان با درگیری پیشه‌وری با حزب توده و رد اعتبارنامه‌اش در مجلس بود. در پاییز 1323 وقتی اعطای "امتیاز نفت شمال" به شوروی مطرح شد. اکثریت حزب دموکرات با اعطای امتیاز نفت مخالفت کردند؛ اما پیشه‌وری و گروه اقلیت او موافق اعطای امتیاز بودند و حتی در کمیته مرکزی تاکید نمودند از سوی حزب دموکرات میتینگی برگزار شود و وقتی کمیته مرکزی با این پیشنهاد مخالفت کرد. پیشه‌وری و دوستانش از حزب جدا شدند. [12]

*مجلس چهاردهم و رد اعتبارنامه پیشه‌وری

در انتخابات مجلس چهاردهم در تبریز برای نه کرسی، دوازده نفر نامزد شدند که از بین آنها سه نفر که پیشه‌وری رهبری آنان را به دست داشت، توسط حزب توده و اتحادیه‌های کارگری پشتیبانی می‌شدند، با کنترل شدیدی که "سرلشگر مقدم" بر روز انتخابات داشت در بیشتر شهرها شوروی و هوادارانش نتوانستند کاری از پیش ببرند، به همین دلیل کوشیدند تا فرصت از دست رفته را در آذربایجان جبران کنند، در نتیجه انتخابات از بین نه نفر نماینده منتخب به ترتیب "حاج‌خویی" و پیشه‌وری بیشترین آرا را به دست آوردند.

مجلس چهاردهم در 26 اسفند رسما کار خود را با بررسی اعتبارنامه نمایندگان آغاز کرد. در تیر 23 جلسه مجلس برای بررسی اعتبارنامه پیشه‌وری تشکیل شد. شریعت‌زاده و تعداد دیگری از نمایندگان با اعتبارنامه پیشه‌وری مخالفت کرده و بر فشار و دخالت روس‌ها در انتخابات تبریز تاکید کردند.

*امتیاز نفت شمال

بعد از اینکه "کافتارادزه" معاون وزارت خارجه شوروی در شهریور 23 وارد تهران شد، تا امتیاز نفت شمال را از دولت ایران مطرح کند. روزنامه‌های حزب‌توده از این درخواست حمایت کردند. سیدجعفر پیشه وری نیز در روزنامه آژیر در دفاع از منافع شوروی و واگذاری امتیاز نفت شمال به آن کشور در حرکتی همسو با روزنامه‌های وابسته به حزب توده ضمن حمله به دولت وقت چنین نوشت: «عمل واقع شده این است که کابینه ساعد با شرکت متولیان مجلس داشتند، روی منابع نفت ایران بند و بست‌های تاریک و مظنون می‌کردند، ورود کافتارادزه پرده از روی کار برداشت، فهمیدند این دلالی به سادگی سر نخواهد گرفت، بنابراین سخن خود را عوض کردند و گفتند، اصلا دولت ایران میل ندارد، هنگام جنگ به موضوع نفت دست بزند.»

پیشه‌وری هر چند با "فاطمی" مدیر مسئول روزنامه "باختر" رابطه دوستی داشت؛ اما در جریانات نفت وقتی باختر مقاله‌ای انتقادی از "دکتر کشاورز" و شوروی نوشته بود. پیشه‌وری در آژیر مقاله‌ای با عنوان شما غلط می‌روید. پاسخ تندی به "حسین فاطمی" داده بود و او را متهم کرده که باختر از مساعدت‌های ساعد، میلسپو و سیدضیا برخوردار است.

*پیشه‌وری در حرکت به سوی آذربایجان

تاکید بر انتخاب انجمن‌های ایالتی و ولایتی که در ماده 2 بیانیه 12 شهریور 23 به عنوان زمینه تشکیل فرقه دموکرات از آن سخن رفته، حدود 25 سال پیش نیز از دغدغه‌های فکری پیشه‌وری بوده، در مقاله حکومت مرکزی و اختیارات ملی در روزنامه "حقیقت" بر آن تاکید کرده بود؛ اما بعد از رد اعتبارنامه‌اش از مجلس 14 و مایوس شدنش از ورود به مجلس، دوباره بعد از 25 سال در روزنامه آژیر به آن می‌پردازد. نقشه تشکیل فرقه دموکرات از طرف شخص "استالین" کشیده شده بود و شوروی‌ها قبل از انتخاب پیشه‌وری برای در دست گرفتن ریاست این فرقه به سراغ بسیاری دیگر نیز رفته بودند.

"ابراهیم نوروزاف" که از سوی "کا گ ب" در پوشش خبرنگار نظامی در شهریور 20 به همراه ارتش سرخ به ایران فرستاده شده بود و در حقیقت رابط اصلی محور مسکو ـ باکو تبریز ایران بوده است، در خاطرات خود در مورد انتخاب پیشه‌وری به رهبری فرقه دموکرات می‌نویسد: «پیشه‌وری با رهبری فرقه دموکرات موافق نبود، در سال 1323 در جلفای شوروی در داخل قطار ملاقاتی بین "جعفر باقراف" و سیدجعفر پیشه‌وری صورت گرفت، در آنجا بود که باقراف رهبری فرقه دموکرات آذربایجان ایران را به پیشه‌وری پیشنهاد نمود؛ اما او موافقت نمی‌کرد. میرجعفر باقراف خطاب به پیشه‌وری گفت: دیگر از تاریخچه حزب عدالت نوشتن کافی است، تا فرصت هست با ما همگام شو پیشه‌وری در پاسخ به باقراف می‌گوید. این روس‌ها که امروز به منظور پیشبرد اهداف سیاسی‌شان ما را به بازی می‌گیرند آدم‌های مورد اطمینان نیستند، آن‌ها در صورت لزوم به ما کمکی نمی‌کنند و ما را در میان مبارزه تنها می‌گذارند، محبت روس‌ها به محبت میمون شباهت دارد که هنگام غرق شدن در آب پا روی بچه‌اش می‌گذارد، من آنها را خوب می‌شناسم،. سرانجام پس از گفتگوی زیاد پیشه‌وری با اطمینان به میرجعفر اوف به اعتبار خدمت به ملت ایران با پیشنهاد آنها موافقت کرد».

پیشه‌وری بعد از آن روزنامه آژیر را به دوستانش سپرد و راهی آذربایجان شد. در تبریز پیشه‌وری با مذاکرات زیاد سعی می‌کند با همکاران توده‌ای‌اش، "شبستری" و "پادگان" که مسئول وقت حزب توده تبریز بوده، زمینه ادغام دو حزب را فراهم آورد. پس از آن بیانیه معروف 12 شهریور که شامل 12 ماده بود، را منتشر کرد. این بیانیه با 48 امضا منشر شد. اما حزب توده با ادغام فرقه دموکرات آذربایجان و شعبه حزب توده آذربایجان کاملا مخالف بود. ‌"ایرج اسکندری" می‌نویسد: "کاملا در مقابل عمل انجام شده، قرار گرفتیم و مخالف بودیم، خیال می‌کردیم، پیشه‌وری خودسرانه این کار را کرده است؛ اما بعدا خبر رسید که این کار او مورد پشتیبانی بوده است.» مسئله‌ای که بیشتر در این بین برای پیشه‌وری مهم بود، مسئله زبان و رسمی کردن زبان آذری در آذربایجان بود، او تا آنجا پیش رفت که خواستار پالایش زبان ترکی از واژه‌های فارسی و عربی شد.

فرقه دموکرات در اولین جلسه در ده مهر 1324 با شرکت 247 نفر از شهرهای مختلف آذربایجان تشکیل شد. نمایندگان کمیته مرکزی از 41 نفر انتخاب شدند که یپشه‌روی در راس آن قرار داشت. در این فرقه همه افراد از مالک و تاجر تا مهاجرینی که سال‌ها در کشورهای اطراف مهاجرت کرده بودند، حضور داشتند به آنها گفته شده بود که با همکاری استالین می‌توانید، برای خود کشور دموکراتیک بسازید.

*عکس‌العمل مجلس 14 در قبال فرقه

"بیات" استاندار آذربایجان از طرف دولت مرکزی برای مذاکره با پیشه‌وری انتخاب شد. بیات از پیشه‌وری در مورد کلمه خودمختاری سوال کرد. پیشه‌‌‌وری این گونه توضیح می‌دهد، ما به هیچ وجه درصدد تجزیه نیستیم ما می‌خواهیم که در حدود سرحدات ایران و زیر پرچم ایران و زیر قوانین عمومی عادلانه ایران در کارهای داخلی خودمختار باشیم. پول ما همان پول ایران است، به مجلس نماینده می‌فرستیم و قسمتی از مالیات را نیز به دولت مرکزی می‌دهیم و بقیه را برای پیشرفت امور فرهنگی و بهداشتی و اجتماعی مصرف می‌کنیم.

همزمان با مذاکرات بیات و پیشه‌وری درگیری بین نیروهای حکومت مرکزی و بومیان آذربایجان شدت گرفت و به سقوط شهرهای آذربایجان منجر شد و مذاکرات بین این دو به نتیجه نرسید.

*استقرار حکومت ملی آذربایجان

فرقه در 21 آبان کنگره بزرگی در تبریز تشکیل داد و در سخنرانی‌ای که پیشه‌وری ترتیب داد، این گونه گفت: «ما خودمختاری آذربایجان را به دست آورده‌ایم و مملکت خود را آباد و سعادتمند خواهیم کرد و سایر ایالات از ما درس خواهند گرفت بعد از غائله با مشخص شدن وزرا و و نمایندگان مجلس حکومت ملی با نخست‌وزیری پیشه‌وری کار خود را آغاز کرد و با اعدام چند تن از اشرار امنیت را به خوبی تامین کرد».

*اصلاحات اجتماعی و اقتصادی حکومت ملی آذربایجان

اصلاحات اجتماعی گسترده‌ای انجام شد. نخستین اصلاحات اراضی کشور را فرقه دموکرات اجرا کرد. فرقه همچنین یک قانون جامع کار تصویب کرد و مالیات مواد غذایی و کالاهای ضروری را به مالیات بر درآمد سودهای تجاری ثروت حاصل از زمین درآمدهای صاحبان حرف و کالاهای لوکس تبدیل کرد. همچنین با آسفالت کردن خیابان‌ها، گشودن درمانگاه‌ها و کلاس‌های سوادآموزی، تاسیس دانشگاه دارالفنون، یک ایستگاه رادیویی، و یک انتشاراتی، تغییر نام خیابان‌ها به ستارخان، باقرخان و دیگر قهرمانان انقلاب مشروطه چهره تبریز را دگرگون کرد. حتی مخالفان فرقه هم پذیرفتند که در عرض یک سال خدمات کارهایی بیشتر از دوران بیست ساله رضاخان صورت گرفته است.[24] بیشتر توجه فرقه به زبان ترکی و گسترش آن در ادارات دولتی و مطبوعات و مدارس بود. شایان ذکر است که "انجمن فرهنگی ایران و شوروی" توسط روس‌ها در تبریز به وجود آمده بود در گسترش زبان آذری نقش زیادی داشت.

*مذهب

مسئولین فرقه سعی می‌کردند، در مورد مسائل مذهبی سیاست بی‌طرفی را در پیش گیرند تا جایی که مخالفت علما را برنیانگیزانند. اما با همه تساهل، فرقه دموکرات در جلب همکاری رهبران مذهبی و روحانیون موفق نشد، هر چند رهبران فرقه به آزادی اعمال مذهبی تاکید داشتند و به زنان حق استفاده از چادر داده شد و در مدارس نیز دانش آموزان با سرود مذهبی به سر کلاس می‌رفتند. اما اینها کافی نبود. مخالفت روحانیون دارای ریشه‌های عمیق ایدئولوژی و اقتصادی بود. فرقه با تقسیم زمین‌هایی که فئودال‌های آن به تهران فرار کرده بودند به پایگاه اقتصادی رهبران مذهبی لطماتی وارد کرده بودند. روحانیون، کمونیست‌ها را اهل کفر می‌دانستند. در سوی دیگر مردم آذربایجان با احساسات شدید مذهبی می‌توانستند، به راحتی تحت تاثیر علما قرار بگیرند، مردمی که از پذیرفتن زمین‌های تقسیمی توسط فرقه با عنوان مال حرام امتناع می‌کردند و در حال گرسنگی از گرفتن گندم‌هایی که توسط فرقه تقسیم می‌شد، از ترس عذاب روز قیامت خودداری می‌کردند. همه اینها پایگاه مردمی فرقه را متزلزل کرد.

*قوام و پایان غائله آذربایجان

"قوام" با کیاست خود می‌دانست که مسئله آذربایجان در مسکو حل خواهد شد. او با مذاکراتی با "سادچیکف" سفیر شوروی از یک طرف و تشکیل کابینه‌ای با اعضایی از حزب توده و دستگیری چند تن از مخالفان حزب توده؛ همچون "علی دشتی" و "سیدضیا" باعث خوشحالی و رضایت شوروی و فرقه دموکرات را فراهم آورد و بعد نیز با مذاکرات بعدی آنها را با وعده "امتیاز نفت شمال" راضی به تخلیه قوای سرخ از ایران کرد. بعد از آن با مذاکراتی با پیشه‌وری با تفاهم‌هایی با او رسید.

*تغییر سیاست قوام

به زودی قوام اعلام کرد که اگر دموکرات‌های آذربایجان با خودداری از پذیرفتن نیروهای مسلح این حق را از دولت سلب کنند، اقتدار دولت مرکزی را علنا به مبارزه خوانده‌اند. در چنین وضعی تصرف آذربایجان احتمالا ضروری خواهد بود و اگر روس‌ها در این امر دخالت کنند، ایران به شورای امنیت شکایت خواهد کرد. بدین ترتیب حمله به آذربایجان در 16 آذر 29 از زنجان شروع شده و بعد از روزها زد و خورد فرقه دموکرات سقوط کرد.

*فرجام تلخ

پیشه‌وری همراه با دوستان و همراهانش مجبور به ترک وطن شدند. آنها در اواخر شب به مرز جلفا رسیده و بعد وارد شوروی شدند. دوستان نزدیک او در مورد زندگی ساده پیشه‌وری در شوروی این گونه گفته‌اند: «پیشه‌وری پس از ترک ایران در باکو سکونت داشت، ساده می‌پوشید و ساده می‌زیست. وقتی در خیابان‌های شهر راه می‌رفت، چیزی او را از دیگران متمایز نمی‌کرد. دو اتومبیل نمره خارجی به او داده بودند. برایش در کانون نویسندگان اتاقی تدارک دیده بودند، آنجا خلوت می‌کرد. گویا خاطرات سیاسی سال‌های 1941ـ1945 خود را می‌نوشت.

رهبران فرقه از همان ابتدا می‌خواستند، فرقه را احیا کنند؛ اما شوروی به دلیل مذاکراتش برای امتیاز نفت شمال به این خواسته‌ها اعتنایی نمی‌کرد؛ اما بعد از فیصله این قضیه و قطع امید روس‌ها پیشه‌وری دوباره فرقه را تشکیل داد و در راس آن قرار گرفت. در همان سال وقتی به همراه راننده‌اش برای سرکشی به اردوگاه‌ها می‌رفت. در ساعت 7 صبح ماشین‌اش به نرده پل جاده "گیروف آباد" برخورد می‌کند و پیشه‌وری به علت خونریزی زیاد در سال 1315ش، در سن 55 سالگی چشم از جهان فروبست.

فرقه دموکرات در استان اردبیل چگونه سقوط کرد؟

درباره سقوط فرقه دموکرات آذربایجان در ١٣٢۵ و اسباب و علل این پیروزی، مقالات، سخنرانی‌ها و اظهارنظرهای بسیاری انجام شده است. گروهی این پیروزی را به حساب تدابیر محمدرضاشاه پهلوی و درایت وی گذاشته‌اند و گروهی دیگر آن را تدبیر قوام‌السلطنه، سیاست‌مدار مجرب، عنوان کرده‌اند و عده‌ای دیگر، بر نقش مؤثر آمریکا در حوادث آن دوران و اولتیماتوم دولت وقت این کشور به شوروی، اشاره کرده‌اند.

در کنار عوامل دیگر مانند اراده دولت وقت در اعاده حاکمیت خود بر شمال‌غرب کشور و نیز نگرانی آمریکا از توسعه‌طلبی شوروی در ایران، ترکیه و یونان، نباید از « نقش مردم آذربایجان» در بیرون‌راندن فرقه دموکرات غفلت کرد. اگر مردم آذربایجان نمی‌خواستند، کار ارتش ملی بسیار سخت و پیچیده بود و اگر مردم در کنار ارتش سرخ و پیشه‌وری قرار می‌گرفتند، هیچ نیرویی نمی‌توانست اراده آنان را خدشه‌دار کند.

 

کریستوفر سایکس درباره استقبال مردم تبریز از ارتش، می‌نویسد: «به استثنای مورد فرانسه [آزادی از اشغال نازی‌ها] در سال ١٩۴۴، در هیچ کجای دنیا شاهد این‌چنین شوروشوقی نبودم».

ریچارد کاتم در کتاب خود «ناسیونالیسم در ایران»، اشاره می‌کند پیش از رسیدن ارتش، خود مردم کلیه مقامات فرقه دموکرات را که به آنها دسترسی داشتند، اعدام کردند.

کلنل پایبوس، وابسته نظامی بریتانیا که یک ماه بعد از سقوط فرقه به منطقه سفر کرد تا اوضاع را بررسی کند، در گزارش خود می‌نویسد: شاگردان مدرسه‌ای در «خوی» که سرود ملی ایران را با هیجان زیاد می‌خواندند، از وی استقبال کردند. پایبوس در گزارش خوی که به وزارت خارجه آمریکا ارسال شده، می‌گوید با گروهی ١۵ نفره از طبقات مختلف شهر دیدار داشته است و برخی از آنها، معتقد بودند دولت ایران باید آموزش زبان فارسی را بعد از این بیشتر توسعه دهد… .

پایبوس می‌نویسند من از ورود به این موضوع خودداری کردم؛ اما حضار به این بحث بسیار علاقه‌مند بودند و می‌گفتند فارسی، زبان مسلط منطقه بود ….

خود فرقه بعدها در مجلاتی که در باکو منتشر می‌کرد، آمار کشته‌های خود را حدود ۶٠٠ نفر عنوان کرد.

بیشتر این کشتارها از سوی خود مردم و پیش از ورود ارتش صورت گرفت. گزارش کنسولگری آمریکا در تبریز نیز این موضوع را تأیید می‌کند. مثلا در رضائیه، تا پیش از ورود ارتش، صد نفر از مهاجران قفقازی به دست مردم کشته شدند. در تبریز، در فاصله فروپاشی تشکیلات فرقه تا ورود ارتش، ٣٠٠ نفر به دست مردم کشته شدند که وابسته نظامی بریتانیا در گزارش به وزارت خارجه این کشور، می‌نویسد: ٣٠ درصد آنها قفقازی و از اتباع شوروی بودند. بند دو این گزارش در دیدار از تبریز، تصریح می‌کند بعد از ورود ارتش، کشتاری صورت نگرفت. این گزارش کسانی را که تا پیش از ورود ارتش به دست مردم خوی، تبریز و رضائیه کشته شده‌اند ۴٢١ نفر تخمین زده است.

ریچارد کاتم به نقل از راساو، می‌گوید این تعداد با محاسبه اعدام‌های دادگاه‌های نظامی، به بیش از ۵٠٠ نفر می‌رسد. کلنل پایبوس، وابسته نظامی بریتانیا، در شرح ملاحظاتش بعد از شکست فرقه، با تأکید می‌نویسد: بعد از ورود ارتش به منطقه کشتاری صورت نگرفت.

آن‌چه در ادامه خواهد آمد، بخشی از اخبار و گزارش‌های روزنامه‌های وقت کشور درخصوص چگونگی سقوط فرقه دموکرات پیشه‌وری است. بسیاری از روزنامه‌های آن دوران، مخبران و خبرنگاران خود را همراه با نیرو‌های ارتش به منطقه گسیل کردند تا روایتی دستِ اول از چگونگی عملیات نجات آذربایجان مخابره کنند.

از میان انبوه نشریات و گزارش‌هایی که استاد گرامی، کاوه بیات، در اختیار ما قرار داده است، گزارش‌های بی‌شماری درباره نحوه آغاز جنبش وطن‌خواهان آذربایجان و همین‌طور مقاومت‌های مردم عادی که از ستم فرقه، به‌ویژه مهاجران قفقازی، به ستوه آمده بودند، دیده می‌شود.  کریستوفر سایکس در گزارش خود از عملیات نجات فرقه در کتاب «روسیه و آذربایجان» می‌نویسد: «من در اتومبیلی بودم که پس از شروع نبردها از «میانه» به‌سوی شمال حرکت کرد و ٢۴ ساعت قبل از ورود ارتش به تبریز رسیدم. به استثنای مورد فرانسه در ١٩۴۴، در هیچ‌کجای دنیا شاهد یک چنین شوروشوق ناگهانی و خشونت‌باری نبودم».  این بریده روزنامه‌ها روایت خیزش مردمی آذربایجان است که با شعف بسیار از قوای ارتش استقبال کردند و به دست خود متجاسران فرقه را مجازات کردند. روایتی که در میان جنبه‌های دیگر سقوط فرقه دموکرات، کمتر دیده شده است و برای نخستین‌بار در روزنامه «شرق» منتشر می‌شود.

تبریز ساعت ١١ یکشنبه ٢۴ آذر

روزنامه دموکرات ایران| برای اینکه امنیت شهر تبریز هرچه زودتر برقرار گردد، آقای سرتیپ هاشمی با اولین قسمت ساعت پنج روز جمعه هنگامی که صدها‌ هزار نفر افراد شهر تبریز انتظار ورود ارتش را می‌کشیدند وارد باسمنج شدند. ده‌ها رأس گاو و گاومیش و گوسفند قربانی شد.  عده‌ای در مقابل سربازان دراز کشیده، می‌خواستند قربانی شوند و جان خود را نثار قدم سربازان محبوب ایران کنند.

مردم سربازان را در آغوش کشیده، گریه کرده، می‌بوسیدند و بعضی فرزندان خود را به جلو چرخ‌های ارابه جنگی انداخته گل‌های چرخ‌ها را به دیده خود می‌کشیدند.

مردم تمام کارهای خود را رها کرده، دور سربازان جمع می‌شوند و ابراز احساسات می‌کنند. در شهر اجتماع به اندازه‌ای است که سربازان قادر به حرکت نیستند. هنگام استقبال از ارتش، دکتر جاوید و شبستری [از رهبران تسلیم‌شده فرقه] نیز در «باسمنج» بودند.

از شب ٢١ آذر تابه‌حال تبریز انتقام می‌کشید. مجاهدین از ٩ساله تا ٩٠ساله مسلح هستند، در قسمت‌های اطراف و محلات شتربان و مارالان به علت تیراندازی شدید بین مردم و مهاجرین[آن‌دسته از اعضای فرقه که از قفقاز آورده شده بودند] عبورومرور غیرممکن بود.

در این موقع تیراندازی بسیار شدید شد. سربازان دخالتی نداشته‌اند، گلوله مسلسل و تفنگ مردم را متفرق کرد. ساعت ١١ یک ارابه جنگی و دسته سرباز پارک رفتند. خائنان تسلیم و بازداشت شدند. تیراندازی امروز صبح کمتر شده است.

تفصیل تسلیم ماجراجویان نهضت پوشالی٢

روزنامه دموکرات ایران | دستخط مبارک ملوکانه – اظهار تشکر سرلشکر رزم‌ آرا – اوامر شاهانه به نیروهای اعزامی – غلام یحیی در «میانه» – چند نفر را به قتل رسانیده و دو‌ میلیون ریال پول بانک را سرقت کرده است – سران فرقه دموکرات از ساعت هفت بعدازظهر هر یک با پنج، شش کامیون اثاثیه به طرف سر حد شوروی فرار کرده‌اند.

غلام یحیی پول‌های بانک را سرقت کرده است

نیروهای اعزامی به آذربایجان در این چند روز مشغول ترمیم جاده و بازکردن راه برای حرکت ستون‌ها بوده است. طبق گزارش‌ها و تحقیقات محلی، وضعیت میانه بسیار درهم و حتی غلام یحیی چند لحظه قبل از حرکت، چندین نفر را به قتل رسانیده و دو‌ میلیون ریال پول بانک میانه را برداشته و متواری شده. اسلحه و مهمات در همه جا ریخته و فدائیان دسته ‌به ‌دسته با حال زار تسلیم می‌شوند. وضعیت اهالی تأسف‌آور و برای علاقه‌مندان به آزادی و استقلال کشور دیدنی است.  ستون اعزامی از تکاب بالاخره پس از زدوخورد شب گذشته، ساعت شش صبح دیروز وارد شاهین‌دژ شد. اسلحه و مهمات زیادی به دست آنها افتاده و فدائیان مرتبا با اسلحه‌های خود تسلیم ستون می‌شوند. طبق گزارشات واصله، طوایف شاهسون در نتیجه اغتشاش و هیجان، هروآباد و اکثر نقاط خلخال را تصاحب و به طرف اردبیل در حرکت هستند.

مردم تبریز منتظر ورود قوای دولتی

اظهارات رادیو تبریز که در ساعت ١٧ونیم روز ٢١ آذرماه پخش گردیده و پاسخی که به آن داده شد در زیر چاپ می‌شود. «٣٠٠ هزار زن و مرد از بامداد روز ٢١ آذر در شهر به تظاهرات پرداخته و با دردست‌داشتن عکس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و نخست‌وزیر و پرچم ایران منتظر ورود قوای دولتی هستند».

سران فرقه دموکرات با اثاثیه سرقتی فرار کردند

سران فرقه دموکرات از ساعت هفت بعدازظهر دیروز در پناه مسلسل و تفنگ، هر یک با پنج، شش کامیون اثاثیه گرانبها از شهر تبریز خارج و به طرف سرحد شوروی رفتند.  باوجودی‌که ملت فاقد اسلحه بود، مع‌الوصف موفق شدند عده زیادی از اعضای دموکرات را کشته و فعلا هم در اطراف شهر صدای تیر شنیده می‌شود.  شهر توسط پیرمردان و معتمدان اداره و حکومت‌نظامی اعلام و از ساعت ١٨ عبورومرور در شهر ممنوع است. اهالی تقاضای کمک فوری حتی اگر ممکن است با هواپیما را دارند.  این تلگراف به اهالی آذربایجان پاسخ داده شده است.  «هم‌میهنان عزیز: الساعه ارتش به طرف شهر شما در حرکت است. ارتش برای ایجاد امنیت و جلوگیری از این بدبختی‌ها وارد شهر شما می‌شوند. افراد این ارتش برادران و کسان شما هستند که برای نجات شما حرکت و با تأثرات شما شریک هستند. ورود ارتش به سرزمین مقدس آذربایجان و خاصه شهر تبریز به ساعت افتخار و خوش‌وقتی فرد‌فرد آنان است.  هم‌میهنان عزیز، درضمن به عموم توصیه می‌شود که آرامش کامل و نظم تام را مراعات کرده با کمال نظم و ترتیب با ارتش همکاری کنید تا قوای تأمینیه بتواند نظم شهر را در دست گرفته، به وظیفه خود عمل کنند.  هم‌میهنان عزیز ارتش با آغوش باز وارد شهر زیبای شما می‌شود؛ زیرا شما برادران و هم‌میهنان عزیز مدت یک‌سال‌ونیم از ما دور و جدا بوده و دوری و جدایی شما در فردفرد ارتش اثرات عمیقی کرده است.
هم‌میهنان پرچم‌های شیر و خورشید را زینت پیکر خود کرده امروز را جشن گرفته و این سعادت عظیم را که یادگاری فراموش‌‌نشدنی است، هیچ‌گاه فراموش نکنید».

پیام عشایر ایران برای شرکت در عملیات نجات آذربایجان و پیام سپاس ارتش

در جریان اخیر که موضوع دفاع میهن و حفظ مرز و بوم کشور و جلوگیری از اقدامات و تحریکات عده‌ای ماجراجو بود، عشایر رشید و خدمتگزار کشور که در کوهستان‌های مختلف مسکون هستند، تلگراف بسیاری به ستاد ارتش مخابره و با روح صمیمیت و علاقه وافر برای خدمتگزاری و برای انجام وظیفه و فداکاری دوش‌به‌دوش ارتش حاضر شدند.  حتی افراد خود را حاضر و در شُرف حرکت بودند که بدین قسم، جریان آذربایجان پیش‌آمد نمود.  بین رؤسای عشایر به‌خصوص باید اسامی این آقایان را ذکر کرد. آقای ابوالقاسم بختیار که با عشقی وافر کلیه ایلات خود را حاضر و آماده کار کرده بود. آقای قبادیان که بارها کتبا و تلگرافا تقاضای تمرکز و حرکت عده خود را کرد. آقای علی غضنفری در لرستان که با جدیت مشغول جمع‌آوری و تمرکز افراد خود شده. آقای خسرو بویراحمدی و آقای ضرغام و سایر کدخدایان بویراحمدی که شب و روز با جدیتی خستگی‌ناپذیر خود را حاضر و آماده حرکت کرده‌اند.

عشایر مختلف غرب، خاصه سنجابی کوران – قلخانی – ولدبیگی و غیره که لاینقطع برای حرکت قسمت‌های خود اقدام و عمل کرده‌اند. عشایر عرب که توسط استاندار خوزستان و فرمانده لشکر آنجا بارها تقاضای حرکت خود را کرده‌اند.  یک مرتبه دیگر پیشامد اخیر ثابت کرد چگونه عشایر خدمتگزار ایران با علاقه وافر و ایمانی خلل‌ناپذیر برای همکاری و عمل دوش‌به‌دوش ارتش حاضر و در لحظه خطر چگونه همه‌چیز را کنار گذارده مثل سرباز در کنار ارتش جانبازی خواهند کرد.  این احساسات و این علاقه و ایمان است که استقلال کشور را ابدی و عظمت آن را سرمدی خواهد کرد. ستاد ارتش به نام کلیه ارتش از این احساسات بی‌شائبه و این عشق سرشار ایلات رشید و برادران کوهستانی تشکر کرده و انتظار دارد این صمیمیت و علاقه و این بستگی و معنویت روز‌به‌روز کامل‌تر شود.  زنده و جاوید باد ایران عزیز پایدار و با عشایر رشید و سلحشور ایران باعظمت و با روح ایران‌دوستی و ایران‌پرستی مردمان و سکنه کوهستان‌های ایران.

مخابره اخبار نجات آذربایجان توسط خبرنگاران خارجی در تبریز
هیأتی از خبرنگاران خارجی مرکب از کریستوفر سایکس، خبرنگار دیلی‌میل لندن، ادوارد کویتس، مخبر آسوشیتدپرس و کلیتون دانیل، خبرنگار روزنامه نیویورک‌تایمز، روز ٢١ آذر از تهران برای مشاهده اوضاع آذربایجان به تبریز حرکت کرده و ساعت شش‌ونیم بعدازظهر همان روز وارد تبریز شدند و بلافاصله در ساعت هفت از رادیو تبریز پیامی برای روزنامه‌های خود فرستادند که چون شامل اخبار و وقایع اخیر تبریز و میانه است، عینا ترجمه و چاپ می‌شود:  «جعفر پیشه‌وری صدر فرقه دموکرات آذربایجان که درست مدت یکسال بر این استان حکومت می‌کرد امروز از تبریز مفقودالاثر گردیده اهالی و مردم تبریز در کوچه و خیابان‌ها جمع شده فریاد شادی و مسرت آنها دائما رو به تزاید است و با بی‌صبری تمام منتظر ورود قوای اعزامی از مرکز می‌باشند که امروز صبح از میانه به طرف تبریز حرکت کرده است.  تشکیلات فرقه دموکرات و مقاومت مسلحانه آنها شب گذشته به کلی از هم گسیخته شده و از روسای رژیم آنها فقط دو نفر علی شبستری رئیس انجمن ایالتی و دکتر سلام‌الله جاوید فرماندار باقی مانده‌اند که آنها هم به نام استقبال از قوای اعزامی به طرف میانه رفته‌اند.  عمارت مرکز ستاد فرقه دموکرات و دفتر کار پیشه‌وری تخلیه شده و تاریک است محل پیشه‌وری هنوز معلوم نیست و مردم در جست‌وجوی او هستند صدای آتش تیر امشب هم یعنی پس از ٢۴ ساعت درهم‌شکستن رژیم دموکرات‌ها در شهر شنیده می‌شود ولی تصور می‌رود بیشتر شلیک‌ها امشب از روی شعف و شادی است نه از خشم و غضب تمام شهر به وسیله پلیس‌های موقت که با لباس سویل هستند نگهبانی موقت که با لباس سویل هستند نگهبانی می‌شود این پلیس‌ها با تفنگ‌های خودکار و مسلسل‌های سبک مسلح بوده و برای اینکه با فداییان دموکرات اشتباه نشوند بازوبندهای سفیدی بسته‌اند.

بین میانه و تبریز‌ هزاران نفر دهقانان و برزگران و اهالی شهرهای عرض ‌‌راه در کنار جاده ایستاده و منتظر استقبال قوای ارتش ایران هستند که درست یک‌سال قبل آذربایجان را تخلیه کردند.  سه نفر خبرنگاران خارجی با اولین اتومبیل در پیشاپیش قوای اعزامی از میانه به طرف تبریز حرکت کردند و در نتیجه چند ساعت زودتر از قوای ایران به تبریز رسیدند. اهالی در مسیر عبور خبرنگاران با کف‌زدن‌ها ورود آنها را شادباش گفته و هفت گوسفند در دهات مختلفه به رسیم قدیمی ایرانی‌ها برای خبرنگاران قربانی شد. آیین قربانی بزرگ‌ترین افتخاری است که ایرانی‌ها نسبت به گرامی‌ترین میهمان و عزیزترین کسان خود انجام می‌دهند».

زنده‌باد شورای امنیت

در تمام عرض راه فریادهای شادی برای سلامتی شاه و ارتش ایران و نخست‌وزیر و مخبرین جراید بلند بود و در نزدیکی شهر تبریز فریادهای (زنده‌باد شورای امنیت) نیز اضافه شد هنگامی که امروز صبح خبرنگاران از میانه حرکت کردند واحدهای ارتش ایران با اسلحه‌های سنگین در شهر میانه تهیه حرکت خود را می‌دیدند.

در میانه مردم با سربازان با یک حالت وجد و شعفی گردآمده و برای پیداکردن دموکرات‌هایی که مخفی شده‌اند به ارتش ملحق گردیده‌اند در کلیه نقاط خانه‌های دموکرات‌ها از طرف مردم جست‌وجو می‌شد و عده زیادی زندانیان را مردم به خارج شهر می‌بردند.  در خارج شهر میانه اهالی یک قریه کوچک آذربایجانی هنوز اخبار تسلیم دموکرات‌ها را نشنیده بودند و این بزرگ‌ترین مژده بود که ما به آنها دادیم دهقانان گزارش می‌دادند که قوای دموکرات‌ها با عجله زیادی در تمام مدت شب با کامیون‌ها و اتوبوس‌ها فرار کرده و مقدار زیادی اثاثیه مردم را با خود برده‌اند این قبیل مشاهدات تا رسیدن مخبرین به ترکمن‌چای که محل معاهد قدیمی ایران و روسیه در سال ١٨٢٨ بود ادامه داشت.  در آنجا کم‌کم دستجات قداتی که در حال فرار با اسب و پیاده بودند دیده شد اغلب آنها مسلح بودند ولی سعی می‌کردند که مداخله‌ای در رفت‌وآمد اتومبیل‌ها نکنند در طول جاده اتومبیل دیگری مشاهده نشد تا هنگامی که خبرنگاران به گردنه (شبلی) واقع در ٣٠ مایلی تبریز رسیدند در آنجا بزرگ‌ترین و تنها دسته منظم فدائیان دیده شد که در حدود ٢۵ نفر سوار بر اسب بودند اغلب فدائیان هنوز اونیفورمی نظیر لباس‌های شوروی‌ها را در برداشتند.  در ترکمن‌چای اولین خبر از اداره تلگراف تبریز رسیده بود زیرا تلگراف‌ها در آنجا نگه‌داشته شده بود و سیم بین میانه و تبریز را قطع کرده بودند.

در ترکمن‌چای جسد لخت و برهنه یک فدایی که روی سنگ‌ها افتاده بود جلب توجه کرد و دهقانان می‌گفتند که این فدایی به دست افسرش تیرباران شده. در تمام طول راه مردم یک سؤال داشتند (قوای ارتش چه موقع خواهد آمد؟) و هنگامی که خبر حرکت آنها را از میانه شنیدند شادی زایدالوصفی به آنها دست داده در تمام دهکده‌ها پرچم ایران در اهتزاز بود و اغلب مردم درحالی‌که پرچم ایران و عکس شاه را در دست داشتند، در حرکت بودند.

در نزدیکی تبریز دسته‌های نظامیان آذربایجانی یعنی فدایی‌ها دیده می‌شدند که راه را برای فرار از شهر به طرف دهاتشان باز کرده و اغلب اسلحه‌های خود را به زمین انداخته پس از یک‌ سال به سوی مسکن و مأوای خود می‌رفتند.

جشن یک‌سالگی فرقه تبدیل به جنبش شادی مردم شد

در تبریز برای امروز برای جشن یک‌ساله تأسیس فرقه دموکرات رژه‌ای تهیه می‌دیدند ولی این جشن تبدیل به شادی ورود قوای ایران شد و مردم شادی می‌کردند، نه برای جشن یک‌ساله فرقه دموکرات بلکه برای فرار خائنانه آنها. در خارج از شهر مردم سر و دست کریستوفر سایکس، خبرنگار دیلی‌میل را که فارسی را خوب حرف می‌زد، بوسیده و مقدم آنها را شادباش می‌گفتند. کمی آن طرف‌تر یک سروان سابق ارتش ایران که لباس و مدال‌ها و علائم نظامی خود را برای چنین موقعی نگه‌ داشته بود، با دسته گل و عده زیادی از رفقای خود که به تفنگ‌های خودکار مسلح بودند، به انتظار ورود سربازان ایرانی ایستاده بودند و می‌گفت ما تا فردا خواهیم ایستاد تا گل‌ها و اسلحه‌ها و حتی جان خود را نثار مقدم برادران خود کنیم. در نزدیکی شهر مردم از شدت شعف و شادی راه را بسته بودند و تمام شهر تعطیل و مغازه‌ها بسته بود؛ حکومت نظامی در شهر اعلام شده بود و از ساعت هشت به بعد عبورومرور قدغن شد.  محمد بی‌ریا، رئیس اتحادیه کارگران، اعلان کرده بود که تصمیم گرفته است به حکومت مرکزی تسلیم شود و به وسیله رادیو هم این مطلب را به اطلاع مردم رسانید. تیراندازی در شب مخصوصا در اطراف سربازخانه‌ها تا صبح ادامه داشت ولی صبح مردم در کوچه‌ها و خیابان‌ها ظاهر شدند و شروع به جمع‌آوری اسلحه‌هایی که از طرف دموکرات‌ها ریخته شده بود، کردند.

• قیام میهن‌پرستان اردبیل علیه فرقه دموکرات٣
روز بیستم آذرماه است! از رادیو تهران و تبریز اخبار مهمی راجع به حرکت قوای نظامی به طرف تبریز و سایر نقاط آذربایجان شنیده شده است. مردم اردبیل مضطرب و نگران هستند و نمی‌دانند اوضاع از چه قرار است و با خائنان و میهن‌فروشان باید چه معامله‌ای بکنند ولی در این میان یک چیز محقق است که باید پرده از روی اعمال ننگین دموکرات‌های قلابی برداشته شود و توده‌های واقعی که یک‌ سال زیر شکنجه قرار داشتند، انتقام خود را بگیرند.  صبح روز ٢١ آذر است! هوا برخلاف همیشه نسبتا معتدل به نظر می‌رسد. حاج جواد مجتهدزاده به اتفاق قاسم‌خان نجفی، داماد خود از خانه بیرون آمده و به اتفاق سه نفر دیگر وارد کوچه ارمنستان می‌شوند. سه نفر از فدائیان مشغول پاس هستند. چهار نفر میهن‌پرست به اشاره مجتهدزاده بر سر آنها ریخته و دموکرات‌ها قبل از اینکه دست به ماشه تفنگ ببرند، خلع اسلحه و دستگیر می‌شوند.

ساعت هفت صبح است! پنج میهن‌پرست چهار تفنگ با مقداری فشنگ و یک پارابلوم نوع (کلت) در اختیار دارند؛ بدون فوت وقت این پنج نفر به طرف شهربانی رفته و پاسبان مسلح دم در ورودی را فورا خلع سلاح می‌کنند. در این دو مورد قاسم‌خان که ٢۶ یا ٢٧ سال داشته، شهامت بی‌نظیری از خود نشان می‌دهد چند لحظه بعد یک نفر از مأموران تأمینات از اداره شهربانی درحالی‌که هفت‌تیری به دست داشته، بیرون آمده و به طرف میهن‌پرستان هدف می‌رود. مجتهدزاده درصدد برمی‌آید با نصیحت و دلیل از تیراندازی این هم جلوگیری کند؛ در ضمن به یک عده از اطرافیان خود دستور می‌دهد مانور غافلگیری پیش گرفته و دموکرات مسلح را از عقب‌ سر دستگیر کنند. قاسم‌خان نجفی خود به انجام این وظیفه خطرناک همت می‌گمارد ولی دموکرات پس از دستگیری به ماشه یارایلوم فشار آورده و تیری به بازوی راست قاسم‌خان اصابت می‌کند و بعد هم به شکمش فرو می‌رود. میهن‌پرست شجاع با این ضربه کاری از پا در آمده و به بیمارستان منتقل می‌شود و دو روز بعد شربت شهادت را می‌نوشد. همین‌موقع که این وقایع در شهربانی روی می‌دهد، آقای داود تقی‌زاده که یکی دیگر از میهن‌پرستان اردبیل است، در قسمت مرکزی شهر مردم را علیه دموکرات‌های خائن تشییع کرده و با یک گروه ٢٠٠نفری مسلح با چوب و چماق مرکز فرقه دموکرات را تاراج کرده و چاپخانه جودت را که مدت یک‌ سال بود خائنان بر علیه مصالح مملکت مشغول چاپ اوراق ننگینی بودند، به کلی ویران و کاری می‌کنند که کمترین اثری از این چاپخانه منحوس باقی نمی‌ماند. بعد این دسته هم به شهربانی حمله می‌برند، از طرف شهربانی به طرف مردم میهن‌پرست باشرافت تیراندازی می‌شود ولی فشار غیرت و شهامت و بی‌باکی سران میهن‌پرست شهربانی را مجبور به تسلیم می‌کند.

مجتهدزاده که باید گفت رهبر قیام میهن‌پرستان بوده، رئیس شهربانی را دستگیر و زندانی می‌کند. در قسمت کلانتری شرق شهر نیز که محله پیر عبدالله باشد، آقای رحیم معینی که از جوانان تحصیل‌کرده و صدیق است، مشغول خلع سلاح دموکرات‌ها و برقراری انتظامات بوده است. درهر‌حال ساعت هشت‌و‌نیم صبح آقای مجتهدزاده و سایر میهن‌پرستان موفق می‌شوند آذرپادگان و جایی را که فرماندار اردبیل بوده، دستگیر و زمام شهر را به دست گیرند. خلع سلاح اعضای فرقه دموکرات به‌سرعت عملی شده و پس از آن مردم با هیجان و خشم بسیاری شروع به کشتن خائنان می‌کنند. مهم‌ترین اقدامی که از طرف مجتهدزاده و دیگران به عمل می‌آید، جلوگیری از حیف‌و‌میل‌شدن اموال دولتی و پول‌های موجود بوده است، به‌طوری‌که بیشتر از یک‌ میلیون وجه نقد و اسناد در بانک ملی و کشاورزی صندوق شهرداری (۴٠٠ هزار تومان) به دست آمده و نگهداری می‌شود.

پس از کشته‌شدن ماری اسمعیل، یکی از سران فرقه و معاون شهرداری اردبیل و عده دیگری از دموکرات‌ها، قهرمان که یکی از افراد ایل شاهسون بوده و با میهن‌پرستان همکاری داشته، آذرپادگان و رئیس شهربانی را در منزل خود زندانی می‌کند که مبادا فرار کنند. ملیون و میهن‌پرستان اردبیل که انتظار داشتند واحدهای ارتش زودتر وارد شهر شوند، متوجه می‌شوند که از قوای نظامی و از سواران شاهسون هیچ خبری نیست و ترس این می‌رفت که فدائیان مسلح متمرکز در (تیر) شش‌فرسخی اردبیل سر راه تبریز و اردبیل و قوای مسلح دموکرات‌ها در جاده بین آستارا – اردبیل به شهر حمله کرده و به قتل عام دست زده و مردم را مورد شکنجه و آزار قرار دهند. غروب روز ٢۶ آذر شنیده می‌شود که (شاهسار) رئیس حوزه فرقه دموکرات خیال دارد با ٢٠٠ نفر سوار مسلح خود به شهر حمله کند. مجتهدزاده فورا با تلگراف سرآب و بر اطلاع می‌دهد که قوای نظامی از آستارا وارد شهر شد و دو گردان هم به طرف سرآب حرکت کرد، فورا از آنها استقبال شود؛ برای اغفال چنین تلگرافی نیز به آستارا مخابره می‌شود که ارتش از راه تبریز وارد شد و به طرف آستارا حرکت کرد.  شاهسار پس از اطلاع از این تلگراف از حمله به شهر منصرف شد ولی خودش به اتفاق دو سوار مسلح که پسر خواهر و پسر برادرش بوده‌اند، به سوی اردبیل حرکت کرده و ساعت چهار بعدازظهر روز ٢٣ آذر وارد شهر می‌شود، میهن‌پرستان فورا از ورود این عضو پلید به شهر خبردار شده و در چهارراه شهر از عقب سر شاهسار از اسب پایین افتاده و در زیر تیر و خنجر و چوب و چماق مردم به اتفاق پسر خواهر و پسر برادرش ریزریز می‌شود. سواران این مرد پلید وقتی می‌شنوند که سردسته‌شان به دست توده‌های واقعی کشته شده است، از هم متلاشی شده و اسلحه‌ها را ریخته و فرار می‌کنند؛ با این ترتیب اردبیل و اهالی آن از خطر چپاول و غارت نجات یافته و تا روز ورود ارتش ٢۶ آذرماه میهن‌پرستان در حدود ۴٨ نفر از خائنان را به کیفر اعمال ننگین‌شان می‌رسانند.

قیام میهن‌پرستان مشکین‌شهر
مشکین‌شهر در میان تپه‌ماهورهای سبلان در ١٢فرسخی اردبیل واقع است و از لحاظ موقعیت نظامی بی‌نهایت ‌اهمیت دارد؛ به همین جهت هم همیشه هنگ سوار تیپ یا لشکر اردبیل با وسایل لازم در این شهر پادگان بود و انتظامات را بر عهده داشت ولی پس از حادثه شهریور ماه ١٣٢٠ پادگان این مرکز مهم از یک هنگ سوار به یک گروهان پیاده‌نظام تقلیل یافته بود و این گروهان هم از اسلحه‌های مشکین‌شهر نمی‌توانست استفاده کند. در آذرماه ١٣٢۴ نیز که دموکرات‌ها جرئت کردند به این شهر حمله ببرند، از نظر کمی شماره سربازان پادگان و نبودن اسلحه به مقدار کافی در دسترس آنها بود وگرنه دفاع از مشکین‌شهر با موقعیت نظامی ممتازی که دارد کار آسانی است. موضوعی که در مقال امروز مورد توجه ما قرار گرفته، چگونگی قیام میهن‌پرستان این شهر در مقابل عمال فرقه دموکرات است.

روز ٢١ آذر ماه ١٣٢۵ پس از دستگیری آذرپادگان فرماندار دموکرات‌ها در اردبیل، آقای دکتر صادق محجوبی (ستوان دوم ژاندارمری و دکتر پادگان ژاندارمری مشکین‌شهر قبل از آذرماه ١٣٢۴) با اتومبیل سواری آذرپادگان و دو قبضه تفنگ به اتفاق یک نفر از دوستانش به طرف مشکین‌شهر حرکت می‌کند. ارتباط تلگرافی اردبیل با مشکین‌شهر قطع شده بود؛ به این مناسبت آقای محجوبی با سرعت هرچه‌تمام‌تر به مشکین‌شهر رفته و میهن‌پرستان را دور خود جمع کرده و قیام عمومی را شروع می‌کنند. مردم مشکین‌شهر که یک سال تمام شاهد جنایات و خیانت‌کاری عمال پیشه‌وری بودند، به یک اشاره با چوب و چماق و بیل و کلنگ راه افتاده و روز ٢٢ آذر ماه شهربانی را اشغال می‌کنند و ٣٢ قبضه تفنگ از آنجا به دست می‌آورند. بعد به تسلیم‌کردن پادگان دست زده و ٩٢ قبضه تفنگ نیز از سربازخانه به دست می‌آورند. ٣٠ قبضه تفنگ هم از فدائیان مشکین‌شهر می‌گیرند.

چند ساعت بعد ١٣ مسلسل سبک با ۵۶١ تیز قشنگ از فدائیان و ٢۶هزارو ۶۶۶ تیر فشنگ پادگان به دست میهن‌پرستان می‌افتد. ١٠ بمب دستی و صد لنگه برنج و مقدار زیادی آرد نیز در انبار دموکرات‌ها ضبط می‌شود. روز ٢٣ و ٢۴ قاتلان افسران و سربازان و ژاندارم‌ها به همان وضعی که یک‌ سال پیش دست به جنایت فجیعی زده بودند، از طرف میهن‌پرستان در وسط میدان شهر و خیابان کشته می‌شوند. پس از ورود نیروی نظامی به مشکین‌شهر تمام این مهمات و اسلحه که از طرف میهن‌پرستان به غنیمت گرفته شده بود، تحویل فرمانده ستون می‌شود و با این ترتیب مردم این شهر کوچک ثابت می‌کنند که هیچ وقت با خائنان میهن همکاری نداشته‌اند و در اولین فرصت نیز فقط با دو تفنگ و چوب و چماق علیه میهن‌فروشان قیام کرده و وظیفه ملی خود را به نحو احسن انجام دادند.

قاتلان افسران مشکین‌شهر چگونه به سزای خود رسیدند۵

پس از درهم‌شکستن جبهه متجاسرین در قاقلانکوه و سقوط میانه، ستون‌های ارتش در جلو گردنه شبلی دو قسمت شده؛ یکی از آنها راه سراب و اردبیل را در پیش می‌گیرد و این ستون پس از رسیدن به مقصد یک دسته از افراد خود را به مشکین‌شهر اعزام می‌کند.  مشکین‌شهر خاطرات شومی را به یاد تمام ایرانیان می‌آورد؛ این قصبه کوچک که در میان تپه ماهورهای کوه باعظمت سبلان واقع شده و باغات و چمن‌زارهای سبز و خرم آن را احاطه کرده است، نمونه‌ای از فداکاری و شهامت پنج نفر از افسران جوان ارتش بود که در آذر سال ١٣٢۴ در مقابل خیانت یک مشت وطن‌فروش و ماجراجو ایستادگی کرده و شرافت سربازی خود را تا آخرین فشنگ حفظ کرده و تسلیم نشدند؛ مگر طبق امریه صریح لشکر متبوعه. ولی کسانی که در ظاهر به نام دموکراسی و تصمیم این اصول مقدس اسلحه به دست گرفته ولی در باطن جز پشت‌پازدن به اصل مسلم آزادی و انسانیت منظوری نداشتند، با اینکه قرآن مجید را بالای سرنیزه زده و به مدافعان دلیر مشکین‌شهر ارائه داده و سوگند یاد کرده بودند که جان و مال افسران و سربازان و ژاندارم‌ها در امان خواهد بود، با کمال بی‌شرمی و از روی نهایت درجه پستی و بی‌شرافتی پس از تحویل‌گرفتن اسلحه و مهمات پادگان کوچک این قصبه سربازان را هنگام خروج از سربازخانه به مسلسل بسته و اجازه نداده بودند یک نفر از آنها سالم بماند. پنج نفر از افسران ارتش و ژاندارمری را نیز دستگیر و به طرف اردبیل اعزام کرده بودند؛ بخشداری بدبخت مشکین‌شهر نیز جزء این قافله بوده است.  بین اردبیل و مشکین‌شهر بیابانی به نام (سومرین) وجود دارد که از طرف شرق مشرف به دهنه‌های سبلان است.

در این محل افسران ارتش و فرمانده پادگان ژاندارمری و بخشدار را متجاسرین از کامیون پیاده کرده و با متد آلمان‌های نازی به آنها می‌گویند که شما آزاد هستید و بروید. همین که افسران بی‌سلاح و لخت چند قدم از محل توقف کامیون دور می‌شوند، مسلحانه آتش شروع کرده و هر پنج نفر به خاک و خون می‌غلتند و بااین‌ترتیب قتل‌ عام و فاجعه مشکین‌شهر تکمیل می‌شود.  آدم‌کش‌ها خیال می‌کردند اگر قانون و عدالت اجتماعی دامن‌گیر آنها نشده، انتقام ‌الهی نیز به سراغ آنها نخواهد رفت. پس از ورود ستون ارتش به مشکین‌شهر (هنگام سقوط فرقه) سروان ادیب امینی – ستوان یکم اردبیلی – عباسقلی ارباب‌زاده بخشدار و دو ستوان یکم دیگر که ٢۴ نفر بوده‌اند، دستگیر و تحت نظر یک دسته سرباز مسلح به اردبیل فرستاده می‌شوند.

برحسب تصادف یکی از کامیون‌ها در بیابان (سومرین) همان محلی که افسران ارتش در هفتم محرم سال گذشته تیرباران شده بودند، پنچر می‌شود و جنایتکاران به فکر می‌افتند که از توقف کامیون‌ها استفاده و فرار کنند. ولی سربازان که متوجه خبث طینت این شیطان‌صفت‌ها بودند، آتش تفنگ و مسلسل‌های خود را متوجه آنها کرده و در ۵٠متری کامیون‌ها هر ٢۴ نفر قاتل را به سزای آدم‌کشی خود می‌رسانند و حتی یک نفر از جانی‌ها نیز نمی‌تواند از این مهلکه جان به سلامت به در برد. با این ترتیب در همان محلی که افسران بی‌سلاح ارتش به دست میهن‌فروشان جام شهادت نوشیده بودند، قاتلان به سزای اعمال ننگ‌آور خود رسیدند و واقعا تصادف عجیبی بوده است؛ با این ترتیب هرگز نباید از انتقام الهی غافل شد.

نویسنده: سالار سیف‌الدینی

حاج‌علی رزم‌آرا

حاج‌علی رزم‌آرا یا همان سپهبد رزم‌آرا نخست وزیر دوران محمدرضا پهلوی بود که ترور شد. در ادامه با زندگی رزم‌آرا بیشتر آشنا می شوید.حاج‌علی رزم‌آرا در ۱۰ فروردین ۱۲۸۰ (۹ ذیحجهٔ ۱۳۱۸ قمری)، در شب عید قربان در تهران به دنیا آمد. به همین دلیل «حاج» را به نام او افزودند. علی رزم‌آرا بعدها به نام سپهبد رزم‌آرا در تاریخ سیاسی ایران شهرت یافت. پدرش از افسران تحصیل‌کردهٔ قزاقخانه بود از این رو فرزندش را برای تحصیلات ابتدا به مکتب‌خانه و سپس به مدارس الیانس، اقدسیه و دارالفنون فرستاد.علی در هفده‌سالگی وارد مدرسهٔ نظام مشیرالدوله شد و بعد به خدمت بریگاد مرکزی درآمد. در عملیاتی در شمال برای مقابله با جنگلی‌ها (طرفداران میرزا کوچک خان جنگلی) و در آذربایجان غربی کنونی در سرکوب اسماعیل آقا سیمیتقو شرکت مؤثر داشت و در ۱۲۹۹ درجهٔ نایب دومی (ستوان دومی) گرفت.پس از احراز افسری در اثر اقداماتی که کرده بود به درجهٔ سلطانی (سروانی) ترفیع یافت و در سال ۱۳۰۲ همراه با افسران جوان به منظور فراگیری فنون نظامی، عازم فرانسه شد.
در ۱۳۰۲ رزم‌آرا همراه با چند افسر دیگر برای ادامهٔ تحصیل به فرانسه اعزام شد. تحصیلات نظامی را در دانشگاه نظامی سن سیر انجام داد و پس از دو سال به ایران بازگشت. وی که وارد رشتهٔ پیاده‌نظام شده بود، از دانشکدهٔ سن سیر فارغ‌التحصیل شد.

 

 

خانواده سپهبد رزم آرا

بازگشت به ایران
پس از بازگشت به ایران ضمن تصدی فرماندهی گردان به درجهٔ سرگردی ترفیع یافت. اقدامات او در منصب فرماندهی فوج (هنگ) کرمانشاه به اندازه‌ای چشم‌گیر بود که در سال ۱۳۱۱ با حفظ سمت به کفالت فرماندهی تیپ لرستان نیز منصوب شد و سال بعد با اخذ درجهٔ سرهنگی به پاکسازی منطقهٔ مزبور از عشایر پرداخت. طی سال ۱۳۱۴ به تهران انتقال یافت و در دایرهٔ جغرافیایی ارتش جای گرفت.با انورالملوک هدایت، خواهر صادق هدایت، ازدواج کرد. پس از انتقال به تهران او را مأمور تشکیل دایرهٔ جغرافیایی ارتش کردند. چند ماه بعد مأمور شد معاونت دروس دانشگاه جنگ را عهده‌دار شود. در ۱۳۱۸، پس از ۶ سال خدمت با درجهٔ سرهنگی، به درجهٔ سرتیپی ترفیع یافت و به عضویت شورای عالی جنگ، برگزیده شد.

استاد دانشگاه جنگ
هنگامی که سپهبد فرانسوا ژرژ ژاندر فرانسوی (به فرانسوی: François-Georges Gendre) دانشگاه جنگ را در ایران بنیان نهاد علی رزم‌آرا به معاونت وی منصوب شد و به سمت استادی رسید. وی که تاکتیک، نقشه‌خوانی و جغرافیای نظامی تدریس می‌کرد طی سال ۱۳۱۸ پس از نوزده سال خدمت به درجهٔ سرتیپی رسید و به عضویت شورای عالی نظام برگزیده شد. اما هیچ‌گاه نتوانست پست بالاتری در ارتش عهده‌دار شود، علت آن نیز وجود پرونده‌ای در دادسرای ارتش بود که رزم‌آرا را متهم به عدم اجرای حکم اعدام یکی از عشایر می‌کرد.در شهریور ۱۳۲۰، که نیروهای متفقین به ایران حمله کردند، او در شورای عالی جنگ در حضور رضا شاه ترک مخاصمه را توصیه کرد. پس از فروپاشی ارتش، در مهر ۱۳۲۰ به فرماندهی لشکر یک در تهران برگزیده شد و آن را دوباره سازمان داد.

اشغال ایران
شهریور ۱۳۲۰ با حملهٔ متفقین و اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، شورای عالی جنگ طرح استخدام سربازان پیمانی را تصویب کرد اما او از امضای آن خودداری کرد. با خروج رضا شاه یاران پیر او نیز بازنشسته شدند و زمینهٔ رشد افسران جوان ایجاد شد. رزم‌آرا نیز به جای سرلشکر بوذرجمهری به فرماندهی لشکر اول مرکز برگزیده شد و سپس به ریاست لشکر آمادگاه تعلیماتی ارتش رسید.

فرمانده دانشکدهٔ افسری
در سال ۱۳۲۲ که متفقین عدهٔ زیادی از رجال ارتش را به جرم تمایلات فاشیستی بازداشت کردند، وی به ریاست ستاد ارتش برگزیده شد. با افزایش محبوبیت او، فرماندهی دانشکدهٔ افسری و دفتر نظامی شاه نیز به او واگذار شد.

ریاست ستاد ارتش
در سال ۱۳۲۳ به درجهٔ سرلشکری رسید و از نو به ریاست ستاد ارتش بازگشت. این فرصتی بود تا روزنامه‌نگاران دوست رزم‌آرا زمینهٔ حذف مخالفان او را فراهم آورند. انتشار جزوات شرح حال تیمساران برگرفته از اطلاعاتی بود که او در اختیار آنان می‌گذاشت تا افراد مؤثر ارتش را متزلزل کند و مشاغل حساس را در اختیار دوستان خود قرار دهد. اما در آذر ۱۳۲۳ ناگهان از این سمت برکنار شد و اندکی بعد سرلشکر حسن ارفع جایگزین او شد و در ۴۴ سالگی با بازنشستگی اجباری او را از گردونه خارج کرد؛ بنابراین رزم‌آرا برای بازگشت به قدرت ناچار شد با کمک مظفر فیروز و رهبران حزب توده، به احمد قوام (قوام‌السلطنه) نزدیک شود.

لشکرکشی به آذربایجان
وقتی احمد قوام در میان تحولات سیاسی جدّی که متوجه آذربایجان بود، در ۱۳۲۴ بر سر کار آمد رزم‌آرا به ریاست ستاد ارتش منصوب شد. پس از خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی، در حالی که مذاکرات فرقهٔ دموکرات آذربایجان با دولت قوام ادامه داشت، با دستور شاه، رزم‌آرا ارتش را برای پیشروی در آذربایجان و کردستان آماده ساخت.قوام با این که مهم‌ترین عنصر در خروج نیروهای روس از آذربایجان در ۱۳۲۵ و ضمیمه نشدن آن به اتحاد شوروی بود، ولی در برابر فرقهٔ دموکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد، قاطعیت نشان نمی‌داد. نخست به این دلیل که دولت او در ائتلاف با حزب توده، همپیمان سید جعفر پیشه‌وری (رهبر فرقهٔ دموکرات) بود و دوم این که می‌دانست حل مسئلهٔ آذربایجان و آرام شدن فضای سیاسی کشور، برابر است با ائتلاف شاه و مخالفان قوام در مجلس و نتیجتاً سرنگونی‌اش.مذاکرات او با پیشه‌وری نیمه‌کاره ماند آن گاه که شاه و رزم‌آرا نخست به یک تجسس هوایی به خلبانی شاه بر منطقهٔ آذربایجان دست زده و سپس قوام را در عمل انجام شده گذاشته و او را مجبور به همکاری در پیشروی نظامی کردند. اندکی بعد دولت قوام سرنگون شد. او بعدها تأکید کرد که مخالف این کار بود و شاه و رزم‌آرا او را مجبور به این عملیات نظامی کردند.

 

رزم آرا در کنار محمدرضا پهلوی

ظاهراً شاه به رزم‌آرا وعدهٔ نخست‌وزیری داده بود اما ابراهیم حکیمی و سپس عبدالحسین هژیر به نخست‌وزیری رسیدند و صمیمیت سابق میان شاه و رئیس ستاد ارتش از میان رفت. با این حال سپهبد پرافتخار، در میان نیروهای نظامی چنان جایگاهی داشت که برکناری او برابر بود با کودتایی به سبک سردار سپه.

نخست‌وزیری
این‌ها آرزوهای علی رزم‌آرا را برآورده نمی‌کرد. چرا که همه او را با رضا شاه مقایسه می‌کردند. از این رو در انتخابات دورهٔ شانزدهم در ۱۳۲۸ تصمیم به مداخله گرفت و موفق هم بود؛ ولی با کشته شدن هژیر انتخابات تهران دوباره تکرار شد و با مقابلهٔ فضل‌الله زاهدی رئیس شهربانی که رقیب دیرینهٔ او به شمار می‌رفت، نامزدهای جبههٔ ملی و هواداران ملی شدن نفت، به مجلس راه یافتند تا نیرومندترین اقلیت تاریخ پارلمانی ایران را برسازند.در تیرماه ۱۳۲۹ مجلسی که ظاهراً در اکثریت هواداران رزم‌آرا بود، رأی تمایل به نخست‌وزیری او داد و شاه به‌ناچار آن را پذیرفت و در ۵ تیر ۱۳۲۹ او را به نخست‌وزیری منصوب کرد؛ ولی دربار، جبههٔ ملی در مجلس و نیروهای مذهبی به رهبری سید ابوالقاسم کاشانی در خیابان، از سه جهت بر او می‌تاختند؛ به طوری که او با داشتن دولت، ارتش و اکثریت پارلمان، و در شرایطی که چراغ سبز دو ابرقدرت شوروی و بریتانیا را نیز همراه داشت، یکی از ضعیف‌ترین دولت‌های ایران را در اختیار داشت.رزم‌آرا قصد داشت قرارداد الحاقی نفت (معروف به قرارداد گس-گلشائیان) را در مجلس به تصویب برساند، اما مخالفت جدّی و گستردهٔ جبههٔ ملی به وی اجازهٔ این کار را نداد که این امر موجب شد که او در ۵ دی ۱۳۲۹ لایحهٔ قرارداد الحاقی را از مجلس پس بگیرد.اندیشهٔ ملی شدن نفت در میان مردم گسترش یافته بود و رزم‌آرا توان مقابله با آن را نداشت.با این حال هنگام معرفی هیئت وزیران به شاه و مجلسین، شش وزارتخانهٔ دولت او وزیر نداشت و کابینهٔ نیم‌بند بدون وزیر امور خارجه، راه، پست و تلگراف، کار و دارایی تصویب شد. در مجلس سنا دکتر احمد متین‌دفتری، سید محمد تدین، سرلشکر فضل‌الله زاهدی، حسین دادگر، دکتر محمود حسابی و عبدالحسین نیکپور هیچ‌گاه از مخالفت با رزم‌آرا دست بر نداشتند.نخست‌وزیری رزم‌آرا با جنجال نفت همراه بود و او ناگزیر شد لایحهٔ قرارداد گس-گلشائیان را که دولت محمد ساعد به مجلس داده بود پس بگیرد. کابینهٔ او چند بار مورد استیضاح قرار گرفت و نهایتاً با سخنانی که دربارهٔ عدم توانایی ملت ایران در ادارهٔ صنعت نفت ایران ابراز کرد، همگان رزم‌آرا را بزرگ‌ترین مانع بر سر ملی شدن نفت شناختند.رزم‌آرا چنین استدلال می‌کرد که ما توان فنی در اختیار گرفتن کامل صنعت نفت را نداریم و باید به افزایش سهم ایران از سود حاصل، به پنجاه درصد رضایت دهیم. همین باعث شد تا او را به عنوان یک خائن به منافع ملی ایران معرفی کنند. در بیرون از مجلس نیز جریان‌های گوناگون کشور از دربار تا اسلامگرایان تندرو ائتلافی بر ضد رزم‌آرا ایجاد کرده بودند.

ترور
در روز شانزدهم اسفند سال ۱۳۲۹ سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا در مسجد شاه تهران کشته شد. خلیل طهماسبی، که پس از دستگیری در همان لحظه خود را عبدالله موحد رستگاری معرفی کرد، عضو فداییان اسلام، گروه اسلامگرای وابسته به نواب صفوی، که آن زمان در اتحاد با آیت‌الله کاشانی و جبههٔ ملی بود، که همان روز مسئولیت آن را به عهده گرفت.او پس از تصویب قانونی در مجلس شورای ملی مبتنی بر عفو قاتل رزم‌آرا به پیشنهاد شمس قنات‌آبادی و توشیح شاه آزاد شد و پس از کودتای ۲۸ مرداد، که دوباره بازداشت شد، قتل را منکر گشت. بنابر گفته فداییان اسلام، رزم‌آرا، هیچ اختلافی با شاه نداشت و شاه دشمن ملی شدن نفت بود.فردای قتل رزم‌آرا، روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را تصویب و اعلام کرد. قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید.پس از دستگیری خلیل طهماسبی به اتهام قتل رزم‌آرا، «یک اعلامیه از طرف نواب صفوی (رهبر فداییان اسلام) صادر شد که در بالای آن «هوالعزیز» نوشته شده بود. این اعلامیه خطاب به شاه صادر شده بود» و «قاطعانه به شاه دستور می‌داد که باید فرمان آزادی قاتل رزم‌آرا را صادر کند، و برای هر گونه آزاری که وی در زمان بازجویی توسط پلیس دیده است، از او عذرخواهی نماید.»

ابهامات در ترور رزم‌آرا
در مورد علت ترور رزم‌آرا و این که آیا قاتل او خلیل طهماسبی بوده‌است از همان دوران بین افراد گوناگون در صحت موضوع محل نزاع بود. ابوالفضل لسانی وکیل خلیل طهماسبی پس از مطالعهٔ پرونده و نوع گلوله‌ها متوجه می‌شود که گلوله‌ها با هم فرق دارند و گلولهٔ چهارمی که باعث مرگ رزم‌آرا شده‌است از نوع دیگری است. او موضوع را به طهماسبی می‌گوید ولی طهماسبی قبول نکرده و در پاسخ لسانی اظهار می‌دارد که: «شما می‌خواهید افتخار مرا بگیرید و از بین ببرید».در مورد تناقضات پروندهٔ رزم‌آرا و خلیل طهماسبی مواردی آمده است که می‌توان آن را در میان اوراق بازجویی خود طهماسبی پیدا نمود. در ص ۸۰ کتاب ناگفته عراقی می‌گوید: «که یک خواهری بود که در موقعی که رزم‌آرا نزدیک شد اسلحه را منتقل کرد به خلیل، قبل از آن خلیل اسلحه در اختیارش نبود» اما در اوراق بازجویی طهماسبی می‌گوید که اسلحه را از نواب گرفته‌است.

کتاب اسرار قتل رزم‌آرا نوشتهٔ محمد ترکمان اسناد مربوط به بازجویی‌های طهماسبی در این مورد و حاضرین و محافظین رزم‌آرا را با ذکر موارد تناقض در بیانات آنان نشر داده‌است.
آرامگاه رزم‌آرا در باغ طوطی در حضرت عبدالعظیم است.

منبع:seemorgh.com

قیام شیخ محمد خیابانی

قیام شیخ محمد خیابانی
شیخ محمد خیابانى یكى از روحانیون برجسته تاریخ ایران است كه در برابر استبداد و استعمار تا بذل جان ایستادگى نمود.

آنچه كه تاریخ را در مقابل دوران زندگى سراسر مبارزه خیابانى به تحسین واداشته، این است كه على‏رغم كثرت دشمنان و قلت یاران، این روحانى، چون سدى مرصوص در برابر قراردادهاى ننگین وطن فروشى و اولتیماتوم‏هاى ابرقدرت‏هاى زمان خود (روس و انگلیس) پایدارى نموده و با ضربات كوبنده‏اى كه نشأت گرفته از ایمان و عشق به اسلام و ایران بود، استعمارگران را در تعقیب اهداف شومشان ناكام گذاشت. خیابانى در انقلاب مشروطیت، به زندگى سیاسى وارد شده و در زمانى كه قواى استبداد و ارتجاع محمدعلى شاه دور تا دور تبریز را محاصره كرده و مردم شهر را به جرم دفاع از مشروطیت و آزادى و كیان اسلام، هدف قرار داده بودند، تفنگ بر دوش، همراه آزادى‏خواهان مسلمان آذربایجان با نیروهاى استبداد و ضد مشروطه به جنگ برخاست.

روزنامه ها و کاخهای عالی قاپلو و باغشمال
تاریخ تبریز
حاشیه هایی از عالی قاپو - شمس العماره تبریز
شمس العماره تبریز

تبریز قدیم


وى علاوه بر دفاع مسلحانه، مسئولیت حفظ روحیه و تحریك مجاهدین را بعهده داشت و با خطابه‏هاى شیرین و مهیج روح تازه‏اى در كالبد مدافعان آزادى مى‏دمید. با اینكه شیخ در سنین جوانى بود به سبب اظهار لیاقت و شجاعت به عضویت انجمن ایالتى آذربایجان درآمد و زمانى كه محمدعلى شاه به منظور سركوبى آزادى خواهان و تثبیت نظام استبداد، از دولت فرانسه وام درخواست كرده بود، به پیشنهاد وى، تلگرافى از طرف انجمن تبریز به مجالس سنا و شوراى ملى فرانسه مخابره گردید كه: «در غیبت مجلس شوراى ملى ایران هیچگونه وامى را ملت ایران نخواهند پذیرفت».

بعد از شكست استبداد صغیر و فرار محمدعلى شاه، مجلس شوراى ملى مجددا افتتاح گردید و در دوره دوم مجلس خیابانى با اكثریت آراء به نمایندگى مردم آذربایجان انتخاب شد. وى از همان ابتدا در سال 1329 ه .ق دولت متجاوز روسیه از وضع آشفته ایران استفاده كرده و اولتیماتوم معروف خود را كه حاكى از تسلط رسمى روس‏ها بر شمال و تجزیه ایران بود به مجلس داد. با اینكه وثوق الدوله نمایندگان مجلس را براى موافقت با مفاد اولتیماتوم در فشار گذاشت ولى شیخ محمد خیابانى به عنوان وكیل ملت با سخنرانى آتشین خود در مجلس شوراى ملى خطاب به نمایندگان گفت:

«ارزش زندگى موقعى است كه انسان سربلند و شرافتمند زندگى كند وگرنه مرگ بهترین نعمت است بر انسانى كه نمى‏تواند به زیر بار ننگ وطن فروشى و خیانت برود».

به دنبال پیروزى بلشویكها در روسیه (1917 م)، قواى ارتش روس از ایران خارج گردیده و پس از شكست عثمانى‏ها در جنگ بین الملل اول، نیروهاى عثمانى نیز آذربایجان را تخلیه كردند.

در این زمان استعمارگر پیر انگلیس از فرصت استفاده كرد و بى سر و صدا قرارداد ننگین 1919 را كه تضمین كننده همه منافع ظالمانه امپراطورى بریتانیا بود بر دولت ایران تحمیل نمود.

کاخ عالی قاپو

پهلوی

جشنهای ملی

مقارن با این جریان سیاسى، انتخابات دوره چهارم مجلس برگزار گردید و على‏رغم توطئه، تهدید و تقلب دولت مركزى، خیابانى در تدارك تشكیل فراكسیونى در برابر قرارداد وطن فروشانه 1919 بودند كه نوكران اجانب براى جلوگیرى از این اقدام ملى، دو تن از افسران سوئدى را با یك دسته از مزدوران وطن فروش براى نابودى آزادى‏خواهان و ترور آنان مأمور ساختند.

اما قبل از اینكه نقشه وثوق الدوله به مرحله اجرا گذاشته شود، در 16 فرودین ماه 1299 ه .ش، قیام سراسرى مردم آذربایجان به رهبرى خیابانى با هدف اعتراض به قرارداد وطن فروشانه 1919 آغاز شد.

قیام شیخ محمد خیابانى همه شهرهاى آذربایجان را فرا گرفت و وى نام آزادستان را بر آذربایجان ایران نهاد.

لازم به ذكر است كه انتخاب این نام به جهت استفاده پان تركیستهاى قفقاز (حزب مساوات) از نام تاریخى آذربایجان بر منطقه ترك نشین قفقاز بوده كه شیخ با آگاهى از مقاصد توسعه طلبانه پان تركیستهاى عثمانى و قفقاز، بدین كار اقدام كرد.

در صبحگاه هجدهم فرودین 1299 ه .ش مردم تبریز به دستور شیخ محمد خیابانى، به شهربانى حمله كرده و آزادى‏خواهان را آزاد ساختند.

خیابانى، به حاكمان اجنبى و نمایندگان حكومت وثوق الدوله اخطار نمود كه تبریز را ترك كنند و با خروج آنها تبریز به دست آزادى‏خواهان افتاد و خیابانى مسئولیت اداره شهر را به عهده گرفت.

با گسترش قیام تبریز به دیگر شهرهاى آذربایجان، همه شهرها و بخش‏هاى استان، تحت حاكمیت خیابانى قرار گرفت.

بعد از سقوط دولت وثوق الدوله و فرار او به اروپا، مشیرالدوله از طرف احمد شاه به نخست وزیرى منصوب شد. وى مخبرالسلطنة حیله‏گر را بدون سرباز و سلاح به حكمرانى آذربایجان فرستاد.

مخبرالسلطنة از راه مذاكره با خیابانى، وارد شد و از او خواست كه دولت مركز را به رسمیت بشناسد و دست از شورش بردارد، ولى خیابانى دست رد بر سینه او زد و مخبرالسلطنة ریاكار كودتاى خزنده‏اى بر علیه قیام مردم تبریز طراحى نمود و با هماهنگى قزاق‏ها آنرا به مرحله اجرا درآورد. سرانجام در 22 شهریور 1299، زمانى كه نیروهاى خیابانى در قره‏جه داغ با اشرار امیر ارشد مشغول نبرد بودند و نیروى كمى در تبریز مانده بود، با یك شبه كودتا كه به وسیله قزاقان به فرماندهى مخبرالسلطنه انجام گرفت، عالى قاپو (ستاد قواى شیخ) را تسخیر كرده و خانه خیابانى را غارت نمودند. سپس شیخ را به شهادت رساندند و بدین ترتیب مشعل بزرگ آزادى ایران خاموش گردیده و مسیر كودتاى اسفند 1299 عوامل انگلیس (سید ضیاء و رضاخان) هموار شد.

میدان قدیمی شهر

سلطنتی


قانون اتحاد شكل لباس

با توجه به موقعیت جغرافیایى و نقش موثر آذربایجان و تبریز در نهضت مشروطه، روحانیون این منطقه زودتر از سایر نقاط وارد درگیریهاى سیاسى ـ اجتماعى شدند و بسیارى از آنها پس از پى بردن به ماهیت مشروطه طلبان، از امور سیاسى ـ اجتماعى كنار كشیدند. این انزوا به مفهوم بى اعتنایى و بى تفاوتى همه روحانیون آذربایجان به سرنوشت مردم نبود، بلكه چهره‏هاى برجسته روحانیت این دیار همچون آیت الله میرزا صادق تبریزى و سید ابوالحسن انگجى همزمان با قدرت یابى رضاخان، ماهیت ضد دینى او را افشا كردند و پس از سلطنت او نیز با اقدامات ضد اسلامى دست گماشتگان رژیم به مقابله برخاستند.

از ابتداى سال 1308 قانون تغییر لباس به مرحله اجرا درآمد و مردم با مراجعه به منازل روحانیون به كسب تكلیف در این باره پرداختند وقانون اتحاد شكل شامل طلاب نیز شد. یكى از روحانیون خوى در نامه‏اى به میرزا صادق‏آقا از رهبران مبارزه علیه رضاخان در تبریز چنین نوشت: «بسم‏ا... تعالى و له‏الحمد. حضور باهرانور مبارك حضرت مستطاب آیه‏ا... آقا میرزا صادق دامة افاضاته (خط خوردگى) خاك نكبت بر سر و لباس مذلت در بر كرده یا لها من مصیبته ما اعظمها على المسلمین، خانه دین خراب، جگر عالم كباب شود. از استماع این خبر اهالى... فعلاً جز از گریه و عزادارى چاره نمى‏دانند و هر ساعت منتظر صدور تكلیف شرعى از ناحیه آن وجود مقدس هستند.»

اما به هر ترتیب نهضت روحانیون آذربایجان سریعا سركوب شد كه علت آن هم عدم حمایت همه جانبه مردم از آنان بود و حتى گفته شده كه به هنگام هجوم پلیس به خانه میرزا صادق آقا، مردم از ترس جانشان از ایشان اعلام بیزارى و تنفر جستند. پس از دستگیرى، میرزا صادق آقا به سنندج و آیت الله انگجى به سمنان تبعید شدند. گروه دیگرى از روحانیون درگیر در این نهضت نیز به اطراف اردبیل تبعید شدند و گروهى فرار كرده و مخفى شدند.

البته در این زمان علمایى مانند حاج میرزا خلیل آقا مجتهد كه از علماى نجف از جمله آخوند خراسانى اجازه اجتهاد داشت، نیز در تبریز حضور داشت. ایشان معتقد بود كه علما باید فقط به امور روحانى اشتغال ورزیده و جز در مواقع ضرورى در امور سیاسى دخالت نكنند. آنچه وى را به دین اعتقاد كشانده بود همانگونه كه خود بیان داشته، تجربیات دوران مشروطه و چگونگى رفتار مردم با پدرش (میرزا حسن آقا مجتهد) و سایر روحانیون مانند شیخ فضل الله نورى و شیخ محمد خیابانى بود.

واقعه كشف حجاب

همزمان با بازگشت رضاشاه از تركیه و دستور كشف حجاب در سال 1314 به تمامى كشور، مردم متدین آذربایجان كه متوجه نقشه خائنانه رضاشاه شده بودند به خاطر داشتن تعصب نسبت به نوامیس خود براى ایفاى وظیفه خود در مقابل این بى‏شرمى آشكار، به منزل علما و روحانیون شهر پناه برده و از آنان كسب تكلیف كردند.

رژیم كه متوجه خطر شده بود با كمال شقاوت و بى‏رحمى به سركوب مردم و علما پرداخت ولى على‏رغم این تمهیدات، مقاومت‏هاى مردمى حتى در سطح مأموران، در برابر این قانون ادامه داشت، به یك گزارش در این زمینه توجه مى‏كنیم:

[استاندارى آذربایجان شرقى به ریاست وزراء، 19 بهمن 1316]

محرمانه وزارت داخله، استاندارى آذربایجان شرقى،شماره: 953

مستقیم تاریخ: 19/11/1316

باغ حاجی فرخ موثق الملک
باغشمال تبریز

باغ جناب حاجی نظالم الدوله
تبریز قدیم

باغهای دیگر
عالی قاپو

باغ رفیع الدوله تبریز


ریاست وزراء ـ چند ماه قبل گزارش محرمانه به عرض رساندم كه در بعضى از شهرها و قصبات و قراء آذربایجان نهضت نسوان به خوبى پیشرفت ننموده و استدعا كرده بودم كه به مامورین شهربانى و امنیه دستورهاى موكدى صادر فرمایند. در نتیجه توجهات مبذوله و دستورهایى كه از ادارات مذكور به مامورین خودشان داده شده و مراقبت مستمرى كه بنده حسب الوظیفه در این راه نموده و مى‏نمایم، این موضوع به خوبى پیشرفت نموده و از همه جا اخبار خوب مى‏رسد و اگر دو سه نقطه تا به حال مانده باشد تا اول سال نو به كلى خاتمه خواهد یافت. لكن موضوعى كه باید به عرض برسانم این است كه متاسفانه مامورین دولتى در تبریز و سایر نقاط آن طورى كه باید و شاید اظهار علاقه به این موضوع مهم اجتماعى نمى‏نمایند.

مثلاً در جشن 17 دى كه اختصاص به این امر دارد و طرف توجه ذات مقدس ملوكانه است، با وجود دعوت اداره معارف و تاكیدات استاندارى باز غالب رؤساى ادارات دولتى به عذرهاى غیرموجه حاضر نشده و یا در صورت حضور تنها آمده بودند و در بسیارى از شهرها به طورى كه گزارشهاى محرمانه رسیده همین وضعیت بوده است.

بدیهى است كه وقتى اهالى و تجار و اصناف متعصب اینجا این رفتار را از رؤساى ادارات دولتى ببینند، آنها هم سست شده و اگر یك دفعه حاضر شوند دفعات دیگر شانه خالى مى‏كنند.

به طور كلى رؤساى ادارات دولتى در اینجا كمتر جنبه اجتماعى دارند و غالبا از حضور در محافل و مجالس سخنرانیها و نمایشهاى اخلاقى كه انجمن ادبى و كاركنان معارف تشكیل مى‏دهند و در كلوب و غیره كه وسیله معاشرت تماس با اهالى و تربیت و تشویق آنها است خوددارى دارند و هر قدر بنده راهنمایى و دلالت مى‏كنم و تاكید مى‏نمایم مفید فایده نمى‏شود ... .

استاندار آذربایجان شرقى [امضاء]: كاظمى

[حاشیه]: بخشنامه به وزارتخانه‏ ها داده شود كه به مأمورین خود در آذربایجان شرقى دستور دهند حضور در اینگونه مجالس از وظایف مأمورین است. هر كدام حضور نیابند منفصل و از خدمت دولت محروم خواهد بود. رونوشت براى اطلاع استاندار فرستاده شود. 28/11/16 به هر حال قانون كشف حجاب تا پایان حكومت رضاشاه در شهریور 1320 ه .ش ادامه داشت و با سقوط رضاشاه، زنان مسلمان و شجاع آذربایجان توانستند با حجاب دلخواه در صحنه حاضر شوند و مجالس روضه‏خوانى و ذكر مصیبت خامس آل عبا علیه‏السلام نیز برقرار گردید.

از مجموعه کاخ های باغشمال تبریز
باغ شمال


دوره پهلوی دوم در استان آذربایجان شرقی


حزب دمكرات آذربایجان
پس از پایان جنگ جهانى دوم، شوروى ناچار بود بر طبق تعهداتى كه در جریان كنفرانس سران سه كشور (متفقین) در تهران پذیرفته بود، قواى خود را از آذربایجان خارج كند، لكن به پیروى از سیاست استعمارى پطر كبیر و آرزوى دست یافتن به منابع عظیم نفتى و موقعیت استراتژیكى ایران و در نتیجه تسلط یافتن بر این كشور و سوریه و لبنان و آرزوى بسط كمونیسم در آسیا، به فكر افتاد تا قبل از تخلیه ایران، جاى پایى را براى خود فراهم كند و ضمن اعمال فشار به دولت ایران براى گرفتن امتیازهاى سیاسى و اقتصادى، مقدمات انضمام آذربایجان را به خاك خود فراهم سازد. در همین راستا، از سال 1320 تا نیمه دوم سال 1324، شاخه حزب توده با پشتیبانى مسلحانه قواى شوروى در آذربایجان فعالیت كرده و زمینه را براى سلطه دراز مدت كمونیست‏ها فراهم نمود.

اما این حزب به علت آشكار شدن وابستگى آن به شوروى و ترویج مرام كمونیستى (با پوشش‏هاى فریبنده)، و مقابله علما آگاه و شخصیت‏هاى مردمى و وطن‏خواه با آن و همچنین مخالفت‏ها و رقابت‏هاى انگلیس و آمریكا، موانع و محدودیت‏هاى زیادى در مقابل پیشرفت آن ایجاد گردید.

این وضعیت ایجاب مى‏كرد كه مانور سیاسى تازه‏اى به كار گرفته شود و عوامل و اشخاص جدیدى به میدان وارد شوند.

در این هنگام پیشه‏ورى كه اعتبار نامه‏اش در مجلس چهاردهم لغو و روزنامه‏اش توقیف شده بود، روز سوم شهریور 1324 ه .ش وارد تبریز شد و در دنباله مكاتبات خصوصى سابق كه با میرزا على شبسترى داشت و طبق تعلیماتى كه قبلاً در كشور بیگانه اخذ كرده بود، با همكارى صادق پادگان، اساس فرقه یا حزب دمكرات آذربایجان را طرح و روز دوازدهم شهریور 1324 ه .ش بیانیه معروف فرقه را صادر كرد.


باغ خیابان ملک زاده تبریز

خیابان قدیمی تبریز





باغ تبریز

نظام الدوله

این بیانیه در 12 ماده تنظیم و مطالعه آن در وهله نخست براى آنانى كه طالب اصلاحات بودند امید برانگیز بود، ولى آزادى خواهان واقعى چون ماده یك و چهار آن را تفسیر كردند، دریافتند چه نقشه شومى براى محو آذربایجان كه جزء لاینفك ایران و در حقیقت تاج سر كشور، و جان ایران است، كشیده شده است.

حمله فدائیان فرقه دموكرات به پادگان‏هاى نظامى از روز 24 آبان ماه 1324 شروع شد و با تصرف میانه به دست دموكراتها بسیارى از مطلعین متوجه شدند كه این عمل غیر از تظاهرات عادى بوده و در حقیقت قیامى علیه دولت مركزى است.

در این هنگام براى تقویت پادگان‏هاى آذربایجان ستونى از مركز اعزام شد و تا قزوین رفت، ولى با رفتن ستون به آذربایجان موافقت نشد و ستون مزبور در روز 23 آذرماه یعنى دو روز پس از سقوط تبریز به مركز مراجعت كرد.

بعد از اعلام رسمى خود مختارى آذربایجان، عملیات جنگ روانى دمكراتها براى تخریب روحیه افسران و افراد نظامى، ژاندارمها و پاسبان‏ها شدت پیدا كرد و مرزهاى شمالى براى تردد آزادانه اتباع بیگانه باز نگهداشته شد.

افراد پاسگاه‏ها و مراكز نظامى دور دست از ترس جان و یا از شدت گرسنگى فرار كرده و به تبریز آمدند. افراد مسلح فرقه دموكرات در همه جا فعال ما یشاء بوده و مخالفت و اعتراض به آنها، كشته شدن یا حبس بى‏چون و چرا را در پى داشت.

بدینسان در تاریخ 22 آذرماه، پادگان تبریز تسلیم گردید و به دنبال آن مراكز نظامى و انتظامى سراب، عجب شیر، اهر، میانه، زنجان، مراغه بعد از مدتى مقاومت به دست دمكراتها افتادند.

در روز 21 آذر 1324 ه .ش حكومت خودمختار آذربایجان به ریاست پیشه‏ورى در تبریز تشكیل شد. دولت ایران براى اعمال حاكمیت خود بر آذربایجان كه بدون تخلیه نیروهاى شوروى از كشور امكان پذیر نبود، به سازمان ملل متحد شكایت كرد، ولى به سبب وتوى شوروى به آن ترتیب اثر داده نشد.

مراسم و جشن های عالی قاپو
aliqapu

قاجاری

تبریزیها


در مقابل این حوادث، اقدامهاى سیاسى جدیدى آغاز شد و قوام السلطنه به نخست وزیرى انتخاب و در رأس هیئتى در 28 بهمن 1324 ه .ش عازم مسكو گردید و در پى مذاكراتى كه با رهبران شوروى به عمل آورد موافقت شد كه راجع به نفت شمال قراردادى بسته شود و مسئله آذربایجان نیز به شكل مسالمت آمیز حل شود.

قرارداد نفت در 15 فروردین 1325 ه .ش در تهران به امضا رسید، ولى تصویب آن موكول به تصویب مجلس شوراى ملى شد گرچه بعدها در مجلس به تصویب نرسید. نیروهاى اشغالگر پس از امضاى قرارداد مذكور و در اثر اقدامات ایران در سازمان ملل متحد، ایالت شمالى ایران را در اردیبهشت 1325 ه .ش تخلیه كردند.

براى حل مسئله آذربایجان، از اردیبهشت تا شهریور 1325 ه .ش مذاكره در تهران و تبریز با فرقه دمكرات صورت گرفت و با وجود تمام مساعى دولت، بى‏نتیجه ماند، زیرا حكومت پوشالى تقاضاى جدایى آذربایجان را از خاك ایران مى‏كرد. در هنگامى كه مذاكره به عمل مى‏آمد، دولت متوجه شد كه پیوسته بر تعداد مهاجران و افراد مشكوك در آذربایجان افزوده مى‏شود و سلاح و مهمات تازه به آنجا مى‏رسد و از سوى فرقه دمكرات دسته‏هاى مسلح به قصد تصرف به گیلان و كردستان اعزام مى‏شود.

از این رو در دهم شهریور 1325 ه .ش در یك جلسه سرى، شاه به دولت و ستاد ارتش دستور قطعى براى اعزام نیرو به آذربایجان و سركوب اشرار را صادر كرد.

روز 15 آذر 1325 ه .ش قواى نظامى به سوى میانه رهسپار و روز 20 آذر پس از دو روز جنگ سخت در هواى سرد نواحى صعب العبور قافلان كوه، نخستین واحد ارتش وارد میانه شد. روز 21 آذر، شش ستون موتوریزه به سوى تبریز، مراغه، سراب، آستارا، رضاییه و رشت به حركت درآمد.

اولین واحدهاى ارتش روز 22 آذر به تبریز وارد شدند، در همان حال مردمى كه از باسمنج به استقبال ستون آمده بودند، به كمك عده‏اى از میهن‏پرستان، متجاسران را خلع سلاح و انتظامات شهر را در اختیار داشتند، و فقط چند مركز مقاومت باقى مانده بود كه با ورود ستون سركوب گردید.

عده‏اى از روساى فرقه از جمله پیشه‏ورى، غلام یحیى و دیگران سریعا خود را به مرز رسانده از طریق جلفا از كشور خارج و به شوروى پناهنده شدند. به هر صورت فرقه دموكرات با تركیب ناهماهنگ یاد شده به مدت بیش از یكسال به روش استالین قدرت نمایى كرد.

در این مدت چند طریقه استراتژیك بكار گرفته شد كه از جمله آنها یكى اعمال حاكمیت دیكتاتورى كمونیستى و كنترل شدید مردم و تبلیغات تفرقه افكنانه و تجزیه طلبانه و دیگرى انجام تعجیلى اصلاحات اجتماعى و عمران و آبادى شهرها بود كه هیچ یك از این راهبردها نتوانست نظر مردم را نسبت به فرقه تغییر دهد.

دوره پهلوی

tabriz

دارالسلطنه تبریز


علما آذربایجان نیز بدون پشتیبانى دیگران، مقاصد فرقه دموكرات و حكومت پیشه‏ورى را براى مردم بیان نموده كه در این راه بیش از همه آزار و شكنجه دیدند و مشهور است كه مرحوم ناصرزاده را از طرف سر در چاه آویزان كردند كه علیه دموكرات‏ها حرفى نزند اما ایشان تسلیم نشد.

در دوران حكومت یكساله پیشه‏ورى و فرقه دموكرات آذربایجان كه از 21 آذر 1324 تا آذر 1325 ادامه داشت آنان از كشتن و زجر و تبعید و توقیف و مصادره اموال مردم ابایى نداشتند و بى‏رحمانه هر مخالفى را كه در سر راه خود مى‏دیدند به قتل مى‏رسانیدند. مطابق شواهد موجود، در نتیجه فعالیت‏هاى مسلحانه آنان و قیام علیه دولت مركزى، قریب 12500 نفر از مردم مقتول و مفقود گردیدند.

قیام پانزده خرداد

بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردى، رژیم شاه كه احساس مى‏كرد روحانیت شیعه براى مقابله با رژیم ناتوان شده است، اقدام به تصویب لوایح ضد دینى خود نمود. در این راستا مسأله انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى پیش آمد و علما و خصوصا امام راحل كه آن را در جهت مقابله با اسلام و مذهب دیدند با قاطعیت كامل وارد مبارزه شدند و رژیم كه تاب مقاومت نداشت اقدام به الغاى این مصوّبه نمود.

در حركت بعدى، رژیم اصول انقلاب سفید را اعلام نمود و شاه در مقابل حركت روحانیت اقدام به تهدید و ارعاب آنان كرد.

به دنبال اعلام عزاى عمومى از طرف حضرت امام در نوروز 1342، بیشتر شهرهاى ایران به حالت فوق العاده‏اى درآمد.

در همین روزها اعلامیه‏اى از حضرت امام در مدرسه طالبیه تبریز بر دیوار نصب گردید. مأمورین شهربانى كه سخت مراقب اوضاع بودند به درون مدرسه ریخته و خواستند اعلامیه امام را پاره كنند كه با مقاومت شدید طلاّب مدرسه روبرو شدند. طلاب دلاور و مبارز با مأمورین درگیر شدند و زد و خورد شدید و خونینى بین آنها درگرفت.

طلاب كه سلاحى نداشتند با آجر و سنگ، و مأمورین با اسلحه سرد و گرم به جان آنها افتادند و سرانجام تعدادى از طلاب بى‏دفاع مورد هجوم وحشیانه مأمورین شهربانى و ساواك قرار گرفته و مجروح شدند.

دامنه تهاجم به بازار كشیده شد و مردم كه به مناسبت شهادت امام صادق علیه‏السلام در مسجد قزّلى جمع شده بودند و با شنیدن سر و صداى حمله مأمورین، از مسجد بیرون آمده بودند، مورد حمله و هجوم وحشیانه مأمورین رژیم قرار گرفتند.

آنها بدون هیچ ترحّمى به جان مردم افتادند و مردم بى‏پناه بدون ترس و با شهامتى كم نظیر، به دفاع از خود پرداختند. در این میان یكى از مردم شجاع سنگى پرتاب كرد كه به یكى از مأموران شهردارى برخورد كرد و در اثر آن مأمور شهربانى كشته شد.

در نهایت با مجروح شدن چندین نفر از مردم بى‏دفاع و دستگیرى عدّه‏اى دیگر اوضاع كم كم به حالت عادى برگشت و چون روز تعطیلى بود، مردم به خانه‏هایشان برگشتند و شهر در سكوتى سنگین فرو رفت.

اما جریان مبارزه ادامه داشت تا آنكه در روز پانزده خرداد با شنیدن خبر دستگیرى حضرت امام، تبریز یكپارچه پر از خشم و اعتراض شد، بازار و مغازه‏ها در سطح شهر به حالت تعطیلى درآمد و مردم سراسیمه به خیابان‏ها ریختند تا پشتیبانى قاطع خود را نسبت به امام و خشم و نفرتشان را نسبت به نظام حاكم با فریادها و شعارهاى كوبنده ابراز نمایند.

مأمورین رژیم كه سخت هراسان شده بودند سعى كردند با تشكیل جلسه‏اى از روحانیون و تجار بخواهند تا به خواسته‏هاى آنان تن دهند كه موفقیتى برایشان حاصل نشد و بازار تعطیل گردید و این تعطیلى حدود ده روز ادامه یافت.

چند روز بعد از حادثه 15 خرداد، ده نفر از علماى تبریز به نمایندگى از جامعه روحانیت شهر به تهران رفتند كه با برخورد ساواك روبرو شدند و اغلب آنان را به تبریز برگردانده و تعدادى از آنان نیز دستگیر شدند.


برچسبها: تبریز دوره پهلوی، کاخهای باغشمال، تبریز قدیم، باغهای قدیمی شهر، مراسم و جشنهای سلطنتی، عالی قاپو، هشت بهشت،  

دوره پهلوی اول در استان آذربایجان شرقی

قیام شیخ محمد خیابانی
شیخ محمد خیابانى یكى از روحانیون برجسته تاریخ ایران است كه در برابر استبداد و استعمار تا بذل جان ایستادگى نمود.

آنچه كه تاریخ را در مقابل دوران زندگى سراسر مبارزه خیابانى به تحسین واداشته، این است كه على‏رغم كثرت دشمنان و قلت یاران، این روحانى، چون سدى مرصوص در برابر قراردادهاى ننگین وطن فروشى و اولتیماتوم‏هاى ابرقدرت‏هاى زمان خود (روس و انگلیس) پایدارى نموده و با ضربات كوبنده‏اى كه نشأت گرفته از ایمان و عشق به اسلام و ایران بود، استعمارگران را در تعقیب اهداف شومشان ناكام گذاشت. خیابانى در انقلاب مشروطیت، به زندگى سیاسى وارد شده و در زمانى كه قواى استبداد و ارتجاع محمدعلى شاه دور تا دور تبریز را محاصره كرده و مردم شهر را به جرم دفاع از مشروطیت و آزادى و كیان اسلام، هدف قرار داده بودند، تفنگ بر دوش، همراه آزادى‏خواهان مسلمان آذربایجان با نیروهاى استبداد و ضد مشروطه به جنگ برخاست.

روزنامه ها و کاخهای عالی قاپلو و باغشمال
تاریخ تبریز
حاشیه هایی از عالی قاپو - شمس العماره تبریز
شمس العماره تبریز

تبریز قدیم


وى علاوه بر دفاع مسلحانه، مسئولیت حفظ روحیه و تحریك مجاهدین را بعهده داشت و با خطابه‏هاى شیرین و مهیج روح تازه‏اى در كالبد مدافعان آزادى مى‏دمید. با اینكه شیخ در سنین جوانى بود به سبب اظهار لیاقت و شجاعت به عضویت انجمن ایالتى آذربایجان درآمد و زمانى كه محمدعلى شاه به منظور سركوبى آزادى خواهان و تثبیت نظام استبداد، از دولت فرانسه وام درخواست كرده بود، به پیشنهاد وى، تلگرافى از طرف انجمن تبریز به مجالس سنا و شوراى ملى فرانسه مخابره گردید كه: «در غیبت مجلس شوراى ملى ایران هیچگونه وامى را ملت ایران نخواهند پذیرفت».

بعد از شكست استبداد صغیر و فرار محمدعلى شاه، مجلس شوراى ملى مجددا افتتاح گردید و در دوره دوم مجلس خیابانى با اكثریت آراء به نمایندگى مردم آذربایجان انتخاب شد. وى از همان ابتدا در سال 1329 ه .ق دولت متجاوز روسیه از وضع آشفته ایران استفاده كرده و اولتیماتوم معروف خود را كه حاكى از تسلط رسمى روس‏ها بر شمال و تجزیه ایران بود به مجلس داد. با اینكه وثوق الدوله نمایندگان مجلس را براى موافقت با مفاد اولتیماتوم در فشار گذاشت ولى شیخ محمد خیابانى به عنوان وكیل ملت با سخنرانى آتشین خود در مجلس شوراى ملى خطاب به نمایندگان گفت:

«ارزش زندگى موقعى است كه انسان سربلند و شرافتمند زندگى كند وگرنه مرگ بهترین نعمت است بر انسانى كه نمى‏تواند به زیر بار ننگ وطن فروشى و خیانت برود».

به دنبال پیروزى بلشویكها در روسیه (1917 م)، قواى ارتش روس از ایران خارج گردیده و پس از شكست عثمانى‏ها در جنگ بین الملل اول، نیروهاى عثمانى نیز آذربایجان را تخلیه كردند.

در این زمان استعمارگر پیر انگلیس از فرصت استفاده كرد و بى سر و صدا قرارداد ننگین 1919 را كه تضمین كننده همه منافع ظالمانه امپراطورى بریتانیا بود بر دولت ایران تحمیل نمود.

کاخ عالی قاپو

پهلوی

جشنهای ملی

مقارن با این جریان سیاسى، انتخابات دوره چهارم مجلس برگزار گردید و على‏رغم توطئه، تهدید و تقلب دولت مركزى، خیابانى در تدارك تشكیل فراكسیونى در برابر قرارداد وطن فروشانه 1919 بودند كه نوكران اجانب براى جلوگیرى از این اقدام ملى، دو تن از افسران سوئدى را با یك دسته از مزدوران وطن فروش براى نابودى آزادى‏خواهان و ترور آنان مأمور ساختند.

اما قبل از اینكه نقشه وثوق الدوله به مرحله اجرا گذاشته شود، در 16 فرودین ماه 1299 ه .ش، قیام سراسرى مردم آذربایجان به رهبرى خیابانى با هدف اعتراض به قرارداد وطن فروشانه 1919 آغاز شد.

قیام شیخ محمد خیابانى همه شهرهاى آذربایجان را فرا گرفت و وى نام آزادستان را بر آذربایجان ایران نهاد.

لازم به ذكر است كه انتخاب این نام به جهت استفاده پان تركیستهاى قفقاز (حزب مساوات) از نام تاریخى آذربایجان بر منطقه ترك نشین قفقاز بوده كه شیخ با آگاهى از مقاصد توسعه طلبانه پان تركیستهاى عثمانى و قفقاز، بدین كار اقدام كرد.

در صبحگاه هجدهم فرودین 1299 ه .ش مردم تبریز به دستور شیخ محمد خیابانى، به شهربانى حمله كرده و آزادى‏خواهان را آزاد ساختند.

خیابانى، به حاكمان اجنبى و نمایندگان حكومت وثوق الدوله اخطار نمود كه تبریز را ترك كنند و با خروج آنها تبریز به دست آزادى‏خواهان افتاد و خیابانى مسئولیت اداره شهر را به عهده گرفت.

با گسترش قیام تبریز به دیگر شهرهاى آذربایجان، همه شهرها و بخش‏هاى استان، تحت حاكمیت خیابانى قرار گرفت.

بعد از سقوط دولت وثوق الدوله و فرار او به اروپا، مشیرالدوله از طرف احمد شاه به نخست وزیرى منصوب شد. وى مخبرالسلطنة حیله‏گر را بدون سرباز و سلاح به حكمرانى آذربایجان فرستاد.

مخبرالسلطنة از راه مذاكره با خیابانى، وارد شد و از او خواست كه دولت مركز را به رسمیت بشناسد و دست از شورش بردارد، ولى خیابانى دست رد بر سینه او زد و مخبرالسلطنة ریاكار كودتاى خزنده‏اى بر علیه قیام مردم تبریز طراحى نمود و با هماهنگى قزاق‏ها آنرا به مرحله اجرا درآورد. سرانجام در 22 شهریور 1299، زمانى كه نیروهاى خیابانى در قره‏جه داغ با اشرار امیر ارشد مشغول نبرد بودند و نیروى كمى در تبریز مانده بود، با یك شبه كودتا كه به وسیله قزاقان به فرماندهى مخبرالسلطنه انجام گرفت، عالى قاپو (ستاد قواى شیخ) را تسخیر كرده و خانه خیابانى را غارت نمودند. سپس شیخ را به شهادت رساندند و بدین ترتیب مشعل بزرگ آزادى ایران خاموش گردیده و مسیر كودتاى اسفند 1299 عوامل انگلیس (سید ضیاء و رضاخان) هموار شد.

میدان قدیمی شهر

سلطنتی


قانون اتحاد شكل لباس

با توجه به موقعیت جغرافیایى و نقش موثر آذربایجان و تبریز در نهضت مشروطه، روحانیون این منطقه زودتر از سایر نقاط وارد درگیریهاى سیاسى ـ اجتماعى شدند و بسیارى از آنها پس از پى بردن به ماهیت مشروطه طلبان، از امور سیاسى ـ اجتماعى كنار كشیدند. این انزوا به مفهوم بى اعتنایى و بى تفاوتى همه روحانیون آذربایجان به سرنوشت مردم نبود، بلكه چهره‏هاى برجسته روحانیت این دیار همچون آیت الله میرزا صادق تبریزى و سید ابوالحسن انگجى همزمان با قدرت یابى رضاخان، ماهیت ضد دینى او را افشا كردند و پس از سلطنت او نیز با اقدامات ضد اسلامى دست گماشتگان رژیم به مقابله برخاستند.

از ابتداى سال 1308 قانون تغییر لباس به مرحله اجرا درآمد و مردم با مراجعه به منازل روحانیون به كسب تكلیف در این باره پرداختند وقانون اتحاد شكل شامل طلاب نیز شد. یكى از روحانیون خوى در نامه‏اى به میرزا صادق‏آقا از رهبران مبارزه علیه رضاخان در تبریز چنین نوشت: «بسم‏ا... تعالى و له‏الحمد. حضور باهرانور مبارك حضرت مستطاب آیه‏ا... آقا میرزا صادق دامة افاضاته (خط خوردگى) خاك نكبت بر سر و لباس مذلت در بر كرده یا لها من مصیبته ما اعظمها على المسلمین، خانه دین خراب، جگر عالم كباب شود. از استماع این خبر اهالى... فعلاً جز از گریه و عزادارى چاره نمى‏دانند و هر ساعت منتظر صدور تكلیف شرعى از ناحیه آن وجود مقدس هستند.»

اما به هر ترتیب نهضت روحانیون آذربایجان سریعا سركوب شد كه علت آن هم عدم حمایت همه جانبه مردم از آنان بود و حتى گفته شده كه به هنگام هجوم پلیس به خانه میرزا صادق آقا، مردم از ترس جانشان از ایشان اعلام بیزارى و تنفر جستند. پس از دستگیرى، میرزا صادق آقا به سنندج و آیت الله انگجى به سمنان تبعید شدند. گروه دیگرى از روحانیون درگیر در این نهضت نیز به اطراف اردبیل تبعید شدند و گروهى فرار كرده و مخفى شدند.

البته در این زمان علمایى مانند حاج میرزا خلیل آقا مجتهد كه از علماى نجف از جمله آخوند خراسانى اجازه اجتهاد داشت، نیز در تبریز حضور داشت. ایشان معتقد بود كه علما باید فقط به امور روحانى اشتغال ورزیده و جز در مواقع ضرورى در امور سیاسى دخالت نكنند. آنچه وى را به دین اعتقاد كشانده بود همانگونه كه خود بیان داشته، تجربیات دوران مشروطه و چگونگى رفتار مردم با پدرش (میرزا حسن آقا مجتهد) و سایر روحانیون مانند شیخ فضل الله نورى و شیخ محمد خیابانى بود.

واقعه كشف حجاب

همزمان با بازگشت رضاشاه از تركیه و دستور كشف حجاب در سال 1314 به تمامى كشور، مردم متدین آذربایجان كه متوجه نقشه خائنانه رضاشاه شده بودند به خاطر داشتن تعصب نسبت به نوامیس خود براى ایفاى وظیفه خود در مقابل این بى‏شرمى آشكار، به منزل علما و روحانیون شهر پناه برده و از آنان كسب تكلیف كردند.

رژیم كه متوجه خطر شده بود با كمال شقاوت و بى‏رحمى به سركوب مردم و علما پرداخت ولى على‏رغم این تمهیدات، مقاومت‏هاى مردمى حتى در سطح مأموران، در برابر این قانون ادامه داشت، به یك گزارش در این زمینه توجه مى‏كنیم:

[استاندارى آذربایجان شرقى به ریاست وزراء، 19 بهمن 1316]

محرمانه وزارت داخله، استاندارى آذربایجان شرقى،شماره: 953

مستقیم تاریخ: 19/11/1316

باغ حاجی فرخ موثق الملک
باغشمال تبریز

باغ جناب حاجی نظالم الدوله
تبریز قدیم

باغهای دیگر
عالی قاپو

باغ رفیع الدوله تبریز


ریاست وزراء ـ چند ماه قبل گزارش محرمانه به عرض رساندم كه در بعضى از شهرها و قصبات و قراء آذربایجان نهضت نسوان به خوبى پیشرفت ننموده و استدعا كرده بودم كه به مامورین شهربانى و امنیه دستورهاى موكدى صادر فرمایند. در نتیجه توجهات مبذوله و دستورهایى كه از ادارات مذكور به مامورین خودشان داده شده و مراقبت مستمرى كه بنده حسب الوظیفه در این راه نموده و مى‏نمایم، این موضوع به خوبى پیشرفت نموده و از همه جا اخبار خوب مى‏رسد و اگر دو سه نقطه تا به حال مانده باشد تا اول سال نو به كلى خاتمه خواهد یافت. لكن موضوعى كه باید به عرض برسانم این است كه متاسفانه مامورین دولتى در تبریز و سایر نقاط آن طورى كه باید و شاید اظهار علاقه به این موضوع مهم اجتماعى نمى‏نمایند.

مثلاً در جشن 17 دى كه اختصاص به این امر دارد و طرف توجه ذات مقدس ملوكانه است، با وجود دعوت اداره معارف و تاكیدات استاندارى باز غالب رؤساى ادارات دولتى به عذرهاى غیرموجه حاضر نشده و یا در صورت حضور تنها آمده بودند و در بسیارى از شهرها به طورى كه گزارشهاى محرمانه رسیده همین وضعیت بوده است.

بدیهى است كه وقتى اهالى و تجار و اصناف متعصب اینجا این رفتار را از رؤساى ادارات دولتى ببینند، آنها هم سست شده و اگر یك دفعه حاضر شوند دفعات دیگر شانه خالى مى‏كنند.

به طور كلى رؤساى ادارات دولتى در اینجا كمتر جنبه اجتماعى دارند و غالبا از حضور در محافل و مجالس سخنرانیها و نمایشهاى اخلاقى كه انجمن ادبى و كاركنان معارف تشكیل مى‏دهند و در كلوب و غیره كه وسیله معاشرت تماس با اهالى و تربیت و تشویق آنها است خوددارى دارند و هر قدر بنده راهنمایى و دلالت مى‏كنم و تاكید مى‏نمایم مفید فایده نمى‏شود ... .

استاندار آذربایجان شرقى [امضاء]: كاظمى

[حاشیه]: بخشنامه به وزارتخانه‏ ها داده شود كه به مأمورین خود در آذربایجان شرقى دستور دهند حضور در اینگونه مجالس از وظایف مأمورین است. هر كدام حضور نیابند منفصل و از خدمت دولت محروم خواهد بود. رونوشت براى اطلاع استاندار فرستاده شود. 28/11/16 به هر حال قانون كشف حجاب تا پایان حكومت رضاشاه در شهریور 1320 ه .ش ادامه داشت و با سقوط رضاشاه، زنان مسلمان و شجاع آذربایجان توانستند با حجاب دلخواه در صحنه حاضر شوند و مجالس روضه‏خوانى و ذكر مصیبت خامس آل عبا علیه‏السلام نیز برقرار گردید.

از مجموعه کاخ های باغشمال تبریز
باغ شمال


دوره پهلوی دوم در استان آذربایجان شرقی


حزب دمكرات آذربایجان
پس از پایان جنگ جهانى دوم، شوروى ناچار بود بر طبق تعهداتى كه در جریان كنفرانس سران سه كشور (متفقین) در تهران پذیرفته بود، قواى خود را از آذربایجان خارج كند، لكن به پیروى از سیاست استعمارى پطر كبیر و آرزوى دست یافتن به منابع عظیم نفتى و موقعیت استراتژیكى ایران و در نتیجه تسلط یافتن بر این كشور و سوریه و لبنان و آرزوى بسط كمونیسم در آسیا، به فكر افتاد تا قبل از تخلیه ایران، جاى پایى را براى خود فراهم كند و ضمن اعمال فشار به دولت ایران براى گرفتن امتیازهاى سیاسى و اقتصادى، مقدمات انضمام آذربایجان را به خاك خود فراهم سازد. در همین راستا، از سال 1320 تا نیمه دوم سال 1324، شاخه حزب توده با پشتیبانى مسلحانه قواى شوروى در آذربایجان فعالیت كرده و زمینه را براى سلطه دراز مدت كمونیست‏ها فراهم نمود.

اما این حزب به علت آشكار شدن وابستگى آن به شوروى و ترویج مرام كمونیستى (با پوشش‏هاى فریبنده)، و مقابله علما آگاه و شخصیت‏هاى مردمى و وطن‏خواه با آن و همچنین مخالفت‏ها و رقابت‏هاى انگلیس و آمریكا، موانع و محدودیت‏هاى زیادى در مقابل پیشرفت آن ایجاد گردید.

این وضعیت ایجاب مى‏كرد كه مانور سیاسى تازه‏اى به كار گرفته شود و عوامل و اشخاص جدیدى به میدان وارد شوند.

در این هنگام پیشه‏ورى كه اعتبار نامه‏اش در مجلس چهاردهم لغو و روزنامه‏اش توقیف شده بود، روز سوم شهریور 1324 ه .ش وارد تبریز شد و در دنباله مكاتبات خصوصى سابق كه با میرزا على شبسترى داشت و طبق تعلیماتى كه قبلاً در كشور بیگانه اخذ كرده بود، با همكارى صادق پادگان، اساس فرقه یا حزب دمكرات آذربایجان را طرح و روز دوازدهم شهریور 1324 ه .ش بیانیه معروف فرقه را صادر كرد.


باغ خیابان ملک زاده تبریز

خیابان قدیمی تبریز

باغ تبریز

نظام الدوله


این بیانیه در 12 ماده تنظیم و مطالعه آن در وهله نخست براى آنانى كه طالب اصلاحات بودند امید برانگیز بود، ولى آزادى خواهان واقعى چون ماده یك و چهار آن را تفسیر كردند، دریافتند چه نقشه شومى براى محو آذربایجان كه جزء لاینفك ایران و در حقیقت تاج سر كشور، و جان ایران است، كشیده شده است.

حمله فدائیان فرقه دموكرات به پادگان‏هاى نظامى از روز 24 آبان ماه 1324 شروع شد و با تصرف میانه به دست دموكراتها بسیارى از مطلعین متوجه شدند كه این عمل غیر از تظاهرات عادى بوده و در حقیقت قیامى علیه دولت مركزى است.

در این هنگام براى تقویت پادگان‏هاى آذربایجان ستونى از مركز اعزام شد و تا قزوین رفت، ولى با رفتن ستون به آذربایجان موافقت نشد و ستون مزبور در روز 23 آذرماه یعنى دو روز پس از سقوط تبریز به مركز مراجعت كرد.

بعد از اعلام رسمى خود مختارى آذربایجان، عملیات جنگ روانى دمكراتها براى تخریب روحیه افسران و افراد نظامى، ژاندارمها و پاسبان‏ها شدت پیدا كرد و مرزهاى شمالى براى تردد آزادانه اتباع بیگانه باز نگهداشته شد.

افراد پاسگاه‏ها و مراكز نظامى دور دست از ترس جان و یا از شدت گرسنگى فرار كرده و به تبریز آمدند. افراد مسلح فرقه دموكرات در همه جا فعال ما یشاء بوده و مخالفت و اعتراض به آنها، كشته شدن یا حبس بى‏چون و چرا را در پى داشت.

بدینسان در تاریخ 22 آذرماه، پادگان تبریز تسلیم گردید و به دنبال آن مراكز نظامى و انتظامى سراب، عجب شیر، اهر، میانه، زنجان، مراغه بعد از مدتى مقاومت به دست دمكراتها افتادند.

در روز 21 آذر 1324 ه .ش حكومت خودمختار آذربایجان به ریاست پیشه‏ورى در تبریز تشكیل شد. دولت ایران براى اعمال حاكمیت خود بر آذربایجان كه بدون تخلیه نیروهاى شوروى از كشور امكان پذیر نبود، به سازمان ملل متحد شكایت كرد، ولى به سبب وتوى شوروى به آن ترتیب اثر داده نشد.

مراسم و جشن های عالی قاپو
aliqapu

قاجاری

تبریزیها


در مقابل این حوادث، اقدامهاى سیاسى جدیدى آغاز شد و قوام السلطنه به نخست وزیرى انتخاب و در رأس هیئتى در 28 بهمن 1324 ه .ش عازم مسكو گردید و در پى مذاكراتى كه با رهبران شوروى به عمل آورد موافقت شد كه راجع به نفت شمال قراردادى بسته شود و مسئله آذربایجان نیز به شكل مسالمت آمیز حل شود.

قرارداد نفت در 15 فروردین 1325 ه .ش در تهران به امضا رسید، ولى تصویب آن موكول به تصویب مجلس شوراى ملى شد گرچه بعدها در مجلس به تصویب نرسید. نیروهاى اشغالگر پس از امضاى قرارداد مذكور و در اثر اقدامات ایران در سازمان ملل متحد، ایالت شمالى ایران را در اردیبهشت 1325 ه .ش تخلیه كردند.

براى حل مسئله آذربایجان، از اردیبهشت تا شهریور 1325 ه .ش مذاكره در تهران و تبریز با فرقه دمكرات صورت گرفت و با وجود تمام مساعى دولت، بى‏نتیجه ماند، زیرا حكومت پوشالى تقاضاى جدایى آذربایجان را از خاك ایران مى‏كرد. در هنگامى كه مذاكره به عمل مى‏آمد، دولت متوجه شد كه پیوسته بر تعداد مهاجران و افراد مشكوك در آذربایجان افزوده مى‏شود و سلاح و مهمات تازه به آنجا مى‏رسد و از سوى فرقه دمكرات دسته‏هاى مسلح به قصد تصرف به گیلان و كردستان اعزام مى‏شود.

از این رو در دهم شهریور 1325 ه .ش در یك جلسه سرى، شاه به دولت و ستاد ارتش دستور قطعى براى اعزام نیرو به آذربایجان و سركوب اشرار را صادر كرد.

روز 15 آذر 1325 ه .ش قواى نظامى به سوى میانه رهسپار و روز 20 آذر پس از دو روز جنگ سخت در هواى سرد نواحى صعب العبور قافلان كوه، نخستین واحد ارتش وارد میانه شد. روز 21 آذر، شش ستون موتوریزه به سوى تبریز، مراغه، سراب، آستارا، رضاییه و رشت به حركت درآمد.

اولین واحدهاى ارتش روز 22 آذر به تبریز وارد شدند، در همان حال مردمى كه از باسمنج به استقبال ستون آمده بودند، به كمك عده‏اى از میهن‏پرستان، متجاسران را خلع سلاح و انتظامات شهر را در اختیار داشتند، و فقط چند مركز مقاومت باقى مانده بود كه با ورود ستون سركوب گردید.

عده‏اى از روساى فرقه از جمله پیشه‏ورى، غلام یحیى و دیگران سریعا خود را به مرز رسانده از طریق جلفا از كشور خارج و به شوروى پناهنده شدند. به هر صورت فرقه دموكرات با تركیب ناهماهنگ یاد شده به مدت بیش از یكسال به روش استالین قدرت نمایى كرد.

در این مدت چند طریقه استراتژیك بكار گرفته شد كه از جمله آنها یكى اعمال حاكمیت دیكتاتورى كمونیستى و كنترل شدید مردم و تبلیغات تفرقه افكنانه و تجزیه طلبانه و دیگرى انجام تعجیلى اصلاحات اجتماعى و عمران و آبادى شهرها بود كه هیچ یك از این راهبردها نتوانست نظر مردم را نسبت به فرقه تغییر دهد.

دوره پهلوی

tabriz

دارالسلطنه تبریز


علما آذربایجان نیز بدون پشتیبانى دیگران، مقاصد فرقه دموكرات و حكومت پیشه‏ورى را براى مردم بیان نموده كه در این راه بیش از همه آزار و شكنجه دیدند و مشهور است كه مرحوم ناصرزاده را از طرف سر در چاه آویزان كردند كه علیه دموكرات‏ها حرفى نزند اما ایشان تسلیم نشد.

در دوران حكومت یكساله پیشه‏ورى و فرقه دموكرات آذربایجان كه از 21 آذر 1324 تا آذر 1325 ادامه داشت آنان از كشتن و زجر و تبعید و توقیف و مصادره اموال مردم ابایى نداشتند و بى‏رحمانه هر مخالفى را كه در سر راه خود مى‏دیدند به قتل مى‏رسانیدند. مطابق شواهد موجود، در نتیجه فعالیت‏هاى مسلحانه آنان و قیام علیه دولت مركزى، قریب 12500 نفر از مردم مقتول و مفقود گردیدند.

قیام پانزده خرداد

بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردى، رژیم شاه كه احساس مى‏كرد روحانیت شیعه براى مقابله با رژیم ناتوان شده است، اقدام به تصویب لوایح ضد دینى خود نمود. در این راستا مسأله انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى پیش آمد و علما و خصوصا امام راحل كه آن را در جهت مقابله با اسلام و مذهب دیدند با قاطعیت كامل وارد مبارزه شدند و رژیم كه تاب مقاومت نداشت اقدام به الغاى این مصوّبه نمود.

در حركت بعدى، رژیم اصول انقلاب سفید را اعلام نمود و شاه در مقابل حركت روحانیت اقدام به تهدید و ارعاب آنان كرد.

به دنبال اعلام عزاى عمومى از طرف حضرت امام در نوروز 1342، بیشتر شهرهاى ایران به حالت فوق العاده‏اى درآمد.

در همین روزها اعلامیه‏اى از حضرت امام در مدرسه طالبیه تبریز بر دیوار نصب گردید. مأمورین شهربانى كه سخت مراقب اوضاع بودند به درون مدرسه ریخته و خواستند اعلامیه امام را پاره كنند كه با مقاومت شدید طلاّب مدرسه روبرو شدند. طلاب دلاور و مبارز با مأمورین درگیر شدند و زد و خورد شدید و خونینى بین آنها درگرفت.

طلاب كه سلاحى نداشتند با آجر و سنگ، و مأمورین با اسلحه سرد و گرم به جان آنها افتادند و سرانجام تعدادى از طلاب بى‏دفاع مورد هجوم وحشیانه مأمورین شهربانى و ساواك قرار گرفته و مجروح شدند.

دامنه تهاجم به بازار كشیده شد و مردم كه به مناسبت شهادت امام صادق علیه‏السلام در مسجد قزّلى جمع شده بودند و با شنیدن سر و صداى حمله مأمورین، از مسجد بیرون آمده بودند، مورد حمله و هجوم وحشیانه مأمورین رژیم قرار گرفتند.

آنها بدون هیچ ترحّمى به جان مردم افتادند و مردم بى‏پناه بدون ترس و با شهامتى كم نظیر، به دفاع از خود پرداختند. در این میان یكى از مردم شجاع سنگى پرتاب كرد كه به یكى از مأموران شهردارى برخورد كرد و در اثر آن مأمور شهربانى كشته شد.

در نهایت با مجروح شدن چندین نفر از مردم بى‏دفاع و دستگیرى عدّه‏اى دیگر اوضاع كم كم به حالت عادى برگشت و چون روز تعطیلى بود، مردم به خانه‏هایشان برگشتند و شهر در سكوتى سنگین فرو رفت.

اما جریان مبارزه ادامه داشت تا آنكه در روز پانزده خرداد با شنیدن خبر دستگیرى حضرت امام، تبریز یكپارچه پر از خشم و اعتراض شد، بازار و مغازه‏ها در سطح شهر به حالت تعطیلى درآمد و مردم سراسیمه به خیابان‏ها ریختند تا پشتیبانى قاطع خود را نسبت به امام و خشم و نفرتشان را نسبت به نظام حاكم با فریادها و شعارهاى كوبنده ابراز نمایند.

مأمورین رژیم كه سخت هراسان شده بودند سعى كردند با تشكیل جلسه‏اى از روحانیون و تجار بخواهند تا به خواسته‏هاى آنان تن دهند كه موفقیتى برایشان حاصل نشد و بازار تعطیل گردید و این تعطیلى حدود ده روز ادامه یافت.

چند روز بعد از حادثه 15 خرداد، ده نفر از علماى تبریز به نمایندگى از جامعه روحانیت شهر به تهران رفتند كه با برخورد ساواك روبرو شدند و اغلب آنان را به تبریز برگردانده و تعدادى از آنان نیز دستگیر شدند.