سپهبد امان‌الله جهانبانی (۱۳۵۳-۱۲۷۴) از صاحب‌منصبان رژیم پهلوی بود. جهانبانی دوبار ازدواج کرد، حاصل این ازدواج‌ها نه فرزند بود. از جمله: نادر جهانبانی(سپهبد نادر جهانبانی در پی انقلاب تیرباران شد) و خسرو جهانبانی که با شهناز پهلوی ازدواج کرد
یکی از دختران امان‌الله جهانبانی با محمود امان‌پور ازدواج کرد. امان‌پور پدر کریستین امان‌پور خبرنگار ای بی سی است
شهناز پس از طلاق از اردشیر زاهدی به سوئیس رفت و در آن­جا با جوانی به اسم خسرو جهانبانی که در رشته نقاشی مشغول تحصیل بود، دلبستگی پیدا کرد شاه با این ازدواج کاملا مخالف بود؛ اما مخالفتهای او کاری از پیش نبرد و شهناز بیشتر پافشاری می‌کرد
شاه از این خبر بر آشفت و برای اینکه مانع دیدار خسرو و شهناز شود، دستور داد او را به خدمت سربازی ببرند تا بین او و شهناز فاصله بیفتد
در این مدت رفتار شاه با دخترش به کل تغییر کرده بود و شهناز مایه آزار شاه شده بود؛ اما هرگز از حرف خود عقب­ نشینی نکرد و شاه بلاخره با ازدواج آن­ها موافقت کرد، به شرطی که دست از کارهای درویش گانه خود بردارند و در ژنو زندگی کنند و جایی نروند

آن­ها بعد از ازدواج، در خارج از ایران زندگی کردند و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های فوزیه و کیخسرو است
خسرو جهانبانی در تاریخ 93/1/29فوت کرد.

شَهناز پَهلَوی

شَهناز پَهلَوی (زاده ۵ آبان ۱۳۱۹) اولین فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه است.

شهناز پهلوی در تهران به دنیا آمد و پس از انقلاب به خارج از ایران مهاجرت نمود و اکنون در سوئیس زندگی می‌کند. او در سال ۱۳۳۶ با اردشیر زاهدی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام مهناز زاهدی شد. این ازدواج بعد از ۷ سال به جدایی انجامید و شهناز با فردی به نام خسرو جهانبانی که هنرمندی نقاش بود، ازدواج کرد.

شهناز از همسر دوم خود دو فرزند به نامهای فوزیه جهانبانی و خسرو حهانبانی دارد

با تولد شهناز پهلوی(زاده ۵ آبان ۱۳۱۹ برابر ۲۷ اکتبر ۱۹۴۰) خشم و ناراحتی خاندان پهلوی را در بر گرفت، به خصوص که تمام نقشه‌های رضا شاه بر هم زد. او در جایی شنیده بود که ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سال­ها پیش به او گفته بودند، اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه کشته و یا تبعید می‌شود و عجیب این­که این پیشگویی عوامانه در سال ۱۳۲۰ به تحقق پیوست.

   دربار پهلوی انتظار تولد بچه پسر را داشتند و برای او نقشه­ها کشیده بودند. بعد از تولد شهناز اوضاع و رفتار دربار نسبت به فوزیه تغییر پیدا کرد و روابط کاملا سرد و بی­توجهی را نسبت به او داشتند. این رفتار‌ها باعث شد، حالات روحی فوزیه هر روز بدتر بشود. حتی شوهر فوزیه هم نسبت به او بی­توجه شده بود و رفتاری سرد با او داشت، پس از خلع رضاشاه فوزیه به بهانه استراحت به مصر رفت و دیگر باز نگشت و یک سال بعد به دلیل پافشاری فوزیه، دربار ایران ناچار شد، طلاق او را صادر كند. (۱۳۲۶) از این پس شهناز كه از یك سو از محبت مادر جدا شده بود و از سوی دیگر پدر را به دلیل مشغله و خوش­گذرانی در كنار خود نداشت، تنها شد. روابط او با عمه‌ها و مادربزرگش چندان گرم نبود. چرا كه از یك طرف آن­ها را برای رفتن مادرش مقصر می‌دانست و از طرف دیگر از همان ابتدای تولد از آن­ها محبتی ندیده بود. مادر شهناز او را در شش سالگی ترک کرد و شاه دستور داده بود که شهناز در تهران بماند، و همراه مادرش نرود تا فوزیه برگردد. بعد از ترک فوزیه، شهناز به یک وسیله تبلیغاتی در دست شاه و اشرف شد؛ چرا که آن­ها می­خواستند، برای برگرداندن فوزیه احساسات مادرانه او را تحریک کنند، به همین خاطر به صورت مخفیانه به بعضی از مطبوعات (به ویژه مجله هفتگی ایران) توصیه شده بود که پی در پی مطالب و تصاویری از شهناز را چاپ کنند و از آن­ها به دربار مصر نیز ارسال کنند. او سال­های نخستین دوره کودکی تحت مراقبت عمه­اش شمس که علاقه زیادی به وی داشت، در ناز و نعمت؛ اما دور از مادر سپری کرد تا به سن بلوغ رسید. در نهایت به خاطر دلتنگی­های شهناز قرار بر این شد که او را که بیش از هشت سال بیشتر نداشت راهی سویس کنند تا در انستیتو ماری ژوزه مشغول تحصیل گردد. دوره تحصیل پنج ساله شهناز در پانسیون ماری ژوزه در تابستان سال ۱۳۳۱ خاتمه یافت. شاه تصمیم می­گیرد که او را راهی امریکا کند، چرا که شمس پهلوی و ملکه مادر درآمریکا بودند.
 
ازدواج سیاسی
   محمدرضا بسیار علاقه داشت، دخترش با ملک فیصل، پادشاه عراق که جوانی خوش هیکل و خوش سیما بود، ازدواج کند. برنامه‌های که محمدرضا شاه برای ازدواج شهناز و ملیک فیصل ترتیب داده بود، کاملا سیاسی و بسیار شبیه به برنامه رضاشاه برای ازدواج خود و فوزیه بود. محمدرضا شاه دلش می­خواست با آن وسیله با کشور عراق که حکومتی دست نشانده و مورد حمایت انگلستان داشت، پیوندی سیاسی برقرار کند تا خیالش از جانب انگلیسی‌ها راحت باشد. این آرزوی شاه محقق نشد، چرا که شهناز از ملک فیصل خوشش نمی­آمد و دوست نداشت با او ازدواج کند و شاه هم بر خلاف پدرش نتوانست، این ازدواج را بر او تحمیل کند.
   البته عده­ای بر این باورند که بین شهناز و اردشیر زاهدی ارتباط عاشقانه به وجود آمده بود، به همین خاطر جواب رد به ملک فیصل داد. محمدرضا هم از اینکه شهناز با اردشیر ازدواج کند، مخالفتی نشان نداد و شاید می­خواست با این کار دین خود را به پدر اردشیر اداء کند. اردشیر زاهدی پسر سپهبد فضل­الله زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد که موجب بازیافتن تاج و تخت سلطنت شاه بود.
 
سرنوش شهناز
   مراسم نامزدی آن­ها در دی ماه سال ۱۳۳۵ انجام شد، و بعد از دو سال؛ یعنی در سال ۱۳۳۷ حاصل این ازدواج دختری بود به اسم مهناز. دوران خوش شهناز پهلوی زود سپری شد؛ چرا که او هم مثل مادرش نتوانست هرزه­گی‌های شوهرش را تحمل کند و در سال ۱۳۴۳ بعد از مرگ سرلشکر فضل­الله زاهدی به زندگی مشترک هفت ساله­اش با اردشیر زاهدی پایان داد، اسناد ساواك این جدایی را چنین گزارش می‌دهد:
   موضوع جدایی بین والاحضرت شهناز پهلوی و آقای اردشیر زاهدی مورد گفتگو در بین طبقات مختلف مردم قرار دارد. در هر طبقه‌ای از طبقات مختلف از نجابت و حسن خلق والاحضرت شهناز بحث و گفتگو می‌كنند و عقیده و افكار عمومی بر این است كه عیاشی‌های آقای اردشیر زاهدی كه نتوانسته است خود را لایق همسری دختر شاهنشاه نشان دهد عامل اصلی این جدایی بوده‌است و روی این اصل ارزش و احترام اردشیر زاهدی حتی در بین دوستان او از بین رفته است.
   پس از جدایی از اردشیر زاهدی‌، مدت­ها شایعه ازدواج شهناز با محمود زنگنه مطرح بود، و حتی با او نامزد کرد و مدتی باهم رفت و آمد داشتند؛ ولی ناگهان او را  رها کرد و به سوئیس رفت و در آن­جا با جوان معتاد و بی­بندوباری به اسم خسرو جهانبانی که در رشته نقاشی مشغول تحصیل بود، دلبستگی پیدا کرد. شاه با این ازدواج کاملا مخالف بود؛ اما مخالفت­های او کاری از پیش نبرد و شهناز بیشتر پافشاری می‌کرد. علم وزیر دربار شاهنشاهی راه مدارا با شهناز را پیش گرفت؛ اما بعدها متوجه شد که خسرو "ال.اس.دی" که نوعی ماده مخدر است، مصرف می‌کند، حتی خود شهناز نیز از این ماده مخدر استفاده می­کرد. شاه از این خبر بر آشفت و برای اینکه مانع دیدار خسرو و شهناز شود، دستور داد او را به خدمت سربازی ببرند تا بین او و شهناز فاصله بیفتد. در این مدت رفتار شاه با دخترش به کل تغییر کرده بود و شهناز مایه آزار شاه شده بود؛ اما هرگز از حرف خود عقب­نشینی نکرد و شاه که دید تمام سنگ‌هایش به سنگ خورده بلاخره با ازدواج آن­ها موافقت کرد، به شرطی که دست از کارهای درویش گانه خود بردارند و در ژنو زندگی کنند و جایی نروند.
   آن­ها بعد از ازدواج، در خارج از ایران زندگی کردند و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های فوزیه و کیخسرو است. شهناز پیش از انقلاب به مذهب رو آورد و نام خود را به ‌هاجر تغییر داد. وی از آن به بعد با روسری در مجالس خصوصی شرکت می‌کرد. شاه در روزهای آخر حیات مایملک خود را بین فرزندانش تقسیم کرد، به میزان هشت درصد از ارث خود را به شهناز بخشید و دو درصد را به فرزندش (مهناز) داد و جمعاً ده درصد از ارث شاه به آن­ها رسید. او از سیاست به کلی دور بود و راحتی خود را در آزادی از قیودات دربار و سیاست و توطئه‌بازی به شمار می‌آورد. 

پس از متاركه شاه با ثريا اسفندياري كه نارضايتي افرادي منجمله قطبي را به دنبال داشت، در بين كساني كه در صدد انتخاب همسري مناسب براي شاه بودند تا علاوه بر ويژگيهاي موردنظر، قادر باشد پادشاهي پهلوي را ابقا نمايد، بايد از شهناز پهلوي نام برد. او كه مدت زيادي از آشنايي‌اش با فرح نمي‌گذشت مقدمات انجام ملاقاتي را بين آن دو فراهم ساخت. 

خواستگاري شاه از فرح زماني صورت گرفت كه خود هدايت هلي كوپتري را در آسمان تهران با حضور شهناز برعهده داشت و خيلي زود به ازدواج آن دو در اول آذر ۱۳۳۸ منجر شد.

  
اردشير زاهدي . شهناز پهلوي . فضل الله زاهدي
 
 
شهناز پهلوي . اسدالله علم

 

گفت‌وگو با هاجر دودله، مادربزرگ ۱۰۸ساله شهر تهران

روزگاری مترجم بيمارستان روس‌ها بودم

روزگاری مترجم بيمارستان روس‌ها بودم

سمیه جعفریان- زندگي قديمي‌ها حال و هواي ديگري داشت كه زندگي امروزي با همه زرق و برق و طمطراق‌هاي دهان پُر كنش ندارد. پاي صحبت قديمي‌هاي محله كه بنشيني چنان از آن روزها تعريف مي‌كنند كه دلتنگ مي‌شوي براي عمارت‌هايي با آجرهاي سرخ سفالي، حياط‌هايي با باغچه‌هاي كوچك و بزرگ و پر از گل‌هاي رنگارنگ، حوض‌هاي فيروزه‌اي، بوي گلدان‌هاي شمعداني و سفره‌هاي ساده‌اي كه كنار باغچه خانه پهن مي‌شد و عصر به عصر وسوسه خوردن يك لقمه نان و پنير و سبزي را به جانت می‌اندازد.

 زندگي قديمي‌ها حال و هواي ديگري داشت كه زندگي امروزي با همه زرق و برق و طمطراق‌هاي دهان پُر كنش ندارد. پاي صحبت قديمي‌هاي محله كه بنشيني چنان از آن روزها تعريف مي‌كنند كه دلتنگ مي‌شوي براي عمارت‌هايي با آجرهاي سرخ سفالي، حياط‌هايي با باغچه‌هاي كوچك و بزرگ و پر از گل‌هاي رنگارنگ، حوض‌هاي فيروزه‌اي، بوي گلدان‌هاي شمعداني و سفره‌هاي ساده‌اي كه كنار باغچه خانه پهن مي‌شد و عصر به عصر وسوسه خوردن يك لقمه نان و پنير و سبزي را به جانت می‌اندازد. درست شبيه حال و هواي ما وقتي حرف‌ها و خاطرات «هاجر دودله» مادربزرگ 108 ساله شهر تهران و هم‌محله‌اي بریانکی ما را مي‌شنويم. مادربزرگي كه روزهاي گذشته محله را لابه‌لاي حرف‌هايش مرور مي‌كند.

اخبار روز و رختشويان
از همان 60 سال پيش كه همراه حاج هدايت و بچه‌ها از شهرستان سراب راهي تهران و محله «دوراهي قپان» شد دلش قرص بود كه اين محل را هم مثل روستاي آبا و اجدادي‌اش دوست خواهد داشت.
هاجر خانم می‌گوید: «آن زمان اين منطقه بيشتر باغ بود و زمين باير. مثلاً همين دوراهي قپان ميدان گاهي بود كه بيشتر اهل محل دادوستد و معامله‌هايشان را همانجا انجام مي‌دادند. سمت راست، يك گاوداري بزرگ بود براي ارباب مراد كه آن زمان از ثروتمندان منطقه بود و نامش براي همه آشنا. خدا رحمتش كند؛ همان سال‌ها كه فوت كرد بچه‌هايش گاوداري را فروختند و هر كدام به سویی رفتند. آن طرف‌تر رودخانه و نهر فيروزآبادي بود. ما، زن‌ها جمع مي‌شديم و با بچه‌هاي‌ريز و درشت مي‌رفتيم رختشويي. همانجا بود كه بيشترين اطلاعات محله رد و بدل مي‌شد. اينكه مثلاً فلاني تازه آمده و بهماني به روزگار بدي گرفتار شده است. كنار نهر كه مي‌ايستاديم تا هفت‌چنار فعلي را به خوبي مي‌ديديم. خانه و ساختماني نبود. همان چند خانه كاهگلي هم آنقدر كوچك بود كه‌ گاهی از حياط و جلوي در خانه براي برپايي مهماني و مراسم‌ عروسي استفاده مي‌كرديم. خانه‌هاي كاهگلي را يكبار قبل از نو شدن سال با گچ، سفيد و تميزش مي‌كرديم و يكبار هم زماني كه قرار بود عروسي برپا شود. خانواده‌ها پرجمعيت بودند. هم تعداد بچه‌ها زياد بود و هم اينكه معمولاً اقوام نزديك در يك خانه پر اتاق دور هم زندگي مي‌كردند. مثلاً من با جاري‌ام ابتدا در يك اتاق 20 مترمربعی كه با يك پرده 2 قسمت شده بود نزديك 7 سال عين 2 خواهر زندگي كرديم. نمي‌خواهم و نمي‌شود هم نداشتيم. يك كارخانه برق پشت كوچه قاسم فرهنگ بود كه يك سال آتش گرفت. همه از خانه‌هایشان ريختند بيرون. خانه علي خليلي، رحيم نانوا و محسن بزازي هم كمي سوخت كه فردا صبح زود اهالي جمع شدند و خانه‌ها را تعمير كردند.»

داغ فرزند نبيني ننه!
مادربزرگ هم‌محله‌ای به واسطه عمر بابركتي كه از خدا گرفته خوش خاطره است و مي‌گويد: «‌10 بچه داشتم كه روزگار 4 نفر آنها را پس گرفت. براي يك مادر بدترین درد همين است كه داغ فرزند ببيند. از همان زمان پير شدم وگرنه همسايه‌ها مي‌گفتند سرزندگي و چالاكي هاجرننه را هيچ چيز نمي‌تواند تكان دهد. شكسته شدنم از 30 سال پيش شروع شد. از زماني كه يكي از پسرهايم تصادف كرد و من و دخترم 30 سال مريض‌داري كرديم. خيلي سخت بود. اما باز هم خدا را شكر. بقيه بچه‌هايم سالم كنارم هستند. خدا بيامرز حاجي هدايت در كار پخش تخم‌مرغ بود و در 92 سالگي فوت كرد. قبل از فوتش من در بيمارستان شوروي، مترجم مريض‌هايي بودم كه به زبان روسي حرف مي‌زدند. كم‌كم كه پسرها و دخترهايم بزرگ شدند هر كدام به نحوي مشغول كار و بار شدند تا گوشه‌اي از خرج و مخارج را بگيرند. پسر بزرگم مي‌گفت كمي كه دستمان باز شد ديگر نمي‌گذارم كار كني. همين هم شد. خانه كاهگلي 85 مترمربعي كه با يكي از اقوام، شريكي خريده بوديم از نو ساختيم و فرزندانم آن را به نام من زدند. همان زمان‌ها بود كه بيشتر اقوام از اين محله رفتند. يكي رفت آن بالاها. يكي هم كمي آن طرف‌تر. اما سال به سال هم يكديگر را نمي‌بينيم. روزگار عجيبي شده است. صبح تا شب همه مي‌دوند تا به خودشان و خانه‌هایشان برسند، تجملات به راه مي‌اندازند اما براي چه؟ رفت و آمدي نيست. ديد و بازديدي نيست!‌»

غذاي مهمان با همسايه بود
دودله سرد و گرم‌هاي بسياري را چشيده است. بالا و پايين‌هايي كه هيچ‌كدام باعث نااميدي در زندگي‌اش نشد: «همسرم را نمي‌شناختم. از وقتی با او ازدواج كردم هميشه كنارش بودم. چه وقت خوشی و چه وقت ناخوشي. آن زمان‌ها همه همين‌طور بودند. به نظرم معرفت آدم‌ها بيشتر بود. آن وقت‌ها اگر براي كسي مهمان مي‌آمد و او غذا نداشت مي‌رفت در خانه همسايه را مي‌زد و مي‌پرسيد همسايه، من مهمان دارم تو غذا‌چي داري؟ اين را نه عيب مي‌دانستيم نه پررويي. اين را صميميت مي‌دانستيم. يكي كه به رحمت خدا مي‌رفت جمعيتي پشت جنازه و خانواده عزادار به راه مي‌افتاد كه انگار شخص مشهوري مرده است. شب‌نشيني‌ها و مهماني‌ها هم که به راه بود. فكر كنيد شب‌هاي زمستان در آن برف و سرما گندم تفت داده و كمي كشمش مي‌ريختيم لاي پارچه و مي‌رفتيم خيابان سلسبیل؛ آن هم پاي پياده. براي دور هم بودن با خانواده برادرم. ما، زن‌ها بعدازظهر‌هاي تابستان جلوي در خانه گليم مي‌انداختيم. من سماور زغالي مي‌بردم. يكي ميوه مي‌آورد و يكي نخودچي و دیگری هم نان و سبزي. حرف مي‌زديم و لابه‌لاي حرف‌هایمان درمي‌آمد كه مثلاً فلاني دستش تنگ است. آن وقت بود كه با سر مي‌رفتيم براي كمك. غذايمان بيشتر آبگوشت و اشكنه بود كه در حياط بار مي‌گذاشتيم. اگر وقت خوردن، مهمان ناخوانده مي‌آمد نيمرو درست مي‌كرديم. خبري از كباب بيار، پلو ببر امروز نبود. دل مهمان به خنده خوش مي‌شد نه به غذای سنگين. روز بي‌مهمان برايمان روز بي‌بركت بود.»

نسخه جواني ننه هاجر براي طول عمر
دودله كه چين پيشاني‌اش خبر از گذر سال‌هاي دور مي‌دهد از راز عمر طولاني مي‌گويد: «اولاً عمر دست خداست. ثانیاً اينكه آدميزاد خودش هم بايد حواسش جمع باشد. غذاي سالم و هواي سالم. همان آبگوشتي كه الان جايش را داده به ساندويچ و كنسرو. بعد هم فكر و خيال شده قاتل جان آدم‌ها. من حتي زماني كه داغ فرزندانم را ديدم به خدا گفتم امانت خودت بود كه گرفتي؛ راضي‌ام به رضاي تو. علت بعدي هم همان رفت و آمدها و سراغ حال هم را گرفتن است. تنهايي نمي‌چپيديم در آپارتمان 30 مترمربعي و خود‌خوري نمي‌كرديم. اينها را انجام بدهيد؛ اگر بالاي 100 سال عمر نكرديد! اگر نه بيا و بگو هاجر ننه اشتباه گفتي.»

منبع: همشهری محله

اولین فرودگاه ایران

اولین فرودگاه ایران

تا نیمه اول سال 1301 در تهران زمین مشخص برای نشستن و برخاستن هواپیما وجود نداشت؛ ولی چـــنــانـکــه روزنامه ایران در شماره 7 تیرماه 1301 خود می نویسد: در پی درخواست انگلیس برای ورود دو فروند هواپیما به تهران و اختصاص محلی برای فرود آنها، دولت وقت، زمین قلعه مرغی را برای این منظور اختصاص داده و به یاری زندانیان شهربانی وقت به تسطیح آن اقدام کرده است.
تصویر اولین فرودگاه ایران

عین خبر روزنامه مذکور چنین است: ....به طوری که اطلاع حاصل نموده ایم قریباً دو فروند آئروپلان که متعلق به دولت انگلیس است در هوای تهران پرواز خواهد کرد و ورود آئروپلانهای مزبور قبلا به دولت ایران اطلاع داده شده اختصاص محلی را جهت فرود آمدن تقاضا نموده اند؛ لذا به اداره نظمیه اطلاع داده شده که در بیرون دروازه محل مناسبی را برای پائین آمدن آنها تهیه و در صورت پست و بلندی، محل را تسطیح نمایند. اداره نظمیه نیز در اطراف قلعه مرغی، سمت امامزاده حسن را برای فرود آمدن آئروپلان اختصاص داده و عده ای از محبوسین نظمیه هم چند روز است مشغول تسطیح آنجا هستند که برای ورود آئروپلان حاضر باشد ....

سپس روزنامه مذکور در شماره پنجشنبه 9 مرداد ماه 1301 خود می نویسد: ....دو فروند آئروپلان انگلیسی که اخیرا از بغداد به تهران آمده، در قلعه مرغی فرود آمده از صبح روز گذشته در آسمان تهران به پرواز و نمایش مشغول بوده و در پایان در قلعه مرغی فرود آمدند....

مسجد سلیمان

مسجد سلیمان را می توان شهر اولین ها در ایران دانست. اولین شهر صنعتی کشور و خاورمیانه، دارنده ی اولین چاه نفت اکتشافی در منطقه ... و اولین فرودگاه ایران و خاورمیانه و اولین جایی که هواپیما و بالگرد در خاورمیانه به زمین نشست. ویلیام ناکس دارسی امتیاز استخراج معدن از جمله نفت را از ناصرالدین شاه می گیرد، مهندس رینولدز را برای کشف نفت به ایران می فرستد اما جستجوها در مناطق مختلف بی نتیجه می ماند تا رینولدز داستان آتشکده های فروزان و چشمه های ساری و جاری نفت را در مسجدسلیمان می شنود و توجه اش به آنجا جلب می شود. پس از کشف گنج ارزشمند نفت در مسجد سلیمان رینولدز چاه شماره یک را بنا و شروع به حفاری می کند. از رینولدز می خواهند حفاری را متوقف کند، اما او آنقدر به وجود نفت ایمان دارد که مته حفاری را خاموش نمی کند و سر انجام در صبح روز پنجم خردادماه 1287 خورشیدی نفت با فشار زیادی فوران می کند و فصل جدیدی در تاریخ سیاسی اجتماعی، اقتصادی ایران و خاورمیانه آغاز می شود. یک چاه به 316 چاه میرسد، قصبه قشلاقی طوایف بختیاری که اسم و رسمی نداشت تبدیل به شهری مدرن می شود.

تنها چند سال پیش از فوران اولین چاه نفت در مسجد سلیمان ، یعنی اوایل قرن 19 میلادی ، تکه زمینی مسطح کافی بود تا نخستین پرواز در خاورمیانه انجام شود و یک فروند هواپیمای راپیر (قدیمی ترین هواپیمای استفاده شده در صنعت نفت) که از فرودگاه لندن برخاسته بود ، در مسجد سلیمان فرود آید ، پروازی که حامل یک هیات از کارشناسان ، لوازم زمین شناسی ، میکروسکوپ و اندکی مواد دارویی بود. این پرواز مقدمه ای شد برای احداث نخستین فرودگاه غیر نظامی ایران که حدود 80 سال پیش در منطقه نفتی "یمهه" مسجد سلیمان ساخته شد تا کار جابجایی مدیران و کارکنان ، ارسال مراسلات و بارهای ویژه صنعت نفت از این طریق انجام شود.

مراد علی بهرامی (آموزگار بازنشسته مدارس صنعت نفت) با افسوس از گذر گذشته های خوش ، به خوبی به یاد دارد که بچه ها لحظاتی پیش از پرواز هواپیما ، از معلم شان اجازه می گرفتند و برای رسیدن به فرودگاه و تماشای لحظه پرواز ، نفس زنان و سراسیمه می شتافتند.

اما مسجد سلیمان را نمی توان اولین فرودگاه رسمی ایران دانست. زمانی که اولین هواپیما در مسجد سلیمان نشست در واقع فرودگاهی در کار نبود بلکه زمینی مسطح برای نشستن هواپیما در نظر گرفته شده بود و پس از چندی با توجه به رفت و آمد زیاد انگلیس ها به مسجد سلیمان تصمیم به ساخت فرودگاه در همان مکان مسطح گرفته شد. این فرودگاه در منطقه ای ساخته شد که در حال حاضر به آن گلگیر می گویند. بنابراین اولین فرودگاه رسمی ایران فرودگاه قلعه مرغی است که به دستور رضاخان ساخته شد.

فرودگاه مسجد سلیمان

از اولین ها در مسجد سلیمان که به پایان رسیدند یکی همین فرودگاه مسجد سلیمان است. فرودگاه مسجد سلیمان هم با پایان کار شرکت نفت و انگلیس ها در مسجد سلیمان به فراموشی سپرده شد و تعطیل شد. این فرودگاه هم مانند قلعه مرغی سرانجام غریبی دارد. روزگاری فرودگاه مسجد سلیمان محلی برای رفت و آمد انگلیسی ها و شرکت نفتی ها بود اما الان رها شده است. این فرودگاه هم اکنون با نام فرودگاه شهید آسیایی شناخته می شود. شرکتهای هواپیمایی بسیاری در گذشته در این فرودگاه مشغول بکار بودند . از جمله شرکتهایی که در فرودگاه مسجد سلیمان بیشترین فعالیت و خدمات را ارایه می کردند می‌توان به شرکت کی ال ام هلند و بریتیش ایرویز انگلستان اشاره کرد. بعد از ملی شدن صنعت نفت و تشکیل وزرات نفت در ایران و به دنبال آن خرید چندین فروند هواپیما برای وزارت نفت، این هواپیماها نیز در کنار سایر شرکتهای خدمات دهنده مسیرهای متعددی را در دست گرفتند.

هواپیما ها در آسمان مسجد سلیمان بال می گشودند و پرواز آن ها نقل محافل مردم شگفت زده می شد. خاطرات آن روزگاران ، تاریخ شفاهی ارزشمندی است که شنیدن و مرور هر کدام ، هنوز هم آدمی را به وجد می آورد و افتخاری آمیخته با غرور را بر وجود او مستولی می سازد.(به نقل از سامانه شرکت هواپیمایی نفت ایران)

روزگاری فرودگاه مسجد سلیمان محلی برای رفت و آمد انگلیسی ها و شرکت نفتی ها بود اما الان رها شده است. هرچند هنوز آن را تبدیل به پارک و بوستان نکرده اند.

منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بانک مقالات

سیاهه اقدامات خشونت طلبانه فرقه دموکرات در آستارا

سیاهه اقدامات خشونت طلبانه فرقه دموکرات در آستارا

فدائیان دموکرات در آستارا قلیج پسر کوچک سالار رشیدخان ساسانیان را که از ترس دموکرات‌ها در جنگل متواری بود اغفال کرده و گفته بودند که به او امان می‌دهند. قلیج نیز باور کرده و به شهر آمده بود.
تصویر سیاهه اقدامات خشونت طلبانه فرقه دموکرات در آستارا

شب‌هنگام خدادادخان و روح‌الله و فضل‌الله (فرض‌الله) که از تروریست‌های معروف آستارا بودند و عموم آنها را می‌شناسند با دو نفر دیگر به منزل قلیج می‌روند صاحب‌خانه برای آنها شام تهیه می‌بیند و فدائیان پس از صرف غذا می‌گویند همینجا می‌خوابیم. قلیج بدبخت برای آنها رختخواب حاضر می‌کند. در اواسط شب فدائیان برخاسته و او را صدا می‌کنند، به مجرد آنکه قلیج به حیاط پای می‌گذارد وی را با تیر می‌زنند مادرش به دنبال او می‌دود که ببیند چه خبر است او را هم با یک تیر دیگر بر جای سرد می‌نمایند. سپس سراغ زن او که فوق‌العاده وجیه بوده می‌روند و او را نیز می کشند .

 سه طفل قلیج را هم در همان شب به قتل می‌رسانند. بعد از اتمام این فجایع به سراغ زوجه دیگر صاحب‌خانه که از ترس پنهان شده بود می‌روند. این زن برای این‌که پسرک کوچکش را به قتل نرسانند خود را به روی او می‌اندازد ولی فدائیان که از خون و قتل لذت می‌بردند پشت او را هدف قرار می‌دهند که مادر فوراً فوت می‌کند ولی خوشبختانه یا بدبختانه به طفل صدمه نمی‌رسد (طفل حسن نام داشت) صبح همسایه‌ها می‌آیند و بچه را که هنوز هم بیهوش بوده به منزل خود می‌برند پسرک پس از چند ساعتی به هوش می‌آید.(1) سیاهه اسامی اشخاصی که در مدت یک سال ماجرای جریان فرقه دموکرات در آستارا از بین رفته یا به قتل رسانیده به شرح زیر است:

منبع:1- مجله خواندنی‌ها، شماره43، شنبه 28دیماه 1325، شماره مسلسل 246،

میلیاردر عرب و نامزد ایرانی اش

میلیاردر عرب و نامزد ایرانی اش

محمد حدید میلیاردر 67 ساله عرب و پدر مدلهای مشهور این روزها "جی جی" و "بلا" حدید است که درب قصر رویایی اش را به روی خبرنگاران باز گذاشت. این میلیونر عرب در قصر 4 هزار و 500 متر مربعی همراه با نامزد ایرانی اش "شیوا صفایی" زندگی می کند. مجله "هارپر بازار" با هدف نشان دادن طراحی داخلی این خانه،آن را بیشتر یک موزه توصیف کرد تا یک خانه! در این خانه مجلل واقع در لس آنجلس بسیاری از دکوراسیون آن از مراکش ،ترکیه ،اندونزی ،چین و دیگر نقاط دنیا خریداری شده است.

























دکتر ابوالقاسم بختیاری

دکتر ابوالقاسم بختیاری

دکتر ابوالقاسم بختیاری (۱۲۵۰- ۱۳۴۹ هجری شمسی) ابوالقاسم در بروجن، استان چهارمحال بختیاری در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. هنگام تولد مادر خود را از دست داد و از یکی از بزرگترین نعمت‌ها یعنی محبت مادری محروم گردید.

ابوالقاسم با پدرش زندگی را آغاز نمود و هنگامی که ۶ ساله بود پدر خود را نیز از دست داد. مختصر وسایلی که از پدر برایش مانده بود بابت مانده حساب‌های پدر به عمویش داد و از ایشان خواست تا برایش کاری پیدا کند تا بتواند از عهده هزینه‌های زندگی خود برآید. عموی ایشان مسئولیت تآمین هزینه‌های همسر و فرزندانش را به عهده داشت و به سختی می‌توانست هزینه‌های ایشان را تأمین نماید و از طرفی نگران ابوالقاسم هم بود. ابوالقاسم از این مهم با خبر بود و دلش نمی خواست سربار ایشان باشد و به دنبال آن بود که روی پای خود بایستد. یکی از افرادی که ابوالقاسم در زندگی ایشان را به نیکی یاد می نمود، همسر دوم پدرشان بود (شهربانو) وی را مجبور می‌کرد تا هم درس بخواند و هم کار کند.

abolghasemkhan

تقریباً همه کارهای متداول در آن زمان را انجام داد و به موازات به کسب علم می‌پرداخت. وی از سال ۱۲۵۰ - ۱۲۸۵ در بروجن زندگی می‌کرد. ابوالقاسم با تلاش، کوشش و پشتکار و استقامت در مقابل ناملایمات زندگی رفته رفته از شاگردی به معلمی رسید. یکی از روزها همسر یکی از خوانین بزرگ بختیاری (ملقب به بی بی) که در سفر بوده و در بروجن اطراق نمودند، برای نوشتن نامه به‌دنبال کسی بودند که ابوالقاسم را به ایشان معرفی نمودند و بی بی فرمودند به دنبال ایشان بفرستید و پس از ساعتی ابوالقاسم نزد بی بی آمد و نامه مورد نظر ایشان را نوشت. بی بی که از معلومات ایشان خوشش آمده بود به او پیشنهاد کار و تعلیم و تعلم فرزندان خود را داد و ابوالقاسم نیز پذیرفت. ابوالقاسم از سال ۱۲۸۵-۱۲۸۹ به شلمزار، استان چهارمحال بختیاری رفته و مسئولیت تعلیم و تعلم فرزندان خان را به عهده گرفت.

وی که به دنبال کسب بیشتر علم بود در سال ۱۲۸۹ هجری شمسی به تهران آمد و در سن سی و نه سالگی با موافقت دکتر جردن ( به خاطر فاصله سنی ایشان با سایر دانش آموزان که اکثراً از خانواده‌های وزیران و شخصیت‌های مملکتی بودند) دانش آموز دبیرستان آمریکائی‌های تهران (دبیرستان البرز) شد.

ابوالقاسم در سال ۱۲۹۷ پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان البرز و کمک‌های پدرانه دکتر جردن راهی ایالت متحده آمریکا ینگه دنیا شد و طی ۱۲سال که در آمریکا بودند با تلاش بی وقفه در را کسب علم، در دانشگاه‌های کلمبیا، آیووا و داکوتای جنوبی به آموختن پرداخت و سرانجام در پنجاه و پنج سالگی موفق به دریافت دکتری پزشکی خود از دانشگاه نیویورک گردید.

اول جولای ۱۹۲۶ اولین پزشک ایرانی از آمریکا فارغ التحصیل شد و این مهم در کارنامه ایشان و ملت بزرگ ایران ثبت و ضبط گردید. (لازم به ذکر می‌باشد که بروجن، زادگاه ایشان سالهاست که بیشترین پزشک را در آمارهای رسمی به خود اختصاص داده است) دکتر بختیاری در سال ۱۳۱۰ هجری خورشیدی به دعوت شخصیت‌های کشوری جهت توسعه سطح علمی کشور به ایران بازگشت.

در سال ۱۳۱۳ در تأسیس دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شرکت داشت. زمین دانشگاه که از املاک معروف به جلالیه بود متر مربعی سی شاهی خریداری و اولین ساختمان دانشگاه، دانشکده پزشکی با همکاری مردان بزرگی که یکی از ایشان مرحوم دکتر ابوالقاسم بختیاری بود احداث گردید. دکتر ابوالقاسم بختیار به عنوان معاون دانشکده پزشکی، دانشگاه تهران فعالیت می نمود و بنیانگذار سالن تشریح دانشگاه تهران بوده که سالن مذکور به نام ایشان ثبت گردیده است.

یادشان گرامی

 

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد

 قهوه خانه حاج علی درویش یکی از دیدنی‌ترین جاذبه‌های گردشگری بازار تهران است، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری هم به این موضوع پی برده و در اقدامی قابل تحسین این جاذبه ارزشمند را به ثبت ملی رسانده است. قهوه خانه حاج علی درویش یکی از دیدنی‌ترین جاذبه‌های گردشگری بازار تهران است، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری هم به این موضوع پی برده و در اقدامی قابل تحسین این جاذبه ارزشمند را به ثبت ملی رسانده است.
حاج کاظم فرزند حاج علی مبهوتیان، بنیان‌گذار قهوه‌خانه حاج علی درویش با پست کردن عکس در پروفایل اینستاگرام خود، ثبت ملی قهوه‌خانه حاج علی درویش را تایید کرد. در این تصویر می‌بینیم که آقای علی رنگ‌چیان لوح ثبت ملی را به حاج کاظم اهدا کردند.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

کوچکترین قهوه خانه جهان


کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر


اگر به بازار تهران رفته باشید، گاهی که فرصت کردید به اطراف خود نگاهی بیندازید، حتما متوجه جاذبه‌های کوچک و بزرگی در بازار تهران شده‌اید. گردشگرانی که به بازار تهران سر می‌زنند، یا بی‌تفاوت از کنار این جاذبه‌ها عبور می‌کنند یا با دلسوزی به آن‌ها نگاه می‌کنند. دسته اول معمولا برای خرید و کار به بازار می‌آیند و وقت و حوصله‌ای برای دقت کردن به اطراف خود ندارند. 


کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

اما دسته دوم کسانی هستند که به تاریخ و فرهنگ تهران و ایران علاقه بیشتری دارند و با حوصله، دقت و دلسوزی بیشتری در شهر خود رفت و آمد می‌کنند.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

این افراد وقتی در شهر می‌چرخند، به اطراف خود خوب نگاه می‌کنند و وقتی به میراثی به جای مانده از گذشتگان می‌رسند، حس تحسین و نگرانی به آن‌ها دست می‌دهد. نگرانی از اینکه نکند این میراث ارزشمند از بین برود. میراثی مثل بناهای تاریخی که تبدیل به برج‌های تجاری و مسکونی شدند، کاشی‌هایی که شکستند یا دانه دانه به سرقت رفتند یا بناهایی که به دلیل بازسازی، مرمت و مقاوم‌سازی نشدن در اثر کوچک‌ترین زلزله و حادثه‌ای از بین رفتند و جز چند تصویر و چند خاطره، اثری از آن‌ها برای نسل‌های بعدی به جای نماند.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

خوشبختانه در سال‌های اخیر با فعالیت‌های انجام شده توسط سازمان‌های مربوطه مثل سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، شهرداری‌ها و همچنین مردم و به ویژه جوانان، این میراث ارزشمند بیشتر مورد توجه قرار گرفتند.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

اواخر بهار امسال بود که قهوه‌خانه حاج علی درویش به ثبت ملی رسید. این قهوه‌خانه ارزشمند به همراه ۲۹ آیین بومی و سنتی در فهرست آثار ملی میراث ناملموس ثبت شد.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

قهوه‌خانه حاج علی درویش بیش از اینکه فقط یک محل برای خوردن نوشیدنی‌های گرم باشد، یک مکان فرهنگی و تاریخی ارزشمند است. کافی است با حاج کاظم مبهوتیان، صاحب این قهوه‌خانه هم صحبت شوید تا متوجه این ماجرا شوید.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

وی در این قهوه‌خانه کارهای فرهنگی زیادی انجام می‌دهد. او صندوقی به نام «صندوق مولا» به راه انداخته است. کسانی که چای می‌خورند بقیه پول خود را در این صندوق چوبی می‌اندازند و این پول به بچه‌های بهزیستی می‌رسد. او از گردشگران خارجی به خوبی استقبال می‌کند، با چای بسیار خوش‌طعم قهوه‌خانه خود از آن‌ها پذیرایی می‌کند، برای آن‌ها یک خاطره خوب می‌سازد و خودش از آن‌ها در قهوه‌خانه عکس می‌گیرد.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

نخستین مسابقه محل کسب و کار زیبا توسط این قهوه‌خانه برگزار شده است. جایزه این مسابقه برای هر برنده مبلغ ۱۰۰ هزار تومان و هدایای فرهنگی بوده است. انجمن کوهنوردان ایران هم در این کار زیبا و پسندیده نقش داشته است. بر روی یک تابلو دم در این قهوه‌خانه هر روز یک جمله پندآموز نوشته می‌شود و یک سری کتاب که از قم برای این قهوه‌خانه ارسال می‌شود، یک دقیقه وقت شما را با مطالعه پر می‌کند تا چای شما حاضر شود.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر
به این‌ها، دکوراسیون سنتی که در آن از صنایع دستی ایرانی مثل ترمه، شیشه رنگی و منبت‌کاری استفاده شده است را اضافه کنید. یک استکان چای خوش‌طعم بنوشید و از بودن در این محل لذت ببرید.

کوچکترین قهوه خانه دنیا ثبت ملی شد+تصاویر

اگر تمام این‌ها را در کنار هم قرار دهید، متوجه می‌شوید که این قهوه‌خانه کوچک اما باصفا چرا به عنوان یکی از میراث ملی ما در فهرست میراث ناملموس ملی ثبت شده است. این قبیل مکان‌ها در بازار تهران، شهر تهران و سرتاسر کشور عزیزمان کم نیستند. وظیفه ما این است که قدرشان را بدانیم و آن‌ها را به دیگران هم معرفی کنیم تا رونق بیشتری پیدا کنند. وظیفه مسئولان نیز این است که برای حفظ آن‌ها از هیچ کمکی دریغ نکنند.

ایا می دانید اولین پزشک ایرانی چه کسی است

ایا می دانید اولین پزشک ایرانی چه کسی است

دکتر ابوالقاسم بختیار استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران اولین پزشک ایرانی است

ابوالقاسم بختیار (۱۲۵۰ در بروجن - ۱۳۴۹ هجری شمسی) پزشک ایرانی است

 بختیار در خانواده‌ای بختیاری در بروجن به دنیا آمد و در ابتدا به دست‌فروشی و سپس به معلمی (مکتب‌داری) روی آورد. مدتی در اصفهان بود و در سال ۱۲۸۹ هجری خورشیدی در سن سی و نه سالگی دانش آموز دبیرستان امریکایی تهران (دبیرستان البرز) شد. او سپس راهی آمریکا شد و در دانشگاه‌های کلمبیا، آیووا و داکوتای جنوبی به آموختن پرداخت و سرانجام در پنجاه و پنج سالگی آموختن پزشکی را به اتمام رساند.

او در سال ۱۳۱۰ هجری خورشیدی به ایران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ در تأسیس دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شرکت داشت و بعدها معاونت آن را بر عهده داشت.

سرآغاز پزشکی ایران

 آغاز تاریخچه پزشکی در ایران در واقع از دوره‌ای می‌باشد که پاتها‌ها در زادگاه نخستین خود در نزدیکی خوارزم زندگی می‌کردند و اولین پزشک آریایی تریتا یا (سریتا) نامیده شده که در واقع مانند اسکلپیوس برای یونانیان و آسکولاپیوس برای رومیان می‌باشد. نوشته‌های کتابهای مختلف زبان پهلوی نشان می‌دهند که «تریتا» در جراحی نیز دست داشته. تریتا از خواص دارویی گیاهان مختلف نیز آگاهی کامل داشته وبه ویژه خود عصارهٔ آنها را تهیه می‌کرده است. همانگونه که در یسنای ۹ بند ۱۰آمده‌است: «سومین ناموری که گیاه هئوما را فشرد وعصاره آن را مهیا ساخت تریتا از خاندان سام بود، همانکه صاحب دو پور دلیر یکی ارواخشیه ودیگری گرشاسب گردید».

نام این پزشک نه تنها در پزشکی ایران به جامانده‌است بلکه درمنطقهِ هندوستان نیز نخستین پزشک آریایی شناخته شده واین نشان می‌دهد که وی هنگامی زندگی می‌کرده که آریاییان هند و ایران از هم جدانبوده‌اند.

پس از تریتا درناحیهِ آریاویژ درمکانی به نام «ورایماکرت» یک پزشک آریایی به نام یما توانست گروهی از بیماریان پوستی واستخوانی ودندانی وبسیاری از بیماران دیگر را از افراد سالم تشخیص دهد.
ساکنین این ناحیه جهت سلامتی خود از پرتوهای آفتاب بهره می‌گرفتند .. در مینوخرد پرسش ۶۰ بند ۲ اشاره می‌نماید: ورایماکرت در ایران ویژ، ساخته یما است وهرآیین مردمان وستوران وپرندگان در آنجا به خوبی زیسته ودر آنجا از مردان وزنان هر چهل سال نسلی جدید وخانواده‌ای پدید آید وزندگانی آنها بسیار وایشان را درد ورنج وبیماری کمتر است". ناگفته نماند نام یما نیز مانند تریتا در کتب هنود یادشده‌است. بقراط ظاهراً اولین کسی بود که در تاریخ طب را بصورت منظم ومدون ارائه کرد و آن را از سحر وجادو جدا ساخت بود (۴۶۰–۳۵۵ قبل از میلاد مسیح). پس از وی، جالینوس (سال ۱۹۹–۱۲۹ میلادی) مدرسه جدیدی برای تشریح بنا کرد وآثارش برای مدت بیش هزار سال اساس عقاید طبیعی دانان قرار گرفت. طب مزاجی در واقع اساس روش درمانی بقراط وجالینوس بود. دکتر نجم‌آبادی در کتاب تاریخ طب در ایران ضمن اشاره به این مطلب اذعان می‌کند که" مکتب طبی زرتشت خیلی پیش تر از مکاتب طبی یونان، در عالم وجود داشته است". اما بهرحال در میان مورخین در مورد مبدأ طب مزاجی اتفاق نظر وجود ندارد. آقای سیریل الگود نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران در صفحه ۳۶ این کتاب عنوان کرده‌است:" تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم می‌شود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته تر از آشور بود. حتی به جرات می‌توان پارا فراتر نهاده گفت که ایرانیان اصول آن چیزی را که طب یونانی نامیده شده به یونانیان تعلیم داده‌اند. حتی خود یونانی‌ها هم فرضیه طبایع چهارگانه خود را یک فرضیه بیگانه می‌شناختند وبه رسم آن زمان آن را ایرانی می‌نامیدند .
در قرن چهارم میلادی بود که مردم و حتی اطباء کم‌کم روش بنا نهاده شده توسط بقراط وجالینوس را رها کردند وبرای درمان بیماریها به معالجه باسحر و طلسم متوسل شدند و سال‌های متمادی روش بقراط وجالینوس به فراموشی نهاده شده بود.
در جنگ‌های ایران ویونان بود که آثار طبی بقراط ودیگر اطبای یونانی بدست ایرانیان افتاد و ایرانیان از آن بهره جستند. در واقع درمدرسه جندی شابور با ترجمه آثار مهم نویسندگان یونانی، بکمک دانشمندان ایرانی طب یونان دوباره شکوفا شد. بعد از اسلام نیز با شکوفایی ترجمه کتب طبی یونان، دانشمندان مسلمان بزرگی از جمله محمدبن زکریای رازی و ابن سیناظهور کردند. پیشرفت‌های علمی سریع مسلمانان موجب شگفتی جهانیان شده بود، طوریکه هر کس به دنبال علم بود پا به این سرزمین می‌گذاشت. اما در اروپا شرایط متفاوت بود. درآن زمان در اروپا نقاط بیمارستانی کمی وجود داشت و شیوه درمانی علمی چندان مرسوم نبود، در حالیکه در قلمرو اسلام بیمارستانهایی مجهز به بخش‌های مختلف با تخصصهای مختلف وجود داشت.
همچنین آورده‌اند که بیمارستانها دارا ی کتابخانه، سالن تدریس وداروخانه بطور مجزا بوده‌است. در دوران پیش از رنسانس که اروپا تحت فرمان کلیسا اداره می‌شد اروپائیان کار ی نمی‌کردند مگر با انگیزه‌های دینی و خرافات برگرفته از دین مسیحیت، طوریکه در درمان بیماریها نیز فقط به دعا درمانی می‌پرداختند. با فتح شهرهای مسلمانان توسط مسیحیان، آثار علم وفن آوری و تمدن مسلمین در این شهرها موجب تعجب اروپائیان شد که از جملهِ این شهرها بیت المقدس بود. این مسائل موجب زمینه سازی "انقلاب رنسانس" در اروپا شد. در طی دوران رنسانس کتابهای دانشمندان مسلمان به زبانهای اروپائی ترجمه شدند و این روند باعث پیشرفت اروپایی‌ها شد. گفته می‌شود که در زمینه طب، پس از انجیل کتاب " قانون در طب" ابن سینا متداول‌ترین کتاب در اروپا شد و طب ابن سینا برای مدت‌ها دراروپا تدریس می‌شد. در این دوران بود که مسلمانان دچار جنگهای داخلی و حکمفرمائی حکام نالایق وسیاستهای استعماری دولتهای اروپائی شدند و بتدریج از علوم دور ماندند

اسلام درگیلان

آنچه مسلم است ايرانيان باستان، درآغاز مظاهر طبيعت و خدايان آريايي را مورد پرستش قرار مي دادند، تا اينكه بعدها به ديگر آيين، از جمله آيين زرتشت گرويده و به پرستش خداي يگانه روي آورند. پس از اين به سال ۶۱۰ ميلادي در زمان سلطنت ساسانيان، دين توحيدي “اسلام” توسط آخرين نبي خدا حضرت محمد(ص) در عربستان ظهور نمود و از آنجايي كه ايرانيان هم مورد توجه اين پيامبر خدا بودند، ايشان خسرو پرويز ساساني شاه وقت ايران را نيز به اين آيين دعوت نمودند، اما از آنجايي كه اين شاه و دربارش گرفتار فساد و تجمل پرستي بودند، از پذيرش اين مهم سرباززدند كه بعدها با سقوط اين سلسله، جنگ هايي بين ايرانيان و اعراب پيش آمد و در پي آن اسلام وارد اين سرزمين شد كه شرح مفصل آن در منابع تاريخ ايران آمده است.

اما گسترش دين اسلام در هر سرزميني متاثر از عوامل متفاوتي مانند: ويژ گي هاي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي مردم آن منطقه بوده است. بنابراين در مناطق مختلف، اسلام به شيوه هاي مختلف وارد شده و گسترش يافته است. سرزمين گيلان كه در قرون اوليه اسلامي به “ديلمان” و “ديلمستان ” شهرت داشت نيز از مناطقي بود كه گسترش اسلام در آن با ديگر نواحي ايران متفاوت بود. اين منطقه كه در كرانه جنوبي درياي كاسپين واقع شده و همچون استان مازندران توسط حصار بلند البرز و کوههای تالش از بقیه سرزمین ایران جدا گردیده، حدود سه قرن در مقابل لشكركشي هاي اعراب كه به دستور خليفه وقت عمربن خطاب صورت گرفته بود مقاومت كرد و در آن مدت يكي از بزرگترين ثغور قلمروه اسلامي به شمار مي رفت. گفته مي شود در طول این سه قرن تنها از حدود سال ۲۵۶ قمري به بعد به تدريج دين اسلام در ميان ساكنان اين سامان و حتي خاندان حكومتگر و سلسله هاي فرمانروايي كه در آن حكومت داشتند رواج يافت که به دنبال آن با حضور علويان طبرستان در سالهاي پاياني قرن سوم در اندك زماني مقاومت ديلميان درهم شكست و اكثر گيل وديلم كه اغلب زرتشتي وبر آيين مزديسني كه دستخوش تحريف هم شده بود بودند مسلمان شدند و سرزمين آنها بخشي از دارالاسلام شد.

از آنجا كه اسلام پذيري بخشي از اهالي گيل، ديلم بر اثر مساعي سادات شيعه مذهب علوي بود، آنها نيز به مذهب تشيع گرويدند، اما منابع و متون تاريخي از حضور برخي از مذاهب اهل سنت در اين منطقه نيز پرده بر مي دارند. بر اساس منابع موجود، مذاهب اهل سنت، به ويژه حنبلي و شافعي پيروان زيادي در گيلان داشته اند و حتي در دوره صفويه كه همه ولايات ايران به مذهب تشيع اثني عشري (دوازده امامي) روي آورده بودند، بخشي از سكنه غرب آن زمان گيلان يا همان “بيه پس” سني مذهب باقي ماندند و اين در حالي بود كه بخش شرقي گيلان يا همان “بيه پيش” به مذهب تشيع گرايش پيدا كرده بودند و بر اثر تبليغات و آشنايي با مباني ارزشمند آيين اسلام، به اين مذهب گرويده بودند.

يكي از شايع ترين راه هاي گسترش اسلام اعزام سپاهيان مسلمان و تصرف نواحي مورد نظر بود كه اين كار در اغلب مناطق ايران از جمله گيلان صورت گرفت، اما ديلميان با نيروي نظامي خود راه پيشروي ايشان را سد كرده بودند و اعراب تا مدتها نتوانستند به اين سرزمين دست يابند. تا آنجا كه منابع اطلاع مي دهند و از برخي يادداشت ها بر مي آيد؛ نخستين جنگ ديلميان با اعراب در سال ۲۲ هجري قمري در زمان خلافت عمر در واجرود (ناحيه اي بين قزوين و همدان) رخ داد كه در اين نبرد موتا سردار ديلمي كه از جانب گيل گيلانشاه گاوباره – شاه وقت گيلان – بعنوان فرمانده جنگ مامور به اين كار شده بود رشادت ها از خود نشان داد. در اين وقت ديلميان هم مقاومت زيادي از خود نشان دادند كه البته مقاومت ايشان براي مقابله با اصل دين اسلام نبوده بلكه به خاطر امراء و منصوبين از طرف شامات بوده است. به هر روی آن طور كه نوشته اند در اين وقت اعراب يا همان تازيان از دو سو؛ يعني هم از طرف قزوين و هم از طرف آذربايجان وارد بيل به گيلان حمله كرند، ولي تا پايان عهد امويان از هيچ يك از اين دو محور نتوانستند به آن منطقه نفوذ كنند اين در حالي بود كه اعراب شهر اندلس اسپانيا را فتح كرده بودند. حتي با وجود آنكه با فتح طبرستان ورويان (غرب مازندران فعلي) و گرگان در سال ۱۴۴ قمري دراوايل دوره عباسيان جبهه ديگري عيله گيلانيان و مسير جديدي براي نفوذ به آن منطقه گشوده شد، اما اين منطقه تا اواخر قرن سوم همچنان دست نيافتني باقي مانده بود و يكي از مناطق كافر نشين محسوب مي شد.

هم زمان با این دوران، در گیلان و نواحی کوهستانی آن حکومتی مستقر بود که اطلاعات اندکی از آنان بر جای مانده است. در این رابطه احمد کسروی از خاندان جستانيان به عنوان پادشاهان دیلم آن زمان یاد می کند. طبق گزارش های وی از اواخر قرن دوم تا اوایل قرن چهارم تنها نام هفت یا هشت تن از این افراد ذکر شده است. اولین شاه این خاندان مرزبان بن جستان در حدود ۱۸۹ هـ . ق حکومت می کرد و آخرین حاکم این خاندان مهدی بن خسرو فیروز توسط محمد بن مسافر مؤسس سلسله مسافریان یا سالاریان شکست خورد و از متصرفات خویش بیرون رانده شد. هم زمان با حکومت جستانیان بر مناطق دیلمان، وقایع دیگری هم در جریان بود که سبب قیام علویان علیه حکام عباسی و دست نشاندگان آنها یعنی طاهریان و سامانیان شد.

پس از اين گيلان از چند طرف محاصره و مقدمات اثر گذاري برخي از عوامل از جمله فرهنگي برآن هموار شد و مردم اين سامان با تبليغ چند مهاجربه تدريج مسلمان شده و بعد ها در فرق اسلامي درآمدند كه اين مهم با مهاجرت شماري از سادات علوي و تبليغ تني چند از مبلغان مذهبي در منطقه تسريع يافت. به گواهي تاريخ، تبليغ كساني چون: يحي بن عبدالله و حسن بن علي الاطروش (ناصرالحق) شيعه مذهب در شرق گيلان و تبليغ سيد ابوجعفرالثومي آملي فقيه حنبلي مذهب (مزار وي امروزه درداخل حياط شهرداري مركزي شهررشت قراردارد و محله استاد سرا ي اين شهرهم برگرفته از نام اوست) در غرب گيلان، موجب شد تا اهالي اين مرزوبوم با دين اسلام آشنا گردند و اين دين آسماني را پذيرا شوند. ايشان از نخستين افرادي بودند كه مردم گيلان را با حقايق دين اسلام و احكام آن آشنا كردند و گيلانيان هم از ايشان استقبال نموده و اين وديعه خداوندي را با آغوش باز پذيرفتند.

منابع :۱-تاريخ هزار ساله اسلام در نواحي شمالي ايران ، محمد مهدي شفيعي/۲- سير تاريخي دين ومذهب درگيلان ، دكتر عباس پناهي/۳- الكامل في تاريخ ، ابن اثير/۴- تاريخ رويان ، اولياء آملي/۵ – تاريخ طبرستان ، ابن اسفند يارازکیوان پندی

دکتر ابوالقاسم بختیاری

دکتر ابوالقاسم بختیاری

دکتر ابوالقاسم بختیاری (۱۲۵۰- ۱۳۴۹ هجری شمسی) ابوالقاسم در بروجن، استان چهارمحال بختیاری در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. هنگام تولد مادر خود را از دست داد و از یکی از بزرگترین نعمت‌ها یعنی محبت مادری محروم گردید.

ابوالقاسم با پدرش زندگی را آغاز نمود و هنگامی که ۶ ساله بود پدر خود را نیز از دست داد. مختصر وسایلی که از پدر برایش مانده بود بابت مانده حساب‌های پدر به عمویش داد و از ایشان خواست تا برایش کاری پیدا کند تا بتواند از عهده هزینه‌های زندگی خود برآید. عموی ایشان مسئولیت تآمین هزینه‌های همسر و فرزندانش را به عهده داشت و به سختی می‌توانست هزینه‌های ایشان را تأمین نماید و از طرفی نگران ابوالقاسم هم بود. ابوالقاسم از این مهم با خبر بود و دلش نمی خواست سربار ایشان باشد و به دنبال آن بود که روی پای خود بایستد. یکی از افرادی که ابوالقاسم در زندگی ایشان را به نیکی یاد می نمود، همسر دوم پدرشان بود (شهربانو) وی را مجبور می‌کرد تا هم درس بخواند و هم کار کند.

abolghasemkhan

تقریباً همه کارهای متداول در آن زمان را انجام داد و به موازات به کسب علم می‌پرداخت. وی از سال ۱۲۵۰ - ۱۲۸۵ در بروجن زندگی می‌کرد. ابوالقاسم با تلاش، کوشش و پشتکار و استقامت در مقابل ناملایمات زندگی رفته رفته از شاگردی به معلمی رسید. یکی از روزها همسر یکی از خوانین بزرگ بختیاری (ملقب به بی بی) که در سفر بوده و در بروجن اطراق نمودند، برای نوشتن نامه به‌دنبال کسی بودند که ابوالقاسم را به ایشان معرفی نمودند و بی بی فرمودند به دنبال ایشان بفرستید و پس از ساعتی ابوالقاسم نزد بی بی آمد و نامه مورد نظر ایشان را نوشت. بی بی که از معلومات ایشان خوشش آمده بود به او پیشنهاد کار و تعلیم و تعلم فرزندان خود را داد و ابوالقاسم نیز پذیرفت. ابوالقاسم از سال ۱۲۸۵-۱۲۸۹ به شلمزار، استان چهارمحال بختیاری رفته و مسئولیت تعلیم و تعلم فرزندان خان را به عهده گرفت.

وی که به دنبال کسب بیشتر علم بود در سال ۱۲۸۹ هجری شمسی به تهران آمد و در سن سی و نه سالگی با موافقت دکتر جردن ( به خاطر فاصله سنی ایشان با سایر دانش آموزان که اکثراً از خانواده‌های وزیران و شخصیت‌های مملکتی بودند) دانش آموز دبیرستان آمریکائی‌های تهران (دبیرستان البرز) شد.

ابوالقاسم در سال ۱۲۹۷ پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان البرز و کمک‌های پدرانه دکتر جردن راهی ایالت متحده آمریکا ینگه دنیا شد و طی ۱۲سال که در آمریکا بودند با تلاش بی وقفه در را کسب علم، در دانشگاه‌های کلمبیا، آیووا و داکوتای جنوبی به آموختن پرداخت و سرانجام در پنجاه و پنج سالگی موفق به دریافت دکتری پزشکی خود از دانشگاه نیویورک گردید.

اول جولای ۱۹۲۶ اولین پزشک ایرانی از آمریکا فارغ التحصیل شد و این مهم در کارنامه ایشان و ملت بزرگ ایران ثبت و ضبط گردید. (لازم به ذکر می‌باشد که بروجن، زادگاه ایشان سالهاست که بیشترین پزشک را در آمارهای رسمی به خود اختصاص داده است) دکتر بختیاری در سال ۱۳۱۰ هجری خورشیدی به دعوت شخصیت‌های کشوری جهت توسعه سطح علمی کشور به ایران بازگشت.

در سال ۱۳۱۳ در تأسیس دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شرکت داشت. زمین دانشگاه که از املاک معروف به جلالیه بود متر مربعی سی شاهی خریداری و اولین ساختمان دانشگاه، دانشکده پزشکی با همکاری مردان بزرگی که یکی از ایشان مرحوم دکتر ابوالقاسم بختیاری بود احداث گردید. دکتر ابوالقاسم بختیار به عنوان معاون دانشکده پزشکی، دانشگاه تهران فعالیت می نمود و بنیانگذار سالن تشریح دانشگاه تهران بوده که سالن مذکور به نام ایشان ثبت گردیده است.

یادشان گرامی

 

ابوالقاسم بختیار ، پزشک شهیر بختیاری

ابوالقاسم بختیار ، پزشک شهیر بختیاری

دکتر ابوالقاسم بختیار درسال ۱۲۵۰ شمسى در بروجن  به دنیا آمد..پدرش جعفرقلى خان از سلسلسه خوانین بختیاری، مرد فقیری بود که از او  چیزى جز یک خرقه و کاسه درویشى برایش به جا نمانده بود.


 درپنج سالگى به مکتب خانه رفت. ابتدا به سختی زندگی می گذراند.در نوجوانی    به مشاغل گوناگونی از جمله فروشندگی ، کفاشی ، مغازه داری ، دوره گردی در کوهستان های بختیاری روی آورد. استعداد سرشار اما نهفته وی و علاقه اش به دانش او را به معلمی و مکتبداری سوق داد و بیشتر جوانیش را در کسوت معلمی سپری کرد. سپس عازم اصفهان شد ، مدتی در این شهر بسر برد. در سال ۱۲۸۹ هجری شمسی در ۳۹ سالگی د ر حالى که شوق تحصیل در دلش زبانه مى کشیده است، دانش آموز دبیرستان آمریکایى (دبیرستان البرز بعدى) تهران مى شود. پس از پایان تحصیلات متوسطه و دریافت دیپلم، قصد ادامه تحصیل در رشته پزشکى (آرزویى که از ابتداى کودکى بعد از ابتلا به آبله در سر پرورانده) داشته است. و بالاخره با راهنمایى و تشویق ریاست دبیرستان، دکتر «ساموئل جردن»،  و به خرج خود و با اتکاء به بازوان خود راهى آمریکا مى شود و در سنین میانسالى، در سال ۱۲۹۸ شمسى وارد نیویورک مى شود. پس از مدتى، نخست در دانشگاه کلمبیا به تحصیل پرداخته، سپس آموزش  دانشگاهى خود را در دانشگاه هاى ایووا (Iowa) و داکوتاى جنوبى (South Dakota)  دنبال کرده است. وى در سال ۱۲۰۳ش (۱۹۲۳م)   موفق به اخذ درجه کارشناسى (BA) از دانشگاه داکوتاى جنوبى شده است.

اما او همچنان در فکر آموختن بوده است، از این رو به دانشگاه سیراکیوس رفته تا در رشته پزشکى به تحصیل بپردازد و سرانجام با تلاش و جدیت و مقاومت چشمگیر، به رغم سختى ها و تنگناى مالى و تحمل رنج و مشقت فراوان  دوره کارورزى پزشکى (انترنى) را به پایان مى برد. بعد از آن نیز از پاى نمى نشیند و با گذراندن دوره جراحى در بیمارستان Bellevune، آموزش پزشکى خود را در سن ۵۵ سالگى  به اتمام  رساند.  « حسن مهرآوران » ،  « على اصغر حکمت»  و  « جهانشاه صالح » از همدوره هاى درسى  دکتر ابوالقاسم بختیار بودند. در آمریکا با « هلن جفریز»  ازدواج کرد ، تا اولین ایرانی باشد که با یک امریکایی ازدواج کرد. بعد از ازدواج، مدتى در آمریکا به سر  برد و به طبابت اشتغال داشت. اما آرزوی خدمت به هم وطنانش وی را بر آن داشت تا به اتفاق همسرش به ایران بیاید. در سال ۱۳۰۹ در زمان سلطنت رضا شاه به کشور بازگشت. تا دین خود را به سرزمینش ادا کند. او در ایران بیمارستانی خصوصی دایر کرد و به انجام جراحی بیماران پرداخت . سه سال پس از ورود او به همت وی و همکارانش ،  دانشکده ی پزشکی تهران تاسیس و او به معاونت دانشکده ی پزشکی برگزیده شد .

ایشان در ۱۳۱۴ شمسى از سمت خود  استعفا مى دهند. طى سال هاى ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۵ شمسى دکتر بختیار به تدریس دروس زنان و زایمان (نسوان و قابلگى) و روش انجام جراحى هاى کوچک (صغیر) به دانشجویان پزشکى تهران اشتغال داشته است. از اقدامات ارزنده دکتر بختیار در پیشبرد اهداف علمى دانشکده پزشکى تهران، مساعدت و نقش او در راه اندازى و تجهیز سالن تشریح و ساخت فضاهای آموزشی دیگر بود. دکتر امیر اعلم که رئیس کرسی تشریح بود و دکتر ابوالقاسم بختیار جراح و معاون دانشکده پزشکی و دکتر بلر جراح بیمارستان آمریکایی تهران کوشش فراوان در این راه به خرج دادند. به نوشته « حکمت » حتی برای اولین بار اجساد اموات بلاصاحب را مخفیانه دکتر بختیار از مریضخانه‌های دولتی تحویل گرفته و در اتوموبیل شخصی خود به تالار تشریح می‌آورد و در سالن زیرزمین در محفظه‌های مخصوص مملو  از محلول ضدعفونی قرار می‌گرفت.از دیگر خدمات مرحوم دکتر بختیار انجام اعمال جراحى در آن سال ها بوده است.

در سال ۱۳۱۸ شمسی دکتر بختیار به عنوان جراح ارشد شرکت نفت ایران و انگلیس به خوزستان آمد . ابتدا در آبادان بود و از سال ۱۳۲۱ شمسی در بیمارستان  شرکت نفت مسجد سلیمان به خدمت پرداخت .مرحوم دکتر بختیار تا سن ۹۰ سالگی در خوزستان و  مسجد سلیمان ماند و در سال ۱۳۴۱ شمسی به تهران بازگشت . در اسفند سال ۱۳۴۲ طی مراسمی  از خدمات دکتر بختیار در دانشگاه تهران تقدیر به عمل آمد و سالن آناتومی دانشکده پزشکی به نام   ایشان نام گذاری شد . دکتر ابوالقاسم بختیار سرانجام در سن ۹۹ سالگی۱ در سال ۱۳۴۹ شمسی در  گذشت. ( در کتاب «  زندگینامه مشاهیر رجال پزشکی معاصر ایران »  سن فوت ۱۰۵ سالگی ذکر شده است.)  و  همانند تمام بختیاری ها ، به فردوسی و شاهنامه عشق می ورزید. به همین خاطر و  بنا به وصیت او ، فرزندانش  مرحوم بختیار را در جوار تربت حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک سپردند. تا خاک وجودش با خاک شاعر حماسه سراى ایران ، فردوسى درهم آمیزد. که آرزویش این بود. در نامه اى که او سال ها بعد از ایران براى پسرش در آمریکا نوشته است، شرح دشوارى هاى سر راه او و میزان مقاومت وى را مى توان به خوبى دریافت. او براى فرزندش در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۵۳م چنین نوشته است:

« درسن ۱۹ سالگی من فروشنده دوره گردی در کوه های بختیاری بودم که هزاران رویا درسرداشتم داشتم  زمانی که به امریکا رسیدم من فقط مدرک دیپلم دبیرستان امریکایی  تهران را داشتم  بدون پول ، بدون آشنا و هیچ کس نبود که از من حمایت کند اما بر آن بودم  کهپزشکی را بیاموزم و هیچ کس در این کره ی خاکی نمی توانست مرا از راهی که درپیش گرفته بودم منحرف سازد ، هنگامى که نخستین بار براى اخذ پذیرش تحصیلى نزد رئیس دانشگاه کلمبیا  رفتم او به من گفت که رشته تحصیلى بسیار سختى را انتخاب کرده ام و باید آن را تغییر دهم. اما من به او گفتم که پیروزى یا مرگ هدف من است و رشته تحصیلى ام را تغییر نمى دهم حتى اگر مجبور باشم تا پایان عمر زندگى ام را براى رسیدن به آن مصروف دارم.»

دکتر بختیار با داشتن هفت فرزند ، پس از متارکه با همسر اولش در سن ۷۰ سالگى با بى بى توران ضرغام یک زن بختیارى ازدواج کرد و ده فرزند هم حاصل این ازدواج بود. (سرگذشت هلن جفریز را بعد ها لاله بختیار در کتابى به نام «هلن توس: ادیسه اى از آیداهو تا ایران» منتشر کرد.

سه تن از فرزندان ایشان عبارتند ار:

۱-  دکتر لیلى بختیار، پزشک متخصص بیمارى هاى گوارش ، اولین فرزند ابوالقاسم بختیار، پزشک برجسته ایرانى مقیم آمریکا است.

   ۲-  دکتر لاله بختیار ، متخصص روان درمانى وی همجنین کتاب ها و مقاله های متعدد درباره ی « تصوف » به نگارش در آورده است.

۳-  دکتر جمشید بختیار (روانپزشک )

این سه نفر روایت و داستان زندگى پرنشیب و فراز پدر را به صورت کتابی با عنوان « ابوالقاسم  توس: سفر حماسى دکتر ابوالقاسم بختیار » به یاد بود پدر به رشته تحریر درآوردند که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. در این کتاب به رویدادهای مهم و  مرتبط با ایل بختیاری نیز پرداخته شده است.

دکتر ابوالقاسم بختیار  نمونه  انسانى  بی نظیر ، بسیار فعال ، بی پروا ، دارای عقاید و برنامه های جدید ،  مقاوم  ، سختکوش و پزشکى پرکار بوده است که تا حدود نود سالگى، همچنان به طبابت و خدمت به بیماران اشتغال داشته است، از این رو روایت و داستان زندگى او جالب و در نوع خود کم نظیر است. ویژگى بارز او شوق آموختن و دانستن بوده است که او را از بروجن به نیویورک کشانده است. در طول یک قرن پس از آن ابوالقاسم مسیرى را از دستفروشى و مغازه دارى تا معلمى و دانشجویى و پزشکى طى کرد، به معاونت آموزشى دانشکده پزشکى دانشگاه تهران رسید و جراح ارشد شرکت نفت ایران و انگلیس شد.

بى شک، زندگى و تلاش بى وقفه او، براى دستیابى به مشعل پرفروغ دانش و مقاومت کم نظیر ایشان در این مسیر مى تواند براى نسل جوان کشور سرمشق مناسبى باشد. روایت زندگى انسانى پرتلاش، جراحى سختکوش و خدمتگزار که به فرهنگ و ادب ایران زمین عشق مى ورزیده و فرصت حیات را براى دانستن هرچه بیشتر مغتنم شمرده است و راستى براى یک انسان چه سعادتى از این بالاتر واند باشد؟

آزادمردان

منابع

۱- عزیزی ، محمد حسین « نگاهى به زندگى و خدمات زنده یاد دکتر ابوالقاسم بختیار از کوه هاى  بختیارى تا نیویورک »  روزنامه شرق شماره ۵۹۶ صفحه پزشکی.

۲- نشریه رسمى دانشکده  پزشکى دانشگاه تهران، سال نهم، شماره ۵ (۲۶۴)، سه شنبه ۸/۱/۴۳.

۳- موحدى، محمد مهدى: زندگینامه پزشکان نام آور معاصر ایران، ج ،۲ تهران ، انتشارات ابرون، ۱۳۷۰   ص ،۳۵

۴- موحدی ، محمد مهدی « زندگینامه پزشکان نام آور معاصر ایران، ج ،۱» تهران ، موسسه نشر علوم و  فنون ، ۱۳۷۱، صص ۱۸۲-۱۸۳٫

۵- هدایتی ، سید جواد « تاریخ پزشکی معاصر ایران از تاسیس دارالفنون تا انقلاب اسلامی» تهران ،  دانشگاه علوم پزشکی ایران ، ۱۳۸۱، ص ۶۲٫٫

اسلام آوردن گیلانیان

آنچه مسلم است ايرانيان باستان، درآغاز مظاهر طبيعت و خدايان آريايي را مورد پرستش قرار مي دادند، تا اينكه بعدها به ديگر آيين، از جمله آيين زرتشت گرويده و به پرستش خداي يگانه روي آورند. پس از اين به سال ۶۱۰ ميلادي در زمان سلطنت ساسانيان، دين توحيدي “اسلام” توسط آخرين نبي خدا حضرت محمد(ص) در عربستان ظهور نمود و از آنجايي كه ايرانيان هم مورد توجه اين پيامبر خدا بودند، ايشان خسرو پرويز ساساني شاه وقت ايران را نيز به اين آيين دعوت نمودند، اما از آنجايي كه اين شاه و دربارش گرفتار فساد و تجمل پرستي بودند، از پذيرش اين مهم سرباززدند كه بعدها با سقوط اين سلسله، جنگ هايي بين ايرانيان و اعراب پيش آمد و در پي آن اسلام وارد اين سرزمين شد كه شرح مفصل آن در منابع تاريخ ايران آمده است.

اما گسترش دين اسلام در هر سرزميني متاثر از عوامل متفاوتي مانند: ويژ گي هاي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي مردم آن منطقه بوده است. بنابراين در مناطق مختلف، اسلام به شيوه هاي مختلف وارد شده و گسترش يافته است. سرزمين گيلان كه در قرون اوليه اسلامي به “ديلمان” و “ديلمستان ” شهرت داشت نيز از مناطقي بود كه گسترش اسلام در آن با ديگر نواحي ايران متفاوت بود. اين منطقه كه در كرانه جنوبي درياي كاسپين واقع شده و همچون استان مازندران توسط حصار بلند البرز و کوههای تالش از بقیه سرزمین ایران جدا گردیده، حدود سه قرن در مقابل لشكركشي هاي اعراب كه به دستور خليفه وقت عمربن خطاب صورت گرفته بود مقاومت كرد و در آن مدت يكي از بزرگترين ثغور قلمروه اسلامي به شمار مي رفت. گفته مي شود در طول این سه قرن تنها از حدود سال ۲۵۶ قمري به بعد به تدريج دين اسلام در ميان ساكنان اين سامان و حتي خاندان حكومتگر و سلسله هاي فرمانروايي كه در آن حكومت داشتند رواج يافت که به دنبال آن با حضور علويان طبرستان در سالهاي پاياني قرن سوم در اندك زماني مقاومت ديلميان درهم شكست و اكثر گيل وديلم كه اغلب زرتشتي وبر آيين مزديسني كه دستخوش تحريف هم شده بود بودند مسلمان شدند و سرزمين آنها بخشي از دارالاسلام شد.

از آنجا كه اسلام پذيري بخشي از اهالي گيل، ديلم بر اثر مساعي سادات شيعه مذهب علوي بود، آنها نيز به مذهب تشيع گرويدند، اما منابع و متون تاريخي از حضور برخي از مذاهب اهل سنت در اين منطقه نيز پرده بر مي دارند. بر اساس منابع موجود، مذاهب اهل سنت، به ويژه حنبلي و شافعي پيروان زيادي در گيلان داشته اند و حتي در دوره صفويه كه همه ولايات ايران به مذهب تشيع اثني عشري (دوازده امامي) روي آورده بودند، بخشي از سكنه غرب آن زمان گيلان يا همان “بيه پس” سني مذهب باقي ماندند و اين در حالي بود كه بخش شرقي گيلان يا همان “بيه پيش” به مذهب تشيع گرايش پيدا كرده بودند و بر اثر تبليغات و آشنايي با مباني ارزشمند آيين اسلام، به اين مذهب گرويده بودند.

يكي از شايع ترين راه هاي گسترش اسلام اعزام سپاهيان مسلمان و تصرف نواحي مورد نظر بود كه اين كار در اغلب مناطق ايران از جمله گيلان صورت گرفت، اما ديلميان با نيروي نظامي خود راه پيشروي ايشان را سد كرده بودند و اعراب تا مدتها نتوانستند به اين سرزمين دست يابند. تا آنجا كه منابع اطلاع مي دهند و از برخي يادداشت ها بر مي آيد؛ نخستين جنگ ديلميان با اعراب در سال ۲۲ هجري قمري در زمان خلافت عمر در واجرود (ناحيه اي بين قزوين و همدان) رخ داد كه در اين نبرد موتا سردار ديلمي كه از جانب گيل گيلانشاه گاوباره – شاه وقت گيلان – بعنوان فرمانده جنگ مامور به اين كار شده بود رشادت ها از خود نشان داد. در اين وقت ديلميان هم مقاومت زيادي از خود نشان دادند كه البته مقاومت ايشان براي مقابله با اصل دين اسلام نبوده بلكه به خاطر امراء و منصوبين از طرف شامات بوده است. به هر روی آن طور كه نوشته اند در اين وقت اعراب يا همان تازيان از دو سو؛ يعني هم از طرف قزوين و هم از طرف آذربايجان وارد بيل به گيلان حمله كرند، ولي تا پايان عهد امويان از هيچ يك از اين دو محور نتوانستند به آن منطقه نفوذ كنند اين در حالي بود كه اعراب شهر اندلس اسپانيا را فتح كرده بودند. حتي با وجود آنكه با فتح طبرستان ورويان (غرب مازندران فعلي) و گرگان در سال ۱۴۴ قمري دراوايل دوره عباسيان جبهه ديگري عيله گيلانيان و مسير جديدي براي نفوذ به آن منطقه گشوده شد، اما اين منطقه تا اواخر قرن سوم همچنان دست نيافتني باقي مانده بود و يكي از مناطق كافر نشين محسوب مي شد.

هم زمان با این دوران، در گیلان و نواحی کوهستانی آن حکومتی مستقر بود که اطلاعات اندکی از آنان بر جای مانده است. در این رابطه احمد کسروی از خاندان جستانيان به عنوان پادشاهان دیلم آن زمان یاد می کند. طبق گزارش های وی از اواخر قرن دوم تا اوایل قرن چهارم تنها نام هفت یا هشت تن از این افراد ذکر شده است. اولین شاه این خاندان مرزبان بن جستان در حدود ۱۸۹ هـ . ق حکومت می کرد و آخرین حاکم این خاندان مهدی بن خسرو فیروز توسط محمد بن مسافر مؤسس سلسله مسافریان یا سالاریان شکست خورد و از متصرفات خویش بیرون رانده شد. هم زمان با حکومت جستانیان بر مناطق دیلمان، وقایع دیگری هم در جریان بود که سبب قیام علویان علیه حکام عباسی و دست نشاندگان آنها یعنی طاهریان و سامانیان شد.

پس از اين گيلان از چند طرف محاصره و مقدمات اثر گذاري برخي از عوامل از جمله فرهنگي برآن هموار شد و مردم اين سامان با تبليغ چند مهاجربه تدريج مسلمان شده و بعد ها در فرق اسلامي درآمدند كه اين مهم با مهاجرت شماري از سادات علوي و تبليغ تني چند از مبلغان مذهبي در منطقه تسريع يافت. به گواهي تاريخ، تبليغ كساني چون: يحي بن عبدالله و حسن بن علي الاطروش (ناصرالحق) شيعه مذهب در شرق گيلان و تبليغ سيد ابوجعفرالثومي آملي فقيه حنبلي مذهب (مزار وي امروزه درداخل حياط شهرداري مركزي شهررشت قراردارد و محله استاد سرا ي اين شهرهم برگرفته از نام اوست) در غرب گيلان، موجب شد تا اهالي اين مرزوبوم با دين اسلام آشنا گردند و اين دين آسماني را پذيرا شوند. ايشان از نخستين افرادي بودند كه مردم گيلان را با حقايق دين اسلام و احكام آن آشنا كردند و گيلانيان هم از ايشان استقبال نموده و اين وديعه خداوندي را با آغوش باز پذيرفتند.

منابع :۱-تاريخ هزار ساله اسلام در نواحي شمالي ايران ، محمد مهدي شفيعي/۲- سير تاريخي دين ومذهب درگيلان ، دكتر عباس پناهي/۳- الكامل في تاريخ ، ابن اثير/۴- تاريخ رويان ، اولياء آملي/۵ – تاريخ طبرستان ، ابن اسفند يارازکیوان پندی

تاریخچه آبگوشت

تاریخچه آبگوشت

تاریخچه آبگوشت

تاریخچه آبگوشت – دیزی

 
همه دایره‌المعارف‌هایی که درباره ایران تالیف شده‌اند، مدخل «آبگوشت» دارند. شاید باور نکنید اما آبگوشت در کنار همه نام‌ها و نامداران فرهنگ ایرانی، در دایره‌المعارف‌های تخصصی بدل به مدخلی مفصل شده اما در منوی هیچ یک از رستوران‌های تهران آبگوشت نیست!
 
 برای خوردن آبگوشت باید به خانه، چایخانه، قهوه‌خانه یا دیزی‌سرایی رفت. آن هم فقط سر ظهر، نه قبل و نه بعد از آن.
 
از قدیم دکان‌هایی هستند که به طور تخصصی هر کدام یک خوراک بیشتر نمی‌پزند؛ حلیمی، کبابی، چلویی، جگرکی، کله‌پزی و بریانی. اما باز هیچ یک از این خوراک‌های اصیل و محبوب ایرانی، جز چلوکباب‌ها، در منوی رستوران‌های ایران جایی ندارند!
 
و به همین خاطر است که در کتابچه‌های راهنمای ایرانگردی برای خارجیان هم فقط فرق پلو و چلو و شرح انواع کباب‌ها آمده است. هر جای دیگر جهان که بود، این تنوع خوراکی را جاذبه‌ای سیاحتی می‌کردند و دست‌کم در منوهای وطنی جایی به آن می‌دادند.
آبگوشت به هزار و یک دلیل از خوراک‌های کهن ایرانیان است. یکی از این دلایل، شیوه کوچی و عشایری زندگی نیاکان ایران، برپایه فرهنگ دامپروری است.
 ایرانیان حتی هنگامی که شهرهای کهنی همچون همدان و شوش و پارسه را ساخته بودند، به معنی واقعی یکجا‌نشین نشده بودند و باز شاهان و درباریان، همانند مردمان در راه این شهرها ییلاق و قشلاق می‌کردند.
 این جا‌به‌جایی فصلی، حتی تا چند دهه پیش، میان قشلاق تهران و ییلاق شمیران هم، برای بعضی خانواده‌های متمول، متداول بود. پس گمان نکنید که زندگی کوچی با پایتخت ۲۰۰ساله اخیر ایران نسبتی ندارد.
 

آبگوشت، محصول زندگی یکجا‌نشینی است و کباب، خوراک زندگی کوچ‌نشینی و کوچندگان تنها هنگامی که به مقصد نهایی می‌رسیدند، فرصت و شرایط بارگذاشتن آبگوشت را می‌یافتند.

 اگر به مستندهای این نیم قرن که از زندگی عشایر ایران ساخته شده، نگاهی بیندازید، گله‌های چندهزار سَری را می‌بینید که هر یک از بزها، گوسفندان، گاوان و اسبان برای صاحبانشان مهم و محترم‌اند و جان دامداران به جان دام بسته است و بسیار کم پیش می‌آید که دام را سرببرند و جز از شیر و فرآورده‌های شیری آنها، تغذیه نمی‌کرده‌اند.

 

اما در راه ناهموار و پرخطر کوچ هر روزه چند سَر از این دام‌های سلامت و پروار، ناکار و تلف می‌شده‌اند و عشایر پیش از آنکه دام، جان بدهد، آنها را سر می‌بریدند و کباب شام را به راه می‌کردند.

 کوچ، زمانبندی داشت و می‌بایست که به موقع به مقصد می‌رسیدند وگرنه هزار و یک ضرر و خطر طبیعی، در راه بود. پس فرصت بارگذاشتن آبگوشت تا رسیدن به مقصد، در سفر دست نمی‌داد. آبگوشت ظهر فردا را، از شب قبل باید بار‌گذاشت و پیشتر مقدمات و مخلفات آن را مهیا‌کرد که این همه، جز در یکجانشینی ممکن نبوده و نیست.

 دیگر اینکه بساط کباب را به سادگی با سیخی چوبی نیز در بیابان می‌توان به راه کرد اما آبگوشت جز در ظرف پخته نمی‌شود. ساکنان فلات ایران هزاران سال پیش، نخستین ابزار و ظرف‌ها را از چوب و سنگ ساختند.

 اما ظرف چوبی روی آتش کارکردی نداشت و تنها ظرف‌های سنگی به کار می‌آمدند. پس از آن بود که توانایی ساخت سفال حاصل شد و انواع و اقسام ظرف‌ها شکل گرفت.

 هزاره‌ها ظرف‌های سفالین به کار می‌رفتند، تا انسان ایرانی به راز سنگ‌های معدنی و آب‌کردن و ریخته‌گری فلزات پی برد و از آن ابزار و ظرف ساخت و ظروف فلزی را به میان آورد.

 جالب است که آبگوشت، هنوز که هنوز است در سه ظرف سنگی، سفالی و فلزی، طبخ و میل می‌شود. انواع دیزی سنگی و سفالی و رویی (رویی به معنای رویین یعنی ساخته شده از فلز روی که به زبان عامیانه به آن روحی هم می‌گویند) هنوز به شیوه هزاره‌های دور، در ایران ساخته و به کاربرده می‌شود و این سه نوع دیزی، یادگاری است از سه عصر سنگ و سفال و فلز در باستان‌شناسی.

 در قدیم پلو یا چلو را در مجمعه‌های بزرگی می‌کشیدند، که به آنها «قاپ» یا «قاب» می‌گفتند و چند نفر با دست از یک قاپ مشترک، غذا می‌خوردند. ممکن بود که چند آدم بزرگ و پرخور با پیری یا کودکی نحیف و کم‌غذا در قاپی همسفره و هم‌غذا ‌شوند.

 این بود که تقسیم غذا عادلانه نبود و یکی به اصطلاح، قاپ دیگری را می‌دزدید و غذای بیشتری می‌خورد. این بود که ایده «قاپ شخصی» به میان آمد که برای هر کس قاپ کوچکی غذا بکشند و آن را در پیش وی بگذارند. این بود که این «پیش‌قاپ» را «بُشقاب» نامیدند.

 یک قاپ بزرگ پر از غذا سر سفره می‌آمد و چند قاپ کوچک خالی (بُش به ترکی: خالی) گِرد آن می‌چیدند و برای هر بشقاب، جدا غذا می‌کشیدند.

 اما آبگوشت چه برای یک تن پخته شود، چه هزار تن، محتوای هر دیزی جدا، درون خود آن می‌پزد و گوشت و نخود و آب، برای هر دیزی به پیمانه برابر ریخته می‌شود و تبعیضی در میان نیست.

 مانند پلو همه را در یک دیگ نمی‌پزند و پس از پخت، غذا را نمی‌کشند، بلکه اول سهم خام هر دیزی کشیده می‌شود و پس از تقسیم، پخت آغاز می‌گردد.

اما پختن و خوردن آبگوشت کار ساده‌ای نیست. شاید همگان به پختن آن کاری نداشته باشند اما همه از خوردن آن لذت می‌برند. اما اگر یک خارجی از راه برسد و یک دیزی سنگی داغ با سنگک و ریحان جلویش بگذارید، شاید لذتی از لذیذی آن نبرد.
 
چراکه خوردن آبگوشت آموزش می‌خواهد. با قاشق از دهانه تنگ دیزی چیز زیادی بیرون نمی‌آید، مگر اینکه دیزی را کج کنید و برای کج کردن هم، دست خواهد‌سوخت، مگر آنکه با تکه نانی گوشه ظرف را بگیرید و در این کار حتی دستمال کاغذی هم، کمک تکه نان را نخواهد کرد. البته بعضی از دیزی‌های سفالی دو دسته کوچک در دو طرف دارند که در این موقع به دستگیری خورنده می‌‌آیند.

 آبگوشت دو بخش دارد، بخش «تَر» که به آن «ترید» می‌گوییم و بخش «خشک» که «کوبیده» می‌خوانیم. همان آب و گوشت که روی هم آبگوشت را پدید آورده‌اند. تقریبا با هم پخته می‌شوند اما جدا خورده می‌شوند.

 اما عمل‌آوردن این دو بخش به عهده آشپز نیست و شاید تنها خوراکی باشد که خورنده نیز در کار طبخ شریک است. اگر این دو بخش را جدا نکنید، تبدیل به سوپی نه چندان دلچسب خواهد شد و اگر هر یک از این دو بخش را خوب به عمل نیاورید، یعنی مثلا کوبیده را آب‌دار بردارید، لطفی نخواهد داشت.

 خلاصه آنکه آبگوشت‌خوردن کار هر کسی نیست و اگر برای نخستین بار کسی سر سفره آبگوشت بنشیند، بی‌راهنما به راحتی از ماجرا سر در نخواهدآورد.

گوجه‌فرنگی و سیب‌زمینی دو جزء لاینفک آبگوشت‌های امروزی‌اند و برای ایرانیان شاید تصور آبگوشت‌ بی‌سیب‌زمینی و گوجه‌فرنگی ممکن نباشد. اما شاید ندانید که این دو محصول فرنگی تا صد سال پیش از این، در ایران ناشناخته بوده‌اند.
 اما آبگوشت پیش از واردات این دو نیز، با گوشت و آب و نخود، آبگوشت بوده. ایرانی همان‌طوری این دو محصول فرنگی را در دیزی کرد و به آن دو رنگ ایرانی بخشید که جانشینان یونانی اسکندر و مغولان وارث چنگیز را به ایرانیانی اصیل و ایراندوست تبدیل کرد.
 با وجود این همه کتاب آشپزی و مردم‌شناسی تا به امروز به آبگوشت این‌گونه نگاه نکرده بودیم. چراکه ما گاهی از کنار میراثمان سهل‌انگارانه به سادگی ‌گذشته‌ایم و ظرائف و لطایف فرهنگی نهفته در آنها را ندیده‌ایم.
 آبگوشت، عصاره فرهنگ ایرانی است و هزاره‌ها تاریخ و نکته در آن خفته است و همه قوت آن به ارزش غذایی‌اش نیست و اگر دقیق به آن بنگریم جان فرهنگ نیاکانمان را در پیاله‌ای از آن خواهیم دید. پس لقمه‌ای از آن را هم نباید هدر داد. 
 

واقعیت های تاریخی در مورد دیوار چین

واقعیت های تاریخی در مورد دیوار چین

واقعیت های تاریخی در مورد دیوار چین

دیوار چین

کمتر کسی است در جهان که نام دیوار چین را نشنیده باشد که بین مغولستان و چین به معنی اخص ممتد است. این دیوار بزرگ بیش از دو هزار سال عمر کرده است و بیش از 6000 کیلومتر طول دارد.

 بلندی آن قسمت دیوار که در شمال پکن بناشدن است ۸٫۵ متر و در نقاط دیگر از ۴ تا ۱۵ متر است و قطر دیوار ۴٫۵ تا ۷٫۵ متر می باشد و در فواطل برجها دارد. تصور نکنید دیوار چین یک دیوار متصل دیوارهای دراز و کوتاه در هم و برهم است.

 چون هر دودمان پس از روی کار آمدن دیوارهائی می ساختند از این روی دیوار چین شامل دیوارهای متعدد جدا گانه شده است .

 ابتدای دیوار در مشرق شانهای گوان ، نا نکو ، ین من (در شانسی) و جیایو گوان (در گانسو) است و ساختن دیوار در قرن سوم قبل از میلاد در عهد امپراطور شی خوانگ تی از سلسله سلاطین چین ( 221 تا 108 قبل از میلاد) شروع شد و دامنه کار دیوار سازی در طی سلطنت آن دودمان بسیار وسیع گردید.

 یک میلیون برای این کار بسیج شده بودند و چون شرایط کار بسیار سخت بود گروه کثیری از کارگران می رفتند و برنمی گشتند.

 کسانیکه در محل ساختمان می مردند جسدشان را لای دیوار می گذاشتند. اکنون در انتهای شرقی این دیوار یعنی در شان های گوان معبدی وجود دارد که می گویند برای بانوئی به اسم مون جیان نو ساخته شده است.

 مون جیان نو دختری بود که با جوانی از مردم دهکده خود ازدواج کرده بود.

 واقعیت های تاریخی در مورد دیوار چین

واقعیت های تاریخی در مورد دیوار چین

 چند روز پس از اردواج شوهر را برای دیوارسازی بردند. چند سالی از رفتن او گذشت و هیچ خبری از او نرسید.

 کسانیکه در محل ساختمان می مردند جسدشان را لای دیوار می گذاشتند.

 اکنون در انتهای شرقی این دیوار یعنی در شان های گوان ‌ معبدی وجود دارد که می گویند برای بانوئی به اسم مون جیان نو‌ ساخته شده است

 مون جیان نو که پیوسته نگران سرنوشت شوهر خود بود عاقبت تصمیم گرفت شخصا برود و از وی سراغی بگیرد و او را بیابد. روزی عازم محل کار او شد پس از طی مسافت بسیار سرانجام به محل کار شوهر رسید، ولی شوهر خود را پیدا نکرد.

 همکارانش به او گفتند خیلی احتمال دارد که شوهرش مرده باشد و جسد او را هم لای دیوار گذارده باشند .

 مون جیان نو این خبر را که شنید بسیار غمگین کردید و همانجا ماند و روزها و شبها زیر آن قسمت دیوار می نشست و گریه می کرد. شبی در اثنا گریستن ، آواز مهیبی شنید سرش را بلند کرد دید دیوار شکاف برداشته است، در داخل شکاف جسد شوهر خود را تشخیص داد ، آخر لباسی را که شوهرش برتن داشت خوب می شناخت.

 مون جیان نو  بیدرنگ خود را روی جسد شوهر خود افکند و دیگر بیرون نیامد.

 اکنون این حکایت اسفناک همچنان در میان مردم چین برسر زبانهاست و سرزنشی از بیداد و ستم گذشتگان دارد. 

داستان طاهر وزهره

IAyIK

چکیده ی داستان طاهر وزهره

چکیده داستان طاهر وزهره

متن اصلی داستان در کتاب گیلان به قلم آقای خوشدل و یا در منظومه ی طاهر و زهره به قلم آقای حیدری جست و جو کنید.
مختصری ازمعرفی روستا لویه با جمعیتی بالغ بر250 خانوار و 600 نفر و با داشتن مناطقی چون آبگرم، سرو سه هزار ساله که از لحاظ قدمت با سرو هرزویل برابری می کند و قلعه تاریخی که با چهار نام با عنوان های قلعه دختر، قز قلعه، قلعه طاهرمیرزا و قلعه زهره شناخته شده است و بر اساس تحقیقات اداره باستان شناسی از مصالح بکار گرفته شده در این قلعه ثابت شد که این اثر تاریخی متعلق به دوران ترکان سلجوقی (حدود 900 سال پیش) می باشد.

قلعه طاهرمیرزا در حدود ۲/۲ کیلومتر ی شمال شهرستان رودبار یعنی درست روبروی دو راهی منتهی به روستای لویه در میان آب رودخانه سفید رود جزیره کوچکی قراردارد که در حاشیه آن سازه آجری به شکل دیواری جزیره را احاطه کرده است . این قلعه در سال ۱۳۸۳ تحت شماره ۱۱۷۴۷ در فهرست آثار ملی و تاریخی کشور به ثبت رسیده است 
 روبروی لویه و در میان دره ی سپیدرود بقایای یک بنای بزرگ خودنمایی می کند که از روزگاران کهن به جا مانده است. این بنا از سمت جاده ی رشت- رودبار راهی به خشکی نداشته و تنها به کمک قایق امکان رفت و آمد از این سو میسر بوده است، ولی در سویه ی دیگر بنا، یک پل متحرک داشته است که آمد و شد را ممکن می کرده است. این بنا محل سکونت حتم شاه بوده که در دوران سلجوقی از اعتبار و حشمت برخوردار بوده است و داستان طاهر و زهره هم به این قلعه وابسته است. چند تصویر از این قلعه را در همین وبلاگ گذاشته ام.
دو کیلومتر بالاتر از این قلعه و در ناحیه ی "پُردسران" ساخلویی بود که برادر و وزیر حتم شاه بنام احمد، مسئول آن پل و ساخلو بود. این پل یک گذرگاه استراتژیک بوده و گفته می شود که از عابرین و سواران برای عبور از آن عوارض دریافت می شده است. از این پل آثار ناچیزی به جا مانده است و درست روی ویرانه های آن، پل جدید آزادراه احداث گردیده است. این پل، دو سمت سپیدرود را به هم پیوند می داد و چون تنها پل این ناحیه بود، چنانکه گفتیم از اهمیت شایان توجهی برخوردار بود.
طاهر، پسر احمد، و زهره دختر حتم شاه، از دیرباز دلباخته ی یکدیگر بودند. زهره ندیمه ای داشت به نام رباب که رازهای مگویش را با او در میان می نهاد. احمد وزیر سرانجام زهره را برای پسرش طاهر خواستگاری می کند ولی حتم شاه پوزش می خواهد و می گوید که می خواهد دخترش را به یکی از سردارانش به نام سلیم بدهد. طاهر از این پاسخ دل آزرده می شود. در این میان رباب میان این دو دلباخته خبر می برَد و می آورَد و هر از گاه فرصت دیداری برای  این دو در قلعه فراهم می کند. طاهر  برای آنکه به دیدار زهره برسد هر بار خطر می کند و با شنا از عرض سپیدرود پرآب می گذرد.
 
یک بار که این دو را رباب فرصت دیداری فراهم کرده بود و این دو در اتاقی از قلعه گرم گفت و گو بودند، یکی از خدمتگزاران قلعه که متوجه این ارتباط شده بود، چفت در را از بیرون می بندد. دو دلباخته هنگامی که از بسته بودن راه گریز، خبردار می شوند چاره در آن می بینند که طاهر داخل صندوقچه ای شود و زهره آن صندوقچه را به سپیدرود بسپارد و چنین می کنند.
 
 
کیلومترها  پایین تر در دشت گیلان در منطقه ای به نام کُهدَم، قلعه ی دیگری بود که فرمانروایش کشته شده بود و دخترش ریحانه اکنون آنجا را اداره می کرد. ریحانه خاتون، هم پدر و هم شویش را در نبردی که روزگاری میان آنها و حتم شاه درگرفته بود از دست داده بود. صندوقچه بدانجا می رسد و ندیمان در آن را می گشایند. ریحانه خاتون، دختر فرمانروا وقتی چشمش به طاهر نیمه جان می افتد، دلباخته ی او می شود. طاهر را به هوش می آورند و ریحانه به طاهر پیشنهاد می کند که او را به زنی بگیرد. طاهر می گوید که دل در گرو دیگری دارد و داستانش را برای او بازگو می کند. ریحانه خاتون که از پیش کینه ی حتم شاه را به دل دارد و اکنون آتش حسد از دخترِ او هم در دلش افروخته شده است، شرط می گذارد که به قلعه ی حتم شاه حمله می کنیم. اگر دختر حتم شاه از من زیباتر باشد، او همسر تو می شود و ما همه خدمتکار او می شویم و اگر من از او زیباتر باشم، تو مرا به همسری می گیری و او خادم ما خواهد بود. طاهر که پافشاری او را می بیند و جان خود را به او بدهکار است، شرط را می پذیرد. 

 سرانجام لشگر ریحانه خاتون کهدم به جنگ با لشگر حتم شاه لویه رهسپای می شود. جنگ در می گیرد. سردار سلیم فرمانده ی لشکر حتم شاه است. حتم شاه که خود در جنگ حاضر است کشته می شود. 
سلیم که نگاه به تخت و تاج دارد نامه ای برای زهره می نویسد و او را از مرگ پدرش آگاه می کند. در این نامه از زهره می خواهد که او را هم به همسری و هم به جانشینی پدر به عنوان سلطان بپذیرد و برای آنکه از او پاسخ مثبت بگیرد، به دروغ می نویسد که طاهر هم در جنگ کشته شده است. در ادامه ی جنگ ولی سردار سلیم به دست طاهر کشته می شود. سرانجام طاهر با سپاهیان بر قلعه چیره می شوند ولی زهره که گمان می برد هم پدرش و هم طاهر در جنگ کشته شده اند، پیشتر با دشنه پهلوی خود را دریده بود. طاهر نیز هنگامی که با پیکر خونین معشوقه اش روبرو می شود و آرزوهای خود را بر باد رفته می بیند، با همان دشنه به زندگی خود پایان می دهد و دو دلداده ناکام با هم از دنیا چشم می پوشند.
 

 

روايت دختر تیمورتاش از مرگ پدرش

ایراندخت تیمورتاش فرزند اول عبدالحسین تیمورتاش (وزير دربار رضاشاه) بود . ایراندخت در سال ۱۲۹۵ زاده شد. وی در تهران رشد کرد و در دوران تحصیل از دانش آموزان ممتاز مدرسه «ناموس» بود . سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن این کشور دکترای فلسفه گرفت. او با پشتکار بسیار توانست دکتر احمدی، قاتل پدرش و دیگر فعالان زمان رضاشاه را به محاکمه بکشاند.
ایراندخت كه در 1355 به سمت وابسته فرهنگی و مطبوعاتی سفارت ایران در فرانسه منصوب شد ، از شاعر‌ان مشهور بجنورد محسوب می‌گردید . او سرانجام در سال ۱۳۷۰ ه.ش در پاریس درگذشت.
مهدي آذر وزير فرهنگ كابينه محمد مصدق در كتاب خاطرات خود مي‌گويد در نشستي با خانم ایراندخت تیمورتاش در روز 13 ژوئيه 1981 در پاريس و به هنگام صرف ناهار ، ايشان خاطرات خود را از مرگ پدرش اينگونه نقل كرد : 
.... من سه يا چهار روز قبل از اينكه پدرم به زندان منتقل شود به اتفاق ميرزا هاشم خان افسر به ديدار پدر رفتم . او جسماً سالم به نظر مي‌رسيد ولي روحيه‌اي بس پژمرده داشت . در اين جلسه پدرم قيمومت و سرپرستي فرزندان خود را به آقاي افسر سپرد و گفت اميدوارم از آنها در نهايت مهرباني نگهداري كني . هاشم افسر تحت تاثير بيانات عبدالحسین تیمورتاش اشك در چشمانش حلقه زد ولي پدرم به او گفت اين اشكها را براي روزهاي بدتري ذخيره كن . من با آنكه دخترك معصوم و نوجواني بيشتر نبودم معني اين كنايه را فهميدم . معهذا از خود حركتي بروز ندادم . پس از آنكه وقت ملاقات تمام شد آخرين نگاه را به پدرم كه به اندازه يك دنيا او را دوست داشتم انداختم و بيرون آمدم . در يك شب ميهماني در باغ سردار اسعد ، تلفني به سرلشكر آيرم رئيس شهرباني اطلاع داده شد به زندان قصر برود . سرلشكر هنگام عزيمت از ميهمانان معذرت خواهي كرد و گفت ظاهراً بايد در زندان چند نفر سر به شورش گذارده باشند و اتفاقي افتاده باشد . او به هنگام خداحافظي اظهار مي‌دارد شام منتظر من نباشيد و سپس از باغ بيرون رفته يكسره به زندان قصر و به دخمه اي كه تیمورتاش در آنجا ماههاي آخر را در سلول انفرادي به سر مي‌برد و بعدها به «دخمه تیمورتاش» معروف شد رفت . در آنجا سرهنگ پاشاخان باجناق رضاشاه كه رياست كل زندانها را برعهده داشت همراه با پزشك احمدي منتظر بودند تا دستور اجراي قتل صادر شود . آنها ابتدا بازوي تیمورتاش را گرفتند و در شرايطي كه او مقاومت مي‌كرد سم را به داخل رگهايش تزريق كردند . سم كارگر نگرديد و در نتيجه تلاش تیمورتاش براي پرهيز از مرگ و تلاش پزشك احمدي براي كشتن طعمه خود ، سر و بدن تیمورتاش خون آلود گرديد . سرانجام براي اينكه كار زودتر به پايان برسد با بالش وي را خفه كردند . اين بالش خون آلود تنها چيزي بود كه از زندان پدرم براي ما ارسال داشتند . سرلشكر آيرم در بازگشت از ماموريت خيلي كوتاه ولي با لحني موفقيت آميز مي‌گويد : «كار تمام شد ، كارش را تمام كردم» . اين واقعه در شب هشتم مهرماه 1312 ساعت 30/11 شب برابر 30 سپتامبر 1933 به وقوع پيوست .....

منبع:قزاق ؛ عصر رضاشاه پهلوي به روايت اسناد وزارت خارجه فرانسه ، نويسنده و مترجم : محمود پورشالچي ، انتشارات مرواريد ، 1384 ، ص 573

 

بلندترین زوج جوان در انگلیس

بلندترین زوج جوان در انگلیس

 بنظرشما قصد ازدواج این دو نفر اول قد بوده یا علاقه؟

 با خواندن ادامه مطالب پی به این موضوع می برید.این زن و شوهر بلندقدترین مرد و زن دنیا می باشد.ویلکو ون کلیف با داشتن ۲ متر و ۱۳ سانت قد و همسرش کیشا با یک متر و ۹۸ سانتیمتر بلند ترین زوج جهان محسوب می شوند. ویلکو اصلا هلندی بوده و بلوند است، در حالی که کیشا سیاه پوست است. 

بلندترین زوج جوان در دنیا (+عکس)

 آنها دو بچه دارند: لوکاس ۴ ساله که مانند ۷ ساله ها می ماند و اوای ۲ ساله که مانند سه ساله ها قد کشیده است. قبلا تصور می شد این زوج بلند قدترین زوج اهل  انگلیس هستند اما اینک با ثبت نامشان در گینس بعنوان بلند قد ترین زوج جهان شناخته می شوند. البته آنها رقبای سرسختی هم دارند.

 

بلندترین زوج جوان در دنیا (+عکس)بلندترین زوج جوان در انگلیس

 مانند زوج هندی بنام شاراد و سانجوت کولکارنی که ادعا کرده اند به ترتیب ۲ متر و ۱۹ سانتیمتر و ۱ متر و ۹۵ سانتیمتر قد دارند.اما گینس با آگهی اینترنتی از همگان خواست تا اگر زوج قد بلندی را می شناسند، معرفی نمایند که رسما ویلکو و کیشا بلندقد ترین شناخته شدند. آندو جمیعا ۴ متر و ۱۱ سانت قد دارند که از همه بیشتر است.

 

بلندترین زوج جوان در دنیا (+عکس)

 

هندوستان

هندوستان کشوری است که بیشتر برای بدی‌هایش شناخته‌شده است تا خوبی‌هایش. برجسته بودن مسائلی همچون فقر، جنایت و فساد در میان دیگر مسائل در طول سال‌های گذشته، هندوستان را از کشوری که باید آن را دید به کشوری که باید از آن پرهیز کرد تبدیل کرده است. اما هندوستان به‌عنوان هفتمین کشور بزرگ و دومین کشور پرجمعیت جهان آن‌قدرها هم بد نیست. امروزه نسل جوان هندوستان می‌کوشند تا حجاب یأس را از چهره ملت خود پاک کنند. بیایید نگاهی به چند حقیقت کوچک در مورد هندوستان بیندازیم؛ حقایقی که این کشور را در ذهن ما از یک کشور بد به یک کشور منحصربه‌فرد تبدیل خواهد کرد.

10. هندوستان بسیار جوان است

این‌ یک حقیقت است که هندوستان بسیار جوان و در حال بلوغ است. درواقع، 50 درصد از جمعیت 1.2 میلیارد نفری این کشور 25 سال و یا کمتر از آن سن دارند. فراتر از آن اینکه دوسوم جمعیت هندوستان در رده سنی زیر 35 سال قرار دارند. بنابراین با اطمینان می‌توان گفت که این کشور، درحال‌توسعه باقدرت برتر جوانی است.

The_Country_Is_Very_Young1

The_Country_Is_Very_Young2


9. به‌ندرت کسی در هندوستان مالیات پرداخت می‌کند

این موضوع ممکن است به نظر خوب نیاید و البته خوب هم نیست اما پیش از اینکه آن را فساد تلقی کنیم خوب است دلایل پیرامونش را بدانیم. هندوستان کشوری است که از اساس بر پایه کشاورزی و زراعت اداره می‌شود و همه ی ما می‌دانیم که کشاورزی معاف از مالیات است. موضوع دیگری که نظام مالیاتی را دچار مشکل می‌کند سیستم سازمان‌دهی نشده نیروی کار در هندوستان است. چرا که در این سیستم آمار دقیقی از افراد شاغل و میزان درآمد آن‌ها در دست نیست.

Barely_Anyone_Pays_Tax1

Barely_Anyone_Pays_Tax2


8. جاسوسی قبل از ازدواج

در سرزمینی که ازدواج مطابق با اصول خاص خود حکم‌فرما است، والدین برای دختران خود به دنبال بهترین گزینه می‌گردند و چیزی جلودار آن‌ها نیست. اگر در حال رانندگی در یک بزرگراه در هندوستان با تابلویی که روی آن نوشته‌شده است «کارآگاه ازدواج» مواجه شدید تعجب نکنید، چون این دقیقاً چیزی است که شما فکر می‌کنید. بسیاری از این مؤسسات کارآگاهی در تمام کشور به دنبال اطلاعات دقیقی راجع به دامادها و زندگی گذشته آن‌ها می‌گردند. آن‌ها این اطلاعات را از طریق اقوام و دوستان نزدیک داماد به دست می‌آورند. اگر همه‌چیز واضح و روشن بود، زوج موردنظر می‌توانند زندگی مشترک خود را شروع کنند.

The_Pre_Wedding_Spy2

The_Pre_Wedding_Spy1


7. لطفاً بوق بزنید

صحنه ی ترافیک در دومین کشور پرجمعیت جهان را تصور کنید. ترافیک سنگین امری عادی در تمام جاده‌ها، خیابان‌ها و کوچه‌ها است. حالا بوق زدن مداوم را هم به آن اضافه کنید و در عرض چند دقیقه به میگرنی شدید دچار شوید. در هندوستان بوق زدن رواج یافته است؛ طوری که در پشت کامیون‌ها و ماشین‌های بارکش می‌توانید جمله ی «لطفاً بوق بزنید» را ببینید. بنابراین ماشین‌های پشتی می‌دانند که در موقع سبقت باید با بوق زدن ماشین جلویی را باخبر کنند!متأسفانه این به یک رسم تبدیل‌شده اما حداقل احتمال تصادف در هنگام سبقت را پایین می‌آورد.

Horn_OK_Please1

Horn_OK_Please2


6. روزنامه‌ها با قدرت پیش می‌روند

درحالی‌که استفاده از روزنامه در اکثر نقاط جهان به دلیل افزایش استقبال مردم از گوشی‌های هوشمند و تبلت‌ها برای دسترسی به اخبار کاهش‌یافته، در هندوستان مردم هنوز هم اعتقاد دارند که بهترین راه برای مطلع شدن از اخبار گرفتن یک روزنامه در دست و خواندن آن است. دلیل آن افزایش قابل‌ملاحظه ی سواد و در مقابل کاهش استفاده از اینترنت است. دلیل دیگر تعداد زبان‌های رایج در هندوستان است، روزنامه‌ها به زبان‌های مختلفی چاپ می‌شوند درحالی‌که اخبار در اینترنت نهایتاً با ده زبان منتشر می‌شود. البته خریدن روزنامه از استفاده از اینترنت ارزان‌تر است. اما بهترین دلیل این است که شما می‌توانید پس از خواندن روزنامه آن را به شخصی با قیمت معینی بفروشید و آن شخص هم دوباره روزنامه را به فروش می‌رساند. این هم یک روش بازیافت است.

Newspapers_Run_Strong1

Newspapers_Run_Strong2


5. مشکل چاقی در حال افزایش است

همانند بقیه جهان، هندی‌ها هم شروع به افزایش وزن کرده‌اند و به‌تدریج به سمت معضل چاقی پیش می‌روند. با افزایش فست‌فودها و هجوم غذاهای آماده و بسته‌بندی‌شده به سوپرمارکت‌ها، غذاهای تازه در حال فراموش‌شدن هستند. با اهمیت بیشتری که مردم به کار می‌دهند، دیگر وقتی برای تهیه غذا و حمل آن تا محل کار باقی‌ نمی‌ماند. آن‌ها ترجیح می‌دهند یک وعده فست فود ارزان را از کنار خیابان تهیه کنند و بخورند.

Obesity_on_the_Rise1

Obesity_on_the_Rise2


4. صندلی‌های پلاستیکی همه‌جا هستند

در کشوری که تمام ویژگی‌های آن در حال تغییر است یک‌چیز همچنان پایدار مانده. وجود صندلی‌های پلاستیکی درست به‌اندازه حضور یک گاو در خیابانی با ترافیک سنگین عادی شده است. این صندلی‌ها در خانه، رستوران، هتل، مدرسه، بیمارستان، دفتر کار و هر جای دیگری پیدا می‌شوند. باوجوداینکه طراحی آن‌ها ممکن است متفاوت باشد (با و بدون دسته)، آن‌ها همه‌جا حضور دارند. برخی از مردم با کندن پشتی صندلی از آن به‌عنوان میز هم استفاده می‌کنند.

Plastic_Chairs_Everywhere1

Plastic_Chairs_Everywhere2


3. تف کردن آب دهان و دستشویی کردن درملأ عام

این موضوعی است که هندوستان به آن افتخار نمی‌کند، اگرچه که بعضی از هندی‌ها به آن می‌بالند. این دو حرکت وحشتناک دست منتقدان هندوستان را کاملاً باز گذاشته است. تف کردن آب دهان در هندوستان به امری رایج بدل شده، به‌طوری‌که مردم احساس می‌کنند وظیفه‌دارند توی خیابان یا روی دیوارها این کار را انجام دهند. این مسئله در مورد دستشویی کردن هم صادق است. موضوع وقتی بدتر می‌شود که می‌دانیم دولت هندوستان توالت‌های عمومی متعددی در خیابان برای این افراد ساخته اما آن‌ها بازهم کار خود را درملأعام انجام می‌دهند.

Spitting_and_Peeing_Publically1

Spitting_and_Peeing_Publically2


2. خرافات

در سرزمینی با مخلوقات اسطوره‌ای و تخیلات عجیب، خرافات باید هم رایج باشد. هندی‌ها اساساً در مورد همه‌چیز خرافاتی هستند، از عبور کردن از خیابان پس‌ازاینکه یک گربه عبور کرد گرفته تا نپوشیدن لباس نو در روز شنبه. حتی گرفتن چیزی با دست چپ هم بدشانسی می‌آورد! همه این خرافات را دنبال می‌کنند، فقیر و غنی هم ندارد. قرار دادن یک حلقه‌گل روی یک موتورسیکلت یا اتومبیل نو واجب است، چرا که آن را متبرک می‌کند.

Superstitions2

Superstitions1


1. توی خیابان‌ها دنبالش بگرد

هندوستان کشوری است که در آن همه‌چیز را به شکلی کاملاً متفاوت و شگفت‌انگیز تجربه می‌کنید. خیابان جایی است که بیشتر مردم هندوستان زمان خود را در آن سپری می‌کنند. فرقی نمی‌کند چیزی برای خوردن بخواهید یا به دنبال تعمیر وسیله‌ای باشید، مطمئن باشید آن را در ابعاد بسیار گسترده توی خیابان پیدا خواهید کرد. کفاشی، فست‌فود، پزشک آیورودا، متخصص ارتوپد، تمیزکننده‌های گوش و بینی، آرایشگر و هر چیز دیگری در خیابان پیدا می‌شود. کافی است فقط نگاهی به دوروبر بیندازید.

Take_it_to_The_Streets1

Take_it_to_The_Streets2


منبع: http://www.wonderslist.com

جنایتهای وحشتناک " فرقه دمکرات آذربایجان " در آذربایجان

جنایتهای وحشتناک " فرقه دمکرات آذربایجان " در آذربایجان

پس از وقوع جنگ جهانی دوم ، اشغالگران انگلیسی و آمریکایی از جنوب ، و نیروهای شوروی از شمال به خاک ایران تجاوز کردند . ارتش متجاوز شوروی  بخش وسیعی از میهن ما از جمله آذربایجان را به اشغال خود درآورد . نیروهای شوروی که هنگام ورود به ایران ، در مناطق مرزی با مقاومتهای پراکنده اما خودجوش مردمی آذربایجانی‏های غیرتمند مواجه شدند ، با قساوت تمام مردم را به خاک و خون کشیدند. در مناطق مرزی از جمله در جلفا ، بیله سوار و ... صدها تن از مردم به شهادت رسیدند . علیرغم اینکه فرمان « ترک مقاومت » از سوی رضا شاه صادر شده بود ، عده‏ای از سربازان در « پل منجم » تبریز به مقابله با نیروهای متجاوز پرداختند و به شهادت رسیدند که هنوز مزار عده‏ای از آنها در تبریز باقی است .

بهانه تجاوز نیروهای بیگانه به خاک ایران ، پیشگیری از نفوذ آلمان بود . سران اشغالگران ( روزولت ، چرچیل و استالین ) با دولت ایران به توافق رسیدند که شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم ، نیروهای خود را از خاک ایران خارج کنند . حکومت مسکو که طی جنگهای متعدد با ایران در قرون گذشته ، سرزمین‏های قفقازی ایران را اشغال و ضمیة خاک خود کرده بود ، در تداوم سیاست توسعه‏طلبانه خود ، مصمم شد که آذربایجان را نیز از خاک ایران جدا کند و بدین منظور ، در آستانة ‌پایان جنگ جهانی ، طرح شومی را برای نیل به این هدف به اجرا نهاد . طبق دستور استالین ، برنامه همه جانبه‏ای ( فرهنگی ، نظامی و اقتصادی ) برای تجزیة آذربایجان تهیه شد و برای اجرای این برنامه ، هزاران تن از اعضای حزب کمونیست جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی ( ایران شمالی ) و نیروهای امنیتی وارد آذربایجان ایران شدند . با حضور نیروهای اشغالگر شوروی در خاک ایران ، حزب کمونیستی توده نیز به عنوان مجری بخشی از سیاستهای شوروی فعالیت گسترده‏ای را در سراسر ایران سامان داده و هزاران تن را به عضویت خود درآورد بود . شعبة ایالتی حزب توده در آذربایجان  نیز در راستای تأمین منافع شوروی فعال بود . در سال 1324 ، صدها تن از تروریست‏های قفقازی از جمله جنایتکار معروف غلام یحیی در سایة حمایت ارتش شوروی ، اقدامات تروریستی خود را در شهرهای مختلف آذربایجان آغاز کرده و به مسلح کردن اعضای حزب توده و افراد ساده و دهقانان ستم دیده‏ای که فریب تبلیغات کمونیست‏ها را خورده بودند پرداختند . تروریست‏های قفقازی ، اعضای شعبة‌ ایالتی حزب توده و فریب خوردگان ، تحت پوشش تشکلی به نام « فرقة دمکرات آذربایجان » گردهم آمده و اقدامات خشونت‏بار و تجزیه طلبانة خود را برای اجرای دستور استالین و تجزیة ایران آغاز کردند . آنها در کشتار مردم آذربایجان بخصوص سربازان وافسران در پاسگاهها و پادگانهای آذربایجان آزادی عمل داشتند . زیرا هزاران تن از نیروهای ارتش شوروی با پیشرفته‏ترین سلاحها از جمله تانک‏ها ودیگر ادوات لازم ، در تمام نقاط آذربایجان مستقر شده و پادگانها و پاسگاههای سربازان ایران را درمحاصره گرفته بودند ، وضعیت به گونه‏ای بود که حتی فرمانده لشکر تبریز بدون اجازه نیروهای شوروی ، حق خروج از پادگان را نداشت ، در چنین وضعیتی فرقة دمکرات به قلع و قمع فرزندان آذربایجان در پاسگاهها و پادگانها پرداخت ، گوشه‏ای از جنایت‏های فرقة دمکرات در خاطرات « سرتیپ علی اکبر درخشانی » آمده است . درخشانی در سال 1324  فرمانده لشکر تبریز بود که پس از اشغال تبریز توسط فرقة دمکرات در آذر ماه 1324 ، به  عدم مقاومت در قبال متجاسرین متهم و پس از ترک تبریز و ورود به تهران در دادگاه نظامی محاکمه شد. اما درخشانی در خاطرات خود دلایل متعددی را دایر بر عدم امکان جنگ با عوامل شوروی آورده است . عدم دستور صریح از سوی مقامات مافوق دایر بر جنگ با عوامل فرقه دمکرات ، و عدم امکان هرگونه جنگ با متجاسرین به علت دخالت ارتش شوروی و نیز لزوم حفظ جان نیروهای مستقر در پادگان تبریز اصلی‏ترین دلایل وی می‏باشد ؛ سرتیپ درخشانی ، همزمان با حوادث انقلاب اسلامی نیز از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور ( ساواک ) به اتهام جاسوسی برای شوروی در سال 1356 دستگیر شد . وی که حدود هشتاد سال داشت ، حین بازجویی جان سپرد . اما خاطرات وی در سال 1373 در آمریکا از سوی خانواده‏اش منتشر گردید ، اخیراً بخشی از خاطرات وی ، تحت عنوان طولانی « 21 آذر 1324 ، تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان ونقش سید جعفر پیشه وری در آن » توسط « انتشارات شیرین » منتشر شده است . در این کتاب گوشه‏ای از جنایت‏های فرقة دمکرات در آذربایجان از زبان سرتیپ درخشانی نقل شده است :پست‏های ارتش سرخ در اطراف ما ( پادگان تبریز ) گمارده شده بود . بیم آن می‏رفت که در صورت حملة فداییان به ما و تیراندازی ما به طرف آنها ، نفرات ارتش سرخ مورد اصابت گلولة ما قرار گیرند . من موضوع را به فرماندة سپاه ارتش سرخ پیغام دادم و تقاضای دور کردن پست‏های ارتش سرخ را نمودم . فرمانده سپاه شوروی ، در پاسخ پیغام من ، اظهار داشت : بر شماست که مراقب باشید چنین اتفاقی نیفتد . زیرا اگر یک نفر از سربازان ما کشته یا زخمی شود ، من با تانک‏های هفتاد تنی خود ، شهر تبریز را خواهم کوبید .

لشکر آذربایجان تنها با پیشه‏وری و یارانش طرف نیست ، افسران پادگان تبریز هم به خوبی می‏دانستند که طرف ما ارتش زورمند و سرمست و مغرور از بادة فتح برلن و فاتح جنگ جهانی دوم می‏باشد . پادگان و افسران ، در محوطة سربازخانه ، و خانواده‏های افسران ، در نقاط و محلات تبریز پراکنده بودند .

[ وضعیت تبریز بسیار آشفته بود ، پیش از آنکه فرقة دمکرات پیدا گردد ، ناگهان ] یک بازی سیاسی جدیدی به نام جبهة آزادی ، به دست شبستری ، متنفذ محلی تأسیس می‏شود و جانشین حزب توده می‏گردد و پس از مدت کمی که گروهی مردم را به تهدید و تطمیع به آن جبهه جلب می‏کنند ، در نتیجة مکاتبة شبستری با پیشه‏وری ( در پروندة دیگری ، شبستری صراحتاً این موضوع را اقرار کرده ) که بر اثر اعمال گذشتة خود ، بعد از جنگ بین‏المللی گذشته در گیلان ، سال‏ها در زندان به سر می‏برد ، و پس از وقایع شهریور 20 ، در اثر قانون عفو عمومی ، از زندان خارج شده بود ، به آذربایجان می‏رود . چون در دورة چهاردهم قانون‏گذاری ، با حقه‏بازی و پشت هم‏اندازی و کمک همین شبستری و حمایت اجانب نمایندة ‌مجلس شورای ملی شده بود و او را به مجلس راه نداده و اعتبار نامه‏اش را رد کرده بودند ، داغ دلی از حکومت مرکزی داشت ، از موقعیت استفاده کرده ، وارد جبهة آزادی شده و آن را به فرقة دموکرات آذربایجان تبدیل کرد و خود نیز رهبر آن شد و شبستری را که مردی احمق و به سفها بیشتر شبیه است ، تحت نفوذ خود قرار داد.

این حزب ، با قیافة مخوف و با یک روح جابر و هرج و مرج طلب ، روز به روز توسعه یافت و افراد آن مسلح شدند . نیروی ارتش سرخ که تا آن زمان از آذربایجان خارج نشده بود ، به هوس مطامع دیرینة خود در ایران  و به خیال اینکه با دست این فرقة ماجراجو ، خواهد توانست حکومتی دست نشانده در آذربایجان ایران ، [ به عنوان ] شعبة آذربایجان قفقاز تأسیس کند و وسیلة تهدید حکومت مرکزی ایران قرار دهد ، در مقام تقویت این اشخاص برآمد .

دولت مرکزی هم دچار کشمکش‏های سیاسی و اختلاف بی‏شماری بود که وقت حکومت مرکزی و مجلس شورای ملی ، صرف زد و خورد با وقایع و حوادث ناگوار بعد از جنگ می‏شد و متجاسرین بر نفوذ خود می‏افزودند .

پیشه‏وری و یارانش ، زیر لوای آنهایی که سنگ را بسته و سگ را رها کرده بودند ، با کمال آزادی و فراغت خاطر ، دست به کار زده ، فرقة دمکرات متشکل و حزب تودة آذربایجان منحل شد . گروهی هم به نام فدایی از سوی فرقه مسلح شدند . رفقا [ شوروی‏ها ] هم با کمال سخاوت و سهولت ، به مسلح کردن روستاییان ستمدیده و فریب خورده سراسر آذربایجان پرداختند . بدین طریق که کامیون‏های پر از اسلحه ، از قبیل مسلسل دستی و تفنگ و نارنجک و طپانچه و مهمات بسیار ، وارد روستاها شده و پس از تخلیة بار خود ، پی کار خود می‏رفتند .

ما که ناظر این صحنه‏های جانگداز بودیم ، چاره‏ای جز گزارش نمودن جریانات به مرکز به طور روزانه نداشتیم که ناگهان دستوری از ستاد ارتش برای حل این مشکل تاریخی رسید که اگر روی سنگ می‏گذاشتید ، آب می‏شد و مرا که در آن موقع گرفتار مسؤولیتی بس بزرگ بودم ، به بهت و حیرت فرو برد . دستور مقام ریاست کل ستاد ارتش ، خیلی ساده و مختصر و مفید ، اما مسخره و خنده‏دار بود : پیشه‏وری و یارانش را دستگیر و کت بسته به تهران اعزام دارید . برای آنکه به این دستور مسخره ، اعتبار بیشتری داده باشد ، یک « حسب‏الامر مطاع مبارک ملوکانه » هم جلو آن گذارده بود .

روزی از روزها ، مستر یانگ ، وابستة ‌مطبوعاتی سفارت آمریکا ، که برای سنجش اوضاع آذربایجان به تبریز آمده بود ، در دفتر کار من ، مرا ملاقات و در ضمن صحبت اظهار داشت ؛ آیا این صحت دارد که روس‏ها مانع انجام وظیفة لشکر آذربایجان می‏شوند ؟ من به سرهنگ ورهرام رییس ستاد لشکر که آنجا ایستاده بود ، دستور دادم در معیت دیپلمات آمریکایی ، به سربازخانه رفته ، او را خارج سربازخانه متوقف و خودش داخل سربازخانه شده ، یک کامیون سرباز از داخل سربازخانه به خارج حرکت دهد . آنها رفتند و کمی بعد مراجعت نمودند . مستر یانگ اظهار داشت که من با این چشمان خود دیدم که کامیون سربازخانة شما را پست شوروی‏ها که روبروی سربازخانه مستقر شده به سربازخانه برگرداند . به مستر یانگ گفتم ؛ پس شما که به تهران رفتید ، به سر لشکر ارفع جریان را بگویید تا بفهمد پیشه‏وری گرفتن و کف بسته به تهران اعزام داشتن ، با حرف عملی نیست .

[ ت . کایلر یانگ ، که بعدها از ایران شناسان معروف آمریکایی شد و به ریاست قسمت شرق‏شناسی دانشگاه پرینستون رسید ، از این سفر گزارشی تهیه کرد که برای هیأت آمریکایی در کنفرانس وزرای خارجه مسکو ارسال شد . بنا به نوشتة نصرالله سیف‏پور فاطمی ، در کتاب « دیپلماسی نفت » ( به زبان انگلیسی ، چاپ نیویورک ، ص 269 و 270 ) کایلر یانگ ، به عنوان شاهد عینی ، گزارش داده است که برای تیمسار درخشانی ، تقویت نیروهای نظامی پراکنده در سراسر آذربایجان غیر ممکن بود ؛ زیرا فرستادن حتی یک ژاندارم ، به تصویب مقامات شوروی احتیاج داشت و بررسی هر تقاضا ، مدت زیادی طول می‏کشید . برای ده روز مقامات شوروی اجازة خروج حتی یک سرباز یا ژاندارم را به خارج تبریز ندادند . در همین زمان ، مقامات شوروی در تبریز ، مانع حفاظت شهربانی از زندان‏ها و خیابان‏ها شدند ، در حالی که به دمکرات‏ها اجازه دادند گروهی را مسلح و آنها را تحریک نمایند . سیف پور فاطمی می‏نویسد (ص 270 ) پس از آنکه دمکرات‏ها اکثر شهرها را تسخیر و بیشتر نیروهای انتظامی را خلع سلاح  نمودند ، مقامات شوروی به تیمسار درخشانی گفتند که می‏تواند معدودی سرباز را به شهرهای اطراف بفرستد . این در حالی بود که نجات شهرهای دیگر ، غیرممکن بوده و تنها به تضعیف پادگان تبریز می‏انجامید و به دمکرات‏ها اجازه می‏داد تبریز را  بدون کمک ارتش سرخ ، قبضه کنند . سیف پور فاطمی ، ادامه می‏دهد که درخشانی متوجه این منظور روس‏ها شد و اجازه نداد که آنها او را به بازی بگیرند و نیروهای خود را در پادگان نگاه داشت .]

پیشه‏وری زیر چتر حمایت نیروهای بیگانه ، بر خر مراد سوار و با کمال آزادی در سراسر آذربایجان به تاخت و تاز می‏پرداخت و ما همچنان ، زندانی و تماشاگر حوادث بودیم .

دمکرات‏ها اولین حملة‌ مسلحانة‌ خود را به پادگان سراب وارد آوردند و آن پادگان به علت کثرت مهاجمین ، به زودی سقوط کرد . نفرات پادگان را  به خانه‏های خود مرخص و افسران را در نهایت شقاوت و برخلاف تمام موازین ، تیرباران نمودند و جگر ما را که نمی‏توانستیم دست از پا خطا کنیم ، سوزاندند . این اقدام ناجوانمردانه ، مرکز‏نشینان را تازه از خواب بیدار کرد و ستونی از عده‏ای مجهز و مرتب ، به قصد کمک از تهران به تبریز اعزام داشتند . اما این ستون که با مذاکرات قبلی با سفارت شوروی و جلب موافقت وابستة نظامی آن سفارت و گرفتن جواز عبور از تهران حرکت کرده بود ، در شریف‏آباد قزوین ، با اشارة ‌یکی از سربازان شوروی ، در زیر ریزش شدید برف متوقف شد و پس از چند روز مذاکرة مرکزیان با مقامات شوروی ، به سوی تهران برگشت و به سربازخانه‏های خود برای استراحت وارد شدند .این حادثه ، که پیشه‏وری و یارانش را قوت بخشید ، موجب شد که حملة‌ سراب را در مشکین شهر و اهر و میاندواب تکرار کرده و به همان قرار سربازها را مرخص و افسران را تیرباران کردند ، در مشکین شهر ، دو نفر از افسران تیرباران شده را در کنار جاده مدفون و پاهای آنان را از خاک بیرون گذارده بودند . انگشت جنازه یک سروان را برای به دست آوردن انگشتری او بریده بودند . در این میان دستگاه پیشه وری ،  ارتباط ما را با تهران ،  با بریدن سیم‏های تلگراف و تلفن قطع نمود و وسیلة ارتباط ما با تهران ، منحصر شد به یک دستگاه بی‏سیم کوچک پایی بیابانی و فرسوده که مدتی در ارتش آمریکا کار کرده بود که آن هم به واسطة نرسیدن  لامپ تقاضایی ما از مرکز ، به سختی و با اشکال کار می‏کرد.

اکنون ارتش سرخ هم ما را ( پادگان تبریز ) در محاصره گرفته بود که مبادا دست از پا خطا کنیم . روز 19 آذر ماه 1324 ، باخبر شدیم که به اصطلاح فداییان ، از محل‏های خود حرکت نموده‏اند . صبح روز بیستم ، آنها در حوالی شهر دیده شدند .

پست‏های ارتش سرخ در اطراف ما گمارده شده بودند . بیم آن می‏رفت که در صورت حملة فداییان به ما و تیراندازی ما به طرف آنها ، نفرات ارتش سرخ مورد اصابت گلولة ما قرار گیرند . من موضوع را به فرماندة سپاه ارتش سرخ پیغام نمودم و تقاضای دور کردن پست‏های ارتش سرخ را نمودم . فرماندة سپاه شوروی ، در پاسخ پیغام من اظهار داشت : بر شماست که مراقب باشید چنین اتفاقی نیفتد . زیرا اگر یک نفر از سربازان ما کشته یا زخمی شود ، من با تانک‏های هفتاد تنی خود ، شهر تبریز را خواهم کوبید.

در 24 آبان ماه 1324 ، اولین اقدام به تقسیم اسلحه در شهرستان مراغه و شروع حملة مسلحانه به ژاندارم‏ها ، چنانچه پیش‏بینی شده بود ، در عجب‏شیر به ظهور پیوست .

به محض شروع این عملیات ، مقامات شوروی از خروج ژاندارم‏ها از مراکز واحدهای خود برای کمک رساندن به پاسگاه‏ها که یکی بعد از دیگری مورد حمله واقع می‏شدند ، ممانعت کردند و در نتیجة سلب آزادی عمل واحدهای نظامی و ژاندارمری ، دموکرات‏ها با آزادی کامل عملیات خود را ادامه و همه روزه با اخذ اسلحه ( تفنگ -  نارنجک  -  مسلسل سبک کوتاه که تاکنون در ارتش به قسمت‏ها داده نشده ) ‌از مقامات بیگانه تقویت می‏شدند ، به تدریج پادگان‏های کوچک نظامی و ژاندارمری را از بین برده و به مراکز اصلی واحدهای بزرگ نظامی ( تبریز  -  اردبیل  -  رضاییه ) متوجه گردیدند.

پادگان مشکین شهر را با اینکه دولت موافقت کرده بود که خونریزی نشود و این مسأله را به یک ترتیبی اصلاح بکند ، نفرات پادگان حاضر به تسلیم می‏شوند ، و فرقه‏ای‏ها به قرآن قسم می‏خورند که در صورت تسلیم پادگان کسی را نخواهند کشت ، با این وجود ، پس از تسلیم پادگان ، فرقه‏ای‏ها ، نظامیان را مرخص می‏کنند ، پنج نفر افسر را می‏کشند!!!

در تبریز ، یک لشکر پادگان وجود داشته و با بودن یک لشکر ، اشخاص وطن‏پرست در کوچه‏های تبریز ترور می‏شدند . ادارات دولتی ، یکی پس از دیگری ، به تصرف متجاسرین در می‏آمد و بالاخره ، با آن سهل و سادگی ، حتی خود لشکر را هم خلع سلاح کردند . پیش از سقوط پادگان تبریز ، من برای جلوگیری از خونریزی به ساختمان استانداری رفتم تا در حضور نیروهای ارتش سرخ با فرقه‏ای‏ها گفتگو کنم .

مذاکرات روی همین زمینه جریان داشت . بالاخره ، پیشه‏وری اظهار داشت که بیش از این ، برای ادامة ‌مذاکره حاضر نیست و اتمام حجت نمود که فقط تا ساعت دو بعد از ظهر  می‏تواند تأمل کند . یا جنگ و یا همکاری .

در تمام طول راه ( خیابانهای تبریز ) ، نفرات مسلح بسیاری دسته دسته ایستاده بودند و عابرین را شدیداً بازرسی می‏کردند . وسایل نقلیه به هیچ‏وجه در شهر دیده نمی‏شدند .

در تاریخ 25/8/1324 ، ستاد ارتش به فرمانده لشکر 3 ، اطلاع داد ؛ طبق اطلاعات تلگرافی که از مراغه رسیده ، پاسگاه ژاندارمری عجب‏شیر از طرف عناصر مسلح محاصره و زد و خورد ادامه دارد و همچنین طبق اطلاع تلگرافی که از سراب و اهر و سایر نقاط آذربایجان به تلگرافخانه رسیده ، در تمام نقاط ، دموکرات‏ها مشغول خلع سلاح پادگان‏های مملو از سرباز و ژاندارم و پاسبان‏ها هستند . ضمناً طبق اطلاع دو روز قبل ، سیم تلگرافی بین میانه و تبریز قطع ، و تا دو فرسخی شمال میانه ، عدة پنجاه نفری مسلح دموکرات با وضعیت تهدید‏آمیزی مشغول بازپرسی عابرین و خلع سلاح افسران و افراد عابر هستند و قصد تهاجم به میانه را دارند .

روز 28/8/1324 ، لشکر 3 مجدداً گزارش می‏دهد که پادگان سراب و ژاندارمری آنجا خلع سلاح و افسران را به نقطة‌ نامعلومی برده‏اند . در میانه ، ژاندارمری خلع سلاح ، یک افسر و چند نفر کشته شده ، بقیه خلع سلاح ، رییس شهربانی زندانی ، شهر در دست متجاسرین ، در عجب‏شیر و بناب و نمین ، واحدهای ژاندارمری خلع سلاح ، در اطراف اهر مجدداً اسلحه تقسیم می‏شود ، مراغه و اهر در معرض تهدید ، حفظ ارتباط با اردبیل و میاندوآب قطع ، رضاییه در حال آرامش و طبق اطلاع حاصله ، عده‏ای از اکراد بارزانی برای خلع سلاح سردشت رفته‏اند .

فرمانده لشکر 3 ، در تاریخ 12/9/24 ، گزارش می‏دهد که طبق اطلاعات واصله از اردبیل ، متجاسرین در تاریخ  6 آذر ماه ، به ژاندارمری و شهربانی آستارا حمله نموده و سرهنگ 2 ظهیرنیا ، کلانتر مرز ، و ده نفر ژاندارم و یک پاسبان کشته شده و بقیه خلع سلاح یا متواری شده‏اند . در مرند ، دیروز اشرار به منزل حبیب‏الله هوچگانی حمله نموده ، خود حبیب‏الله را که زخمی بوده ، با پسر و برادرش به قتل رسانیده‏اند .

روز 25 [ آذر 1324 ] ، اطلاع حاصل شد که پادگان و دستة ژاندارمری سراب ، در ساعت پنج بعد از نصف شب تاریخ مزبور ، پس از سه ساعت استقامت ، سقوط کرده و ستوان یکم ضیایی مهر ، فرمانده پادگان و ستوان یکم فاطمی ، فرمانده دستة ژاندارمری ، با 17 نفر ژاندارم دستگیر و در اوغان ، 9 کیلومتری سراب ، تیرباران شده‏اند و تا پیش از ظهر همان روز ، کسب اطلاع گردید که در اطراف شهرستان اردبیل ، هشت هزار تفنگ و هزار و پانصد طپانچه و متجاوز از سیصد مسلسل سبک ، بین دموکرات‏ها تقسیم شده است . از بعد از ظهر همان روز ، ارتباط تلگرافی با لشکر قطع شد .

از روز 17 آبان ماه ، تعرض به پاسگاه‏های ژاندارمری شروع و یکی بعد از دیگری ، خلع سلاح و آستاران نیز سقوط نموده و فرقة مزبور در روی محور اصلی آستارا اردبیل  - اردبیل سراب -  سراب تبریز شروع به فعالیت نموده ، با اعمال زور ، اشخاص را وادار به عضویت نمودند . از دوم آذر به بعد که رسدبان رحیم‏پور ترور شد ، سکنه فوق العاده دچار وحشت شدند .

در شب 17 آذر [ 1324 ] ، عدة کثیری از فرقة دموکرات ، مشکین‏شهر را محاصره ، بدواً گروهان ژاندارمری مورد حمله قرار گرفت . گروهان مزبور تلفات سنگینی به فرقه وارد نموده ، اما با استعمال بمب دستی و نارنجک ، به ساختمان گروهان خرابی وارد و رخنه می‏نمایند . ستوان یکم اردبیلی ، فرمانده گروهان ژاندارمری را با 12 نفر ژاندارم دستگیر و اعدام می‏کنند .

سپس حمله به پادگان را شروع و از لحاظ اینکه پادگان شدیداً ابراز مقاومت می‏نمود ، از سروان ادیب امینی ، رییس انتظامات عشایری که معلوم گردید در اسارت فرقه بوده ، نوشته‏ای مبنی بر ترک مقاومت گرفته و به وسیلة ستوان دوم شهدوست ، برای ستوان صدوقی می‏فرستند ، ولی ستوان صدوقی از قبول آن امتناع و جنگ را ادامه می‏دهد . فرقه باز هم حیلة دیگری به کار برده ، توسط ستوان دوم پیاده شهدوست با سوگند قرآن مجید ، ستوان یکم صدوقی و ستوان یکم شفقی را مجبور به ترک تیراندازی نموده و پس از اینکه اسلحه را زمین می‏گذارند ، آن‏ها را با طرز فجیعی در یک فرسخی مشکین‏شهر اعدام ، بالاتنة آن‏ها را زیر خاک نموده ، پاهای آن‏ها را در معرض تماشای عابرین می‏گذارند .

روز 19 آذر [1324 ] ، مشهدی سلیم‏خان [ از سکنة میاندواب ] که شخص میهن‏پرستی بود ، به وسیلة یک نفر کرد به قتل رسید و باعث وحشت اهالی گردید.

سرگرد صفوت ، در تاریخ 3/9/24 ، گزارش می‏دهد که فرماندار و سرهنگ معین آزاد [ در مراغه ] مورد سوءقصد واقع ، فرماندار مقتول و سرهنگ معین آزاد مجروح شده است و ستوان یکم آذرنور ، تأیید می‏کند که سرهنگ از سر و پا ، و یک سرباز همراه ، از شکم مجروح هستند .

فرمانده لشکر ، به استناد گزارش رییس انتظامات اهر در ساعت 11 صبح 21/9/24 تحت شمارة ‌3939 ، به ستاد ارتش گزارش می‏دهد : استوار دوم امیدی ، آجودان گروهان ژاندارمری مشکین‏شهر ، متواریاً به اهر آمده ، گزارش می‏دهد . ساعت 2 بعد از نصف شب 19 جاری ، پادگان و عدة ‌ژاندارم مشکین‏شهر ، مورد حملة متجاسرین که دارای نارنجک و توپ بودند ، واقع ، پس از زد و خورد ، پادگان خلع سلاح و افسران تیرباران گردیدند . مهاجمین به طرف گرمی و اهر حرکت کردند .

ساعت 12 نصف شب ، دموکرات‏ها که به وسیلة غلام یحیی و غلامرضا و چند نفر از دسته‏های اشرار بیجند هدایت می‏شوند ، به پادگان سراب حمله ، یک نفر ژاندارم را کشتند . چهل نفر ژاندارم و سرباز را خلع سلاح کرده ، بازوهایشان را بسته ، ولی ستوان یکم فاطمی ، رییس ژاندارم‏ها ، در معیت یک نفر ژاندارم ، در منزل خود از طرف اشرار محاصره ، از نصف شب تا دو ساعت بعد از طلوع آفتاب ، مشغول دفاع بوده و تسلیم نمی‏شد .

بالاخره رسدبان یکم فرزین ، رییس شهربانی سراب که مرد خائن و اخاذ و جاسوس است ، از طرف اشرار به رییس ژاندارمری قول داد که تفنگ را تسلیم کند و کاری با او ندارند و در موقعی که ستوان یکم فاطمی با رییس شهربانی مشغول صحبت بود ، یک مرتبه اشرار بیجند ریخته ، او را دستگیر و ژاندارمی را که نزد او بود ، به قتل رسانیده و بازوان رییس ژاندارمری را نیز بسته و با چهل نفر سرباز و ژاندارم کت بستة دیگر ، به مقر فرماندهی توده ، یعنی قریة بیجند ، به اسارت برده ، پس از زجر و شکنجه ، آن‏ها را با یک حال فجیع ، در حال زنده قطعه قطعه کرده‏اند.

وضعیت افسران پادگان تبریز بسیار وخیم و اضطراب‏آور بوده ؛ زیرا خودشان در محلی در کنار شهر محاصره شده و به کلی از امید رسیدن کمک دست شسته بودند و  خانواده‏شان در شهر ، که به دست متجاسرین افتاده بود ، با آتیة‌ مجهولی باقی مانده بودند . از طرفی ، به خوبی اطلاع داشتند که با سایر پادگان‏ها چه معامله شده و به خوبی می‏دانستند که پس از خلع سلاح پادگانهای سراب و آستارا ، نفرات و افسران را قطعه قطعه کرده بودند و در مشکین‏شهر قرآن قسم خورده بودند که اگر تسلیم شوید ، در امان خواهید بود ؛ ولی پس از تسلیم ، افسران را تیرباران نموده ، بالا تنة‌ آنها را زیر خاک کرده و پای آنها را بیرون گذارده بودند ...

حبیب‌الله ثابت (۱۲۸۲ تهران - ۱ اسفند ۱۳۶۸ لس آنجلس) که به ثابت‌پاسال معروف است. بازرگان، صنعت‌گر و کارآفرین ایرانی و از اعضای محفل روحانی ایران در دوران دودمان پهلوی است. حبیب‌الله ثابت با آوردن تکنولوژی‌‌های روز دنیا و گرفتن نمایندگی شرکت‌‌های خارجی در ایران، سرمایه عظیمی به هم زد. او مؤسس اولین سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و اولین کارخانه صنعتی مُبل ایران بود.

File:Habiblollah Sabet with Richard Nixon.jpg

File:Habiblollah Sabet with Family.jpg

(تصاویر) کاخ‌سفید تهران در آستانه تخریب

(تصاویر) کاخ‌سفید تهران در آستانه تخریب

(تصاویر) کاخ‌سفید تهران در آستانه تخریب

کاخ پاسال

(تصاویر) کاخ‌سفید تهران در آستانه تخریب

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

Monday, May 23, 2016

ثابت پاسال، بازرگان، صنعت‌گر و کارآفرین ایرانی و مؤسس اولين سازمان راديو تلويزيون ملي ايران و اولین کارخانه صنعتی مُبل ایران بود.

 
ثابت پاسال، بازرگان، صنعت‌گر و کارآفرین ایرانی و مؤسس اولين سازمان راديو تلويزيون ملي ايران و اولین کارخانه صنعتی مُبل ایران بود.



حبیب‌الله ثابت كه به ثابت‌پاسال معروف است*، بازرگان صنعت‌گر و کارآفرین ایرانی و از اعضای محفل روحانی ایران در دوران دودمان پهلوی است. حبیب‌الله ثابت با آوردن تکنولوژی‌‌های روز دنیا و گرفتن نمایندگی شرکت‌‌های خارجی در ایران، سرمایه عظیمی به هم زد. او مؤسس اولین سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و اولین کارخانه صنعتی مُبل ایران بود.
___________________________________________________
  ثابت پاسال نام ائتلافی از نام ثابت و اول حروف فامیلی چند کارآفرین به اسامی: پناهی، امیل عبود، سافیان و لک است.


 
رادیو تلویزیون ملی ایران
 
محمدرضا پهلوی در بازدید از ایستگاه تلویزیونی حبیب ثابت در تهران. در تصویر هرمز ثابت، ناصر ذوالفقاری، علی مؤید ‌ثابتی، نعمت‌الله نصیری حضور دارند
 
آشنایی حبیب الله ثابت با تلویزیون به صورت کاملاً اتفاقی بود. پسرش ایرج پس از اتمام تحصیلا تش در راه بازگشت به ایران، یک کیت مدار بسته تلویزیون را برای پدرش آورد. ثابت از آنجایی که از دوستان نزدیک تاج‌الملوک آیرملو مادر محمد رضا پهلوی بود، برنامه ای شبانه در قصر مادر محمد رضا در سال ۱۹۵۹ ترتیب داد. در یک اتاق دوربینی نصب شد و در اتاق دیگر قصر تلویزیون قرار گرفت. حضار که برای اولین بار بود که تلویزیون را می‌دیدند، دختر کوچکی را بر روی پرده تلویزیون دیدند که آواز می‌خواند که این دختر کوچک همانگوگوش بود که بعد‌ها یکی از نامدارترین خوانندگان پاپ ایران گردید.
 
محمد رضا که در میان آن حضار در آن شب بود، به تلویزیون علاقه‌مند شد و از ثابت پرسید که آیا امکان آوردن این وسیله به ایران وجود دارد یا نه. ثابت که زمینه تجارتی نو برایش فراهم شده بود مشتاقانه قبول کرد. ثابت اولین فرستنده تلویزیونی ایران را در ۱۳۳۵ در آبادان و سپس در تهران تاسیس کرد. چند ماه طول نکشید که ساکنان تهران صاحب تلویزیون گردیدند. برنامه‌‌های تلویزیون آن زمان از فیلم‌‌های همچون، Untouchable, The Lone Ranger و فیلم‌های تیر انداز آمریکایی Annie Oakley تا مسابقات پرسش و پاسخ، برنامه‌‌های مذهبی و شو‌های موسیقی بود.
 
در اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی، مخاطبان رادیو در ایران سیر صعودی شدیدی پیدا کرد. منوچهر اقبال سعی کرد امتیاز پخش را از او بخرد ولی به دلیل اختلافات مالی و دخالت دربار موفق نشد. محمد رضا پهلوی که به خوبی به قدرت سیاسی نهفته پشت تلویزیون واقف بود و مدرنیزه کردن ایران را در ذهن می‌پروراند تصمیم به بومی سازی تلویزیون گرفت. ثابت مجبور شد که در سال ۱۳۴۸ ایستگاه تلویزیونی اش را به دولت بفروشد.

 http://behnazar.blogspot.com/2016/05/blog-post_23.html

Bahainews
حبیب الله ثابت پاسال؛ بازرگان و صنعت گر خوشنام ایرانی
 
نام آوران جامعه بهایی ایران و تاثیر آنها بر تاریخ معاصر ایران
برنامه نام آوران جامعه بهایی به شهروندان بهایی می پردازد که پیش و پس از انقلاب اسلامی به دلیل بهایی بودن دچار سانسور خبری شده اند به همین دلیل در این برنامه به شخصیت های تاثیرگذار بر تاریخ معاصر ایران پرداخته خواهد شد. 
بسیاری از شهروندان بهایی پس از انقلاب که از افراد تاثیرگذار بر تاریخ معاصر ایران بودند به دلیل اعتقاد به دیانت بهایی اموال آنها مصادره و خود آنها مجبور به خروج از کشور و یا اعدام شده اند و به همین دلیل حکومت جمهوری اسلامی به تحریف و سانسور تاریخ معاصر ایران پرداخته و این افراد را در تاریخ کتبی و شفاهی پنهان نموده است و ما در برنامه نام آوران جامعه بهایی قصد داریم با معرفی این افراد، تاریخ گذشته و پس از انقلاب ایران را شفاف سازی نماییم.
برنامه این هفته ‫#‏حبیب_الله‬-ثابت یکی دیگر از شهروندان بهایی است که تلاش های بسیاری جهت رشد در صنعت و تجارت ایران انجام داد و اولین موسس ایستگاه تلویزیونی در ایران بود. این شهروند بهایی بنگاههای اقتصادی بسیاری ایجاد کرد و بیش از 10 هزار شهروند ایرانی را مشغول به کار کرد و در این راستا امکانات گسترده ای را در اختیار جامعه ایرانی پیش از انقلاب قرار داد که پس از انقلاب اموال ایشان مصادره شد.
بهایی نیوز هر هفته در روز دوشنبه ساعت ۱۹ به وقت ایران برنامه " نام آوران جامعه بهایی ایران و تاثیر آنها بر تاریخ معاصر ایران" را پخش می نماید.
مجموعه بهایی نیوز یک نهاد حقوق بشری مستقل است و تمامی فعالیت آن به صورت مستقل صورت می گیرد.
این برنامه توسط " لاله خانه باز" اجرا می شود.
( مجموعه خبری ‫#‏بهایی_نیوز‬ )
به ما در مجموعه خبری بهائي‌نیوز ( Bahainews ) بپیوندید.
برای دریافت ویدئو با کیفیت بالا این برنامه در کانال یوتیوب بهایی نیوز مراجعه کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=jCrjYLABukU
به ما در تلگرام نیز بپیوندید تا مطالب بدون فیلتر را در اختیار داشته باشد.
https://telegram.me/bahainews
همچنین می توانید این ویدئو را در وبسایت بهایی نیوز مشاهده کنید
 
--------------------------------------------------------


حبیب‌الله ثابت

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 
حبیب‌الله ثابت
 
زادروز ۱۲۸۲ خورشیدی
تهران
درگذشت ۱ اسفند ۱۳۶۸
لس آنجلس
محل زندگی تهران، لس آنجلس
تحصیلات دبیرستان
پیشه بازرگان، صنعت‌گر و کارآفرین
برنامه(ها)ی تلویزیونی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران
لقب ثابت پاسال
عضو هیئت محفل روحانی ایران
دین بهائیت
 

محمدرضا پهلوی به همراه حبیب الله ثابت
حبیب‌الله ثابت (۱۲۸۲ تهران - ۱ اسفند ۱۳۶۸ لس آنجلس) که به ثابت‌پاسال معروف است.[۱] بازرگان، صنعت‌گر و کارآفرین ایرانی و از اعضای محفل روحانی ایران در دوران دودمان پهلوی است. حبیب‌الله ثابت با آوردن تکنولوژی‌‌های روز دنیا و گرفتن نمایندگی شرکت‌‌های خارجی در ایران، سرمایه عظیمی به هم زد. او مؤسس اولین سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و اولین کارخانه صنعتی مُبل ایران بود.
 

زندگی شخصی

او در سال ۱۲۸۲ خورشیدی در تهران، در خانواده‌ای منتسب به بهائیت و اهل کاشان زاده شد. به نوشته اسکندر دلدم پدرش، عبدالله ثابت، در آغاز یهودی بود و بعداً بهائی شد.[۳] او تحصیلات نداشت ولی یک تاجر پارچهٔ زیرک و سختکوش بود. مادرش، کشور ارجمند، از خانواده‌ای از پزشکان برجسته بود. گرچه خانواده از نظر مالی متوسط بود، پدرش این قدر توانایی داشت تا او و خواهرش را بهمدرسه بهایی تربیت بفرستد. حبیب از سن ۱۳ سالگی در مدرسه سن لویی تهران تحصیل کرد که عموما فرزندان اشراف در آن ثبت نام می کردند، از آنجا که وضع مالی وی از سایرین پایین‌تر بود با هماهنگی مدیران مدرسه و موافقت غلامحسین مصدق فرزند محمد مصدق قرار شد که وی به منزل مصدق رفته و درس‌هایشان را مرور کنند و در عوض مبلغ ۶۰ ریال به وی بپردازند. 
حبیب ثابت توسط یکی از دوستانش با دختری در شهر رشت به نام بهاره باقروف آشنا شد و با وی ازدواج کرد. این ازدواج که در ابتدا وجه‌های منطقی و حساب شده داشت، مبدل به زندگی عاشقانه گردید و تا پایان عمر ثابت، به طول انجامید. او بیشترین زمانی که از همسرش جدا بود، سه شب بود که طی سفری به مسکو یکی از همراهان محمدرضا شاه پهلوی بود.

فعالیت ‌ها

آغاز کار و رونق گیری

وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدارس تربیت و مدرسه سن لویی تهران انجام داد. ولی تحصیلات دبیرستانی را نیمه تمام ر‌ها کرد و در یک دکان دوچرخه سازی متعلق به محمد تقی تام از بهاییان تهران کار کرد و پس از چندی در سال ۱۲۹۸ مغازه دوچرخه سازی و تعمیر آنرا در خیابان شمیران مقابل خیابان دولت راه اندازی کرد.[۴] در کنار محمد تقی تام (که معتقد است اولین خودرو را به ایران وارد کرده بود) رانندگی آموخت و توسط میرزا احمد راسخ قزوینی از سران بهاییان تهران که مشاور و سرپرست کلیه املاک آصف‌السلطنه (از رجال قاجار بود) با حقوق ماهی ۵۰ تومان به رانندگی وی استخدام شد. با توسعه کار، یک خودروی سواری فورد خرید و به نقل و انتقال مسافر از توپخانه به قلهک و سپس در مسیرهای خارج شهر پرداخت. وی سپس از بغداد به بیروت رفت و از آنجا به فلسطین و با سران بهایی از جمله شوقی دیدار کرد. وی با حمایت بیت‌العدل اعظم ایران، چند خودرو و کامیون خرید با استفاده از دایی خود که معاون وزیر پست و تلگراف بود موفق به اخذ امتیاز حمل مرسولات پستی شمال کشور شد که پیش از آن با الاغ انجام می گرفت.در سال‌های بعد، امتیاز مرسولات پستی شهرهای دیگری نیز به وی واگذار گردید. او با جمع آوری سرمایه از بهاییان به فروش ماشین آلات نجاری روی آورد و کارخانه‌‌های مبل ثابت را تاسیس کرد که نخستین اقدام برای صنعتی کردن نجاری در ایران بود. 
در سال ۱۹۳۱، ثابت فعالیت‌های خود را در زمینه‌‌های متفاوتی گسترش داد. وی از کودکی به نجاری علاقه‌مند بود. رشد روز افزون تاسیسات اداری و شهر نشینی مردم، نیاز‌های مبرمی به اسباب و اثاثیه ایجاد می‌کرد. ثابت از اولین کار آفرینانی بود که زمینه سرمایه گذاری پر سودی را در این حیطه درک نمود. او کارخانه‌های تاسیس کرد که تولید لوازم خانگی و اداری می‌کرد. او ماشین آلات مورد نیاز را از آلمان خریداری نموده و در اوایل سال ۱۹۳۲ شروع به تولید نمود. سفارش‌های ساخت فراوانی از سوی وزارت خانه‌‌های کشور می‌گرفت و این به معنی موفقیت آمیز بودن فکرش بود.
با این وجود، شرکت وی به علت عدم پرداخت هزینه لوازم اداری از سوی وزارتخانه‌‌های کشور در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. وقتی وی پول لوازم را از وزارت کشور مطالبه کرد بازداشت شد و سه ماه در زندان به سر برد. با این وجود پس از آزاد شدنش، رضاشاه مداخله کرد و با شرکت وی قرارداد انحصاری تامین تمام لوازم اداری قوه قضائیه و وزارت شهرداری آن زمان، منعقد گردید.
در جریان ساخت راه آهن ایران وی توانست قراردادهایی برای حمل و نقل مصالح با شرکت دانمارکی سازنده منعقد نماید.
در سال ۱۹۳۶ ثابت به فرانسه مسافرت کرد. او دو دستگاه کامیون در فرانسه خرید و پس از بازگشت به ایران، اولین شرکت حمل و نقل در ایران را با نام شرکت حمل و نقل ثابت تاسیس نمود. مدتی بعد از سوی دولت قراردادی پرسود با شرکت ثابت منعقد شد و طی آن حمل و نقل بخشی از پست ایران به این شرکت محول گردید. عموی ثابت که پیشتر در زمان جوانی ثابت به وی دوچرخه فروخته بود، حال به عنوان معاون وزیر پست در شرکت ثابت، قرار داد حمل و نقل و ارسال را با دولت امضا نمود.
ثابت طی مسافرت‌های اروپایی خود در راه بازگشت به ایران، با سیرک آشنا و شیفته آن شد و در آن زمینه تجارت پر سود دیگری دید. وی گروه سیرکی به ایران آورد و در طی این کار به مرد پولساز مشهور گردید.

جنگ جهانی دوم و ترک ایران


حبیب الله ثابت به همراه ریچارد نیکسون
حبیب ثابت در این زمان به خاطر سخت کوشی، نظم و فعالیت‌های تجاری متنوعی شهرت قابل توجهی به عنوان یک کارآفرین کسب کرده بود. حوادث سال ۱۳۲۰ شمسی/۱۹۴۱ میلادی که شوروی و انگلیس ایران را اشغال نموده و رضاشاه را عزل کردند و هرج و مرج در کشور به وجود آمد، زندگی وی را مانند خیلی از ایرانی‌های دیگر تحت تاثیر قرار داد.
ثابت تصمیم به ترک ایران گرفت و در ۷ نوامبر ۱۹۴۱ به همراه همسر و دو فرزندش ایران را به مقصد نیویورک ترک کرد و پس از آن به سمت شرق آسیا و فیلیپین و هاوایی رفت. در این مدت وی تمام تلاش خود را کرد که با محفل روحانی ایران ارتباط برقرار کند.
پس از بازگشت به نیویورک، اوضاع حاکم به علت جنگ جهانی، رکود اقتصادی شدیدی در قیمت املاک به وجود آورده بود. ثابت همیشه از راه دوستان و خانواده اش تبعیت می‌نمود و پدرش به وی توصیه کرده بود که همیشه با خریدن، سود به وجود می‌آید نه فروختن. وی دفتری در راکفلر سنتر و آپارتمانی در مناطق لوکس نشین نزدیک آن اجاره کرد و دوباره فعالیت خود را از سر گرفت. واردات و صادرات خط مشی عمده فعالیت وی بود. وی در زمینه فروش اجناس زیادی از قبیل فرش ایرانی تا جوراب زنانه نایلونی فعالیت می‌کرد.
وی برای گسترش کار همراه چهار نفر در تهران شرکتی تأسیس می کنند به نام «پاسال» که حروف اول آن‌ها است: پناهی، امیل عبود، سافیان، لک. چندی بعد شرکت پاسال در تهران و شرکت ثابت در نیویورک، شرکتی جدید در ایران به ثبت می رسانند به نام ثابت پاسال و از این به بعد حبیب اله ثابت نام این شرکت یعنی ثابت پاسال به شهرت می رسد. ثابت پاسال تا پایان جنگ جهانی دوم در آمریکا ماند و در اوایل دهه سی به ایران باز می گردد. در این ایام بود که شرکت معروف «ثابت پاسال» با دفتر‌های نمایندگی در تهران و نیویورک شروع به کار کرد.[۷]
وی به هنگام جنگ جهانی دوم با سفر به آمریکا لباس‌های کهنه و دست دوم به ایران وارد کرد و از این راه سود فراوانی به دست آورد. او در اواخر ۱۳۲۰ با دعوتی که جامعه بهائیان ایران از او به عمل آورد چندین بار به ایران آمد و با شرکت امنای ایران که به این جامعه وابسته بود همکاری خود را آغاز کرد و به عنوان نماینده آنان به تجارت و گرفتن امتیاز نمایندگی از کارخانه‌‌های خارجی در ایران پرداخت. ثابت از اوایل دهه ۱۳۳۰ در ایران مستقر شد بعد از کودتای ۱۳۳۲ به عنوان نماینده تام الاختیار بهائیان دوره جدیدی از فعالیت‌های خود را آغاز کرد.

بازگشت به ایران و رشد

موفقیت اقتصادی ثابت در دوران جنگ جهانی دوم، وجهه وی را تا حد زیادی بالا برد. او با سخت کوشی اهدافش را ادامه می‌داد و موانع نمی‌توانستند وی را از هدفش بازدارند و برخورد‌های نامطلوب نیز در روحیه تاثیری نداشتند. به اعتقاد عباس میلانی، ثابت با جدیت و سخت کوشی فرصت‌‌های مناسب اقتصادی را بررسی کرده و آن‌ها را به درآمد‌های پرسود مبدل می‌کرد و غرق در کارش بود. با این حال به همسرش نیز توجه می کرد و زندگی خوبی را با وی داشت. در عین در سر پروراندن آرزو‌های بزرگ، نظم کاری و صرفه جویی را نیز مد نظر داشت و از کنار هیچ فرصت اقتصادی ولو کوچک، به سادگی عبور نمی‌کرد و هیچ کاری را کوچک نمی‌شمرد. ثابت در مخارج روزمره خود بسیار صرفه جویی می‌کرد. اما در عین حال همیشه آماده بود که ریسک‌‌های بزرگ اقتصادی کند. وی معتقد بود که درآمد بسیار، در گرو ریسک‌های بزرگ است.
اکثر منابع تصدیق می‌کنند که ثابت یک تاجر خارق العاده بود. وی جمع اضداد ویژگی‌‌هایی چون، انعطاف ناپذیری و در عین حال انعطاف پذیری و قدرت بود. وی قبلاً از بازگشتش به ایران در سال ۱۹۴۷، لیستی از شرکت‌های چند زبانه نیویورک و حومه تهیه کرد و با وجود سرمایه و تجربه کمی که داشت، با این شرکت‌ها تماس گرفت و از آنان درخواست کرد که نمایندگی محصولاتشان را در بازار ایران که ثابت آن را بازاری باز و جای گسترش می‌نامید، داده و به آن‌ها قراردادی بدون ریسک ۶ ماهه پیشنهاد کرد و به آنان قول داد که این کار، سود فراوانی برای این شرکت‌ها داشته باشد. این شرکت‌ها محصولات متنوعی از دارو تا لوازم خانگی تولید می‌کردند. بنابراین او با ۱۰۰ شرکت قرارداد تجاری بست مه این نشان دهنده جایگاه وی بود. او از روابط تجاری اش با برخی شرکت‌های بزرگ آمریکایی به عنوان یک دوستی زیبا یاد می‌کرد.

حبیب الله ثابت، جعفر شریف ‌امامی، طاهر ضیایی، حبیب اخوان در رستوران یک هتل
او به ویژه از ۱۳۳۲ به بعد، با خاندان پهلوی و شاه و شخصیت‌های مهم سیاسی ایران، از جمله عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص دربار روابطی دوستانه داشت که به برای جمع‌آوری منابع مالی کمک کرد. او به دستور دربار از تسهیلات گسترده وزارت اقتصاد برخوردار شد. چند نخست وزیر از جمله حسین علاء، امیرعباس هویدا و جعفر شریف‌امامی دوست او بودند و در شرکت‌هایش دارای سهام بودند. او کمک‌های مالی مختلفی به شرکت‌ها و افراد مختلف می‌کرد و از جمله حامیان مالی اصلی جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایرانبود.
وی همچنین حمایت‌های مالی زیادی از دولت اسرائیل انجام داد. در جنگ شش‌روزه او وظیفه داشت کمک‌های بهاییان را جمع کند. به پاس کمک‌های او یکی از خیابان‌های تل آویو را به نام او تل حبیب نامگذاری کردند.
مجله Fortune در سال ۱۹۷۴، دارایی او، یک دهم کل دارایی ایران تخمین زده شد. این دارایی‌‌ها شامل بانک و ساختمان تا صنایع انرژی و دارو سازی بود. او در اکثر زمینه‌‌های تجاری و صنعتی آن زمان دستی داشت.[۷] نیویورک تایمز او را مردی شیفتۀ عتیقه‌جاتمعرفی کرد که قادر است به شش زبان زنده دنیا صحبت کند.[۸] او علاقه ای مفرط به جمع آوری اشیا قدیمی و سنگ یشم داشت. وی بعد‌ها گفت که در سال ۱۹۷۱ مبلغ ۴۴۰ هزار دلار بابت میزی که قبلاً متعلق به تزارینا (همسر تزار روسی) بوده، پرداخته‌است. او آن میز را در آپارتمانی در پاریس که با همسرش شریک بود قرار داد. ثابت در باره این میز گفته که بیش از هر چیز دیگری در دنیا برای من مفرح بوده‌است.

رادیو تلویزیون ملی ایران


محمدرضا پهلوی در بازدید از ایستگاه تلویزیونی حبیب ثابت در تهران. در تصویر هرمز ثابت، ناصر ذوالفقاری، علی مؤید ‌ثابتی، نعمت‌الله نصیری حضور دارند
آشنایی حبیب الله ثابت با تلویزیون به صورت کاملاً اتفاقی بود. پسرش ایرج پس از اتمام تحصیلاتش در راه بازگشت به ایران، یک کیت مدار بسته تلویزیون را برای پدرش آورد. ثابت از آنجایی که از دوستان نزدیک تاج‌الملوک آیرملو مادر محمد رضا پهلوی بود، برنامه ای شبانه در قصر مادر محمد رضا در سال ۱۹۵۹ ترتیب داد. در یک اتاق دوربینی نصب شد و در اتاق دیگر قصر تلویزیون قرار گرفت. حضار که برای اولین بار بود که تلویزیون را می‌دیدند، دختر کوچکی را بر روی پرده تلویزیون دیدند که آواز می‌خواند که این دختر کوچک همانگوگوش بود که بعد‌ها یکی از نامدارترین خوانندگان پاپ ایران گردید.
محمد رضا که در میان آن حضار در آن شب بود، به تلویزیون علاقه‌مند شد و از ثابت پرسید که آیا امکان آوردن این وسیله به ایران وجود دارد یا نه. ثابت که زمینه تجارتی نو برایش فراهم شده بود مشتاقانه قبول کرد. ثابت اولین فرستنده تلویزیونی ایران را در ۱۳۳۵ در آبادان و سپس در تهران تاسیس کرد. چند ماه طول نکشید که ساکنان تهران صاحب تلویزیون گردیدند. برنامه‌‌های تلویزیون آن زمان از فیلم‌‌های همچون، Untouchable, The Lone Ranger و فیلم‌های تیر انداز آمریکایی Annie Oakley تا مسابقات پرسش و پاسخ، برنامه‌‌های مذهبی و شو‌های موسیقی بود.
در اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی، مخاطبان رادیو در ایران سیر صعودی شدیدی پیدا کرد. منوچهر اقبال سعی کرد امتیاز پخش را از او بخرد ولی به دلیل اختلافات مالی و دخالت دربار موفق نشد. محمد رضا پهلوی که به خوبی به قدرت سیاسی نهفته پشت تلویزیون واقف بود و مدرنیزه کردن ایران را در ذهن می‌پروراند تصمیم به بومی سازی تلویزیون گرفت. ثابت مجبور شد که در سال ۱۳۴۸ ایستگاه تلویزیونی اش را به دولت بفروشد.[

خروج از ایران

در اواسط دهه ۱۳۴۰ تعداد مخاطبان رادیو در ایران سیر صعودی شدیدی پیدا کرد. محمد رضا پهلوی که به خوبی به قدرت سیاسی نهفته پشت تلویزیون واقف بود و مدرنیزه کردن ایران را در ذهن می‌پروراند، تصمیم به بومی سازی تلویزیون گرفت. ثابت مجبور شد که ایستگاه تلویزیونی‌اش را به دولت بفروشد.
این اولین اقدام محمد رضا پهلوی در ایجاد تجارت آزاد بود. پس از آن نیز وی سیاست کاهش قیمت‌ها را در پیش گرفت که به عقیده عباس میلانی نتایج نامطلوب داشت. در پی آن، ثابت به اتهام گران فروشی در طرحی که دولت برای مقابله با گران فروشی در سال ۱۳۵۴ تحت تعقیب قرار گرفت. در این ایام به ثابت هشدار داده شد که در صورت عدم تبعیت از این سیاست، دستگیر خواهد شد. ثابت بیان داشت که دیگر ایران جایی برای افراد مسن نخواهد بود. وی بخش عمده ای از درامد خود را از ایران خارج کرده و کشور را ترک کرد. وی در سال ۱۳۵۵ از ایران مهاجرت و به همراه همسرش به خانه اش در پاریس که پر از لوازم عتیقه بود رفت و آخرین بخش زندگی اش که دوران آرامی بود را شروع کرد.

انقلاب ۱۳۵۷ و پس از آن


به همراه خانواده
در سال ۱۹۷۹ که قیام‌‌های انقلاب ایران شدت بیشتری گرفت، یکی از کارخانه‌‌های نوشابه سازی پپسی ثابت توسط گروهی از مردم به آتش کشیده شد. ثابت تصمیم گرفت که دیگر به ایران بازنگردد. سپس در پی انقلاب اسلامی ایران بازمانده اموال ثابت مصادره شد. در تیر ۱۳۵۸ طبق اموالش تحت قانون حفاظت از صنایع ایران قرار گرفت و کارخانه‌‌هایش ملی و بخشی از اموال او را به بنیاد مستضعفانسپرده شد. این در حالی بود خانواده او اموالش را نزد بانک‌ها گرو گذاشته و چند برابر آن را به صورت ارز خارج کرده بودند.[۳] او بقیه عمرش را به مسافرت، جمع آوری اشیاء عتیقه و گذراندن اوقات با نوه‌‌هایش در آمریکا سپری نمود. او کارش را در همان دفتری که پنجاه سال قبل در راکفلر سنتر اجاره کرده بود ادامه داد و آن را مرکزی برای تجارت خانوادگی‌اش که روبه رشد بود قرار داد.[۹] سرانجام در فوریه ۱۹۹۰ در مرکز درمانی سدارس ساینای لس آنجلس به دلیل نارسایی قلب درگذشت.[۱۰]
عباس میلانی می‌نویسد که با وجود اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران، اموال ثابت را مصادره نمود، اما وی روحیه خوشبینانه ای که باعث موفقیتش در کل زندگی شده بود را حفظ کرد. میلانی عوامل خوشبینی، تعصب مذهبی، نظم کاری و فراست را به عنوان عواملی می‌داند که ثابت را در زمره یکی از اصلی ترین کارآفرینان ایران قرار می‌دهد. میلانی به نقل قول‌هایی از ثابت اشاره می‌کند که می‌گوید: هم وطنان من، نباید دوری از وطن، باعث یاس و نا امیدی شما گردد.

دارایی‌‌ها

ثابت در دوره محمدرضا پهلوی بدل به یکی از بزرگ ترین سرمایه داران ایران شد و برخی او را بزرگ ترین سرمایه دار ایران (کسی که مالک ده درصد همه چیز ایران بود) می‌دانند.
برخی از شرکت‌هایی تحت تملک یا سهام او:
او همچنین دارای نمایندگی خودرو داج، چند نوع تلویزیون و یخچال، کارخانه‌‌های بزرگ لاستیک سازی گودریچ و چند کارخانه قند بود. ثابت دارای ۴۱ شرکت بازرگانی بود که حدود ده هزار نفر در آن‌ها مشغول به کار بودند.
کاخ ثابت در تهران
نوشتار اصلی: کاخ ثابت پاسال
کاخ ثابت در خیابان جردن، با مساحت تقریبی ۱۱ هزار متر، بزرگترین و گران‌ترین خانه در تمام شهر تهران است که معماری آن از روی شاتوی پتی تریانو در کاخ ورسای بنا شده بود . قبل از انقلاب پانزده میلیون دلار ارزش داشت. اما امروز ارزشی چند برابری دارد.
اگرچه ساخت بنا در سال ۱۳۴۰ به پایان رسید، اما با در نظر گرفتن جریان‌های رایج معماری در جهان و حتی در ایران دهه ۱۳۴۰، باید گفت این بنا به هیچ وجه فرزند زمان خود نیست . گفته می‌شود این خانه از روی اقامتگاه قرن هجدهمی مادام دو باری و بعدها ماری آنتوانت، قصر پتی تریانو (تریانوی کوچک) در کاخ ورسای ساخته شده که آنژ-ژاک گابریل آن را طراحی کرده است. اما در واقع شباهت‌های این دو بنا به همدیگر، مثل هر دو بنای نئوکلاسیک دیگر، شباهت‌ عام است؛ تعداد قابل توجهی تقلید مشهور از تریانو در آمریکا، برزیل و رومانی وجود دارد که شباهتشان به مراتب بیش‌تر است. اما نمای اصلی عمارت ثابت شباهتی انکارناپذیر به نمای جنوبی کاخ سفید دارد که یکی از مشهورترین بناهای نئوکلاسیک محسوب می‌شود.

او که از اعضای محفل روحانی ایران بود از ثروتش برای گسترش این دین در جهان بهره می‌برد. او املاک پیرامون حظیرةالقدس در تهران را خرید، اطراف زمین‌های مشرق‌الاذکار در لویزانتهران را دیوارکشی کرد و برای احداث محفل ملی بهائیان پاکستان، ساخت ایوان مقام اعلی در کوه کرمل، حظیرة القدس بهائیان در هندوستان، مشرق الاذکار در سانتیاگو شیلی و معابد بهائیان در مصر و استرالیا و اردن کمک‌های مالی زیادی کرد. او عضو باشگاه لاینز (اداره اطلاعات، امنیت و آزادی ملت) و روتاری بین‌الملل بود.
 
_______________________________________________________________________________ 
 
 

کاخ ثابت پاسال

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
کاخ ثابت پاسال که با عنوان "کاخ ورسای ایران یا "قصر سنگی هم شناخته می‌شود در آغاز متعلق به حبیب‌الله ثابت(معروف به ثابت پاسال) سرمایه‌دار نامور ایرانی در پیش از انقلاب بوده است که پس از انقلاب مصادره شد. این ساختمان به عنوان بزرگترین خانهٔ تهران در انتهای شمالی خیابان جردن در منطقه تجریش تهران جای گرفته است و معماری آن از روی الگوی معماری قصرپتی تریانو (تریانوی کوچک) در ورسای ساخته شده است. ثروت همیشه با سیاست رابطه‌ای تنگاتنگ پیدا می‌کند و به خاطر رابطه ثابت با دربار ایران، این خانه نقشی مهم در خاطرات سیاسی آدم‌های بسیاری، از قبل تا بعد از انقلاب بازی کرد.

آشنایی

خانه شناخته شده به کاخ ثابت پاسال متعلق به دوره محمدرضا شاه پهلوی با مساحت بیش از ۱۱ هزار و ۵۴۳ متر مربع در کوچه ناهید در ابتدای بلوار آفریقا (جردن)، تقاطع خیابان حمیده طاهری و محمد روانپور جای گرفته است.[۴] این خانه پیش از انقلاب، گران‌ترین و بزرگ‌ترین خانه شهر تهران بوده است به طوریکه ارزش آن در آن زمان ۱۵ میلیون دلار براورد شده بود. پیش از انقلاب از این عمارت باشکوه به عنوان «قصر سنگی» یاد می‌شد.[۵]

معماری

اگرچه ساخت بنا در سال ۱۳۴۰ به پایان رسید، اما با در نظر گرفتن جریان‌های رایج معماری در جهان و حتی در ایران دهه ۱۳۴۰، باید گفت این بنا به هیچ وجه فرزند زمان خود نیست و هیچ تعلق خاطری به جنبش‌های معماری معاصر و حتی انبوه خانه‌های مدرن که در خیابان پهلوی سابق ساخته شده‌اند ندارد.
این عمارت استخری بزرگ دارد و یک جریان آب که مثل معماری سنتی ایران از زیر خانه رد می‌شود. یک تئاتر روباز کوچک در بخشی از باغ در نظر گرفته شده است. به موازات باغ و از ورودی سوارۀ خانه، یک پارکینگ بزرگ برای مهمانی‌های شبانه و پارک ماشین‌های مدعوین طراحی شده که نشان کمی از سلیقه دارد و به پارکینگ یک مرکز خرید می‌ماند. زیربنای خانه نزدیک به دو هزار متر مربع در دو طبقه اصلی و یک طبقه زیرزمین است.
گفته می‌شود این خانه از روی اقامتگاه قرن هجدهمی مادام دو باری و بعدها ماری آنتوانت، قصر پتی تریانو (تریانوی کوچک) در کاخ ورسای ساخته شده که آنژ-ژاک گابریل آن را طراحی کرده است. اما در واقع شباهت‌های این دو بنا به همدیگر، مثل هر دو بنای نئوکلاسیک دیگر، شباهت‌ عام است؛ تعداد قابل توجهی تقلید مشهور از تریانو در آمریکا، برزیل و رومانی وجود دارد که شباهتشان به مراتب بیش‌تر است. اما نمای اصلی عمارت ثابت شباهتی انکارناپذیر به نمای جنوبی کاخ سفید دارد که یکی از مشهورترین بناهای نئوکلاسیک محسوب می‌شود.
آذین‌های درونی این خانه کار شرکت فرانسوی "مزون ژانسِن" بود که از اواخر قرن نوزدهم برای اعیان و خانواده‌های سلطنتی طراحی می‌کرد و بزرگ‌ترین پروژه‌اش در ایران طراحی خیمه‌های جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران بود. ثابت از حدود ده سال پیش از ساخت این خانه با این شرکت (که در ۱۹۷۳ تعطیل شد) آشنایی داشت و حتی در ۱۹۵۰ از ژول لِلو که برای مزون ژانسن کار می‌کرد، خواست تا آپارتمانش را در نیویورک طراحی کند. 
 پرده‌های کاخ ثابت پاسال و درهای آن 
بر اساس بقیه کارهای مزون ژانسن در آن دوره می‌شود حدس زد که داخل عمارت ثابت چه شکلی داشته: پرده‌های ضخیم و تیره (که از بلژیک آورده شده بودند) که از زیر سقف تا کف کشیده‌ شده‌اند. پنجره‌های نمای ساختمان این نظر را تأیید می‌کند. سقف با گچ‌کاری کلاسیک اما ساده و بدون ازدحام، دیوارها با کاغذ دیواری بدون طرح و رنگی که با پرده‌ها تناسب دارند، شومینه‌های بزرگ اما ساده با دورکاری سنگ مرمر و مجسمه‌های کلاسیک (با سنگ‌تراشی‌های روح الله میرزائی) و درهای چوبی سنگین که متعلق به یک قصر فرانسوی هستند با دور درهای با گچ‌کاری منقوش به طرح‌ گل‌.

پس از انقلاب

پس از انقلاب ۵۷، صادق خلخالی، کاخ ثابت پاسال را مصادره کرد. او در خاطراتش می‌نویسد:
«بعد از تابستان ۶۰ که دیگر کم‌کم‌کار رسیدگی به پرونده‌های وابستگان طاغوت کم شده بود، نزد امام رفتم و بعد از اینکه کمی از محاکمه اعضای گروه‌های سیاسی ضد انقلاب گفتم، از وضعیت فساد و مواد مخدر صحبت کردم و اینکه الان باید در این مورد هم انقلابی عمل کنیم. امام فرمودند بروید و مسئولیت این کار را به دست بگیرید. از جماران که بیرون آمدم یکراست رفتم به خلوت‌ترین خانه‌ای که سراغ داشتم؛ خانه‌ای بزرگ که قبلاً به ثابت پاسال تعلق داشت و از همان‌جا به دادستانی انقلاب زنگ زدم و گفتم بروید هر چه قاچاقچی مواد مخدر می‌شناسید دستگیر کنید. شب نشده بود که زیرزمین و انباری‌های خانه پر زندانی شده بود.»
گفته می‌شود این خانه پس ازانقلاب در اختیار برخی نهادهای امنیتی بوده است.
مدتی قاچاقچیان مواد مخدر را در آن بازداشت موقت و محاکمه کردند و اندکی بعد روسپیان زن نجات داده شده از شهر نو را در آن سامان دادند.
کوچ نشینان به کاخ راه پیدا کردند، اما نه به عنوان ساکنان، بلکه به عنوان زندانیان خانه‌ای اعیانی با دیوارهای بلند.
مدتی بعد اداره اطلاعات برای رسیدگی به امور کسانی که پاسپورتشان توقیف شده بود این خانه را در دست گرفت. حتی در این زمان نیز سرنوشت خانه با مفهوم حصر و محدودیتِ حرکت پیوند خورد.

وضعیت کنونی

اگر چه بنا به گفته‌های معاون شهرسازی و معماری وزارت راه و شهرسازی ایران دستور توقف موقت عملیات در این خانه ارزشمند صادر شده است، اما به گفته معاون سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان تهران برای نگهداشت و حفاظت از کاخ ثابت پاسال و برای ثبت آن در فهرست آثار ملی کشور، نیاز است که گزارش کاملی از این بنا آماده شود، اما تاکنون کارشناس سازمان میراث فرهنگی به کاخ ثابت پاسال راه نیافته‌اند و از ورود آنها به ساختمان جلوگیری شده است.[۳]در مقابل مدیر بافت‌های تاریخی شهرداری تهران با بیان این که شهرداری تهران اجازه صدور مجوز تخریب برای هیچ بافت تاریخی را ندارد، ادعا کرد صدور مجوز تخریب «کاخ ثابت پاسال» توسط سازمان میراث فرهنگی صادر شده است.
بر اساس برخی گزارش‌ها درختان این خانه بزرگ خشکانده شده و قرار است با تخریب آن یک برج مرتفع تجاری ساخته شود. در پاییز ۱۳۹۳ رئیس سازمان نظام مهندسی ساختمان در واکنش به خبر تخریب این بنا با ارسال نامه‌ای به وزیر راه و شهرسازی با اعتراض به تخریب این کاخ، گفت: «بی‌شک ساخت برجی ۹ طبقه با کاربری تجاری، بی‌توجهی به توصیه اکید بزرگان نظام مبنی بر حفظ هویت تهران است.»[۸] در دی ماه ۱۳۹۳ محمد حقانی عضو شورای شهر تهران با بیان اینکه شورای شهر به لحاظ قانونی دراین زمینه نمی‌تواند کاری کند، گفت « خاضعانه و برادرانه از شهردار تهران خواهش می کنم که مانع تخریب این ساختمان و تغییر کاربری آن به یک مجموعه تجاری شود، زیرا این ساختمان یک سرمایه فرهنگی و از جاذبه های گردشگرب شهر تهران است. »
 
 ____________________________________________________________________________________
 
 

کاخ ثابت پاسال

 

ویلای ثابت پاسال در جردن بزرگترین و گرانترین خانه در تهران

به گزارش سرویس اقتصادی ممتاز نیوز، به گفته‌ یاشار سلطانی (سردبیر سایت خبری معماری نیوز که درباره‌ی این کاخ تحقیقاتی را انجام داده) کاخ «ثابت پاسال» که در دوره‌ی پهلوی ساخته شد و گفته می‌شود با دوران نخست‌وزیری هویدا هم‌رده است، به واسطه‌ وسعت ۱۱ هزار و ۵۴۳ متر مربعی‌اش، «بزرگ‌ترین خانه تهران» لقب گرفته است؛ آن‌هم در یکی از گران‌ترین نقاط شهر تهران در خیابان جردن. معماری‌ این خانه از قصر «لو پتی تریانون» یکی از کاخ‌های جانبی ورسای در فرانسه کپی‌برداری شده و اشیای به کار رفته در آن بسیار ارزشمند است، به حدی که قبل از انقلاب اسلامی به روایتی این بنا حدود «۱۵ میلیون دلار» قیمت‌گذاری شد.
کاخ «ثابت‌ پاسال»
با این وجود هیچ‌کدام از کارشناسان و متولیان میراث فرهنگی از وجود این خانه اطلاع ندارند. به نظر می‌رسد گزارش‌های منتشر شده در دو روز گذشته تازه آن‌ها را متوجه حضور این خانه کرده است، خانه‌ای که هرچند پس از انقلاب بنابر اطلاعات درج شده در منابع تاریخی، اتفاقات تاریخی زیادی در آن رخ داده است، اما مشخص نیست که چرا در طول سال‌های گذشته این بنا را نشناخته‌اند.
در تماس‌های متعدد با تعدادی از کارشناسان قدیمی و کنونی اداره کل میراث فرهنگی استان تهران داشت، آنها یا از وجود این خانه اطلاع داشتند اما نمی‌دانستند کجای تهران قرار دارد و چرا به عنوان یک بنای ارزشمند معرفی نشده و هنوز در فهرست آثار ملی به ثبت نرسیده است؟ یا این‌که اصلا نام این خانه را نشنیده بودند!
 
 
یاشار سلطانی درباره‌ی وضعیت کنونی این خانه گفت: با رای کمیسیون ماده‌ی پنج و براساس طرح تفضیلی شهر تهران که در سال ۱۳۸۶ تهیه شد، قرار است محدوده‌ی این بنای تاریخی از پهنه‌ی (M12) به پهنه‌ی (M11) تغییر یافته و به مجتمع ۹ طبقه با سه کاربری تجاری، اداری و مسکونی تبدیل شود.
البته نباید این قضیه را از ذهن دور داشت که مالک کنونی این زمین مالک چند برج ۲۶ طبقه‌ی در حال ساخت در خیابان آفریقاست و به همین دلیل امکان گرفتن مجوز مجتمع ۲۶ طبقه از کمیسیون ماده‌ی پنج، دور از ذهن نیست.
اما چرا هیچ‌کدام از کارشناسان میراث فرهنگی استان تهران از وجود این خانه بی‌اطلاع بودند؟ آن‌هم در حالی که بر اساس یکی از مصوبات کمیسیون شورای عالی معماری و شهرسازی در چند سال گذشته طرح شناسایی خانه‌های تاریخی تهران در دستور کار قرار گرفت و خانه‌های واجد ارزش به مالکان‌شان ابلاغ شد!
با این شرایط احتمال وجود خانه‌های تاریخی دیگر در سطح شهر تهران و شناسایی نشدن‌شان وجود دارد، اتفاقی که به راحتی منجر به مرگ این خانه‌های تاریخی به عنوان تک لکه‌های تاریخی سطح شهر تهران می‌شود.
از سوی دیگر با توجه به منابع تاریخی موجود درباره‌ این کاخ، در جلد سوم کتاب «معماران تباهی» در مورد این بنای ارزشمند آمده است: «خانه مشهور به کاخ ثابت پاسال در کوچه ناهید در ابتدای بلوار آفریقا واقع است. این خانه به مساحت بیش از یک هکتار «گران‌ترین و بزرگ‌ترین خانه شهر تهران» بوده است. معماری این خانه از قصر «لو پتی تریانون» در ورسای فرانسه الگو گرفته شده است. دکوراسیون این خانه را همان دکوراتوری انجام داده بود که مسئول تدارکات چادرهای سلطنتی در تخت جمشید بود. »
همچنین مرحوم آیت‌الله صادق خلخالی در کتاب خاطرات خود، درباره «کاخ ثابت پاسال» می‌نویسد: «بعد از تابستان ۶۰ که دیگر کم‌کم کار رسیدگی به پرونده‌های وابستگان طاغوت کم شده بود، نزد امام رفتم و بعد از اینکه کمی از محاکمه اعضای گروه‌های سیاسی ضدانقلاب گفتم، از وضعیت فساد و مواد مخدر صحبت کردم و اینکه الان باید در این مورد هم انقلابی عمل کنیم. امام فرمودند بروید و مسئولیت این کار را به دست بگیرید. از جماران که بیرون آمدم یک‌ راست رفتم به خلوت‌ترین خانه‌ای که سراغ داشتم؛ خانه‌ای بزرگ که قبلا برای «ثابت پاسال» بود و از همان جا به دادستانی انقلاب زنگ زدم و گفتم بروید هر چه قاچاقچی مواد مخدر می‌شناسید دستگیر کنید … شب نشده بود که زیرزمین و انباری‌های خانه پر زندانی شده بود.»/ایسنا/۱۱۰
 _____________________________________________________________________

کاخ ثابت پاسال

 
 
شناسهٔ خبر: 2501122 - چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۳
کاخ پاسال تهران اگر چه از ظاهر شبیه به قصرهای فرانسه است ولی در تزئینات آن هنرهای ایرانی به کار برده شده به نحوی که منبت کار کاخ می‌گوید: ۱۲ سال طول کشید تا این کاخ توسط هنرمندان ایرانی ساخته شود.
به گزارش خبرنگار مهر، تنها خانه‌ تهران که در سال‌های پیش از انقلاب به سبک قصرهای ورسای فرانسه ساخته شد خانه‌ای است در خیابان جردن که بیش از یازده هزار متر مربع مساحت دارد.
بزرگی این خانه که تنها از روی برج سیاه روبه روی آن می‌شود حیاطش را دید، به حدی است که بسیاری از افراد آن را کاخ و یا بزرگترین خانه در تهران می‌نامند و از آنجا که پیش از انقلاب ساخته شده و در ساخت آن از مصالح گران قیمت بهره برده شده، اکنون این خانه را دارای شان ملی و یکی از خانه‌های تاریخی تهران می دانند. خانه‌ای که مالکیت آن در دست فردی به نام پاسال بود.
پاسال یک بهایی بود و بسیاری از افراد، این خانه را متعلق به حسین ثابت پاسال واردکننده تلویزیون ملی ایران می‌دانند. شکل و شمایل این خانه برای هیچ کسی جز افرادی  که زمانی در آن کار کرده‌اند و یا مالک فعلی آن بر کسی روشن نیست چون مالک فعلی آنقدر ثروتمند است که به کسی اجازه نمی‌دهد واردش شود. او قصد دارد تا در اولین فرصت این خانه را تخریب و به جایش یک برج تجاری بسازد ولی غوغای رسانه ای تاکنون توانسته جلوی کار او را بگیرد.
مخالفت با تصمیم این مالک مدتی است که نقل محافل شده در این میان تنها کسی که خوب یادش است چه اتفاقاتی هنگام ساخت خانه افتاد و چقدر از هنر ایرانی در تزئین آن استفاده شده، فردی به نام محمدطاهر ساریخانی است که وقتی ۲۵ سالش بود به عنوان کارگر منبت کار وارد قصر سفید پاسال شد.
هر اتاق کاخ یک کارگاه بود
ساریخانی حالا و پس از سال‌ها در گفتگو با خبرنگار مهر با مرور خاطراتش می گوید: همه فکر می‌کنند این قصر متعلق به حسین ثابت پاسال بوده در صورتی که مالک ایرج ثابت پسر حسین است. کارهای منبت کاری و گچ بری این قصر را به افراد سرشناس می سپردند. اکبر میقانی هم ظریف کاری انجام می داد استاد من و هاشم عسگری و چند نفر دیگر بود.
وی ادامه می‌دهد: شنیدیم سفارش منبت کاری یک خانه را در جردن گرفته است. رفتیم کمکش کنیم. هر روز ساعت ۷ صبح چهار فولوکس واگن پر از کارگر وارد ساختمان در حال تکمیل می‌شد. هر کدام از اتاق‌ها یک کارگاه بود برای خودش. نه اینکه فکر کنید کارگاهی با چند دستگاه معمولی که چند کارگر کار می‌کند. نه! می شد گفت یک کارخانه بود. تجهیزات و وسایل موجود هر کدامشان مثل یک کارخانه مجهز بود. یک سال هر روز آنجا کار می‌کردیم. حتی برج سیاه رنگی که شما می توانید واردش شوید و از طبقات بالایی آن عکس حیاطش را بگیرید، آن زمان کارگاه سنگ کاران و سنگ تراشان بود. اینجا کارگاه نجاری هم داشت.
ساریخانی هنرمند ۶۷ ساله ملایری است که در قلهک مبل سازی دارد. پدر او هم در کاخ سعداباد هم باغبان و هم راننده. کارهایی که ساریخانی انجام داده به حدی فاخر بوده که هنوز هم همان مبل‌ها را از خانه شخصیت‌ها و نامداران به مغازه او می‌آورند تا بازسازی و یا تعمیر کند مانند مبلی که برای سفیر یونسکو ساخته بود. او نه تنها در کارنامه کاریش، منبت کاری در کاخ پاسال را دارد بلکه در ساختمان ارباب هرمز که اکنون مرکز استراتژیک ایران شده نیز کار کرده آن هم به سبک تخت جمشید.
نمونه کارهایی از خانه اعلمی و نماینده یونسکو نیز به دستش رسیده و انجام داده. او حتی در ساختمان فرم که اکنون محل استانداری تهران است نیز ردپایی از هنرش را باقی گذاشته است. او می‌گوید: آن زمان شاید فقط ده منبت کار سرشناس بود و فقط برای تزئین در و دیوار و مبلمان از منبت کار استفاده می کردند. به همین دلیل وقتی وارد خانه شدیم روی چوب کار کردیم. طرح هایی را پیاده می‌کردیم که همگی از فرانسه می‌آمد. می گفتند طرح‌ها برگرفته از کاخ های فرانسوی هاست. هنوز چند تا از نقشه  آن طرح ها را برای یادگاری نگه داشتم. تا زیر سقف قاب سازی با چوب انجام شده است.
 
روزی ۵۰ هزارتومان حقوق می‌گرفتم!
یادم هست که زیر سقف بیرونی کاخ را از ورق مسی پوشاندند ورق‌های سرب هم لابه لای سنگ‌ها کار گذاشته می‌شد تا این ساختمان ضدزلزله باشد. همه طرح‌ها اگر چه از فرانسه می‌آمد اما همگی توسط هنرمندان ایرانی در همین کاخ اجرا شد. آن زمان روزی ۵۰ تومان حقوق می‌گرفتم. پنجشنبه و جمعه‌ها ایرج و پدرش می‌آمدند و به کارگرها سر می زدند و از روند کار مطلع می شدند.
ساریخانی به یاد دارد که دور تا دور اتاق خواب ایرج پاسال، کمد کار شده بود. وسط اتاق هم، سنگی بزرگ قرار داشت که از ۳۸۰ تکه سنگ رنگی با نقشی شبیه به گل وسط قالی تشکیل می‌شد تمام اتاق‌ها و حتی چارچوب درها با دست منبت کاری شد. ما تنها نبودیم. گچ کارها و سنگ کارها هم نقش و طرحی به جا گذاشتند.
 
مختصات ویژه یک کاخی که تنها دو سال ساکن داشت!
حیاط خانه پاسال آنقدر بزرگ است که در گوشه‌ای از حیاط، آلاچیق و وسط آن استخر کار شده است ساریخانی می‌گوید: یک سالن پذیرایی زیرزمین در حال ساخت بود که می خواستند دیوار حایل بین این سالن و استخر را با شیشه کار کنند. ما کارمان تمام شد و رفتیم. نمی دانم آن دیوار شیشه ای ساخته شده یا نه. فقط می دانم این همه هزینه در کاخ پاسال به مدت ۱۲ سال انجام شد ۱۲ سال همه با هم کاخ را ساختند. ولی ایرج و زن و بچه هایش فقط ۲ سال در آن زندگی کردند و پس از انقلاب اسلامی از ایران فرار کردند. 
وی ادامه داد: حتی یادم هست که فردی به نام معمار آتشی یک شومینه با چوب ساخت که فقط بابت آن ۶۰۰ هزار تومان دستمزد گرفت. این کاخ سینمای جداگانه و پارکینگ ماشین دارد. حتی وسعت آن بیشتر بود. باغ کاخ و چنارهایش الان به شهرک میثاق تبدیل شده و به جایش خانه ساخته اند. 
او بخشی از طرح‌های منبت به کار رفته روی چوب در و دیوار کاخ را نشان می‌دهد و می‌گوید: فردی به نام مستر شما پیرمردی ۶۵ ساله از فرانسه به کاخ آمد که به همه کارهای تزئینات داخلی ساختمان مشرف و مسلط بود. گچ کاری، منبت کاری و معماری هم می‌دانست. هر کجا مشکلی پیش می‌آمد مستر شما کارها را به راحتی انجام می‌داد.
 
پاسال موزه‌ای از هنر معاصر ایران است
در این کاخ ستون‌هایی کار گذاشته شد که کار سنگ تراشان بود. سنگ ها را دایره‌وار می‌بریدند و با تیشه نقش می‌دادند و با چرثقیل روی ستون قرار می دادند. آن زمان می گفتند اگر خانه ۷۰ متری ۷۰ هزار تومان قیمت دارد هر ستون این کاخ ۷۰ هزار تومان است. چون سنگ نمای به کار رفته در آن هم ارزش هنری داشت. "
آنطور که ساریخانی از شرایط موجود در زمان انقلاب برای ساخت و تزئینات داخلی این قصر تعریف می‌کند، مصالح و تزئینات بکار گرفته شده در کاخ پاسال هنر دست هنرمندان صنایع دستی است که به تنهایی آن را واجد ارزش هنری اعلام می کند مگر انکه صاحبان این قصر در سالهای اخیر این الحاقات و یا تزئینات را به تاراج برده باشند.
ساریخانی معتقد است که می شود این کاخ را موزه‌ای از هنر ایرانی و معاصر دانست. او می گوید: وقتی شنیدم می خواهند اینجا را خراب کنند خیلی دلم سوخت. ما منبت کاری های این کاخ را روی چوب بلوط که چوب سرسختی است انجام دادیم. هنرهای به کار رفته در آن کم نیست. میلیاردها تومان هزینه برایش شده، حیف است که خراب شود.
 
 
 
 
 
 
 
*******************************************************************
 
 
کد خبر: ۲۱۵۶۱۷
۱۱ آذر ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۵
فرارو- خانه تاریخی شبیه به کاخ سفید امریکا موسوم به «قصر سنگی» در تهران قرار است به زودی تخریب و سپس به برجی 9 طبقه و با کاربری تجاری، اداری و مسکونی تبدیل شود.
 
خانه تاریخی «کاخ ثابت پاسال» معروف به «قصر سنگی» با وسعت 11 هزار و 543 متر مربع یعنی بیش از یک هکتار، در یکی از گران‌ترین نقاط شهر یعنی خیابان جردن (آفریقا) به عنوان بزرگترین خانه تاریخی تهران شناخته می شود.
 
معماری «کاخ ثابت پاسال» که بی شباهت به کاخ سفید امریکا نیست از قصر «لو پتی تریانون» یکی از کاخ‌های جانبی ورسای در فرانسه کپی‌برداری شده است و اشیای به کار رفته در آن بسیار ارزشمند بوده که قبل از انقلاب به روایتی حدود «15 میلیون دلار» قیمت‌گذاری شده بود.
 
گفته می شود دکوراسیون این خانه را همان دکوراتوری انجام داده بود که مسئول تدارکات چادرهای سلطنتی در تخت جمشید بود و پرده‌های این خانه را از بلژیک آورده و درهای آن متعلق به یک قصر فرانسوی بود. دستگیره‌ها را هم از روی یک مدل مربوط به صد سال پیش و به صورت اختصاصی برای خانه ثابت ساخته بودند.
 
این کاخ پس از انقلاب این کاخ صاحبان متعددی به خود دید و عموما تردد در آن با کاربری «خاص اداری» صورت می‌گرفت. همسایگانی که منازلشان مشرف به این کاخ است، از بی توجهی و عدم رسیدگی ساکنان آن طی 2 سال اخیر و خشک شدن سریع درختان آن علی‌الخصوص درختان کاج می‌گویند. بخش عمده فضای سبز و درختان این خانه یک هکتاری در سال‌های اخیر خشک شده و از بین رفته است.
 
این کاخ در آستانه تخریب قرار دارد و قرار است گودبرداری عظیمی در این خانه تاریخی برای ساخت یک مجتمع عظیم تجاری توسط یکی از سرمایه‌داران بزرگ تهران آغاز شود.
 
 کاربری این کاخ در طرح تفصیلی جدید شهر تهران به پهنه کلان (M) و پهنه (M11) یعنی مختلط تجاری، اداری و خدمات مسکونی تغییر یافته و قرار است برجی 9 طبقه و با تراکم ساختمانی 440 درصد و حداقل ضریب سکونت 50 درصد به جای آن ساخته شود. عکس های حسین ظهروند عکاس تسنیم از این کاخ را در زیر می بینید.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

خانات

خاندانى حکومتگر در لنکران از ۱۱۶۰ تا ۱۳۳۹ خانات تالش، خاندانى حکومتگر در لنکران از ۱۱۶۰ تا ۱۳۳۹. قلمرو این خاندان بهتدریج گسترش ħافت و تمام مناطق تالشنشین، به استثناى ماسال و شاندرمن و تالشدولاب (امروزه شهرستانهاى ماسال و رضوانشهر)، را دربرگرفت (رجوع کنید بهُبرادگاهى، ص ۵۸ـ۵۹؛ ادامه مقاله). مؤسس این حکومت جمالالدین میرزابیگ، مشهور به قراخان، از سادات لنکران بود که نسبشان را به زħدبنعلىبن حسین مىرساندند. Ħدر میرزابیگ، عباسخان خلیفه، از سادات ضیابرى بود که ظاهراً در عصر شاهعباس دوم صفوى به اُلوِف لنکران مهاجرت کرده و طبق فرمان شاه، خلیفه صوفیان آن منطقه شده بود (رجوع کنید به برادگاهى، ص ۵۶ـ۵۷).میرزابیگ شهرت قراخان را بهسبب تیره بودن چهرهاش، از نادرشاه گرفته بود. او بهسبب رشادت در جنگ داغستان (۱۱۵۴ـ۱۱۵۵)، مورد توجه نادرشاه قرار گرفت و تمام روستاهاى الوف تیول او شد. قراخان Ħس از قتل نادرشاه و در هنگامه جنگهاى مدعیان سلطنت ایران، بر قلمرو خود افزود و بخش بزرگى از سرزمین تالش* را تصرف کرد (همان، ص ۵۸ـ۵۹؛ اوبن، ص ۱۱۶ـĦ .(۱۱۷س از به قدرت رسیدن کرħمخان زند در ۱۱۶۴، قراخان دستگیر و در شیراز زندانى شد. هفت سال بعد، وى به دستور کرħمخان آزاد شد و به حکومت تالش رسید تا مانعى براى جاهطلبیهاى هداħت خانگیلانى باشد (رجوع کنید بهلنکرانى، ص ۴۴). قراخان در کشمکش با هداħتخان، چندى نیز همراه Ħسرانش، میرمصطفى و عسگربیگ، در رشت به حبس افتاد (رجوع کنید به همان، ص ۵۱ـ۵۴).قراخان در ۱۲۰۱ درگذشت و فرزند بزرگش، میرمصطفىخان، حاکم تالش شد (برادگاهى، ص ۵۹ـ۶۰). به گفته باکیخانوف (ص ۱۶۹)، میرمصطفىخان مدتى در زندان امیرفتحعلىخان قبهاى، بزرگترین امیر و حاکم محلى داغستان و آذرباħجان، بود و با موافقت او به حکومت خانات تالش رسید. میرمصطفىخان مشهورترین حاکم این خاندان است. در دوره حکومت او، قلمرو خانات تالش گسترش ħافت و تقرħبآ تمام تالش از بالهارود تا دنیاچاِل اسالم را دربرمىگرفت. او هیچگاه مطیع آقامحمدخان قاجار نشد و حتى چند بار با قواى او به جنگ پرداخت (ساروى، ص ۱۹۳ـ۲۶۶ ،۱۹۴ـ۲۶۷). میرمصطفىخان از همراهان مرتضى قلىخان قاجار*، برادر سرکش آقامحمدخان، بود و او را در حمله به رشت در ħ ۱۲۰۳ارى کرد. مرتضى قلىخان پیش از آن هم، مدتى را در میان تالشیها گذرانده بود (رجوع کنید به غفارى کاشانى، ص ۷۵۴ ،۷۵۱).میرمصطفىخان در ۱۲۱۲ و Ħس از آگاهى از خبر قتل آقامحمدخان، همراه آقاعلىَشْفتى، حاکم موروثىَشْفت، به گیلان حمله برد و رشت را تصرف کرد. اقامت او در رشت دیرى نپایید و پیش از رسیدن سپاهیان فتحعلىشاه به گیلان، از رشت خارج شد و به تالش بازگشت (ساروى، ص ۳۰۷ـ۳۰۸؛ لنکرانى، ص ۵۷ـ۵۹).در آغاز سلطنت الکساندر اول، میرمصطفىخان نماħندهاى به دربار روسیه فرستاد و اطاعت خود را از آن امپراتورى اعلام کرد و خواهان حماħتهاى آن شد. دولت روسیه که آماده Ħذیرش چنین درخواستهایى بود، قوایى به تالش گسیل داشت و میرمصطفىخان نیز آنان را در قلعه کهنه آستارا و قرħه گرمى اوجارود و شهرلنکران جاى داد (برادگاهى، ص۶۰ـ۶۲؛ باکیخانوف، ص۱۸۴). او در طول جنگهاى اول ایران و روسیه (۱۲۱۸ـ۱۲۲۸)، گاه متحد دولت ایران و زمانى همدست ارتش روسیه بود و Ħس از شکستهاى پىدرپى ارتش ایران و پیشرویهاى ارتش روسیه در سرزمینهاى شمال رودخانه ارس، براى همیشه، به دولت روسیه پیوست و تا Ħاħان عمر (۱۲۳۰) بر حکومت لنکران و متصرفات روسیه در تالش باقى ماند (سپهر، ج ۱، ص ۱۵۲ـ۱۷۲ ،۱۵۳ـ۱۷۳؛ نیز رجوع کنید به مفتون دنبلى، ص ۲۲۶ ،۲۲۰ ،۲۱۸ـ۲۸۱،۳۰۰ ،۲۲۷ـ۳۰۲؛ باکیخانوف، ص۱۹۶ ،۱۸۸ ،۱۸۴). دولت ایران نیز براى جلوگیرى از ادعاى دولت روسیه بر بخش باقىمانده سرزمین تالش، که تعیین حدود آن طبق قرارداد گلستان به تحقیقات بعدى موکول شده بود (رجوع کنید به اسنادى از روابط ایران با منطقه قفقاز، ص ۲۶۴؛ نیز رجوع کنید به عبدالّلهħف، ص ۱۱۴ ،۱۰۷ـ۱۱۵)، آن منطقه را به ترتیبى که از گذشته وجود داشت، به Ħنجخاننشین به نامهاىُکرگانرود، اسالم، تالشدولاب، شاندرمن و ماسال تقسیم کرد و آنجاها را خمسه طوالش نامید.ُکرگانرود و اسالم در آغاز، ضمیمه حکومت آذرباħجان شدند اما به درخواست حکام آن مناطق، همانند سه خاننشین دħگر، به اħالت گیلان پیوستند (رابینو، ۱۹۱۷، ص ۵۸؛ ترجمه فارسى، ص ۹۸ـĦ ،۹۹انوħس؛ بازن، ج ۲، ص Ħ.(۶۱۳س از مرگ میرمصطفىخان، میان اعضاى خانواده او بر سر حکومت اختلاف افتاد و ژنرال رتیشچوف، فرمانده کل ارتش روسیه در ماوراى قفقاز، براى جلوگیرى از اغتشاش و آشفتگى، میرحسنخان، Ħسر بزرگ و جانشین میرمصطفىخان، را به ایران تبعید کرد (برادگاهى، ص ۶۳ـ۶۴؛ مفتون دنبلى، ص۳۲۰؛ عشقى، ص ۲۰۴ـ۲۰۵).میرحسنخان در ایران مورد توجه عباسمیرزا ناħبالسلطنه قرار گرفت و به حکومت ویلکیج، نمین و آستارا منصوب شد. میرحسنخان در این دوران، با حملات خود به متصرفات روسیه در تالش، سبب ناامنى و اغتشاش آن مناطق شده بود و دولت روسیه خواستار جلوگیرى دولت ایران از این اعمال شد. بهدستور شاه و ناħبالسلطنه، نظامیان دولتى به همراه تفنگچیان بالاخان آقِاْولَرى، حاکمُکرگانرود، و مصطفىخان، حاکم اسالم، به اتباع میرحسن در چلهوند حمله بردند و آنان را از نواحى مرزى دور کردند (رجوع کنید بهلنکرانى، ص۱۲۰ـ۱۳۵). میرحسنخان در آغاز جنگهاى دوم ایران و روسیه (۱۲۴۱)، شهرلنکران را تصرف کرد و از سوى عباسمیرزا لقب اسبقالمجاهدین گرفت و به حکومت تمام تالش منصوب شد (سپهر، ج ۱، ص۴۵۰؛ برادگاهى؛ ص ۳۴). او Ħس از انعقاد عهدنامه ترکمانچاى* (۱۲۴۳)، به امید تصاحب دوباره حکومت لنکران، به ژنرال Ħاسکویچ* پیوست اما به درخواست ناħبالسلطنه او را به ایران بازگردانیدند. با انتشار خبر قتل گرħباħدوف (۱۲۴۴) و شاħعه آمادگى عباسمیرزا براى جنگ با روسیه، میرحسنخان دوباره قوایى گرد آورد و لنکران را تصرف کرد. با اخطار ژنرال Ħاسکویچ و نامه تهدħدآمیز او به عباسمیرزا، نظامیان ایران و روسیه، مشترکآ به جنگ میرحسنخان رفتند و لنکران را از تصرف او خارج کردند. میرحسنخان نیز به انزلى گرħخت و از آنجا به مازندران و سپس به تهران رفت. Ħاسکویچ در ۱۲۴۵ خواهان استرداد میرحسنخان و اعزام او به تفلیس شد اما پیش از اħنکه خواسته او صورت گیرد، میرحسنخان بر اثر بیمارى استسقاء درگذشت (سپهر، همانجا؛ اسناد و مکاتبات تارħخى ایران : قاجارħه، ج ۲، ص ۱۲۱؛ نیز رجوع کنید به برادگاهى، ص ۶۴).با مرگ میرحسنخان، حکومت ویلکیج و نمین و آستارا و اوجارود به میرکاظمخان، Ħسر او و داماد ناħبالسلطنه، رسید (اوبن، ص ۱۱۶ـ۱۱۷). در فاصله سالهاى ۱۲۴۵ تا ۱۳۳۹ به ترتیب میرسلطاناحمدخان، میرلطفعلىخان، میرزا زینالعابدینخان، اسدالّلهخان صارمالسلطنه، بار دħگر میرلطفعلىخان، میرسلیمانخان صارمالسلطنه، میرلطفعلىخان براى سومین مرتبه، و سپس میرصادقخان صارمالسلطنه به حکومت رسیدند (غفارى، ص متن انتشارات (/bookCategory/index) رسانی اطلاع (/about/EttelaResani) جهاناسلام دانشنامه (/content/index) ما درباره (/about/index) صفحهاصلی (/home/index) خانات تالش (Madkhal/paging/) مدخل (article/paging/) مقا لات جستجوی ساħت (SGAccount/Login/) ورود مشخصات مولفان حوزه موضوعی رد ه ها ی موضوعی ج لد تا ری خ چاپ وضعیت ا نتشا ر 9/29/2016 تالش خانات http://rch.ac.ir/article/Details/8356 2/2 ۳۱ـ۳۴؛ میرزاابراهیم، ص ۲۱۸؛ رجوع کنید به ادامه مقاله).میرصادقخان صارمالسلطنه، سردار ناصر، از دوران مظفرالدینشاه تا احمدشاه حکومت داشت و از معتمدان اħالت اردبیل بهشمار مىآمد. عینالدوله در جرħان محاصره تبریز در ۱۳۲۶، او را به همراه مؤتمنالرعاħا اردبیلى براى گفتگو به نزد مشروطهخواهان فرستاد (رجوع کنید به کتاب نارنجى، ج ۱، ص ۲۶۳). دولت عثمانى در سالهاى بعد کوشید تا میرصادقخان را به مخالفت و جنگ با روسیه ترغیب کند (رجوع کنید به صادق، مجموعه ۳، ص۴۰ـ۴۱). میرصادق صارمالسلطنه تحت تأثیر نشرħاتى همچون ملانصرالدین و حبلالمتین، و آشنایى با افکار جدħد دست به اصلاحاتى در قلمرو خود زد (اوبن، ص ۱۱۷). او نخستین مدرسه به سبک جدħد را در نمین احداث کرد و نخستین مدرسه دخترانه نمین نیز از ساختههاى همسر اوست (صفرى، ج ۳، ص۲۲۰ـ۲۲۱). میرصادقخان صارمالسلطنه احتمالا در سال ۱۳۳۹، ضمن برخورد با گروهى از مردم آستارا، به قتل رسید (رجوع کنید به ناصر دفترروائى، ص ۱۳۹).منابع: اسناد و مکاتبات تارħخى ایران: قاجارħه، چاپ محمدرضا نصیرى، تهران: کیهان، ۱۳۶۶ـ۱۳۶۸ش؛ اسنادى از روابط ایران با منطقه قفقاز، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، ۱۳۷۲ش؛ مارسل بازن، طالش: منطقهاى قومى در شمال ایران، ترجمه مظفر امین فرشچیان، مشهد ۱۳۶۷ش؛ عباسقلىآقا باکیخانوف، گلستان ارم، چاپ عبدالکرħم علیزاده و دħگران، باکو ۱۹۷۰؛ سعیدعلىُبرادگاهى،ñجواهرنامهلنکرانð، در چهار رساله در زمینه تاریخ و جغرافیاى تالش، چاپ على عبدلى، رشت: گیلکان، ۱۳۷۸ش؛ ħاسنتلویى رابینو، ولاħات دارالمرز ایران: گیلان، ترجمه جعفر خمامىزاده، رشت ۱۳۶۶ش؛ محمدفتحالّلهبن محمدتقى ساروى، تاریخ محمدى (احسنالتواریخ)، چاپ غلامرضا طباطبائىمجد، تهران ۱۳۷۱ش؛ محمدتقىبن محمدعلى سپهر، ناسخالتواریخ: تاریخ قاجارħه، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۷ش؛ صادق صادق، خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۱ـ۱۳۷۴ش؛ بابا صفرى، اردبیل در گذرگاه تاریخ، اردبیل ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ش؛ فتحالّله عبدالّلهħف، گوشهاى از مناسبات روسیه و ایران و سیاست انگلستان در ایران در آغاز قرن نوزدهم، ترجمه غلامحسین متین، تهران ]۱۳۵۶ش[؛ خانک عشقى، سیاست نظامى روسیه در ایران : ۱۸۱۵ـ ۱۷۹۰، ]تهران[ ۱۳۵۳ش؛ محمدعلى غفارى، خاطرات و اسناد محمدعلى غفارى (تاریخ غفارى: ]ج ۳[)، همراه با اسناد دیوان عدالت عظمى و کتابچه تعدħات حشمتالدوله، بهکوشش عباس زارعى مهرورز، تهران ۱۳۸۰ش؛ ابوالحسن غفارى کاشانى، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائىمجد، تهران ۱۳۶۹ش؛ کتاب نارنجى : گزارشهاى سیاسى وزارت امورخارجه روسیه تزارى درباره انقلاب مشروطه ایران، ج ۱، ترجمه حسین قاسمیان، بهکوشش و ویراستارى احمد بشیرى، تهران: نشر نور، ۱۳۶۷ش؛ احمدبن خداوردى لنکرانى، اخبارنامه: تاریخ خانات تالش در زمان جنگهاى روسیه علیه ایران، چاپ على عبدلى، تهران ۱۳۸۰ش؛ عبدالرزاقبن نجفقلى مفتون دنبلى، مآثر سلطانیه: تاریخ جنگهاى ایران و روس، تبریز ۱۲۰۶ش، چاپ افست تهران ۱۳۵۱ش؛ میرزاابراهیم، سفرنامه استرآباد و مازندران و گیلان ...، چاپ مسعود گلزارى، تهران ۱۳۵۵ش؛ ابراهیم ناصر دفترروائى، خاطرات و اسناد ناصر دفتر روائى: انقلاب مشروطیت نهضت جنگل، دوره ناامنى خلخال، بهکوشش ایرج افشار و Eugene Aubin, La Perse d'aujourd'hui: Iran Mesopotamie, Paris ۱۹۰۸؛ Hyacinth Louis Rabino, Les provinces؛ ش۱۳۶۳ تهران ،رزاقى بهزاد .ca